زبان فرمانده عراقی در دستان «شاهرخ»
|
 |
مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟
|
عکس بهترین های دهه شصت
|
 |
چهره های نورانی که صافی دل های صاحبانش را فرباد می زند، پیراهن های پارچه ای که همه روی شلوار ها است، با شلوارهای ارزان قیمتی که گاهی خاکی است .و گاهی .لجنی و صورت هایی با محاسن تنک و دلنشین
|
نوعروسی که به دست منافقین به شهادت رسید
|
 |
یکی از شبهای شهریور سال ۶۰ منافقین وقتی مطمئن شدند مردی در خانه نیست در حالی که سفره شام پهن بود در حیاط را میزنند و به محض اینکه منیره به جلوی در منزل میرود، نارنجک را داخل خانه پرت میکنند
|
شناسایی شهید گمنام توسط مادرش+عکس
|
 |
« هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده.
|
تصاویر / مردی که متعلق به «نهضت روح الله» بود
|
 |
«حاج داوود کریمی»آن مجاهدِ زجرکشیده، با بسیاری از هم ردیفان خود اختلاف سلیقه و مرام داشت اما بر سر میراثِ حضرت روح الله، با هیچ کس، حتی رفقا و هم قطاران قدیمی اش معامله نکرد و به پای آن ایستاد؛ افتخار و توفیقی که نصیب جمعی از مدعیانِ هم سفره گی با او، نشد.
|
دردهای ناگفته عباس بابایی
|
 |
پرسیدم: چه اتفاقی افتاده عباس؟ به کجا میروی؟ او که با دیدن من غافلگیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم. کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته...
|
این خروسها تخمگذارند!
|
 |
رهبر انقلاب با اشاره به خاطرهای از شهید اندرزگو تعریف کردند: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که چند خروس در عقب موتور خود داشت. زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است
|
مراسم عروسی یک فرمانده در مسجد
|
 |
مراسم شب هفت محمدرضا ناگهان خانم دانش دست من را گرفت و گفت: این دختر نامزد علیرضا است و من امشب نامزدی آنها را اعلام میکنم. مجلس بهم ریخت و همه شروع کردند به پچ پچ کردن، میگفتند: ایشان به خاطر شهادت پسرش محمدرضا دیوانه شده. |
توسل به حضرت زهرا(س) در میانه میدان
|
 |
همه آماده شروع عملیات بودند، اما پشت یک میدان مین گیر افتاده و مانده بودند. شهید مصطفی ردانی پور به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. |
کم سن و سالترین طلبه شهید+عکس
|
 |
تنها پسر خانواده مؤمنی بود؛ مادرش بعد از کلی نذر و نیاز و توسل به امامزادههای ایلام، علی را از خداوند گرفت؛ آن هم در ماه مبارک رمضان و شب شهادت حضرت علی(ع). علی تنها برادر و نورچشمی ۵ خواهر بود تا اینکه در یازده سالگی رفت پی طلبگی و در ۱۵ سالگی به شهادت رسید؛ |
نمازی که مانع نقص عضو شد
|
 |
به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم. |
همه سرمایههای یک زن
|
 |
سه برادر در حساس ترین نبردهای های سال های دفاع مقدس، بر خاک افتادند و مادرشان، پیکر آنان را تا بهشت زهرای تهران مشایعت کرد. |
گریه کردن حاج احمد برای بسیجی ۱۷ ساله
|
 |
دویدم سمت درب بیمارستان. از کنار دیوار رفتم و همین که در راهرو پیچیدم و چند قدم آن طرفتر احمد را دیدم. چهرهاش غضبناک بود. ترسیدم؛ خواستم برگردم که حاجى گفت: کجا؟ |
شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
|
 |
مادر شهیدان حسن، عباس و حسین صابری گفت: عباس آقا در دوران تفحص شهدا به عراقیها هدیه میداد تا آنها در روند این کار با گروه همکاری کنند؛ با آنها با مهربانی رفتار میکرد؛ بعد از شهادتش هم عراقیها ۵۰ هزار تومان خرج کردند و برای پسرم مراسم ختم گرفتند. |
خاطره خواندنی یک خلبان از شهید چمران
|
 |
حس کنجکاوی ام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم . وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم ، صلابت خاصی در چهره اش دیدم . کلام او که با سادگی خاصی ادا می شد به دل می چسبید،خلاصه دست او رو گرفته و به کابین اوردم . و این اولین باب آشنایی ام با او بود. |
رای دادن پس از پایان عملیات+تصاویر
|
 |
کسی حواسش نبود که امروز روز انتخابات ریاست جمهوری است. به همه چی فکر میکردند الا رأی دادن. ساعت ۷ صبح رسیدیم مقابل ایستگاه صلواتی پل کرخه. بچهها با داد و فریاد ماشینها رو متوقف کردند. همه با تجهزات کامل از ماشین ها پیاده شدند و سمت درب ورودی صلواتی هجوم بردند. |
ماجرای مرسدس بنز +فیلم
|
 |
در مقابل درِ ورودى مقر، نیروهاى پست بازرسى «لحدى» متوجه یک دستگاه مرسدس بنز سفید رنگ شخصى شدند که روبه روى مقر توقف کرده بود. راننده با دیدن شک و ظن نگهبانان، مسافتى را دنده عقب رفت و سعى کرد به آنها توجهى نکند. |
مهندس ذوب آهن که جانشین سپاه کردستان شد
|
 |
شهید حبیب خلیفه سلطانی پانزدهم اردیبهشت 1328، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. بیست و سوم اردیبهشت 1361، با سمت قائم مقام سپاه منطقه هفت در ساوه بر اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید. |
مسافر قلههای فتح نشده اسلام باشید
|
 |
شهید شرعی هرچند روحانی بود اما در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود. پیک موتوری بود و تیکه کلام همیشگی اش این بود که: «بگویید چه کار کنم؟».
|
عملیات والفجر ۸
|
 |
ماجرا از آنجا یی شروع شد که لشگر ۲۷ از اردوگاه کرخه به سمت اردوگاه کارون حرکت کرد در مدت کوتاهی که در کارون بودیم (شاید حدود ۲۰ روز) کمتر روزی شاهد آفتاب بودیم ومرتب هوا یا ابری ویا بارانی بود. |
فرزند عزیز امام در انتظار شهادت
|
 |
شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در ۱۲ اردیبهشت ۵۸ توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید.
|
غافلگیری به روش حاج همت
|
 |
تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»
|
وصیتی که باید مسئولین بخوانند
|
 |
از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند، ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید. |
سرداری که در آینده هم او را نخواهیم شناخت
|
 |
از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 21/1/64 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود.
|
فرهاد RPG / مسافر کربلا
|
 |
مادرش می گوید:پس از شهادت فرهاد، چیزی حدود ۶ ماه حضورش را در خانه احساس می کردم. برای رفع دلتنگی، لباس هایش را مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم که صدایی از آشپزخانه شنیدم. کسی خانه نبود و تعجب کردم. از پشت در نگاه کردم.پرده تکان خورد و سایه ای دیدم. همان شب به خواب خواهرش آمد... |
بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده
|
 |
اصرار کردم«بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده.» سر تکان داد و گفت نه . گفت:«این قدر اصرار نکن احمد،یا همه با هم یا هیچ کس» .
|
گفتم نرو، خندید و رفت ...
|
 |
دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟ آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی. حاج احمد متوسلیان را می گویم. فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله. |
تانک ها روی بدن شهدا رژه رفتند! +فیلم
|
 |
شهر هویزه را به سهام خیام هم می شناسند، دختری که ۸ مهر ۵۹ با عراقی ها درگیر شد. سهام به عراقی هایی که موقع برداشتن آب مزاحمش شدند، گفت مگر شمر هستید که نمی گذارید آب برداریم؟ آن ها هم گلوله ای به پیشانیش زدند و شهیدش کردند. مردم خشمگین شدند، راه پیمایی کردند، به عراقی ها حمله کردند و شهر را آزاد کردند. هویزه از آن روز تا دی ماه ۵۹ آزاد بود و دی ماه دوباره اشغال شد.
|
قولی که فرمانده شب قبل از شهادتش گرفت
|
 |
در منطقه نوسود پاوه در سنگر جا نبود که جمشید بخوابد، وقتی برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، از سنگر بیرون آمدم دیدم که جمشید بیرون سنگر خوابیده و از سرما به خود میلرزد، او را بیدار کردم، من را به خداوند قسم داد که تا زندهام، این موضوع را بازگو نکن.
|
شهيدي كه در بوسني بنياد شهيد راه انداخت
|
 |
واقعاً سراپا مطیع امام(ره) و مقام معظّم رهبري بود؛ آنچه را كه مي شنيد، سعي ميكرد به نوعي عمل كند و بر زمین نماند. بعضي ها دنبال اداي تكليف نيستند؛ به دنبال اين هستند كه باري به هر جهت، يك كاري كرده باشند. ولي ايشان به دنبال اين بود كه حتماً وظيفه اي را انجام بدهد و كاري را دنبال كند که تکلیفش است. |
چند خاطره متفاوت از شهید زین الدین
|
 |
با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... همین طور می گفت و آرام آرام می گریست...
|
شیخ حسین انصاریان پولی داد تا کاتیوشا بسازیم
|
 |
عقبه ای که حسن آقا از خودش به یادگار گذاشته با ایجاد یک فرماندهی مقتدر موشکی که همواره آن را به عنوان توان موشکی و بازوی ولایت از آن یاد می کرد این می تواند هر تهدیدی را بر علیه نظام اسلامی خنثی بکند و یک اطمینان و ایمنی را برای این کشور به عنوان یک فرصت فراهم نماید. |
وقتی رسول تخریبچی به آرزویش رسید
|
 |
دز میان گردانهای گوناگون حاضر در دفاع مقدس، شاید با جرات به توان گفت که تنها بچههای تخریبچی بودند که بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به عروج آماده میکردند.
|
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف:
زندگینامه شهدا و رزمندگان