تهمت های شرم آور!

از زندگی من درس بگیرید و آگاهانه ازدواج کنید چرا که وضعیت و شرایط خانواده ای که خواستگارتان در آن بزرگ شده بسیار با اهمیت است و باید هنگام ازدواج مورد توجه جدی قرار گیرد. از سوی دیگر اختلافات سنی، تحصیلی و فرهنگی را نباید نادیده گرفت و ...

زن 38 ساله در حالی که بیان می کرد به خاطر فرزندان بیمارم جرئت جدایی از همسرم را ندارم و از سوی دیگر نمی توانم چنین وضعیتی را در زندگی تحمل کنم، درباره 11 سال زندگی مشترک خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: بعد از آن که در یکی از رشته های علوم انسانی از دانشگاه دانش آموخته شدم دیگر به ادامه تحصیل فکر نکردم و در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم. گاهی نیز در جلسات مذهبی و مناسبتی اهالی محل به همراه مادرم شرکت می کردم تا این که 12 سال قبل زمانی که در مراسم ختم قرآن یکی از همسایگان شرکت کرده بودم مورد توجه پسر صاحبخانه قرار گرفتم به طوری که چند روز بعداز آن زن همسایه مرا برای پسرش خواستگاری کرد اگرچه آن جوان پنج سال از من کوچک تر بود اما من هیچ گاه تصور نمی کردم که این اختلاف سنی روزی به مشکل اساسی زندگی ام تبدیل خواهد شد و همسرم این موضوع را بهانه ای برای تحقیر من قرار می دهد. از سوی دیگر همسرم و خانواده اش دختران تحصیل کرده در دانشگاه را افرادی بی بند و بار می پندارند که چیزی جز «هرزگی» در دانشگاه نیاموخته اند به همین دلیل آن ها سوءظن شدیدی به من دارند و اجازه بیرون رفتن از منزل را نمی دهند. همسرم نیز نه تنها با شاغل بودن من مخالفت می کند بلکه اجازه رفت و آمد به منزل مادرم را نیز نمی دهد. او در حالی مدعی است که باید با دختری کم سن و سال تر از خودش ازدواج می کرد که دانشگاه ندیده نیز می بود  که با سوءظن های وحشتناکش روزگارم را سیاه کرده است. این بدبینی ها که از چند سال قبل در زندگی ام ریشه دوانده اکنون به جایی رسیده است که خانواده همسرم ادعا می کنند من با کسی ارتباط مخفیانه دارم به گونه ای که حتی وقتی برای شست و شوی فرزند خردسالم به حمام می روم نیز مورد تهمت های ناروا و زشتی قرار می گیرم که از بازگو کردن آن نیز شرم دارم این سوءظن ها تا حدی پیش رفته است که من اجازه داشتن گوشی همراه یا تلفن ثابت را ندارم و اگر حادثه ای برای دو فرزندم رخ دهد که بیماری خاص دارند به هیچ وجه نمی توانم حتی با اورژانس 115 تماس بگیرم یا از خانواده ام کمک بخواهم. با وجود این، مجبورم همه این رفتارهای زشت و تحقیرهای توهین آمیز همسرم را به خاطر فرزندان بیمارم تحمل کنم چرا که اگر از او طلاق بگیرم فرزندانم پناهگاهی نخواهند  داشت. در عین حال همسرم به هیچ عنوان مرا شریک زندگی خودش نمی داند و ادعا می کند قید زندگی با مرا زده است در حالی که او فقط تهمت می زند و حاضر نیست هیچ کدام از ادعاهایش را اثبات کند. تهمت های ناروای همسرم از مرز تحمل گذشته است تا آن جا که اگر روزی در خانه تنها بمانم با هزاران افترا و آبروریزی روبه رو می شوم و باید اثبات کنم که در غیاب آن ها فرد غریبه ای به منزلم نیامده است. همه این ها از شرایط خاص خانواده همسرم نشئت می گیرد چرا که آن ها زندگی آشفته و بی سر و سامانی دارند به گونه ای که چند سال قبل یکی از برادران همسرم به خاطر همین ناهنجاری های خانوادگی دست به خودکشی زد و جان سپرد چرا که پدرش دو همسر داشت و درگیری های خانوادگی به خاطر موضوعات کم اهمیت بین آن ها موج می زد. این آشفته بازار در خانواده «کریم» اکنون در زندگی من نیز خودنمایی می کند. از طرف دیگر «کریم» به خاطر سوءظنی که به من دارد حاضر به رفتن به سر کار نیست و همین موضوع زندگی مرا با مشکلات مالی شدید روبه رو کرده است به طوری که توان پرداخت اجاره خانه را هم نداریم. اکنون نیز در حالی خانواده اش از طلاق من و ازدواج کریم با زن دیگری سخن می گویند که دلم به حال فرزندان بیمارم می سوزد و همه نیش و کنایه ها را به خاطر آن ها تحمل می کنم تا فرزندان طلاق نشوند. حالا هم به دختران جوان توصیه می کنم از زندگی من درس بگیرند و قبل از ازدواج شرایط خانواده خواستگارشان را مورد توجه قرار دهند و اشتباه مرا به خاطر ازدواج با جوانی بی سواد و بیکار تکرار نکنند که در یک خانواده آشفته و بی سر و سامان رشد کرده است چرا که هیچ لذتی برای یک زن بهتر از احساس آرامش و امنیت خاطر در کنار همسرش نیست و ...

شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محسن باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این زن جوان با دعوت از همسر و خانواده اش در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی های کارشناسی و خدمات مشاوره ای قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20291 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۲ دي

 

کمین دزد تک رو برای زنان پایتخت نشین

پسر جوانی که به خاطر یک درگیری از کار بیکار شده بود برای تامین هزینه های زندگی اش دست به سرقت زد.

این مرد جوان با وجود رضایت پنج زن که حتی خواستار ردمال هم نشده بودند به یک سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شد.

دختری تنها

چندی قبل پسر جوانی سوار بر موتور در شرق تهران در حال پرسه زنی بود که ناگهان چشمش به کیف دستی دختری جوان در خیابانی خلوت افتاد.

پسر جوان در یک لحظه تصمیم به اجرای نقشه ای شوم گرفت و به آرامی خود را به کنار دختر جوان رساند و سپس در یک چشم برهم زدن اقدام به قاپیدن کیف دستی دختر جوان کرد و به سرعت پا به فرار گذاشت.

دختر جوان دقایقی شوکه شده بود و از ترس قادر به صحبت کردن نبود تا این که بغض اش شکست و با فریادهای دزد دزد از اهالی محل درخواست کمک کرد اما دیگر دیر شده بود واثری از سارق تک رو نبود.

پلیس وارد عمل شد

بدین ترتیب با اعلام این خبر تیمی از ماموران برای تحقیقات پلیسی وارد عمل شدند و در گام نخست در محل سرقت حضور یافتند و به بررسی دوربین های مداربسته در خیابان خلوت پرداختند.ماموران در تصاویر مشاهده کردند که پلاک موتور مخدوش است، تصویر واضحی از دزد موتور سوار به دست نیامد و تجسس های فنی در دستور کار ماموران قرار گرفت و این در حالی بود که سرقت های مشابه دیگری به ماموران گزارش می شد.

ماموران در گام بعدی دیگر طعمه های این سارق را که بیشتر زنان بودند هدف تحقیق قرار دادند و برای به دست آوردن یک سرنخ در محل های سرقت تجسس های میدانی را آغاز کردند.

بازداشت دزد تازه کار

تیم پلیسی مشخصات موتور سارق جوان را در اختیار تیم های گشت پلیس قرار داد و در گام بعدی با بررسی دوربین های سطح خیابان توانست تصویر سارق تک رو را به دست آورد.

بررسی عکس سارق جوان در بانک مجرمان سابقه دار به نتیجه ای نرسید و نشان از آن داشت که این دزد تازه کار است و هیچ سابقه سرقتی ندارد.

گشت زنی های پلیسی ادامه داشت تا این که ماموران پسر جوانی را که در خیابان ها به صورت مرموز سوار بر موتورش در حال پرسه‌زنی بود مشاهده کردند که با توجه به مشخصات موتورش و لباس هایی که به تن داشت، آن ها احتمال دادند که این جوان همان سارق تازه کار است و به صورت نامحسوس وی را تحت نظر قرار دادند.

پسر جوان غافل از این که ماموران در تعقیبش هستند وقتی دید دختر جوانی وارد یک کوچه خلوت شد به سرعت به دنبالش رفت و ماموران نیز به تعقیبش پرداختند که در این صحنه پسر جوان دست به کیف قاپی زد اما وقتی دید کوچه بن بست است مسیرش را تغییر داد تا از سر کوچه فرار کند که خودروی پلیس را پیش روی خود دید و به ناچار خود را تسلیم ماموران کرد.

میلاد 31 ساله که راهی جز اعتراف نداشت ادعا کرد که مدتی است بیکار شده و نیاز به پول برای تامین هزینه های زندگی اش دارد و به همین دلیل دست به سرقت زده است.خراسان : شماره : 20291 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۲ دي

 

کله شق!

اکنون که پشت میله های بازداشتگاه به سرنوشت شوم خود  فکر می کنم، دیوانه وار به کارهای گذشته‌ام افسوس می خورم. آن قدر کله شق بودم که به حرف هیچ کسی گوش نمی دادم. در واقع چشمانم کور و گوش هایم ناشنوا بود تا جایی که به خاطر یک زن پایم به پرونده جنایی کشیده شد و...

این ها بخشی از اظهارات جوان 26 ساله ای است که به همراه یک زن 38 ساله به اتهام قتل مرد تاجر کشمش و با صدور دستورات ویژه ای از سوی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شد. این جوان در حالی که بیان می کرد اگر زمان فقط دو سال به عقب بازمی گشت زندگی من به این جا نمی رسید، درباره سرگذشت خود گفت: از دوران کودکی در منطقه کاظم آباد مشهد رشد کردم و تا مقطع راهنمایی به تحصیل ادامه دادم اما به خاطر مشکلات مالی مجبور به ترک تحصیل شدم و از همان دوران نوجوانی به بازار کار راه یافتم. آن زمان در یک کارگاه ریخته گری در بولوار توس به عنوان شاگرد کارگاه مشغول کار شدم و از این راه کسب درآمد می کردم تا این که چند سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی به منطقه مرزی در سیستان و بلوچستان رفتم. خلاصه مدت سربازی نیز به پایان رسید و من با راه اندازی کارگاه ریخته گری در مشهد برای خودم کار و کسبی به راه انداختم. اوضاع مالی ام روز به روز بهتر می شد و من با پس اندازهایم منزلی برای خودم ساختم و روزگار خوبی را می گذراندم تا این که حدود سال 94 بازار کارم خراب شد و من به نوعی دچار ورشکستگی مالی شدم. آن جا بود که کارگاه را تعطیل کردم و دوباره به عنوان کارگر در کارگاه دیگران مشغول شدم. در همین سال بود که روزی کنار خیابان دختری را دیدم و با خودروی پیکان کنارش متوقف شدم و از او خواستم سوار شود، اگرچه او ابتدا از سوار شدن به خودرو امتناع می کرد اما من آن قدر سماجت کردم تا این که سوار شد و من شماره تلفنم را به او دادم. چند روز بعد او با من تماس گرفت و این گونه ارتباط من و آن دختر آغاز شد. خلاصه این ارتباط و آشنایی حدود دو سال طول کشید و من تصمیم به ازدواج با او گرفتم ولی خانواده ام که اعتقاد داشتند او یک دختر خیابانی است با این ازدواج مخالفت کردند. با این که آن دختر خیلی به من وابسته شده بود ولی من با او قطع ارتباط کردم و تصمیم گرفتم به خاطر لجبازی با خانواده ام دور ازدواج را خط بکشم. همین کله شقی ها مرا به سوی خلاف سوق داد تا این که سال گذشته به یک مهمانی شبانه در خیابان حرعاملی دعوت شدم. در همین مهمانی مختلط بود که با صاحبخانه ارتباط برقرار کردم، اگرچه آن زن از من بزرگ تر بود ولی این ارتباط نامتعارف چند ماه طول کشید تا این که من با زن 38 ساله دیگری آشنا شدم که از دوستان همان زن صاحبخانه بود. او هوای مرا داشت و کم و کسری هایم را جبران می کرد، من هم با چشمانی بسته عاشق او شده بودم ولی هیچ گاه قصد ازدواج با او را نداشتم. هر بار که آن زن از شهرستان به مشهد می آمد سوئیتی را در هسته مرکزی شهر اجاره می کرد و چند روزی را با هم بودیم. آن قدر در روح و روانم نفوذ کرده بود که حرف هایش را بی چون و چرا می پذیرفتم. به همین دلیل هیچ وقت به نصیحت های پدر ومادرم گوش نمی دادم و تنها خواسته های او را اجرا می کردم. تا این که از من خواست به کاشمر بروم و برای گرفتن طلبش از یک مرد میان سال به او کمک کنم ولی فکر نمی کردم که این ماجرا سرآغاز نقشه شوم یک جنایت است. من در یکی از اتاق های منزل آن زن پنهان شدم و او با ریختن قرص درون نوشیدنی آن مرد را بیهوش کرد، سپس من از مخفیگاه بیرون آمدم و پیکر نیمه جان او را به یک ویلا در بولوار توس مشهد انتقال دادیم و دست ها و پاهایش را با زنجیر بستیم. در نهایت نیز وقتی آن مرد به قتل رسید جسدش را در انتهای توس 91 به آتش کشیدیم تا شناخته نشود و اثری از جنایت باقی نماند... اکنون که به دره فلاکت و بدبختی سقوط کرده ام آرزو می کنم کاش زمان به عقب بازمی گشت و من دور همه خلافکاری ها، مشروب خوری ها و روابط نامشروع را خط می کشیدم. وقتی پشت میله های بازداشتگاه به کارهای دیوانه وار خودم می اندیشم تازه می فهمم که باید پایم را به اندازه گلیمم دراز می کردم و از همه مهم تر به نصیحت های دلسوزانه خانواده ام گوش می دادم تا این گونه از ترس مرگ به خود نلرزم و زندگی ام به نابودی کشیده نمی شد. شایان ذکر است متهم 26 ساله پس از پاسخ به سوالات تخصصی سرهنگ نجفی (افسر پرونده) و با دستور قاضی میرزایی روانه زندان شد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20289 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۹ دي

 

او از من قول گرفت برای آغاز زندگی مشترک منزلی را در نزدیکی خانواده اش برای او اجاره کنم

وقتی در یک مشاجره خانوادگی همسرم لب به توهین و فحاشی گشود دیگر کنترلم را از دست دادم و چنان سیلی محکمی به او زدم که پرده گوشش پاره شد! حالا هم درحالی که حدود شش ماه است  از پله های دادگستری بالا و پایین می روم اما همسرم را دوست دارم و ...

بحث و جدل بین زوج جوان پایانی نداشت. پسر کوچک گاهی به سوی پدرش می رفت و به او التماس می کرد که مادرش را نزند و گاهی اشک ریزان دستان مادرش را می فشرد تا سکوت اختیار کند اما زوج جوان به گریه های معصومانه کودک توجهی نداشتند و هرکدام دیگری را مقصر می‌دانست بالاخره این مشاجرات در زمانی که به اوج خود رسیده بود با ورود مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد به ماجرا فروکش کرد و زوج جوان روستایی وارد دایره مددکاری اجتماعی شدند. پسر 10 ساله که دیگر احساس آرامش و امنیت می کرد اشک های باقی مانده بر صورتش را نادیده گرفت و مشغول کشیدن نقاشی در گوشه اتاق شد. در همین حال مرد 33 ساله به تشریح گذشته خود پرداخت و به کارشناس اجتماعی گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم. خانواده ام از نظر مالی در سطح ضعیفی قرار داشتند با این حال عمر پدرم در این دنیا بسیار کوتاه بود و او در زمانی که من کودکی بیش نبودم از دنیا رفت به همین دلیل برادران بزرگ ترم با کارگری در روستا مخارج خانواده را  تامین می کردند من هم از همان دوران، درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم خودمان زمین کشاورزی یا دامی نداشتیم به همین دلیل برای اهالی روستا چوپانی می کردم یا در زمین های کشاورزی مردم مشغول کار می شدم.

خلاصه تازه به 20 سالگی رسیده بودم که به خواستگاری «کلثوم» رفتم. آن ها در یکی از مناطق حاشیه شهر مشهد ساکن بودند اما پدرش از روستای خودمان بود که چند سال قبل به مشهد مهاجرت کرده بودند. در شب خواستگاری وقتی قرار شد من و کلثوم به تنهایی با هم صحبت کنیم او از من قول گرفت برای آغاز زندگی مشترک منزلی را در نزدیکی خانواده اش برای او اجاره کنم این تنها خواسته او از من بود ولی بعد از پایان دوران نامزدی من نتوانستم به عهد خود وفا کنم به همین دلیل  یک منزل کاهگلی را در روستای خودمان تهیه کردم تا زندگی مان را آغاز کنیم اگرچه آن خانه کوچک و چوبی بود اما مال خودمان بود و در آن احساس آرامش می کردیم من هم از صبح تا غروب سرزمین های مردم کار می کردم تا مخارج زندگی را تامین کنم، اما خیلی اوقات صاحبکارهایم همان پول اندک کارگری ام را  نمی دادند و به تاخیر می انداختند. من هم خسته و عصبانی به منزل می آمدم و ناخواسته با همسرم تندی می کردم. او هم که از زندگی در روستا و دوری از پدر و مادرش دلخور بود به جای این که با من مدارا کند شیوه پرخاشگری را پیش می گرفت و به مادرم فحاشی می کرد. در نهایت نیز این مشاجره ها و زخم زبان ها به کتک کاری می کشید و همسرم با چشمانی اشکبار خانه را با حالت قهر ترک می کرد و به منزل مادرش می رفت. من هم وقتی با رفتن او تنها می شدم و به رفتارهایم می اندیشیدم از این گونه برخوردها شرمگین می شدم و به دنبال همسرم می‌رفتم و با عذرخواهی او را به خانه می آوردم ولی باز هم اختلافات ما مانند آتش زیر خاکستر دوباره شعله ور می شد و  کارمان به دعوا و مشاجره می کشید تا این که حدود شش ماه قبل بحث و جدلی بین ما در گرفت که کلثوم دوباره به مادرم فحاشی کرد من هم کنترلم را از دست دادم و چند سیلی به گوشش نواختم به طوری که پرده گوشش پاره شد و از خانه بیرون رفت و با داد و فریاد از همسایگان کمک خواست طولی نکشید که همه اهالی روستا متوجه درگیری ما شدند و برادرانم نیز به پشتیبانی من آمدند و به همسرم فحاشی کردند او هم به منزل مادرش رفت و روز بعد به اتهام ترک انفاق و ضرب و جرح از من شکایت کرد. من هم که با قانون آشنا نبودم با یک وکیل مشورت کردم و آن وکیل دادخواست عدم تمکین به دادگاه ارائه کرد. از آن روز تاکنون همواره از پله های دادگستری و کلانتری بالا و پایین می رویم و پسرم نیز مدام بهانه مادرش را می گیرد. من همسرم را دوست دارم و می دانم هیچ گاه زنی مانند او نصیبم نمی شود ولی کلثوم حاضر نیست با من مدارا کند و در مشاجره‌های خانوادگی پای مادرم را وسط نکشد و ... شایان ذکر است با برگزاری جلسات مشاوره در کلانتری ماجرای اختلافات این زوج جوان مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20292 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۳ دي

 

قتل فجیع در یک ازدواج موقت

زنی که از بدرفتاری های همسر صیغه‌ای  اش خسته شده بود با همدستی یک پسر جوان نقشه قتل او  را کشید و جنایت هولناکی را رقم زد. متهمان پس از جدا کردن سر قربانی، جسد او را در جاده دماوند به آتش کشیدند.

در دادگاه

 در جلسه رسیدگی به این پرونده که دیروز در شعبه 10 دادگاه کیفری یک استان تهران برگزار شد، ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و گفت : علی ۳۰ ساله متهم است با همدستی سمیه ۲۷ ساله شوهر صیغه ای سمیه به نام حسن را در خانه شان کشته و با همدستی خواهر سمیه به نام سمیرا جسد را در جاده دماوند به آتش کشیده‌اند. اکنون با توجه به مدرک های موجود در پرونده برای علی به اتهام قتل ،برای سمیه به اتهام معاونت در قتل و برای سمیرا  به اتهام مشارکت در مخفی کردن جسد  تقاضای اشد مجازات را دارم.

گذشت از قصاص

 سپس پدر قربانی در جایگاه ویژه ایستاد و گفت : متهمان با بی‌رحمی زیاد پسرم را کشتند اما من نمی توانم برای آن ها درخواست قصاص کنم. به همین دلیل با دریافت دیه اعلام گذشت می کنم اما آن ها را به خدا واگذار می کنم.  سپس علی در جایگاه ویژه ایستاد و گفت:  مدتی بود با سمیه آشنا شده بودم .سمیه می گفت، همسر صیغه ای  اش مرد بد اخلاقی است و مدام او را کتک می زند. او با من درددل کرد و از من کمک خواست. به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا حسن را که سد راه خوشبختی ما بود از میان برداریم و با هم ازدواج کنیم.

تشریح جنایت

وی ادامه داد:  من تعدادی قرص خواب خریدم و آن ها را به سمیه دادم. طبق نقشه سمیه قرص ها را داخل آب میوه ریخت و  به شوهر صیغه ای اش داد . من وقتی به خانه سمیه و شوهرش رفتم حسن در خواب عمیق بود که چند لگد به او زدم و متوجه شدم دیگر تکان نمی خورد .آن جا بود که فهمیدم جان سپرده است .می خواستم با تیغ سرش را ببرم اما نشد. به همین دلیل با چاقوی آشپزخانه سرش را از بدنش جدا کردم. دو شبانه روز جسد  در خانه بود و ما نمی‌دانستیم با آن چه کار کنیم. به همین دلیل سمیه با خواهرش تماس گرفت و از او کمک خواست .وقتی  سمیرا به آن جا آمد  جسد را میان موکت  پیچیدیم و با تاکسی اینترنتی به جاده دماوند بردیم . وی  در حالی که سرش را پایین انداخته بود، ادامه داد:  من در جاده دماوند بنزین خریدم و آن جا جسد را آتش زدم  تا راز قتل برملا نشود. من قبول دارم اشتباه بزرگی مرتکب شده‌ام و پشیمانم . حالا  می خواهم به پدر مقتول بگویم من واقعا قصد کشتن پسرش را نداشتم .قرار بود من و سمیه به او  قرص بدهیم تا به خواب عمیق  برود و ما بتوانیم فرار کنیم. اما حسن متوجه ماجرا شد و من ناچار شدم او را بکشم . پسر جوان گفت:  من اگر قصد کشتن حسن را داشتم همراه خودم چاقو می بردم .اما من سر  او را  با چاقوی آشپزخانه  از بدنش جدا کردم.  سپس  وی به سمت پدر قربانی رفت و بر دستان او  بوسه زد و  از این که از قصاص گذشت کرده از او تشکر کرد .

سپس سمیه که با قرار وثیقه آزاد بود روبه روی قضات ایستاد و گفت:  سال‌ها قبل وقتی که خردسال بودم پدر و مادرم فوت کردند و من همراه خواهرم زندگی می کردم. من و خواهرم به سختی زندگی مان را می گذراندیم تا این که  در نوجوانی با حسن آشنا شدم و به عقد موقت  او در آمدم. حسن خرج زندگی ام را می‌داد اما مرد بدخلقی بود و همیشه مرا کتک می زد.  من  از بدرفتاری های او خسته شده بودم . به همین دلیل وقتی با علی آشنا شدم نقشه کشیدم تا حسن را از میان بردارم.  اما واقعاً قصد کشتن حسن  را نداشتیم. من و علی می خواستیم با هم به کشور دیگری فرار کنیم و در آن جا زندگی تازه  ای را شروع کنیم . وی در حالی که اشک می‌ریخت، گفت: من دوسال و چهار ماه در زندان بودم  و سختی زیادی کشیدم تا این که توانستم با قرار وثیقه آزاد شوم. حالا هم از قضات دادگاه تقاضای بخشش دارم. سپس سمیرا در جایگاه ویژه ایستاد و  گفت : من اصلاً از نقشه خواهرم و پسر جوان اطلاعی نداشتم. آن ها با من تماس گرفتند و  وقتی به آن جا رفتم با جسد روبه رو شدم ،شوکه شدم. به همین دلیل مجبور شدم به حرف های آن ها گوش کنم .خواهرم  همان موقع تاکسی اینترنتی گرفت و ما با کمک هم جسد را سوار ماشین کردیم و با هم به جاده دماوند بردیم  و علی او را به تنهایی آتش زد .من دستی در قتل نداشتم و در حمل جسد ناچار شدم به خواهرم کمک کنم. اما چهار ماه در بازداشت بودم. بنا به این گزارش، با پایان  اظهارات متهمان، قضات  وارد شور شدند تا رای صادر کنند. خراسان : شماره : 20292 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۳ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۸ | 16:40 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |