اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد - میگفت با نسیم سحرگه بیان حال

کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی - بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال

بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد - یا مونسی تعال الی الاهل و العیال

خرما و نان بر سم تصدق بما دهند - بر ما کجا بود صدقات خسان حلال

خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. یزید بن معاویه، اسیران کربلا را در دمشق در خرابه‌ای بی سقف جای داد.[۱] . در ادبیات عاشورایی از آن به خرابه شام یاد می‌شود. بنا به نقل شیخ مفید محل اقامت اسیران، خانه‌ای متصل به کاخ یزید بوده است.[۲] . در برخی روایات[۳] توصیفاتی برای خرابه شام آمده است.[یادداشت ۱] از جمله اینکه خانه‌ای که سقف نداشته و دیوارهایش سست بوده است.[۴] همچنین برپایه گفتگویی که سید نعمت الله جزایری از منهال بن عمرو با امام سجاد(ع) نقل کرده خانه سایبان نداشته و آفتاب به داخلش می‌تابیده[۵] و اسیران را از سرما و گرما حفظ نمی‌کرده است.[۶] برخی از اسیران می‌گفتند یزید ما را در این خرابه فرستاده تا بر سر ما خراب شود[۷] و ما کشته شویم.[۸] . از برخی روایات برمی‎آید که اسیران کربلا در خرابه وضعیت مناسبی نداشته‌اند؛ آفتاب آنها را اذیت می‌کرده[۹] و بر اثر آن، صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۰] آنان در خرابه برای امام حسین(ع) نوحه‌سرایی و گریه می‌کردند.[۱۱] همچنین در برخی از روایات آمده است یزید بر خرابه نگهبانانی گمارده بود که زبان عربی نمی‌دانستند.[۱۲] . خرابه‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲]  . شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار می‌دیدند. به طوری که صورت‌های‌شان پوست‌انداخته بود.[۱۷۳]  . سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه می‌نویسد: «منهال امام سجاد (علیه‌السّلام) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساق‌های پای او مانند دو نی بود و خون از آن‌ها جاری بود و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است، و زن‌های ما تا به حال شکم‌هایشان از طعام سیر نگشته، ... و شب و روز به نوحه و گریه می‌گذرانند، ... منهال گفت: عرضه داشتم اکنون کجا می‌روید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل داده‌اند، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمی‌بینیم، ...»[۱۷۴]  . [۱۷۵] . در برخی منابع آمده است که یزید در منزل خود مجلس عزا به پا کرد اسیران را به آنجا آوردند و در قصر جای دادند.[۲۱] . حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، آنچنان تحولی در مرکز حکومت یزید بپا کرد که زنان شامی و دیگران دسته‌دسته و گروه‌گروه برای عرض تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیه‌السّلام) به نزد آن حضرت می‌آمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیه‌السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آن‌ها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هنده ، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳ روز ادامه داشت.[۱۸۵]  [۱۸۶]  [۱۸۷]  [۱۸۸]  [۱۸۹] . پس از رسوائی یزید در میان مردم یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸]  [۱۴۹]  [۱۵۰]  [۱۵۱]  و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲]  [۱۵۳]  [۱۵۴]  [۱۵۵]  . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السّلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم صدا با او می‌گریستند.[۱۵۶] . بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷]  [۱۵۸]  [۱۵۹]  . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر می‌بردند بدون حضور امام سجاد (علیه‌السّلام) بر سر سفره ی غذا نمی‌نشست.[۱۶۰]  [۱۶۱]  [۱۶۲]  [۱۶۳]  . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به کاخ خود فرا می‌خواند و به آنان ملاطفت می‌نمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیه‌السّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهم‌السّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره می‌کرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کرده‌اند.[۱۶۴] )[۱۶۵]  [۱۶۶]  [۱۶۷]  . گفت: «با این جوان کشتی می‌گیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ می‌کنی؟»[۱۶۸] )[۱۶۹]  [۱۷۰]  . عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم می‌شناسم آیا از مار، جز مار متولد می‌شود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر می‌گیرد.)[۱۷۱]  [۱۷۲]  [۱۷۳]  [۱۷۴]  . یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثه‌ای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را در این حالت می‌دید چه می‌کرد تو نیز همان را انجام بده.»[۱۷۵]  [۱۷۶]  [۱۷۷]  . سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به مدینه ببرد. یکی از وقایع خرابه داستان اُمّ حبیبه و حضرت زینب(ع) است که در مدینه به مرضى دچار شده بود كه اطبا از معالجه آن عاجز آمده بودند و بادعای امام حسین شفایافته بود .

درباره مدت اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، اختلاف است. در برخی منابع آمده است آنان را در آنجا نگه داشتند تا اینکه صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۳] برخی از نویسندگان، توقف کاروان اسرا در خرابۀ شام، را حدود یک هفته تخمین زده‌اند.[۱۴] برخی از تاریخ‌پژوهان برپایه روایتی از امام سجاد(ع)، مدت اقامت در خرابه را دو روز ذکر کرده‌اند.[۱۵] . هنگامی که اسیران کربلا در خرابه شام به سر می‌بردند اتفاقاتی رخ داد از جمله: بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌اند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. برخی منابع، خوابی از حضرت سکینه در روز چهارمی که در دمشق بوده نقل کرده‌اند.[۱۸] به گفته ابن نما حلی، سکینه خواب دیده بود که پیامبر اسلام، حضرت آدم، حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی برای زیارت امام حسین به کربلا می‌روند در حالی‌که پیامبر اسلام محاسنش را به دست گرفته، گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی از زمین بلند می‌شد. همچنین حضرت فاطمه، حوا، آسیه، مریم و خدیجه نیز آمده بودند در حالی‌که حضرت زهرا دست بر سر گذاشته بود و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی برمی‌خیزید. او خود را به حضرت زهرا رساند و شروع کرد به گریه کردن حضرت زهرا به او گفت. سکینه جان بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغتشه به خون پدرت حسین است که آن را از خود جدا نمی‌کنم تا خدا را ملاقات کنم.[۱۹]

الشام الشام - امان ازشام - زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران - خرابه شام - ويکی شيعه - خرابه شام - ویکی فقه - اسیران کربلا - ويکی شيعه - ماجرای سه روزه شام - تبیان - در خرابه ی شام چه گذشت؟ - مدت اسرات در شام - پرسمان - در مقاتل آمده است؛ اسرای کربلا را در شام در خرابه‌ای جای دادند که ... - در گزند سوگ نگاهی به دردها و رنج های اسیران کربلا در شام(به ... - در شام بر اهل بیت چه گذشت؟ / بی حرمتی های یزیدیان و مقاومت ... - خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه  - اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه - داستان اُمّ حبیبه حضرت زینب(ع) - داستان ام حبیبه و اسرای شام - "هند" زنی که همسرش را به دلیل ظلم به خاندان امام حسین(ع) ترک کرد - "هنده" کنیزه حضرت زینب (س) و همسر یزید ملعون - روستای ... - هنده در خرابه ی شام - هنده همسر یزید و خرابه شام - مرحوم کافی و روضه هنده - عوامل پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - علت اظهار پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - اظهار پشيماني يزيد و لعنت ابن زياد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹ | 21:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران

زينب چو در خرابه، در شهرِ شامِ ويران - از مردمانِ شامي، ديده ستم فراوان

نی ناني و نه آبي، نی فرش و متّكايي - اندر كنارِ كاخِ، بيدادِ آلِ سفيان

ني درب و ني بنايي, ني سقف بود و ديوار - ني ميزبان و خادم, بر آن يگانه مهمان

اينسان كنند خدمت، آن مردمانِ شامي - بر اهلبيتِ عصمت، در آن ديارِ ويران

آن مردمانِ شامي، آرند بر تصدّق - نان و لباس و هديه، از بهرِ آن اسيران

چونکه نمیشناسند، این میهمان که باشد؟ - کردند با ترحُّم، رحمی به آن عزیزان

بهرِ کمک به آنان، از بینِ مردمِ شام - امّ حبیبه آمد، در بینِ آن اسیران

هنده زنی دگر بود، کامد برایِ یاری - از کاخ در خرابه، آن جایگاهِ ویران

هنده به نوجوانی، خدمتگذارِ زینب - بوده است درمدینه، اینک شده است حیران

باشد چرا عزیزش، اینک در این خرابه- از ظلم بِن زیاد و یزید و آلِ سفیان

در بینِ آن اسیران، یک کودکی سه ساله - دائم به یادِ بابا، افسرده بود و پژمان

در آن خرابه جان داد، آن كودكِ سه ساله - اين بود ميزباني، زان مردمانِ نادان

خوابید در خرابه، آن کودکِ سه ساله - تا ریشه کن نماید، ظالم زِ بیخ و بنیان

اي باقري خرابه، شد همچو باغِ جنّت - ليكن شده کنارش، كاخ يزيد ويران

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پور صفر سال 1399


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹ | 18:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اين گفته ي سردارِدلهاست*ماملّتِ امام حسينيم 

اين گفته ي سردارِدلهاست*ماملّتِ امام حسينيم

اين گفته ي سردارِدلهاست*ماملّتِ امام حسينيم - درياوري ازدين وقرآن*ماپيروِ پيرِخمينيم

در راهِ دین ما پایِ کاریم*پایِ حسین ما ایستادیم - از کودکی با شیرِ مادر*در وادیِ دین پا نِهادیم

گوئيم با يزيدِ دوران*ما بوده و هست و همينيم - درياوري از دين و قرآن*هرگز ز پا نمينشينيم

حسين به ماتعليم داده است*خود را رهيم از بارِ ذلّت - هیهاتَ مِنَّا الذِّلَّة باشد*شعارِ حَقِی بهرِ مِلَّت

محرّم و صفر برايِ ماها*درسی زِ حُرّيّت بداده - آزادگي و غيرت و دين*اندر وجودِ ما نهاده

محرّم وصفر بُوَد برایِ*دینِ خدا دائِم نگهبان - چون درسِ دین داری وغیرت*داده حسین به هرمسلمان

ما رهروِ سجّاد و زينب*در امتدادِ كربلائيم - برياوري ازدين و قرآن*ما رو برو با هر بلائيم

ما چون حسين نميپذيريم*هر بندگي و بردگي را - ما خوانده ايم اندرمقاتل*آزادي و آزادگي را

ما ازحسين آزادگي و*هيهاتَ مِنَّا الذِّلّة خوانديم - ما در صراطِ مستقيمِ*قرآن و دين پاينده مانديم

ازعمّه یِ سادات زينب*اين جمله يِ زيبا شنيديم - درراه دين و حق و قرآن*ماها بجز خوبي نديديم

اِلّا جَمِیلًا ما رَاَیتُ*فرمایِشِ آن قهرمان است - دراین کلامِ خوب و زیبا*بس نکته ای زیبا نهان است

ازحضرت سجاد هم ما*درسی بسی زیبا گرفتیم - که در رَهِ حق و عدالت*در وادیِ ذِلَّت نیفتیم

گفت او زِبهرِما همین بس*که گَشته است برما کرامت - از جانِبِ حقِّ تعالی*برخاندانِ ما شهادت

ما مِلَّتِ امام حسینیم*هم رهروِسَجّاد و زینب - در راهِ دین ما پایِ کاریم*آماده ایم هر روز و هر شب

آماده یِ فرمانِ رهبر*درهر زمان و هر مکانیم - اسلام با شد زنده تا که*ماهم کنارش زنده مانیم

ای باقری سردارِدلها*داده به ماها درسِ غیرت - درسِ حسینی زندگی را*داده به ما درسِ شهامت

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پورمحرم سال 1399


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹ | 14:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

اهل‏ بيت امام حسين علیه السلام روز اول ماه صفر سال 61 هجری قمری با دف و چنگ و نقاره یزیدیان وارد شهر شام شدند .

جائُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْمِیلاً - وَکَاَنَّما بِکَ یَابْنَ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدِینَ رَسُولاً - قَتَلُوکَ عَطْشانا وَلَمْ یَتَرَقَّبُوا - فی قَتلِکَ التَّأوِیلَ وَالتَّنْزِیلا - وَیُکَبِّرُونَ بِاَنْ قُتِلْتَ وَاِنَّما - قَتَلُو بِکَ التَّکْبِیرَ وَالتَّهْلِیلا  .سر بریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است و آورند به شام - به کشتن تو نمودند آشکار و به عمد - به قتل ختم رسل این گروه دین، اقدام - لبان تشنه، شهیدت نمود و خصم نگفت - کز آیه آیه قرآن توئی مراد و مرام - تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل - کشند و بانگ به تکبیر، این گروه لِئام(1) [نفس المهموم، ص240] . ملاحبیب کاشانی(ره) در تذکرة الشهداء آورده که از امام سجاد(ع) پرسیدند:‌ سخت‏ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ که امام(ع) در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! طبق روایت دیگر امام سجاد به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود؛ یکی اینکه ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند، دوم اینکه سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(ع) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه(س) و فاطمه(س) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت». «دیگر آنکه زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. چهارم اینکه از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند!» . «مورد دیگر اینکه ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ششم اینکه ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن‏ها مقدور نساخت و آخر اینکه ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم».

ورود كاروان اهل‏ بيت امام حسين(ع) به شام (61 ق) . یکی از مصائب رنج‌آور حادثه عاشورا، جریان اسارت اهل بیت امام حسین (علیه‌السّلام) و در راس آن‌ها حضرت امام سجاد (علیه‌السّلام) و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می‌باشد. عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آن‌ها را به سوی شام صادر کرد. طبری می‌نویسد: «عبیدالله بن زیاد دستور داد زنان و کودکان حسین (علیه‌السّلام) را آماده کنند و دستور داد طوق آهنین به گردن علی بن حسین (علیه‌السّلام) نهادند. سپس آن‌ها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد که پیش یزید بروند».[۱]  در اخبار الطوال نیز آمده است: «ابن زیاد، علی بن حسین (علیه‌السّلام) و زنانی که همراهش بودند را با زحر بن قیس، محقن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن یزید بن معاویه به شام فرستاد».[۲] . سید بن طاوس در مورد این واقعه می‌نویسد: «وقتی اسرای کربلا نزدیک شهر دمشق رسیدند، ‌ام کلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازه‌ای ببر که تماشاچیان کمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محل‌ها دورتر ببرند تا نگاه مردم کمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی که داشت دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها زدند و در میان محمل‌ها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند».[۴] به نظر حسن بن علی الطبری،[۵]  . اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، (ابومخنف می نویسد: خاندان عصمت (علیهم السّلام) با سرهای مطهر به باب الساعات آوردند و ایشان را سه ساعت از روز در آنجا نگاه داشتند سپس به سوی یزید (لعنه الله) بردند) شهر را زیور بستند، به گونه‌ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه‌هایشان بیرون آمدند، در حالی که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرا رفتند. آن روز بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج می‌زدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد کردند. اسراى اهل بيت چون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تماشاى اهل بيت و اظهار شادمانى از پيروزى يزيد به استقبال شتافتند، به منظور تكميل تزئين شهر سه روز اهل بيت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است.[۱] اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنان كه شاعر گفته است: كانت ماَّتم بالعراق تعدّها امويّة بالشّام من اءعيادها . در عراق مجالس عزا برپا مى كنند ولى بنى اميه در شام آن روزها را عيد مى گيرند. از ابى مخنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خوشى برترى داشت . [روايت شده است که يكى از تابعين چون رأس حضرت امام حسين (عليه السّلام) را مشاهده كرد يك ماه در شام از جميع مردم خود را پنهان كرد، بعد از آن كه پيدايش كردند و از علّت اختفايش پرسيدند، گفت: مگر نمى ‏بينيد كه بر ما چه فرود آمده است، بعد اشعار زير را سرود: جاءوا برأسك يا ابن بنت محمّد - مترمّلا بدمائه تزميلا . اى فرزند دخت محمّد سر آغشته به خونت را آورده اند. وكأنّما بك يا ابن بنت محمّد - قتلوا جهارا عامدين رسولا. گوئيا با قتل تو اى سبط محمّد آشكارا و به عمد پيامبر را كشتند . قتلوك عطشانا و لمّا يرقبوا - في قتلك التّنزيل و التّأويلا. تو را تشنه كشتند و با قتل تو تنزيل و تأويل قرآن کشته شد.و يكبّرون بأن قتلت و إنّما - قتلوا بك التّكبير و التّهليلا . با كشتنت اللَّه اكبر گفتند، همانا با كشتن تو تكبير و تهليل را كشتند.(لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، صفحه185)] . (نقل شده است كه در شام از سر مبارك حضرت (علیه السّلام) مى‏ شنيدند كه مكرر مى‏ گفت: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» . در مجلس یزید (لعنه الله) وقتی به خاطر اعتراض سفیر روم به ظلمهای روا شده بر حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) دستور قتل او صادر شد؛ سر مبارک با صدای بلند فرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله» . قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت: به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك حضرت امام حسين (عليه السّلام) را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى‏خواند، چون به اين آيه رسيد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً. (سوره مبارکه كهف، آيه 9)» به قدرت خدا سر مقدّس سيد الشّهداء (عليه السّلام) به سخن در آمد و به زبان فصيح گويا گفت: امر من از قصّه اصحاب كهف کشتن من و حمل سر من عجيبتر است) چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت: حاجتى دارم ممكن است انجام دهى؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى؟ ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمل مى كنند بگو سرها را از محامل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم . شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محمل هاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لاحول و لاقوّة الاّ باللّه.[۲] اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذین‌بندی کرده بودند.[۳۰] . سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفا ديدم ولى مشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعب مى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خبريم، در گوشه اى عده اى را ديدم كه با هم صحبت مى كنند. گفتم: براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى؟ گفتم: آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم. گفتند: سعد! تعجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش ‍ را فرو نمى برد؟ گفتم : مگر چه شده؟ گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند! گفتم: اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟! پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند. جلوى دروازه آمدم، پرچم ها را ديدم كه رديف شده، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم: دختر تو كيستى؟ فرمود: من سكينه دختر حسينم! گفتم: آيا حاجتى دارى كه بتوانم انجام دهم كه من سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم. فرمود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مردان كمتر به ما نگاه كنند. به آن كه سر را حمل مى كرد گفتم: ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم؟ پرسيد چه حاجتى دارى؟ گفتم: اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم.[۳] . هنگامی که سرهای مطهر رسیدند به آن دریچه، دیدند در آن پیرزن فرتوت ملعونه ای است که نامش ام هجام بود و همراه او چند کنیز دیگر بودند. هنگامی که سر مبارک امام حسین (علیه السّلام) را دید که بر نیزه ای بلند است و محاسن مقدسش به خونش خضاب شده است، گفت: این سر که جلوتر از سرهای دیگر است و‌ سرهای دیگر پشت نیزه اش می آیند، سر کیست؟ گفتند این سر حسین بن علی (علیه السّلام) است و سرهای دیگر متعلق به اصحاب اوست. آن عجوزه ملعونه بسیار خوشحال شد و به کنیزانش گفت: سنگی به من بدهید تا به سر حسین بزنم، زیرا پدر او، پدر و شوهر مرا کشته است. سنگی به او دادند و با آن سر مقدس را مجروح کرد و خون از صورت به محاسن مبارکش رسید. در این حال ام کلثوم (علیهاالسّلام) دید که خون سرِ آن حضرت بر چهره و محاسن او جاری شده است، لطمه به صورتش زد و گریبان چاک زد و فریاد زد: وا جدا، وا علیا، وا حسنا، وا حسینا، سپس غش کرد. هنگامی به هوش آمد، گفت چه کسی با رأس برادرم و نور چشمانم چنین کرد؟ گفتند: آن عجوزه چنین کرد. گفت: خدایا خانه خرابش کن و آتش عذاب را در این دنیا پیش از آخرت به او بچشان. راوی گوید: به خدا قسم هنوز کلام آن مخدره تمام نشده بود که خانه آن پیرزن خراب شد و‌ آتش گرفت و آن پیرزن و کنیزانش به آتش سوختند و به درک واصل شدند. خدا آنان را رحمت نکند . در نقلی آمده است که هنگامی که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) این کار پیرزن را دید نفرین نمودند پس آن دریچه ریخت و او و هر که با او بود هلاک شد.در روایتی از سهل بن سعد چنین آمده است: هنگامی‏كه سر مبارك حسين (عليه السّلام) را در شهر دمشق حمل مى‏کردند، پنج تن از زنان شام را نگريستم كه از براى تماشا بر دريچه كوشكى بلند برآمده بودند و در ميان ايشان پيرزنى فرتوت و پشت خمیده بود. چون سر حسين (عليه السّلام) را از برابر آن دريچه در مى ‏گذرانيدند، آن عجوز با پشت خميده برخاست و سنگى به دست كرده بر آن سر همايون افكند چنان‏كه به ثناياى مباركش آمد. چون اين بديدم، از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم: «اللّهمّ أهلكها و أهلكهنّ معها بحقّ محمّد و آله صلّى اللّه عليه و آله أجمعين.» گويد: هنوز اين كلام را تمام نياورده بودم كه آن دريچه فرود آمد و آن ملعونه و آنان‏كه با وى بودند، به زير سنگ و خاك هلاك شدند . (به نقل از کتاب سخن گفتن سرامام حسین (ع) در 120 محل نوشته شیخ علی قلسفی ص 53 ، بنقل از تذکره الشهداء ، ص 237 . یکی از زنان شامی سنگی برداشت و به سر مقدس امام حسین (ع) زد و حضرت از بالای نیزه فرمود : اَنَا المَظلُوم) . پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع، بر سکویی جای دادند.[۳۱] امروزه در مسجد اموی، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نرده‌های چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۳۲] . شیخ عباس قمی می‌نویسد: «اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پله‌کان مسجد (محلی که توقف‌گاه اسیران بود) نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیه‌السّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده‌ای. گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده‌ای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»[۶]  «بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمی‌خواهم»؟ گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم... سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده‌ای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»[۷]  «خداوند می‌خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند»؟ گفت: بله خوانده‌ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری می‌جویم».[۸]  و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند. ابن اعثم می‌نویسد: «سرهای شهدای کربلا را به همراه امام سجاد (علیه‌السّلام) و مخدرات اهل بیت نزد یزید بردند. آن لعین اشاره کرد سر امام حسین (علیه‌السّلام) رادر طشتی زرین نهادند. سپس از فرستادگان ابن زیاد سؤالاتی کرد و آن‌ها تفصیل واقعه را برای او بیان کردند».[۹] بدون شک همین برخوردها و روشنگری‌ها و سخنرانی‌های امام سجاد (علیه‌السّلام) و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) موجبات رسوایی بنی امیه را فراهم آورد. و آن‌ها را از کرده خویش پشیمان ساخت.

حضور اهل بیت امام حسین(ع) در شام را برخی منابع دو روز،[۳۳] و در ویرانه‌ای بی‌سقف، معروف به خرابه شام دانسته‌اند[۳۴] و شیخ مفید، محل استقرار اسیران را خانه‌ای نزدیک قصر یزید معرفی کرده است.[۳۵] قول مشهور درباره مدت اقامت اسیران در شام، سه روز دانسته شده،[۳۶] اما هفت روز[۳۷] و یک ماه نیز نقل شده است.[۳۸] برخی از گزارش‌های تاریخی درباره اسیران کربلا در شام، عبارت است از:  پس از ورود اسیران کربلا به شام، زَحر بن قَیس، جزئیات واقعه کربلا را به یزید گزارش کرد.[۳۹] یزید پس از شنیدن گزارش، دستور داد کاخ را تزیین کرده، بزرگان شام را دعوت و اسیران را به قصر وارد کنند.[۴۰] . عبدا... بن میمون از امام صادق(ع) از پدرشان امام باقر(ع) چنین نقل کرده است: هنگامی که خاندان امام حسین(ع) را به شام آوردند و بر یزید وارد کردند، روز بود و صورتهای زنان و دختران خاندان اهل بیت(ع) باز بود (مکشوفات وجوههن!) شامیان جفاکار گفتند: «ما رأینا سبایا احسن من هولاء فمن انتم؟ ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده‌ایم، شما کیستید؟! فقالت: سکینه بنت الحسین(ع): نحن سبایا آل محمد علیهم السلام» (قرب الاسناد حمیری قمی، ص26، حدیث 88- شهادت نامه امام حسین(ع) بر پایه منابع معتبر، محمدی ری شهری، ص775). سکینه دختر امام حسین(ع) گفت: «ما اسیران خاندان محمدیم»! . گزارش‌ها حاکی از آن است که اسیران را در حالی وارد مجلس یزید کردند که با طناب به هم بسته بودند.[۴۱] در این هنگام فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۴۲] یزید در حضور اسیران، سر امام حسین(ع) را در ظرف طلا گذاشته[۴۳] و با چوب‌دستی به آن می‌زد.[۴۴] وقتی سکینه و فاطمه، دختران امام حسین(ع)، این موضوع را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویه بن ابوسفیان شروع به گریه کردند.[۴۵] بنابر روایتی از امام رضا(ع) که شیخ صدوق نقل کرده، یزید سر امام حسین را در تشتی گذاشت و بر روی آن میز غذا نهاد. سپس با یارانش سرگرم غذا خوردن شد و پس از آن، میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. گفته‌اند او هنگامی که در بازی می‌برد، جام آب‌جو را گرفته می‌نوشید و ته‌مانده آن را در کنار تشت که سر بریده امام در آن بود، بر زمین می‌ریخت.[۴۶] عده‌ای از حاضران، به رفتار یزید در مجلس اعتراض کردند؛ از جمله یحیی بن حکم، برادر مروان بن حکم که یزید با مشت به سینه وی زد.[۴۷] اَبوبَرْزه اَسْلَمی نیز اعتراض کرد و به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۴۸] [اسیران را در حالی که با طناب به هم بسته شده بودند، وارد مجلس کردند.[۶] در این هنگام فاطمه بنت الحسین گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۷] یزید در حضور اسیران، سر امام را در ظرف طلا گذاشت[۸] و با چوب‌دستی به آن می‌زد.[۹] وقتی سکینه و فاطمه دختران امام حسین این صحنه را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویه، صدا به شیون و زاری بلند کردند.[۱۰] در روایتی از امام رضا(ع) آمده که یزید سر امام را در تشتی گذاشت و میز غذا را بر تشت نهاد، آنگاه با یارانش سرگرم خوردن غذا و شراب شد، سپس میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. وی هنگامی‌که از همبازیانش می‌برد، جام شراب را برمی‌داشت و می‌نوشید و ته‌مانده آن را کنار تشتی که سر بریده امام در آن بود بر زمین می‌ریخت.[۱۱] بعضی از حاضران به این رفتار یزید اعتراض کردند، از جمله یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که یزید با مشت به سینه وی زد.[۱۲] ابوبرزه اسلمی نیز اعتراض کرد که به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۱۳]] . پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کرده‌اند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبه‌هایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبه‌هایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی(ع) نسبت داده شده است.[۵۳] امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، در شام نیز به خطبه‌خوانی پرداختند. محتوای این خطبه‌ها، سرزنش یزید درباره ستم بر اهل بیت امام حسین(ع) و گرداندن آنها در شهرها،[۵۴] و همچنین بیان فضائل اهل بیت پیامبر(ع) و علی(ع) گزارش شده است.[۵۵] این سخنان، به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۵۶] در شام، امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) برای آگاه ساختن مردم، خطبه‌هایی ایراد کردند. این سخنرانی‌ها به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۱۴]

از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:« بزرگترین مصیبت شما در سفر کربلا در کجا بود؟» در پاسخ سه بار فرمود:« شام، شام، شام.» و نیز فرمود:« ای کاش هرگز نگاهم به دمشق نمی‌افتاد.» امام سجاد علیه السلام در روایتی فرمود:« در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا آخر نظیرشان را ندیدیم: 1- سربازان یزید ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و به ما سرنیزه می‌زدند. 2- سرهای شهدا را در میان زن‌ها گذاشتند. سر پدرم و عمویم، عباس، را در برابر چشم‌ عمه‌هایم، زینب و ام کلثوم، قرار دادند و سر برادرم، علی اکبر، و پسر عمویم، قاسم، را در برابر چشم سکینه و فاطمه. سربازان با سرها بازی می کردند؛ گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم شتران می رفت. 3- زنان شامی از بالای بام‌ها آب و آتش به سوی ما می‌ریختند. یک بار آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. آتش عمامه و سرم را سوزاند. 4- از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار، ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم گردش دادند و گفتند:« ای مردم، اینها را بکشید که در اسلام هیچ احترامی ندارند.» 5- ما را به ریسمانی بستند و از مقابل خانه های یهود و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:«اینها همان هایی هستند که پدرشان پدران شما را (در جنگ های خیبر و. . . .) کشته و خانه های آنها را ویران کرده‌اند. امروز انتقام آنها را از اینها بگیرید. آنها هم هر چه خواستند خاک و سنگ و چوب به سوی ما پرت کردند، و پیرزنی یهودی به سر امام حسین علیه السلام سنگ زد. 6- ما را به بازار برده‌فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی تقدیر خداوند چیز دیگری بود. 7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت. روزها از گرما و شب‌ها از سرما در امان نبودیم و همواره از تشنگی و گرسنگی و ترس از مرگ در اضطراب به سر می‌بردیم.

مِنْهال بن عَمرو اَسدی راوی از امام سجاد(ع) که گزارشی از وضعیت اسیران کربلا در خرابه شام نقل کرده و از این‌رو در برخی از روضه‌های عاشورا از وی نیز یاد می‌شود. منهال در شام با امام سجاد(ع) دیدار کرده است. او گزارش کرده که امام سجاد(ع) را در بازار شام در وضعیتی دیده که از ساق پای او خون می‌چکیده است.[۵] امام سجاد در پاسخ منهال که احوال او را پرسیده بود، اهل بیت پیامبر(ص) را به بنی‌اسرائیل تشبیه کرد که آل فرعون مردان آنان را می‌کشتند و زنانشان را به خدمت می‌گرفتند.[۶] او همچنین گزارشی از وضعیت خرابه شام در شام نقل کرده که بر اساس آن خرابه سایبان نداشته و آفتاب به داخل آن می‌تابیده است.[۷] به همین جهت در برخی از روضه‌های عاشورا که به جای دادن اسیران کربلا در خرابه شام اشاره می‌گردد، از وی نیز یاد می‌شود. او همچنین نقل کرده هنگامی که سر امام حسین(ع) بر نیزه بود کسی آیه مربوط به اصحاب کهف را می‌خواند صدایی از سر بریده شنیده شد که «کشتن من و گرداندن سرم، شگفت‌‏تر از داستان اصحاب کهف است»[۸]  . منهال در سفری که از حج باز می‌گشت در مدینه با امام سجاد(ع) دیدار کرد. امام سجاد وضعیت عاملان واقعه کربلا را از او جویا شد.[۹] او خبر زنده بودن حرملة بن کاهل را به امام سجاد(ع) رساند و نفرین امام سجاد(ع) در حق حرمله که «خدایا حرارت آتش و آهن را به حرمله بچشان»[۱۰] را نقل کرده است. منهال پس از کشته شدن حرمله، جریان دیدار خود با امام سجاد و نفرین آن حضرت در حق حرمله را به مختار ثقفی نیز رسانده است.[۱۱]

«الشّام، الشّام، الشّام!»؛ پاسخ امام سجاد به سخت‏‌‎ترین محل مصائب ...

خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در مجلس یزید (لعنه الله)

فروپاشی کاخ یزید با سخنان انقلابی، حضرت زینب(س) قهرمان ...

در گزند سوگ نگاهی به دردها و رنج های اسیران کربلا در شام

سه سخنرانی استوار حضرت زینب (س) بعد از وقایع کربلا - ...

خطبه ماندگار زینب (س) در مجلس یزید بر اساس لهوف

متن خطبه حضرت زینب در کوفه + متن عربی و ترجمه

سخت‌ترین مصیبتی که وارد شد از زبان امام سجاد(ع)

احوالات شهر شام - متن نوحه های ترکی و فارسی

خطبه حضرت زینب در مجلس یزید - دانشنامه رشد

متن خطبه مشهور امام سجاد (ع) در مجلس یزید

اهل بیت امام حسین علیه السلام در مجلس یزید

بازخورد سخنرانی امام سجاد(ع) در مجلس یزید

امام سجاد علیه السلام و بیان مصیبت کربلا

شامیان خون به دل خون شده ی ما نکنید

خطبه حضرت زینب در شام - ويکی شيعه

اهل بیت پیامبر وارد مجلس یزید می‌شوند

گفتگوی منهال با امام سجاد(ع) در شام

خطبه تاریخی حضرت زینب(س) در شام

گفتگوی منهال با امام سجاد(ع) در شام

فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو

شامیان خون به دل خون شده ما نکنید

اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه

کاروان اسرای حسینی و مصائب شام

منهال بن عمرو اسدی - و امام سجاد

شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید

ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام

ورود اهل بیت (ع) به مجلس یزید

روضه مجلس یزید - ويکی شيعه

شام رسوایی«در مجلس یزید»

الشام الشام - امان ازشام

روضه ورود اهلبیت بشام

الشام الشام الشام

الشام الشام الشام

الشام، الشام

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹ | 12:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

‏‏

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را - چنين ظلمي كند محزون، دلِ گبرو مسلمان را

چهل منزل برويِ نيزه ره پیموده راسِ شاه - ببين ظلم و جفا بي حد و حصر از آلِ سفيان را

چهل منزل بروي ني كنار خواهر و دختر - كند غمگين و نالان اين، جفاها، هر مسلمان را

چهل منزل نموده طی، زِ کوفه تا به شهرِ شام - برویِ نیزه یِ دشمن، تلاوت کرده قرآن را

نموده بیست مکان آن سر، تلاوت آیه یِ قرآن - سخن گفتن، سرِ بی تن، ببین آیاتِ یزدان را

*صدوبیست بار سخن گوید، زکوفه تا به شهرِ شام - سرِ سبطِ رسول الله، ببین اعجازِ رحمان را

به آن راهب سخن گوید، سرِ سبطِ رسول الله - ببین در دیرِ نصرانی، سرِ شاهِ شهیدان را

يهودي و مسلمان و مسيحي زين جفا نالد - نديده عالم و آدم در اين حد، كفر و طغيان را

شده مهمانِ شامیها، پس از طیّ چهل منزل - ولی سنگ جفا باشد، پذیرایی یِ مهمان را

به سنگ کینه بنمودند، از این مهمان پذیرایی - عجوزِ شامی آن سنگش، شکست ارکانِ ایمان را

به طشتِ زر نهاد آن سر، یزیدِ بر خدا کافر - به چوب خیزران کرد او، به لرزه عرش يزدان را

به پیشِ چشمِ دختر زد، به چوبش بر لب و دندان - نهاده زیرِ پایِ خود، یزید آیاتِ قرآن را

یهود و گبر و نصرانی، غضبناک از چنین کاری - ولی این کارِ زشتِ او، نموده شاد شيطان را

بگو ای باقری لعنت، به شمر و ابنِ مرجانه - خدا هم در جحیمِ خود، بسوزد آلِ سفیان را

*صدوبیست بار سخن گوید...ازکتاب تکلم امام حسین (ع) از ناحیه سر مقدس و رگهای بریده در صد و بیست محل : شیخ علی فلسفی

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پورمحرم سال 1399

‏ برادرزينبت بالايِ محمل

برادرزينبت بالايِ محمل - بدنبالِ سرت منزل به منزل

زكوفه ره سِپَرتا شامِ ويران - من و سجّاد با خيلِ اسيران

دراين مدّت شدم من يك پرستار - براي حضرتِ سجّادِ بيمار

شدم من سرپرستِ جمله اطفال - برايِ جمله گشتم من پروبال

به هرمنزل به گاهِ استراحت - همي دادم به آنان صبر و طاقت

دويدم درپيِ اطفالِ نالان - به صحراهايِ پُرخارِمغيلان

رساندم من تمامي راسرانجام - پس ازطيِّ منازل كوفه تا شام

شدم ساكن كنون من درخرابه - بجايي كه نه ناني و نه آبه

به جايي كه ندارد سقف و ديوار - شده اهل و عيالِ تو گرفتار

رقیّه دخترت در این خرابه - زهجرانِ پدر قلبش کبابه

در اين مدّت شده وردِ زبانم – خداوندا بده تاب و توانم

دعا كن بهراين خواهرزِ اِحسان - حسين جانم حسين جانم حسين جان

خدا ميداند و احوالِ زينب - چه ها بگذشته است بر حالِ زینب

زدشتِ کربلا تا شامِ ویران - چه دیده زینب؟ از آن آلِ سفیان

ولیکن بعدِ آن ظلم و ستمها - بشد پایانِ آن رنج و المها

شده زینب چو خورشیدی درخشان - برایِ مردم و آن شامِ ویران

حرم شد شامِ ویران بهرِ زینب - درخشان همچو ماهی در دلِ شب

بلی ای باقری ویرانه یِ شام - حرم شد بهرِ آن دردانه یِ شام

سروده شده صفر سال 1399

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ | 18:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

رسیدن سپاه کفرآئین پسر زیاد مخذول به چهار فرسخی شام و خبر دادن از ورود اهل اهل بیت(علیه السلام) به یزید پلید

پس از آنکه سپاه کفرآئین کوفه و شام از عسقلان خارج شدند به سرعت تمام بطرف شام روانه گشته و همه جا قطع منازل و طی طریق می کردند تا به چهار فرسخی شام رسیده در آنجا اقامت کردند و از اینکه به مقصد نزدیک شده اند بسی شادمان و مسرور بودند از آنجا نامه ای به یزید ملعون نوشته و در آن اظهار نمودند که از کوفه آمده و سرها را با خیل اسیران آورده و اینک منتظر فرمان بوده که چه روز اسراء را با سرها وارد شهر کنیم. نامه را پیچیده و به دست قاصدی داده و سفارش کردند زود جواب آنرا بیاور و خودشان در آن مکان به باده گساری و عیش و نوش مشغول شدند. قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد یزید پلید رسید، زمانی بود که آن طاغی با اعیان از بنی امیه مشغول صحبت بود، قاصد از در در آمد و سلام کرد و گفت: اقر الله عینیک بورود رأس الحسین (علیه السلام)، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد. ابو مخنف در مقتل می نویسد: یزید دید که قصاد به صدای بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر بر مردم مشتبه شود و این طور به دیگران بنمایاند که از این خبر خوشحال نیست در جواب قاصد گفت: چشم تو روشن باد. سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه کاغذ ابن زیاد را خواند و از حرکات و قبایحی که مرتکب شده بود کاملا مطلع شد در باطن بسیار مسرور و شادمان گردید ولی در حضور جمعیت سر انگشت به دندان گزید طوری که نزدیک بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت: انالله و انا الیه راجعون. پس نامه را به حضار در مجلس نشان داد و گفت: ملاحظه کنید پسر مرجانه قسی القلب بدون اطلاع و اذن من چه ها کرده، حضار نامه را خواندند و گفتند: کار خوبی نکرده البته قبل از این نامه ابن زیاد یک نامه دیگری برای یزید فرستاده بود و او را از کارهای خود مطلع ساخته بود و یزید آن را از انظار دیگران مخفی داشته و ابراز نمی نمود و اساسا به حکم آن پلید ابن زیاد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد. باری پس از آنکه خبر رسیدن اهل بیت به چهار فرسخی شام به سمع یزید رسید امر کرد لشگریان کوفه و شام در همان منزل توقف کنند و اسراء و سرها را مراقبت نمایند تا خبر ثانوی از او به ایشان برسد. سپس امر کرد برایش تاجی جواهرنشان ساخته و تختی مرصع به سنگ های قیمتی بسازند و سر کرده ها و کد خدایان و بزرگان هر صنف و حرفه ای را فرا خواند و به آنها دستور داد که شهر را در کمال زیبائی زینت کرده و آئین ببندند و تمام اهل شهر را مؤظف و مکلف نمود که لباس های زینتی پوشیده و خود را بیارایند و از وضیع و شریف، غنی و فقیر، امیر، مأمور خرد و کلان، رجال و نسوان پیر و جوان در کوچه ها و محله ها و خیابان ها بطور دسته جمعی رفت و آمد کرده و به هم تبریک و تهنیت بگویند.

دمشق

به هرحال اهل بیت رسول اکرم (ص) را همراه سرهای نورانی و پاک به طرف «دمشق» آوردند، چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام، شمر لعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازه‌‏ای وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محمل‌ها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا (ص) نگاه نکنند. شمر ملعون کاملا" بر خلاف خواست ام کلثوم علیها السلام عمل کرد و کاروان اهل بیت را در روز اول ماه صفر (صاحب کتاب کامل بهائی و ابوریحان بیرونی در الاثار الباقیه و کفعمی در مصباح، تاریخ ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته‌‏ اند. (مقتل الحسین مقرم 348) از دروازه ساعات (وجه تسمیه این دروازه به «باب الساعات» این بوده است که در آنجا صورت حیواناتی را از نحاس درست کرده بودند و نطمی در آن ایجاد شده بود که ساعات روز را تعیین می‏‌کرد. و در مقتل خوارزمی آمده است که: اهل البیت را از باب توما وارد دمشق کرده‏‌اند و آثار دروازه توما هم اکنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسین مقرم 348)) - که برای ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق کرد، و اهل بیت عصمت علیه‏م السلام و سرهای مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکی درب مسجد جامع دمشق، در جایگاهی که اسیران را نگاه می‌‏دارند، نگاه داشت!! (الملهوف 73) در بعضی از نقل‌ها آمده است که: اهل بیت را سه روز در این دروازه نگاه داشتند. [کتاب قصّه کربلا،‏ علی نظری‏ منفرد . «رحلۀ سبایا آل بیت المصطفی من کربلا الی دمشق 61 ق» نوشته محمد عبدالغنی ادریس سعیدی و «الخبر الیقین فی رجوع السبایا لزیارۀ الاربعین تاریخیاً و فقیهاً» نوشته سخنور توانا حسن بدوی]

حكايت سهل بن سعيد شهرزورى از منتخب طريحى قدس سره

مرحوم طريحى در كتاب منتخب از سهل بن سعيد شهرزورى نقل نموده كه وى گفت: از شهر زور به عزم بيت المقدس بيرون آمدم و خروج من از شهر مصادف شد با ايام قتل حضرت امام حسين (عليه السلام)، رسيدم به شهر شام روز ورودم ديدم در شام غوغاى عظيمى برپا است مشاهده كردم دروازه‏ها همه باز بوده و دكاكين را بسته‏اند و شهر را آئين بسته مردم فوج فوج با لباسهاى فاخر در كوچه و بازار خندان و شادمان مى‏گردند و چون به هم مى‏رسند مبارك باد مى‏گويند من از يكى پرسيدم امروز چه خبر است؟ گفت: مگر غريبى؟ گفتم: آرى، امروز وارد شده‏ام. گفت: شادى مردم براى فاتح شدن يزيد بر خارجى است كه در عراق خروج كرده بود الحمدلله و المنة كشته شد. گفتم: آن خارجى نامش چيست؟ گفت: حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام. گفتم: حسينى كه مادرش فاطمه اطهر دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. گفت: آرى. گفتم: انالله و انا اليه راجعون. اين فرح و شادى از براى قتل پسر دختر پيغمبر است، آيا كشتن او شما را بس نبود كه اسم خارجى نيز بر او گذارده‏ايد. گفت: اى مرد از اين مقوله سخنان بر زبان مياور و بر جان خويش رحم كن زيرا اگر كسى نام حسين را بخوبى ببرد گردنش را مى‏زنند. سهل مى‏گويد: زبان بستم و دم فرو كشيدم گريان و محزون به دروازه رسيدم ديدم علم‏هاى بسيار از در دروازه وارد شد، پشت سر طبالان با كوس و كرنا و طبل شادى وارد شدند به يكديگر مى‏گفتند: الرأس يدخل من هذا الباب سر را از اين دروازه وارد مى‏كنند مردم پيش مى‏دويدند هر قدر به سر مطهر نزديك‏تر مى‏شدند فرح و سرورشان زياده‏تر مى‏شد و صدا به هلهله بلند مى‏كردند در اين اثنا ديدم سر پر نور امام حسين (عليه السلام) پيدا شد نور از لب و دهان آنحضرت ساطع بود مثل صورت نورانى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در نظر من جلوه كرد. در كامل السقيفه مى‏نويسد: سهل گفت: اول سرى كه بر نيزه ديدم سر منور قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (عليه السلام) بود چنان تر و تازه بود كانه لب‏هاى مباركش در خنده بود و رايت رأس الحسين (عليه السلام) فى هيبة عظيمة مع نور يسطع منه سطوعا عاليا و لحيته مدورة قد خالطها الشيب و قد خضبت بالوسمة سر مطهر سلطان مظلومان امام حسين (عليه السلام) را ديدم با كمال هيبت و عظمت نور سبحانى و ضياء صمدانى از صورت شعشعانى حضرت لمعان مى‏زد محاسن گردى داشت كه بعضى از موهاى محاسنش سفيد شده بود آثار خضاب رنگ بر محاسن مباركش بود ادعج العينين ازج الحاجبين واضح الجبينين اقنى الأنف متبسما الى السماء شاخصا ببصره نحو الأفق بالمعاينة رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ادعج العينين بود يعنى سياهى چشمانش حضرت در كمال سياهى بود گوشه چشم نظر به افق آسمان مى‏نمود گوئيا دو ستاره آسمان سرند و يا دو شمع گريان سحرند ديگر آنكه ازج الحاجبين بود يعنى دو هلال قير گون ابروانش از هم جدا بود پيوسته نبود بلكه پيوسته مانند هلال انگشت نماى عالمى بود واضح الجبين بود پيشانى كشيده داشت نمودار لوح المحفوظ اقنى الأنف يعنى دماغ مباركش بر آمدگى در بالا و خميدگى در وسط داشت متبسما الى السما لب لعل درخشانش كه رشگ عقيق بدخشان بود متبسم و خندان بود و الريح يلعب بلحيته يمينا و شمالا با اين شكوه و جلال سر خامس آل عبا (عليه السلام) بر نيزه بود باد كه مى‏وزيد محاسن مبارك آقا را گاه به يمين و گاه يسار حركت مى‏داد كانه ابوه‏ اميرالمومنين (عليه السلام) اميرالمومنين (عليه السلام) هم به همين شكل و شمايل بود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) هم به همين هيئت بود و نيزه دار سر مطهر آقا عمر بن منذر همدانى نام داشت. مرحوم طريحى در منتخب مى‏نويسد: سهل گفت: چون سر منور سلطان مظلومان را به آن وضع بر نيزه ديدم طاقت و تاب از دستم رفت نتوانستم خوددارى كنم فلطمت على وجهى و قطعت اطمارى دو دستى بر صورت خود زدم و گريبان دريدم جامه بر خود پاره كردم صدا بگريه و ناله بلند كردم گفتم آه وا حزناه للأبدان السليبة النازخة عن الأوطان المدفوند بلا اكفان وا حزناه على الخدا التريب و الشيب الخضيب اى آه واويلاه از اين ريش خون آلود آه وا مصيبتاه از اين صورت غبار آلود وا كرباه از آن بدنهاى در بيابان افتاده بى غسل و كفن مانده آه يا رسول الله كجائى سر پسرت حسين (عليه السلام) را ببينى كه يطاف فى الأسواق و بناتك مشهورات اعلى النياق مشققات الذيول و الازياق ينطر اليهم شرار الفساق اى پيغمبر خدا كاش مى‏بودى و مى‏ديدى دخترانت را چطور بر شتران و ناقه‏هاى عريان نشانده‏اند همه با لباسهاى پاره و گريبانهاى دريده سر برهنه مردم نظاره گر تماشاى دخترانرا مى‏كنند اين على ابن ابيطالب كجاست آن امير بدر و حنين كه پاره‏هاى جگر خود را در ميان دشمن خوار ببيند ثم بكيت و بكى لبكائى كل من سمع بعد از اين سخنان عنان گريه را رها كردم هر كه سخنان مرا شنيد بگريه افتاد وليكن از بس كه جمعيت بود كسى بر من برنخورد همه مشغول فرح و عيش و سرور و نشاط خود بودند و صداى خود را بلند داشته. سهل گويد: بعد از رفتن و گذشتن سرها ديدم قافله اسيران آمدند از جلو من گذشتند اذا بنسوة على الأقطاب بغير و طاء و لا ستر همه بر شتران بى جهاز سوار بى ستر و چادر و قائلة منهن تقول وا محمداه يكى مى‏گفت وا محمداه ديگرى مى‏گفت وا علياه يكى وا اخاه يكى وا سيداه يكى پدر پدر مى‏گفت ديگرى مى‏گفت يا رسول الله بناتك كانهن اسارى اليهود و النصارى دخترانت را مانند اسيران يهود و نصارى اسير كرده‏اند ديگرى مى‏گفت اى جد بزرگوار سر از قبر بيرون آر و بر كوچك و بزرگ ما نظاره كن كه حسين (عليه السلام) تو مذبوح من القفا مهتوك الخباء عريان بلا رداء مانده ديگرى مى‏گفت وا حزناه لما اصابنا اهل البيت يا رسول الله به فرياد ما برس رسوا شديم. سهل گويد: همينكه محمل عليا مخدره ‏ام كلثوم كبرى زينب سلام الله عليها آمد بگذرد فتعلقت بقائمة المحمل من خود را به محمل آن مخدره رساندم گوشه محمل را گرفتم و گفتم السلام عليكم يا اهل بيت محمد و رحمة الله و بركاته. آن مخدره جواب سلام مرا باز داد و فرمود: يا عبدالله كيستى در اين شهر كه بر ما سلام مى‏كنى كه غير از تو كسى بما سلام نكرد بلكه دشنام داد!؟ عرض كردم يا سيدتى اى خاتون منم سهل شهرزورى كه خدمت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده و ادراك صحبت آن حضرت كرده‏ام. چون عليا مكرمه دانست كه من از دوستانم فرمود يا سهل الاترى ما قد صنع بنا مى‏بينى كه اين قوم بما چه كردند برادرم را كشتند و سبينا كالسبى العبيد والاماء ماها را مانند كنيزان و غلامان اسير كردند به اين شتران برهنه بى جهاز نشانده چنانچه مى‏بينى؟ من عرض كردم بخدا كه بر رسولخدا گرانست اسيرى و خوارى شما آيا بمن فرمايشى دارى؟ فرمود اشفع لنا عند صاحب المحمل از اين كجاوه كش درخواست كن كه محملهاى ما را عقب نگاه دارند سرها را پيش ببرند تا مردم بنظاره سرها مشغول شوند و اين پرده‏گيان را كمتر نظاره كنند فقد حزينا من كثرة النظر الينا بس كه مردم نظاره گر بما تماشا كردند ما رسوا شديم. من عرض كردم بچشم رفيقى همراه داشتم نصرانى بود باتفاق او رفتيم بنزد نيزه دار از او درخواست نموديم كه چنين كن، از من نپذيرفت و مرا دشنام داد و با كعب نيزه دور كرد آن رفيق نصرانى چشمش كه بسر مطهر امام افتاد چشم بصيرتش باز شد جذبه نور الهى و عنايت نا متناهى بر دل نصرانى تابيد بگوش خود شنيد كه سر بريده قرائت مى‏كند و مى‏فرمايد ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون الايه فادر كته السعادة توفيق يار و سعادت مددكار نصرانى شد و هو متقلد سيفا تحت ثيابه شمشير خونفشان در زير لباس بر كمر بسته بود همين كه مظلومى عيال و حقيقت خامس آل عبا را ديد بصوت بلند گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ثم انتضى سيفه و شد على القوم بعد شمشير خود را برهنه كرد و با آن تيغ خونفشان حمله كرد با ديده گريان اشگ ريزان جمعى را به نيران فرستاد و نيز جماعتى را مجروح ساخت و مى‏گفت روى شما سياه باشد اين اجر رسولخدا بود و مردم بر سر وى هجوم آوردند دستگيرش كردند پس از زخم‏هاى منكر در زير پاى شتر اسيران سرش را بريدند و از براى كشته شدن او اظهار فرح مى‏كردند. چه خوش باشد كه اندر كوى دلدار   فشانم جان سر اندازم بپايش

ام كلثوم سلام الله عليها پرسيد چه خبر است؟ عرضه داشتند: نصرانى از ديدن حال زار شما و سر خونبار حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) منقلب شده اسلام آورد بعد از كلمه شهادت در پاى شتر اسيران به شهادت رسيد دختر على (عليه السلام) گريه كرد فرمود ان النصارى يحتشمون لدين الأسلام و امة محمد يقتلون اولاده اى بى مروت مردم نصرانيها حمايت از دين اسلام مى‏كنند ليكن امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پسر پيغمبر خود را مى‏كشند و عيال او را اسير مى‏كنند پس آن مخدره از سوز دل مى‏گفت يا رسول الله انظر الى بناتك بارزات حاسرات مرملات باكيات لاطمات نادبات يا رسول الله قتل المحامى و النصير و لا محامى لنا اى رسول مختار نصرانى حال ما را ديد دلش سوخت به يارى ما جانفشانى كرد آخر ما دختران توايم كه بى پرده و سر و پا برهنه‏ايم دخترها يتيم شدند زنها بيوه ماندند همه بر سر زنان و سينه كوبانند ناصرى ندارند مرد و مددكارى ندارند ياليت فاطمه عليها السلام ما را به اين حالت مى‏ديد كه به چه مصيبت دچاروبه چه بليّت گرفتار شده‏ ايم. [تهیه کننده : حجة السلام سیدمحمد باقری پور20محرم سال 1398]

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ | 17:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

بعلبک

(بعلبک، شهری است قدیمی که تا دمشق سه روز راه است، و در این شهر بناهای عجیب و آثار عظیمی وجود دارد و قصرهایی پر استوانه ازسنگ که در دنیا نظیر ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207)) . چون حاملان سر مقدس امام علیه‏‌السلام به «بعلبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچم‌هایی را با خود حمل می‏‌کردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند! (قمقام زخار 550) مرحوم علامه مجلسى مى نويسد: در برخى از كتابها آمده است كه چون كاروان اسيران به بعلبك نزديك شدند، به والى آن شهر ورود اسيران را اطلاع دادند؛ او نيز دستور داد پرچم ها (ى پيروزى) را برافرازند و به پيشواز كاروان بروند، كودكان نيز همراه آنها خارج شدند و به تماشاى اسيران شتافتند. ام كلثوم(عليها السلام) چون اين صحنه ها را ديد، در حق آنها نفرين كرد و فرمود: «أَبادَ اللهُ كَثْرَتَكُمْ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكُمْ مَنْ يَقْتُلُكُمْ»؛ (خداوند جمعيت شما را نابود كند و كسى را بر شما مسلّط سازد كه شما را به قتل برساند). [بحارالانوار، ج 45، ص 126. عاشورا ريشه ‏ها، انگيزه‏ ها، رويدادها، پيامدها ص 588] . و ایضًا در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»! (خداوند عمران و آبادانی آنها را نابود و آب آنها را شیرین نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها کوتاه نکند») چون علی بن الحسین علیه‏‌السلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود: و هو الزمان فلا تفنی عجائبه - من الکرام و ما تهدی مصائبه - یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا - فنونه و ترانا لم نجاذبه - یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا - و سائق العیس یحمی عنه غاربه - کاننا من اساری الروم بینهم - کان ما قاله المختار کاذبه - کفرتم برسول الله و یحکم - فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه (این، همان زمان است که شگفتی‌هایش از نظر بزرگان پایان‏‌پذیر نیست و مصائب آن نامشخص است؛ ای کاش می‏‌دانستم که مشغله‏‌های زمان تا به کجا ما را به دنبال خود می‏‌کشاند و می‏‌بینی که ما او را به خود نمی‌کشانیم؛ ما را بر شتران عریان و بی جهاز در هر شهر و دیاری می‏‌گردانند و کسانی از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمایت می‏‌کنند ؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران رومیان و گویا آنچه را پیامبر بیان فرموده است، نادرست بود!، وای بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهی می‏‌مانید که راهها را نمی‌شناسد»)(بحار الانوار 45/126) .

صومعه راهب

کوفیان آن شب را در «بعلبک» خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزدیکی صومعه راهبی فرود آمدند و در آنجا منزل نمودند (واقعه راهب و شمردن زر و گرفتن سر مطهر را در این مرحله می‌‏نویسند و می‏‌گویند: چون این کرامات را دیدند، سخت ترسیدند و با شتاب به حرکت خود ادامه دادند تا به دمشق رسیدند)

خبرابولهیفه یا ابوالحنوق

از جمله واقعه‏اى است كه ابن شهر آشوب و سيد جزائرى در مناقب به اندك اختلافى در عبارت روايت مى‏كنند كه ابو لهيفه شبى گفت وقتى مشغول طواف بيت الله بودم ديدم مردى به پرده كعبه آويخته مناجات مى‏كند و مى‏گويد اللهم اغفرلى و ما اراك فاعلا اى خداى يگانه و اى صاحب خانه گناه مرا ببخش و مرا بيامرز هر چند كه مى‏دانم نخواهى آمرزيد با وى عتاب كردم و گفتم اى بنده خدا از خدا شرم كن و اين چنين مگو زيرا اگر گناهان تو بقدر برگ درختان و عدد قطرات باران باشد همينكه توبه كنى و طلب مغفرت بنمائى هر آينه خدا ترا مى‏آمرزد فانه غفور رحيم. در جواب گفت: من از رحمت خدا نا اميدم بجهت آن جفائى كه از من سرزده. گفتم چيست؟ گفت بيا در كنارى تا بگويم: اعلم انا كنا خمسين نفرا ممن سار مع رأس الحسين الى الشام. اى مرد بدانكه من از جمله پنجاه نفرى بودم كه سر مطهر منور فرزند خيرالبشر را بسوى شام مى‏برديم روز راه‏ مى‏رفتيم سر بر نيزه بود شب كه ميشد سر عزيز زهرا را در تابوتى مى‏نهاديم و در حوالى آن مشغول خوردن شراب مى‏شديم يكى از شبها بعد از شراب و مستى كه من در آن شب با رفقا هم رنگ و همراه نبودم و شراب نخوردم در نيمه شب كه هوا تيره و تار بود ناگاه ديدم رعد و برقى آشكارا گشت و درهاى آسمان گشوده گشت آدم صفى الله و نوح نجى الله ابراهيم خليل الله اسمعيل ذبيح الله موسى كليم الله عيسى روح الله با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول الله از آسمان فرود آمدند جبرئيل با فوجى از ملائكه همراه آنها بود آمدند تا به نزديك تابوت رسيدند جبرئيل پيش آمد سر تابوت را گشود و سر مطهر پسر فاطمه عليها السلام را بيرون آورد به سينه چسبانيد و لبهاى وى را بوسيده داد بدست پيغمبران همه آن سر را گرفتند و با كمال مهربانى بسينه نهاده و لبهاى نازنين او را بوسيدند تا اينكه نوبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد رسولخدا آن سر مطهر را خيلى بوسيد و بسيار اشگ ريخت مثل اينكه پدر بر پر نوحه خوان باشد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نوحه گرى مى‏كرد و انبياء او را تسليت مى‏دادند و آن سرور آرام نمى‏گرفت پس ديدم جبرئيل عرض كرد يا رسول الله خدا مرا فرمان داده كه بفرمان تو باشم اگر امر فرمائى رشته زمين را بكشتم و زلزله در زمين اندازم عليها سافلها بنمايم كما آنكه شهر لوط را سرنگون كردم پيغمبر فرمودند اى جبرئيل آخر قيامتى هست صبر مى‏كنم تا آنروز با ايشان مخاصمه كنم باز رسول خدا گريه آغاز كرد ملائكه از گريه رسول خدا ملول شدند آمدند پاسبانان سر را بگيرند و بقتل برسانند چون بمن رسيدند فرياد كردم يا رسول الله الأمان الأمان بخدا من در قتل فرزندت حسين (عليه السلام) همراهى نكردم و راضى هم نبودم بفعال اين قوم مرا ببخش فرمود واى بر تو آيا همراه اين قوم نيستى و نظر بر بيچارگى و مظلومى اهل بيت من نمى‏كنى؟ عرض كردم چرا. فرمود لا غفر الله لك .خدا ترا نيامرزد پس پيغمبر رو كرد به ملك موت فرمود دست از وى بدار كه او خود خواهد مرد من از آن وحشت از جا جستم. و فى المناقب اصبحت رأيت اصحابى كلهم جاثمين رمادا. صبح بود ديدم تمام رفقا يك به يك خاكستر شده‏ اند صاحب روضة الشهداء هم واقعه را به اختلاف جزئى نقل مى‏كند مى‏گويد آن شخص نامش ابو الحنوق بود و گفت پس از آنكه پيغمبر خدا فرمود بيدار شدم ديدم نيمه صورتم سياه شده است و هنوز مى‏سوزد.

واقعه صومعه راهب

در كتاب فوادج الحسينه از حسين بن محمد بن احمد رازى و او از شيخ ابو سعيد شامى نقل مى‏كند و معين الدين هم در روضة الشهداء از ابى سعيد دمشقى روايت مى‏كند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام (عليه السلام) و عيالات را به شام مى‏بردند چون نزديك دمشق رسيدند خبر در ميان مردم افتاد كه قعقاع خزاعى جند جندا و هيأ جيشا لشگرى جمع آورده و مى‏خواهد بر لشگر ابن زياد شبيخون زند و سرها را با اسرا بستاند سرداران لشگر مضطرب شده و به احتياط تمام مى‏رفتند شبانگاه به منزلى رسيدند كه در آنجا دير محكمى بود كه نصرانيها در آنجا مسكن داشتند رأى لشگر بر آن قرار گرفت كه آن دير را پناهگاه خود سازند تا اگر كسى شبيخون آرد كارى نتواند كند پس شمر ملعون به در دير آمد و بزرگ دير را طلبيد. فطلع شيخ من سطح الحصار فالتفت الى اليمين و اليسار. پير دير از بام حصار نظرى بر يمين و يسار كرد ديد بيابان را لشگرى بى پايان گرفته پرسيد چه مى‏گوئيد و چه مى‏خواهيد شمر گفت ما لشگر عبيدالله زياديم از كوفه به دمشق مى‏رويم پرسيديم به چه كار متوجه شام شده‏ايد شمر گفت شخصى در عراق بر يزيد ياغى شده بود و ما به حرب او رفتيم او را با كسان او كشتيم اكنون سرهاى ايشان را بر سر نيزه كرده ‏ايم و عيال و اهل بيت او را اسير كرده ‏ايم و از براى اميرالمومنين يزيد مى‏بريم آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد. فراى رؤسا مشرقة طالعة على الفضاء من افاق الاسنة و الرماج كان كلا منها نجم من السماء لاح. شيخ نصرانى نگاهى به آن سرهاى نورانى كرد ديد هر يك مانند ستاره درخشان از آسمان نيزه و سنان طلوع كرد و تمام صحرا را روشن نموده نصرانى پرسيد سر بزرگ اينها كدامست اشاره به سر مبارك امام (عليه السلام) كرد و رأس مبارك را نشان داد پير نصرانى از روى تامل نگاهى به آن سر مطهر نمود حالش منقلب و دگرگون گشت و هيبت و جلال آن حضرت نصرانى را مات نمود سستى در اعضاء و جوارح او افتاد گرد حزن و ملال در دلش نشست. پير مرد نصرانى پرسيد كه از دير من چه مى‏خواهيد شمر ملعون گفت شنيده‏ ايم جمعى از دوستان و هواداران اين سر خبر شده و جمعيت كرده متفق شده ‏اند كه بما شبيخون آرند اين سرها و اسرار از ما باز ستانند امشب مى‏خواهيم در دير مستحصن شويم و فردا كوچ كنيم پير مرد گفت لشگر شما بيشمار است و دير من گنجايش اين جيش را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دير بياوريد و خود گرداگرد دير باشيد شب را آتش بيفروزيد و هشيار بمانيد تا از شبيخون ايمن باشيد شمر گفت نيكو مى‏گوئى. فوضعوا الكريم فى صندوق شديد و قفلوه بقفل حديد. پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند هر كه از لشگريان را گفتند همراه صندوق به دير در آئيد و شب پاسبانى كنيد. از واقعه ابوالحنوق ترسيده بودند اقدام نكردند اما همين قدر صندوق را آوردند در ميان دير در اطاق نهادند و قفل بر در آن خانه زدند و برفتند امام زين العابدين (عليه السلام) را با ساير اسيران در آنجا منزل دادند. فلما مضى شطر من الليل. چون پاره‏ اى از شب گذشت راهب نصرانى بيرون آمد دور آن اطاق كه سر بريده امام آفاق بود طواف مى‏كرد ناگاه ديد آن خانه بى شمع و چراغ چنان روشن و منور است كه گويا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته‏ اند. فرأه انه يظهر كانه فيه الف شمع معنبر. پير راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت اين روشنى از كجا باشد در اين خانه كه روشنى نبود. اين هذا النور و الضياء ولم يطلع قمر و لا بيضاء. هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است‏ يا رب اين خورشيد رخشان از كدامين كشور است قضا را در پهلوى آن خانه خانه ‏اى بود كه روزنه ‏اى داشت پير در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد ديد اين روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زياد مى‏شود كم كم روشنائى افزون مى‏گرديد تا بجائى رسيد كه هيچ ديده تاب مشاهده آن نور نداشت. بعد از غلبه آن نور سقف خانه بشكافت. و هبط من السماء هودج و طلعت منه خاتون وضيئة و احتفت حواعر بديع و الجمال. هودجى از نور بزمين آمد در ميان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشيد از ميان عمارى بيرون آمد كنيزان بسيارى كه به جوارى دنيا نمى‏ماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنيزى پاكيزه روى فرياد طرقوا طرقوا بر مى‏كشيدند كه راه دهيد راه دهيد مادر همه آدميان حوا و صفيه مى‏آيد بعد از او هودجى ديگر با حوريان پرى پيكر آمدند و طرقوا مى‏گفتند راه بدهيد كه حرم خليل ساره خاتون مى‏آيد ثم نزل هودج آخر پس هودجى ديگر با حوريان قمر منظر آمدند كه راه بدهيد هاجر مادر اسمعيل ذبيح مى‏آيد هودج ديگر با حورى خورشيد صورت آمدند طرقوا گفتند مادر يوسف صديق راحيل آمدند هودج ديگر آمد كه كلثوم خواهر موسى كليم آمد هودج ديگر آسيه خاتون زوجه فرعون آمد محمل ديگر با جمعى ديگر آمدند كه مادر عيسى (عليه السلام) مريم بنت عمران مى‏آيد هودج ديگر با خروش عظيم و غوغا پيدا شد كه اينك خديجه خاتون حرم سيد انبياء مى‏آيد. فاقبلن جميعا الى الصندوق. تمام اين مخدرات و حوارى با گريه و زارى دور صندوق جمع شدند دست آوردند در صندوق را گشودند سر پر خون امام مظلوم را بيرون آورده دست بدست دادند و زيارت مى‏كردند و صلوات مى‏فرستادند. فاذا بصرخة عالية صار البيت منها ضجة واحدة. راهب نصرانى گويد ناگاه ديدم ناله و زارى عظيم برپا شده كه گويا خانه از جا كنده شد. و حبطت هودجة تضى كعين البيضاء. هودجى مثل چشمه خورشيد در كمال ضياء بزير آمد كنيزانى چند با گريبانهاى دريده پيراهنهاى مندرس و حرير و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گيسوان پريشان حسين حسين گويان آمدند آن هودج را كنار صندوق بر زمين نهادند ناگاه بانگى بر آن راهب ترسا زدند كه اى شيخ نصرانى نگاه مكن. فان فاطمة سيدة النساءهابطة من السماء. زيرا فاطمه زهراء سيده نساء العالمين با موى پريشان از آسمان بزير آمده مى‏خواهد سر پسرش را زيارت كند پير راهب گفت من از آن صيحه بيهوش افتادم چون بهوش آمدم حجابى پيش چشم خود ديدم كه ديگر اطاق و كسان در آن را نمى‏ديدم ولى صداى نوحه و ندبه ايشان را مى‏شنيدم كه همه ناله و زارى و بيقرارى داشتند ليكن در ميان آن همه ناله و زارى صداى يك زنى به گوش من آمد مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند راهب گفت ديدم آن مخدره كه از همه بيشتر افغان داشت مى‏فرمود: السلام عليك ايهاالمظلوم الحريب السلام عليك ايهاالشهيد الغريب السلام عليك يا ضياء العين و مهجة قلب الام يا حسين قتلوك و من شرب الما منعوك. اى مظلوم مادر و اى شهيد مادر اى غريب مادر حسين جان و اى نور ديده عطشان آخر ترا لب تشنه كشتند نور ديده غمگين مباش كه من داد تو را از خصم مى‏ستانم. پير راهب از استماع ناله و افغان سيده زنان مدهوش افتاد چون به هوش باز آمد از آن عمارى و اهالى نشانى نديد برخاست از آن خانه بيرون آمد قفلى كه آن مدبران بر در آن خانه زده بودند شكست وارد اطاق شد رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود او را برگشوده ديد نور از آن سر ساطع و لامع بود در پاى آن صندوق بخاك غلطيد و بسيار گريست پس سر را از صندوق بيرون آورده و با مشگ و گلاب بشست و سجاده نفيسه ظريفه گسترد. و اوقد عنده شمعا معنبرا كافوريا ثم جلس على ركبتيه و جعل ينظر اليه و يبكى عليه بدم منسجم و تأوه مضطرم. شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد پس از روى حيرت نگاه بدان سر نورانى مى‏كرد و اشگ مى‏باريد و آه سوزان از دل مى‏كشيد پس بزانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد با گريه و زارى گفت اى سر سروران عالم و اى مهتر بهتر اولادان آدم يقين كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ايشان را در تورية موسى و انجيل عيسى خوانده ‏ام هستى بحق آن خدائى كه ترا اين جاه و منزلت داده كه تمام محترمات سرادقات عصمت و جلال و خواتين خيام عزت و اجلال بديدن تو آمدند و از براى تو گريه و ناله و نوحه كردند مرا بگو كيستى و چه كسى. فاجابه الكريم بعناية العليم الحكيم فى الحال. بفرمان حضرت ذوالجلال سر مطهر امام حسين (عليه السلام) به سخن در آمد گويا فرمود اى راهب من ستم رسيده دوران و محنت زده جهانم من كشته تيغ كوفيانم آغشته بخون ز شاميانم آواره شهر و خاندانم فرزند پيمبر زمانم. راهب عرض كرد: فدايت شوم از اين آشكارتر بفرما. امام (عليه السلام) فرمود اى راهب از حسب و نسب مى‏پرسى يا از تشنگى سوال مى‏كنى اگر از نسب مى‏پرسى من فرزند پيغمبر برگزيده ‏ام من پسر والى پسنديده ‏ام. آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق ديده بود براى راهب بيان كرد و آن پير تا صبح به آه و ناله بسر برد. يتاوه و يتلهف و يبكى و يتاسف. پس از دير خود به در آمد تمام جمعيت خود را كه در حصار بودند جمع كرد آنچه ديده و شنيده بود همه را راهب ترسا براى نصارى نقل كرد و اشگ ريخت همه را به گريه در آورد به نحوى كه همه گريبانها چاك زدند و خاك بر سر ريختند همه به آن حالت نزد حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) آمدند. و هو فى قيد الاسرو الذلة و حوله من اليتامى و الثواكل فى مجلس عديم السقف. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد ديدند يك مشت زن اسير در قيد و زنجير به ريسمان بسته اطفال پريشان حال بروى خاك خوابيده در منزل ويرانه قرار دارند صاحوا و بكوا تمام صيحه از دل بر آوردند گريستند زنارها دريدند در قدمهاى امام سجاد (عليه السلام) افتادند كلمه شهادت بر زبان جارى نموده مسلمان شدند و آن پير نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه ديده بود از براى امام (عليه السلام) بيمار نقل نموده و عرض كرد فدايت شوم ما را اذن ده تا از اين دير بيرون رويم بر سر اين طايفه شبيخون آريم و دل خود را از ظلم اين ظالمان خالى كنيم اگر كشته شديم جانهاى ما فداى شما باد امام (عليه السلام) در حق ايشان دعاى خير فرمود اسلام ايشان را قبول كرده فرمود اين طايفه را بخود واگذاريد زود است كه جزاى خود را ببينند و به سزاى خويش برسند. ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون. و ما را جز تسليم و رضا چاره ‏اى نيست.

حکایت دیگرصومعه راهب

چون شب در آمد، سر مبارك امام را بدان صومعه سپردند. و چون پاسي از شب بگذشت، راهب آوازي بر صفت رعد بشنيد كه جمعي تسبيح و تقديس همي كردند و نورهاي رخشان ديد كه بر هوا مي شد. و نوري ديد كه از آن سر همي بالا گيرد و با اعنان [جمع عنان، اطراف و جوانب] آسمان همي پيوندد و دري ديد از آسمان كه زي زمين برگشوده اند؛ و فريشتگان ديد كه از آن دريچه فوج فوج بر زمين همي آيند و با حشمتي هر چه تمامتر بدان سر درود همي گويند. و لله در المعري حيث يقول: مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود - ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود [رسول خدا پيشاني او را دست کشيد که درخشتي بر گونه‏هاي اوست پر و مادرش از برترين قريش‏اند و جد او بهترين اجداد بود] . راهب از آن حالت خيره ماند و به حيرت فرو شد. چون بامدادان عزم رحيل كردند، آن سر مبارك را باز خواستند. راهب بر فراز صومعه شد و بزرگ آن قوم را بخواند. حولي به نزد او فراز آمد. راهب پرسيد: اين اسيران كه باشند و اين سر از كيست؟ خولي گفت: مردي بر اميرالمؤمنين يزيد بيرون شد و از طاعت او سرباز زد، امير عبيدالله با او در انداخت و او را بكشت و اينك سر او ست كه به خدمت يزيد مي بريم. راهب گفت: او را چه نام بود و از كدام خاندان و نژادش به كه مي پيوست؟ گفت: نامش حسين و از آل هاشم و پسر علي ابوطالب و مادرش فاطمه و رسول خداي محمد بن عبدالله نياي او بود. راهب گفت: هلاك باد شما را! هر آينه قسيسين [کشيشها] و احبار درست گفته اند: چون مردي بدين صفت كشته شود، آسمان خون تازه ببارد و آسمان خون نبارد مگر بر قتل پيمبران و جاي نشينان ايشان، چه شود كه ساعتي ديگر اين سر به من باز دهيد؟ خولي دريغ كرد و گفت: ندهم و همي خواهم تا بدين سر به نزد اميرالمؤمنين يزيد تقرب جويم و جايزتي بسزا ستانم. راهب ده هزار ديار زر بدو داد و آن سر مبارك را لختي باز پس گرفت و همي بوسيد و همي بوييد و مي گفت: به خداي بر من بسي گران است كه با تو به تن و جان مواسات  نكنم و افسوس كه اين سعادت در نيافتم و بدين شرافت نرسيدم. چون به نزد نياي خويش رسي، يكي گواهي ده كه من گواهي مي دهم كه معبودي بحق جز خداي سبحانه نيست و محمد رسول او بود و علي جانشين محمد است. [تذکرة الخواص، سبط ابن جوزي ص 150؛ منتخب طريحي ص 341؛ سالار کربلا (مقتل مقرم) ترجمه‏ي فهيم کرماني ص 547] . و خولي آن نقد در ميان ياران قسمت كرد. ناگاه خزف پاره اي چند ديدند كه بر آنها نبشته اند: «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» [الشعرا: 227] اين خبر پنهان داشتند و هاتفي آواز داد: اترجوا امة قتلت حسينا شفاعة جده يوم الحساب - و قد غضبوا الاله و خالفوه - و لم يخشوه في يوم المآب - الا لعن الاله بني زياد - و اسكنهم جهنم في العذاب . آيا امتي که حسين سبط رسول خدا را به قتل رسانده. شفاعت جد او را در روز حساب دارد؟. امتي که خدا را به خشم آورد و ترسي از روز بازگشت به خود راه نداد. همانا خدا بر فرزندان زياد نفرين کناد و در دوزخ جاي دهاد و عذاب کناد. و چون اين ابيات بشنيدند، رعب و هراس بر درون ايشان استيلا يافت، به جدي هر چه تمامتر براندند و آرام نگرفتند تا به دمشق رسيدند.

عسقلان (امروزه اشکلون در سرزمین اشغالی ست)

در روضةالشهداء مسطور است که لشگر پسر زیاد آل الله و آل رسول را آوردند تا به شهر عسقلان رسانیدند والی شهر عسقلان یعقوب عسقلانی بود که از امراء شام شمرده می شد و در کربلا به حرب حضرت امام حسین (علیه السلام) حاضر بود باتفاق عسگر مراجعت کرده بود چون به نزدیک شهر خود رسید حکم کرد شهر را آئین بستند و اهل شهر لباسهای فاخر در بر کنند اظهار فرح و سرور برای فتح یزید بنمایند فزینوا الأسواق و الشوارع و الأبواب و احضروا المطربین و اخذوا فی اللهو و اللعب و اظهروا الفرح السرور و ادمنوا شرب الأبنذة و الخمور و جلسوا فی الغرف و الرواشن و الاعالی من الدانی و العالی کوچه و بازارها را زینت کردند دروازه ها را آیین بندی نمودند در سر چهار راه ها مطرب نشاندند رقاصان مشغول طرب مردمان به لهو و لعب اجامره و اوباش لباسهای رنگارنگ در بر کردند از اعلی و ادنی بر غرفه ها و منظره ها نشسته و مجالس خمر آراسته به شادی و طرب مشغول شدند تا وقتیکه اسیران حجاز را با سوز و گداز و با ساز و آواز وارد کردند از یکطرف صدای چنگ و رباب از یکطرف ناله یتیمان از وطن آواره از طرف دیگر ناله رباب از یکطرف سکینه بسر می زد و از یکطرف طبل بسینه می کوبید از یکطرف آواز طرب از یکطرف افغان زینب از یکطرف آواز تار از یکطرف ضجه بیمار و الرؤس مشاهیر و المخدرات مذاعیر. یکطرف آمد صدای های هوی - یکطرف افغان و سوز های هوی - یکطرف ساز رباب و نی و نای - یکطرف آواز شور وای وای . جوانی پاکزاد شیعه و شیعه زاده غریب به آن شهر افتاد از طایفه خزاعه در سلک تجار به آن دیار آمده نام وی ضریر خزائی بود غوغای بلد به گوش وی رسید از منزل بیرون دوید و رأی الخلایق یستبشرون و یتضاحکون و یمرون فوجا فوجا مردم را دید مسرور و خندان مبتهج و شادان فوج فوج در کوچه و بازار می روند اهل طرب ساز می زنند از هر طرف آواز مبارکباد می گویند از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست و اینهمه مسرت و فرح از برای کیست؟ آن کس گفت: مگر در این شهر غریبی؟ گفت: آری امروز باین شهر وارد شده ام. آن شخص گفت: جماعتی از مخالفان حجاز در عراق قیام کرده و بر یزید خروج کردند، بدست امرای شام و ابطال کوفه به قتل رسیدند سپس سرهای ایشان را بریده و زنان و کودکان آنها را اسیر کرده اند و به شام می برند و امروز به این شهر وارد می شوند و این شادی و سرور برای فتح یزید است. ضریر پرسید: اینها مسلمان بوده اند یا مشرک؟ آن کس گفت: نه مسلمان بوده اند و نه مشرک بلکه اهل بغی بوده اند و بر امام زمان خروج کردند، آن خارجی می گفت من از امام زمان یزید بهترم و یزید می گفت من از او اولی هستم او می گفت: جد من پیغمبر بود، پدرم امام بود، مادرم فاطمه دختر پیغمبر است و سلطنت و خلافت حق ما است و یزید می گفت: برادرت حسن سلطنت را با ما صلح کرد تو دیگر حقی نداری. وی می گفت: برادرم حق خود را مصالحه نمود من که صلح نکرده ام عاقبت او را با خواری کشتند و سرش را اکنون به شام می برند.

ضریر گفت: جگرم آب شد بگو نام او چه بود؟ گفت: حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام. ضریر چون نام حسین بن علی علیهما السلام را شنید دنیا در نظرش سیاه شد گریه راه گلویش را گرفت دوید بسوی دروازه که اسرا را می آوردند دید ازدحام خلق از حد احصا گذشته ناگاه دید اذا قبلت الرایات و ارتفعت الأصوات و جاؤا بالرؤس و السبایا علی و کاف البغال و اقطاب المطایا علمهای افراشته پیش آمد پشت سر سرهای شهیدان از پیر و جوان ششماهه الی نود ساله مانند ماه بی هاله خورشید و مشگین کلاله آمدند پشت سر آنها اسیران خسته مانند مرغان پر شکسته بر قاطرهای بی پالان و ناقه های عریان نشسته نقدمهم علی بن الحسین علی بعیر مغلول الیدین و الرجلین پیشاپیش آن زنان دل غمین امام زین العابدین (علیه السلام) مغلول الیدین پاها زیر شکم شتر بسته با تن خسته سر بزیر افکنده می آید ضریر پیش رفت عرض کرد آقا سلام علیک این بگفت و مانند سیل اشگ از دیده فرو ریخت حضرت هم با چشم گریه آلوده جواب سلام داده و فرمود: ای جوان کیستی که بر من غریب سلام کردی تو چرا مانند دیگران خندان نیستی؟ عرض کرد: قربانت شوم من شما را نمی شناسم زیرا غریب این بلدم ای کاش مرده بودم و نمی آمدم و شما را به این روز و دختران فاطمه را باین حالت مشاهده نمی کردم یا لیت یاران و خویشان شهر و دیار من اینجا بودند لنادیت بشعارکم و اخذت بثارکم اما چه کنم غریب و تنهایم چه کنم چه چاره سازم که غریب و دردمندم. بکجا روم چه گویم که اسیر و مستمندم - سر گریه دارم اکنون لب خنده گشته عریان . به هزار غم بگریم نه به جوش دلی بخندم . فعند ذلک بکی الامام السجاد (علیه السلام) و قال انی شمت منک رائحة المحبة و انست فیک سیناء من نار المحبة ای جوان من امروز میان این همه مردم از تو بوی آشنائی می شنوم و نار محبت در سینا و سینه تو می یابم. ضریر عرض کرد فدایت شوم خواهش دارم خدمتی بمن رجوع فرمائی که از عهده آن بر آیم. حضرت فرمودند برو در نزد آنکس که موکلست بر سرها التماس کن و او را راضی کن که سرهای شهیدان را از جلو شتران زنان و دختران دورتر برند تا مردم به نظاره سرها مشغول شوند و این دخترها و زنان بی چادر آسوده بمانند اینقدر نظاره بنات رسول نکرده دور فتیات فاطمه بتول جمع نشوند فقد اخزوهن و ایانا ایجوان این قوم ما و حرم ما را رسوا کردند خدا لعنت شان کند. ضریر عرض کرد سمعا و طاعة آمد بنزد رئیس موکلان پنجاه دینار زر داد و گفت خواهش می کنم این زرها را بگیری و سرها را دورتر از اسیران ببری که مردم اراذل کمتر بدختران فاطمه نظاره کنند قبول کردند ضریر برگشت خدمت امام سجاد (علیه السلام) آمده عرض کرد فدایت شوم دیگر فرمایشی هست رجوع فرما. فرمود: ای جوان اگر بتوانی چادر و ساتری از برای این مخدرات بی حجاب بیاوری خداوند ترا از حله های بهشت عطا کند. ضریر فورا رفت از برای هر یک از مخدرات دو جامه بیاورد و نیز از برای حضرت امام زین العابدین هم جبه و عمامه بیاورد در این اثنا خروش و فریاد از بازار بر آمد ضریر نظر کرد شمر ذی الجوشن را دید با جمعی مست شراب با حالت خراب نعره زنان شادی کنان در رسیدند و هو سکران و من الخمور ملأن ضریر از شمر شریر بعضی ناسزاها نسبت به امام (علیه السلام) شنید طاقت نیاورده غیرت مسلمانی بر وی غالب آمده پیش رفت عنان اسب شمر را گرفت و گفت ای لعین بی دین یا عدوالله رأس من نصبته علی السنان و بنات من سبیتها بالظلم و العدوان الی آخر ای دشمن خدا این سر کیست که بر نیزه کرده و این عیال کیست که بر شتر نشانده خدا دست هایت را قطع و چشمهایت را کور کند. شعر شما را دیدها بی نور بادا - دل از دیدار حق مهجور بادا - شما را جای جز سجین مبادا - ز حق جز لعنت و نفرین مبادا . همینکه شمر ملعون این سخنان از ضریر شنید آن بدمست شیطان پرست رو به ملازمان و غلامان خود کرد که سزای این بی ادب را بدهید که به یکبار آن اشرار بر ضریر حمله آوردند مردم شهر نیز بر وی سنگ و چوب و خشت زدند و الفتی کان شدید المهراس ثابت الأساس فشد علیهم جوان از جمله شجاعان بلکه سر آمد زمان بود در شجاعت جست و شمشیری در ربود حمله بر آن کفر کیشان کرد غوغا و ولوله و بانگ هیاهو و هلهله از مردم بر آمد. چه گویم که آن یکتن پرهنر - چه سازد به یکدشت پر گورخر - زدندش ز اطراف بس چوب و سنگ - جهان شد به دیدار وی تار و ننگ - سر و پیکر آن جوان دلیر - شد از ضربت چوب همچون خمیر - بیفتاد از پا ضریر جوان - تنش زیر خشت و حجر شد نهان . مردم یقین بر هلاکت وی کردند از او در گذشتند به همان حالت افتاده در غش بود تا شطری از شب رفت بهوش آمد خود را مثل مرغ پرکنده دید افتان و خیزان برخاست روان شد در آن نزدیکی مقبره جمعی از پیغمبران بود که مردم زیارتگاه کرده بودند خود را بدانجا رسانید دید جماعتی با سرهای برهنه و گریبانهای پاره دور هم حلقه ماتم زده و آب از دیده ها می بارند و آتش از سینه ها می افروزند ضریر پیش آمد از آن قوم پرسید شما را چه می شود مردم این همه در عشرت و سرورند شما در غصه و اندوه. گفتند: وقت شادی خارجیانست و ما از دوستان اهل بیت رسالتیم اگر تو از دشمنانی به میان دشمنان رو اگر از محبانی بیا با ما در غم و اندوه موافق شو اگر دردمندی دردمندان را بنواز و اگر سوخته ای با سوختگان بساز. ای شمع بیا تا من و تو زار بگرئیم - کاحوال دل سوخته دلسوخته داند . ضریر گفت چگونه از مخالفان باشم و حال آنکه به صد حیله خود را از دست ایشان خلاص کرده ام تمامی ماجرای خود را نقل کرد پس با هم ذکر مصیبت اهل بیت نموده و به گریه در آمدند. شعر : آن یکی گفت فغان از سر پر خون حسین - واندگر گفت فغان از دل پر خون حسین . هر کدام وقایع آن روز را می گفتند و می گریستند. [شهر عَسقَلان شهری بندری در سواحل دریایِ «مِدیتِرانه» که در قدیم به جهت زیبایی و نیکویی به «عروس شام» معروف بوده و جزء سرزمین «فلسطین» بوده است که بعد‌ها با اشغال و غَصب این سرزمین توسّط صَهیونیست ها، با نام عِبری «Ashkelon» (اَشکِلون) در نقشه‌های جغرافیایی شناخته می‌شود و اکنون در «اسراییل» قرار گرفته است].

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ | 1:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

سرمدين

ابو مخنف مى‏نويسد: سرمدين شهرى معمور و كثير الخير بوده كه مردم بسيارى در آن مدينه اغلب دوستدار خانواده اطهار بودند چون شنيدند كه سلطان حجاز را عراقيان بى نام و ننگ كشته‏اند و حرم پادشاه عالم را با سرهاى اصحاب و انصار به شام مى‏برند. غلقوا الأبواب و صعدوا على السور و صاروا يسبونهم و يلعنونهم و يرمونهم بالحجارة. اهل سرمدين دروازه‏هاى خود را تماما بستند و بر پشت بام قلعه ‏هاى خود بر آمدند بنا كردند لشگر ابن زياد و يزيد را دشنام دادن و لعنت و نفرين كردن و سنگ باريدن فرياد مى‏كردند. يا قتلة الحسين (عليه السلام) والله لا دخلتم مدينتنا. اى قاتلان ابى عبدالله الحسين بر شما لعنت باد شما را به شهر خود راه نمى‏دهيم اگر يك نفرتان قدم باين شهر بگذارد همه را مى‏كشيم و هرگاه شما هم ما را بكشيد راه عبور از شهر خود به شما نخواهيم داد زنهاى آن شهر بر اسيران نظاره مى‏كردند لباسهاى خود را از غصه پاره كردند بر سر و سينه مى‏زدند مى‏گفتند اى خواتين با احترام خدا لعنت كند آنهائى را كه شما را به اين روز انداخته عليا مكرمه ام كلثوم كما فى المقتل المنسوب الى ابى مخنف اين اشعار را خواند.كم تنصبون لنا الأقتاب عارية اليس جدى رسول الله ويلكم   كاننا من بنات الروم فى البلد هو الذى ذلكم قصدا الى الرشد. يعنى اى بى مروت لشگر چرا اين قدر ما را بر سر اين شترهاى بى جهاز شهر به شهر مى‏بريد و چقدر اين زنان خون جگر را در بالاى چوب جهاز شتران مى‏نشانيد مگر ما دختران رومى هستيم مگر جد ما رسولخدا نيست مگر صاحب دين و هدايت نبود تقصير ما چيست كه از صدمه شتر سوارى تلف شديم.

حرّان

یکی از منازل کاروان اسراء در راه شام منزل حران است . صاحب روضة الشهداء می نویسد: چون لشگر ابن زیاد به منزل حران رسیدند اهل آن بلد به استقبال بر آمدند بر بلندی و پستی مشغول تماشای اسیران شدند و در آن مکان تلی بود که در بالای آن خانه از شخص یهودی بود که او را یحیی یهودی حرانی می نامیدند و نیز این مرد از جمله تماشائیان به تفرج آمده بود فقام علی الطریق یتصفحهم یتفرج فیهم حتی مروا علیه بالرؤس بر سر راه ایستاده تماشای اسیران می کرد تا آنکه همه گذشتند و سرها را نیز عبور دادند در میان سرها ناگاه چشمش بر سر امام (علیه السلام) افتاد که چون ماه تمام بر سر نیزه تر و تازه است فلما امعن النظر فیه رأی ان شفتیه یتحرکان و سمع کلامه (علیه السلام) درست به نظر معنی نگاه کرد بر سر نورانی حضرت دید لبهای مبارکش حرکت می کند پیش رفت گوش فرا داد این کلمات به سمع او رسید که می فرمود و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون یحیی تعجب نموده که چگونه سر بریده حرف می زند البته این سر یا سر پیغمبر است یا وصی پیغمبر پرسید ای مردم شما را بخدا این سر کیست و نامش چیست؟ گفتند سر حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام است که مادرش دختر محمد است یحیی با خود گفت اگر دین جدش بر حق نبود این برهان از وی ظهور نمی کرد پس به آواز بلند فریاد کرد اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان ابنه هذا من اولای الله ای مردم گواه باشید که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حق و پسر شهید او بر حق و اهل حرم او بناحق بی حجاب و بی نقاب مانند اسیران فرنگ بر شترها سوارند ثم عمد الی عمامته پس دست برد عمامه خود را که از جنس کتان مصری بود برداشت و او را قطعه قطعه ساخت بنزد خواتین مکرمات و بنات محترمات آورد آن قطعات را تقسیم کرد که حجاب صورت کنند ثم عمد الی جبته پس دست آورد جبه خود را از بر بیرون آورده به دوش امام بیمار (علیه السلام) انداخت فرستاد هزار درهم زر آوردند پیش کش امام چهارم (علیه السلام) نموده عرض کرد فدایت شوم این زرها را به مایحتاج خود در دار غربت و اوقات کربت صرف نمائید لشگر ابن زیاد چون این محبت را از یهود دیدند بانگ بر وی زدند که یا هذا این چه کار است می کنی دشمنان والی شام را محبت و حمایت می کنی از گرد این اسیران دور شو و الا سرت را جدا می کنیم یحیی از این کلام در غضب شد اخذته الغیرة و جذبته المحبة غیرت ایمان بر آن تازه مسلمان غلبه کرد جذبه محبت اهل بیت رسالت وی را جذب نمود رو کرد به جماعتی که از نوکرها و خدام وی بودند گفت شمشیر مرا بیاورید و اسلحه بر خود راست کنید تکبیرگویان بر آن بدکیشان حمله کنید شمشیر یحیی را آوردند آن شیر شکاری شمشیر خونبار خود را از غلاف کشیده فسنله عن غمده و نظر الی فرنده فصاح باعلی صوت الله اکبر بزرگست خدای محمد این بگفت و با جماعت خود حمله بر جماعت کفر کرد یحیی پنج نفر را از دم شمشیر گذراند غلامان وی نیز جمعی را مقتول و برخی را مجروح نمودند فجاشوا علیه و جعلوه فی مثل الحلقه لشگریان ابن زیاد بر او حمله آوردند و آن تازه مسلمان را در میان گرفتند فضربوه بالسیف و السنان و رشفؤه بالأحجار و النبلان از اطراف و جوانب نیزه و شمشیر و سنگ و تیر بر بدنش زدند غلغله در جمعیت افتاد خبر بگوش اهل بیت رسالت رسید که آن جوان تازه مسلمان را لشگر ابن زیاد در میان گرفته اند دارند می کشند یحیی ضربت های پیاپی خورد و سلام داده بعد به دارالسلام آخرت روی نهاد یک سلام به سر مطهر امام (علیه السلام) و یکی به فرزند امام (علیه السلام) داد معین الدین در روضه می نویسد که مرقد پاک یحیی در دروازه حرام معروف است به مقبره یحیی شهید و یستجاب الدعاء عند ترتبه در سر قبر او هر دعائی رد نمی گردد و مستجاب می شود. در هر دو جهان گر آبرو می طلبی - بگذر بسر خاک شهیدان درش .

اندرین

چون سپاه کفرآئین پسر زیاد پلید اسراء و سرها را به قریه اندرین آوردند والی آن ولایت را خبر کردند تا تدارک سپاه دیده و به استقبال بیاید. کامل السقیفه می نویسد: حاکم این شهر را نصر بن عتبه نام بود از قبل یزید بن معاویه حکومت داشت چون شنید لشگر عراق امام آفاق را کشته اند و عیالش را اسیر کرده با سر آن سرور به شام می برند کفر و نفاق خود را آشکار کرد خرمی و سرور نمود امر بتزیین البلد و اظهار السرور و الفرح و ابعاد الهم آن ملعون امر کرد شهر را آئین بستند مردمان را گفت البسه رنگین بپوشند اظهار فرح کنند منتظر ورود کاروان اسراء باشند از آنطرف سپاه کفر اثر کاروان اسراء را به شهر داخل نموده و اسیران را با آن ذلت و خواری در جائی منزل دادند و سرها را در صندوق نهادند چون شب شد اهل آن بلد بنای عیش و عشرت نهادند که عبارت کامل این است و باتوا لیلتهم یختمرون و یرقصون و یصبحون و یضربون الطنابیر و المزامیر و لهم فی سکرتهم شهبق و زفیر آنشب را به شرب خمر مشغول گشته و بنای رقصیدن و کف زدن و وجد و نشاط نمودن گذراندند اهل طرب به ساز و آواز اشتغال داشتند که صدای طنبور و تار و آواز از فلک دوار در گذشت دل اسیران در گوشه زندان از این شادی بدرد آمد که ای خدا می پسندی محبوب ترا بکشند و اظهار سرور نمایند در این وقت که لشگر به عیش و عشرت مشغول بودند غضب و قهر قهاری شامل حال آنها شد باین معنی که ابری سیاه بر سر آن شهر خیمه زد و رعد و برق از وی جستن نمود هر وقت که صدای رعد بلند می شد زهره ها را می درید و هر دم که برق می زد جائی را می سوخت از هر مکانی صدای سوخت سوخت و از هر گوشه آوازهای برق متوالی شنیده می شد جمعی از لشگر و اهل شهر سوختند مستی از سر مردم بدر رفت و عشرت به مصیبت مبدل شد صبح زود بقیه لشگر اسیران را برداشته رو به راه نهادند.

حماة

ابی مخنف می نویسد که اهل بلد حماة نیز آن طاغیان و عاصیان را راه ندادند فغلقوا الأبواب علی وجوههم و رکبوا بسور دروازه ها را بر روی آن جماعت بستند و بر برج و بارو نشستند گفتند والله لا تدخلون بلندنا هذا در بلد ما داخل نخواهید شد اگر از اول تا آخر ما کشته شویم نخواهیم گذارد وارد این بلد شوید سپاه رو سیاه چو این بشنیدند ارتحلوا الی حمص لیکن از کلام ابن شهر آشوب و دیگران چنین بر می آید که سپاه ابن زیاد شهر حماة هم رفته اند و الان سنگی که سر بریده حضرت را بر او نهاده اند با خون خشگیده موجود است و مشهور به مشهد الراس است مرحوم علامه در ریاض از معاصرین اصحاب خود که تألیف کتاب در مقتل نموده اند نقل کرده اند که آن فاضل معاصر در کتاب خود حکایت کرده که در سفر مکه عبورم به شهر حماة افتاد در میان باغ و بساتین آن مسجدی دیدم که مسمی به مسجدالحسین بود فاضل معاصر می نویسد که وارد مسجد شدم در بعضی از عمارات مسجد یک پرده کشیده شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگی بر دیوار نصب است و بر آن خون خشگیده دیدم از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست و این اثر و این خون چه می باشد گفتند این سنگ سنگی است که چون لشگر ابن زیاد از کوه به دمشق می رفتند سرهای شهیدان و اسیران را می بردند باین شهر وارد کردند سر مطهر فرزند خیرالبشر را روی این حجر نهادند فاثر فی هذا الحجر ما تراه تاثیرا اوداج بریده در دل سنگ این کار کرده که می بینی و من سالهاست که خادم این مسجدم لا ینقطع از میان مسجد صدای قرائت قرآن می شنوم و کسی را نمی بینم و در هر سال که شب عاشورای حسین (علیه السلام) می شود نصفه شب نوری از این سنگ ظهور می کند که بی چراغ مردم در مسجد جمع می شوند و دور آن سنگ گریه می کنند و عزاداری می نمایند و در آخرهای عاشوراء بنا می کند خون از سنگ ترشح کردن و یبقی کذلک و ینجمد همان نحو می ماند و می خشگد و احدی جرأت جسارت آن خون را ندارد خادم گفت آن خادمی که قبل از من در این مسجد خدمت می کرد او هم سالهای متمادی در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر و با این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشوراء همه را نقل می کرد و می گفت خدام قبل هم برای او نقل کرده بودند از مسجد که بیرون آمدم از اهالی آن بلد نیز پرسیدم همه آنچه خادم گفته بود گفتند انتهی. بعد از شهادت پسر فاطمه حسین (علیه السلام) - داغ شهادتش جگر سنگ آب کرد حاصل الکلام آن فرقه لئام اهل بیت خیرالأنام را از حماة حرکت داده و رو به شهر حمص نهادند.

حمص

چون به نزدیک شهر حمص رسیدند نامه به والی آن شهر نوشتند که ما گماشتگان امیرالمومنین یزیدیم و از کوفه به شام می رویم و ان معنا راس الحسین (علیه السلام) سر بریده حسین (علیه السلام) را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اسیر نموده به دیار شام می بریم استقبال کن تدارک لشگر ببین و شهر را آئین ببندید امیر شهر حمص برادر خالد بن نشیط بود که در شهر جهنیه حکومت داشت یک برادر آنجا والی بود چنانچه عرضه داشتیم و نیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد امر بالاعلام فنشرت و المدینة فزینت علمهای سرخ و زرد و کبود و بنفش به جلوه در آوردند و شهر را زینت کردند مردم به تماشا بر آمدند سه میل از شهر دور شدند تا آنکه لشگر ابن زیاد رسیدند و آن کافر کیشان هم سرها از صندوقها بدر آوردند و بر نیزه ها زدند و پرده گیان حرم امامت را با کمال ذلت رو به شهر آوردند اهل حمص بعد از تحقیق که اینها اولاد حیدر و فرزندان پیغمبرند به غیرت در آمدند بسکه افغان طفلان و شیون زنان ویلان را شنیدند به جوش و خروش اندر شدند به همین حالت بودند تا آنکه اهل بیت رسالت را از دروازه وارد کردند زنان شهر حمص که حرم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آن خواری و زاری دیدند دست به شیون گذاشتند فازدحمت الناس فرموهم بالحجارة مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا کردند سپاه ابن زیاد را سنگباران کردن که از ضربت سنگهای گران بیست و شش نفر از فرسان کوفه و شام را به جهنم واصل کردند و دروازه ها را بستند و گفتند یا قوم لا کفر بعد الایمان نمی گذاریم یکنفر از شما از این بلد جان بدر برید تا آنکه خولی بن یزید حرامزاده را بکشیم و سر امام (علیه السلام) را از او بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند و به این نیت قسم یاد کردند و ازدحام جمعیت نزدیک کنیسه قسیسی که در جنب خالد بن نشیط بود اجتماع داشتند لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل بر آمدند و سر مردم را گرم کردند از دروازه دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار کردند از حمص آمدند به سوق الطعام و در آنجا هم جای نیافتند از طرف بحیره رفتند به کیرزا از آنجا نامه به والی بعلبک نوشتند و وی را از قدوم خود اخبار دادند.

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹ | 17:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

حلب

در سمت غربی «حلب» کوهی است که آن را «جبل جوشن» می‏‌نامند و از آن مس استخراج کرده و به سایر شهرها می‏‌فرستادند، و گویند از آن هنگام که خاندان و اهل بیت حسین بن علی علیه‏‌السلام را بدانجا عبور افتاد، آن معدن از بین رفت، زیرا یکی از همسران امام حسین علیه‏‌السلام در دامنه ان کوه، فرزند خود را سقط کرد. نوشته ‏‌اند که: او از اهالی آن معدن آب و نان خواست ولی آنان مضایقه کرده و دشنام دادند! او آنان را نفرین کرد و پس از آن دیگر کسی از آن کوه سود نبرد. و در قسمت جنوب آن کوه، موضعی است که آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدکَه» می‏‌نامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن حسین علیه‏‌السلام است (قمقام زخار 2/549). [حلب / مشهد الدکّه یا مشهد السِقط (مشهد المحسن) : این زیارتگاه امروزه در سمت غربی شهر حلب قرار دارد و آن را مدفن مُحَسِّن، فرزند امام حسین (ع) می‌دانند. محلی که زیارتگاه در آن قرار دارد، کوه کوچکی است که در گذشته «جوشن» نام داشته و بنا بر باورهای کهن مردم حلب، محل توقف اسرای اهل بیت (ع) در زمان رسیدن آنها به حلب بوده است و گویند در این محل، یکی از زنان امام حسین (ع) فرزندی را که از آن حضرت باردار بوده، سقط کرده است (الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام والجزیرة ج۱، ق۱، ص۴۸؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب ج۱، ص۴۱۱-۴۱۲). هروی در نیمه دوم سده ششم از این زیارتگاه یاد کرده (هروی، ۱۹۵۳م، ص۴) و ابن عدیم آن را زیارتگاه شیعیان حلب دانسته است (بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۴۱۱). بر اساس آنچه از تاریخ مفقود ابن ابی‌طی (م. ۶۳۰ق)، مورخ شیعه حلب، نقل شده، سیف‌الدوله حمدانی در سال ۳۵۱ قمری، سنگ قبر قدیمی محسن را در اینجا شناسایی کرده و بر آن زیارتگاهی ساخته است و این زیارتگاه در دوره حکومت‌های بعدی (بنی‌مرداس، آل‌زنگی و ایوبیان) به تدریج توسعه یافته است (الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام والجزیرة ج۱، ق۱، ص۴۸-۵۰)]

واقعه شهر حلب

ابو مخنف مى‏نويسد: شهر حلب را براى ورود اسيران و سرهاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) زينت كردند. و زينت المدينة و ضربت الطبول و اشهروا حريم آل محمد. مردم با ساز و نقاره اهل بيت رسالت را وارد شهر كردند حريم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را با كمال خوارى و زارى به آن حالتيكه شرح داديم از كوچه و بازار حلب عبور دادند تا به منزلگاه رسيدند سرها را از نيزه‏ها بزير آوردند. ثم نصبوا الرأس فى رحبة هناك من وقت الزوال وقت العصر. يعنى سر مطهر امام (عليه السلام) را از وقت زوال ظهر تا وقت غروب بر رحبه نصب كرده بودند و مردم دسته دسته به تماشا مى‏آمدند و مى‏رفتند شيعيان و محبانى كه تك تك در ميان ايشان بودند بعد از شناختن سر امام (عليه السلام) زار زار مى‏گريستند و صلوات بر حضرت و جد و پدرش مى‏فرستادند اما جهله و اراذل در پاى سر مطهر فرياد مى‏كردند مردم تماشائى بيائيد. هذا رأس خارجى خرج بارض العراق على يزيد بن معاوية. اين صدا بگوش زينب و حرم امام (عليه السلام) رسيد زنها خود را مى‏زدند و سينه مى‏كوبيدند گريه و ناله آغاز مى‏كردند ابو مخنف مى‏گويد آن رحبه كه سر مطهر امام را بر او نصب كرده بودند اكنون در شهر حلب موجود است. لا يجوز فيها احد الا تقضى له حاجة. هر دردمند مستمندى كه پناه به آن مى‏برد دردش دوا و حاجتش روا مى‏شود. اما لشگر آن شب در حلب به عيش و عشرت بسر بردند. يتمالون من الخمر. از كثرت آشاميدن شراب حالت خود را خراب كردند طعامهاى رنگارنگ حرام مى‏خوردند اما اهل بيت رسالت با چشم پر آب در منزلى خراب از سوز دل و خستگى و بيمار دارى تا صبح به خواب نرفتند. فعند ذلك يبكى على بن الحسين (عليه السلام) و يقول. پيوسته از حال نقاهت گريان بود و مى‏فرمود: ليت شعرى هل عاقل فى الدجى انا نجل النبى ما بال حقى نكروا حقنا فاؤا علينا   بات من فجعة الزمان يناجى ضايع فى عصابة الاعلاج يقتلون بخدعة و لجاج.

قنسرین

(قنسرین شهری است در شام بین حلب و حمص واقع شده است، و کوهی در آنجا وجود دارد که می‏‌گویند قبر حضرت صالح پیامبر در آنجاست و در آن آثار پای شتر دیده می‏‌شود. (معجم البلدان 4/403)) . [شهری در چهل کیلومتری مرکز حلب] . چون به قنسرين رسيدند، مردم قنسرين درهاي شهر بر ايشان فرو بستند و از كنار ربض [ديوار شهر، خانه‏هاي حاشيه‏ي شهر] و اطراف حصار بديشان سنگ همي پراكندند و نفرين همي كردند. و ايشان را بگردانيدند.

راهب وسرمقدس

نطنزی در خصائص نقل کرده است که: مأموران ابن زیاد، بهمراه سر امام حسین علیه‏‌السلام در منزلی به نام «قنسرین» فرود آمدند، مرد راهبی از صومعه خود بیرون آمد و مشاهده کرد که از آن سر مقدس نوری بسوی آسمان ساطع است ! راهب به نزد حاملان سر آمد و 10 هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائی شنید که هاتفی می‏‌گفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنکه حرمت این سر را شناخت. راهب سر برداشت و گفت: یا رب! بحق عیسی، این سر مقدس را اجازه فرما که با من سخن بگوید: در این هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: ای راهب! چه می‏‌خواهی ؟! راهب گفت: تو کیستی ؟! آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفی و انا ابن علی المرتضی و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بکربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از این جملات سکوت کرد. آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمی‌دارم تا اینکه بگویی که شفیع من خواهی بود در روز قیامت. باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: به دین جدَم محمد باز گرد. پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول کرد. چون آن گروه صبح کردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حرکت کردند، و هنگامی که به میان وادی رسیدند دیدند که آن 10 هزار درهم به سنگ مبدل شده است.(الله غافلا" عما یعمل الظالمون) و بر جانب دیگر آیه (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) نفش گردیده است (بحار الانوار 45/303). در صواعق المحرمة 231 این جریان را به این شکل نقل کرده است: راهب در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاهبانان آمده و گفت: از کجا آمده ‏‌اید؟ گفتند: از عراق، با حسین جنگ کرده‏‌ ایم! راهب گفت: با پسر دختر پیغمبر و فرزند پسر عم رسول و پیغمبر خودتان؟ گفتند: آری! گفت: وای بر شما! اگر عسیی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود می‏‌نشاندیم! از شما تقاضایی دارم! گفتند: چیست؟ گفت: به امیر خود بگوئید، 10 هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث برده‏‌ ام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. و آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهم‌ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچه ‌یی قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. آنگاه به آن لشکر گفت: من می‏‌خواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند می‏‌دهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کرده‏ ‌اید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آن‌ها تسلیم کرد و خود از دیر به زیر آمد و به یکی از کوهستان‌ها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند دیدند که آن درهم‌ها تبدیل به خزف شده است! و هر یک جانب آن نوشته شده (و لا تسحبن)

ازقنسرین طريق معرة النعمان [شهري است مختصر ميان حلب و حماة ر.ک: ترجمه آثار البلاد، ج 357/1] گرفتند. و ام كلثوم بگريست و بفرمود: كم تنصبون لنا الاقتاب عارية - كاننا من بنات الروم في البلد - اليس جدي رسول الله ويلكم - هو الذي دلكم قصدا الي الرشد - يا امة السوء لا سقيا لربعكم - الا العذاب الذي احني علي الكبد . گويي ما دختران رومي هستيم که بر پشت اسبان و شتران بي زين و بي محمل، از اين سوي به آن سوي مي‏بريد. واي بر شما! آيا جد من رسول خدا نيست؟ آنکه شما را از گمراهي به سعادت رهنمون شد. اي امت زشت کردار! هرگز سرزمين شما سيراب نشود جز عذابي که بر جگرهاتان فرود آييد. مردم معرة ايشان را پيش باز آمدند و از مطعوم و مشروب همگنان را نزلها نهادند.

معرة النعمان

(معرة النعمان: موضعی است بین حماة و حلب، و به نام نعمان بن بشیر انصاری نامگذاری شده است چون یکی از فرزندان او در آنجا مدفون است، و گفته شده که قبر یوشع بن نون علیه‏‌السلام در آنجاست، ولی صحیح آن است که قبر او در «نابلس» است. (معجم البلدان 5/165)) . [85 کیلومتر با حلب فاصله دارد] . چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسیدند، اهالی آنجا به آنان خدمت کرده و خوراک و نوشیدنی در اختیار آنان قرار دادند و پاسی از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شیزر» شدند.

شیزر

(شیزر: منطقه ‏‌ای است در شام، که در نزدیکی مغزه قرار دارد و از آنجا تا حماة یک روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/826)) . چون به «شیزر» رسیدند، پیرمردی گفت: این سر که به آنان همراه است، سر حسین بن علی است. اهالی آنجا با هم سوگند خوردند که به هیچ روی، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنکه در آنجا توقف کنند، به حرکت خود ادامه دادند تا به «کفر طالب» رسیدند.

کفر طالب

(کفر طالب: شهری است بین مغزه و شهر حلب، در منطقه ‏‌ای قرار گرفته که آب آشامیدنی آن بوسیله آب باران که در جای مخصوصی جمع‌آوری می‏‌گردد تأمین می‏‌شود. (معجم البلدان 4/470)) . [کَفَرطاب در صد کیلومتری حلب و هفتاد کیلومتری ادلب واقع است. نام امروزی آن «خان شیخون» می باشد] . اهالی آنجا نیز درها را به روی آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب کردند، گفتند: به شما آب نمی‌دهیم، چرا که حسین و اصحاب او را تشنه شهید کرده‏‌ اید. [کفرطاب / مشهد رأس‌الحسین (ع) : کفرطاب از شهرهای باستانی مناطق مرکزی شام بوده که ویرانه‌های آن امروزه در غرب روستای «خان شیخون»، در میان راه حماه و معرة النعمان باقی مانده است. در برخی منابع متأخر، به وجود یک زیارتگاه رأس‌الحسین (ع) نزدیک خان شیخون اشاره شده (بوارق الحقائق ص۸۸) که کامل شحاده، باستان‌شناس سوری، محل آن را در حوالی روستای «تل‌عاس» (در جنوب ویرانه‌های کفرطاب) تعیین کرده و با استناد به شکل معماری بنا، آن را مربوط به دوره ایوبی دانسته است (الحولیات الاثریة العربیةالسوریة، مجلد ۲۰ ص۹۸)]

سیبور

(سیبور را با این نام در معاجم بلدان نیافتم ولی مقتل نویسان آن را از جمله منازل بین راه شام ذکر کرده ‏‌اند. (ریاض الاحزان 83)) . آنان بناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیه‏‌السلام در این منزل نیز شعری چند نقل کرده‏‌ اند. پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند! جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیها السلام دعا نمود که خداوند ارزاق آن‌ها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد. از امام سجاد علیه‏‌السلام نقل شده که اشعاری را در «سیبور» خوانده است که از آن جمله این بیت است: آل الرسول علی الاقتاب عاریة - و آل مروان یسری تحتهم نجب (آل پیامبر بر شتران بی جهاز سوار شوند، و آل مروان سوار بر مرکب‌های نجیب شوند ؟ (الدمعة الساکبة 5/67))

چون به سيبور رسيدند علي بن الحسين اين شعرها بخواند: ساد العلوج فما ترضي به العرب - و صار يقدم رأس الامة الذنب - يا للرجال و ما يأتي الزمان به - من العجيب و ما في مثله عجب - آل الرسول علي الاقتاب عارية - و آل مروان تسري تحتهم نجب . مردي شرور و کافري، گرگ صفت که عرب بر حکومت او راضي نيست، به فرمانروايي رسيد و دم امت بر سر امت پيشي گرفت. شگفتا چه مرداني! که زمان مانند آنها به خود نديده است. خاندان رسول خدا بر پشت اسبان و شتران برهنه در حرکتند و حال آنکه آل مروان در بهترين اسبان و شتران سوارند.

جوانان سيبور به ياري آل رسول برخاستند، مردي سالخورده در ميان جمع بايستاد و گفت: اي مردم! فتنه مجوييد و قوم را راه دهيد كه اين فتنه را عاقبت نيكو نباشد. جوانان گفتند: به خداي هرگز اين نشود و البته راه ندهيم و اگر همه را سر برود، جان دريغ نداريم. و بر اين بسنده نكردند و ساز و سلاح بر تن راست كردند و سر راه بر ايشان بگرفتند و آغاز مجالدت [جدال و درگيري] و مطاردت [طرد کردن، دفع کردن، دور ساختن] نمودند. حربي سخت بر خاست و ششصد تن از آن مخاذيل، مقتول و مخذول ماند. ام كلثوم فرمود: اين شهر را چه گويند؟ گفتند: سيبور. گفت: خداي سبحانه آب ايشان گوارا كند و نرخهاي ايشان سبك گرداند [ارزاني و فراواني نعمت دهد] و دست ستمكاران از ايشان بازدارد و اگر دنيا به ظلم و جور آكنده شود، ايشان را جز عدل و داد نرسد.

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹ | 23:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

موصل

صبحگاه از راهی دیگر، قصد «کحیل» (کحیل: شهری بزرگی بوده در کنار دجله و بالاتر از تکریت و در سمت غربی آن واقع شده است، ولی اکنون اثری از این شهر نیست. (معجم البلدان 4/439)) کرده جانب «جهینه» (جهینه، به ضم جیم: منطقه ‏ای است از نواحی موصل که در کنار دجله قرار گرفته و تا موصل یک منزل راه است. (مراصد الاطلاع 1/363)) را در پیش گرفتند و والی «موصل» (موصل: شهر مشهور و قدیمی است که در کنار دجله قرار گرفته و در وسط آن شهر، قبر جرجیس پیامبر است. (مراصد الاطلاع 3/1333) را از ورود خود باخبر ساختند، وی دستور داد شهر را زینت کرده و گروهی را به بیرون از شهر فرستاد! مردم گفتند: بدون تردید، این سر حسین بن علی علیه‏‌السلام است که او را خارجی گویند! چهار هزار کس، آماده جنگ شدند تا سر مطهر را از آنان بستانند و زیارتگاهی برپا کنند و والی خود را از دم شمشیر بگذرانند؛ به روایتی گفتند: «تبا" لقوم کفروا بعد ایمانهم اضلالة بعد هدی؟ ام شک بعد یقین ؟» (وای بر گروهی که بعد از ایمان کافر شدند، آیا گمراهی بعد از هدایت و شک پس از یقین ؟!») ، مأموران چون از قصد مردم باخبر شدند مسیر خود را تغییر داده و به قصد «تل اعفر» (یتل اعفر، بعضی آن را تل یعفر می‏‌گویند، و آن قلعه ‏‌ای است بین سنجار و موصل، و در آن رودخانه ‏‌ای جاری است. (مراصد الاطلاع 1/268)) و «جبل سنجار» (سنجار: شهر مشهوری است از نواحی جزیره، که در کنار کوهی واقع است و از آنجا تا موصل سه روز راه است و تا نصیبین نیز همین اندازه. (قمقام زخار 551)) حرکت کردند تا در «نصیبین» منزل گزیدند (قمقام زخار 548) . [موصل / مشهد رأس‌الحسین (ع) :  شهرآشوب و هروی از این زیارتگاه یاد کرده ‌اند (مناقب آل ابی‌طالب ج۴، ص۹۰؛ الاشارات الی معرفة الزیارات ص۷۰) و هروی آن را به عنوان «محل گذاشتن سر امام حسین (ع) در زمان عبور اسرا» معرفی کرده است] . بَلَد / مقام عمر بن امام حسین (ع) : بلد شهر کوچکی در شمال موصل بوده که امروزه به نام اسکی موصل شناخته می‌شود. هروی به وجود زیارتگاهی به نام «عمر بن الحسین» (ع) در این شهر اشاره کرده که با استناد به کتیبه موجود در آن، این زیارتگاه، مقام عمر بن امام حسین (ع) در زمان اسارت وی در سال ۶۱ قمری بوده و ساختمان زیارتگاه را شخصی به نام ابراهیم بن قاسم مدائنی در سال ۱۰۳ (؟) ساخته و خان القطن (سرای پنبه) در بازار کهنه شهر بلد را وقف آن کرده است (مناقب آل ابی‌طالب ج۴، ص۹۰؛ الاشارات الی معرفة الزیارات ص68)

مشهد النقطه واقعه منزل موصل

چون لشگر ابن زياد در اثناى راه خود به نزديك موصل رسيدند كس به امير موصل فرستادند و پيغام دادند كه شهر را بياراى و به استقبال ما بيرون آى و طبقهاى زر و سيم مهيا ساز تا بر ما نثار كنى به آمدن ما در منزل تو و نيز افتخار بر تمام حكام ديار كن زيرا كه سر حسين بن على (عليه السلام) و برادران و ياران او همراه است و اهل بيت او را نيز از خانم و كنيز با ديده‏هاى اشگ ريز مى‏آوريم والسلام عمادالدوله كه حاكم موصل بود اهل شهر را جمع كرد و صورت حال را با ايشان در ميان آورد گفت اى قوم زنهار باين سخن تن ندهيد و بدين نصيحت همداستان نباشيد اصلا نه استقبال كنيد و نه اين جماعت را به شهر خود راه بدهيد زيرا اين كار براى شما عار و شكست است. رعايا گفتند: اى امير خدا تو را خير دهد، تو هميشه به رعايا مهربان بوده و هستى آنچه فرمائى اطاعت مى‏كنيم، پس موصليان آب و آذوقه فرستادند و پيغام دادند آمدن شما به شهر ما مصلحت نيست اين آذوقه را بگيريد و هر كجا كه مى‏خواهيد برويد، آن جماعت از اين جواب در خشم شدند از پشت شهر انداختند جائى كه در يك فرسخى شهر واقع بود فرود آمدند سر مطهر منور امام (عليه السلام) را از نيزه فرود آوردند و در آنجا سنگ بزرگى بود روى آن سنگ نهادند قطره خونى از سر مبارك بر آن سنگ چكيد و آن خون در ميان سنگ نهان شد هر سال روز عاشوراء از آن سنگ خون تازه مى‏جوشيد، مردمان از اطراف و اكناف و نواحى مى‏آمدند و دور آن سنگ حلقه ماتم مى‏زدند و به مراسم عزادارى مشغول مى‏شدند و به همين منوال بود تا زمان عبدالملك مروان عليه اللعنة و العذاب كه آن سنگ را از آن مقام برداشتند و ديگر كسى از آن سنگ نشانى پيدا نكرد وليكن اهل موصل در آن موضع قبه و بارگاهى ساختند و او را مشهد النقطه نام نهادند هر سال كه ماه محرم مى‏شود مردم در آنجا آمده و مراسم عزاء بجاى مى‏آورند. صاحب روضة الشهداء مى‏نويسد: چون اهل موصل لشگر ابن زياد را به شهر خود راه ندادند شمر لعين با تابعان خود در بيرون شهر شب را منزل كردند صبح رو به شهر نصيبين نهادند.

نصیبین

(نصیبین: شهر آبادی است از بلاد جزیره، که در مسیر قافله‌هایی که از موصل به شام می‏‌روند قرار گرفته، و از موصل تا بدانجا شش روز راه است. (معجم البلدان 5/288)) . و چون به «نصیبین» رسیدند، منصور بن الیاس به آراستن شهر دستور داد! و آینه‏‌ها را در کار آرایش بکار بردند! و کسی که سر مقدس امام علیه‏‌السلام با او بود، خواست که وارد شهر شود، ولی اسب او فرمان او را نبرد، اسب دیگر آوردند، آن اسب نیز اطاعت نکرد! تا چند اسب عوض کردند، ناگاه سر مطهر را دیدند که بر روی زمین است! ابراهیم موصلی، آن سر مقدس را برداشت و نیک در آن نگریست تا این‌که آن را شناخت و آن‌ها را ملامت کرد، اهل شهر چون این صحنه را مشاهده کردند، آن سر مقدس را از وی گرفته و او را کشتند و سر مطهر را در بیرون شهر گذاردند و به درون شهر نبردند! و گویا بعدها همانجا که سر شریف افتاده بود زیارتگاه شد (نفس المهموم 426) . و در قمقام زخار آمده است: در اینجا سر امام را به مردم نشان دادند! زینب کبری علیها السلام از مشاهده آن صحنه جانخراش، طاقت از دست داد و این ابیات را زمزمه کرد: انشهر مابین البریة عنوة و والدنا اوحی الیه جلیل کفرتم برب العرش ثم نبیه کان لم یجئکم فی الزمان رسول لحاکم اله العرش یا شر امة لکم فی لظی یوم المعاد عویل (به ستم، ما شهره بین خلائق شویم در حالی که پرودگار جلیل وحی بر جد ما می‏‌فرستاد؛ شما به خدای عرش و پیامبر او کافر شدید گویا که پیامبری در این زمان نیامده است؛ ای بدترین امت! شما را خدای عرش لعنت کند که شما را در زبانه آتش روز معاد فغان و فریادی است»)(قمقام زخار 548)". مسجد امام زین‌العابدین(ع) و مقام رأس‌الحسین(ع) در نصیبین که شهری است در ترکیه. گفته می‌شود اثر خون سر امام حسین(ع) در این مکان مانده‌ است. هروی این زیارتگاه را به نام مشهد النقطه ثبت کرده ‌است. [نصیبین / مسجد امام زین‌العابدین (ع)؛ مشهدالرأس و مشهدالنقطه: بن شهرآشوب به وجود «مشهدالرأس» (زیارتگاه رأس الحسین) در نصیبین اشاره کرده است (مناقب آل ابی‌طالب ج۴، ص۹۰). هروی نیز به وجود سه زیارتگاه در این شهر اشاره کرده که عبارت بوده‌ اند از: مسجد امام زین‌العابدین (ع)، مشهد الرأس که درباره آن گفته شده: «در زمان بردن اسرا به شام، سر امام حسین (ع) را در این محل آویخته‌اند»، و مشهد النقطه که درباره آن گفته‌ اند: «از سر امام حسین (ع) خونی در آنجا چکیده است» (مناقب آل ابی‌طالب ص۶۵-۶۶)]

عین الورده

(عین الورده: شهر مشهوری است از شهرهای جزیره، که بین حران و نصیبین واقع شده است و تا نصیبین 15 فرسخ فاصله دارد، و واقعه عین الورد که بین توابین و شامیان رخ داد، در این منطقه اتفاق افتاده است. (نفس المهموم 566 ؛ معجم البلدان 4/180)) . [امروزه منطقه عین الورد به نام رأس العین شناخته می شود. نام دیگر عین الورد، «جزیره» است»] . کاروان، بامدادان به «عین الورده» رسید و والی آنجا را خبر کردند، او و اهل آن شهر پذیرفتند که آن سرها در شهر بگردانند، و مقرر شد که از باب اربعین داخل گردند، سر منور را در میدان شهر بر نیزه کردند، و از نیمروز تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، گروهی شادمانی می‏‌کردند که سر خارجی است، و جمعی گریان بودند.

واقعه منزل نصيبين

چون اهل بيت رسالت را آن قوم ضلالت آئين به نزديكى شهر نصيبين آوردند سرها را از صندوقها بدر آوردند و بر نيزه‏هاى بلندى زدند و در نظر اهل بيت جلوه دادند فلما رات زينب راس اخيها بكت و انشات تقول همينكه چشم عليا مكرمه زينب خاتون بسر برادر افتاد با چشم گريان اين ابيات را انشاء نمود زبانحال آن مخدره‏ : اتشهرونا فى البرية عنوةكفرتم برب العرش ثم نبيهلحاكم اله العرش يا شر امة   و والدنا اوحى اليه جليل كان لم يجئكم فى الزمان رسول لكم فى لظى يوم المعاد عويل . معين صاحب روضه مى‏نويسد كه لشگر كس بنزد حاكم نصيبين فرستادند كه نام او مقصود بن الياس بود كه شهر را بيارائيد و به استقبال بدر آئيد. يامرونه بتزئين البلد و القرى و تحسين الضيافة و القرى دخلوها فى كبكبة عظيمة. بعد از آراستن شهر و آوردن اسيران به در دروازه و ديدن تماشائيان . فمالبثوا الا ان برقت سحابة عليهم ببرق من القهر الالهى. ناگاه به قدرت الهى از ابر قهر و غضب پادشاهى برقى پديد آمد كه يك نيمه شهر را سوخت غوغا در شهر پديدار شد مردمان بهم بر آمده لشگريان خجالت زده از آن شهر به در آمدند قصد مرحله ديگر كردند به شهرى رسيدند كه رئيس آنجا سليمان بن يوسف بود.

واقعه بعد از شهر نصيبين (دروازه سلیمان)

سليمان را دو برادر بود يكى از آنها در جنگ صفين بدست اميرالمومنين (عليه السلام) كشته شده بود و يكى با اين برادر در حكومت شهر شريك بود و شهر ايشان دو دروازه داشت يكى به سليمان تعلق داشت ديگرى به برادرش چون خبر آمدن لشگر را به شهر شنيدند تهيه و تدارك ديدند و تشريفات چيدند اما در باب ورود به شهر با هم مخاصمه كردند او مى‏گفت بايد از دروازه من وارد شوند ديگرى‏ مى‏گفت از دروازه من ميان دو ناصبى ملعون جنگ در افتاد. فقامت الفتنة و هاجت الفساد فاخذ السيوف من الجانبين فاخذها و نفذت السهام من الطرفين منافذها و انقطع الأمن و الأمان فقتل سليمان. در ميان آن گير و دار. سليمان وارد نيران شد كه لشگر شمر عليه اللعنة از آنجا نيز سراسيمه شده روى به حلب نهادند. فانقلبوا من شر المنقلب فانحدروا الى حلب. در كامل السقيفه مى‏نويسد: عبور لشگر كفرآئين پسر زياد پليد به ميا فارقين‏(به فتح ميم و تشديد ياء اسم شهرى است كه زنى آنرا ساخت و نامش ميار فارقين بود) افتاد در اين منزل كه لشگر عبور كرده ‏اند از جاده سلطانى و اصلى نرفتند بلكه از ترس محبان اهل بيت عليهم السلام از بيراهه حركت كردند لهذا ترتيبى از حركت ايشان در كتب مقاتل نيست فقط نامى از منازلى كه به آن گذشته‏ اند برده شده و آنها عبارتند از: اندرين چنانچه در كامل السقيفه آمده و ديگر شهر ايمد چنانچه صاحب روضه نام آن را برده. در مقتل ابو مخنف است كه از نصيبين به عين الورده و از آنجا به ناصر جمان و از آنجا به دوغان عبور كردند. در نسخه ديگر ابو مخنف آمده كه از عين الورده به دعوات رفتند و از والى آنجا درخواست استقبال نمودند والى با طبل و نقاره به استقبال آن كفر كيشان آمد و سپاه را از دروازه اربعين به شهر وارد نمود سپس از آنجا به حلب رفتند.

رقه

(رقه اسم شهری است مشهور در کنار شط فرات، و از بلاد جزیره محسوب می‏‌شود و تا حران سه روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/626)) . آنگاه مأموران ابن زیاد، سر امام حسین علیه‏‌السلام و سایر شهدا را از «عین الورده» حرکت دادند و طی طریق کردند تا به «رقه» رسیدند. [در جنوب رقّه کوه و منطقه صفین واقع شده که محل درگیری معروف صفین در سال 37 قمری بود] . [بالِس / مشهد الحَجَر : بالِس شهر تاریخی کهنی در شمال شام بر ساحل رود فرات است که در قرون اولیه اسلامی، بندرگاه کشتی‌هایی که در این رود حرکت می‌کردند، شناخته می‌شده است. بخشی از ویرانه‌های این شهر امروزه در ساحل دریاچه عظیم اسد که پس از تأسیس سد بزرگ فرات در غرب رقّه به وجود آمده، هنوز قابل رؤیت است و در چند کیلومتری آن، شهر نسبتاً جدیدی به نام «مسکنه» قرار دارد. هروی از زیارتگاهی به نام «مشهد الحَجَر» در بالس یاد کرده که به گفته وی، محل گذاشتن سر امام حسین (ع) در زمان عبور اسرا بوده است (الاشارات الی معرفة الزیارات ص۶۱). امروزه درون قبرستانی قدیمی مشرف به ویرانه‌های شهر بالس، محلی وجود دارد که اهالی منطقه، آن را مقام رأس الحسین (ع) می‌دانند (تحقیق میدانی نگارنده) و ممکن است بقایای زیارتگاه مورد اشاره هروی باشد]

جوسق

(جوسق، به مکان‌های بسیاری اطلاق می‏‌شود، قریه بزرگی از توابع بغداد و قریه ‏‌ای از قریه‏ ‌های نهروان و به قریه ‏‌ای از نواحی مصر و به قریه ‏‌ای از قریه‏‌های ری و به قلعه‏ ‌ای در ری نیز اطلاق می‏‌شود. (مراصد الاطلاع 1/358)) . هنگامی که کاروان از «رقه» عبور کردند، بر مکانی به نام «جوسق» وارد شدند و از آنجا نیز حرکت کرده و بسوی فرات ره سپردند تا به نزدیکی‌های «بسر» (بسر - بضم باء و سکون سین - قریه است در شام از اراضی دمشق محسوب می‏‌شود و در آنجا مزاری است که گفته شده قبر یسع است. (مراصد الاطلاع 1/196)) رسیدند و از این مکان به والی «حلب» نامه ‏‌ای نوشتند و آنان را از جریان کار خود آگاه ساختند و شب را در «دعوات» و یا در «حلب» بسر بردند!

دعوات

(در معاجم، موضعی را به این عنوان یعنی «دعوات» نیافتم، ولی در کتب، مقتل از آن نام برده شده است) . مأموران چون به نزدیک «دعوات» رسیدند، نامه‏‌ ای به والی آنجا نوشته که: ما سر حسین را با خود آورده‏‌ ایم. او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوق‌ها و کرناها بدمند و خود نیز برای استقبال از شهر بیرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نیزه زده و از دروازه‏‌ای که آن را اربعین می‏‌نامیدند وارد نموده و در یکی از میدان‌های شهر آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، در این شهر نیز گروهی گریان بودند و جماعتی شادی می‏‌کردند و می‏‌گفتند: این سر خارجی است که بر یزید خروج کرده است! پس شب در آنجا ماندند، و صبح به طرف «حلب» حرکت کردند. علی بن الحسین علیه‏‌السلام در آن هنگام گریست و این شعر را خواند: لیت شعری هل عاقل فی الدیاجی - بات من فجعة الزمان یناجی - انا نجل الامام ما بال حقی - ضائع بین عصبة الاعلاج (ای کاش می‏‌دانستم که شخص خردمندی هست که در ظلمت‌ها بیتوته کند و از سختی‌های زمان زمزمه نماید؛ من فرزند امام هستم، چه شده است که حق من ضایع شود بین این گروه کفار») (الدمعة الساکبة 5/65)

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹ | 10:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

تکریت

(تکریت بلده ‏‌ای است بین بغداد و موصل، به بغداد نزدیکتر است و فاصله آن تا بغداد 30 فرسخ می‏‌باشد و در غرب دجله واقع شده است. (مراصد الاطلاع 1/268)) . [تکریت 165 کیلومتری بغداد است] . در کامل بهائی آمده است: چون سر امام حسین علیه‏‌السلام را از کوفه بیرون آوردند، مأموران ابن زیاد از قبایل عرب بیمناک بودند که شاید هنوز قدری از غیرت دینی که در ایشان باقی مانده، آنان را وادارد که سر امام علیه‏‌السلام را از دست ایشان بگیرند، از این روی، دور از جاده اصلی، و از بیراهه حرکت می‏‌کردند! ابومخنف نقل کرده است که: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(حصاصه قریه ‏‌ای است نزدیک قصر ابن هبیره و از نواحی کوفه است. (معجم البلدان 2/263)) برده و از «تکریت» گذشتند و والی آنجا را از ورود خود آگاه کردند، او افراد بسیاری را با پرچم به استقبال آنان روانه کرد! و اگر کسی از صاحب سر سؤال می‏‌کرد، می‏‌گفتند: خارجی است! (از این نقل چنین بر می‏‌آید که حاملان سر از معرفی سر مقدس امام علیه‏‌السلام بیم داشتند، لذا امام علیه‏‌السلام را خارجی یعنی کسی که بر یزید خروج کرده معرفی می‏‌کردند) . مردی نصرانی که آن سر را دیده و آن پاسخ را شنیده بود، با خود گفت: این چنین نیست که می‏‌گویند، این سر حسین بن علی فرزند فاطمه است و من خود در کوفه بودم که او را شهید کردند؛ سایر نصرانیان از این واقعه آگاه شدند و به تعظیم و اجلال آن حضرت ناقوس‌ها را شکستند و گفتند: خداوندا! از شومی و عصیان این قوم که فرزند پیغمبر خود را کشته اند، به تو پناه می‏‌بریم. کوفیان چون این حال را مشاهده کردند راه بیابان را در پیش گرفته و از آنجا کوچ کردند! (قمقام زخار 2/547)

واقعه منزل كحيله

چون سپاه ابن زياد ملعون به كحيله رسيدند به اهل آن بلد پيغام دادند كه ما را بايد شما ملاقات كنيد با آذوقه و علوفه فان معنا راس الحسين (عليه السلام) زيرا كه حامل سر امام مى‏باشيم و به شام مى‏رويم فرمان ابن زياد را فرستادند كه بايد عمال و حكام بلاد و امصار به استقبال لشگر ما بدر آيند شهر را آئين ببندند آب و آذوقه را دريغ ندارند. لهذا والى كحيله لشگر را سيورسات فرستاد علمهاى بشارت به جلوه در آورد. و امر بالاعلام فبشرت والمدينة فزينت فتداعت الناس من كل جانب و مكان . شهر را زينت كردند مردم از هر جانب بيرون آمدند والى ملعون با خواص خود تا سه ميل به استقبال رفت مردم از يكديگر مى‏پرسيدند چه خبر است ديگرى مى‏گفت سرها و اسراى خارجى را به شام مى‏برند كه ابن زياد در ارض عراق آنها را كشته است يكى در ميان اين جمعيت كه از واقعه مخبر بود گفت واى بر شما لال شويد و خارجى نگوئيد. والله هذا راس الحسين (عليه السلام). چون آن جماعت اين سخن را شنيدند به گريه و ناله در آمدند چهار هزار سوار هم عهد شدند و نيز سوگندهاى غلاظ و شداد خوردند كه سپاه ابن زياد را به قتل برسانند و سرها را ببرند و به بدنها ملحق كنند و اسرا را نجات بدهند تا اين فخر از براى ايشان الى يوم القيمه بماند اما جاسوسان خبر از براى لشگر ابن زياد بردند كه جماعت اوس و خزرج كه چهار هزار سوار مكمل يراقند عازم حمله‏ اند دانسته باشيد كوفيان بى آزرم از ترس وارد به كحيله نشدند بلكه از راه منحرف شدند و راه تل اعقر را پيش گرفتند و به تعجيل هر چه تمامتر خود را به منزل جهنيه رسانيدند.

وادی النخله

(وادی النخله، مکانی را به این نام در معجم البلدان و دیگر کتب نیافتم، ولی در مراصد الاطلاع موضعی به نام نخلا ذکر کرده است که از نواحی موصل شرقیه نزدیک خازر است و شاید مراد از وادی النخله آن باشد. (مراصد اطلاع 3/1363)) . شب را در «وادی النخله» فرود آمدند و در طول شب صدای نوحه جنیان را می‌شنیدند (قمقار زخار 2/548): نساء الجن یبکین من الحزن شجیات - و اسعدن بنوح للنساء الهاشمیات - و یندبن حسینا عظمت تلک الرزیات - و یلطمن خدودا" کالدنانیر نقیات - و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات . (زنان جن از غصه و حزن می‏‌گریند، و برای زنان هاشمی نوحه می‏‌نمایند؛ بر حسین و بزرگی این مصیبت‌ها ندبه می‏‌کنند و بر چهره خود لطمه می‏‌زنند؛ و جامه‏‌های سیاه بعد از لباس‌های کتانی در بر می‏‌کنند»)(بحار الانوار 45/236)

لینا(لبا)

احتمالا با طلوع آفتاب به منزل لینا رسیدند. لینا منطقه ای سرسبز و آباد بود و جمعیت قابل توجهی داشت. پیر و جوان، زن و مرد به تماشا آمدند و همین که سر امام را بر نیزه دیدند و دریافتند که فرزند پیامبر(ص) را کشته اند، قاتلان و حاملان را لعنت کردند و بر پیامبر(ص) و خانواده اش درود فرستادند و خطاب به حاملان و فرماندهان گفتند: ای قاتلان فرزند پیامبر، از شهر ما دور شوید.

واقعه منزل جهنيه

عامل وى را خبر دادند كه سر حسين بن على (عليه السلام) با ما است و از جانب ابن زياد بسوى يزيد مى‏رويم بايد به استقبال ما بيائى و آذوقه و علوفه حاضر كنى شهر را زينت كردند علمها به جلوه آوردند مردم به استقبال در آمدند چون دانستند كه ايشان سر امام عالم امكان (عليه السلام) را همراه دارند سى هزار جمعيت شوريدند بناى مخاصمت گذاشتند خيال آن داشتند كه سرها و اسيران را بگيرند كه لشگر از آن شهر فرار كردند.

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹ | 11:25 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

از قادسیه تا كحيله

چون اهل بيت گرام و حرم امام (عليه السلام) را با سرهاى شهدا به شام غم انجام بردند در هر منزلى از منازل و مرحله ‏اى از مراحل كرامتى ظاهر و برهانى باهر گشت كه اسباب تنبه بعضى و باعث هدايت جمعى گشت ليكن بر شقاوت اشقياء مى‏افزود چنانچه خداوند در قرآن فرموده : ولا يزيد الظالمين الاخسارا بل لم يزدهم الاطغيانا و غرورا. روزى كه از كوفه بيرون آمدند منزل اول قادسيه بود از آنجا اهل بيت را حركت دادند. قال ابو مخنف: و ساروا بالروس الى شرقى الجصاصة ثم عبروا تكريت از طرف شرقى جصاصه با اسراء و سرها روان شدند تا عبور به كنار شهر تكريت نمودند به عامل تكريت نوشتند كه بايد به استقبال ما بيائى و زاد و توشه از براى لشگر و علوفه از براى چهارپايان سپاه بياورى ما جمعيت زياديم و مامور از جانب ابن زياديم و با ما است سر بريده حسين بن على (عليه السلام) كه در كربلا كشته‏ ايم و سر او را براى يزيد مى‏بريم حاكم تكريت چون نامه مطالعه نمود حكم كرد تدارك سيورسات و آذوقه نمايند و جمعيت به استقبال بروند، جمعيت زيادى بيرون شهر رفته و علمهاى سرخ و زرد به جلوه در آوردند بوق و نقاره زدند شهر را آئين بستند مردم بى دين از هر جانب و مكان رو به استقبال آوردند چون فريقين به يكديگر برخوردند بشارت و مباركباد گفتند و تماشائيان از سر نورانى امام (عليه السلام) مى‏پرسيدند و جواب هذا رأس الخارجى مى‏شنيدند اتفاقا در ميان آن جمعيت مردى بود نصرانى كه كيش ترسا و آئين مسيحا داشت و از كوفه آمده بود و گفت ويلكم انى كنت فى الكوفة من در كوفه بودم نام صاحب اين سر خارجى نبود مى‏گفتند سر حسين بن على بن ابيطالب عليهما السلام است همان على كه مدتى در كوفه سلطنت داشت و بر ما امير بود و مادرش فاطمه زهرا عليها السلام و جدش محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) است اين سر پسر اوست مردم بفكر فرو رفتند نصرانيها چون اين خبر را شنيدند رفتند ناقوسهاى خود را برگرفتند بنا كردند به ناقوس زدن رهبانان در كنيسه‏هاى خود را بستند و لعنت و نفرين در حق قاتلان حضرت مى‏كردند و مى‏گفتند الها معبودا انا برئنا من قوم قتلوا ابن بنت نبيهم . اى خداى ما و اى سيد ما ما بيزاريم از قومى كه پسر فاطمه دختر پيغمبر خود را مى‏كشند. خبر به لشگر رسيد كه نصارى شورش كرده‏ اند و نزديك است مردم ديگر را به شورش در آورند سپاه ترسيدند فلم يدخلوها و رحلوها عن تكريت داخل شهر تكريت نشدند از همانجا رو به راه نهادند تا رسيدند به اعسا از آنجا نيز گذشتند به دير نصرانى عروه رسيدند از آنجا هم عبور كردند رسيدند به صليتاء و از آنجا هم گذشتند تا آنكه رسيدند به وادى النخله شب را در وادى النخله بسر بردند. ابو مخنف مى‏نويسد: سپاه كفرآئين پسر اسراء را از آن منزل كوچ دادند و طى منازل و قطع طريق كردند تا رسيدند به ارمينا و در آنجا توقف ننمودند و ساروا حتى وصلوا الى بلد يقال لبنا عبور كردند تا آنكه رسيدند به بلد لبنا آن بلد معموره بود پرجمعيت مقابل است با مدينه مرشاد شيخ طريحى عليه الرحمه مى‏نويسد اهل بيت را به مرشاد بردند و نيز ابو مخنف مى‏نويسد به لبنا على اى نحو كان چون اسيران خونين دل را بدان منزل رسانيدند خبر به شهر لبنا دادند جمعيت آن شهر بيرون آمدند فخرجت المخدرات من خدورهن و الكهول و الشبان ينظرون الى رأس الحسين (عليه السلام) و يصلون عليه و على جده و ابيه و يلعنون من قتله الخ مرد و زن از صغير و كبير و پير و جوان حتى مخدرات پشت پرده بيرون آمدند و نظر بر سر مطهر نورانى امام حسين (عليه السلام) مى‏كردند و صلوات بر او و پدر و جدش مى‏فرستادند و لعنت بر قاتلان حضرت مى‏نمودند و نيز لشگر را فحش و دشنام مى‏دادند و مى‏گفتند يا قتلة اولاد الأنبياء اخرجوا من بلدنا اى كشندگان اولاد انبياء از شهر ما بيرون رويد اينجا نمانيد آن سپاه روسياه چون اين واقعه بشنيدند فرستادند آن شهر را خراب كردند و رحلوا من لبنا از آنجا كوچ كردند و ساروا حتى و صلوا الى الكحيلة.

دستی ازدیوارباقلم آهنین

در اولین منزلی که در آن مأموران ابن‌زیاد که حامل سر مبارک امام حسین علیه‏‌السلام بودند، از مرکب‌های خود فرود آمدند، مشغول می‌گساری و عشرت شدند، ناگهان دستی از دیوار پدیدار شد و با قلمی از آهن این چند بیتی را با خون بر دیوار نوشت: اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب. (آیا امتی که حسین را کشتند امید شفاعت جد او را دارند در روز حساب ؟!») با مشاهده این صحنه عجیب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس بازگشتند (بحار الانوار 45/305). و ابن حجر در صواعق به همین کیفیت مطلب فوق را نقل کرده است (صواعق المحرقه 192) و باز می‏‌گوید که: این شعر را 300 سال قبل از بعثت خاتم النبیین (ص) بر سنگی نوشته یافتند، و نیز در یکی از کنیسه‏‌های رومیان این اشعار نوشته شده بود و کس ندانست در چه زمانی نوشته شده است ؟!  [أترجو امة قتلت حسينا - شفاعة جده يوم الحساب . آيا آن رژيم و آن گروه زشت كردار و خودكامه اي كه حسين عليه السلام را كشته اند، اميد شفاعت نياي گرانقدرش را در روز رستاخيز و روز حسابرسي دارند؟! . فلا والله ليس لهم شفيع - و هم يوم القيامة في العذاب . نه، به خداي سوگند كه براي چنين مردم تاريك انديش و شقاوت پيشه اي شفاعتگري نخواهد بود؛ و آنان در روز رستاخيز در عذاب سهمگين خدا گرفتار خواهند بود. و قد قتلوا الحسين بحكم جور - و خالف حكمهم حكم الكتاب . آن تبهكاران روزگار، حسين عليه السلام را به فرمان ستم و ستمكاران كشتند و فرمان و كارشان مخالف فرمان قرآن و آورنده ي قرآن بود. «معالي السبطين، ج 2، ص 126» . و نيز از بزرگان قبيله ي «بني سليم» آورده اند كه: آنان براي پيكاري با روميان به سرزمين آنان تاختند و در آن جنگ به عبادتگاهي وارد شدند و ديدند كه بر سينه ي ديوار آن، همين شعر نگاشته شده است! أترجو امة قتلت حسينا... آيا جامعه و مردمي كه حسين را كشته اند، باز هم اميد شفاعت نياي گرانقدر او را دارند؟ نه، به خداي سوگند براي آنان شفاعتگري نخواهد بود؛ و آنان در روز رستاخيز در عذاب خواهند بود! جهادگران با خواندن اين شعر غرق در حيرت شدند و از راهبان دير پرسيدند كه اين شعر را چه زماني، و چه كسي نوشته است؟ آنان گفتند: سيصد سال پيش از بعثت پيامبر شما، اين شعر بر اين ديوار نوشته شده بود! «عبدالرحمن بن مسلم» از پدرش آورده است كه گفت: ما در پيكاري با روميان به برخي از شهرهاي آنان وارد شديم و در نزديكي فلسطين بر عبادتگاهي از عبادتگاه هاي مسيحيان گذرمان افتاد. بر ديوار آن عبادتگاه نوشته اي را ديدم و از مردمي كه به زبان رومي آشنا بودند، خواستيم تا آن نوشته را براي ما بخوانند و ترجمه كنند. هنگامي كه آنان خواندند و ترجمه كردند، ديديم اين گونه است: أترجو امة قتلت حسينا... و نيز در كتاب «ياقوت» از «عبدالله صفار» آورده است كه: ما در يكي از جنگ ها به جنگاوران دشمن حمله برديم و ضمن درهم كوبيدن و تار و مار ساختن آنان، گروهي را به اسارت گرفتيم كه در ميان اسيران، پيري از خردمندان مسيحيان بود. ما آن پير خردمند را بسيار گرامي داشتيم و با او رفتاري شايسته و نيكو پيشه ساختيم. او ضمن سخنانش به ما گفت: پدرم از پدرانش نقل مي كرد كه آنان حدود سيصد سال پيش از بعثت پيامبر اسلام در نقطه اي از سرزمين هاي روم به حفاري مشغول بوده اند كه با تخته سنگي بزرگ روبرو مي گردند. هنگامي كه خاك ها را از روي آن كنار مي زنند، مي بينند بر روي آن به زبان فرزندان «شيث» نوشته شده است: أترجو أمة قتلت حسينا... «بحار، ج 44، ص 224»] . قمقام زخار 544. و مجلسی رحمه الله در بحار 45/236 از طبری نقل کرده است که حاملان سر مقدس امام، در اولین منزل که به شام می‏‌رفتند صدای نوحه فرشتگان را شنیدند: "ای کسانی که به نادانی خود، حسین را کشتید! بشارت باد شما را عذاب و شکنجه؛ همه اهل آسمان شما را نفرین کنند از پیامبر و فرشته و دیگر طوایف؛ شما بر زبان سلیمان و موسی و عیسی صاحب انجیل لعنت شده‏‌ اید") . و سلیمان بن یسار گفته است: سنگی را یافتند که بر آن نوشته شده بود: "لا بد ان ترد القیامة فاطمه و قمیصها بدم الحسین ملطخ ویل لمن شفعاؤه خصمائه و الصور فی یوم القیامة ینقخ (بی گمان فاطمه علیها السلام در روز محشر خواهد آمد در حالی که پیراهن او به خون حسین آغشته است؛ وای بر کسی که شفیعان او دشمنانش باشند، هنگامی که روز قیامت در صور دمیده شود»)".

خرابه و دیر نزدیک فرات

نیاز به آب و تراکم شهرها و روستا ها در حاشیه فرات، باعث شد تا کاروان مسیر خویش را از کنار فرات انتخاب کند. گزارش آن است که به دیری از نصاری که احتمالا مخروبه بود، رسیدند. فرماندهان و سربازان برای استراحت و صرف غذا متوقف شدند و به خوردن و آشامیدن شراب و شادی پرداختند. سرها را از صندوق بیرون آوردند و دست به دست گرداندند. سلیمان بن مهران اعمش می گوید: در طواف کعبه بودم، دیدم مردی می گرید و می گوید اللهم اغفرلی و انا اعلم انک لا تغفر. گفتم چرا چنین می گویی؟ پاسخ داد: من یکی از چهل نفری بودم که سر حسین(ع) را به شام می بردند. وقتی به اولین منزل بر دیر نصارا رسیدیم، سر را بر نیزه کردیم و به طعام نشستیم. ناگهان دستی پیدا شد و با قلمی آهنین بر دیوار نوشت: اترجوا امة قتلت حسینا     شفاعة جده یوم الحساب . بسیار ترسیدیم. یکی از ما تصمیم گرفت دست را بگیرد اما دست ناپدید شد. در برخی روایات، وقتی از راهب پرسیدند گفت: 500 سال قبل از بعثت پیامبر شما، این جمله نگاشته شده است. (در برخی اقوال 300 سال) این ابیات را به خط سریانی نیز نقل کرده اند.

نزدیک قادسیه

منزلگاه قادسیه همان سرزمین مشهور عراق است که جنگ میان سپاهیان اسلام و یزدگرد سوم ساسانی رخ داد. قادسیه در 15 فرسنگی کوفه است. در این منزل ام کلثوم با آه و اندوه این اشعار را زمزمه کرد: «در کتابهای معتبر تاریخی از بانوی بزرگوار ما حضرت زینب (س)، در طول این راه سخنی و یا خطبه ای نقل نشده است. البته در پاره ای از نقلهای غیر معتبر آمده است که آن مکرمه در قادسیه چند شعر به صورت مرثیه خوانده است مانند: ماتَتْ رِجالی وَ أَفْنَی الدَّهْرُ ساداتی - وَزادَنی حَسَراتٍ بَعْدَ لَوْعاتی - یسَیروُنا عَلَی الاقْتابِ عارِیهً - کَأنَّنا بَینَهُم بَعْضَ الغْنَیماتِ - عَزَّ عَلَیکَ رَسُولَ اللَّهِ ماصَنَعُوا - بِأَهْلِ بَیتِکَ یا نُورَالبَرِیّاتِ . مردانم كشته شدند و روزگار، بزرگانم را به كام مرگ كشيد و پيوسته حسرت‌ها و اندوه‌هاي مرا افزون‌تر مي‌گرداند. ما را بر شتران بي‌محمل سوار كردند چنان كه گويا ما در ميان آنها غنيمت جنگي هستيم. اي رسول خدا(ص) بر تو دشوار است كه مي‌بيني با ما اين گونه رفتار مي‌كنند. [زندگاني حضرت فاطمه زهرا(س) و دختران آن حضرت ، زینب عقیله بنی هاشم، ص: ۹۲]. در این منزل ام کلثوم با آه و اندوه این اشعار را زمزمه کرد:  ماتت رجالی و افنی الدهر ساداتی - و زادنی حسرات بعد لو عاتی - یسیرونا علی الاقتاب عاریة - کاءننا بینهم بعض الغنیمات - عزّ علیک رسول الله ما صنعوا - باهل بیتک یا نور البریات . مردان ما را کشتند و روزگار، بزرگان را از ما گرفت و اندوه و سوزش ما را افزود. مردان پستی که می دانستند ما دختران رسول خدا هستیم بر ما هجوم آوردند و ما را بر شتران برهنه سوار کردند. گویی ما غنایم برای آنان بودیم.

ای رسول خدا، بر تو سخت و سنگین است کاری که کردند. ای گروه، شما کافر به رسول خدا شدید. وای بر شما ای گمراهان کافر.». آیا این سروده از ام کلثوم است یا نوعی زبان حال که شاعری سروده و بعدها به ام کلثوم منسوب شده است، جای تامل دارد.

نُخَیْله

اولین منزل اسرای کربلا، نُخیله بود؛ منطقه ای که امیرمؤمنان علی(ع) بارها در آن جا بودند؛ از جمله هنگام حرکت به سوی صفین ونهروان که درآن فرودآمده ونمازگزاردند.[معجم البلدان،ج 5، ص 278]

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹ | 20:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام

منازلى كه كاروان اهلبیت امام حسین علیه السلام بين كوفه و شام سير نمودند با سه احتمال

احتمال نخست: راه بادیه

کوفه، در عرض جغرافیایىِ حدود 32 درجه و دمشق، در عرض جغرافیایىِ حدود 33 واقع است. این، بدان معناست که مسیر طبیعى میان این دو شهر، تقریبا بر روى یک مدار، قرار دارد و نیازى به بالا رفتن و پایین آمدن بر روى زمین، جز در حدّ کسرى از یک درجه نیست. بر روى این مدار، راهى واقع بوده که به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر، کوتاه ترین راه بین این دو شهر است و حدود 923 کیلومتر [خط مستقیم 867 کیلومتر] مسافت داشته است. مشکل اصلى این راه کوتاه، گذشتن آن از صحراى بزرگ میان عراق و شام است که از روزگاران کهن، به «بادیة الشام» مشهور بوده است. این مسیر، براى افرادى قابل استفاده بوده که امکانات کافى (بویژه آب) براى پیمودن مسافت هاى طولانى میان منزل هاى دور از همِ صحرا را داشته اند، هر چند، گاهى شتاب مسافر، او را وادار به پیمودن این مسیر مى کرده است. گفتنى است در صحراها، شهرهاى بزرگ، وجود ندارند؛ امّا این به معناى نبودن راه یا چند آبادى کوچک نیست.

احتمال دوم: راه کناره فرات

فرات، یکى از دو رود بزرگ عراق است که از ترکیه سرچشمه مى گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق، به خلیج فارس مى پیوندد. کوفیان، براى مسافرت به شمال عراق و شام، از کناره این رود، حرکت مى کردند تا هم به آب، دسترس داشته باشند و هم از امکانات شهرهاى ساخته شده در کناره فرات، استفاده کنند. گفتنى است لشکرهاى انبوه و کاروان هاى بزرگ که به آب فراوان نیاز داشتند، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند. [لشکر امیر مؤمنان علیه السلام هم براى نبرد صفّین، همین مسیر را پیمود] . این مسیر، ابتدا از کوفه به مقدار زیادى به سوى شمال غرب مى رود و سپس از آن جا به سوى جنوب، بر مى گردد و با گذر از بسیارى از شهرهاى شام، به دمشق مى رسد. این راه، انشعاب هاى متعدّد داشته و با طول تقریبى 1190 تا 1333 کیلومتر، جاى گزین مناسبى براى راه کوتاه، امّا سختِ بادیه بوده است. مجموع این راه و راه بادیه را مى توان به یک مثلّث، تشبیه کرد که قاعده آن، راه بادیه است.

احتمال سوم: راه کناره دجله

دجله، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات، از ترکیه سرچشمه مى گیرد؛ امّا از شام نمى گذرد و درگذشته، براى رفتن به شمال شرق عراق، از مسیر کناره آن، استفاده مى کرده اند. این راه، مسیر اصلى میان کوفه و دمشق، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار کوتاهى از آن، کم کم به سمت غرب پیچید و پس از طىّ مسیر نه چندان کوتاهى، به راه کناره فرات پیوست و از آن طریق، وارد دمشق شد. این مسیر را مى توان سه ضلع از یک مستطیل دانست که ضلع دیگر طولىِ آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را: مسافت پیموده شده از کوفه به سمت شمال، راه پیموده شده به سمت غرب، و راه پیموده شده به سمت جنوب ـ که بازگشت به بخشى از مسیر پیموده شده قبلى است ـ، تشکیل مى دهند. از این رو، از همه راه هاى دیگر، طولانى تر است و طول آن، حدود 1545 کیلومتر است. این راه را «راه سلطانى» نامیده اند.

سید بن طاووس می‌‏گوید: چون یزید بن معاویه نامه عبیدالله را دریافت کرد و بر مضمون آن اطلاع یافت، پاسخ آن نامه را فرستاد و به عبیدالله بن زیاد فرمان داد که سر امام حسین علیه‏‌السلام و سرهای یاران آن حضرت را به همراه زنان و کودکان به شام بفرستد. ابن زیاد محفر بن ثعلبه را خواند و آن سرهای پاک و اهل بیت آن حضرت را به او سپرد، و او آنان را همانند اسیران کفار در حالی که اهالی شهرها به تماشای ایشان و سرهای مبارک می‏‌پرداختند، به شام برد(مشهور بر سر زبان‌ها، زجر بن قیس(با جیم) است ولی صحیح، زحر بن قیس می‏‌باشد). امام محمد باقر(ع) فرموده است: از پدرم علی‌بن‌الحسین علیه‏‌السلام پرسیدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟! فرمود: مرا بر شتری که عریان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین علیه‏‌السلام را بر نیزه‏‌ای نصب کرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهائی که زیراندازی نداشت سوار کردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهی با نیزه احاطه کرده بودند، و چون یکی از ما می‏‌گریست با نیزه به سر او می‏‌زدند! تا آنکه وارد دمشق شدیم(بحار الانوار 45/145).

عبيدالله بن زياد مخذول سر مطهر حضرت امام (عليه السلام) را به زحر بن قيس داده به شام فرستاد و بدنبال آنها حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) را زير غل جامعه قرار داده و دست به گردن بسته با مخدرات مانند اسيران كفار بر شتران برهنه سوار كرده روانه داشت به قولى عبدالله بن ربيعه الحميرى يا عمرو بن ربيعه يا ربيعة بن عمر و الحميرى و به قول ابن عبد ربه الغاز بن ربيعة الجرشى گويد: من نزد يزيد بن معاويه نشسته بودم ناگاه زحر در آمد يزيد هراسان گفت: ماورائك يا زحر؟ گفت: اميرالمومنين را به فتح و نصرت بشارت باد، ورد علينا الحسين بن على فى ثمانية عشر من اهل بيته و ستين رجلا من شيعته، فبرزنا اليهم فسئلناهم ان لوينزلوا على حكم الامير عبيدالله او القتل فاختاروا القتال فغدونا عليهم مع شروق الشمس، فاحطنا بهم من كل ناحية حتى اذا اخذت السيوف مأخذها من هام القوم، جعلوا يلوذون بالاكام و الحفر كمالا ذالحمام من صقر، فوالله ما كان الاجزر جزور اونومة قائل، حتى اتينا آخرهم فهاتيك اجسادهم مجردة و ثيابهم مرملة و خدودهم معفره، تصهرهم الشمس و تسفى عليهم الريح، زوارهم العقبان و الرخم بقاع سبسب. امام با هيجده نفر از اهل بيت و شصت كس از اصحاب خود بيامدند و ما نيز جانب آنها شتافته نخست گفتيم كه حكم ابن زياد را اطاعت كنيد يا جنگ را آماده باشيد، البته تن به ذلت نداده مهياى قتال شدند دو ساعت كه از روز بر آمد از هر طرف بتاختيم و تيغ‏ها به كار برديم، چندان كه كسى خواب نيمروز كند يا قصابى شترى بكشد همه را از دم شمشير گذرانيديم، اكنون بدن‏ها در آن بيابان برهنه و بر خاك افتاده و روى‏ها به خون آغشته، از تابش آفتاب همى گدازد و بادها خاك خون آلود بر آنها همى پراكند، كس به زيارتشان جز مرغان نرود. يزيد اندكى سر بزير افكنده آگاه سر برداشت و گفت: قد كنت ارضى من طاعتكم بدون قتل الحسين، اما لوانى صاحبه لعفوت عنه از اطاعت شما بدون كشتن امام خشنود بودم و اگر به جاى ابن زياد بودم البته از او در مى‏گذشتم. مرحوم مفيد در ارشاد مى‏نويسد: پس از آنكه عبيدالله بن زياد مخذول سر مطهر امام (عليه السلام) را به شام فرستاد فرمان داد بانوان و كودكان را مهياى سفر به شام كرده و دستور ويژه‏اى راجع به حضرت امام سجاد (عليه السلام) داد مبنى بر اينكه روى غلى كه بر گردن آن امام همام بود غل ديگرى قرار دادند و سپس جملگى را به دنبال رؤس مطهره همراه با محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن روانه نمود كاروان بانوان و اطفال همه جا طى طريق نموده تا به جماعتى كه حامل رؤس مطهره بودند ملحق شدند.

مأمورین عمر سعد مطابق نقشه های امروزی، از سرزمین چهار دولت «عراق، سوریه، لبنان و ترکیه» عبور کرده اند و این مسیر طولانی را هم مستقیم طی نکرده اند؛ بلکه با حرکتی مارپیچ، رنج این سفر اجباری را بر اهل بیت رسول الله| بیشتر نموده اند؛ به گونه ای که بارها به خاک ترکیه امروزین وارد و از آن خارج شدند.. [تهیه کننده : حجة السلام سیدمحمد باقری پور 20محرم سال 1398] متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(8)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(7)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(6)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(5)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(4)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(3)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(2)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را(1)

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹ | 12:42 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

توّابین انقلابیهای بی بصیرت

سلیمان بن صُرَد بن جون خُزاعی(شهادت ۶۵ق) رهبر قیام توابین و از بزرگان کوفه، صحابی حضرت محمد(ص) و از شیعیان امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بود. سلیمان بن صرد در برخی جنگ‌ها در رکاب امیرمؤمنان(ع) جنگید. وی در دوران امام حسن(ع) با صلح امام حسن با معاویه مخالف بود. نخستین نامه‌های کوفیان به امام حسین(ع) به رهبری او نوشته شد، با این حال خود او در نبرد کربلا حضور نداشت. مورخان، دلایل مختلفی برای عدم حضور سلیمان در واقعه کربلا برشمرده‌اند. پس از شهادت حسین بن علی(ع)، رهبری قیام توابین را در سال ۶۵ق بر عهده داشت. این قیام به خونخواهی امام حسین(ع) شکل گرفت و سلیمان در آن به شهادت رسید. شیعه و اهل سنت او را ستوده‌اند. وی پیرمردی نیک، عابد، فاضل و دارای مکانت و مقام ویژه در میان قوم خویش بود و قبیله خزاعه از او اطاعت می‌کرد.[۴] [۵] . پس از تأسیس شهر کوفه در زمان خلیفه دوم، سلیمان بن صرد جزو اولین کسانی بود که در این شهر ساکن شد و در محله خُزاعه سکنی گزید.[۸] سلیمان، با خلافت امام علی(ع) به همراه بسیاری از بزرگانشیعه با او بیعت کرد.[۹] بنا بر نامه‌ای که از سوی امیرمؤمنان(ع) برای او نوشته شده، وی نماینده امام(ع) در منطقه جبل بوده است.[۱۰] او در جنگ‌های امام علی(ع) شرکت کرد و در جنگ صفین در رکاب امام(ع) جنگید و فرماندهی میمنه سپاه را بر عهده گرفت.[۱۱] در این جنگ، «‌حوشَب‌» سرور یمانیان در سپاه معاویه با شمشیر او از پای درآمد.[۱۲] . برخی گفته‌اند سلیمان در جنگ جمل شرکت نکرد و علی(ع) او را نکوهش کرد.[۱۳] هر چند این مطلب در کتب تاریخی دچار تردید شده، اما خویی احتمال داده است که عدم شرکت وی یا به خاطر دستور امیر المومنین بوده و یا عذری موجه داشته است.[۱۴] . گزارش مورّخان، حکایت از دیدار سلیمان با امام حسن(ع) پس از جریان صلح با معاویه دارد که وی با انکار این بیعت، به امام(ع) اعتراض می‌کند. امام حسن(ع) در جواب وی می‌گوید: شما شیعه و دوستدار ما می‌باشید... خدا گواه است آن چه من انجام دادم در جهت حفظ خون‌هاست. پس راضی به قضای خدا باشید.[۱۵] وی در دیداری با امام حسین(ع) نیز، این مسأله را عرضه می‌دارد و امام(ع) بر پایبندی به صلح تا مرگ معاویه تأکید می‌کند.[۱۶] . در پی مرگ معاویه و عدم بیعت حسین بن علی(ع) با یزید، شیعیان در منزل سلیمان بن صرد اجتماع کردند و برای بیعت با امام حسین(ع) به وی دو نامه نوشتند.[۱۷] سلیمان در این دیدار گفت: معاویه به هلاکت رسیده و حسین به سوی مکه رهسپار گردیده است؛ شما شیعیان او و پیرو پدر او هستید؛ پس او را یاری رسانید و با دشمنانش بجنگید.[۱۸] . سلیمان در واقعه عاشورا حضور نداشت. درباره علت حاضر نشدن او در کربلا گزارش‌های صریحی در منابع تاریخی وجود ندارد و گمانه‌های متفاوتی از سوی نویسندگان و پژوهشگران مطرح شده است. برخی بر آنند که سلیمان همراه با عده دیگری از بزرگان شیعه به دستور عبیدالله بن زیاد زندانی شده بود، اما در منابع تاریخی گزارشی در این باب وجود ندارد.[۱۹] . برخی دیگر از پژوهشگران با اشاره به کنترل و نظارت شدیدی که ابن زیاد بر کوفیان و نیز بر راه‌های خروج از کوفه اعمال کرده بود، امکان حضور سلیمان بن صرد و دیگر شیعیان کوفه را در کربلا ناممکن دانسته‌اند[۲۰] با این حال برخی دیگر با اشاره به تعداد اندکی از شیعیان که خود را به کربلا رسانده و به امام پیوستند، این دلیل را قانع‌کننده نمی‌دانند.[۲۱] [۲۲] . گروه دیگری از پژوهشگران، سستی کوفیان از جمله سلیمان بن صرد، را عامل اصلی نپیوستن آنان به امام حسین در کربلا دانسته‌اند. اعتراف سلیمان و سایر کوفیان به گناهشان در یاری نکردن امام و راه‌اندازی قیام توابین از دلایل تقویت این نظر است.[۲۳] [۲۴] . بر این اساس برخی نویسندگان، سلیمان بن صرد و سایر کوفیان را شیعیانی متزلزل و با رفتاری دوگانه دانسته‌اند.[۲۵] همچنین این نظر را با مطرح کردن سابقه مخالفت سلیمان بن صرد با امام علی(ع) و امام حسن(ع) تقویت می‌کنند.[۲۶] برخی از منابع کهن نیز به روحیه شکاک و تردیدهای سلیمان بن صرد در ماجرای عاشورا اشاره کرده‌اند.[۲۷] . وی پس از حادثه عاشورا، رهبری گروهی موسوم به توابین را پذیرفت که در سال ۶۵ق بر علیه سپاه عمر بن سعد و خونخواهی سیدالشهدا قیام کردند.[۲۸] به‌گفته ابن نما حلی اولین کسی که در کوفه قیام کرد، سلیمان بن صرد خزاعی بود.[۲۹] . او در قیام توابین و در جنگ با لشکر شام در منطقه «‌عین الوَرده‌» با نیزه یزید بن حصین به شهادت رسید. گویند که هنگام مرگ گفت: به خدای کعبه رستگار شدم.[۳۰] وی هنگام شهادت ۹۳ سال داشت.[۳۱] امام علی(ع) در نبرد صفین به سلیمان فرموده بود: تو از کسانی هستی که در انتظار شهادت به سر می‌برند و هرگز در عهد و پیمان خویش تغییری نمی‌دهند.[۳۲] . نقل شده که سلیمان در عالم رؤیا، خدیجه کبری، فاطمه زهرا(س) ، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را می‌بیند و خدیجه به او می‌گوید:‌ای سلیمان! خداوند قدردان تو و برادرانت است و همه شما در روز قیامت با ما هستید.[۳۳] . بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا - قیام توّابین، به رهبرى سلیمان بن صرد خزاعى

يکي از لغزش هايي که در تاريخ به سليمان بن صرد نسبت داده شده است عدم همراهي او با علي(عليه السلام) در جنگ جمل است، برخي نوشته‌اند: ‌سليمان بن صرد در جنگ جمل شرکت نداشت از اين رو اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از جنگ جمل و بازگشت از بصره وي را سرزنش کرد، و به او فرمود: «ارتبت و تربصت و راوغت و قد كنت من أوثق الناس في نفسي و أسرعهم فيما أظن إلى نصرتي فما قعد بك عن أهل بيت نبيك و ما زهدك في نصرهم» ؛ (تو دچار ترديد شده‌اي و منتظر ماندی و نيرنگ به کار بردي در حالي که نزد من از مورد اطمينان ترين افراد بوده اي؛ ‌چه چيز تو را واداشت تا از اهل‌بيت پيامبرت دست برداري؟!). سليمان گفت: «اى اميرمؤمنان، گذشته را رها کن و مرا بدانچه گذشته است ملامت مفرما و دوستى مرا مانند گذشته بپذیر، تا خيرخواهى مخلصانه ام نصیبت گردد، هنوز كارهایی در پيش است كه ضمن آنها دوستت را از دشمنت بازخواهى شناخت.» . امام پاسخش را نداد. سليمان لختى نشست، سپس برخاست و نزد امام حسن بن على (عليهما السلام) كه در مسجد نشسته بود رفت و گفت: آيا از امير مؤمنان و تنبيه و توبيخى كه بر من روا داشت تعجب نمى‏كنى؟ امام حسن فرمود: «إنما يعاتب من ترجى مودته و نصيحته»؛  «به راستى، (معمولًا) كسى توبيخ مى‏شود كه به دوستى و خيرخواهيش اميد باشد.» . سليمان گفت: «بى‏گمان كارها در پيش است كه در آنها نيزه‏ها به انبوهى گرد آيد و شمشيرها كشيده شود و در آنها به چون منى نياز باشد، پس بر من بدگمان نباشيد و در خير خواهيم شك نكنيد.» امام حسن(عليه السلام) به او فرمود: «رحمك الله ما أنت عندنا بالظنين»؛ (خدايت رحمت فرمايد، ما بر تو بدگمان نيستيم).

زمينه لغزش‌ها : شواهد تاریخی حاکی است سليمان از کساني بود که در تصميم‌گيري مشکل داشت يعني نمي توانست در کارها زود مسير صحيح و درست را تشيخص بدهد و به موقع تصميم بگيرد، وي از افرادي بود که در کارها شک مي‌کرد و دير تصميم مي‌گرفت و دست به اقدام مي‌زد؛ چنان‌که ابن سعد درباره سليمان بن صرد مي‌نويسد: «کان کثير الشک و الوقوف» يعني شخصيتش به گونه‌اي بود که خيلي در کارها ترديد به دل راه مي‌داد و توقف مي‌کرد. و اميرمؤمنان(عليه السلام) در تحليل راز عدم شرکتش در جنگ جمل فرمود:«ارتبت و تربصت» يعني تو دچار ترديد شده‌اي و منتظر ماندي تا چه شود. شاهد ديگر صدق اين تحليل عدم حضور او در نهضت عاشورا است؛ وي به رغم اينکه به اتفاق حبيب بن مظاهر از امام حسين(عليه السلام) دعوت نمود تا به کوفه بيايد و قيام کند بعد از حرکت امام به سوي کوفه در سپاه سيدالشهداء (عليه السلام) حاضر نشد و آن حضرت را ياري نکرد، گرچه نيامدن او در کربلا به علت نفاق يا خبث باطنش نبوده؛ ولي از سخناني که از او بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) مطرح گرديده به دست مي‌آيد، وي خود را در عدم همکاري با امام مقصر و گناه کار مي‌دانسته، در حدّي که جز با شهادت نمي‌تواند نهاد ناآرام و وجدان گناه کارش را آرام کند، از اين رو طي سخنراني در جمع شيعيان کوفه ‌گفت: «ما در انتظار آمدن خاندان پيامبرمان بوديم و به آن‌ها وعده ياري مي‌داديم و به آمدن ترغيبشان مي‌کرديم، ولی وقتی آمدند در یاری شان سستي کرده، دورويي کرديم و تماشاچی شدیم و منتظر مانديم ببينيم چه مي‌شود؛ تا اینکه فرزند پيامبرمان و باقيمانده و شيره جان و گوشت و خون پیامبر(ص) نزد ما کشته شد؛ در حالي که کمک مي‌خواست مدد نشد و انصاف مي‌طلبيد ولي به وي عطا نشد، فاسقان وي را هدف تير و آماج نيزه‎ها کردند و کشتند؛ آنگاه بر او تاختند و جامه اش ببردند. به پا خيزيد که خدايتان خشمگين است. نزد همسرانتان و فرزندانتان بازنگرديد تا خدا از شما راضي شود و گمان نمي‌کنم خدا راضي شود مگر اينکه قاتلانش را بکشيد يا کشته شويد؛ از مرگ نترسيد و الله اگر از مرگ بهراسد ذليل مي‌شود.» . از سخنان سليمان پيداست مشکل او و همگنانش در عدم ياري سيد الشهداء(ع) اموري چون خبث باطن، ترس نبوده بلکه سستي در انجام به موقع تکليف،‌ و شناسايي زمان مناسب براي قيام و جهاد و ترديد کردن در اقدام و دير تصميم گرفتن در ياري امام بوده و اين امر از يک سوي در عدم شناخت کافي نسبت به امام و عدم اعتماد به تشخيص آن حضرت و منزلت ولايت ريشه داشت و از سوي ديگر از تنبلي، کاهلي، ترديد بیجا، دست روي دست‌ گذاردن و نظاره گر شدن سرچشمه مي‌گرفت که يک ضعف شخصيتي محسوب مي‌شود و در ميان مؤمنان به شدت رواج دارد از اين رو انقلابي بودن، اقدام به موقع و سرد و سست نبودن اصل بسيار مهمي است که اگر مؤمنان به آن اهميت ندهند سرنوشتي چون بني اسرائيل برايشان رقم خواهد خورد کما اينکه سليمان بن صرد بعد از شهادت ابي عبدالله چنين احساسي داشت و وضع خود و همگنانش را به بنی اسرائیل تشبیه می‌کرد که بعد از یکتاپرستی به گوساله پرستی روی آوردند؛ و توصیه حضرت موسی(ع) به گوساله پرستان را خطاب به کوفیان بیان می‌‎کرد؛ همچنان که حضرت موسی به گوساله پرستان فرمود: توبه شما در گرو کشته شدنتان است سلیمان نیز به کوفیان گفت:‌ «مانند بني اسرائيل باشيد؛ هنگامي که پيامبرشان به آنان گفت: (ای قوم من، شما با پرستش گوساله، برخود ستم کردید، پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید، و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانید، که این [کار] نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است.)، [آنها نیز] گردنهاي شان را جلو آوردند و به قضاي الهي رضايت دادند و آن زماني بود که فهميدند چيزي جز صبر بر قتل آن‌ها را از اين گناه بزرگ نجات نخواهد داد.»

سخنان تفرقه افکنِ خواصِ بی بصیرت - ایجاد ترس با بزرگ جلوه دادن دشمن - خواص در ورطة تجمل‌گرایی و بی بصیرتی - عاقبت شوم پناه بردن به دشمن - خواص فتنه‌گر بازیچة دست دشمنان - زراندوزی،عامل هلاکت خواص دنیا طلب - سرانجام اعتماد به دشمن در مذاکره - اعتزال از ولایت در کورانِ فتنه - مصلحت جویی خواص با محوریت منافع شخصی - خواص ساکت در بزنگاه‌ها - عاقبت همراه نشدن با ولایت - نفوذ اجتماعی به پشتوانة خانوادگی و سوابق - سرایت لغزش خواص به فرزندان و جامعه - خواص عافیت طلب - خواص مُتَلوِّن - خواص طلبکار - معاشرت با منافقان، اشرافیگری و فرزند ناخلف - برپایی فتنۀ جمل - بیعت طلحه و زبیر با امیرالمومنین(ع) - صدارت ‌طلبان فتنه‌گر - صدارت ‌طلبان فتنه‌گر - رفاه طلبی خواص - لغزش خواص - نقش منافقان در فتنه افروزی - دنیازدگی نخبگان و خواص - سهم خواص در تضعیف حکومت علوی - تقوی، زهد و پرهیزگاری ویژگی یاران برجسته پیامبر (ص) - جهاد با ایمان به امدادهای غیبی - پایمردی در محاصره اقتصادی - رویش خواص در صدر اسلام - ویژگی‌های خواص از دیدگاه امام علی(ع) - انواع خواص - اهمیت خواص از دیدگاه جامعه‌شناسی - ماهیت خواص - "بصیرت" به افق کربلا - علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا - چه شدکه سلیمان بن صرد به یاری امام نرفت؟ - لحظه‌شناسی‌ها و لحظه‌نشناسی‌ها - توابين چه كساني بودند؟ چرا مختار با آن‌ها همراه نشد؟ - بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا - عدم حضور بعضی از اصحاب پیامبر (ص) در کربلا - صحابی که از کربلا جا ماند و توابین را به‌راه انداخت - کسی که امام به او گفت نه به خود، نه اسبش و نه ضمانتش احتیاجی ندارد - نگاهی به «ریزش» و «رویش» نیروها در صدر اسلام - مرد هزار چهرۀ واقعۀ کربلا که بود؟/ ریخت‌شناسیِ کنش‌گران - دلایل شکست نهضت توابین/ چرا توابین شجاعتشان را در قیام اباعبدالله (ع) به کار نگرفتند؟


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹ | 13:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

توجیه المسائل کربلا: بهانه هایی برای با امام حسین نبودن

توجیه ها و بهانه هایی برای باحسین(علیه السلام) نبودن

دانلود توجیه المسائل کربلا

این مجموعه به همراه تصاویر فیلم مختار ترکیب شد و در اینجا قابل مشاهده است.

• توجیهات کسانی که با امام همراه نشدند.

• توجیهات کسانی که امام را ترک کردند.

• توجیهات کسانی که مقابل امام ایستادند.

«توجیه گناه» بدتر از «گناه» است . «توجیه گناه» یعنی نه فقط «گناه کردن» بلکه «گناه» را «نیک جلوه دادن» که «گناهی دیگر» است. «توجیه گناه» نوعی «گمراه کردن دیگران» نیز هست. اگر بعد از «گناه» شجاعت «قبول گناهکار بودن» را داشته باشیم، لا اقل ممکن است به مقام «توبه» برسیم. ولی اگر اهل «توجیه گناه» باشیم، توفیق «توبه» را هم معمولا از دست می‌دهیم.

*توجیه المسائل: مسألة ۱

خداوند متعال ما را از اهل بهانه جویی قرار ندهد.

لا اقل اگر اشتباه می‌کنیم، پشیمان شویم و نه اینکه آن را توجیه کنیم.

اهل بهانه راه توبه را بر خود می‌بندند.

بهانه‌های با «حسین»(علیه السلام) نبودن، یکدست نبود.

برخی با حسین آمدند ولی برای نماندن خودن توجیه داشتند.

برخی برای نیامدن خود توجیه داشتند.

از ابتداء همراه حسین نشدند. او آنها را دعوت کرد ولی نپذیرفتند.

برخی برای رفتن در سپاه مقابل حسین بهانه‌هایی داشتند. گفتند می‌رویم ولی نمی‌جنگیم.

برخی برای مبارزه با او بهانه‌هایی داشتند.

برخی برای …

جالب اینکه برخی برای خودِ امام حسین علیه السلام هم توجیه می‌آوردند.

می‌گفتند: چرا می‌روی؟ مگر یزید جنایتکار نیست؟

به تو رحم نخواهد کرد.

می‌گفتند: مردم کوفه اهل وفا نیستند، پس با یزید بیعت کن.

ما هم در مسیر زندگی خود، تک تک این مراحل را داریم.

اگر اشتباه کنیم، معمولا برای اشتباهاتمان توجیهاتی داریم.

بالاتر اینکه اگر بخواهیم درست برویم، اطرافیانمان از زن و والدین و برادر و خواهر تا دوست و فامیل و آشنا و … آن قدر توجیه برایمان می‌تراشند که به گونه‌ای ما را از حق منصرف کنند.

اما امام حسین و یارانش دو کار نکردند.

نه برای اشتباه کردنشان توجیه کردند و نه توجیهات دیگران را پذیرفتند.

وقتی راه حق را یافتند، با استقامت تمام به سوی آن حرکت کردند.

*توجیه المسائل : مساله ۲

خداوند متعال ما را از تلبیس های ابلیس حفظ کند.

بیاییم از بهانه کسانی سخن بگوییم که با حسین جنگیدند!

شاید با خود بگویید که این قسمت برای ما کاربردی نیست.

ما هر چه باشیم با حسین نخواهیم جنگید.

مگر میشود که ما در روبروی پسر رسول خدا بایستیم.

ولی من طور دیگری فکر میکنم.

فکر میکنم اگر کمی از بهانه های کسانی را که در مقابل حسین ایستادند، بشنوید نظر شما هم عوض شود.

در برخی از مقاتل نوشته‌اند که شخصی در روز عاشورا در حالی که گریه می‌کرد، قصد گرفتن گوشواره از یکی ازافراد کاروان ابی عبد الله را داشت.

آن دختر که از دیدن این صحنه تعجب کرده بود، گفت چرا گریه می‌کنی؟

او پاسخ داد: از دیدن مصیبت‌هایی که به شما خاندان رسالت وارد شده است!

دختر بیشتر تعجب کرد و گفت: اگر چنین است، پس چرا می‌خواهی گوشواره مرا بگیری؟

گفت: اگر من نگیرم، دیگران می‌برند!

خوب دقت کنید!

این بهانه و توجیهی که این شخص کرده است، دقیقا همان چیزی است که ما امروز با این ادبیات می‌گوییم:

در میان گرگان گرگ باید بود! اگر گرگ نباشی، تو را می‌خورند!

کی گفته اگر گرگ نباشیم، ما را می‌خورند؟ بر فرض بخورند! ما باید انسان باشیم.

قرآن می‌فرماید: جزای سیئه و بدی را با خوبی بده و بعد دشمن مسلم تو، دوستی میشود که گویا دوست صمیمی تو بوده است.(فصلت آیه ۳۴)

بارها از این و آن شنیده‌ام که وقتی به آنها میگوییم:

برادر عزیز! چرا در فلان مسأله بی دقتی می‌کنید. مثلا حساس نبودن به بیت المال خوب نیست.

سریعا در پاسخ می‌شنویم! آقا!

شما آن کسانی که فلان میلیارد اختلاس می‌کنند را رها کردی به من گیر می‌دهی!؟

اینها حق من از بیت المال است! حق من بیش از اینهاست!

*توجیه المسائل: مسأله ۳

خداوند متعال به همه ما توفیق رو راست بودن در مسیر خودش عنایت بفرماید.

یکی از عواملی که سبب شد برخی رو به روی امام حسین بایستند، رشوه بود.

نوشته اند به برخی از افراد برای اینکه در سپاه حضور داشته باشند، تا صد هزار درهم و بیش از اینها رشوه دادند.

می‌دانید صد هزار درهم یعنی چه قدر؟

دیه کامل، ۱۰ هزار درهم است. صد هزار درهم یعنی ۱۰ دیه کامل!

به پول زمان ما چند میلیارد میشود؟ حدود ۲و نیم میلیارد تومان.

اگر به ما بگویند که شما این مبلغ را بگیر و فقط در سپاه مقابل باش!

نمی‌خواهد شمشیر بزنی! به اندازه کافی نیرو داریم! فقط این سمت حضور داشته باش!

برخی این چنین خود را در این سپاه جای دادند! بهانه خوبی بود!

میگفتند: ما که نجنگیدیم! ما صرفا حضور داشتیم!

ما هم گاهی چنین عمل می‌کنیم.

با اینکه میتوانیم مقابله کنیم، سکوت میکنیم! چرا؟

چون با منافعمان در تعارض است. گاهی سخن گفتن، هزینه دارد.

خداوند متعال به همه ما توفیق تحمل سختی در راه حق عنایت کند.

*توجيه المسائل: مسأله 4

بهانه دیگری که خیلی‌ها، خصوصا افرادی که دیروز گفتیم را حفظ کرد، بهانه «يك دست صدا ندارد» بود.

میگفتند، اگر من یک نفر از این سپاه بروم و به آن افراد محدود اضافه شوم، یاری خاصی نمیتوانم انجام دهم!

صرفا جانم از دست میرود! اینجا هم که هستم، کاری بر علیه او انجام نمیدهم!

این چنین شد که عده زیادی از این سپاه، در همینجا ماندند و حسین فاطمه را تنها گذاشتند.

ما هم در زندگی خود گاهی اینگونه ایم. من یک نفر درست باشم، جامعه اصلاح نمیشود!

صرفا به من آسیب میرسد. من که زورم به مفسدین نمیرسد! من هم که فساد نمیکنم! پس سکوت میکنم!

در مسائل خانوادگی! شخصی مظلوم را گیر می‌آورند و تا می‌توانند تخریبش می‌کنند!

کسی میگوید! از دست من که کاری ساخته نیست! لذا سکوت میکنم!

اگر هر کسی میگفت: یک دست صدا ندارد، هیچ گاه این دست بزرگ تولید نميشد.

در دستگاه توحیدی، یک دست اگر خدایی باشد، اثری به بلندی تاریخ دارد.

این است امام حسین ما.

امیدوارم خداوند به همه ما توفیق تحمل سختی های راه حق از جمله مخالفت های دیگران را بدهد.

*توجیه المسائل: مسأله 5

خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش!

این بهانه برخی از افرادی بود که در لشکر مقابل حسین بودند.

گفتند: فلانی و فلانی و فلانی خروج حسین را خروج از طاعت ولی امر دانسته اند!

اگر من خلافش را بگویم رسوا میشوم!

آری! شعار یاران حسین این بود:

خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت باش!

آری! عار و بی آبرویی ساده تر از آتش جهنم است.

حر حاضر به بی آبرویی شد! گفتند بروی میگویند حر ترسو بود! اما او عار را بر آتش ترجیح داد.

*توجیه المسائل: مسأله 6

ترس هم بهانه خوبيست! بسياري ترس را بهانه كردند! ما میترسیم با حسین باشیم!

میترسیم از خودمان! میترسیم از خانوادمان!

اگر با امام حسین باشیم، فلانی خانواده ما را نابود خواهد کرد!

اگر با حسین باشیم، اموالمان غارت خواهد رفت! اگر با حسین باشیم آبرویمان را خواهند ریخت.

بسیاری از کوفیان به بهانه ترس، در لشکر حضور داشتند.

به بهانه ترس مسلم را رها کردند. به بهانه ترس به او پناه ندادند.

مسلم میگفت: من نماینده حسینم. میگفتند: میترسیم پناهت دهیم.

امروز هم همین طور است. چرا امر به معروف نمیکنی؟

چرا نهی از منکر نمیکنی؟ پاسخ بسیاری چنین است:

میترسم آبرویم را بریزند. میترسم به من آسیب بزنند.

میترسم سر فلان کس فلان بلا را در بیاورند.

آری!

از واقعه عاشورا ۱۴۰۰ سال گذشته است ولی هر لحظه زندگی ما، میتواند مصداق حسینی بودن یا یزیدی بودن باشد.

حسینی هستیم یا یزیدی؟

بیاندیشیم…

*توجيه المسائل: مسأله 7

بی خدایی سخت است. منشأ تمام این بی‌تدبیریها بی‌خداییست.

اگر خدا در این دنیا مالک همه چیز است و حاکم همه چیز است، دیگر چه معنا دارد من از کسی غیر او بترسم .

دیگر چه معنا دارد که دل به تطمیع دیگری ببندم؟

مگر نبود آن کسی که به فکر حکومت ری بود و در نهایت به جو آن نیز راضی شد ولی در آخر کار، بعد از بزرگترین جنایتها و تحمل بیشترین هزینه ها، به همان جرم کشته شد؟!

آری! تاریخ همواره در حال تکرار شدن است.

عده ای به تطمیع عده ای ، دست به اشتباهاتی میزنند و آنها را توجیه میکنند.

عده ای از ترس عده ای، خدا را فراموش میکنند و دست به بزرگترین اشتباهات میزنند.

حتی خود دستور دهندگان، بهانه های اینها را قبول ندارند!(سوره سبأ، آیه ۳۲)

آری! این بهانه ها آن قدر قوی هستند که حتی شخص را به قتل حسین وادار میکنند.

تاكنون سخن از بهانه های کسانی بود که با حسین جنگیدند.

اما عده ای با حسین نجنگیدند بلکه او را تنها گذاشتند. اینها هم بهانه هایی داشتند.

بهانه هايي كه به عمري حسرت و پشیمانی منجر شد.

از اینجا بهانه‌های با حسین نیامدن….

آیا تا به حال شده است بهانه ای برای با امام زمان نبودن داشته باشیم؟ بیاندیشیم…

امیدوارم خداوند متعال به ما توفیق تحمل هزینه های راهش را عنایت بفرماید.

*توجیه المسائل: مسأله 8

یکی از دوستانم نماز قضای بسیاری داشت.

روزی به او گفتم: شما که این همه نماز قضا دارید، چرا نمیخوانید!

با لحنی غرور آمیز گفت: من مقید هستم که بعد از هر نمازی تسبیحات حضرت زهراء سلام الله علیها را بخوانم!

به همین دلیل نماز خواندن وقت بیشتری از من میگیرد! به همین جهت، نماز قضایم را نمیخوانم!

گفتم: ترک واجب به خاطر تقید به مستحب! عجب تقدسی!

آری! بهانه برخی از عدم همراهی با امام حسین اموری بود که به خودی خود، خوب هستند ولی در میان انتخاب حسین و او، دیگر حسنی ندارند.

برخی درس و بحث داشتند! برخی خانواده! برخی هم مشغله و کار!

همه اینها مهم هستند ولی تا جایی که ما را از همراهی حسین بازندارند.

مشغله و کاری که ما را از با خدا بودن بازدارد، دنیایی است. محک خوبیست.

هر وقت خواستید ببینید که مشغله خدایی است و در آخرت هم ماندنی است و ثوابی برای آخرت هم دارد یا اینکه صرفا در همین دنیا، دارای آثار است به همین سؤال پاسخ دهید.

آیا مشغله ام، من را از خدا دور میکند؟ آیا به او نزدیک میکند؟ یا هیچ کدام!؟

خداوند متعال به همه ما توفیق هزینه کردن از عمر، وقتی،مال،سلامتی و…برای ابی عبدالله علیهم السلام را عنایت کند.

*توجیه المسائل: مسأله 9

نوشته اند که برخی در واقعه کربلاء تا مبلغ ۱۰۰ هزار درهم رشوه گرفتند، تا سکوت کنند.

برخی برای جنگیدن رشوه گرفتند.

اما برخی برای سکوت. برخی معترض بودند، اما اعتراضشان قیمت داشت.

وقتی به قیمتشان میرسیدند سکوت میکردند.

قیمت ما چه قدر است.

الآن در خانواده ما، در جامعه ما، در محیط کار ما، اشتباهی صورت میگیرد.

یک وقت به ما میگویند این قدر به شما میدهیم، اشتباه کن! شاید اهل این معاملات نباشیم.

اما گاهی به ما میگویند: این قدر میدهیم، ساکت باش. حرف نزن! نه دفاع کن و نه تخریب!

اینجا چی؟ یک میلیون! دو میلیون! صد میلیون! ده هزار درهم!(=۲۵۰ میلیون= دیه کامل)

برخی با صد هزار راضی شدند!(=۲٫۵ میلیارد تومان= تقریبا ده دیه کامل)

ما با چه قدر راضی می‌شویم؟ قیمت ما چه قدر است؟

خدایا به جای ذهن بهانه جو، ذهنی حقیقت جو به ما عنایت کن.

*توجیه المسائل: مسأله 10

امام حسین علیه السلام به شخصی فرمودند: مرا یاری کن و با ما همراه شو

او گفت: من نمیتوانم تو را یاری کنم! در عوض شمشیر خیلی تیزی دارم و اسبی بسیار چابک!

آن دو را به تو میدهم!

امام علیه السلام فرمودند: ما به اسب و شمشیرت نیازی نداریم! خودت را میخواستیم!

آری! یکی از بهانه های بسیار رایج در متدینین از این نوع است.

میدانیم وظیفه مان چیز دیگری است. اما نمیخواهیم آن را انجام دهیم!

راهکاری که پیش میگیریم این است که آن کار را انجام ندهیم ولی برای راضی شدن دل خودمان(!!) ، جای آن کار، کار دیگری انجام دهیم!

حج واجب است! میگوید حج نمیروم و در عوض صدقه میدهم!

عزیز دل! آن جای خود، این جای خود! هر دو اهمیت خود را دارد!

خمس لازم است! میگوید آن را نمیدهم، در عوض نماز میخوانم! مهمانی میدهم! فلان کار میکنم!

باید عملا بر علیه «عمل خطایی»، کاری کند!

اما! به جای کار و مقابله عملی، سخن میگوید! با یک سخنرانی خیال خود را راحت میکند!

به اینها میگویند کلاههای بسیار بزرگی که گاهی سر خود میگذاریم به گونه ای که کلاه تا کف پایمان کشیده میشود!

کشتی نجات او در این ایام غوغا میکند. کافیست دست رد به او نزنیم تا از هلاکت در دریای مواج گمراهی نجات بیابیم.

*توجيه المسائل: مسأله 11

مأمورم و معذور!

آری! برخی چنین عمل میکردند.

حر زمانی که با لشکر سید الشهداء مواجه شد، جلوی ایشان را گرفت!

حتی پشت سر حضرت نماز خواند و به ایشان اقتداء کرد!

اما وقتی حضرت خواستند که راه ایشان را باز کند گفت: مأمورم و معذور!

آری! مأمورم معصیت خداوند متعال را کنم!

هیچ طاعتی برای مخلوق در معصیت خالق نیست.(محاسن برقی، ج۱، ص۲۴۶)

اینها عذر درست کن نیست! اینها بهانه هاییست برای راضی کردن دل خود!

بهانه هایی برای نیامدن با حسین! بلکه بهانه هایی برای با حسین جنگیدن!

میبینی که ظلمی میکند! میگویی چرا؟ میگوید رئیس دستور داده است!

میگوید قانون دستور داده است! اگر قانون دستور ظلم داد، حلال میشود؟

آیا اگر ربا قانونی شد، حلال است! هیچ قانونی و دستوری بر قانون الهی غلبه ندارد.

حر یعنی در عرض چند دقیقه از قعر جهنم به اوج بهشت رسیدن. با یک انتخاب مصمم حر امام زمانمان باشیم.

خدایا عزاداریهای همه ما را توشه و سرمایه معنوی تمام عمرمان قرار بده به گونه ای که هر گاه در مقابل دو راهی  بهشت و جهنم قرار گرفتیم، حسینی بودن را برگزینیم.

*توجيه المسائل: مسأله 12

مجبورم!

من اگر فلان مال حرام را نگیرم، زندگی ام نمیچرخد! اگر فلان کار ناشایست را نکنم، بدبخت میشوم!

آری! بهانه برخی از با حسین نیامدن و تنها گذاشتن او چنین بود! جبرهایی خود ساخته که از بی خدایی آنها ناشی میشد!

میگفت اگر من بیایم شما را یاری کنم، خانواده ام هلاک میشوند! از گرسنگی میمیرند!

مگر این جهان خدا ندارد و تو روزی رسان خانواده ات هستی!

اینکه چند صباحی وسیله روزی رسیدن به خانواده ات بودی، خیال بر تو غلبه کرد و فکر کردی که تو هستی که روزی میرسانی!

وقتی حجت خدا به تو میگوید بیا با من همراهی کن، تو سخن از روزی رسیدن به خانواده ات میگویی؟!

اگر واضح شد که وظیفه ما در این لحظه کار دیگریست، دیگر سخن از چه میگوییم؟

مجبور بودم، گناه کنم! این چه جبری است!

بله! در فقه هم بحثی داریم که اگر مجبور به گناهی شدم، گناه حلال میشود!

ولی آن مجبور شدن بحثی است و جبرهای ما بحثی دیگر!

مثلا اگر تهدید به مرگ شدیم، چون جان مهم تر است، میتوانیم حرامی کوچکتر انجام دهیم.

ولی حتی در تهدید به مرگ هم حق نداریم کسی را بکشیم. چون دیگر مهمتر بودنی در کار نیست.

اما ترس از مشکلات که جبر نیست!

آری! سخن حقی میگوییم که از آن اراده باطلی شده است.

امیدوارم که خداوند همه ما را از وعده های دروغین نفس و شیطان برهاند.

*توجیه المسائل: مسأله 13

وعده های دروغین!

شخصی به حسین گفت: کاری دارم!

میروم انجام میدهم و به سرعت باز میگردم تا تو را یاری کنم!

شخصی دیگر گفت: فلان کارم که تمام شوم به تو میپوندم!

شخصی دیگر گفت: فلان جا که رسیدی بگو تا به تو بپیوندم!

اما همه اینها دیر رسیدند! زمانی رسیدند که کار از کار گذشته بود!

دیگر حسینی نبود که او را یاری کنند!

ما هم در زندگی چنین هستیم.

میگویند فلان جا کاری خیری روی زمین مانده است! مالی دارید که کمک کنید!

میگوییم، الآن نمیشود!(در حالی که الآن هم میتوانیم و مشکل چندانی پیش نمیآید. نهایتا باید کمی صرفه جویی کنیم.) سر برج ان شاء الله!

اما افسوس که دیگر هیچ وقت سر برجی نمیرسد!

به جایی میرسیم. کاری روی زمین مانده است. میگوییم، میروم وقتی بر میگشتم کمک میکنم!

اما وقتی بر میگردیم دیگرانی کار را از روی زمین برداشته اند و سکوی پرش ما به سوی بهشت، از دست رفته است.

برخی از کارها هستند که فوری باید انجام شوند.

یک لحظه تأخیر هم در آنها درست نیست.

وعده امروز و فردا، یکی از وسوسه های شیطان و نفس است که ما را از خیرات زیادی باز میدارد.

امیدوارم همه ما توانسته باشیم توشه کافی از عزاداریهای سید و سالار شهيدان برداشته باشیم.

آری، امام حسين، همان کسیيست که حر را در چند لحظه از فرش به عرش میبرد.

ای کاش ما هم مانند حر آزاده باشیم تا بتوانیم در کشتی نجات او سوار شویم.

*توجیه المسائل: مسأله 14

شتر دیدی، ندیدی!

زهیر در نهایت موفق شد، اما در ابتدا چنین نبود.

با اینکه میدانست، پسر رسول خدا، نیاز به کمک او دارد، برای اینکه با ایشان مواجه نشود، در مسیری دیگر حرکت میکرد و جایی اقامت میگزید که حضرت اقامت نگزینند.

آری! شاید توجیه او این بود که در این صورت، کار بدی نکرده است!

خب! حضرت به او که نگفته بودند! حضرت از دیگران یاری خواسته بودند و نه از او!

ما هم در زندگی خود، گاهی چنین بهانه می آوریم!

میدانیم کسی از اطرافیانمان مشکلی دارد که قادر بر حل آن هستیم!

اما میگوییم از ما که نخواست! از دیگران خواست! هر موقع از ما خواست، یاری اش میکنیم!

آری! مؤمن به فکر فرصت خیر میگردد و نه تحمیل خیر و توفیق اجباری!

در روایتی فرمودند:

اینکه بعد از درخواست برادر مؤمنت یاری اش کنی، هنر نیست!

آن زمان او رو زده است و آبرویش را به خطر انداخته است و اگر بتوانی و یاری نکنی، به او جفا کرده ای!

اگر دانستی و بدون رو زدن ، او را یاری کردی، هنر کرده‌ای!

پایان دهه محرم، پایان نیست، شروع زندگی جدیدی است که این بار ابی عبد الله در آن حضوری پر رنگ دارد.

*توجیه المسائل: مسأله 15

ندانستن!

روزی به شخصی گفتم: این کار شما احتمالا اشکال دارد!

چون دقیقا نمیدانستم، چه میکند به صورت احتمالی گفتم!

از او خواستم که به من توضیح بدهد تا اگر کارش اشتباه بود برایش تبیین کنم!

در پاسخ گفت: حاج آقا! ما را رها کن!

اگر بگویم و معلوم شود که اشتباه است، مجبور میشوم این کار را ترک کنم. بگذار ندانم تا لا اقل عذری داشته باشم!

در روز قیامت کسی که میدانسته و انجام نداده، یک خطا دارد! عمل نکردن به علم!

ولی کسی که نمیدانسته و انجام داده، دو خطا دارد! خطای نپرسیدن و خطای و عمل اشتباه!

آن جهلی که میگویند عذر است، جهل بدون تقصیر است!

جهلی که ناشی از اشتباه ما نبوده است! سرا دانستن نرفتن، از اشتباهات بزرگ است.

برخی با خود گفتند آن قدر از حسین دور میشویم که صدای یاری اش را نشنویم تا مسئولیتی نداشته باشیم!

آری! سر را در برف کنیم تا مشکلی پیش نیاید!

عذری که برخی برای خود درست کردند و بهانه ای که آوردند تا با حسین نیایند!

آن قدر دور شویم که صدایی نشنویم!

وجوب طلب علم، نه مختص به زمان خاصی است و نه مکانی خاص و نه شرایطی خاص.

طلب علم همواره واجب است، هر کس به شکل خاصی.

خدایا!

این آخرین بهانه ایست که از بهانه‌های یزیدیان یا رهاکنندگان امام حسین باقی مانده است.

اما بهانه‌های ما در راه رسیدن به تو بسیار بیش از اینهاست.

خدایا! ما را در داشتن فکری وظیفه طلب و نه بهانه طلب یاری فرما!

*توجیه المسائل: مسأله 16

اما خیلی با حسین همراه شدند، اما با او نماندند.

یعنی میدانستند او حق میگویند و میدانستند او مظلوم است و میدانستند نیاز به یاری دارد.

حتی خیلی اهل بهانه تراشی هم نبودند، زیرا از بهانه‌های با حسین همراه شدن، با موفقیت گذشته بودند.

اما به راستی چرا با او نماندند؟

رکن تقریبا همه بهانه‌ها یک چیز بود! تنها یک چیز!

«راحت طلبی و رفاه گرایی»

آری! راحت طلبی درجاتی دارد. آنها از برخی از مراحل گذشته بودند ولی تحمل از دست دادن برخی از راحتیها مشکل است.

یاران حسین آنهایی هستند که هیچگاه بین حق و راحتی، سراغ راحتی نمیروند حتی اگر به قیمت جان تمام شود.

اگر حق میگوییم تا زمانی که به ضرر ما یا نزدیکانمان نباشد،

اگر حق عمل میکنیم تا زمانی که به فلان درجه از سختی نرسد،

یعنی ما اهل ماندن با حسین نیستیم.

یعنی ما هم رفیق نیمه راهیم…

تا کجا حاضریم با حسین باشیم؟

با امام حسین تا کجا؟!

نسل راحت طلب، نسلی ناتوان است که از عهده امور خود نیز بر نمی آید.

ریشه اصلی بسیاری از بیکاریها، ضعف و ناتوانی و کم تحمل نسبت به سختیهای راه موفقیت است.

*توجیه المسائل: مسأله 17 و...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹ | 13:46 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |
تاريخ : دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹ | 18:25 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرّم، اهل و عیالِ حسین - روانه شد سویِ شام، زکوفه با شوروشین

بارِ دگر جملگی، سوارِ محمل شدند - محملِ بی پرده و روپوش و حائل شدند

امامِ سجّاد را در غل و زنجیر بین - جن و ملک را تو با ناله یِ شبگیر بین

زشهرِ کوفه روان، به سویِ شامِ بلا - ازغمشان شد روان سرشکِ اهلِ ولا

زِنوزدهِ محرّم، تا شبِ ماهِ صفر - طی شده راهِ دراز، هرشب و روز این سَفَر

ظلم و ستم را ببین، از آن ستم پیشگان - برایِ آلِ نبی، نه آب بود و نه نان

نه خواب و آسایشی، برایِ آلِ نبی - نه چشمشان خواب دید، دراین سفریک شبی

باقری این ده شب و روز چنان سال بود - برایِ آلِ نبی، بد ترین احوال بود

سروده شده شب نوزدهم ماه محرم باقری پور سال 1398

كاروانِ آل طاها سویِ شامِ غم روان شد

كاروانِ آلِ طاها سویِ شام غم روان شد - وه چه ظلمی برحسین واهلبیت ازشامیان شد

كشته شدمردان زیاران حسین درروز عاشور - كودكان وبانوان گشتنداسیروازوطن ازدور

سوی شام غم روان ازكوفه با قلب پرازخون - طیّ منزل مینمایند داغدیده زارومحزون

هریكی كه جابماند میزنندش تازیانه - زجرملعون میكندزجرآن یتیمان بابهانه

درچهل منزل پیاده میشودطی مراحل - كودكان پابرهنه ره درازوسخت ومشكل

نی غذایی بهرآنان ونه آبی نه مكانی - نی بودآسایشی ازبهرشان نی آشیانی

روی آن خارمغیلان پابرهنه میدوانند - كودكان آل طاهاراگرسنه میدوانند

خاطرات بین راه شام وكوفه بس گران است - خاطرات اززینب وسجّادوآن آه وفغان است

زجرملعون،تازیانه،كعب نی،خارمغیلان - گشته صورتهاكبود وآبله پاهای طفلان

كودكی ازقافله مانده عقب دریك شبِ تار - رفته اوازترس ووحشت درپناهِ بوتۀ خار

زجرملعون سررسیده میز ند باتازیانه - آل طاها وبیابان وای ازاین ظلم زمانه

باقری با آلِ طاها اینقدرظلم عیان شد - باغم و رنج ومصیبت سوی شام غم روان شد

یاحسین جان یا حسین جان - یا حسین جان یاحسین جان

ازکتاب مجموعه اشعارباقری حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹ | 18:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام

پس از رسیدن نامه‌ی یزید مبنی بر اینکه سر مبارک سید الشهدا علیه السلام و کسانی که با او کشته شده‌اند و آنچه از آنها غارت شده و اهل و عیال او را نزد او بفرستند، عبیدالله بن زیاد دستور داد اسیران کربلا آماده شوند و امر کرد امام سجاد علیه السلام را با زنجیر ببندند.

يزيد ملعون در جواب نامة عبيدالله بن زياد به او دستور داد تا كاروان اُسراي كربلا را به همراه سرهاي مطهر شهدا به شام بفرستد.از اين رو در روز نوزدهم محرم سال 61 هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد.  البته برخي نقل كرده‌انـد كه ابن زياد زن‌ هاي غير هاشميه در كاروان اُسرا را با شفاعت اقوامشان آزاد کرد و فقط زن‌هاي هاشميه براي اسارت به شام برده شدند

حركت كاروان اسيران كربلا از كوفه به طرف شام (61 ق) پس از‌ قضایاى دلخراش كربلا، بنى اُمیه جنایتكار اُسراى اهل بیت را‌ به‌ عجلة تمام به‌ طرف كوفه حركت دادند. پس‌ از‌ توقّف اسرا در‌ كوفه ‌و‌ گزارش ابن زیاد به‌ یزید ‌و‌ صدور فرمان وى مبنى بر‌ حركت دادن اسرا به‌ سوى شام ، اسباب سفر شام را‌ تهیه دیدند ‌و‌ اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام از‌ راه موصل به‌ طرف شام حركت دادند. ابن زیاد زجر بن‌ قیس ، محض بن‌ ابى ثعلبه ‌و‌ شمربن ذى الجوشن را‌ مامور نمود كه‌ همراه پنج هزار سوار، اسرا ‌و‌ سرها را‌ به‌ شام برند. روز اول ماه صفر بود كه‌ اسرا به‌ شام وارد شدند.

امام محمد باقر علیه السلام فرمود: از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه از کوفه به شام بردند. فرمود:« مرا بر شتری عریان و بی‌جهاز سوار کردند. سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزه‌ای زده بودند. زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطر‌ها کردند و سربازانی نیزه به دست، ما را احاطه کردند. هرگاه یکی از ما می‌گریست، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند. و بدین گونه وارد دمشق شدیم.»

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام است. اسرای کربلا که در میان آنان چهره‌های تابناکی مانند امام سجاد(ع)، زینب کبری(س)، امام محمد باقر(ع) که طفل چهار ساله‌ای بودند و شماری از فرزندان و خانواده سیدالشهدا(ع) و امام حسن(ع) و دیگر وابستگان حضور داشتند، بنا بر اقوال موجود، شامگاه عاشورا و پس از آنکه حضرت سیدالشهدا(ع) و یاران و فرزندانشان به شهادت رسیدند و خیمه‌های آن‌ها غارت و سوزانده شد، در آن سرزمین غمبار نگه داشته شدند و عصر روز بعد یعنی یازدهم محرم به سمت کوفه حرکت داده شدند. ابن زیاد، ماندن اسرا در کوفه را صلاح نمی‌بیند. از سویی فرمان یزید از شام به او می‌رسد که هر چه زودتر کاروان اسرای کربلا و اموال غارت شده را به همراه سرهای شهیدان کربلا، به دربار شام بفرستد. پس از رسیدن نامه‌ی یزید مبنی بر اینکه سر مبارک سید الشهدا علیه السلام و کسانی که با او کشته شده‌اند و آنچه از آنها غارت شده و اهل و عیال او را نزد او بفرستند، عبیدالله بن زیاد دستور داد اسیران کربلا آماده شوند و امر کرد امام سجاد علیه السلام را با زنجیر ببندند. سربازان نیز دست‌های او را به گردنش زنجیر کردند و سپس او و سایر اسرا را در پشت سرهای شهدا روانه کردند. مخفّر بن تعلبه عایزی و شمر بن ذی الجوشن همراه‌شان به راه افتادند و رفتند تا به گروهی که سر حضرت امام حسین علیه السلام نزدشان بود، و سپس به شام رسیدند. امام سجاد علیه السلام در طول راه به حمد خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و حتی یک کلمه با سربازان عبیدالله سخن نگفت تا کاروان به شام رسید.  عبیدالله بن زیاد پس از این که سر امام حسین علیه السلام را به شام فرستاد، دستور داد زنان و کودکان را آماده سفر به شام کنند و به گردن امام سجاد علیه السلام غل و زنجیر بنهند، آن‌گاه آنها را به دنبال سر ها با محضر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد. حضرت صادق علیه السلام از پدرش از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است که فرمود:« مرا بر شتری لنگ سوار کردند، بدون روپوشی و جهازی، و سر سید الشهداء علیه السلام بر نیزه‌ی بلندی بود و زنان بر اشتران پالان دار پشت سر من بودند و جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند، با نیزه‌ها در جلو و عقب و اطراف ما بودند. هر گاه یکی از ما می‌گریست، سرش را به نیزه می‌کوبیدند تا آنگاه که وارد دمشق شدیم و کسی فریاد زد:« ای اهل شام، اینها اسیران اهل بیت ملعون هستند.»  . مورخّین مسیر طی‌شده بین کوفه و شام را در تواریخ آورده‌اند و به وقایع متعددی در طول راه اشاره کرده‌اند که بخشی از آن را می‌توانید در وقایع مربوط به امام سجاد علیه السلام در مسیر کوفه و شام بخوانید.  امام محمد باقر علیه السلام فرمود:  از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه او را از کوفه به شام بردند.  فرمود:« مرا بر شتری عریان و بی‌جهاز سوار کردند. سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزه‌ای زده بودند. زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطر‌ها کردند و سربازانی نیزه به دست، ما را احاطه کردند. هرگاه یکی از ما می‌گریست، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند. و بدین گونه وارد دمشق شدیم.» . مورخّین مسیر طی‌شده بین کوفه و شام را در تواریخ آورده‌اند و به وقایع متعددی در طول راه اشاره کرده‌اند که بخشی از آن را می‌توانید در وقایع مربوط به امام سجاد علیه السلام در مسیر کوفه و شام بخوانید. تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها چند منزل، استراحت کردند و چه بر آن‌ها گذشت. مهم‌ترین واقعه‌ای که ثبت شده داستان تسبیح گفتن شب‌هنگام سر مقدس سیدالشهدا(ع) در اولین منزل است و حکایت عجیب راهب مسیحی که سر مقدس را در برابر پرداخت ۱۰‌ هزار درهم برای یک شب از «خولی» به امانت گرفت و با سر مقدس حضرت امام حسین(ع) تا صبح نجواها کرد و رازها گفت و اشک‌ها ریخت. ابن شهر آشوب می‌گوید: یکی از کرامات امام، زیارتگاه‌هایی است که از سر ایشان به جای مانده است. در کربلا و در شهرهای دیگر در مسیر عراق به شام از جمله عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ها چنین آثاری بر جای مانده است. سر مقدس امام(ع) در این مکان‌ها، زیارتگاه‌های معروفی دارد و کرامت‌های فراوانی هم از سر مقدس سیدالشهدا(ع) در این مسیر نقل شده و آثاری نیز بر جای مانده است.

حاملان سر نزدیک هر شهری می‌رسیدند جرئت نداشتند که وارد شوند، زیرا می‌ترسیدند قبایل عرب علیه آن‌ها شورش کنند و سر را از آن‌ها بگیرند؛ بنابراین از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستادند و می‌گفتند این سرِ یک «خارجی» (خارج شده از دین و خروج کننده بر خلیفه) است! مسیر دقیق حرکت اسیران از کوفه تا شام مشخص نیست اما برخی بر این عقیده‌اند که با توجه به اماکن منسوب به امام حسین(ع)، می‌توان مسیر حرکت اسیران کربلا را مشخص کرد؛ از جمله مقام رأس الحسین(ع) و امام زین‌العابدین(ع) در دمشق،‌ مقام‌های حِمص، حماء، بعلبک، حَجَر و طُرح. برخی از این اماکن که از شهرت بیشتری برخوردارند، عبارتند از: مقام رأس‌الحسین(ع) در موصل که به گفته هروی این مقام تا قرن هفتم وجود داشته‌ است. مسجد امام زین‌العابدین(ع) و مقام رأس‌الحسین(ع) در نصیبین که شهری است در ترکیه. گفته می‌شود اثر خون سر امام حسین(ع) در این مکان مانده‌ است. هروی این زیارتگاه را به نام مشهد النقطه ثبت کرده‌است.

حرکت کاروان اسرای کربلا به سوی شام | حوزه نمایندگی ولی ...

حرکت کاروان اسرای کربلا به سوی شام - خبرگزاری صدا و سیما

حرکت کاروان به طرف سرزمین شام/ گرداندن سرهای بریده در ...

حرکت اسرای کربلا از کوفه به سوی شام - دانشنامه رشد

حرکت کاروان اسرای کربلا به سوی شام (۶۱ ق)

چهل منزل به روی نیزه می‌بردند قرآن را

اسیران کربلا - ويکی شيعه

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹ | 17:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهادت "عبداللَّه بن عفيف" به دست "عبيداللَّه بن‏ زياد" (13محرم61 ق)

شهادت "عبداللَّه بن عفيف" به دست "عبيداللَّه بن‏ زياد" (61 ق) نخستين اعتراض آشكار نسبت به جنايت عبيدالله بن زياد در شهادت امام حسين(ع)، از سوي يكي از شيعيان كوفه، به نام عبدالله بن عفيف اَزدي برخاست. عبيدالله بن زياد، پس از آن كه اسيران واقعه‏ي كربلا را در مجلس خود با كلمات درشت و خشن، مورد اذيت و آزار قرار داد و آنان را سرزنش كرد، عبدالله بن عفيف كه از شيعيان دلير امير مؤمنان و از زاهدان و عبادت پيشه‏گان كوفه بود، همين‏كه نعره‏هاي نفرت‏انگيز عبيدالله را شنيد، به خشم آمد و پاسخ عبيدالله را داد. عبيدالله بن زياد كه انتظار چنين پيش‏آمدي را نداشت و خيال مي‏كرد كه ديگر نفس در سينه‏هاي دوستان اهل بيت(ع) حبس شده است، با تكبر و خودخواهي تمام دستور داد او را دستگير كرده و به نزدش ببرند. تلاش مأموران حكومتي براي دستگيري وي به خاطر حمايت افراد قبيله عبدالله ناكام ماند اما ماموران عبيدالله شبانگاه به سوي خانه عبدالله بن عفيف هجوم آورده و او را از خانه‏اش به بيرون كشيده و با ضربات شمشير به شهادت رسانيدند. جنايات‏كاران حكومتي، سرش را از بدن جدا كرده و بدن او را به دار آويختند. بدين‏گونه نخستين جرقه‏اي كه كه مي‏رفت كوفه را بار ديگر به حركت درآورد و جنبش عظيمي را پي‏افكند، به دست مزدوران پليد اموي به خاموشي گراييد. ولي شش سال بعد، شيعيان كوفه و دوستداران اهل بيت(ع) انتقام خويش را از عاملان جنايت كربلا گرفتند و آنان را به دست مختاربن‏ابي‏عبيده ثقفي به اشد مجازات رسانيدند.

عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی، از شیعیان علی علیه السلام بود[۱]  که در جنگ جمل و صفین همراه آن حضرت شرکت داشت.[۲]  [۳]  [۴] وی که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود،[۵] پیوسته تا شب در -مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود و پس از فراغت از ن ماز به خانه بازمی‌گشت. [۶]  [۷] روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق را آشکار و امیرالمؤمنین، یزید، و پیروان او را یاری نمود و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو، حسین بن علی، و شیعیان او را کشت.
هنگامی که عبدالله سخن ابن ‌زیاد را شنید برخاست و گفت: ای پسر مرجانه! دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد و پدر او هستید. ای پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می‌کشید و سخن راستگویان را می‌گویید؟![۸]  [۹]  [۱۰] [۱۱]  [۱۲]  [۱۳]  [۱۴]  ابن‌ زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟
عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا! فرزندان پاک -رسول خدا- را که خداوند آنها را از هرگونه آلودگی پاک و منزّه گردانیده می‌کشی و به گمانت هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این ناپاک، که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او و پدرش را لعن کرد، انتقام بگیرند. این سخن بر خشم ابن‌ زیاد افزود و رگ‌های گردنش باد کرد و گفت: وی را نزد من آورید. مأموران به سوی وی شتافتند و دستگیرش نمودند. عبدالله شعار ازْد، «یا مبرور» را سر داد. عبدالرحمان بن مخنف که در مجلس نشسته بود، گفت: وای بر غیر تو، خود و قوم‌ت را به کشتن دادی.[۱۵]  [۱۶]  [۱۷]  در آن زمان هفتصد جنگاور ازْدِی در کوفه بودند، عدّه‌ای از جوانمردان ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده‌اش بردند.[۱۸]  [۱۹]  [۲۰] ابن زیاد فرمان داد: بروید این نابینای ازدی را، که خداوند دلش را همانند چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید. جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به طایفه ازد رسید جمع شدند و قبیله‌های یمن به آنها پیوستند تا مانع دستگیری عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آنها به ابن ‌زیاد رسید قبیله‌های مُضَر را به همراهی محمد بن اشعث به جنگ آنها فرستاد. جنگ سختی بین آنها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن‌که طرفداران ابن‌ زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیک شده است، مواظب باش، عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وی داد و او به دفاع از خود پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:
انَا بْنُ ذِی الْفَضْلِ عَفِیفِ الظّاهِرِ • عَفِیفُ شَیخِی وَابْنُ امِ عامِرِ • کمْ وارعٍ مِنْ جَمْعِکمْ وحاسِرِ • وَبَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُفادِرِ [۲۱]  [۲۲]  من پسر مرد با فضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام‌عامر است؛از گروه شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی‌زره را به خاک افکندم. دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این مردم زشتکار که کشندگان عترت پیامبرند می‌جنگیدم. سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آنها را از خود دور می‌کرد و هیچ کس نمی‌توانست بر وی پیروز شود. از هر طرف که حمله‌ور می‌شدند دخترش می‌گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن‌که بر فشار حمله خود افزودند و از هر سو وی را محاصره کردند، عبدالله شمشیر خود را می‌چرخانید و می‌گفت: اقْسِمُ لَوْ یفْسَخُ لی عَنْ بَصَری‌ • ضاقَ علیکم مَوردی ومَضدَری‌[۲۳]  [۲۴]  [۲۵]  سوگند یاد می‌کنم! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ می‌شد.
در ناسخ ابیات دیگری آورده است که خلاصه آن چنین است: و کینه دل را شفا می‌دادم، با این حال اگر تک تک به جنگ من می‌آمدید، همه شما را نابود می‌کردم. وای به حال یزید و پسر زیاد در روزی که خدا حاکم و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام خصم آنها باشند.[۲۶]  برخی آورده‌اند: با آن‌که او نابینا بود پنجاه سوار و بیست و سه پیاده را از پای درآورد![۲۷]  [۲۸]  ولی می‌توان گفت: کشتن ۷۳ نفر به وسیله یک نابینا از نظر عقلی بسیار بعید است. علاوه بر آن منبع معتبر هم ندارد. دشمنان پیوسته با وی جنگیدند تا آن‌که وی را دستگیر نموده نزد ابن‌ زیاد بردند. چون ابن ‌زیاد وی را دید گفت: سپاس خداوندی را که تو را خوار گردانید! عبدالله گفت: ای دشمن خدا، به چه چیز خدا مرا خوار کرد؟ والله لَوْ فُرِّجَ لی‌ عَنْ بَصَری‌ • ضاقَ عَلَیکمْ مَوْرِدِی وَمَصْدَری‌ . به خدا سوگند! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ می‌شد. ابن‌ زیاد گفت: ای دشمن خدا درباره عثمان چه می‌گویی؟ عبدالله او را دشنام داد و گفت: ای غلام بنی‌ علاج و ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟ خوب یا بد و اصلاح یا افساد کرده باشد، خداوند ولی خلق خویش است و میان آنها و عثمان به عدل و حق حکم خواهد کرد، ولیکن تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش از من بپرس. ابن‌ زیاد گفت: از تو چیزی نخواهم پرسید تا آن‌که تو را به کام مرگ فرو افکنم. عبدالله پس از حمد و ثنای الهی گفت: پیش از آن‌که تو از مادر متولد شوی من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ‌ترین و مغضوب‌ ترین افراد می‌نمودم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم نومید گردیدم و اینک سپاس می‌گویم خداوندی را که پس از نومیدی مرا به مقصودم رساند و به من نشان داد که دعای گذشته‌ام به اجابت رسیده است.[۲۹]  [۳۰]  آن‌گاه قصیده‌ای ۲۹ بیتی را در مدح امام حسین علیه السلام و ترغیب مردم به یاری و خونخواهی آن حضرت علیه السلام و نکوهش بنی‌ امیه با فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن‌ زیاد سراپاگوش شد، در حالی که هر بیت آن تیری بر قلبش بود.[۳۱]  [۳۲]  چون اشعار وی به پایان رسید، ابن‌ زیاد دستور داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه» .[۳۳]  [۳۴]  [۳۵]  [۳۶]  [۳۷]  و به نقلی در مسجد به دار آویختند.[۳۸] در «منتخب طریحی» آمده است: کسی که در مجلس حاضر بود چنین گفته است: در آن هنگام آتشی از کاخ ابن ‌زیاد به بیرون شعله کشید که ابن ‌زیاد از دیدن آن بیمناک شد و از تخت پایین آمد و به یکی از خانه هایش رفت.[۳۹]  [۴۰]

عبدالله بن عفیف ازدی - دانشنامه‌ی اسلامی - عبد الله بن عفيف الأزدي - ويكي شيعة - عبدالله بن عفیف ازدی - ویکی حسین - عبدالله بن عفیف ازدی - ويکی شيعه - عبدالله بن عفیف ازدی - ویکی فقه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹ | 20:38 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

  شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرّم، اهل و عیالِ حسین - روانه شد سویِ شام، زکوفه با شوروشین

بارِ دگر جملگی، سوارِ محمل شدند - محملِ بی پرده و روپوش و حائل شدند

امامِ سجّاد را در غل و زنجیر بین - جن و ملک را تو با ناله یِ شبگیر بین

زشهرِ کوفه روان، به سویِ شامِ بلا - ازغمشان شد روان سرشکِ اهلِ ولا

زِنوزدهِ محرّم، تا شبِ ماهِ صفر - طی شده راهِ دراز، هرشب و روز این سَفَر

ظلم و ستم را ببین، از آن ستم پیشگان - برایِ آلِ نبی، نه آب بود و نه نان

نه خواب و آسایشی، برایِ آلِ نبی - نه چشمشان خواب دید، دراین سفریک شبی

باقری این ده شب و روز چنان سال بود - برایِ آلِ نبی، بد ترین احوال بود

سروده شده شب نوزدهم ماه محرم باقری پور سال 1398

كاروانِ آل طاها سویِ شامِ غم روان شد

كاروانِ آلِ طاها سویِ شام غم روان شد - وه چه ظلمی برحسین واهلبیت ازشامیان شد

كشته شدمردان زیاران حسین درروز عاشور - كودكان وبانوان گشتنداسیروازوطن ازدور

سوی شام غم روان ازكوفه با قلب پرازخون - طیّ منزل مینمایند داغدیده زارومحزون

هریكی كه جابماند میزنندش تازیانه - زجرملعون میكندزجرآن یتیمان بابهانه

درچهل منزل پیاده میشودطی مراحل - كودكان پابرهنه ره درازوسخت ومشكل

نی غذایی بهرآنان ونه آبی نه مكانی - نی بودآسایشی ازبهرشان نی آشیانی

روی آن خارمغیلان پابرهنه میدوانند - كودكان آل طاهاراگرسنه میدوانند

خاطرات بین راه شام وكوفه بس گران است - خاطرات اززینب وسجّادوآن آه وفغان است

زجرملعون،تازیانه،كعب نی،خارمغیلان - گشته صورتهاكبود وآبله پاهای طفلان

كودكی ازقافله مانده عقب دریك شبِ تار - رفته اوازترس ووحشت درپناهِ بوتۀ خار

زجرملعون سررسیده میز ند باتازیانه - آل طاها وبیابان وای ازاین ظلم زمانه

باقری با آلِ طاها اینقدرظلم عیان شد - باغم و رنج ومصیبت سوی شام غم روان شد

یاحسین جان یا حسین جان - یا حسین جان یاحسین جان

ازکتاب مجموعه اشعارباقری حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹ | 17:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

  هفتم شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش در زندان کوفه

در الكامل فى التاريخ در شرح وقایعی که بر اهل بیت امام حسین علیه السلام در کوفه اتفاق افتاد این گونه نقل می کند: گفته شده هنگامى كه خاندان حسين عليه السلام به كوفه رسيدند، ابن زياد آنان را بازداشت كرد و خبر را براى يزيد فرستاد. در همان هنگام كه آنان در حبس بودند، سنگى بر آنان فروافتاد كه نوشته اى به آن گِرِه زده بودند و در آن چنين نوشته بود: پيك، خبر شما را براى يزيد، برده است و فلان روز مى رسد و فلان روز بازمى گردد. اگر صداى «اللّه أكبر» شنيديد، يقين كنيد كه كشته مى شويد و اگر نشنيديد در امان هستيد. دو سه روز پيش از آمدن پيك سنگى كه در آن نوشته اى بود، انداخته شد كه مى گفت: «وصيّت كنيد و كارهايتان را يادآور شويد كه نزديك است پيك برسد». سپس پيك آمد و فرمان يزيد آمد كه آنها به سوى او فرستاده شوند. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) در این باره می گوید: عبيداللّه بن زياد فرمان داد تا باقى ماندگان خاندان حسين عليه السلام كه بر او وارد شده اند، همراه او در كاخ حبس شوند. [محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی ج8، ص185 در دسترس در حدیث نت.]

«اسیران کربلا در کوفه» : اهل بيت امام حسین (ع) در زندان ابن زياد . تلاش تبليغاتى اهل بيت امام حسين عليه السلام . خطبه امام سجاد(ع) در کوفه . دارالاماره کوفه . رويارويى ابن زياد و امام زين العابدين عليه السلام . رويارويى ابن زياد و حضرت زینب(س) . سخنرانى امّ كلثوم در ميان كوفيان . سخنرانى فاطمه صغرا در ميان كوفيان . سخنرانی حضرت زینب(س) در میان کوفیان . ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه . اسیران کربلا . تقویم: اسراى اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد . اسرای اهل بیت علیهم السلام . ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب . امام باقر علیه السلام . امام سجاد علیه السلام . حضرت رقیه سلام الله علیها . حضرت زینب سلام الله علیها . حضرت سکینه سلام الله علیها . رباب همسر امام حسین علیه السلام . فاطمه دختر امام حسین علیه السلام . تقویم: شهادت عبدالله بن عفيف ازدي

شعر-هرکس بمیرد مجلسِ ختمی برایش

هرکس بمیرد غسل و کفنش مینمایند

هرکس بمیرد غسل و کفنش مینمایند - اقوام او تشییع و دفنش مینمایند

وانگاه بهرِ تسلیت بر خانواده - آیند دربِ منزلش جمعی پیاده

با تسلیت گفتن به اولاد و عیالش - گویند قدری هم زاوصاف و کمالش

گیرند وانگه مجلسِ ختمی برایش - ازقوم و خویش و دوستان، اندرسرایش

آیند بهرِ تسلیت اقوام و خویشان - صبرًا همی گویند به آن جمعِ پریشان

گیرند بازویِ پدر را یا پسر را - گردند مرهم، رفع سازند دردِ سر را

هرکس بمیرد سوّم و هفتم برایش - گیرند در مسجد و یا اندر سرایش

لیکن برایِ حضرتِ شاهِ شهیدان - ختمی نبود و مجلسی ازظلمِ عُدوان

جسمش سه روز و شب به رویِ خاک مانده - رویِ زمین آن پیکرِ صدچاک مانده

اهلش اسیر و جمله بر محمل سوارند - همراهِ اعدا سویِ کوفه رهسپارند

مردو زنِ کوفی تماشاچی یِ میدان - پاشند نمک بر زخمِ ابنایِ شهیدان

زندانِ کوفه چند روزی بهرِ زینب - شد مجلسِ ختمِ حسین هر روز و هرشب

شد مجلسِ هفتِ حسین زندانِ کوفه - بنگر تو نامردی زِ نامردانِ کوفه

ای باقری در کوفه است زینب عزادار - اهل و عیالاتِ حسین بی یاور و یار

سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور پانزده محرم سال 1398

هفتمِ شاهِ شهیدان

هفتمِ شاهِ شهیدان - اهلبیتش رفته زندان

در دل زندانِ کوفه - جملگی گریان و نالان

آن یکی گوید حسینم - دیگری نور دو عینم

وان یکی گو ید حبیبی - بهرتودرشوروشینم

وان یکی گوید برادر - وان دگر گوید پدر جان

من زهجرت دل غمینم - بهرِ تو گریان و نالان

آن یکی بهر حسینش - میزند بر سینه و سر

وان یکی بهرِ رقیّه - دیگری ازبهرِ اصغر

آن یکی عباس گوید - دیگری هم جانِ مادر

وان یکی از بهرِ قاسم - دیگری از بهرِ اکبر

هم نوا زهرایِ اطهر - گشته با خیل اسیران

گوشه یِ زندان کوفه - جملگی گریان و نالان

مصطفا و مرتضا در- جمعشان گردیده حاضر

آدم و عیسی و موسی - نوح هم آزرده خاطر

مریم و حوّا و هاجر- هم نوا با آن یتیمان

در دلِ زندانِ کوفه – بهرِ سالارِ شهیدان

باقری بنگرکه زینب- میزند بر سینه و سر

بهرِ فرزندان زهرا – با دل و قلبی مکدر

سروده شده هفتم شهدای کربلا سال 93

امشب شبِ هفتِ عزا بهرِ حسین است

امشب شبِ هفتِ عزا بهرِ حسین است - کرببلا غرقِ عزا و شوروشین است

حوّا و مریم ، آسیه ، کلثوم و هاجر - در کربلا امشب زند بر سینه و سر

هم آدم و نوح و خلیل الله و عیسا - هم مصطفی و مرتضی وخضروموسا

امشب به دشتِ کربلا اندر عزا یند - بهرِ حسین و آن شهیدان در نوایند

امشب که شامِ هفتمِ آقا حسین است - بهرِ حسین گریان شهِ بدروحنین است

پزهرای اطهر بر حسینش گریه دارد - بر یاوران و اهلبیتش غصّه د ارد

ختم رسل بهر حسینِ خود عزادار - هم غصّه دار زینب و سجّاد تبدار

درکربلا بنگر چسان شورونوائیست - درهفتمِ آقا بپا امشب عزائیست

این هـفـتمین شامِ جد ا یی ازحسین است - اندر عزا زین العبا و زینبین است

دراین شبِ هفتم همه غرقِ عزایند - هم زینب و اهل حرم نوحه سرایند

اندر دلِ زندانِ کوفه این شب تار - باشند از بهرِ حسین امشب عزادار

آل نبی را بین که در تاریکی یِ شب - اندر دلِ زندان همه در تاب و در تب

نوحه سرا کلثوم و زینب بر شهیدان - اندر دلِ زندان همه در آه و افغان

دور از نگاهِ آن یزیدیهایِ کافر - اندر دلِ زندان زند بر سینه وسر

از داغِ هفتاد دو لاله داغدارند - از بهرِ آن گلهای پرپرغصّه دارند

گلهایِ باغ مصطفا گردیده پرپر - از بهرِ آنان درعزاخاتون محشر

زندا نِ كوفه جملگی با اشكِ ریزا ن - شدذکرشان جانم حسین جا نم حسین جا ن

ای باقری آلِ نبی باشد عزادار - هم زینب و کلثوم و هم سجاد تبدار

سروده شده هفتم شهدای کربلا سال 94

بُوَداین هفتمین روزِ شهیدان

بُوَد این هفتمین روزِ شهیدان - زعاشورا گذشته با صد افغان

شنو از زینبِ و زندانِ کوفه - که بوده مدّتی مهمانِ کوفه

چنین مرثیه و نوحه سرائی - زبهر آن شهیدانِ خدائی

بوَد امروز روزِ هفتِ دلدار – دراین هفت روز خوردم غصّه بسیار

دراین هفت روزدیدم بس مصیبت – دراین هفت روز دیدم رنج وزحمت

دراین هفت روز من ظلم فراوان – بدیدم تا كنون ازقومِ عدوان

دراین هفت روز دیدم تازیانه – زشمروزجردون با هر بهانه

دراین هفت روزدیدم گریه وآه – ندیدم آب ونان زین قومِ گمراه

دراین هفت روز بوده گریه كارم – بجزگریه دگرراهی ندارم

دراین هفت روزدربازاركوفه – بدیدم طعنه ازاغیارِكوفه

دراین هفت روزبسكه گریه كردم – نشانش مانده در رخسارِزردم

سرِهركوچه وبازاررفتم – به هرجمعی كه بُد اغیاررفتم

عبیداللِهِ دون درمجلس خویش – نموده قلبِ مارا ازستم ریش

بسی زخمِ زبان كرده نثارم – رسیده تاكجا این روزگارم

به قلب خسته وحال پریشان – نموده جمع مارا كنج زندان

سكینه،فاطمه،كلثوم وسجاد – ستمها دید ازاین قومِ زنازاد

چگویم من ازاین حال پریشان – حسین جانم حسین جانم حسین جان

نما ای باقری كوتاه مطلب – كه نتوانی بیان حال زینب

حسین جانم حسین جانم حسین جان - حسین جانم حسین جانم حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جان

سروده شده هفتم شهدای کربلا سال 92

شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹ | 17:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حضرت سجّاد زین العابدین

حضرت سجّاد زین العابدین - آن امامِ چارم اهلِ یقین

آن درخشان همچو ماه وآفتاب - اُسوه و اُلگو بُوَد بهرِ شَباب

محو حق میشد چنان آن بی قرین - شد ندائی اَنتَ زینُ العابدین

گشت زين العابدين آن مَه لقا  - اسوه اي شد در عبادت بهرِ ما

از دعا و ذکر وطاعاتِ امام - یک صحیفه است ازمناجاتِ امام

سجده قسمي از عبادتهايِ اوست - كه نشانش در همه اعضايِ اوست

او چنان درسجده غرقِ راز بود - که تو گوئی با مَلَک همباز بود

سجده هايِ او به درگاه خدا - گشت الگو بهرِ اربابِ هُدا

پينه بر پيشاني و زانويِ او - بود از آن سجده یِ نيكويِ او

پینه ها بر زانو و پیشانِیَش - حاکی از آن حالتِ ربّانِیَش

ذوالثّفائن شد زالقابش از آن - کو به سجده بود دائم هرزمان

ذوالثّفائن شد لقب زان سجده ها - داشت او از صبح تا گاهِ عشا

او پس از قتلِ پدر در كربلا - کرد رسوا اهلِ شام و کوفه را

شد چو در بازارِ کوفه آن جناب - کرد بر آن مردمِ دانی خطاب

یک سخنرانی نمود او پُر زِ شور - که نموده دشمنان را کَر وَ کور

چونکه در دروازه یِ ساعات شد - روزِ روشن پیشِ او ظُلمات شد

مسجدِ شام و سخنرانی یِ او - مُهرِ حق را زد به پیشانی یِ او

باقری سجّاد و زین العابدین - هست اُلگو بهرِ ما و مؤمنین

سروده شده روز شهادت امام سجاد علیه السلام سال 1399


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹ | 18:56 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهادت "حضرت امام زين ‏العابدين"(ع) امام چهارمِ شيعيان بنا به روايتي (25محرم94 يا 95 ق) بوده است

حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) در تاریخ پنجم شعبان سال ۳۸ هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود، پدر بزرگوار او امام حسین (علیه‌السلام) و مادر او شهربانو، از شاهزادگان ایرانی است. وقایع مهمی که در دوران عمر شریفِ آن حضرت و امامت او رخ داد یکی واقعه کربلا در سال ۶۱ هجری قمری بود که منجر به اسارت آن بزرگوار به همراه خاندان اهل بیت (علیهم‌السلام) شد.[۱۳]  [۱۴]  . و دیگری واقعه حرّه در سال ۶۲ هجری قمری بود که در مدینه واقع شد.[۱۵]  [۱۶]  [۱۷] . امام سجاد و زین العابدین : (۳۸- ۹۵ق)، چهارمین امام شیعیان. مدت امامت وی ۳۴ سال بود. امام سجاد(ع) در واقعه کربلا حضور داشت؛ ولی به علت بیماری، در جنگ شرکت نکرد. لشکر عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین(ع) او را همراه اسیران کربلا به کوفه و شام بردند. خطبه امام سجاد در شام باعث آگاهی مردم از جایگاه اهل بیت شد. واقعه حره، نهضت توابین و قیام مختار در زمان امام سجاد(ع) روی داد. مجموعه ادعیه و مناجات امام سجاد(ع) در کتاب صحیفه سجادیه گرد آمده است. رسالة الحقوق، شامل ۵۰ حقّ از حقوق خدا و بندگان، مردم و حاکمان، والدین و فرزندان، همسایگان و ... از آثار اوست.

بنابر روایات شیعه، امام سجاد(ع) به دستور ولید بن عبد الملک با سمّ به شهادت رسید. مدفن وی در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) است. کنیه امام سجاد(ع)، ابوالحسن، ابوالحسین، ابومحمّد،‌ابولقاسم و ابوعبداللّه گزارش شده[۹] و القاب وی، زین العابدین، سیدالساجدین، سجاد، ذو الثفنات، هاشمی، علوی، مدنی، قرشی، علی‌اکبر است.[۱۰] امام سجاد(ع) در زمان خویش به نام‌های «علی‌الخیر»، «علی‌الاصغر» و «علی‌العابد» شهرت داشته است.[۱۱] امامت امام سجاد(ع) با شهادت امام حسین(ع) در عاشورای سال ۶۱ قمری آغاز شد و تا زمان شهادتش، یعنی سال ۹۴ قمری یا سال ۹۵ قمری ادامه داشت. مدت امامت او را ۳۴ سال گفته‌اند.[۲۴] . امام سجاد(ع) جانشین و وصی حسین بن علی(ع) است.[۲۵] در احادیث نقل شده از پیامبر(ص) درباره اسامی امامان شیعه هم نام امام سجاد(ع) در میان امامان آمده است.[۲۶] متکلمان شیعه مانند شیخ مفید، برتری علمی و عملی وی بر دیگران پس از پدرش را نخستین دلیل بر امامت وی دانسته‌اند.[۲۷] . پس از مراجعت از اسارت، مواریث امامت را از ام‌سلمه تحویل گرفت، چنان که در روایات آمده که امام حسین (علیه‌السلام) قبل از حرکت به سمت مکه این مواریث را به ام‌سلمه سپرد،[۱۲۷]  . مواریث امامت به دست امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) رسید و این، از جمله اموری است که در منابع اهل سنت هم بدان تصریح شده است.[۱۲۸]  [۱۲۹] . امامت حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) از لحظه شهادت پدر بزرگوارشان در کربلا یعنی عصر روز دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری آغاز شد. اما بالنسبه به مدت استمرار این امامت پربرکت در بین مورخین، اتفاق نظر وجود ندارد، گروهی آن را تا سال ۹۴ هجری قمری دانسته و گروه دیگری آن را تا سال ۹۵ هجری قمری می‌دانند. بنابراین مدت امامت حضرت ۳۴ سال و یا ۳۵ سال بوده است. آن حضرت بعدازشهادت در قبرستان بقيع در كنار قبر مطهر عمويش امام حسن‌مجتبي علیه‌السلام به خاك سپرده شد.[۲۱] . تاریخ دقیق شهادت امام سجاد(ع) روشن نیست؛ برخی آن را سال ۹۵ق[۱۲] و برخی دیگر ۹۴ق دانسته‌اند.[۱۳] درباره روز درگذشت امام سجاد(ع) هم اختلافاتی وجود دارد؛ از جمله شنبه[۱۴] ۱۲ محرم،[۱۵] و ۲۵ محرم.[۱۶] گزارش‌های دیگری نیز از جمله ۱۸،[۱۷] ۱۹، و ۲۲ محرم در منابع دیده می‌شود.[۱۸] . سن امام هنگام شهادت ۵۷ سال گفته شده است.[۲۱] . تعداد فرزندان امام سجاد(ع) پانزده نفر ذکر شده که یازده نفر آنها پسر و چهار نفر دختر بوده‌اند.[۲۲] نام فرزندان و همسران امام طبق نوشته شیخ مفید و طبرسی چنین است:[۲۳] . حاکمان دوره امامت امام سجاد(ع)، عبارتند از: یزید بن معاویه (۶۱- ۶۴ق)، معاویة بن یزید (چند ماه از سال ۶۴)، مروان بن حکم (نه ماه از سال ۶۵)، عبدالملک بن مروان (۶۵- ۸۶) و ولید بن عبد الملک (۸۶- ۹۶).[۲۸] . امام سجاد(ع) در واقعه کربلا و در روزی که امام حسین(ع) و یارانش به شهادت رسیدند، به شدت بیمار بود به گونه‌ای که در مواردی که می‌خواستند او را به قتل برسانند،[۲۹] عده‌ای گفتند: او را همین بیماری که دارد کفایت می‌کند.[۳۰] . پس از واقعه کربلا، امام سجاد و اهل بیت امام حسین(ع) را به اسیری گرفتند و روانه کوفه و شام کردند. هنگام بردن اسیران از کربلا به کوفه، بر گردن امام سجاد(ع) غل و جامعه [جامعه، طوق مانندی است که دست‌ها و گردن را با آن به هم می‌بندند] نهادند و چون بیمار بود و نمی‌توانست خود را بر پشت شتر نگاهدارد هر دو پای او را بر شکم شتر بستند.[۳۱] . بنابر برخی گزارش‌ها، امام سجاد(ع) در کوفه خطبه‌ای ایراد کرده است؛ ولی توجه به شرایط کوفه و سختگیری و بی‌رحمی مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرفتن چنین گزارشی را دشوار می‌سازد. سخنان امام سجاد(ع) در خطبه کوفه، به خطبه او در مسجد اموی دمشق بسیار شبیه است. ازاین‌رو احتمال می‌رود که با گذشت زمان راویان حادثه‌ها را با هم آمیخته باشند.[۳۲]

در فاصله ورود کاروان اسیران کربلا به شهر کوفه تا هنگام دخول به کاخ عبیدالله گه به واسطه شرایط استثنایی آن روز و ازدحام بیش از حد جمعیت، موقعیت مناسبی برای انجام رسالت الهی در راستای تداوم نهضت عاشورا و روشنگری‌های لازم فراهم آمده بود، خاندان اهل بیت عصمت و طهارت هر کدام بهترین استفاده را نموده و خطبه‌های بسیار گرم و افشاگرانه‌ای را ایراد نمودند. حضرت زینب، حضرت ام‌کلثوم، حضرت فاطمه بنت حسین (علیه‌السلام) و بالاخره حضرت سجاد (علیه‌السلام) هر کدام خطابه‌های بدیعی انشاء فرمودند که در ترتیب آن بین روایات اختلاف است. در اینجا متن خطبه حضرت سجاد (علیه‌السلام) که در بحارالانوار نقل شده است بیان می‌گردد:
پس حضرت زین‌العابدین (علیه‌السلام) با اشاره، مردم را به سکوت دعوت فرمود، نفس‌ها در سینه‌ها ماند و سکوت مطلق همه‌جا را فراگرفت. آنگاه امام سجاد (علیه‌السلام) این‌گونه خطبه تاریخی خود را ایراد فرمود: پس از حمد و ثنای الهی، از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یاد کرد و بر او درود فرستاد و خطاب به مردم گفت: ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد، می‌داند که من کیستم و آنکه مرا نمی‌شناسد، بداند که من علی فرزند حسینم که او را در کنار فرات بدون هیچ گناهی و یا اینکه از او خونی طلب داشته باشند، از دم شمشیر گذراندند. من فرزند آن کس هستم که پرده حریم حرمت او را دریدند، و اموال او را به غارت بردند و افراد خانواده او را به زنجیر اسارت کشیدند. من فرزند آن کس هستم که او را با زجر و شکنجه کشتند (انا ابن من قتل صبرا؛ قتل صبر این است که موجود زنده‌ای را نگه دارند و بر او شمشیر، نیزه، سنگ و امثال آن بزنند تا بمیرد) و همین افتخار ما را بس است.
‌ای مردم! شما را به خدا سوگند آیا به خاطر دارید که به پدرم نامه‌ها نوشتید و او را دعوت کردید ولی با او نیرنگ باختید؟ با او پیمان وفاداری بستید و با او (و نماینده او) بیعت کردید ولی به هنگام حادثه، او را تنها گذاشتید و با او به پیکار برخاستید و او را مخزول نمودید؟ پس شما را هلاکت و نابودی باد! چه بد توشه‌ای برای خود پیش فرستادید!! و برای شما چه زشت و ناپسند بود. به من بگوئید با کدام چشم می‌خواهید به روی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بنگرید هنگامی که به شما بگوید: عترت مرا کشتید و حریم حرمت مرا شکستید. پس شما دیگر از امت من به حساب نمی‌آئید. راوی می‌گوید: هنگامی که سخن امام بدین‌جا رسید، از هر طرف صدای آن جماعت بیشمار به گریه بلند شد و به همدیگر می‌گفتند: نابود شدید، آیا می‌دانید؟![۳۷۶]  [۳۷۷]  [۳۷۸] . این خط به حاوی نکات متعدد جالبی است که با تامل عمیق در آن قابل استفاده است. به هر تقدیر و با هر رنج و مشقت و مصیبتی بود، فاصله دروازه کوفه تا قصر دارالاماره طی شد، ابن‌زیاد که در قصر خود جلوس کرده بود، اذن عام داده بود تا همه برای مشاهده فتوحات او حاضر شوند. قبلا سر مقدس حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) نیز در برابر او حاضر شده بود و او با چوب‌دستی خود به آن جسارت می‌کرد. در این حال کاروان اسرا وارد قصر شدند و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) با جمعی از کنیزان در گوشه‌ای نشستند و بین ایشان و ابن‌زیاد سخنانی رد و بدل شد که بسیار عالی است.[۳۷۹]  [۳۸۰]  . بعد از آن ابن‌زیاد به سوی علی بن حسین (علیه‌السلام) نگاه کرد و گفت: این کیست؟ گفته شد: علی بن حسین است. ابن‌زیاد گفت: مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟ علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمودند: مرا برادری بود که نام او علی بن حسین بود و مردم او را کشتند. عبیدالله گفت: بلکه خدا او را کشت!! علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمود: الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛[۳۸۱] . خداوند جان‌ها را به  هنگام مرگ‌شان می‌گیرد.
ابن‌زیاد خشمگین شد و گفت: در پاسخ من با جسارت سخن می‌گوئی؟! او را گردن بزنید. زینب (سلام‌الله‌علیها) چون چنین دید، امام سجاد (علیه‌السلام) را در آغوش خود کشید و گفت: ‌ای پسر زیاد هر چه از خون ما ریختی، تو را بس است. به خدا از او جدا نخواهم شد. اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش!! ابن‌زیاد لحظه‌ای به زینب و علی بن حسین (علیهماالسلام) نگریست و گفت: خویشی چه شگفت‌انگیز است. به خدا سوگند که این زن دوست دارد با برادر زاده‌اش کشته شود. گمان می‌کنم که این جوان با همین بیماری درگذرد. علی بن حسین (علیه‌السلام) رو به عمه‌اش زینب (سلام‌الله‌علیها) کرد و گفت: ‌ای عمه بگذار تا من با او صحبت کنم. آن‌گاه روی به ابن‌زیاد کرد و فرمود: ابالقتل تهددنی یابن زیاد؟! اما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة؛ آیا مرا به قتل تهدید می‌کنی؟! مگر نمی‌دانی که کشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا برای ما کرامت است؟![۳۸۲]  [۳۸۳]  [۳۸۴]  [۳۸۵]  . پس از پایان یافتن مجلس عبیدالله بن زیاد، دستور داد تا امام سجاد (علیه‌السلام) و اهل بیت را به خانه‌ای که جنب مسجد اعظم کوفه قرار داشت، برده و در آنجا جای دهند، و آن منزل زندان این بزرگواران بود.[۳۸۶]  . در این خلال که آنان در این زندان به سر می‌بردند عبیدالله توسط قاصدان خبر قتل امام حسین (علیه‌السلام) را در همه‌جا منتشر کرد[۳۸۷]  . و در ضمن نامه‌ای به یزید نوشت و با اطلاع آنچه گذشت، کسب تکلیف کرد که دستور آمد، اسرا را با سرها به شام گسیل کند.[۳۸۸]  [۳۸۹]  . حال مدت وقوف در این زندان چقدر طول کشیده و حال حضرت سجاد (علیه‌السلام) و بقیه اسرا و خاندان اهل بیت چگونه بوده است؟ به‌صورت مشخص در تاریخ چیزی نیامده است. تنها واقعه‌ای که مربوط به حضرت زین‌العابدین است و شاید در اوایل ورود به این زندان، به صورت اعجاز رخ داده است، همان بازگشت حضرت سجاد (علیه‌السلام) به صحرای کربلا برای گزاردن نماز و دفن اجساد پاره پاره پدر و سایر شهداست. ابن زیاد، امام سجاد(ع) و سایر اسیران کربلا را در زندان نگهداشت و نامه‌ای به شام نوشت و از یزید کسب تکلیف کرد. یزید پاسخ داد، اسیران و سرهای شهیدان کربلا را به شام بفرستد. ابن زیاد، امام سجاد(ع) را غل بر گردن نهاد و با اسیران همراه مُحَفّر بن ثَعلبه روانه دمشق کرد . هنگامی که کاروان اسیران را به درب مسجد شام آوردند، یک پیرمرد شامی به نزدیک زنان و اهل بیت حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) آمد و گفت: خدا را سپاس می‌گویم که شما را کشت و نابود کرد!! و یزید را به شما مسلط ساخت! و شهرها را از مردان شما رهایی بخشید!! (در همین قسمت در الامالی شیخ صدوق آمده است که پیرمردی از شیوخ اهل شام جلو آمد و گفت: حمد خدای را که شما را کشت و هلاک کرد و شاخ فتنه را قطع نمود و بعد هرچه می‌توانست ناسزا گفت)[۳۹۷]  [۳۹۸]  . پس چون کلامش تمام شد علی بن حسین (علیه‌السلام) به او فرمود: ‌ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده‌ای؟ گفت: آری. فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛[۳۹۹]  . پیرمرد گفت: آری تلاوت کرده‌ام. امام سجاد (علیه‌السلام) فرمود: ما قربی هستیم، ‌ای پیرمرد! آیا این آیه را قرائت کرده‌ای؟ و اعلموا انما غنمتم من شی‌ء فان الله خمسه و للرسول و لذی القربی؛[۴۰۰]  . گفت: آری. علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمود: قربی ما هستیم، ‌ای پیرمرد! آیا این آیه را قرائت کرده‌ای؟ انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛[۴۰۱]  . آن پیرمرد گفت: آری. علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمود: ‌ای پیرمرد! ما اهل بیتی هستیم که به آیه طهارت اختصاص داده شدیم! راوی می‌گوید: آن پیرمرد ساکت ماند و از آن سخنی که گفته بود پشیمان شد. آنگاه روی به علی بن حسین (علیه‌السلام) کرد و گفت: تو را به خدا سوگند شما همان خاندان هستید؟! علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمود: به خدا سوگند بدون شک ما اهل بیت عصمت طهارت هستیم و به حق جدمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ما همان خاندانیم. در این هنگام آن پیرمرد گریست و عمامه‌اش را از سر گرفته و به زمین زد و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد خواه از انسیان باشند و یا از جنیان، به درگاه تو بیزاری می‌جویم. سپس به حضرت عرض کرد: آیا برای من توبه‌ای هست؟ علی بن حسین (علیه‌السلام) فرمود: آری اگر توبه کنی خدا بر تو می‌بخشاید و تو با ما خواهی بود. آن پیرمرد گفت: من از آنچه گفتم توبه‌ای می‌کنم. بعد که خبر این برخورد پیرمرد به یزید رسید دستور داد تا او را بکشند و کشته شد.[۴۰۲]  [۴۰۳]  . در شام اسیران با وضعیتی دردناک در مقابل یزید ایستادند امام چهارم (علیه‌السلام) در حالی که با یازده نفر دیگر به هم زنجیر شده بودند، به یزید فرمودند: تو را به خدا سوگند می‌دهم اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما را در این حالت ببیند، گمان داری با تو چه خواهد کرد؟ بعد هم دختر امام حسین فریاد زد: ای یزید! آیا دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید این‌گونه به اسارت گرفته شوند؟ اهل مجلس با شنیدن این جمله از دختر امام حسین (علیه‌السلام) به گریه افتادند به گونه‌ای که صدای گریه ایشان شنیده می‌شد. یزید چون وضعیت را به این صورت دید به ناچار دستور داد دست‌های امام چهارم را باز کنند. و ریسمان‌ها را بریده و غل‌ها را بردارند. چون علی بن حسین (علیه‌السلام) به سوی یزید برده شد او تصمیم به قتل حضرت گرفت. پس دستور داد حضرت در مقابل او بایستد و با ایشان صحبت کند تا از او کلمه‌ای بشنود که موجب قتل او گردد. و حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) بر حسب آنچه که او صحبت می‌کرد، جوابش را می‌دادند. و این در حالی بود که در دستشان تسبیح کوچکی بود که با انگشتانشان آن را دور می‌چرخاندند و صحبت هم می‌کردند. یزید گفت: من با تو صحبت می‌کنم و تو جوابم را می‌دهی در حالی که با انگشتانت تسبیح را دور می‌چرخانی؟ چگونه این ممکن است؟ حضرت فرمود: پدرم به من گفت از جدم که هر کس هنگامی که نماز صبح خواند قبل از اینکه رویش را برگرداند، صحبت نکند مگر اینکه تسبیح را در دست بگیرد و بگوید: اللهم انی اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی. و تسبیح را بگیرد و آن را بچرخاند بعد بدون اینکه تسبیح بگوید، به آنچه دوست دارد حرف بزند، برای او ثواب تسبیح و ذکر محسوب می‌شود و این حرزی است برای او تا اینکه به بستر برود. پس هرگاه به بسترش رفت، همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالشت خود بگذارد تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا محسوب می‌گردد. من هم این کار را به عنوان اقتدای به جدم انجام دادم. در این موقع یزید گفت: با هیچکدام از شماها سخنی نگفتم مگر اینکه مرا جواب می‌دهید به آنچه که به آن پناه می‌برم. پس او را عفو کرد و صله عطا نمود و دستور داد تا حضرت را آزاد کنند.[۴۲۵]  [۴۲۶]  . یزید امر کرد زنان و نسوان امام حسین (علیه‌السلام) را با حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) در زندانی حبس کنند که آن زندان نه آنها را از گرما حفظ می‌کرد و نه از سرما. تا اینکه پوست‌های آنان ورق ورق شد و پوست‌ انداخت. (در دنباله روایت آمده است که در آن ایام در بیت المقدس هیچ سنگی را برنداشتند مگر اینکه زیر آن خون تازه بود و مردم به خورشید که نگاه می‌کردند آن را بر روی دیوارها به‌صورت سرخی می‌دیدند کان خورشید به ملحفه‌های زرد رنگ می‌ماند تا اینکه علی بن حسین (علیه‌السلام) به همراه نسوان از آن زندان خارج شدند و سر حضرت امام حسین (علیه‌السلام) به کربلا برگردانیده شد.)[۴۳۳]  [۴۳۴] . ملاقات امام سجاد (علیه‌السلام) با منهال : منهال گفت: عرضه داشتم آقای من اکنون کجا می‌روید فرمود: آنجایی که ما در آن هستیم، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوا را در آنجا نمی‌بینیم، فعلا به جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام و از آنجا فرار می‌کنم تا لحظه‌ای استراحت کنم و زود برگردم چرا که بر زنها می‌ترسم، پس در این حال که با آن حضرت تکلم می‌کردم و او با من حرف می‌زد دیدم ندای زنی بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا می‌روی‌ ای نور دیده، و آن زن جناب زینب دختر علی مرتضی (سلام‌الله‌علیه) بود. پس حضرت برگشت و من از او منصرف شدم و من پیوسته او را یاد می‌کنم و گریه می‌کنم.[۴۳۵] .[۳۳] خطبه امام سجاد (ع) در شام و خطبه امام سجاد در شام (متن)  . امام سجاد(ع) در مسجد شام خطبه‌ای خواند و خود و پدر و جد خویش را به مردم شناساند و به شامیان گفت که آنچه یزید و کارگزاران او بر زبان‌ها انداخته‌اند، درست نیست. پدر او خارجی نیست و نمی‌خواسته است جمعیت مسلمانان را بر هم بزند و در بلاد اسلام فتنه برانگیزد. او برای حق و به دعوت مسلمانان به پاخاست تا دین را از بدعت‌هایی که در آن پدید آمده، بزداید و به سادگی و پاکی عصر جدّ خود برساند.[۳۴] . پس از گذشت مراسم غمباری که در کاخ یزید برگزار شد و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السّلام) با برخوردهای سنجیده و صحبت‌های قاطع و کوبنده خود، بخش زیادی از نقشه‌های دستگاه اموی و شخص یزید برای هدم نام دین و جریان امامت حق را نقش بر آب نمودند، در این حال یزید تصمیم گرفت در روز جمعه که روز اجتماع گسترده مسلمین در مسجد جامع شهر است از راه خطبه‌های نماز جمعه که توسط یکی از علماء سوء و خطباء خود فروخته دستگاه اموی قرائت می‌شد، کار تبلیغی گسترده‌ای بر ضد خاندان وحی و نبوت بویژه حضرت علی و امام حسین (علیهماالسلام) انجام دهد. و این البته در تداوم حدود چهل سال کار تبلیغی مداوم علیه خاندان امامت و ولایت بود که در شام انجام می‌شد. از این‌رو چون روز جمعه فرا رسید، یزید یکی از خطبای برجسته خود را به منبر فرستاد و دستور داد آنچه می‌توانی در مذمت حسین و پدرش بیان کن و او چنین کرد و بعد در تعریف و تمجید از یزید و معاویه بسیار طولانی صحبت کرده و برای آنها از بیان هیچ خوبی و زیبایی فروگذار نکرد. و این در حالی بود که یزید حضرت علی بن حسین (علیه‌السلام) را با خود به مسجد برده بود. حضرت که این سخنان را شنید فریاد برآورد: ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فبتوا مقعدک من النار. وای به تو‌ ای سخنران!! رضایت مخلوق را به قیمت سخط و ناراحتی خالق خریداری نمودی (و برای خشنودی یک مخلوق، خدا را بر خود خشمناک ساختی) پس جایگاهت آتش دوزخ خواهد بود!! سپس حضرت به یزید فرمودند: ای یزید به من اجازه بده تا بر این چوبها بالا رفته و چند کلمه سخن بگویم که موجب خشنودی خداوند باشد. و این حضاری که در مجلس نشسته‌اند (نیز از آن بهره‌مند شده) به اجر و ثوابی نائل گردند. یزید از این کار شدت ابا داشت. مردم و اطرافیان او به او گفتند: یا امیرالمؤمنین بگذار تا بر منبر بالا رود شاید چیزی از او بشنویم. یزید که از صلاحیت‌های علمی و مقام حضرت بخوبی آگاه بود گفت: اگر او بر منبر بالا رود، پائین نمی‌آید مگر اینکه مرا و آل ابی‌سفیان را مفتضح نموده و رسوا سازد. به او گفتند: این جوان بیمار و شکست خورده چگونه چنین قدرتی خواهد داشت؟ یزید گفت: او از خانواده‌ای که علم و دانش را به کام خود کشیده‌اند و از شیرخوارگی بمانند مرغی که به جوجه‌هایش دانه می‌دهد، به آنها علم و کمال تعلیم شده است ولی مردم دست از اصرار برنمی‌داشتند و پیوسته از یزید می‌خواستند که موافقت کند. در بعضی روایات آمده که فرزند یزید نیز با اصرار از پدر می‌خواست که با این خواسته موافقت کند تا بالاخره او رضایت داد و حضرت بر منبر بالا رفتند و شروع به ایراد خطبه‌ای نمودند که نقش اول را در بقاء و تداوم نهضت حسینی بازی کرد و اگر این خطبه نبود چه بسا اهداف و ماهیت این نهضت مخفی می‌ماند، و ستمکارانی که دست به این جنایت بزرگ زده بودند رسوا نمی‌گردیدند. حضرت بر بالای منبر ابتدا حمد و ثنای الهی را بجا آورد و بعد خطبه‌ ای غراء خواند که همه مردم گریستند تا بیقرار شدند و بشدت عواطف آنها تحت تاثیر قرار گرفت. فرمود: ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است. به ما علم و بردباری و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین ارزانی داشت و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر برگزیده اسلام حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ماست. صدیق (حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)) از ماست، جعفر طیار از ماست، شیر خدا و شیر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (حضرت حمزه) از ماست، امام حسن و امام حسین همان دو سبط بزرگوار این امت از ماست و مهدی این امت (که دجال را می‌کشد) از ماست.
حال هر کس مرا شناخت که شناخت و برای آنان که مرا نمی‌شناسند خاندان خود و حسب و نسبم را بیان خواهم کرد.

امام سجاد(ع) که ۳۴ سال پس از واقعه کربلا زنده بود،[۳۶] همواره تلاش می‌کرد یاد و خاطره شهدای کربلا را زنده نگه دارد. امام هر گاه آب می‌نوشید به یاد پدر بود و بر مصایب امام حسین(ع) گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت.[۳۷] . شیخ صدوق رحمه اللَّه در کتاب خصال، به سندش از امام صادق (ع) روایت کرده: «الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَمَّا آدَمُ فَبَکَی عَلَی الْجَنَّةِ... أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی حَتَّی قَالَ لَهُ مَوْلًی لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الهالکین قَالَ‌ «انَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ» إِنِّی مَا أَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة.» یعنی افرادی که فوق العاده گریه کردند پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر حضرت محمّد (ص) و علی بن الحسین (ع). حضرت علی بن الحسین (ع) مدت بیست یا چهل سال بر حضرت حسین گریست. هیچ غذایی در مقابل آن حضرت نمی ‏گذاشتند مگر اینکه گریان می‏ شد. کار آن حضرت به جایی رسید که یکی از غلامانش به وی گفت: ای پسر رسول خدا! فدای تو شوم، من می‏ ترسم تو خود را (به واسطه کثرت گریه) هلاک نمایی! فرمود: چاره‏ ای نیست جز اینکه از غم و اندوه خود به خداوند شکایت کنم. من چیزهایی را می‏ دانم که شما نمی ‏دانید. من یادآور قتلگاه فرزندان فاطمه (س) نمی‏ شوم مگر اینکه گریه راه گلویم را مسدود می‏ کند. همچنین از یکی از غلامان آن حضرت روایت شده است که گفت: روزی امام سجاد (ع) به صحرا تشریف برد. من نیز پشت سر حضرت بیرون رفتم. حضرت سجده طولانی کرد. سپس سر از سجده برداشت. دیدم گریه بسیاری کرده است. عرض کردم: آقای من! آیا وقت آن نشد که اندوه شما تمام شده و گریه شما کم شود؟ فرمود: وای بر تو! یعقوب پیغمبر دوازده پسر داشت. خداوند یکی از پسرانش را از نظر او غایب کرد. او از حزن و اندوه مفارقت آن پسر، موی سرش سفید شد. پشتش خمیده و چشمش از بسیاری گریه نابینا شد. حال آن که پسرش در دنیا زنده بود؛ ولی من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بیت خود کشته و سر بریده دیدم؛ پس چگونه حزن من به غایت رسد و گریه‌ام کم شود؟ در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «امام زین العابدین (ع) چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد، در حالی که روزها روزه بود و شب‌ها به نماز می‌ایستاد. هنگام افطار که غلام حضرت برای ایشان آب و غذا می‌برد و عرض می‌کرد بفرمایید، حضرت می‌فرمود: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً - قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً» فرزند رسول خدا، گرسنه کشته شد! فرزند رسول خدا، تشنه کشته شد! و پیوسته این سخن را تکرار می‌کرد و گریه می‌کرد به گونه‌ای که اشک‌های آن حضرت با آب و غذایش مخلوط می‌شد. پیوسته این گونه بود تا رحلت کرد.» با این حال که داغ مصائب کربلا بر امام سجاد(ع) بسیار سخت و جانکاه بود اما آن حضرت رسالت روشنگری خود را در بعد از واقعه عاشورا به خوبی به انجام رساند و در هر فرصتی به ایراد خطبه برای آشکار کردن ماهیت پلید بنی امیه می پرداخت. در ادامه این نوشتار به دو خطبه امام در کوفه و شام مروری خواهیم داشت. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است، «امام زین العابدین(ع) چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد، در حالی که روزها روزه بود و شب‌ها به نماز می‌ایستاد، هنگام افطار که غلام حضرت برای ایشان آب و غذا می‌برد، حضرت می‌فرمود: فرزند رسول خدا(ص) گرسنه کشته شد! فرزند رسول خدا تشنه، کشته شد! و پیوسته این سخن را تکرار می‌کرد و گریه می‌کرد به گونه‌ای که اشک‌های آن حضرت با آب و غذایش مخلوط می‌شد. پیوسته این گونه بود تا رحلت کرد.»[۳۸] مالک بن انس می‌گوید: علی بن حسین در شبانه روز هزار رکعت نماز می‌خواند تا اینکه از دنیا رحلت کرد. لذا به ایشان «زین العابدین» می‌گویند.[۴۴] . ابن عبد ربّه نیز می‌نویسد: هنگامی که علی بن حسین آماده نماز می‌شد، لرزه عجیبی وجودش را فرا می‌گرفت. از ایشان در این باره سؤال شد، فرمود: «وای بر شما! آیا می‌دانید که من در برابر چه کسی می‌خواهم بایستم و در برابر چه کسی می‌خواهم مناجات کنم؟!»[۴۵] . همچنین از مالک بن انس نقل شده است هنگامی که علی بن حسین احرام بست، لبیک اللّهمّ لبیک را قرائت کرد و در همان لحظه، بیهوش شده و از مرکب خود به زمین افتاد.[۴۶] صحیفه سجادیه، مجموعه دعاهای امام سجاد(ع) و آینه‌ای است که تصویر اجتماع آن روز -به ویژه مدینه- را در آن می‌توان دید: بیزاری از کردار و گفتار زشت مردم آن روز و پناه بردن به خدا از آنچه می‌بیند و می‌شنود، و روشن نمودن راه درست در پرتو تربیت دین و قرآن و پاکیزه ساختن جان ها از آلایش؛ گویی امام می‌خواهد تا آنجا که ممکن است، به زبان دعا مردم را از شیطان ببرد و به خدا پیوند دهد.[۵۸] . رساله حقوق، یکی از آثار امام سجاد(ع) است. در این رساله ۵۱ حق (یا ۵۰ حق طبق برخی نسخه ها) شمارش شده است.[۵۹]  دعای ابوحمزه ثمالی را امام زین‌العابدین در سحرهای ماه رمضان می‌خواند و ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل کرده است.[۶۰] این دعا دربردارنده مفاهیمی متعالی و تعابیری شیوا و فصیح است. زیارت امین الله زیارتنامه‌ای است که امام سجاد (ع) هنگام زیارت مزار حضرت علی (ع) خوانده است.[۶۱] این زیارت از معتبرترین زیارات شمرده شده است که در همه جا(از جمله نزد قبور دیگر ائمه(ع)) می‌توان آن را خواند.[۶۲] . یاران و شاگردان امام سجاد علیه السلام : ابوحمزه ثُمالی: راوی، محدّث و مفسّر امامی قرن دوم که از اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود.[۶۴] . ابوخالد کابلی: ملقب به كَنْكَر،[۶۵] از رجال شیعی سده اول قمری و از اصحاب امام سجاد(ع) و امام باقر (ع). اَبان بن تَغْلِب:[۶۶] ادیب، قاری، فقیه، مفسّر و از محدّثان بنام امامیه که محضر امام سجاد (ع)، امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) را درک کرد . جابر بن عبدالله انصاری: صحابی پیامبر اسلام(ص) است[۶۷] که در بسیاری از غزوه‌ها و سرایا شرکت کرد. جابر، راوی حدیث لوح است - که دربردارنده نام امامان شیعه از زبان پیامبر(ص) است. جابر را از اصحاب امام علی (ع) و ائمه تا امام باقر (ع) دانسته‌اند . سُلَیم بن قیس هلالی: از اصحاب خاصّ چهار امام نخست شیعه(ع) که محضر امام باقر(ع) را هم درک کرده است. او از قدیمی‌ترین علمای شیعه و بزرگان اصحاب ائمه(ع) و مورد وثوق آنان بوده و نزد ایشان از محبوبیت خاصّی برخوردار بوده است. ابراهیم و حسن فرزند محمد بن حنفیه؛[۶۸] . سعید بن مسیب بن حزن قرشی مخزومی:[۶۹] از صحابه که امام سجاد(ع) او را داناترین مردم زمان خودش نامیده است.[۷۰] . یحیی بن اُمّ طُوَیل[۷۱] . سعید بن جُبَیر: مفسر و از تابعین.[۷۲] . محمد بن جُبَیر بن مُطعِم.[۷۳]

نگاهی به زندگی امام زين العابدين (ع)  - کسی که چهل سال بر سیدالشهدا گریست/ مروری بر خطبه‌های امام سجاد(ع) - امام سجاد علیه السلام - امام سجاد علیه‌السلام - امام سجاد علیه‌السلام - امامت امام سجاد - زندگانی حضرت امام علی بن الحسین زین‌العابدین سجاد (ع) - ... - ماجرای زخم کتف حضرت سجاد (ع) که تا زمان شهادت خوب نشد - ... - نحوه شهادت امام سجاد (ع) پس از واقعه کربلا/ دلیل دیدارهای مکرر ... - نگاهی به زندگی امام زين العابدين (ع) - شهادت حضرت امام سجاد (ع)  - خلاصه زندگی امام سجاد (ع) - شهادت امام زين العابدين - امام سجاد علیه السلام - شهادت حضرت امام زین العابدین علیه السلام - علی بن حسین - خلاصه ای از زندگی امام سجاد (ع) - شهادت امام زین العابدین علیه السلام - امام سجاد علیه السلام - امام سجاد علیه‌السلام - شهادت امام زین العابدین (ع) - سالروز شهادت امام زین العابدین علیه السلام بر شیعیان آن حضرت تسلیت... - شهادت امام زین العابدین (ع) - زندگی‌نامه حضرت امام سجاد (علیه السلام) - شهادت امام زين العابدين - امام سجاد علیه السلام - نگاهی به زندگی امام زين العابدين (ع) - شهادت امام زین العابدین علیه السلام - امام سجاد علیه‌السلام - امام سجاد علیه‌السلام - حضرت زين العابدين(عليه السلام) - سجاد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ | 19:3 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

دفن امام حسین(ع) و اصحاب شهیدش

۱۱ محرم[۳۳] یا ۱۳ محرم[۳۴] را زمان دفن شهدای کربلا بیان کرده‌اند. بنابر برخی گزارش‌ها، پس از بازگشت عمر سعد و یارانش، گروهی از بنی اسد که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند در موقعی از شب بر امام حسین(ع) و یارانش نماز گزاردند و آنان را دفن کردند.[۳۵] . بیشتر شهدا در آرامگاه جمعی شهدای کربلا، پایین‌تر از قبر امام حسین(ع) دفن شده‌اند. علی اکبر پایین پای امام و علی اصغر نیز بنا به قول مشهور در کنار امام دفن شده است. آرامگاه عباس بن علی(ع) نزدیک نهر علقمه و آرامگاه حر بن یزید ریاحی به فاصله کمی بیرون از شهر کربلا قرار دارد. قبیلهٔ بنی‌ اسد که ساکن قریهٔ غاضریه بودند، پس از یک روز از شهادت امام و یاران باوفایش به کربلا آمدند و بر بدن مطهر امام حسین (علیه‌السّلام) و یارانش نماز گزاردند و آنان را دفن کردند. پس از آنکه عمر سعد به همراه سپاهش کشته‌های خود را دفن کرده و کربلا را به قصد کوفه ترک کرد، قبیلهٔ بنی اسد که ساکن قریهٔ غاضریه بودند، پس از یک روز از شهادت امام و یاران باوفایش، (بلعمی، مورخ قرن چهارم، تنها مورخی است که گفته است بدن مطهر امام (علیه‌السّلام) به همراه دیگر شهدا، سه روز، روی خاک کربلا افتاده بود.[۱]  . وی برای گفته خود، هیچ سندی ارائه نکرده است؛ اما به نظر می‌رسد تلقی ایرانیان در این‌باره در قرن چهارم چنین بوده است که بلعمی آن را اختیار و گزارش کرده است. همچنین او مدعی است که بدن مطهر امام بدون پا نیز بوده است، که به نظر می‌رسد با توجه به اسب تاختن دشمن بر بدن مطهر امام (علیه‌السّلام)، بعضی از اعضای بدن حضرت، از هم جدا شده باشد، چنانکه حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) نیز بر سر جنازهٔ برادر، وی را «مقطع الاعضاء» وصف کرد.) به کربلا آمدند و بر بدن امام و یارانش نماز گزاردند[۲]  [۳]  [۴]  . (بعضی از منابع، مسئله نماز بر آنها را متذکر نشده‌اند.[۵]  [۶]  [۷] ) و آنان را دفن کردند. تفصیل دفن شهدا را چنین آورده‌اند: چون عمر سعد (از کربلا) رفت، قومی از بنی اسد که در غاضریه ساکن بودند، به سوی امام حسین (علیه‌السّلام) و یارانش آمدند و بر آنان نماز خواندند و پیکر پاک امام حسین (علیه‌السّلام) را همان جایی که اکنون قبرش است، دفن کردند. پسرش علی بن الحسین (حضرت علی اکبر) را پایین پای او به خاک سپردند. (ابن قولویه قمی در آغاز زیارت حضرت علی اکبر، به این نکته اشاره کرده است: ثم صر الی قبر علی بن الحسین فهو عند رجلی الحسین بن علی....[۸] ) برای شهدای اهل بیت و اصحاب امام (علیه‌السّلام) که در اطراف او افتاده بودند، گودالی را کندند و همه را جمع کردند و با هم در آن دفن کردند. عباس بن علی (علیه‌السّلام) را در جایی که کشته شده بود، سر راه غاضریه، همان جایی که اکنون قبرش است، دفن کردند.[۹]  [۱۰]  [۱۱]  عمادالدین طبری می‌گوید: بنی اسد بر قبایل عرب افتخار می‌کردند که ما بر حسین نماز خواندیم و او و یارانش را به خاک سپردیم.[۱۲] سبط بن جوزی می‌نویسد: (هنگام دفن امام) مشاهده کردند که آثار سیاهی بر پشت امام (علیه‌السّلام) هست؛ از علت آن پرسیدند، گفته شد. (علت این سیاهی آن است که) حضرت، شب‌ها بر پشتش طعام برای فقرای مدینه حمل می‌کرد.[۱۳]  [۱۴]  شیخ مفید پس از اشاره به تفصیلی که ذکر شد، می‌افزاید: همگی آنان (شهدا) در پایین پای امام حسین (علیه‌السّلام) دفن هستند. برای آنان گودالی کنده شد و همه را در آن دفن کردند و بر آنان خاک ریختند، جز عباس بن علی (علیه‌السّلام) که او را در قتلگاهش بر روی بلندی، بر سر راه غاضریه دفن کردند و قبر او آشکار است. برای قبرهای برادران و خاندانش که نامشان را بردیم، هیچ نشانه‌ای نیست...گفته می‌شود که مدفن علی بن الحسین (علیه‌السّلام) نزدیک‌تر به مدفن (امام) حسین (علیه‌السّلام) است. اما یاران حسین (علیه‌السّلام) که با وی کشته شدند، در اطراف آن حضرت دفن شدند و قبرهای آنان به تحقیق و تفصیل معلوم نیست، جز آنکه تردیدی نیست که حائر، (در اینکه محدوده حائر تا کجاست، اقوال گوناگون نقل شده است: ۱. آن مقداری که دیوار مشهد (حسینی) و مسجد، آن را احاطه کرده است[۱۵]  ؛ ۲. تنها زیر قبه، ۳. روضه مقدسه؛ ۴. آنچه دیوارهای صحن آن را احاطه کرده است[۱۶]  ؛ ۵. تمام صحن.[۱۷]  طبعا مقصود شیخ مفید از «حائر»، محدوده حائر در زمان اوست (قرن چهارم هجری). جهت آگاهی بیشتر درباره حائر، تاریخچه و حد آن، مراجعه کنید به کتاب عبدالجواد کلیدار، تاریخ کربلاء و حائر الحسین (علیه‌السّلام) [۱۸]  و فضل علی قزوینی، الامام الحسین (علیه‌السّلام) و اصحابه. [۱۹] ) آنان را دربر دارد.[۲۰]  (طبرسی نیز به پیروی از شیخ مفید، این مطلب را آورده است.[۲۱]  [۲۲]  . اگر در منابع حدیثی شیعه روایتی نقل شده است که حاکی از وجود قبور متعدد برای شهداست، چنان‌که طبق حدیثی از امام صادق (علیه‌السّلام)ام سلمه، شبی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در خواب می‌بیند در حالی که حضرت پژمرده و رنگ پریده است؛ چون او سبب را از حضرت جویا می‌شود، می‌فرماید: دیشب تا سحر برای حسین (علیه‌السّلام) و یارانش قبرهایی را می‌کندم،[۲۳]  [۲۴]  [۲۵]  [۲۶] به نظر می‌رسد مربوط به عالم معناست.) از برخی گزارش‌ها استفاده می‌شود که هنگام دفن، بدن مطهر امام (علیه‌السّلام) بر بوریایی قرار شده است، چنان‌که وقتی ابراهیم دیزج در عصر متوکل، مامور ویران کردن قبر مطهر امام حسین (علیه‌السّلام) می‌شود، هنگام نبش قبر، بوریای تازه‌ای می‌بیند که بدن مطهر امام (علیه‌السّلام) بر روی آن قرار گرفته است.[۲۷]  این امر حاکی از آن است که گویا بدن مطهر امام (علیه‌السّلام) پس از تحمل آن همه تیر، نیزه و ضربهٔ شمشیر و در نهایت، لگدمال شدن آن توسط اسبان لشکر عمر سعد، دیگر به صورت عادی، قابل حمل و دفن نبوده است. نکته دیگر در این‌باره است که روایاتی داریم که تصریح دارند اینکه امور غسل، کفن و دفن امام (علیه‌السّلام) را تنها امام (علیه‌السّلام) متکفل می‌شود.[۲۸]  [۲۹]  [۳۰]  [۳۱]  [۳۲] (مرحوم صدوق در توجیه و تفسیر روایات مربوط به غسل امام توسط امام بعدی می‌نویسد: توسط ائمه (علیه‌السّلام) نهی شده است که امام را جز امام غسل دهد؛ اما اگر کسی این کار را کرد، امامت امام بعدی باطل نمی‌شود و هرگز ائمه نفرموده‌اند که حتماً هر کس امام قبلی را غسل داد، او امام است.[۳۳]  . برای آگاهی بیشتر در مسئلهٔ لزوم غسل و دفن امام به وسیلهٔ امام بعدی، و سیر تاریخی این مسئله در میان متکلمان و محدثان بزرگ شیعه، مراجعه شود به ترجمه کتاب نفس المهموم، مرحوم آیت‌الله میرزا ابوالحسن شعرانی. [۳۴] ) بر این اساس امام سجاد (علیه‌السّلام) مامور دفن پدر بزرگوار خود بوده است، چنان‌که علامه مجلسی پس از نقل گزارش شیخ مفید (که گذشت) می‌نویسد: به حسب ظاهر چنین بود، اما در واقع، امام را به غیر از امام دفن نمی‌کند. حضرت امام زین العابدین (علیه‌السّلام) به اعجاز امامت آمد و جسد مطهر آن حضرت و بلکه سایر شهدا را دفن کرد،[۳۵]  . چنان‌که در جریان شهادت امام رضا (علیه‌السّلام) که در طوس به شهادت رسید،امام جواد (علیه‌السّلام) به قدرت الهی از مدینه به طوس آمد و امور غسل و کفن امام را خود عهده دار شد.[۳۶]  . البته دربارهٔ دفن سایر شهدا توسط امام سجاد (علیه‌السّلام)، سندی وجود ندارد، و چنان‌که گذشت بنابر برخی روایات، تنها دفن بدن امام حسین (علیه‌السّلام) توسط امام سجاد (علیه‌السّلام)، صورت پذیرفته است.

شمار دقیق شهیدان کربلا مشخص نیست؛ در بیشتر منابع تاریخی، تعداد شهدای کربلا ۷۲ نفر ذکر شده است. اعداد دیگری مانند ۷۸ نفر، ۸۷ نفر و ۱۴۵ نفر نیز ذکر شده است. ۱۸ نفر از شهیدان واقعه کربلا از بنی‌هاشم بودند. امام حسین(ع)، عباس بن علی و علی اکبر، شناخته‌شده‌ترین شهدای بنی‌هاشم و حر بن یزید ریاحی، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از بارزترین شهدای غیرهاشمی‌اند. شهدا به دست گروهی از قبیله بنی اسد دفن شدند. همه شهدا به جز حر بن یزید، در کربلا مدفونند. اماکن زیارتى کربلا عبارتند از:حرم امام حسین علیه السلام، حرم ابوالفضل العباس علیه السلام . قبر مطهر امام حسین علیه السلام و دو فرزندش حضرت على اصغر و حضرت على اکبر . در جنوب آن پنجره اى نقره اى قرار دارد. این جا آرامگاه قسمت اعظم شهیدان واقعه کربلا است . قتلگاه، جایگاهى است در نزدیکى آرامگاه حبیب بن مظاهر اسدى . تل زینبیه، در فاصله ۲۰ مترى از سمت غرب صحن مطهر . حرم منور و پاک ابوالفضل العباس علیه السلام، در فاصله ۳۵۰ مترى شمال شرقى حرم امام حسین علیه السلام . آرامگاه حبیب بن مظاهر اسدى، او یکى از شهداى روز عاشورا است که در سن ۸۰ سالگى به یارى امام حسین علیه السلام شتافت و شهید گردید و در فاصله ۱۰ مترى از ضریح مطهر و در رواق جنوب غربى مدفون است و داراى ضریح کوچکى است. خیمه گاه، در جنوب صحن مطهر امام حسین علیه السلام و در فاصله ۲۵۰ مترى واقع است. مزار حُر، شهرکى است در جنوب غربى کربلا که در فاصله ۹ کیلومترى از شهر واقع شده و نام آن برگرفته از نام حر بن یزید ریاحى است. قبر حبیب بن مظاهر اسدی‏، در سمت غربی رواق جنوبی حرم امام حسین(ع)، در کربلا، در کشور عراق قرار دارد. گفته شده مشهورترین آمار شهدای بنی‌هاشم که در بسیاری از منابع آمده، بدون احتساب امام حسین(ع) ۱۷ نفر است.[۱۴] البته آمار شهدای بنی‌هاشم مختلف بوده و از ۹ نفر تا ۳۳ نفر ذکر شده است.[۱۵] برخی شهدای بنی هاشم را ۳۳ نفر دانسته‌اند؛ امام حسین(ع)، سه نفر از فرزندان امام حسین(ع)، نه نفر از اولاد امام علی(ع)، چهار نفر از فرزندان امام حسن(ع)، دوازده نفر از فرزندان عقیل و چهار نفر از فرزندان جعفر.[۱۶] برخی شهادت ۱۷ نفر از بنی هاشم در کربلا را اجماعی و ده نفر دیگر را غیریقینی دانسته‌اند[۱۷] که جمعا ۲۷ نفر می شود. همچنین گفته شده نام ۱۷ تن از اولاد ابی طالب در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است.[۱۸] فرزندان امام علی(ع) به جز امام حسین(ع)، که در کربلا شهید شدند، عبارتند از: حضرت عباس، عبدالله، عثمان، ابوبکر ،محمد، جعفر و عمر.[۱۹] شیخ عباس قمی برآن است که مشهور میان مورخین آن است که عمر بن علی بن ابی طالب امام حسین(ع) را همراهی نکرد و در کربلا شهید نشده است.[۲۰] . فرزندان امام حسن(ع) : قاسم، ابوبکر، عبدالله[۲۱] و عمر بن حسن[۲۲] . فرزندان امام حسین(ع) : علی اکبر[۲۳] و عبدالله بن حسین[۲۴] مشهور به علی اصغر.[۲۵] البته گفته شده در مقاتل هم از عبدالله بن حسین و هم از علی اصغر یاد شده و در اینکه آیا دو کودک بودند یا یکی، اختلاف هست.[۲۶] . سایر بنی‌هاشم ک جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله بن عقیل، محمد بن ابی‌سعید بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن عبدالله بن جعفر، و عون بن عبدالله بن جعفر.[۲۷] . نام‌های ۴۲ نفر از بنی‌هاشم به عنوان شهدای کربلا، فقط در برخی از منابع ذکر شده است. صحابه شهید : اَنَس بن حارث . عبدالرحمان بن عبد ربّ انصاری[۲۹] . مُسلم بن عَوسَجه اسدی . هانی بن عروه مرادی . عبدالله بن بُقطُر . عَمّار بن ابی‌ سَلامه دالانی همدانی . ‌نُعَیْم بن عَجْلان انصاری[۳۰] . از اصحاب امام علی(ع) : ابوثُمامه عمرو بن عبدالله صائِدی . حبیب بن مُظاهِر اسدی . زاهر، غلام عمرو بن حَمِق . عمار بن ابی سلامه دالانی . سعد بن حارث خُزاعی، غلام علی(ع) . عبدالله بن عُمَیر کَلْبی . کَردوس بن زهیر . نافع بن هلال بجلی[۳۱] . اصحاب امام حسین(ع) : ابراهیم بن حُصَین اسدی . برادرزاده حُذَیفة بن اَسید غِفاری . ابوهَیاج . اَدهَم بن امیه . انیس بن مَعقِل اَصبَحی . بُرَیر بن خُضَیر . بشیر بن عمرو حضرمی . جابر بن حَجّاج . جبلة بن علی شیبانی . جُنَادة بن حارث . جُندَب بن حجیر . جون غلام ابوذر . جوین بن مالک . حارث بن اِمرؤ القیس . حارث بن نبهان . غلام حمزة بن عبدالمطلب . ابوالحتوف بن حرث انصاری . حجاج بن زید . حَجّاج بن مَسروق . حُرّ بن یزید ریاحی . حلّاس بن عمرو . نُعمان بن عمرو . حَنظَلة بن اسعد . رافع، هم‌پیمان بنی شنده . رُمَیث بن عمرو . زُهَیر بن بِشْر خَثعَمی . زُهَیر بن سلیم اَزْدی . زُهَیر بن قَین بَجَلی . زید بن مَعقِل . سالم . سعد بن حنظله تمیمی . سعید بن عبدالله حنفی . سعید بن کَردَم . سلیمان بن رزین . سلیمان بن ربیعه . سوّار بن ابی‌حِمیر . سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع . سیف بن حارث جابری . شَبیب بن عبدالله نَهشَلی . سیف بن مالک . ضَرغامة بن مالک . شَوذَب . ضُباب بن عامر . عابس بن ابی شبیب شاکری . عامر بن مسلم عبدی . سالم غلام عامر بن مسلم . عباد بن ابی‌مهاجر . عبدالرحمان بن عبدالله اَرحَبی . عبدالله بن قیس غِفاری . عبدالرحمان بن قیس غِفاری . عُقْبة بن صَلت . عمّار بن حسّان طایی . عمران بن کعب . عمر بن اَحدوث حَضرَمی . عمرو بن خالد صَیداوی . سعد غلام عمرو بن خالد صیداوی . عمرو بن خالد ازدی . خالد بن عمرو اَزْدی . عمرو بن ضُبَیعَه . عمرو بن عبدالله جُندَعی . عمرو بن قَرَظَه انصاری . غلام ترک . قارِب، غلام امام حسین(ع) . قاسم بن حبیب اَزْدی . قَعنَب بن عمرو نَمِری . کِنانة بن عتیق . مالک بن عبدالله بن سریع . مُجَمِّع بن زیاد . مُجَمّع بن عبدالله عائِذی . پسر مُجَمّع بن عبدالله عائذی . مسعود بن حَجّاج . عبدالرحمان بن مسعود . مسلم(/ اَسلَم) بن کثیر . مُنجِح، غلام امام حسین(ع) . نَعیم بن عَجْلان . هَفهاف بن مُهَنَّد راسِبی . هَمّام بن سَلَمه قانِصی (قایضی) . وَهْب بن وهب . یحیی بن سلیم مازِنی . یزید بن زیاد بن مُهاصِر . یزید بن نبیط عبدی . عبدالله بن یزید بن نَبیط عبدی . عبیداللّه بن یزید بن نَبیط عبدی[۳۲]

دفن امام حسین(ع) و اصحاب شهیدش (12محرم61 ه. ق) - دفن شهدای کربلا - ویکی فقه - دفن امام حسین (ع) و سایر شهدای کربلا چگونه اتفاق افتاد؟ - چه کسانی و در چه روزی پیکرهای شهدای کربلا را دفن کردند؟ - چه کسانی پیکر شهدای کربلا را دفن کردند؟ - دفن امام حسین (ع) و دیگر شهدای کربلا - دانشنامه‌ی اسلامی - اجساد شهدای کربلا پس از چند روز و توسط چه کسانی دفن شدند ... - اجساد شهدای کربلا را چه کسی کفن و دفن کرد؟ - دفن امام حسین(ع) سومین امام شیعیان(ع) و شهدای واقعه عاشورا - شهدای کربلا - روایت شهادت تک تک یاران امام حسین در دشت کربلا - «کربلا» محل شهادت امام حسین علیه السلام و اصحاب وفادارش - تعدادشهدای کربلا - شهدای کربلا - تصاویر لیست اولیه اسامی شهدا و مصدومان حادثه امروز کربلا ... - فهرست کشته‌شدگان سپاه حسین در نبرد کربلا - ویکی‌پدیا، ... - اسامی شهدای دشت کربلا و نحوه شهادت آنان فایل - پیام خبر  - نام و تعداد دقیق شهدای کربلا جدول | خبرگزاری فارس - نام و تعداد دقیق شهدای کربلا جدول - اسامی دقیق فقط شهدای بنی هاشم در کربلا  - شهدای کربلا - دانشنامه‌ی اسلامی - لیست شهدای کربلا - راسخون - شهدای کربلا - ويکی شيعه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ | 19:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

خطبه حضرت زینب وامام سجاد علیهماالسلام در کوفه

در شهر کوفه امام سجاد(ع) خطبه‌ای را ایراد کردند و در ابتدا فرمودند: آیا این شما هستید که نوحه‌سرایی می‌کنید و گریه سر داده‌اید؟ پس چه کسی ما را کشت؟ حضرت سجاد(ع) با اشاره‌ای به مردم آنها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر(ص) را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم، هرکس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا می‌شناسد و آنکه نمی‌شناسد بداند که من علی پسر حسین(ع) فرزند علی ابن ابیطالب(ع) هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است.

ای مردم، شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه‌ها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمان‌ها بسته و بیعت نمودید، اما به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد. با چه چشمی می‌توانید به صورت رسول خدا(ص) نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید». آن طور که در کتب تاریخی نقل شده در این هنگام صدای مردم به هوا برخاست، آن‌ها خطاب به هم می‌گفتند: نابود شده‌اید و بی‌خبرید. سپس حضرت(ع) فرمودند: «خداوند بیامرزد کسی را که به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسول او و اهل بیت آن حضرت حفظ کند. زیرا که رسول خدا(ص) برای همگی ما اسوه و الگوی نیکویی است». کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا(ص)، ما همگی گوش به فرمان و مطیع تو هستیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی توایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند. ما می‌جنگیم با دشمن تو و صلح می‌کنیم با دوستان تو، مسلّم بدان که ما از یزید که خداوند او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هرکس که نسبت به تو و ما ستم کرده بیزاری می‌جوییم. امام سجاد(ع) در این هنگام فرمودند: «هیهات هیهات. ای مردم حیله‌گر. هرگز به خواسته‌های نفسانی خود نخواهید رسید، آیا می‌خواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید؟ به خدای شتران رهوارِ سفر حج، سوگند می‌خورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمی‌گیرید. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل بیتش به شهادت رساندید. هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خدا(ص) و مصیبت پدرم و پسران پدرم، فراموش نشده است. هنوز که هنوز است این درد راه گلوی من را بسته است و این غم و غصه‌ها در دلم در حال جوشش و غلیان است. من از شما تقاضا می‌کنم که نه با ما باشید و نه علیه ما». در بین اسرا علاوه بر زنان، مردانی نیز حضور داشتند که می‌توان به زید و عمرو، دو تن از فرزندان امام حسن(ع) اشاره کرد که آنان نیز جزو کاروان اسرا بودند. اما علاوه بر خطبه‌ای که امام سجاد(ع) ایراد فرمودند، حضرت زینب(س) نیز خطبه‌ای خواندند که در بخش‌هایی از آن آمده است که ایشان در ابتدا فرمودند: حمد و سپاس مخصوص خداوند است. سلام و درود بر پدرم حضرت محمد(ص) و خاندان طیب و برگزیده او باد. اما بعد، ای اهل کوفه، ای گروه دغل‌باز و بی‌وفا. آیا برای مصیبتی که بر ما وارد شده است، می‌گریید؟ چشمه اشکتان خشک نشود و ناله‌هایتان تمامی نپذیرد. مثل شما مثل آن زنی است که پس از تابیدن رشته‌های خود آن‌ها را باز می‌کرد. ای کوفیان، شما جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک و سینه‌های مالامال از کینه و خشم و ظاهری چون کنیزان چاپلوس و باطنی چونان دشمنان سخن‌چین، چه فضیلت دیگری را دارایید؟ شما همانند سبزه‌ای هستید که در میان زباله‌ها و منجلاب‌ها رشد کرده یا همانند نقره‌ای هستید که برای آراستن قبور مردگان استفاده می‌شود. بدانید و آگاه باشید که بد توشه‌ای را برای آخرت خویش از پیش فرستادید؛ زیرا که شما دچار خشم و غضب الهی شده و در عذاب او جاویدان خواهید ماند. آیا گریه می‌کنید و شیون و زاری بر پا کرده‌اید؟ آری، به خدا سوگند که باید بسیار گریه کنید و کمتر شاد شوید، زیرا دامان شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمی‌توانید آن را بشویید. چگونه می‌توانید خون پسر خاتم انبیا(ص) و معدن رسالت را از دامان خود پاک کنید؟ خون سید و آقای جوانان اهل بهشت را؟ و پناهگاه نیکانتان را؟ و ملجأ حوادث ناگوارتان را؟ و مناره حجتتان را؟ و پیشوا و رهبر قوانین را؟ بدانید و آگاه باشید که بد جنایتی مرتکب شدید. از رحمت الهی به دور باشید. بمیرید که تلاش ما را بیهوده ساختید. دستانتان بریده باد، در معامله‌ای که کردید، زیانکار شدید و به غضب الهی دچار شدید و ذلت و بیچارگی را برای خود رقم زدید. وای بر شما ای کوفیان. آیا می‌دانید که جگر رسول خدا(ص) را پاره پاره کردید و پرده‌نشینان حرمش را آشکار نمودید؟ آیا می‌دانید که چه خونی را از او ریختید و چه اندازه حرمت او را شکستید؟ اما کار به همین جا ختم نمی‌شود، بلکه کاروان اسرا به قصر ابن زیاد می‌روند که در اینجا بین پسر زیاد و حضرت زینب(س) و همچنین امام سجاد(ع) صحبت‌هایی رد و بدل می‌شود. برای نمونه در لحظه‌ای نگاه ابن زیاد متوجه امام سجاد(ع) شد و گفت: این کیست؟ گفتند او علی(ع) پسر امام حسین(ع) است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین(ع) را نکشت؟ امام سجاد(ع) فرمودند: «من برادری داشتم که نام او نیز علی ابن الحسین(ع) بود و این قوم او را کشتند» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. امام سجاد(ع) فرمودند: «خداوند است که جان‌ها را هنگام مرگ آنها می‌گیرد و کسانی را که نمرده‌اند به هنگام خواب قبض روح می‌فرماید.» ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرئت داری که جواب مرا بدهی؟ این را بیرون برده و گردنش را بزنید. حضرت زینب(س) به محض شنیدن این فرمان قبیح فرمودند: «ابن زیاد. تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر می‌خواهی او را بکشی، پس مرا نیز همراه او بکش».«وَاللهِ لا اُفارِقُهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْني مَعَهُ»؛ (به خدا سوگند! از او جدا نخواهم شد، اگر مى خواهى او را بكشى، مرا نيز همراه او به قتل برسان).ابن زياد به زينب و امام سجاد(عليهما السلام) نگاهى انداخت و گفت: «عَجَباً لِلرَّحِمِ»؛ (شگفتا از مهر خويشاوندى!). سپس افزود: به خدا سوگند! گمان مى كنم اين زن دوست دارد با برادرزاده اش كشته شود. از او (على بن الحسين) درگذريد كه گمان مى كنم همين بيمارى براى درد و رنجش كافى است.  سيد بن طاووس در كتابش پس از نقل ماجراى فوق (با مقدارى تفاوت) مى افزايد: امام سجاد(عليه السلام) رو به عمه اش كرد و فرمود: «عمه جان! تو آرام باش تا من با وى سخن بگويم». آنگاه رو به ابن زياد كرد و فرمود: «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُني يَابْنَ زِياد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَةٌ وَ كَرامَتَنَا الشَّهادَةُ»؛ (اى پسر زياد! آيا ما را با قتل تهديد مى كنى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن [در راه خدا]، عادت [ديرين] ما و شهادت، مايه كرامت و افتخار ماست). پس از اين گفتگوها ابن زياد كه كاملا شكست خورده بود، دستور داد على بن الحسين و همراهانش را درخانه اى كنار مسجد اسكان دهند.  پس از این رویداد‌ها، ابن زیاد سر مقدس امام حسین(ع) را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین(ع) غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند.

ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکب‌هایی بدون جهاز، به کوفه برده شدند و مردم به تماشای آن‌ها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه می‌کرده‌اند.

کاروان اسرای کربلا بنا بر نقلی که از شیخ مفید موجود است در روز دوازدهم محرم وارد کوفه شدند. مأموران عمر سعد خبیث که چهره افراد پیروز در جنگ را به خود گرفته بودند، خانواده سیدالشهدا(ع) را از میان کوچه‌های کوفه عبور دادند و به قصر عبیدالله بن زیاد رساندند. بر اساس آنچه شیخ مفید در «ارشاد» گزارش کرده است، در قصر عبیدالله گفت و گوی سختی بین او و حضرت زینب(س) در گرفته است. لشکر کوفه و شام سعی کردند هر چه می‌توانند اسیران کربلا را تحقیر کنند اگرچه اهل بیت(ع) و اولیای خدا و مؤمنان به هیچ وجه به ذلت باطنی دچار نمی‌شوند و همه این‌ها ظاهر کار است. خطبه حضرت زینب کبری(س) بر دروازه کوفه مردم خواب‌زده این شهر را بیدار کرد و موجب نگرانی مأموران عبیدالله شد. آن‌ها به سرعت کاروان اسرا را به سمت دارالاماره بردند. در آنجا تعبیر این است که «دخلت زینب(س) علی ابن زیاد و علیها ارذل ثیابها و هی متنکره»؛ یعنی حضرت زینب کبری(س) بر ابن زیاد وارد شد در حالی که خود را مخفی می‌کرد و کهنه‌ترین لباس‌ها را بر تن کرده بود. اینجاست که آن سؤال و جواب تاریخی بین پسر مرجانه و دختر امیرالمؤمنین(ع) رخ می‌دهد. ابن زیاد سؤال کرد که این کیست؟ وقتی گفتند که این بانو زینب کبری(س) است شروع کرد به بددهنی کردن و حرف‌هایی را به اهل بیت (ع) نسبت دادن و زخم زبان زدن، از جمله اینکه به زینب کبری(س) گفت: «کَیْفَ رَاَیْتِ صُنْعَ اللهِ بِاَخیکِ؟» کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟ دختر امیرالمؤمنین(ع) با شجاعت و قاطعیت فرمودند: «ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا» یعنی هیچ چیز غیر از زیبایی ندیدم! «مَا رَأَیْتُ‏ إِلَّا جَمِیلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَتُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ هَبَلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَهَ» . این جمله‌ای است که تاریخ را تکان می‌دهد و نه تنها رعشه بر اندام ابن زیاد می‌اندازد و او را در حالت انفعالی قرار می‌دهد بلکه زمینه‌ای می‌شود برای افشاگری‌های بعدی زینب کبری(س) و پسر برادرش حضرت سجاد(ع). همین جاست که به نوشته ابن اعثم کوفی در «الفتوح» تلاش ابن زیاد برای به شهادت رساندن امام سجاد(ع) با واکنش قاطع زینب کبری(س) مواجه می‌شود و او از این جنایت بزرگ، صرف نظر می‌کند.

ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه - خطبه زینب سلام الله علیها در کوفه - خطبه فاطمه « دختر امام علیه السلام » در کوفه - خطبه ام کلثوم « خواهر امام » در کوفه - خطبه حضرت زینب در کوفه - ويکی شيعه - متن خطبه حضرت زینب (س) در کوفه - متن خطبه امام سجاد (ع) در کوفه - خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه | موسسه تحقیقات و ... - متن خطبه حضرت زینب (س) در کوفه- اخبار رسانه ها - اخبار ... - شجاعت حضرت زینب(س) در مجلس ابن زیاد - آیت الله العظمی ... - متن کامل خطبه حضرت زینب در کاخ ابن زیاد چه بود؟ | مرکز ملی ... - واکاوی خطبه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در کوفه از ... - مناظره حضرت زینب با عبیدالله بن زیاد - ويکی شيعه - شرح خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه - مجلس شوم ابن زیاد چگونه سپری شد؟ - متن خطبه حضرت زینب (س) در کوفه - خطبه حضرت زینب در کوفه - ويکی شيعه - خطبه تاریخی و ماندگار امام سجاد (ع) در کوفه - رضوی - خطبه کوبنده امام سجاد(ع) در کوفه - حج | خبر فارسی - خطبه امام سجاد(ع) در کوفه - سربازان اسلام - متن خطبه امام سجاد (ع) در کوفه - خطبه امام سجاد در کوفه – الشیعه - خطبه امام سجاد(ع) در کوفه - جواب دندان شکن امام سجاد(ع)به ابن زیاد در دارالاماره کوفه - «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنی یَابْنَ زِیاد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَهٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَهُ»؛

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ | 15:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

  دوازدهم محرم اهل بیت(ع) امام در کوفه

اقامت اهلبیت امام حسین کربلا در کوفه

بازماندگان واقعه کربلا که به اسارت لشکر عمر سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، ابتدا به کوفه نزد ابن زیاد برده شدند و سپس عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را همراه اسیران به شام و دربار یزید فرستاد. پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشته‌های خود را روز یازدهم محرم دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند.[۱] مأموران عمر سعد زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان خانواده امام حسین(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورت‌هایشان می‌زدند. چنانکه از قرة بن قیس نقل شده، حضرت زینب (س)، وقتی از کنار بدن برادرش امام حسین (ع) می‌گذشت، از شدت غم سخنانی گفت که دوست و دشمن گریه کردند.[۲] گزارش‌های مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کرده‌اند.[۴] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شده‌اند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[۵] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[۶] چهار دختر از امام حسین (ع) به نام‌های سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[۷] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[۸] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشته‌اند.[۹] بنابر آنچه ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکب‌هایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه می‌کرده‌اند.[۱۰] درباره زمان ورود اسرا به کوفه، گزارش صریحی در منابع تاریخی نیامده است. با این حال بنابر عبارتی از شیخ مفید، می‌توان ورود اسرای کربلا به کوفه را ۱۲ محرم دانست.[۱۱] ماموران عمر سعد، پس از گذر دادن اسیران از کوچه‌های کوفه، آنان را وارد قصر عبیدالله بن زیاد کردند. گفتگوهای تندی بین حضرت زینب و عبیدالله گزارش شده است.[۱۲] همچنین عبیدالله دستور کشتن امام سجاد(ع) را صادر کرد، اما پس از اعتراض حضرت زینب (س) و نیز سخنان تند امام سجاد(ع)، ابن زیاد از کشتن وی صرف‌نظر کرد.[۱۳] پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کرده‌اند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبه‌هایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبه‌هایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی نسبت داده شده است.[۵۳]

چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت به کوفه نزدیک شده اند امر کرد سرهاى شهدا را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود خارج کرده و پیش ‍ روى اهل بیت ببرند و با هم به شهر درآورند و در کوچه و بازار بگردانند تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود مردم کوفه چون از ورود اهل بیت خبردار شدند از کوفه بیرون آمدند و اهل بیت را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند و زنان کوفه براى تماشا بالاى بام ها رفته بودند زنى از بام صدا زد من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید گفتند نحن اسارى آل محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چون آن زن این را شنید هر چه چادر و مقنعه داشت آورد و برایشان پخش نمود مخدرات گرفتند و خود را با آنها پوشانیدند. به روایت مسلم گجکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر در روى آنها زنان و اطفال بودند و سید سجادعلیه‌السلام مریض بر شتر برهنه نشسته و خون از رگهاى گردنش جارى بود اهل کوفه گریه مى کردند ضرت با صداى ضعیف مى فرمود شما بر ما گریه مى کنید پس ما را چه کسى کشت. سهل گوید چون وارد کوفه شدم دیدم بوقها زده مى شد و پرچم ها افراشته ناگاه لشکر وارد شد صداى ضجه و ناله برخاست و سرهاى شهدا را که بر فراز نیزه نصب کرده بودند آوردند در پیش سرها سر مبارک امام حسین مثل ماه مى درخشید. امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نموده ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا، سهل گوید گریه کنان گفتم یابن رسول الله رأسک اعجب یعنى تکلم رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است پس جناب زینب مردم را امر به سکوت نمود و خطبه اى شروع کرد در حالی که همه خاموش بودند . زینب دختر امام علی(ع) به سوی مردم اشاره کرد و خطبه ای ایراد کرد که مشروح آن را اینجا خواهید خواند . و فریاد زد که خاموش باشید! دم‌ها فرو بسته شد و زنگ شتران از نوا باز ایستاد. روایت‌گر ماجرا گفته است: هرگز زنی پرده نشین را خوش سخن‌تر از وی ندیدم؛ گویی بر زبان علی سخن می‌راند. او خدا را ستایش کرد و بر رسول او درود فرستاد و مردم کوفه را به خاطر رفتار دوگانه‌شان و کوتاهی در یاری امام حسین(ع) نکوهش کرد و آنان را به کیفری بزرگ برای کشتن سید جوانان اهل بهشت وعده داد. پس از سخنان زینب، مردم حیران شده بودند و دست‌ها به دندان می‌گزیدند.[۱] امام سجاد(ع) خطاب به زینب(س) فرمود: «عمه جان آرام بگير، سرگذشت گذشتگان براى آنان كه مانده‌اند مايه عبرت است. تو به حمدالله ناخوانده دانایی و نیاموخته خردمندی. گريه و زارى، آنان را كه رفته‌اند به ما باز نمى گرداند». با اين سخنِ امام چهارم(ع)، زينب(س) آرام گرفت و سکوت کرد.[۲] سپس خطبه ای فاطمه صغری در کوفه ایراد کرد . و خطبه ای هم امام سجاد (ع) در کوفه ایراد کرد . هنگامی که اسیران کربلا وارد کوفه شدند، پس از خطبه حضرت زینب(س)، فاطمه صغری و ام‌کلثوم[یادداشت ۱]، امام سجاد(ع) نیز خطبه‌ای در سرزنش مردم این شهر ایراد کرد.[۱]

 راوی می گوید امام را بر شتری لاغر و برهنه (بی حجاز) سوار كرده بود و دیده بانان در پشت سر او و اطراف اسرا حلقه وار با نیزه های كشیده محافظت می كردند و اگر از هر كدام از اسرا اشكی سرازیر می شد سرش را با نیزه می كوفتند و خون از پاهای امام سجاد جاری بود. همینطور روایت شد سواری كه سر حضرت عباس (ع) را به گردن اسبش آویخته بود زیباترین مردم بوده است كه رویش مثل قیری سیاه شد و خودش می گوید هر شب دو مامور مرا در آتش می اندازند و به بدترین حالت مرد. ابن سعد اسیران را آورد و چون نزدیك كوفه رسیدند مردم كوفه به تماشای آنها جمع شدند. اهل كوفه از وضع آنها شیون سر دادند امام سجاد (ع) فرمود برای ما شیون می كنید؟ پس چه كسی ما را كشت؟ امام حالش خیلی بد بود .

مسلم جصاص گچکار روایت گفت: عبیدالله بن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم.
از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم.
گفت:« هم اکنون سر یک خارجی را که بر یزید شوریده، می‌آورند.» پرسیدم:« نامش چیست.» گفت: حسین بن علی. منتظر ماندم تا کارگر برای انجام کاری رفت. من از شدت ناراحتی، چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشته‌شدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل می‌شد. در آن محمل‌ها اهل بیت رسول خدا و دختران فاطمه زهرا قرار داشتند. ‏‏‏‏‏‏ناگهان امام سجاد را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار بود و از رگهای گردنش به دلیل زنجیری که بر گردنش بود، خون جاری بود. او می گریست و این اشعار را می‌خواند: ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟! ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم! آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد. مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محمل‌ها نشسته بودند، نان و خرما و گردو دادند. اما ام کلثوم از مشاهده این منظره، فریاد بر آورد که: ای مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است. و نان و خرما را از دست و دهان کودکان گرفت. مردم اشک می ریختند. ام کلثوم باز سر از محمل بیرون کرد و بر آنان نهیب زد که:ای مردم کوفه! مردانتان ما را می کشند و زنانتان به حال ما می‌گریند؟! خدا، در میان ما و شما، داور است و روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. در این میان صدای شیونی بلند شد. دیدم سرهای مقدس شهدای کربلا را که سر امام حسین علیه السلام در پیشاپیش آنها بود، به سوی ما می‌آورند. سر امام همانند ماه بود و به روشنایی ستاره زهره می‌درخشید و شبیه‌ترین مردم به رسول خدا بود. محاسن مبارکش با خون خضاب شده بود، سیمای نورانی‌اش به‌سان قرص ماه که از افق دمیده شده باشد، جلوه‌گری می‌کرد و باد موهای محاسن او را به جانب راست یا چپ می‌برد.

در این هنگام چشم زینب کبری بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چوب محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت :  ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمی‌کردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. برادرم! دلت با ما مهربان بود، چه شد آن مهربانی که با ما داشتی؟! برادرم! کاش پسر خود، علی، را به هنگام اسارت می‌دیدی که با یتیمان تو یارای سخن گفتن نداشت. هر گاه او را می زدند، صدایت می‌زد و سیل اشک از چشمانش سرازیر می‌شد. ای برادرم! او را در آغوش خود بفشار و به نزد خود فرا خوان. دلش را که سخت رنجیده است به‌دست آر. چه اندازه خوار و ذلیل است آن یتیمی که پدر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود. عبیدالله بن زیاد پس از گذشت یک روز از حضور کاروان اسرا در کوفه فرمان داد سر حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه و در میان قبایل مختلف شهر بگردانند. زید بن ارقم روایت می‌کند که: من در بالاخانه خود نشسته بودم که دیدم آن سر مقدس را بر نیزه‌ای زده‌اند و از کوچه عبور می‌دهند. وقتی سر در برابر من رسید، شنیدم که آیه 9 سوره کهف را می‌خواند:« اَم حسبت انّ اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا »؛ ( آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیه‌های شگفت ما بودند.) به خدا سوگند از ترس موهای تنم راست شد. فریاد زدم:« به خدا ای پسر رسول خدا، داستان سر تو شگفت تر و حیرت‌انگیزتر است.» (یعنی اصحاب کهف و رقیم اگر چه داستان شگفت انگیزی داشتند، لکن پس از مرگ سخن نگفتند، و داستان سر تو شگفت انگیزتر است که پس از بریده شدن از بدن، قرآن تلاوت می‌کند.) پس از ورود کاروان اسرا به کوفه و خطبه‌ی امام سجاد علیه السلام، سر مقدس حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد در کاخ دارالاماره بردند و پیش روی او گذاشتند. آن گاه اهل بیت امام حسین علیه السلام وارد شدند. زینب کبری نیز بی‌آنکه چیزی بگوید، همراه اسرا وارد شد و در گوشه ای نشست. ابن زیاد پرسید:« این زن که بود؟» گفتند:« او زینب، دختر علی علیه السلام، است.» عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت:« خدا را سپاس که شما را رسوا و دروغ‌های شما را آشکار کرد.» زینب فرمود:« مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و ما فاسق نیستیم.» ابن زیاد گفت:« دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» زینب گفت:« جز نیکویی چیزی ندیدم؛ زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت را برای آنان نوشته است. آنان به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند؛ ولی به همین زودی خداوند تو و ایشان را با هم برای حسابرسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج می کنند. آن گاه خواهی دید که رستگاری برای کیست، مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه!» ابن زیاد سخت برآشفت و بنا به روایتی تصمیم به کشتن زینب گرفت،ولی « عمرو بن حریث » که در مجلس حاضر بود، او را از این تصمیم بر حذر داشت .  ابن زیاد گفت:« خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و بقیه‌ی سرپیچان شفا بخشید.» زینب فرمود:« به جان خودم قسم، بزرگان ما را کشتی و نسب ما را بریدی. اگر شفای تو این است، پس قطعا شفا یافته ای.» ابن زیاد گفت:« زینب زنی است که شاعرانه سخن می گوید. به جانم سوگند که پدرش، علی، نیز شاعر و قافیه‌پرداز بود.» زینب گفت:« ای ابن زیاد، مرا را با شعر و قافیه چه کار؟»
پس از آن ابن زیاد متوجه علی بن الحسین علیه السلام شد. و پرسيد اين جوان كيست؟ گفتند: علي فرزند حسين است، ابن زياد (لعين) گفت مگر علي بن الحسين نبود كه خداوند او را كشت، حضرت فرمود كه مرا برادري بود كه او نيز علي بن الحسين نام داشت لشكريان او را كشتند، ابن زياد (لعين) گفت بلكه خدا او را كشت، حضرت فرمود اَللهُ يَتَوفيّ الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها خدا مي‌ ميراند نفوس را گاهي كه مرگ ايشان فرا رسيده، ابن زياد (ملعون) در غضب شد و گفت ترا آن جرأتست كه جواب به من دهي و حرف مرا رد كني بيائيد او را ببريد و گردن زنيد. جناب زينب سلام الله عليها كه فرمان قتل آن حضرت را شنيد سراسيمه و آشفته به آن جناب چسبيد و فرمود اي پسر زياد كافي است ترا اين همه خون از ما ريختي دست به گردن حضرت سجاد عليه السلام در آورد و فرمود به خدا قسم كه از وي جدا نشوم اگر مي‌ خواهي او را بكشي مرا نيز با او بكش.
ابن زياد (ملعون) ساعتي به حضرت زينب و امام زين العابدين عليهماالسلام نظر كرد و گفت: عجبست از علاقة‌ رحم و پيوندي خويشاوندي به خدا سوگند كه من چنان يافتم كه زينب از روي واقع مي‌ گويد و دوست دارد كه با او كشته شود، دست از علي بازداريد كه او را همان مرضش كافي است. و به روايت سيد بن طاوس حضرت سجاد عليه السلام فرمود كه اي عمه خاموش باش تا من او را جواب گويم. و به ابن زياد فرمود كه مرا بكشتن مي‌ ترساني مگر نمي‌ داني كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواري ما است. نقش شده كه رباب دختر امرء القيس كه زوجه امام حسين عليه السلام بود در مجلس ابن زياد سر مطهر را بگرفت و در برگرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه كرد و گفت: اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِياءِ - لاسَقَي الله جانِبَيْ كَرْبَلاء - و احُسَيْنا فَلا نَسيتُ حُسَيْناً - غادَرُوهُ بِكَر‌ْبَلاءِ صَريعا . حاصل مضمون آنكه واحسيناه من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموشي نحواهم نمود كه دشمنان نيزه‌ ها بر بدن او زدند كه خطا نكرد، و فراموش نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روي زمين گذاشتند و دفن نكردند، و در كلمه لاشقي الله جانبي كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش نكرد چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد. راوي گفت پس ابن زياد (ملعون) امر كرد كه حضرت علي بن الحسين (ع) را با اهلبيت بيرون بردند و در خانه‌ اي كه در پهلوي مسجد جامع بود جاي دادند. جناب زينب (س) فرمود كه به ديدن ما نيايد زني مگر كنيزان و مماليك چه ايشان اسيرانند و ما نيز اسيرانيم. قُلْتُ وَ يُنناسِبُ في هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَاَبي قَيْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسي: وَ تَعْتَلُّ عَنْ اِتْيا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ - وَلِكنَّها مِنْهُنَّ تَحْيي وَ تَخفْرُ - وَ يُكرِمُها جاراتُها فَيَزُرْتَها - وَ لَيْس لَها اَنْ تَسْتَهينَ بِجبارَهٍ . پس امر كرد ابن زياد (ملعون) كه سر مطهر را در كوچه‌ هاي كوفه بگردانند.
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه او را از کوفه به شام بردند. فرمود:« مرا بر شتری عریان و بی‌جهاز سوار کردند. سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزه‌ای زده بودند. زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطر‌ها کردند و سربازانی نیزه به دست، ما را احاطه کردند. هرگاه یکی از ما می‌گریست، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند. و بدین گونه وارد دمشق شدیم.» .
ورود اسرای اهل البیت به زندان کوفه و مجلس ابن زیاد - ورود اهل بیت به كوفه - ورود اسرای اهل بیت(ع) به کوفه - بسته شعر ورود کاروان اسرا به کوفه - ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه - ورود اهل بیت به كوفه - ماجرای ورود کاروان اسرا به کوفه از زبان مسلم گچکار - خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه - ورود به دارالاماره کوفه - قصر حکومتی - سر امام حسین علیه السلام در کوفه و تلاوت قرآن - ورود اسرای اهل بیت(ع) به کوفه (2) | دانشنامه پژوهه پژوهشکده ... - ١٢محرم ورود اسرای کربلا به کوفه و شهادت امام سجاد علیه السلام - با ورود اسرای کربلا به کوفه چه اتفاقاتی رخ داد؟ - خبرآنلاین - سیزدهم محرم؛ اسرای اهل بیت(ع) در زندان کوفه - ایسنا - دوازدهم محرم؛ ورود اسرا به کوفه - آوا - اسیران کربلا - ويکی شيعه - ورود اهل بيت امام حسين(ع) به دارالاماره - خطبه حضرت زینب وامام سجاد علیهماالسلام در کوفه

آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا

آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا - كوفه پرازمحنت غم است ورنج وبلا

حسین به كرببلا به دعوت كوفیان - آمده ازمدینه شده دچارخسان

كشته شده مردها اسیراهل وعیال - اهل وعیال حسین اسیرگرگ وشگال

ببین چه كردندبااهل وعیال وحسین - بحالت اسارت بگریه وشوروشین

زكربلامیبرند به كوفه بی وفا - به قصرابن زیاد برده شدند ازجفا

سرِ حسین مظلوم میان طشت زرّین - به قصركوفه نزدِابن زیادِبی دین

باسرِسبط نبی میان طشت طلا - نموده اواهانت نكرده شرم ازخدا

مقابلِ دیدۀ اهل وعیال حسین - همی زندچوب كین برآن لبان حسین

همان لبی كه بوسه برآن زده مصطفی - شده كنون معرضِ چوب ستم ازجفا

گفت یكی زان میان چوب مزن این لبان - این بودآن كس كه شدملائكش پاسبان

ببین براین سركه او منوّ ر و باصفاست - این لب ودندان او بوسه گهِ مصطفی است

چوب مزن ای لعین برلب ودندان او - كززدنت لرزه ای است بعرش یزدان او

گركه زنی بی حیا به پیش خواهرمزن - پیش زن وبچه اش به پیش دخترمزن

ولیك آن بی حیا نكرده شرم ازخدا - باقریا چوب كین همی زداوازجفا

ازکتاب مجموعه اشعار باقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ | 13:43 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عترت آل پیمبر باغم و آه و فغان - یازدهِ ماهِ محرّم سویِ کوفه شد روان

عترت آل پیمبر باغم و آه و فغان - یازدهِ ماهِ محرّم سویِ کوفه شد روان

عترت آل پیمبر باغم و آه و فغان - یازدهِ ماهِ محرّم سویِ کوفه شد روان

اهلبیت بی پناهِ شاهِ مظلومان حسین  - شد روانه سویِ کوفه با فغان و شوروشین

جمله بر محمل سوار و ازکنارِ خیمه گاه - سویِ شامِ غم روانه ازکنارِ قتلگاه

آن یکی بهرِ برادر نالد و آن یک پدر - گریه دارد ناله دارد دستِ غم دارد به سر

حضرتِ سجّاد هم در کند و زنجیرِ ستم - سویِ شامش میبرند آن کافران با حزن و غم

ابن سعد و شمر دون و هم سنان و حرمله - سویِ کوفه شد روان با شادی و با هلهله

زجرِ دون با تازیانه در پیِ آن کاروان - میزند برکتف و بازویِ زنان و کودکان

میزند آن شمرِملعون و شقی و دین تباه - بر سرِ آن کودکان و اهلبیتِ بی پناه

آن زنان و کودکان بی کس و دور از وطن - سویِ شامِ غم روانه با غم و رنج و مِحن

درپیِ آن کاروان هم عدّه ای قومِ شریر - میبرند آن کاروان را سویِ کوفه چون اسیر

مانده اجسادِ شهیدان جمله بر رویِ زمین - گشته غمگین بهرِ آنان انبیا و مرسلین

باقری امروزباشد یازدهِ ماهِ محرّم - آلِ پیغمبر تمامی جمله در افغان و ماتم

سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور یازدهم محرم سال 1398

سویِ شام پربلا

عترت آل نبی ازكربلا - شدروانه سویِ شام پربلا

اهلبیتِ آن شهنشاه حجاز - جملگی براشتران بی جهاز

راه افتادندچون ازخیمه گاه - میگذشتندازكنارقتلگاه

چشمشان افتادچون بركشتگان - خودفكندندازشترهاناگهان

هریكی اندركنارِیك بدن - ناله ها میزدبصدرنج ومحن

آن یكی میگفت ای تاجِ سرم - دیگری میگفت علی اكبرم

دیگری میگفت ای ناشادِمن - نوجوان ای قاسم دامادِمن

دیگری میگفت علی اصغرم - ای نخورده آب طفل مضطرم

لیك زینب بافغان وشوروشین - ناله میكردوهمی گفت ای حسین

توكجایی من بقربانِ سرت - یكدمی خودرانمابرخواهرت

من نمی بینم میان كشتگان - پیكرِپاكت كجاهستی نهان

یاكه خودبرمن نما ای نورعین – یاصدامیزن مرا تو ای حسین

ناگه آمدازمیانِ كشته ها - یك صدا ای خواهرم این سوبیا

من حسینم كه به جسمِ چاكچاك - اوفتادم بین این خاشاك وخاك

سرندارم دربدن ای خواهرم - تاكه بشناسی مرا ای محترم

بی لباس وبی كفن افتاده ام - بی سروخونین بدن افتاده ام

ناگهان زینب بدیدآن شاه را - درمحاق افتاده دیدآن ماه را

كردآندم بابرادراین خطاب - بادل پرخون وباقلب كباب

گفت ءَاَنت اخی ای نورعین - وابن اُمّی ای برادرای حسین

پس چراتوسرنداری دربدن - برتن تونیست كهنه پیرهن

قطعه قطعه پیكرپاك تورا - بینم اكنون روی خاكِ كربلا

بودروزی جای تودوشِ نبی - دائمًا بودی درآغوشِ نبی

گشته اینك جای توبررویِ خاك - بی كفن هستی وجسمِ چاكچاك

اهلبیت تواسیرومضطرند - زینبت راسوی كوفه میبرند

من شدم اینك روانه سویِ شام - تادهم راهت ادامه باپیام

میروم تاشامیان رسواكنم - درمیانِ شامیان غوغا كنم

ازكنارت میروم باشوروشین - باقری گرددفدایت ای حسین

یازده محرّم است

یازده محرّم است - روزاندوه وغم است

كربلاوقتلگاه - غرقِ حزن وماتم است

یاحسین حسین حسین - یاحسین حسین حسین

اهلبیتِ مصطفا - به اسیری میبرند

این گروه بی حیا - ازخدابی خبرند

اهلبیت مصطفا - هتك حرمت اینچنین

دركجاباشدروا - باكدام آئین ودین

بچه های طُلقاء - حاكمِ جوروستم

راه شیطانِ لعین - بنهندهمی قدم

اهلبیت مصطفا – شد اسیركافران

حرم امام حسین - اسیرستمگران

اهلبیت مصطفا - سوارِكجاوه ها

سوی كوفه میبرند - ازدیارِكربلا

سوارِكجاوه ها - ازكنارِقتلگاه

میدهندِشان عبور - شامیانِ روسیاه

حرمِ امام حسین - چون شهیدان میبینند

هریكی به كنارِ - یك شهیدمینشینند

یكی میگه قاسمم - یكی میگه اكبرم

یكی میگه كجایی - شیرخواره اصغرم

یكی میگه یازُهیر - یكی میگه یاحبیب

یكی مشغول دعا - یكی هم ام من یجیب

یكی هم میگرده و - هی میگه حسین حسین

هی میگه برادرم - بافغان وشوروشین

من گلی گم كرده ام - درمیانِ قتلگاه

جویم اورا اینچنین - بافغان وسوزوآه

درمیانِ قتلگاه - هرچه میگویم حسین

من نمیبینم ترا - هرچه میجویم حسین

ناگهان چشمش فتاد - جسم صدچاكِ حسین

زیرتیغ وخنجرو - نیزه وچوب وسنین

كفت آندم بافغان - یاحسین انت اخی

این تویی برادرم - وابن اُمّی وابی

زینتِ دوش نبی - توكجاوقتلگاه

زیبِ آغوش نبی - توكجا این جایگاه

ای حسین سرت كجاست - چه شده پیرهنت

تنت آغشته بخون - چه شده آن كفنت

ای حسین مامیرویم - اززمینِ كربلا

این توواین شُهدا - این من وشام بلا

مابسوی كوفه و - شام غم گشته روان

توشهیدِكربلا - من اسیرشامیان

توومردانِ خدا - همگی گشته شهید

من واین خیلِ زنان - سویِ درباریزید

باقری آل نبی - میرود كوفه وشام

میرود راهِ دراز - بهرتبلیغ مرام

یازده محرم است - روزاندوه وغم است

كربلا وقتلگاه - غرق حزن وماتم است

یاحسین حسین حسین - یاحسین حسین حسین

شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری

  سیزدهم محرم؛ اسرای اهل بیت(ع) در زندان کوفه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹ | 20:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حركت اهل‏بيت "امام حسين"(ع) بسوی کوفه (11محرم61 ق)

عمربن سعد ملعون روز يازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمين كربلا ماند و بر كشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاك سپرد؛ در حالي كه بدن امام حسين(عليه السلام) به همراه 72 تن از اصحاب گران قدرش بدون كفن برزمين گرم كربلا مانده بود. چون روز به نيمه رسيد، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بيت امام حسين‌(عليه السلام) را بر شترها سوار كردند. حضرت زين-العابدين‌(عليه السلام) را در حالي که بيمار بود نيز با غل و زنجير بر اشتري سوار نمودند . و آنان را مانند اسیران بردند و از قتلگاه عبور دادند. وقتى چشم زنان به شهدا افتاد، فریاد کشیدند و اشک ریزان خود را از شتران به زمین انداختند. زینب کبرى(س) چون نظرش به بدن مبارک امام افتاد، فرمود: «السلام علیک یا ذبیحاً من‌القفا» و سپس نعش برادر را به سینه خود چسبانید، عرض کرد: «اختک لک الفداء یا‌بن محمدالمصطفى و یا قرّة عین فاطمة الزّهرا» بعد با صوتى حزین و قلبى دردناک گفت: «یا محمداه صلّى علیک ملیک السّمآء» این حسین توست که با اعضاى پاره پاره در خون خویش آغشته است، اینها دختران تو هستند که اسیر شده‌اند و این حسین توست که بدنش بر روى خاک افتاده. حضرت سکینه(س) جسد پدر را در بر گرفت، ناله زد و عرض کرد: «پدر جان شهادت تو، چشم دشمنان را روشن و دلشان را شاد کرد، پدر جان بنى‌امیّه مرا در کوچکى یتیم کرد، بابا زمانى که شب مى‌شود چه کسى مرا حمایت مى‌کند؟ بابا گوشواره‌هایم را غارت و عبایم را ربودند.» . کفعمى نقل مى‌کند : حضرت سکینه(س) فرموده است: چون بدن نازنین پدرم را در آغوش گرفتم حالت اغماء به من رخ داد، در آن حال شنیدم که پدرم مى‌فرمود:«شیعتى مهما شربتم ماء عذب فاذکرونى، او سمعتم بغریب او شهید فاندبونى.» . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صداي شيون و گرية بانوان بلند شد که به يکباره غوغايي در کربلا به پا شد. حضرت زينب‌(سلام الله عليها) با چشمي خون فشان رو به بدن مطهر برادر كردند و فرمودند: «به فداي آنكس كه سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فداي آنكس كه ريسمان خيامش را قطع كردند! به فداي آنكس كه نه غايب است تا اميد بازگشتنش باشد و نه مجروح است كه اميد بهبودش باشد! به فداي آنكس كه جان من فداي او باد! به فداي آنكس كه با دلي اندوهناك و با لبي عطشان او را شهيد كردند! به فداي آنكس كه از محاسنش خون مي‌چكيد» . عمربن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاک سپرد؛ در حالی پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند. این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیه السلام به 72 سر نورانى مى‌ رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد. 1. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!  2. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!  3. قبیله تمیم، هفده سر!  4. قبیله بنى اسد، نه سر!  5. قبیله مذحج، هفت سر!  6. سایر قبایل، سیزده سر!   . چون روز به نیمه رسید، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بیت امام حسین‌(علیه السلام) را بر شترها سوار کردند. حضرت زین العابدین‌(علیه السلام) را هم در حالی که بیمار بود، با غل و زنجیر بر اشتری سوار نمودند . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صدای شیون و گریه بانوان بلند شد که به یکباره غوغایی در کربلا به پا شد.  مشاهده آن صحنه ‌هاى دلخراش با آن بدن ‌هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مى‌توانست هر بیننده‌اى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى‌ علیها السلام، یادگار صبر و شکوه على علیه السلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مى‌زد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد. حضرت زینب‌ (سلام الله علیها) با چشمی خون فشان رو به بدن مطهر برادر کردند و فرمودند: «به فدای آنکس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فدای آنکس که ریسمان خیامش را قطع کردند! به فدای آنکس که نه غایب است تا امید بازگشتنش باشد و نه مجروح است که امید بهبودش باشد! به فدای آنکس که جان من فدای او باد! به فدای آنکس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان او را شهید کردند! به فدای آنکس که از محاسنش خون می‌چکید» . زینب که مى‌دانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه ‌اى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ‌؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!». نکته قابل توجه در این فرمایش حضرت زینب (سلام الله علیها) آن است که شهادت امام حسین(علیه السلام) و غارت خیمه های آن حضرت را روز دوشنبه بیان فرموده‌اند در حالی که بنا به گفته تمام تاریخ نویسان روز عاشورا، روز جمعه یا شنبه بوده است. از این رو باید گفت که این کلام بلند آن حضرت، به روز دوشنبه‌ای اشاره دارد که غاصبان خلافت در سقیفه بنی ساعده دور هم جمع شدند تا سنگ بنای انحراف و گم راهی میلیون‌ها مسلمان را بگذارند؛ پس در همان جا واقعه کربلا را نیز که ثمره این فتنه ننگین بود، طراحی نمودند و در حقیقت خنجری که شمر ملعون در عصر عاشورا بر گلوی نازنین امام حسین‌(علیه السلام) قرار داد، غاصبان خلافت در سال 11 هـ .ق. آن را از غلاف بیرون آورده و برای کشتن امام حسین‌(علیه السلام) آماده کرده بودند.

«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مى‌نویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین‌ و على بن الحسین علیه السلام بودند. از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از: زینب کبرى علیها السلام، ام کلثوم‌، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام‌، سکینه دختر امام حسین علیه السلام‌، و دختر چهارساله امام حسین علیه السلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیه السلام‌، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیه السلام. اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.

اسیران کربلا، بازماندگان واقعه کربلا همچون امام سجاد(ع)، امام چهارم شیعیان و حضرت زینب(س)، دختر امام علی(ع) که به اسارت لشکر عمر سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، به کوفه نزد ابن زیاد برده شدند. پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشته‌های خود را روز یازدهم محرم، دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند.[۱] مأموران عمر سعد زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان خانواده امام حسین(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورت‌هایشان می‌زدند. چنانکه از قرة بن قیس نقل شده، حضرت زینب (س)، وقتی از کنار بدن برادرش امام حسین (ع) می‌گذشت، از شدت غم سخنانی گفت که دوست و دشمن گریه کردند.[۲] . گزارش‌های مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کرده‌اند.[۴] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شده‌اند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[۵] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[۶] چهار دختر از امام حسین (ع) به نام‌های سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[۷] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[۸] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشته‌اند.[۹] . پس از شهادت امام حسین علیه‌السّلام در عاشورای سال شصت و یک هجری، عمر بن سعد به همراه یارانش تا ظهر روز یازدهم محرم در سرزمین کربلا ماندند و به جمع آوری و تدفین کشتگان خود پرداختند.[۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] . آن گاه در حالی که اجساد بی سر و مطهر امام علیه‌السّلام و یارانش را بر روی زمین رها کرده بودند، بانگ الرحیل سر داده زنان و دختران سالار شهیدان را که امانت‌های رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در میان امتش بودند را در برابر دیدگان هزاران دشمن با رویی گشوده و بدون چادر و پوشش بر شترهای برهنه و بی جهاز سوار کردند و همانند اسیران ترک و روم و در حالی که در اوج مصیبت و غم و اندوه به سر می‌بردند به سوی کوفه حرکت کردند.[۷] . به دستور عمر بن سعد سپاه کوفه کاروان اسرا را از میان قتلگاه عبور دادند. (در برخی از منابع آمده که عبور اسرا از میان قتلگاه به درخواست خود اسرا بوده است).[۸] . در پی این اقدام ناجوانمردانه، داغ اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم تازه شد و صدای شیون و زاری آنان به آسمان برخاست. از قرة بن قیس تمیمی (در برخی روایات نام راوی محمد بن مسلم ذکر شده است)[۹] -که خود یکی از سپاهیان عمر بن سعد و از حاضرین در میدان کربلا بود- روایت شده که می‌گفت: «پس از عبور کاروان اسرا از میان قتلگاه، زنان اهل بیت علیه‌السّلام را دیدم که وقتی بر کشته حسین علیه‌السّلام و اهل بیتش گذشتند، شروع به شیون و زاری کردند و به صورتهای خویش می‌زدند. پس سوار بر اسب از کنارشان گذشتم... من هر آن چه را فراموش کنم، سخنان زینب سلام‌الله‌علیهم ، دختر فاطمه سلام‌الله‌علیهم را فراموش نخواهم کرد، زمانی که بر کشته برادر خویش گذشت، می‌گفت: «یا محمداه، یا محمداه صلی علیک ملائکة السماء، هذا الحسین علیه‌السّلام بالعراء، مزمل بالدماء، (معفر بالتراب،) قطع الاعضاء، یا محمداه و بناتک (فی العسکر) سبایا، و ذریتک مقتله (قتلی)، تسفی علیهم الصبا. هذا ابنک محزوز الراس من القفا، لا هو غائب فیرجی ولا جریح فیداوی؛ وا محمداه، وا محمداه، فرشتگان آسمان بر تو درود می‌فرستند، این حسین (تو) است که با تنی پاره پاره و آغشته به خون در این دشت افتاده است، یا محمداه، این‌ها دختران تو هستند که به اسارت می‌روند و کسانی که باقی مانده‌اند، این کشتگانند که (بی سر و عریان بر زمین افتاده‌اند و) باد بر آن‌ها می‌وزد.»[۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] . «این، پسر توست، با سر بریده از قفا نه گم شده‌ای است که به بازگشتش امید باشد، و نه زخمی است که مداوایش کنند»[۱۴]-[۱۵] [۱۶] [۱۷] . زینب سلام‌الله‌علیهم پیوسته از این سخنان می‌گفت تا این که به خدا سوگند ، دوست و دشمنی را باقی نگذاشت؛ مگر آن که همه از سخنانش به گریه افتادند.[۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] . من حتی اشک بعضی از سپاهیان را دیدیم که بر سم اسبانشان فرو می‌ریخت.[۲۲] . سپس سکینه سلام‌الله‌علیهم - دختر امام حسین علیه‌السّلام - پیش آمد و جنازه پدر را در آغوش گرفت و به عزاداری پرداخت. سخنان او با پدر و گریه هایش بر شهید کربلا هم چنان ادامه داشت تا این که گروهی از یاران عمر بن سعد پیش آمدند و او را به زور از پیکر پاک پدرش جدا کردند و کشان کشان نزد دیگر اسرا بردند.[۲۳] [۲۴]

شعر-عترت آل پیمبر سویِ شامِ پربلا - وقایع بعد از شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا و آغاز مرحله دیگری از نهضت حسینی - یازدهم محرم - اسیران کربلا - روز یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از قتلگاه کربلا/ وقایع مربوط به روز یازدهم محرم - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا - روایت روز یازدهم تا بیست و هشتم محرم الحرام - وقایع روز یازدهم محرم چه بود؟ / جنایت لشکر یزید بعد از عاشورا - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا - وقایع روز یازدهم محرم - وقایع روز یازدهم محرم - وقایع روز یازدهم محرم سال 61 هجری - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا - وقایع روز یازدهم محرم چه بود؟ / جنایت لشکر یزید بعد از عاشورا - 11 محرم | حرکت اهل بیت امام حسین (ع) به سوی کوفه - کرب و ... - حرکت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) به سمت شام | ... - حرکت کاروان به طرف سرزمین شام/ گرداندن سرهای بریده در ... - حرکت اسرای کربلا از کوفه به سوی شام - دانشنامه - رشد - کاروان اسیران کربلا حرکت خود را آغاز کرد/ شیوه به اسارت ... - بعد از عاشورا بر اهل بیت امام حسین (ع) چه گذشت؟ - مسیر حرکت کاروان اهلبیت(ع) +تصویر نقشه تحقیقی - ... - مصائب اهل بیت علیهم السلام در مسیر شام - چهل منزل به روی نیزه می‌بردند قرآن را - اسیران کربلا - ويکی شيعه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹ | 20:46 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 شعر- این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است

این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است

این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است - زان جن و ملائک همه در شیون و شین است

صحرایِ بلا گشته چه پُروحشت و تاریک - تاریک همه جا بهرِعزیزانِ حسین است

اطفالِ حسینی همه سرگشته به صحرا – مجروحِ ستم پایِ یتیمانِ حسین است

شدخیمه و خرگاه حسینی گلِ آتش - زان آتشی اندر دلِ سوزان حسین است

خرگاهِ حسینی شده خاموش ولیکن - روشن همه جا شمعِ فروزانِ حسین است

غارت شده گر خیمه و خرگاهِ حسینی - برپا همه جا خیمه یِ احسانِ حسین است

ازبهرِ حسین گرکه نمانده است یکی یار - خود جن و ملک یاورِگریانِ حسین است

هفتاد و دو تن یاورِ او گر که شهیدند - این کار، وفا بر سرِپیمانِ حسین است

در راهِ خدا چونکه گذشت از زن و فرزند - عالم همگی واله و حیرانِ حسین است

ای باقری امشب شده است شامِ غریبان - زان رو همه جا شامِ غریبانِ حسین است

شام غریبان امشب است

شام غریبان امشب است - غمگین ونالان زینب است

امشب یتیمان حسین - اندرغم وتاب وتب است

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امشب بدشت كربلا - باشدبسی ظلم وبلا

باشدپریشان حالتِ - آن زینبِ غم مبتلا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

آتش گرفته خیمه ها - سجّادوزینب بی قرار

سزگشتۀ  صحراشده - آل نبی باحالِ زار

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

خارِمغیلان وكفِ - پای یتیمان حسین

آن نیمۀ تاریكِ شب - برپابسی افغان وشین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

باشدامامِ چارمین - درخیمه باحالِ حزین

زینب كنارِ خیمۀ - سجّاد باشد دل غمین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

اندرمیانِ شعله ها - سجادباحالِ فكار

تب داردوافتاده است - زینب زبهرش بی قرار

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

اولادزهراراببین - امشب چه سرگردان شده

هریك بزیرِ بوته ای - ازخارها پنهان شده

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امشب سرِ سلطانِ دین - برروی خاكستربود

ازبهرِ جسمِ شاه دین - خاكِ بلا بستربود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امشب شبِ غارتگری - شدبهرِیارانِ یزید

غارتگری شدآنچنان - كه درجهان چشمی ندید

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

معجرربودند ازسرِ - آلِ عزیزِ مصطفا

خلخالِ پا وگوشوار - بودهرچه اندرخیمه ها

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

انگشتِ سبطِ مصطفا - ازبهرِ یك انگشتری

ببریده شد ای وای من - امشب بدستِ كافری

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امشب عُبیدبنِ زیاد - سرخوش زپیروزی بود

امّا بودغافل كه این - شامِ سیه روزی بود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امشب شبِ دل واپسی - شدازبرای زینبین

امشب بدشتِ كربلا - عریان تنِ پاكِ حسین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

ای باقری غارتگران - بردند كهنه پیرهن

ازجسمِ صدچاكِ حسین - مانده حسین عریان بدن

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹ | 19:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب شام غریبان

شام غریبان، در ادبیات و مرثیه‌های پارسی‌زبان‌ به غروب آفتاب روز عاشورا و سوگواری این شب گفته می‌شود. نوحه‌های این مراسم یادآور آوارگی اهل بیت امام حسین(ع) و اسیران و کودکان بازمانده از واقعه کربلا است که در غروب عاشورا، بی‌پناه در تاریکی شب، در بیابان کربلا به سر می‌بردند. بعضی رسوم خاص، مانند روشن‌کردن شمع یا نشستن در تاریکی، باعث تفاوت عزاداری این شب با دیگر شب‌های محرم می‌شود.

شب یازدهم محرم را شب شام غریبان نام نهاده‌اند. در این شب، به گوشه‌ای از مصائب حضرت زینب کبرا (سلام‌الله‌علیها) بعد از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السّلام) اشاره می‌شود. از حوادث بسیار تکان‌دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمه‌های آل رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. این صحنه جان‌سوز در شرایطی اتفاق می‌افتاد که بدن‌های پاره‌پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رهاشده و قبل از آن خیمه‌ها غارت‌شده بودند.[۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] . دشمنان در تاراج خیمه‌های خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و نور چشم زهرای بتول (علیهاالسّلام)، بر هم پیشی جستند،[۱۹] تا جایی که خلخال از پای فاطمه دختر خردسال امام حسین (علیه‌السّلام) ربودند،[۲۰] [۲۱] و حتّی روبندها و چادر زنان و دختران را از آن‌ها کشیدند و به یغما بردند.[۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] [۳۷] [۳۸] [۳۹] . پس از غارت خیمه‌ها، عده‌ای از سربازان ابن‌زیاد شعله‌هایی از آتش آوردند و یکی از آن‌ها فریاد می‌زد: «اَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمِینَ؛ سراپرده ظالمین را بسوزانید.»[۴۰] [۴۱] [۴۲] [۴۳] [۴۴] . در حالی که خیمه‌ها به سرعت می‌سوخت و خاکستر می‌شد، حضرت زینب (علیهاالسّلام) در مقابل رفتارهای ناجوان‌مردانه و وحشیانه کافران یزیدی، به امام حی زمان خویش حضرت زین‌العابدین (علیه‌السّلام) مراجعه می‌کند و از ایشان چاره‌جویی می‌نماید. امام سجاد (علیه‌السّلام) که با حالت نزار و بیمار در خیمه‌ای در حال سوختن حضور داشتند، می‌فرماید: «علیکنّ بالفرار.»[۴۵] [۴۶] [۴۷] [۴۸] علامه مجلسی (رحمة‌الله‌علیه) به نقل از فاطمه صغرا (سلام‌الله‌علیها)، دختر امام حسین (علیه‌السّلام) می‌نویسد: «دیدم سواری به سوی من می‌آید، با سرعت از آن جا گریختم ولی او به طرف من آمد و به یک باره ضربه سنگین ته نیزه را بر کتف خود احساس کردم و با صورت به زمین افتادم....»[۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] امام سجاد (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «به خدا سوگند! هیچ‌گاه به عمّه‌ها و خواهرانم نظر نمی‌کنم، جز اینکه گریه گلویم را می‌گیرد و یاد می‌کنم آن لحظات را که آن‌ها از خیمه‌ای به خیمه دیگر می‌گریختند و منادی سپاه کوفه فریاد می‌زد که خیمه‌های این ستمگران را بسوزانید.»[۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] [۵۹] حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) وظیفه پاسداری از کودکان یتیم و پرستاری از امام سجاد (علیه‌السّلام) را بر عهده داشت. وی مراقب جان کودکان و دختران بود تا در تاخت و تاز دشمن برای غارت خیمه‌ها، آسیبی به آن‌ها نرسد. همه به او پناه می‌بردند و از ستم دشمنان شکایت می‌کردند. مصیبت روز عاشورا هرچند بسیار سنگین بود و گران، ولی زینب (سلام‌الله‌علیها) همچون کوهی استوار در برابر دشمنان ایستادند و خم به ابرو نیاوردند. وی از یک سو به نگهبانی کودکان یتیم و گردآوردن زنان و دختران همّت گماشت؛ و از دیگر سو به جمع آوری گمشدگان در بیابان مشغول شد. حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) با سپر قرار دادن خویش، از ضرب و شتم کودکان ممانعت می‌نمود و از ضربِ تازیانه، پیکرش می‌سوخت. به همین جهت بدن ایشان در اثر ضرب تازیانه‌ها کبود شده بود. نوحه‌ها و مرثیه‌های فراوانی در این شب، سروده شده است که مضمون آنها بیان رها شدن جنازه‌های شهدای کربلا و بی‌یار و یاور شدن اسراء و زنان و کودکان است. از جمله معروف‌ترین این اشعار که به صورت دودَمه در هیئات مذهبی خوانده می‌شود شعر خائف لاهیجی است.[۱۶]

سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمه‌ها بیرون کردند و خیمه‌ها را آتش‌زدند.[۴] در این هنگام زنان فریاد می‌زدند و چون چشم‌شان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.[۵] عمر بن سعد غروب عاشورا سر امام حسین(ع) را با خولی اصبحی و حمید بن مسلم ازدی و سرهای یاران و خاندان او را که هفتاد و دو سر بود، به همراه شمر، قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس نزد ابن زیاد فرستاد.[۶] عمر سعد خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین(ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.[۷] نقل کرده‌اند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب(س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند.[۸]

شام غریبان حسین فاطمه است،همه جا رسمه اگر کسی از خانواده­ای از دنیا رفته باشه اهل محل،فامیلها جمع می­شوند و تسلیت می­گویند،همه کمک می­کنند تا مجلس اهل عزا با عزّت و آبرو برگزار بشه.امشب که زینب می­خواهد برای حسینش شام غریبان بگیره کسی برای تسلیت نیومده ! بی­بی بچه­ ها را به خیمه نیم­ سوخته­ ای جمع کرد.یکی می­گوید عمه جان گوشم پاره شده ، یکی می­گه عمه جان کتفم شکسته،یکی می­گوید عمه جان پاهایم ورم کرده.همه زینب (سلام ­الله­ علیها) را صدا می­زنند و زینب حسین را . کجایی یا حسین محبوب زینب - کجایی بنگری احوالم امشب - عدو بر خیمه­ ها آتش فکنده - ز گوش کودکان گوشواره کنده - کجایی یا حسین در این شبانه - حریمت را به زیر تازیان - حسینم امشب از غصه خمیدم - ز بس دنبال طفلانت دویدم . وقتی که خیمه­ ها رو آتش زدند عمه سادات نزد امام سجاد (علیه­ السلام) آمد و عرض کرد؛ ای یادگار برادرم و پناه اهل حرم،همه خیمه­ ها را آتش زدند.ما چه کنیم.امام سجاد(علیه­ السلام) فرمود:«عَلَیکُنَّ بِالفَرارِ ؛ به بچه­ ها بگو فرار کنند»همه بانوان و کودکان فرار کردند امّا زینب کبری(سلام­ الله­ علیها)کنارخیمه­ ای نیم سوخته و صدا می زند،وامحمداه،واعلیا،واحسنا،واحسینا. یکی از سربازان دشمن می­گوید: بانوی بلند قامتی را کنار خیمه­ ای نیم­ سوخته دیدم،که آتش اطراف آن را گرفته بود.نگاه به آسمان می­کرد،دستهایش را به هم می­زد گاه وارد خیمه می­شد و گاهی بیرون می­آمد.به او عرض کردم مگر شعله آتش را نمی­بینی؟چرا فرار نمی­کنی؟با گریه فرمود:«یا شَیخُ انَّ لَنا عَلیلاً فی الخَیمَۀِ وَ هَوَ لایَتَمکَّنُ مِنَ الجُلُوسِ و النُّهوضِ فَکَیفَ اُفارِقُهُ...«ای آقا!ما شخص بیماری در میان ان خیمه داریم که قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد،چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اینکه آتش از هر سو به طرف او شعله می­کشد؟» از آن ترسم که آتش برفروزد - میان خیمه بیمارم بسوزد - از آن ترسم که آتش شعله گیرد - میان خیمه بیمارم بمیرد.

این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین استشب یازدهم محرم شام غریبان - متن روضه شام شهادت امام حسین - روضه شب يازدهم ـ مصيبت شام غريبان - متن روضه شام شهادت امام حسین ـ متن روضه شام غریبان - روضه شام غریبان امام حسین علیه السلام - روضه شب يازدهم ـ مصيبت شام غريبان - نفس المهموم - اشعار شام غریبان امام حسین(ع) - ( فلک سر در گریبان حسین ... - روضه شام غریبان - ویکی فقه - شب یازدهم محرم شام غریبانشام غريبان سحر نداردشام غریبان چه اتفاقاتی رخ داد؟ / شام غریبان حسین امشب است - روضه مصيبت شام غريبان - روضه‌ شب یازدهم (شام غریبان) / مصائب ام المصائب - در مورد شام غریبان - شام غریبان (آیین) - شام غریبان امام حسین علیه السلام (روضه خوانی) - مصیبت شام غریبان - گریزهایی جانسوز برای شب شام غریبان امام حسین علیه السلام - شام غریبان (آیین) - شام غریبان حسین امشب است... - متن نوحه شام غریبان امام حسین علیه السلام


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹ | 16:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |