سلیمان بن صُرَد بن جون خُزاعی(شهادت ۶۵ق) رهبر قیام توابین و از بزرگان کوفه، صحابی حضرت محمد(ص) و از شیعیان امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بود. سلیمان بن صرد در برخی جنگها در رکاب امیرمؤمنان(ع) جنگید. وی در دوران امام حسن(ع) با صلح امام حسن با معاویه مخالف بود. نخستین نامههای کوفیان به امام حسین(ع) به رهبری او نوشته شد، با این حال خود او در نبرد کربلا حضور نداشت. مورخان، دلایل مختلفی برای عدم حضور سلیمان در واقعه کربلا برشمردهاند. پس از شهادت حسین بن علی(ع)، رهبری قیام توابین را در سال ۶۵ق بر عهده داشت. این قیام به خونخواهی امام حسین(ع) شکل گرفت و سلیمان در آن به شهادت رسید. شیعه و اهل سنت او را ستودهاند. وی پیرمردی نیک، عابد، فاضل و دارای مکانت و مقام ویژه در میان قوم خویش بود و قبیله خزاعه از او اطاعت میکرد.[۴] [۵] . پس از تأسیس شهر کوفه در زمان خلیفه دوم، سلیمان بن صرد جزو اولین کسانی بود که در این شهر ساکن شد و در محله خُزاعه سکنی گزید.[۸] سلیمان، با خلافت امام علی(ع) به همراه بسیاری از بزرگانشیعه با او بیعت کرد.[۹] بنا بر نامهای که از سوی امیرمؤمنان(ع) برای او نوشته شده، وی نماینده امام(ع) در منطقه جبل بوده است.[۱۰] او در جنگهای امام علی(ع) شرکت کرد و در جنگ صفین در رکاب امام(ع) جنگید و فرماندهی میمنه سپاه را بر عهده گرفت.[۱۱] در این جنگ، «حوشَب» سرور یمانیان در سپاه معاویه با شمشیر او از پای درآمد.[۱۲] . برخی گفتهاند سلیمان در جنگ جمل شرکت نکرد و علی(ع) او را نکوهش کرد.[۱۳] هر چند این مطلب در کتب تاریخی دچار تردید شده، اما خویی احتمال داده است که عدم شرکت وی یا به خاطر دستور امیر المومنین بوده و یا عذری موجه داشته است.[۱۴] . گزارش مورّخان، حکایت از دیدار سلیمان با امام حسن(ع) پس از جریان صلح با معاویه دارد که وی با انکار این بیعت، به امام(ع) اعتراض میکند. امام حسن(ع) در جواب وی میگوید: شما شیعه و دوستدار ما میباشید... خدا گواه است آن چه من انجام دادم در جهت حفظ خونهاست. پس راضی به قضای خدا باشید.[۱۵] وی در دیداری با امام حسین(ع) نیز، این مسأله را عرضه میدارد و امام(ع) بر پایبندی به صلح تا مرگ معاویه تأکید میکند.[۱۶] . در پی مرگ معاویه و عدم بیعت حسین بن علی(ع) با یزید، شیعیان در منزل سلیمان بن صرد اجتماع کردند و برای بیعت با امام حسین(ع) به وی دو نامه نوشتند.[۱۷] سلیمان در این دیدار گفت: معاویه به هلاکت رسیده و حسین به سوی مکه رهسپار گردیده است؛ شما شیعیان او و پیرو پدر او هستید؛ پس او را یاری رسانید و با دشمنانش بجنگید.[۱۸] . سلیمان در واقعه عاشورا حضور نداشت. درباره علت حاضر نشدن او در کربلا گزارشهای صریحی در منابع تاریخی وجود ندارد و گمانههای متفاوتی از سوی نویسندگان و پژوهشگران مطرح شده است. برخی بر آنند که سلیمان همراه با عده دیگری از بزرگان شیعه به دستور عبیدالله بن زیاد زندانی شده بود، اما در منابع تاریخی گزارشی در این باب وجود ندارد.[۱۹] . برخی دیگر از پژوهشگران با اشاره به کنترل و نظارت شدیدی که ابن زیاد بر کوفیان و نیز بر راههای خروج از کوفه اعمال کرده بود، امکان حضور سلیمان بن صرد و دیگر شیعیان کوفه را در کربلا ناممکن دانستهاند[۲۰] با این حال برخی دیگر با اشاره به تعداد اندکی از شیعیان که خود را به کربلا رسانده و به امام پیوستند، این دلیل را قانعکننده نمیدانند.[۲۱] [۲۲] . گروه دیگری از پژوهشگران، سستی کوفیان از جمله سلیمان بن صرد، را عامل اصلی نپیوستن آنان به امام حسین در کربلا دانستهاند. اعتراف سلیمان و سایر کوفیان به گناهشان در یاری نکردن امام و راهاندازی قیام توابین از دلایل تقویت این نظر است.[۲۳] [۲۴] . بر این اساس برخی نویسندگان، سلیمان بن صرد و سایر کوفیان را شیعیانی متزلزل و با رفتاری دوگانه دانستهاند.[۲۵] همچنین این نظر را با مطرح کردن سابقه مخالفت سلیمان بن صرد با امام علی(ع) و امام حسن(ع) تقویت میکنند.[۲۶] برخی از منابع کهن نیز به روحیه شکاک و تردیدهای سلیمان بن صرد در ماجرای عاشورا اشاره کردهاند.[۲۷] . وی پس از حادثه عاشورا، رهبری گروهی موسوم به توابین را پذیرفت که در سال ۶۵ق بر علیه سپاه عمر بن سعد و خونخواهی سیدالشهدا قیام کردند.[۲۸] بهگفته ابن نما حلی اولین کسی که در کوفه قیام کرد، سلیمان بن صرد خزاعی بود.[۲۹] . او در قیام توابین و در جنگ با لشکر شام در منطقه «عین الوَرده» با نیزه یزید بن حصین به شهادت رسید. گویند که هنگام مرگ گفت: به خدای کعبه رستگار شدم.[۳۰] وی هنگام شهادت ۹۳ سال داشت.[۳۱] امام علی(ع) در نبرد صفین به سلیمان فرموده بود: تو از کسانی هستی که در انتظار شهادت به سر میبرند و هرگز در عهد و پیمان خویش تغییری نمیدهند.[۳۲] . نقل شده که سلیمان در عالم رؤیا، خدیجه کبری، فاطمه زهرا(س) ، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را میبیند و خدیجه به او میگوید:ای سلیمان! خداوند قدردان تو و برادرانت است و همه شما در روز قیامت با ما هستید.[۳۳] . بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا - قیام توّابین، به رهبرى سلیمان بن صرد خزاعى
يکي از لغزش هايي که در تاريخ به سليمان بن صرد نسبت داده شده است عدم همراهي او با علي(عليه السلام) در جنگ جمل است، برخي نوشتهاند: سليمان بن صرد در جنگ جمل شرکت نداشت از اين رو اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از جنگ جمل و بازگشت از بصره وي را سرزنش کرد، و به او فرمود: «ارتبت و تربصت و راوغت و قد كنت من أوثق الناس في نفسي و أسرعهم فيما أظن إلى نصرتي فما قعد بك عن أهل بيت نبيك و ما زهدك في نصرهم» ؛ (تو دچار ترديد شدهاي و منتظر ماندی و نيرنگ به کار بردي در حالي که نزد من از مورد اطمينان ترين افراد بوده اي؛ چه چيز تو را واداشت تا از اهلبيت پيامبرت دست برداري؟!). سليمان گفت: «اى اميرمؤمنان، گذشته را رها کن و مرا بدانچه گذشته است ملامت مفرما و دوستى مرا مانند گذشته بپذیر، تا خيرخواهى مخلصانه ام نصیبت گردد، هنوز كارهایی در پيش است كه ضمن آنها دوستت را از دشمنت بازخواهى شناخت.» . امام پاسخش را نداد. سليمان لختى نشست، سپس برخاست و نزد امام حسن بن على (عليهما السلام) كه در مسجد نشسته بود رفت و گفت: آيا از امير مؤمنان و تنبيه و توبيخى كه بر من روا داشت تعجب نمىكنى؟ امام حسن فرمود: «إنما يعاتب من ترجى مودته و نصيحته»؛ «به راستى، (معمولًا) كسى توبيخ مىشود كه به دوستى و خيرخواهيش اميد باشد.» . سليمان گفت: «بىگمان كارها در پيش است كه در آنها نيزهها به انبوهى گرد آيد و شمشيرها كشيده شود و در آنها به چون منى نياز باشد، پس بر من بدگمان نباشيد و در خير خواهيم شك نكنيد.» امام حسن(عليه السلام) به او فرمود: «رحمك الله ما أنت عندنا بالظنين»؛ (خدايت رحمت فرمايد، ما بر تو بدگمان نيستيم).
زمينه لغزشها : شواهد تاریخی حاکی است سليمان از کساني بود که در تصميمگيري مشکل داشت يعني نمي توانست در کارها زود مسير صحيح و درست را تشيخص بدهد و به موقع تصميم بگيرد، وي از افرادي بود که در کارها شک ميکرد و دير تصميم ميگرفت و دست به اقدام ميزد؛ چنانکه ابن سعد درباره سليمان بن صرد مينويسد: «کان کثير الشک و الوقوف» يعني شخصيتش به گونهاي بود که خيلي در کارها ترديد به دل راه ميداد و توقف ميکرد. و اميرمؤمنان(عليه السلام) در تحليل راز عدم شرکتش در جنگ جمل فرمود:«ارتبت و تربصت» يعني تو دچار ترديد شدهاي و منتظر ماندي تا چه شود. شاهد ديگر صدق اين تحليل عدم حضور او در نهضت عاشورا است؛ وي به رغم اينکه به اتفاق حبيب بن مظاهر از امام حسين(عليه السلام) دعوت نمود تا به کوفه بيايد و قيام کند بعد از حرکت امام به سوي کوفه در سپاه سيدالشهداء (عليه السلام) حاضر نشد و آن حضرت را ياري نکرد، گرچه نيامدن او در کربلا به علت نفاق يا خبث باطنش نبوده؛ ولي از سخناني که از او بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) مطرح گرديده به دست ميآيد، وي خود را در عدم همکاري با امام مقصر و گناه کار ميدانسته، در حدّي که جز با شهادت نميتواند نهاد ناآرام و وجدان گناه کارش را آرام کند، از اين رو طي سخنراني در جمع شيعيان کوفه گفت: «ما در انتظار آمدن خاندان پيامبرمان بوديم و به آنها وعده ياري ميداديم و به آمدن ترغيبشان ميکرديم، ولی وقتی آمدند در یاری شان سستي کرده، دورويي کرديم و تماشاچی شدیم و منتظر مانديم ببينيم چه ميشود؛ تا اینکه فرزند پيامبرمان و باقيمانده و شيره جان و گوشت و خون پیامبر(ص) نزد ما کشته شد؛ در حالي که کمک ميخواست مدد نشد و انصاف ميطلبيد ولي به وي عطا نشد، فاسقان وي را هدف تير و آماج نيزهها کردند و کشتند؛ آنگاه بر او تاختند و جامه اش ببردند. به پا خيزيد که خدايتان خشمگين است. نزد همسرانتان و فرزندانتان بازنگرديد تا خدا از شما راضي شود و گمان نميکنم خدا راضي شود مگر اينکه قاتلانش را بکشيد يا کشته شويد؛ از مرگ نترسيد و الله اگر از مرگ بهراسد ذليل ميشود.» . از سخنان سليمان پيداست مشکل او و همگنانش در عدم ياري سيد الشهداء(ع) اموري چون خبث باطن، ترس نبوده بلکه سستي در انجام به موقع تکليف، و شناسايي زمان مناسب براي قيام و جهاد و ترديد کردن در اقدام و دير تصميم گرفتن در ياري امام بوده و اين امر از يک سوي در عدم شناخت کافي نسبت به امام و عدم اعتماد به تشخيص آن حضرت و منزلت ولايت ريشه داشت و از سوي ديگر از تنبلي، کاهلي، ترديد بیجا، دست روي دست گذاردن و نظاره گر شدن سرچشمه ميگرفت که يک ضعف شخصيتي محسوب ميشود و در ميان مؤمنان به شدت رواج دارد از اين رو انقلابي بودن، اقدام به موقع و سرد و سست نبودن اصل بسيار مهمي است که اگر مؤمنان به آن اهميت ندهند سرنوشتي چون بني اسرائيل برايشان رقم خواهد خورد کما اينکه سليمان بن صرد بعد از شهادت ابي عبدالله چنين احساسي داشت و وضع خود و همگنانش را به بنی اسرائیل تشبیه میکرد که بعد از یکتاپرستی به گوساله پرستی روی آوردند؛ و توصیه حضرت موسی(ع) به گوساله پرستان را خطاب به کوفیان بیان میکرد؛ همچنان که حضرت موسی به گوساله پرستان فرمود: توبه شما در گرو کشته شدنتان است سلیمان نیز به کوفیان گفت: «مانند بني اسرائيل باشيد؛ هنگامي که پيامبرشان به آنان گفت: (ای قوم من، شما با پرستش گوساله، برخود ستم کردید، پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید، و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانید، که این [کار] نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است.)، [آنها نیز] گردنهاي شان را جلو آوردند و به قضاي الهي رضايت دادند و آن زماني بود که فهميدند چيزي جز صبر بر قتل آنها را از اين گناه بزرگ نجات نخواهد داد.»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-ایکه شُدی شهید ظلم وجفا یا امام حسن
ایکه شُدی شهید ظلم وجفا یا امام حسن
ایکه شُدی شهیدِ ظلم وجفا یا امام حسن - دیدی بسی سِتم بِه راه خدا یا امام حسن
گر کشته شد حسین تشنه کنارِ دو نهر آب - در آن زمینِ کرب و بلا یا امام حسن
لیکن تو گشته ای شهید با آبِ زهر آلود - مسموم ز آب رفته ای ز دارِ فنا یا امام حسن
بعد از تمامِ زخمِ زبانها که دیدی از دشمن - کشتند عاقبت تو را به زهر جفا یا امام حسن
تنها نه در زمان زندگی یِ خود ستم دیدی - بعد از شهادتت زدند تیرِ جفا یا امام حسن
مروانیان زدند بسی تیرها به تابوتت - پر خون جنازه ات بِشُد به رنج و عنا یا امام حسن
نَبوَد کسی به مِثلِ تو اینسان غریبِ وطن - دیدی ستم بسی تو از آن آشنا یا امام حسن
الآن هم از غریبیِ تو در بقیع حیرانم - کردند در حصار آن مزارِ تو را یا امام حسن
نی جراتی است که بگریم کنارِ تربتِ تو - نی رخصتی است که بگیرم عزا یا امام حسن
چون شمعِ سوخته گریند بی صدا زوّار - بینند در بقیع چون مزارِ تو را یا امام حسن
جَنبِ مزارِ تو بسی طعنه بشنود شیعه - از شرطه ها شنوند بس ناسزا یا امام حسن
ای باقری برسد صاحب الزّمان به نزدیکی - آنروز دشمنان شود به فنا یا امام حسن
سروده شده آخر ماه صفر سال 1399
ای غریب اندر مدینه
ازاشعارسروده شده درمدینه ومكه
ای غریب اندر مدینه - ازجفا وطلم وكینه
دوستانِ توهمیشه - زین مصیبت دل غمینه
تو امامِ مجتبایی - تو صبوراندربلایی
مصطفی را نورِ عینی - توگلِ باغِ ولایی
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
گشته ای بازهرِ كینه - تو شهیداندرمدینه
جعده كرده كارِ خودرا - شیوهِ دشمن همینه
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
گفتی ای خواهربیاور - طشتی اكنون دربرِمن
خونِ دلهایی كه خوردم - ریزداینك ازسرِمن
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
ای حسین جانِ برادر - ای ابا الفضلِ دلاور
میروم ازدارِدنیا – دركنارِجد ومادر
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
دربقیع اكنون غریبم - با غم و رنج عجیبم
من ندارم سایبانی - ازعدوی نا نجیبم
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
هركسی ازراهِ دوری - دربقیع آید سراغم
زیرِ نورِ مَه ببیند - قبرِ بی شمع وچراغم
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
زینتِ دوشِ نبی و - این همه ظلم وستمها
توبنال ای باقری پور - زین مصیبت زین المها
سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
سروده شده 7/4/91درمدینه منوره
من امام مجتبایم
من غریبم در مدینه - از جفا و ظلم و كینه
دوستان من همیشه - زین مصیبت دل غمینه
من امام مجتبایم - من صبور اندر بلایم
مصطفی را نور عینم - من گل باغ ولایم
گشته ام با زهر كینه - من شهید اندر مدینه
جعده كرده كار خود را - شیوه یِ دشمن همینه
تو بیاور خواهر من - طشتی اكنون در بر من
خون دلهایی كه خوردم - ریزد اینك از سر من
ای حسین جان ای برادر - ای اباالفضل دلاور
میروم از دار دنیا - در كنار جد و مادر
در بقیع اكنون غریبم - گشته است غربت نصیبم
من ندارم سایبانی - از عدوی نانجیبم
هر كسی از راه دوری - در بقیع آید سراغم
زیر نور مه ببیند - قبر بی شمع و چراغم
زینت دوش نبی و - اینچنین ظلم و ستمها
تو بنال ای باقری پور - زین مصیبت زین المها
غبار غم بر چهره عالم
غبار غم بر چهره عالم نشسته - سبط نبی از این جهان چون دیده بسته
علی خورد خون جگر - زهرا كند پسرپسر
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
حسن ز جور آشنا خون در دلش شد***تا همسر نامهربانش قاتلش شد
از لب و لعل گهرش - برون بریزد جگرش
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
تا زنده بود از آل سفیان ظلمها دید - بعد شهادت زال مروان هم جفا دید
كنار قبر مادرش - شد تیر باران پیكرش
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
ناله سر قبرش حسین سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن با دیدۀ تر
بودی تو یار و یاورم - بعد از علی و مادرم
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
دیدی تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل، آن دیو و آن در
با قلب پر خون از جفا - رفتی تو از دارِ فنا
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
دیگر نگردی خونجگر از جورِ عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان
راحت شدی از حزن و غم - دیگر نمی بینی ستم
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
آیا شود من بر سرم روغن بمالم - عطرم زنم، شانه كنم، زیبا جمالم
باشد سرِ تو روی خاك - پر خاك و خون آن جسمِ پاك
ا لله ا كبر ا لله ا كبر - ا لله ا كبر ا لله ا كبر
من از غمِ تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعذارم
گرید برایت مؤمنین - هم باقری دلغمین
ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر
ناله سر قبر حسن سبط پیمبر
ناله سر قبر حسن سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن بادیده تر
راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
دیگر نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان
راحت شدی تو از غصه و غم - دنیا برایت شد غرق ماتم
دیدی تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل آن دیو و آن در
با قلب پر خون رفتی ز دنیا - راحت شدی از رنج و المها
آیا شود من بر سرم روغن بمالم - یا كه زنم عطر و كنم زیبا جمالم
راس تو باشد بر خاك و خونین - ای یادگار طه و یاسین
من از غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعزارم
گرید برایت هر با سعادت - گریان نگردد روز قیامت
دنیا پس ازتوای برادرشا م تا راست - ازهجرتواین خواهرانت بی قراراست
هم نوحه گرشداین شیعیا نت - هم با قری پورهم دوستا نت
ازکتاب مجموعه اشعارباقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری ، معصوم چهارم امام حسن ع
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شهادت امام حسن علیه السلام
امام حسن مجتبی علیه السلام پس از دسیسههای مکرر از سوی معاویه بن ابی سفیان برای ترور امام، در نهایت در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری با توطئه و تحریک معاویه و به دست همسرش جعده دختر اشعث بن قیس مسموم شد و مظلومانه به شهادت رسید. دشمنی بر ضد امام حتی پس از شهادت ایشان نیز پایان نیافت چنانکه بنی امیه از دفن بدن مطهر امام علیه السلام در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله جلوگیری کردند؛ در این موضوع عایشه بنت ابی بکر و مروان بن حکم نقش اصلی را به عهده داشتند. در نهایت جنازه مطهر آن حضرت در بقیع مدفون شد. امام حسن علیه السلام پس از عقد قرارداد صلح با معاویه، به مدینه بازگشت و در حدود ۱۰ سال در مدینه به اقامه دین و احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت. در این دوران که از سختترین سالهای حیات امام علیه السلام بود، معاویه که از جایگاه والای امام علیه السلام نزد مردم و محبت آنها به ایشان خبر داشت، سعی داشت شخصیت اجتماعی امام علیه السلام را مخدوش کند و از آنجا که وجود آنحضرت را مانعی بر سر اهداف خود میدید، در نهایت تصمیم بر حذف فیزیکی آن حضرت گرفت. منابع فریقین تقریبا اتفاق دارند که قاتل امام علیه السلام، جعده دختر اشعث بن قیس کندی، همسر امام بود.[۱] اما محرک اصلی و عامل غیر مستقیم شهادت امام علیه السلام، معاویه بود. بنا بر نقل تقریبا همه منابع شیعی و دستهای از منابع اهل سنت، معاویه هنگامی که قصد کرد برای جانشینی فرزندش یزید بیعت بگیرد، صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او وعده داد که اگر امام علیه السلام را مسموم کند او را به ازدواج یزید در میآورد. [۲] برخی گفتهاند که معاویه حتی زهر را نیز برای جعده فرستاد[۳] و دستهای از منابع صرفا تطمیع مالی را بیان کردند.[۴] . برخی منابع دیگر معتقدند که علت قتل امام علیه السلام از سوی جعده، کینهای بود که او نسبت به آن حضرت داشت.[۵] به نظر میرسد این دو مطلب منافاتی با یکدیگر ندارد. از یک سو کینه و عداوت جعده نسبت به امام علیه السلام موجب این امر بود، چنان که در روایتی از امام صادق علیه السلام منقول است که اشعث بن قیس در قتل امام علی علیه السلام شریک بود؛ دخترش جعده، امام حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمد در قتل امام حسین علیه السلام مشارکت داشت.[۶] از سوی دیگر نیز معاویه که صریحا مفاد صلحنامه را زیر پا گذاشته بود[۷] و دشمنی با اهل بیت علیهم السّلام را به وضوح اظهار میکرد، برای عملی کردن ولایتعهدی یزید و بیعت ستاندن برای او راه چاره را در قتل امام علیه السلام جستجو میکرد و لذا به تحریک جعده که سابقه دشمنی خانوادگی با اهل بیت علیهم السّلام را نیز داشت پرداخت. در این میان نقش مروان بن حکم که ملعون پیامبر صلی الله علیه و آله بود[۸] نیز قابل توجه است. ابن اعثم مینویسد زمانی که معاویه تصمیم به قتل امام علیه السلام گرفت، مروان را به مدینه فرستاد و دستمال زهرآلودی به او داد تا آن را به جعده رسانده و او را به قتل امام تحریک کند و مروان نیز تمام تلاش خود را در این امر به کار بست.[۹] . در منابع مختلف نقل شده که امام علیه السلام عامل قتل خود را میشناخت، اما چون امام حسین علیه السلام از آن پرسید، امام علیه السلام از بیان آن خودداری کرد و فرمود: اگر او همان باشد، عذاب خداوند شدیدتر است و اگر نباشد، نمیخواهم بیگناهی در مقابل من قصاص شود.[۱۰] . در بسیاری منابع فریقین نقل شده که امام حسن علیه السلام خود، پس از مسمومیت در اثر سم فرمودند: پیش از این چندین بار به من سم دادند؛ اما هیچ کدام مانند این سم اثر نکرد.[۱۱] و هر بار امام علیه السلام جان سالم به در برده بود؛ اما سمی که در آخرین بار به آن حضرت داده شد به قدری قوی بود که جگر آن حضرت را پاره پاره کرد[۱۲] و چندین تشت پر از خون از مقابل آن حضرت بر داشتند.[۱۳] ابن خلکان که وفات امام علیه السلام را دو ماه بعد از خوراندن زهر به ایشان میداند، میگوید که در هر روز تشتی از خون از مقابل ایشان بر میداشتند.[۱۴] . در بیشتر منابع سبب مستقیم شهادت امام علیه السلام شربت زهر آلود[۱۵] و در برخی منابع دستمالی زهر آلود[۱۶] مطرح شده است. پس از خوراندن زهر به امام علیه السلام، آن حضرت در بستر بیماری افتاد. چون آثار موت بر امام ظاهر شد، امام حسین علیه السلام را طلب کرد و فرمود: ای برادر من به پروردگارم ملحق خواهم شد و من میدانم چه کسی به من سم داد و از کجا دچار بلا شدم و نزد خداوند با او مخاصمه میکنم. اما بحقی که بر تو دارم سوگند در این باره با کسی سخن مگو و منتظر تقدیر خداوند بمان.[۱۷] . بنا بر نقلهای مختلف، ۳ روز[۱۸] یا ۴۰ روز[۱۹] یا دو ماه[۲۰] پس از خوردن زهر، امام علیه السلام به لقاء الله پیوست. در منابع مختلف، تاریخ شهادت امام حسن علیه السلام در سالهای ۴۹ یا ۵۰ یا ۵۱ هجری بیان شده است.[۲۱] که در این میان، منابع شیعی عمدتا ماه صفر و منابع اهل سنت ماه ربیع الاول را زمان وقوع شهادت امام علیه السلام ذکر کردهاند. برخی پژوهشگران با استناد به قرائنی سال ۵۰ هجری را صحیح دانستهاند.[۲۲] . بیشتر علمای شیعه روز ۲۸ صفر را روز شهادت امام علیه السلام معرفی کردهاند[۲۳]؛ اما برخی نیز روز ۷ صفر[۲۴] و معدودی نیز آخر ماه صفر بیان کردهاند.[۲۵] در این خصوص بر اساس تحقیق برخی پژوهشگران، روز ۲۸ صفر استوارترین نظر است.[۲۶] . برخی منابع بیان کردهاند که امام حسن علیه السلام به برادرشان امام حسین علیه السلام وصیت نمودند که بدن آن حضرت را در کنار مرقد جد بزرگوارشان پیامبر صلی الله علیه و آله دفن کنند. [۲۷] حتی در نقل دیگری بیان شده که امام علیه السلام قبلا درخواست خود برای دفن شدن در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله را با عایشه نیز مطرح کرده بود و عایشه موافقت کرده بود[۲۸] اما نقلهای شیعی بیشتر حاکی از آن است که امام علیه السلام وصیت فرمود که تابوت ایشان را جهت تجدید عهد نزد قبر پیامبر صلی الله علیه و آله ببرند و سپس در کنار قبره جدهشان جناب فاطمه بنت اسد دفن کنند.[۲۹] همچنین امام علیه السلام به برادرشان وصیت نمودند هنگام تشییع و دفن ایشان از هرگونه درگیری و خونریزی اجتناب شود به گونهای که حتی به اندازه حجامتی هم خون از کسی ریخته نشود.[۳۰] . در هر صورت بر اساس هر دو نقل، تابوت و بدن مطهر امام به سمت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله تشییع شد. مروان بن حکم با مشاهده تشییع تابوت امام علیه السلام همراه با گروهی از بنی امیه سلاح به دست گرفته و مانع از دفن بدن امام علیه السلام در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله شدند.[۳۱] او گفت چرا باید عثمان در بیرون شهر دفن شود ولی حسن بن علی در کنار پیامبر دفن شود.[۳۲] در نقل دیگر است که مروان پس از اطلاع از وصیت امام، این موضوع را به معاویه گزارش داد و معاویه از او خواست به شدت از این کار جلوگیری کند.[۳۳] . اما در برخی نقلهای دیگر عامل اصلی ممانعت از دفن امام در حرم نبوی، عایشه دانسته شده است. قرطبی مینویسد هنگامی که حسن علیه السلام از دنیا رفت، خواستند که او را در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنند. پس عایشه از این کار جلوگیری کرد؛ سوار بر قاطری شد و مردم را جمع کرد. ابن عباس به او گفت میخواهی همان کاری را انجام دهی که روز جمل انجام دادی؟ تا مردم بگویند یوم البغله همانگونه که گفتند یوم الجمل.[۳۴] اما بیشتر منابع گفتهاند که عایشه بعدا به بنی امیه و مروان ملحق شد و گفت: مرا با شما چه کار؟ آیا میخواهید کسی را که دوست نمیدارم در خانه من داخل کنید.[۳۵] و یا این که با مشاهده مخاصمه میان دو گروه گفت: خانه خانه من است و اجازه نمیدهم کسی در آن دفن شود.[۳۶] . بر اساس این دو نقل، صرفنظر از این که چه کسی شروعکننده مخالفت بود، مروان بن حکم که بغض و کینه امام علیه السلام را داشت با حمایت عایشه عوامل اصلی ممانعت از دفن پیکر مطهر امام علیه السلام در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند. بعد از مخالفت با دفن امام در حرم نبوی، نزدیک بود میان بنی هاشم و بنی امیه درگیری رخ دهد[۳۷] اما امام حسین علیه السلام بنا بر وصیت برادر، به واسطه ابن عباس، از درگیری و خونریزی جلوگیری فرمود و پیکر مقدس برادر را در قبرستان بقیع در کنار قبر فاطمه بنت اسد به خاک سپردند.[۳۸] . ابن شهر آشوب نقل میکند که بنی امیه به سمت جنازه امام علیه السلام تیر پرتاب کردند تا جایی که ۷۰ چوبه تیر به تابوت آویخته شد.[۳۹] . برخی منابع تاریخی گزارش کردهاند که بعد از تشییع امام علیه السلام به سمت بقیع، سعید بن عاص حاکم مدینه به درخواست امام حسین علیه السلام بر بدن امام حسن علیه السلام نماز خواند.[۴۰] اما با توجه به روایاتی که وارد شده که تجهیز بدن امام فقط از سوی امام ممکن است،[۴۱] صحت این خبر مورد خدشه است و یا این که باید آن را حمل بر تقیه کرد. هنگام تدفین امام، قبرستان بقیع آکنده از جمعیت شد[۴۲] و مردم تا یک هفته شبانه روز بر امام علیه السلام گریستند و بازارها تعطیل بود.[۴۳] . وقتی که خبر شهادت امام علیه السلام به معاویه رسید، با وجود این که تلاش میکرد نقش خود در قتل امام را پوشیده بدارد، اما آنچنان خوشحال شد که نتوانست جلوی شادمانی خود را بگیرد و سجده شکر به جا آورد.[۴۴] در نقل دیگر است که چون معاویه خبر شهادت امام را شنید صدای تکبیرش از کاخ خضراء شنیده شد و اهل شام نیز به تبعیت از او تکبیر گفتند. فاخته ھمسر معاویه به او گفت: چشمت روشن ای امیر المومنین، چه باعث شد تا تکبیر بگویی؟ معاویه گفت: حسن از دنیا رفت. فاخته گفت: آیا به خاطر فوت پسر فاطمه تکبیر میگویی؟ معاویه گفت: به خدا سوگند به خاطر شادمانی از مرگ او تکبیر نگفتم اما خیالم راحت شد.[۴۵] . بعد از شهادت امام علیه السلام معاویه مبلغی را که به جعده وعده داد بود به او پرداخت کرد؛ اما از ازدواج با یزید ممانعت کرد و گفت زنی که نسبت به حسن بن علی شایسته نبود، برای فرزندم یزید نیز شایسته نیست.[۴۶] امام علیه السلام پس از این که جعده به آن حضرت زهر داد، او را نفرین نموده و فرموده بود: به خدا قسم همسری بهتر از من به دست نخواهی آورد.[۴۷] . حاکم نیشابورى به سندش از ام بکر دختر مسور نقل کرده که گفت: «کان الحسن بن علىّ سمّ مراراً، کل ذلک یفلت حتى کانت المرّة الأخیرة الّتی مات فیها، فإنّه کان یختلف کبده»؛ (مستدرک حاکم، ج 3، ص 173) (حسن بن على چندین بار سمّ داده شد، ولى با آن ها مقابله کرد و از آن ها رهایى یافت تا آن که در مرتبه آخر که به توسط آن از دنیا رحلت نمود سمّى بود که به جگرش اصابت نمود) . ابن عساکر به سندش از یعقوب و او از امّ موسى نقل کرده که گفت: جعده دختر اشعث بن قیس به حسن(علیه السلام) سم داد... .(ترجمه امام حسن(علیه السلام) از تاریخ ابن عساکر، ص 210، رقم 340) . ابن کثیر مى گوید: «هنگامى که مرگ او فرا رسید، طبیبى که به نزد او رفت و آمد مى کرد، گفت: سمّ اندرونش را پاره پاره کرده است».(البدایة و النهایة، ج 8، ص 43) . ابن عساکر به سندش از محمّد بن سلام جمحى نقل کرده که گفت: «کانت جعدة بنت الأشعث بن قیس تحت الحسن بن علىّ، فدسّ إلیها یزید: أن سمّى حسناً انّى مزوّجک، ففعلت، فلمّا مات الحسن بعثت إلیه جعدة تسأل یزید الوفاء بما وعدها، فقال: أنا والله لم نرضک للحسن فنرضک لأنفسنا؟»؛(ترجمه امام حسن(علیه السلام) از تاریخ دمشق، ص 211، رقم 341) (جعده دختر اشعث بن قیس همسر حسن بن على بود. یزید او را تحریک کرده، گفت: اگر حسن(علیه السلام) را سم دهى من تو را به ازدواج خودم در خواهم آورد. او چنین کرد. و بعد از وفات حسن(علیه السلام) جعده کسى را به نزد یزید فرستاد که به وعده اش وفا کند. یزید گفت: به خدا سوگند! من راضى نبودم که همسر حسن باشى چگونه راضى شوم که همسر ما باشى؟!» . او همچنین به سندش از ابى حازم نقل کرده که گفت: هنگامى که زمان رحلت حسن(علیه السلام) رسید، به برادرش حسین(علیه السلام) فرمود: «ادفنونى عند ابى یعنى النبىّ(صلى الله علیه وآله) الاّ أن تخافوا الدماء، فان خفتم الدماء فلا تهریقوا فىّ دماً، ادفنونى عند مقابر المسلمین»؛(ترجمه امام حسن(علیه السلام) از تاریخ دمشق، ص 217، رقم 351) (مرا در کنار قبر پدرم؛ یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) دفن کنید مگر آن که از خونریزى بترسید، در این صورت مواظب باشید که به خاطر من خونى بر زمین ریخته نشود، و لذا مرا کنار مقابر مسلمانان دفن کنید).(گردآوري از کتاب: اهل بیت از دیدگاه اهل سنت، على اصغر رضوانى، مسجد مقدس جمکران، قم، 1385 ه.ش، ص 31) . متن روضه امام حسن مجتبی علیه السلام
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم چهارم امام حسن ع
ادامه مطلب را ببينيد
شهادت "امام حسن مجتبي(ع)" (50 ق) ( 7 صفر 50ق )
معاويه كه وجود امام حسن(ع) را براي بيعت گرفتن يزيد مانع ميديد، به جَعده دختر اشعث خوارجي و همسر امام نوشت: اگر شوهرت را مسموم كني، تو را به عقد پسرم يزيد در خواهم آورد و صد هزار درهم نيز به همراه نامه براي جعده فرستاد. اين وعده كار خودش را كرد و اين زن به هواي ازدواج با يزيد، ...
هفتم صفر؛ روز ماتم یا سرور شیعیان؟ + فتاوای مراجع
در منابع تاریخی برای هفتم صفر دو مناسبت مهم نقل شده است: نخست ولادت امام کاظم(ع) و دیگری روایتی غیرمشهور مبنی بر شهادت امام حسن مجتبی(ع)؛ حال شیعیان چه باید بکنند؟ مسرور باشند یا ماتم بگیرند؟
گرچه به پا کردن مراسم عزاداری برای حضرات معصومین(ع)، از جهت مظلومیت آنان و فضیلت این آیینها در تمام اعصار پسندیده است، اما حقیقت آن است که درباره تاریخ دقیق ولادت و شهادت برخی معصومین(ع) به دلایل مختلف، اختلافات بسیاری در نقلها به چشم میخورد.
درباره هفتم ماه صفر دو قول مشهور وجود دارد: قول مشهورتر حاکی از ولادت امام موسی کاظم(ع) در چنین روزی است که به دلیل آنکه در تقویم رسمی کشور ثبت شده و رسانهایتر است، نسبت به قول دیگر یعنی شهادت امام حسن مجتبی(ع)، بیشتر توجه مردم را به خود جلب میکند؛ برخی از منابع برخلاف قول مشهور 28 صفر، روز هفتم این ماه را روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) برشمردهاند.
واقعیت آن است که از هیچیک از این دو مناسبت نمیتوان گذشت. در شهر قم که اکنون قطب حوزههای علمی جهان تشیع محسوب میشود، از سالها پیش رسم بوده که در هفتم صفر، گذشته از گرامیداشت روز ولادت امام موسی کاظم(ع)، برای شهادت امام حسن مجتبی(ع) نیز مراسم سوک و ماتم برگزار میشود، برخی از اماکن و معابر سیاهپوش شده و هیئاتی برای عزاداری به راه میافتد.
گفته میشود، معمول شیعیان غیر ایرانی و بهویژه شیعیان عراق هفتم صفر را شهادت امام حسن(ع) دانسته و در این مناسبت عزاداری میکنند. ظاهراً پیش از روی کار آمدن دولت صفوی، سایر شیعیان و عمدتاً شیعیان عراق، بر خلاف منابع مستند و موثق تاریخی، روز هفتم صفر را روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) اعلام و در آن روز عزاداری میکردند.
همچنین نقل است که مرحوم آیتاللهالعظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی که در کربلا و نجف درس خوانده بود، بعد از هجرت از نجف به ایران، این روش را از علمای نجف و کربلا به ایران و قم انتقال داد و از آن زمان به بعد، علما در این روز برای امام حسن مجتبی(ع) عزاداری میکنند.
منشأ اختلاف اقوال در تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) چیست؟
برخی معتقدند که منبع شیعیان غیر ایرانی و بهویژه اهل عراق در اینکه روز هفتم صفر را روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) میدانند، کتاب «مصباح بلد الامین» اثر شیخ تقیالدین ابراهیم کفعمی، از دانشمندان بزرگ شیعه در قرن نهم و دهم هجری است.
حجتالاسلام و المسلمین یدالله مقدسی، پژوهشگر پژوهشکده تاریخ و سیره پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در مقالهای با عنوان «بررسی و نقد گزارشهای شهادت امام حسن مجتبی(ع)» که در شماره 49 فصلنامه تاریخ اسلام منتشر کرده، بر آن است که مشهورترین قول درباره شهادت امام حسن مجتبی(ع) 28 صفر است؛ گرچه در برههای از تاریخ، هفتم صفر نیز به عنوان روز شهادت مطرح شده است.
به باور حجتالاسلام مقدسی قول مبنی بر شهادت امام حسن(ع) در روز هفتم صفر، پیشتر از کفعمی و از زمان شهید اول به بعد، مطرح شده و پیش از آن در هیچ یک از منابع تاریخی به چشم نمیخورد.
مرحوم شیخ کلینی در «کافی»، مرحوم شیخ مفید در «الارشاد» و«مسارالشیعه»، نوبختی در «فرقالشیعه»، سعد بن عبدالله اشعری در «المقالات و الفرق»، شیخ طوسی در «مصباحالمتجهد»، مرحوم طبرسی در «اعلامالوراء» و «تاجالموالید»، فتاح نیشابوری در «روضة الواعظین»، اربلی در «کشفالغمه» و...همگی مستندات مربوط به دوران پیش از شهید اول هستند که روز 28 صفر را به عنوان تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) نقل کردهاند.
این پژوهشگر در توضیح این نکته که شهید اول با استناد به چه منبعی هفتم صفر را سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع) دانسته، معتقد است که این نکته برای اولین بار در مستندات تاریخی، در کتابی به نام «تثبیتالامامة» اثر قاسم بن ابراهیم رسّی، متوفای 246 هجری و از نوادگان امام مجتبی(ع) به چشم میخورد که بعدها در طی زمان، صفحات غیرمعتبری از سوی نسخهنویسان بدان افزوده شده است.
عزا و ماتم یا جشن و سرور؟!
بنابراین مستند تمامی کسانی که روز هفتم صفر را به عنوان تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) ذکر کردهاند، (از جمله شیخ بهایی و دیگران)، قول شهید اول بوده است و از آنجا که شهید، متأخرتر از بزرگان دیگر بوده و آن بزرگان متقدم به منابع شیعه دسترسی داشتهاند، قول آنان قویتر است.
هرچند که قول شهادت امام حسن مجتبی(ع) در روز هفتم صفر نسبت به قول مشهور 28 صفر بسیار ضعیف است و از سوی دیگر این روز (7 صفر) در میان تواریخ ذکر شده برای تولد حضرت امام موسی کاظم(ع) قول قویتری است، با این حال برپایی مراسم عزاداری و ذکر مصیبت اهل بیت(ع) در چنین روزی اصلاً محل اشکال نیست.
بنابراین ضرورتی ندارد در روزی که بسیاری از علمای جهان تشیع به سوک امام حسن مجتبی(ع) نشستهاند، مراسم جشن و سرور برپا شود و هیچکس نمیتواند با استناد به منابع تاریخی نشان بدهد که شیعه از همان ابتدا بنا را بر جشن گرفتن تمام موالید معصومین(ع) داشته است و از همین روی به طریق اولی نباید جشن و سروری در زمان سیاهپوشی جامعه دینی برای عزای امام حسین(ع) صورت گیرد.
عزاداری برای امام حسن(ع) در روز هفتم صفر، علاوه بر اینکه نشانه احترام به شیعیان غیر ایرانی و بهویژه عراق و برخی از علماست، اما هرچند همچنان که گفته شد از مرحوم شیخ کفعمی، شهادت امام حسن(ع) در چنین روزی نقل شده و این نقل هرچند نسبت به 28 صفر ضعیفتر است، اما قابل اعتناست و علما اصطلاحاً عمل را اقوی از سند میدانند.
فتاوای برخی از مراجع درباره این مسئله
در پایان فتاوی برخی از مراجع عظام تقلید را درباره تکلیف مؤمنین در روز هفتم صفر و مبنی بر برپایی مجالس عزا یا جشن و سرور مرور میکنیم:
آیتالله صافی گلپایگانی: برپائی مجلس میلاد ائمه علیهم السلام بسیار خوب و مناسب است اما چون هفتم صفر بنا بر بعضی اقوال مصادف با سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام میباشد و از طرفی تمام ماه محرم و صفر ماههای حزن آل الله و کاروان داغدار و مصیبت زده حضرت سیدالشهداء علیه السلام است، سزاوار است در این دوماه مجلس روضه و عزا برپا نموده و از مجالس جشن و سرور جدا اجتناب نمود.
آیتالله میرزا جواد تبریزی: محرم و صفر ماههای حزن بر سیدالشهداء و خاندان اهل بیت علیهم السلام میباشد و باید به مجالس عزاداری روضه خوانی بگذرد، والله العالم.
آیتالله فاضل لنکرانی: در این که باید یک روز اختصاص به حضرت امام مجتبی علیه السلام داشته باشد، تردیدی نیست و با توجه به اینکه روز 28 صفر روز رحلت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) هم هست و بدین لحاظ شهادت سبط اکبر علیه السلام تحت الشعاع قرار می گیرد، لذا خوب است که روز هفتم صفر را به این عنوان اختصاص دهند که (( مشهور )) هم همین است.
آیتالله بهجت: مناسب است در جمع بین دو قول (مشهور) در روز هفتم صفر به شهادت سبط اکبر امام مجتبی (علیه الاف التحیة والثناء) و تولد امام موسی کاظم علیه السلام ترتیب مجالس برای هر دو امام بزرگوار داده شود؛ به این صورت که مصائب امام دوم (علیه السلام) و مناقب امام هفتم (علیه السلام) را متذکر و یادآور باشند و همین احتیاط حاصل میشود؛ والسلام.
آیتالله شبیری زنجانی: عزاداری روز هفتم ماه صفر به عنوان سوگواری سبط (علیه السلام) و تعطیل بازار که سنت شیعیان بوده از شعائر دینی است که باید محفوظ بماند و با ذکر مناقب امام هفتم (علیه السلام) منافات ندارد.
آیتالله مکارم شیرازی: البته نظر مشهور طبق آنچه مرحوم کلینی در کافی آورده این است که شهادت آن حضرت در آخر ماه صفر است، ولی با توجه به روایت دیگری که مربوط به هفتم ماه صفر است، سزاوار است نسبت به آن روز نیز احترام رعایت شود.
آیتالله عزالدین زنجانی: ترک شادی و سرور در روز میلاد حضرت امام موسی بن جعفر(ع) ـ بر فرض صحت روایت ـ به احترام روز شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) یا به احترام ایام عزای حسینی اشکالی ندارد؛ چرا که بدل دارد و مؤمنین میتوانند در روز دیگری مجلس سرور و شادی بر پا کنند و بهتر این است که در این ایام و در روز هفتم صفر مجلس سرور بر پا نشود؛ اما در مدح فضائل حضرت امام موسی بن جعفر(ع) اشعاری قرائت شود و وعاظ محترم سخنرانی کنند.
آیتالله وحید خراسانی: به آنچه فقیه محقق، مؤسس حوزه علمیه فرمودهاند، باید عمل شود.
آیتالله سیستانی: بزرگداشت شهادت سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام و ترتیب مجالسی برای آن حضرت و ذکر مصائب و یادآوری مناقب آن امام از مصادیق تعظیم شعائر است؛ «و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب». منبع: تسنیم
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم چهارم امام حسن ع
ادامه مطلب را ببينيد
از ورود اهلبیت به شام تا خروج از شام چه گذشت؟
ورود اهلبیت به شام - احتجاج امام سجاد با پیرمرد شامی - ورود اهل بیت به دربار یزید - تشت طلا در مقابل یزید - خطبهخوانی اسرا - سخنرانی زینب کبری در دربار یزید - سخنرانی امام سجاد در دربار یزید - اعتراض هنده زن یزید - ماجرای درگذشت رقیه در خرابه - دیدار منهال با امام سجاد - عزای حسینی در کاخ یزید - تغییر رفتار یزید با اسرا بخاطر ترس - سه خواسته امام سجاد - عرایض یزید خدمت امام سجاد
ورود اهلبیت به شام : ورود سرهای شهیدان به شام در روز اول صفر بوده است.[۲۹] در این روز اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذینبندی کرده بودند.[۳۰] پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع، بر سکویی جای دادند.[۳۱] امروزه در مسجد اموی، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نردههای چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۳۲]. نقل شده که پس از ورود اسرا به شام، یزید دستور داد تا آنان را در خانهای که متصل به کاخ یزید بود، جای دادند. این خانه در شرف ویران شدن بود و اهل بیت (علیهمالسّلام) میگفتند: «ما را در این خانه جای داد تا بر سر ما خراب شود و کشته شویم.» اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) در این خانه که نه آنها را از گرما حفظ میکرد و نه از سرما، به نقل از برخی از منابع چند روز و به نقل دیگر منابع یک ماه و نیم و به نقل برخی دیگر بیش از چهل روز به سر بردند. با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پردههای دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک میگفتند و زنانشان دف میزدند و بر طبل میکوبیدند.[۱۱]
احتجاج امام سجاد با پیرمرد شامی : پس از ورود اسرا به دمشق، آنان را وارد مسجد جامع شهر کردند و در کنار پلکان مسجد - جایی که اسرا را برای دیدن مردم نگه میداشتند- نگه داشتند و منتظر ماندند تا یزید به آنان اجازه ورود به مجلس بدهد. در این هنگام پیرمردی به آنان نزدیک شد و گفت: «خدای را سپاس که شما را هلاک کرد و مردم را از ستم شما آسوده ساخت و امیرمؤمنان را بر شما چیره ساخت.» امام سجاد (علیهالسّلام) به آن مرد فرمود: «ای پیرمرد آیا قرآن خواندهای؟» گفت: «بله خواندهام» امام (علیهالسّلام) فرمود: «آیا این آیه قرآن را خواندهای؟ «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ بگو من هیچ پاداشی از شما برای رسالتم در خواست نمیکنم، جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم).»[۱۵] . پیرمرد گفت: «آری آن را خواندهام.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «خویشان و نزدیکان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ماییم که خداوند دوستی ما را مزد رسالت خویش قرار داده است.» حضرت (علیهالسّلام) فرمود: «آیا آیه «و ءات ذوی القربی حقه؛ و حق نزدیکان را بپرداز.»[۱۶] . را در قرآن خواندهای؟» پیرمرد گفت: «آری آن را نیز خواندهام.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای پیرمرد خویشان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ماییم.» بار دیگر امام (علیهالسّلام) پرسید: «ای پیرمرد آیا این آیه از قرآن را خواندهای؟ «واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول ولذی القربی و الیتمی و المسکین وابن السبیل.... بدانید هر گونه غنیمتی که به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است...» »[۱۷] . گفت: «این آیه را هم خواندهام.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «بدان که منظور از ذوی القربی در این آیه ما هستیم.» باز امام (علیهالسّلام) پرسیدند: «آیا این آیه از قرآن را هم خواندهای که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت (علیهمالسّلام) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.» »[۱۸] . پیرمرد گفت: «این آیه را هم خواندهام.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «منظور از اهل بیتی که خداوند آنان را از رجس و پلیدی پاک کرد ماییم.» در این هنگام پیرمرد اندکی خاموش شد و در حالی که از گفته هایش پشیمان شده بود، سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا من به پیشگاه تو از آن چه گفتهام و از دشمنی با آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توبه میکنم و از دشمنان خاندان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از انس و جن بیزاری میجویم.»[۱۹]. [۲۰]. [۲۱]. [۲۲] . نقل شده که جاسوسان جریان این واقعه را به اطلاع یزید رساندند و او دستور قتل آن پیرمرد را صادر کرد.[۲۳]
ورود اهل بیت به دربار یزید : با ورود اسرا به شام یزید بار عام داد.[۲۴] .[۲۵] . به دستور او شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و اعیان و شخصیتهای برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند، آن گاه یزید در این مجلس نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند.[۲۶] . [۲۷] . [۲۸] . سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند. چون اسرا به در قصر رسیدند، محفر بن ثعلبه -که از سوی عبیدالله بن زیاد مامور انتقال اسرا از کوفه به شام بود-[۲۹] . [۳۰] . [۳۱] . [۳۲] . با صدای بلند گفت: «این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیرالمؤمنین آورده است!! » امام سجاد (علیهالسّلام) فرمود: «آن کس که مادر محفر زائیده پست تر و بد نهادتر است.»[۳۳] . [۳۴] . نقل شده که امام سجاد (علیهالسّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.[۳۵] . [۳۶] . [۳۷] . [۳۸] . پس از ورود اهل بیت (علیهمالسّلام) به مجلس یزید، امام (علیهالسّلام) خطاب به او فرمود: «ای یزید تو را به خدا قسم چه گمان میبری اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را چنین به بند میدید.»[۳۹] . [۴۰] . [۴۱] . [۴۲] . نقل شده که فاطمه -دختر امام حسین (علیهالسّلام) - نیز فریاد زد: «ای یزید آیا دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باید چنین به اسیری بروند؟»[۴۳] . [۴۴] . [۴۵] . [۴۶] . [۴۷] . [۴۸] . پس یزید به ناچار فرمان داد ریسمان را از گردن آنان برداشتند.
تشت طلا در مقابل یزید : در این هنگام خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیهالسّلام) را در تشتی از طلا قرار دادند،[۴۹] . [۵۰] . و رو به روی یزید نهادند یزید با دیدن سر گفت: «یفلقن هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق و اظلما: سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آنها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.»[۵۱] . [۵۲] . [۵۳] . [۵۴] . [۵۵] . یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که نزد یزید نشسته بود گفت: «لهام بجنب الطف ادنی قرابه من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل امیه(برخی از منابع به جای نام "امیه"، نام "سمیه" را عنوان کردهاند.[۵۶] . [۵۷] . [۵۸] . امسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول الله لیست بذی نسل به درستی که سرهایی که در کنار طف (از بدن جدا شدند) در خویشاوندی از پسر زیاد - بندهای که دارای نژاد پستی است- به ما نزدیکتر بودند. امیه، دودمانش به شماره ریگها است، اما از دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسلی باقی نمانده است.» . یزید بر سینه یحیی کوبید و گفت: «خاموش باش (در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس میخوری؟)»[۵۹] . [۶۰] . [۶۱] . [۶۲] .
خطبهخوانی اسرا : پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کردهاند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبههایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبههایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی(ع) نسبت داده شده است.[۵۳] امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، در شام نیز به خطبهخوانی پرداختند. محتوای این خطبهها، سرزنش یزید درباره ستم بر اهل بیت امام حسین(ع) و گرداندن آنها در شهرها،[۵۴] و همچنین بیان فضائل اهل بیت پیامبر(ع) و علی(ع) گزارش شده است.[۵۵] این سخنان، به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۵۶]
سخنرانی زینب کبری در دربار یزید : پس از جسارت یزید نسبت به سر مقدس سیدالشهداء (علیهالسّلام) و امتثال او به ابیات ابن زبعری، زینب کبری (سلاماللهعلیها) به پا خاست و فرمود: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین صدق الله کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون».... ایشان پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود و تحیت بر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و آلش، فرمودند: خدای بزرگ به راستی میفرماید: «ثم کان عقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.»[۱۰۷] . «ای یزید آیا گمان بردهای که با بستن راههای زمینی و تار کردن افقهای آسمان بر ما و چونان اسیران ما را از این سو به آن سو کشاندن، ما در نزد خداوند خوار گشتهایم و تو عزیز؟ آیا گمان میبری با این کار بر قدر و منزلت تو در نزد خداوند افزوده میشود؟ آیا این که دنیا را به کام و کارها را سامان یافته میبینی چنین بر خود میبالی و با خودپسندی تمام شادی میکنی؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکی درنگ کن و این سخن خدای را به یاد آور که میفرماید: «ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین، آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنها مهلت میدهیم به سودشان است ما به آنها مهلت میدهیم، فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کنندهای (آماده شده) است.»[۱۰۸] . ای پسر آزاد شده؛ آیا این عدالت است که زنان و دختران و کنیزان تو در پس پرده عزت بنشینند و دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را چونان اسیران در کوچه و بازار بگردانی؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببری تا مردم در آبشخورها و منزلگاهها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف و پست دیده بر چهره هایشان اندازند و مردی که سرپرستی یا حمایت شان کند نداشته باشند. آن کس که سینه اش از بغض ما -اهل بیت (علیهمالسّلام) - آکنده است چرا باید در دشمنی با ما کوتاهی کند؟ آن گاه بی هیچ احساس گناهی و بی آنکه گناهت را بزرگ بشماری با چوبدستی بر لب و دندان ابا عبدالله (علیهالسّلام) میزنی و میگویی: «ای کاش بزرگانم در بدر حاضر بودند؟» چرا نباید این را بگویی و پدرانت را فرا نخوانی که با ریختن خون اهل بیت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ستارگان زمین از آل ابوطالب انتقام گرفتی و زخم هایت التیام یافت. بدان که به زودی به آنان خواهی پیوست و آرزو خواهی کرد کهای کاش شل و لال بودی و نمیگفتی که «شادی میکردند و از شادمانی هلهله سر میدادند» خداوندا! حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانی که بر ما ستم کردند بگیر. ای یزید تو با این خونهایی که از فرزندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ریختهای و حرمتی را که از آنان شکستهای نزد آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاضر خواهی شد و این سخن خدای تبارک و تعالی است که میفرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ (ای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.»[۱۰۹] . اما آن کس که تو را چنین بر گرده مسلمانان سوار کرد و زمام امور آنان را به دست تو سپرد در آن روز که خداوند حاکم و دادخواه محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد و دست و پای تو گواه جنایت تو در آن محکمه باشد خواهد دانست کدام یک از شما بدبخت تر و بی پناه تر هستید. ای یزید، ای دشمن خدا وای پسر دشمن خدا؛ سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم؛ اما چه کنم که دیدهها اشک بار و سینهها سوزان است و این کار نه ما را بس است و نه بی نیازمان میکند. پس از آن که حسین (علیهالسّلام) کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه بی خردان آورد تا به خاطر شکستن حرمت خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آکنده شده است، پس از آن که گرگهای درنده بر کنار آن بدنهای پاک جولان میدهند توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا میکند؟ اگر ما را غنیمت انگاشتهای بدان در آن روزی که به کیفر کردار خود میرسی ما را از دست رفته خواهی یافت و در آن هنگام که جز آن چه از پیش فرستادهای نیابی خویش را زیانکار خواهی دید؛ تو از پسر مرجانه کمک بخواهی و او از تو و در کنار میزان تو و پیروان تو به روی یکدیگر عوعو کنید و خواهی دید بدترین توشهای که معاویه با تو همراه کرده است این بود که فرزندان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کشتهای. به خدا سوگند من جز از خدا نترسیدهام و جز نزد او شکایت نمیبرم هر مکری خواهی بیندیش و هر چه از دستت بر میآید انجام بده و هر چه میتوانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کردهای پاک نخواهد شد خدای را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت ختم کرد و بهشت را بر ایشان واجب ساخت از خدا میخواهم که بر درجات آنان بیفزاید و آنان را از بسیاری فضلش بهره مند گرداند که او ولی و تواناست.»[۱۱۰] . [۱۱۱] . [۱۱۲] . [۱۱۳] . پس از این خطبه، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستاصل گردید که چارهای ندید جز این که بر این گفته از شاعر تمثل جوید که میگفت: «یا صیحة تحمد من صوائح ما اهون الموت علی النوائح: چه صیحه خوبی میان صیحه هاست! و چه زود، مرگ، بر نوحه گران، آسان میشود.»[۱۱۴] . [۱۱۵] . [۱۱۶] . [۱۱۷] .
سخنرانی امام سجاد در دربار یزید : نقل شده که در یکی از مجالسی که یزید در حضور اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) و سرهای مقدس شهدا، تشکیل داده بود به دستور او، ماموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین (علیهالسّلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی (علیهالسّلام) و امام حسین (علیهالسّلام) به بدی یاد کرد و تا میتوانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن الحسین (علیهالسّلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر توای سخنگو؛ خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنم را بر خود خریدی.»[۱۳۰] . [۱۳۱] . [۱۳۲] . آن گاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوبها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در این جا نشستهاند، پاداش و ثواب ببرند.» . یزید نپذیرفت. ولی مردم گفتند: «ای امیر مؤمنان اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم.» یزید نپذیرفت اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام (علیهالسّلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت (علیهالسّلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....» «ای مردم شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافتهایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد از این قرار است: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) -محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلّم - از ماست. صدیق و راستگوی این امت (علی (علیهالسّلام)) از ماست. جعفر طیار از ماست. (حمزه) شیر خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول (سلاماللهعلیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا میشناسد که میشناسد و برای کسانی که مرا نمیشناسند حسب و نسب خویش را باز میگویم: منم فرزند مکه و منی، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد (و آن را در جایش قرار داد)، منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حج گزارد و لبیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیکتر شد تا به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، منم فرزند علی مرتضی (علیهالسّلام)، منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبروی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید. منم فرزند شایستهترین مؤمنان، وارث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در هم کوبنده ی ملحدان، فرمانروای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریه کنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زنده داران آل یاسین و خاندان رسول رب العالمین. منم فرزند تایید شده توسط جبرئیل و یاری شده توسط میکائیل . منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبی اش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگامترین پیشگامان، در هم کوبنده ی تجاوزگران، بنیان کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر ضد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوانمرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزهای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیش آهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزه دار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکننده ریشه ستمگران؛ پراکنده ساز احزاب . از همه مهربانتر، بخشنده تر و زبان آورتر، مصمم و سرسخت تر. شیر ژیان، ابر پرباران که هر گاه در میدان جنگ شرکت میکرد دشمنان را درهم میشکست و آنان را چونان آسیاب خرد میکرد و چون تند باد، دشمنان را به سان خار و خاشاک پراکنده میساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام (علیهالسّلام) به نص و استحقاق، مکی، مدنی، ابطحی، تهامی، خیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار؛ وارث مشعر و منی؛ پدر دو سبط - حسن (علیهالسّلام) و حسین (علیهالسّلام) - مظهر عجایب، پراکنده ساز سپاههای زبده؛ برق جهنده، نور شتابنده؛ شیر پیروز خدا، خواسته ی هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جد من علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) است. منم فرزند فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزه بتول (سلاماللهعلیها)، منم فرزند پاره تن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).» گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی میکرد. تا آن که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام (علیهالسّلام) قطع شد و حضرت (علیهالسّلام) خاموش گشت.[۱۳۳] . [۱۳۴] . [۱۳۵] . [۱۳۶] . چون مؤذن گفت: «الله اکبر» علی بن الحسین (علیهالسّلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست.» مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» علی بن الحسین (علیهالسّلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی میدهد.» هنگامی که گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» علی بن الحسین (علیهالسّلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید آیا این جد توست یا جد من؟ اگر بگویی که جد توست، دروغ گفتهای و اگر بگویی که جد من است، پس چرا خاندانش را کشتی؟» راوی میگوید: چون مؤذن از اذان و اقامه فراغت یافت، یزید پیش رفت و نماز ظهر را به جای آورد.[۱۳۷] . [۱۳۸]
اعتراض هنده زن یزید : در پی سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت (علیهمالسّلام)، نشانههای شکست در یزید و برنامه هایش روز به روز آشکارتر میگردید. با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونهای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند.[۱۴۴] . هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز -همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قریش گریه کن ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت خدا او را بکشد.»[۱۴۵] . [۱۴۶] . [۱۴۷]
ماجرای درگذشت رقیه در خرابه : گفته شده است دختری سه یا چهار ساله همراه اسیران کربلا در شام بوده است. او شبی پدر را در خواب دید هنگامی که از خواب بیدار شد، بسیار گریه و بیتابی میکرد و پدرش را میخواست. یزید با شنیدن صدای گریه او، دستور داد سر امام حسین را نزد او ببرند. این دختر با دیدن این منظره ناراحتیاش بیشتر شد و به سبب همین ناراحتی درگذشت.[۱۰] . روضهخوانان معمولا عباراتی را که شیخ عباس قمی در نفس المهموم از زبان او خطاب به پدرش نقل کرده در سوگش میخوانند: ای پدر چه کسی تو را به خونت خضاب کرده است؟ ای پدر چه کسی رگ گردنت را بریده است؟ ای پدر چه کسی مرا در این سنِ کم یتیم کرده است؟ ای پدر پس از تو به چه کسی امیدوار باشیم؟ ای پدر این دختر یتیم را چه کسی بزرگ کند؟[۲۳][یادداشت ۴]
دیدار منهال با امام سجاد : در برخی از منابع نقل شده که روزی امام سجاد (علیهالسّلام) در بازارهای دمشق راه میرفتند یکی از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نام منهال بن عمرو امام (علیهالسّلام) را دید و به استقبال ایشان آمد و گفت: «ای فرزند پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چگونه صبح را به شب رساندی؟» فرمود: «مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسران آنها را سر میبریدند و زنانشان را زنده میگذاشتند. ای منهال عرب بر عجم افتخار میکند که محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عرب است و قریش بر عرب مباهات میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آنهاست؛ ولی ما خاندان او، روز را در حالی به شب رساندیم که حقمان غصب شده است و ما را کشتند و از خانه هایمان رانده و آواره نمودند. پس ـای منهال ـ بر این مصیبت پیش آمده استرجاع میکنیم و میگوییم انا لله و انا الیه راجعون.»[۱۹۶] . [۱۹۷] . [۱۹۸] . [۱۹۹]
عزای حسینی در کاخ یزید : یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهمالسّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸] . [۱۴۹] . [۱۵۰] . [۱۵۱] . و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲] . [۱۵۳] . [۱۵۴] . [۱۵۵] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیهالسّلام) گریه میکرد و مردم نیز هم صدا با او میگریستند.[۱۵۶]
تغییر رفتار یزید با اسرا بخاطر ترس : بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷] . [۱۵۸] . [۱۵۹] . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر میبردند بدون حضور امام سجاد (علیهالسّلام) بر سر سفره ی غذا نمینشست.[۱۶۰] . [۱۶۱] . [۱۶۲] . [۱۶۳] . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) را به کاخ خود فرا میخواند و به آنان ملاطفت مینمود.
سه خواسته امام سجاد : روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام (علیهالسّلام) وعده داده بود که سه خواسته امام (علیهالسّلام) را برآورده سازد.[۱۹۱] . [۱۹۲] . از این رو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت (علیهمالسّلام) پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به مدینه باز گرداند بنابر وعدهای که یزید به حضرت (علیهالسّلام) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام (علیهالسّلام) از یزید خواست تا اولا سر امام (علیهالسّلام) را به ایشان بازگرداند. ثانیا آن چه را که از اهل بیت (علیهمالسّلام) گرفته شده است به آنان باز گرداند و ثالثا این که اگر آهنگ کشتن حضرت (علیهالسّلام) را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آنها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام (علیهالسّلام) گفت: «اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمیگرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما میپردازم.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «ما را به مال تو نیازی نیست آن چه از ما گرفتهاند به ما باز گردانند.»[۱۹۳] . [۱۹۴] . [۱۹۵]
عرایض یزید خدمت امام سجاد : قبل از حرکت، یزید امام سجاد (علیهالسّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب میکرد به او میدادم و به هر شکلی مانع از قتل او میشدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد.» آن گاه لباسهای او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.[۱۷۸] . [۱۷۹] . [۱8۰] . [۱۸۱] . [۱۸۲] : یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شبها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت (علیهمالسّلام) را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونهای که چشمانشان به زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد «هر جا که کاروان اهل بیت (علیهمالسّلام) فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند.»[۱۸۳] . [۱۸۴] . [۱۸۵] . [۱۸۶] . فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.[۱۸۷] . [۱۸۸] . [۱۸۹] . [۱۹۰]
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
بابا كجايي*اين نيمه ي شب
بابا كجايي*اين نيمه يِ شب*بر دخترِ خود*يكدم نظر كن
در اين خرابه*اي جانِ بابا*بر ديدنِ من*يكدم گذر كن
تاکه ببینم*این نیمه یِ شب*ای جانِ بابا*رویِ تورا من
یکدم بیا تو*اندر کنارم*در این خرابه*بنشین تو با من
در اين سه هفته*رفتي كجا تو*من را نديدي*اي جانِ بابا
كه من چه ديدم*از يك پليدي*زجر و شكنجه*در دشت و صحرا
يا ديده اي تو*اين دخترت را*امّا نديدم*من روي ماهت
حالا بيا تو*اي جانِ بابا*بنما تو شادم*با يك نگاهت
حالا بيا تو*يك لحظه بنشين*بنشان مرا تو*بر زانوانت
حالا بيا تو*در اين خرابه*بينم پدر جان*نام و نشانت
يكبارِ ديگر*خود را نشان دِه*تا كه شَوَم من*قربانِ رويت
تا كه بدانند*اطفال شامي*اي جانِ بابا*نامِ نكويت
تا كه بدانند*اطفال شامي*ما هم در اینجا*داریم بابا
تا كه بدانند*اطفال شامي*ما در مدینه*داریم ماوا
تا كه بدانند*اطفالِ شامي*بابايِ خوبم*نامش حسين است
فرزندِ حيدر*سبطِ پيمبر*از بهرِ زهرا*نورِ دو عين است
تا که نگویند*اطفالِ شامی*این دختر اینجا*باشد یتیمه
تا که ندانند*اطفالِ شامی*از هجرِ بابا*قلبم دو نیمه
او دید ناگه*آن نيمه يِ شب*در آن خرابه*آخر پدر را
امّا چگونه؟*در يك طبق ديد*اندر خرابه*نورِ بصر را
یک ساعتی را*در نیمه یِ شب*با راسِ بابا*او دردِ دل کرد
ناگاه خاموش*آمد صدایش*طفلِ سه ساله*جان را بَحِل کرد
غسّاله آمد*از بهرِ غسلش*امّا ببیند*جسمش کبود است
گفتا چرا این*طفل اینچنین است؟*اینسان کبودی*بهرِچه بود است؟
اندر جوابش*گفت عمّه زینب*اینها که بینی*از تازیانه است
آثارِ زجرِ*آن زجرِ بی دین*اینسان که بینی*برکتف و شانه است
ای باقری شد*در نیمه یِ شب*آخر شهید آن*طفلِ سه ساله
در روزِ پنج از*ماهِ صفر شد*روزِ عزایش*با آه و ناله
سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پورماه صفر سال 1399
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق
حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. طبق نقلی رقیه (سلاماللهعلیها) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. بعضی هم با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه(سلاماللهعلیها) را پنجم صفر سال ۶۱ ه. ق ذكر كردهاند.[۲۴]. شاید نامگذاری روز سوم محرم یا پنجم محرم به نام این دختر کوچک و با کرامت به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود. اگر طبق گفتۀ مورخان، ورود اسرا به شام را، اول ماه صفر بدانیم و شهادت حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) را در پنجم صفر، نتیجه میگیریم که حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) چهار روز در آن خرابه به سر برده است.[۱۸۲] . حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی میتوان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است. برخی منابع از رقیه با نام فاطمه کوچک اسم بردهاند و چنین گزارش کردهاند: «هنگامی که چشم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) در کوفه به سر نازنین برادر که بر روی نیزه بود افتاد، فرمود: ای برادرم! با این فاطمه کوچک سخن بگو، زیرا نزدیک است دلش از شدّت اندوه آب شود.»[۱۷۰] این فاطمه، همان رقیّه (سلاماللهعلیها) است که به علّت نداشتن مادر، امام حسین (علیهالسلام) بسیار به او علاقه داشت و به زینب (سلاماللهعلیها) نیز توصیه میکرد که او را نگهداری کند.[۱۷۱] محلّ اقامت حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) و سایر اسیران در شام، خرابهای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل بیت (علیهمالسّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . رقیه یکی از دختران امام حسین (علیهالسلام) و از مادری به نام شاه زنان ـ دختر یزجرد ساسانی ـ متولد شد؛ ازاینرو او خواهر تنی امام سجاد (علیهالسلام) به شمار میرفت.[۱۵] در منابع، عمر شریف ایشان هنگام وفات، سه،[۱۷] چهار،[۱۸] پنج[۱۹] و هفت سال[۲۰] عنوان شده است. . خرابه شام در ادبیات عاشورایی به ویژه مرثیهسرایی، نوحهخوانی و روضهخوانی مورد توجه است. معمولاً روضه حضرت رقیه و ذکر اقامت کاروان اسیران در شام با نام خرابه شام همراه است. در این روضهها به خرابه بودن محل اقامت اسیران و تابیدن آفتاب بر آنان اشاره میشود. صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز کودک زار این جگر گداز پیام - ای پدر ز من زار هیچ آگاهی - که روز من شب تار است و صبح روشن شام[۲۲] . خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقلها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفتهاند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. در كامل بهايى آمده است: «در ميان اسيران، دختركى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين (علیهالسلام) كجاست؟ در اين ساعت او را به خواب ديدم. سخت پريشان بود زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود. از خواب بيدار شد و تفحّص كرد. خبر بردند كه حال (اوضاع)، چنين است. آن لعين، گفت كه: بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين، سر را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حقّ تسليم كرد.»[۲۲] [۲۳] در برخى از كتابها، نقل شده كه دختر چهار سالهى امام حسين (علیهالسلام) با سر بريدهى پدر عزيزش چنين سخن مىگفت: پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرده است؟ پدر جان! چه كسى رگهاى گردنت را بريده؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى یتیم كرده است؟ اى پدر! چه كسى از يتيم نگهدارى كند تا بزرگ شود؟ اى پدر جان! چه كسى به فرياد اين زنان بدون پوشش مىرسد؟ اى پدر! چه كسى دادرسى اين زنان اسير را مىكند؟ پدر جان! چه كسى نظر مرحمتى به سوى اين چشمهاى گريان ما مىكند؟ اى پدر! كى به اين زنان بىصاحب و غریب توجه خواهد كرد؟ پدر جان! ما پس از تو كسى را نداريم. داد از غريبى و بىكسى؟ اى پدر! كاش من فداى تو شده و عوض تو مرا كشته بودند. پدر جان! كاش پيش از اين كور شده و تو را به اين حال مشاهده نكرده بودم. اى پدر جان! كاش مرا در زير خاک پنهان كرده بودند و نمىديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد.[۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] . در کامل بهایی چنین آمده است: «در میان اسیران، دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من، حسین (علیهالسلام) کجاست؟ در این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و تفحّص کرد. خبر بردند که حال (اوضاع)، چنین است. آن لعین گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین، سر را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.[۱۷۶] [۱۷۷]
وقتی که آن دختر کوچک سر پدر را شناخت، آن را به سینه چسبانید و با لحن سوزناکی با سر بریده پدر عزیزش چنین سخن گفت: «یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؟ یا اَبَتاه مَن ذَالَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُر؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلنِّساء الْحاسِراتِ؟. ..؛ پدر چه کسی تو را با خونت رنگین کرد؟ بابا چه کسی رگهای گردنت را قطع کرد؟ بابا چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ بابا دختر یتیم را چه کسی پرستاری میکند تا بزرگ شود؟ بابا چه کسی بر بانوان غارت شده ترحم میکند؟ پدر جان! چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان ما میکند؟ ای پدر! چه کسی به این زنان بیصاحب و غریب توجه خواهد کرد؟ پدر جان! ما پس از تو کسی را نداریم. داد از غریبی و بیکسی؟ ای پدر! کاش من فدای تو شده و عوض تو مرا کشته بودند. پدر جان! کاش پیش از این کور شده و تو را به این حال مشاهده نکرده بودم. ای پدر جان! کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمیدیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد.[۱۷۸] [۱۷۹] [۱۸۰] [۱۸۱] در همان موقع لبهای کوچک خود را بر لبهای بابای شهیدش نهاد و آنچنان گریه کرد که غش کرد و به شهادت رسید. زن غسّاله ، مشغول غسل دادن كودك امام حسين (علیهالسلام) بود. ولى ناگهان دست از كار كشيد. رو به زینب (سلاماللهعلیها) كرد و گفت: اى بانوى بزرگوار! تو از حال اين كودک آگاهى. او بر اثر كدام بيمارى از دنيا رفته است؟ زينب (سلاماللهعلیها) فرمود: چرا چنين سؤالى را مىپرسى؟ مگر در بدن او جراحتى ديده مىشود؟ گفت: تمام اندام اين دختر كبود است. اين كبودى، علامت كسالت مخصوصى مىباشد. زينب (سلاماللهعلیها) با چشمان گريان فرمود: اى زن غسّاله! اين كودک هيچ گونه مريضى نداشت. اين لكّههاى كبود و پوست نيلگون، اثر تازيانهى دشمن است كه در راه کوفه و شام به او مىزدند.[۲۹] . هنگامی که غسّاله، مشغول غسل دختر امام حسین (علیهالسلام) بود، ناگهان دست از کار کشید. رو به حضرت زینب (سلاماللهعلیها) کرد و گفت: ای بانوی بزرگوار! تو از حال این کودک آگاهی. او بر اثر کدام بیماری از دنیا رفته است؟ زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: چرا چنین سؤالی را میپرسی؟ مگر در بدن او جراحتی دیده میشود؟ گفت: تمام اندام این دختر کبود است. شاید این کبودی، علامت کسالت مخصوصی باشد. زینب (سلاماللهعلیها) با چشمان گریان فرمود: ای زن غسّاله! این کودک هیچگونه مریضی نداشت. این لکّههای کبود و پوست نیلگون، اثر تازیانه دشمن است که در راه کوفه و شام به او میزدند.[۱۸۳] هنگامی که حضرت زینب (سلاماللهعلیها) با همراهان به مدینه بازگشتند، زنهای مدینه برای عرض تسلیت به حضور زینب (سلاماللهعلیها) آمدند. زینب (سلاماللهعلیها) حوادث جانسوز کربلا، کوفه و شام را برای آنها بیان میکرد و آنها میگریستند؛ تا اینکه به یاد رقیه (سلاماللهعلیها) افتاد و فرمود: اما مصیبت وفات رقیه (سلاماللهعلیها) در خرابه شام کمرم را خم و مویم را سفید کرد. زنها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز رقّیه (سلاماللهعلیها) بسیار گریستند.[۱۸۴] . در شب دفن دختر كوچک امام حسين (علیهالسلام)، ام کلثوم آرام و قرار نداشت. با ناله و ندبه به دور خرابه مىگرديد. هرچه او را تسلّى مىدادند آرام نمىشد. از علّت اين بىقرارى پرسيدند. گفت: شب گذشته، اين مظلومه، در سينهى من بود. چون بيدار شدم ديدم كه به شدّت گريه مىكند و آرام نمىگيرد. از سببش پرسيدم. گفت: عمّه جان! آيا در شهر مانند من كسى يتيم و اسير مىباشد؟ عمّه جان! مگر اينها ما را مسلمان نمىدانند.به چه جهت به ما آب و نان نمىدهند و از آن مضايقه مىكنند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن را ندارم.[۳۰] . «در میان فرزندان امام حسین (علیهالسلام) دختری چهار ساله وجود داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. اهل بیت حسین (علیهالسلام) در حال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند، خبر شهادت پدر را پنهان میداشتند. دخترکی چهارساله از حسین (علیهالسلام) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. اهل بیت (علیهالسلام) نیز با او هم ناله شدند و صدای گریهشان به گوش یزید رسید. او از علت این گریه پرسید. قصه را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدس امام حسین (علیهالسلام) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدس را در مقابل او قرار دادند، او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود، سر پدر را برداشت و بغل نمود و شروع به سخن گفتن با سر پدر کرد. او لبان خود را بر لبان پدر نهاد و به شدت میگریست تا اینکه از شدت گریه بیهوش بر زمین افتاد. بانوان حرم کنار آن دختر آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند، دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت (علیهالسلام) با دیدن این واقعه به شدت متأثر شده و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق نیز گریان بودند».[۲۲] . در سرزمین شام قبری وجود دارد که امروزه به نام مرقد رقیه معروف و مشهور است و گفته میشود این قبر مربوط به یکی از دختران امام حسین (علیهالسلام) است. حرم ملكوتى حضرت رقيه (سلاماللهعلیها)، در محلّهى عمارهى دمشق و در شمال شرقى مسجد اموى، روحانيت خاصّى به اين شهر بخشيده است. نخستين عمارت آستانهى وى خانهاى است كه در آن به شهادت رسيد و در آنجا مدفون شد. عمارتهاى بعدى، به ترتيب در قرن هشتم، يازهم، سيزدهم و چهاردهم و آخرين توسعهى اطراف آستانه با كمک دولت جمهوری اسلامی ایران و با همّت شیعیان در سال يكهزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى انجام شد.[۳۲] [۳۳] . مرحوم حاج شیخ هاشم خراسانی در کتابش نقل کرده که یکی از علمای نجف به نام محمدعلی شامی برایم نقل کرده که «جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی میرسید، سه دختر داشت. شبی دختر بزرگش رقیه بنت الحسین (علیهالسلام) را در خواب میبیند که به او فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید که قبرم را آب فرا گرفته و در اذیتم، بیاید قبر مرا تعمیر نماید». دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد؛ اما سید از ترس آنکه خواب صحیح نباشد و اهل سنت آنان را مسخره نمایند، به این خواب ترتیب اثر نداد. شب دوم، دختر وسطی ابراهیم همین خواب را دید و به پدر آن خواب را بازگو کرد. سید ابراهیم باز هم اعتنا نکرد. شب سوم، دختر کوچک و شب چهارم، سید شخصاً خواب دید که آن بانو ایشان را با عتاب خطاب کردند و فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟» سید بیدار شد و صبح به سراغ والی شهر رفت و داستان را بازگو کرد. والی فرمان داد علما و صلحای شهر ـ اعم از شیعه و سنی ـ غسل کرده، لباس تمیز بپوشند و در حرم حاضر شوند. پس درب حرم شریف به دست هر کس که باز شد، همان شخص، قبر را نبش کرده و تعمیر نماید. همه غسل کردند و نظافت نمودند و در حرم حاضر شدند؛ اما قفل جز به دست سید ابراهیم به دست هیچیک از آنان باز نشد؛ پس کلنگ به دست گرفتند و بر زمین قبر زدند؛ اما هیچیک از ضربات آنان بر زمین اثر نکرد؛ مگر ضربه سید ابراهیم. حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند؛ بدن و کفن آن بانو را صحیح و سالم یافتند؛ اما لحد را آب فرا گرفته بود سید بدن شریف را روی زانوی خود گذاشت و سه روز نگه داشت و مرتب گریه میکرد تا آنکه لحد آن بانو را از پایه تعمیر نمودند. سید در اوقات نماز بدن را روی چیز تمیزی میگذاشت و بعد از نماز، آن را برمیداشت و بر زانوی خود قرار میداد. پس از سه روز لحد آماده شد و او بدن شریف را سر جای خود قرار داد. در این مدت به لطف عنایت آن بانوی خردسال، سید نه محتاج به آب و غذا شد و نیازمند تجدید وضو. مرحوم سید ابراهیم پسر نداشت؛ پس در این هنگام دعا کرد تا خداوند به او فرزند پسر عطا کند، با آنکه سن او از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند».[۲۴] . هنگامى كه حضرت زينب (سلاماللهعلیها) با همراهان به مدینه بازگشتند؛ زنهاى مدينه براى عرض تسليت، به حضور زينب (سلاماللهعلیها) آمدند. زينب (سلاماللهعلیها) حوادث جانسوز کربلا ، كوفه و شام را براى آنها بيان مىكرد و آنها مىگريستند؛ تا اينكه به ياد رقيه (سلاماللهعلیها) افتاد و فرمود: اما مصيبت وفات رقيه (سلاماللهعلیها) در خرابهی شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد. زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به گريه بلند شد؛ و آن روز به ياد رنجهاى جانگداز رقّيه (سلاماللهعلیها) بسيار گريستند.[۳۱]
بابا كجايي*اين نيمه يِ شب*بر دخترِ خود*يكدم نظر كن*در اين خرابه*اي جانِ بابا*بر ديدنِ من*يكدم گذر كن
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری ( 5 صفر 1445 )
• شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام (61 ق)
رقيّهخاتون يا فاطمه بنت الحسين(ع) معروف به فاطمهي صغيره، دختر آخر امام حسين(ع) از مادري به نام اماسحاق بنت طلحه يا شاهزنان بود. سن مبارك او را 5 4- -3 يا 7 سال دانستهاند. امام حسين(ع) بسيار به او مهر ميورزيد و وي نيز به پدر، علاقهي فراواني داشت. رقيّه به همراه پدر، برادران، ...
• تولد "ابن يونس" فقيه و طبيب مسلمان (551 ق)
كمالالدين ابوعمران مشهور به ابن يونس، فقيه، طبيب، و رياضيدان مسلمان در موصل در شمال عراق متولد شد. او پس از پايان تحصيلاتِ مقدماتيِ معارف ديني، به فراگيري رياضيات، فقه و ادبيات پرداخت و پس از كسب مهارت در اين علوم، به تدريس روي آورد. ابن يونس از جمله دانشمندان برجستهي عصر خود به ...
• رحلت آيت اللَّه "محمدعلي معصومي" عالم و فقيه بزرگوار اسلام (1372 ق)
آيت اللَّه محمدعلي معصومي، عالم و فقيه مسلمان در سال 1288 ق به دنيا آمد و از نوجواني، فراگيري علوم ديني را آغازكرد. وي پس از ساليان متمادي تحصيل در حوزهي علميهي نجف، به درجات بالاي علمي دست يافت. آيت اللَّه معصومي همچنين از مبارزين عصر خود به شمار ميرفت و در دفاع از آرمان اسلام ...
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
خطبه امام سجادعلیه السلام درمسجدشام
یزید امر كرد جار زدند و مردم را خبردار كردند در مسجد جامع خطیبى اشدق و زبان آور را گفت تا به منبر رود و خطبه كه مشتمل بر ذم شاه اولیاء باشد بخواند، فصعد الخطیب المنبر خطیب از سعادت بى نصیب از جاى برخاست اول حمد و ثناى الهى نمود، ثم اكثر الوقیعة فى على و الحسین (علیه السلام) پس در حق شاه اولیاء و سیدالشهداء زبان وقیعت آخت و لسان قباحت پرداخت و در تعریف معاویه و توصیف یزید فصلى چند ذكر كرد صفات جمیله از براى ایشان ثابت كرد و اولویت یزید و معاویه را بر خلافت و سلطنت نقل كرد امام زین العابدین (علیه السلام) بى طاقت شده فرمود: ویلك ایّها الخاطب اشتریت مرضات المخلوق بسخط الخالق. واى بر تو اى خطیب رضاى مخلوق را به سخط خالق خریدى چه بد خطیبى بودى. پس آن حضرت از جاى برخاست و در نزد سجاده یزید ملعون بنشست و فرمود: اى یزید اءذن لى حتى اصعد هذه الاعواد. اذن بده تا بر این چوبها بروم و خطبه اى كه رضاى خدا و رسول در آن باشد بخوانم و كلماتى كه مستمعان از او مأجور و مثاب شوند باز گویم؟ یزید پلید گفت رفتن تو به منبر حاجت نیست! اركان و امراء شام گفتند یا امیرالمومنین چه شود كه اذن دهى این جوان هاشمى نسب حجازى زبان منبر رود شاید سخنى از او بشنویم و الفاظ و عبارات او را بسنجیم تا فصاحت و بلاغت حجاز با شام تا چه مرتبه است؟ یزید علیه اللعنه گفت اى شامیان این طایفه افصح قبایلند بخدا منبر نمىرود و به زیر نمى آید الّا آنكه مرا و تمام آل ابو سفیان را مفتضح و رسوا سازد و بنى امیه را ناسزا گوید. فانّه من اهل بیت زقّوا العلم زقّا. اركان دولت گفتند اى امیر اصلحك الله این جوان خردسال كجا تواند در همچو مجلسى كه مشحون به صنوف خلایق است سخن گوید؟ هوس ما آنست كه ازجدخود پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) حدیثى نقل كند كه در آن ما را موعظه و تسكین باشد! یزید نتوانست التماس بزرگان را ردكند ناچار اجازت داد پس امام چهارم (علیه السلام) مانند روح پاك از روى زمین برخاست و قامت طوبى مثال را به سمت منبر روانه ساخت.
مكبر گر ببیند قد و قامت - به قد قامت بماند تا قیامت
پا به پله اول و دویم منبر نهاد و چون لمعه نورى بر عرشه قرار گرفت مردم از دور و نزدیك آمدند ببینند كه این شخص غریب كیست كه با روى انور بر منبر رفته! به به.
اندر فراز منبر هر كس بدید گفتا - به به طلوع كرده بر منبر آفتابى
پس درج درر و گنج گوهر گشود:
فحمدالله و اثنى علیه. حمد الهى و نعت جدش حضرت رسالت پناهى بیان فرمود حمدى كه تا آنروز احدى چنین حمدى نشنیده بود.
حمدى كه به دل خلعت جان پوشاند - شكر كه بجان جام طرف نوشاند
حمدى كه ره وصال جانان داند - تا كام دل مراد جان بستاند
ثم خطب خطبة بكى منها العیون و اوجل منها القلوب. پس خطبه اى خواند كه همه چشمها را گریان و دلها را لرزان نمود و بعد فرمود:
أَیهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ، ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است،
أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّمَاحَةَ وَالْفَصَاحَةَ وَالشَّجَاعَةَ وَالْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را،
وَفُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِی الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَمِنَّا الصِّدِّیقُ وَمِنَّا الطَّیارُ وَمِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا [صلی الله علیه و آله] [حمزه]، و امام حسن وامام حسین علیه السلام دوفرزندبزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ما قرار داد.
مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَمَنْ لَمْ یعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَنَسَبِی،[با این معرفی کوتاه] هرکس مرا شناخت که شناخت ، و برای آنان که مرانشناختند بامعرفی پدران وخاندانم خودرا به آنان میشناسانم.
أَیهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که رکن«حجر الاسود» را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود،
أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنِ انْتَعَلَ وَاحْتَفَی، أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنْ طَافَ وَسَعَی أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنْ حَجَّ وَلَبَّی، من فرزند بهترين انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است.من فرزند برترين موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبيك گفته است.
أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِی بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد،
أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید،
أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِی الْمُرْتَضَی، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم،
أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.
أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَینَ یدَی رَسُولِ اللَّهِ بِسَیفَینِ وَطَعَنَ بِرُمْحَینِ وَهَاجَرَ الْهِجْرَتَینِ وَبَایعَ الْبَیعَتَینِ وَقَاتَلَ بِبَدْرٍ وَحُنَینٍ وَلَمْ یکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَینٍ، من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید،
أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ النَّبِیینَ وَقَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَیعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَنُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَزَینِ الْعَابِدِینَ وَتَاجِ الْبَکَّائِینَ وَأَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَأَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگان و بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم،
أَنَا ابْنُ الْمُؤَیدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد،
أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَقَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَالنَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد،
وَأَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیشٍ أَجْمَعِینَ وَأَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَاسْتَجَابَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت،
وَأَوَّلِ السَّابِقِینَ وَقَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَمُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَسَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ، من پسراول سبقت گیرنده ای درایمان وشکننده کمرمتجاوزان و ازمیان برنده مشرکانم،من فرزندآنم که به مثابه تیری ازتیرهای خدابرای منافقان،وزبان حکمت عباد خداوند،
وَنَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِی أَمْرِ اللَّهِ وَبُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَعَیبَةِ عِلْمِهِ، و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.
سَمِحٌ سَخِی بَهِی بُهْلُولٌ زَکِی أَبْطَحِی رَضِی مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ، جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی ، بسیار نمازگزار بود.
قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَمُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ، او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید.
أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَأَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَأَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً، او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود
أَسَدٌ بَاسِلٌ یطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَیذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ، وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه ها در جنگ به هم در می آمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می ساخت.
لَیثُ الْحِجَازِ وَکَبْشُ الْعِرَاقِ، او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است،
مَکِّی مَدَنِی خَیفِی عَقَبِی بَدْرِی أُحُدِی شَجَرِی مُهَاجِرِی، مکی ، مدنی ، خیفی ، عقبی ، بدری ، احدی ، شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه ها حضور داشت
مِنَ الْعَرَبِ سَیدُهَا وَمِنَ الْوَغَی لَیثُهَا، او سید عرب است و شیر میدان نبرد.
وَارِثُ الْمَشْعَرَینِ وَأَبُو السِّبْطَینِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ،وارث دومشعر،وپدردو فرزند: حسن و حسین.
ذَاکَ جَدِّی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، آری او، همان او [که این صفات و ویژگی های ارزنده مختص اوست] جدم علی بن ابی طالب است.
ثُمَّ قَالَ: أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیدَةِ النِّسَاءِ... آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم. عصمتش سر به آسمان برده - سایه بر آفتاب گسترده - روز محشر پناه خلق جهان - دوستان را مقام امن و امان.
فلم یزل یقول انا انا حتى ضج الناس بالبكاء والنحیب، لا ینقطع معرفى خود مىكرد و متصل اشگ مردم جارى و ضجهها بگریه و ناله بلند بود.
حضرت سجاد علیه السلام آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد.
یزیدترسیدمبادافتنه بپاشودلذادستورداد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود.
وقتی مؤذن گفت: اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ، حضرت سجاد فرمود: چیزی از خدا بزرگتر نیست.
هنگامی که مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، علی بن الحسین فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند.
موقعی که گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، امام سجّاد علیه السلام عمامه خویش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساکت باش تا من سخنی بگویم. آنگاه از بالای منبر خطاب به یزید فرمودند: ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر گوئی جد من است«که هست!» پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می گویی: محمد رسول خداست؟! و روی به قبله می ایستی؟! وای بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. در این هنگام یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! و آنگاه در میان مردم هیاهویی برخاست، بعضی نماز گزاردند و گروهی نماز نخوانده پراکنده شدند. (کتاب بحارالانوار جلد 45؛ کتاب نفس المهموم)
جهانیان همه با پای جان به شام روید
جهانیان همه با پا ی جا ن به شا م روید - به مسجد اموی نغمه ی خدا شنوید
نهاد مسجدیان سخت آمده به خروش - صدای حضرت سجّاد می رسد بر گوش
درون سینه ی پاکش خروش خون خداست - تمام،گوش!که فریادسیّدالشّهداست
به ا هل شا م ، شد ه شا م ، تیره تر ا ز شام - فتاده طشت یزید و یزیدیان از بام
پس از ثنا ی خد ا و ند و نعت پیغمبر - به خلق د ا د ند ا آ ن ا ما م جنّ و بشر
که ای تمام خلایق بزرگ و کوچک شام - خدای داده به ما شش جلال وهفت مقام
هر آنچه داده به ما ذات قادرمتعال - کمال و علم وفصاحت،شجاعت است وجمال
هماره سینه ی پاکان به نور ما رخشیده - خدا محبّت ما را به مؤمنین بخشید
محمّد (ص) عربی ختم الانبیا ا ز ماست - علی و لیّ خد ا شاه اولیا از ماست
زما ست جعفر طیّار و حمز ه شیر خدا - که گشته بو د ملقّب به سیّد الشّهدا
حسن، حسین دو سبط پیامبر از ماست - امید عترت مهدیِّ منتظَر از ماست
مرا اگر نشنا سید با شما گو یم - که کیست جدّ و پد ر، چیست نا م نیکویم
عزیز مکّه و دُ رد ا نه ی منا یم من - سلا له ی حرم و ز مز م و صفایم من
منم سلاله ی آن سروری کز امرخدا - بلند کردحجر را زجا به دست و ردا
منم عزیز گرامی ترین طواف کنان - که گفت تلبیه حجّ کرد بهتر ا ز همگان
منم سلاله ی آ ن رهبر بلند و قا ر - که شد ز ا مر خد ا و ند بر بر ا ق سوار
به سوی مسجداقصی زمکّه یا فت خروج - وزآن مقام به اوج فلک گرفت عروج
منم سلاله ی آنکس که برد جبراییل - به اوج سدره اش از امر ذات ربّ جلیل
منم سلا له ی آن پیشو ا ی ا هل نیا ز - که با ملا ئکه ی آسمان گذارد نماز
منم سلاله ی آن شهریار کشور دل - که وحی گشته زسوی خدا بر او نازل
مرا سلا له ی پا ک محمّد ی خوانند - مرا عز یز د ل مرتضی علی خوانند
منم سلاله ی آنکس که بین هر دو سپاه - رساند بینی اشرار را به خاک سیاه
همان کسی که به ا ثبا ت خا لق د ا د ا ر - گرفت با د م تیغش ز کافران اقرار
منم سلاله ی آن شیر قادر متعال - که با دو نیزه دو شمشیر کرده است قتال
منم سلاله ی آنکو دو بار هجرت کرد - دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت کرد
منم عزیز کسی کو به تیغ شعله فروز - به جنگ بدر و به جنگ حُنین شد پیروز
همان و لیِّ خد ا و ند قا د ر دادار - نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار
منم که و ا ر ث پیغمبران بو د جدّ م - منم که ر ا هبر مؤ منا ن بو د جدّ م
به تیغ ، ریشه کن خیل مشرکین گردید - امیر کشو ر اسلام و مسلمین گردید
چراغ د ید ه ی ا هل جها د بو د علی - هما ره ز ینت کلِّ عبا د بو د علی
منم عز یز د ل ا فتخا ر بَکّا یین - ز صا بر ین جها ن بو د بر د با ر تر ین
به پیشگا ه خد ا و ند گا ر عزّ و جل - ز ا هل بیت نبی بود در نماز افضل
منم سلا له ی پاک مؤّ ید جبریل - که بو د یا و ر ا و د ر نبرد میکا ییل
منم عز یز د ل حا می مسلمانان - که بو د د ر همه ا حو ا ل یا و ر آنان
به تیغ عدلش باخیل مارقین جنگید - به ناکثین زدوباخیل قاسطین جنگید
منم سلا له ی نیکو تر ین ا ما م قریش - که بود برتر و بالاتر از تمام قریش
منم سلا له ی ا وّ ل کسی که مؤ من بود - ره خد ا به کنا ر پیامبر پیمود
زمسلمین همه سبقت گرفت درایمان - ستمگران رابرداشت تیغ اوزمیان
منم سلاله ی مردی که تیر داور بود - همیشه حامل علم خدای اکبر بود
سخی، بزرگ، جوانمرد، ابطحی، زیبا - صبور و سیّد و صّوام بود و پاک و رضا
دریدریشه ی اصلاب کفررا ازهم - گسیخت یک سره شیرازه های ظلم وستم
به سان شیر ژیان با اراده ای محکم - درآن میانه که میخورد نیزه ها برهم
به دشمنان خداوند حمله ور گردید - چو دانه در وسط آسیابشان کوبید
به رزمگاه عراق و حجا ز شیر نبی - که مکّی و مد نی بو د خیفی و عقبی
نمود ماه جمالش هماره جلوه گری – مهاجری،احدی بود وبدری وشجری
به دودمان عرب مقتداورهبر بود - که از جلال وشرف وارث د و مشعربود
یگا نه شیر ا لهی به فتح بد ر و حنین - ابو ا لا ئمّه و لیِّ خد ا ا بو ا لحسنین
کسی که این همه داردجلال وفضل،علی است - امام خلق وولیِّ خدای لم یزلی است
منم سلا له ی ز هر ا شفیعه ی د و سرا – امینه ، فاطمه ، ا مّ ا لا ئمّة ا لنّجبا
زگریه کر ب و بلا ی د و با ره بر پا شد - دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد
که ناگه از دل پُر درد ناله زد مولا - منم سلاله ی پاک شهید کرب و بلا
منم سلاله ی آنکس که شد به نی سراو - گلوی تشنه بریدند سر زپیکراو
منم سلاله ی آنکس که با دلی پردرد - وداع بازن وفرزندوخاندانش کرد
منم سلاله ی آنکس که شدبرهنه تنش - زدندزخم،بسی روی زخم،بربدنش
منم سلاله ی آنکو به خو نش آ غشتند - به قتل صبر نه یکبار با ر ها کشتند
منم سلاله ی آنکس که قلبش آزردند - سر بر ید ه ی او را به شهرها بردند
منم سلاله ی آنکواسیرشدحرمش - ستم شد ازهمه بر اهل بیت محترمش
اسیر کوفه و شا م بلا شد یم همه - به ا بتلا ی نکو مبتلا شد یم همه
الاحقیقت اسلام ز ند ه ا ز سخنت - سرپدر زده ا ز د و ر بوسه بردهنت
پیام آ و ر فر یا د ها ی خو ن خدا - خطا به ا ت سند فتح سیّد الشّهدا
تو ا ز تما م شهید ا ن پیا م آوردی - قیام کرب و بلا ر ا به شا م آوردی
هزار«میثم»از عهده برنمی آید - که لب به وصف تووخطبه ی توبگشاید
استاد سازگار
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم ششم امام سجادع
ادامه مطلب را ببينيد
خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید
قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَینَبُ ابْنَةُ عَلِی وَ قالَتْ: راوى گوید: در آن هنگام زینب كبرى علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را كه دقایق نكاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین كاخ ایقان است ، ادا فرمود:
اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ اءَجْمَعینَ، سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد.
صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ یقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ). خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنین تذكار فرمود: سپس سرانجام كسانى كه اعمال د مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند!
اءَظَنَنْتَ یا یزیدُ حَیثُ اءَخَذْتَ عَلَینا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ. اى یزید! آیا چنین گمان بردى كه چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اینجا رسید كه مانند اسیران كفار ما را دیار به دیار كشاندى ،
اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَبِكَ عَلَیهِ كَرامَةً!! در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟!
وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظیمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!! و تصور کردی این نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟
فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَنَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، با این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته ای و با نگاه غرورآمیز و نخوت بار به اطراف خود مینگری،
جَذْلانَ مَسْرورا، حینَ رَاءَیتَ الدُّنْیا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ مُتَّسِقَةً، وَحینَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است. اگر چنین خیال باطلی در تو پیدا شده، لحظه ای بیندیش
اءَنَسیتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَیرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ). مگر تو فراموش کرده ای کلام خدا را که میفرماید:« آنان گمان نکنند که مهلت یافتن خیر و سعادتشان است. نه تنها به نفعشان نیست، بلکه برای آن است که بر گناهان خود بیافزایند و برای آنان عذاب ذلت آمیز ابدی در پیش است.
اءَمِنَ الْعَدْلِ یابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدیرُكَ حَرائِرَكَ وَامائَكَ وَسُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟! آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزکان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟
قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَاءَبْدَیتَ وُجُوهَهُنَّ، پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی،
تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ، وَ یسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَریبُ وَالْبَعیدُ، وَالدَّنِی وَالشَّریفُ، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهره آنان را بنگرند
لَیسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍّ، وَلا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِی. در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده
وَكَیفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِیاءِ، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟! و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. «کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت»
وَكَیفَ لایسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَیتِ مَنْ نَظَرَ الَینا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَالاحَنِ وَالاضْغانِ؟!
چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیده بغض و عداوت در ما می نگرد.
ثُمَّ تَقُولُ غَیرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:لَاهلّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا//ثُمَّ قالُوا: یا یزیدُ لا تُشَلْ. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی: فاهلوا و استهلوا فرحاً - ثم قالوا یا یزید لا تشل. «ای کاش اجداد من بودند و این صحنهها را میدیدند و از شادی و سرور فریاد میزدند و میگفتند:ای یزید! دست مریزاد».
مُنْتَحِیا عَلى ثَنایا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَیدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ. این شعر را در حالی میگویی که با چوب بر لب و دندان ابا عبدالله(ع)، سید جوانان اهل بهشت، میزنی!
وَكَیفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَقَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّیةِ مُحَمَّدٍ ص وَنُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟!
چرا این شعر نخوانی حال آنکه دلهای ما را مجروح و زخمناک نموده ای و اصل و ریشه ما را با ریختن خون ذریه رسول خدا(ص)وستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریده ای؟
وَتَهْتِفُ بِاءَشْیاخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُنادیهِمْ! آنگاه پدران و نیاکان خود را ندا میدهی و گمان داری که ندای تو را میشنوند.
فَلَتَرِدَنَّ وَشیكا مَوْرِدَهُمْ، وَلَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ماقُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمیگفتی آنچه را که گفتی و نمیکردی آنچه را کردی.
اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَقَتَلَ حُماتَنا. بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.
فَوَاللّهِ ما فَرَیتَ الا جِلْدَكَ، ولا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست
خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را.
وَلَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّیتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، و زود باشد که بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریه او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را،
وَحَیثُ یجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَیلُمُّ شَعْثَهُمْ وَیاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ: (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبِیلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرِزَقُونَ). در هنگامی که خداوند جمع میکند پراکندگی ایشان را، و به صلاح میآورد كار ایشان را و میگیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزی میخورند.»
وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصیما وَ بِجَبْرَئیلَ ظَهیرا. و کافی است تو را خداوند از جهت داوری وکافی است محمد(صلی الله علیه و آله) تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت.
وَ سَیعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمینَ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا وَ اءَیّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا. و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است.
وَلَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَاءَسْتَعْظِمُ تَقْریعَكَ، وَاءَسْتَكْثِرُ تَوْبیخَكَ، وگرچه مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم، ولی بدان قدر تو را کم میکنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار میشمارم،
لكِنِ الْعُیونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى . «این جزع و بیتابی که میبینی نه از ترس قدرت و هیبت توست»، لکن چشمها گریان و سینهها سوزان است.
اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیطَانِ الطُّلَقاءِ. شگفتا و بس شگفتا
که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند
فَهذِهِ الایدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَالافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا. و از آن دستهایشان خون ما بریزد، و دهانشان از گوشت ما بدوشد.
وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. و آن جسدهای پاک و پاکیزه با یورش گرگهای درنده روبروست، و آثارشان را کفتارها محو میکند،
وَلَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشیكا مُغْرَما، حینَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ یداكَ، وَما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ. فَالَى اللّهِ الْمُشْتَكى ، وَ عَلَیهِ الْمُعَوَّلُ. و اگر ما را غنیمت گرفتی، زودا دریابی غنیمت نه که غرامت بوده است، آن روز که جز آنچه دستهایت از پیش فرستاده نیابی، و پروردگارت ستمگر بر بندگانش نیست، و شکایتها به سوی خداست.
فَكِدْكَیدَكَ، وَاسْعَ سَعْیكَ، وَناصِبْ جَهْدَكْ، هر کید و مکر، و هر سعی و تلاش که داری به کار بند،
فَوَاللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَلا تُمیتُ وَحْینا،سوگند به خدای که هرگز نمیتوانی، یاد و نام ما را محو و وحی ما را بمیرانی،
وَلا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها. چه دوران ما را درک نکرده، این عار و ننگ از تو زدوده نگردد.
وَهَلْ رَاءْیكَ الاّ فَنَدا، وَاءَیامُكَ الاّ عَدَدا، وَجَمْعُكَ الاّ بَدَدا، یوْمَ ینادِى الْمُنادِ: اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ. آیا جز این است که رأی تو باطل، و روزگارتو محدود و اندک، و جمعیت تو پراکنده گردد، آری، آن روز که ندا رسد: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ.
فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ. پس حمد مر خدای راست که برای اوّل ما سعادت و مغفرت، و برای آخر ما شهادت و رحمت مقرر فرمود.
وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ یكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یوجِبَ لَهُمْ الْمَزیدَ، وَ یحْسِنَ عَلَینا الْخِلافَةَ، از خدا مسئلت میکنیم ثواب آنان را تکمیل فرموده و موجبات فزونی آن را فراهم آورد، و خلافت را بر ما نیکو گرداند،
انَّهُ رَحیمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكیل . چه او رحیم و ودود است، خدای ما را بس است چه نیکو وکیلی است.
فَقالَ یزیدُ - لَعَنَهُ اللّهُ: یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ - ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ.
یزید (در پاسخ زینب علیها السلام) این شعر را خواند:
یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ، این فریادى است كه از زنان نوحهگر شایسته است، - مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ، و چقدر مرگ براى زنان دلسوخته و نوحهگر آسان است!»
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فیما یصْنَعُ بِهِمْ. راوى گوید: سپس یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد كه نسبت به اسیران چسان سلوك دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟
فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا. «آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت كردند» پس اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشاید،
فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشیرٍ: اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ یصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ. ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه كن كه اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.
(منابع: منتهی الامال شیخ عباس قمی - تاریخ الرسل و الملوك طبری - نفس المهموم، شیخ عباس قمی - ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف - ابومخنف، مقتل الحسین (اولین مقتل سالار شهیدان)، مترجم سید علی محمد موسوی جزایری)
ترجمه شعری خطبه زینب كبری' در مسجد شام
زینب آن خواهر غمین وپریش - كه كنون مانده است با دلِ ریش
زین مصیبت چقدر نالان است - تكیهگاه همه اسیران است
در میا نه بد و ن یا و ر و یا ر - شده او نیز، كاروان سالار
بسكه د ر بز م آ ن یز ید پلید - از یز ید دَ نی جسارت دید
وقت را تا كه او مناسب دید - ذوالفقار زبان خویش، كشید
او كه با درد وغم شده دمساز - بِنِمود این چنین سخن، آغاز
مینمایم خدای خویش، سپاس - این ستایش بُوَد ز روی قیاس
چون خدای بزرگ من فرمود - هر كسی را كه كار زشت نمود
یا كه آیات من كند تكذیب - شود اندر حضور من تأدیب
و درود خد ا به پیغمبر - بر همه خا ند ا ن آ ن سَرور
بعد، رو بر یزید دون بنمود - با كلام رسا چنین فرمود
ای یزیدی كه خائن وپستی - راهها را به روی ما بستی
از رهِ مكر، با ر یا و فر یب - همه آ یا ت ر ا كنی تكذیب
فكر كردی كه د ر حضو ر خدا - ما ذلیل رهیم و تو والا
ای كه هستی ز آدمیت دور - میخرامی كنون به كبروغرور
از رهِ عُجب و كبر و خو د بینی - بر چنین بارگاه، بنشینی
آنْقَدَر زین پدیده سرمستی - باب فكرت به خویشتن بستی
تو فراموش كر د ی ا مر خدا - چشم داری به لذت دنیا
همه آنان كه د ر خطا رفتند - در ره نا حق شما رفتند
همگی در عذاب وجدانند - دور از مهر ولطف یزدانند
غافل از آن كه زینت دنیا - مهلت امتحان بُوَد بر ما
ای یزید پلید وبی بنیاد - پدرت شد به دست ما آزاد
حا لیا تو ا میر د و ر ا نی - شا هد حا ل ما اسیرانی
ما كه از عترت پیامبریم - باید از بین دشمنان گذریم
پرده آ بر و یما ن بِدَ ر ی - به ا سیر ی به هر كجا ببری
درحقیقت تو یك ستمكاری - چون كه فرزندآن جگرخواری
به خدا ، ا ی یز ید بد كردار - تو ندانی چه هست آ خر كار
بار سنگین به دوش خود داری - كه به هر كیفری سزاواری
در قیامت ، حضو ر پیغمبر - با چه رویی كنی یزید ، نظر
بر سر ما ببین چه آوردی - چه خیانت به ما زنان كردی
ما زنان را زشهر خود راندی - پیش چشم عموم، بنشادی
تو بدان ای یزید اگر بر ما - روزگار این چنین نمود، جفا
كه دمی با تو من سخن گویم - سخنی با تو اهرمن گویم
سرزنش ها ی تو بُوَ د نیكو - چون نباشیم تا ا بد ، همخو
چه كنم،دیدهها چوگریان است - همه دلها زداغ سوزان است
میندانم كه از چه حزب خدا - شد شهید خدا به دست شما
آری آری ، چه حزب شیطانید - در حقیقت ز نسل سُفیانید
هر كدامین چو گله ننگید - صاحِبِ قلبهای چون سنگید
وحی و قرآن بُوَد زپیغمبر - او كه خود هست شافع محشر
ما همه پیر و رهِ ا و ییم - مد ح پیغمبر خد ا گوییم
اقدس كاظمی(مژگان)
من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام
من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام - تا روز روشن تو زشب تیره تر کنم
من زینبم ستمکش وبیچاره نیستم - خاک ستم به فرق توای خیره سرکنم
من زینبم که کرده خدا نطقم آتشین - هرجا که روکنم همه فتح وظفرکنم
من آ مد م یز ید و بز ید ی مر ا م را - روشن هو یتش به جهان بشر کنم
بر آن لبها چو میزد چوب خزران
بر آن لبها چومیزدچوب خزران - توگفتی عرش داوربود لرزان
تبسم بر لبا نش نقش بسته - ز پیروزی خو د گردیده شادان
در این هنگام بانوئی بپا خواست - بزیر آستین رخ کرده پنهان
نفسها حبس اندر سینه ها شد - همه اطرافیان گشتند حیران
همه بایکدیگرکردندنجوا - که این زن کیست کاینسان شدخروشان
چو لب از یکدیگر و ا کرد گفتی - سخن گوید علی آن شاه مردان
اشاره بر یز ید بی حیا کرد - بر آن روباه شد چون شیر غران
بگفتا با بیا ن آ تشینش - یز ید ا ای جنا یتکا ر د و ر ا ن
حیاکن چوب خزران راتوبردار - ز لبهای کبود و خشک و عطشان
سزای خواندن قرآن چنین است - خصوص این قاری و این لعل رخشان
غضبنا کی ا ز آ نر و ا ی ستمگر - که میخو ا ند سر ببر ید ه قر آ ن
بلی قر آ ن بخو ا ند تا که با آ ن - کند کا خ تر ا ا ز ر یشه ویران
انسانی
اندر سریر ناز تو خوش آرمیده ای
اندر سر یر نا ز تو خو ش آرمیده ای - شادی ا ز آ نکه رأس حسین را بریده ای
مسروروشادوخرم وخندان بروی تخت - بنشین کنون که خوب بمطلب رسیده ای
جا د ا د ه ا ی به پرده زنان خود ای لعین - خرم دلی که پرده ما را دریده ای
من ا یستا د ه بر سر پا و کسی نگفت - بنشین که روی خار مغیلان دویده ای
گه بر فر و ش حکم کنی که بقتل ما - ظا لم مگر تو آ ل علی ر ا خریده ایی
با عترت نبی ز چه بنمودی این ستم - با آنکه ز و سفارش ما ر ا شنیده ای
زینب کجا و تا ب ا سیر ی کی ا ین ستم - باشد روا به یکزن ماتم رسیده ای
شادی ز دیدن رخ اکبر بلی خوش است - بینی دمی که سبزه از نو دمیده ای
جودی اگرکه روز توزین غم نگشته شب - چون صبح ازچه سینه بناخن دریده ای
چوب ستم بر این سر انور مزن یزید
چوب ستم بر ا ین سر ا نو ر مزن یزید - تیر ا لم بجا ن پیمبر مزن یزید
این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه - بودی مدام زینت آغوش فاطمه
باشد هنوز لعل لب ا و چو کهربا - از بس کشید ه تشنگی ا ین سر به کربلا
تنها همین نه ازتو به این سرعتاب شد - از هرسری به این سربیکس عذاب شد
از ضرب سنگ کینه این قوم پرزکین - این سر بسی ز نیزه فتاده است برزمین
این سر که آ فتا ب ا ز ا و کرده کسب نور - خولی نهاده است بخاکستر تنور
این سر که داده بو سه بر ا و سید انام - آویختند بر د ر دروازه ها ی شام
این سرکه دیده این همه جورمعاندین - او رارواست چوب زدن درکدام دین؟
بنما ز کر د گا ر تو آ ز ر م ا ی یز ید - از ر و ی جد ا و بنما شرم ا ی یزید
زینب چو دیدکشت امیدش ثمرنکرد - آهش به آن ستمگردل سخت اثرنکرد
آخر بطعنه گفت بز ن خوب میزنی - ظا لم ببو سه گا ه نبی چو ب میزنی
یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا
یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا - فکندی آتش از ظلمت تمام کون و امکان را
سر ببریده ایظالم بدوران چیست تقصیرش - کنی آزرده از چوب جفا این لعل عطشان را
مزن ظالم که این سر را به ده ضربت جدا کردند - ببین ای بی مروت فرق او زخم فراوان را
مزن ظالم که این سر دیده کنج مطبخ خولی - چهل منزل سر نی کرده طی راه بیابان را
مزن ظالم که این سر را بدار آویختند اعدا - زدند سنگ و کلوخ و خشت خام این ماه تابان را
مزن ظالم که بر شاخ شجر آویختند این سر - زدند سنگ فراوان کودکان این شاه خوبان را
مزن ظالم که این سر دیر راهب رفته مهمانی - ندارد هیچکس خاطر کشند اینگونه مهمان را
مزن ظالم سکینه ایستاده بین، بود گریان - حیا کن از خدا بردار ازین لب چوب خزران را
مزن ظالم بود ا ین سر سر فرزند پیغمبر - اذیت بیش ا ز ا ین منما ز کین ختم رسولان را
بود نامش حسین با بش علی خیرالنساء مامش - تو ای بیداد گر کشتی امام انس والجان را
چنین سر را بصد جور و جفا کردی بخون غلطان - به مردم خارجی گوئی ولی حی سبحان را
اسیر و د ر بد ر کر د ی عیا ل داغدارش را - بزنجیر جفا بستی ز کین با ز و ی ا یشا ن را
زنانی را که جبرئیل امین محرم نمی باشد - میان خاص و عام آورده ای این غم نصیبان را
به کرسیها تو ا ی ملعون نشا نید ی فرنگی را - بپا و ا د ا شتی ز ین ا لعبا د ز ا ر نا لا ن را
منم زینب که داغ شش برادردوپسردیدم - ندیده هیچکس چون من جفاوظلم وعدوان را
این رأس نورانی که چون مهر درخشان است
این رأس نورانی که چون مهر درخشان است - مظلوم ومهمان است
از لعل لبهایش مکرر صوت قرآن است - مظلوم ومهمان است
آخر چه کرده ای یزید این رأس نورانی - محبوب یزدانی
گاهی بنوک نیزه،گاهی بر درختان است - مظلوم و مهمان است
گه در تنور خولی و گه دیر نصرانی - از بهر مهمانی
گاهی ز بیداد تو زیر چوب خزران است - مظلوم و مهمان است
آخر مزن چوب جفا بر این لب و دندان - پیش رخ طفلان
زینب بیارب یارب و زهرا پریشان است - مظلوم و مهمان است
رأسش گرفتار تو و چوب جفای تو است - از کینه های تو است
جسم شریفش بی کفن اندر بیابان است - مظلوم و مهمان است
چوب جفا بردار از این لب پیش چشمانش - چشم یتیمانش
طاقت نمانده بر عزیزان این چه احسان است - مظلوم ومهمان است
کشتی بدشت کربلا از کین جوانانش - انصار و اعوانش
پیر از فراق اکبر این سلطان خوبان است - مظلوم و مهمان است
بستی به زنجیر جفا بیمار تبدارش - دلخون ببازارش
بروی که این سر از غمش از دیده گریان است - مظلوم و مهمان است
در پرده جادادی حریمت رسم اعداست این - این در کدام آئین
بی پرده اندر بزمت این انوار تابان است - مظلوم و مهمان است
مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا
مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا
نما شرمی - از رخ حیدر - روی پیغمبر - مادرش زهرا
نه آخر این - رأس نورانی - پر ز خاکستر - بر تو مهمان است
نه آخر این - شاه لب تشنه - از لبش جاری - صوت قرآنست
نه آخر او - بهر طفلانش - دل پر از خون و - دیده گریانست
مزن دیگر - چون خزرانش - شرم و بنما از - خسرو بطحا
یزید آخر - چوب بردار از - لعل لبها و - درد دندانش
یزید آخر - رحم و بنما بر - چشم و گریان - این یتیمانش
یزید آخر - بین بر احوال - زینب زار و - چشم گریانش
مزن آتش - بیش از این دیگر - قلب طفلان - موی پریشانرا
عجب بردی - بر سر بازار - آل طه را - با دو صد خواری
عجب بستی - بر غل و زنجیر - عابد بیمار - چشم خونباری
عجب کردی - از حسین و از - اهلبیت او - میهما نداری
خدا داند - حال زینب در - کوچه و بازار - رنج و محنتها
سری کو بود - روز و شب روی - دامن زهرا - سر یزدانی
ز ظلم تو - گاه و بر نوک - نیزه و گاهی - دیر نصرانی
گهی اندر - خانه خولی - روی خاکستر - شد به مهمانی
گهی باشد - زیب دروازه - گه کنند او را - سنگ و بارانها
حریم خود - د ر پس پرده - لیک و بی معجر - آل پیغمبر
مجوس وگبر - روی کرسیها - لیک وپای تخت - عابدومضطر
ره د و ر و - ر نج بسیا ر و - چشم خو نبا رو - قلب پر آ ذ ر
بس است آخر - ظلم بی پایان - ای ستمگستر - آل طه را. خاشع
یزید ای جفا جوی شوم لعین
یزید ای جفا جوی شوم لعین - بیا خوف بنما تو از واپسین
بکن شرمی از سید المرسلین - ترحم نما بر من دلغمین
مزن چوب کین بر لب شاه دین
که این سرستمها زظلمت کشید - به ده ضربتش شمرازتن برید
بزد بر سنانش سنان عنید - ترحم نما بر من دلغمین
مزن چوب کین بر لب شاه دین
ببین اشک ریزدزچشم ترش - ز داغ علی اکبر و اصغرش
نه آخر منم ای لعین خواهرش - ترحم نما بر من دلغمین
مزن چوب کین بر لب شاه دین
بود این سر نور چشم رسول - که پرورده او را بدامن بتول
ز قتلش نمودی نزد ما را ملول - ترحم نما بر من دلغمین
مزن چوب کین بر لب شاه دین
ببین از غمش زار طفلان او - نظاره کنند این یتیمان او
مرنجان تو طفلان ویلان او - ترحم نما بر من دلغمین
مزن چوب کین بر لب شاه دین
کجا آله طه و بزم شراب - کجا زینب و بزم چنگ و رباب
زدی بر دلم زین الم التهاب - ترحم نما بر من دلغمین
مزن چوب کین بر لب شاه دین
ببستی بزنجیر ظلم و عناد - تن زار بیمار زین العباد
کندشوقی ازظلم وجورتوداد - ترحم نما برمن دلغمین
مزن چوب کین بر لب شه دین
ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب
ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب - کردی د ل محمد و آ لش ز غم کباب
زینب کجا وشام کجا کعب نی کجا - دادی هزارگونه به آن خون جگرعذاب
آه از دمی که حکم یز ید پلید شد - بستی د و ا ز د ه تن ا یشا ن بیک طناب
شرمت زروی حضرت خیرالنسا نشد - بردی کشان کشان زجفامجلس شراب
ناگه فتا د چشم یز ید ا ند ر آ ن میان - بر د ختر حز ینه شا ه ملک رقاب
گفتا به آن حزینه ز روی شفقت او - گو کیستی ستاده چنین اندر اضطراب
شمع کدام انجمنی سروکیستی - باری سر شک بهرچه ازدیده چون سحاب
گر زاریت ز قید غل و ریسمان بود - گویم کنند با ز ز گردن تو ر ا طناب
هستی اگر گرسنه بگویم دهند نان - گر تشنه ای بگو بدهندت ز مهر آب
آن قمری حدیقه سلطان کربلا - بی خوف و بیم داد بر آن بی حیا جواب
گفتا منم که از ستمت بی پدر شدم - گشتم اسیر ظلم تو ای شوم ناصواب
نامم سکینه دختر آن رأس انورم - جا داده ای بطشت طلا همچه ماهتاب
کشتی برادران و عموها یم ا ز جفا - جنب فر ا ت تشنه بصد کینه و عتاب
بستی بریسمان ستم عمه های من - آورده ای به مجلس خودجمله بی نقاب
مجروح کر د ه ا ی تن تبد ا ر عابدین - از قید و جو ر جا معه و سو ز آفتاب
ظالم بگو چگونه نگویم من حزین - کردم دو دست خویش ز بی هجری حجاب
چوب جفا ز نی بلب تشنه حسین - آرم چگو نه تا ب من ا ین ظلم بی حساب
این شرح غم چه سید بیچاره زد رقم - از آب دیده نشست همه صفحه کتاب
ببزم عام یزید پلید بد بنیاد
ببزم عا م یز ید پلید بد بنیاد - چو چشم ا و بسکینه ز ر و ی تخت فتاد
یزید گفت که باشی تو ای یتیمه زار - سکینه گفت منم دختر رسول کبار
یزید گفت چرا دیدگان تر داری - سکینه گفت تو خود از دلم خبر داری
یزید گفت چراخاطرتو غمگین است - سکینه گفت که حال دل یتیم اینست
یزید گفت مکن اینقدرتوشیون وشین - سکینه گفت امان ازفراق روی حسین
یزید گفت چر ا میز نی به سینه و سر - سکینه گفت ز د ا غ غم علی ا کبر
یزید گفت سکینه کم آه و افغان کن - سکینه گفت ستم کم بما اسیران کن
یزید گفت سزد آ نچه ر ا حکیم کند - سکینه گفت خد ا د ختر ت یتیم کند
یزید خواست زند بردل سکینه شرر - سکینه خواست کندخویش رانهان زنظر
که نا گها ن سر شه خو ا ند آ یه قر آ ن - فتا د غلغله ا ند ر تما م مجلسیان
سکینه دید که آمد صدای باب بگوش - بروی دامن زینب فتادورفت از هوش
چه دیددخترشه تا که شد زهوش آندم - مگررسیدبگوشش صدای چوب ستم
ز دیده اشک بریز ای حسامی از این غم - فغان ز مجلس شوم یزید و آن ماتم
یزیدا ما دگر یاور نداریم
یز ید ا ما د گر یا و ر ند ا ر یم - یتیمم و کسی بر سر نداریم
مرنجان بیش ازاین ظالم توما را - که دیگرروح درپیکرنداریم
مزن چوب جفا بر ا ین سر آ خر - که تاب دیدنش دیگر نداریم
در این مجلس بیاوردی توما را - ببین ما چادرو معجر نداریم
ببین ا ز جو ر ظلمت ما غریبان - بجز افغان و چشم تر نداریم
بیا رحمی بما کن بهر داور - که ما غمخو ار و هم یاور نداریم
بیا ا ز ما د می زنجیر برد ا ر - که دیگر قوّ ت ا ند ر بر نداریم
بکن برما هرآن ظلمی که خواهی - که ما جز خالق اکبر نداریم
بریز اشک عزاشوقی زچشمان - که بهترزاشک وچشم تر نداریم
این سر که بطشت ز عیانست
این سر که بطشت ز عیانست - رخشنده چو ماه آسمانست
باشد سر با ب من کز ا ینسا ن - آزرده چوب خیزران است
این سر که ز تیغ ا بر و ا نش - خم قد فلک هلا ل سانست
با شد سر عم نا مد ا ر م - کش مهر چر ا غ آ سما ن است
این سر که خطش بگرد عارض - چون هاله بماه آسمانست
آر ا م د ل فکا ر لیلا - نا مش علی ا کبر جو ا نست
این سر که گلوی نازک او - سوراخ ز تیر جان شانست
باشد سر اصغر آنکه بهرش - هر لحظه رباب در فغانست
این سر که بچهره اشک حسرت - از گوشه چشم او روانست
باشد سر قاسم آنکه جودی - بهرش شب و روز نوحه خوانست
ای ظالم جفا جو من دختر حسینم
ای ظالم جفا جو من دختر حسینم - من کودک یتیم غم پرور حسینم
آخر یز ید تا کی آ ئین بی و فا ئی - ا ی مر تد ستمگر تا چند بی حیائی
بیگا نه ا ی ز حق و با کفر آشنائی - شرم از خدای بنما آن داور حسینم
این سر سر حسین است نور دل پیمبر - تاب و توان زهرا فرزند پاک حیدر
تاج شفا عت ایزد بنهاده بر همین سر - رحمی بعابدین کن آن گوهر حسینم
بردارچوب کین را ازاین لبان پرخون - زین ماجرابجنت خیرالنسا است محزون
بنگرکه عارض او ازخون بودشفق گون - ازدیده اشک ریزان بین خواهر حسینم
از قتل با ب ز ا ر م تو شا د کا می الأن - اما ز غم پیمبر د ر سو ز و آ ه و افغان
پرسیدت اربه محشرای شوم گبرنادان - خواهی جواب چون داددرمحضرحسینم
در کر بلا ی پر غم کشتی ا یا ستمکار - لب تشنه با ب ز ا ر م با جمله یا ر و انصار
ما ر ا ا سیر کر د ی بر د و ر شهر و بازار - بر نیزه از ره کین کردی سر حسینم
نه معجر و نه سا تر تا ر و ی خو د بپوشم - از ظلم و کینه تو در ناله و خروشم
با غم بگفت نا د ب من د ر عز ا بکوشم - تا روز حشر گو یم من ذاکر حسینم
جای یزید ای عمه جان بنگر سریر ناز را
جای یزید ا ی عمه جان بنگر سریر ناز را - با صوت مطرب در برش دمساز بین آواز را
عمه یزید بی حیا از بعد کشتن از جفا - چوب از چه بر لب می زند شاه مسیح اعجاز را
بازوی ما بر ریسمان بستند از چه کوفیان - هرگز نمی بندد کسی پر مرغ بی پرواز را
زین ظالمان زشتخو بس گر یه دارد د ر گلو - فریاد کز جور عدو نتوان کشید آواز را
در پای تخت ا ین لعین برپاستاده عابدین - عمه با ین خواری ببین ا ین شاه با اعزاز را
زنجیر قو م بد سیر د ر گر د ن عا بد نگر- پر بسته نزد صعوه بین این خسرو شهباز را
جودی زشاه انس وجان دیدی دراین معجزعیان - آگه مکن زین داستان نامحرمان رازرا
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران
زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران
زينب چو در خرابه، در شهرِ شامِ ويران - از مردمانِ شامي، ديده ستم فراوان
نی ناني و نه آبي، نی فرش و متّكايي - اندر كنارِ كاخِ، بيدادِ آلِ سفيان
ني درب و ني بنايي, ني سقف بود و ديوار - ني ميزبان و خادم, بر آن يگانه مهمان
اينسان كنند خدمت، آن مردمانِ شامي - بر اهلبيتِ عصمت، در آن ديارِ ويران
آن مردمانِ شامي، آرند بر تصدّق - نان و لباس و هديه، از بهرِ آن اسيران
چونکه نمیشناسند، این میهمان که باشد؟ - کردند با ترحُّم، رحمی به آن عزیزان
بهرِ کمک به آنان، از بینِ مردمِ شام - امّ حبیبه آمد، در بینِ آن اسیران
هنده زنی دگر بود، کامد برایِ یاری - از کاخ در خرابه، آن جایگاهِ ویران
هنده به نوجوانی، خدمتگذارِ زینب - بوده است درمدینه، اینک شده است حیران
باشد چرا عزیزش، اینک در این خرابه- از ظلم بِن زیاد و یزید و آلِ سفیان
در بینِ آن اسیران، یک کودکی سه ساله - دائم به یادِ بابا، افسرده بود و پژمان
در آن خرابه جان داد، آن كودكِ سه ساله - اين بود ميزباني، زان مردمانِ نادان
خوابید در خرابه، آن کودکِ سه ساله - تا ریشه کن نماید، ظالم زِ بیخ و بنیان
اي باقري خرابه، شد همچو باغِ جنّت - ليكن شده کنارش، كاخ يزيد ويران
سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پور صفر سال 1399
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام
زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد - میگفت با نسیم سحرگه بیان حال
کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی - بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال
بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد - یا مونسی تعال الی الاهل و العیال
خرما و نان بر سم تصدق بما دهند - بر ما کجا بود صدقات خسان حلال
خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقلها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. یزید بن معاویه، اسیران کربلا را در دمشق در خرابهای بی سقف جای داد.[۱] . در ادبیات عاشورایی از آن به خرابه شام یاد میشود. بنا به نقل شیخ مفید محل اقامت اسیران، خانهای متصل به کاخ یزید بوده است.[۲] . در برخی روایات[۳] توصیفاتی برای خرابه شام آمده است.[یادداشت ۱] از جمله اینکه خانهای که سقف نداشته و دیوارهایش سست بوده است.[۴] همچنین برپایه گفتگویی که سید نعمت الله جزایری از منهال بن عمرو با امام سجاد(ع) نقل کرده خانه سایبان نداشته و آفتاب به داخلش میتابیده[۵] و اسیران را از سرما و گرما حفظ نمیکرده است.[۶] برخی از اسیران میگفتند یزید ما را در این خرابه فرستاده تا بر سر ما خراب شود[۷] و ما کشته شویم.[۸] . از برخی روایات برمیآید که اسیران کربلا در خرابه وضعیت مناسبی نداشتهاند؛ آفتاب آنها را اذیت میکرده[۹] و بر اثر آن، صورتهایشان پوست انداخته بود.[۱۰] آنان در خرابه برای امام حسین(ع) نوحهسرایی و گریه میکردند.[۱۱] همچنین در برخی از روایات آمده است یزید بر خرابه نگهبانانی گمارده بود که زبان عربی نمیدانستند.[۱۲] . خرابهای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل بیت (علیهمالسّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) میگوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار میدیدند. به طوری که صورتهایشان پوستانداخته بود.[۱۷۳] . سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه مینویسد: «منهال امام سجاد (علیهالسّلام) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهای پای او مانند دو نی بود و خون از آنها جاری بود و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است، و زنهای ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته، ... و شب و روز به نوحه و گریه میگذرانند، ... منهال گفت: عرضه داشتم اکنون کجا میروید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل دادهاند، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمیبینیم، ...»[۱۷۴] . [۱۷۵] . در برخی منابع آمده است که یزید در منزل خود مجلس عزا به پا کرد اسیران را به آنجا آوردند و در قصر جای دادند.[۲۱] . حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، آنچنان تحولی در مرکز حکومت یزید بپا کرد که زنان شامی و دیگران دستهدسته و گروهگروه برای عرض تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیهالسّلام) به نزد آن حضرت میآمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیهالسّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آنها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح میکرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هنده ، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیهالسّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میبوسیدند و گریه و زاری میکردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳ روز ادامه داشت.[۱۸۵] [۱۸۶] [۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] . پس از رسوائی یزید در میان مردم یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهمالسّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸] [۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] [۱۵۵] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیهالسّلام) گریه میکرد و مردم نیز هم صدا با او میگریستند.[۱۵۶] . بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷] [۱۵۸] [۱۵۹] . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر میبردند بدون حضور امام سجاد (علیهالسّلام) بر سر سفره ی غذا نمینشست.[۱۶۰] [۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳] . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) را به کاخ خود فرا میخواند و به آنان ملاطفت مینمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیهالسّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهمالسّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره میکرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیهالسّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کردهاند.[۱۶۴] )[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] . گفت: «با این جوان کشتی میگیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ میکنی؟»[۱۶۸] )[۱۶۹] [۱۷۰] . عمرو بن حسن (علیهالسّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم میشناسم آیا از مار، جز مار متولد میشود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر میگیرد.)[۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] [۱۷۴] . یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثهای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنها را در این حالت میدید چه میکرد تو نیز همان را انجام بده.»[۱۷۵] [۱۷۶] [۱۷۷] . سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) را به مدینه ببرد. یکی از وقایع خرابه داستان اُمّ حبیبه و حضرت زینب(ع) است که در مدینه به مرضى دچار شده بود كه اطبا از معالجه آن عاجز آمده بودند و بادعای امام حسین شفایافته بود .
درباره مدت اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، اختلاف است. در برخی منابع آمده است آنان را در آنجا نگه داشتند تا اینکه صورتهایشان پوست انداخته بود.[۱۳] برخی از نویسندگان، توقف کاروان اسرا در خرابۀ شام، را حدود یک هفته تخمین زدهاند.[۱۴] برخی از تاریخپژوهان برپایه روایتی از امام سجاد(ع)، مدت اقامت در خرابه را دو روز ذکر کردهاند.[۱۵] . هنگامی که اسیران کربلا در خرابه شام به سر میبردند اتفاقاتی رخ داد از جمله: بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفتهاند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. برخی منابع، خوابی از حضرت سکینه در روز چهارمی که در دمشق بوده نقل کردهاند.[۱۸] به گفته ابن نما حلی، سکینه خواب دیده بود که پیامبر اسلام، حضرت آدم، حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی برای زیارت امام حسین به کربلا میروند در حالیکه پیامبر اسلام محاسنش را به دست گرفته، گاهی به زمین میافتاد و گاهی از زمین بلند میشد. همچنین حضرت فاطمه، حوا، آسیه، مریم و خدیجه نیز آمده بودند در حالیکه حضرت زهرا دست بر سر گذاشته بود و گاهی به زمین میافتاد و گاهی برمیخیزید. او خود را به حضرت زهرا رساند و شروع کرد به گریه کردن حضرت زهرا به او گفت. سکینه جان بس است که نالهات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغتشه به خون پدرت حسین است که آن را از خود جدا نمیکنم تا خدا را ملاقات کنم.[۱۹]
الشام الشام - امان ازشام - زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران - خرابه شام - ويکی شيعه - خرابه شام - ویکی فقه - اسیران کربلا - ويکی شيعه - ماجرای سه روزه شام - تبیان - در خرابه ی شام چه گذشت؟ - مدت اسرات در شام - پرسمان - در مقاتل آمده است؛ اسرای کربلا را در شام در خرابهای جای دادند که ... - در گزند سوگ نگاهی به دردها و رنج های اسیران کربلا در شام(به ... - در شام بر اهل بیت چه گذشت؟ / بی حرمتی های یزیدیان و مقاومت ... - خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه - اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه - داستان اُمّ حبیبه حضرت زینب(ع) - داستان ام حبیبه و اسرای شام - "هند" زنی که همسرش را به دلیل ظلم به خاندان امام حسین(ع) ترک کرد - "هنده" کنیزه حضرت زینب (س) و همسر یزید ملعون - روستای ... - هنده در خرابه ی شام - هنده همسر یزید و خرابه شام - مرحوم کافی و روضه هنده - عوامل پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - علت اظهار پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - اظهار پشيماني يزيد و لعنت ابن زياد
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپیمبر حزن واندوهی بترشد
اول ماه صفربوداهلبیت بشام رسیدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه ندیدند
سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - برای وروددرشام همه منتظرنشسته
نه غذایی ونه آبی همه اطفال جگرخون - نه پناهی نه مكانی همگی مضطرومحزون
یكطرف گرمی روزا یكطرف سردی شبها - یكطرف بی پدری و یكطرف ظلم وستمها
پشت دروازه نشسته همه اطفال ویتیمان - چونكه دروازه رابستندآن لئیمان ولعینان
چرادروازه رابستند؟ برای جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند؟ برای كشتن مهمان
شهرشام آینه بندان همه رخت نوپوشیدند - همه كردند حنابندان زهرماری سركشیدند
نوۀ هندجگرخوار روی تخت زرنشسته - برای تبریك آن ... میرونددسته بدسته
اما اولادپیمبر همگی روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك
پشت دروازه نشستند همگی بالب تشنه - همه بی لباس وروپوش باشكمهای گرسنه
همگی گردیتیمی زستم به چهره دارند - همگی از غم وغصّه هزاران خاطره دارند
چونكه شدشام مهیا دردروازه گشودند - همه یِ مردم شامی سوی دروازه دویدند
پی فرمان یزیدی دردروازه چوواشد - اوّل ماه صفربود ماتم آل عباشد
مردم شام چودیدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهرۀ خاكی همه با حالت محزون
یكی گریان یكی خندان یكی دیگه مات وحیران - همگی زهم میپرسندزكجاینداین اسیران
دردروازه ساعات شده یك غلغله برپا - برای دیدن اینان همگی شدندمهیا
درودیواروخیابان همگی مردم شامی - همه درحال تماشا چه خواصی چه عوامی
زینب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - برای مردم شامی میكنن واضح وروشن
اهلبیت رسول اللّه قصّه كرببلارا - میخوا نند برای مردم به بیان آشكارا
میگن آی مردم شامی ما همه آل عبائیم - ما همه اهل مدینه اهلبیت مصطفائیم
آن علی بن حسین است این یكی زینب كبرا - این زن وبچه مظلوم همگی زادۀ زهرا
آن سری كه روی نیزه به لبش آیه یِ قرآن – بود اوزادۀ زهرا كه چنان ماه درخشان
بوداوزادۀ حیدر بوداوسبط پیمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر
لب تشنه به لب آب سراوراببریدند - كلمات مصطفی را زلب او نشنیدند
میهمان را كس ندیده بكشندبالب تشنه - اما این مردم شامی بكشند باتیغ ودشنه
خیمه های ما بغارت رفته است مردم شامی - هریكی یك چیزی برده همچنان دزدوحرامی
ماكه آل مصطفائیم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت
زخدانكرده شرمی زرسول هم حیایی - به كجاببین رسیده زشما چه بی حیایی
كه زدین خود گذشته بخدا وهم پیمبر - بنموده بس اهانت به بتول وهم به حیدر
باقری ازاین سخنها شده شامیان پشیمان - كه چراشدند اینسان همگی دچارعصیان
اوّل ماه صفرآل رسول واردشام شده زاروملول
اوّل ماه صفرآل رسول – واردشام شده زاروملول
شهرشام است چراغان امروز – همه جا آینه بندان امروز
شادی وهلهله برپاست بشام – آنچنانك هیچ ندیده ایام
بانگ تكبیربلندازهمه جا – طبل وشیپورچو روز هیجا
مردمان هلهله برپاكرده – دل سجّاد بودآزرده
كف زنان جملگی ازپیروجوان – زینب وآل علی نوحه كنان
مردم شام همه خرّم وشاد – غل وزنجیر به گردن سجّاد
امّ كلثوم دلش تنگ آمد – كزجفابرسراوسنگ آمد
به تماشاهمگی ازدروبام – چقدرسخت بوداین ایّام
زینب آن دخت علی افسرده – فاطمه همچوگلی پژمرده
راس پاك شهدانوك سنان – قارئی نیزبخواندقرآن
ناگهان دخترزهرازینب – روزراكردبرآنها چون شب
بانگ برزد كه ایامردم شام – دائمًانیست بكام این ایّام
این همه هلهله برپانكنید – شادی وخنده بیجانكنید
بهرمااینهمه غوغانكنید – ظلم برزادهِ زهرانكنید
این سری كه شده برنوك سنان – بفدایش همه یِ خلق جهان
به لبش آیه ای ازقرآن است – به جبینش اثرِ یزدان است
این سرِ زاده زهراوعلی است – نورِ اونورِخداوندجلی است
كه درخشدچومهی دردلِ شب – هست ماهِ شب تارزینب
ماهم اولادپیمبرهستیم – زاده ای پاك زحیدرهستیم
که امیریم وهمه زاده امیر – كاینچنین دست شماگشته اسیر
گفت سجّاد امام ابن امام - باقری آه زشام آه زشام
پس ازچهل تامنزل شدندواردبشام
اهل وعیال حسین اسیرِقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدندواردبشام
قصریزیدوشام وزینب وآل طاها - اهل وعیال حسین دچاراین بلاها
كوچه وبازارشام آینه بندان شده - به اهلبیت حسین ظلم فراوان شده
سه روزوشب پشت در وازۀ شام خراب - آل نبی منتظرخونجگرودل كباب
چونكه شدندواردشام چهادیده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها دیده اند
مردوزن شیخ وشاب همه بحال طرب - این طرب ازبهرچیست درعجب آمدعجب
جشن وچراغان شام زبهرقتل حسین - كشتن سبط نبی تاج سرِعالَمین
آیه قرآن بلب راس حسین روی نی - كوچه وبازارشام اهل وعیالش زپی
قصّه اصحاب كهف كندتلاوت حسین - ازآن تلاوت شده غلغله وشوروشین
آل نبی جملگی بسته به یك ریسمان – واردقصریزید شدند امان الامان
سرِحسین مظلوم میان طشت زرین - میان قصرباشدنزدیزیدبی دین
باسرِسبط نبی میان طشت طلا - میكنداواهانت نكرده شرم ازخدا
میزنداوچوب كین برلب ودندان او - مقابل دیدۀ خواهرگریان او
گبرونصاری مجوس،گفت یزیدامزن - این سرِسبط نبی است فخرزمین وزمن
زینب كبری چنین دیدچوآن صحنه را - گفت یزیدعبرتی بگیرازاین ماجرا
خطبه غرّا بخواند بنت علی درمقام - كه شدهدایت ازآن خطبه همه خاص وعام
یزیدرسواازآن خطبه زینب شده - چناكه روزیزیدتارچنان شب شده
زینبِ ظاهراسیرشده كنون قهرمان - سیه نموده روزِ روشنِ آن شامیان
ای باقری شده شام ازسخنان زینب - آن روزهای روشن گشته كنون چنان شب
سروده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه اشعارباقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام
باز اسم کوفه آمد درمیان و نام شام - آه آه از صبح کوفه! وای وای از شام شام!
روزِ اندر پیش چشمم، تیره تر آید ز شب - بشنود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام
ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را - محو کرد از لوح هستی، محنت و آلام شام
بی حیایی بین که با یک دیگر از قتل حسین - می نمایندی مبارک باد، خاص و عام شام
آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین - اهل بیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام
آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید - می زنندش سنگ بر سر، از در و از بام شام
چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند - آـش اندر فرق عابد، خلق خون آشام شام
«جودیا» ! شام است ز ان رو تیره تا صبح ابد - کامد اندر دهر از صبح آن چنان تا شام شام
مرحوم جودى
مرحوم جودى ورود اهل بیت علیهم السلام را به شام تار اینگونه توصیف مىفرماید:
روایت است كه چون اهل بیت شاه شهید - شدند داخل شام از جفا و جور یزید
از آن طرف همه را دست از حناء رنگین - از این طرف همه پاها ز خار ره رنگین
از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و ناى - از این طرف همه در ناله حسینم واى
از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن - از این طرف همه فرق شكسته در شیون
از آن طرف به كف جمله جامهاى شراب - از این طرف دل طفلان ز قحط آب كباب
از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا - از این طرف سر اكبر مقابل لیلا
از آن طرف همه در عشرت و مباركباد - از این طرف به سنان رأس قاسم داماد
از آن طرف همه را در بدن لباس حریر - از این طرف همگى بسته غل و زنجیر
از آن طرف همه طفلان به روى دوش پدر - از این طرف به سر نى سر على اصغر
از آن طرف همه در غرفهها لب خندان - از این طرف به فغان روى ناقه عریان
از آن طرف به پس پرده اهل بیت یزید - از این طرف سر زینب برهنه چون خورشید
از آن طرف همه بنشسته روى كرسى زر - از این طرف همه استاده فرق بى معجر
از آن طرف سر شوم یزید را افسر - از این طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر
از آن طرف ز جفا چوب كین به دست یزید - از این طرف لب و دندان خشك شاه شهید
جهان به دیده جودى سیاه چون شب شد - چو در خرابه بى سقف جاى زینب شد
هنگامى كه آل الله سلام الله علیهم اجمعین را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بیت علیهم السلام سر بزیر انداخته جواب آنها را ندادند، بعضى موهاى پریشان خود را حجاب صورت ساخته و برخى با معجر و تعدادى دیگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستین و ساعد صورت خود را ستر مىكردند. در برخى از مقاتل نوشته اند كه علیا مخدره زینب خاتون سلام الله علیها فرمودند: بین كوفه تا شام كه سر برادرم بر نیزه بود چشمهاى آن حضرت پیوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عیال خویش مىنگریست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم دیدم چشمهاى مباركش بسته شده یعنى خداوندا دیگر طاقت ندارم كه این همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بیت خود ببینم. حضرت امام باقر (علیه السلام) از پدر بزرگوارش زین العابدین (سلام الله علیه) روایت نموده كه آن حضرت فرمودند:
مرا بر یك شتر لنگ و لاغرى نشانده و سر پدرم را بر علمى نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسى از ما مىخواست گریه كند نیزه بر فرقش مىزدند پیوسته بدین منوال بودیم تا به دمشق رسیدیم در آنجا جارچى جار مىزد یا اهل الشام هولاء سبایا اهل البیت الملعون. مرحوم سید در لهوف مىنویسد: همینكه اهل بیت رسالت سلام الله علیهم آن همه جمعیت و ازدحام از اهل شام دیدند علیا مكرمه ام كلثوم علیها السلام شمر پلید را طلبید و به او فرمود: اى شمر من امروز یك حاجت به تو دارم. شمر گفت: چه حاجت دارى؟ فرمود: ما را از دروازهاى ببر كه جمعیت كمتر باشد و نیز دستور بده این سرها را از میان ما زنها دورتر برده مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند. آن حرامزاده خبیث مخصوصا گفت سرها را از میان محملهاى زنان عبور بدهند كه مردم بیشتر به تماشا آیند.
وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما
وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعینَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَینِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَمیعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ یقُولُ:
جاؤُا بِرَاءْسِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْمیلا
وَ كَاءَنَّما بِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدینَ رَسولا
قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا یتَرَقَّبُوا - فى قَتْلِكَ التَّنْزیلَ وَ التَّاءْویلا
وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما - قَتَلُوا بِكَ التَّكْبیرَ وَالتَّهْلیلا
سربریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است وآورندبشام
بكشتن تونمودندآشكاروبه عمد - بقتل ختم رسل این گروه دین قیام
لبان تشنه شهیدت نمودوخصم نگفت - كزآیه آیه قرآن توئی مرادومرام
توراكه معنی تكبیربودی وتهلیل - كشندوبانگ به تكبیراین گروه لئام
روایت شده است كه یكى از فضلاى تابعین اصحاب رسول صلى الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده كرد، مدت یك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید كه چه خاك بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت كردند و نه باطن آن را. اینك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گویند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.
ابومخنف میگوید : یزیدامركرد صدوبیست پرچم به پیشواز سرمبارك حسین علیه السّلام بروند پس پرچمها كه باهرپرچمی صنفی بودند به پیشوازرفتند واززیرپرچمهاصدای تكبیروتهلیل بلندبود كه ناگهان صدائی ازغیب بلندشدواین شعرراخواند : جائوابراسك یابن بنت محمد - مترمّلًا یدمائه ترمیلًا - لایوم اعظم حسرةً من یومه - واراه رهنًا للمنون قتیلًا - فگانّما بك یابن بنت محمد - قتلوا جهارًا عامدین رسولًا - ویكبّرون اذا قتلت وانّما - قتلوا بك التّكبیر والتّهلیلًا .
وامام سجّادعلیه السّلام هنگام حركت به طرف شام این شعررامیخواند : اقادذلیلًا فی دمشق كانّنی - من الزّنج عبد غاب عنه نصیر - وجدّی رسول الله فی كلّ مشهد - وشیخی امیر المؤمنین امیر - فیالیت لم انظردمشق ولم اكن - یرانی یزدفی البلاد اسیر . یعنى در شهر شام با خوارى كشیده مى شوم ، چندانكه گویى من برده اى از زنگبار هستم كه مولایش از او غایب شده است . و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فامیل من امیرمؤ منان على وزیر رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
اهلبیت سه شبانه روزبردردروازه
شیخ عباس قمى (ره ) به نقل از شیخ بهایى (ره) درباره ورود اسیران به دمشق گفت : بر در شهر سه روز ایشان را بازگرفتند تا شهر را بیارایند و هر حُلّى و زیورى و زینتى كه در آن بود به آیینه ها بستند به صفتى كه كسى چنان ندیده بود. قریب پانصدهزار مرد و زن با دف ها، و امیران ایشان با طبل ها، بوق ها و دُهل ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان ، رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند.
از كامل بهایى نقل شده است كه : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت كنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین كردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسیران از شهر خارج شدند و سركردگان و امیران نیز دف زنان و رقص كنان و پایكوبان حركت كردند...
این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود كه روز محضر را در یادها زنده مى كرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...
به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !
مكالمه یكی ازشیعیان باعمه سادات
زمانى كه اهل بیت (ع ) را با آن وضع ناراحت كننده و بدون پوشش مناسب ، سوار شتران برهنه وارد شام نمودند و مردم به آنها مى نگریستند و برخى آنان را مورد اذیت و آزار قرار مى دادند، یكى از شیعیان از دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت خود را به امام سجاد (ع ) برساند، ولى موفق نشد. خود را خدمت حضرت زینب (س ) رسانید و عرض كرد: اى پاره تن زهرا! شما از كسانى هستید كه جهان به خاطر و وجود شما آفریده شده ، متحیرم كه چرا شما را به این صورت مى بینم . حضرت زینب (س ) با دست مبارك اشاره به آسمان نمود و فرمود: آن جا را بنگر تا عظمت ما را درك نمایى . آن شخص نگاه مى كند، ناگاه لشكریان زیادى را میان زمین و آسمان مشاهده مى نماید كه از كثرت به شماره نمى آید و همچنین مشاهده مى كند كه جلو اهل بیت (ع ) كسى ندا مى دهد كه چشمهاى خود را از اهل بیتى كه ملایكه به آنها نامحرم هستند، بپوشانید.
حكایت سهل بن سعدساعدی
از سهل بن سعدساعدى نقل شده است كه مى گوید: آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بیت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحیر شدم و هر چه فكر كردم كه این چه عیدى است كه مردم این گونه شادى مى كنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعى روبه رو شدم كه با هم گفت و گو مى كردند. از آنها پرسیدم : آیا شما عیدى دارید كه من نمى دانم ؟! گفتند:اى پیرمرد! مثل اینكه در این شهر غریب هستى ؟ گفتم : من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا (ص ) را داشته و آن حضرت را دیده ام . گفتند: اى سهل ! عجب این است كه از آسمان خون نمى بارد و زمین اهل خود را فرو نمى برد! پرسیدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: این سر حسین بن على (ع ) است كه براى یزید مى آورند... تا آخر حدیث .
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام - من ندانم عید قربان است یا عید صیام
مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب - عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام
اهل بیت مصطفی را جامه ی ماتم به بر - دختران شام را برتن لباس نو تمام
هرکه را بینم گرفته قطعه ی سنگی به دست - تا که از مهمان خود با سنگ گیرد احترام
یوسف زهراست روی ناقه ی عریان سوار - جای گل ریزد به فرقش آتش از بالای بام
نیزه ی عباس خم گردیده در حال رکوع - نیزه ی فرزند زهرا مانده در حال قیام
زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش - راس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام
یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست - یک امامش بر فراز نیزه ها دارد مقام
آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود - تا به یاد روز خیبر باز گیرند انتقام
بود کی باور که روزی با سر پاک حسین - دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام
از فراز بام هر سنگی که می آید فرود - بر سر فرزند زهرا آوَرَد عرض سلام
گریه ی میثم نثار راس عباس و حسین - شعله ی فریاد او تقدیم قلب خاص و عام
فتنه و بیداد و بلا بود شام
فتنه و بیداد و بلا بود شام - سخت تر از کرب و بلا بود شام
شام بلا تیره تر از شام بود - عصمت حق در ملأ عام بود
ساز و نی و نغمه و آهنگ بود - دسته گل سنگدلان سنگ بود
خلق به دور اسرا صف زدند - کوچه به کوچه همگی کف زدند
فاطمه های حرم فاطمه - زخم زبان مرهم زخم همه
هرکه به آن خسته دلان رو نهاد - زخم زبانی زد و دشنام داد
خنده به رأس شهدا می زدند - سنگ به ناموس خدا می زدند
قافله تا وارد دروازه شد - داغ جگر سوختگان تازه شد
پای سر رهبر آزادگان - عید گرفتند زنازادگان
آل ابوسفیان در هلهله - آل رسول الله در سلسله
وای ندانم که چه تقدیر بود - دست خدا در غل و زنجیر بود
ماه سر نیزه پدیدار بود - یا سر عباس علمدار بود
چهره چو خورشید بر افروخته - از عطشِ تشنه لبان سوخته
دوخته چشم از سر نی بر حسین - محو شده، غرق شده در حسین
دیده ی اطفال به سیمای او - چشم سکینه شده سقای او
مانده سر نیزه به حال سجود - مهر جبینش شده محو از عمود
دیده ی اکبر سر نی نیم باز - مانده به لب هاش اذان نماز
هرکه به خورشید رخش چشم بست - گفت که این سر، سر پیغمبر است
رأس امام شهدا نوک نی - کرده چهل مرحله معراج، طی
زلفِ غباریش پر از بوی مُشک - لعل لبش خشک تر از چوب خشک
ماه خجل از رخ نورانیش - سنگ زده بوسه به پیشانیش
هیچ شنیدید که از گَرد راه - پرده کشد باد به رخسار ماه
هیچ شنیدید که در موج خون - صورت خورشید شود لاله گون
رخ زگل زخم، بهاران شده - وجه خدا ستاره باران شده
اشک همه سیل شد از سرگذشت - خون، دل میثم شد از این سرگذشت
شامیان خون به دل خون شده ما نکنید
شامیان خون به دل خون شده ما نکنید - این قدر ظلم به ذریه زهرا نکنید
بگذارید بگرییم به مظلومی خویش - به سرشک غم ما خنده بیجا نکنید
دین ندارید اگر، غیرتتان رفته کجا - اسرا را ، سر بازار تماشا نکنید
هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی - دیگر از زخم زبان ، خون به دل ما نکنید
پیش چشم اسرا سنگ به سر ها نزنید - پای راس شهدا هلهله بر پا نکنید
داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود - زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید
محمل دختر معصوم مصیبت زده را - رو به رو با سر ببریده بابا نکنید
این سرزاده زهراست که برنیزه بود - پای این نیزه دگراین همه غوغانکنید
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید - خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید
کف زدن پای سر فرزند زهرا خوب نیست - نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید
با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ - نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید
گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب - جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید
میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست - جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟
این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی - از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید
کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست - تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید
زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز - شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید
فاطمه با ماست ای نامرد مردم! کِی رواست - رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟
شیعیان با شعر میثم در غم ما اهل بیت - دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
شام یعنی وادی دشنام ها
شام یعنی وادی دشنام ها - سنگ باران سری از بام ها
سنگ در دستان نامردان شام - بوسه میزد بر سر زخم امام
شام تفسیر نگاهی مضطراست - شهر داغ لاله های حیدر است
شام هم مانند کوفه بیوفاست - صفحه ای از دفتر کرب و بلاست
بی وفاییمانده از این طایفه - شام دارد مردم بیعاطفه
شام یعنی محملی از داغ و درد - موسم پژمردن گلهای زرد
پای محمل رقص و کف آزاد شد - کوچه هایش هلهله آباد شد
شام شهر بازی چوب و لب است - نیشتر بر زخم بغض زینب است
بر دل زهرائیان آتش زدند - هرکه را می سوخت از آهش زدند
یک زن شامی چو دید اشک رباب - اشک او را داد با خنده جواب
در میان ازدحامی از نگاه - می کشید از دل عقیله آه آه
اشک شد آنجا نقاب روی او - شد پریشان قلب او چون موی او
یک نفر شرمی نکرد از معجرش - ریخت خاکستر یهودی بر سرش
علی ناظمی
روضه ورودبشام
چشم امید همه سوی خداست - فاطمه شافع روز جزاست
هر مکانی که شود ذکر حسین - با خبر باش که زهرا آنجاست
دلها را ببریم همراه آن قافله ای که وارد شهر شام شد ، سه روز پشت دروازه ساعات نگه شان داشتند ، شهر را آذین کردند ، چراغانی کردند ، مردم را خبر کردند یک عده خارجی وارد شهر می شوند
وقتی اهل بیت همراه سرهای بریده وارد شهر شام شدند . سنگشان زدند ، خاکستر بر سرشان ریختند ، شماتت کردند ، ناسزا گفتند :
شامیان هلهله در شام زدند - سنگ بر ما ز سر بام زدند
ما کجا گوشه ویرانه کجا - ما کجا مجلس بیگانه کجا
اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد - اینجا شرار ناله آتش بر فلک زد
از مدخل این شهر تا کنج خرابه - دشمن میان کوچه زینب را کتک زد
اینجا لباس عید پوشیدند زنها - پای سر ببریده رقصیدند زنها
عزیزان فاطمه را وارد مجلس یزید کردند عجب پذیرایی کردند شامیان خاندان پیغمبر را ،
یک سر ریسمان به بازوی امام چهارم ، سر دیگر به بازوی عمه اش زینب ، بچه ها را میان ما قرار دادند آنقدر با تازیانه .... همه صدا بزنید حسین . (منبع : احمد صادقی اردستانی . زینب قهرمان دختر علی)
شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید
شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید - خنده براشک یتیمان پریشان نزنید
گرکه مرهم به روی زخم دل ماننهید - نمک ازکینه به زخم دل طفلان نزنید
خار و خا شا ک نر یز ید به روی سرما - اینقد ر آ تش غم برد ل سوزان نزنید
ازچه ای سنگدلان سنگ گرفتد بدست - سنگ بر رأس پدر پیش یتیمان نزنید
سوره نو ر کند جلوه گری بر سر نی - شرمتان باد زحق، سنگ به قرآن نزنید
سوی ناموس خداوند تماشا نکنید - زخم دیگر به دل زخمی و نالان نزنید
از شما ر یخته شیر ا ز ه قر آ ن ا ز هم - دم بیهوده ز قرآن و زایمان نزنید
شامیان روز شما باد سیه تر از شام - که دگر طعنه به ماسوخته جانان نزنید
بی «وفائی» شما شهره عالم شده است - لکه ننگ دگربر روی دامان نزنید
حکایت سهل ساعدی ازشام
سهل ساعدی، می گوید:عازم بیت المقدس بودم كه در مسیر راه خود، به دمشق وارد و دیدم رودخانه هایش پرآب و درختانش انبوه است و بر در و دیوارهای آنجا پرده های دیبا آویخته اند. مردان شادمانی می كردند و زنان بر دف و طبل می نواختند. با تعجب به اهالی شام گفتم كه این شادمانی از چه روست؟ آنگاه ماجرای این جشن را از گروهی كه در گوشه ای انزوا اختیار كرده بودند پرسیدم. گفتند:ای پیر مرد گویا تو مردی بیابانگردی؟ گفتم:من سهل بن ساعد، صحابی رسول خدا (ص) هستم.
گفتند: ای سهل نمی گویی چرا آسمان خون نمی گرید؟ و زمین ساكنان خود را نمی بلعد؟ گفتم: مگر چه روی داده؟
گفتند: این سر بر نیزه، سر حسین ابن علی (علیه السلام) فرزند پیامبر(ص) است كه از عراق سوغاتی آورده اند. گفتم: واحسرتا! سر حسین را آورده اند و مردم پایكوبی می كنند؟! از كدام دروازه آنها را وارد می كنند؟ گفتند ازدروازه ساعات. به مقابل دروازه ساعات رفتم، دیدم كه پرچم ها یكی از پس دیگری نمایان شد. از دور سری نورانی و زیبا را بر نیزه دیدم كه احساس كردم لبخند می زند.آن سر عباس ابن علی (ع) بود سپس سواری را دیدم كه بر نیزه اش سر مبارك امام حسین (ع) را قرار داده بود. آن سر شبیه ترین چهره به رسول خدا (ص) بود عظمتی پر شكوه داشت، نور از آن ساطع بود محاسنش رنگین شده بود چشمانش درشت و ابروانی باریك و به هم پیوسته داشت و تبسمی زیبا بر لبانش نقش بسته بود. دیدگانش به سوی مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شریف او را حركت می داد گویی امیر المومنین (ع) بود. ام كلثوم را دیدم كه چادری كهنه بر سر كشیده و روی خود را گرفته بود. به حضرت زین العابدین (ع) سلام كردم و خود را معرفی نمودم. امام پاسخ مرا داد و فرمود: اگر می توانی چیزی به نیزه دار بپرداز تا سر امام (ع) را كمی جلوتر ببرد كه ما از تماشاچیان در زحمت هستیم. رفتم و یكصد درهم به نیزه دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود. كار بدین منوال بود تا سرها را نزد یزید بردند.
روضه ورودامام سجاد علیه السلام بشام
در جسم جهان فیض بهارانم من - عالم چو زمین تشنه بارانم من
در زهد دلیل پارسایان جهان - درعشق امام جان نثارانم من
فرزند حسین و زینت عبّادم - شایسته ترین سجده گذارانم من
با این همه منزلت ز سوز دل و جان - روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله همیشه از جگر می سوزم - چون شمع همیشه اشکبارانم من
دردا که چه آورد قضا بر سر من - ای کاش نمی زاد مرا مادر من
سهل ساعدی گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات . سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی که مرا در این شهر سلام می کنی؟ (یعنی اینجا به ما سنگ میزنند زخم زبان می زنند) . گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود : سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد .
بیمار چنین عاشق و دلداده که دیده - در تاب و تب از عشق رخ یارکه دیده
گه روی شتر گه به روی خار مغیلان - گه مجلس بیگانه و اغیار که دیده
در سلسله از کرب و بلا در سفر شام - بر روی شتر پیکر تب دار که دیده
گریه امام سجاد بعدازواقعه کربلا
روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند - در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند
آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا - دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند
من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم - هم نعش و هم عزدار هر دو به خون نشستند
امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود : عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند . هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ (آقا شرح می داد) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه که نیست، چرا اینطور ؟ فرمود : ما را سر هر کوچه و بازار نگه می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند. تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد .
سید بن طاوس در لهوف خود مینویسد: وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبی با تو دارم. شمر ملعون گفت: چیست؟ فرمود: این جا شهر دمشق است، ما را از دروازه ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریده شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی، به تماشای ما نپردازند. ولی شمر برخلاف خواسته دختر امیرالمؤمنین (ع)، فرمان داد اهل بیت را از دروازه ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لا به لای کجاوه ها ببرند. اهل بیت را به این صورت حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند.
ببرای شمرتومارا زرهی نزدیزید - که به ما مردم این شهر تماشانکنند
این سر زاده ی زهراست که بر نیزه بود - پای این نیزه بگو این همه غوغا نکنند
ما دل خون شده و دیده ی گریان داریم - خلق را گو که به ما خنده ی بیجا نکنند
ورود اهلبیت به شام
در مقتل ابو مخنف آمده كه سرهاى شهداء را از دروازه خیزران وارد كردند سهل مىگوید: من از جمله مردم بودم كه دیدم نود و نه علم از دروازه وارد شد پس از سرها اسرا وارد شدند سر آقا حسین (علیه السلام) را بر رمح بلندى زده بودند و خولى آن رمح را مىكشید و به آواز بلند مىگفت انا صاحب الرمح الطویل انا صاحب المجد الاصیل منم آن كسى كه دشمنان یزید را كشتم و بخون آغشتم علیا مكرمه ام كلثوم با چشم گریان فرمود اى دشمن خدا فخر مىكنى به كشتن كسى كه جبرئیل گهواره جنبان او بوده و میكائیل ذكر خواب گوینده و اسرافیل بدوش كشنده و اسمش در عرش خدا نوشته جدش خاتم الانبیاء بوده و مادرش فاطمه زهراء است و پدرش قاتل مشركین است خولى گفت اى ام كلثوم حقا كه دختر شجاع و خودت شجاعه مىباشى. و فى نسخه اخرى سهل گوید سرهاى جوانان را شماره كردم هیجده سر بود بعد از سر امام حسین (علیه السلام) سر على اكبر (علیه السلام) را آوردند پس از او سر عباس بن على (علیه السلام) بر نیزه بود و حامل آن سر قشعم جعفى بود بعد از او سر عون بود نیزه دار سنان بن انس نخعى بود همین نحو سرها را پشت سر هم مىكشیدند و مىبردند. سهل مىگوید: پشت سرها اسیران آمدند پیشاپیش آنها زین العابدین (علیه السلام) با تن خسته بر شتر بغیر وطاء نشسته و پشت او مخدره بر ناقه سوار كه برقع از خزادكن داشت و هى ناله مىكرد و ابتاه وا محمداه وا علیاه وا حسناه وا حسیناه وا عباساه وا حمزتاه از روز سیاه خود مىنالید من نگاه مىكردم ناگاه دیدم صیحه بر من زد چنانچه بند دلم گسیخت پیش رفتم گفتم بى بى براى چه بر من صیحه زدى فرمود آخر حیا نمىكنى اینقدر به حرم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نظر مىنمائى من عرض كردم خاتون من چشمم بركنده باد اگر نگاه بریبه به صورت شما كرده باشم. فرمود كیستى؟ عرض كردم: سهل بن سعد شهرزورى از جمله غلامان شما و دوستان شمایم. رو كردم به امام بیمار (علیه السلام) عرض كردم آقا من یكى از موالى و شیعیانم چكنم كاش در كربلا بودم و جان فدا مىكردم اكنون فرمایشى دارید بفرمائید تا اطاعت كنم؟ فرمود آیا پول همراه دارى؟ عرض كردم بلى هزار درهم موجود است. فرمود قدرى از آنها را به آن حامل سر بده و بگو قدرى از پیش حرم دورتر ببرد تا مردمان اینقدر بما تماشا نكنند عرض كردم بچشم رفتم پول را دادم و برگشتم امام بیمار دعاى خیر درباره من كرد و این اشعار را با سوز و گداز مىفرمود.
اقاد ذلیلا فى دمشق كاننى - من الزنج عبد غاب عنه نصیره
و جدى رسول الله فى كل مشهد - و شیخى امیرالمؤمنین وزیره
فیالیت امى لم تلدنى ولم اكن - یرانى یزید فى البلاد اسیره
ما حصل این كلمات این است كه اى كاش مرده بودم و روى یزید را نمىدیدم و او مرا اسیر خود نمىدید.
شامیان من در مدینه سید والا مقامم
شامیان من در مدینه سید والا مقامم - ظالمان من بسط پیغمبر امام ابن امامم
زادهِ شاه حجازم كاینچنین از جور عدوان - در بدر در كوچه های كوفه و بازار شامم
گه زنندم بر سر این نامرد مردم تازیانه - گه زنان ریزند بر سر سنگ از بالای بامم
چون غلام زنگبارم در غل و زنجیر بستند - منكه حورانم كنیزند و بود غلمان غلامم
كعب نی بر من زنند از كینه این بی رحم مردم - با وجود آنكه پیغمبر بود جد گرامم
بر سر بازار عامم بادف و نی باز دارند - با وجود آنكه من خود پیشوای خاص و عامم
یكطرف بر ناقه ها آل پیمبر گرم افغان - یكطرف بر نی هویدا راس باب تشنه كامم
تا نمیدیدم یزید ایشان اسیر هر دیاری - كاش در این عالم فانی نمی زائید مامم
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپیمبر حزن واندوهی بترشد
اول ماه صفربوداهلبیت بشام رسیدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه ندیدند
سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - برای وروددرشام همه منتظرنشسته
نه غذایی ونه آبی همه اطفال جگرخون - نه پناهی نه مكانی همگی مضطرومحزون
یكطرف گرمی روزا یكطرف سردی شبها - یكطرف بی پدری یكطرف ظلم وستمها
پشت دروازه نشسته همه اطفال ویتیمان - چونكه دروازه رابستندآن لئیمان ولعینان
چرادروازه رابستندبرای جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند برای كشتن مهمان
شهرشام آینه بندان همه رخت نوپوشیدند - همه كردند حنابندان زهرماری سركشیدند
نوه هندجگرخوار روی تخت زرنشسته - برای تبریك آن ... میرونددسته بدسته
اما اولاد پیمبر همگی روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك
پشت دروازه نشستند همگی بالب تشنه - همه بی لباس وروپوش باشكمهای گرسنه
همگی گردیتیمی زستم به چهره دارند - همگی از غم وغصه هزاران خاطره دارند
چونكه شدشام مهیا دردروازه گشودند - همه مردم شامی سوی دروازه دویدند
پی فرمان یزیدی دردروازه چوواشد - اول ماه صفربود ماتم آل عباشد
مردم شام چودیدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهره خاكی همه با حالت محزون
یكی گریان یكی خندان یكی دیگه مات وحیران - همگی زهم میپرسندزكجاینداین اسیران
دردروازه ساعات شده یك غلغله برپا - برای دیدن اینان همگی شدندمهیا
درودیواروخیابان همگی مردم شامی - همه درحال تماشا چه خواصی چه عوامی
زینب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - برای مردم شامی میكنن واضح وروشن
اهلبیت رسول الله قصه كرببلارا - میخوا نند برای مردم به بیان آشكارا
میگن آی مردم شامی ما همه آل عبائیم - ما همه اهل مدینه اهلبیت مصطفائیم
آن علی بن حسین است این یكی زینب كبرا - این زن وبچه مظلوم همگی زاده زهرا
آن سری كه روی نیزه به لبش آیه قرآن - بوداوزاده زهرا كه چنان ماه درخشان
بوداوزاده حیدر بوداوسبط پیمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر
لب تشنه بلب آب سراوراببریدند - كلمات مصطفی را زلب او نشنیدند
میهمان را كس ندیده بكشندبالب تشنه - اما این مردم شامی بكشند باتیغ ودشنه
خیمه های ما بغارت رفته است مردم شامی - هریكی یك چیزی برده همچنان دزدوحرامی
ماكه آل مصطفائیم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت
زخدانكرده شرمی زرسول هم حیایی - به كجاببین رسیده زشما چه بی حیایی
كه زدین خود گذشته بخدا وهم پیمبر - بنموده بس اهانت به بتول وهم به حیدر
باقری ازاین سخنها شده شامیان پشیمان - كه چراشدند اینسان همگی دچارعصیان
اوّل ماه صفرآل رسول
اوّل ماه صفرآل رسول – واردشام شده زاروملول
شهرشام است چراغان امروز – همه جا آینه بندان امروز
شادی وهلهله برپاست بشام – آنچنانك هیچ ندیده ایام
بانگ تكبیربلندازهمه جا – طبل وشیپورچو روز هیجا
مردمان هلهله برپاكرده – دل سجّاد بودآزرده
كف زنان جملگی ازپیروجوان – زینب وآل علی نوحه كنان
مردم شام همه خرّم وشاد – غل وزنجیربگردن سجّاد
ام كلثوم دلش تنگ آمد – كزجفابرسراوسنگ آمد
به تماشاهمگی ازدروبام – چقدرسخت بوداین ایام
زینب آن دخت علی افسرده – فاطمه همچوگلی پژمرده
راس پاك شهدانوك سنان – قارئی نیزبخواندقرآن
ناگهان دخترزهرازینب – روزراكردبرآنها چون شب
بانگ برزد كه ایامردم شام – دائمًانیست بكام این ایام
این همه هلهله برپانكنید – شادی وخنده بیجانكنید
بهرمااینهمه غوغانكنید – ظلم برزادهِ زهرانكنید
این سری كه شده برنوك سنان – بفدایش همه خلق جهان
به لبش آیه ای ازقرآن است – به جبینش اثریزدان است
این سرزاده زهراوعلی است – نوراونورخداوندجلی است
كه درخشدچومهی دردل شب – هست ماه شب تارزینب
ماهم اولادپیمبرهستیم – زاده ای پاك زحیدرهستیم
ما امیریم وهمه زاده امیر – كاینچنین دست شماگشته اسیر
گفت سجّاد امام ابن امام - باقری آه زشام آه زشام
اهل وعیال حسین اسیرقوم لئام
اهل وعیال حسین اسیرقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدندواردبشام
قصریزیدوشام وزینب وآل طاها - اهل وعیال حسین دچاراین بلاها
كوچه وبازارشام آینه بندان شده - به اهلبیت حسین ظلم فراوان شده
سه روزوشب پشت دروازه شام خراب - آل نبی منتظرخونجگرودل كباب
چونكه شدندواردشام چهادیده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها دیده اند
مردوزن شیخ وشاب همه بحال طرب - این طرب ازبهرچیست درعجب آمدعجب
جشن وچراغان شام زبهرقتل حسین - كشتن سبط نبی تاج سرِعالمین
آیه قرآن بلب راس حسین روی نی - كوچه وبازارشام اهل وعیالش زپی
قصه اصحاب كهف كندتلاوت حسین - زآن تلاوت شده غلغله وشوروشین
آل نبی جملگی بسته به یك ریسمان - واردقصریزیدشدندامان الامان
سرِحسین مظلوم میان طشت زرین - میان قصرباشدنزدیزیدبی دین
باسرِسبط نبی میان طشت طلا - میكنداواهانت نكرده شرم ازخدا
میزنداوچوب كین برلب ودندان او - مقابل دیده خواهرگریان او
گبرونصاری مجوس گفت یزیدامزن - این سرِسبط نبی است فخرزمین وزمن
زینب كبری چنین دیدچوآن صحنه را - گفت یزیدعبرتی بگیرازاین ماجرا
خطبه غرّا بخواند بنت علی درمقام - كه شدهدایت ازآن خطبه همه خاص وعام
یزیدرسواازآن خطبه زینب شده - چناكه روزیزیدتارچنان شب شده
زینبِ ظاهراسیرشده كنون قهرمان - سیه نموده روزروشنِ آن شامیان
ای باقری شده شام ازسخنان زینب - آن روزهای روشن گشته كنون چنان شب
اَلشّامُ، اَلشّامُ، اَلشّام
در روایت آمده از امام سجّاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: (اَلشّامُ، اَلشّامُ، اَلشّامُ)، یا سه بار فرمود: (امان از شام، امان از شام، امان از شام)
ذکر مصیبت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
ذکر مصیبت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ - تا یاد غربت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را - یک جا روایت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
موی سپید و چهره ای در هم شکسته - از چه حکایت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی - یاد اسارت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی - عرض ارادت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری - ابراز غیرت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید - تجدید بیعت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
قرآن پرپر روی نیزه غربتت را - هر دم تلاوت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش - بی صبر و طاقت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه - خود را فدایت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس - چوبی جسارت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
کنج تنوری حنجری آتش گرفته - ذکر مصیبت میکند: اَلشّامُ، اَلشّامُ
از كتاب "یك ماه خون گرفته،هفتاد و دو ستاره" غلامرضا سازگار
آه ، یاران روزگارم شام شد
آه ، یاران روزگارم شام شد - نوبت شرح ورودشام شد
شام شهرمحنت ورنج وبلا - شام،یعنی سخت ترازکربلا
شام یعنی مرکزآزارها - آل عصمت راسربازارها
شام یعنی ازجهنم شوم تر - اهل بیت ازکربلامظلوم تر
شام یعنی ظلم وجوربی حساب - اهل بیت عصمت وبزم شراب
درورودشام،ازشمرلعین - کردخواهش ام کلثوم حزین
کای ستمگربرتودارم حاجتی - حاجتی برکافردون همتی
مااسیران،عترت پیغمبریم - پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ارمارابری درشهرشام - ازمسیری برکه نبودازدحام
بلکه کمترگردعترت صف زنند - خنده وزخم زبان وکف زنند
آن جنایت پیشه آن خصم رسول - برخلاف گفته ی دخت بتول
دادخبث طینت خودرانشان - بردازدروازه ی ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بی شمار - رخت نوپوشیده،دست وپانگار
بهراستقبال،باسازودهل - سنگشان دردست،جای دسته گل
ریختندازهرطرف زن های شام - آتش وخاکسترازبالای بام
زینب مظلومه بودوگِرد وی - هیجده خورشید،بربالای نی
هیجده آئینه ی حق الیقین - هیجده صورت زصورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته - باسرببریده برپاخواسته
رأس ثارالله زخون بسته نقاب - سایبان زینب اندرآفتاب
آن سوی محمل سرعباس بود - روبروبارأس خیرالناس بود
یک طرف برنی سرطفل رباب - برسرنی داشت ذکرآب آب
ماه لیلاجلوه گربرنوک نی - گه به عمه گه به خواهرچشم وی
بس که برآل علی بیدادرفت - داستان کربلاازیادرفت
خصم بدآئین به جای احترام - کرداعلان بریهودی های شام
کاین اسیران عترت پیغمبرند - وین زنان ازخاندان حیدرند
این سرفرزندپاک حیدراست - روز،روزانتقام خیبراست
طبق فرمان امیرشهرشام - جمله آزادید بهرانتقام
این سخن تابریهوداعلام شد - شام ویران شام ترازشام شد
آن قدرآل پیمبررازدند - دختران نازپروررازدند
خنده های فتح برلب می زدند - زخم هابرقلب زینب می زدند
آن یکی برنیزه دارانعام داد - این به زین العابدین دشنام داد
پیرزالی دیددرشام خراب - برفرازنیزه قرص آفتاب
آفتابی نه سری درابرخون - لب کبود امارخ اولاله گون
برلبش ذکرخداجاری مدام - سنگ هاازبام گویندش سلام
ازیکی پرسیداین سرزآن کیست - گفت این رأس حسین بن علیست
این بودمهرسپهرعالمین - نجل احمدیوسف زهراحسین
وای من ای وای من ای وای من - کاش می مردم نمی گفتم سخن
آن جنایت پیشه باخشم تمام - زد برآن سرسنگی ازبالای بام
آن سرآن آئینه ی حق الیقین - اوفتاد ازنیزه برروی زمین
ریخت زین غم برسرخورشیدخاک - گشت قلب آسمان هاچاک چاک
حاج غلامرضاسازگار(میثم)
امان از خنده دشمن - امان از طعنه و دشنام
امان از خنده دشمن - امان از طعنه و دشنام
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
امان از ضرب کعب نی امان از غربت زینب - ز اشک دیده بنویسید به روی تربت زینب
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
امـان از نیـزهداران و مبارکبادِ قاتلها - امان از رقص شادی زنان بر گرد محملها
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
به نوک نیـزه میبینم تمـام هست زینب را - الهی بشکند دستی که بسته دست زینب را
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
بنال ای دل بشوی از اشک دیده دشت و صحرا را - زیـارت کـن سـر نیـزه سـر فرزنـد زهـرا را
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
امان از مجلس شـام و یزید و چوب خزرانش - یزید و چوب خزران و حسین و صوت قرآنش
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
بنال ای دل به هم شمع و گل و پروانه را بستند - که بـر یک سلسلـه ده گوهـر یکدانه را بستند
امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام
یک ماه خون گرفته 5 – استاد سازگار
امان از شام
در روایت آمده از امام سجّاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: (الشّامُ الشّامُ الشّامُ)، یا سه بار فرمود: (امان از شام) به روایت دیگر، امام سجّاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسیرى تا آخر، چنین مصیبتى بر ما وارد نشده بود:
1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهاى برهنه و نیزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردندوكعب نیزه به ما مىزدند. آنان مارادرمیان جمعیت بسیارنگهداشتند و ساز و طبل مى زدند.
2- سرهاى شهدا را میان هودجهاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمویم عبّاس علیه السلام را در برابر چشم عمه هایم زینب و امّكلثوم علیه السلام نگهداشتند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمویم قاسم علیه السلام را در برابر چشم سكینه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند، و گاهى سرها به زمین مى افتاد و زیر سم ستوران قرار مى گرفت .
3- زنهاى شامى از بالاى بامها، آب و آتش بر سر ما مى ریختند. آتش به عمّامه ام افتاد، ولى چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتیجه عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
4- از طلوع خورشید تا نزدیك غروب ما را همراه ساز و آواز، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند: اى مردم ، بكشید اینها را كه در اسلام هیچگونه احترامى ندارند.
5- ما را به یك ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه یهودى و نصارى عبور دادند، و به آنها مى گفتند: اینها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خیبر و...) كشتند و خانه هاى آنها را ویران كردند، امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید. یا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَینا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ. اى نعمان هیچ كس از آنها نماند مگر اینكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند.
6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنیز بفروشند ولى خداوند این موضوع را براى آنها مقدور نساخت .
7- ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛ روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى بردیم .
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
متنبه شدن پیر مرد شامى و توبه او از كردار زشتش
پیر مردى از اهل شام كه از شیوخ بود بنزد شتر امام بیمار (علیه السلام) آمده بلند گفت: الحمدلله الذى قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه. شكر خداى را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را برید جهان را آسایش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چیزى فرو گذار نكرد همینكه آرام گرفت بیمار كربلا فرمود: اى شیخ آنچه تو گفتى من شنیدم دل خود را خالى كردى و آسوده شدى اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو. شیخ گفت بگو: امام فرمود: قرآن مىخوانى؟ عرض كرد: بلى. امام فرمود: این آیه را خوانده اى؟ قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى. خداوند مىفرماید به پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه اى حبیب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمىخواهم مگر مهر و محبت در حق ذى القربى و خویشان من. پیر گفت: بلى آن را خوانده ام. امام (علیه السلام) فرمود: این آیه را خوانده اى كه خدا مىفرماید: و آت ذاالقربى حقه. پیر گفت: آرى آن را خوانده ام. فرمود: این آیه را خوانده اى كه خدا مىفرماید: و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى. پیر مرد شامى گفت: بلى خوانده ام. حضرت فرمودند: این را خوانده اى كه مىفرماید: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا. پیر مرد گفت: خوانده ام اما این آیات به شما چه ارتباطى دارد، زیرا همه این آیات در حق اولاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و ذریه فاطمه بتول سلام الله علیها مىباشد. امام (علیه السلام) گریست و فرمود: «ارتباطش اینست که»والله عترت و اولاد رسول و ذریه فاطمه بتول ما هستیم. پیر مرد وقتى فهمید ایشان خارجى نیستند بلكه جملگى ذریه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بوده و شخصى كه با او سخن مىگوید امام و پیشوایش مىباشد سر در پیش افكند سخت گریه كرد، سپس بعد از ساعتى عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بیت پیغمبرید؟ حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائیم اهل بیت طهارت و عصمت. پیر مرد عرضه داشت: فدایت شوم، مرا معذور دارید، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبیده و طلب عفو و آمرزش مىكنم سپس پیر مرد سه مرتبه گفت: اللهم انى اتوب الیك، خدایا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بیزارم. پس از آن عمامه از سر برداشت و بر زمین زد و به روایت روضة الشهداء خود را زیر دست و پاى شتر امام سجاد (علیه السلام) انداخت و در خاك مىغلطید و صیغه توبه را اداء مىنمود. امام (علیه السلام) فرمودند: اى شیخ توبه تو قبول است برخیز. عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد باید زیر دست و پاى شتر شما جان بدهم در همین اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فریادى زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روایت لهوف مامورین خبر براى یزید پلید بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدین ترتیب آن پیر مرد را شهید نمودند.
وروداهلبیت به خرابه
صاحب روضة الشهداء مىنویسد: هر چه خواستند اهل بیت علیهم السلام را از دروازه ساعات داخل كنند انبوه جمعیت مانع شد و این امر ممكن نگردید لذا بالاجبار ایشان را از دروازه نودِر وارد كردند، بارى وقت ظهر بود كه اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به مسجد جامع شهر رساندند و از آنجا به طرف دارالاماره یزید پلید انتقال دادند. مرحوم طریحى مىنویسد: مقدار سه ساعت اهل بیت علیهم السلام را درب دارالاماره نگاهداشتند و بخاطر همین جهت آنجا را به باب الساعات نامیدند و همان طوریكه برخى از اهل تحقیق فرمودهاند همان روز اهل بیت را به مجلس یزید پلید وارد نكرده اند بلكه ایشان را در خرابه اى اسكان دادند و روز بعد آن وجودات محترمه را به بارگاه نحوست بار آن پلید داخل كردند.
مرحوم علامه مجلسى مىنویسد: حلبى از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت مىكند چون حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را با اهل بیت علیهم السلام به شام بردند جعلوهم فى بیت، اسراء به یكدیگر مىگفتند ما را بدین منزل ویرانه جاى داده اند كه خانه بر سر ما فرود آید، پاسبانان كه رفت و آمد به آن خانه مىكردند به یكدیگر مىگفتند: اینها از سقف شكسته مىترسند مبادا بر سرشان خراب شود و خبر ندارند كه فردا چون به حضور امیر رسند حكم بقتل ایشان مىنماید. بارى آن شب را اهل بیت علیهم السلام در آن خرابه بسر بردند ولى فقط ذات اقدس احدیت از حال آن یادگاران پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باخبر بود و دانست چه به ایشان گذشت.
ز جوش ناله سقفش كنده از فرش - بسان دود بى جان رفته تا عرش
مكینش را مكان بود آن چنان تنگ - كه در زندان دل زندانیان تنگ
نه مهمان نوازى و نه میزبانى - نه فرشى نه ظرفى نه آبى نه نانى
خرابه شام ، زندان اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام
در روایت مرحوم صدوق (ره) از آن خرابه ، تعبیر به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زیرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى دیگر بروند. عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام: إنَّ یَزیدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهماالسلام فی مَحبِسٍ، لا یُکِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم…(أمالی شیخ صدوق: ص ٢٣١ ح ٢۴٣ ، روضة الواعظین ابن فتال نیشابوری: ص ٢١٢، بحار الأنوار علامه مجلسی، ج ۴۵ ص ١۴٠) همانا یزید دستور داد كه اهل بیت امام حسین علیه السلام را همراه امام سجاد علیه السلام در محلى حبس كردند. آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما، تا آنكه بر اثر آن صورتهایشان پوست انداخت . (زینب علیه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21)
هلاك پنج زن به نفرین امام سجادعلیه السلام
سهل گوید آن زمان كه اسیران را درب دارالأماره نگاهداشته بودند پنج زن در غرفه خانه یزید نشسته بودند تماشا مىكردند میان آن زنان عجوزه و فرتوته اى بود مجدوبة الظهر آن عجوزه قدى خمیده داشت هشتاد سال از سن نحسش گذشته بود دید سر پر نور امام (علیه السلام) بر نیزه پاى غرفه اوست. فوثبت و اخذت حجرا فضربت به راس الحسین. آن سلیطه جست و سنگى برداشت و آن را بطرف سر مطهر امام (علیه السلام) پرتاب كرد، سنگ آمد و به سر بریده امام (علیه السلام) خورد.
در نسخه دیگر آمده: آن پیره زال سنگى برداشت و به دندانهاى امام (علیه السلام) زد. سهل گوید امام زین العابدین (علیه السلام) طاقت این مصیبت نیاورد سر بلند كرد عرض كرد: اللهم عجل بهلاكها و هلاك من معها. خدایا این عجوزه را با همراهان او هلاك كن سهل گوید بخدا قسم هنوز كلام امام (علیه السلام) تمام نشده بود كه تمام غرفه بزیر آمد آن پنج زن و مافیها به درك رفتند.
از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند
از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند - بر زخم كهنه پرمان سنگ می زنند
وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت - ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند
وقتی كه سنگشان به سر نی نمی رسد - سمت سكینه خواهرمان سنگ می زنند
از پای نیزه فاطمه را دور كن پدر! - این كورها به مادرمان سنگ می زنند
بغض علی بهانه خوبی برایشان - حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند
آن دختری كه با پدرش رفت و دور شد...در كربلا جهیزیه اش جفت و جور شد
گفتم: كه كاخ مستی تان پایدار نیست - مردم لباس خاكی ما خنده دار نیست
مردان ما به نیزه و در كوچه های شهر - گرداندن زنان حرم افتخار نیست
ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید - در دست های بسته ی ما ذوالفقار نیست
در سختی و بلا به خدا تكیه می كنیم - سر می دهیم در ره او، این شعار نیست
خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنید - پای سر بریده كه جای قمار نیست
وحید قاسمی
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام
باز اسم کوفه آمد درمیان و نام شام - آه آه از صبح کوفه! وای وای از شام شام!
روزِ اندر پیش چشمم، تیره تر آید ز شب - بشنود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام
ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را - محو کرد از لوح هستی، محنت و آلام شام
بی حیایی بین که با یک دیگر از قتل حسین - می نمایندی مبارک باد، خاص و عام شام
آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین - اهل بیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام
آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید - می زنندش سنگ بر سر، از در و از بام شام
چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند - آـش اندر فرق عابد، خلق خون آشام شام
«جودیا» ! شام است ز ان رو تیره تا صبح ابد - کامد اندر دهر از صبح آن چنان تا شام شام
مرحوم جودى
مرحوم جودى ورود اهل بیت علیهم السلام را به شام تار اینگونه توصیف مىفرماید:
روایت است كه چون اهل بیت شاه شهید - شدند داخل شام از جفا و جور یزید
از آن طرف همه را دست از حناء رنگین - از این طرف همه پاها ز خار ره رنگین
از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و ناى - از این طرف همه در ناله حسینم واى
از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن - از این طرف همه فرق شكسته در شیون
از آن طرف به كف جمله جامهاى شراب - از این طرف دل طفلان ز قحط آب كباب
از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا - از این طرف سر اكبر مقابل لیلا
از آن طرف همه در عشرت و مباركباد - از این طرف به سنان رأس قاسم داماد
از آن طرف همه را در بدن لباس حریر - از این طرف همگى بسته غل و زنجیر
از آن طرف همه طفلان به روى دوش پدر - از این طرف به سر نى سر على اصغر
از آن طرف همه در غرفهها لب خندان - از این طرف به فغان روى ناقه عریان
از آن طرف به پس پرده اهل بیت یزید - از این طرف سر زینب برهنه چون خورشید
از آن طرف همه بنشسته روى كرسى زر - از این طرف همه استاده فرق بى معجر
از آن طرف سر شوم یزید را افسر - از این طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر
از آن طرف ز جفا چوب كین به دست یزید - از این طرف لب و دندان خشك شاه شهید
جهان به دیده جودى سیاه چون شب شد - چو در خرابه بى سقف جاى زینب شد
هنگامى كه آل الله سلام الله علیهم اجمعین را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بیت علیهم السلام سر بزیر انداخته جواب آنها را ندادند، بعضى موهاى پریشان خود را حجاب صورت ساخته و برخى با معجر و تعدادى دیگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستین و ساعد صورت خود را ستر مىكردند. در برخى از مقاتل نوشته اند كه علیا مخدره زینب خاتون سلام الله علیها فرمودند: بین كوفه تا شام كه سر برادرم بر نیزه بود چشمهاى آن حضرت پیوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عیال خویش مىنگریست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم دیدم چشمهاى مباركش بسته شده یعنى خداوندا دیگر طاقت ندارم كه این همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بیت خود ببینم. حضرت امام باقر (علیه السلام) از پدر بزرگوارش زین العابدین (سلام الله علیه) روایت نموده كه آن حضرت فرمودند:
مرا بر یك شتر لنگ و لاغرى نشانده و سر پدرم را بر علمى نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسى از ما مىخواست گریه كند نیزه بر فرقش مىزدند پیوسته بدین منوال بودیم تا به دمشق رسیدیم در آنجا جارچى جار مىزد یا اهل الشام هولاء سبایا اهل البیت الملعون. مرحوم سید در لهوف مىنویسد: همینكه اهل بیت رسالت سلام الله علیهم آن همه جمعیت و ازدحام از اهل شام دیدند علیا مكرمه ام كلثوم علیها السلام شمر پلید را طلبید و به او فرمود: اى شمر من امروز یك حاجت به تو دارم. شمر گفت: چه حاجت دارى؟ فرمود: ما را از دروازهاى ببر كه جمعیت كمتر باشد و نیز دستور بده این سرها را از میان ما زنها دورتر برده مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند. آن حرامزاده خبیث مخصوصا گفت سرها را از میان محملهاى زنان عبور بدهند كه مردم بیشتر به تماشا آیند.
وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما
وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعینَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَینِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَمیعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ یقُولُ:
جاؤُا بِرَاءْسِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْمیلا
وَ كَاءَنَّما بِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدینَ رَسولا
قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا یتَرَقَّبُوا - فى قَتْلِكَ التَّنْزیلَ وَ التَّاءْویلا
وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما - قَتَلُوا بِكَ التَّكْبیرَ وَالتَّهْلیلا
سربریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است وآورندبشام
بكشتن تونمودندآشكاروبه عمد - بقتل ختم رسل این گروه دین قیام
لبان تشنه شهیدت نمودوخصم نگفت - كزآیه آیه قرآن توئی مرادومرام
توراكه معنی تكبیربودی وتهلیل - كشندوبانگ به تكبیراین گروه لئام
روایت شده است كه یكى از فضلاى تابعین اصحاب رسول صلى الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده كرد، مدت یك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید كه چه خاك بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت كردند و نه باطن آن را. اینك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گویند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.
ابومخنف میگوید : یزیدامركرد صدوبیست پرچم به پیشواز سرمبارك حسین علیه السّلام بروند پس پرچمها كه باهرپرچمی صنفی بودند به پیشوازرفتند واززیرپرچمهاصدای تكبیروتهلیل بلندبود كه ناگهان صدائی ازغیب بلندشدواین شعرراخواند : جائوابراسك یابن بنت محمد - مترمّلًا یدمائه ترمیلًا - لایوم اعظم حسرةً من یومه - واراه رهنًا للمنون قتیلًا - فگانّما بك یابن بنت محمد - قتلوا جهارًا عامدین رسولًا - ویكبّرون اذا قتلت وانّما - قتلوا بك التّكبیر والتّهلیلًا .
وامام سجّادعلیه السّلام هنگام حركت به طرف شام این شعررامیخواند : اقادذلیلًا فی دمشق كانّنی - من الزّنج عبد غاب عنه نصیر - وجدّی رسول الله فی كلّ مشهد - وشیخی امیر المؤمنین امیر - فیالیت لم انظردمشق ولم اكن - یرانی یزدفی البلاد اسیر . یعنى در شهر شام با خوارى كشیده مى شوم ، چندانكه گویى من برده اى از زنگبار هستم كه مولایش از او غایب شده است . و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فامیل من امیرمؤ منان على وزیر رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
اهلبیت سه شبانه روزبردردروازه
شیخ عباس قمى (ره ) به نقل از شیخ بهایى (ره) درباره ورود اسیران به دمشق گفت : بر در شهر سه روز ایشان را بازگرفتند تا شهر را بیارایند و هر حُلّى و زیورى و زینتى كه در آن بود به آیینه ها بستند به صفتى كه كسى چنان ندیده بود. قریب پانصدهزار مرد و زن با دف ها، و امیران ایشان با طبل ها، بوق ها و دُهل ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان ، رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند.
از كامل بهایى نقل شده است كه : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت كنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین كردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسیران از شهر خارج شدند و سركردگان و امیران نیز دف زنان و رقص كنان و پایكوبان حركت كردند...
این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود كه روز محضر را در یادها زنده مى كرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...
به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(10)
اهل بيت امام حسين علیه السلام روز اول ماه صفر سال 61 هجری قمری با دف و چنگ و نقاره یزیدیان وارد شهر شام شدند .
جائُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْمِیلاً - وَکَاَنَّما بِکَ یَابْنَ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدِینَ رَسُولاً - قَتَلُوکَ عَطْشانا وَلَمْ یَتَرَقَّبُوا - فی قَتلِکَ التَّأوِیلَ وَالتَّنْزِیلا - وَیُکَبِّرُونَ بِاَنْ قُتِلْتَ وَاِنَّما - قَتَلُو بِکَ التَّکْبِیرَ وَالتَّهْلِیلا .سر بریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است و آورند به شام - به کشتن تو نمودند آشکار و به عمد - به قتل ختم رسل این گروه دین، اقدام - لبان تشنه، شهیدت نمود و خصم نگفت - کز آیه آیه قرآن توئی مراد و مرام - تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل - کشند و بانگ به تکبیر، این گروه لِئام(1) [نفس المهموم، ص240] . ملاحبیب کاشانی(ره) در تذکرة الشهداء آورده که از امام سجاد(ع) پرسیدند: سختترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ که امام(ع) در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! طبق روایت دیگر امام سجاد به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود؛ یکی اینکه ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزهها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند، دوم اینکه سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(ع) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه(س) و فاطمه(س) میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت». «دیگر آنکه زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. چهارم اینکه از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند!» . «مورد دیگر اینکه ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند. امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید. ششم اینکه ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت و آخر اینکه ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم».
ورود كاروان اهل بيت امام حسين(ع) به شام (61 ق) . یکی از مصائب رنجآور حادثه عاشورا، جریان اسارت اهل بیت امام حسین (علیهالسّلام) و در راس آنها حضرت امام سجاد (علیهالسّلام) و حضرت زینب (سلاماللهعلیها) میباشد. عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آنها را به سوی شام صادر کرد. طبری مینویسد: «عبیدالله بن زیاد دستور داد زنان و کودکان حسین (علیهالسّلام) را آماده کنند و دستور داد طوق آهنین به گردن علی بن حسین (علیهالسّلام) نهادند. سپس آنها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد که پیش یزید بروند».[۱] در اخبار الطوال نیز آمده است: «ابن زیاد، علی بن حسین (علیهالسّلام) و زنانی که همراهش بودند را با زحر بن قیس، محقن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن یزید بن معاویه به شام فرستاد».[۲] . سید بن طاوس در مورد این واقعه مینویسد: «وقتی اسرای کربلا نزدیک شهر دمشق رسیدند، ام کلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازهای ببر که تماشاچیان کمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محلها دورتر ببرند تا نگاه مردم کمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی که داشت دستور داد سرها را بالای نیزهها زدند و در میان محملها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند».[۴] به نظر حسن بن علی الطبری،[۵] . اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، (ابومخنف می نویسد: خاندان عصمت (علیهم السّلام) با سرهای مطهر به باب الساعات آوردند و ایشان را سه ساعت از روز در آنجا نگاه داشتند سپس به سوی یزید (لعنه الله) بردند) شهر را زیور بستند، به گونهای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانههایشان بیرون آمدند، در حالی که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرا رفتند. آن روز بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج میزدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد کردند. اسراى اهل بيت چون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تماشاى اهل بيت و اظهار شادمانى از پيروزى يزيد به استقبال شتافتند، به منظور تكميل تزئين شهر سه روز اهل بيت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است.[۱] اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنان كه شاعر گفته است: كانت ماَّتم بالعراق تعدّها امويّة بالشّام من اءعيادها . در عراق مجالس عزا برپا مى كنند ولى بنى اميه در شام آن روزها را عيد مى گيرند. از ابى مخنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خوشى برترى داشت . [روايت شده است که يكى از تابعين چون رأس حضرت امام حسين (عليه السّلام) را مشاهده كرد يك ماه در شام از جميع مردم خود را پنهان كرد، بعد از آن كه پيدايش كردند و از علّت اختفايش پرسيدند، گفت: مگر نمى بينيد كه بر ما چه فرود آمده است، بعد اشعار زير را سرود: جاءوا برأسك يا ابن بنت محمّد - مترمّلا بدمائه تزميلا . اى فرزند دخت محمّد سر آغشته به خونت را آورده اند. وكأنّما بك يا ابن بنت محمّد - قتلوا جهارا عامدين رسولا. گوئيا با قتل تو اى سبط محمّد آشكارا و به عمد پيامبر را كشتند . قتلوك عطشانا و لمّا يرقبوا - في قتلك التّنزيل و التّأويلا. تو را تشنه كشتند و با قتل تو تنزيل و تأويل قرآن کشته شد.و يكبّرون بأن قتلت و إنّما - قتلوا بك التّكبير و التّهليلا . با كشتنت اللَّه اكبر گفتند، همانا با كشتن تو تكبير و تهليل را كشتند.(لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، صفحه185)] . (نقل شده است كه در شام از سر مبارك حضرت (علیه السّلام) مى شنيدند كه مكرر مى گفت: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» . در مجلس یزید (لعنه الله) وقتی به خاطر اعتراض سفیر روم به ظلمهای روا شده بر حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) دستور قتل او صادر شد؛ سر مبارک با صدای بلند فرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله» . قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت: به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك حضرت امام حسين (عليه السّلام) را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مىخواند، چون به اين آيه رسيد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً. (سوره مبارکه كهف، آيه 9)» به قدرت خدا سر مقدّس سيد الشّهداء (عليه السّلام) به سخن در آمد و به زبان فصيح گويا گفت: امر من از قصّه اصحاب كهف کشتن من و حمل سر من عجيبتر است) چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت: حاجتى دارم ممكن است انجام دهى؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى؟ ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمل مى كنند بگو سرها را از محامل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم . شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محمل هاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لاحول و لاقوّة الاّ باللّه.[۲] اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذینبندی کرده بودند.[۳۰] . سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفا ديدم ولى مشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعب مى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خبريم، در گوشه اى عده اى را ديدم كه با هم صحبت مى كنند. گفتم: براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى؟ گفتم: آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم. گفتند: سعد! تعجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش را فرو نمى برد؟ گفتم : مگر چه شده؟ گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند! گفتم: اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟! پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند. جلوى دروازه آمدم، پرچم ها را ديدم كه رديف شده، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم: دختر تو كيستى؟ فرمود: من سكينه دختر حسينم! گفتم: آيا حاجتى دارى كه بتوانم انجام دهم كه من سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم. فرمود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مردان كمتر به ما نگاه كنند. به آن كه سر را حمل مى كرد گفتم: ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم؟ پرسيد چه حاجتى دارى؟ گفتم: اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم.[۳] . هنگامی که سرهای مطهر رسیدند به آن دریچه، دیدند در آن پیرزن فرتوت ملعونه ای است که نامش ام هجام بود و همراه او چند کنیز دیگر بودند. هنگامی که سر مبارک امام حسین (علیه السّلام) را دید که بر نیزه ای بلند است و محاسن مقدسش به خونش خضاب شده است، گفت: این سر که جلوتر از سرهای دیگر است و سرهای دیگر پشت نیزه اش می آیند، سر کیست؟ گفتند این سر حسین بن علی (علیه السّلام) است و سرهای دیگر متعلق به اصحاب اوست. آن عجوزه ملعونه بسیار خوشحال شد و به کنیزانش گفت: سنگی به من بدهید تا به سر حسین بزنم، زیرا پدر او، پدر و شوهر مرا کشته است. سنگی به او دادند و با آن سر مقدس را مجروح کرد و خون از صورت به محاسن مبارکش رسید. در این حال ام کلثوم (علیهاالسّلام) دید که خون سرِ آن حضرت بر چهره و محاسن او جاری شده است، لطمه به صورتش زد و گریبان چاک زد و فریاد زد: وا جدا، وا علیا، وا حسنا، وا حسینا، سپس غش کرد. هنگامی به هوش آمد، گفت چه کسی با رأس برادرم و نور چشمانم چنین کرد؟ گفتند: آن عجوزه چنین کرد. گفت: خدایا خانه خرابش کن و آتش عذاب را در این دنیا پیش از آخرت به او بچشان. راوی گوید: به خدا قسم هنوز کلام آن مخدره تمام نشده بود که خانه آن پیرزن خراب شد و آتش گرفت و آن پیرزن و کنیزانش به آتش سوختند و به درک واصل شدند. خدا آنان را رحمت نکند . در نقلی آمده است که هنگامی که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) این کار پیرزن را دید نفرین نمودند پس آن دریچه ریخت و او و هر که با او بود هلاک شد.در روایتی از سهل بن سعد چنین آمده است: هنگامیكه سر مبارك حسين (عليه السّلام) را در شهر دمشق حمل مىکردند، پنج تن از زنان شام را نگريستم كه از براى تماشا بر دريچه كوشكى بلند برآمده بودند و در ميان ايشان پيرزنى فرتوت و پشت خمیده بود. چون سر حسين (عليه السّلام) را از برابر آن دريچه در مى گذرانيدند، آن عجوز با پشت خميده برخاست و سنگى به دست كرده بر آن سر همايون افكند چنانكه به ثناياى مباركش آمد. چون اين بديدم، از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم: «اللّهمّ أهلكها و أهلكهنّ معها بحقّ محمّد و آله صلّى اللّه عليه و آله أجمعين.» گويد: هنوز اين كلام را تمام نياورده بودم كه آن دريچه فرود آمد و آن ملعونه و آنانكه با وى بودند، به زير سنگ و خاك هلاك شدند . (به نقل از کتاب سخن گفتن سرامام حسین (ع) در 120 محل نوشته شیخ علی قلسفی ص 53 ، بنقل از تذکره الشهداء ، ص 237 . یکی از زنان شامی سنگی برداشت و به سر مقدس امام حسین (ع) زد و حضرت از بالای نیزه فرمود : اَنَا المَظلُوم) . پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع، بر سکویی جای دادند.[۳۱] امروزه در مسجد اموی، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نردههای چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۳۲] . شیخ عباس قمی مینویسد: «اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پلهکان مسجد (محلی که توقفگاه اسیران بود) نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیهالسّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خواندهای. گفت: آری فرمود: این آیه را خواندهای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»[۶] «بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمیخواهم»؟ گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم... سپس حضرت فرمود: این آیه را خواندهای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»[۷] «خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند»؟ گفت: بله خواندهام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری میجویم».[۸] و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند. ابن اعثم مینویسد: «سرهای شهدای کربلا را به همراه امام سجاد (علیهالسّلام) و مخدرات اهل بیت نزد یزید بردند. آن لعین اشاره کرد سر امام حسین (علیهالسّلام) رادر طشتی زرین نهادند. سپس از فرستادگان ابن زیاد سؤالاتی کرد و آنها تفصیل واقعه را برای او بیان کردند».[۹] بدون شک همین برخوردها و روشنگریها و سخنرانیهای امام سجاد (علیهالسّلام) و حضرت زینب (سلاماللهعلیها) موجبات رسوایی بنی امیه را فراهم آورد. و آنها را از کرده خویش پشیمان ساخت.
حضور اهل بیت امام حسین(ع) در شام را برخی منابع دو روز،[۳۳] و در ویرانهای بیسقف، معروف به خرابه شام دانستهاند[۳۴] و شیخ مفید، محل استقرار اسیران را خانهای نزدیک قصر یزید معرفی کرده است.[۳۵] قول مشهور درباره مدت اقامت اسیران در شام، سه روز دانسته شده،[۳۶] اما هفت روز[۳۷] و یک ماه نیز نقل شده است.[۳۸] برخی از گزارشهای تاریخی درباره اسیران کربلا در شام، عبارت است از: پس از ورود اسیران کربلا به شام، زَحر بن قَیس، جزئیات واقعه کربلا را به یزید گزارش کرد.[۳۹] یزید پس از شنیدن گزارش، دستور داد کاخ را تزیین کرده، بزرگان شام را دعوت و اسیران را به قصر وارد کنند.[۴۰] . عبدا... بن میمون از امام صادق(ع) از پدرشان امام باقر(ع) چنین نقل کرده است: هنگامی که خاندان امام حسین(ع) را به شام آوردند و بر یزید وارد کردند، روز بود و صورتهای زنان و دختران خاندان اهل بیت(ع) باز بود (مکشوفات وجوههن!) شامیان جفاکار گفتند: «ما رأینا سبایا احسن من هولاء فمن انتم؟ ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیدهایم، شما کیستید؟! فقالت: سکینه بنت الحسین(ع): نحن سبایا آل محمد علیهم السلام» (قرب الاسناد حمیری قمی، ص26، حدیث 88- شهادت نامه امام حسین(ع) بر پایه منابع معتبر، محمدی ری شهری، ص775). سکینه دختر امام حسین(ع) گفت: «ما اسیران خاندان محمدیم»! . گزارشها حاکی از آن است که اسیران را در حالی وارد مجلس یزید کردند که با طناب به هم بسته بودند.[۴۱] در این هنگام فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۴۲] یزید در حضور اسیران، سر امام حسین(ع) را در ظرف طلا گذاشته[۴۳] و با چوبدستی به آن میزد.[۴۴] وقتی سکینه و فاطمه، دختران امام حسین(ع)، این موضوع را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویه بن ابوسفیان شروع به گریه کردند.[۴۵] بنابر روایتی از امام رضا(ع) که شیخ صدوق نقل کرده، یزید سر امام حسین را در تشتی گذاشت و بر روی آن میز غذا نهاد. سپس با یارانش سرگرم غذا خوردن شد و پس از آن، میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. گفتهاند او هنگامی که در بازی میبرد، جام آبجو را گرفته مینوشید و تهمانده آن را در کنار تشت که سر بریده امام در آن بود، بر زمین میریخت.[۴۶] عدهای از حاضران، به رفتار یزید در مجلس اعتراض کردند؛ از جمله یحیی بن حکم، برادر مروان بن حکم که یزید با مشت به سینه وی زد.[۴۷] اَبوبَرْزه اَسْلَمی نیز اعتراض کرد و به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۴۸] [اسیران را در حالی که با طناب به هم بسته شده بودند، وارد مجلس کردند.[۶] در این هنگام فاطمه بنت الحسین گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۷] یزید در حضور اسیران، سر امام را در ظرف طلا گذاشت[۸] و با چوبدستی به آن میزد.[۹] وقتی سکینه و فاطمه دختران امام حسین این صحنه را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویه، صدا به شیون و زاری بلند کردند.[۱۰] در روایتی از امام رضا(ع) آمده که یزید سر امام را در تشتی گذاشت و میز غذا را بر تشت نهاد، آنگاه با یارانش سرگرم خوردن غذا و شراب شد، سپس میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. وی هنگامیکه از همبازیانش میبرد، جام شراب را برمیداشت و مینوشید و تهمانده آن را کنار تشتی که سر بریده امام در آن بود بر زمین میریخت.[۱۱] بعضی از حاضران به این رفتار یزید اعتراض کردند، از جمله یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که یزید با مشت به سینه وی زد.[۱۲] ابوبرزه اسلمی نیز اعتراض کرد که به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۱۳]] . پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کردهاند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبههایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبههایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی(ع) نسبت داده شده است.[۵۳] امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، در شام نیز به خطبهخوانی پرداختند. محتوای این خطبهها، سرزنش یزید درباره ستم بر اهل بیت امام حسین(ع) و گرداندن آنها در شهرها،[۵۴] و همچنین بیان فضائل اهل بیت پیامبر(ع) و علی(ع) گزارش شده است.[۵۵] این سخنان، به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۵۶] در شام، امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) برای آگاه ساختن مردم، خطبههایی ایراد کردند. این سخنرانیها به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۱۴]
از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:« بزرگترین مصیبت شما در سفر کربلا در کجا بود؟» در پاسخ سه بار فرمود:« شام، شام، شام.» و نیز فرمود:« ای کاش هرگز نگاهم به دمشق نمیافتاد.» امام سجاد علیه السلام در روایتی فرمود:« در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا آخر نظیرشان را ندیدیم: 1- سربازان یزید ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و به ما سرنیزه میزدند. 2- سرهای شهدا را در میان زنها گذاشتند. سر پدرم و عمویم، عباس، را در برابر چشم عمههایم، زینب و ام کلثوم، قرار دادند و سر برادرم، علی اکبر، و پسر عمویم، قاسم، را در برابر چشم سکینه و فاطمه. سربازان با سرها بازی می کردند؛ گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم شتران می رفت. 3- زنان شامی از بالای بامها آب و آتش به سوی ما میریختند. یک بار آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. آتش عمامه و سرم را سوزاند. 4- از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار، ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم گردش دادند و گفتند:« ای مردم، اینها را بکشید که در اسلام هیچ احترامی ندارند.» 5- ما را به ریسمانی بستند و از مقابل خانه های یهود و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:«اینها همان هایی هستند که پدرشان پدران شما را (در جنگ های خیبر و. . . .) کشته و خانه های آنها را ویران کردهاند. امروز انتقام آنها را از اینها بگیرید. آنها هم هر چه خواستند خاک و سنگ و چوب به سوی ما پرت کردند، و پیرزنی یهودی به سر امام حسین علیه السلام سنگ زد. 6- ما را به بازار بردهفروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی تقدیر خداوند چیز دیگری بود. 7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت. روزها از گرما و شبها از سرما در امان نبودیم و همواره از تشنگی و گرسنگی و ترس از مرگ در اضطراب به سر میبردیم.
مِنْهال بن عَمرو اَسدی راوی از امام سجاد(ع) که گزارشی از وضعیت اسیران کربلا در خرابه شام نقل کرده و از اینرو در برخی از روضههای عاشورا از وی نیز یاد میشود. منهال در شام با امام سجاد(ع) دیدار کرده است. او گزارش کرده که امام سجاد(ع) را در بازار شام در وضعیتی دیده که از ساق پای او خون میچکیده است.[۵] امام سجاد در پاسخ منهال که احوال او را پرسیده بود، اهل بیت پیامبر(ص) را به بنیاسرائیل تشبیه کرد که آل فرعون مردان آنان را میکشتند و زنانشان را به خدمت میگرفتند.[۶] او همچنین گزارشی از وضعیت خرابه شام در شام نقل کرده که بر اساس آن خرابه سایبان نداشته و آفتاب به داخل آن میتابیده است.[۷] به همین جهت در برخی از روضههای عاشورا که به جای دادن اسیران کربلا در خرابه شام اشاره میگردد، از وی نیز یاد میشود. او همچنین نقل کرده هنگامی که سر امام حسین(ع) بر نیزه بود کسی آیه مربوط به اصحاب کهف را میخواند صدایی از سر بریده شنیده شد که «کشتن من و گرداندن سرم، شگفتتر از داستان اصحاب کهف است»[۸] . منهال در سفری که از حج باز میگشت در مدینه با امام سجاد(ع) دیدار کرد. امام سجاد وضعیت عاملان واقعه کربلا را از او جویا شد.[۹] او خبر زنده بودن حرملة بن کاهل را به امام سجاد(ع) رساند و نفرین امام سجاد(ع) در حق حرمله که «خدایا حرارت آتش و آهن را به حرمله بچشان»[۱۰] را نقل کرده است. منهال پس از کشته شدن حرمله، جریان دیدار خود با امام سجاد و نفرین آن حضرت در حق حرمله را به مختار ثقفی نیز رسانده است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
ورود كاروان اهل بيت امام حسين(ع) به شام (1صفر61 ق)
ورود كاروان اهل بيت امام حسين(ع) به شام (1صفر61 ق)
پس از واقعهي كربلا، خاندان پيامبر اكرم(ص) كه به اسارت يزيديان درآمده بودند، وارد شام مركز حكومت يزيد شدند. در شام، حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع) در مقاطع مختلف، از جمله در دربار يزيد و مسجد شام به افشاگري عليه يزيد پرداختند و پيام خون شهيدان كربلا را به بهترين نحو به مردم رساندند، به طوري كه مردم شام از واقعيت جنايات سپاه يزيد در كربلا آگاه و نسبت به وي و مزدوران او خشمگين شدند. اين موضوع باعث شد كه يزيد به كلي صدور فرمان قتل امام حسين(ع) و يارانش را تكذيب كند و گناه آن را به گردن عبيداللَّه بن زياد والي كوفه، بيندازد. همچنين به دليل فشار افكار عمومي، يزيد مجبور شد پس از چندي، كاروان اهل بيت پيامبر(ص) را به مدينه، باز گرداند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
حبس ۳ روزه کاروان اسرا پشت دروازه شام
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(9)
بازماندگان واقعه کربلا همچون امام سجاد(ع)، امام چهارم شیعیان و حضرت زینب(س) که به اسارت لشکر عمر بن سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر بن سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد برده شدند. ابن زیاد، اسیران را بر روی محملهایی بدون پرده و پوشش و با همراهی گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز به دربار یزید بن معاویه در شام فرستاد. او دست و پای برخی همچون امام سجاد(ع) را غل و زنجیر کرد. گزارشهای مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای کربلا و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع) مختلف است. تعداد اسیران مرد، چهار، پنج، ده و دوازده نفر گزارش شده است. شمار اسیران زن نیز چهار، شش و بیست نفر نقل شده است.[۴] برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر ذکر کردهاند.[۵] براین اساس گفته شده درباره تعداد اسیران کربلا اظهار نظر قطعی ممکن نیست.[۶] . نام اسیران زن در کربلا نیز عبارتند از: حضرت زینب، فاطمه و ام کلثوم[۱۱] و رقیه[۱۲] از دختران امام علی(ع)، رباب همسر امام حسین(ع)[۱۳] و فاطمه دختر امام حسن(ع)،[۱۴] چهار دختر امام حسین(ع) به نامهای سکینه، فاطمه، رقیه و زینب.[۱۵]. نام بازماندگان از غیربنیهاشم در کربلا نیز از این قرار است: مُرَقّع بن ثُمامة اسدی، سَوّار بن عُمَیْر جابری، عمرو بن عبدالله جُندَعی، عُقْبة بن سَمعان غلام رباب، ضَحّاک بن عبدالله مشرقی،[یادداشت ۱] مسلم بن رباح و غلام عبدالرحمن بن عبد ربّه انصاری.[۱۶] از میان بازماندگان غیربنیهاشم، سوّار بن عمیر، عقبه، مسلم بن رباح و غلام عبدالرحمن بن عبد ربه جزو اسرای کربلا به شمار میروند.[۱۷] . بنابر آنچه ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکبهایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه میکردهاند.[۱۸] . عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را به همراه اسیران کربلا به شام فرستاد.[۲۴] طبق بعضی گزارشها زحر بن قیس نیز با آنها بوده است.[۲۵] مسیر دقیق حرکت اسیران از کوفه تا شام مشخص نیست؛ برخی بر این عقیدهاند که با توجه به اماکن منسوب به امام حسین(ع)، میتوان مسیر حرکت اسیران کربلا را مشخص ساخت؛ از جمله مقام رأس الحسین و امام زین العابدین در دمشق،[۲۶] مقامهای حِمص،[۲۷] حماء،[۲۸] بعلبعک،[۲۹] حَجَر[۳۰] و طُرح.[۳۱] . در دانشنامه امام حسین(ع) آمده است که میان کوفه و شام در آن روزگار، سه مسیر اصلی (راه بادیه، راه کناره فرات و راه کناره دجله) بود که هر یک از آنها راههای فرعی متعددی داشتهاند.[۳۲] نویسندگان این دانشنامه معتقدند به دلیل نبود دلایل روشن و قطعی نمیتوان در این باره اظهار نظر قطعی کرد؛ اما با بررسی نشانهها و قرائن، به احتمال زیاد مسیر اسیران از کوفه به شام از راه بادیه بوده است.[۳۳] . طبق برخی گزارشها همچون گزارش تاریخ طبری، شیخ مفید و تاریخ دمشق، ابتدا سر امام حسین(ع) و سرهای شهدا به شام فرستاده شد و پس از آن اسیران را اعزام کردند؛ اما برپایه گزارشهای دیگر، سرهای شهدا همراه با اسیران به شام فرستاده شدند.[۳۴] . بنابر نقل ابن اعثم و خوارزمی، مأموران عبیدالله بن زیاد، اسیران کربلا را از کوفه تا شام، بر محملهای بیپرده و پوشش، شهر به شهر و منزل به منزل بردند، آنگونه که اسیران (کافر) ترک و دیلم را میبردهاند.[۳۵] شیخ مفید، روایتی را نقل کرده که بر اساس آن، امام سجاد(ع) با غل و زنجیر در میان اسرا دیده شده است.[۳۶] . در روایاتی منسوب به امام سجاد(ع)، شیوه رفتار مأموران ابن زیاد اینگونه نقل شده است: علی بن حسین(ع) را بر شتری لاغر و لَنگ که جهاز آن چوبی و بدون زیرانداز بوده، سوار کردهاند؛ در حالیکه سر امام حسین(ع) بر نیزه، زنان پشت سر و نیزهها گرداگرد آنها بودند. اگر اشکی از چشم یکی از آنها جاری میشد، با نیزه بر سرش میزدند تا زمانی که وارد شام شدند.[۳۷] . درباره رخدادهای ورود اسرا به شام، چگونگی برخورد با آنها، محل اقامت و خطبهخوانی برخی از اسیران، گزارشهایی در منابع تاریخی وجود دارد. بنا بر این گزارشها، ورود سرهای شهیدان به شام در روز اول صفر بوده است.[۳۸] در این روز اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذینبندی بینظیری کرده بودند.[یادداشت ۲][۳۹]و پانصد هزار نفر از مردم در حالی که جامه نو پوشیده و دف، طبل، بوق و دهل میزدند به تماشای اسیران آمده بودند.[۴۰] براساس گزارش برخی منابع سه روز اسیران را بیرون شهر و پشت دروازه نگاه داشتند تا شهر را آذین ببندند.[۴۱] . پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع اموی، بر سکویی جای دادند.[۴۲] امروزه در این مسجد، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نردههای چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۴۳] . پس از ورود اسیران کربلا به شام، زَحر بن قَیس و یا شمر بن ذیالجوشن [۵۰] جزئیات واقعه کربلا را به یزید گزارش کرد.[۵۱] یزید پس از شنیدن گزارش، دستور داد کاخ را تزیین کرده، بزرگان شام را دعوت و اسیران را به قصر وارد کنند.[۵۲] گزارشها حاکی از آن است که اسیران را در حالی وارد مجلس یزید کردند که با طناب به هم بسته بودند.[۵۳] در این هنگام فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۵۴] . اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونهای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانههایشان بیرون آمدند، امام صادق (ع) از زبان امام زین العابدین (ع) نقل کرده که: «مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند. سر سیدالشهداء (ع) بر نیزه بلندی بود و زنان بر شتران پالاندار پشت سر من بودند. جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند، با نیزهها در جلو، عقب و اطراف ما بودند. هرگاه یکی از ما گریه میکرد، بر سرش میزدند.» . کاروان اسیران به شهر شام رسیدند، اما آنان را سه روز پشت «دروازه ساعات» نگه داشتند تا آمادهسازی شهر برای جشن کامل شود. آن دروازه، یکی از دروازههای شرقی شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن میرسید. آنان شهر را با زیورها، زر و سیم و انواع جواهر تزیین کردند. سپس مردان، زنان، کودکان، بزرگسالان، وزیران، امیران، یهود، مَجوس، نصاری و همه اقوام با طبل، دف، شیپور، سرنا و دیگر ابزار لهو و لعب برای شادی و تفریح بیرون آمدند. چشمها را سُرمه کشیده، دستها را حَنا بسته و بهترین لباسها را پوشیده و خود را آراسته بودند. راه کوفه تا شام طولانی بود و می بایست پانزده منزل پیموده شود تا به شام برسند از هر منزل تا منزل دیگر را اگر هشت فرسخ حساب کنیم راه بسیار طولانی خواهد شد بهر حال عزیزان حسین علیه السلام را دیار به دیار و شهر به شهر بردند و در هر شهری مورد شماتت و استهزاء و آزار دشمنان قرار گرفتن این منازل به این ترتیب بود. 1-تکریت 2-موصل 3-حران 4-دعوات 5-قنسرین 6-سیبور 7-حمص 8-بعلبک 9-قصر بنی مقاتل 10-حماه 11-حلب 12-نصیبین 13-عسقلان 14-دیر قسیس 15-دیر راهب . در منزلگاه قصر بنی مقاتل حضرت سکینه بر اثر تشنگی و گرما در فکر بود تا سایه ای پیدا کند درختی را دید و تنها به سوی آن رفت و در سایه آن خاک زمین را جمع کرد و بالش از خاک برای خود ترتیب داد و همانجا اندکی خوابید در همین هنگام دشمنان کاروان را حرکت دادند ولی سکینه را در بیابان بجا گذاشتند. فاطمه بنت الحسین علیه السلام که هم محمل سکینه بود هنگام سوار شدن دید خواهرش نیست فریاد زد ای ساربان خواهرم که همراه محمل من بود نیست ساربان توجه نکرد فاطمه سلام الله علیها فرمود: سوگند به خدا تا خواهرم را نیاوری سوار نمی شوم. ساربان گفت: او کجاست؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود: نمی دانم ساربان فریاد زد: آهای سکینه زود بیا و با بانوان سوار بر شتر بشو خبری از او نشد و کاروان حرکت کرد سرانجام بر اثر تابش شدید آفتاب سکینه بیدار گردید و دید قافله رفته است به دنبال قافله می دوید و فریاد می زد: خواهرم فاطمه مگر من هم محمل تو نبودم تو رفتی و مرا در این بیابان با پای برهنه تنها گذاشتی؟! فاطمه که چشمش را به بیابان دوخته بودو دلواپس سکینه بود ناگاه چشمش به او افتاد صدا زد ساربان شتر را نگهدار سوگند به خدا اگر خواهرم به من نرسد از همین جا خودم را به زمین می اندازم و فردای قیامت در نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله خونم را از تو مطالبه می کنم سرانجام دل ساربان به حال آن دو خواهر سوخت شتر را نگهداشت تا سکینه رسید و سوار شد . از مصائبی که در راه کوفه و شام در منزلگاه حلب رخ داد این بود که: هنگامی که اسرای اهلبیت علیه السلام در مسیر خود به راهی در کنار کوه جوشن (یا جوش) که در جانب غرب شهر حلب قرار داشت رسیدند یکی از همسران امام حسین علیه السلام بچه در رحم داشت آن بچه را محسن نامیده بودند در آنجا بر اثر شدت ناراحتی سقط شد. در آنجا چند نفر در معدن مس کار می کردند اهلبیت از انها آب و غذا خواسند ولی آنها آب و غذا ندادند و اهلبیت علیه السلام را با ناسزاگوئی از خود دور ساختند. و هم اکنون در این سرزمین زیارتگاهی بنام مشهد السقط موجود است که گویند محسن در همانجا دفن شده است و به نقلی محسن کودکی بوده و همراه اهلبیت علیه السلام درآنجا از دنیا رفت.
۷ مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (ع)
مصیبتها و توهینهای صورت گرفته در شهر شام به خاندان اهل بیت (ع) و کاروان اسرای کربلا به حدی بود که در روایت داریم، از امام سجاد (ع) پرسیدند: سختترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ ۳ بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام !
طبق روایت دیگر امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام ۷ مصیبت بر ما وارد کردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
۱. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزهها احاطه کردند و بر ما حمله میکردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
۲. سرهای شهداء را در میان کجاوههای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (ع) را در برابر چشم عمههایم زینب و امکلثوم (ع) نگهداشتند و سر برادرم علیاکبر و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه (س) و فاطمه (س) میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
۳. زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما میریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار چرخاندند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچگونه احترامی ندارند!»
۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آنها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر، خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند. امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
۷. ما را در مکانی اسکان دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم.
اهل بیت (ع) نهایتا در اول ماه صفر به شام رسیدند و در مسجد اموی این شهر با یزید روبرو شدند، خطبههای امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و توهینها و جسارتهای صورت گرفته به سر بُریده امام حسین (ع) و اسرای اهل بیت (ع) از جمله اتفاقاتی بود که در زمانش به آن خواهیم پرداخت
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
کتاب روضه های محرم و صفر جلد اول
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
کتاب روضه های محرم و صفر جلد دوم
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8)
رسیدن سپاه کفرآئین پسر زیاد مخذول به چهار فرسخی شام و خبر دادن از ورود اهل اهل بیت(علیه السلام) به یزید پلید
پس از آنکه سپاه کفرآئین کوفه و شام از عسقلان خارج شدند به سرعت تمام بطرف شام روانه گشته و همه جا قطع منازل و طی طریق می کردند تا به چهار فرسخی شام رسیده در آنجا اقامت کردند و از اینکه به مقصد نزدیک شده اند بسی شادمان و مسرور بودند از آنجا نامه ای به یزید ملعون نوشته و در آن اظهار نمودند که از کوفه آمده و سرها را با خیل اسیران آورده و اینک منتظر فرمان بوده که چه روز اسراء را با سرها وارد شهر کنیم. نامه را پیچیده و به دست قاصدی داده و سفارش کردند زود جواب آنرا بیاور و خودشان در آن مکان به باده گساری و عیش و نوش مشغول شدند. قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد یزید پلید رسید، زمانی بود که آن طاغی با اعیان از بنی امیه مشغول صحبت بود، قاصد از در در آمد و سلام کرد و گفت: اقر الله عینیک بورود رأس الحسین (علیه السلام)، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد. ابو مخنف در مقتل می نویسد: یزید دید که قصاد به صدای بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر بر مردم مشتبه شود و این طور به دیگران بنمایاند که از این خبر خوشحال نیست در جواب قاصد گفت: چشم تو روشن باد. سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه کاغذ ابن زیاد را خواند و از حرکات و قبایحی که مرتکب شده بود کاملا مطلع شد در باطن بسیار مسرور و شادمان گردید ولی در حضور جمعیت سر انگشت به دندان گزید طوری که نزدیک بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت: انالله و انا الیه راجعون. پس نامه را به حضار در مجلس نشان داد و گفت: ملاحظه کنید پسر مرجانه قسی القلب بدون اطلاع و اذن من چه ها کرده، حضار نامه را خواندند و گفتند: کار خوبی نکرده البته قبل از این نامه ابن زیاد یک نامه دیگری برای یزید فرستاده بود و او را از کارهای خود مطلع ساخته بود و یزید آن را از انظار دیگران مخفی داشته و ابراز نمی نمود و اساسا به حکم آن پلید ابن زیاد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد. باری پس از آنکه خبر رسیدن اهل بیت به چهار فرسخی شام به سمع یزید رسید امر کرد لشگریان کوفه و شام در همان منزل توقف کنند و اسراء و سرها را مراقبت نمایند تا خبر ثانوی از او به ایشان برسد. سپس امر کرد برایش تاجی جواهرنشان ساخته و تختی مرصع به سنگ های قیمتی بسازند و سر کرده ها و کد خدایان و بزرگان هر صنف و حرفه ای را فرا خواند و به آنها دستور داد که شهر را در کمال زیبائی زینت کرده و آئین ببندند و تمام اهل شهر را مؤظف و مکلف نمود که لباس های زینتی پوشیده و خود را بیارایند و از وضیع و شریف، غنی و فقیر، امیر، مأمور خرد و کلان، رجال و نسوان پیر و جوان در کوچه ها و محله ها و خیابان ها بطور دسته جمعی رفت و آمد کرده و به هم تبریک و تهنیت بگویند.
دمشق
به هرحال اهل بیت رسول اکرم (ص) را همراه سرهای نورانی و پاک به طرف «دمشق» آوردند، چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام، شمر لعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازهای وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محملها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا (ص) نگاه نکنند. شمر ملعون کاملا" بر خلاف خواست ام کلثوم علیها السلام عمل کرد و کاروان اهل بیت را در روز اول ماه صفر (صاحب کتاب کامل بهائی و ابوریحان بیرونی در الاثار الباقیه و کفعمی در مصباح، تاریخ ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته اند. (مقتل الحسین مقرم 348) از دروازه ساعات (وجه تسمیه این دروازه به «باب الساعات» این بوده است که در آنجا صورت حیواناتی را از نحاس درست کرده بودند و نطمی در آن ایجاد شده بود که ساعات روز را تعیین میکرد. و در مقتل خوارزمی آمده است که: اهل البیت را از باب توما وارد دمشق کردهاند و آثار دروازه توما هم اکنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسین مقرم 348)) - که برای ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق کرد، و اهل بیت عصمت علیهم السلام و سرهای مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکی درب مسجد جامع دمشق، در جایگاهی که اسیران را نگاه میدارند، نگاه داشت!! (الملهوف 73) در بعضی از نقلها آمده است که: اهل بیت را سه روز در این دروازه نگاه داشتند. [کتاب قصّه کربلا، علی نظری منفرد . «رحلۀ سبایا آل بیت المصطفی من کربلا الی دمشق 61 ق» نوشته محمد عبدالغنی ادریس سعیدی و «الخبر الیقین فی رجوع السبایا لزیارۀ الاربعین تاریخیاً و فقیهاً» نوشته سخنور توانا حسن بدوی]
حكايت سهل بن سعيد شهرزورى از منتخب طريحى قدس سره
مرحوم طريحى در كتاب منتخب از سهل بن سعيد شهرزورى نقل نموده كه وى گفت: از شهر زور به عزم بيت المقدس بيرون آمدم و خروج من از شهر مصادف شد با ايام قتل حضرت امام حسين (عليه السلام)، رسيدم به شهر شام روز ورودم ديدم در شام غوغاى عظيمى برپا است مشاهده كردم دروازهها همه باز بوده و دكاكين را بستهاند و شهر را آئين بسته مردم فوج فوج با لباسهاى فاخر در كوچه و بازار خندان و شادمان مىگردند و چون به هم مىرسند مبارك باد مىگويند من از يكى پرسيدم امروز چه خبر است؟ گفت: مگر غريبى؟ گفتم: آرى، امروز وارد شدهام. گفت: شادى مردم براى فاتح شدن يزيد بر خارجى است كه در عراق خروج كرده بود الحمدلله و المنة كشته شد. گفتم: آن خارجى نامش چيست؟ گفت: حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام. گفتم: حسينى كه مادرش فاطمه اطهر دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. گفت: آرى. گفتم: انالله و انا اليه راجعون. اين فرح و شادى از براى قتل پسر دختر پيغمبر است، آيا كشتن او شما را بس نبود كه اسم خارجى نيز بر او گذاردهايد. گفت: اى مرد از اين مقوله سخنان بر زبان مياور و بر جان خويش رحم كن زيرا اگر كسى نام حسين را بخوبى ببرد گردنش را مىزنند. سهل مىگويد: زبان بستم و دم فرو كشيدم گريان و محزون به دروازه رسيدم ديدم علمهاى بسيار از در دروازه وارد شد، پشت سر طبالان با كوس و كرنا و طبل شادى وارد شدند به يكديگر مىگفتند: الرأس يدخل من هذا الباب سر را از اين دروازه وارد مىكنند مردم پيش مىدويدند هر قدر به سر مطهر نزديكتر مىشدند فرح و سرورشان زيادهتر مىشد و صدا به هلهله بلند مىكردند در اين اثنا ديدم سر پر نور امام حسين (عليه السلام) پيدا شد نور از لب و دهان آنحضرت ساطع بود مثل صورت نورانى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در نظر من جلوه كرد. در كامل السقيفه مىنويسد: سهل گفت: اول سرى كه بر نيزه ديدم سر منور قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (عليه السلام) بود چنان تر و تازه بود كانه لبهاى مباركش در خنده بود و رايت رأس الحسين (عليه السلام) فى هيبة عظيمة مع نور يسطع منه سطوعا عاليا و لحيته مدورة قد خالطها الشيب و قد خضبت بالوسمة سر مطهر سلطان مظلومان امام حسين (عليه السلام) را ديدم با كمال هيبت و عظمت نور سبحانى و ضياء صمدانى از صورت شعشعانى حضرت لمعان مىزد محاسن گردى داشت كه بعضى از موهاى محاسنش سفيد شده بود آثار خضاب رنگ بر محاسن مباركش بود ادعج العينين ازج الحاجبين واضح الجبينين اقنى الأنف متبسما الى السماء شاخصا ببصره نحو الأفق بالمعاينة رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ادعج العينين بود يعنى سياهى چشمانش حضرت در كمال سياهى بود گوشه چشم نظر به افق آسمان مىنمود گوئيا دو ستاره آسمان سرند و يا دو شمع گريان سحرند ديگر آنكه ازج الحاجبين بود يعنى دو هلال قير گون ابروانش از هم جدا بود پيوسته نبود بلكه پيوسته مانند هلال انگشت نماى عالمى بود واضح الجبين بود پيشانى كشيده داشت نمودار لوح المحفوظ اقنى الأنف يعنى دماغ مباركش بر آمدگى در بالا و خميدگى در وسط داشت متبسما الى السما لب لعل درخشانش كه رشگ عقيق بدخشان بود متبسم و خندان بود و الريح يلعب بلحيته يمينا و شمالا با اين شكوه و جلال سر خامس آل عبا (عليه السلام) بر نيزه بود باد كه مىوزيد محاسن مبارك آقا را گاه به يمين و گاه يسار حركت مىداد كانه ابوه اميرالمومنين (عليه السلام) اميرالمومنين (عليه السلام) هم به همين شكل و شمايل بود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) هم به همين هيئت بود و نيزه دار سر مطهر آقا عمر بن منذر همدانى نام داشت. مرحوم طريحى در منتخب مىنويسد: سهل گفت: چون سر منور سلطان مظلومان را به آن وضع بر نيزه ديدم طاقت و تاب از دستم رفت نتوانستم خوددارى كنم فلطمت على وجهى و قطعت اطمارى دو دستى بر صورت خود زدم و گريبان دريدم جامه بر خود پاره كردم صدا بگريه و ناله بلند كردم گفتم آه وا حزناه للأبدان السليبة النازخة عن الأوطان المدفوند بلا اكفان وا حزناه على الخدا التريب و الشيب الخضيب اى آه واويلاه از اين ريش خون آلود آه وا مصيبتاه از اين صورت غبار آلود وا كرباه از آن بدنهاى در بيابان افتاده بى غسل و كفن مانده آه يا رسول الله كجائى سر پسرت حسين (عليه السلام) را ببينى كه يطاف فى الأسواق و بناتك مشهورات اعلى النياق مشققات الذيول و الازياق ينطر اليهم شرار الفساق اى پيغمبر خدا كاش مىبودى و مىديدى دخترانت را چطور بر شتران و ناقههاى عريان نشاندهاند همه با لباسهاى پاره و گريبانهاى دريده سر برهنه مردم نظاره گر تماشاى دخترانرا مىكنند اين على ابن ابيطالب كجاست آن امير بدر و حنين كه پارههاى جگر خود را در ميان دشمن خوار ببيند ثم بكيت و بكى لبكائى كل من سمع بعد از اين سخنان عنان گريه را رها كردم هر كه سخنان مرا شنيد بگريه افتاد وليكن از بس كه جمعيت بود كسى بر من برنخورد همه مشغول فرح و عيش و سرور و نشاط خود بودند و صداى خود را بلند داشته. سهل گويد: بعد از رفتن و گذشتن سرها ديدم قافله اسيران آمدند از جلو من گذشتند اذا بنسوة على الأقطاب بغير و طاء و لا ستر همه بر شتران بى جهاز سوار بى ستر و چادر و قائلة منهن تقول وا محمداه يكى مىگفت وا محمداه ديگرى مىگفت وا علياه يكى وا اخاه يكى وا سيداه يكى پدر پدر مىگفت ديگرى مىگفت يا رسول الله بناتك كانهن اسارى اليهود و النصارى دخترانت را مانند اسيران يهود و نصارى اسير كردهاند ديگرى مىگفت اى جد بزرگوار سر از قبر بيرون آر و بر كوچك و بزرگ ما نظاره كن كه حسين (عليه السلام) تو مذبوح من القفا مهتوك الخباء عريان بلا رداء مانده ديگرى مىگفت وا حزناه لما اصابنا اهل البيت يا رسول الله به فرياد ما برس رسوا شديم. سهل گويد: همينكه محمل عليا مخدره ام كلثوم كبرى زينب سلام الله عليها آمد بگذرد فتعلقت بقائمة المحمل من خود را به محمل آن مخدره رساندم گوشه محمل را گرفتم و گفتم السلام عليكم يا اهل بيت محمد و رحمة الله و بركاته. آن مخدره جواب سلام مرا باز داد و فرمود: يا عبدالله كيستى در اين شهر كه بر ما سلام مىكنى كه غير از تو كسى بما سلام نكرد بلكه دشنام داد!؟ عرض كردم يا سيدتى اى خاتون منم سهل شهرزورى كه خدمت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده و ادراك صحبت آن حضرت كردهام. چون عليا مكرمه دانست كه من از دوستانم فرمود يا سهل الاترى ما قد صنع بنا مىبينى كه اين قوم بما چه كردند برادرم را كشتند و سبينا كالسبى العبيد والاماء ماها را مانند كنيزان و غلامان اسير كردند به اين شتران برهنه بى جهاز نشانده چنانچه مىبينى؟ من عرض كردم بخدا كه بر رسولخدا گرانست اسيرى و خوارى شما آيا بمن فرمايشى دارى؟ فرمود اشفع لنا عند صاحب المحمل از اين كجاوه كش درخواست كن كه محملهاى ما را عقب نگاه دارند سرها را پيش ببرند تا مردم بنظاره سرها مشغول شوند و اين پردهگيان را كمتر نظاره كنند فقد حزينا من كثرة النظر الينا بس كه مردم نظاره گر بما تماشا كردند ما رسوا شديم. من عرض كردم بچشم رفيقى همراه داشتم نصرانى بود باتفاق او رفتيم بنزد نيزه دار از او درخواست نموديم كه چنين كن، از من نپذيرفت و مرا دشنام داد و با كعب نيزه دور كرد آن رفيق نصرانى چشمش كه بسر مطهر امام افتاد چشم بصيرتش باز شد جذبه نور الهى و عنايت نا متناهى بر دل نصرانى تابيد بگوش خود شنيد كه سر بريده قرائت مىكند و مىفرمايد ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون الايه فادر كته السعادة توفيق يار و سعادت مددكار نصرانى شد و هو متقلد سيفا تحت ثيابه شمشير خونفشان در زير لباس بر كمر بسته بود همين كه مظلومى عيال و حقيقت خامس آل عبا را ديد بصوت بلند گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ثم انتضى سيفه و شد على القوم بعد شمشير خود را برهنه كرد و با آن تيغ خونفشان حمله كرد با ديده گريان اشگ ريزان جمعى را به نيران فرستاد و نيز جماعتى را مجروح ساخت و مىگفت روى شما سياه باشد اين اجر رسولخدا بود و مردم بر سر وى هجوم آوردند دستگيرش كردند پس از زخمهاى منكر در زير پاى شتر اسيران سرش را بريدند و از براى كشته شدن او اظهار فرح مىكردند. چه خوش باشد كه اندر كوى دلدار فشانم جان سر اندازم بپايش
ام كلثوم سلام الله عليها پرسيد چه خبر است؟ عرضه داشتند: نصرانى از ديدن حال زار شما و سر خونبار حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) منقلب شده اسلام آورد بعد از كلمه شهادت در پاى شتر اسيران به شهادت رسيد دختر على (عليه السلام) گريه كرد فرمود ان النصارى يحتشمون لدين الأسلام و امة محمد يقتلون اولاده اى بى مروت مردم نصرانيها حمايت از دين اسلام مىكنند ليكن امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پسر پيغمبر خود را مىكشند و عيال او را اسير مىكنند پس آن مخدره از سوز دل مىگفت يا رسول الله انظر الى بناتك بارزات حاسرات مرملات باكيات لاطمات نادبات يا رسول الله قتل المحامى و النصير و لا محامى لنا اى رسول مختار نصرانى حال ما را ديد دلش سوخت به يارى ما جانفشانى كرد آخر ما دختران توايم كه بى پرده و سر و پا برهنهايم دخترها يتيم شدند زنها بيوه ماندند همه بر سر زنان و سينه كوبانند ناصرى ندارند مرد و مددكارى ندارند ياليت فاطمه عليها السلام ما را به اين حالت مىديد كه به چه مصيبت دچاروبه چه بليّت گرفتار شده ايم. [تهیه کننده : حجة السلام سیدمحمد باقری پور20محرم سال 1398]
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)
بعلبک
(بعلبک، شهری است قدیمی که تا دمشق سه روز راه است، و در این شهر بناهای عجیب و آثار عظیمی وجود دارد و قصرهایی پر استوانه ازسنگ که در دنیا نظیر ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207)) . چون حاملان سر مقدس امام علیهالسلام به «بعلبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچمهایی را با خود حمل میکردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند! (قمقام زخار 550) مرحوم علامه مجلسى مى نويسد: در برخى از كتابها آمده است كه چون كاروان اسيران به بعلبك نزديك شدند، به والى آن شهر ورود اسيران را اطلاع دادند؛ او نيز دستور داد پرچم ها (ى پيروزى) را برافرازند و به پيشواز كاروان بروند، كودكان نيز همراه آنها خارج شدند و به تماشاى اسيران شتافتند. ام كلثوم(عليها السلام) چون اين صحنه ها را ديد، در حق آنها نفرين كرد و فرمود: «أَبادَ اللهُ كَثْرَتَكُمْ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكُمْ مَنْ يَقْتُلُكُمْ»؛ (خداوند جمعيت شما را نابود كند و كسى را بر شما مسلّط سازد كه شما را به قتل برساند). [بحارالانوار، ج 45، ص 126. عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها ص 588] . و ایضًا در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»! (خداوند عمران و آبادانی آنها را نابود و آب آنها را شیرین نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها کوتاه نکند») چون علی بن الحسین علیهالسلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود: و هو الزمان فلا تفنی عجائبه - من الکرام و ما تهدی مصائبه - یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا - فنونه و ترانا لم نجاذبه - یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا - و سائق العیس یحمی عنه غاربه - کاننا من اساری الروم بینهم - کان ما قاله المختار کاذبه - کفرتم برسول الله و یحکم - فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه (این، همان زمان است که شگفتیهایش از نظر بزرگان پایانپذیر نیست و مصائب آن نامشخص است؛ ای کاش میدانستم که مشغلههای زمان تا به کجا ما را به دنبال خود میکشاند و میبینی که ما او را به خود نمیکشانیم؛ ما را بر شتران عریان و بی جهاز در هر شهر و دیاری میگردانند و کسانی از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمایت میکنند ؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران رومیان و گویا آنچه را پیامبر بیان فرموده است، نادرست بود!، وای بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهی میمانید که راهها را نمیشناسد»)(بحار الانوار 45/126) .
صومعه راهب
کوفیان آن شب را در «بعلبک» خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزدیکی صومعه راهبی فرود آمدند و در آنجا منزل نمودند (واقعه راهب و شمردن زر و گرفتن سر مطهر را در این مرحله مینویسند و میگویند: چون این کرامات را دیدند، سخت ترسیدند و با شتاب به حرکت خود ادامه دادند تا به دمشق رسیدند)
خبرابولهیفه یا ابوالحنوق
از جمله واقعهاى است كه ابن شهر آشوب و سيد جزائرى در مناقب به اندك اختلافى در عبارت روايت مىكنند كه ابو لهيفه شبى گفت وقتى مشغول طواف بيت الله بودم ديدم مردى به پرده كعبه آويخته مناجات مىكند و مىگويد اللهم اغفرلى و ما اراك فاعلا اى خداى يگانه و اى صاحب خانه گناه مرا ببخش و مرا بيامرز هر چند كه مىدانم نخواهى آمرزيد با وى عتاب كردم و گفتم اى بنده خدا از خدا شرم كن و اين چنين مگو زيرا اگر گناهان تو بقدر برگ درختان و عدد قطرات باران باشد همينكه توبه كنى و طلب مغفرت بنمائى هر آينه خدا ترا مىآمرزد فانه غفور رحيم. در جواب گفت: من از رحمت خدا نا اميدم بجهت آن جفائى كه از من سرزده. گفتم چيست؟ گفت بيا در كنارى تا بگويم: اعلم انا كنا خمسين نفرا ممن سار مع رأس الحسين الى الشام. اى مرد بدانكه من از جمله پنجاه نفرى بودم كه سر مطهر منور فرزند خيرالبشر را بسوى شام مىبرديم روز راه مىرفتيم سر بر نيزه بود شب كه ميشد سر عزيز زهرا را در تابوتى مىنهاديم و در حوالى آن مشغول خوردن شراب مىشديم يكى از شبها بعد از شراب و مستى كه من در آن شب با رفقا هم رنگ و همراه نبودم و شراب نخوردم در نيمه شب كه هوا تيره و تار بود ناگاه ديدم رعد و برقى آشكارا گشت و درهاى آسمان گشوده گشت آدم صفى الله و نوح نجى الله ابراهيم خليل الله اسمعيل ذبيح الله موسى كليم الله عيسى روح الله با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول الله از آسمان فرود آمدند جبرئيل با فوجى از ملائكه همراه آنها بود آمدند تا به نزديك تابوت رسيدند جبرئيل پيش آمد سر تابوت را گشود و سر مطهر پسر فاطمه عليها السلام را بيرون آورد به سينه چسبانيد و لبهاى وى را بوسيده داد بدست پيغمبران همه آن سر را گرفتند و با كمال مهربانى بسينه نهاده و لبهاى نازنين او را بوسيدند تا اينكه نوبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد رسولخدا آن سر مطهر را خيلى بوسيد و بسيار اشگ ريخت مثل اينكه پدر بر پر نوحه خوان باشد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نوحه گرى مىكرد و انبياء او را تسليت مىدادند و آن سرور آرام نمىگرفت پس ديدم جبرئيل عرض كرد يا رسول الله خدا مرا فرمان داده كه بفرمان تو باشم اگر امر فرمائى رشته زمين را بكشتم و زلزله در زمين اندازم عليها سافلها بنمايم كما آنكه شهر لوط را سرنگون كردم پيغمبر فرمودند اى جبرئيل آخر قيامتى هست صبر مىكنم تا آنروز با ايشان مخاصمه كنم باز رسول خدا گريه آغاز كرد ملائكه از گريه رسول خدا ملول شدند آمدند پاسبانان سر را بگيرند و بقتل برسانند چون بمن رسيدند فرياد كردم يا رسول الله الأمان الأمان بخدا من در قتل فرزندت حسين (عليه السلام) همراهى نكردم و راضى هم نبودم بفعال اين قوم مرا ببخش فرمود واى بر تو آيا همراه اين قوم نيستى و نظر بر بيچارگى و مظلومى اهل بيت من نمىكنى؟ عرض كردم چرا. فرمود لا غفر الله لك .خدا ترا نيامرزد پس پيغمبر رو كرد به ملك موت فرمود دست از وى بدار كه او خود خواهد مرد من از آن وحشت از جا جستم. و فى المناقب اصبحت رأيت اصحابى كلهم جاثمين رمادا. صبح بود ديدم تمام رفقا يك به يك خاكستر شده اند صاحب روضة الشهداء هم واقعه را به اختلاف جزئى نقل مىكند مىگويد آن شخص نامش ابو الحنوق بود و گفت پس از آنكه پيغمبر خدا فرمود بيدار شدم ديدم نيمه صورتم سياه شده است و هنوز مىسوزد.
واقعه صومعه راهب
در كتاب فوادج الحسينه از حسين بن محمد بن احمد رازى و او از شيخ ابو سعيد شامى نقل مىكند و معين الدين هم در روضة الشهداء از ابى سعيد دمشقى روايت مىكند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام (عليه السلام) و عيالات را به شام مىبردند چون نزديك دمشق رسيدند خبر در ميان مردم افتاد كه قعقاع خزاعى جند جندا و هيأ جيشا لشگرى جمع آورده و مىخواهد بر لشگر ابن زياد شبيخون زند و سرها را با اسرا بستاند سرداران لشگر مضطرب شده و به احتياط تمام مىرفتند شبانگاه به منزلى رسيدند كه در آنجا دير محكمى بود كه نصرانيها در آنجا مسكن داشتند رأى لشگر بر آن قرار گرفت كه آن دير را پناهگاه خود سازند تا اگر كسى شبيخون آرد كارى نتواند كند پس شمر ملعون به در دير آمد و بزرگ دير را طلبيد. فطلع شيخ من سطح الحصار فالتفت الى اليمين و اليسار. پير دير از بام حصار نظرى بر يمين و يسار كرد ديد بيابان را لشگرى بى پايان گرفته پرسيد چه مىگوئيد و چه مىخواهيد شمر گفت ما لشگر عبيدالله زياديم از كوفه به دمشق مىرويم پرسيديم به چه كار متوجه شام شدهايد شمر گفت شخصى در عراق بر يزيد ياغى شده بود و ما به حرب او رفتيم او را با كسان او كشتيم اكنون سرهاى ايشان را بر سر نيزه كرده ايم و عيال و اهل بيت او را اسير كرده ايم و از براى اميرالمومنين يزيد مىبريم آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد. فراى رؤسا مشرقة طالعة على الفضاء من افاق الاسنة و الرماج كان كلا منها نجم من السماء لاح. شيخ نصرانى نگاهى به آن سرهاى نورانى كرد ديد هر يك مانند ستاره درخشان از آسمان نيزه و سنان طلوع كرد و تمام صحرا را روشن نموده نصرانى پرسيد سر بزرگ اينها كدامست اشاره به سر مبارك امام (عليه السلام) كرد و رأس مبارك را نشان داد پير نصرانى از روى تامل نگاهى به آن سر مطهر نمود حالش منقلب و دگرگون گشت و هيبت و جلال آن حضرت نصرانى را مات نمود سستى در اعضاء و جوارح او افتاد گرد حزن و ملال در دلش نشست. پير مرد نصرانى پرسيد كه از دير من چه مىخواهيد شمر ملعون گفت شنيده ايم جمعى از دوستان و هواداران اين سر خبر شده و جمعيت كرده متفق شده اند كه بما شبيخون آرند اين سرها و اسرار از ما باز ستانند امشب مىخواهيم در دير مستحصن شويم و فردا كوچ كنيم پير مرد گفت لشگر شما بيشمار است و دير من گنجايش اين جيش را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دير بياوريد و خود گرداگرد دير باشيد شب را آتش بيفروزيد و هشيار بمانيد تا از شبيخون ايمن باشيد شمر گفت نيكو مىگوئى. فوضعوا الكريم فى صندوق شديد و قفلوه بقفل حديد. پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند هر كه از لشگريان را گفتند همراه صندوق به دير در آئيد و شب پاسبانى كنيد. از واقعه ابوالحنوق ترسيده بودند اقدام نكردند اما همين قدر صندوق را آوردند در ميان دير در اطاق نهادند و قفل بر در آن خانه زدند و برفتند امام زين العابدين (عليه السلام) را با ساير اسيران در آنجا منزل دادند. فلما مضى شطر من الليل. چون پاره اى از شب گذشت راهب نصرانى بيرون آمد دور آن اطاق كه سر بريده امام آفاق بود طواف مىكرد ناگاه ديد آن خانه بى شمع و چراغ چنان روشن و منور است كه گويا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته اند. فرأه انه يظهر كانه فيه الف شمع معنبر. پير راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت اين روشنى از كجا باشد در اين خانه كه روشنى نبود. اين هذا النور و الضياء ولم يطلع قمر و لا بيضاء. هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است يا رب اين خورشيد رخشان از كدامين كشور است قضا را در پهلوى آن خانه خانه اى بود كه روزنه اى داشت پير در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد ديد اين روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زياد مىشود كم كم روشنائى افزون مىگرديد تا بجائى رسيد كه هيچ ديده تاب مشاهده آن نور نداشت. بعد از غلبه آن نور سقف خانه بشكافت. و هبط من السماء هودج و طلعت منه خاتون وضيئة و احتفت حواعر بديع و الجمال. هودجى از نور بزمين آمد در ميان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشيد از ميان عمارى بيرون آمد كنيزان بسيارى كه به جوارى دنيا نمىماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنيزى پاكيزه روى فرياد طرقوا طرقوا بر مىكشيدند كه راه دهيد راه دهيد مادر همه آدميان حوا و صفيه مىآيد بعد از او هودجى ديگر با حوريان پرى پيكر آمدند و طرقوا مىگفتند راه بدهيد كه حرم خليل ساره خاتون مىآيد ثم نزل هودج آخر پس هودجى ديگر با حوريان قمر منظر آمدند كه راه بدهيد هاجر مادر اسمعيل ذبيح مىآيد هودج ديگر با حورى خورشيد صورت آمدند طرقوا گفتند مادر يوسف صديق راحيل آمدند هودج ديگر آمد كه كلثوم خواهر موسى كليم آمد هودج ديگر آسيه خاتون زوجه فرعون آمد محمل ديگر با جمعى ديگر آمدند كه مادر عيسى (عليه السلام) مريم بنت عمران مىآيد هودج ديگر با خروش عظيم و غوغا پيدا شد كه اينك خديجه خاتون حرم سيد انبياء مىآيد. فاقبلن جميعا الى الصندوق. تمام اين مخدرات و حوارى با گريه و زارى دور صندوق جمع شدند دست آوردند در صندوق را گشودند سر پر خون امام مظلوم را بيرون آورده دست بدست دادند و زيارت مىكردند و صلوات مىفرستادند. فاذا بصرخة عالية صار البيت منها ضجة واحدة. راهب نصرانى گويد ناگاه ديدم ناله و زارى عظيم برپا شده كه گويا خانه از جا كنده شد. و حبطت هودجة تضى كعين البيضاء. هودجى مثل چشمه خورشيد در كمال ضياء بزير آمد كنيزانى چند با گريبانهاى دريده پيراهنهاى مندرس و حرير و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گيسوان پريشان حسين حسين گويان آمدند آن هودج را كنار صندوق بر زمين نهادند ناگاه بانگى بر آن راهب ترسا زدند كه اى شيخ نصرانى نگاه مكن. فان فاطمة سيدة النساءهابطة من السماء. زيرا فاطمه زهراء سيده نساء العالمين با موى پريشان از آسمان بزير آمده مىخواهد سر پسرش را زيارت كند پير راهب گفت من از آن صيحه بيهوش افتادم چون بهوش آمدم حجابى پيش چشم خود ديدم كه ديگر اطاق و كسان در آن را نمىديدم ولى صداى نوحه و ندبه ايشان را مىشنيدم كه همه ناله و زارى و بيقرارى داشتند ليكن در ميان آن همه ناله و زارى صداى يك زنى به گوش من آمد مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند راهب گفت ديدم آن مخدره كه از همه بيشتر افغان داشت مىفرمود: السلام عليك ايهاالمظلوم الحريب السلام عليك ايهاالشهيد الغريب السلام عليك يا ضياء العين و مهجة قلب الام يا حسين قتلوك و من شرب الما منعوك. اى مظلوم مادر و اى شهيد مادر اى غريب مادر حسين جان و اى نور ديده عطشان آخر ترا لب تشنه كشتند نور ديده غمگين مباش كه من داد تو را از خصم مىستانم. پير راهب از استماع ناله و افغان سيده زنان مدهوش افتاد چون به هوش باز آمد از آن عمارى و اهالى نشانى نديد برخاست از آن خانه بيرون آمد قفلى كه آن مدبران بر در آن خانه زده بودند شكست وارد اطاق شد رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود او را برگشوده ديد نور از آن سر ساطع و لامع بود در پاى آن صندوق بخاك غلطيد و بسيار گريست پس سر را از صندوق بيرون آورده و با مشگ و گلاب بشست و سجاده نفيسه ظريفه گسترد. و اوقد عنده شمعا معنبرا كافوريا ثم جلس على ركبتيه و جعل ينظر اليه و يبكى عليه بدم منسجم و تأوه مضطرم. شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد پس از روى حيرت نگاه بدان سر نورانى مىكرد و اشگ مىباريد و آه سوزان از دل مىكشيد پس بزانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد با گريه و زارى گفت اى سر سروران عالم و اى مهتر بهتر اولادان آدم يقين كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ايشان را در تورية موسى و انجيل عيسى خوانده ام هستى بحق آن خدائى كه ترا اين جاه و منزلت داده كه تمام محترمات سرادقات عصمت و جلال و خواتين خيام عزت و اجلال بديدن تو آمدند و از براى تو گريه و ناله و نوحه كردند مرا بگو كيستى و چه كسى. فاجابه الكريم بعناية العليم الحكيم فى الحال. بفرمان حضرت ذوالجلال سر مطهر امام حسين (عليه السلام) به سخن در آمد گويا فرمود اى راهب من ستم رسيده دوران و محنت زده جهانم من كشته تيغ كوفيانم آغشته بخون ز شاميانم آواره شهر و خاندانم فرزند پيمبر زمانم. راهب عرض كرد: فدايت شوم از اين آشكارتر بفرما. امام (عليه السلام) فرمود اى راهب از حسب و نسب مىپرسى يا از تشنگى سوال مىكنى اگر از نسب مىپرسى من فرزند پيغمبر برگزيده ام من پسر والى پسنديده ام. آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق ديده بود براى راهب بيان كرد و آن پير تا صبح به آه و ناله بسر برد. يتاوه و يتلهف و يبكى و يتاسف. پس از دير خود به در آمد تمام جمعيت خود را كه در حصار بودند جمع كرد آنچه ديده و شنيده بود همه را راهب ترسا براى نصارى نقل كرد و اشگ ريخت همه را به گريه در آورد به نحوى كه همه گريبانها چاك زدند و خاك بر سر ريختند همه به آن حالت نزد حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) آمدند. و هو فى قيد الاسرو الذلة و حوله من اليتامى و الثواكل فى مجلس عديم السقف. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد ديدند يك مشت زن اسير در قيد و زنجير به ريسمان بسته اطفال پريشان حال بروى خاك خوابيده در منزل ويرانه قرار دارند صاحوا و بكوا تمام صيحه از دل بر آوردند گريستند زنارها دريدند در قدمهاى امام سجاد (عليه السلام) افتادند كلمه شهادت بر زبان جارى نموده مسلمان شدند و آن پير نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه ديده بود از براى امام (عليه السلام) بيمار نقل نموده و عرض كرد فدايت شوم ما را اذن ده تا از اين دير بيرون رويم بر سر اين طايفه شبيخون آريم و دل خود را از ظلم اين ظالمان خالى كنيم اگر كشته شديم جانهاى ما فداى شما باد امام (عليه السلام) در حق ايشان دعاى خير فرمود اسلام ايشان را قبول كرده فرمود اين طايفه را بخود واگذاريد زود است كه جزاى خود را ببينند و به سزاى خويش برسند. ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون. و ما را جز تسليم و رضا چاره اى نيست.
حکایت دیگرصومعه راهب
چون شب در آمد، سر مبارك امام را بدان صومعه سپردند. و چون پاسي از شب بگذشت، راهب آوازي بر صفت رعد بشنيد كه جمعي تسبيح و تقديس همي كردند و نورهاي رخشان ديد كه بر هوا مي شد. و نوري ديد كه از آن سر همي بالا گيرد و با اعنان [جمع عنان، اطراف و جوانب] آسمان همي پيوندد و دري ديد از آسمان كه زي زمين برگشوده اند؛ و فريشتگان ديد كه از آن دريچه فوج فوج بر زمين همي آيند و با حشمتي هر چه تمامتر بدان سر درود همي گويند. و لله در المعري حيث يقول: مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود - ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود [رسول خدا پيشاني او را دست کشيد که درخشتي بر گونههاي اوست پر و مادرش از برترين قريشاند و جد او بهترين اجداد بود] . راهب از آن حالت خيره ماند و به حيرت فرو شد. چون بامدادان عزم رحيل كردند، آن سر مبارك را باز خواستند. راهب بر فراز صومعه شد و بزرگ آن قوم را بخواند. حولي به نزد او فراز آمد. راهب پرسيد: اين اسيران كه باشند و اين سر از كيست؟ خولي گفت: مردي بر اميرالمؤمنين يزيد بيرون شد و از طاعت او سرباز زد، امير عبيدالله با او در انداخت و او را بكشت و اينك سر او ست كه به خدمت يزيد مي بريم. راهب گفت: او را چه نام بود و از كدام خاندان و نژادش به كه مي پيوست؟ گفت: نامش حسين و از آل هاشم و پسر علي ابوطالب و مادرش فاطمه و رسول خداي محمد بن عبدالله نياي او بود. راهب گفت: هلاك باد شما را! هر آينه قسيسين [کشيشها] و احبار درست گفته اند: چون مردي بدين صفت كشته شود، آسمان خون تازه ببارد و آسمان خون نبارد مگر بر قتل پيمبران و جاي نشينان ايشان، چه شود كه ساعتي ديگر اين سر به من باز دهيد؟ خولي دريغ كرد و گفت: ندهم و همي خواهم تا بدين سر به نزد اميرالمؤمنين يزيد تقرب جويم و جايزتي بسزا ستانم. راهب ده هزار ديار زر بدو داد و آن سر مبارك را لختي باز پس گرفت و همي بوسيد و همي بوييد و مي گفت: به خداي بر من بسي گران است كه با تو به تن و جان مواسات نكنم و افسوس كه اين سعادت در نيافتم و بدين شرافت نرسيدم. چون به نزد نياي خويش رسي، يكي گواهي ده كه من گواهي مي دهم كه معبودي بحق جز خداي سبحانه نيست و محمد رسول او بود و علي جانشين محمد است. [تذکرة الخواص، سبط ابن جوزي ص 150؛ منتخب طريحي ص 341؛ سالار کربلا (مقتل مقرم) ترجمهي فهيم کرماني ص 547] . و خولي آن نقد در ميان ياران قسمت كرد. ناگاه خزف پاره اي چند ديدند كه بر آنها نبشته اند: «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» [الشعرا: 227] اين خبر پنهان داشتند و هاتفي آواز داد: اترجوا امة قتلت حسينا شفاعة جده يوم الحساب - و قد غضبوا الاله و خالفوه - و لم يخشوه في يوم المآب - الا لعن الاله بني زياد - و اسكنهم جهنم في العذاب . آيا امتي که حسين سبط رسول خدا را به قتل رسانده. شفاعت جد او را در روز حساب دارد؟. امتي که خدا را به خشم آورد و ترسي از روز بازگشت به خود راه نداد. همانا خدا بر فرزندان زياد نفرين کناد و در دوزخ جاي دهاد و عذاب کناد. و چون اين ابيات بشنيدند، رعب و هراس بر درون ايشان استيلا يافت، به جدي هر چه تمامتر براندند و آرام نگرفتند تا به دمشق رسيدند.
عسقلان (امروزه اشکلون در سرزمین اشغالی ست)
در روضةالشهداء مسطور است که لشگر پسر زیاد آل الله و آل رسول را آوردند تا به شهر عسقلان رسانیدند والی شهر عسقلان یعقوب عسقلانی بود که از امراء شام شمرده می شد و در کربلا به حرب حضرت امام حسین (علیه السلام) حاضر بود باتفاق عسگر مراجعت کرده بود چون به نزدیک شهر خود رسید حکم کرد شهر را آئین بستند و اهل شهر لباسهای فاخر در بر کنند اظهار فرح و سرور برای فتح یزید بنمایند فزینوا الأسواق و الشوارع و الأبواب و احضروا المطربین و اخذوا فی اللهو و اللعب و اظهروا الفرح السرور و ادمنوا شرب الأبنذة و الخمور و جلسوا فی الغرف و الرواشن و الاعالی من الدانی و العالی کوچه و بازارها را زینت کردند دروازه ها را آیین بندی نمودند در سر چهار راه ها مطرب نشاندند رقاصان مشغول طرب مردمان به لهو و لعب اجامره و اوباش لباسهای رنگارنگ در بر کردند از اعلی و ادنی بر غرفه ها و منظره ها نشسته و مجالس خمر آراسته به شادی و طرب مشغول شدند تا وقتیکه اسیران حجاز را با سوز و گداز و با ساز و آواز وارد کردند از یکطرف صدای چنگ و رباب از یکطرف ناله یتیمان از وطن آواره از طرف دیگر ناله رباب از یکطرف سکینه بسر می زد و از یکطرف طبل بسینه می کوبید از یکطرف آواز طرب از یکطرف افغان زینب از یکطرف آواز تار از یکطرف ضجه بیمار و الرؤس مشاهیر و المخدرات مذاعیر. یکطرف آمد صدای های هوی - یکطرف افغان و سوز های هوی - یکطرف ساز رباب و نی و نای - یکطرف آواز شور وای وای . جوانی پاکزاد شیعه و شیعه زاده غریب به آن شهر افتاد از طایفه خزاعه در سلک تجار به آن دیار آمده نام وی ضریر خزائی بود غوغای بلد به گوش وی رسید از منزل بیرون دوید و رأی الخلایق یستبشرون و یتضاحکون و یمرون فوجا فوجا مردم را دید مسرور و خندان مبتهج و شادان فوج فوج در کوچه و بازار می روند اهل طرب ساز می زنند از هر طرف آواز مبارکباد می گویند از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست و اینهمه مسرت و فرح از برای کیست؟ آن کس گفت: مگر در این شهر غریبی؟ گفت: آری امروز باین شهر وارد شده ام. آن شخص گفت: جماعتی از مخالفان حجاز در عراق قیام کرده و بر یزید خروج کردند، بدست امرای شام و ابطال کوفه به قتل رسیدند سپس سرهای ایشان را بریده و زنان و کودکان آنها را اسیر کرده اند و به شام می برند و امروز به این شهر وارد می شوند و این شادی و سرور برای فتح یزید است. ضریر پرسید: اینها مسلمان بوده اند یا مشرک؟ آن کس گفت: نه مسلمان بوده اند و نه مشرک بلکه اهل بغی بوده اند و بر امام زمان خروج کردند، آن خارجی می گفت من از امام زمان یزید بهترم و یزید می گفت من از او اولی هستم او می گفت: جد من پیغمبر بود، پدرم امام بود، مادرم فاطمه دختر پیغمبر است و سلطنت و خلافت حق ما است و یزید می گفت: برادرت حسن سلطنت را با ما صلح کرد تو دیگر حقی نداری. وی می گفت: برادرم حق خود را مصالحه نمود من که صلح نکرده ام عاقبت او را با خواری کشتند و سرش را اکنون به شام می برند.
ضریر گفت: جگرم آب شد بگو نام او چه بود؟ گفت: حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام. ضریر چون نام حسین بن علی علیهما السلام را شنید دنیا در نظرش سیاه شد گریه راه گلویش را گرفت دوید بسوی دروازه که اسرا را می آوردند دید ازدحام خلق از حد احصا گذشته ناگاه دید اذا قبلت الرایات و ارتفعت الأصوات و جاؤا بالرؤس و السبایا علی و کاف البغال و اقطاب المطایا علمهای افراشته پیش آمد پشت سر سرهای شهیدان از پیر و جوان ششماهه الی نود ساله مانند ماه بی هاله خورشید و مشگین کلاله آمدند پشت سر آنها اسیران خسته مانند مرغان پر شکسته بر قاطرهای بی پالان و ناقه های عریان نشسته نقدمهم علی بن الحسین علی بعیر مغلول الیدین و الرجلین پیشاپیش آن زنان دل غمین امام زین العابدین (علیه السلام) مغلول الیدین پاها زیر شکم شتر بسته با تن خسته سر بزیر افکنده می آید ضریر پیش رفت عرض کرد آقا سلام علیک این بگفت و مانند سیل اشگ از دیده فرو ریخت حضرت هم با چشم گریه آلوده جواب سلام داده و فرمود: ای جوان کیستی که بر من غریب سلام کردی تو چرا مانند دیگران خندان نیستی؟ عرض کرد: قربانت شوم من شما را نمی شناسم زیرا غریب این بلدم ای کاش مرده بودم و نمی آمدم و شما را به این روز و دختران فاطمه را باین حالت مشاهده نمی کردم یا لیت یاران و خویشان شهر و دیار من اینجا بودند لنادیت بشعارکم و اخذت بثارکم اما چه کنم غریب و تنهایم چه کنم چه چاره سازم که غریب و دردمندم. بکجا روم چه گویم که اسیر و مستمندم - سر گریه دارم اکنون لب خنده گشته عریان . به هزار غم بگریم نه به جوش دلی بخندم . فعند ذلک بکی الامام السجاد (علیه السلام) و قال انی شمت منک رائحة المحبة و انست فیک سیناء من نار المحبة ای جوان من امروز میان این همه مردم از تو بوی آشنائی می شنوم و نار محبت در سینا و سینه تو می یابم. ضریر عرض کرد فدایت شوم خواهش دارم خدمتی بمن رجوع فرمائی که از عهده آن بر آیم. حضرت فرمودند برو در نزد آنکس که موکلست بر سرها التماس کن و او را راضی کن که سرهای شهیدان را از جلو شتران زنان و دختران دورتر برند تا مردم به نظاره سرها مشغول شوند و این دخترها و زنان بی چادر آسوده بمانند اینقدر نظاره بنات رسول نکرده دور فتیات فاطمه بتول جمع نشوند فقد اخزوهن و ایانا ایجوان این قوم ما و حرم ما را رسوا کردند خدا لعنت شان کند. ضریر عرض کرد سمعا و طاعة آمد بنزد رئیس موکلان پنجاه دینار زر داد و گفت خواهش می کنم این زرها را بگیری و سرها را دورتر از اسیران ببری که مردم اراذل کمتر بدختران فاطمه نظاره کنند قبول کردند ضریر برگشت خدمت امام سجاد (علیه السلام) آمده عرض کرد فدایت شوم دیگر فرمایشی هست رجوع فرما. فرمود: ای جوان اگر بتوانی چادر و ساتری از برای این مخدرات بی حجاب بیاوری خداوند ترا از حله های بهشت عطا کند. ضریر فورا رفت از برای هر یک از مخدرات دو جامه بیاورد و نیز از برای حضرت امام زین العابدین هم جبه و عمامه بیاورد در این اثنا خروش و فریاد از بازار بر آمد ضریر نظر کرد شمر ذی الجوشن را دید با جمعی مست شراب با حالت خراب نعره زنان شادی کنان در رسیدند و هو سکران و من الخمور ملأن ضریر از شمر شریر بعضی ناسزاها نسبت به امام (علیه السلام) شنید طاقت نیاورده غیرت مسلمانی بر وی غالب آمده پیش رفت عنان اسب شمر را گرفت و گفت ای لعین بی دین یا عدوالله رأس من نصبته علی السنان و بنات من سبیتها بالظلم و العدوان الی آخر ای دشمن خدا این سر کیست که بر نیزه کرده و این عیال کیست که بر شتر نشانده خدا دست هایت را قطع و چشمهایت را کور کند. شعر شما را دیدها بی نور بادا - دل از دیدار حق مهجور بادا - شما را جای جز سجین مبادا - ز حق جز لعنت و نفرین مبادا . همینکه شمر ملعون این سخنان از ضریر شنید آن بدمست شیطان پرست رو به ملازمان و غلامان خود کرد که سزای این بی ادب را بدهید که به یکبار آن اشرار بر ضریر حمله آوردند مردم شهر نیز بر وی سنگ و چوب و خشت زدند و الفتی کان شدید المهراس ثابت الأساس فشد علیهم جوان از جمله شجاعان بلکه سر آمد زمان بود در شجاعت جست و شمشیری در ربود حمله بر آن کفر کیشان کرد غوغا و ولوله و بانگ هیاهو و هلهله از مردم بر آمد. چه گویم که آن یکتن پرهنر - چه سازد به یکدشت پر گورخر - زدندش ز اطراف بس چوب و سنگ - جهان شد به دیدار وی تار و ننگ - سر و پیکر آن جوان دلیر - شد از ضربت چوب همچون خمیر - بیفتاد از پا ضریر جوان - تنش زیر خشت و حجر شد نهان . مردم یقین بر هلاکت وی کردند از او در گذشتند به همان حالت افتاده در غش بود تا شطری از شب رفت بهوش آمد خود را مثل مرغ پرکنده دید افتان و خیزان برخاست روان شد در آن نزدیکی مقبره جمعی از پیغمبران بود که مردم زیارتگاه کرده بودند خود را بدانجا رسانید دید جماعتی با سرهای برهنه و گریبانهای پاره دور هم حلقه ماتم زده و آب از دیده ها می بارند و آتش از سینه ها می افروزند ضریر پیش آمد از آن قوم پرسید شما را چه می شود مردم این همه در عشرت و سرورند شما در غصه و اندوه. گفتند: وقت شادی خارجیانست و ما از دوستان اهل بیت رسالتیم اگر تو از دشمنانی به میان دشمنان رو اگر از محبانی بیا با ما در غم و اندوه موافق شو اگر دردمندی دردمندان را بنواز و اگر سوخته ای با سوختگان بساز. ای شمع بیا تا من و تو زار بگرئیم - کاحوال دل سوخته دلسوخته داند . ضریر گفت چگونه از مخالفان باشم و حال آنکه به صد حیله خود را از دست ایشان خلاص کرده ام تمامی ماجرای خود را نقل کرد پس با هم ذکر مصیبت اهل بیت نموده و به گریه در آمدند. شعر : آن یکی گفت فغان از سر پر خون حسین - واندگر گفت فغان از دل پر خون حسین . هر کدام وقایع آن روز را می گفتند و می گریستند. [شهر عَسقَلان شهری بندری در سواحل دریایِ «مِدیتِرانه» که در قدیم به جهت زیبایی و نیکویی به «عروس شام» معروف بوده و جزء سرزمین «فلسطین» بوده است که بعدها با اشغال و غَصب این سرزمین توسّط صَهیونیست ها، با نام عِبری «Ashkelon» (اَشکِلون) در نقشههای جغرافیایی شناخته میشود و اکنون در «اسراییل» قرار گرفته است].
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6)
سرمدين
ابو مخنف مىنويسد: سرمدين شهرى معمور و كثير الخير بوده كه مردم بسيارى در آن مدينه اغلب دوستدار خانواده اطهار بودند چون شنيدند كه سلطان حجاز را عراقيان بى نام و ننگ كشتهاند و حرم پادشاه عالم را با سرهاى اصحاب و انصار به شام مىبرند. غلقوا الأبواب و صعدوا على السور و صاروا يسبونهم و يلعنونهم و يرمونهم بالحجارة. اهل سرمدين دروازههاى خود را تماما بستند و بر پشت بام قلعه هاى خود بر آمدند بنا كردند لشگر ابن زياد و يزيد را دشنام دادن و لعنت و نفرين كردن و سنگ باريدن فرياد مىكردند. يا قتلة الحسين (عليه السلام) والله لا دخلتم مدينتنا. اى قاتلان ابى عبدالله الحسين بر شما لعنت باد شما را به شهر خود راه نمىدهيم اگر يك نفرتان قدم باين شهر بگذارد همه را مىكشيم و هرگاه شما هم ما را بكشيد راه عبور از شهر خود به شما نخواهيم داد زنهاى آن شهر بر اسيران نظاره مىكردند لباسهاى خود را از غصه پاره كردند بر سر و سينه مىزدند مىگفتند اى خواتين با احترام خدا لعنت كند آنهائى را كه شما را به اين روز انداخته عليا مكرمه ام كلثوم كما فى المقتل المنسوب الى ابى مخنف اين اشعار را خواند.كم تنصبون لنا الأقتاب عارية اليس جدى رسول الله ويلكم كاننا من بنات الروم فى البلد هو الذى ذلكم قصدا الى الرشد. يعنى اى بى مروت لشگر چرا اين قدر ما را بر سر اين شترهاى بى جهاز شهر به شهر مىبريد و چقدر اين زنان خون جگر را در بالاى چوب جهاز شتران مىنشانيد مگر ما دختران رومى هستيم مگر جد ما رسولخدا نيست مگر صاحب دين و هدايت نبود تقصير ما چيست كه از صدمه شتر سوارى تلف شديم.
حرّان
یکی از منازل کاروان اسراء در راه شام منزل حران است . صاحب روضة الشهداء می نویسد: چون لشگر ابن زیاد به منزل حران رسیدند اهل آن بلد به استقبال بر آمدند بر بلندی و پستی مشغول تماشای اسیران شدند و در آن مکان تلی بود که در بالای آن خانه از شخص یهودی بود که او را یحیی یهودی حرانی می نامیدند و نیز این مرد از جمله تماشائیان به تفرج آمده بود فقام علی الطریق یتصفحهم یتفرج فیهم حتی مروا علیه بالرؤس بر سر راه ایستاده تماشای اسیران می کرد تا آنکه همه گذشتند و سرها را نیز عبور دادند در میان سرها ناگاه چشمش بر سر امام (علیه السلام) افتاد که چون ماه تمام بر سر نیزه تر و تازه است فلما امعن النظر فیه رأی ان شفتیه یتحرکان و سمع کلامه (علیه السلام) درست به نظر معنی نگاه کرد بر سر نورانی حضرت دید لبهای مبارکش حرکت می کند پیش رفت گوش فرا داد این کلمات به سمع او رسید که می فرمود و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون یحیی تعجب نموده که چگونه سر بریده حرف می زند البته این سر یا سر پیغمبر است یا وصی پیغمبر پرسید ای مردم شما را بخدا این سر کیست و نامش چیست؟ گفتند سر حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام است که مادرش دختر محمد است یحیی با خود گفت اگر دین جدش بر حق نبود این برهان از وی ظهور نمی کرد پس به آواز بلند فریاد کرد اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان ابنه هذا من اولای الله ای مردم گواه باشید که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حق و پسر شهید او بر حق و اهل حرم او بناحق بی حجاب و بی نقاب مانند اسیران فرنگ بر شترها سوارند ثم عمد الی عمامته پس دست برد عمامه خود را که از جنس کتان مصری بود برداشت و او را قطعه قطعه ساخت بنزد خواتین مکرمات و بنات محترمات آورد آن قطعات را تقسیم کرد که حجاب صورت کنند ثم عمد الی جبته پس دست آورد جبه خود را از بر بیرون آورده به دوش امام بیمار (علیه السلام) انداخت فرستاد هزار درهم زر آوردند پیش کش امام چهارم (علیه السلام) نموده عرض کرد فدایت شوم این زرها را به مایحتاج خود در دار غربت و اوقات کربت صرف نمائید لشگر ابن زیاد چون این محبت را از یهود دیدند بانگ بر وی زدند که یا هذا این چه کار است می کنی دشمنان والی شام را محبت و حمایت می کنی از گرد این اسیران دور شو و الا سرت را جدا می کنیم یحیی از این کلام در غضب شد اخذته الغیرة و جذبته المحبة غیرت ایمان بر آن تازه مسلمان غلبه کرد جذبه محبت اهل بیت رسالت وی را جذب نمود رو کرد به جماعتی که از نوکرها و خدام وی بودند گفت شمشیر مرا بیاورید و اسلحه بر خود راست کنید تکبیرگویان بر آن بدکیشان حمله کنید شمشیر یحیی را آوردند آن شیر شکاری شمشیر خونبار خود را از غلاف کشیده فسنله عن غمده و نظر الی فرنده فصاح باعلی صوت الله اکبر بزرگست خدای محمد این بگفت و با جماعت خود حمله بر جماعت کفر کرد یحیی پنج نفر را از دم شمشیر گذراند غلامان وی نیز جمعی را مقتول و برخی را مجروح نمودند فجاشوا علیه و جعلوه فی مثل الحلقه لشگریان ابن زیاد بر او حمله آوردند و آن تازه مسلمان را در میان گرفتند فضربوه بالسیف و السنان و رشفؤه بالأحجار و النبلان از اطراف و جوانب نیزه و شمشیر و سنگ و تیر بر بدنش زدند غلغله در جمعیت افتاد خبر بگوش اهل بیت رسالت رسید که آن جوان تازه مسلمان را لشگر ابن زیاد در میان گرفته اند دارند می کشند یحیی ضربت های پیاپی خورد و سلام داده بعد به دارالسلام آخرت روی نهاد یک سلام به سر مطهر امام (علیه السلام) و یکی به فرزند امام (علیه السلام) داد معین الدین در روضه می نویسد که مرقد پاک یحیی در دروازه حرام معروف است به مقبره یحیی شهید و یستجاب الدعاء عند ترتبه در سر قبر او هر دعائی رد نمی گردد و مستجاب می شود. در هر دو جهان گر آبرو می طلبی - بگذر بسر خاک شهیدان درش .
اندرین
چون سپاه کفرآئین پسر زیاد پلید اسراء و سرها را به قریه اندرین آوردند والی آن ولایت را خبر کردند تا تدارک سپاه دیده و به استقبال بیاید. کامل السقیفه می نویسد: حاکم این شهر را نصر بن عتبه نام بود از قبل یزید بن معاویه حکومت داشت چون شنید لشگر عراق امام آفاق را کشته اند و عیالش را اسیر کرده با سر آن سرور به شام می برند کفر و نفاق خود را آشکار کرد خرمی و سرور نمود امر بتزیین البلد و اظهار السرور و الفرح و ابعاد الهم آن ملعون امر کرد شهر را آئین بستند مردمان را گفت البسه رنگین بپوشند اظهار فرح کنند منتظر ورود کاروان اسراء باشند از آنطرف سپاه کفر اثر کاروان اسراء را به شهر داخل نموده و اسیران را با آن ذلت و خواری در جائی منزل دادند و سرها را در صندوق نهادند چون شب شد اهل آن بلد بنای عیش و عشرت نهادند که عبارت کامل این است و باتوا لیلتهم یختمرون و یرقصون و یصبحون و یضربون الطنابیر و المزامیر و لهم فی سکرتهم شهبق و زفیر آنشب را به شرب خمر مشغول گشته و بنای رقصیدن و کف زدن و وجد و نشاط نمودن گذراندند اهل طرب به ساز و آواز اشتغال داشتند که صدای طنبور و تار و آواز از فلک دوار در گذشت دل اسیران در گوشه زندان از این شادی بدرد آمد که ای خدا می پسندی محبوب ترا بکشند و اظهار سرور نمایند در این وقت که لشگر به عیش و عشرت مشغول بودند غضب و قهر قهاری شامل حال آنها شد باین معنی که ابری سیاه بر سر آن شهر خیمه زد و رعد و برق از وی جستن نمود هر وقت که صدای رعد بلند می شد زهره ها را می درید و هر دم که برق می زد جائی را می سوخت از هر مکانی صدای سوخت سوخت و از هر گوشه آوازهای برق متوالی شنیده می شد جمعی از لشگر و اهل شهر سوختند مستی از سر مردم بدر رفت و عشرت به مصیبت مبدل شد صبح زود بقیه لشگر اسیران را برداشته رو به راه نهادند.
حماة
ابی مخنف می نویسد که اهل بلد حماة نیز آن طاغیان و عاصیان را راه ندادند فغلقوا الأبواب علی وجوههم و رکبوا بسور دروازه ها را بر روی آن جماعت بستند و بر برج و بارو نشستند گفتند والله لا تدخلون بلندنا هذا در بلد ما داخل نخواهید شد اگر از اول تا آخر ما کشته شویم نخواهیم گذارد وارد این بلد شوید سپاه رو سیاه چو این بشنیدند ارتحلوا الی حمص لیکن از کلام ابن شهر آشوب و دیگران چنین بر می آید که سپاه ابن زیاد شهر حماة هم رفته اند و الان سنگی که سر بریده حضرت را بر او نهاده اند با خون خشگیده موجود است و مشهور به مشهد الراس است مرحوم علامه در ریاض از معاصرین اصحاب خود که تألیف کتاب در مقتل نموده اند نقل کرده اند که آن فاضل معاصر در کتاب خود حکایت کرده که در سفر مکه عبورم به شهر حماة افتاد در میان باغ و بساتین آن مسجدی دیدم که مسمی به مسجدالحسین بود فاضل معاصر می نویسد که وارد مسجد شدم در بعضی از عمارات مسجد یک پرده کشیده شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگی بر دیوار نصب است و بر آن خون خشگیده دیدم از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست و این اثر و این خون چه می باشد گفتند این سنگ سنگی است که چون لشگر ابن زیاد از کوه به دمشق می رفتند سرهای شهیدان و اسیران را می بردند باین شهر وارد کردند سر مطهر فرزند خیرالبشر را روی این حجر نهادند فاثر فی هذا الحجر ما تراه تاثیرا اوداج بریده در دل سنگ این کار کرده که می بینی و من سالهاست که خادم این مسجدم لا ینقطع از میان مسجد صدای قرائت قرآن می شنوم و کسی را نمی بینم و در هر سال که شب عاشورای حسین (علیه السلام) می شود نصفه شب نوری از این سنگ ظهور می کند که بی چراغ مردم در مسجد جمع می شوند و دور آن سنگ گریه می کنند و عزاداری می نمایند و در آخرهای عاشوراء بنا می کند خون از سنگ ترشح کردن و یبقی کذلک و ینجمد همان نحو می ماند و می خشگد و احدی جرأت جسارت آن خون را ندارد خادم گفت آن خادمی که قبل از من در این مسجد خدمت می کرد او هم سالهای متمادی در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر و با این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشوراء همه را نقل می کرد و می گفت خدام قبل هم برای او نقل کرده بودند از مسجد که بیرون آمدم از اهالی آن بلد نیز پرسیدم همه آنچه خادم گفته بود گفتند انتهی. بعد از شهادت پسر فاطمه حسین (علیه السلام) - داغ شهادتش جگر سنگ آب کرد حاصل الکلام آن فرقه لئام اهل بیت خیرالأنام را از حماة حرکت داده و رو به شهر حمص نهادند.
حمص
چون به نزدیک شهر حمص رسیدند نامه به والی آن شهر نوشتند که ما گماشتگان امیرالمومنین یزیدیم و از کوفه به شام می رویم و ان معنا راس الحسین (علیه السلام) سر بریده حسین (علیه السلام) را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اسیر نموده به دیار شام می بریم استقبال کن تدارک لشگر ببین و شهر را آئین ببندید امیر شهر حمص برادر خالد بن نشیط بود که در شهر جهنیه حکومت داشت یک برادر آنجا والی بود چنانچه عرضه داشتیم و نیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد امر بالاعلام فنشرت و المدینة فزینت علمهای سرخ و زرد و کبود و بنفش به جلوه در آوردند و شهر را زینت کردند مردم به تماشا بر آمدند سه میل از شهر دور شدند تا آنکه لشگر ابن زیاد رسیدند و آن کافر کیشان هم سرها از صندوقها بدر آوردند و بر نیزه ها زدند و پرده گیان حرم امامت را با کمال ذلت رو به شهر آوردند اهل حمص بعد از تحقیق که اینها اولاد حیدر و فرزندان پیغمبرند به غیرت در آمدند بسکه افغان طفلان و شیون زنان ویلان را شنیدند به جوش و خروش اندر شدند به همین حالت بودند تا آنکه اهل بیت رسالت را از دروازه وارد کردند زنان شهر حمص که حرم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آن خواری و زاری دیدند دست به شیون گذاشتند فازدحمت الناس فرموهم بالحجارة مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا کردند سپاه ابن زیاد را سنگباران کردن که از ضربت سنگهای گران بیست و شش نفر از فرسان کوفه و شام را به جهنم واصل کردند و دروازه ها را بستند و گفتند یا قوم لا کفر بعد الایمان نمی گذاریم یکنفر از شما از این بلد جان بدر برید تا آنکه خولی بن یزید حرامزاده را بکشیم و سر امام (علیه السلام) را از او بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند و به این نیت قسم یاد کردند و ازدحام جمعیت نزدیک کنیسه قسیسی که در جنب خالد بن نشیط بود اجتماع داشتند لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل بر آمدند و سر مردم را گرم کردند از دروازه دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار کردند از حمص آمدند به سوق الطعام و در آنجا هم جای نیافتند از طرف بحیره رفتند به کیرزا از آنجا نامه به والی بعلبک نوشتند و وی را از قدوم خود اخبار دادند.
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5)
حلب
در سمت غربی «حلب» کوهی است که آن را «جبل جوشن» مینامند و از آن مس استخراج کرده و به سایر شهرها میفرستادند، و گویند از آن هنگام که خاندان و اهل بیت حسین بن علی علیهالسلام را بدانجا عبور افتاد، آن معدن از بین رفت، زیرا یکی از همسران امام حسین علیهالسلام در دامنه ان کوه، فرزند خود را سقط کرد. نوشته اند که: او از اهالی آن معدن آب و نان خواست ولی آنان مضایقه کرده و دشنام دادند! او آنان را نفرین کرد و پس از آن دیگر کسی از آن کوه سود نبرد. و در قسمت جنوب آن کوه، موضعی است که آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدکَه» مینامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن حسین علیهالسلام است (قمقام زخار 2/549). [حلب / مشهد الدکّه یا مشهد السِقط (مشهد المحسن) : این زیارتگاه امروزه در سمت غربی شهر حلب قرار دارد و آن را مدفن مُحَسِّن، فرزند امام حسین (ع) میدانند. محلی که زیارتگاه در آن قرار دارد، کوه کوچکی است که در گذشته «جوشن» نام داشته و بنا بر باورهای کهن مردم حلب، محل توقف اسرای اهل بیت (ع) در زمان رسیدن آنها به حلب بوده است و گویند در این محل، یکی از زنان امام حسین (ع) فرزندی را که از آن حضرت باردار بوده، سقط کرده است (الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام والجزیرة ج۱، ق۱، ص۴۸؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب ج۱، ص۴۱۱-۴۱۲). هروی در نیمه دوم سده ششم از این زیارتگاه یاد کرده (هروی، ۱۹۵۳م، ص۴) و ابن عدیم آن را زیارتگاه شیعیان حلب دانسته است (بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۴۱۱). بر اساس آنچه از تاریخ مفقود ابن ابیطی (م. ۶۳۰ق)، مورخ شیعه حلب، نقل شده، سیفالدوله حمدانی در سال ۳۵۱ قمری، سنگ قبر قدیمی محسن را در اینجا شناسایی کرده و بر آن زیارتگاهی ساخته است و این زیارتگاه در دوره حکومتهای بعدی (بنیمرداس، آلزنگی و ایوبیان) به تدریج توسعه یافته است (الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام والجزیرة ج۱، ق۱، ص۴۸-۵۰)]
واقعه شهر حلب
ابو مخنف مىنويسد: شهر حلب را براى ورود اسيران و سرهاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) زينت كردند. و زينت المدينة و ضربت الطبول و اشهروا حريم آل محمد. مردم با ساز و نقاره اهل بيت رسالت را وارد شهر كردند حريم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را با كمال خوارى و زارى به آن حالتيكه شرح داديم از كوچه و بازار حلب عبور دادند تا به منزلگاه رسيدند سرها را از نيزهها بزير آوردند. ثم نصبوا الرأس فى رحبة هناك من وقت الزوال وقت العصر. يعنى سر مطهر امام (عليه السلام) را از وقت زوال ظهر تا وقت غروب بر رحبه نصب كرده بودند و مردم دسته دسته به تماشا مىآمدند و مىرفتند شيعيان و محبانى كه تك تك در ميان ايشان بودند بعد از شناختن سر امام (عليه السلام) زار زار مىگريستند و صلوات بر حضرت و جد و پدرش مىفرستادند اما جهله و اراذل در پاى سر مطهر فرياد مىكردند مردم تماشائى بيائيد. هذا رأس خارجى خرج بارض العراق على يزيد بن معاوية. اين صدا بگوش زينب و حرم امام (عليه السلام) رسيد زنها خود را مىزدند و سينه مىكوبيدند گريه و ناله آغاز مىكردند ابو مخنف مىگويد آن رحبه كه سر مطهر امام را بر او نصب كرده بودند اكنون در شهر حلب موجود است. لا يجوز فيها احد الا تقضى له حاجة. هر دردمند مستمندى كه پناه به آن مىبرد دردش دوا و حاجتش روا مىشود. اما لشگر آن شب در حلب به عيش و عشرت بسر بردند. يتمالون من الخمر. از كثرت آشاميدن شراب حالت خود را خراب كردند طعامهاى رنگارنگ حرام مىخوردند اما اهل بيت رسالت با چشم پر آب در منزلى خراب از سوز دل و خستگى و بيمار دارى تا صبح به خواب نرفتند. فعند ذلك يبكى على بن الحسين (عليه السلام) و يقول. پيوسته از حال نقاهت گريان بود و مىفرمود: ليت شعرى هل عاقل فى الدجى انا نجل النبى ما بال حقى نكروا حقنا فاؤا علينا بات من فجعة الزمان يناجى ضايع فى عصابة الاعلاج يقتلون بخدعة و لجاج.
قنسرین
(قنسرین شهری است در شام بین حلب و حمص واقع شده است، و کوهی در آنجا وجود دارد که میگویند قبر حضرت صالح پیامبر در آنجاست و در آن آثار پای شتر دیده میشود. (معجم البلدان 4/403)) . [شهری در چهل کیلومتری مرکز حلب] . چون به قنسرين رسيدند، مردم قنسرين درهاي شهر بر ايشان فرو بستند و از كنار ربض [ديوار شهر، خانههاي حاشيهي شهر] و اطراف حصار بديشان سنگ همي پراكندند و نفرين همي كردند. و ايشان را بگردانيدند.
راهب وسرمقدس
نطنزی در خصائص نقل کرده است که: مأموران ابن زیاد، بهمراه سر امام حسین علیهالسلام در منزلی به نام «قنسرین» فرود آمدند، مرد راهبی از صومعه خود بیرون آمد و مشاهده کرد که از آن سر مقدس نوری بسوی آسمان ساطع است ! راهب به نزد حاملان سر آمد و 10 هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائی شنید که هاتفی میگفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنکه حرمت این سر را شناخت. راهب سر برداشت و گفت: یا رب! بحق عیسی، این سر مقدس را اجازه فرما که با من سخن بگوید: در این هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: ای راهب! چه میخواهی ؟! راهب گفت: تو کیستی ؟! آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفی و انا ابن علی المرتضی و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بکربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از این جملات سکوت کرد. آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمیدارم تا اینکه بگویی که شفیع من خواهی بود در روز قیامت. باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: به دین جدَم محمد باز گرد. پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول کرد. چون آن گروه صبح کردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حرکت کردند، و هنگامی که به میان وادی رسیدند دیدند که آن 10 هزار درهم به سنگ مبدل شده است.(الله غافلا" عما یعمل الظالمون) و بر جانب دیگر آیه (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) نفش گردیده است (بحار الانوار 45/303). در صواعق المحرمة 231 این جریان را به این شکل نقل کرده است: راهب در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاهبانان آمده و گفت: از کجا آمده اید؟ گفتند: از عراق، با حسین جنگ کرده ایم! راهب گفت: با پسر دختر پیغمبر و فرزند پسر عم رسول و پیغمبر خودتان؟ گفتند: آری! گفت: وای بر شما! اگر عسیی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود مینشاندیم! از شما تقاضایی دارم! گفتند: چیست؟ گفت: به امیر خود بگوئید، 10 هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث برده ام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. و آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهمها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچه یی قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. آنگاه به آن لشکر گفت: من میخواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند میدهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کرده اید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آنها تسلیم کرد و خود از دیر به زیر آمد و به یکی از کوهستانها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند دیدند که آن درهمها تبدیل به خزف شده است! و هر یک جانب آن نوشته شده (و لا تسحبن)
ازقنسرین طريق معرة النعمان [شهري است مختصر ميان حلب و حماة ر.ک: ترجمه آثار البلاد، ج 357/1] گرفتند. و ام كلثوم بگريست و بفرمود: كم تنصبون لنا الاقتاب عارية - كاننا من بنات الروم في البلد - اليس جدي رسول الله ويلكم - هو الذي دلكم قصدا الي الرشد - يا امة السوء لا سقيا لربعكم - الا العذاب الذي احني علي الكبد . گويي ما دختران رومي هستيم که بر پشت اسبان و شتران بي زين و بي محمل، از اين سوي به آن سوي ميبريد. واي بر شما! آيا جد من رسول خدا نيست؟ آنکه شما را از گمراهي به سعادت رهنمون شد. اي امت زشت کردار! هرگز سرزمين شما سيراب نشود جز عذابي که بر جگرهاتان فرود آييد. مردم معرة ايشان را پيش باز آمدند و از مطعوم و مشروب همگنان را نزلها نهادند.
معرة النعمان
(معرة النعمان: موضعی است بین حماة و حلب، و به نام نعمان بن بشیر انصاری نامگذاری شده است چون یکی از فرزندان او در آنجا مدفون است، و گفته شده که قبر یوشع بن نون علیهالسلام در آنجاست، ولی صحیح آن است که قبر او در «نابلس» است. (معجم البلدان 5/165)) . [85 کیلومتر با حلب فاصله دارد] . چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسیدند، اهالی آنجا به آنان خدمت کرده و خوراک و نوشیدنی در اختیار آنان قرار دادند و پاسی از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شیزر» شدند.
شیزر
(شیزر: منطقه ای است در شام، که در نزدیکی مغزه قرار دارد و از آنجا تا حماة یک روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/826)) . چون به «شیزر» رسیدند، پیرمردی گفت: این سر که به آنان همراه است، سر حسین بن علی است. اهالی آنجا با هم سوگند خوردند که به هیچ روی، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنکه در آنجا توقف کنند، به حرکت خود ادامه دادند تا به «کفر طالب» رسیدند.
کفر طالب
(کفر طالب: شهری است بین مغزه و شهر حلب، در منطقه ای قرار گرفته که آب آشامیدنی آن بوسیله آب باران که در جای مخصوصی جمعآوری میگردد تأمین میشود. (معجم البلدان 4/470)) . [کَفَرطاب در صد کیلومتری حلب و هفتاد کیلومتری ادلب واقع است. نام امروزی آن «خان شیخون» می باشد] . اهالی آنجا نیز درها را به روی آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب کردند، گفتند: به شما آب نمیدهیم، چرا که حسین و اصحاب او را تشنه شهید کرده اید. [کفرطاب / مشهد رأسالحسین (ع) : کفرطاب از شهرهای باستانی مناطق مرکزی شام بوده که ویرانههای آن امروزه در غرب روستای «خان شیخون»، در میان راه حماه و معرة النعمان باقی مانده است. در برخی منابع متأخر، به وجود یک زیارتگاه رأسالحسین (ع) نزدیک خان شیخون اشاره شده (بوارق الحقائق ص۸۸) که کامل شحاده، باستانشناس سوری، محل آن را در حوالی روستای «تلعاس» (در جنوب ویرانههای کفرطاب) تعیین کرده و با استناد به شکل معماری بنا، آن را مربوط به دوره ایوبی دانسته است (الحولیات الاثریة العربیةالسوریة، مجلد ۲۰ ص۹۸)]
سیبور
(سیبور را با این نام در معاجم بلدان نیافتم ولی مقتل نویسان آن را از جمله منازل بین راه شام ذکر کرده اند. (ریاض الاحزان 83)) . آنان بناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیهالسلام در این منزل نیز شعری چند نقل کرده اند. پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند! جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیها السلام دعا نمود که خداوند ارزاق آنها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد. از امام سجاد علیهالسلام نقل شده که اشعاری را در «سیبور» خوانده است که از آن جمله این بیت است: آل الرسول علی الاقتاب عاریة - و آل مروان یسری تحتهم نجب (آل پیامبر بر شتران بی جهاز سوار شوند، و آل مروان سوار بر مرکبهای نجیب شوند ؟ (الدمعة الساکبة 5/67))
چون به سيبور رسيدند علي بن الحسين اين شعرها بخواند: ساد العلوج فما ترضي به العرب - و صار يقدم رأس الامة الذنب - يا للرجال و ما يأتي الزمان به - من العجيب و ما في مثله عجب - آل الرسول علي الاقتاب عارية - و آل مروان تسري تحتهم نجب . مردي شرور و کافري، گرگ صفت که عرب بر حکومت او راضي نيست، به فرمانروايي رسيد و دم امت بر سر امت پيشي گرفت. شگفتا چه مرداني! که زمان مانند آنها به خود نديده است. خاندان رسول خدا بر پشت اسبان و شتران برهنه در حرکتند و حال آنکه آل مروان در بهترين اسبان و شتران سوارند.
جوانان سيبور به ياري آل رسول برخاستند، مردي سالخورده در ميان جمع بايستاد و گفت: اي مردم! فتنه مجوييد و قوم را راه دهيد كه اين فتنه را عاقبت نيكو نباشد. جوانان گفتند: به خداي هرگز اين نشود و البته راه ندهيم و اگر همه را سر برود، جان دريغ نداريم. و بر اين بسنده نكردند و ساز و سلاح بر تن راست كردند و سر راه بر ايشان بگرفتند و آغاز مجالدت [جدال و درگيري] و مطاردت [طرد کردن، دفع کردن، دور ساختن] نمودند. حربي سخت بر خاست و ششصد تن از آن مخاذيل، مقتول و مخذول ماند. ام كلثوم فرمود: اين شهر را چه گويند؟ گفتند: سيبور. گفت: خداي سبحانه آب ايشان گوارا كند و نرخهاي ايشان سبك گرداند [ارزاني و فراواني نعمت دهد] و دست ستمكاران از ايشان بازدارد و اگر دنيا به ظلم و جور آكنده شود، ايشان را جز عدل و داد نرسد.
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
حضرت سجّاد زین العابدین - آن امامِ چارم اهلِ یقین
آن درخشان همچو ماه وآفتاب - اُسوه و اُلگو بُوَد بهرِ شَباب
محو حق میشد چنان آن بی قرین - شد ندائی اَنتَ زینُ العابدین
گشت زين العابدين آن مَه لقا - اسوه اي شد در عبادت بهرِ ما
از دعا و ذکر وطاعاتِ امام - یک صحیفه است ازمناجاتِ امام
سجده قسمي از عبادتهايِ اوست - كه نشانش در همه اعضايِ اوست
او چنان درسجده غرقِ راز بود - که تو گوئی با مَلَک همباز بود
سجده هايِ او به درگاه خدا - گشت الگو بهرِ اربابِ هُدا
پينه بر پيشاني و زانويِ او - بود از آن سجده یِ نيكويِ او
پینه ها بر زانو و پیشانِیَش - حاکی از آن حالتِ ربّانِیَش
ذوالثّفائن شد زالقابش از آن - کو به سجده بود دائم هرزمان
ذوالثّفائن شد لقب زان سجده ها - داشت او از صبح تا گاهِ عشا
او پس از قتلِ پدر در كربلا - کرد رسوا اهلِ شام و کوفه را
شد چو در بازارِ کوفه آن جناب - کرد بر آن مردمِ دانی خطاب
یک سخنرانی نمود او پُر زِ شور - که نموده دشمنان را کَر وَ کور
چونکه در دروازه یِ ساعات شد - روزِ روشن پیشِ او ظُلمات شد
مسجدِ شام و سخنرانی یِ او - مُهرِ حق را زد به پیشانی یِ او
باقری سجّاد و زین العابدین - هست اُلگو بهرِ ما و مؤمنین
یاحضرتِ زین العبا یاسیدی یاسجّاد
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
ای آشـنـای كـربـلا – دیدی تو بس رنج وبلا
درروزعاشوراشدی – باصدمصیبت مبتلا
قتل جوانان یك بیك – دیدی درآن دشت بلا
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
ازبعدعاشوراشدی – توباغم ومحنت قرین
دیدی میان قتلگه – شاه شهیدان برزمین
دیدی زنان وكودكان – محزون وزارودلغمین
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
توباغل وزنجیركین – براشترعریان سوار
روسوی شام غم روان – گشتی توباحال فكار
انـدركـنـارقـتـلگـه – گشتی توازغم بی قرار
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
گشتی اسیركوفیان – ازكربلا تاشام غم
ازابن سعدوشمردون – دیدی بسی رنج وستم
ازكوفه تاشام بلا – بودی گرفتارالم
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
بعدازپدردایم شده – اندوه وگریه كارتو
ازغصه كرببلا – رنجورشداحوال تو
در«حَرَّه» شد باردگر – غمهای عالم یارتو
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
دیدی توبس جوروجفا – ازآل مروان وهشام
ظلم وستم برتوبسی – آمدازاین قوم ظلام
قلبت چنان مجروح شد – هرگزنیابدالتیام
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
كردت شهیداززهركین – آنم دشمن پست لئیم
گشتی شهیدوعاقبت – رفتی به جنات نعیم
اما نصیب دشمنت – شددوزخ وقعرجحیم
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
مدفون شدی اندربقیع - نزدعمویت مجتبی
راحت شدی ازرنج وغم – رفتی به جنات عُلا
خواهدشوداین باقری – زوّارآن قبرشما
یاحضرت زین العبا – یاسیدی یاسجّاد
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری ، معصوم ششم امام سجادع
ادامه مطلب را ببينيد
شهادت "حضرت امام زين العابدين"(ع) امام چهارمِ شيعيان بنا به روايتي (25محرم94 يا 95 ق)
تاريخ دقيق شهادت امام سجاد(ع) مشخص نيست ولي روايت 25 محرمِ سال 94 هجري سندّيت بيشتري دارد. مدت عمر آن حضرت پنجاه و هفت سال و طول امامت آن بزرگوار سي و چهار سال و اندي ميباشد. آن حضرت به دست هِشامبن عبدُالمَلِك در زمان خلافت وليدبن عبدالملك مسموم گرديدند و در كنار مرقد مطهر عموي بزرگوارش، حضرت امام حسنمجتبي(ع) در قبرستان بقيع به خاك سپرده شدند. حضرت امام زينالعابدين(ع) پس از واقعهي پرشور كربلا، به همراه ديگر افراد خاندان اهلبيت(ع) به كوفه و شام برده ميشوند. ايشان به همراه عمّهي بزرگوار خود، حضرت زينب كبري(س) رسالت حسيني را با افشاي ماهيت دستگاه فاسد اموي و معرفي راه پاك ثاراللَّه به عنوان مسير صحيح به سوي نجات، كامل ميكنند. آن امام بزرگوار پس از رسوا ساختن حكام جور در مجلس عبيداللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه، به مدينه باز ميگردند و لحظه اي از زنده نگاه داشتن واقعهي عاشورا باز نايستادند.
شهادت حضرت "امام زين العابدين(ع)" به روايتي (12محرم 95 ق)
شهادت امام سجاد(ع) در برخي نقلها سال 92 ق و در نقلي ديگر سال 94 و در منابعي ديگر سال 95 ذكر شده است. همچنين در روز شهادت آن حضرت اختلاف وجود دارد. در برخي منابع، شهادت ايشان را در روز 22 18 و 25 ماه محرم نيز ذكر كردهاند. زمان حضرت امام سجاد(ع) پُر از اختناق و تقيّه بود و كسي در برابر جاسوسان بنياميه، مجال نفس كشيدن نداشت؛ با اين حال، امام سجاد(ع) از ارشاد و نشر احكام اسلام فروگذاري نكرد. ايشان به هر نحوِ ممكن، مسائل اسلامي را بيان مينمود و در هدايت مردم ميكوشيد. از جمله آثار امام سجاد(ع) صحيفهي سجاديه است كه مشتمل بر 54 دعا از دعاهاي آن حضرت ميباشد. مدت عمر آن امام، 57 سال و زمان امامت آن بزرگوار 34 سال بود. آن امام همام، سرانجام به دستِ هشام بن عبدالمَلِك در زمان خلافت وليد بن عبدالملك مسموم شد و به شهادت رسيد. پيكر مطهر امام سجاد(ع) در قبرستان بقيع و در كنار مرقد مطهر عموي گراميش حضرت امام حسن مجتبي(ع) واقع است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4)
موصل
صبحگاه از راهی دیگر، قصد «کحیل» (کحیل: شهری بزرگی بوده در کنار دجله و بالاتر از تکریت و در سمت غربی آن واقع شده است، ولی اکنون اثری از این شهر نیست. (معجم البلدان 4/439)) کرده جانب «جهینه» (جهینه، به ضم جیم: منطقه ای است از نواحی موصل که در کنار دجله قرار گرفته و تا موصل یک منزل راه است. (مراصد الاطلاع 1/363)) را در پیش گرفتند و والی «موصل» (موصل: شهر مشهور و قدیمی است که در کنار دجله قرار گرفته و در وسط آن شهر، قبر جرجیس پیامبر است. (مراصد الاطلاع 3/1333) را از ورود خود باخبر ساختند، وی دستور داد شهر را زینت کرده و گروهی را به بیرون از شهر فرستاد! مردم گفتند: بدون تردید، این سر حسین بن علی علیهالسلام است که او را خارجی گویند! چهار هزار کس، آماده جنگ شدند تا سر مطهر را از آنان بستانند و زیارتگاهی برپا کنند و والی خود را از دم شمشیر بگذرانند؛ به روایتی گفتند: «تبا" لقوم کفروا بعد ایمانهم اضلالة بعد هدی؟ ام شک بعد یقین ؟» (وای بر گروهی که بعد از ایمان کافر شدند، آیا گمراهی بعد از هدایت و شک پس از یقین ؟!») ، مأموران چون از قصد مردم باخبر شدند مسیر خود را تغییر داده و به قصد «تل اعفر» (یتل اعفر، بعضی آن را تل یعفر میگویند، و آن قلعه ای است بین سنجار و موصل، و در آن رودخانه ای جاری است. (مراصد الاطلاع 1/268)) و «جبل سنجار» (سنجار: شهر مشهوری است از نواحی جزیره، که در کنار کوهی واقع است و از آنجا تا موصل سه روز راه است و تا نصیبین نیز همین اندازه. (قمقام زخار 551)) حرکت کردند تا در «نصیبین» منزل گزیدند (قمقام زخار 548) . [موصل / مشهد رأسالحسین (ع) : شهرآشوب و هروی از این زیارتگاه یاد کرده اند (مناقب آل ابیطالب ج۴، ص۹۰؛ الاشارات الی معرفة الزیارات ص۷۰) و هروی آن را به عنوان «محل گذاشتن سر امام حسین (ع) در زمان عبور اسرا» معرفی کرده است] . بَلَد / مقام عمر بن امام حسین (ع) : بلد شهر کوچکی در شمال موصل بوده که امروزه به نام اسکی موصل شناخته میشود. هروی به وجود زیارتگاهی به نام «عمر بن الحسین» (ع) در این شهر اشاره کرده که با استناد به کتیبه موجود در آن، این زیارتگاه، مقام عمر بن امام حسین (ع) در زمان اسارت وی در سال ۶۱ قمری بوده و ساختمان زیارتگاه را شخصی به نام ابراهیم بن قاسم مدائنی در سال ۱۰۳ (؟) ساخته و خان القطن (سرای پنبه) در بازار کهنه شهر بلد را وقف آن کرده است (مناقب آل ابیطالب ج۴، ص۹۰؛ الاشارات الی معرفة الزیارات ص68)
مشهد النقطه واقعه منزل موصل
چون لشگر ابن زياد در اثناى راه خود به نزديك موصل رسيدند كس به امير موصل فرستادند و پيغام دادند كه شهر را بياراى و به استقبال ما بيرون آى و طبقهاى زر و سيم مهيا ساز تا بر ما نثار كنى به آمدن ما در منزل تو و نيز افتخار بر تمام حكام ديار كن زيرا كه سر حسين بن على (عليه السلام) و برادران و ياران او همراه است و اهل بيت او را نيز از خانم و كنيز با ديدههاى اشگ ريز مىآوريم والسلام عمادالدوله كه حاكم موصل بود اهل شهر را جمع كرد و صورت حال را با ايشان در ميان آورد گفت اى قوم زنهار باين سخن تن ندهيد و بدين نصيحت همداستان نباشيد اصلا نه استقبال كنيد و نه اين جماعت را به شهر خود راه بدهيد زيرا اين كار براى شما عار و شكست است. رعايا گفتند: اى امير خدا تو را خير دهد، تو هميشه به رعايا مهربان بوده و هستى آنچه فرمائى اطاعت مىكنيم، پس موصليان آب و آذوقه فرستادند و پيغام دادند آمدن شما به شهر ما مصلحت نيست اين آذوقه را بگيريد و هر كجا كه مىخواهيد برويد، آن جماعت از اين جواب در خشم شدند از پشت شهر انداختند جائى كه در يك فرسخى شهر واقع بود فرود آمدند سر مطهر منور امام (عليه السلام) را از نيزه فرود آوردند و در آنجا سنگ بزرگى بود روى آن سنگ نهادند قطره خونى از سر مبارك بر آن سنگ چكيد و آن خون در ميان سنگ نهان شد هر سال روز عاشوراء از آن سنگ خون تازه مىجوشيد، مردمان از اطراف و اكناف و نواحى مىآمدند و دور آن سنگ حلقه ماتم مىزدند و به مراسم عزادارى مشغول مىشدند و به همين منوال بود تا زمان عبدالملك مروان عليه اللعنة و العذاب كه آن سنگ را از آن مقام برداشتند و ديگر كسى از آن سنگ نشانى پيدا نكرد وليكن اهل موصل در آن موضع قبه و بارگاهى ساختند و او را مشهد النقطه نام نهادند هر سال كه ماه محرم مىشود مردم در آنجا آمده و مراسم عزاء بجاى مىآورند. صاحب روضة الشهداء مىنويسد: چون اهل موصل لشگر ابن زياد را به شهر خود راه ندادند شمر لعين با تابعان خود در بيرون شهر شب را منزل كردند صبح رو به شهر نصيبين نهادند.
نصیبین
(نصیبین: شهر آبادی است از بلاد جزیره، که در مسیر قافلههایی که از موصل به شام میروند قرار گرفته، و از موصل تا بدانجا شش روز راه است. (معجم البلدان 5/288)) . و چون به «نصیبین» رسیدند، منصور بن الیاس به آراستن شهر دستور داد! و آینهها را در کار آرایش بکار بردند! و کسی که سر مقدس امام علیهالسلام با او بود، خواست که وارد شهر شود، ولی اسب او فرمان او را نبرد، اسب دیگر آوردند، آن اسب نیز اطاعت نکرد! تا چند اسب عوض کردند، ناگاه سر مطهر را دیدند که بر روی زمین است! ابراهیم موصلی، آن سر مقدس را برداشت و نیک در آن نگریست تا اینکه آن را شناخت و آنها را ملامت کرد، اهل شهر چون این صحنه را مشاهده کردند، آن سر مقدس را از وی گرفته و او را کشتند و سر مطهر را در بیرون شهر گذاردند و به درون شهر نبردند! و گویا بعدها همانجا که سر شریف افتاده بود زیارتگاه شد (نفس المهموم 426) . و در قمقام زخار آمده است: در اینجا سر امام را به مردم نشان دادند! زینب کبری علیها السلام از مشاهده آن صحنه جانخراش، طاقت از دست داد و این ابیات را زمزمه کرد: انشهر مابین البریة عنوة و والدنا اوحی الیه جلیل کفرتم برب العرش ثم نبیه کان لم یجئکم فی الزمان رسول لحاکم اله العرش یا شر امة لکم فی لظی یوم المعاد عویل (به ستم، ما شهره بین خلائق شویم در حالی که پرودگار جلیل وحی بر جد ما میفرستاد؛ شما به خدای عرش و پیامبر او کافر شدید گویا که پیامبری در این زمان نیامده است؛ ای بدترین امت! شما را خدای عرش لعنت کند که شما را در زبانه آتش روز معاد فغان و فریادی است»)(قمقام زخار 548)". مسجد امام زینالعابدین(ع) و مقام رأسالحسین(ع) در نصیبین که شهری است در ترکیه. گفته میشود اثر خون سر امام حسین(ع) در این مکان مانده است. هروی این زیارتگاه را به نام مشهد النقطه ثبت کرده است. [نصیبین / مسجد امام زینالعابدین (ع)؛ مشهدالرأس و مشهدالنقطه: بن شهرآشوب به وجود «مشهدالرأس» (زیارتگاه رأس الحسین) در نصیبین اشاره کرده است (مناقب آل ابیطالب ج۴، ص۹۰). هروی نیز به وجود سه زیارتگاه در این شهر اشاره کرده که عبارت بوده اند از: مسجد امام زینالعابدین (ع)، مشهد الرأس که درباره آن گفته شده: «در زمان بردن اسرا به شام، سر امام حسین (ع) را در این محل آویختهاند»، و مشهد النقطه که درباره آن گفته اند: «از سر امام حسین (ع) خونی در آنجا چکیده است» (مناقب آل ابیطالب ص۶۵-۶۶)]
عین الورده
(عین الورده: شهر مشهوری است از شهرهای جزیره، که بین حران و نصیبین واقع شده است و تا نصیبین 15 فرسخ فاصله دارد، و واقعه عین الورد که بین توابین و شامیان رخ داد، در این منطقه اتفاق افتاده است. (نفس المهموم 566 ؛ معجم البلدان 4/180)) . [امروزه منطقه عین الورد به نام رأس العین شناخته می شود. نام دیگر عین الورد، «جزیره» است»] . کاروان، بامدادان به «عین الورده» رسید و والی آنجا را خبر کردند، او و اهل آن شهر پذیرفتند که آن سرها در شهر بگردانند، و مقرر شد که از باب اربعین داخل گردند، سر منور را در میدان شهر بر نیزه کردند، و از نیمروز تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، گروهی شادمانی میکردند که سر خارجی است، و جمعی گریان بودند.
واقعه منزل نصيبين
چون اهل بيت رسالت را آن قوم ضلالت آئين به نزديكى شهر نصيبين آوردند سرها را از صندوقها بدر آوردند و بر نيزههاى بلندى زدند و در نظر اهل بيت جلوه دادند فلما رات زينب راس اخيها بكت و انشات تقول همينكه چشم عليا مكرمه زينب خاتون بسر برادر افتاد با چشم گريان اين ابيات را انشاء نمود زبانحال آن مخدره : اتشهرونا فى البرية عنوةكفرتم برب العرش ثم نبيهلحاكم اله العرش يا شر امة و والدنا اوحى اليه جليل كان لم يجئكم فى الزمان رسول لكم فى لظى يوم المعاد عويل . معين صاحب روضه مىنويسد كه لشگر كس بنزد حاكم نصيبين فرستادند كه نام او مقصود بن الياس بود كه شهر را بيارائيد و به استقبال بدر آئيد. يامرونه بتزئين البلد و القرى و تحسين الضيافة و القرى دخلوها فى كبكبة عظيمة. بعد از آراستن شهر و آوردن اسيران به در دروازه و ديدن تماشائيان . فمالبثوا الا ان برقت سحابة عليهم ببرق من القهر الالهى. ناگاه به قدرت الهى از ابر قهر و غضب پادشاهى برقى پديد آمد كه يك نيمه شهر را سوخت غوغا در شهر پديدار شد مردمان بهم بر آمده لشگريان خجالت زده از آن شهر به در آمدند قصد مرحله ديگر كردند به شهرى رسيدند كه رئيس آنجا سليمان بن يوسف بود.
واقعه بعد از شهر نصيبين (دروازه سلیمان)
سليمان را دو برادر بود يكى از آنها در جنگ صفين بدست اميرالمومنين (عليه السلام) كشته شده بود و يكى با اين برادر در حكومت شهر شريك بود و شهر ايشان دو دروازه داشت يكى به سليمان تعلق داشت ديگرى به برادرش چون خبر آمدن لشگر را به شهر شنيدند تهيه و تدارك ديدند و تشريفات چيدند اما در باب ورود به شهر با هم مخاصمه كردند او مىگفت بايد از دروازه من وارد شوند ديگرى مىگفت از دروازه من ميان دو ناصبى ملعون جنگ در افتاد. فقامت الفتنة و هاجت الفساد فاخذ السيوف من الجانبين فاخذها و نفذت السهام من الطرفين منافذها و انقطع الأمن و الأمان فقتل سليمان. در ميان آن گير و دار. سليمان وارد نيران شد كه لشگر شمر عليه اللعنة از آنجا نيز سراسيمه شده روى به حلب نهادند. فانقلبوا من شر المنقلب فانحدروا الى حلب. در كامل السقيفه مىنويسد: عبور لشگر كفرآئين پسر زياد پليد به ميا فارقين(به فتح ميم و تشديد ياء اسم شهرى است كه زنى آنرا ساخت و نامش ميار فارقين بود) افتاد در اين منزل كه لشگر عبور كرده اند از جاده سلطانى و اصلى نرفتند بلكه از ترس محبان اهل بيت عليهم السلام از بيراهه حركت كردند لهذا ترتيبى از حركت ايشان در كتب مقاتل نيست فقط نامى از منازلى كه به آن گذشته اند برده شده و آنها عبارتند از: اندرين چنانچه در كامل السقيفه آمده و ديگر شهر ايمد چنانچه صاحب روضه نام آن را برده. در مقتل ابو مخنف است كه از نصيبين به عين الورده و از آنجا به ناصر جمان و از آنجا به دوغان عبور كردند. در نسخه ديگر ابو مخنف آمده كه از عين الورده به دعوات رفتند و از والى آنجا درخواست استقبال نمودند والى با طبل و نقاره به استقبال آن كفر كيشان آمد و سپاه را از دروازه اربعين به شهر وارد نمود سپس از آنجا به حلب رفتند.
رقه
(رقه اسم شهری است مشهور در کنار شط فرات، و از بلاد جزیره محسوب میشود و تا حران سه روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/626)) . آنگاه مأموران ابن زیاد، سر امام حسین علیهالسلام و سایر شهدا را از «عین الورده» حرکت دادند و طی طریق کردند تا به «رقه» رسیدند. [در جنوب رقّه کوه و منطقه صفین واقع شده که محل درگیری معروف صفین در سال 37 قمری بود] . [بالِس / مشهد الحَجَر : بالِس شهر تاریخی کهنی در شمال شام بر ساحل رود فرات است که در قرون اولیه اسلامی، بندرگاه کشتیهایی که در این رود حرکت میکردند، شناخته میشده است. بخشی از ویرانههای این شهر امروزه در ساحل دریاچه عظیم اسد که پس از تأسیس سد بزرگ فرات در غرب رقّه به وجود آمده، هنوز قابل رؤیت است و در چند کیلومتری آن، شهر نسبتاً جدیدی به نام «مسکنه» قرار دارد. هروی از زیارتگاهی به نام «مشهد الحَجَر» در بالس یاد کرده که به گفته وی، محل گذاشتن سر امام حسین (ع) در زمان عبور اسرا بوده است (الاشارات الی معرفة الزیارات ص۶۱). امروزه درون قبرستانی قدیمی مشرف به ویرانههای شهر بالس، محلی وجود دارد که اهالی منطقه، آن را مقام رأس الحسین (ع) میدانند (تحقیق میدانی نگارنده) و ممکن است بقایای زیارتگاه مورد اشاره هروی باشد]
جوسق
(جوسق، به مکانهای بسیاری اطلاق میشود، قریه بزرگی از توابع بغداد و قریه ای از قریه های نهروان و به قریه ای از نواحی مصر و به قریه ای از قریههای ری و به قلعه ای در ری نیز اطلاق میشود. (مراصد الاطلاع 1/358)) . هنگامی که کاروان از «رقه» عبور کردند، بر مکانی به نام «جوسق» وارد شدند و از آنجا نیز حرکت کرده و بسوی فرات ره سپردند تا به نزدیکیهای «بسر» (بسر - بضم باء و سکون سین - قریه است در شام از اراضی دمشق محسوب میشود و در آنجا مزاری است که گفته شده قبر یسع است. (مراصد الاطلاع 1/196)) رسیدند و از این مکان به والی «حلب» نامه ای نوشتند و آنان را از جریان کار خود آگاه ساختند و شب را در «دعوات» و یا در «حلب» بسر بردند!
دعوات
(در معاجم، موضعی را به این عنوان یعنی «دعوات» نیافتم، ولی در کتب، مقتل از آن نام برده شده است) . مأموران چون به نزدیک «دعوات» رسیدند، نامه ای به والی آنجا نوشته که: ما سر حسین را با خود آورده ایم. او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوقها و کرناها بدمند و خود نیز برای استقبال از شهر بیرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نیزه زده و از دروازهای که آن را اربعین مینامیدند وارد نموده و در یکی از میدانهای شهر آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، در این شهر نیز گروهی گریان بودند و جماعتی شادی میکردند و میگفتند: این سر خارجی است که بر یزید خروج کرده است! پس شب در آنجا ماندند، و صبح به طرف «حلب» حرکت کردند. علی بن الحسین علیهالسلام در آن هنگام گریست و این شعر را خواند: لیت شعری هل عاقل فی الدیاجی - بات من فجعة الزمان یناجی - انا نجل الامام ما بال حقی - ضائع بین عصبة الاعلاج (ای کاش میدانستم که شخص خردمندی هست که در ظلمتها بیتوته کند و از سختیهای زمان زمزمه نماید؛ من فرزند امام هستم، چه شده است که حق من ضایع شود بین این گروه کفار») (الدمعة الساکبة 5/65)
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3)
تکریت
(تکریت بلده ای است بین بغداد و موصل، به بغداد نزدیکتر است و فاصله آن تا بغداد 30 فرسخ میباشد و در غرب دجله واقع شده است. (مراصد الاطلاع 1/268)) . [تکریت 165 کیلومتری بغداد است] . در کامل بهائی آمده است: چون سر امام حسین علیهالسلام را از کوفه بیرون آوردند، مأموران ابن زیاد از قبایل عرب بیمناک بودند که شاید هنوز قدری از غیرت دینی که در ایشان باقی مانده، آنان را وادارد که سر امام علیهالسلام را از دست ایشان بگیرند، از این روی، دور از جاده اصلی، و از بیراهه حرکت میکردند! ابومخنف نقل کرده است که: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(حصاصه قریه ای است نزدیک قصر ابن هبیره و از نواحی کوفه است. (معجم البلدان 2/263)) برده و از «تکریت» گذشتند و والی آنجا را از ورود خود آگاه کردند، او افراد بسیاری را با پرچم به استقبال آنان روانه کرد! و اگر کسی از صاحب سر سؤال میکرد، میگفتند: خارجی است! (از این نقل چنین بر میآید که حاملان سر از معرفی سر مقدس امام علیهالسلام بیم داشتند، لذا امام علیهالسلام را خارجی یعنی کسی که بر یزید خروج کرده معرفی میکردند) . مردی نصرانی که آن سر را دیده و آن پاسخ را شنیده بود، با خود گفت: این چنین نیست که میگویند، این سر حسین بن علی فرزند فاطمه است و من خود در کوفه بودم که او را شهید کردند؛ سایر نصرانیان از این واقعه آگاه شدند و به تعظیم و اجلال آن حضرت ناقوسها را شکستند و گفتند: خداوندا! از شومی و عصیان این قوم که فرزند پیغمبر خود را کشته اند، به تو پناه میبریم. کوفیان چون این حال را مشاهده کردند راه بیابان را در پیش گرفته و از آنجا کوچ کردند! (قمقام زخار 2/547)
واقعه منزل كحيله
چون سپاه ابن زياد ملعون به كحيله رسيدند به اهل آن بلد پيغام دادند كه ما را بايد شما ملاقات كنيد با آذوقه و علوفه فان معنا راس الحسين (عليه السلام) زيرا كه حامل سر امام مىباشيم و به شام مىرويم فرمان ابن زياد را فرستادند كه بايد عمال و حكام بلاد و امصار به استقبال لشگر ما بدر آيند شهر را آئين ببندند آب و آذوقه را دريغ ندارند. لهذا والى كحيله لشگر را سيورسات فرستاد علمهاى بشارت به جلوه در آورد. و امر بالاعلام فبشرت والمدينة فزينت فتداعت الناس من كل جانب و مكان . شهر را زينت كردند مردم از هر جانب بيرون آمدند والى ملعون با خواص خود تا سه ميل به استقبال رفت مردم از يكديگر مىپرسيدند چه خبر است ديگرى مىگفت سرها و اسراى خارجى را به شام مىبرند كه ابن زياد در ارض عراق آنها را كشته است يكى در ميان اين جمعيت كه از واقعه مخبر بود گفت واى بر شما لال شويد و خارجى نگوئيد. والله هذا راس الحسين (عليه السلام). چون آن جماعت اين سخن را شنيدند به گريه و ناله در آمدند چهار هزار سوار هم عهد شدند و نيز سوگندهاى غلاظ و شداد خوردند كه سپاه ابن زياد را به قتل برسانند و سرها را ببرند و به بدنها ملحق كنند و اسرا را نجات بدهند تا اين فخر از براى ايشان الى يوم القيمه بماند اما جاسوسان خبر از براى لشگر ابن زياد بردند كه جماعت اوس و خزرج كه چهار هزار سوار مكمل يراقند عازم حمله اند دانسته باشيد كوفيان بى آزرم از ترس وارد به كحيله نشدند بلكه از راه منحرف شدند و راه تل اعقر را پيش گرفتند و به تعجيل هر چه تمامتر خود را به منزل جهنيه رسانيدند.
وادی النخله
(وادی النخله، مکانی را به این نام در معجم البلدان و دیگر کتب نیافتم، ولی در مراصد الاطلاع موضعی به نام نخلا ذکر کرده است که از نواحی موصل شرقیه نزدیک خازر است و شاید مراد از وادی النخله آن باشد. (مراصد اطلاع 3/1363)) . شب را در «وادی النخله» فرود آمدند و در طول شب صدای نوحه جنیان را میشنیدند (قمقار زخار 2/548): نساء الجن یبکین من الحزن شجیات - و اسعدن بنوح للنساء الهاشمیات - و یندبن حسینا عظمت تلک الرزیات - و یلطمن خدودا" کالدنانیر نقیات - و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات . (زنان جن از غصه و حزن میگریند، و برای زنان هاشمی نوحه مینمایند؛ بر حسین و بزرگی این مصیبتها ندبه میکنند و بر چهره خود لطمه میزنند؛ و جامههای سیاه بعد از لباسهای کتانی در بر میکنند»)(بحار الانوار 45/236)
لینا(لبا)
احتمالا با طلوع آفتاب به منزل لینا رسیدند. لینا منطقه ای سرسبز و آباد بود و جمعیت قابل توجهی داشت. پیر و جوان، زن و مرد به تماشا آمدند و همین که سر امام را بر نیزه دیدند و دریافتند که فرزند پیامبر(ص) را کشته اند، قاتلان و حاملان را لعنت کردند و بر پیامبر(ص) و خانواده اش درود فرستادند و خطاب به حاملان و فرماندهان گفتند: ای قاتلان فرزند پیامبر، از شهر ما دور شوید.
واقعه منزل جهنيه
عامل وى را خبر دادند كه سر حسين بن على (عليه السلام) با ما است و از جانب ابن زياد بسوى يزيد مىرويم بايد به استقبال ما بيائى و آذوقه و علوفه حاضر كنى شهر را زينت كردند علمها به جلوه آوردند مردم به استقبال در آمدند چون دانستند كه ايشان سر امام عالم امكان (عليه السلام) را همراه دارند سى هزار جمعيت شوريدند بناى مخاصمت گذاشتند خيال آن داشتند كه سرها و اسيران را بگيرند كه لشگر از آن شهر فرار كردند.
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2)
از قادسیه تا كحيله
چون اهل بيت گرام و حرم امام (عليه السلام) را با سرهاى شهدا به شام غم انجام بردند در هر منزلى از منازل و مرحله اى از مراحل كرامتى ظاهر و برهانى باهر گشت كه اسباب تنبه بعضى و باعث هدايت جمعى گشت ليكن بر شقاوت اشقياء مىافزود چنانچه خداوند در قرآن فرموده : ولا يزيد الظالمين الاخسارا بل لم يزدهم الاطغيانا و غرورا. روزى كه از كوفه بيرون آمدند منزل اول قادسيه بود از آنجا اهل بيت را حركت دادند. قال ابو مخنف: و ساروا بالروس الى شرقى الجصاصة ثم عبروا تكريت از طرف شرقى جصاصه با اسراء و سرها روان شدند تا عبور به كنار شهر تكريت نمودند به عامل تكريت نوشتند كه بايد به استقبال ما بيائى و زاد و توشه از براى لشگر و علوفه از براى چهارپايان سپاه بياورى ما جمعيت زياديم و مامور از جانب ابن زياديم و با ما است سر بريده حسين بن على (عليه السلام) كه در كربلا كشته ايم و سر او را براى يزيد مىبريم حاكم تكريت چون نامه مطالعه نمود حكم كرد تدارك سيورسات و آذوقه نمايند و جمعيت به استقبال بروند، جمعيت زيادى بيرون شهر رفته و علمهاى سرخ و زرد به جلوه در آوردند بوق و نقاره زدند شهر را آئين بستند مردم بى دين از هر جانب و مكان رو به استقبال آوردند چون فريقين به يكديگر برخوردند بشارت و مباركباد گفتند و تماشائيان از سر نورانى امام (عليه السلام) مىپرسيدند و جواب هذا رأس الخارجى مىشنيدند اتفاقا در ميان آن جمعيت مردى بود نصرانى كه كيش ترسا و آئين مسيحا داشت و از كوفه آمده بود و گفت ويلكم انى كنت فى الكوفة من در كوفه بودم نام صاحب اين سر خارجى نبود مىگفتند سر حسين بن على بن ابيطالب عليهما السلام است همان على كه مدتى در كوفه سلطنت داشت و بر ما امير بود و مادرش فاطمه زهرا عليها السلام و جدش محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) است اين سر پسر اوست مردم بفكر فرو رفتند نصرانيها چون اين خبر را شنيدند رفتند ناقوسهاى خود را برگرفتند بنا كردند به ناقوس زدن رهبانان در كنيسههاى خود را بستند و لعنت و نفرين در حق قاتلان حضرت مىكردند و مىگفتند الها معبودا انا برئنا من قوم قتلوا ابن بنت نبيهم . اى خداى ما و اى سيد ما ما بيزاريم از قومى كه پسر فاطمه دختر پيغمبر خود را مىكشند. خبر به لشگر رسيد كه نصارى شورش كرده اند و نزديك است مردم ديگر را به شورش در آورند سپاه ترسيدند فلم يدخلوها و رحلوها عن تكريت داخل شهر تكريت نشدند از همانجا رو به راه نهادند تا رسيدند به اعسا از آنجا نيز گذشتند به دير نصرانى عروه رسيدند از آنجا هم عبور كردند رسيدند به صليتاء و از آنجا هم گذشتند تا آنكه رسيدند به وادى النخله شب را در وادى النخله بسر بردند. ابو مخنف مىنويسد: سپاه كفرآئين پسر اسراء را از آن منزل كوچ دادند و طى منازل و قطع طريق كردند تا رسيدند به ارمينا و در آنجا توقف ننمودند و ساروا حتى وصلوا الى بلد يقال لبنا عبور كردند تا آنكه رسيدند به بلد لبنا آن بلد معموره بود پرجمعيت مقابل است با مدينه مرشاد شيخ طريحى عليه الرحمه مىنويسد اهل بيت را به مرشاد بردند و نيز ابو مخنف مىنويسد به لبنا على اى نحو كان چون اسيران خونين دل را بدان منزل رسانيدند خبر به شهر لبنا دادند جمعيت آن شهر بيرون آمدند فخرجت المخدرات من خدورهن و الكهول و الشبان ينظرون الى رأس الحسين (عليه السلام) و يصلون عليه و على جده و ابيه و يلعنون من قتله الخ مرد و زن از صغير و كبير و پير و جوان حتى مخدرات پشت پرده بيرون آمدند و نظر بر سر مطهر نورانى امام حسين (عليه السلام) مىكردند و صلوات بر او و پدر و جدش مىفرستادند و لعنت بر قاتلان حضرت مىنمودند و نيز لشگر را فحش و دشنام مىدادند و مىگفتند يا قتلة اولاد الأنبياء اخرجوا من بلدنا اى كشندگان اولاد انبياء از شهر ما بيرون رويد اينجا نمانيد آن سپاه روسياه چون اين واقعه بشنيدند فرستادند آن شهر را خراب كردند و رحلوا من لبنا از آنجا كوچ كردند و ساروا حتى و صلوا الى الكحيلة.
دستی ازدیوارباقلم آهنین
در اولین منزلی که در آن مأموران ابنزیاد که حامل سر مبارک امام حسین علیهالسلام بودند، از مرکبهای خود فرود آمدند، مشغول میگساری و عشرت شدند، ناگهان دستی از دیوار پدیدار شد و با قلمی از آهن این چند بیتی را با خون بر دیوار نوشت: اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب. (آیا امتی که حسین را کشتند امید شفاعت جد او را دارند در روز حساب ؟!») با مشاهده این صحنه عجیب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس بازگشتند (بحار الانوار 45/305). و ابن حجر در صواعق به همین کیفیت مطلب فوق را نقل کرده است (صواعق المحرقه 192) و باز میگوید که: این شعر را 300 سال قبل از بعثت خاتم النبیین (ص) بر سنگی نوشته یافتند، و نیز در یکی از کنیسههای رومیان این اشعار نوشته شده بود و کس ندانست در چه زمانی نوشته شده است ؟! [أترجو امة قتلت حسينا - شفاعة جده يوم الحساب . آيا آن رژيم و آن گروه زشت كردار و خودكامه اي كه حسين عليه السلام را كشته اند، اميد شفاعت نياي گرانقدرش را در روز رستاخيز و روز حسابرسي دارند؟! . فلا والله ليس لهم شفيع - و هم يوم القيامة في العذاب . نه، به خداي سوگند كه براي چنين مردم تاريك انديش و شقاوت پيشه اي شفاعتگري نخواهد بود؛ و آنان در روز رستاخيز در عذاب سهمگين خدا گرفتار خواهند بود. و قد قتلوا الحسين بحكم جور - و خالف حكمهم حكم الكتاب . آن تبهكاران روزگار، حسين عليه السلام را به فرمان ستم و ستمكاران كشتند و فرمان و كارشان مخالف فرمان قرآن و آورنده ي قرآن بود. «معالي السبطين، ج 2، ص 126» . و نيز از بزرگان قبيله ي «بني سليم» آورده اند كه: آنان براي پيكاري با روميان به سرزمين آنان تاختند و در آن جنگ به عبادتگاهي وارد شدند و ديدند كه بر سينه ي ديوار آن، همين شعر نگاشته شده است! أترجو امة قتلت حسينا... آيا جامعه و مردمي كه حسين را كشته اند، باز هم اميد شفاعت نياي گرانقدر او را دارند؟ نه، به خداي سوگند براي آنان شفاعتگري نخواهد بود؛ و آنان در روز رستاخيز در عذاب خواهند بود! جهادگران با خواندن اين شعر غرق در حيرت شدند و از راهبان دير پرسيدند كه اين شعر را چه زماني، و چه كسي نوشته است؟ آنان گفتند: سيصد سال پيش از بعثت پيامبر شما، اين شعر بر اين ديوار نوشته شده بود! «عبدالرحمن بن مسلم» از پدرش آورده است كه گفت: ما در پيكاري با روميان به برخي از شهرهاي آنان وارد شديم و در نزديكي فلسطين بر عبادتگاهي از عبادتگاه هاي مسيحيان گذرمان افتاد. بر ديوار آن عبادتگاه نوشته اي را ديدم و از مردمي كه به زبان رومي آشنا بودند، خواستيم تا آن نوشته را براي ما بخوانند و ترجمه كنند. هنگامي كه آنان خواندند و ترجمه كردند، ديديم اين گونه است: أترجو امة قتلت حسينا... و نيز در كتاب «ياقوت» از «عبدالله صفار» آورده است كه: ما در يكي از جنگ ها به جنگاوران دشمن حمله برديم و ضمن درهم كوبيدن و تار و مار ساختن آنان، گروهي را به اسارت گرفتيم كه در ميان اسيران، پيري از خردمندان مسيحيان بود. ما آن پير خردمند را بسيار گرامي داشتيم و با او رفتاري شايسته و نيكو پيشه ساختيم. او ضمن سخنانش به ما گفت: پدرم از پدرانش نقل مي كرد كه آنان حدود سيصد سال پيش از بعثت پيامبر اسلام در نقطه اي از سرزمين هاي روم به حفاري مشغول بوده اند كه با تخته سنگي بزرگ روبرو مي گردند. هنگامي كه خاك ها را از روي آن كنار مي زنند، مي بينند بر روي آن به زبان فرزندان «شيث» نوشته شده است: أترجو أمة قتلت حسينا... «بحار، ج 44، ص 224»] . قمقام زخار 544. و مجلسی رحمه الله در بحار 45/236 از طبری نقل کرده است که حاملان سر مقدس امام، در اولین منزل که به شام میرفتند صدای نوحه فرشتگان را شنیدند: "ای کسانی که به نادانی خود، حسین را کشتید! بشارت باد شما را عذاب و شکنجه؛ همه اهل آسمان شما را نفرین کنند از پیامبر و فرشته و دیگر طوایف؛ شما بر زبان سلیمان و موسی و عیسی صاحب انجیل لعنت شده اید") . و سلیمان بن یسار گفته است: سنگی را یافتند که بر آن نوشته شده بود: "لا بد ان ترد القیامة فاطمه و قمیصها بدم الحسین ملطخ ویل لمن شفعاؤه خصمائه و الصور فی یوم القیامة ینقخ (بی گمان فاطمه علیها السلام در روز محشر خواهد آمد در حالی که پیراهن او به خون حسین آغشته است؛ وای بر کسی که شفیعان او دشمنانش باشند، هنگامی که روز قیامت در صور دمیده شود»)".
خرابه و دیر نزدیک فرات
نیاز به آب و تراکم شهرها و روستا ها در حاشیه فرات، باعث شد تا کاروان مسیر خویش را از کنار فرات انتخاب کند. گزارش آن است که به دیری از نصاری که احتمالا مخروبه بود، رسیدند. فرماندهان و سربازان برای استراحت و صرف غذا متوقف شدند و به خوردن و آشامیدن شراب و شادی پرداختند. سرها را از صندوق بیرون آوردند و دست به دست گرداندند. سلیمان بن مهران اعمش می گوید: در طواف کعبه بودم، دیدم مردی می گرید و می گوید اللهم اغفرلی و انا اعلم انک لا تغفر. گفتم چرا چنین می گویی؟ پاسخ داد: من یکی از چهل نفری بودم که سر حسین(ع) را به شام می بردند. وقتی به اولین منزل بر دیر نصارا رسیدیم، سر را بر نیزه کردیم و به طعام نشستیم. ناگهان دستی پیدا شد و با قلمی آهنین بر دیوار نوشت: اترجوا امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب . بسیار ترسیدیم. یکی از ما تصمیم گرفت دست را بگیرد اما دست ناپدید شد. در برخی روایات، وقتی از راهب پرسیدند گفت: 500 سال قبل از بعثت پیامبر شما، این جمله نگاشته شده است. (در برخی اقوال 300 سال) این ابیات را به خط سریانی نیز نقل کرده اند.
نزدیک قادسیه
منزلگاه قادسیه همان سرزمین مشهور عراق است که جنگ میان سپاهیان اسلام و یزدگرد سوم ساسانی رخ داد. قادسیه در 15 فرسنگی کوفه است. در این منزل ام کلثوم با آه و اندوه این اشعار را زمزمه کرد: «در کتابهای معتبر تاریخی از بانوی بزرگوار ما حضرت زینب (س)، در طول این راه سخنی و یا خطبه ای نقل نشده است. البته در پاره ای از نقلهای غیر معتبر آمده است که آن مکرمه در قادسیه چند شعر به صورت مرثیه خوانده است مانند: ماتَتْ رِجالی وَ أَفْنَی الدَّهْرُ ساداتی - وَزادَنی حَسَراتٍ بَعْدَ لَوْعاتی - یسَیروُنا عَلَی الاقْتابِ عارِیهً - کَأنَّنا بَینَهُم بَعْضَ الغْنَیماتِ - عَزَّ عَلَیکَ رَسُولَ اللَّهِ ماصَنَعُوا - بِأَهْلِ بَیتِکَ یا نُورَالبَرِیّاتِ . مردانم كشته شدند و روزگار، بزرگانم را به كام مرگ كشيد و پيوسته حسرتها و اندوههاي مرا افزونتر ميگرداند. ما را بر شتران بيمحمل سوار كردند چنان كه گويا ما در ميان آنها غنيمت جنگي هستيم. اي رسول خدا(ص) بر تو دشوار است كه ميبيني با ما اين گونه رفتار ميكنند. [زندگاني حضرت فاطمه زهرا(س) و دختران آن حضرت ، زینب عقیله بنی هاشم، ص: ۹۲]. در این منزل ام کلثوم با آه و اندوه این اشعار را زمزمه کرد: ماتت رجالی و افنی الدهر ساداتی - و زادنی حسرات بعد لو عاتی - یسیرونا علی الاقتاب عاریة - کاءننا بینهم بعض الغنیمات - عزّ علیک رسول الله ما صنعوا - باهل بیتک یا نور البریات . مردان ما را کشتند و روزگار، بزرگان را از ما گرفت و اندوه و سوزش ما را افزود. مردان پستی که می دانستند ما دختران رسول خدا هستیم بر ما هجوم آوردند و ما را بر شتران برهنه سوار کردند. گویی ما غنایم برای آنان بودیم.
ای رسول خدا، بر تو سخت و سنگین است کاری که کردند. ای گروه، شما کافر به رسول خدا شدید. وای بر شما ای گمراهان کافر.». آیا این سروده از ام کلثوم است یا نوعی زبان حال که شاعری سروده و بعدها به ام کلثوم منسوب شده است، جای تامل دارد.
نُخَیْله
اولین منزل اسرای کربلا، نُخیله بود؛ منطقه ای که امیرمؤمنان علی(ع) بارها در آن جا بودند؛ از جمله هنگام حرکت به سوی صفین ونهروان که درآن فرودآمده ونمازگزاردند.[معجم البلدان،ج 5، ص 278]
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1
http://hedayat.blogfa.com/post/8363
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2
http://hedayat.blogfa.com/post/8367
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3
http://hedayat.blogfa.com/post/8374
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4
http://hedayat.blogfa.com/post/8380
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5
http://hedayat.blogfa.com/post/8387
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6
http://hedayat.blogfa.com/post/8393
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7
http://hedayat.blogfa.com/post/8396
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8
http://hedayat.blogfa.com/post/8402
متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید
http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm
محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد