خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید

قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَینَبُ ابْنَةُ عَلِی وَ قالَتْ: راوى گوید: در آن هنگام زینب كبرى علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را كه دقایق نكاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین كاخ ایقان است ، ادا فرمود:

اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ اءَجْمَعینَ، سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد.

صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ یقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ). خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنین تذكار فرمود: سپس سرانجام كسانى كه اعمال د مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند!

اءَظَنَنْتَ یا یزیدُ حَیثُ اءَخَذْتَ عَلَینا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ. اى یزید! آیا چنین گمان بردى كه چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اینجا رسید كه مانند اسیران كفار ما را دیار به دیار كشاندى ،

اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَبِكَ عَلَیهِ كَرامَةً!! در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟!

وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظیمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!! و تصور کردی این نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟

فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَنَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، با این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته ‌ای و با نگاه غرورآمیز و نخوت بار به اطراف خود می‌نگری،

جَذْلانَ مَسْرورا، حینَ رَاءَیتَ الدُّنْیا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ مُتَّسِقَةً، وَحینَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است. اگر چنین خیال باطلی در تو پیدا شده، لحظه‌ ای بیندیش

اءَنَسیتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَیرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ). مگر تو فراموش کرده ‌ای کلام خدا را که می‌فرماید:« آنان گمان نکنند که مهلت یافتن خیر و سعادتشان است. نه تنها به نفع‌شان نیست، بلکه برای آن است که بر گناهان خود بیافزایند و برای آنان عذاب ذلت آمیز ابدی در پیش است.

اءَمِنَ الْعَدْلِ یابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدیرُكَ حَرائِرَكَ وَامائَكَ وَسُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟! آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزکان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟

قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَاءَبْدَیتَ وُجُوهَهُنَّ، پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی،

تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ، وَ یسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَریبُ وَالْبَعیدُ، وَالدَّنِی وَالشَّریفُ، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهره آنان را بنگرند

لَیسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍّ، وَلا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِی. در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده

وَكَیفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِیاءِ، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟! و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. «کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت»

وَكَیفَ لایسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَیتِ مَنْ نَظَرَ الَینا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَالاحَنِ وَالاضْغانِ؟!

چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیده بغض و عداوت در ما می نگرد.

ثُمَّ تَقُولُ غَیرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:لَاهلّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا//ثُمَّ قالُوا: یا یزیدُ لا تُشَلْ. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی: فاهلوا و استهلوا فرحاً - ثم قالوا یا یزید لا تشل. «ای کاش اجداد من بودند و این صحنه‌ها را می‌دیدند و از شادی و سرور فریاد می‌زدند و می‌گفتند:‌ای یزید! دست مریزاد».

مُنْتَحِیا عَلى ثَنایا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَیدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ. این شعر را در حالی می‌گویی که با چوب بر لب و دندان ابا عبدالله(ع)، سید جوانان اهل بهشت، می‌زنی!

وَكَیفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَقَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّیةِ مُحَمَّدٍ ص وَنُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟!

چرا این شعر نخوانی حال آنکه دل‌های ما را مجروح و زخمناک نموده ‌ای و اصل و ریشه ما را با ریختن خون ذریه رسول خدا(ص)وستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریده ‌ای؟

وَتَهْتِفُ بِاءَشْیاخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُنادیهِمْ! آنگاه پدران و نیاکان خود را ندا می‌دهی و گمان داری که ندای تو را می‌شنوند.

فَلَتَرِدَنَّ وَشیكا مَوْرِدَهُمْ، وَلَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ماقُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی‌گفتی آنچه را که گفتی و نمی‌کردی آنچه را کردی.

اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَقَتَلَ حُماتَنا. بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.‌

فَوَاللّهِ ما فَرَیتَ الا جِلْدَكَ، ولا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست

خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را.

وَلَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّیتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، و زود باشد که بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریه او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را،

وَحَیثُ یجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَیلُمُّ شَعْثَهُمْ وَیاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ: (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبِیلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرِزَقُونَ). در هنگامی که خداوند جمع می‌کند پراکندگی ایشان را، و به صلاح میآورد كار ایشان را و می‌گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده‌ اند و نزد پروردگار خود روزی می‌خورند.»

وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصیما وَ بِجَبْرَئیلَ ظَهیرا. و کافی است تو را خداوند از جهت داوری وکافی است محمد(صلی الله علیه و آله) تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت.

وَ سَیعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمینَ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا وَ اءَیّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا. و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است.

وَلَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَاءَسْتَعْظِمُ تَقْریعَكَ، وَاءَسْتَكْثِرُ تَوْبیخَكَ، وگرچه مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم، ولی بدان قدر تو را کم می‌کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می‌شمارم،

لكِنِ الْعُیونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى . «این جزع و بی‌تابی که می‌بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست»، لکن چشم‌ها گریان و سینه‌ها سوزان است.

اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیطَانِ الطُّلَقاءِ. شگفتا و بس شگفتا

که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند

فَهذِهِ الایدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَالافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا. و از آن دستهایشان خون ما بریزد، و دهانشان از گوشت ما بدوشد.

وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. و آن جسدهای پاک و پاکیزه با یورش گرگ‌های درنده روبروست، و آثارشان را کفتارها محو می‌کند،

وَلَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشیكا مُغْرَما، حینَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ یداكَ، وَما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ. فَالَى اللّهِ الْمُشْتَكى ، وَ عَلَیهِ الْمُعَوَّلُ. و اگر ما را غنیمت گرفتی، زودا دریابی غنیمت نه که غرامت بوده است، آن روز که جز آنچه دست‌هایت از پیش فرستاده نیابی، و پروردگارت ستمگر بر بندگانش نیست، و شکایت‌ها به سوی خداست.

فَكِدْكَیدَكَ، وَاسْعَ سَعْیكَ، وَناصِبْ جَهْدَكْ، هر کید و مکر، و هر سعی و تلاش که داری به کار بند،

فَوَاللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَلا تُمیتُ وَحْینا،سوگند به خدای که هرگز نمی‌توانی، یاد و نام ما را محو و وحی ما را بمیرانی،

وَلا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها. چه دوران ما را درک نکرده، این عار و ننگ از تو زدوده نگردد.

وَهَلْ رَاءْیكَ الاّ فَنَدا، وَاءَیامُكَ الاّ عَدَدا، وَجَمْعُكَ الاّ بَدَدا، یوْمَ ینادِى الْمُنادِ: اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ. آیا جز این است که رأی تو باطل، و روزگارتو محدود و اندک، و جمعیت تو پراکنده گردد، آری، آن روز که ندا رسد: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ.

فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ. پس حمد مر خدای راست که برای اوّل ما سعادت و مغفرت، و برای آخر ما شهادت و رحمت مقرر فرمود.

وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ یكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یوجِبَ لَهُمْ الْمَزیدَ، وَ یحْسِنَ عَلَینا الْخِلافَةَ، از خدا مسئلت می‌کنیم ثواب آنان را تکمیل فرموده و موجبات فزونی آن را فراهم آورد، و خلافت را بر ما نیکو گرداند،

انَّهُ رَحیمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكیل . چه او رحیم و ودود است، خدای ما را بس است چه نیکو وکیلی است.

فَقالَ یزیدُ - لَعَنَهُ اللّهُ: یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ - ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ.

یزید (در پاسخ زینب علیها السلام) این شعر را خواند:

یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ، این فریادى است كه از زنان نوحه‏گر شایسته است، - مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ، و چقدر مرگ براى زنان دلسوخته و نوحه‏گر آسان است!»

قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فیما یصْنَعُ بِهِمْ. راوى گوید: سپس ‍ یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد كه نسبت به اسیران چسان سلوك دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟

فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا. «آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت كردند» پس اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشاید،

فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشیرٍ: اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ یصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ. ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه كن كه اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.

(منابع: منتهی الامال شیخ عباس قمی - تاریخ الرسل و الملوك طبری - نفس المهموم، شیخ عباس قمی - ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف - ابومخنف، مقتل الحسین (اولین مقتل سالار شهیدان)، مترجم سید علی محمد موسوی جزایری)

ترجمه شعری خطبه‌ زینب‌ كبری‌' در مسجد شام‌

زینب‌ آن‌ خواهر غمین‌ وپریش - كه‌ كنون‌ مانده‌ است‌ با دلِ ریش‌

زین‌ مصیبت‌ چقدر نالان‌ است‌ - تكیه‌گاه‌ همه‌ اسیران‌ است‌

در میا نه‌ بد و ن‌ یا و ر و یا ر - شده‌ او نیز، كاروان‌ سالار

بسكه‌ د ر بز م‌ آ ن‌ یز ید پلید - از یز ید دَ نی‌ جسارت‌ دید

وقت‌ را تا كه‌ او مناسب‌ دید - ذوالفقار زبان‌ خویش‌، كشید

او كه‌ با درد وغم‌ شده‌ دمساز - بِنِمود این‌ چنین‌ سخن‌، آغاز

می‌نمایم‌ خدای‌ خویش‌، سپاس‌ - این‌ ستایش‌ بُوَد ز روی‌ قیاس‌

چون‌ خدای‌ بزرگ‌ من‌ فرمود - هر كسی‌ را كه‌ كار زشت‌ نمود

یا كه‌ آیات‌ من‌ كند تكذیب - شود اندر حضور من‌ تأدیب‌

و درود خد ا به‌ پیغمبر - بر همه‌ خا ند ا ن‌ آ ن‌ سَرور

بعد، رو بر یزید دون‌ بنمود - با كلام‌ رسا چنین‌ فرمود

ای‌ یزیدی‌ كه‌ خائن‌ وپستی‌ - راه‌ها را به‌ روی‌ ما بستی‌

از رهِ مكر، با ر یا و فر یب‌ - همه‌ آ یا ت‌ ر ا كنی‌ تكذیب‌

فكر كردی‌ كه‌ د ر حضو ر خدا - ما ذلیل‌ رهیم‌ و تو والا

ای‌ كه‌ هستی‌ ز آدمیت‌ دور - می‌خرامی‌ كنون‌ به‌ كبروغرور

از رهِ عُجب‌ و كبر و خو د بینی‌ - بر چنین‌ بارگاه‌، بنشینی‌

آنْقَدَر زین‌ پدیده‌ سرمستی‌ - باب‌ فكرت‌ به‌ خویشتن‌ بستی‌

تو فراموش‌ كر د ی‌ ا مر خدا - چشم‌ داری‌ به‌ لذت‌ دنیا

همه‌ آنان‌ كه‌ د ر خطا رفتند - در ره‌ نا حق‌ شما رفتند

همگی‌ در عذاب‌ وجدانند - دور از مهر ولطف‌ یزدانند

غافل‌ از آن‌ كه‌ زینت‌ دنیا - مهلت‌ امتحان‌ بُوَد بر ما

ای‌ یزید پلید وبی‌ بنیاد - پدرت‌ شد به‌ دست‌ ما آزاد

حا لیا تو ا میر د و ر ا نی‌ - شا هد حا ل‌ ما اسیرانی‌

ما كه‌ از عترت‌ پیامبریم‌ - باید از بین‌ دشمنان‌ گذریم‌

پرده آ بر و یما ن‌ بِدَ ر ی‌ - به‌ ا سیر ی‌ به‌ هر كجا ببری‌

درحقیقت‌ تو یك‌ ستمكاری - چون‌ كه‌ فرزندآن‌ جگرخواری‌

به‌ خدا ، ا ی‌ یز ید بد كردار - تو ندانی‌ چه‌ هست‌ آ خر كار

بار سنگین‌ به‌ دوش‌ خود داری - ‌كه‌ به‌ هر كیفری‌ سزاواری‌

در قیامت‌ ، حضو ر پیغمبر - با چه‌ رویی‌ كنی‌ یزید ، نظر

بر سر ما ببین‌ چه‌ آوردی‌ - چه‌ خیانت‌ به‌ ما زنان‌ كردی‌

ما زنان‌ را زشهر خود راندی - ‌پیش‌ چشم‌ عموم‌، بنشادی‌

تو بدان‌ ای‌ یزید اگر بر ما - روزگار این‌ چنین‌ نمود، جفا

كه‌ دمی‌ با تو من‌ سخن‌ گویم - ‌سخنی‌ با تو اهرمن‌ گویم‌

سرزنش‌ ها ی‌ تو بُوَ د نیكو - چون‌ نباشیم‌ تا ا بد ، هم‌خو

چه‌ كنم‌،دیده‌ها چوگریان‌ است - ‌همه‌ دلها زداغ‌ سوزان‌ است‌

می‌ندانم‌ كه‌ از چه‌ حزب‌ خدا - شد شهید خدا به‌ دست‌ شما

آری‌ آری‌ ، چه‌ حزب‌ شیطانید - در حقیقت‌ ز نسل‌ سُفیانید

هر كدامین‌ چو گله‌ ننگید - صاحِبِ قلب‌های‌ چون‌ سنگید

وحی‌ و قرآن‌ بُوَد زپیغمبر - او كه‌ خود هست‌ شافع‌ محشر

ما همه‌ پیر و رهِ ا و ییم - مد ح‌ پیغمبر خد ا گوییم‌

اقدس‌ كاظمی‌(مژگان‌)

من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام

من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام - تا روز روشن تو زشب تیره تر کنم

من زینبم ستمکش وبیچاره نیستم - خاک ستم به فرق توای خیره سرکنم

من زینبم که کرده خدا نطقم آتشین - هرجا که روکنم همه فتح وظفرکنم

من آ مد م یز ید و بز ید ی مر ا م را - روشن هو یتش به جهان بشر کنم

بر آن لبها چو میزد چوب خزران

بر آن لبها چومیزدچوب خزران - توگفتی عرش داوربود لرزان

تبسم بر لبا نش نقش بسته - ز پیروزی خو د گردیده شادان

در این هنگام بانوئی بپا خواست - بزیر آستین رخ کرده پنهان

نفسها حبس اندر سینه ها شد - همه اطرافیان گشتند حیران

همه بایکدیگرکردندنجوا - که این زن کیست کاینسان شدخروشان

چو لب از یکدیگر و ا کرد گفتی - سخن گوید علی آن شاه مردان

اشاره بر یز ید بی حیا کرد - بر آن روباه شد چون شیر غران

بگفتا با بیا ن آ تشینش - یز ید ا ای جنا یتکا ر د و ر ا ن

حیاکن چوب خزران راتوبردار - ز لبهای کبود و خشک و عطشان

سزای خواندن قرآن چنین است - خصوص این قاری و این لعل رخشان

غضبنا کی ا ز آ نر و ا ی ستمگر - که میخو ا ند سر ببر ید ه قر آ ن

بلی قر آ ن بخو ا ند تا که با آ ن - کند کا خ تر ا ا ز ر یشه ویران

انسانی

اندر سریر ناز تو خوش آرمیده ای

اندر سر یر نا ز تو خو ش آرمیده ای - شادی ا ز آ نکه رأس حسین را بریده ای

مسروروشادوخرم وخندان بروی تخت - بنشین کنون که خوب بمطلب رسیده ای

جا د ا د ه ا ی به پرده زنان خود ای لعین - خرم دلی که پرده ما را دریده ای

من ا یستا د ه بر سر پا و کسی نگفت - بنشین که روی خار مغیلان دویده ای

گه بر فر و ش حکم کنی که بقتل ما - ظا لم مگر تو آ ل علی ر ا خریده ایی

با عترت نبی ز چه بنمودی این ستم - با آنکه ز و سفارش ما ر ا شنیده ای

زینب کجا و تا ب ا سیر ی کی ا ین ستم - باشد روا به یکزن ماتم رسیده ای

شادی ز دیدن رخ اکبر بلی خوش است - بینی دمی که سبزه از نو دمیده ای

جودی اگرکه روز توزین غم نگشته شب - چون صبح ازچه سینه بناخن دریده ای

چوب ستم بر این سر انور مزن یزید

چوب ستم بر ا ین سر ا نو ر مزن یزید - تیر ا لم بجا ن پیمبر مزن یزید

این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه - بودی مدام زینت آغوش فاطمه

باشد هنوز لعل لب ا و چو کهربا - از بس کشید ه تشنگی ا ین سر به کربلا

تنها همین نه ازتو به این سرعتاب شد - از هرسری به این سربیکس عذاب شد

از ضرب سنگ کینه این قوم پرزکین - این سر بسی ز نیزه فتاده است برزمین

این سر که آ فتا ب ا ز ا و کرده کسب نور - خولی نهاده است بخاکستر تنور

این سر که داده بو سه بر ا و سید انام - آویختند بر د ر دروازه ها ی شام

این سرکه دیده این همه جورمعاندین - او رارواست چوب زدن درکدام دین؟

بنما ز کر د گا ر تو آ ز ر م ا ی یز ید - از ر و ی جد ا و بنما شرم ا ی یزید

زینب چو دیدکشت امیدش ثمرنکرد - آهش به آن ستمگردل سخت اثرنکرد

آخر بطعنه گفت بز ن خوب میزنی - ظا لم ببو سه گا ه نبی چو ب میزنی

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا - فکندی آتش از ظلمت تمام کون و امکان را

سر ببریده ایظالم بدوران چیست تقصیرش - کنی آزرده از چوب جفا این لعل عطشان را

مزن ظالم که این سر را به ده ضربت جدا کردند - ببین ای بی مروت فرق او زخم فراوان را

مزن ظالم که این سر دیده کنج مطبخ خولی - چهل منزل سر نی کرده طی راه بیابان را

مزن ظالم که این سر را بدار آویختند اعدا - زدند سنگ و کلوخ و خشت خام این ماه تابان را

مزن ظالم که بر شاخ شجر آویختند این سر - زدند سنگ فراوان کودکان این شاه خوبان را

مزن ظالم که این سر دیر راهب رفته مهمانی - ندارد هیچکس خاطر کشند اینگونه مهمان را

مزن ظالم سکینه ایستاده بین، بود گریان - حیا کن از خدا بردار ازین لب چوب خزران را

مزن ظالم بود ا ین سر سر فرزند پیغمبر - اذیت بیش ا ز ا ین منما ز کین ختم رسولان را

بود نامش حسین با بش علی خیرالنساء مامش - تو ای بیداد گر کشتی امام انس والجان را

چنین سر را بصد جور و جفا کردی بخون غلطان - به مردم خارجی گوئی ولی حی سبحان را

اسیر و د ر بد ر کر د ی عیا ل داغدارش را - بزنجیر جفا بستی ز کین با ز و ی ا یشا ن را

زنانی را که جبرئیل امین محرم نمی باشد - میان خاص و عام آورده ای این غم نصیبان را

به کرسیها تو ا ی ملعون نشا نید ی فرنگی را - بپا و ا د ا شتی ز ین ا لعبا د ز ا ر نا لا ن را

منم زینب که داغ شش برادردوپسردیدم - ندیده هیچکس چون من جفاوظلم وعدوان را

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است - مظلوم ومهمان است

از لعل لبهایش مکرر صوت قرآن است - مظلوم ومهمان است

آخر چه کرده ای یزید این رأس نورانی - محبوب یزدانی

گاهی بنوک نیزه،گاهی بر درختان است - مظلوم و مهمان است

گه در تنور خولی و گه دیر نصرانی - از بهر مهمانی

گاهی ز بیداد تو زیر چوب خزران است - مظلوم و مهمان است

آخر مزن چوب جفا بر این لب و دندان - پیش رخ طفلان

زینب بیارب یارب و زهرا پریشان است - مظلوم و مهمان است

رأسش گرفتار تو و چوب جفای تو است - از کینه های تو است

جسم شریفش بی کفن اندر بیابان است - مظلوم و مهمان است

چوب جفا بردار از این لب پیش چشمانش - چشم یتیمانش

طاقت نمانده بر عزیزان این چه احسان است - مظلوم ومهمان است

کشتی بدشت کربلا از کین جوانانش - انصار و اعوانش

پیر از فراق اکبر این سلطان خوبان است - مظلوم و مهمان است

بستی به زنجیر جفا بیمار تبدارش - دلخون ببازارش

بروی که این سر از غمش از دیده گریان است - مظلوم و مهمان است

در پرده جادادی حریمت رسم اعداست این - این در کدام آئین

بی پرده اندر بزمت این انوار تابان است - مظلوم و مهمان است

مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا

مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا

نما شرمی - از رخ حیدر - روی پیغمبر - مادرش زهرا

نه آخر این - رأس نورانی - پر ز خاکستر - بر تو مهمان است

نه آخر این - شاه لب تشنه - از لبش جاری - صوت قرآنست

نه آخر او - بهر طفلانش - دل پر از خون و - دیده گریانست

مزن دیگر - چون خزرانش - شرم و بنما از - خسرو بطحا

یزید آخر - چوب بردار از - لعل لبها و - درد دندانش

یزید آخر - رحم و بنما بر - چشم و گریان - این یتیمانش

یزید آخر - بین بر احوال - زینب زار و - چشم گریانش

مزن آتش - بیش از این دیگر - قلب طفلان - موی پریشانرا

عجب بردی - بر سر بازار - آل طه را - با دو صد خواری

عجب بستی - بر غل و زنجیر - عابد بیمار - چشم خونباری

عجب کردی - از حسین و از - اهلبیت او - میهما نداری

خدا داند - حال زینب در - کوچه و بازار - رنج و محنتها

سری کو بود - روز و شب روی - دامن زهرا - سر یزدانی

ز ظلم تو - گاه و بر نوک - نیزه و گاهی - دیر نصرانی

گهی اندر - خانه خولی - روی خاکستر - شد به مهمانی

گهی باشد - زیب دروازه - گه کنند او را - سنگ و بارانها

حریم خود - د ر پس پرده - لیک و بی معجر - آل پیغمبر

مجوس وگبر - روی کرسیها - لیک وپای تخت - عابدومضطر

ره د و ر و - ر نج بسیا ر و - چشم خو نبا رو - قلب پر آ ذ ر

بس است آخر - ظلم بی پایان - ای ستمگستر - آل طه را. خاشع

یزید ای جفا جوی شوم لعین

یزید ای جفا جوی شوم لعین - بیا خوف بنما تو از واپسین

بکن شرمی از سید المرسلین - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

که این سرستمها زظلمت کشید - به ده ضربتش شمرازتن برید

بزد بر سنانش سنان عنید - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین اشک ریزدزچشم ترش - ز داغ علی اکبر و اصغرش

نه آخر منم ای لعین خواهرش - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

بود این سر نور چشم رسول - که پرورده او را بدامن بتول

ز قتلش نمودی نزد ما را ملول - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین از غمش زار طفلان او - نظاره کنند این یتیمان او

مرنجان تو طفلان ویلان او - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

کجا آله طه و بزم شراب - کجا زینب و بزم چنگ و رباب

زدی بر دلم زین الم التهاب - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببستی بزنجیر ظلم و عناد - تن زار بیمار زین العباد

کندشوقی ازظلم وجورتوداد - ترحم نما برمن دلغمین

مزن چوب کین بر لب شه دین

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب - کردی د ل محمد و آ لش ز غم کباب

زینب کجا وشام کجا کعب نی کجا - دادی هزارگونه به آن خون جگرعذاب

آه از دمی که حکم یز ید پلید شد - بستی د و ا ز د ه تن ا یشا ن بیک طناب

شرمت زروی حضرت خیرالنسا نشد - بردی کشان کشان زجفامجلس شراب

ناگه فتا د چشم یز ید ا ند ر آ ن میان - بر د ختر حز ینه شا ه ملک رقاب

گفتا به آن حزینه ز روی شفقت او - گو کیستی ستاده چنین اندر اضطراب

شمع کدام انجمنی سروکیستی - باری سر شک بهرچه ازدیده چون سحاب

گر زاریت ز قید غل و ریسمان بود - گویم کنند با ز ز گردن تو ر ا طناب

هستی اگر گرسنه بگویم دهند نان - گر تشنه ای بگو بدهندت ز مهر آب

آن قمری حدیقه سلطان کربلا - بی خوف و بیم داد بر آن بی حیا جواب

گفتا منم که از ستمت بی پدر شدم - گشتم اسیر ظلم تو ای شوم ناصواب

نامم سکینه دختر آن رأس انورم - جا داده ای بطشت طلا همچه ماهتاب

کشتی برادران و عموها یم ا ز جفا - جنب فر ا ت تشنه بصد کینه و عتاب

بستی بریسمان ستم عمه های من - آورده ای به مجلس خودجمله بی نقاب

مجروح کر د ه ا ی تن تبد ا ر عابدین - از قید و جو ر جا معه و سو ز آفتاب

ظالم بگو چگونه نگویم من حزین - کردم دو دست خویش ز بی هجری حجاب

چوب جفا ز نی بلب تشنه حسین - آرم چگو نه تا ب من ا ین ظلم بی حساب

این شرح غم چه سید بیچاره زد رقم - از آب دیده نشست همه صفحه کتاب

ببزم عام یزید پلید بد بنیاد

ببزم عا م یز ید پلید بد بنیاد - چو چشم ا و بسکینه ز ر و ی تخت فتاد

یزید گفت که باشی تو ای یتیمه زار - سکینه گفت منم دختر رسول کبار

یزید گفت چرا دیدگان تر داری - سکینه گفت تو خود از دلم خبر داری

یزید گفت چراخاطرتو غمگین است - سکینه گفت که حال دل یتیم اینست

یزید گفت مکن اینقدرتوشیون وشین - سکینه گفت امان ازفراق روی حسین

یزید گفت چر ا میز نی به سینه و سر - سکینه گفت ز د ا غ غم علی ا کبر

یزید گفت سکینه کم آه و افغان کن - سکینه گفت ستم کم بما اسیران کن

یزید گفت سزد آ نچه ر ا حکیم کند - سکینه گفت خد ا د ختر ت یتیم کند

یزید خواست زند بردل سکینه شرر - سکینه خواست کندخویش رانهان زنظر

که نا گها ن سر شه خو ا ند آ یه قر آ ن - فتا د غلغله ا ند ر تما م مجلسیان

سکینه دید که آمد صدای باب بگوش - بروی دامن زینب فتادورفت از هوش

چه دیددخترشه تا که شد زهوش آندم - مگررسیدبگوشش صدای چوب ستم

ز دیده اشک بریز ای حسامی از این غم - فغان ز مجلس شوم یزید و آن ماتم

یزیدا ما دگر یاور نداریم

یز ید ا ما د گر یا و ر ند ا ر یم - یتیمم و کسی بر سر نداریم

مرنجان بیش ازاین ظالم توما را - که دیگرروح درپیکرنداریم

مزن چوب جفا بر ا ین سر آ خر - که تاب دیدنش دیگر نداریم

در این مجلس بیاوردی توما را - ببین ما چادرو معجر نداریم

ببین ا ز جو ر ظلمت ما غریبان - بجز افغان و چشم تر نداریم

بیا رحمی بما کن بهر داور - که ما غمخو ار و هم یاور نداریم

بیا ا ز ما د می زنجیر برد ا ر - که دیگر قوّ ت ا ند ر بر نداریم

بکن برما هرآن ظلمی که خواهی - که ما جز خالق اکبر نداریم

بریز اشک عزاشوقی زچشمان - که بهترزاشک وچشم تر نداریم

این سر که بطشت ز عیانست

این سر که بطشت ز عیانست - رخشنده چو ماه آسمانست

باشد سر با ب من کز ا ینسا ن - آزرده چوب خیزران است

این سر که ز تیغ ا بر و ا نش - خم قد فلک هلا ل سانست

با شد سر عم نا مد ا ر م - کش مهر چر ا غ آ سما ن است

این سر که خطش بگرد عارض - چون هاله بماه آسمانست

آر ا م د ل فکا ر لیلا - نا مش علی ا کبر جو ا نست

این سر که گلوی نازک او - سوراخ ز تیر جان شانست

باشد سر اصغر آنکه بهرش - هر لحظه رباب در فغانست

این سر که بچهره اشک حسرت - از گوشه چشم او روانست

باشد سر قاسم آنکه جودی - بهرش شب و روز نوحه خوانست

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم - من کودک یتیم غم پرور حسینم

آخر یز ید تا کی آ ئین بی و فا ئی - ا ی مر تد ستمگر تا چند بی حیائی

بیگا نه ا ی ز حق و با کفر آشنائی - شرم از خدای بنما آن داور حسینم

این سر سر حسین است نور دل پیمبر - تاب و توان زهرا فرزند پاک حیدر

تاج شفا عت ایزد بنهاده بر همین سر - رحمی بعابدین کن آن گوهر حسینم

بردارچوب کین را ازاین لبان پرخون - زین ماجرابجنت خیرالنسا است محزون

بنگرکه عارض او ازخون بودشفق گون - ازدیده اشک ریزان بین خواهر حسینم

از قتل با ب ز ا ر م تو شا د کا می الأن - اما ز غم پیمبر د ر سو ز و آ ه و افغان

پرسیدت اربه محشرای شوم گبرنادان - خواهی جواب چون داددرمحضرحسینم

در کر بلا ی پر غم کشتی ا یا ستمکار - لب تشنه با ب ز ا ر م با جمله یا ر و انصار

ما ر ا ا سیر کر د ی بر د و ر شهر و بازار - بر نیزه از ره کین کردی سر حسینم

نه معجر و نه سا تر تا ر و ی خو د بپوشم - از ظلم و کینه تو در ناله و خروشم

با غم بگفت نا د ب من د ر عز ا بکوشم - تا روز حشر گو یم من ذاکر حسینم

جای یزید ای عمه جان بنگر سریر ناز را

جای یزید ا ی عمه جان بنگر سریر ناز را - با صوت مطرب در برش دمساز بین آواز را

عمه یزید بی حیا از بعد کشتن از جفا - چوب از چه بر لب می زند شاه مسیح اعجاز را

بازوی ما بر ریسمان بستند از چه کوفیان - هرگز نمی بندد کسی پر مرغ بی پرواز را

زین ظالمان زشتخو بس گر یه دارد د ر گلو - فریاد کز جور عدو نتوان کشید آواز را

در پای تخت ا ین لعین برپاستاده عابدین - عمه با ین خواری ببین ا ین شاه با اعزاز را

زنجیر قو م بد سیر د ر گر د ن عا بد نگر- پر بسته نزد صعوه بین این خسرو شهباز را

جودی زشاه انس وجان دیدی دراین معجزعیان - آگه مکن زین داستان نامحرمان رازرا

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]

روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

تاريخ : دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ | 14:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |