رئیس پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی مطرح کرد:
اندیشه آرمانی آیتالله نائینی حکومت ولایتیّه بود نه حکومت مشروطه

حضرت آیتالله خامنهای در دیدار دستاندرکاران کنگرهی بینالمللی میرزای نائینی فرمودند: «مرحوم آقای نائینی یک نقطهی شخصیّت استثنائی دارد که هیچ کدام از مراجع اخیر ما ــ حالا گذشتهها هم همینجور، [از بینِ] گذشتهها من یادم نمیآید ــ این نقطه را ندارند و آن مسئلهی سیاسی است؛ آن بهاصطلاح اندیشهی سیاسی است. اندیشهی سیاسی غیر از گرایش سیاسی است... گرایش سیاسی، علاقهی سیاسی، حتّی حرف زدن سیاسی، یک حرف است، اندیشهی سیاسی یک حرف دیگر است. آقای نائینی اندیشهی سیاسی داشت، فکر سیاسی داشت.» ۱۴۰۴/۷/۳۰
به همین مناسبت، رسانهی KHAMENEI.IR در گفتوگو با حجّتالاسلام والمسلمین دکتر نجف لکزایی، رئیس پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به بررسی ابعاد مختلف اندیشهی سیاسی آیتالله نائینی پرداخته و از این رهگذر به شبهات دربارهی طرفداری آیتالله نائینی از مشروطه پاسخ داده است.
ابتدا مقداری دربارهی جایگاه علمی علّامهی نائینی و شاخصههای مهمّ اندیشهی سیاسی ایشان توضیح بفرمایید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم. ما از یک منظر میتوانیم علما را به دو دسته تقسیم کنیم: دستهی اوّل علمایی که رویکرد و نگاه راهبردی دارند و دستهی دوّم کسانی که از چنین رویکردی برخوردار نیستند. تمایز اصلی این دو گروه در توجّه آنان به جامعه و جهانی است که در آن زندگی میکنند. آن دسته از عالمانی که نگرش راهبردی دارند، نسبت به محیط پیرامونی خود در سطوح مختلف حسّاسند، مسائل را رصد میکنند و متناسب با شرایط میاندیشند، راهکار ارائه میدهند و اقدام میکنند.
در واقع، میتوانیم بگوییم علمای دارای نگرش راهبردی حقیقتاً اقتدا به انبیا میکنند، زیرا چنین رویکردی در انبیای الهی وجود داشته و در ائمّهی معصومین علیهم السّلام نیز قابل مشاهده و مطالعه است. مثلاً وقتی قرآن کریم را مطالعه میکنیم ــ که گزارش زندگی و عملکرد برخی انبیا را برای ما ارائه کرده است ــ میبینیم که ویژگی مشترک همهی آنان همین حسّاسیّت نسبت به اوضاع زمانه و فهم و دریافت مشکلات و مسائل فوری و حیاتی جامعهی عصر خود و اقدام برای حلّ آنها است. برای نمونه، حضرت یوسف علیه السّلام با توجّه به خشکسالی آن زمان نسبت به نجات اقتصادی مردم اقدام میکند یا حضرت ابراهیم علیه السّلام برای نجات سیاسی، اعتقادی و توحیدی مردم از شرک و حکومت طاغوتی نمرود تلاش میکند؛ همچنین، در نگرش حضرت موسیٰ علیه السّلام نجات سیاسی مردم از طاغوت فرعونی دیده میشود. در موضوع ائمّه علیهم السّلام نیز همین رویکرد مشاهده میشود.
آیتالله نائینی رحمهالله در این سلک قرار میگیرد؛ یعنی از عالمانی است که نسبت به محیط پیرامون خود حسّاس بود و مسائل را دنبال میکرد و در پی ارائهی راهحل برای مشکلات جامعه بود. این رویکرد شبیه کاری است که حضرت امام خمینی رحمهالله انجام دادند یا مشابه رویکرد رهبر انقلاب اسلامی است. برای مثال، در «بیانیّهی گام دوم انقلاب اسلامی» مشاهده میکنید که ایشان وضعیّت جهان را به لحاظ مشکل بزرگ موجود صورتبندی میکنند و میفرمایند رویاروییای میان نظام سلطه از یک سو و اسلام از سوی دیگر وجود دارد.(۱) در جایی دیگر، ایشان همه بهویژه جوانان را دعوت میکنند که «سمت درست تاریخ»(۲) را انتخاب کنند. همچنین، تعابیر و تحلیلهایی که معظّمٌله دربارهی اوضاع دنیا ارائه میکنند، ناظر به همین رویکرد راهبردی و حلّ مسئله است.
این همان نگرشی است که در کتاب «انسان دویستوپنجاهساله» دربارهی زندگی ائمّه طرح شده است؟
بله، یعنی این در واقع اقتدا به زندگی انبیا و ائمّه است تا ببینیم آنها چگونه بودند و ما نیز موظّفیم طبق بیان قرآن کریم که فرموده است «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَة»،(۳) همان مسیر را دنبال کنیم. همچنین، دربارهی حضرت ابراهیم علیه السّلام نیز آیهای مشابه داریم که میفرماید او را اسوهی خود قرار بدهید، بهویژه در مواجهه و برائت از مشرکان؛ در سورهی ممتحنه میفرماید که ابراهیم و کسانی که با او بودند، به مشرکان میگفتند «اِنّا بُرَآءُ مِنکُم وَ مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ الله».(۴)
در تفسیر سورهی ممتحنه، رهبر انقلاب اسلامی این موضوع را مفصّل توضیح دادهاند و بیان فرمودهاند که این رویکرد ضروری است و باید وجود داشته باشد. همچنین، در آیات پایانی سورهی مبارکهی حشر که معظّمٌله تفسیر کردهاند، ذیل آیهی «وَلتَنظُر نَفسٌ ما قَدَّمَت لِغَد»،(۵) میفرمایند بسیاری گفتهاند مراد از «غَد» آخرت است، درحالیکه این آیه منحصر به آخرت نیست. «غَد» یعنی هم فردای دنیوی و هم فردای اخروی؛ یعنی ببینید برنامهتان چیست و نگاهتان به آینده چگونه است، متناسب با آن باید اکنون تنظیمگری و سیاستگذاری داشته باشید.
از این منظر وقتی به مرحوم آیتالله نائینی رحمهالله نگاه میکنیم، مسئلهای که به صورت بارز و برجسته میبینیم همان نکتهای است که در دیداری که به مناسبت برگزاری کنگرهی آیتالله نائینی محضر رهبر انقلاب اسلامی بودیم، ایشان فرمودند: ویژگی بارز و ممتاز آیتالله نائینی در میان اقران خود و حتّی نسبت به برخی از علمای گذشته، این است که ایشان واجد «اندیشهی سیاسی» است؛ نهفقط نگرش سیاسی دارد ــ چرا که بسیاری نگرش سیاسی دارند ــ بلکه واجد «اندیشهی سیاسی» نیز هست. چه کسی واجد اندیشهی سیاسی است؟ عالمی که درک و دریافت دقیقی از روابط قدرت در پیرامون خود دارد، آنها را مورد تأمّل و تدبّر قرار میدهد و میخواهد برای تغییر شرایط موجود، یک ایده و فکر مبتنی بر مبانی عرضه کند. آیتالله نائینی بر تحوّلاتی که در محیط پیرامونی، در سطح منطقه و دنیا اتّفاق افتاده است، اِشراف دارد؛ مثلاً ماجرای انقلابهای مردمی در اروپا که از انقلاب فرانسه شروع شد و آنچه در مناطق دیگر دنیا رخ داد یا آنچه در مصر اتّفاق میافتاد؛ از طریق مجلّات و آثاری که از مصر به نجف اشرف میآمد، ایشان با این اوضاع و احوال آشنا بود و آنها را پیگیری میکرد.
بههرحال، ارتباطی که با مرحوم سیّدجمالالدّین اسدآبادی داشتند و آشنایی با کتاب «طبایعالاستبداد» عبدالرّحمن کواکبی ــ طبق گزارشهایی که داریم ــ برای ایشان زمینهای ایجاد کرده بود؛ البتّه نهاینکه کتاب او را رونویسی کرده باشند، چنانکه برخی گفتهاند. امروز، هم «طبایعالاستبداد» و هم «تنبیهالامّة» در دست ما است و میبینیم که اصلاً کیفیّت اندیشه در «تنبیهالامّة» قابل مقایسه با آنچه در «طبایعالاستبداد» آمده نیست. «طبایعالاستبداد» کتابی کمحجم، خلاصه و بسیار مقدّماتی است، درحالیکه «تنبیهالامّة» یک کتاب فنّی، اجتهادی و عمیق و بنیادی است.
با توجّه به اولویّتی که مسئلهی ایران برای ایشان داشت، در ماجرای انقلاب مشروطه مشارکت میکنند، هرچند نگارش کتاب او خیلی با تأخیر انجام شده است؛ برعکسِ مرحوم شیخ فضلالله نوری رحمهالله که از ابتدا در تهران جزو پرچمداران بود و از مشروطهخواهانِ مشروعهخواه محسوب میشد. البتّه در ابتدا که مسئله مطرح شد، مرحوم شیخ فضلالله جزو عدالتخواهان بودند؛ بعد که بحث مشروطه مطرح شد، جزو طرفداران «مشروطهی مشروعه» قرار گرفتند.
کتاب آیتالله نائینی در دورهای نوشته شده که مشهور به «استبداد صغیر» است؛ یعنی زمانی که مرحوم شیخ فضلالله نوری با مشروطه مخالف شده بود. این کتاب حدود چهار ماه پیش از فتح تهران منتشر شد. رسالهای نیز از مرحوم شیخ فضلالله نوری داریم که در آن از ایشان پرسیدهاند «شما که اکنون فتوا به حرمت مشروطه دادهاید، چرا در ابتدا طرفدار مشروطه بودید؟ اگر مشروطه درست بود، چرا اکنون حرام دانستهاید؟ و اگر حرام است، چرا ابتدا مشروطهخواه بودید؟» پاسخی که شیخ فضلالله در «رسالهی حرمت مشروطه» دادهاند برای ما بسیار مهم است، چون نشان میدهد به لحاظ اندیشهای چه چیزی در ذهن ایشان جریان داشته است. شیخ شهید نیز واجد یک دستگاه اندیشهی سیاسی منسجم و منظّم است؛ امّا اینکه چرا نظرش در این مقطع تغییر کرده تحلیلی دارد که اگر فرصت باشد، در ادامه عرض خواهم کرد.
مسئلهای که میان هر دو عالم بزرگوار مشترک بود ــ و همچنین میان عالمان دیگری که در تهران و نجف، با تقدیم و تأخّری که در ایران و عراق رخ داد، وارد فاز مشروطهخواهی شدند ــ این است که صورت مسئلهی مشروطه واقعاً صورت مسئلهای روشن است و هیچ پیچیدگیای در اصل صورت مسئله وجود ندارد. صورت مسئله این است که استبداد پادشاهان قاجار در تهران و ایران دیگر برای مردم قابل تحمّل نبود؛ چه از جهت مالیّاتهایی که هر روز افزایش پیدا میکرد و چه به دلیل سفرهایی که پادشاهان قاجار به فرنگ داشتند. از دورهی ناصرالدّینشاه، این موضوع به صورت جدّی مطرح شده بود. آنها عاشق بازدید از فرنگ و تحوّلات جدید مغربزمین بودند و چون پادشاه این سفرها را انجام میداد، طبیعتاً ریختوپاشها نیز بسیار زیاد بود. در آن زمان، درآمدی غیر از مالیّات نیز وجود نداشت. این سفرها که زمینی بود، طولانی میشد؛ مثلاً از مسیر روسیه میرفتند و از آنجا به اروپا، انگلستان و فرانسه میرسیدند. سوغاتیهایی هم که میآوردند، بعدها دوباره بررسی شد؛ مثلاً اخیراً در سوغات مظفّرالدّینشاه چیزهایی کشف شده بود، از جمله بالونی که ایشان آورده بود. از طرف دیگر، چون مالیّاتها کفاف هزینهها را نمیداد، بخشهایی از کشور یا امتیازاتی را به بیگانگان ــ چه روسها و چه انگلیسیها یا دیگران ــ واگذار میکردند و در قبال فروش این امتیاز، مبلغی دریافت میکردند. برخی از این امتیازات با مخالفت علمایی مواجه میشد که طرفدار استقلال ایران و حافظ آن بودند؛ مانند ماجرای تنباکو که با فتوای تحریم تنباکو از سوی مرحوم میرزای شیرازی و اتّفاقات پس از آن روبهرو شد. درهرحال، بار اصلی همهی این مسائل روی دوش مردم بود و اقدامات ضدّدینی و فشار اقتصادی ناشی از وامها و قرضهایی که از دولتهای خارجی گرفته میشد نیز به همین شکل بر مردم تحمیل میشد. تولیدکنندگان و کسبه نیز تحت فشار قرار میگرفتند و گاهی فعّالیّت تولیدی و حتّی بازرگانی دیگر صرفه نداشت. ازاینرو، شاهد کاهش رونق تولید و کاهش فعّالیّتهای تجاری در کشور بودیم. مجموعهی این فشارها و ظلمها سبب شد مردم متقاضی عدالت شوند و بگویند «این چه وضعی است؟» این ماجرا داستانهایی نیز دارد که فعلاً وارد آن نمیشویم.
مرحوم نائینی صورتبندی مشخّصی از مسئله ارائه میدهد. ایشان میگوید سه ظلم در ایران اتّفاق میافتد: یک ظلم به مردم که حقوق آنان زیر پا گذاشته میشود؛ یک ظلم به امام زمان علیه السّلام، چون حکومت از آنِ ایشان است و پادشاه آن را غصب کرده؛ یک ظلم هم به خدا، چون حکومت مانع اجرای دستورات خدا در سطح جامعه است. امّا مسئله این است که از نظر شرعی، مبارزه با ظلم واجب است که دلایل آن نیز متعدّد است، بهویژه قرآن کریم که آیات بسیاری دربارهی وجوب اقامهی عدل و مبارزه با ظلم در آن وجود دارد.
این را هم عرض کنم که در کتاب «تنبیهالامّة» میبینیم که عمدهی دلایل و مستندات مرحوم آیتالله نائینی به قرآن و نهجالبلاغه و به سیرهی پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بازمیگردد، نه به کلام فقها و آثار فقهی؛ چرا؟ چون وقتی مسئلهای مستحدثه رخ میدهد، منابع اوّلیّه مانند قرآن و نهجالبلاغه پاسخگوی آن هستند، نه آثار فقهی که معمولاً مسائل سابقه را بحث میکنند نه مسائل جدید را؛ مسائل سابقه نیز محدود به آیات خاصّی بودهاند ــ حدود پانصد آیهی احکام ــ امّا بقیّهی آیات مورد توجّه نبوده است.
اینجا که مرحوم نائینی وارد بحث میشود ــ در شرایطی که با تراکم ظلم مواجه هستیم ــ این سؤال مطرح است که آیا جایز یا واجب است اقدامی برای اقامهی حکومت مشروطه انجام دهیم؟ یعنی سلطنت استبدادی را به سلطنت مشروطه تبدیل کنیم؟ این اقدام چه حکمی دارد؟ نائینی میگوید وقتی تحلیل میکنیم، میبینیم سه ظلم تبدیل به یک ظلم میشود؛ یعنی با این اقدام، دو ظلم کاهش پیدا میکند. طبق آیات قرآن کریم و مضامین نهجالبلاغه و سیرهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سیرهی امام علی علیه السّلام و دیگر ائمّه و بزرگان و حتّی انبیای الهی، تلاش برای کاهش ظلم واجب است. یکی از واجبات الهی این است که با ظلم مبارزه کنید؛ اگر میتوانید ظلم را صددرصد از بین ببرید، باید چنین کنید؛ امّا اگر نمیتوانید، باید آن را کاهش دهید. تلاش برای تقلیل ظلم نیز واجب است؛ چرا؟ چون چند اصل دراینباره داریم.
[دریافت فیلم]
یک اصل، اصل «لزوم عمل به قدر مقدور» است: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلّا وُسعَها».(۶) پس یک معادله برقرار است میان میزان قدرت و میزان تکلیف. من اگر نمیتوانم ظلم را صفر کنم، ولی میتوانم آن را مثلاً از شصت درصد به بیست درصد کاهش بدهم؛ خب این کار واجب میشود. قاعدهی دوّم قاعدهی «تدریج» است. قرآن هم بهتدریج نازل شده و اسلام نیز بهتدریج اقامه شده است؛ پس «تدریج» اصلی است که مورد تأیید دین است. قاعدهی سوّم قاعدهی «تنزّل» است. در دین داریم که اگر نتوانیم به امر آرمانی مطلوب عمل کنیم، به امر مقدور تنزّل میکنیم. حالا حکومت باید حکومت امام زمان باشد؛ اگر حکومت امام زمان ارواحنا فداه مقدور نیست، حدّاقل حکومت نایب امام زمان باید باشد؛ اگر حکومت نایب هم مقدور نبود، حالا حکومت همین سلطان را مشروط کنیم. پس در اینجا اصل «تنزّل» را نیز داریم. بنابراین، طبیعی است که مستندات این بحث بیشتر قرآنی و حدیثی و همینطور سیرهای باشد، بلکه همهی مستندات همینها است.
نکتهی مهمّی که بسیاری در تفسیر و تحلیل اندیشهی نائینی به آن توجّه نمیکنند ــ یا غفلت میکنند؛ نمیگوییم تعمّد دارند ــ این است که آیا آنچه آیتالله نائینی به عنوان نظریّهی «سلطنت مشروطه» ارائه میکند، «اندیشهی آرمانی مطلوب» ایشان است یا «آرمان مقدور»؟ جواب را خود آیتالله نائینی داده است. ایشان در «تنبیهالامّة» میگوید ما «دفع افسد به فاسد» میکنیم. این یعنی چه؟ یعنی سلطنت استبدادی «افسد» است، چون سه ظلم در آن وجود دارد؛ امّا سلطنت مشروطه «فاسد» است، چون فقط یک ظلم در آن هست. این ظلم چیست؟ توضیح میدهد که ظلم به امام زمان علیه السّلام باقی میماند، چون شاه نایب امام زمان نیست؛ امّا ظلم به خدا و ظلم به مردم برداشته میشود؛ چرا؟ ظلم به خدا برداشته میشود، چون قرار است طبق دین خدا و شریعت الهی عمل شود؛ ظلم به مردم هم برداشته میشود، زیرا مردم اجازه پیدا میکنند نمایندگان خود را انتخاب کنند، مجلس نمایندگان تشکیل میشود و مجلس شورا قانونگذاری میکند، مشروط به اینکه خلاف قانون الهی چیزی تصویب نشود. پس ظلم به مردم نیست، چون تصمیمها با نمایندگان مردم است، نخستوزیر هم قرار است مصوّبات پارلمان را اجرا کند؛ قانون اساسی نیز وضع میشود ــ که در زمان نگارش کتاب نائینی، با تلاشهای مرحوم شیخ فضلالله نوری و دیگران، قانون اساسی نوشته شده و در دسترس بوده است ــ و در قانون اساسی آمده که نباید قانونی مغایر دین تصویب شود و «علمای تراز» باید بر مصوّبات مجلس نظارت کنند.
امّا یک ظلم میماند و آن ظلم به امام زمان است، چون هیچ کس نگفته پادشاه نایب امام زمان است. البتّه نائینی یک تبصره میزند و میگوید مگر اینکه فقیهی اذن بدهد؛ امّا چنین اذنی نه از سوی خود نائینی به پادشاه قاجار داده شده و نه از سوی کس دیگری. بنابراین، طبق مبنای خود مرحوم آیتالله نائینی، مشروطه حکومتی فاسد است؛ امّا چرا به وجوب آن حکم میدهد؟ به همان دلیلی که قبل از او مرحوم شیخ فضلالله نوری برای وجوب آن آورده بود: بحث «اجرای عدالت» و «کاهش ظلم در حدّ مقدور» که البتّه بعداً اتّفاق دیگری افتاد. مرحوم شیخ شهید فضلالله نوری در داخل معرکه بود، امّا مرحوم آیتالله نائینی کجا بود؟ نجف بود، دور از صحنه؛ لذا اطّلاعاتی که به ایشان میرسید از طریق خطّ تلگراف بود و این خطّ تلگراف در اختیار انگلیسیها بود و اصلاً متعلّق به انگلیسیها بود؛ بنابراین، اطّلاعات به صورت گزینشی منتقل میشد.
یعنی نقطهی اختلاف شیخ فضلالله و علّامهی نائینی صرفاً مصداقی است؟
نه، نمیخواهم بگویم فقط مصداقی است؛ میخواهم بگویم این مسئله خیلی پُررنگ است و سهم زیادی دارد. شیخ فضلالله نوری در همان رسالهی «حرمت مشروطه» پاسخ داده است.(۷) از مرحوم شیخ فضلالله نوری پرسیدند «اگر مشروطه حرام است، شما چرا ابتدا مشروطهخواه و پرچمدار مشروطه بودید؟» مگر شیخ شهید پرچمدار مشروطه نبود، زمانی که اصلاً آیتالله نائینی و مرحوم آخوند خراسانی و آیتالله مازندرانی و علمای ایرانیِ عراق هیچ وارد مسئلهی مشروطه نشده بودند و شاید حتّی از مشروطه اطّلاع هم نداشتند؟ شیخ پاسخ داده و جوابش مکتوب و موجود است؛ آن هم در رسالهی «حرمت مشروطه» که نسبت آن به شیخ هیچ تردیدی ندارد. برخی رسالهها مانند «ارشادالجاهل» ممکن است نوشتهی شاگردان باشد، ولی محتوایش منطبق با اندیشهی شیخ است؛ امّا این رساله قطعاً از خود ایشان است. مرحوم شیخ فضلالله میگوید ما از وقتی وارد شدیم، با نیّت عدالتخواهانه وارد شدیم. شعار «عدالت» شعاری است که همه مجذوب آن میشوند. ما با عدالت مشکلی نداریم. امّا در جلساتی که داشتیم ــ بهویژه جلسات تصویب قانون اساسی ــ کسانی که از غرب آمده بودند و در آن جلسات حضور داشتند حرفهایی میزدند که بوی اقدامات غیراسلامی میداد.
مثلاً بحث «مساوات» مطرح شد. شیخ میگوید یکی از آنها به من گفت اگر این را تصویب کنیم، ملل غربی ما را به عنوان مشروطه به رسمیّت میشناسند؛ ولی اگر تصویب نکنیم، هرچه هم تصویب کرده باشیم، ما را مشروطه نمیشناسند. شیخ میگوید من پرسیدم چرا، مگر «مساوات» چیست که برای آنها اینقدر مهم است، توضیح دادند که «مساوات» یعنی مسلمان و کافر، زن و مرد و مانند اینها، همه مثل هم باشند؛ درحالیکه تلقّی مرحوم شیخ از «مساوات» همان تلقّی است که بعدها آیتالله نائینی در «تنبیهالامّة» مطرح میکند؛ همان تلقّی اسلامی که میگوید همه در برابر قانون مساویاند، شاه و رعیّت در برابر قانون مساویاند. پیامبر و ائمّه علیهم السّلام نهفقط به تکالیف اسلامی عمل میکردند، بلکه برای آنها سختگیرانهتر بود. مثلاً پیامبر میفرماید اگر کسی از بستگان من سرقت کند، حدّ سرقت را بر او جاری میکنم؛ تبعیض وجود ندارد. امّا در احکام اسلامی مانند ارث، دیات، قصاص و مانند اینها، میان مسلمان و غیرمسلمان تفاوتهایی هست، میان زن و مرد نیز تفاوتهایی وجود دارد. شیخ فضلالله میگفت این «مساوات» به معنای مذکور قابل قبول نیست و اینها را خودش در آن رساله گزارش کرده است.
یا مثلاً بحث «آزادی» مطرح میشد. «آزادی» از نظر ما معنای روشنی داشت؛ یعنی آزادی از استبداد. امّا آنها میگفتند «آزادی» یعنی بتوانیم هرچه خواستیم در روزنامهها بنویسیم. شیخ میگوید ما به آنها گفتیم تهمت زدن در روزنامه جایز نیست؛ تهمت حرام است، چه به زبان گفته شود چه نوشته. امّا آنها «آزادی» را طوری تعریف میکردند که فقط در چند مورد محدود ــ که در رسالهی «حکومت مشروطه» آمده ــ قید میخورد؛ میگفتند همه آزادند، فقط نباید حرفی خلاف مصالح ملّی بزنند. شیخ میگفت نه، کسی آزاد نیست تهمت بزند، غیبت کند، فحش بدهد.
پس در تهران، شیخ شهید صحنههایی را میدید و مذاکراتی با مشروطهخواهان غربی داشت که مرحوم آیتالله نائینی هیچ تجربهای از آنها نداشت. من اینگونه تعبیر میکنم: آیتالله نائینی «مشروطهخواه مرحلهی دوّم» است و شیخ فضلالله «مشروطهخواه مرحلهی اوّل». البتّه طبیعی است که میان فقها به لحاظ مشرب فقهی و برخی مسائل دیگر تفاوتهایی باشد، ولی اختلاف اثرگذار اصلی همین میدان است.
در تعبیر رهبر انقلاب اسلامی نیز اینطور آمده است که وقتی چهارچوب اندیشهی آیتالله نائینی را نگاه میکنیم ــ نه اندیشهی مقدورش؛ چون اندیشهی مقدورش، طبق تعبیر خودش، همان «مشروطهی فاسد» بود ــ اندیشهی آرمانی او استقرار «حکومت ولایتیّه» است؛(۸) یعنی همان چیزی که در جمهوری اسلامی تحقّق پیدا کرده است. چرا؟ باید قدری توضیح بدهم.
نائینی کتابش را که شروع میکند، میگوید دو نوع حکومت داریم: «حکومت ولایتیّه» و «حکومت تملیکیّه». بعد، توضیح میدهد که «حکومت تملیکیّه» همان «حکومت استبدادی» است که مملکت و ملّت را ملک خود میداند. تصرّفات این نوع حکومت، مالکانه است؛ در اموال مملکت، خاک کشور، جان مردم و مال مردم تصرّف مالکانه دارد و اینها را ملک خود میداند. در مقام تشبیه، مثالی میزند: مثل مالک گوسفندان که به گوسفندانش خدمت هم میکند، آب و علوفه میدهد، امّا برای اینکه روزی آنها را بکشد و از گوشتشان استفاده کند. پادشاه استبدادی هم همینطور است؛ به مردم به عنوان مملوک خود نگاه میکند و هرچه بخواهد میگوید، هرکه را بخواهد میگوید بکشید و اموالش را بگیرید؛ اصلاً میان جیب پادشاه و خزانهی مملکت تفاوتی نیست.
یکی از دعواهای ناصرالدّینشاه و سیّدجمالالدّین اسدآبادی ــ که حتماً مرحوم نائینی از سیّدجمال شنیده است ــ همین بود. ناصرالدّینشاه در سفر به اروپا تحت تأثیر پیشرفت غرب قرار گرفت و گفت اینها چطور اینهمه پیشرفت کردهاند، گفتند همهی آن در یک کلمه است: «قانون». او گفت ما که نمیتوانیم، گفتند اتّفاقاً یک ایرانی هم اینجا است: سیّدجمال؛ او بلد است. سیّد آن موقع در انگلستان بود. گفتند بیاید، سیّد آمد و ناصرالدّینشاه را در همان انگلستان دید. ناصرالدّینشاه به سیّد گفت که به ایران بیاید و این کار را اجرا کند تا ما هم پیشرفت کنیم. اتّفاقاً سیّد آمد و به نزد ناصرالدّینشاه رفت و گفت که من آمدهام تا این کار را شروع کنم. ناصرالدّینشاه گفت خب بفرمایید. سیّد پرسید شما چقدر حقوق میگیرید، ناصرالدّینشاه گفت یعنی چه؛ سیّد توضیح داد که شما پادشاه کشوری هستید و بابت خدمتی که میکنید، ما باید از خزانهی کشور و مالیّات مردم، یک حقوق ماهیانه به شما بدهیم؛ بقیّهی شاهزادهها و دیگران هم اگر کاری برای کشور میکنند، به اندازهی کارشان حقوق میگیرند و این حقوق از خزانه به ایشان داده میشود؛ اگر کار نمیکنند، باید دریافتیشان قطع شود و خزانه باید از جیب پادشاه جدا گردد؛ ما یک خزانه داریم که طبق قانون، دیگر نمیشود از آن پول برداشت؛ جیب پادشاه هم حقوقی است که اختیارش را دارید و با آن پول میتوانید هر کاری که میخواهید انجام دهید.
ناصرالدّینشاه یک فکری کرد و دید که این شرایط خیلی سخت است، به سیّد گفت شما حالا تازه از راه آمدهاید و خستهاید، بروید یک استراحتی بکنید، فردا با هم صحبت میکنیم؛ سیّد پاسخ داد نه آقا، ما خسته نیستیم و من استراحت کردهام؛ امّا بهزور گفتند نه، شما حالا بروید استراحت کنید و فردا با هم صحبت میکنیم. سیّد به خانهی حاج امینالضّرب رفت که آنجا محلّ استراحتش بود. فردا صبح خیلی زود، کسی در میزد؛ وقتی در را باز کردند، دیدند که نوکر مخصوص ناصرالدّینشاه است و آمده که یک هدیهای برای سیّدجمال و یک پیامی هم از طرف قبلهی عالم دارد. به ناصرالدّینشاه در آن زمان «قبلهی عالم» میگفتند. خلاصه، نوکر این هدیه را به سیّد داد و گفت که این انفیهدان طلا بوده است. سپس گفت قبلهی عالم فرمودند که ما خودمان قانون را اجرا میکنیم؛ راضی به زحمت شما نیستیم و شما آزادید و معافید. سیّد در پاسخ گفت نه، اینگونه نیست؛ پادشاه به من گفته است که بیایم، من آمدهام و ما باید قانون را اجرا کنیم. سپس سیّد به حرم حضرت عبدالعظیم رفت و آنجا بست نشست. خلاصه، شاه دستور داد که این را بگیرید و از مرزها خارج کنید. سیّد را به مرز عثمانی ــ که امروز ترکیه است ــ بردند و گفتند بفرمایید بروید.
قاعدتاً مرحوم نائینی باید این چیزها را شنیده باشد. او «حکومت استبدادی» را دقیق توصیف میکند؛ میگوید اینها مثل گرگند که به جان رمه میافتند. امّا در «حکومت ولایتیّه» ــ که حکومت پیامبران و ائمّه است ــ مملکت و مردم امانت هستند نزد حاکمان و در امانت نمیتوان تصرّف دلخواهانه کرد، بلکه باید غبطهی امانت را در نظر گرفت؛ مانند پدر و مادر که مالک فرزندان نیستند، بلکه بچّهها هدیهی خدا هستند و پدر و مادر امانتدار آنان هستند.
اتّفاقاً برخی مطرح کردهاند که علّامهی نائینی در واقع از باب «امانت» به مکانیسم تحقّق این حاکمیّت میرسد و این «امانت» با آن چیزی که ما در جمهوری اسلامی تحت عنوان «ولایت فقیه» مطرح میکنیم تفاوت دارد. شما این مسئله را چگونه تبیین میکنید؟
به خاطر این است که اینها به متن آیتالله نائینی توجّه نکردهاند. آیتالله نائینی چه چیزی را گفته «امانت» است؟ ببینید! در «حکومت ولایتیّه» تعبیرش این است. گفتیم حکومتها را به دو دسته تقسیم کرد: «تملیکیّه» و «ولایتیّه». «تملیکیّه» که مالکانه بود، امّا «ولایتیّه» را میگوید بر اساس «امانت» است. بعد با یک مصداق دیگر هم توضیح میدهد میگوید مثل «وقف» است؛ در موقوفه، یک کسی به عنوان تولیت وقف، متولّی آن چیزی است که وقف شده و «ولایت» دارد بر این وقف. این کسی که متولّی وقف است چه کار میکند؟ آیا تصرّفاتش در موقوفه دلبخواهانه و مالکانه است؟ اینطور نیست؛ باید طبق وقفنامه عمل بکند. در «حکومت ولایتیّه» طبق دستور خدا عمل میشود، استدلالش هم به آیهی قرآن کریم است: «اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلىٰ اَهلِها».(۹) «امانت» چیست؟ این پستومقامها امانت است، این مردم امانتند، این مملکت امانت است. اصلاً مبنای علمایی که در همین دورهی قاجاریّه علیه امتیازات بیگانگان فتوا میدادند چه بود؟ دفاع از ایران بود دیگر؛ دفاع از استقلال ایران بود. اصلاً مبنای جهاد و دفاع چیست؟ اصلاً مبنای اینکه نمیشود در بیتالمال تصرّف کرد چیست؟
ببینید! حکومت امیرالمؤمنین سلام الله علیه «ولایتیّه» بوده یا نبوده؟ بوده دیگر؛ ولی وقتی جناب عقیل میآید میگوید یک مقدار هم به ما بده، احتیاج داریم، حضرت چه میگوید، چه کار میکند؟ البتّه بعداً به عقیل از سهم خودش کمک کرد، ولی به او فهماند که از بیتالمال نمیشود برداشت کرد. چرا نمیشود؟ چون «امانت» است و من «امین» هستم. پس اتّفاقاً در حکومت ولایتیّه چیز دیگری غیر از «امانت» نیست؛ در حکومت ولایتیّه «تملیک» نیست.
من میگویم کسانی که این حرف را زدهاند، یا دقّت نکردهاند یا به متن توجّه نکردهاند یا حواسشان نبوده یا خودشان از «حکومت ولایتیّه» تصوّر دیگری دارند که آن تصوّر ربطی به نظریّهی ولایت فقیه و ولایت ائمّه و ولایت انبیا ندارد. «ولایت» به معنای سیاسی، یعنی سرپرستی سیاسی ــ چه در حکومت انبیا، چه در حکومت ائمّه، چه در حکومت فقهای جامعالشّرایط ــ بر اساس همین «امانت» است. هیچ کس نگفته که مثلاً امیرالمؤمنین وقتی به حکومت رسیده، مملکت شده ملکش، مردم شدهاند ملکش و امیرالمؤمنین ــ نعوذ بالله ــ اگر دوست دارد، کسی را بکشد؛ نه، چنین چیزی نیست.
[دریافت فیلم]
در واقع، این امانت الهی است؛ یعنی با آن دموکراسی که برخی قائلند که مردم حقّ خودشان را تفویض میکنند، یک تفاوتی دارد.
حالا آن یک مبنا است که آن را هم توضیح میدهم. پس اینها میشوند «امانت». بنابراین، تصرّفات دیگر دلبخواهانه نیست، بلکه طبق قوانین الهی است. مثلاً وقتی پیامبر دستور جهاد میدهد یا به دفاع برمیخیزد، آنجا ممکن است کسی شهید بشود، ولی این در چهارچوب قوانین الهی است، طبق دستورات الهی است. یا مثلاً وقتی کسی به دیگری آسیبی میزند، قانون قصاص یک قانون الهی است که میگوید «فَلا یُسرِف فِی القَتل».(۱۰) ببینید! قصاص این است؛ نمیشود دو نفر را کشت. اگر کسی عمداً دیگری را کشته، طبق قانون اگر قصاص به او تعلّق میگیرد، باید همان را قصاص کرد؛ نه میشود جای او کسی دیگر را کشت، نه میشود گفت چون آن فرد خیلی سنگینوزن بود، حالا دو نفر را قصاص کنیم! چنین چیزی نیست؛ این قانون خیلی روشن است و نمیشود از آن تعدّی کرد.
خب حالا مبنای ورود مردم چیست؟ استدلال آیتالله نائینی، مثل بقیّهی فقها، مثل حضرت امام، مثل خود حضرت آقا، هم به آیات قرآن کریم است، هم به سیره، هم به نهجالبلاغه. وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم و این سؤال را از قرآن میپرسیم که آیا انبیا آمده بودند خودشان یکتنه همهی کارها را انجام بدهند یا نه، قرآن میگوید انبیا از جانب خدا مبعوث شدند تا در وجود مردم «بعثت» ایجاد کنند و اینها بشوند برپادارندهی عدالت. مثلاً آیهی بیستوپنجم سورهی مبارکهی حدید که میفرماید: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط»؛(۱۱) نبی آمده تا مردم را تربیت و آگاه کند. در ابتدای سورهی جمعه میفرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَة»؛(۱۲) پس نبی میآید برای اینکه مردم را آموزش بدهد، اندیشههایشان را اصلاح کند، انگیزههایشان را پاک کند تا اینها برپادارندهی قسط و عدل بشوند. خود پیامبر چطور؟ پیامبر هم به همین وظیفه مأمور است: «وَ اُمِرتُ لِاَعدِلَ بَینَکُم»؛(۱۳) من مأمورم که عدل را در میان شما برقرار کنم. همچنین میفرماید: «قُل اَمَرَ رَبّی بِالقِسطِ».(۱۴) پس هم مأموریّت رهبر برقراری عدل و قسط است، هم مأموریّت مردم مشارکت در اقامهی عدل و قسط است. این یک مبنا برای ورود مردم و حضور مردم است. مبنای دیگر «تعاون» است: «وَ تَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوىٰ».(۱۵) مبنای سوّم «امر به معروف و نهی از منکر» است: «وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَیَنهَونَ عَنِ المُنکَر».(۱۶) اینها همه استدلالهایی است که مرحوم آیتالله نائینی آورده است.
حالا شما بیایید سراغ نهجالبلاغه؛ حضرت چرا حکومت را میپذیرد؟ بحثش این است: «لَو لا حُضورُ الحاضِرِ وَ قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِر»(۱۷) که بعد میفرماید اگر شما نبودید، من ریسمان شتر خلافت را روی کوهانش رها میکردم؛ یعنی شما اگر نمیآمدید، تکلیف بر من منجَّز نمیشد؛ با اینکه او شریعت الهی را داشت. ببینید! رسول مکرّم اسلام صلّی الله علیه و آله سیزده سال در مکّه است، حکومت در دستش نیست، ولی پیغمبر است، رهبر الهی است. چرا حکومت در دستش نیست؟ اصطلاح فقهیاش این است که «بسط ید» ندارد؛ یعنی چه؟ یعنی مردم به حدّ کفایت همراه نیستند و یک اقلّیّتند. آنجا حتّی مشرکان وقتی اینها را عذاب و شکنجه میکنند، میگویند اجازه بده ما دفاع کنیم، آیه نازل میشود که «کُفّوا اَیدِیَکُم»؛(۱۸) نه، دست نگه دارید، الان وقت دفاع نیست، اجازهی دفاع هم ندارید. بعد که به مدینه میروند، آنجا میفرماید: «اُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِاَنَّهُم ظُلِموا»؛(۱۹) آنجا بسط ید پیدا شده است.
پس آنچنان که قرآن تبیین میکند، آنچنان که نهجالبلاغه تبیین میکند، آنچنان که سیرهی پیامبر و امام علی علیهما السّلام به ما میگوید و سیرهی انبیا است، اصلاً حکومت توحیدی، حکومت ولایتیّه، در پیوند با مردم است که شکل میگیرد. اصلاً «ولایت» یعنی چه؟ به تعبیر زیبای رهبر انقلاب اسلامی در همان تفسیر سورهی مبارکهی ممتحنه که یک بار دیگر هم از آن یاد کردم، ولایت یک بُعد طولی دارد و یک بُعد عرضی. بُعد طولیاش این است که در سورهی مائده میفرماید: «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ وَیُؤتونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعون»؛(۲۰) این میشود بُعد طولی؛ ولایت ما پیوند ما با خدا است؛ سرپرست ما خدا است، رئیس و همهکارهی ما خدا است، یاریکنندهی ما خدا است. اینها همه در مفهوم «ولایت» هست؛ «ولایت» یعنی اینطور به هم چسبیدن؛ یعنی دستت را از دست خدا جدا نکن. خب حالا خدا به ما گفته «اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسول»؛(۲۱) پس بعد از خدا، رسول است؛ نهاینکه در عرض خدا باشد، بلکه خدا بعد از خودش رسول را قرار داده، بعد از رسول ائمّه، بعد از ائمّه نایب ائمّه و نوّاب عام.
یک ولایت عرضی هم داریم: «وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض». یک پیوند هم بین آحاد مؤمنین هست؛ اینها باید با هم یک شبکه بشوند، یک جبهه بشوند. چرا میفرماید «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُم اَولِیاء»(۲۲) یا در سورهی مائده میفرماید «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا لا تَتَّخِذُوا الیَهودَ وَ النَّصارىٰ اَولِیاء»؟ دلیلش این است که «بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض»؛(۲۳) آنها یک شبکهاند، یک جبههاند. شما جزو جبههی آنها نشوید؛ اگر بشوید، شما هم از همانها هستید و دیگر عضو جبهه و شبکهی اسلامی نیستید. پس ما یک «امّت» هستیم، یک «جبهه» هستیم، یک «سیستم» هستیم، آنها هم سیستم خودشان را دارند. پس اساساً در ذات «ولایت» این همبستگی و حضور مردم نهفته است و با این پیروان است که ولایت ولیّ الهی تحقّق و فعلیّت پیدا میکند.
لذا آقا میفرمایند نائینی میگوید حکومت باید داشته باشیم، حکومت اسلامی ضروری است و این حکومت هم در ذات خودش «ولایتیّه» است، امّا الان نمیتوانیم آن را اقامه کنیم؛ چرا؟ چون مقدورمان نیست. «مقدور نیست» یعنی چه؟ یعنی شرایط جور دیگری است. شما الان نگاه کنید به کشورهای دیگر که مسلمان هم زیاد دارند، میبینید بسیاری از احکام اسلام قابل اجرا نیست. وقتی مقدور نیست، چه کار باید کرد؟ مقدور نیست دیگر. مثلاً در خود ایران، مگر ما به همهی قواعد و قوانین اسلام عمل میکنیم؟ نه، عمل به بعضیهایش مقدورمان نیست. وقتی مقدور نیست، طبق آن اصل «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلّا وُسعَها» تکلیف متفاوت میشود. مگر در مکّه اسلام کامل شده بود؟ نه، در مدینه هم بهتدریج آمد؛ این همان قاعدهی «تدریج» است. مگر در حکومت امیرالمؤمنین علیه السّلام حضرت موفّق شدند به همهی اسلام عمل بکنند؟ نه، برخی دستورها را حضرت صادر میکرد امّا خیلیها گوش نمیدادند. حضرت به ابنعبّاس فرمود رهایشان کن؛ حالا چه کار کنیم؟ مدلش اینطور است.
من باید بگویم واقعاً آدم تعجّب میکند از بعضی گفتهها؛ بعضیها چیزی میگویند که همان را خودشان نقض میکنند. میگویند آگوست کنت گفته ما در علم «باید» و «نباید» نباید داشته باشیم؛ همین جملهاش خودش را نقض میکند! حالا این میگوید «اگر حکومت ولایتیّه باشد، مردم کجا هستند؟» خب خودت میگویی «ولایتیّه»؛ ولایتیّه اصلاً در نسبت با مردم معنا میشود؛ میگوید نسبت ما «ولایت» است و «ولایت» هم همان «امانت» است. «تملیکیّه» هم نسبت خودش را با مردم تعریف میکند؛ میگوید «حکومت تملیکیّه» یعنی خودش را مالک مردم میداند و آنجا مردم اصلاً جایگاهی ندارند؛ این داخل خود مفهوم است. مثل همان مثال «وقف»؛ شما وقتی میگویید «وقف»، یعنی تصرّفات دیگر دلبخواهانه نیست. وقتی هم که میگویید «ولایت الهی»، وقتی میگویید بر اساس «امانت»، یعنی تصرّفات دیگر تملیکی و دلبخواهانه نیست که هر کاری بخواهید بکنید.
لذا وقتی آقا این عناصر را تبیین میکنند، خیلی خلاصه میشود اینکه حکومت اسلامی ضروری است و ذات حکومت اسلامی «ولایتیّه» بودن است و حضور و مشارکت مردم هم جزو ارکانش است. امّا وقتی الان مقدور نیست، به «دفع افسد به فاسد» کفایت میکنیم؛ یعنی باز همین جا هم میگوید «مجلس مبعوثان» باید باشد، نظارت بر امور باید اتّفاق بیفتد؛ هم از سوی «مجلس مبعوثان» که نمایندگان مردمند، هم از سوی علمای تراز تا اقدامی خلاف ضوابط ثابت شرعی صورت نگیرد.
بنابراین، این فرمایش درست است که آن اندیشهی آرمانیِ مطلوبِ نائینی میشود همین «جمهوری اسلامی»، چون اینجا غصب نسبت به امام زمان هم برداشته میشود؛ یعنی فقیه جامعالشّرایط در رأس قرار میگیرد. جالب است که این را در اندیشهی علمای بعدی هم داریم؛ مثلاً مرحوم آیتالله خویی رحمة الله علیه. بحث ایشان دربارهی «حکومت در عصر غیبت» چیست؟ میگوید تنها حکومتی که تصرّفاتش جایز است، حکومتی است که فقیه در رأس آن باشد. عبارت او این است که «قدرِ متیقّنِ جوازِ تصرّفات، فقیه در عصر غیبت است و هر حکومت دیگری غیر از حکومت فقیه جامعالشّرایط میشود جائر». حالا ایشان هم آنجا کلمهی «ولایت» را به کار نبرده است، ولی بحثش این است که قدرِ متیقّنِ جوازِ تصرّفات، فقیه جامعالشّرایط است. میخواهم بگویم تفاوتهایی وجود دارد، امّا در اصل مسئله و آن قدرِ متیقّن که جواز تصرّفات فقیه است، حتّی در فقیهی مثل مرحوم آیتالله خویی رحمة الله علیه هم در این حدّش اتّفاقنظر وجود دارد که میگوید تنها حکومت غیر جائر در عصر غیبت، حکومتی است که فقیه جامعالشّرایط در رأس آن باشد.
اندیشهی علّامهی نائینی دربارهی نقش ذاتی مردم در حکومت، برخی را به این فکر انداخته که آیا تفّکر ایشان به دموکراسی و سازوکارهای لیبرال نزدیک است؟ همچنین، نگرانیهایی وجود دارد مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی ممکن است با تفسیر یکسویه، اندیشههای علّامهی نائینی را مصادره کند. اگر توضیحی در این خصوص دارید، بفرمایید.
ببینید! آشنایی با منطق فهم دین مسئلهی بسیار مهمّی است. اگر کسی با این منطق آشنا نباشد یا از اطّلاعات خودش غفلت بکند، حتّی در مواجهه با قرآن و سنّت و سیرهی خود پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله هم ممکن است یک انتخاب گزینشی از دین پیدا کند. مثال میزنم: مثلاً یک کسی بگوید ما پیامبرِ دورهی مکّه را خیلی دوست داریم؛ چرا؟ چون آنجا جهاد نبوده است؛ امّا پیامبرِ دورانِ مدینه و آیاتِ قرآنِ مدنی را که در آن جهاد هست، دوست ندارد! خب این یک سیستم است و در عصر خود پیامبر هم اینطور بود. کسانی میآمدند خدمت حضرت و میگفتند شما حرفهای خوب هم دارید، یک حرفهایی هم دارید که ما خوشمان نمیآید! در سورهی یونس آیهای هست که میگوید اینها میآمدند به پیامبر میگفتند بعضی از این آیات را اگر تبدیل کنید، ما به شما ایمان میآوریم: «اَئتِ بِقُرآنٍ غَیرِ هٰذا اَو بَدِّلهُ»؛(۲۴) بعد، آیه نازل شده که اینها چنین حرفی میزنند و پیامبر باید به آنها بگوید من از پیش خودم نمیتوانم در قرآن تغییری بدهم، هرچه به من وحی میشود همان را میگویم. آیاتی که بحث «نُؤْمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض»(۲۵) دارد یا آیهای که میگوید «جَعَلُوا القُرآنَ عِضِین»،(۲۶) همینطور است. بعضی دوست داشتند قرآن را تکّهتکّه کنند؛ مثلاً میگفتند این آیات خوب است، آن یکی آیات را دوست نداریم.
الان هم همین بحثها هست؛ بعضیها میگویند ما از آن «اسلام رحمانی» خوشمان میآید، ولی از این اسلامی که جهاد دارد خوشمان نمیآید! میگویند اصلاً نگویید «جهاد»، آیات جهاد را مطرح نکنید، آیات حدود و دیات را مطرح نکنید، آیات حجاب را مطرح نکنید. خب این چه حکمی دارد؟ حکم آن روشن است: اسلام یک سیستم است؛ یا همه را میپذیرید یا مسلمان نیستید. مثلاً روزه را نگاه کنید؛ طرف میگوید من از سحر تا افطار فقط یک قاشق آب خوردم، چه اشکالی دارد؛ یا در نماز بگوید یک لحظه صورتم را از قبله برگرداندم، چه میشود! نه، مدلش این است؛ این یک سیستم است. در مورد آیتالله نائینی، بعضیها میخواهند از کلّ اندیشهی او فقط یک تکّهاش را بگیرند؛ یعنی همان بخشی که ایشان «استبداد» و «حکومت تملیکیّه» را نقد میکند. «حکومت ولایتیّه» را در اندیشهی ایشان نمیخواهند ببینند، سیرهی پیامبر را که نقل میکند نمیخواهند ببینند، بحث امر به معروف و نهی از منکرش را نمیخواهند ببینند، تعریف ایشان از «مساوات» و «عدالت» و «حرّیّت» را نمیخواهند ببینند؛ فقط میچسبند به این بخش که ایشان گفته حکومت تملیکیّه مردود است، حکومت استبدادی مردود است و اینکه مستبدّین گاهی از دین برای توجیه استبداد استفاده میکنند.
ایشان چه گفته؟ میگوید فرعون در برابر حضرت موسیٰ آمد گفت «اِنّی اَخافُ اَن یُبَدِّلَ دینَکُم».(۲۷) این چیست؟ آیهی قرآن است دیگر. چه کسی در برابر چه کسی «استبداد» را توجیه دینی کرده؟ فرعون در برابر حضرت موسیٰ. میگوید مردم! من میترسم موسیٰ دین شما را تغییر بدهد. دینشان چه بود؟ دینشان این بود که «اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلىٰ»؛(۲۸) یعنی فرعون ربّ اعلیٰ باشد. مگر در قرآن کریم نداریم که در مذاکرات بین پیامبر و کافران، سورهی کافرون نازل شد که پیامبر به آنها بگوید «لَکُم دینُکُم وَ لِیَ دین»؟(۲۹) مگر الان مستبدّان عالَم از دین سوءاستفاده نمیکنند؟ در همین حکومتها، در همین رژیم غاصب صهیونیستی، الان از چه چیزی استفاده میکنند؟ یا آمریکا در قضیّهی نیجریه از چه چیزی استفاده میکند؟ میگوید میروم از مسیحیّت دفاع کنم! این در طول تاریخ بوده است، «استبداد» هم یک مسئله است و روشن است که محکوم است.
خب حالا آیا آیتالله نائینی در «تنبیهالامّة» از استعمار صحبت نکرده؟ چرا؛ امّا مسئلهی همان زمان، در فضای مشروطه، بیشتر معطوف به چه چیزی بود؟ توجّهها بیشتر به استبداد مظفّرالدّینشاه و محمّدعلیشاه و استبداد سلطنت قاجار بود. حالا آیا ما میتوانیم بیاییم بگوییم مبارزه با نظام سلطه جزو اندیشهی آیتالله نائینی نیست؟ یعنی آنهمه نائینی از فرعون مذمّت میکند، آیات مربوطه را آورده و فقط از حیث «استبداد» به آن نگاه کرده که بگوییم بخش «سلطه» منظور ایشان نبوده، اصلاً با طاغوت مخالف نبوده است؟ این میشود نگاه غیرسیستمی به یک اندیشهی سیستمی.
شما دیاِناِی این اندیشه را اگر بگیرید، دیاِناِی اندیشهی نائینی توحید است، ولایت توحیدی است. همین توحید است که استبداد را در هر شکلی که باشد میزند؛ چه استبداد سکولاریستی باشد، چه استبداد با توجیهات دینی؛ وگرنه «استبداد» که دینی به معنای توحیدی نمیشود. البتّه در عالم اسلام هم طاغوتهایی بودند که از دین سوءاستفاده کردند. مگر در برابر حضرت علی علیه السّلام نبود؟ یا حتّی در برابر خود پیامبر، مگر مسیلمه ادّعای نبوّت نکرد که بعد در تاریخ به «مسیلمهی کذّاب» مشهور شد؟ اینها بوده است.
پس نگاه گزینشی به اندیشهی آیتالله نائینی و قرائتهای گزینشی یا برداشتهای دلبخواهی که با منطق فهم دین مطابقت ندارد، مشکلساز است. یک چیزی را اوّل فرد از خودش میگوید، بعد خودش هم به آن باور پیدا میکند و بعد بر اساس آن، گزارههای بعدی را میچیند، درحالیکه خودِ آن اصلِ اوّل نادرست است. البتّه من نمیخواهم بگویم یا نسبت بدهم به رهبر انقلاب اسلامی که ایشان خواستهاند بفرمایند اندیشهی آیتالله نائینی مساوی اندیشهی ایشان است یا مساوی اندیشهی امام است؛ ابداً چنین نسبتی نمیدهیم. طبیعتاً اندیشهی آیتالله نائینی و همینطور اندیشهی شیخ فضلالله نوری، هر کدام ویژگیهای اجتهادی خاصّ خود را دارند و حتماً تفاوتهایی هم دارند. در دورهی معاصر هم همینطور است؛ مثلاً مگر همهی فقهایی که طرفدار ایدهی جمهوری اسلامی هستند، اندیشهی سیاسیشان مثل هم است؟ نه، تفاوتهایی دارند؛ یکی «انتخابی» را مطرح میکند، یکی «انتصابی» را؛ یکی «ولایت عامّه» را مطرح میکند، یکی «ولایت مقیّده» را؛ مختلفند، تفاوت دارند. طبیعتاً آنجا هم این تفاوتها بوده است، امّا نه در این حد که کسی بخواهد از اندیشهی سیاسی آیتالله نائینی «لیبرالیسم» دربیاورد؛ چرا؟ به این دلیل که ایشان با «استبداد» مبارزه کرده است. خب آیا تعریفی که او از «حرّیّت» میدهد تعریف لیبرالیستی از «آزادی» است یا نه، تعریف او مبتنی است بر حقّ «امر به معروف و نهی از منکر»؟ ولی شما ببینید همین کسانی که این بحثها را مطرح میکنند، آیا بحث «امر به معروف و نهی از منکر» آیتالله نائینی را هم مطرح کردهاند؟ نکردهاند و نمیکنند.
[دریافت فیلم]
پس اگر نگاه جامع و منصفانهای بشود و ما تفکیک کنیم بین «افسد» و «فاسد»، یعنی بین نظام سیاسی افسد که سلطنت استبدادی است با نظام سیاسی فاسد که سلطنت مشروطه است و با نظام سیاسی مشروع و آرمانیای که آیتالله نائینی مطرح میکند، یعنی «حکومت ولایتیّه» ــ چه در دورهی معصوم که ایشان میگوید آن قوّهی باطنی، یعنی عصمت، مانع فساد میشود، چه در عصر غیبت که میگوید عناصر نظارت بیرونی هم فعّال میشوند ــ آنوقت معلوم میشود که ایشان چرا از مشروطه هم دفاع کرده است؛ چون میگوید بعضی از این عناصر نظارت بیرونی در مشروطه فعّال میشوند، هرچند آن عنصر نظارت درونی ــ یعنی عصمت ــ و حتّی آن عدالتِ فقیهِ جامعالشّرایط هم که شرط است، در پادشاه وجود ندارد، چون پادشاه سر جایش مانده است.
هنر امام این است که این را هم بعداً برمیدارد؛ یعنی در اندیشهی «ولایت فقیه» و با طرح بحث «ولایت فقیه»، آن اندیشهی آرمانیِ مطلوبِ مرحوم نائینی را ــ که خود او میگوید در کتابش حذفش کرده ــ به میدان میآورد. در خود «تنبیهالامّة» نوشته است که این کتاب را اوّل که شروع کردم، برنامهام این بود که غیر از این پنج فصل، دو فصل دیگر نیز دربارهی ولایت فقیه جامعالشّرایط بنویسم، ولی بعد به خاطر خوابی که دیدم و به خاطر اینکه این کتاب برای عموم نوشته میشود و آن بحثها تخصّصی است، از آنها صرفنظر کردم؛ یعنی احساس کرد که حالا که مقدور نیست تحقّق پیدا کند، چرا من مفصّل تبیینش کنم. هرچند بعداً در درس خارج فقه خودش، آنها را تبیین کرده و در تقریرات او که دو شاگردش نوشتهاند، چاپ شده است؛ یکی در «منیةالطّالب»(۳۰) و یکی هم در «المکاسب و البیع».(۳۱)
نکتهی آخر را هم بگویم: کسانی که میگویند این اندیشه در واقع لیبرالیستی شده و این بخشش مدّ نظر آیتالله نائینی بوده، باید ببینند آیتالله نائینی این کتاب را از چه پایگاهی نوشته است، به چه عنوان دارد کتاب مینویسد، به چه عنوان فتوا میدهد که تلاش برای مشروطه واجب است، آخوند خراسانی از چه پایگاهی کتاب را تأیید کرده است، آیتالله مازندرانی از چه پایگاهی تأیید کرده است، آیتالله کمرهای از چه پایگاهی تأیید کرده است. آیا غیر از این است که این پایگاه، پایگاه «ولایت فقیه» است؟ یعنی او به حیث اینکه فقیه است، این را وظیفهی خودش میداند؛ به حیث اینکه عالم دینی است، وظیفهی خودش میبیند که در آن فضا و شرایط بیاید و نظریّهی اسلام را برای مقلّدان خود، برای کسانی که چشموگوششان به علما و نجف است که «آقا نظر شما چیست» بیان کند. ولی همانطور که رهبر انقلاب اسلامی هم در بیاناتشان اشاره کردند، بعداً آیتالله نائینی دید که «چه میخواستیم و چه شد»! تعبیر معروفی هم همان زمان از علما نقل شده که گفتند «سرکه انداختیم، مشروب شد»؛ یعنی دیدند ما چه میخواستیم و چه اتّفاقی افتاد.
آنها فهمیدند حق با شیخ فضلالله نوری بود، زیرا شیخ در متن ماجرا بود و آن مسائل را میدید. وقتی شیخ اعدام شد، برایشان تردید ایجاد شد که این چهجور مشروطهای است که یک عالم دینی را اعدام میکند. بعد که آیتالله بهبهانی در سالگرد شهادت شیخ در تهران ترور شد، قضیّه روشنتر شد؛ چون آیتالله بهبهانی تا آخر پای کار مشروطه ماند و درحالیکه شیخ فضلالله نوری قائل به حرمت مشروطه شد، ولی آیتالله بهبهانی حرمت مشروطه را نپذیرفت. پس چرا آیتالله بهبهانی را کشتند؟ جالب است که این را خود شیخ فضلالله قبلاً پیشبینی کرده بود؛ آیتالله بهبهانی به او گفته بود دست از تحصّن بردار، از این مخالفتها دست بردار، اینها تو را میکشند، شیخ هم به آیتالله بهبهانی گفته بود اگر من را بکشند، تو را هم میکشند، برای اینها اصلاً دغدغهی دین وجود ندارد.
بعداً آیتالله نائینی دید که شما میخواستید سه ظلم را یک ظلم کنید، امّا شیخ فضلالله نوری حرف دیگری داشت؛ او میگفت ما هم حرفی نداریم اگر ظلم کاهش پیدا کند، ولی اینها هزاران ظالم تولید کردند؛ مشروطهای را آوردند که هر کسی هر کار دلش میخواهد، علیه دین انجام میدهد. تا دیروز با یک ظالم طرف بودیم به نام «شاه»، الان همه هر کار دلشان میخواهد میکنند. وقتی ستّارخان آنطور شد و باقرخان آنطور شد و یکییکی نیروهای مردمی و متدیّن و دیندار حذف شدند، نائینی متوجّه شد از کتاب و حرفهای او سوءاستفاده شده است. چه سوءاستفادهای؟ همان که بعداً هم ادامه پیدا کرد و امروز هم هست. خود این تأیید میکند این تحلیل را و نشان میدهد غفلتی که نیروهای متدیّن نباید بکنند این است که اجازه بدهند سرمایهی آنها را دیگران به نفع خود مصادره کنند؛ مثل سوءاستفاده از آیات قرآن و روایات که یک نفر میآید یک آیه را میگیرد و میخواهد بگوید قرآن همین است! مثلاً آیهی «اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جَمیعًا»(۳۲) را میگیرد و میگوید «هر کاری دلتان میخواهد بکنید؛ خدا گفته همهی گناهان را میبخشم»! یا میگوید «خدا کریم است، پس هر کاری بکنید، خدا کریم است؛ مگر خدا بیکار است ما را ببرد جهنّم»! درحالیکه خدا، هم «کریم» است، هم «ذوانتقام» است، هم «سریعالحساب» است، هم «غفّار» است؛ «حقّالناس» داریم، «حقّالله» داریم، حسابوکتاب داریم. فرعون هم وقتی داشت غرق میشد ایمان آورد، ولی خدای متعال فرمود الان که داری غرق میشوی دیگر وقتش نیست.
بنابراین، برداشتهای گزینشی همیشه بوده است. آنچه درست است این است که به کلّیّت فکر و اندیشه پرداخته شود؛ به همهی صفحات «تنبیهالامّة» و به همهی آثار آیتالله نائینی باید توجّه شود و از این منظومهی فکری سخن گفته شود؛ هم از آن «افسد»، هم از آن مدل نظام سیاسی فاسدی که او میگوید، و هم از نظام سیاسیای که نه «افسد» است و نه «فاسد»؛ یعنی سه نظام سیاسی: یک نظام سیاسی افسد، یک نظام سیاسی فاسد و یک نظام سیاسی که نه افسد است و نه فاسد. اگر هر سه را توضیح بدهیم، اینجا وفادار بودهایم به اندیشهی آیتالله نائینی؛ ولی اگر فقط «افسد» و «فاسد» را بگیریم و بعد همان نظام سیاسی فاسدی را که خود نائینی گفته فاسد است، بگوییم نه، این همان نظامی است که نه افسد است و نه فاسد، خب این تحریف است، این خلاف است.
رهبر انقلاب اسلامی اشاره فرمودند که در اندیشهی مرحوم علّامهی نائینی، مفهوم «شورای نگهبان» وجود دارد. برخی معتقدند میان آنچه در اندیشهی ایشان مطرح شده و شورای نگهبان کنونی، تفاوت وجود دارد. به عنوان مثال، فقها در مجلس قانونگذاری حضور داشتند، درحالیکه شورای نگهبان امروز به صورت پسینی و خارج از مجلس نظارت میکند و نظریّاتش حاکم بر مجلس است. آیا این تفاوت، ماهوی است و به اصل نظریّه ضربه میزند یا استمرار همان اندیشه است؟
خب اینها همان بهانهگیریها است که عرض کردم. فرمایش رهبر انقلاب اسلامی روشن است؛ فرمایش ایشان این است که طبق الگوی فقهای شورای نگهبان که ما داریم ــ که بحث نظارت بر مصوّبات مجلس است تا خلاف شرعی و مغایرت شرعی در قوانین نباشد ــ این مسئله در اندیشهی آیتالله نائینی هم هست. نکتهای که مستشکلین از آن غفلت میکنند این است که میان «اندیشهی سیاسی» با «عمل سیاسی» تفاوت وجود دارد؛ یعنی یک اندیشهی سیاسی میتواند به شکلهای مختلفی اجرا بشود. آنچه در مدّ نظر هست این است که آیا در اندیشهی سیاسی آیتالله نائینی توجّه به شرع و این نکته که قانونِ مصوّبِ مجلس نباید مغایرتی با شرع داشته باشد، وجود دارد یا نه؟ میبینیم نائینی مفصّل به این بحث پرداخته است.
آیتالله نائینی میگوید شرع دو دسته قانون دارد. یک دسته قوانین ثابت، فرازمانی و فرامکانی است که در هیچ دورهای باطل نمیشود، تغییر نمیکند، لغو نمیشود و هیچ پارلمانی و هیچ قانونی نمیتواند آن را نقد و نقض کند؛ پس مخالفت و مغایرت با قوانین ثابت شرعی مجاز نیست. حالا این را چطور بفهمیم که آنچه مجلس تصویب میکند با این قوانین مغایرت دارد یا نه؟ از طریق فقها؛ یعنی فقها مرجع هستند. خب حالا فقها این را چگونه به ما بگویند؟ این دیگر الگوی اجرایی است و مرحوم آیتالله نائینی وارد این الگوی اجرایی نشده است که این بیرون از مجلس باشد یا داخل مجلس؛ اصل بحث این است که این کار، کارِ فقها است. البتّه همانطور که میدانید، یک الگویی آن زمان پیشنهاد شده بود که علمای نجف مثلاً بیست فقیه را معرّفی بکنند و پارلمان از میان آنها پنج نفر را انتخاب کند. پنج نفر از میان بیست فقیه، نه غیر فقیه؛ یعنی اینها باید فقیه باشند. بعد، اینها هستند که در مجلس، همان زمانی که قانون تصویب میشود، میگویند این قانون مغایر شرع است یا نه. اتّفاقاً حضور شهید مدرّس در مجلسِ اوّل از این حیث است، ولی بعد خودش دیگر کاندیدا میشود.
البتّه این هم بد اجرا شد، زیرا اصلاً ضمانت اجرایی نداشت؛ چون کسانی که باید این را اجرا میکردند، اساساً اعتقادی به این نداشتند و همین نشان میدهد که آیتالله نائینی چرا کتابش را جمع میکند. خب این اجرا نمیشود؛ یعنی در مجلس اوّل که در دورهی شیخ فضلالله نوری تصویب شده بود، بحثی نبود؛ منتها این چیزی که بعداً آمد، فقط یک آقای مدرّس از آن درآمد؛ نه بعداً علمای نجف بیست عالم را معرّفی کردند، نه اینها پیگیری کردند که آقایان کسانی را معرّفی بکنند.
پس ما باید میان «اندیشهی سیاسی» با «عمل سیاسی» تمایز قائل بشویم. «اندیشهی سیاسی» یک امر نظری است؛ اینکه چقدر در آن مقطع تاریخی عمل شده یا نشده، به چه شکلی عمل شده یا نشده، این بحث دیگری است. امّا این فضا را فراهم کرد که بعداً در جمهوری اسلامی، نهادی به نام «شورای نگهبان» ــ مرکّب از فقها و حقوقدانان ــ ایجاد بشود و این هم خارج از مجلس تعبیه بشود. البتّه در آینده ممکن است این باز یک جور دیگری باشد؛ چنانکه اگر الان برویم کتاب «ولایت فقیه» امام را بخوانیم، میبینیم امام هم در اندیشهی سیاسی خودشان اصلاً فصلی و بحثی به نام «شورای نگهبان» ندارند، هیچ مدل مشخّصی ندارند، فقط بحث این است که قوانین شرع نباید نقض بشود. این مثل همان «اندیشهی سیاسی» است. حالا یک کسی بیاید بگوید «نه آقا! امام قائل به شورای نگهبان نبوده است»؛ چرا؟ چون در کتاب «ولایت فقیه» و در کتاب «البیع» و «مکاسب» امام چنین بحثی نیست. البتّه بعداً در سخنرانیهایشان از «شورای نگهبان» صحبت کردند و در قانون اساسی جمهوری اسلامی این الگو آمد، ولی ممکن است در دورههای زمانی دیگر یک شکل دیگری پیدا کند؛ لذا اینها جزو بخشهای ثابت نیست. آنچه ثابت است این است که در کشور اسلامی نمیشود چیزی خلاف قانون اسلام تصویب بشود.
امّا نائینی میگوید یک بخش دیگری از قوانین شرعی هست که متغیّر است و پارلمان میتواند در آن بخشِ متغیّر قانونگذاری کند، برنامهریزی کند. البتّه یادمان نرود که نائینی آن زمان برای نامزدهای «مجلس مبعوثان» شرایطی قرار داده که یک شرطش «اجتهاد در امور سیاسی و حقوق بینالملل» است؛ این را هیچ کدام از آقایان نمیگویند. اوّلین شرطی که ایشان برای تمام نمایندگان مجلس گذاشته این است که میگوید باید در امور سیاسی و حقوقی و بینالمللی «مجتهد» باشند، که ما هنوز که هنوز است در جمهوری اسلامی ایران چنین شرطی را برای نمایندگان مجلس نداریم. خب این یعنی چه؟ برای چه آیتالله نائینی چنین شرطی را میگذارد و در کتابش نوشته است؟ بعد، چرا هیچ کدام از آقایان این را برجسته نمیکنند که «آیتالله نائینی چنین حرفی زده»؟ «این نخبهگرایی است»؛ یعنی چه؟ یعنی کسی که اجتهاد سیاسی و بینالمللی ندارد اصلاً نمیتواند برای مجلس نامزد بشود، چه رسد به اینکه بخواهد انتخاب بشود. پس ما باید به کلّ این اندیشه توجّه بکنیم. یک فاصلهای همیشه بین «اندیشه» و «عمل» وجود دارد. آنچه بعداً عمل شده اصلاً از اندیشهی سیاسی نائینی کاملاً جدا است و نائینی هم آن را نمیپسندد و با عمل خودش ــ که همان جمعآوری کتاب است ــ این را نشان میدهد که «این، آن چیزی که من میخواستم نیست».
در مورد خود کنگره و اهمّیّت و روش کار آن هم توضیح بفرمایید.
امیدوارم با این فرمایشات رهبر انقلاب اسلامی یک تحوّلی در مراکز علمی ما و بهویژه در حوزهی علمیّهی ما به وجود بیاید؛ در زمینهی توجّه به مطالعات سیاسی اسلامی، تقویت رشته یا گرایشهای مطالعات سیاسی اسلامی و مطالعهی اندیشهی سیاسی علما در دورههای تاریخی مختلف. البتّه در این کنگره هم یکی از کمیتههایی که فعّال بود و مسئولیّتش هم اتّفاقاً با بنده بود، کمیتهی اندیشهی سیاسی علّامهی نائینی بود. مقالات خوبی هم، هرچند محدود، در این بخش تدوین شد. در طول سه سال گذشته که این کمیته فعّال بود، تقریباً برای بیشتر مقالاتی که توسّط اساتید نوشته میشد، نشست علمی برگزار میکردیم؛ مقالات در آن نشستها با حضور صاحبنظران مورد نقد و بررسی قرار میگرفت و بعد در مجلّات علمی ایران و عراق، به زبانهای مختلف منتشر شد و در دسترس دوستان قرار گرفت. اصل کنگره که برگزار شد، بیشتر حالت اعلام برگزاری کنگره را داشت و جنبهی تشریفات و رونمایی از آثار خیلی پُررنگ بود. دلیلش این بود که قبلاً مباحث مقالات تألیف و در کمیتهها بررسی شده بود و تکتکِ آنها در نشستهای علمی بررسی شده بود.
البتّه این کنگره یک کنگرهی کمخرج بود و تبلیغاتی نداشت؛ یعنی وجهِ رسانهایِ آن پُررنگ نبود و شاید خیلیها اصلاً در کشور مطّلع نشده بودند. با ملاقاتی که ما خدمت حضرت آقا داشتیم، یکباره وجهِ رسانهایِ پُررنگی پیدا کرد؛ لذا خیلیها فکر کردند که برگزاری این کنگره یکباره بوده، ولی غافل بودند از اینکه این مسئله بیش از پنج شش سال سابقه داشت.
البتّه سابقهی کمیتهی اندیشهاش بیشتر بود و دلیلش این بود که میخواستند کلّ آثار آیتالله نائینی هم احیا و تصحیح بشود و در قالب یک مجموعه و موسوعه منتشر بشود؛ یعنی زمان کار و فعّالیّت آن کمیتهی احیای آثار علّامه خیلی بیشتر بود که خود آن دوستان باید گزارش بدهند. اینجا کلّ اهتمام دوستان در این سالهای طولانی این بود که یک دُور تمام، حتّی نامهها و یادداشتهایی که از مرحوم آیتالله نائینی در اختیار نوادگانشان بوده شناسایی و منتشر بشود که خب در یک مجموعهای الحمدلله همهی اینها منتشر شد. آن مقالات هم، غیر از آنکه در مجلّات منتشر شد، در مجموعهمقالات آمده است. کمیتهی اندیشهی سیاسی هم همینطور بود؛ ما هر مقاله را با حضور دو ناقد، در آن پیشنشستهای کنگره نقد کردیم و بررسی و دقّت علمی دربارهشان صورت گرفت و کار علمی خوبی انجام شد.
امیدواریم انشاءالله این فرمایشات رهبر انقلاب اسلامی انگیزهای بشود که اندیشهی همهی علما و بزرگان بررسی بشود و دربارهی هر عالمی، آن وجه ممیّزهی اندیشهاش بیشتر و برجستهتر کار بشود. بههرحال، ما نیازمند این هستیم که تاریخ اندیشههای بزرگانمان را تدوین کنیم؛ مخصوصاً فرازوفرودهایی که تاریخ اندیشهی سیاسی داشته و آثاری که بوده، هم تبیین بشود و هم منتشر بشود و انشاءالله بیش از پیش در اختیار جامعهی علمی قرار بگیرد. البتّه این کنگره ادامه دارد و در آذرماه، در نجف و کربلا هم اختتامیّه برگزار خواهد شد. میخواهم بگویم کنگره الان تعطیل نیست. خودِ نوادگانِ علمیِ ایشان حضور و مشارکت داشتند ــ به معنای علمی ــ و اگر اسنادی هست، آثاری هست، اینها را در اختیار کنگره قرار میدهند. دبیرخانه هم فعّال است و طبیعتاً باز اطّلاعرسانی خواهند کرد.
- «روایت قهرمان بانوان ایرانی»
- روایت کامل دفاع مقدس با شنیدن صدای زنان امکانپذیر است
- همسفر آتش و برف؛ زنی که بار جنگ را بر دوش کشید!
- خانمناز علینژاد؛ زنی که جنگ را خانهبهخانه دوام آورد!
- مرضیه دباغ؛ پرچمدار زن انقلابی در تاریخ ایران
- یک پایداری زنانه
- ۳۰ سال جهاد در گمنامی
- ستارخانِ دیانت و سیاست
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: پــــیـــامـــهــای رهـــبــری
