حکایت عجیب حراج سلامت درخیابان!
متهم: چند هزارکیک تاریخ گذشته را از ضایعات فروشی خریدم!

فردی که کیک های تاریخ گذشته را در حاشیه خیابان حراج کرده بود در حالی با هوشیاری نیروهای کلانتری شفای مشهد دستگیر شد که ۲۴ ساعت قبل از آن با همین اتهام روبه رو شده بود. به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل افسران گشت کلانتری شفای مشهد ،هنگام انجام وظیفه در خیابان عبدالمطلب به جوان ۳۸ساله ای برخورد کردند که مشغول فروش تعداد زیادی کیک و ویفر در حاشیه خیابان بود. او دست نوشته ای نیز روی کالای خود با عنوان عرضه مستقیم کیک های شکلاتی نصب کرده و آن ها را به «حراج»گذاشته بود. این موضوع،ظن ماموران را برانگیخت و بدین ترتیب افسران گشت برای «امنیت غذایی»مردم به بررسی دقیق ماجرا پرداختند. تحقیقات مقدماتی نشان داد همه کیک ها و مواد غذایی دیگر تاریخ گذشته هستند.
این در حالی بود که مایع «استون»نیز از فروشنده کشف و مشخص شد او از این ماده برای پاک کردن تاریخ ها استفاده می کند!گزارش روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت سلامت غذایی مردم، بلافاصله نیروهای گشت با دستور مستقیم سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) همه کیک ها و ویفرهای فاسد را جمع آوری کردند و به مقر انتظامی انتقال دادند. در همین حال متهم ۳۸ ساله که مدعی بود کیک ها را دانه ای ۳ هزار تومان از یک انبار ضایعاتی خریده است،مورد بازجویی های تخصصی قرارگرفت و مشخص شد که او یک روز قبل نیز به خاطر فروش کالاهای تاریخ مصرف گذشته دستگیر و با قرار قانونی آزاد شده است!طولی نکشید که با هماهنگی های قضایی،نیروهای انتظامی به انبار ضایعات فروشی در منطقه شهید طرحچی رفتند و علاوه بر تعداد زیادی کیک،بیسکویت و ویفر با همان مارک های تجاری،چند دستگاه ضبط و پخش،باتری،باند خودرو و مقادیر زیادی میلگرد و آهن آلات کشف کردند. مالک ضایعاتی با تایید فروش کیک و بیسکویت های تاریخ گذشته به متهم دستگیر شده، به عوامل انتظامی گفت:چندین کارتن کیک های تاریخ گذشته را خریداری کرده بودم که مقداری از آن ها را به متهم مذکور فروختم. وی ادامه داد:باتری متعلق به خودروی خودم است!باندها به مشتریان تعلق دارد و ضبط ها نیز خراب هستند! بنابراین گزارش ،تحقیقات بیشتر دراین باره ادامه دارد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
خط حزبالله ۵۰۳ | قدرتی جوشیده از دل ملت ایران
پانصد و سومین شماره نشریه الکترونیکی خط حزبالله با عنوان «قدرتی جوشیده از دل ملّت ایران» منتشر شد.
سرمقاله خط حزبالله، در پی عملکرد کوبنده و سهمگین نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جریان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونی علیه کشورمان به این سؤال پاسخ میدهد که چرا دشمن نمیتواند قدرت و توانایی موشکی ایران را محدود کند.
در بخش دیگری از این شماره خط حزبالله، جستاری در بیانات رهبر معظم انقلاب درباره «زمینهها و دلایل موفقیت ایران در صنعت موشکی» مرور شده است.
توصیه به مطالعه کتاب «خط مقدم» در سرگذشت شهید حاج حسن مقدم پدر موشکی ایران نیز عنوان ستون «به صرف کتاب» شماره ۵۰۳ این هفتهنامه است.
نیروهای مؤمن و انقلابی سراسر کشور میتوانند در چاپ و توزیع این نشریه در مساجد و هیئتهای مذهبی شهر و منطقه سکونت خود مشارکت کنند.
این شماره خط حزبالله به روح مطهر شهید بهروز غلامی تقدیم شده و فرازی از وصیتنامه این شهید را مرور کرده است.
دریافت «خط حزبالله» نسخه مطالعه
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: خـــــــــط حـــــــــــزب الله
ادامه مطلب را ببينيد
پشت پرده یک گزافهگویی

در میانهی جنگ آنگاه که اخبار و روایتهای گوناگون اوج میگیرند و خیز بر میدارند و حتی برخی متخصص رسانهای را در خود غرق میکنند - اخبار و روایتهایی که بعضاً حتی صحت و سقمشان هم مشخص نیست - سخن گفتن و روایت کردن از واقعیات، آنگونه که هستند نه آنگونه که دشمن آن را بازنمایی میکند، اهمیت و ضرورتی مضاعف پیدا میکند. البته نه به شکل آنچه که در هجوم اخبار و اطلاعاتی میبینیم و امکان رمزگشایی آنها برای مخاطب مشخص نیست بلکه به شکلی که اولویتها را به شیوهای منطقی برای مخاطب مشخص کند، ارتباط منطقی میان پدیدهها را تشریح کرده و توجه مخاطب به سمت و سویی رهنمون شود که در حالت عادی چندان مد نظر قرار نمیگیرند.
«صدای ایران»، روزنامه اینترنتی رسانهی KHAMENEI.IR، سعی دارد در چنین فضایی بهصورت روزانه همراه ملّت ایران باشد. محورها و وضعیت راهبردی جبهه نبرد را از لابهلای سیل اخبار و اطلاعات درست و نادرست بیرون کشیده، سره را از ناسره جدا کرده و آن را آنگونه که هست روایت کند. «صدای ایران» صدای ملّت ایران خواهد بود و راوی ایستادگی و مقاومت آنها در این جنگ تحمیلی.
بیست و هفتمین شماره «صدای ایران» به روح مطهر شهید رسانه نیما رجبپور تقدیم شده است.
این روزنامه اینترنتی در ایام دفاع مقدس ملّت ایران در برابر تهاجم رژیم صهیونی، هر شب حوالی ساعت ۲۲ در رسانهی KHAMENEI.IR منتشر خواهد شد.
دریافت روزنامه اینترنتی «صدای ایران»؛ شماره بیست و هفتم
سرمقاله
پشت پرده یک گزافهگویی
در روزهای گذشته، مصاحبهای از نخستوزیر رژیم صهیونیستی، بنیامین نتانیاهو، در یکی از رسانههای آمریکایی منتشر شد که در آن، وی با صراحت اعلام کرد هرگونه توافق با ایران باید شامل محدودسازی برد موشکهای ایرانی به زیر ۴۸۰ کیلومتر باشد. این عدد، صرفاً یک داده فنی نیست؛ بلکه یک پیام راهبردی و تلاشی تاکتیکی برای خلع سلاح جمهوری اسلامی ایران از مهمترین ابزار بازدارندگیاش است.
در زمین واقعی، معنای این هدف بهخوبی روشن است: اگر موشکهای ایران به کمتر از ۵۰۰ کیلومتر محدود شوند، حتی از مرزهای غربیاش نیز نخواهد توانست به اراضی اشغالی شلیک مؤثری انجام دهد. عملاً دست ایران برای پاسخ مستقیم و مؤثر به تجاوز احتمالی رژیم صهیونیستی بسته میشود؛ چه رسد به پاسخ به جنایاتی که بارها از عمق سرزمینهای اشغالی مدیریت و اجرا شدهاند. این یعنی محرومسازی ایران از توان دفاعی مشروع در برابر یکی از تهدیدات اصلی منطقهایاش.
اما مسئله، فقط برد موشکها نیست. نتانیاهو در حقیقت دارد تلاش میکند تا ایران را به زور وارد رژیمهای سیاسی و امنیتیای چون MTCR (رژیم کنترل فناوریهای موشکی) کند؛ تفاهمی به ظاهر داوطلبانه که تنها در خدمت تثبیت انحصار تسلیحاتی قدرتهای غربی است. تفاهمی که اگرچه امضاکنندگانش آن را رعایت نمیکنند، اما برای کشورهای مستقل و مقاوم، چون ایران، تبدیل به ابزار فشار سیاسی و رسانهای میشود. همانطور که امروز در موضوع هستهای NPT چنین کارکردی دارد.
جالب آنجاست که خود رژیم صهیونیستی، عضو این تفاهمنامه نیست، اما نخستوزیرش از دیگر کشورها میخواهد ایران را به پیوستن به آن وادار کنند. این پارادوکس دقیقاً همان منطق استعمارگرانهای است که میگوید: ما میتوانیم، شما نباید!
اما نکته مهمتر آن است که این موضعگیری نتانیاهو، نه از موضع اقتدار، بلکه از موضع ترس و وحشت تجربهشده است. در جنگ ۱۲روزه اخیر، با وجود بهرهمندی رژیم صهیونیستی از یکی از پیچیدهترین سامانههای پدافندی جهان و همراهی تجهیزات آمریکایی و برخی کشورهای اروپایی، نتوانست از گزند موشکهای دقیق ایران در امان بماند. حتی با کاهش نرخ شلیک در روزهای پایانی جنگ، نرخ اصابت و دقت حملات بالا رفت؛ چراکه ایران از موشکهای خاصتر، دقیقتر و متنوعتری استفاده کرده بود.
در واقع، آنچه نتانیاهو میخواهد، جبران ناکامی نظامی از طریق فشار دیپلماتیک و رسانهای است. وقتی در میدان جنگ نمیتوانند توان موشکی ایران را مهار کنند، تلاش میکنند آن را در میدان سیاست خنثی کنند. اما این همان خطایی است که پیشینیان او بارها مرتکب شدهاند: نادیدهگرفتن انگیزه، اراده و توانمندی یک ملت که امنیت خود را محصول وابستگی نمیداند.
در نهایت، باید تأکید کرد که توان موشکی ایران، نه یک «گزینه چانهزنی» بلکه ستون فقرات دکترین بازدارندگی ملی است. و هر طرحی برای محدودسازی آن، ولو با پوشش دیپلماتیک، جز خلع سلاح یک ملت در مقابل تجاوزگری مزمن چیزی نیست. نتانیاهو اگر نگران است، دلیلش ساده است: اینبار، ترس را چشیده است.

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: صدای ایران
ادامه مطلب را ببينيد
عراقچی: آتشبس شکسته شود کاملا آمادهایم | کنایه به ترامپ و تصمیم بسیار تأسفبرانگیزش | شرط ایران برای حضور دوباره در مذاکره با آمریکا
وزیر خارجه کشورمان با اشاره به آتشبس میان ایران و رژیم صهیونیستی تاکید کرد: هیچ آتشبسی از سوی این رژیم قابل اتکا نیست؛ چرا که سابقهای بسیار بد دارد. بنابراین ما کاملاً هوشیار و آمادهایم اگر این آتشبس شکسته شود.

به گزارش همشهری آنلاین، «سید عباس عراقچی» وزیر امور خارجه در گفتوگو با سی جی تی ان چین گفت: این یک منازعه نیست؛ یک اقدام تجاوزکارانه است — تجاوزی بیدلیل از سوی اسرائیل علیه جمهوری اسلامی ایران. ما هیچ راهی برای اعمال حق دفاع از خود نداشتیم، بنابراین از کشورمان دفاع کردیم؛ اینجا، در سرزمینمان، به شکلی شجاعانه ایستادگی کردیم و مهاجمان را وادار کردیم تا تجاوزشان را متوقف کنند و خواستار آتشبس بیقید و شرط شوند — که از سوی ما پذیرفته شد.
هیچ آتشبسی از سوی رژیم صهیونیستی قابل اتکا نیست
وی افزود: البته این آتشبس شکننده است و دلیل آن نیز روشن است: هیچ آتشبسی از سوی آن رژیم (رژیم صهیونیستی) قابل اتکا نیست، چرا که سابقهای بسیار بد دارد. بنابراین ما کاملاً هوشیار و آمادهایم اگر این آتشبس شکسته شود.
جنگ را نمیخواستیم، اما برای آن آماده بودیم
وزیر خارجه ایران در ادامه گفت: اما این خواست ما نیست؛ از ابتدا نیز چنین نبوده. ما این جنگ را نمیخواستیم، اما برای آن آماده بودیم. ما نمیخواهیم این جنگ ادامه پیدا کند، اما بار دیگر میگویم: ما کاملاً برای آن آمادهایم.
برای مذاکره باید اراده واقعی طرف مقابل را ببینیم
وی در پاسخ به این سوال که «شما اخیراً گفتید که ایران هنوز به زمان بیشتری نیاز دارد تا درباره امکان ازسرگیری مذاکرات هستهای با ایالات متحده تصمیمگیری کند. ایران دقیقاً چه چیزی را باید بررسی کند؟» گفت: اگر هنوز قانع نشدهایم، به این دلیل است که باید اراده واقعی طرف مقابل را ببینیم — ارادهای برای رسیدن به یک راهحل برد-برد. برنامه هستهای ما صرفاً برای مقاصد صلحآمیز است و ما صددرصد نسبت به این موضوع اطمینان داریم. ما هیچ مشکلی نداریم که این اطمینان را با دیگران نیز به اشتراک بگذاریم؛ اما این تنها از طریق مذاکره ممکن است.
تمام آنچه امروز شاهد آن هستیم، نتیجه خروج آمریکا از برجام است
وی افزود: ما این را در سال ۲۰۱۵ انجام دادیم؛ با کشورهای موسوم به ۱+۵ مذاکره کردیم، به توافق رسیدیم و آن توافق نهایی شد. اگر به خاطر داشته باشید، در آن زمان جهان آن توافق را بهعنوان یک دستاورد بزرگ دیپلماتیک جشن گرفت و ما همچنان به آن متعهد ماندیم. اما ناگهان ایالات متحده تصمیم به خروج از توافق گرفت — تصمیمی بسیار تأسفبرانگیز — و تمام آنچه امروز شاهد آن هستیم، نتیجهی آن خروج است.
امکان بازگشت به یک توافق مذاکرهشده وجود دارد
عراقچی ادامه داد: آیا امکان بازگشت به یک توافق مذاکرهشده وجود دارد؟ به نظر من بله، اما همانطور که گفتم، این نیازمند ارادهای جدی و واقعی از سوی طرف مقابل است؛ باید گزینه نظامی کنار گذاشته شود، رو به جلو حرکت کنیم و بهدنبال یک راهحل از مسیر مذاکره باشیم.
وزیر خارجه ایران ادامه داد: فکر میکنم حمله اخیر به تأسیسات ما اثبات کرد که راهحل نظامی برای برخورد با برنامه هستهای ایران وجود ندارد. تنها یک راهحل دیپلماتیک و مذاکرهشده میتواند مؤثر باشد و تحقق آن تنها زمانی ممکن است که آنها جاهطلبیهای نظامی خود را کنار بگذارند و خساراتی را که به ما وارد کردهاند جبران کنند. آنگاه ما آماده مشارکت در مذاکرات خواهیم بود..
اهمیت زیادی برای سازمان شانگهای قائل هستیم
عراقچی در این گفتوگو با بیان این که «ایران بهعنوان عضو رسمی به سازمان همکاری شانگهای پیوسته است» گفت: ما اهمیت زیادی برای این سازمان قائل هستیم و تلاشهای آن را — همانطور که گفتم — برای یافتن جایگاهی شایسته برای کشورهای جنوب در نظم بینالملل بسیار ارزشمند میدانیم.
وی افزود: در عین حال، شاهد هستیم که کشورهای زیادی تمایل به پیوستن به این سازمان دارند که این، به خودی خود، نشانهای مثبت است. اما مهمتر از آن، اراده واقعی ماست برای پیمودن این مسیر و رسیدگی به مسائل امنیتی، اقتصادی و حتی فرهنگی کشورهای عضو، آن هم به شیوهای متفاوت از آنچه معمولاً کشورهای غربی در پیش میگیرند. در همین زمینه، لازم میدانم بگویم که ما قدردان دبیرخانه سازمان همکاری شانگهای و همه کشورهای عضو هستیم که اقدام تجاوزکارانه اسرائیل و ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی ایران، بهویژه حمله به تأسیسات هستهای کشورمان را محکوم کردند.
وزیر خارجه ایران با بیان این که «همانطور که میدانید، تجاوز نظامی در هر شکلی، نقض آشکار حقوق بینالملل و منشور سازمان ملل متحد است» گفت: اما حمله به تأسیسات هستهای، حتی نقضی بزرگتر و غیرقابل بخشش محسوب میشود؛ چرا که چنین اقدامی نهتنها ممنوعیت مطلق دارد، بلکه میتواند پیامدهای زیستمحیطی فاجعهباری برای بشریت بههمراه داشته باشد.
وی ادامه داد: همانطور که گفتم، ما از حمایت اعضای سازمان، بهویژه چین که موضعی بسیار قوی در حمایت و همبستگی با ایران اتخاذ کرد و به مردم ایران — از جمله زنان و کودکان قربانی — تسلیت گفت، قدردانی میکنیم. در نهایت، انتظار داریم که در نشست پیشِ روی سازمان همکاری شانگهای، حمایت سیاسی کامل از موضع ایران صورت گیرد.
سوریه سازش کرد ویران شد
خواب و بیدار(یادداشت روز)
اخبار ویژه
احتمال است ولی جدی بگیرید!(نکته)
شهادت مظلومانه 34 دانشآموز و 5 معلم در حملات تروریستهای رژیم صهیونیستی
ماجرای هلاکت 30 خلبان صهیونیست در حمله موشکی ایران
شهید سلامی نسبت به ولی فقیه مطیع محض بود
هر صدای تفرقه را صدای دشمن تلقی کنید
ملت ایران مثل یک صاعقه بر سر آمریکا فرود آمد
جنگ ۱۲ روزه شناخت ما از آمریکا و رژیم صهیونیستی را عمیق کرد
برگ دیگری از شخصیت کثیف ترامپ
· اتاق فکر «ایران» تغییرات هویتی و اجتماعی و بازتاب آنها در سیاست آمریکا را بررسی میکند
· «ترامپیسم» در ینگه دنیا
· حمایت از دروزیها اسم رمز تفرقه و تجزیه
· «فداکاری امنیتی» انتظار منطقی از پکن نیست
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گزیده خبرها و نشـریات
ادامه مطلب را ببينيد
دروزیها چه کسانی هستند
جنگجویان مرموز کوهستان
همانطور که پیشبینی میشد، درگیریها در استان سویدای سوریه با یک آتشبس مقطعی تمام نشد و دروزیهای مسلح بار دیگر نزاع خونینی را با نیروهای امنیتی نظام الجولانی آغاز کردند.

زمان مطالعه: ۶ دقیقه
تبادل آتش در استان سویدا بار دیگر جنگ داخلی سوریه در دوره بشار اسد را زنده کرده با این تفاوت که این بار خطر تجزیه سوریه با حمایتهای اسرائیل واقعی است. از طرفی این نزاع خونین زمینه را برای قوت گرفتن این پرسش فراهم میکند که دروزیها چه کسانی هستند؟ در گزارش پیش رو سعی کردهایم نگاهی به ویژگیهای مردمشناسانه و موقعیت ژئوپلیتیک این گروه بیندازیم.
قومی در کوهپایه
دروزی پیش از آنکه یک قوم باشد یادآور یک فرقه مذهبی است. دروزیها یک گروه قومی-مذهبی هستند که عمدتاً در مناطق کوهستانی خاورمیانه، بهویژه در سوریه، لبنان، فلسطین اشغالی و اردن ساکناند. نام «دروزی» از محمد بن اسماعیل درزی (نشتکین درزی) یکی از داعیان اولیه این آیین گرفته شده است. آنها خود را «موحدون» یا یکتاپرستان مینامند و براساس برخی اسناد، آیینشان از اسماعیلیه، شاخهای از شیعه، در قرن یازدهم میلادی (قرن پنجم هجری) در دوران خلافت فاطمیان در مصر سرچشمه گرفته است. این آیین التقاطی تحت تأثیر فلسفههای نوافلاطونی، گنوسیسم، مسیحیت، زرتشتیگری و فیثاغورثیگری شکل گرفته و بر وحدت سختگیرانه خدا، تناسخ و جاودانگی روح تأکید دارد. دروزیها به دلیل باورهای خاص و محرمانه بودن آیینهای مذهبیشان، بهعنوان گروهی رمزآلود شناخته میشوند.
خاستگاه تاریخی
آیین دروزی در زمان خلیفههای فاطمی شکل گرفت. حمزه بن علی زوزنی (قرنهای چهارم و پنجم هجری قمری) و بهاءالدین مقتنی (قرن پنجم هجری قمری) از دیگر شخصیتهای کلیدی در توسعه این آیین بودند. پس از ناپدید شدن یکی از خلیفههای فاطمی، دروزیها معتقد شدند او وارد غیبت شده و روزی بازمیگردد تا عدالت را برقرار کند. این باور به بسته شدن آیین منجر شد، به این معنا که پس از رساله «الغیبه» نوشته حمزه، هیچ فرد جدیدی نمیتواند به این دین بپیوندد. به همین دلیل، دروزیها یک گروه بسته باقی ماندهاند و جمعیتشان از طریق تولد و نه پذیرش افراد جدید رشد میکند. دروزیها به دلیل فشارهای سیاسی و مذهبی، به مناطق کوهستانی لبنان و سوریه مهاجرت کردند تا از آزار و اذیت در امان بمانند.
تفکرات و باورها
آیین دروزی یک دین ابراهیمی، یکتاپرست و التقاطی است که بر اصول زیر تأکید دارد:
وحدت خدا: دروزیها خدا را متعالی و غیرقابل درک میدانند و معتقدند عقل انسان قادر به درک کامل صفات الهی نیست.
تناسخ: یکی از باورهای اصلی دروزیها، اعتقاد به تناسخ یا چرخه تولد دوباره است. آنها معتقدند روح انسان پس از مرگ به بدن جدیدی منتقل میشود.
محرمانگی آیین: آیین دروزی به دو گروه تقسیم میشود: «عقال» (آگاهان یا روحانیون) که به اسرار مذهبی دسترسی دارند و «جهال» (ناآگاهان) که به اصول اولیه پایبندند. متون مذهبی دروزیها فقط در دسترس عقال است.
بسته بودن دین: دروزیها اجازه پذیرش اعضای جدید یا ازدواج با غیردروزیها را نمیدهند که این امر به حفظ هویت بسته آنها کمک کرده است.
اخلاق و محافظهکاری: دروزیها به صداقت، وفاداری به جامعه و محافظت از هویت خود اهمیت زیادی میدهند. آنها اغلب محافظهکارانه عمل کرده و با قدرتهای حاکم برای حفظ بقا همکاری میکنند.دروزیها خود را از نظر مذهبی نه مسلمان، نه مسیحی و نه یهودی میدانند، اما از نظر فرهنگی و قومی اغلب خود را عرب میشناسند. با این حال، در اسرائیل، هویت آنها بهطور رسمی از «عرب» به «دروزی» تغییر یافته است تا تمایز سیاسی ایجاد شود.
جمعیت دروزیها در جهان یک تا ۲.۵میلیون نفر تخمین زده میشود. پراکندگی جغرافیایی آنها به روایت منابع مختلف به شرح زیر است:
سوریه: حدود ۷۰۰هزار نفر، معادل ۳ درصد از جمعیت این کشور. اکثریت دروزیها در استان سویدا (جبلالدروز) و قنیطره در جنوب سوریه زندگی میکنند. جوامع کوچکتری نیز در اطراف دمشق حضور دارند.
لبنان: حدود ۲۰۰هزار تا ۴۰۰هزار نفر، معادل ۵.۵درصد از جمعیت لبنان. دروزیها عمدتاً در مناطق کوهستانی مانند کوه لبنان و وادی التیم ساکناند.
اسرائیل (فلسطین اشغالی): حدود ۱۴۳هزار تا ۱۵۳هزار نفر، معادل ۱.۶درصد از جمعیت اسرائیل. بیشتر دروزیها در مناطق شمالی مانند جلیل، کرمل و ۱۸هزار نفر در بلندیهای جولان اشغالی زندگی میکنند.
اردن و دیاسپورا (دروزیهایی که در کشورهایی غیر از سه کشور اصلی هستند): جوامع کوچکتری در اردن (۱۵هزار تا ۲۰هزار نفر) و کشورهای غربی مانند ایالات متحده، کانادا، استرالیا و برزیل وجود دارند.
نفوذ سیاسی و اجتماعی
دروزیها با وجود جمعیت کم، به دلیل موقعیت استراتژیک و انسجام اجتماعی، نفوذ قابلتوجهی در منطقه دارند.
دروزیها در سوریه، بهویژه در سویدا، نقش مهمی در تاریخ معاصر داشتهاند. آنها به رهبری سلطان پاشا الاطرش در قیام علیه استعمار فرانسه (۱۹۲۵) مشارکت داشتند. دروزیها اغلب با دولت مرکزی همکاری کردهاند تا از امنیت خود در برابر گروههای افراطی مانند داعش محافظت کنند. با این حال، درگیریهای اخیر در سویدا (۲۰۲۵) میان دروزیها و دولت جدید به رهبری احمد الشرع، با دخالت رژیم صهیونیستی به دلیل حمایت از دروزیها، پیچیدهتر شده است.
دروزیها در لبنان نقش سیاسی برجستهای دارند. خاندان جنبلاط، بهویژه کمال جنبلاط و پسرش ولید جنبلاط، رهبران حزب سوسیالیست ترقیخواه، از شخصیتهای کلیدی در سیاست لبنان بودهاند. دروزیها در جنگ داخلی لبنان (۱۹۷۵-۱۹۹۰) نقش فعالی داشتند و اغلب با قدرتهای منطقهای مانند سوریه همسو بودند. ولید جنبلاط بهتازگی درباره دخالتهای اسرائیل در امور دروزیهای سوریه هشدار داده است.
دروزیهای اراضی اشغالی از سال ۱۹۴۸ در ارتش و سیاست مشارکت دارند و خدمت سربازی برای مردان دروزی اجباری است. آنها در ارتش، نیروهای امنیتی و دستگاههای دولتی حضور دارند، اما برخی اعتراضات به تبعیضهای نهادی، مانند قانون «کشور ملت یهود» نشاندهنده شکافهایی در رابطه با دولت اسرائیل است. دروزیهای بلندیهای جولان اغلب وفاداری خود را به سوریه حفظ کردهاند و با الحاق این منطقه به اسرائیل مخالفت میکنند.به لحاظ اقتصادی اطلاعات دقیق درباره وضعیت مالی دروزیها محدود است، اما بهطور کلی دروزیهای سویدا در مناطق کوهستانی زندگی میکنند که اغلب کشاورزی و تجارت محلی منبع اصلی درآمد آنهاست. به دلیل جنگ داخلی و تحریمها، وضعیت اقتصادی این مناطق شکننده است. برخی گزارشها از حمایت مالی اسرائیل از دروزیهای سویدا برای ایجاد خودمختاری حکایت دارند، اما این موضوع تأیید نشده است.دروزیها در لبنان، بهویژه در مناطق کوهستانی، به کشاورزی، تجارت و برخی فعالیتهای سیاسی وابستهاند. خاندانهای برجستهای مانند جنبلاط از نظر مالی و سیاسی وضعیت بهتری دارند، اما جامعه دروزی بهطور کلی با چالشهای اقتصادی مشابه سایر لبنانیها مواجه است، بهویژه پس از بحران اقتصادی اخیر.
دروزیهای ساکن در اراضی اشغالی به دلیل مشارکت در ارتش و اقتصاد، وضعیت مالی بهتری نسبت به دیگر اعراب اسرائیلی دارند. آنها در بخشهای کشاورزی، خدمات و مشاغل دولتی فعالیت میکنند، اما همچنان با تبعیضهای اقتصادی مواجهاند.بهطور کلی دروزیها به حفظ فرهنگ و هویت عربی خود اهمیت میدهند و عربی زبان اصلی آنهاست. آنها از نظر اجتماعی منسجماند و ازدواج میان دروزیها ترجیح داده میشود.
دروزیها به دلیل پراکندگی جغرافیایی، روابط نزدیکی میان جوامع خود در سوریه، لبنان و سرزمینهای اشغالی دارند. این ارتباطات گاهی برای اهداف سیاسی توسط دولتها، از جمله اسرائیل مورد استفاده قرار گرفته است.اما با همه اینها دروزیها به دلیل اقلیت بودن، اغلب با فشارهای سیاسی و مذهبی مواجه شدهاند. در سوریه، درگیریهای اخیر با دولت جدید و قبایل سنی بادیهنشین تنشهایی ایجاد کرده است. اسرائیل از این درگیریها برای توجیه حملات خود به سوریه استفاده کرده و مدعی حمایت از دروزیهاست، اما برخی رهبران دروزی، مانند ولید جنبلاط، این اقدامات را فتنهانگیز میدانند.در هر صورت در یک دهه اخیر دروزیهای سوریه توانستهاند چندین گروه مسلح سازماندهی کنند. از سال ۲۰۱۴ میلادی به بعد، با افزایش نفوذ گروه تروریستی داعش در صحرای سوریه و استانهای مجاور سویدا بهویژه درعا، تهدیدات امنیتی علیه دروزیها افزایش یافت و آنها شروع به سازماندهی نیروهای دفاع محلی کردند.
رجال الکرامه، شیخ الکرامه، لواء الجبل و شورای نظامی سویدا چهار گروه اصلی مسلح دروزی هستند و اولویتشان در حال حاضر تقریباً حفظ امنیت و بهدست گرفتن اداره مناطق دروزینشین است.

عراقچی: هیچ آتشبسی از سوی رژیم صهیونیستی قابل اتکا نیست
وزیر خارجه ایران با اشاره به آتشبس میان ایران و رژیم صهیونیستی تاکید کرد: هیچ آتشبسی از سوی این رژیم قابل اتکا نیست؛ چرا که...

مردم آب پاکی را روی دست دشمنان ریختند
رئیس جمهور گفت: نقشه دشمن این بود که مردم نیز با حملات او همراهی کرده و به خیابان میریزند، اما مردم آب پاکی را روی دست دشمنان ریختند.

سپاه و ارتش؛ دست در دست هم در برابر دشمن | پشت پرده چند انفجار روزهای اخیر
فرمول نظامی بی نظیر ایران در برابر اسرائیل چه بود؟ | ماجرای نخستین عملیات مشترک ارتش و سپاه
رئیس جمعیت هلال احمر: حتی به آمبولانس و بالگردمان حمله کردند | بزرگترین چالش امدادرسانی در تهران چیست؟
علی لاریجانی نشان داد که مرد جنگی بودن به شعار دادن در زمان صلح نیست!
اظهارات یک وطن فروش درباره عکس برداری از دکلها و بیمارستان ها + ویدئو | اگر بیمارستان ها را می زدند
واکنش فرمانده عالیرتبه سپاه به تلاش اسرائیل برای ایجاد ترس در مردم | جای هیچ نگرانی نیست خیال همه راحت باشد
ایران به سرعت در حال تجهیز گروههای مقاومت است!
افزایش شمار شهدای حادثه تیراندازی در خمین + جزئیات
فرمول نظامی بی نظیر ایران در برابر اسرائیل چه بود؟ | ماجرای نخستین عملیات مشترک ارتش و سپاه
واکنش فرمانده عالیرتبه سپاه به تلاش اسرائیل برای ایجاد ترس در مردم | جای هیچ نگرانی نیست خیال همه راحت باشد
ضربه آخر ایران چنان مهلک بود که... | بیانیه پایانی سپاه درباره جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی
سپاه پاسداران: آغاز موج دوازدهم وعده صادق ۳ با شلیک موشکهای فوقسنگین و دوربرد سجیل
دیدار مهم ۲ سرلشکر؛ در جلسه فرماندهان کل ارتش و سپاه چه گذشت؟ |جنگ را از همان نقطهای که توقف پیدا کرد، شروع خواهیم کرد
رونمایی ارتش ایران از کابوس صهیونیست ها | 2 سلاح خاص ایران در رزم زمینی چیست؟
فرمانده کل ارتش: مقابل هرگونه تجاوز به خاک ایران شجاعانه خواهیم ایستاد
چرا اسرائیل از دروزیها حمایت میکند؟
رمزگشایی از بازی چندلایه صهیونیسم با کارت دروزیها
وطن فروشی که با اسرائیل همکاری داشت! + ویدئو | توضیحات متهم درباره نحوه همکاری
· دستگیری مامور پلیس افغانی بین مهاجرین غیرمجاز + ویدئو
· ما و اسرائیل الان یک دشمن مشترک داریم + ویدئو | اظهارات وقیحانه مزدور اینترنشنال
· وطن فروشی که با اسرائیل همکاری داشت! + ویدئو | توضیحات متهم درباره نحوه همکاری
· (16+) دلخراش ترین تصاویر از جنایات صهیونیست ها در خانیونس
· لحظه ای که موشک بالستیک روسیه سیستم پاتریوت را نابود می کند + فیلم
· کشف کارگاه تولید پهپادهای انتحاری پیشرفته توسط نیروهای امنیتی | واکنش آنها را در لحظه دستگیری ببینید
کارشناس اسرائیلی: حمله دوباره ایران ویرانگرتر خواهد بود
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گزیده خبرها و نشـریات
ادامه مطلب را ببينيد
وقایع منازل کوفه تا شام
در تعداد منازل اختلاف است. برخي ۱۲ مورد و برخي ۲۴ مورد و برخي تا ۲۸ مورد نام برده اند که عبارتند از: ۱ـ حراب (خراب) ، ۲ـ قادسيه ، ۳ـ تکريت ، ۴ـ وادي النخله ، ۵ـ لواء (لبا، لينا) ، ۶ـ کيهل (کحيل) ، ۷ـ جهينه ، ۸ـ موصل ، ۹ـ نصيبين ، ۱۰ـ دعوات ، ۱۱ـ قنسرين ، ۱۲ـ حلب ، ۱۳ـ معرة النعمان ، ۱۴ـ شيزر (شيرز) ، ۱۵ـ کفر طاب (کفرطالب) ، ۱۶ـ سيبور (سينور) ، ۱۷ـ حماة ، ۱۸ـ حمص ، ۱۹ـ خندق الطعام (سوق الطعام) ، ۲۰ـ جوسيه (حوسيه) ، ۲۱ـ بعلبک ، ۲۲ـ دير راهب ، ۲۳ـ حرّان ، ۲۴ـ عسقلان ، ۲۵ـ مرزين ، ۲۶ـ ميافارقين ، ۲۷ـ شبذير… و سپس شام (دمشق)
https://share.google/IRMiIGEZqpkIRwk8O
یکی از محققان معاصر با بررسیها و مطالعاتی که در اینباره داشته، مسیر حرکت کاروان اهل بیت به شام را چنین برآورد کرده است: تَکریت، مُوصِل، لَبَا، کُحَیل، تَلَّ اعفَر، نَصیبِین، حَرّان، مَعَرَّة النُّعمان، شِیزَر، کَفَرطاب، حَماة، حِمص.[۸]
مصیبت های راه کوفه تا شام از زبان امام سجاد علیه السلام
مُحَمَّد بن عليّ [الباقر] عليهما السلام: سَأَلتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام عَن حَملِ يَزيدَ لَهُ، فَقالَ: حَمَلَني عَلى بَعيرٍ يَطلُعُ بِغَيرِ وِطاءٍ، ورَأسُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى عَلَمٍ، ونِسوَتُنا خَلفي عَلى بِغالٍ اكُفٍ، وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ، إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَينٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ، حَتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ: يا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبايا أهلِ البَيتِ المَلعون . امام باقر عليه السلام: از پدرم على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام در باره بردن او به سوى يزيد پرسيدم. فرمود: مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز، سوار كردند و سر حسين عليه السلام بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان، پشت سرِ من بر استرانى بدون پالان، سوار بودند. كسانى كه ما را مىبردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نيزه، ما را احاطه كرده بودند و آزار مىدادند. اگر اشكى از ديده يكى از ما فرو مىچكيد، با نيزه به سرش مىكوبيدند، تا آن كه وارد شام شديم. جارچى جار زد: اى شاميان! اينان، اسيران اهل بيتِ ملعون اند. (اقبال؛ سیدبن طاووس، ج 3 ص 89)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که: از پدربزرگم زین العابدین درباره بردن او به سوی یزید پرسیدم. فرمود: «مرا بر شتری لَنگ و بدون جهاز، سوار کردند و سر پدرم حسین (ع) بر بالای نیزه ای بود و زنان مان، پشت سرِ من بر اَسترانی بدون پالان، سوار بودند. کسانی که ما را میبردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نیزه، ما را احاطه کرده بودند و آزار میدادند. اگر اشکی از دیده یکی از ما فرو میچکید، با نیزه و تازیانه به سر و بدنش میکوبیدند، تا آنکه وارد شام شدیم…
منزل اول
در اولین منزلی که در آن مأموران ابن زیاد که حامل سر مبارک امام حسین علیه السلام بودند، از مرکبهای خود فرود آمدند، مشغول میگساری و عشرت شدند، ناگهان دستی از دیوار پدیدار شد و با قلمی از آهن این چند بیتی را با خون بر دیوار نوشت: اترجو امة" قتلت حسینا" - شفاعة جده یوم الحساب (آیا امتی که حسین را کشتند امید شفاعت جد او را دارند در روز حساب ؟!) با مشاهده این صحنه عجیب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس بازگشتند(بحار الانوار 45/305).
در اولین منزلی که در آن مأموران ابنزیاد که حامل سر مبارک امام حسین علیهالسلام بودند، از مرکبهای خود فرود آمدند، مشغول میگساری و عشرت شدند، ناگهان دستی از دیوار پدیدار شد و با قلمی از آهن این چند بیتی را با خون بر دیوار نوشت: اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب. (آیا امتی که حسین را کشتند امید شفاعت جد او را دارند در روز حساب ؟!») با مشاهده این صحنه عجیب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس بازگشتند (بحار الانوار 45/305). و ابن حجر در صواعق به همین کیفیت مطلب فوق را نقل کرده است (صواعق المحرقه 192) و باز میگوید که: این شعر را 300 سال قبل از بعثت خاتم النبیین (ص) بر سنگی نوشته یافتند، و نیز در یکی از کنیسه های رومیان این اشعار نوشته شده بود و کس ندانست در چه زمانی نوشته شده است ؟! [أترجو امة قتلت حسينا - شفاعة جده يوم الحساب . آيا آن رژيم و آن گروه زشت كردار و خودكامه اي كه حسين عليه السلام را كشته اند، اميد شفاعت نياي گرانقدرش را در روز رستاخيز و روز حسابرسي دارند؟! . فلا والله ليس لهم شفيع - و هم يوم القيامة في العذاب . نه، به خداي سوگند كه براي چنين مردم تاريك انديش و شقاوت پيشه اي شفاعتگري نخواهد بود؛ و آنان در روز رستاخيز در عذاب سهمگين خدا گرفتار خواهند بود. و قد قتلوا الحسين بحكم جور - و خالف حكمهم حكم الكتاب . آن تبهكاران روزگار، حسين عليه السلام را به فرمان ستم و ستمكاران كشتند و فرمان و كارشان مخالف فرمان قرآن و آورنده ي قرآن بود. «معالي السبطين، ج 2، ص 126»
سلیمان بن مهران اعمش می گوید: در طواف کعبه بودم، دیدم مردی می گرید و می گوید اللهم اغفرلی و انا اعلم انک لا تغفر. گفتم چرا چنین می گویی؟ پاسخ داد: من یکی از چهل نفری بودم که سر حسین(ع) را به شام می بردند. وقتی به اولین منزل بر دیر نصارا رسیدیم، سر را بر نیزه کردیم و به طعام نشستیم. ناگهان دستی پیدا شد و با قلمی آهنین بر دیوار نوشت: اترجوا امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب . بسیار ترسیدیم. یکی از ما تصمیم گرفت دست را بگیرد اما دست ناپدید شد. در برخی روایات، وقتی از راهب پرسیدند گفت: 500 سال قبل از بعثت پیامبر شما، این جمله نگاشته شده است. (در برخی اقوال 300 سال) این ابیات را به خط سریانی نیز نقل کرده اند.
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2)
https://share.google/imQjmkqZxu4BeCJMl
قصربنی مقاتل : (منزل قَصر بَنی مُقاتِل نزدیک منطقه قُطقُطانه ، قُطقُطانه محلی است که از طرف بیابان، نزدیک کوفه و زندان نُعمانِ بن مُنذِر (پادشاه حیره) در آن بوده است.[۱] ) هوا بسیار سوزان بود آب مشکها تمام گردید رهروان ناگزیر به سوی منزلگاه قصر بنی مقاتل رفتند دشمنان برای خود خیمه ای برپا کردند ولی اهلبیت علیه السلام را در بیابان نگه داشتند از یک طرف بی آبی و تشنگی و از طرف دیگر بیابان سوزان در برابر تابش آفتاب نوشته اند: حضرت زینب سلام الله علیها در حالی که امام سجاد علیه السلام را پرستاری می کرد در این حال با هم کنار سایه شتری آمدند نزدیک بود که امام سجاد علیه السلام از شدت تشنگی جان بدهد. حضرت زینب علیه السلام بادبزنی در دست داشت و به آن حضرت باد می زد و می فرمود: یَعِزُّ عَلَیَّ اَن اَراکَ بِهذَا الحال یَاینَ اَخِی . ای برادرزاده بر من دشوار است که تو را در این حال بنگرم . در منزلگاه قصر بنی مقاتل حضرت سکینه بر اثر تشنگی و گرما در فکر بود تا سایه ای پیدا کند درختی را دید و تنها به سوی آن رفت و در سایه آن خاک زمین را جمع کرد و بالش از خاک برای خود ترتیب داد و همانجا اندکی خواب دید در همین هنگام دشمنان کاروان را حرکت دادند ولی سکینه را در بیابان بجا گذاشتند. فاطمه بنت الحسین علیه السلام که هم محمل سکینه بود هنگام سوار شدن دید خواهرش نیست فریاد زد ای ساربان خواهرم که همراه محمل من بود نیست ساربان توجه نکرد فاطمه سلام الله علیها فرمود: سوگند به خدا تا خواهرم را نیاوری سوار نمی شوم. ساربان گفت: او کجاست؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود: نمی دانم ساربان فریاد زد: آهای سکینه زود بیا و با بانوان سوار بر شتر بشو خبری از او نشد و کاروان حرکت کرد سرانجام بر اثر تابش شدید آفتاب سکینه بیدار گردید و دید قافله رفته است به دنبال قافله می دوید و فریاد می زد: خواهرم فاطمه مگر من هم محمل تو نبودم تو رفتی و مرا در این بیابان با پای برهنه تنها گذاشتی؟! فاطمه که چشمش را به بیابان دوخته بودو دلواپس سکینه بود ناگاه چشمش به او افتاد صدا زد ساربان شتر را نگهدار سوگند به خدا اگر خواهرم به من نرسد از همین جا خودم را به زمین می اندازم و فردای قیامت در نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله خونم را از تو مطالبه می کنم سرانجام دل ساربان به حال آن دو خواهر سوخت شتر را نگهداشت تا سکینه رسید و سوار شد: مجروح گشته پای من اندر مسیر عشق - از بس بروی خار مغیلان دویده ام . ما بین مرگ و زندگی بی حضور باب - از این دو مرگ را ز میان برگزیده ام . آری وضع به قدری رقت بار بود که به قول شاعر عرب: رَقَّ لَهَا الشّامِتُ مِمّا بِها - ما حالُ مَن رَقَّ لَهَا الشّامِتُ . دل دشمن شماتت کننده به حال سکینه علیه السلام سوخت براستی در چه حالی است کسی که دل دشمن برای او سوخت.
تکریت : (تکریت بلده ای است بین بغداد و موصل، به بغداد نزدیکتر است و فاصله آن تا بغداد 30 فرسخ میباشد و در غرب دجله واقع شده است. (مراصد الاطلاع 1/268). در کامل بهائی آمده است: چون سر امام حسین علیه السلام را از کوفه بیرون آوردند، مأموران ابن زیاد از قبایل عرب بیمناک بودند که شاید هنوز قدری از غیرت دینی که در ایشان باقی مانده، آنان را وادارد که سر امام علیه السلام را از دست ایشان بگیرند، از این روی، دور از جاده اصلی، و از بیراهه حرکت میکردند!
مردی نصرانی که آن سر را دیده و آن پاسخ را شنیده بود، با خود گفت: این چنین نیست که میگویند، این سر حسین بن علی فرزند فاطمه است و من خود در کوفه بودم که او را شهید کردند؛ سایر نصرانیان از این واقعه آگاه شدند و به تعظیم و اجلال آن حضرت ناقوسها را شکستند و گفتند: خداوندا! از شومی و عصیان این قوم که فرزند پیغمبر خود را کشتهاند، به تو پناه میبریم. کوفیان چون این حال را مشاهده کردند راه بیابان را در پیش گرفته و از آنجا کوچ کردند!( قمقام زخار 2/547)
قال ابو مخنف: و ساروا بالروس الى شرقى الجصاصة ثم عبروا تكريت از طرف شرقى جصاصه با اسراء و سرها روان شدند تا عبور به كنار شهر تكريت نمودند به عامل تكريت نوشتند كه بايد به استقبال ما بيائى و زاد و توشه از براى لشگر و علوفه از براى چهارپايان سپاه بياورى ما جمعيت زياديم و مامور از جانب ابن زياديم و با ما است سر بريده حسين بن على (عليه السلام) كه در كربلا كشته ايم و سر او را براى يزيد مىبريم حاكم تكريت چون نامه مطالعه نمود حكم كرد تدارك سيورسات و آذوقه نمايند و جمعيت به استقبال بروند، جمعيت زيادى بيرون شهر رفته و علمهاى سرخ و زرد به جلوه در آوردند بوق و نقاره زدند شهر را آئين بستند مردم بى دين از هر جانب و مكان رو به استقبال آوردند چون فريقين به يكديگر برخوردند بشارت و مباركباد گفتند و تماشائيان از سر نورانى امام (عليه السلام) مىپرسيدند و جواب هذا رأس الخارجى مىشنيدند اتفاقا در ميان آن جمعيت مردى بود نصرانى كه كيش ترسا و آئين مسيحا داشت و از كوفه آمده بود و گفت ويلكم انى كنت فى الكوفة من در كوفه بودم نام صاحب اين سر خارجى نبود مىگفتند سر حسين بن على بن ابيطالب عليهما السلام است همان على كه مدتى در كوفه سلطنت داشت و بر ما امير بود و مادرش فاطمه زهرا عليها السلام و جدش محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) است اين سر پسر اوست مردم بفكر فرو رفتند نصرانيها چون اين خبر را شنيدند رفتند ناقوسهاى خود را برگرفتند بنا كردند به ناقوس زدن رهبانان در كنيسههاى خود را بستند و لعنت و نفرين در حق قاتلان حضرت مىكردند و مىگفتند الها معبودا انا برئنا من قوم قتلوا ابن بنت نبيهم . اى خداى ما و اى سيد ما ما بيزاريم از قومى كه پسر فاطمه دختر پيغمبر خود را مىكشند. خبر به لشگر رسيد كه نصارى شورش كرده اند و نزديك است مردم ديگر را به شورش در آورند سپاه ترسيدند فلم يدخلوها و رحلوها عن تكريت داخل شهر تكريت نشدند از همانجا رو به راه نهادند .
مشهد النقطه : (مشهد النقطه در حلب یکی از زیارتگاههای شهر حلب بوده و محلی است که هنگام عبور سرهای شهدای کربلا از حلب، سر امام حسین علیه السلام را در دامنه کوهی روی سنگی قرار داده و قطره ای از خون سر مطهر امام، در آنجا چکیده و در پی آن، زیارتگاهی ساخته شده است . مقام رأس الحسین، محلی است که در زمان عبور اسرای کربلا از کوفه به شام، سر امام حسین (علیهالسّلام) را آنجا قرار دادند . این مقام در نزدیکی یک دیر تاریخی راهبان مسیحی، در شهر موصل در کشور عراق واقع شده است. مشهد النقطة یا مشهد الحسین از زیارتگاههای شیعیان در شهر حلب در سوریه است. این زیارتگاه در مکانی ساخته شده که گفته میشود سر امام حسین علیه السلام به هنگام انتقال از کربلا به دمشق در آنجا، بر سنگی قرار داشته و چند قطره از خون سر حضرت بر آن سنگ جاری شده است.) حاملان سر مقدس در اثنای راه به این مکان رسیدند و سر مقدس را بر روی سنگ بزرگی که آنجا بود نهادند، ناگهان قطره ای خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چکید و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون میجوشید! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع میکردند و مجلس عزا و ماتم برای امام حسین علیه السلام برپا میداشتند. و آن صخره تا ایام عبدالملک بن مروان بجای بود، و او دستور داد که آن سنگ را از آنجا منتقل کردند! و دیگر معلوم نشد که آن را کجا بردند! ولی مردم، بنای یادبودی در محل آن سنگ احداث کردند و بارگاهی بر روی آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» یا «مشهد النقطه» نامیدند(مقتل الحسین مقرم 346).
وادی النخله : (وادی النخله، مکانی را به این نام در معجم البلدان و دیگر کتب نیافتم، ولی در مراصد الاطلاع موضعی به نام نخلا ذکر کرده است که از نواحی موصل شرقیه نزدیک خازر است و شاید مراد از وادی النخله آن باشد. (مراصد اطلاع 3/1363) شب را در «وادی النخله» فرود آمدند و در طول شب صدای نوحه جنیان را میشنیدند(قمقار زخار 2/548): نساء الجن یبکین من الحزن شجیات - و اسعدن بنوح للنساء الهاشمیات . و یندبن حسینا عظمت تلک الرزیات - و یلطمن خدودا" کالدنانیر نقیات . و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات(زنان جن از غصه و حزن میگریند، و برای زنان هاشمی نوحه مینمایند؛ بر حسین و بزرگی این مصیبتها ندبه میکنند و بر چهره خود لطمه میزنند؛ و جامههای سیاه بعد از لباسهای کتانی در بر میکنند)( بحار الانوار 45/236)
مُوصِل : مقام رأس الحسین، محلی است که در زمان عبور اسرای کربلا از کوفه به شام، سر امام حسین (علیه السّلام) را آنجا قرار دادند. این مقام در نزدیکی یک دیر تاریخی راهبان مسیحی، در شهر موصل در کشور عراق واقع شده است. سپهر از صاحب روضة الاحباب روایت كرده [ناسخ التواريخ جلد ششم ص 343.] وقتی كه اهل بیت به موصل نزدیك شدند شمر بن ذی الجوشن به حاكم موصل نوشت كه ما با فتح و نصرت از جنگ دشمنان می رسیم و سر آن ها را با خود آورده ایم دستور ده تا شهر را زینت كنند و تو با سران شهر به استقبال و پذیرائی بیا و از ما و همراهان سپاهی ما پذیرائی كن، حاكم شهر بعد از آگاهی از مضمون نامه با سران شهر انجمن كرده نامه را خواند و با آن ها گفت ظاهرا من رضا داده و اظهار تمایل می كنم ولی شما بر من بشورید و از اجرای امر من سر به پیچید آن ها این سخن را پذیرفتند و گفتند ما هرگز برای اجرای این امر شنیع حاضر نشده و زیر بار این عیب و عار نمی رویم بنابراین حاكم موصل در جواب نامه نوشت كه بیشتر مردم اینجا از شیعیان و پیروان علی مرتضی و طرفدار و دوستان اهل بیت اطهارند و اگر شما اهل بیت را با سرهای شهدا به این شهر بیاورید بعید نیست كه آنان بر شما شوریده و فتنه و آشوب برپا كنند بهتر آن است كه در خارج شهر در آئید و از خستگی در آمده بروید پس از آن سیورسات برای سپاهیان فرستادند شمر این رأی را پسندیده و دستور داد كه در یكفرسخی موصل پیاده شوند و در آنجا سر مبارك را از سر نیزه فرود آورده بر بالای سنگی نهادند و به طوری كه پیش از این نگاشته شد و در كتب آثار نوشته اند قطره خونی از آن سر مطهر روی آن سنگ چكیده و سال ها در روز عاشورا از آن سنگ خون تازه می جوشید و مردم در اطراف آن گرد آمده و سوگواری می نمودند و بعدها آن سنگ را از آن محل انتقال دادند ولی آنجا به نام مشهد نقطه معروف گردید.
موصل : صبحگاه از راهی دیگر، قصد «کحیل»(کحیل: شهری بزرگی بوده در کنار دجله و بالاتر از تکریت و در سمت غربی آن واقع شده است، ولی اکنون اثری از این شهر نیست. (معجم البلدان 4/439). کرده جانب «جهینه»(جهینه، به ضم جیم: منطقهای است از نواحی موصل که در کنار دجله قرار گرفته و تا موصل یک منزل راه است. (مراصد الاطلاع 1/363) را در پیش گرفتند و والی «موصل»( موصل: شهر مشهور و قدیمی است که در کنار دجله قرار گرفته و در وسط آن شهر، قبر جرجیس پیامبر است. (مراصد الاطلاع 3/1333) را از ورود خود باخبر ساختند، وی دستور داد شهر را زینت کرده و گروهی را به بیرون از شهر فرستاد! مردم گفتند: بدون تردید، این سر حسین بن علی علیه السلام است که او را خارجی گویند! چهار هزار کس، آماده جنگ شدند تا سر مطهر را از آنان بستانند و زیارتگاهی برپا کنند و والی خود را از دم شمشیر بگذارنند؛ به روایتی گفتند: «تبا" لقوم کفروا بعد ایمانهم اضلالة بعد هدی؟ ام شک بعد یقین ؟»( وای بر گروهی که بعد از ایمان کافر شدند، آیا گمراهی بعد از هدایت و شک پس از یقین ؟!) ، مأموران چون از قصد مردم باخبر شدند مسیر خود را تغییر داده و به قصد «تل اعفر»(تل اعفر، بعضی آن را تل یعفر میگویند، و آن قلعهای است بین سنجار و موصل، و در آن رودخانهای جاری است. (مراصد الاطلاع 1/268). و «جبل سنجار»(سنجار: شهر مشهوری است از نواحی جزیره، که در کنار کوهی واقع است و از آنجا تا موصل سه روز راه است و تا نصیبین نیز همین اندازه. (قمقام زخار 551) حرکت کردند تا در «نصیبین» منزل گزیدند .
چون خبر به شهر لبنا دادند جمعيت آن شهر بيرون آمدند فخرجت المخدرات من خدورهن و الكهول و الشبان ينظرون الى رأس الحسين (عليه السلام) و يصلون عليه و على جده و ابيه و يلعنون من قتله الخ مرد و زن از صغير و كبير و پير و جوان حتى مخدرات پشت پرده بيرون آمدند و نظر بر سر مطهر نورانى امام حسين (عليه السلام) مىكردند و صلوات بر او و پدر و جدش مىفرستادند و لعنت بر قاتلان حضرت مىنمودند و نيز لشگر را فحش و دشنام مىدادند و مىگفتند يا قتلة اولاد الأنبياء اخرجوا من بلدنا اى كشندگان اولاد انبياء از شهر ما بيرون رويد اينجا نمانيد آن سپاه روسياه چون اين واقعه بشنيدند فرستادند آن شهر را خراب كردند و رحلوا من لبنا از آنجا كوچ كردند و ساروا حتى و صلوا الى الكحيلة
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2)
https://share.google/imQjmkqZxu4BeCJMl
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه سوم محرم
ادامه مطلب را ببينيد
وقایع منازل کوفه تا شام
نصیبین : (نصیبین (Nusaybin) شهری قدیمی و مرزی در جنوب ترکیه است. این شهر در استان ماردین ترکیه واقع شده و ۸۴ هزار نفر جمعیت دارد. این شهر مکان روی دادن نبرد نصیبین بوده است. شهر قامشلی که در آن طرف خط مرزی و در سوریه واقع شده در اصل ادامه شهر نصیبین است و این دو، در اصل یک شهر (میراثدار شهر باستانی نصیبین) هستند که مرز از میانشان گذشته است. امروزه جمعیت قامشلی بیشتر از نصیبین شده است) (نصیبین: شهر آبادی است از بلاد جزیره، که در مسیر قافلههایی که از موصل به شام میروند قرار گرفته، و از موصل تا بدانجا شش روز راه است. (معجم البلدان 5/288). و چون به «نصیبین» رسیدند، منصور بن الیاس به آراستن شهر دستور داد! و آینهها را در کار آرایش بکار بردند! و کسی که سر مقدس امام علیه السلام با او بود، خواست که وارد شهر شود، ولی اسب او فرمان او را نبرد، اسب دیگر آوردند، آن اسب نیز اطاعت نکرد! تا چند اسب عوض کردند، ناگاه سر مطهر را دیدند که بر روی زمین است! ابراهیم موصلی، آن سر مقدس را برداشت و نیک در آن نگریست تا اینکه آن را شناخت و آنها را ملامت کرد، اهل شهر چون این صحنه را مشاهده کردند، آن سر مقدس را از وی گرفته و او را کشتند و سر مطهر را در بیرون شهر گذاردند و به درون شهر نبردند! و گویا بعدها همانجا که سر شریف افتاده بود زیارتگاه شد(نفس المهموم 426) . و در قمقام زخار آمده است: در اینجا سر امام را به مردم نشان دادند! زینب کبری علیها السلام از مشاهده آن صحنه جانخراش، طاقت از دست داد و این ابیات را زمزمه کرد: انشهر مابین البریة عنوة و والدنا اوحی الیه جلیل کفرتم برب العرش ثم نبیه کان لم یجئکم فی الزمان رسول لحاکم اله العرش یا شر امة لکم فی لظی یوم المعاد عویل(به ستم، ما شهره بین خلائق شویم در حالی که پرودگار جلیل وحی بر جد ما میفرستاد؛ شما به خدای عرش و پیامبر او کافر شدید گویا که پیامبری در این زمان نیامده است؛ ای بدترین امت! شما را خدای عرش لعنت کند که شما را در زبانه آتش روز معاد فغان و فریادی است)( قمقام زخار 548)".
عین الورده : (عَینُ الوَردَه منطقه ای در جزیره (منطقهای میان دجله و فرات) است[۱] که قیام تَوّابین در آنجا رخ داده است.[۲]) (عین الورده: شهر مشهوری است از شهرهای جزیره، که بین حران و نصیبین واقع شده است و تا نصیبین 15 فرسخ فاصله دارد، و واقعه عین الورد که بین توابین و شامیان رخ داد، در این منطقه اتفاق افتاده است. (نفس المهموم 566 ؛ معجم البلدان 4/180). کاروان، بامدادان به «عین الورده» رسید و والی آنجا را خبر کردند، او و اهل آن شهر پذیرفتند که آن سرها در شهر بگردانند، و مقرر شد که از باب اربعین داخل گردند، سر منور را در میدان شهر بر نیزه کردند، و از نیمروز تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، گروهی شادمانی میکردند که سر خارجی است، و جمعی گریان بودند.
رقه : (رقه (به عربی: الرقة) یکی از شهرهای کشور سوریه و مرکز استان رقه است. شهر رقه در شمال شرقی سوریه[۳] و در ساحل فرات قرار دارد.) (رقه اسم شهری است مشهور در کنار شط فرات، و از بلاد جزیره محسوب میشود و تا حران سه روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/626) . آنگاه مأموران ابن زیاد، سر امام حسین علیه السلام و سایر شهدا را از «عین الورده» حرکت دادند و طی طریق کردند تا به «رقه» رسیدند. از «رقه» عبور کردند، بر مکانی به نام «جوسق» وارد شدند.
حرّان : (حران در مرز ترکیه و سوریه ، در ْ۳۹ طول شرقی و΄۵۰ َْ۳۶ عرض شمالی، در مشرق رود بلیج از شعبات رود فرات قرار دارد) حرّان از توابع ترکیه کنونی است. نوشته اند که حضرت ابراهیم (ع) پس از رهایی از آتش نمرود به این شهر، حران هجرت کرد و این شهر نخستین شهری است که بعد از طوفان نوح بنا شده است میان شهر رقه و حران ده روز راه بوده است و در این شهر صابئین و يهود منزل داشته اند. وقتی سرها نزدیک شهر حران رسید، مردی یهودی که او را يحیای حرانی می گفتند و در دیری مرتفع نزدیک شهر به عبادت مشغول بود، خبر یافت که کاروان اسیران (زن و مرد) همراه سرها به سمت حران در حرکت است. وی بر فراز تپه به تماشا آمد و سرهای بریده را بر سنان و نیزه ها دید و در پی سرها قافلهی اسیران را که حرکت می کردند. چشم یحیی به سر امام افتاد، ناگهان دریافت که لبها در حال حرکت است. نزدیک تر آمد و گوش سپرد و شنید که سر زمزمه می کند: و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون . با شنیدن این آیه، شگفت زده و هراسان، خود را به حاملان سر نزدیک کرد و از یکی پرسید: این سر کیست؟ پاسخ گفتند: سر حسین پسر علی بن ابی طالب. پرسید: نام مادرش چیست؟ گفتند: فاطمه (س) دختر محمد مصطفی(ص) . پرسید: این اسیران کیستند؟ گفتند: فرزندان و خویشاوندان حسین اند؛ یحیی به شدت گریست و گفت: سپاس خدای را که دریافتم راه حقیقت جز دین محمد مصطفی (ص) نیست و ضلالت جز جدایی از این راه و سرانجام گمراهان آتش جاودان. سپس عمامه ی خود را بین زنان تقسیم کرد و جامهی خز خود را با هزار درهم به امام سجاد(ع) بخشید. گروهی او را از این کار منع کردند، شمشیر کشید و جنگید و پنج تن را کشت و کشته شد. او را نزدیک دروازهی حران دفن کردند و مزار او به “قبر يحیی شهید” مشهور است. در کتاب” الامام الحسین و اصحابه” آمده است که شهادتین گفت و لباس و غذا برای زنان و کودکان اهل بیت آماده کرد و با سپاه حاملان سر جنگید و تعداد زیادی کشته شدند و در باب جیران پس از شهادت دفن شد که احتمالا جیران همان حران باشد. یحیی را شهید حرانی نیز گفته اند.
جوسق : (جوسق، به مکانهای بسیاری اطلاق میشود، قریه بزرگی از توابع بغداد و قریه ای از قریه های نهروان و به قریه ای از نواحی مصر و به قریه ای از قریه های ری و به قلعه ای در ری نیز اطلاق میشود. (مراصد الاطلاع 1/358) . هنگامی که کاروان از «رقه» عبور کردند، بر مکانی به نام «جوسق» وارد شدند و از آنجا نیز حرکت کرده و بسوی فرات ره سپردند تا به نزدیکیهای «بسر»( بسر - بضم باء و سکون سین - قریه است در شام از اراضی دمشق محسوب میشود و در آنجا مزاری است که گفته شده قبر یسع است. (مراصد الاطلاع 1/196). رسیدند و از این مکان به والی «حلب» نامه ای نوشتند و آنان را از جریان کار خود آگاه ساختند و شب را در «دعوات» و یا در «حلب» بسر بردند!
دعوات : (در معاجم، موضعی را به این عنوان یعنی «دعوات» نیافتم، ولی در کتب، مقتل از آن نام برده شده است) . مأموران چون به نزدیک «دعوات» رسیدند، نامه ای به والی آنجا نوشته که: ما سر حسین را با خود آورده ایم. او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوقها و کرناها بدمند و خود نیز برای استقبال از شهر بیرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نیزه زده و از دروازه ای که آن را اربعین مینامیدند وارد نموده و در یکی از میدانهای شهر آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، در این شهر نیز گروهی گریان بودند و جماعتی شادی میکردند و میگفتند: این سر خارجی است که بر یزید خروج کرده است! پس شب در آنجا ماندند، و صبح به طرف «حلب» حرکت کردند. علی بن الحسین علیه السلام در آن هنگام گریست و این شعر را خواند: لیت شعری هل عاقل فی الدیاجی - بات من فجعة الزمان یناجی . انا نجل الامام ما بال حقی - ضائع بین عصبة الاعلاج (ای کاش میدانستم که شخص خردمندی هست که در ظلمتها بیتوته کند و از سختیهای زمان زمزمه نماید؛ من فرزند امام هستم، چه شده است که حق من ضایع شود بین این گروه کفار)( الدمعة الساکبة 5/65)
حلب : (حلب، از قدیمترین شهرهای منطقه شامات و بزرگترین شهر[۱] و پایتخت تجاری [۲] سوریه است)
(حَلَب دوّمین شهر پر جمیعت سوریه پس از دمشق است که در شمال این کشور به فاصله ۲۸۰ کیلومتری دمشق قرار دارد) . در سمت غربی «حلب» کوهی است که آن را «جبل جوشن» مینامند و از آن مس استخراج کرده و به سایر شهرها میفرستادند، و گویند از آن هنگام که خاندان و اهل بیت حسین بن علی علیه السلام را بدانجا عبور افتاد، آن معدن از بین رفت، زیرا یکی از همسران امام حسین علیه السلام در دامنه ان کوه، فرزند خود را سقط کرد. نوشته اند که: او از اهالی آن معدن آب و نان خواست ولی آنان مضایقه کرده و دشنام دادند! او آنان را نفرین کرد و پس از آن دیگر کسی از آن کوه سود نبرد. و در قسمت جنوب آن کوه، موضعی است که آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدکَه» مینامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن حسین علیه السلام است(قمقام زخار 2/549).
مشهد الدکّه یا مشهد السِقط (مشهد المحسن)
این زیارتگاه امروزه در سمت غربی شهر حلب قرار دارد و آن را مدفن مُحَسِّن، فرزند امام حسین (ع) میدانند. محلی که زیارتگاه در آن قرار دارد، کوه کوچکی است که در گذشته «جوشن» نام داشته و بنا بر باورهای کهن مردم حلب، محل توقف اسرای اهل بیت (ع) در زمان رسیدن آنها به حلب بوده است و گویند در این محل، یکی از زنان امام حسین (ع) فرزندی را که از آن حضرت باردار بوده، سقط کرده است (ابن شدّاد، 1953م، ج1، ق1، ص48؛ ابن عدیم، 1988م، ج1، ص411-412).
جوشن : (مشهد السقط یکی از زیارتگاههای شهر حلب بوده و طبق گزارش منابع، قبر محسن بن حسین در دامنه کوه جوشن است. گویند هنگامی که اسرای کربلا را از عراق به دمشق میبردند محسن فرزند امام حسین علیه السلام در آنجا سقط شده، یا کودکی همراه کاروان بوده که در آنجا دفن شده است.) جوشن کوهی است در غرب شهر حلب. نامگذاری این کوه را به جوشن از آن جهت دانسته اند که شمر بن ذی الجوشن سر مبارک امام حسین (ع) را بر این ارتفاع قرار داده است. جوشن هم به معنای سینه ی پهن و گشاده و هم به معنای زره است. در اطراف کوه جوشن، زیارتگاه ها و مقبره های فراوانی است که از جمله مقبره ها، مزار ابن شهر آشوب، نویسنده ی کتاب المناقب است. نوشته اند وقتی قافله ی اسیران به منطقه ی شمالی شام یعنی حلب رسیدند در کنار جوشن، شب را درنگ کردند. جوشن معدن مس سرخ داشت. یکی از زنان امام که باردار بود فرزند خود را به نام محسن در این نقطه سقط کرد که به “مشهد السقط” مشهور است. نوشته اند که همسر امام پس از سقط فرزند، از کارگران آنجا آب و نان طلب کرد اما کارگران نه تنها غذا ندادند که او را ناسزا گفتند و آن زن نفرین کرد و از آن زمان به بعد هیچ کس در آنجا کار نمی کند مگر اینکه زیان می کند. در همین منطقه، محلی است به نام مسجد النقطه، که نوشته اند در این محل سر مبارک امام حسین (ع) را بر صخره ای قرار دادند. هنگام طلوع آفتاب، سر را برداشتند چند قطره خون بر این سنگ جاری شده بود. مردم بعدها جمع شدند و در آنجا به سوگواری پرداختند. مشهد السقط (محل دفن محسن بن الحسين) را مشهد الدکه هم می گویند.
قنسرین : (قِنَّسْرین، نام شهری است که باقیمانده خرابههای آن حدود ۴۰ کیلومتری جنوب غربی شهر «حلب» قرار دارد.[۱] [۲]) (از امام صادق ـ علیه السلام ـ از نام سفیانی پرسیده شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: با نامش چه کار داری؟ چون استانهای پنجگانه شام، یعنی دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنسرین را تصرف کند، در این هنگام منتظر فَرَج باشید. [۳]) (قِنَّسْرین (به لاتین: Chalcis ad Belum) يا قنسرون يا قنسری، نام شهری بود که باقیمانده ویرانههای آن در ۴۰ کیلومتری جنوب غربی شهر حلب قرار دارد. طول جغرافیائی آن ۳۹ درجه و ۲۰ دقیقه و عرض آن ۳۵ درجه و ۲۰ دقیقه است. در کوهستان آن مزار و زیارتگاهی است که مردم میگویند مزار صالح پیغمبر است. شیعیان بر این باورند که از نشانههای حتمی ظهور مهدی آن است که سفیانی - که اصلیترین دشمن او است - پنج شهر را، که قنسرین و حمص از جمله آنهاست، به تصرف خود درمیآورد) (قنسرین شهری است در شام بین حلب و حمص واقع شده است، و کوهی در آنجا وجود دارد که میگویند قبر حضرت صالح پیامبر در آنجاست و در آن آثار پای شتر دیده میشود. (معجم البلدان 4/403). نطنزی در خصائص نقل کرده است که: مأموران ابن زیاد، بهمراه سر امام حسین علیه السلام در منزلی به نام «قنسرین» فرود آمدند، مرد راهبی از صومعه خود بیرون آمد و مشاهده کرد که از آن سر مقدس نوری بسوی آسمان ساطع است! راهب به نزد حاملان سر آمد و 10 هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائی شنید که هاتفی میگفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنکه حرمت این سر را شناخت. راهب سر برداشت و گفت: یا رب! بحق عیسی، این سر مقدس را اجازه فرما که با من سخن بگوید: در این هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: ای راهب! چه میخواهی ؟! راهب گفت: تو کیستی ؟! آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفی و انا ابن علی المرتضی و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بکربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از این جملات سکوت کرد. آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمیدارم تا اینکه بگویی که شفیع من خواهی بود در روز قیامت. باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: به دین جدَم محمد باز گرد. پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول کرد. چون آن گروه صبح کردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حرکت کردند، و هنگامی که به میان وادی رسیدند دیدند که آن 10 هزار درهم به سنگ مبدل شده است. در صواعق المحرمة 231 این جریان را به این شکل نقل کرده است: راهب در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاهبانان آمده و گفت: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از عراق، با حسین جنگ کرده ایم! راهب گفت: با پسر دختر پیغمبر و فرزند پسر عم رسول و پیغمبر خودتان؟ گفتند: آری! گفت: وای بر شما! اگر عسیی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود مینشاندیم! از شما تقاضایی دارم! گفتند: چیست؟ گفت: به امیر خود بگوئید، 10 هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث بردهام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. و آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهمها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچه یی قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. آنگاه به آن لشکر گفت: من میخواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند میدهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کرده اید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آنها تسلیم کرد و خود از دیر به زیر آمد و به یکی از کوهستانها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند دیدند که آن درهمها تبدیل به خزف شده است! و هر یک جانب آن نوشته شده (و لا تحسبن الله غافلا" عما یعمل الظالمون) و بر جانب دیگر آیه (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) نفش گردیده است.)
معرة النعمان : (معرة النعمان (به عربی: مَعَرَّة النُّعْمَان ، شهری در استان ادلب در کشور سوریه است ،زیارتگاه معرة النعمان، به واسطه قرارداشتن سر امام حسین در آن به هنگام عبور کاروان اسرا کربلا به شام بنا شده است. این زیارتگاه در مسجدجامع معرة النعمان قرار دارد و به نقل از منابع سر امام حسین در مسیر کربلا تا دمشق، به هنگام توقف در معرة النعمان، در این مسجدنگهداری شده است. (معرة النعمان: موضعی است بین حماة و حلب، و به نام نعمان بن بشیر انصاری نامگذاری شده است چون یکی از فرزندان او در آنجا مدفون است، و گفته شده که قبر یوشع بن نون علیه السلام در آنجاست، ولی صحیح آن است که قبر او در «نابلس» است. (معجم البلدان 5/165). چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسیدند، اهالی آنجا به آنان خدمت کرده و خوراک و نوشیدنی در اختیار آنان قرار دادند و پاسی از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شیزر» شدند.
شیزر : (شیزر: منطقه ای است در شام، که در نزدیکی مغزه قرار دارد و از آنجا تا حماة یک روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/826). چون به «شیزر» رسیدند، پیرمردی گفت: این سر که به آنان همراه است، سر حسین بن علی است. اهالی آنجا با هم سوگند خوردند که به هیچ روی، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنکه در آنجا توقف کنند، به حرکت خود ادامه دادند تا به «کفر طالب» رسیدند.
کفر طالب یا کفرطاب : (کفر طالب: شهری است بین مغزه و شهر حلب، در منطقهای قرار گرفته که آب آشامیدنی آن بوسیله آب باران که در جای مخصوصی جمعآوری میگردد تأمین میشود. (معجم البلدان 4/470). اهالی آنجا نیز درها را به روی آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب کردند، گفتند: به شما آب نمیدهیم، چرا که حسین و اصحاب او را تشنه شهید کرده اید.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه سوم محرم
ادامه مطلب را ببينيد
وقایع منازل کوفه تا شام
سیبور : (سیبور را با این نام در معاجم بلدان نیافتم ولی مقتل نویسان آن را از جمله منازل بین راه شام ذکر کرده اند. (ریاض الاحزان 83). آنان بناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیه السلام در این منزل نیز شعری چند نقل کرده اند. پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند! جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیها السلام دعا نمود که خداوند ارزاق آنها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد. از امام سجاد علیه السلام نقل شده که اشعاری را در «سیبور» خوانده است که از آن جمله این بیت است: آل الرسول علی الاقتاب عاریة - و آل مروان یسری تحتهم نجب(آل پیامبر بر شتران بی جهاز سوار شوند، و آل مروان سوار بر مرکبهای نجیب شوند ؟ (الدمعة الساکبة 5/67). از «سیبور» رهسپار «حماة» شدند.
حماة : (حَماة یا حماه یا حمات یا حما (به عربی: حماة) یکی از شهرهای کشور سوریه است. این شهر مرکز استان حماة است.) (حماة بن فتح: شهر بزرگ و دارای خیرات زیاد بوده و بازارها و اطراف آن را دیواری محکم احاطه نموده است، فاصله آن تا شهر حمص یک روز راه و تا دمشق برای قافله ها پنچ روز مسافت بوده است. (معجم البلدان 2/300). در آنجا«حماة» نیز دروازه ها را بر روی آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگیری کردند(در ریاض الاحزان از یکی از کتب مقاتل روایت کرده است که مؤلف آن گفته است: به سفر حج رفتم تا به حماة رسیدم، در باغستانهای آنجا مسجدی بود که آن را «مسجد العین» میگفتند، وارد مسجد شدم، در یکی از ساختمانهای آن پردهای از دیوار آویخته دیدم، آن را کنار زدم، سنگی دیدم که در دیوار مورب کار گذاشته شده بود و نشانه گردن در آن دیدم! و بر آن خون خشک شده ای مشاهده کردم، از یکی از خادمان مسجد پرسیدم که: آن سنگ و نشانه گردن و آن خون منجمد چیست؟! گفت: این سنگ، جای سر مبارک حسین بن علی است که وقتی آن را به دمشق میبردند، بر این سنگ نهاده بودند. (ریاض الاحزان 83). در«حماة» نیز دروازه ها را بر روی آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگیری کردند به ناگزیر، از «حماة» گذشته تا به «حمص» رسیدند،
حمص : (حِمص (به عربی: حِمْص)، که در دوران باستان اِمِسا (به یونانی: Έμεσα) نام داشت، سومین شهر بزرگ سوریه است.[۱] این شهر در غرب سوریه قرار دارد و مرکز استان حُمص به حساب میآید.) (حمص: شهر بزرگی است بین دمشق و حلب، و( درکنارش قعلهای که بر تلی قرار دارد. و در حمص قبر خالد بن ولید و پسرش عبدالرحمن و عیاض بن غنم است. (مراصد الاطلاع 1/425). چون به «حمص» رسیدند،والی آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به «حمص» وارد شوند، ولی در آنجا نیز با مقاومت مردم روبرو شدند، و با پرتاب سنگ از آنان پذیرایی کردند تا تنی چند از مأموران را کشتند. آنان مسیر خود را تغییر دادند تا از دروازه شرقی شهر در آیند! آن دروازه را نیز بستند و گفتند: «لا کفر بعد ایمان و لا ضلال بعد هدی» هرگز اجازه نخواهیم داد که سر مبارک امام را وارد این شهر کنید، و حاملان آن سر مقدس ار از آنجا دور کردند و آنان به جانب «بعلبک» حرکت کردند.
بعلبک : (بَعَلبَک (به عربی: بَعْلَبَكّ) یکی از شهرهای تاریخی کشور لبنان است که در دره بقاع در ارتفاع ۱۱۷۰ متر از سطح دریا و در شرق رود لیطانی واقع شده است. بعلبک بخاطر وجود آثار باستانی در آن از جمله نیایشگاهی از دوره رومیها که از آثار مهم رومیها است شهرت دارد. بعلبک در زمان رومیها به نام «هلیوپولیس» (شهر خورشید) نامیده میشد. ستونهای سنگی بسیار عظیمی از زمانهای قدیم در این شهر موجود است. کاروان اسرای کربلا از این شهر تاریخی عبور کردهاند و ماجرای راهب مسیحی ظاهراً در این شهر اتفاق افتاده است. هماکنون مسجدی به نام مسجد راس الحسین در بعلبک وجود دارد که مربوط به همین واقعه میباشد.) (بعلبک، شهری است قدیمی که تا دمشق سه روز راه است، و در این شهر بناهای عجیب و آثار عظیمی وجود دارد و قصرهایی پر استوانه ازسنگ که در دنیا نظیر ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207). چون حاملان سر مقدس امام علیه السلام به «بعلبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچمهایی را با خود حمل میکردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند!( قمقام زخار 550) و در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»!( خداوند عمران و آبادانی آنها را نابود و آب آنها را شیرین نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها کوتاه نکند) . چون علی بن الحسین علیه السلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود: و هو الزمان فلا تفنی عجائبه - من الکرام و ما تهدی مصائبه . یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا - فنونه و ترانا لم نجاذبه . یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا - و سائق العیس یحمی عنه غاربه . کاننا من اساری الروم بینهم - کان ما قاله المختار کاذبه . کفرتم برسول الله و یحکم - فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه(این، همان زمان است که شگفتیهایش از نظر بزرگان پایانپذیر نیست و مصائب آن نامشخص است؛ ای کاش میدانستم که مشغله های زمان تا به کجا ما را به دنبال خود میکشاند و میبینی که ما او را به خود نمیکشانیم؛ ما را بر شتران عریان و بی جهاز در هر شهر و دیاری میگردانند و کسانی از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمایت میکنند ؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران رومیان و گویا آنچه را پیامبر بیان فرموده است، نادرست بود!، وای بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهی میمانید که راهها را نمیشناسد)( بحار الانوار 45/126) . کوفیان آن شب را در «بعلبک» خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزدیکی صومعه راهبی فرود آمدند و در آنجا منزل نمودند(واقعه راهب و شمردن زر و گرفتن سر مطهر را در این مرحله مینویسند و میگویند: چون این کرامات را دیدند، سخت ترسیدند و با شتاب به حرکت خود ادامه دادند تا به دمشق رسیدند)
بعلبک : (بعلبک، شهری است قدیمی که تا دمشق سه روز راه است، و در این شهر بناهای عجیب و آثار عظیمی وجود دارد و قصرهایی پر استوانه ازسنگ که در دنیا نظیر ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207)) . چون حاملان سر مقدس امام علیهالسلام به «بعلبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچمهایی را با خود حمل میکردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند! (قمقام زخار 550) مرحوم علامه مجلسى مى نويسد: در برخى از كتابها آمده است كه چون كاروان اسيران به بعلبك نزديك شدند، به والى آن شهر ورود اسيران را اطلاع دادند؛ او نيز دستور داد پرچم ها (ى پيروزى) را برافرازند و به پيشواز كاروان بروند، كودكان نيز همراه آنها خارج شدند و به تماشاى اسيران شتافتند. ام كلثوم(عليها السلام) چون اين صحنه ها را ديد، در حق آنها نفرين كرد و فرمود: «أَبادَ اللهُ كَثْرَتَكُمْ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكُمْ مَنْ يَقْتُلُكُمْ»؛ (خداوند جمعيت شما را نابود كند و كسى را بر شما مسلّط سازد كه شما را به قتل برساند). [بحارالانوار، ج 45، ص 126. عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها ص 588] . و ایضًا در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»! (خداوند عمران و آبادانی آنها را نابود و آب آنها را شیرین نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها کوتاه نکند») چون علی بن الحسین علیهالسلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود: و هو الزمان فلا تفنی عجائبه - من الکرام و ما تهدی مصائبه - یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا - فنونه و ترانا لم نجاذبه - یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا - و سائق العیس یحمی عنه غاربه - کاننا من اساری الروم بینهم - کان ما قاله المختار کاذبه - کفرتم برسول الله و یحکم - فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه (این، همان زمان است که شگفتیهایش از نظر بزرگان پایانپذیر نیست و مصائب آن نامشخص است؛ ای کاش میدانستم که مشغلههای زمان تا به کجا ما را به دنبال خود میکشاند و میبینی که ما او را به خود نمیکشانیم؛ ما را بر شتران عریان و بی جهاز در هر شهر و دیاری میگردانند و کسانی از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمایت میکنند ؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران رومیان و گویا آنچه را پیامبر بیان فرموده است، نادرست بود!، وای بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهی میمانید که راهها را نمیشناسد»)(بحار الانوار 45/126) .
انبیا و سر مطهر : ابن لهیعه میگوید: طواف خانه خدا میکردم که ناگهان مردی را دیدم که پرده خانه را گرفته و میگوید: «اللهم اغفر لی و لا اراک فاعلا"» «خدآیا مرا بیامرز هر چند میدانم که از گناهی که کرده ام، نخواهی گذشت!». به او گفتم: ای بنده خدا! بترس و چنین (با خدا) سخن مگوی! که اگر گناهان تو بشماره دانههای باران و برگ درختان هم باشد، خداوند تو را ببخشاید که او آمرزنده مهربان است. گفت: نزدیک من آی تا داستان خود را برای تو بگویم. نزدیک او رفتم، گفت: ابنزیاد مرا با 50 نفر بهمراه سر مطهر امام حسین علیه السلام به شام فرستاد و ما را عادت چنین بود که چون در منطقهای فرود میآمدیم، آن سر مقدس را در صندوقی مینهادیم و در اطراف آن نشسته و شراب میخوردیم!! یکی از شبها، همراهان من شراب نوشیدند و مست شدند ولی من آن شب شراب ننوشیدم، تاریک شب همه جا را گرفت و نیمه شب فرا رسید، نور شدیدی را مشاهده کردم و گویا درهای آسمان را دیدم که گشوده شد! حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، محمَد مصطفی صلی اللَه علیه و آله و سلَم و جبرئیل امین با گروهی از فرشتگان به زمین آمدند، ابتدا" جبرئیل نزدیک صندوق آمد و سر مقدس امام را بیرون آورد و در آغوش گرفت و بوسید و پیامبران نیز چنین کردند، و چون نوبت به رسول خدا (ص) رسید بشدت گریست و پیامبران علیهم السلام به او تسلیت گفتند، سپس جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! حکم باری تعالی چنین است که هر چه درباره این امت فرمان دهی، اطاعت کنم! اگر خواهی زمین را بلرزانم و همانگونه که با قوم لوط رفتار کردیم، با اینان نیز چنین کنم! پیامبر صلَی اللَه علیه و آله و سلم فرمود: نمیخواهم که کیفر اینان در این جهان باشد، که مرا با اینان در پیشگاه عدل خداوندی موقفی دیگر است و در روز رستاخیز با آنان دشمنی خواهم کرد. آنگاه دیدم که فرشتگان بسوی ما هجوم آوردند تا ما را بکشند، من فریاد کردم که: الامان! الامان! یا رسول الله! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اذهب لا غفر الله لک» «برو که خدا تو را نیامرزد»(الملهوف 72).
خبرابولهیفه یا ابوالحنوق : از جمله واقعه اى است كه ابن شهر آشوب و سيد جزائرى در مناقب به اندك اختلافى در عبارت روايت مىكنند كه ابو لهيفه شبى گفت وقتى مشغول طواف بيت الله بودم ديدم مردى به پرده كعبه آويخته مناجات مىكند و مىگويد اللهم اغفرلى و ما اراك فاعلا اى خداى يگانه و اى صاحب خانه گناه مرا ببخش و مرا بيامرز هر چند كه مىدانم نخواهى آمرزيد با وى عتاب كردم و گفتم اى بنده خدا از خدا شرم كن و اين چنين مگو زيرا اگر گناهان تو بقدر برگ درختان و عدد قطرات باران باشد همينكه توبه كنى و طلب مغفرت بنمائى هر آينه خدا ترا مىآمرزد فانه غفور رحيم. در جواب گفت: من از رحمت خدا نا اميدم بجهت آن جفائى كه از من سرزده. گفتم چيست؟ گفت بيا در كنارى تا بگويم: اعلم انا كنا خمسين نفرا ممن سار مع رأس الحسين الى الشام. اى مرد بدانكه من از جمله پنجاه نفرى بودم كه سر مطهر منور فرزند خيرالبشر را بسوى شام مىبرديم روز راه مىرفتيم سر بر نيزه بود شب كه ميشد سر عزيز زهرا را در تابوتى مىنهاديم و در حوالى آن مشغول خوردن شراب مىشديم يكى از شبها بعد از شراب و مستى كه من در آن شب با رفقا هم رنگ و همراه نبودم و شراب نخوردم در نيمه شب كه هوا تيره و تار بود ناگاه ديدم رعد و برقى آشكارا گشت و درهاى آسمان گشوده گشت آدم صفى الله و نوح نجى الله ابراهيم خليل الله اسمعيل ذبيح الله موسى كليم الله عيسى روح الله با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول الله از آسمان فرود آمدند جبرئيل با فوجى از ملائكه همراه آنها بود آمدند تا به نزديك تابوت رسيدند جبرئيل پيش آمد سر تابوت را گشود و سر مطهر پسر فاطمه عليها السلام را بيرون آورد به سينه چسبانيد و لبهاى وى را بوسيده داد بدست پيغمبران همه آن سر را گرفتند و با كمال مهربانى بسينه نهاده و لبهاى نازنين او را بوسيدند تا اينكه نوبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد رسولخدا آن سر مطهر را خيلى بوسيد و بسيار اشگ ريخت مثل اينكه پدر بر پر نوحه خوان باشد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نوحه گرى مىكرد و انبياء او را تسليت مىدادند و آن سرور آرام نمىگرفت پس ديدم جبرئيل عرض كرد يا رسول الله خدا مرا فرمان داده كه بفرمان تو باشم اگر امر فرمائى رشته زمين را بكشتم و زلزله در زمين اندازم عليها سافلها بنمايم كما آنكه شهر لوط را سرنگون كردم پيغمبر فرمودند اى جبرئيل آخر قيامتى هست صبر مىكنم تا آنروز با ايشان مخاصمه كنم باز رسول خدا گريه آغاز كرد ملائكه از گريه رسول خدا ملول شدند آمدند پاسبانان سر را بگيرند و بقتل برسانند چون بمن رسيدند فرياد كردم يا رسول الله الأمان الأمان بخدا من در قتل فرزندت حسين (عليه السلام) همراهى نكردم و راضى هم نبودم بفعال اين قوم مرا ببخش فرمود واى بر تو آيا همراه اين قوم نيستى و نظر بر بيچارگى و مظلومى اهل بيت من نمىكنى؟ عرض كردم چرا. فرمود لا غفر الله لك .خدا ترا نيامرزد پس پيغمبر رو كرد به ملك موت فرمود دست از وى بدار كه او خود خواهد مرد من از آن وحشت از جا جستم. و فى المناقب اصبحت رأيت اصحابى كلهم جاثمين رمادا. صبح بود ديدم تمام رفقا يك به يك خاكستر شده اند صاحب روضة الشهداء هم واقعه را به اختلاف جزئى نقل مىكند مىگويد آن شخص نامش ابو الحنوق بود و گفت پس از آنكه پيغمبر خدا فرمود بيدار شدم ديدم نيمه صورتم سياه شده است و هنوز مىسوزد.
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)
https://share.google/m2w2Be3L8RMyS43xZ
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه سوم محرم
ادامه مطلب را ببينيد
وقایع منازل کوفه تا شام
واقعه صومعه راهب : در كتاب فوادج الحسينه از حسين بن محمد بن احمد رازى و او از شيخ ابو سعيد شامى نقل مىكند و معين الدين هم در روضة الشهداء از ابى سعيد دمشقى روايت مىكند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام (عليه السلام) و عيالات را به شام مىبردند چون نزديك دمشق رسيدند خبر در ميان مردم افتاد كه قعقاع خزاعى جند جندا و هيأ جيشا لشگرى جمع آورده و مىخواهد بر لشگر ابن زياد شبيخون زند و سرها را با اسرا بستاند سرداران لشگر مضطرب شده و به احتياط تمام مىرفتند شبانگاه به منزلى رسيدند كه در آنجا دير محكمى بود كه نصرانيها در آنجا مسكن داشتند رأى لشگر بر آن قرار گرفت كه آن دير را پناهگاه خود سازند تا اگر كسى شبيخون آرد كارى نتواند كند پس شمر ملعون به در دير آمد و بزرگ دير را طلبيد. فطلع شيخ من سطح الحصار فالتفت الى اليمين و اليسار. پير دير از بام حصار نظرى بر يمين و يسار كرد ديد بيابان را لشگرى بى پايان گرفته پرسيد چه مىگوئيد و چه مىخواهيد شمر گفت ما لشگر عبيدالله زياديم از كوفه به دمشق مىرويم پرسيديم به چه كار متوجه شام شده ايد شمر گفت شخصى در عراق بر يزيد ياغى شده بود و ما به حرب او رفتيم او را با كسان او كشتيم اكنون سرهاى ايشان را بر سر نيزه كرده ايم و عيال و اهل بيت او را اسير كرده ايم و از براى اميرالمومنين يزيد مىبريم آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد. فراى رؤسا مشرقة طالعة على الفضاء من افاق الاسنة و الرماج كان كلا منها نجم من السماء لاح. شيخ نصرانى نگاهى به آن سرهاى نورانى كرد ديد هر يك مانند ستاره درخشان از آسمان نيزه و سنان طلوع كرد و تمام صحرا را روشن نموده نصرانى پرسيد سر بزرگ اينها كدامست اشاره به سر مبارك امام (عليه السلام) كرد و رأس مبارك را نشان داد پير نصرانى از روى تامل نگاهى به آن سر مطهر نمود حالش منقلب و دگرگون گشت و هيبت و جلال آن حضرت نصرانى را مات نمود سستى در اعضاء و جوارح او افتاد گرد حزن و ملال در دلش نشست. پير مرد نصرانى پرسيد كه از دير من چه مىخواهيد شمر ملعون گفت شنيده ايم جمعى از دوستان و هواداران اين سر خبر شده و جمعيت كرده متفق شده اند كه بما شبيخون آرند اين سرها و اسرار از ما باز ستانند امشب مىخواهيم در دير مستحصن شويم و فردا كوچ كنيم پير مرد گفت لشگر شما بيشمار است و دير من گنجايش اين جيش را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دير بياوريد و خود گرداگرد دير باشيد شب را آتش بيفروزيد و هشيار بمانيد تا از شبيخون ايمن باشيد شمر گفت نيكو مىگوئى. فوضعوا الكريم فى صندوق شديد و قفلوه بقفل حديد. پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند هر كه از لشگريان را گفتند همراه صندوق به دير در آئيد و شب پاسبانى كنيد. از واقعه ابوالحنوق ترسيده بودند اقدام نكردند اما همين قدر صندوق را آوردند در ميان دير در اطاق نهادند و قفل بر در آن خانه زدند و برفتند امام زين العابدين (عليه السلام) را با ساير اسيران در آنجا منزل دادند. فلما مضى شطر من الليل. چون پاره اى از شب گذشت راهب نصرانى بيرون آمد دور آن اطاق كه سر بريده امام آفاق بود طواف مىكرد ناگاه ديد آن خانه بى شمع و چراغ چنان روشن و منور است كه گويا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته اند. فرأه انه يظهر كانه فيه الف شمع معنبر. پير راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت اين روشنى از كجا باشد در اين خانه كه روشنى نبود. اين هذا النور و الضياء ولم يطلع قمر و لا بيضاء. هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است يا رب اين خورشيد رخشان از كدامين كشور است قضا را در پهلوى آن خانه خانه اى بود كه روزنه اى داشت پير در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد ديد اين روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زياد مىشود كم كم روشنائى افزون مىگرديد تا بجائى رسيد كه هيچ ديده تاب مشاهده آن نور نداشت. بعد از غلبه آن نور سقف خانه بشكافت. و هبط من السماء هودج و طلعت منه خاتون وضيئة و احتفت حواعر بديع و الجمال. هودجى از نور بزمين آمد در ميان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشيد از ميان عمارى بيرون آمد كنيزان بسيارى كه به جوارى دنيا نمىماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنيزى پاكيزه روى فرياد طرقوا طرقوا بر مىكشيدند كه راه دهيد راه دهيد مادر همه آدميان حوا و صفيه مىآيد بعد از او هودجى ديگر با حوريان پرى پيكر آمدند و طرقوا مىگفتند راه بدهيد كه حرم خليل ساره خاتون مىآيد ثم نزل هودج آخر پس هودجى ديگر با حوريان قمر منظر آمدند كه راه بدهيد هاجر مادر اسمعيل ذبيح مىآيد هودج ديگر با حورى خورشيد صورت آمدند طرقوا گفتند مادر يوسف صديق راحيل آمدند هودج ديگر آمد كه كلثوم خواهر موسى كليم آمد هودج ديگر آسيه خاتون زوجه فرعون آمد محمل ديگر با جمعى ديگر آمدند كه مادر عيسى (عليه السلام) مريم بنت عمران مىآيد هودج ديگر با خروش عظيم و غوغا پيدا شد كه اينك خديجه خاتون حرم سيد انبياء مىآيد. فاقبلن جميعا الى الصندوق. تمام اين مخدرات و حوارى با گريه و زارى دور صندوق جمع شدند دست آوردند در صندوق را گشودند سر پر خون امام مظلوم را بيرون آورده دست بدست دادند و زيارت مىكردند و صلوات مىفرستادند. فاذا بصرخة عالية صار البيت منها ضجة واحدة. راهب نصرانى گويد ناگاه ديدم ناله و زارى عظيم برپا شده كه گويا خانه از جا كنده شد. و حبطت هودجة تضى كعين البيضاء. هودجى مثل چشمه خورشيد در كمال ضياء بزير آمد كنيزانى چند با گريبانهاى دريده پيراهنهاى مندرس و حرير و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گيسوان پريشان حسين حسين گويان آمدند آن هودج را كنار صندوق بر زمين نهادند ناگاه بانگى بر آن راهب ترسا زدند كه اى شيخ نصرانى نگاه مكن. فان فاطمة سيدة النساءهابطة من السماء. زيرا فاطمه زهراء سيده نساء العالمين با موى پريشان از آسمان بزير آمده مىخواهد سر پسرش را زيارت كند پير راهب گفت من از آن صيحه بيهوش افتادم چون بهوش آمدم حجابى پيش چشم خود ديدم كه ديگر اطاق و كسان در آن را نمىديدم ولى صداى نوحه و ندبه ايشان را مىشنيدم كه همه ناله و زارى و بيقرارى داشتند ليكن در ميان آن همه ناله و زارى صداى يك زنى به گوش من آمد مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند راهب گفت ديدم آن مخدره كه از همه بيشتر افغان داشت مىفرمود: السلام عليك ايهاالمظلوم الحريب السلام عليك ايهاالشهيد الغريب السلام عليك يا ضياء العين و مهجة قلب الام يا حسين قتلوك و من شرب الما منعوك. اى مظلوم مادر و اى شهيد مادر اى غريب مادر حسين جان و اى نور ديده عطشان آخر ترا لب تشنه كشتند نور ديده غمگين مباش كه من داد تو را از خصم مىستانم. پير راهب از استماع ناله و افغان سيده زنان مدهوش افتاد چون به هوش باز آمد از آن عمارى و اهالى نشانى نديد برخاست از آن خانه بيرون آمد قفلى كه آن مدبران بر در آن خانه زده بودند شكست وارد اطاق شد رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود او را برگشوده ديد نور از آن سر ساطع و لامع بود در پاى آن صندوق بخاك غلطيد و بسيار گريست پس سر را از صندوق بيرون آورده و با مشگ و گلاب بشست و سجاده نفيسه ظريفه گسترد. و اوقد عنده شمعا معنبرا كافوريا ثم جلس على ركبتيه و جعل ينظر اليه و يبكى عليه بدم منسجم و تأوه مضطرم. شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد پس از روى حيرت نگاه بدان سر نورانى مىكرد و اشگ مىباريد و آه سوزان از دل مىكشيد پس بزانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد با گريه و زارى گفت اى سر سروران عالم و اى مهتر بهتر اولادان آدم يقين كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ايشان را در تورية موسى و انجيل عيسى خوانده ام هستى بحق آن خدائى كه ترا اين جاه و منزلت داده كه تمام محترمات سرادقات عصمت و جلال و خواتين خيام عزت و اجلال بديدن تو آمدند و از براى تو گريه و ناله و نوحه كردند مرا بگو كيستى و چه كسى. فاجابه الكريم بعناية العليم الحكيم فى الحال. بفرمان حضرت ذوالجلال سر مطهر امام حسين (عليه السلام) به سخن در آمد گويا فرمود اى راهب من ستم رسيده دوران و محنت زده جهانم من كشته تيغ كوفيانم آغشته بخون ز شاميانم آواره شهر و خاندانم فرزند پيمبر زمانم. راهب عرض كرد: فدايت شوم از اين آشكارتر بفرما. امام (عليه السلام) فرمود اى راهب از حسب و نسب مىپرسى يا از تشنگى سوال مىكنى اگر از نسب مىپرسى من فرزند پيغمبر برگزيده ام من پسر والى پسنديده ام. آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق ديده بود براى راهب بيان كرد و آن پير تا صبح به آه و ناله بسر برد. يتاوه و يتلهف و يبكى و يتاسف. پس از دير خود به در آمد تمام جمعيت خود را كه در حصار بودند جمع كرد آنچه ديده و شنيده بود همه را راهب ترسا براى نصارى نقل كرد و اشگ ريخت همه را به گريه در آورد به نحوى كه همه گريبانها چاك زدند و خاك بر سر ريختند همه به آن حالت نزد حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) آمدند. و هو فى قيد الاسرو الذلة و حوله من اليتامى و الثواكل فى مجلس عديم السقف. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد ديدند يك مشت زن اسير در قيد و زنجير به ريسمان بسته اطفال پريشان حال بروى خاك خوابيده در منزل ويرانه قرار دارند صاحوا و بكوا تمام صيحه از دل بر آوردند گريستند زنارها دريدند در قدمهاى امام سجاد (عليه السلام) افتادند كلمه شهادت بر زبان جارى نموده مسلمان شدند و آن پير نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه ديده بود از براى امام (عليه السلام) بيمار نقل نموده و عرض كرد فدايت شوم ما را اذن ده تا از اين دير بيرون رويم بر سر اين طايفه شبيخون آريم و دل خود را از ظلم اين ظالمان خالى كنيم اگر كشته شديم جانهاى ما فداى شما باد امام (عليه السلام) در حق ايشان دعاى خير فرمود اسلام ايشان را قبول كرده فرمود اين طايفه را بخود واگذاريد زود است كه جزاى خود را ببينند و به سزاى خويش برسند. ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون. و ما را جز تسليم و رضا چاره اى نيست.
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)
https://share.google/kGCrP5BItB5Y1sSyN
واقعه صومعه راهب : در كتاب فوادج الحسينه از حسين بن محمد بن احمد رازى و او از شيخ ابو سعيد شامى نقل مىكند و معين الدين هم در روضة الشهداء از ابى سعيد دمشقى روايت مىكند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام (عليه السلام) و عيالات را به شام مىبردند چون نزديك دمشق رسيدند خبر در ميان مردم افتاد كه قعقاع خزاعى جند جندا و هيأ جيشا لشگرى جمع آورده و مىخواهد بر لشگر ابن زياد شبيخون زند و سرها را با اسرا بستاند سرداران لشگر مضطرب شده و به احتياط تمام مىرفتند شبانگاه به منزلى رسيدند كه در آنجا دير محكمى بود كه نصرانيها در آنجا مسكن داشتند رأى لشگر بر آن قرار گرفت كه آن دير را پناهگاه خود سازند تا اگر كسى شبيخون آرد كارى نتواند كند پس شمر ملعون به در دير آمد و بزرگ دير را طلبيد. فطلع شيخ من سطح الحصار فالتفت الى اليمين و اليسار. پير دير از بام حصار نظرى بر يمين و يسار كرد ديد بيابان را لشگرى بى پايان گرفته پرسيد چه مىگوئيد و چه مىخواهيد شمر گفت ما لشگر عبيدالله زياديم از كوفه به دمشق مىرويم پرسيديم به چه كار متوجه شام شدهايد شمر گفت شخصى در عراق بر يزيد ياغى شده بود و ما به حرب او رفتيم او را با كسان او كشتيم اكنون سرهاى ايشان را بر سر نيزه كرده ايم و عيال و اهل بيت او را اسير كرده ايم و از براى اميرالمومنين يزيد مىبريم آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد. فراى رؤسا مشرقة طالعة على الفضاء من افاق الاسنة و الرماج كان كلا منها نجم من السماء لاح. شيخ نصرانى نگاهى به آن سرهاى نورانى كرد ديد هر يك مانند ستاره درخشان از آسمان نيزه و سنان طلوع كرد و تمام صحرا را روشن نموده نصرانى پرسيد سر بزرگ اينها كدامست اشاره به سر مبارك امام (عليه السلام) كرد و رأس مبارك را نشان داد پير نصرانى از روى تامل نگاهى به آن سر مطهر نمود حالش منقلب و دگرگون گشت و هيبت و جلال آن حضرت نصرانى را مات نمود سستى در اعضاء و جوارح او افتاد گرد حزن و ملال در دلش نشست. پير مرد نصرانى پرسيد كه از دير من چه مىخواهيد شمر ملعون گفت شنيده ايم جمعى از دوستان و هواداران اين سر خبر شده و جمعيت كرده متفق شده اند كه بما شبيخون آرند اين سرها و اسرار از ما باز ستانند امشب مىخواهيم در دير مستحصن شويم و فردا كوچ كنيم پير مرد گفت لشگر شما بيشمار است و دير من گنجايش اين جيش را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دير بياوريد و خود گرداگرد دير باشيد شب را آتش بيفروزيد و هشيار بمانيد تا از شبيخون ايمن باشيد شمر گفت نيكو مىگوئى. فوضعوا الكريم فى صندوق شديد و قفلوه بقفل حديد. پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند هر كه از لشگريان را گفتند همراه صندوق به دير در آئيد و شب پاسبانى كنيد. از واقعه ابوالحنوق ترسيده بودند اقدام نكردند اما همين قدر صندوق را آوردند در ميان دير در اطاق نهادند و قفل بر در آن خانه زدند و برفتند امام زين العابدين (عليه السلام) را با ساير اسيران در آنجا منزل دادند. فلما مضى شطر من الليل. چون پاره اى از شب گذشت راهب نصرانى بيرون آمد دور آن اطاق كه سر بريده امام آفاق بود طواف مىكرد ناگاه ديد آن خانه بى شمع و چراغ چنان روشن و منور است كه گويا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته اند. فرأه انه يظهر كانه فيه الف شمع معنبر. پير راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت اين روشنى از كجا باشد در اين خانه كه روشنى نبود. اين هذا النور و الضياء ولم يطلع قمر و لا بيضاء. هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است يا رب اين خورشيد رخشان از كدامين كشور است قضا را در پهلوى آن خانه خانه اى بود كه روزنه اى داشت پير در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد ديد اين روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زياد مىشود كم كم روشنائى افزون مىگرديد تا بجائى رسيد كه هيچ ديده تاب مشاهده آن نور نداشت. بعد از غلبه آن نور سقف خانه بشكافت. و هبط من السماء هودج و طلعت منه خاتون وضيئة و احتفت حواعر بديع و الجمال. هودجى از نور بزمين آمد در ميان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشيد از ميان عمارى بيرون آمد كنيزان بسيارى كه به جوارى دنيا نمىماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنيزى پاكيزه روى فرياد طرقوا طرقوا بر مىكشيدند كه راه دهيد راه دهيد مادر همه آدميان حوا و صفيه مىآيد بعد از او هودجى ديگر با حوريان پرى پيكر آمدند و طرقوا مىگفتند راه بدهيد كه حرم خليل ساره خاتون مىآيد ثم نزل هودج آخر پس هودجى ديگر با حوريان قمر منظر آمدند كه راه بدهيد هاجر مادر اسمعيل ذبيح مىآيد هودج ديگر با حورى خورشيد صورت آمدند طرقوا گفتند مادر يوسف صديق راحيل آمدند هودج ديگر آمد كه كلثوم خواهر موسى كليم آمد هودج ديگر آسيه خاتون زوجه فرعون آمد محمل ديگر با جمعى ديگر آمدند كه مادر عيسى (عليه السلام) مريم بنت عمران مىآيد هودج ديگر با خروش عظيم و غوغا پيدا شد كه اينك خديجه خاتون حرم سيد انبياء مىآيد. فاقبلن جميعا الى الصندوق. تمام اين مخدرات و حوارى با گريه و زارى دور صندوق جمع شدند دست آوردند در صندوق را گشودند سر پر خون امام مظلوم را بيرون آورده دست بدست دادند و زيارت مىكردند و صلوات مىفرستادند. فاذا بصرخة عالية صار البيت منها ضجة واحدة. راهب نصرانى گويد ناگاه ديدم ناله و زارى عظيم برپا شده كه گويا خانه از جا كنده شد. و حبطت هودجة تضى كعين البيضاء. هودجى مثل چشمه خورشيد در كمال ضياء بزير آمد كنيزانى چند با گريبانهاى دريده پيراهنهاى مندرس و حرير و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گيسوان پريشان حسين حسين گويان آمدند آن هودج را كنار صندوق بر زمين نهادند ناگاه بانگى بر آن راهب ترسا زدند كه اى شيخ نصرانى نگاه مكن. فان فاطمة سيدة النساءهابطة من السماء. زيرا فاطمه زهراء سيده نساء العالمين با موى پريشان از آسمان بزير آمده مىخواهد سر پسرش را زيارت كند پير راهب گفت من از آن صيحه بيهوش افتادم چون بهوش آمدم حجابى پيش چشم خود ديدم كه ديگر اطاق و كسان در آن را نمىديدم ولى صداى نوحه و ندبه ايشان را مىشنيدم كه همه ناله و زارى و بيقرارى داشتند ليكن در ميان آن همه ناله و زارى صداى يك زنى به گوش من آمد مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند راهب گفت ديدم آن مخدره كه از همه بيشتر افغان داشت مىفرمود: السلام عليك ايهاالمظلوم الحريب السلام عليك ايهاالشهيد الغريب السلام عليك يا ضياء العين و مهجة قلب الام يا حسين قتلوك و من شرب الما منعوك. اى مظلوم مادر و اى شهيد مادر اى غريب مادر حسين جان و اى نور ديده عطشان آخر ترا لب تشنه كشتند نور ديده غمگين مباش كه من داد تو را از خصم مىستانم. پير راهب از استماع ناله و افغان سيده زنان مدهوش افتاد چون به هوش باز آمد از آن عمارى و اهالى نشانى نديد برخاست از آن خانه بيرون آمد قفلى كه آن مدبران بر در آن خانه زده بودند شكست وارد اطاق شد رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود او را برگشوده ديد نور از آن سر ساطع و لامع بود در پاى آن صندوق بخاك غلطيد و بسيار گريست پس سر را از صندوق بيرون آورده و با مشگ و گلاب بشست و سجاده نفيسه ظريفه گسترد. و اوقد عنده شمعا معنبرا كافوريا ثم جلس على ركبتيه و جعل ينظر اليه و يبكى عليه بدم منسجم و تأوه مضطرم. شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد پس از روى حيرت نگاه بدان سر نورانى مىكرد و اشگ مىباريد و آه سوزان از دل مىكشيد پس بزانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد با گريه و زارى گفت اى سر سروران عالم و اى مهتر بهتر اولادان آدم يقين كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ايشان را در تورية موسى و انجيل عيسى خوانده ام هستى بحق آن خدائى كه ترا اين جاه و منزلت داده كه تمام محترمات سرادقات عصمت و جلال و خواتين خيام عزت و اجلال بديدن تو آمدند و از براى تو گريه و ناله و نوحه كردند مرا بگو كيستى و چه كسى. فاجابه الكريم بعناية العليم الحكيم فى الحال. بفرمان حضرت ذوالجلال سر مطهر امام حسين (عليه السلام) به سخن در آمد گويا فرمود اى راهب من ستم رسيده دوران و محنت زده جهانم من كشته تيغ كوفيانم آغشته بخون ز شاميانم آواره شهر و خاندانم فرزند پيمبر زمانم. راهب عرض كرد: فدايت شوم از اين آشكارتر بفرما. امام (عليه السلام) فرمود اى راهب از حسب و نسب مىپرسى يا از تشنگى سوال مىكنى اگر از نسب مىپرسى من فرزند پيغمبر برگزيده ام من پسر والى پسنديده ام. آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق ديده بود براى راهب بيان كرد و آن پير تا صبح به آه و ناله بسر برد. يتاوه و يتلهف و يبكى و يتاسف. پس از دير خود به در آمد تمام جمعيت خود را كه در حصار بودند جمع كرد آنچه ديده و شنيده بود همه را راهب ترسا براى نصارى نقل كرد و اشگ ريخت همه را به گريه در آورد به نحوى كه همه گريبانها چاك زدند و خاك بر سر ريختند همه به آن حالت نزد حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) آمدند. و هو فى قيد الاسرو الذلة و حوله من اليتامى و الثواكل فى مجلس عديم السقف. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد ديدند يك مشت زن اسير در قيد و زنجير به ريسمان بسته اطفال پريشان حال بروى خاك خوابيده در منزل ويرانه قرار دارند صاحوا و بكوا تمام صيحه از دل بر آوردند گريستند زنارها دريدند در قدمهاى امام سجاد (عليه السلام) افتادند كلمه شهادت بر زبان جارى نموده مسلمان شدند و آن پير نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه ديده بود از براى امام (عليه السلام) بيمار نقل نموده و عرض كرد فدايت شوم ما را اذن ده تا از اين دير بيرون رويم بر سر اين طايفه شبيخون آريم و دل خود را از ظلم اين ظالمان خالى كنيم اگر كشته شديم جانهاى ما فداى شما باد امام (عليه السلام) در حق ايشان دعاى خير فرمود اسلام ايشان را قبول كرده فرمود اين طايفه را بخود واگذاريد زود است كه جزاى خود را ببينند و به سزاى خويش برسند. ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون. و ما را جز تسليم و رضا چاره اى نيست.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه سوم محرم
ادامه مطلب را ببينيد
وقایع منازل کوفه تا شام
حکایت دیگرصومعه راهب : چون شب در آمد، سر مبارك امام را بدان صومعه سپردند. و چون پاسي از شب بگذشت، راهب آوازي بر صفت رعد بشنيد كه جمعي تسبيح و تقديس همي كردند و نورهاي رخشان ديد كه بر هوا مي شد. و نوري ديد كه از آن سر همي بالا گيرد و با اعنان [جمع عنان، اطراف و جوانب] آسمان همي پيوندد و دري ديد از آسمان كه زي زمين برگشوده اند؛ و فريشتگان ديد كه از آن دريچه فوج فوج بر زمين همي آيند و با حشمتي هر چه تمامتر بدان سر درود همي گويند. و لله در المعري حيث يقول: مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود - ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود [رسول خدا پيشاني او را دست کشيد که درخشتي بر گونههاي اوست پر و مادرش از برترين قريشاند و جد او بهترين اجداد بود] . راهب از آن حالت خيره ماند و به حيرت فرو شد. چون بامدادان عزم رحيل كردند، آن سر مبارك را باز خواستند. راهب بر فراز صومعه شد و بزرگ آن قوم را بخواند. حولي به نزد او فراز آمد. راهب پرسيد: اين اسيران كه باشند و اين سر از كيست؟ خولي گفت: مردي بر اميرالمؤمنين يزيد بيرون شد و از طاعت او سرباز زد، امير عبيدالله با او در انداخت و او را بكشت و اينك سر او ست كه به خدمت يزيد مي بريم. راهب گفت: او را چه نام بود و از كدام خاندان و نژادش به كه مي پيوست؟ گفت: نامش حسين و از آل هاشم و پسر علي ابوطالب و مادرش فاطمه و رسول خداي محمد بن عبدالله نياي او بود. راهب گفت: هلاك باد شما را! هر آينه قسيسين [کشيشها] و احبار درست گفته اند: چون مردي بدين صفت كشته شود، آسمان خون تازه ببارد و آسمان خون نبارد مگر بر قتل پيمبران و جاي نشينان ايشان، چه شود كه ساعتي ديگر اين سر به من باز دهيد؟ خولي دريغ كرد و گفت: ندهم و همي خواهم تا بدين سر به نزد اميرالمؤمنين يزيد تقرب جويم و جايزتي بسزا ستانم. راهب ده هزار ديار زر بدو داد و آن سر مبارك را لختي باز پس گرفت و همي بوسيد و همي بوييد و مي گفت: به خداي بر من بسي گران است كه با تو به تن و جان مواسات نكنم و افسوس كه اين سعادت در نيافتم و بدين شرافت نرسيدم. چون به نزد نياي خويش رسي، يكي گواهي ده كه من گواهي مي دهم كه معبودي بحق جز خداي سبحانه نيست و محمد رسول او بود و علي جانشين محمد است. [تذکرة الخواص، سبط ابن جوزي ص 150؛ منتخب طريحي ص 341؛ سالار کربلا (مقتل مقرم) ترجمهي فهيم کرماني ص 547] . و خولي آن نقد در ميان ياران قسمت كرد.
عسقلان : (اَشکِلون (به عبری: אשקלון) نام شهر و بندر اسرائیلی[۲] در کنار دریای مدیترانه و در استان جنوبی اسرائیل است. اشکلون نام عبری شده عسقلان است که طی قرون متمادی یکی از شهرهای اسلامی بوده است) (مقام رأسالحسین یا مسجد مشهدالحسین یا مشهدُالرأس، زیارتگاهی منسوب به سر امام حسین در عَسقلانِ فلسطین اشغالی است. به باور بعضی از مسلمانان، سپاهیان یزید پس از گرداندن سرِ امام حسین در شهرهای مختلف شام، آن را در حومۀ عسقلان دفن کردند. سپس در زمان حاکمان فاطمی، سر به مصر منتقل شد و در آنجا نیز بارگاهی ساختند.) (امروزه اشکلون در سرزمین اشغالی ست) : در روضة الشهداء مسطور است که لشگر پسر زیاد آل الله و آل رسول را آوردند تا به شهر عسقلان رسانیدند والی شهر عسقلان یعقوب عسقلانی بود که از امراء شام شمرده می شد و در کربلا به حرب حضرت امام حسین (علیه السلام) حاضر بود باتفاق عسگر مراجعت کرده بود چون به نزدیک شهر خود رسید حکم کرد شهر را آئین بستند و اهل شهر لباسهای فاخر در بر کنند اظهار فرح و سرور برای فتح یزید بنمایند فزینوا الأسواق و الشوارع و الأبواب و احضروا المطربین و اخذوا فی اللهو و اللعب و اظهروا الفرح السرور و ادمنوا شرب الأبنذة و الخمور و جلسوا فی الغرف و الرواشن و الاعالی من الدانی و العالی کوچه و بازارها را زینت کردند دروازه ها را آیین بندی نمودند در سر چهار راه ها مطرب نشاندند رقاصان مشغول طرب مردمان به لهو و لعب اجامره و اوباش لباسهای رنگارنگ در بر کردند از اعلی و ادنی بر غرفه ها و منظره ها نشسته و مجالس خمر آراسته به شادی و طرب مشغول شدند تا وقتیکه اسیران حجاز را با سوز و گداز و با ساز و آواز وارد کردند از یکطرف صدای چنگ و رباب از یکطرف ناله یتیمان از وطن آواره از طرف دیگر ناله رباب از یکطرف سکینه بسر می زد و از یکطرف طبل بسینه می کوبید از یکطرف آواز طرب از یکطرف افغان زینب از یکطرف آواز تار از یکطرف ضجه بیمار و الرؤس مشاهیر و المخدرات مذاعیر. یکطرف آمد صدای های هوی - یکطرف افغان و سوز های هوی - یکطرف ساز رباب و نی و نای - یکطرف آواز شور وای وای . جوانی پاکزاد شیعه و شیعه زاده غریب به آن شهر افتاد از طایفه خزاعه در سلک تجار به آن دیار آمده نام وی ضریر خزائی بود غوغای بلد به گوش وی رسید از منزل بیرون دوید و رأی الخلایق یستبشرون و یتضاحکون و یمرون فوجا فوجا مردم را دید مسرور و خندان مبتهج و شادان فوج فوج در کوچه و بازار می روند اهل طرب ساز می زنند از هر طرف آواز مبارکباد می گویند از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست و اینهمه مسرت و فرح از برای کیست؟ آن کس گفت: مگر در این شهر غریبی؟ گفت: آری امروز باین شهر وارد شده ام. آن شخص گفت: جماعتی از مخالفان حجاز در عراق قیام کرده و بر یزید خروج کردند، بدست امرای شام و ابطال کوفه به قتل رسیدند سپس سرهای ایشان را بریده و زنان و کودکان آنها را اسیر کرده اند و به شام می برند و امروز به این شهر وارد می شوند و این شادی و سرور برای فتح یزید است. ضریر پرسید: اینها مسلمان بوده اند یا مشرک؟ آن کس گفت: نه مسلمان بوده اند و نه مشرک بلکه اهل بغی بوده اند و بر امام زمان خروج کردند، آن خارجی می گفت من از امام زمان یزید بهترم و یزید می گفت من از او اولی هستم او می گفت: جد من پیغمبر بود، پدرم امام بود، مادرم فاطمه دختر پیغمبر است و سلطنت و خلافت حق ما است و یزید می گفت: برادرت حسن سلطنت را با ما صلح کرد تو دیگر حقی نداری. وی می گفت: برادرم حق خود را مصالحه نمود من که صلح نکرده ام عاقبت او را با خواری کشتند و سرش را اکنون به شام می برند. ضریر گفت: جگرم آب شد بگو نام او چه بود؟ گفت: حسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام. ضریر چون نام حسین بن علی علیهما السلام را شنید دنیا در نظرش سیاه شد گریه راه گلویش را گرفت دوید بسوی دروازه که اسرا را می آوردند دید ازدحام خلق از حد احصا گذشته ناگاه دید اذا قبلت الرایات و ارتفعت الأصوات و جاؤا بالرؤس و السبایا علی و کاف البغال و اقطاب المطایا علمهای افراشته پیش آمد پشت سر سرهای شهیدان از پیر و جوان ششماهه الی نود ساله مانند ماه بی هاله خورشید و مشگین کلاله آمدند پشت سر آنها اسیران خسته مانند مرغان پر شکسته بر قاطرهای بی پالان و ناقه های عریان نشسته نقدمهم علی بن الحسین علی بعیر مغلول الیدین و الرجلین پیشاپیش آن زنان دل غمین امام زین العابدین (علیه السلام) مغلول الیدین پاها زیر شکم شتر بسته با تن خسته سر بزیر افکنده می آید ضریر پیش رفت عرض کرد آقا سلام علیک این بگفت و مانند سیل اشگ از دیده فرو ریخت حضرت هم با چشم گریه آلوده جواب سلام داده و فرمود: ای جوان کیستی که بر من غریب سلام کردی تو چرا مانند دیگران خندان نیستی؟ عرض کرد: قربانت شوم من شما را نمی شناسم زیرا غریب این بلدم ای کاش مرده بودم و نمی آمدم و شما را به این روز و دختران فاطمه را باین حالت مشاهده نمی کردم یا لیت یاران و خویشان شهر و دیار من اینجا بودند لنادیت بشعارکم و اخذت بثارکم اما چه کنم غریب و تنهایم چه کنم چه چاره سازم که غریب و دردمندم. بکجا روم چه گویم که اسیر و مستمندم - سر گریه دارم اکنون لب خنده گشته عریان . به هزار غم بگریم نه به جوش دلی بخندم . فعند ذلک بکی الامام السجاد (علیه السلام) و قال انی شمت منک رائحة المحبة و انست فیک سیناء من نار المحبة ای جوان من امروز میان این همه مردم از تو بوی آشنائی می شنوم و نار محبت در سینا و سینه تو می یابم. ضریر عرض کرد فدایت شوم خواهش دارم خدمتی بمن رجوع فرمائی که از عهده آن بر آیم. حضرت فرمودند برو در نزد آنکس که موکلست بر سرها التماس کن و او را راضی کن که سرهای شهیدان را از جلو شتران زنان و دختران دورتر برند تا مردم به نظاره سرها مشغول شوند و این دخترها و زنان بی چادر آسوده بمانند اینقدر نظاره بنات رسول نکرده دور فتیات فاطمه بتول جمع نشوند فقد اخزوهن و ایانا ایجوان این قوم ما و حرم ما را رسوا کردند خدا لعنت شان کند. ضریر عرض کرد سمعا و طاعة آمد بنزد رئیس موکلان پنجاه دینار زر داد و گفت خواهش می کنم این زرها را بگیری و سرها را دورتر از اسیران ببری که مردم اراذل کمتر بدختران فاطمه نظاره کنند قبول کردند ضریر برگشت خدمت امام سجاد (علیه السلام) آمده عرض کرد فدایت شوم دیگر فرمایشی هست رجوع فرما. فرمود: ای جوان اگر بتوانی چادر و ساتری از برای این مخدرات بی حجاب بیاوری خداوند ترا از حله های بهشت عطا کند. ضریر فورا رفت از برای هر یک از مخدرات دو جامه بیاورد و نیز از برای حضرت امام زین العابدین هم جبه و عمامه بیاورد در این اثنا خروش و فریاد از بازار بر آمد ضریر نظر کرد شمر ذی الجوشن را دید با جمعی مست شراب با حالت خراب نعره زنان شادی کنان در رسیدند و هو سکران و من الخمور ملأن ضریر از شمر شریر بعضی ناسزاها نسبت به امام (علیه السلام) شنید طاقت نیاورده غیرت مسلمانی بر وی غالب آمده پیش رفت عنان اسب شمر را گرفت و گفت ای لعین بی دین یا عدوالله رأس من نصبته علی السنان و بنات من سبیتها بالظلم و العدوان الی آخر ای دشمن خدا این سر کیست که بر نیزه کرده و این عیال کیست که بر شتر نشانده خدا دست هایت را قطع و چشمهایت را کور کند. شعر شما را دیدها بی نور بادا - دل از دیدار حق مهجور بادا - شما را جای جز سجین مبادا - ز حق جز لعنت و نفرین مبادا . همینکه شمر ملعون این سخنان از ضریر شنید آن بدمست شیطان پرست رو به ملازمان و غلامان خود کرد که سزای این بی ادب را بدهید که به یکبار آن اشرار بر ضریر حمله آوردند مردم شهر نیز بر وی سنگ و چوب و خشت زدند و الفتی کان شدید المهراس ثابت الأساس فشد علیهم جوان از جمله شجاعان بلکه سر آمد زمان بود در شجاعت جست و شمشیری در ربود حمله بر آن کفر کیشان کرد غوغا و ولوله و بانگ هیاهو و هلهله از مردم بر آمد. چه گویم که آن یکتن پرهنر - چه سازد به یکدشت پر گورخر - زدندش ز اطراف بس چوب و سنگ - جهان شد به دیدار وی تار و ننگ - سر و پیکر آن جوان دلیر - شد از ضربت چوب همچون خمیر - بیفتاد از پا ضریر جوان - تنش زیر خشت و حجر شد نهان . مردم یقین بر هلاکت وی کردند از او در گذشتند به همان حالت افتاده در غش بود تا شطری از شب رفت بهوش آمد خود را مثل مرغ پرکنده دید افتان و خیزان برخاست روان شد در آن نزدیکی مقبره جمعی از پیغمبران بود که مردم زیارتگاه کرده بودند خود را بدانجا رسانید دید جماعتی با سرهای برهنه و گریبانهای پاره دور هم حلقه ماتم زده و آب از دیده ها می بارند و آتش از سینه ها می افروزند ضریر پیش آمد از آن قوم پرسید شما را چه می شود مردم این همه در عشرت و سرورند شما در غصه و اندوه. گفتند: وقت شادی خارجیانست و ما از دوستان اهل بیت رسالتیم اگر تو از دشمنانی به میان دشمنان رو اگر از محبانی بیا با ما در غم و اندوه موافق شو اگر دردمندی دردمندان را بنواز و اگر سوخته ای با سوختگان بساز. ای شمع بیا تا من و تو زار بگرئیم - کاحوال دل سوخته دلسوخته داند . ضریر گفت چگونه از مخالفان باشم و حال آنکه به صد حیله خود را از دست ایشان خلاص کرده ام تمامی ماجرای خود را نقل کرد پس با هم ذکر مصیبت اهل بیت نموده و به گریه در آمدند. شعر : آن یکی گفت فغان از سر پر خون حسین - واندگر گفت فغان از دل پر خون حسین . هر کدام وقایع آن روز را می گفتند و می گریستند. [شهر عَسقَلان شهری بندری در سواحل دریایِ «مِدیتِرانه» که در قدیم به جهت زیبایی و نیکویی به «عروس شام» معروف بوده و جزء سرزمین «فلسطین» بوده است که بعدها با اشغال و غَصب این سرزمین توسّط صَهیونیست ها، با نام عِبری «Ashkelon» (اَشکِلون) در نقشههای جغرافیایی شناخته میشود و اکنون در «اسراییل» قرار گرفته است].
مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)
https://share.google/dMVEbio3umiyriMZ7
دمشق : (دَمِشق، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه، قدیمیترین پایتخت کنونی جهان و چهارمین شهر مقدس اسلام پس از مکه، مدینه و بیت المقدس است.[۱][۲][۳] . دمشق در هزاره سوم پیش از میلاد تأسیس شد.[۴] به این ترتیب، دمشق یکی از قدیمیترین شهرهای خاورمیانه است،[۴]) (دَمِشق از قدیمیترین شهرهای اسلامی و پایتخت سوریه است که در سال سیزده یا چهارده قمری به دست مسلمانان فتح شد. این شهر، پایتخت خلافت اموی بود. قبرستان باب الصغیر، حرم حضرت زینب س، حرم حضرت رقیه، زیارتگاه رأس الحسین و مقام رؤوس شهدای کربلا از اماکن زیارتی دمشق است. برخی منابع، دمشق را زادگاه ابراهیم، محل سکونت نوح، مدفن ۲۷۰۰ پیامبر از جمله موسی و محل نزول عیسی در آخرالزمان شمرده اند. بر اساس یکی از مشهورترین اسطورههای یونانی، دَمَسْکوس (به انگلیسی: Damascus) فرزند هرمس (Hermes) ، دمشق را به نام خود بنا نهاد.[۱] بر اساس روایات اسطورهای در منابع تاریخی دوره اسلامی، دمشق را فرزند حضرت نوح با نام دمشق یا دماشق بنا گذاشت.[۲] [یادداشت ۱]) (حموی در معجمالبدان از قول جمهور نام این شهر را دِمَشق ثبت کرده و سازنده اش را دماشق پسر نمرود پسر کنعان دانسته است) . به هرحال اهل بیت رسول اکرم (ص) را همراه سرهای نورانی و پاک به طرف «دمشق» آوردند، چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام، شمر لعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازهای وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محملها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا (ص) نگاه نکنند. شمر ملعون کاملا" بر خلاف خواست ام کلثوم علیها السلام عمل کرد و کاروان اهل بیت را در روز اول ماه صفر از دروازه ساعات - که برای ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق کرد، و اهل بیت عصمت علیهم السلام و سرهای مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکی درب مسجد جامع دمشق، در جایگاهی که اسیران را نگاه میدارند، نگاه داشت!!(الملهوف 73) در بعضی از نقلها آمده است که: اهل بیت را سه روز در این دروازه نگاه داشتند.
مصائب راه شام
https://share.google/CD5LpTXkQ6WI98MSR
مصائب راه شام
https://share.google/XQe4HCrR5gEBsb7SX
وقایع بین راه کوفه تاشام
https://share.google/CoB2vfKKefaLbbvtA
نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آنها توقف کرد - ایسنا
https://share.google/zwK1OsdlEwIhfDp2i
بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
سخن گفتن راس مطهر امام حسین علیه السلام
اسرای کربلا را وارد کاخ یزید کردند
اهلبیت امام حسین وارد شام شدند
استدلال امام سجاد(ع) مرد شامی را شیعه کرد
درخواست امام «سجاد» (ع) از یزید
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه سوم محرم
ادامه مطلب را ببينيد
