وقایع منازل کوفه تا شام

سیبور : (سیبور را با این نام در معاجم بلدان نیافتم ولی مقتل نویسان آن را از جمله منازل بین راه شام ذکر کرده‏‌ اند. (ریاض الاحزان 83). آنان بناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیه‏ ‌السلام در این منزل نیز شعری چند نقل کرده‏‌ اند. پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند! جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیها السلام دعا نمود که خداوند ارزاق آن‌ها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد. از امام سجاد علیه ‏‌السلام نقل شده که اشعاری را در «سیبور» خوانده است که از آن جمله این بیت است: آل الرسول علی الاقتاب عاریة - و آل مروان یسری تحتهم نجب(آل پیامبر بر شتران بی جهاز سوار شوند، و آل مروان سوار بر مرکب‌های نجیب شوند ؟ (الدمعة الساکبة 5/67). از «سیبور» رهسپار «حماة» شدند.

حماة : (حَماة یا حماه یا حمات یا حما (به عربی: حماة) یکی از شهرهای کشور سوریه است. این شهر مرکز استان حماة است.) (حماة بن فتح: شهر بزرگ و دارای خیرات زیاد بوده و بازارها و اطراف آن را دیواری محکم احاطه نموده است، فاصله آن تا شهر حمص یک روز راه و تا دمشق برای قافله‏ ‌ها پنچ روز مسافت بوده است. (معجم البلدان 2/300). در آنجا«حماة» نیز دروازه ‏‌ها را بر روی آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگیری کردند(در ریاض الاحزان از یکی از کتب مقاتل روایت کرده است که مؤلف آن گفته است: به سفر حج رفتم تا به حماة رسیدم، در باغستان‌های آنجا مسجدی بود که آن را «مسجد العین» می‏‌گفتند، وارد مسجد شدم، در یکی از ساختمان‌های آن پرده‏‌ای از دیوار آویخته دیدم، آن را کنار زدم، سنگی دیدم که در دیوار مورب کار گذاشته شده بود و نشانه گردن در آن دیدم! و بر آن خون خشک شده ‏‌ای مشاهده کردم، از یکی از خادمان مسجد پرسیدم که: آن سنگ و نشانه گردن و آن خون منجمد چیست؟! گفت: این سنگ، جای سر مبارک حسین بن علی است که وقتی آن را به دمشق می‏‌بردند، بر این سنگ نهاده بودند. (ریاض الاحزان 83). در«حماة» نیز دروازه ‏‌ها را بر روی آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگیری کردند به ناگزیر، از «حماة» گذشته تا به «حمص» رسیدند،

حمص : (حِمص (به عربی: حِمْص)، که در دوران باستان اِمِسا (به یونانی: Έμεσα) نام داشت، سومین شهر بزرگ سوریه است.[۱] این شهر در غرب سوریه قرار دارد و مرکز استان حُمص به حساب می‌آید.) (حمص: شهر بزرگی است بین دمشق و حلب، و( درکنارش قعله‌‏ای که بر تلی قرار دارد. و در حمص قبر خالد بن ولید و پسرش عبدالرحمن و عیاض بن غنم است. (مراصد الاطلاع 1/425). چون به «حمص» رسیدند،والی آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به «حمص» وارد شوند، ولی در آنجا نیز با مقاومت مردم روبرو شدند، و با پرتاب سنگ از آنان پذیرایی کردند تا تنی چند از مأموران را کشتند. آنان مسیر خود را تغییر دادند تا از دروازه شرقی شهر در آیند! آن دروازه را نیز بستند و گفتند: «لا کفر بعد ایمان و لا ضلال بعد هدی» هرگز اجازه نخواهیم داد که سر مبارک امام را وارد این شهر کنید، و حاملان آن سر مقدس ار از آنجا دور کردند و آنان به جانب «بعلبک» حرکت کردند.

بعلبک : (بَعَلبَک (به عربی: بَعْلَبَكّ) یکی از شهرهای تاریخی کشور لبنان است که در دره بقاع در ارتفاع ۱۱۷۰ متر از سطح دریا و در شرق رود لیطانی واقع شده‌ است. بعلبک بخاطر وجود آثار باستانی در آن از جمله نیایشگاهی از دوره رومی‌ها که از آثار مهم رومی‌ها است شهرت دارد. بعلبک در زمان رومی‌ها به نام «هلیوپولیس» (شهر خورشید) نامیده می‌شد. ستون‌های سنگی بسیار عظیمی از زمان‌های قدیم در این شهر موجود است. کاروان اسرای کربلا از این شهر تاریخی عبور کرده‌اند و ماجرای راهب مسیحی ظاهراً در این شهر اتفاق افتاده است. هم‌اکنون مسجدی به نام مسجد راس الحسین در بعلبک وجود دارد که مربوط به همین واقعه می‌باشد.) (بعلبک، شهری است قدیمی که تا دمشق سه روز راه است، و در این شهر بناهای عجیب و آثار عظیمی وجود دارد و قصرهایی پر استوانه ازسنگ که در دنیا نظیر ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207). چون حاملان سر مقدس امام علیه‏ ‌السلام به «بعلبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچم‌هایی را با خود حمل می‏‌کردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند!( قمقام زخار 550) و در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»!( خداوند عمران و آبادانی آنها را نابود و آب آنها را شیرین نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها کوتاه نکند) . چون علی بن الحسین علیه ‏‌السلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود: و هو الزمان فلا تفنی عجائبه - من الکرام و ما تهدی مصائبه . یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا - فنونه و ترانا لم نجاذبه . یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا - و سائق العیس یحمی عنه غاربه . کاننا من اساری الروم بینهم - کان ما قاله المختار کاذبه . کفرتم برسول الله و یحکم - فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه(این، همان زمان است که شگفتی‌هایش از نظر بزرگان پایان‏‌پذیر نیست و مصائب آن نامشخص است؛ ای کاش می‏‌دانستم که مشغله ‏‌های زمان تا به کجا ما را به دنبال خود می‏‌کشاند و می‏‌بینی که ما او را به خود نمی‌کشانیم؛ ما را بر شتران عریان و بی جهاز در هر شهر و دیاری می‏‌گردانند و کسانی از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمایت می‏‌کنند ؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران رومیان و گویا آنچه را پیامبر بیان فرموده است، نادرست بود!، وای بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهی می‏‌مانید که راهها را نمی‌شناسد)( بحار الانوار 45/126) . کوفیان آن شب را در «بعلبک» خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزدیکی صومعه راهبی فرود آمدند و در آنجا منزل نمودند(واقعه راهب و شمردن زر و گرفتن سر مطهر را در این مرحله می‌‏نویسند و می‏‌گویند: چون این کرامات را دیدند، سخت ترسیدند و با شتاب به حرکت خود ادامه دادند تا به دمشق رسیدند)

بعلبک : (بعلبک، شهری است قدیمی که تا دمشق سه روز راه است، و در این شهر بناهای عجیب و آثار عظیمی وجود دارد و قصرهایی پر استوانه ازسنگ که در دنیا نظیر ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207)) . چون حاملان سر مقدس امام علیه‏‌السلام به «بعلبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچم‌هایی را با خود حمل می‏‌کردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند! (قمقام زخار 550) مرحوم علامه مجلسى مى نويسد: در برخى از كتابها آمده است كه چون كاروان اسيران به بعلبك نزديك شدند، به والى آن شهر ورود اسيران را اطلاع دادند؛ او نيز دستور داد پرچم ها (ى پيروزى) را برافرازند و به پيشواز كاروان بروند، كودكان نيز همراه آنها خارج شدند و به تماشاى اسيران شتافتند. ام كلثوم(عليها السلام) چون اين صحنه ها را ديد، در حق آنها نفرين كرد و فرمود: «أَبادَ اللهُ كَثْرَتَكُمْ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكُمْ مَنْ يَقْتُلُكُمْ»؛ (خداوند جمعيت شما را نابود كند و كسى را بر شما مسلّط سازد كه شما را به قتل برساند). [بحارالانوار، ج 45، ص 126. عاشورا ريشه ‏ها، انگيزه‏ ها، رويدادها، پيامدها ص 588] . و ایضًا در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»! (خداوند عمران و آبادانی آنها را نابود و آب آنها را شیرین نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها کوتاه نکند») چون علی بن الحسین علیه‏‌السلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود: و هو الزمان فلا تفنی عجائبه - من الکرام و ما تهدی مصائبه - یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا - فنونه و ترانا لم نجاذبه - یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا - و سائق العیس یحمی عنه غاربه - کاننا من اساری الروم بینهم - کان ما قاله المختار کاذبه - کفرتم برسول الله و یحکم - فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه (این، همان زمان است که شگفتی‌هایش از نظر بزرگان پایان‏‌پذیر نیست و مصائب آن نامشخص است؛ ای کاش می‏‌دانستم که مشغله‏‌های زمان تا به کجا ما را به دنبال خود می‏‌کشاند و می‏‌بینی که ما او را به خود نمی‌کشانیم؛ ما را بر شتران عریان و بی جهاز در هر شهر و دیاری می‏‌گردانند و کسانی از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمایت می‏‌کنند ؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران رومیان و گویا آنچه را پیامبر بیان فرموده است، نادرست بود!، وای بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهی می‏‌مانید که راهها را نمی‌شناسد»)(بحار الانوار 45/126) .

انبیا و سر مطهر : ابن لهیعه می‏‌گوید: طواف خانه خدا می‏‌کردم که ناگهان مردی را دیدم که پرده خانه را گرفته و می‏‌گوید: «اللهم اغفر لی و لا اراک فاعلا"» «خدآیا مرا بیامرز هر چند می‏‌دانم که از گناهی که کرده‏ ‌ام، نخواهی گذشت!». به او گفتم: ای بنده خدا! بترس و چنین (با خدا) سخن مگوی! که اگر گناهان تو بشماره دانه‏‌های باران و برگ درختان هم باشد، خداوند تو را ببخشاید که او آمرزنده مهربان است. گفت: نزدیک من آی تا داستان خود را برای تو بگویم. نزدیک او رفتم، گفت: ابن‌زیاد مرا با 50 نفر بهمراه سر مطهر امام حسین علیه‏‌ السلام به شام فرستاد و ما را عادت چنین بود که چون در منطقه‏‌ای فرود می‏‌آمدیم، آن سر مقدس را در صندوقی می‏‌نهادیم و در اطراف آن نشسته و شراب می‏‌خوردیم!! یکی از شب‌ها، همراهان من شراب نوشیدند و مست شدند ولی من آن شب شراب ننوشیدم، تاریک شب همه جا را گرفت و نیمه شب فرا رسید، نور شدیدی را مشاهده کردم و گویا درهای آسمان را دیدم که گشوده شد! حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، محمَد مصطفی صلی اللَه علیه و آله و سلَم و جبرئیل امین با گروهی از فرشتگان به زمین آمدند، ابتدا" جبرئیل نزدیک صندوق آمد و سر مقدس امام را بیرون آورد و در آغوش گرفت و بوسید و پیامبران نیز چنین کردند، و چون نوبت به رسول خدا (ص) رسید بشدت گریست و پیامبران علیهم ‌السلام به او تسلیت گفتند، سپس جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! حکم باری تعالی چنین است که هر چه درباره این امت فرمان دهی، اطاعت کنم! اگر خواهی زمین را بلرزانم و همانگونه که با قوم لوط رفتار کردیم، با اینان نیز چنین کنم! پیامبر صلَی اللَه علیه و آله و سلم فرمود: نمی‌خواهم که کیفر اینان در این جهان باشد، که مرا با اینان در پیشگاه عدل خداوندی موقفی دیگر است و در روز رستاخیز با آنان دشمنی خواهم کرد. آنگاه دیدم که فرشتگان بسوی ما هجوم آوردند تا ما را بکشند، من فریاد کردم که: الامان! الامان! یا رسول الله! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اذهب لا غفر الله لک» «برو که خدا تو را نیامرزد»(الملهوف 72).

خبرابولهیفه یا ابوالحنوق : از جمله واقعه ‏اى است كه ابن شهر آشوب و سيد جزائرى در مناقب به اندك اختلافى در عبارت روايت مى‏كنند كه ابو لهيفه شبى گفت وقتى مشغول طواف بيت الله بودم ديدم مردى به پرده كعبه آويخته مناجات مى‏كند و مى‏گويد اللهم اغفرلى و ما اراك فاعلا اى خداى يگانه و اى صاحب خانه گناه مرا ببخش و مرا بيامرز هر چند كه مى‏دانم نخواهى آمرزيد با وى عتاب كردم و گفتم اى بنده خدا از خدا شرم كن و اين چنين مگو زيرا اگر گناهان تو بقدر برگ درختان و عدد قطرات باران باشد همينكه توبه كنى و طلب مغفرت بنمائى هر آينه خدا ترا مى‏آمرزد فانه غفور رحيم. در جواب گفت: من از رحمت خدا نا اميدم بجهت آن جفائى كه از من سرزده. گفتم چيست؟ گفت بيا در كنارى تا بگويم: اعلم انا كنا خمسين نفرا ممن سار مع رأس الحسين الى الشام. اى مرد بدانكه من از جمله پنجاه نفرى بودم كه سر مطهر منور فرزند خيرالبشر را بسوى شام مى‏برديم روز راه‏ مى‏رفتيم سر بر نيزه بود شب كه ميشد سر عزيز زهرا را در تابوتى مى‏نهاديم و در حوالى آن مشغول خوردن شراب مى‏شديم يكى از شبها بعد از شراب و مستى كه من در آن شب با رفقا هم رنگ و همراه نبودم و شراب نخوردم در نيمه شب كه هوا تيره و تار بود ناگاه ديدم رعد و برقى آشكارا گشت و درهاى آسمان گشوده گشت آدم صفى الله و نوح نجى الله ابراهيم خليل الله اسمعيل ذبيح الله موسى كليم الله عيسى روح الله با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول الله از آسمان فرود آمدند جبرئيل با فوجى از ملائكه همراه آنها بود آمدند تا به نزديك تابوت رسيدند جبرئيل پيش آمد سر تابوت را گشود و سر مطهر پسر فاطمه عليها السلام را بيرون آورد به سينه چسبانيد و لبهاى وى را بوسيده داد بدست پيغمبران همه آن سر را گرفتند و با كمال مهربانى بسينه نهاده و لبهاى نازنين او را بوسيدند تا اينكه نوبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد رسولخدا آن سر مطهر را خيلى بوسيد و بسيار اشگ ريخت مثل اينكه پدر بر پر نوحه خوان باشد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نوحه گرى مى‏كرد و انبياء او را تسليت مى‏دادند و آن سرور آرام نمى‏گرفت پس ديدم جبرئيل عرض كرد يا رسول الله خدا مرا فرمان داده كه بفرمان تو باشم اگر امر فرمائى رشته زمين را بكشتم و زلزله در زمين اندازم عليها سافلها بنمايم كما آنكه شهر لوط را سرنگون كردم پيغمبر فرمودند اى جبرئيل آخر قيامتى هست صبر مى‏كنم تا آنروز با ايشان مخاصمه كنم باز رسول خدا گريه آغاز كرد ملائكه از گريه رسول خدا ملول شدند آمدند پاسبانان سر را بگيرند و بقتل برسانند چون بمن رسيدند فرياد كردم يا رسول الله الأمان الأمان بخدا من در قتل فرزندت حسين (عليه السلام) همراهى نكردم و راضى هم نبودم بفعال اين قوم مرا ببخش فرمود واى بر تو آيا همراه اين قوم نيستى و نظر بر بيچارگى و مظلومى اهل بيت من نمى‏كنى؟ عرض كردم چرا. فرمود لا غفر الله لك .خدا ترا نيامرزد پس پيغمبر رو كرد به ملك موت فرمود دست از وى بدار كه او خود خواهد مرد من از آن وحشت از جا جستم. و فى المناقب اصبحت رأيت اصحابى كلهم جاثمين رمادا. صبح بود ديدم تمام رفقا يك به يك خاكستر شده‏ اند صاحب روضة الشهداء هم واقعه را به اختلاف جزئى نقل مى‏كند مى‏گويد آن شخص نامش ابو الحنوق بود و گفت پس از آنكه پيغمبر خدا فرمود بيدار شدم ديدم نيمه صورتم سياه شده است و هنوز مى‏سوزد.

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)

https://share.google/m2w2Be3L8RMyS43xZ


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه سوم محرم

تاريخ : شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۴ | 15:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |