ماه فروماند از جمال محمد
ماه فروماند از جمال محمد - سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست - در نظر قدر با کمال محمد
وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت - لیلهٔ اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی - آمده مجموع در ظلال محمد
عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست - روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس - بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد - تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد - نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند - پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مراتا به خواب دیدجمالش - خواب نمیگیردازخیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی - عشق محمد بس است و آل محمد
سعدی » مواعظ » قصاید
ازکتاب کشکول اشعارباقری
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
مُحَمَّدٌ سَیدُ الْكَوْنَینِ وَالثَّقَلَینِ
وَلَنِعْمَ ما قالَ البوصیرى :
مُحَمَّدٌ سَیدُ الْكَوْنَینِ وَالثَّقَلَینِ - وَالْفَریقَینِ مِن عُرْبٍ وَمِنْ عَجَمٍ
فاقَ النَّبِینَ فی خَلْقٍ و فی خُلُقٍ - وَلَمْ یدانُوهُ فی عِلْمٍ وَلا كَرَمٍ
وَكُلُّهُمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ مُلتَمِسٌ - غَرْفا مِنَ الْبَحْرِ اَوْرَشْفا مِنَ الّدِیمِ
فَهُوَ الَّذى تَمَّ مَعْناهُ و صُورَتُهُ - ثُمّ اصْطَفاهُ حَبیبا بارِئُ النَّسَمِ
فَمَبْلَغُ الْعِلْمِ فیهِ اءَنَّهُ بَشَرٌ - وَ انَّهُ خَیرُ خَلْقِ اللّهِ كُلِّهِمِ
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد - دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت - به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
حافظ » غزلیات
ازکتاب کشکول اشعارباقری
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
احادیث سیره نبوی صلی الله علیه وآله
1. بندگي
قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
كانَ رَسُـولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يَأكُلُ اَكْلَ الْعَـبْدِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَعْلَمُ أنَّهُ عَبْدٌ.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 262]
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مانند بنده غذا مى خورد و مانند بنده مى نشست و مى دانست كه بنده است .
از بهترين صفات انسان، تواضع و مردمى زيستن است. تواضع در گفتار و كردار و نشست و برخاست هركس آشكار مى شود. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با همه عظمت و شخصيت، خود را بنده خدا مى دانست و كوچكترين نشانه اى از تكبّر و غرور در آن حضرت نبود و اين تواضع و ساده زيستى و دورى از تجمّل و تكلّف در همه ابعاد زندگى او آشكار بود.
2. سُـجُـود
قالَ الباقِرُ عليه السلام:
مَا اسْتَيْقَظَ رسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله مِنْ نَوْمٍ اِلاّ خَرَّ لِلّهِ سـاجِدا.
[مـكارم الاخـلاق، ص 39]
امام باقر عليه السلام فرمود: هيچگاه پيامبر خدا از خواب بيدار نشد، مگر اينكه سر به خاك نهاده، براى خدا سجده مى كرد.
قرآن، خواب را همچون مرگ و بيدارى را مثل حياتِ دوباره مى شمارد و خدا اگر بخواهد، خفتگان ديگر از خواب بر نمى خيزند و به خواب ابدى مرگ فرو مى روند. از سوى ديگرف خواب وسيله آرامش و آسايش جسم و سبب تجديد قوا و نشاط است. پس بيدار شدن از خواب، شكر و سپاس دارد و رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين رو هرگاه از خواب بيدار مى شد، سجده شكر مى كرد.
3. جـاذبـه نمـاز
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله لايُؤْثِرُ عَلَى الصَّلوةِ عِشآءً وَلا غَيْرَهُ وَ كانَ اِذا دَخَلَ وَقْتُها كَاَنَّهُ لايَعْرِفُ اَهْلاً وَ لا حَميما.
[سُنَنُ النَّبى،ص 268]
امام على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ چيز را، نه شام و نه غير آنرا بر نماز مقدّم نمى داشت. هرگاه وقت نماز فرا مى رسيد، رسول خدا ديگر نه خانواده مى شناخت و نه دوست.
عارفان حقيقى، نماز را بهترين وسيله تقرّب به خدا و وسيله شكرگزارى مى دانند، از اين رو در نظرشان بهتر و برتر و مقدّم بر هر كار ديگرى است. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به نماز اهميّت بسيار مى داد و چون وقت نماز مى رسيد، آن را بر هر كار ديگرى مقدم مى داشت و به نداى «حىّ على الصلاة» پاسخ مى داد. آرى... بايد به كار گفت كه نماز دارم، نه آنكه به نماز بگوييم: كار دارم!
4. آهـنگ قُـرآن
قـالَ الْبـاقِرُ عليه السلام:
اِنَّ رَسُـولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله كانَ اَحْسَنَ النّاسِ صَوْتا بِالْقُرْانِ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 311]
امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر اسلام، از همه مردم زيباتر و خـوش آهنـگ تر قرآن مى خواند.
قرآن، زيباست و زيبا خواندن آن، بر جاذبه و جمال آن مى افزايد. پيشوايان ما هم خودشان صوت زيبا داشتند و قرآن را نيكو تلاوت مى كردند، هم پيروان را به آن توصيه مى كردند. صداى خوب، از نعمت هاى زيباست و بجاست كه در راه خوب و تلاوت قرآن و دعا و مدح اهل بيت عليهم السلامبه كار گرفته شود. پيامبر و ائمّه عليه السلام، در همه امور، حتى در نيكو قرآن خواندن براى ما الگو هستند.
5. گـريه در نمـاز
قالَ السَّجّادُ عليه السلام:
كانَ يَبْـكى حَتّى يَبْتَلَّ مُصَـلاّهُ خَشْيَةً مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ غَيْرِ جُرمٍ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 32]
امام سجاد عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله در نماز، آن قدر گريه مى كرد تا آنكه جا نمازش تر مى شد، اين بخاطر خوف از خدا بود، بى آنكه جرمى داشته باشد.
گريه در نماز خوب نيست، مگر آنكه از خوف خدا باشد. نماز خاشعانه، همراه با توجّه و حضور قلب و ياد خدا و حالت سوز و اشك و نياز و تضرّع، به نماز «روح» مى بخشد و ثواب آن را بيشتر مى كند. گر چه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و پيشوايان دين، معصوم بودند و گناهى نداشتند، ولى معرفت كاملى كه به خدا داشتند، هميشه خود را نسبت به پروردگار، داراى قصور و كوتاهى مى ديدند و اشك مى ريختند. عاصيان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت، استغفار
6. بـا اُمّـت
قـالَ اَنـَسُ بْنُ مالِكٍ:
كانَ رَسُـولُ اللّه صلي الله عليه و آله يَعُـودُ الْمَـريضَ وَ يَتْبَعُ الْجَنازَةَ وَ يُجيبُ دَعْوَةَ الْمَمْلُوكِ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 15]
انس بن مالك گويد: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به عيادت مريض و تشييع جنازه مى رفت و دعوت برده را مى پذيرفت.
از عوامل محبوبيّت و جاذبه رهبران، همدردى و همدلى و همراهى با مردم است و اين اخلاق، رابطه آنان را با مردم مستحكم تر مى كند. از نشانه هاى مردمى بودن حضرت رسول صلي الله عليه و آله رفتار متواضعانه او با توده هاى مردم و شركت در تشييع جنازه و عيادت مريض و حضور در مهمانى بردگان بود و از اين راه، دل آنان را به دست مى آورد و به مؤمنان ارزش و احترام قائل مى شد.
7. ادب بـا هـمنشين
قالَ عَلِىٌّ عليه السلام:
مَا رُئِـىَ مُقَـدِّما رِجْلَهُ بَيْنَ يَدَىْ جَليسٍ لَهُ قَطُّ
[بحـار الانوار، ج 16،ص 236]
على عليه السلام مى فرمايد: هرگز ديده نشد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پاى خود را پيش كسى دراز كند.
ادب در معاشرت، احترام گزاشتن به ديگران است و براى انسان عزّت و محبوبيت مى آورد. ارزش هر كس به اندازه ادب اوست. دراز نكردن پا پيش همنشينان، نشانه اى از ادب اجتماعى است. رسول خدا صلي الله عليه و آله هميشه اين ادب را مراعات مى كرد و به اصحاب خود اينگونه ادب مى آموخت.
8. ادبِ گوش دادن
قـالَ عَلِىٌّ عليه السلام:
لايَقْطَعُ عَلى اَحَدٍ كَلامَهُ حَتّى يَجُوزَ فَيَقْـطَـعُهُ بِنَهْىٍ اَوقِيـامٍ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 18]
امام على عليه السلام فرمود: پيامبر هرگز سخن كسى را قطع نمى كرد، مگر آنگاه كه بيش از حدّ حرف بزند آن وقت او را نهى مى كرد يا بر مى خاست.
هم سخن گفتن آدابى دارد، هم گوش دادن به سخن ديگران. برخى قبل از تمام شدن حرف طرف، وارد سخن او مى شوند و كلامش را قطع مى كنند. اين نشانه كم صبرى و بى ادبى است. رسول خدا صلي الله عليه و آله صبر مى كرد تا كلام گوينده به آخر برسد، مگر آنكه سخن او ناروا و ناحق باشد، كه يا او را نهى مى كرد، يا با ترك مجلس كلامش را گوش نمى كرد.
9. ادبِ نشستن
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام :
كانَ صلي الله عليه و آله لايَجْلِسُ وَ لا يَقُومُ اِلاّ عَلى ذِكْرِ اللّهِ وَلايُوطِنُ اْلأَماكِنَ وَ يَنَهْى عَنْ ايطانِها وَ اِذا انْتَهى اِلى قَوْمٍ جَلَسَ حَيْثُ يَنْتَهى بِهِ الْمَجْلِسُ وَ يَأْمُرُ بِذلِكَ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 16]
على عليه السلام فرمود: نشستن و بر خاستن رسول خدا صلي الله عليه و آله با ياد خدا بود. در مجالس جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار نهى مى فرمود. هرگاه به جمعى مى پيوست، هرجا كه خالى بود مى نشست و به اين كار نيز دستور مى داد.
ارزش هر «جا» به كسى است كه آنجا مى نشيند. افراد مغرور و متكبّر در پى آنند كه در هر مجلس در صدر بنشينند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اصحاب خود را از اين كار نهى مى كرد و خودش نيز در عمل، وارد مجلسى كه مى شد، هر جا كه جا بود مى نشست و در پى جايگاه اختصاصى نبود. ممكن است صاحب خانه يا صاحب مجلس براى احترام به مهمان، او را در بالا بنشاند، ولى انسان نبايد روحيه «صدر نشينى» داشته باشد و «جا» برايش چندان مهم باشد.
10. با مهـمان
قـالَ الْكاظِمُ عليه السلام:
اِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله اِذا اَتاهُ الضَّيْفُ اَكَلَ مَعَهُ وَ لَمْ يَرفَعْ يَدَهُ مِنَ الْخِوانِ حَتّى يَرْفَعَ الضَّيْفُ يَدَهُ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 67]
امام كاظم عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگاه مهمان داشت، با او غذا مى خورد و دست از سفره و غذا نمى كشيد، تا آن كه مهمان دست از غذا خوردن بكشد.
مهمان دوستى، خصلتى ارزنده است و هم غذا شدن با مهمان نشانه محبت و تكريم اوست. سيره پيامبران الهى، پذيرايى شايسته از مهمان و احترام به او بوده است. وقتى سر سفره اى يك شخصيت مهم نشسته باشد، ديگران در شروع و پايان به او نگاه مى كنند و اگر او دست از غذا خوردن بكشد، ديگران هم دست مى كشند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر سر سفره دير از غذا دست مى كشيد، تا مهمانش گرسنه نماند و از خوردن، خجالت نكشد.
11. مُصـافـحه
قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
ما صافَحَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله رَجُلاً قَطُّ فَنَزَعَ يَدَهُ حَتّى يَـكُونَ هُوَ الَّـذى يَنْـزِعُ يَدَهُ منْهُ.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 269]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگز با كسى دست نداد كه دستش را عقب بكشد مگر آن كه طرف مقابل دست خود را عقب ببرد.
مصافحه و دست دادن، يكى از آداب معاشرت در اسلام است كه نشانه صميميّت و دوستى است و سبب افزايش محبّت مى شود. بعضى ها وقتى به كسى علاقه نداشته باشند، يا دست نمى دهند، يا دست خود را زود عقب مى كشند و برخوردى سرد از خود نشان مى دهند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براى اينكه طرف مقابل، احساس بى مهرى نكند، آن قدر دست خود را در دست طرف مقابل نگه مى داشت تا او دست خود را عقب بكشد و اينگونه آن حضرت، به افراد ديگر ابراز محبت مى كرد.
12. خـوش خـلقى
قـالَ عَلِىٌّ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله، دائِمَ الْبِشْرِ، سَهْلَ الْخُلْقِ، لَيِّـنَ الْجانِبِ، لَيْسَ بِفَـظٍّ وَ لا غَـليظٍ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 14]
امام على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره خوشرو، خوش خو و نرم بود، خشن و درشت خوى نبود.
خوشرويى، خوشخويى و خوشگويى از نشانه هاى «حسن خلق» است. برخورد خوب و با چهره بشّاش و اخلاق نيك، عامل جذب ديگران است. بر عكس، تندخويى و بداخلاقى و بد زبانى، ديگران را مى آزارد و فرارى مى دهد. يكى از مهمترين عوامل موفقيت پيامبر صلي الله عليه و آله در دعوت اسلامى، اخلاق نيكوى او بود و قرآن فرموده است: اگر خشن و تندخو بودى مردم از دور تو پراكنده مى شدند و به سبب رحمت الهى است كه بر مردم نرم و مهربان شده اى.
13. گفـتار
قالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ صلي الله عليه و آله لايَذُمُّ اَحَدا وَلايُعَيِّرُهُ وَلا يَطْلُبُ عَثَراتِهِ وَلا عَوْرتَهُ وَلا يَتَكَلَّمُ اِلاّ فيما رَجى ثوابَهُ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 17]
امام عـلى عليه السلام فرمود: آن حضرت هرگز كسى را مذمّت نمى كرد، و در پى لغزشها و عيوب و اسرار ديگران نبود و سخن نمى گفت مگر آنجا كه اميد ثواب داشت.
برخى از مردم، زبان تلخ و گزنده دارند و پيوسته در پى سرزنش و عيب جويى از ديگران و بردن آبروى آنانند. برخى هم بزرگوار و اهل كرامت اند و زبان از نكوهش و بدگويى ديگران نگه مى دارند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اينگونه افراد بود و هرگز در پى كشف لغزش ها و خطاهاى ديگران نبود، تا آن ها را به رخ ايشان بكشد و آبروى آنان را ببرد. از سخنان لغو و بيهوده هم پرهيز داشت و جايى زبان به سخن مى گشود كه ثواب داشته باشد و موجب رضاى الهى گردد.
14. خــوراك
قـالَ الصّـادِقُ عليه السلام:
مازالَ طَعامُ رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه و آله الشَّعيرَ حَتّى قَبَـضَهُ اللّهُ اِلَـيْهِ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 49]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله تا روز وفات خود، همواره طعامش نان جو بود.
دنيا براى آخرت گرايان، آخورى نيست كه بخورند و بچرند و همواره در پى شكمبارگى باشند. رسول خدا صلي الله عليه و آله اهل قناعت و ساده زيستى بود و نان و خوراك او نان جو بود كه در آن زمان غذاى ساده به شمار مى رفت. كسى كه بر تمايلات نفسانى خود مسلّط و از اسارت شكم آزاد باشد و با قناعت زندگى كند، هميشه عزيز است و كسى كه اسير شكم و غذا باشد، تن به هر ذلّت و حقارت مى دهد تا به نوايى برسد.
15. شــوخى
قـالَ الصّـادِقُ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يُداعِبُ وَ لايَقُـولُ اِلاّحَـقّـا.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 244]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله شوخى و مزاح مى كرد، ولى جز حقّ چيزى نمى گفت.
اسلام، دين نشاط و شادابى است و از نشانه هاى خوش اخلاقى مؤمن آن است كه اهل مزاح و شوخى باشد و با مزاح و مداعبه، ديگران را شاد كند. در روايات اسلامى شاد كردن ديگران و «ادخال سرور در قلب مؤمن» كارى پسنديده و مطلوب به شمار آمده است. در عين حال بايد مراعات كرد تا از حدّ نگذرد و به دروغ و طعنه و استهزاى مؤمن و تحقير و توهين ديگران نيانجامد. آرى، شوخى و مزاح خوب است، تا وقتى كه از مرز حق فراتر نرود و به دروغ و هتّاكى نرسد.
16. خـوردن به انـدازه
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله:
نَحْنُ قَوْمٌ لا نَأْكُلُ حَتّى نَجُوعَ وَ اِذا اَكَـلْنا لانَشْبَـعُ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 181]
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: مـا جمعيّتى هستيم كه تـا كامـلاً گرسنه نشويم غـذا نمى خوريم و چون مى خـوريم، خود را كاملاً سير نمى كنيم.
اساس تندرستى و سلامت، مراعات اندازه در خوردن و پرهيز از پرخورى است. نظم و اندازه در خوراك، كمك به بهداشت تغذيه است و جلوى بسيارى از بيماريها را مى گيرد. سعدى گويد: نه چندان بخور كز دهانت بر آيد نه چندان كه از ضعف، جانت درآيد رعايت اعتدال در خورد و خوراك، ضامن سلامتى انسان و پيروى از سيره و شيوه اولياى الهى است.
17. غــذاى جـمعى
قـالَ الصّـادِقُ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله اِذا اَكَلَ مَعَ الْقَوْمِ طَعاما كانَ اَوّلَ مَنْ يَضَعُ يَدَهُ وَاخِرَ مَنْ يَرفَعُها لِيَأْكُلَ الْقَوْمُ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 166]
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هرگاه در جمع مردم غذا مى خورد، اوّلين كسى بود كه دست به غذا دراز مى كرد و آخرين فردى بود كه دست از غذا مى كشيد تا ديگران بخورند.
مراعات حال ديگران در همه امور، نشانه نوعدوستى و ادب و همزيستى با ديگران است. در سفره هاى جمعى در حضور پيامبر، مردم به عنوان ادب، قبل از پيامبر دست به سوى غذا نمى بردند و پس از دست كشيدن پيامبر از غذا، به خوردن ادامه نمى دادند. رسول خدا صلي الله عليه و آله براى آنكه گرسنه اى بيش از حدّ منتظر نماند يا كسى سر سفره اى گرسنه نماند، اوّل از همه شروع مى كرد و آخر از همه نيز از غذا دست مى كشيد، تا ديگران با فراغت خاطر بخورند و سير شوند.
18. سخن به اندازه فهم مردم
قـالَ الصّـادِقُ عليه السلام:
ما كَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله الْعِبادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ، قـالَ رسُـولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله: اِنّا مَعـاشِرَ الاَْنْبِـياءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلّـِمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 57]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله، هرگز با مردم به اندازه عقل خود سخن نگفته و فرموده: ما پيامبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن بگوييم.
ظرفيت ادراك مردم نسبت به حقايق دينى متفاوت است. يك معلم و مربى و مبلّغ بايد سطح فكر و درك مخاطبان را مراعات كند و در حدّ فهم آنان و ساده و روان حرف بزند. پيامبران الهى چون فرستادگان خدا به سوى همه مردم بودند، زبانشان آسان و همه فهم بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله با آنكه عقل كل و داناترين افراد بود، ولى به اندازه سطح فكر و فهم مردم سخن مى گفت. اين شيوه، براى همه معلمان و مبلغان، رسانه ها و مطبوعات و توليد كنندگان برنامه هاى عمومى الگوست.
19. عـدالت در نـگاه
قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
كانَ رسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يُقَسِّمُ لَحَظاتِهِ بَيْنَ اَصْحابِهِ فَيَـنْظُرُ اِلى ذا وَ يَـنْظُرُ اِلى ذا بِالسَّـوِيَّةِ.
[اصول كافى ، ج 2، ص 671]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله، نگاههايش را بين اصحابش تقسيم مى كرد و به اين و آن يكسان نگاه مى كرد.
عدالت، خصلت هميشگى پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در همه امور بود. اگر يك گوينده يا معلّم يا واعظ، تنها به بعضى نگاه كند و به بقيّه بى اعتنا باشد، حاضران احساس تبعيض مى كنند و مى رنجند. اگر يك قاضى هم به يكى از دو طرف دعوا توجّه بيشترى كند، اين نگاه تبعيض آميز، اثر منفى مى گذارد. رسول خدا صلي الله عليه و آلهحتّى در نگاه به افراد حاضر در جلسات هم عدالت را رعايت مى كرد و نگاه پر مهر خود را يكسان ميان آنان تقسيم مى نمود.
20. عـاطـفه
قالَ الباقِرُ عليه السلام:
كانَ رسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يَسْمَعُ صَوْتَ الصَّبِىِّ يَبْكى وَهُوَ فىِ الصَّلوةِ فَيُخَفِّفُ الصَّلوةَ فَتَصيرُاِلَيْهِ اُمُّهُ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 273]
امام باقر عليه السلام فرمود: هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله در نماز، صداى گريه كودكى را مى شنيد، نمازش را سبكتر مى خواند تا مادر آن كودك «كه در نماز جماعت بود» به بچّه رسيدگى كند.
عاطفه و مهرورزى نسبت به مردم به ويژه كودكان و ضعيفان، گواه زنده بودن حسّ نوع دوستى و انسانيّت در وجود آدمى است. رسول خدا صلي الله عليه و آله كه مظهر رحمت الهى براى همه عالميان است، حتّى در نماز جماعت هم از حال ديگران غافل نبود و صداى گريه كودكان سبب مى شد نمازش را كوتاه تر بخواند، تا مادران به كودكان گريان خويش بپردازند. اين شايسته همه مسؤولان و رهبران و مديران است كه از حال زير دستان خود غافل نباشند.
21. خشـم براى خـدا
قالَ عَلِىُّ عليه السلام:
مَاانْتَصَرَ لِنَفْسِهِ مِنْ مَظْلَمَةٍ حَتّى يَنْتَهِكَ مَحارِمُ اللّهِ فَيَكُونُ حينَئِذٍ غَضَبُهُ لِلّهِ تَبارَكَ وَتَعالى.
[سُنَنُ النَّبى،ص 45]
امام على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله از ستمى كه به خود او مى شد انتقام نمى گرفت، مگر آن كه حريم الهى هتك شود، كه در آن صورت خشم مى كرد و غضبش براى خدا بود.
عفو و گذشت، شيوه انسان هاى بزرگ و با كرامت است. كينه توزى و انتقام جويى شخصى نيز، خصلت انسان هاى حقير است. تاريخ زندگى پيامبر و خاندان او سرشار از صحنه هايى است كه خصلت عفو و گذشت آنان را نشان مى دهد. از سوى ديگر تولّى و تبرّى از واجبات دينى است و نشان مى دهد كه مهر و قهر و دوستى و دشمنى و قاطعيّت و گذشت، بايد بر مدار دين و محور اصول ارزشى باشد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در مورد حق شخصى خود به سادگى گذشت مى كرد، امّا وقتى به مقدسات دينى و حرمت هاى الهى اهانت مى شد، هرگز كوتاه نمى آمد. خشم مقدّس او هم براى خدا و در راه خدا بود.
22. مســواك
قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
اِنَّـهُ صلي الله عليه و آله كانَ يَسْـتاكُ فى كُلِّ مَرَّةٍ قامَ مِنْ نَوْمِهِ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 222]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله هر بار كه از خواب بر مى خاست، مسواك مى زد.
رعايت بهداشت بدن و نظافت دهان و دندان، از توصيه هاى مؤكّد اسلام است. رهبران دينى ما در عمل، نشان مى دادند كه تا چه حد به اين امور اهميّت مى دهند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مى فرمود: اگر بيم آن نبود كه بر امّتم سخت و مشقّت باشد، مسواك را بر آنان واجب مى ساختم. خود آن حضرت، روزى چند بار مسواك مى زد و مسواك زدن هرگاه كه از خواب بر مى خاست، يكى از آن موارد بود. امّت او هم شايسته است كه در نظافت و بهداشت فردى و اجتماعى به او اقتدا كند.
23. تنـظيـم وقـت
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ اِذا اَوى اِلى مَنْزِلِهِ جَزَّءَ دُخُولَهُ ثَلاثَةَ اَجْزاءَ: جُزْءا لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ،وَ جُزْءا لِأَهْلِهِ وَجُزْءا لِنَفْسِهِ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 13]
امام على عليه السلام فرمود: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، وقتى به خانه خويش مى رفت اوقاتش را سه قسمت مى كرد: بخشى براى خداى متعال، بخشى مخصوص خانواده و بخشى هم براى كارهاى شخصى خود .
نظم و برنامه ريزى در كارها، از عوامل موفقيت است. زمان بندى امور و انجام هر كارى در وقت خاص، يكى از جلوه هاى نظم است. اگر اوقات خود را تنظيم كنيم به خيلى از كارهاى عقب مانده خود مى رسيم و كم نمى آوريم. اينكه آن حضرت اوقات داخل خانه را به سه بخش تنظيم مى كرد، درسى از نظم است و اينكه بخشى براى خدا، بخشى براى مردم و بخشى براى خود اختصاص مى داد، درس ديگرى است كه بايد رابطه با خدا و رابطه عاطفى با خانواده فراموش نشود و فداى كارها و اشتغالات روزمرّه نگردد.
24. حـفظ زبـان
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ رَسُـولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله، يَخْزُنُ لِسـانَهُ اِلاّعَمّا كانَ يَعْنيهِ وَ يُؤَلِّفُهُمْ وَ لا يُنَفِّرُهُمْ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 15]
امام عـلى عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله زبان خويش را از غير سخنان مورد نياز باز مى داشت و كلامش مردم را الفت مى بخشيد و آنان را دور و بيزار نمى ساخت.
زبان، هم مى تواند الفت آور باشد، هم تفرقه انگيز. گفتار انسان گاهى دشمنى و كدورت و اختلاف پديد مى آورد، گاهى اختلافات را به آشتى و تفاهم تبديل مى كند. پيامبر خدا كه رحمت براى جهانيان و «محور وحدت» براى امّت بود، زبان خود را كنترل مى كرد، از حرفهاى نامربوط و بيهوده و تفرقه انگيز پرهيز مى كرد. كم حرف زدن، تمرينى براى خودسازى و تسلّط بر خويش است.
25. ارزشـهاى اخـلاقى
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ اَجْوَدَ النّاسِ كَفّا وَ اَجْرَءَ النّاسِ صَدْرا وَ اَصْدَقَ النّاسِ لَهْجَةً وَ اَوْفَى النّاسِ ذِمَّةً وَ اَلْيَنَهُمْ عَريكَةً وَ اَكْرَمَهُم عِشْرَةً.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 194]
امام على عليه السلام فرمود: پيامبرخدا صلي الله عليه و آله، از همه مردم بخشنده تر، با جرأت تر، راستگوتر، وفادارتر، خوش اخلاق تر و نيكو رفتارتر بـود.
از قديم گفته اند: دو صد گفته چون نيم كردار نيست. رسول خدا صلي الله عليه و آله و اولياى دين از آن جهت الگوى اخلاقى مايند كه گفتار و كردارشان تجسّم آيات قرآن و ارزشهاى اخلاقى است. نه تنها برخوردار از مكارم اخلاقى اند، بلكه سرآمد همه و پيشتاز در خصلتهاى نيكويند. رسول خدا صلي الله عليه و آله در سخاوت و شجاعت و صراحت و صداقت و وفاى به عهد و حسن خلق، از همه برتر بود. آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى! مديران جامعه نيز بايد الگوى مردم باشند تا جامعه به خوبيها گرايش يابد.
26. فـرزنـد دخـتر
قالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله اِذا بُشِّرَ بِجارِيَةٍ قالَ: رَيْحـانَةٌ، وَرِزْقُـها عَـلَى اللّهِ.
[سُنَنُ النَّبى،ص 80]
امام على عليه السلام فرمود: هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ولادت دخترى مژده مى دادند، مى فرمود: ريحان و دسته گل است و روزىِ او بر خداست.
در فرهنگ جاهليت، به زن ارزش و اهميّتى قائل نبودند و بدترين حالت آنان وقتى بود كه خبر مى دادند همسرت، فرزند دختر آورده است. دختران را مايه ننگ مى دانستند و زنده به گور مى كردند. احترامى كه پيامبر به دخترش حضرت زهرا عليها السلام نشان مى داد و ابراز محبت مى كرد و خوشحالى و شادمانى كه هنگام مژده تولّد دختر، از خود ابراز مى كرد، هم توجّه دادن به كرامت و ارزش انسانى زن بود، هم در عمل، با تفكّرات دوران جاهليت مبارزه مى نمود و دختر را يك دسته گل كه نعمت خداست مى شمرد.
27. رُو بـه قــبله
قـالَ الصّادِقُ عليه السلام:
كانَ رَسُـولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله اَكْثَرَ ما يَجْلِسُ تِجاهَ الْقِبْلَةِ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 26]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسـول خدا صلي الله عليه و آله بيشتر اوقات، رو به طرف قبله مى نشست.
كعبه مقدس و مسجد الحرام، قبله گاه مسلمين و كانون توحيد و يادگار حضرت ابراهيم و اسماعيل است. مسلمان در نماز و نياز، به اين جهت و سمت و سوى توحيدى توجه مى كند و از فداكارى هاى موحّدان عالم و پيروان قبله الهام مى گيرد. مستحب است كه انسان در حالت دعا، تلاوت قرآن، غذا خوردن، خوابيدن رو به قبله باشد. اگر رسول خدا صلي الله عليه و آلهدر نشستن به اين نكته توجّه داشت، براى درس دادن به ماست كه جهت گيرى توحيدى و الهى را در همه حالات داشته باشيم و خدا و قبله را از ياد نبريم.
28. تـواضُــع
قـالَ البـاقِرُ عليه السلام:
قالَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله خَمْسٌ لااَدَعُهُنَّ حَتَّى الْمَماتِ: اَلْأَكْلَ عَلَى الْحَضيضِ مَعَ الْعَبيدِ وَرُكُوبِىَ الْحِمارَ مُؤكَفا وَ حَلْبِىَ الْعَنْزَ بِيَدى وَ لُبـْسَ الصُّـوفِ وَ التَّسليمَ عَلَى الصِّبْيانِ لِتَكُونَ سُنَّةً مِن بَعْدى.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 215]
امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمود: از پنج كار تا هنگام مرگ دست بر نمى دارم: ۱ـ غذا خوردن روى زمين با بردگان ۲ـ سوار شدن بر اُلاغ بى پالان ۳ـ بُز را با دست خود دوشيدن ۴ـ لباس پشمينه پوشيدن ۵ـ به كودكان سلام كردن تا اين كه بعد از من سنّت شود.
اين پنج خصلت و عمل، هر كدام به گونه اى نشان فروتنى و خاكسارى و دورى از تكبّر و غرور است. رسول خدا صلي الله عليه و آله براى ما اسوه و سرمشق همه كمالات، از جمله الگوى «تواضع» است. اينكه آن حضرت تأكيد مى فرمايد تا زنده است اينگونه رفتار مى كند، براى آن است كه امّت محمدى به آن بزرگوار اقتدا كند و الگو بگيرد.
29. آراســتگى
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يُرَجّـِلُ شَعْرَهُ وَ اَكْثَرُ ما كانَ يُرجّـِلُ شَعْرَهُ بِالْماءِ.
[سُـنَنُ النـَّبى،ص 91]
امام على عليه السلام فرمود: حضرت رسول صلي الله عليه و آله، همواره موهاى خود را شانه مى زد و بيشتر اوقات، موى خود را با آب صاف مى كرد و شانه مى زد.
از مهم ترين توصيه هاى دينى، نظم و نظافت و تميزى و آراستگى است. شستن دست و صورت، شانه زدن مو، عطر زدن، ناخن گرفتن، پوشيدن لباس سفيد و تميز، جلوه هايى از آراستگى است كه در سيره نبوى ديده مى شود. ژوليدگى و به هم ريختگى و آلودگى از نظر اسلام، ناپسند است. سزاوار است كه هر مسلمان، با اقتدا به سيره پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، در تميزى و آراستگى نمونه باشد و در عمل، نشان دهد كه اسلام، دين پاكى و پاكيزگى است.
30. لبخـند در سُـخن
عَنْ اَبِى الدَّرْدآءِ:
كانَ رَسُـولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله، اِذا حَدَّثَ بِحَديثٍ تَبَسَّمَ فى حَديثِهِ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 21]
ابو درداء روايت كرده است: حضرت رسـول خدا صلي الله عليه و آله هرگاه سخنى مى گفت در كلامش تبسم مى نمود ولبخند مى زد.
تبسّم و خنده رويى، عامل جذب ديگران است. بر عكس، چهره عبوس و خشن، ديگران را گريزان مى كند. آميختن گفتار به لبخند، تأثير كلام را مى افزايد و دلها را مجذوب مى كند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آلهاز اين رمز جاذبه استفاده مى فرمود و با چهره خندان و گفتار شيرين با مردم سخن مى گفت و با اخلاق نيكوى خود مردم را تحت تأثير قرار مى داد.
31. راه رفــتن
عَنْ اِبْنِ عَبّاسٍ :
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله اِذا مَشى، مَشى مَشْيا يُعْرَفُ اَنَّهُ لَيْسَ بِمَشْىِ عاجِزٍو لا بِكَسْلانَ.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 236]
ابن عبّاس نقل كرده است: پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام راه رفتن، چنان با نشاط راه مى رفت كه معلوم مى شد راه رفتن انسانِ ناتوان و خسته نيست.بحـار الانوار، ج ۱۶،ص ۲۳۶
راه رفتن آدابى دارد. قرآن كريم، از راه رفتن متكبّرانه انتقاد مى كند و به تواضع در راه رفتن توصيه مى كند. از سوى ديگر، راه رفتن شُل و وِل و بى حال و سست، زيبنده يك انسان مصمّم و توانا نيست. رسول خدا صلي الله عليه و آله در عين حال كه فروتنى را در همه امور، از جمله در راه رفتن مراعات مى كرد، راه رفتنى محكم و با صلابت و اقتدار داشت و اين صلابت و استوارى در رهبران، نشانه عزم آنان است و به مردم هم روحيّه و صلابت مى بخشد.
32. سـاده زيسـتى
قـالَ عَلِىٌّ عليه السلام:
لَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله يَأكُلُ عَلَى الاَْرْضِ وَيَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يُرَقِّـعُ بِيَدِهِ ثَوبَهُ وَ يَركَبُ الْحِمارَ العارىَ وَيُرْدِفُ خَلْفَهُ.
[نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 195]
امام على عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روى زمين غذا مى خورد و مانند بندگان دو زانو مى نشست و با دست خويش كفش و لباس خود را وصله مى زد و مى دوخت و بر اُلاغ بى پالان سوار مى شد و كسى را هم در رديف خود سوار مى كرد.
بعضى ها چنان متكبّر و مغرورند كه حتّى كارهاى شخصى خود را هم به گردن ديگران مى اندازند و انجام آن ها را براى خودشان، كسر شأن مى پندارند. روشى كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله داشت، به ما مى آموزد كه روى زمين نشستن و متواضعانه غذا خوردن و وصله زدن به كفش و لباس و سوار مركب ساده شدن و ديگرى را هم سوار كردن و به مقصد رساندن، نه تنها ننگ و عار نيست، بلكه نشانه تواضع است و دلها را به هم نزديك مى كند وبر محبّت ها مى افزايد.
33. شـجـاعت
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
كُنّا اِذا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ لَقِـىَ الْعَدُوَّ الْقَوْمُ، اِتَّقَيْـنا بِـرَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه و آله فَما يَكُونُ اَحَدٌ اَقْرَبَ اِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ.
[محـجة البيـضاء ، ج 4 ، ص 151]
على عليه السلام فرمود: وقتى كه آتش جنگ برافروخته مى شد و دو لشگر به هم مى رسيدند، همه ما به پيامبر خدا صلي الله عليه و آلهپناهنده مى شديم و كسى نبود كه از آن حضرت به دشمن نزديك تر باشد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در عين حال كه پيامبر رحمت و رأفت و مهربانى بود و اخلاق نرم و حلم و مداراى فراوان داشت، از نظر شجاعت روحى و سلحشورى و بى باكى در مقابله با دشمنان و عرصه هاى رزم، بى نظير بود. هميشه شجاعت رهبر، به پيروان انتقال مى يابد و مردم از رهبران خود روحيه و الهام مى گيرند. در ميدانهاى نبرد و شرايط دشوار و پر خطر، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تكيه گاه مردم و مايه اميد ودلگرمى مسلمانان بود و به او پناه مى بردند.
34. شُــكر
قـالَ الصّـادِقُ عليه السلام:
كانَ رَسُـولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يَحْـمِدُ اللّهَ فىكُلِّ يَوْمٍ ثَلاثَ مِأَةٍ وَسِتّينَ مَرَّةً.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 257]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله هر روز سيصد و شصت بار خــدا را حـمد مى كرد.
حمد و ثناى الهى و شكر نعمت، در سايه معرفت انسان به صاحبِ نعمت و توجه به الطاف خداوندى است. هر كه خداشناس تر و نعمت شناس تر باشد، بيشتر شكر خواهد كرد. شكر، هم حالت قلبى است، هم سپاسِ زبانى است و هم استفاده از نعمتها در راه خدا پسندانه است، اينكه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روزى ۳۶۰ بار خدا را شكر مى كرد، به ما هم آموزش مى دهد كه بنده شاكر خدا باشيم. از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به در آيد؟
35. مجـلس پيـامـبر صلى الله عليه و آله
قـالَ عَـلِىٌّ عليه السلام:
اِذا تَكَلَّمَ اَطْرَقَ جُلَساؤُهُ كَاَنَّما عَلى رُؤُسِهِمُ الطَّيْرُ فَاِذا سَكَتَ تَكَلَّمُوا، وَ لايَتَنازَعُونَ عِنْدَهُ الْحَديثَ، مَنْ تَكَلَّمَ اَنْصَتُوا حَتّى يَفْرَغَ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 15]
امام على عليه السلام فرمود: وقتى رسول خدا صلي الله عليه و آله سخن مى گفت حاضران سرا پا گوش بودند؛ گويى بر سرهايشان پرنده نشسته است و وقتى ساكت مى شد اصحاب سخن مى گفتند. در حضور او، در سخن نزاع نمى كردند. هر كس سخن مى گفت گوش مى كردند تا تمام كند.
از آداب حضور در محضر بزرگان، رعايت سلوك و توجه به سخنان آنان و بهره بردن از كلمات حكيمانه و موعظه آنان است. گوش دادن به حرفهاى هر گوينده، نوعى احترام و توجّه نسبت به اوست. بى توجهى به حرف مخاطب و متكلّم، بى ادبى است. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مردم را آنگونه ادب كرده بود كه پاى صحبتهاى حكيمانه آن حضرت، سراپا گوش باشند و در هر مجلسى از نزاع لفظى و جدال بپرهيزند و حرف كسى را قطع نكنند و صبر كنند تا كلام او به پايان برسد.
36. در جـمع يـاران
قـالَ اَبُوذَر:
كانَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله يَجْلِسُ بَيْنَ ظَهْرانِىِّ اَصْحابِهِ فَيَجيىَ? الغَريبُ فَلايَدْرى اَيُّهُمْ هُوَ حَتّى يَسْأَلَ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 16]
اَبوذر غفارى گويد: حضرت رسول صلي الله عليه و آله در ميان اصحاب خويش مى نشست. هرگاه غريب و ناشناسى مى آمد، نمى شناخت كه حضرت محمّد كدام يك از آنان است، تا آن كه بپرسد.
اين نيز يكى از جلوه هاى تواضع و مردمى بودن در رفتار و سلوك حضرت رسول صلي الله عليه و آله بود. با آنكه اشرف مخلوقات و خاتم پيامبران و پيشواى مردم بود، از تشخّص طلبى و مزيّت جويى پرهيز داشت و در جمع اصحاب مى نشست و افراد نا آشنا و غريب، او را از ديگران تشخيص نمى دادند. همين سبب شد كه از او اجازه خواستند برايش سكو و جايگاه ساده اى ترتيب دهند كه هنگام موعظه و خطبه بر آن بنشيند، تا تازه واردين غريب، بدانند كه در اين جمع، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله كدام يك از ايشان است؟
37. عـطــر
قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله يُنْفِقُ عَلَى الطّيبِ اَكْثَرَ مِمّا يُنْفِـقُ عَلَى الطَّـعامِ.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 248]
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله براى عطريّات بيش از غــذا خرج مى كرد.
خوشبويى و استفاده از عطر و مواد خوشبو كننده بدن، لباس و محيط زندگى، هم نشاط و طراوت مى آورد، هم عامل جذب و محبّت است، هم بوهاى بد را از بين مى برد. در روايات است كه عطر زدن و خوشبويى از شيوه پيامبران است. رسول خدا صلي الله عليه و آله مظهر اين آراستگى و جمال بود و بيش از آنكه خرج خوراك و طهام كند، خرج عطر و مواد خوشبو كننده مى كرد و هميشه معطّر بود. در سخنى به على عليه السلام فرمود: هر چه در راه بوى خوش و عطر، خرج كنى اسراف نيست.
38. مــردم دارى
عَنْ اَنَسٍ:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله اِذا فَقَدَ الرَّجُلَ مِنْ اِخْوانِهِ ثَـلاثَةَ اَيّـامٍ سَأَلَ عَنْهُ، فَـاِنْ كانَ غـائِبا، دَعـالَهُ وَ اِنْ كانَ شـاهِدا، زارَهُ وَ اِنْ كانَ مَريضـا، عـادَهُ.
[مـكارم الاخـلاق، ص 19]
اَنَس «خدمتكار پيامبر صلي الله عليه و آله» مى گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هرگاه يكى از اصحاب خود را سه روز نمى ديد از حال او جويا مى شد. اگر غايب بود، دعايش مى كرد، و اگر در شهر بود به ديدارش مى رفت، و اگر بيمار بود به عيادتش مى شتافت.
از نشانه هاى رهبران مردمى، تفقّد و احوالپرسى و همدردى با مردم و زير دستان است. رابطه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با مردم، بسيار عاطفى و مستحكم بود و مردم بسيار دوستش مى داشتند و يكى از عوامل آن، همين روحيه و اخلاق پيامبر بود كه از حال امت خود جويا مى شد، به ديدار آنان مى رفت، به عيادت بيماران مى پرداخت و بى توجّه به وضعيّت آنان نبود.
39. فــروتـنى
قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
ما اَكَلَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله مُتَّكِئا مُنْذُ بَعَثَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ نَبِيّا حَتّى قَبَضَهُ اللّهُ اِلَيْهِ، مُتَواضِعا لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ.
[بحـار الانوار، ج 16،ص 242]
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آلههرگز از آغاز بعثت تا رحلت، در حال تكيه دادن غذا نخورد (آنگونه كه رسم سلاطين بود) و اين از روى تواضع در برابر خدا بود.
رعايت ادب و فروتنى در غذا خوردن، از توصيه هاى اسلام است. يكى از جلوه هاى تواضع در شيوه غذا خوردن، نشستن متواضعانه است. متكبران و سلاطين، بر بساط و تخت خود لم مى دهند و با تكبّر خاصّى غذا مى خورند. رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگز در حال تكيه دادن غذا نخورد. به طرف غذا خم مى شد، روى زمين نشسته و غذا مى خورد، دست چپ را به زمين تكيه مى داد و با دست راست غذا مى خورد و اين ادب و عبوديت او را در پيشگاه خداوند نشان مى دهد.
40. غم زُدايى از اصحاب
قـالَ عَلِىٌّ عليه السلام:
كانَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اَصْحابِهِ اِذا رَآهُ مَغْمُوما بِالْمُداعَبَةِ وَ كانَ صلي الله عليه و آله يَقُولُ: اِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْمُعَبّـِسَ فى وَجْهِ اِخْوانِهِ.
[سُـنَنُ النـَّبى،ص 61]
حضرت على عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هرگاه يكى از اصحاب را غمگين مى ديد، با شوخى او را خوشحال مى كرد و مى فرمود: خداوند، كسى را كه با برادرانش با ترشرويى و چهره عبوس رو به رو شود، دشمن مى دارد.
شوخ طبعى و مزاح، در حدّ اعتدال و دورى از افراط، پسنديده است. سيره پيامبر و ائمّه عليهم السلام چنين بوده كه گاهى براى شاد كردن كسى يا زدودن غم و غصّه از او، شوخى مى كردند و سخنان شيرين و شوخى آميز مى گفتند. انسانهاى شوخ طبع به خاطر آن كه موجب شادى و نشاط ديگران مى شوند، محبوبيّت پيدا مى كنند و افراد عبوس و اخمو و بدخلق، از نظر خداوند هم مطرودند. امّا بايد حدّ و حريم ها حفظ شود و به زياده روى و افراط كشيده نشود و شوخى و مزاح، سبب رنجش ديگران و تحقير و استهزاى آنان نگردد.
منبع : چهل حديث « سیره نبوی » عليه السلام، جواد محدثی.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
حضرت محمدص در کلام امام على (علیه السلام)
احادیث سیره نبوی صلی الله علیه وآله
ولادت وحیات امام صادق علیه السلام قسمت اول
ولادت وحیات امام صادق علیه السلام قسمت دوم
ولادت وحیات امام صادق علیه السلام قسمت سوم
ولادت وحیات امام صادق علیه السلام قسمت چهارم
ربیع الاول است عیدِ مسلمانانِ کشورها
هفدهِ ماه ربیع است، عیدِ میلاد مُحَمَّد
مُحَمَّدٌ سَیدُ الْكَوْنَینِ وَالثَّقَلَینِ
جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر
هفدهِ ماه ربیع است، عیدِ میلاد مُحَمَّد
ربیع الاول است عیدِ مسلمانانِ کشورها
بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی
خط حزبالله ۴۶۱ | ساز دشمن پسند دوقطبی سازی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
ولکم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ...( سوره احزاب، آیه 21)؛ مسلماً براى شما در زندگى رسولخدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.»
امام على (علیه السلام) مىفرماید: «وَ لَقَد کانَ فى رَسُولِ اللّهِ (صلى اللّه علیه و آله و سلم) کافٍ لَکَ فى الاُسوَةِ، وَ دَلیلٌ لَکَ عَلى ذَمِّ الدُّنیا و عَیبها وَ کَثرَةِ مَخازیها وَ مَساویها اِذ قُبِضَت عَنه اَطرافُها وَ وُطِئَت لِغَیرِهِ اَکنافُها وَ فطِمَ عَن رَضاعِها...» (نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسایان، خطبه 160، ص 298) براى تو کافى است که راه و رسم زندگى پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) را اطاعت نمایى، تا رهنماى خوبى براى تو در شناخت بدىها و عیبهاى دنیا و رسوایىها و زشتىهاى آن باشد، چه اینکه دنیا از هر سو بر پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) باز داشته و براى غیر او گسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهاى آن فاصله گرفت. در ادامه همین خطبه درباره اسوه بودن آن حضرت و لزوم اقتدا به او مىفرماید: «فَتأسَّ بِنَبِیّک الاَطیبِ الاَطهر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فَاِنّ فِیه اُسوَةٌ لِمَن تَأسّى وَ عَزاءً لِمَن تَعَزّى وَ اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللّه اَلمتأسّى بِنَبِیّه وَ المَقتَصّ لِاَثرِه (نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسایان، خطبه 160، ص 300)؛ پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که در (راه و رسم) او الگویى است براى الگو طلبان و مایه فخر و بزرگى است براى کسى که خواهان بزرگوارى باشد، محبوبترین بنده نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند و گام بر جایگاه قدم او نهد .
و راز الگو بودن حضرت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) اصالت و جامعیّت اوصاف آن حضرت است، در اینباره امیرمؤمنان (علیه السلام) مىفرماید: «...تا اینکه کرامت اعزام نبوّت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) رسید، نهاد اصلى وجود او را از بهترین معادن استخراج کرد، نهال وجود او را در اصیلترین و عزیزترین سرزمینها (و خانوادهها) کاشت و آبیارى نمود. او را از همان درختى که دیگر پیامبران و منتخبان خود را از آن آفرید بوجود آورد... در حرم امن الهى رویید، و در آغوش خانواده کریمى بزرگ شد، شاخههاى بلند آن سر به آسمان کشیده که دست کسى به میوه آن نمىرسید.پس پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) پیشواى پرهیزکاران و وسیله بینایى هدایت خواهان است چراغى با نور درخشان و ستارهاى فروزان، و شعلهاى با برقهاى خیره کننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگى او صحیح و پایدار، و سخنانش روشنگر حق و باطل و حکم او عادلانه است...»( نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسایان، خطبه 94 ،ص 176، شماره 3) . و فرمود: «هر کس از آن (پیامبر) پیشى گیرد از دین خارج شده و آن کس که از آن عقب ماند هلاک گردد و هرکس همراهش باشد رستگار شود.»( نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسایان، خطبه 100، ص 186)
شناخت حضرت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و الگوپذیرى از روش و زندگى او نه تنها آثار گرانبهاى دنیوى و آخرتى دارد، بلکه پاداش بىکران الهى را نیز در پى دارد، چنانکه امیر سخن (علیه السلام) مىفرماید: «فَاِنَّه مَن ماتَ مِنکُم عَلى فِراشِهِ وَ هُو عَلى مَعرِفةِ حَقّ رَبِّهِ و حَقِ رَسولِهِ وَ اَهلِ بَیته ماتَ شَهیداً وَ وَقَعَ اَجرُهُ عَلَى اللّه وَ استَوجَبَ ثَوابَ مانَوى مِن صالِح عَمَلِهِ...؛ (نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسایان، خطبه 190، ص 374 شماره 18) پس براستى کسى که در بستر خویش با شناخت خدا و پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و اهل بیت آن حضرت بمیرد، شهید از دنیا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نیکویى را که قصد انجامش را داشته خواهد برد.»
زهد و پارسائى پیامبر اکرم محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) چنانکه على (علیه السلام) مىفرماید: «اَلنَبىُّ قَد حَقَّرَ الدُنیا وَ صَغَّرَها و اَهوَن بِها وَ هَوَّنَها وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ زَواها عَنه اِختیاراً وَ بَسطَها لِغَیره احتِقاراً، فَاَعرَضَ عَنِ الدُّنیا بِقَلبِهِ، وَ اَماتَ ذِکرَها عَن نَفسِهِ وَ اَحَبَّ اَن تَغیبَ زینَتُها عَن عَینِهِ لِکیلا یَتَّخِذَ مِنها ریاشاً او یَرجوا فیها مَقاماً...؛ نبى اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) دنیا را کوچک و در چشم دیگران آن را ناچیز جلوه داد.(تا مردم بدنبال زهد واقعى باشند و لذا) آن را خوار مىشمرد و در نزد دیگران (نیز) خوار و بى مقدار معرّفى فرمود.(و مىدانست که خداوند براى احترام به ارزش آن حضرت دنیا را از او دور ساخت) و آن را براى ناچیز بودنش به دیگران بخشید. پس (پیامبر اکرم زهد انتخابى داشت و) از دل و جان به دنیا پشت کرد، و یاد آن را در دلش میراند. (زهد او این گونه بود که) دوست مىداشت زینتهاى دنیا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخرى تهیّه نسازد، یا اقامت و ماندن در دنیا را آرزو نکند، و براى تبلیغ احکامى که قطع کننده عذرهاست تلاش کرد و امّت اسلامى را با هشدارهاى لازم نصیحت کرد، و با بشارتها مردم رابه سوى بهشت فرا خواند.»( نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسایان، خطبه 109، ص 208، شماره 35 - 37) خوب است امّت اسلامى مخصوصاً مسئولان و هدایتگران جامعه به زهد و پارسائى حضرت توجّه کنند و گوشههایى از آن را در زندگى خویش نیز بوجود آورند. در بخش دیگر امیرمؤمنان درباره زهد آن حضرت چنین مىگوید: «پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و به دنیا با گوشه چشم نگریست. دو پهلویش از تمام مردم فرو رفتهتر، و شکمش از همه خالىتر بود، دنیا را به او نشان دادند ولى او نپذیرفت، و چون دانست خدا چیزى را دشمن مىدارد، آن را دشمن داشت، و چیزى را که خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چیزى را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز مىدانست (این یعنى بى میلى به دنیا بخاطر قرب الهى و محبّت به او). و همانا پیامبر (که درود خدا بر او باد) بر روى زمین مىنشست و غذا مىخورد، و چون بردگان ساده مىنشست و با دست خود کفش خود را وصله مىزد و جامه خود را با دست خود مىدوخت... پردهاى بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود، به یکى از همسرانش فرمود، این پرده را از برابر چشمان من دور کن که هرگاه نگاهم به آن مىافتد به یاد دنیا و زینتهاى آن مىافتم. پیامبر(زهد واقعى و انتخابى داشت لذا) با دل و جان از دنیا روى گرداند، و یادش را از جان خویش ریشه کن نمود. و همواره دوست داشت تا جاذبههاى دنیا از دیدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زیبایى تهیّه نکند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند، و امید ماندن در دنیا نداشته باشد، پس(او حقیقتاً) یاد دنیا را از جان خویش بیرون کرده و دل از دنیا برکند و چشم از دنیا پوشاند.»( نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 300، شماره 24 - 31) . هر کس مىخواهد زاهد واقعى باشد و پیرو حقیقى آن حضرت، در زندگى و رفتار او باید دقت کند و آن را الگو و سرمشق قرار دهد چنان که زاهدترین شاگرد مکتب او امیر بیان فرمود: «و لَقَد کانَ فى رَسُولِ اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) ما یَدُلُّکَ عَلى مَساوِىِ الدُنیا وَ عُیُوبِها اِذ جاعَ فیها مَعَ خاصَّتهِ، وَ زُوِیَت عَنهُ زَخارِفها مَعَ عَظیِم زُلفَتِهِ فَلیَنظُر ناظِرٌ بِعَقلِهِ: اَکرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بذلک ام اَهانُهُ فاِن قالَ اَهانَهُ فَقَد کَذَبَ وَ اللّهِ العَظیم بالافک العَظیم وَ اِن قالَ اکرَمَه فَلیَعلَم اَنّ اللّه قَد اَهانَ غَیرَهُ...؛براستى در زندگانى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) براى تو نشانههایى است که تو را به زشتىها و عیبهاى دنیا راهنمایى کند، زیرا پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) با نزدیکان خود گرسنه به سر مىبرد(نه چون نزدیکان برخى افراد که از سیرى زیاد نمىدانند چه کار کنند) و با آن که مقام و منزلت بزرگى داشت زینتهاى دنیا از دیده او دور ماند. پس تفکر کنندهاى باید با عقل خویش به درستى اندیشه کند که: آیا خدا محمّد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) را به داشتن این صفتها اکرام نمود یا خوارش کرد؟ اگر بگوید: خوار کرد، دروغ گفته (بخداى بزرگ قسم) و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگوید: او را اکرام کرده، پس بداند، خدا خوار شمرد کسى را که دنیا را براى او گستراند چرا که از نزدیکترین مردم به خودش (یعنى محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) ) دور نگهداشت. پس پیروى کننده باید از پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) پیروى کند، و به دنبال او راه رود، و قدم برجاى او گذارد، وگرنه از هلاکت ایمن نباشد. سپس براستى خداوند محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) را نشانه قیامت، و مژده دهنده بهشت و ترساننده از کیفر جهنم قرار داد، او با شکمى گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد و سنگى بر سنگى نگذاشت (و کاخ و خانههاى مجلّل نساخت) تا آنروز که جهان را ترک گفت و دعوت پروردگارش را اجابت نمود»(نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 302)
على (علیه السلام) درباره اخلاق حضرت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و نرمخویى و مهربانى او چنین مىگوید: «کانَ اَجوَد النّاسِ کَفّاً وَ اَجرَأُ النّاسِ صَدراً، وَ اَصدقُ النّاس لَهجَةً، وَ اَوفاهم ذِمّةً وَ الَینهُم عَریکَةً وَ اکرَمَهُم عِشرَةً و مَن رآهُ بَدیهَةً هابَهُ وَ مَن خالَطَهُ فَعَرَفَهُ اَحَبّهُ، لَم اَرَقَبلَهُ وَ لا بَعدُه مِثلَه (مکارم الاخلاق، ج 1، ص 51، حدیث 20)؛ (پیامبر اکرم) سخاوتمندترین مردم، و شجاعترین آنها، و راستگوترین آنها، و وفادارترین انسان نسبت به وعده، و نرمترین (انسان) از نظر خوى و کریمترین مردم در برخورد و معاشرت بود، و هرکس در ابتدا او را مىدید از او دورى مىکرد (ولى) هرکس با او همراه مىشد و او را مىشناخت(به او علاقمند مىشد) و سخت به او محبّت مىورزید، بگونهاى که مثل او قبل از آن و بعد از آن ندیده بود.» و از عائشه نقل شده است که درباره اخلاق آن حضرت گفت: «کانَ اَحسَنُ النّاسِ خُلقاً؛ بهترین مردم بود در خلق و خوى.» (الطبقات الکبرى، ج 1، ص 365) . على (علیه السلام) در نهج البلاغه فرمود: «وَ اَطهَر المُتَطَهِّرینَ شیمَةً وَ اَجوَدُ المُستَمطِرینَ دیمَةً (نهج البلاغه، خطبه 105، ص 192)؛ اخلاقش از همه پاکان پاکتر و باران کرمش از هر چیزى بادوامتر بود.»
محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) طبیب دوّار: طبیب دلسوز آن است که سراغ بیماران مىرود، پیامبر رحمت چنین بود، براى طبابت روحى افراد خود به سراغ آنها مىرفت. على(علیه السلام) در اینباره مىفرماید: «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد اَحکَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى (اَمضى) مَواسِمَهُ یَضَعُ ذلِکَ حَیث الحاجَة اِلَیه، مِن قُلُوبٍ عُمى، وَ آذانٍ صُمٍّ وَ السَنَةٍ بکُم مُتَتَبِّعٍ بِداوئه مَواضِعَ الغفلة و مَواطِنَ الحَیرَة (نهج البلاغه خطبه 72، ص 120، شماره 4 - 5)؛ پیامبر طبیبى است که براى درمان بیماران سیّار است (و خود نزد بیماران مىرود)، مرهمهاى شفابخش او آماده و ابزار داغ کردن زخم ها را گداخته براى شفاى قلبهاى کور و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى لال آماده ، و با داروى خود در پىیافتن بیماران فراموش و سرگردان است.»(خطبه 108، ص 200) . این همان طبیب سیّار است که به دنبال بیمار دلان مکّه مىرفت و برخى از آنها آن حضرت را سنگباران مىنمودند، و گاه حضرت مجبور مىشد که مکّه را ترک نموده به کوهها پناه برد، خدیجه کبرى و امیرمؤمنان بدنبال آن حضرت وقتى او را مىیافتند، زخمهاى پاى او را (که بر اثر سنگهاى بیماران غافل و ناآگاه زخمى شده بود) پانسمان مىکردند، امّا در همان حال آن دل رئوف و مهربان مىگفت: «اللهُم اِغفِر قَومى فَاِنَّهُم لا یَعلَمُون؛ خدایا قوم مرا (هدایت کن و آنها را) ببخش چرا که آنها ناآگاهند.
بسیارى از رهبران بودهاند که در صحنههاى جنگ حضور عملى و فیزیکى نداشتهاند و همیشه با فرمان و دستور جنگها را اداره کردهاند، و امّا پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) اینگونه نبود، بلکه در تمام صحنهها در خط مقدّم جبهه حضور فعّال داشت و شجاعت واقعى خویش را به نمایش مىگذاشت و به دیگران روحیه مىداد، على(علیه السلام) در این زمینه مىفرماید: «کُنّا اِذا احمَرّ البأسُ وَلَقِىَ القومُ اَلقومَ اِتَّقینا بِرَسُول اللّه فَما یَکُونُ اَحَدٌ اَقرَبُ اِلى العَدُوِّ مِنه (نهج البلاغه ، خطبه 106، ص 196 - 197، شماره 10)؛ همیشه اینگونه بود وقتى (که تنور جنگ داغ مىشد) و سختى شدّت مىگرفت، و دو گروه (مسلمان و کافر) مقابل هم قرار مىگرفتند( ما به حضرت پناه مىبردیم) و او را سپر بلاى خویش قرار مىدادیم(چرا که) از او نزدیکتر به دشمن کسى نبود (و او در خط مقدم قرار داشت).
در سایه محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) اختلافها تبدیل به وحدت، و کینهها تبدیل به الفت گشت: در بخشى از خطبه 96 چنین فرمود: «قرارگاه پیامبر بهترین قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شریفترین پایگاه است. در معدن بزرگوارى و گاهواره سلامت رشد کرد «قَد صَرِفت نَحوَهُ اَفئِدَةُ الاَبرار وَ ثُنِیَت اِلَیه اَزِمّةُ الاَبصارِ دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضّغائِنَ وَ اَطفَأَ بِهِ التَّوائِر اَلَّف بِه اِخواناً وَ فَرَّقَ بِهِ اَقراناً اَعِزَّ بِهِ الذَّلَّةَ وَ اَذَلَّ بِهِ العِزَّةَ کَلامهُ بَیانٌ وَ صَمتُه لِسانٌ؛ دلهاى نیکوکاران شیفته او گشته، توجّه دیدهها به سوى اوست. خدا به برکت وجود او کینهها را دفن کرد و آتش دشمنى را خاموش کرد. با (وجود مبارک) او میان دلها الفت و مهربانى ایجاد کرد و نزدیکانى را از هم دور ساخت، انسانهاى خوار و ذلیل و محروم در پرتو (ایمان به) او عزّت یافتند، و عزیزانى خودسر(بر اثر کفر او) ذلیل شدند، گفتار او روشنگر واقعیّتها و سکوت او زبانى گویا بود.( خطبه 192، ص 396، شماره 98 - 102)»
درباره اصحاب پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «لَقَد رَأَیتُ اَصحابَ مُحَمَّد(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) .... وَ قَد باتُوا سُجّداً وَ قِیاماً یُراوِحُونَ بَین جِباهِهِم وَ خُدُودِ هم وَ یَقفُون عَلَى مِثلِ الجَمرِ مِن ذِکرِ مَعادِهِم کَاَنَّ بَین اَعیُنهم رکب المعزى مِن طُول سُجُودِهم اِذا ذَکِرَ اللّهُ هَمَلَت اَعیُنُهم حَتى تَبُلَّ جُیُوبُهم...؛ براستى من اصحاب پیامبر را امّا هیچکدام از شما(خطاب به اصحاب خود) را همانند آنان نمىنگرم... شب را تا صبح در حال سجده و قیام به عبادت سپرى مىکردند، و پیشانى و گونههاى صورت را در پیشگاه خدا بر خاک مىساییدند، با یاد معاد چنان ناآرام بودند گویا بر روى آتش ایستادهاند، بر پیشانى آنها از سجدههاى طولانى پینه بسته بود (همچون پینههاى زانوى شتر) اگر نام خدا برده مىشد چنان مىگریستند که گریبان آنانتر مىشد. و چون درخت در روز تندباد مىلرزیدند، از کیفرى که از آن بیم داشتند یا براى پاداشى که به آن امیدوار بودند.( خطبه 72، ص 122، شماره 7 - 9)»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
از مکّه سرزد ، نورِ مُحَمَّد - ختم النّبییّن ، آمد خوش آمد
خورشید مکّه ، آمد بِدُنیا - نورِ هدایت ، آمد بِدُنیا
بهرِ هدایت ، از لطفِ داور - آمد بدنیا ، آخر پیمبر
آمد بدنیا ، خَتمِ نَبُوّت - در شهر مکّه ، بهرِ هدایت
ماهِ ربیع او ، آمد بدنیا - گشته جهانی ، از او مصفّا
نورِ خدائی ، از مکّه سر زد - بر کفر و شِرکِ ، عالَم شرر زد
مولود شد چون ، آن عالَم آرا - بشکافت آن دم ، نُه طاق کسرا
مولود شد چون ، آن نورِ رحمان - ازشهرِ مکّه ، شد رانده شیطان
شد اِستِراقِ ، سَمعِ شیاطین - ممنوع دیگر ، زان طورِ سینین
شد سِحر ساحِر ، آن دم فراموش - آتشکده ها ، گردید خاموش
شد تختو تاجِ ، شاهان نگون سر - از راسِ شاهان ، افتاد افسر
از مَقدمِ او ، شد مکّه گلشن - عالم زِ نورِ ، او گشته روشن
مکّه در این شب ، وادیِ طور است - مامِ مُحَمَّد ، غرقِ سرور است
از بعد نوح و ، موسی و عیسا - ختمِ نبوّت ، آمد بدنیا
قرآنِ او بِه ، از هر کتاب است - گفتارِ نیکش ، فصل الخطاب است
تورات و انجیل ، عمرش سر آمد - قرآن کتابی ، بَس برتر آمد
او آیه ای از ، خُلق عظیم است - او اَکرَمٌ مِن ، کُلِّ کریم است
او هم بشير است ، وَ هم نذير است - اندر دو عالم ، او بي نظير است
حُبِّ نبی وَ ، آلش ثواب است - در بغضِ او وَ ، آلش عقاب است
او سوره ای چون ، نور و تبارک - میلادِ پاکش ، باشد مبارک
ای باقری باش ، شادان و خندان - کآمد بِدنیا ، آن روح و ریحان
سروده شده میلاد حضرت محمد ص سال 1401
عیدِ میلاد مُحَمَّد
هفدهِ ماه ربیع است، عیدِ میلاد مُحَمَّد - خاتمِ پیغمبران است، آمده دنیا خوش آمد
آمده آنکو بشارت داده بر میلادِ پاکش - جمله یِ پیغمبران و جمله یِ اجدادِ پاکش
آمده آنکو بشارت داده است عیسی بنِ مریم - اِسمُهُ اَحمَد بیاید روشن از او گردد عالم
آمده آنکو هزاران وعده دادند از رسولان - که بود ختمِ رسالت در وجودِ او به دوران
آمده آنکو که بوده است اَوَّل از هر اَوَّلِینی - آنکه بوده در میانِ انبیاء دُرِّ ثَمینی
آنکه بوده است اَوَّلِینِ انبیاء او آخرین شد - آمده اینک به دنیا ختم جمله مرسلین شد
آمده آنکو که باشد نزدِ حق محمود و احمد - اِبنِ عبداللّه باشد نام او باشد مُحَمَّد
شهرِ مکّه نور باران گشته است از مقدمِ او - حَک شده نامِ محمّد زابتدا برخاتَمِ او
در شبِ میلادِ او شد بیتِ حق تا عرشِ یزدان - از زمین تا آسمانها نور باران و چراغان
در کنار خانه یِ حق بُت شکن آمد به دنیا - لحظه یِ میلادِ پاکش سر نگون گشتند بتها
چون شکست ایوانِ کسرا گشت کسرا در تَحَیُّر - پادشاهان و سلاطین اوفتادند از تَبَختُر
منع شد مکّه در آن شب از ورود آلِ شیطان - چونکه شد زاده در آن شب بهترین محبوبِ یزدان
شد فراموشی و نسیان عارض آن شب کاهنان را - گشت باطل سحر و جادو اندر آن شب ساحران را
تاج و تختِ پادشاهان اندر آن شب گشت لرزان - پادشاهان لال گشته کاخ ظالم گشته ویران
آمنه شد شاد و خرّم کامده محمود و احمد - باقری باشد مبارک عیدِ میلادِ محمد
سروده شده ولادت باسعادت حضرت محمد صلی الله علیه وآله سال 1399
هفده ماه ربيع
هفده ماه ربيع است ، شام ميلادِ محمّد
هم شب عيد و سرورِ، صادقِ آلِ محمّد
همزمان گشته طلوعِ ، ماه وخورشید اندراين شب
شام ميلادِ دو رهبر ، رهبرِ مكتب و مذهب
شامِ میلادِ محمّد ، رهبرِ مکتبِ اسلام
مکتبِ صلح و صفا را ، او زِ مکّه کرد اعلام
هم شبِ میلادِ صادق ، ششمین حجّتِ یزدان
رهبرِ مذهبِ شیعه ، او بُوَد بینِ امامان
شهرِ مكّه شده روشن ، امشب ازنورِ محمّد
شام ميلادِكسي كه ، گفته عيسي اِسمُه احمد
شهريثرب شده روشن ، زِ طلوعِ نورِ صادق
بيتِ باقر شده خوشبو ، امشب از عطرِ شقايق
دوتا رهبر دوتا سرور ، آمده امشب بدنيا
رهبرِ مكتب ومذهب ، هردوشان تاجِ سرِ ما
شهرِ مكّه تامدينه ، گشته امشب نورباران
شدچراغان جمله عالم ، اززمين تاعرش يزدان
باقري شاد است امشب ، مسلمینِ کلِّ دنیا
شاد باشد مهدی امشب ، آن امام و سرورِ ما
سروده شده هفده ربیع سال ۱۳۹۸
ربیع الاول است عیدِ مسلمانانِ کشورها
ربیع الاول است عیدِ مسلمانانِ کشورها - زشیعه و زسنّی با عقایدها ومذهبها
رئیس مکتب و مذهب قدم بنهاده درعالم - زیمن مقدم آن دو جهانِ پیرشد بُرنا
رئیسِ مکتبِ ما شد محمّد آنکه درعالم - به هنگامِ قدومِ او شده یک غلغله برپا
رئیس مذهبِ ماجعفراست که شامِ میلادش - شده یثرب چراغانی وشادان پیرتابرنا
زمکّه تا بعرش اللّه شده یک جاده ای از نور - ملائک صف بصف آیند با اِقرء و انزلنا
شده مکّه شبِ میلادِ احمد هاله ای ازنور - شده مکّه شبِ میلادِ احمد شهرشادیها
شده مکّه شبِ میلادِ احمد آسمانی شهر - شده خیرالبلاد و طیّبه وَ شهربارکنا
صفا ومروه و زمزم، مقام و حجراسماعیل - همه در انتظارِ مقدمِ نورِ دلِ بطحا
شیاطین، بوقبیس آمد دژی از بهر این وادی - شود رانده از این وادی دگرابلیس وِ شیطانها
نباشد برشما راهی دگر برشهرِ بیت اللّه - شده ممنوع شیطان برصفا و مروه و مسعی
به عام الفیل آمد او که گوید ابرهه گُم شو - که این امّ القرا باشد و من هم وعدِ واعدنا
مدینه نیز دراین شب چراغانی است بر صادق - همان صادق که اوباشد زنسلِ حیدروزهرا
محله یِ بنی هاشم بسی شورو شعف دارد - تمامِ خانه ها شادی و خوشحالی بود برپا
زیثرب تا به مکه تا به عرش الله نورانی است - که آمد صادق آل محمّد اندر این دنیا
توهم ای باقری در این شبِ شادی بکن شادی - که شادی امشب ازمشهد بودتا یثرب و بطحا
سروده شده روز میلاد حضرت محمد«ص» وصادق آل محمد«ع» سال 1397
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
حضرت محمد صلی الله علیه و آله به اعتقاد شیعه در ۱۷ ربیع الاول سال عام الفیل از پدرى به نام "عبدالله بن عبدالمطلب" و مادرى به نام "آمنه بنت وهب" در مکه دیده به جهان گشود. اهل سنت روز ۱۲ ربیع الاول این سال را روز ولادت آن حضرت میدانند.
بنابر قول مشهور، در فجر روز جمعه ۱۷ ربیع الاول سال عامالفیل برابر با سال ۵۷۰ میلادی در شهر مکه به دنیا آمد و با تولد آن حضرت تغییرات شگرفی در سراسر عالم پدیدار گشت.
عموم مورخان سال ولادت آن حضرت را سال «عام الفیل» (۵۷۰ میلادی) نوشتهاند.[۱]
مشهور بین شیعیان هفدهم ماه ربیع الاول و در بین اهل سنت دوازدهم این ماه به عنوان روز ولادت ایشان مطرح است.
طبری مورخ مشهور اهل سنت مینویسد: «از ابن اسحاق روایت شده که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عام الفیل، روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول تولد یافت». [۲]
ابن خلدون نیز مینویسد: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عام الفیل، دوازدهم ربیع الاول، در سال چهلم پادشاهی کسری انوشیروان متولد شد». [۳]
علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) در بحارالانوار آورده است: «شیعیان تقریبا همگی اتفاق دارند که تولد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روز جمعه ۱۷ ربیع الاول بوده است». [۴]
قول مشهور میان شیعیان آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز جمعه مصادف با ۱۷ ربیع الاول سال عام الفیل، برابر با سال ۵۷۰ میلادى به دنیا آمد و نظر مشهور اهل سنت این است که تولد ایشان روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال بوده است.[۱]
اینکه سال تولد پیامبر صلی الله علیه و آله را "عام الفیل" مى نامند، بدین جهت است که دو ماه و هفده روز پیش از تولد پیامبر صلی الله علیه و آله یعنى در نخستین روز محرم سال ۵۷۰ میلادى فیل سواران "ابرهه" به مکه هجوم آورده و قصد نابودى کعبه و مسجدالحرام را نمودند ولى با معجزه الهى سرکوب شدند.[۲]
به شهادت تاریخ، پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در یکی از تاریکترین اعصار بشریت، عصری که آدمیان جز شرک و بتپرستی، ستم به زیردستان و بردگان نمیشناختند و مورخین نام آنرا «عصر جاهلی» گذاردهاند، به دنیا آمدند.
امام علی (علیهالسّلام) درباره اوضاع اعراب در عصر جاهلیت چنین میفرماید: خداوند پيغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به رسالت مبعوث ساخت، كه جهانيان را بيم دهد، و امين آيات وى باشد، در حالى كه شما ملّت عرب بدترين دین و آیین را داشتيد، و در بدترين سرزمينها زندگى مىنموديد، در ميان سنگهاى خشن و مارهايى كه فاقد شنوايى بودند (و به همين جهت از هيچ چيز نمىترسيدند!) آبهاى آلوده را مىنوشيديد، و غذاهاى ناگوار را مىخورديد، خون يكديگر را مىريختيد، و پيوند خويشاوندى را قطع مىنموديد، بتها در ميان شما برپا بود (و پرستش بت شيوه و آيين شما) و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود.[۱]
آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» یعنی سالی که قوم فیل برای تخریب خانه کعبه و اشغال مکه به حجاز آمدند، در شهر مکه بعد از طلوع فجر، در میان چنین قومی به دنیا آمدند و حامل رسالتی گردیدند که عصاره تمام ادیان الهی قبل از خود و خاتم تمامی انبیا و رسولان الهی گردیدند.
نسب پیامبر مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جانب پدر بدین قرار است: عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بـن لوئی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان و مادر ایشان «آمنه» دختر «وهب بـن عبدمناف بن زهره بن کلاب» بود که پس از واقعه حفر زمزم، و پس از آنکه «عبدالمطلب» برای رهایی عبدالله از کشتهشدن صد شتر فدیه داد به عقد عبدالله درآمد.
نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (علیهماالسّلام) است. ابنبابویه به سند معتبر از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: من شبیهترین مردم به حضرت آدم (علیهالسّلام) و حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) شبیهترین مردم بود به من در خلقت و خلق.[۲] [۳] [۴]
اجداد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا ابراهیم (علیهالسّلام) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (علیهالسّلام) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (علیهالسّلام) ۴۹ نفر میباشند؛[۵] [۶] که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است.[۷] [۸] [۹] [۱۰][۱۱]
«عدنان» بیستمین جد آن بزرگوار است که مورخین بدون اختلاف، نسب آن حضرت را تا به وی اینگونه ذکر کردهاند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.... پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در روایتی به اجدادشان اشاره کرده و میفرمایند: «اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا» یعنی هرگاه نسب من به عدنان رسید متوقف شوید و از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید.[۱۲] [۱۳]
لذا اکثر مورخین هم، اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) را از عدنان، جد بیستم رسول اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) ضبط کردهاند.[۱۴]
مسعودی در «التنبیه و الاشراف» مینویسد: «اینکه نسب پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) را از معد بن عدنان جلوتر نبردیم برای این است پیامبر از این کار نهی کرده و فرموده نسبشناسان دروغ گفتهاند. همچنین از معد تا اسماعیل بن ابراهیم در شمار و نام کسان اختلاف بسیار است و آنچه مسلم و بیخلاف است نسب ایشان تا معد بن عدنان است.»[۱۵]
بنابراین از عدنان به بالا تا برسد به حضرت آدم ابوالبشر (علیهالسّلام)، هم در عدد و هم در نام اجداد پیامبر اختلاف فراوانی در روایات و تواریخ دیده میشود و شاید یکی از جهاتی هم که سبب شده تا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور دادهاند از ذکر بقیه آنها خودداری شود همین جهت باشد. در حدیثی از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «کذب النسابون؛ نسبشناسان دروغ گفتهاند.»[۱۶] [۱۷] [۱۸] و بدینترتیب آن حضرت در مقام تکذیب اهل انساب بر آمدهاند.
از ام سلمه همسر پیمغبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده که از پیمغبر خدا شنیدم که فرمود عدنان پسر ادد بن زند بن یری بن اعراق الثری بوده است. در ادامه حدیث چنین آمده است که: زند همان همیسع و یری همان نبت و اعراق الثری همان اسماعیل پسر ابراهیم (علیهماالسّلام) است.[۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲]
نسب پیامبر از طرف مادر بدینشرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب از تیره بنیزهره و از قبیله قریش.[۲۳] [۲۴]
نسب پدری و مادری پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم میپیوندد. پدر آمنه یعنی وهب بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و[۲۵] [۲۶][۲۷] [۲۸] مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنیعبدالدار بود. [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴]
آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود بهطوری که او را برترین عقیله قریش دانستهاند.[۳۵] [۳۶] [۳۷]
گفتهاند آنگاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرمساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژهای داشت.[۳۸]
پدر، مادر، اجداد و جدات پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همه و همه مسلمان و مومن بوده و نطفه نورانی وی در هیچ صلب و رحم مشترک میان کفر و اسلام و ایمان و شرک قرار نگرفته است. پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از نسل اسماعیل ذبیح و فرزند ابراهیم خلیل و از سلاله حضرت آدم ابوالبشر است.
از روایات مختلف اسلامی میتوان به موحد و مومنبودن تمام اجداد پیامبر پی برد، زیرا در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده که فرمودند: «لم یزل ینقلنی اللَّه من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی بدنس الجاهلیة؛ همواره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل میساخت، و هرگز مرا به آلودگیهای دوران جاهلیت آلوده نساخت.» این روایت را بسیاری از مفسران شیعه و اهلتسنن مانند مرحوم طبرسی در مجمع البیان و نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن و فخر رازی در تفسیر کبیر و آلوسی در تفسیر روح المعانی نقل کردهاند.[۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳]
بدون شک یکی از بارزترین مصادیق آلودگی، شرک و بتپرستی است؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ؛ [۵۴] مشرکان آلوده و ناپاکند.» سیوطی دانشمند معروف سنی در کتاب مسالک الحنفاء میگوید: پدر و مادر و اجداد پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هیچگاه مشرک نبودند و به حدیثی که در بالا از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردیم استدلال نموده است و اضافه میکند که ما میتوانیم این حقیقت را با توجه به دو دسته از روایات اسلامی اثبات کنیم نخست روایاتی که میگوید: پدران و اجداد پیامبر تا آدم هر کدام بهترین فرد زمان خود بودهاند. دوم روایاتی که میگوید: در هر عصر و زمانی افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضمیمه کردن این دو دسته روایات ثابت میشود اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جمله (پدر ابراهیم) حتما موحد بودهاند.[۵۵] [۵۶]
شیخ طبرسی (رحمةاللهعلیه) در مجمع البیان در مورد «آزر»که در قرآن بعنوان پدر ابراهیم ذکر گردیده گوید: آزر جد مادری ابراهیم (علیهالسّلام) و یا عموی آن حضرت میباشد.[۵۷]
طبری که از دانشمندان اهلسنت است در تفسیر جامع البیان صریحا میگوید: آزر پدر ابراهیم نبود.[۵۸]
آلوسی در ذیل همین آیه میگوید: آنها که میگویند: اعتقاد به اینکه آزر پدر ابراهیم نبود مخصوص شیعه هست از کم اطلاعی آنها است زیرا بسیاری از دانشمندان معتقدند که آزر اسم عموی ابراهیم بود.[۵۹]
شیخ طبرسی (رحمةاللهعلیه) در مجمع البیان درباره اعتقاد شیعه به ایمان اجداد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ادعای اجماع کرده است و مینویسد: این مطلب ثابت شده که پدران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا آدم همگی موحد بودهاند، و طائفه شیعه بر این مطلب اجماع دارند...[۶۰]
شیخ صدوق از امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرمودند: «عبدالمطلب هیچگاه قمار بازی نکرد و بت نپرستید و...و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم، هستم.»[۶۱]
علامه محمدباقر مجلسی (رحمةاللهعلیه) نیز در بحار الانوار فرموده است: شیعه امامیه متفقا معتقدند که پدر و مادر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همه اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابوالبشر (علیهالسّلام) همگی مسلمان (و معتقد به خدای یکتا) بوده و بلکه از «صدیقین»بودهاند که یا پیامبر مرسل و یا از اوصیاء و معصومین بودهاند و شاید برخی از ایشان بخاطر تقیه یا مصالح دیگری اسلام خود را اظهار نکردهاند.[۶۲]
امام صادق (علیهالسّلام) در روایتی میفرمایند: «جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: ای محمد خداوند تو را سلام میرساند و میفرماید: من آتش را حرام کردم بر صلبی که تو از آن بودهای و بر بطنی که تو را حمل نمود و بر کسانی که تو را سرپرستی نمودند. پیامبر به جبرئیل عرضه داشت: این مطلب را برایم واضح کن. سپس جبرئیل فرمود: اما منظور از صلبی که تو از آن بودهای عبدالله بن عبدالمطلب است و منظور از بطنی که تو را حمل نمود آمنه بنت وهب است و منظور از کسانی که تو را سرپرستی نمودند ابوطالب بن عبدالمطلب و فاطمه بنت اسد است. علامه مجلسی در ادامه حدیث در بیانی میفرماید: «هذا الخبر یدل علی ایمان هؤلاء...؛ این حدیث بر ایمان این افراد دلالت میکند.»[۶۳]
بر اساس روایتی از امیرالمومنین امام علی (علیهالسّلام) ابوطالب، عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف پیرو دین ابراهیم (علیهالسّلام) بودند و هرگز بتها را پرستش ننمودند.[۶۴]
ولی در میان علماء اهلسنت در اینباره اختلاف زیادی وجود دارد؛ جمعی از آنها مانند سیوطی همانند شیعه عقیده دارند که پدر و مادر رسول خدا و اجداد آن حضرت همگی موحد بودهاند، [۶۵] و جمعی نیز آنها را و حتی عبدالله پدر آن حضرت را کافر و مشرک دانستهاند.[۶۶]
نام پدر بزرگوار آن حضرت، «عبدالله» فرزند «عبدالمطلب» و مادر گرامیاش آمنه بنت وهب میباشد. زندگانی عبدالله با آمنه چندان طولانی نبود چرا که عبدالله دو ماه پیش از میلاد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفت.[۵]
یعقوبی مینویسد: «عبدالله بنا به نقل مورخان دو ماه پس از ولادت و به نقل بعضی دیگر دو ماه پیش از ولادت آن حضرت در سن ۲۵ سالگی بدرود حیات گفت». [۶]
اجداد پیامبر در شهر مکه، از خاندان شریف و بزرگوار محسوب میشدند و مورد احترام اهل مکه بودند. و از مناصب مهمی برخوردار بودند. از این مناصب میتوان به تولیت و کلیدداری کعبه، سقایت (یعنی تهیه آب برای حاجیان) در ایام حج، رفادت (یعنی غذا دادن به حاجیان)، ریاست مکه و پرچمداری و فرماندهی سپاه اشاره کرد.[۷]
در روایات متعددی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که حضرت فرمود:
«من نتیجه دعای پدرم ابراهیم (علیهالسّلام) هستم و همان کسی هستم که عیسی (علیهالسّلام) مژده آمدن او را داده است». [۸]
بیهقی در خصوص این جمله پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که فرمود: «من نتیجه دعای پدرم ابراهیم هستم»، مینویسد: «چون ابراهیم خانه کعبه را بنا کرد، دعا نمود و چند حاجت از خدا خواست از جمله اینکه خدایا: این شهر را در امان قرار بده...» سپس عرضه داشت: «ربنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلو علیهم آیاتک ویعلمهم الکتاب والحکمة...» [۹]
«پروردگارا بر ایشان پیامبری از میان خودشان برانگیز که آیات تو را بر ایشان بخواند و کتاب و حکمت را به ایشان بیاموزد...»این دعای ابراهیم مستجاب شد و خداوند پیامبر ما را همان پیامبر قرار داد که او خواسته بود.[۱۰]
مژده آمدن رسول گرامی اسلام توسط حضرت عیسی (علیهالسّلام) در آیه: «واذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم و مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد»[۱۱] «و هنگامی که عیسی (علیهالسّلام) پسر مریم (علیهاالسلام) گفت: ای فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم... و به فرستادهای که پس از من میآید و نام او احمد است، بشارت میدهم...»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در منابع تاریخی و روایی آمده است، داستان نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله و حدیث «انا ابنالذبیحین»است. منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل (علیهالسّلام) و منظور از «ذبیح» دوم «عبدالله» پدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است. حدیث «انا ابنالذبیحین» در بسیاری از کتابهای محدثین و مفسرین شیعه و اهلسنت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است.[۶۷] [۶۸] [۶۹] [۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴]
داستان ذبح عبدالله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ و سیرهنویسان با مختصر اختلافی در کتابهای خود آوردهاند.[۷۵] [۷۶]
بر اساس آنچه در منابع تاریخی و روایی آمده است، با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و عبدالمطلب برای ادای نذر از بین فرزندان قرعه انداخت و قرعه به نام عبدالله درآمد، در این هنگام عبدالمطلب، عبدالله را به جایگاه قربانی آورد تا در راه خدا قربانی نموده و به نذر خود عمل کند. مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب و داییهای عبدالله پیش آمده و خواستند بوسیلهای جلوی عبدالمطلب را بگیرند، تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد که میان شتران عبدالمطلب و عبدالله قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها را بجای عبدالله قربانی کنند و اگر باز بنام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران در آید، وقتی که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه بنام شتران در آمد که در آن هنگام صدای هلهله زنان و مردان مکه به شادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده و دو بار دیگر قرعه زد و چون دو بار دیگر نیز قرعه بنام شتران در آمد؛ عبدالمطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند.
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده، [۷۷] [۷۸]
و در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر (علیهالسّلام) اجمال آنرا در باب احکام قرعه روایت کرده است.[۷۹]
در اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد؛
۱. بر پایه گزارشهای تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنیهاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابیطالب یا شعب علی معروف گشت[۱۱۵] و فرزند خود را همانجا در مکانی که بعدها مولد النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نام گرفت به دنیا آورد؛ [۱۱۶] [۱۱۷] [۱۱۸] [۱۱۹] که بعدها رسول خدا آنرا به عقیل بن ابیطالب بخشید، و فرزندان عقیل آنرا به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آنرا جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان هارون، مادرش خیزران آنجا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آنجا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد، اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویلهای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانهای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه»شناخته میشود.[۱۲۰] [۱۲۱]
۲. قول غیر مشهور دیگری وجود دارد که ولادت آن حضرت را در خانهای در نزدیکی کوه صفا دانسته است.[۱۲۲]
شاید یکی از پر اختلافترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در اینباره جمعآوری کند به بیش از ۲۰ قول میرسد. مقریزی بیشتر این قولها را در اینباره جمعآوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است.[۱۲۳]
ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشکرکشی کرد ولی به هدف خود نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانستهاند.[۱۲۴] [۱۲۵]
همچنین مشهور آن است که ولادت آن حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بوده اسـت. مرحوم ثقة الاسلام کلینی با اهلسنت در تاریخ ولادت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همعقیده است و ۱۲ ربیع الاول را اختیار کرده[۱۲۶] که مرحوم مجلسی احتمال تقیه را در آن داده است.[۱۲۷]
به هر حال سال دقیق ولادت حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معلوم نیست. ابنهشام و برخی دیگر، ولادت ایشان را در عام الفیل نوشتهاند. اما مشخص نیست عام الفیل بهطور دقیق چه سالی بوده است. ولی از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در سال ۶۳۲ م نوشتهاند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، میتوان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی حدس زد.[۱۲۸]
البته برخی منابع زمان حمل را در یکی از ایام تشریق یعنی یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم ماه حج دانستهاند.[۱۲۹]
به همین علت گفتهاند: چون مدت حمل بطور طبیعی انجام شده و اعجازی در اینباره نقل نشده، قول به ولادت در ماه رمضان صحیحتر از ربیع الاول است.
پاسخ این اشکال را علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) اینگونه داده که: این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام میدادند. معنای «نسیء» این است که اعراب جاهلی طبق دلخواه ماههای حرام را که یکی از آنها ماه ذی حجه بوده جابهجا میکردند و بهجای ماه حرام اصلی ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام قرار میدادند، و اعمال حج را بجای ذی حجه در آن ماه دلخواه خود انجام میدادند، که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و از آن نهی نموده است. «اِنَّمَا النَّسیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ...؛ [۱۳۰] نسیء (جابهجا کردن و تاخیر ماههای حرام)، افزایشی در کفر (مشرکان) است...» روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الثانی بوده و حمل نیز در همان ماه بوده همانگونه که در برخی از روایات نقل شده است.[۱۳۱]
ولادت پیامبر از زبان آمنه
آمنه می گوید: وقتی زمان زایمانم نزدیک شد، دیدم بال پرندهای سفید بر قلبم کشیده شد و همه ترس و نگرانی ها از من دور گردید، نوشیدنی سفید رنگی برای من آوردند و من که تشنه بودم، از آن نوشیدم. نوری مرا دربر گرفت. سپس بانوانی بلندقامت با من سخن گفتند ولی گفتار آنان همانند گفتار انسان ها نبود. ناگهان دیدم پارچه ابریشمی سفیدی بین آسمان و زمین را پوشانده است و هاتفی می گوید: «از گرامی ترین مردم، او را بگیرید. مردانی را دیدم که در آسمان ایستاده بودند و در دستان آنان جامهای آب بود. به شرق و غرب زمین نگاه کردم و پرچمی از سندس (پارچه بافته شده از حریر) دیدم که بر ستونی از یاقوت بین آسمان و زمین در پشت کعبه برافراشته بود. پس از آن محمد صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد در حالی که انگشتان خود را به آسمان بلند کرده بود. ابر سفیدی از آسمان پایین آمد و او را دربرگرفت. گویندهای گفت: «محمد را در شرق و غرب زمین و دریاها گردش دهید تا همگان او را به نام و صورت عنوان بشناسند سپس او را بازگرداندند و دیدمش که در پارچهای سفیدتر از شیر پیچیده شده بود و زیر او پارچهای بود از ابریشم سبز. سه کلید از جنس مروارید تازه با او بود. هاتفی می گفت: «کلیدهای یاری (نصرت)، رحمت و نبوت همیشه با اوست». پس از آن، ابر دیگری او را فراگرفت و مدتی بیش از بار اول او را با خود برد. شنیدم که گویندهای می گفت: «محمد را در شرق و غرب بگردانید و او را بر جنیان و آدمیان، پرندگان و درندگان نمایش دهید و به او عطا کنید. صفای آدم، نازک دلی نوح، دوستی ابراهیم، زبان اسماعیل، کمال یوسف، شادی یعقوب، صدای داود، زهد یحیی و کرم عیسی را». سپس هاتفی گفت: «همه دنیا در اختیار و قدرت محمد درآمد.» سپس سه نفر را دیدم که صورت آنان همانند خورشید می درخشید؛ در دست یکی از آنان جامی نقره ای با مشک بود و در دست دومی ظرف زمردین چهار گوشهای بود که در هر گوشه آن مروارید سفیدی قرار داشت. در این وقت هاتفی گفت: «این دنیاست؛ ای حبیب خدا، آن را بگیر.» محمد صلی الله علیه و آله و سلم وسط آن را گرفت. گویندهای گفت: «محمد صلی الله علیه و آله و سلم کعبه را گرفت». در دست سومی پارچه ابریشمین سفیدی بود که آن را گشود و از آن مهری خارج کرد که چشم بیننده را به خود جلب می کرد. پس از آن هفت بار از آب همان جام شست و کتف محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با آن مهر کرد و آب دهان خود را در دهان مبارک کودک نهاد و او را به سخن گفتن واداشت و چیزهایی گفت که من نفهمیدم، مگر این چند جمله را: «در پناه خدا باشی. من قلب تو را از ایمان و علم و یقین و عقل و شجاعت انباشتم. تو برترین انسان هستی. آن که از تو پیروی کند، سعادتمند است و آن که فرمان تو را نبرد بدبخت». این فرشته همان رضوان (نگاهبان بهشت) بود. رفت و پس از مدتی بازگشت و به محمد گفت: «بر تو بشارت باد ای سایه سربلندی دنیا و آخرت». سپس نوری از سر محمد صلی الله علیه و آله و سلم تا آسمان درخشید و من کاخهای سرزمین شام را دیدم و در اطراف خود انبوهی از مرغان زیبا را که بالهایشان را گشاده بودند.[۴] عبدالمطلب می گوید: پس از زایمان آمنه، به دیدار او و فرزندش رفتم. سیمای محمد همانند ماه تمام می درخشید.
در روایات آمده است که در شب ولادت آن حضرت حوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان به وقوع پیوست که پیش از آن سابقه نداشت و از جمله «ارهاصات» بوده است. شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثی است که مرحوم صدوق (رحمةاللهعلیه) در کتاب الامالی به سند خود از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده و روایات دیگری نیز شبیه به آن در دیگر منابع موجود است.[۱۳۲] [۱۳۳] [۱۳۴] [۱۳۵] [۱۳۶] [۱۳۷] [۱۳۸]
خلاصه حوادث مقارن ولادت را میتوان در چند بند زیر نام برد.
۱. بتها، همگی بهرو درافتادند.[۱۳۹] [۱۴۰] [۱۴۱]
۲. ایوان کسری در مدائن، لرزید و ۱۳ یا ۱۴ کنگره آن فرو ریخت.[۱۴۲] [۱۴۳] [۱۴۴] [۱۴۵]
۳. آتشکده فارس، پس از هزار سال، خاموش شد.[۱۴۶] [۱۴۷] [۱۴۸] [۱۴۹]
۴. دریاچه ساوه خشک گردید.[۱۵۰] [۱۵۱] [۱۵۲]
۵. نوری درخشش پیدا کرد که فضای مکه را روشن نمود.[۱۵۳] [۱۵۴]
۶. راندهشدن شیاطین و جنّیان از آسمانها و منع آنان از شنیدن اخبار آسمانها و وحی. شیاطین که تا آن لحظه به عالم بالا راه داشتند و صدای ملائکه را میشنیدند، برای همیشه، طرد شدند.[۱۵۵] [۱۵۶] حدیثی در این مورد نقل شده که گفته است: «لم یرم بنجم منذ رفع عیسی (علیهالسّلام) حتی بعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).»[۱۵۷] [۱۵۸] امام صادق (علیهالسّلام) در اینباره میفرماید: شیاطین به آسـمانها رفت و آمد میکردند تا اینکه با تولد حضرت عیسی (علیهالسّلام)، از سه آسمان و با به دنیا آمدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از هفت آسمان منع شدند.[۱۵۹] [۱۶۰] [۱۶۱]
فخر رازی نیز در تفسیر آیه شریفه «وَ اَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا؛ [۱۶۲] و اینکه ما پیش از این به استراق سمع در آسمانها مینشستیم؛ امّا اکنون هر کس بخواهد استراق سمع کند، شهابی را در کمین خود مییابد.» در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها و تیرهای شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی در اینباره نقل کرده است.[۱۶۳]
۷. سحر تمام ساحران در آن موقع باطل گردید و علم کهانت از کاهنان گرفته شد.[۱۶۴] [۱۶۵]
ابنشهرآشوب، به نقل از امام صادق (علیهالسّلام) یاد می کند که حضرت فرمود: «در هنگام ولادت پیامبر عظیمالشان، بتها به صورت، به زمین افتادند... پادشاهی نماند؛ مگر آنکه تاجش واژگون و زبانش در آن روز، بند آمد.کاهنان از دانش خود جدا شدند... در آن شب، نوری از سرزمین حجاز پدید آمد و منتشر شد و تا مشرق، گسترش یافت.»[۱۶۶] برخی از این حوادث در منابع اهلسنت نیز ذکر شده است.[۱۶۷] [۱۶۸] [۱۶۹] [۱۷۰] [۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] [۱۷۴]
مورخان و سیرهنگاران به وقوع حوادثی مهم در شب میلاد نبی گرامی اسلام اشاره دارند که نشان از اهمیت این ولادت خجسته دارد. در آن شب ۱۴ برج از ایوان کسری فرو ریخت، آتشکده فارس که هزار سال آتش آن افروخته بود خاموش شد.[۱۲]
در آن شب، دریاچه ساوه خشکید، موبد بزرگ در خواب دید که شتران تنومند همراه اسبهای عربی از دجله گذشتند و در سرزمین ایران پراکنده شدند.[۱۳]
در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) نیز نقل شده که حضرت فرمود: «چون رسول خدا تولد یافت کاخهای سفید فارس و قصرهای شام (در پرتو نوری که تابید) برای آمنه آشکار شد». [۱۴]
وقایع شب میلاد
منابع تاریخی، رخدادهایی را در شب میلاد پیامبر(ص) نقل کردهاند که به اِرهاصات مشهور شده است.[۳۱] برخی از این رخدادها عبارتند از: لرزیدن طاق کسری و سقوط ۱۴ کنگره آن، خاموش شدن آتش در آتشکده فارس پس از هزار سال، خشکیدن دریاچه ساوه و همچنین خواب عجیب موبَدان و انوشیروان پادشاه ساسانی.[۳۲]
حوادث هنگام میلاد پیامبر
روایت شده است که هنگام ولادت فرخنده حضرت محمد صلی الله علیه و آله ایوان کسرى شکاف برداشت و چند کنگره آن فرو ریخت و آتش آتشکده بزرگ فارس خاموش شد؛ دریاچه ساوه خشک گردید؛ بت هاى مکه سرنگون شدند؛ نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد که شعاع آن فرسنگ ها را روشن کرد؛ انوشیروان، پادشاه ساسانى ایران و موبدان بزرگ دربار وى، خواب هاى وحشتناکى دیدند؛ آن حضرت ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمد و پس از استقرار در زمین، گفت: اَللّهُ أکبَرُ وَ الْحَمْدُلِلّهِ کثیراً، سُبْحانَ اللّهِ بُکرَةً وَ أصیلاً.[۵]
از امام صادق علیهالسلام روایت شده که ابلیس پس از رانده شدن از رحمت الهى مى توانست به هفت آسمان رفت و آمد کند و خبرهاى آسمانى را گوش دهد تا این که حضرت عیسى علیهالسلام دیده به جهان گشود، از آن پس ابلیس از سه آسمان فوقانى ممنوع شد و تنها در چهار آسمان پایین تر رفت و آمد مى کرد. ولى چون حضرت محمد صلی الله علیه و آله به دنیا آمد. ابلیس از تمام آسمان ها رانده شد و رفت و آمدش ممنوع گردید و غیر از او، تمامى شیاطین نیز با تیرهاى شهاب از آسمان رانده شدند.[۶]
حلیمه سعدیه بانوی بزرگواری است که افتخار دایگی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر عهده گرفت. و اندکی پس از ولادت، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را همراه خویش به بادیه و نزد قبیله خویش (بنی سعد) برد. و چون پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانه حلیمه سبب خیر و برکت در آن خانه شد.[۱۵] حلیمه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در سال پنجم ولادت به مادرش بازگرداند.[۱۶]
بدون شک با ولادت خاتم الانبیاء حضرت محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پر برکتترین مولود بشری پا به عرصه وجود گذاشت.
نسب، کنیهها و القاب
حضرت محمد(ص) فرزند عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمَناف بن قُصَیّ بن کِلاب بود.[۲] مادرش، آمنه بنت وهب است. به گفته علامه مجلسی، امامیه بر ایمان و اسلام پدر، مادر و اجداد رسول خدا تا آدم(ع)، اجماع دارند.[۳]نسب پیامبر(ص) با ۴۸ واسطه به حضرت آدم(ع) میرسد.[۴] در این سلسله پیامبرانی مانند اسماعیل، ابراهیم، نوح، ادریس قرار دارند. سلسله نیاکان پیامبر(ص) تا «عَدْنان» مورد اتفاق نسبشناسان است، ولی پس از او تا آدم(ع) نظرات مختلفی وجود دارد، طبق روایتی پیامبر(ص) فرمود: هنگامی که سلسله نسب من به عَدْنان رسید توقف کنید.[۵]
اخلاق و رفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از همان دوران کودکی به گونهای بود که مورد توجه همگان قرار گرفت. ابن سعد مینویسد: «پیامبر از لحاظ جوانمردی و اخلاق و آداب معاشرت و گفتگو و بردباری و امانت از همه برتر بود و از هر گونه آزار و دشنام دادن به دور بود. و هرگز مشاهده نشد که خصومتی یا ستیزهای با کسی کند و آن چنان خداوند اخلاق پسندیده به آن حضرت عنایت کرده بود که لقب «امین» بر او غلبه یافت و در سراسر مکه به محمد امین معروف شد». [۱۷]
نبی مکرم اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، خاتم پیامبران و برترین شخصیت جهان هستی است، که با رسالت الهی خویش جهانیان را از ورطه جهالت و فساد، نجات داد و با تعالیم انسانساز قرآن و سنت، راه سعادت و تکامل و پیشرفت را به بشر نشان داد و تمدن عظیم اسلامی را در سرزمینی که از تمدن و پیشرفت بهره چندانی نداشتند، پایهریزی کرد. اسلام و آموزههای متعالی آن به سرعت در جهان پیشرفت کرد و مناطق وسیعی را در بر گرفت.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
حوادث شب ولادت پیامبر اسلام
در روايات ما آمده است كه در شب ولادت آن حضرت حوادث مهم و اتفاقات زيادى در اطراف جهان بوقوع پيوست كه پيش از آن سابقه نداشت و يا اتفاق نيفتاده بود كه از جمله «ارهاصات» بوده بدان گونه كه در داستان اصحاب فيل ذكر شد ، و در قصيده معروف برده نيز آمده كه چند بيت آن چنين است:
يوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ايوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غير ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف عليه و النهر ساهى العين من سدم و ساء ساوه ان غاضتبحيرتها و رد واردها بالغيظ حين ظم كان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شايد جامع ترين حديث در اين باره حديثى است كه مرحوم صدوق «ره» در كتاب امالى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده و ترجمه اش چنين است كه آن حضرت فرمود: ابليس به آسمانها بالا مى رفت و چون حضرت عيسى «ع» به دنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى رفت ، و هنگامي كه رسولخدا «ص» به دنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد ، و شياطين بوسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوع گرديدند ، و قريش كه چنان ديدند گفتند: قيامتى كه اهل كتاب مى گفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آن زمان به علم كهانت وستاره شناسى داناتر بود بدان ها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانى است كه مردم بوسيله آنها راهنمائى مى شوند و تابستان و زمستان از روى آن معلوم گردد پس بدانيد كه قيامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چيز است و اگر غير از آنها است امر تازه اى اتفاق افتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآن روز بر سر پا نبود ، و ايوان كسرى در آن شب شكست خورد وچهارده كنگره آن فرو ريخت. و درياچه ساوه خشك شد. و وادى سماوه پر از آب شد.
آتشكده هاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد. و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربى را يدك مى كشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند ، و طاق كسرى از وسط شكست خورد و رود دجله در آن وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت حجاز بر آمد و همچنان بسمت مشرق رفت تا بدانجا رسيد ، فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخن نمى گفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد ، و هر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد و ميان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت : به خدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاى خود را بر زمين گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست ، و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنيدم گوينده اى مى گفت : تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند ، عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت: الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطيب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما ؛ ستايش خدائى را كه بمن عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبورا كه در گهواره بر همه پسران آقا است. آنگاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (1) و در باره او اشعارى سرود.
و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد (و آنها را به يارى طلبيد) و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند : اى سرور چه چيز تو را به راس و وحشت افكنده؟ گفت : واى بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مى بينم و به طور قطع در روى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسى بن مريم تاكنون سابقه نداشته ، اينك بگرديد و به بينيد اين اتفاق چيست؟ آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند : ما كه تازه اى نديديم.
ابليس گفت : اين كار شخص من است آنگاه در دنيا به جستجو پرداخت تا به حرم – مكه – رسيد ، و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته اند ، خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند، بسمت غار حرى رفت و چون گنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب زد : برو اى دور شده از رحمت حق! ابليس گفت:اى جبرئيل از تو سؤالى دارم؟ گفت : بگو ، پرسيد : از ديشب تاكنون چه تازه اى در زمين رخ داده ؟
پاسخ داد : محمد – صلى الله عليه و آله – به دنيا آمده.
شيطان پرسيد : مرا در او بهره اى هست؟ گفت : نه.
پرسيد : در امت او چطور؟ گفت: آرى. ابليس كه اين سخن را شنيد گفت : خوشنود وراضيم.
و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كرده چنين است كه در شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت ونامش يوسف بود ، وى هنگامى كه ستارگان را در حركت و جنبش مشاهده كرد با خود گفت : اين تحولات آسمانى به خاطر ولادت همان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كه چون به دنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند. و چون صبح شد به مجلسى كه چند تن از قريش در آن بودند آمد و بدان ها گفت : آيا دوش در ميان شما مولودى بدنيا آمده؟ گفتند:نه.
گفت : سوگند به تورات كه وى بدنيا آمده و آخرين پيمبران است و اگر اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.
اين گفتگو گذشت و چون قريشيان متفرق شدند و به خانه هاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خود بازگو كردند و آنها گفتند : آرى ديشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولد شده.
اين خبر را بگوش يوسف يهودى رساندند ، وى پرسيد : آيا اين مولود پيش از آنكه من از شما پرسش كردم به دنيا آمده يا بعد ازآن؟ گفتند : پيش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهيد.
قريشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند: فرزندخود را بياور تا اين يهودى او را ببيند ، و چون مولود را آوردند و يوسف يهودى او را ديدار كرد جامه از شانه مولود كنار زد و چشمش به خال سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد دراين وقت قرشيان مشاهده كردند كه حالت غش بر آن مرد يهودى عارض شد و به زمين افتاد قرشيان تعجب كرده و خنديدند.
يهودى برخاست و گفت:آيا مى خنديد؟ بايد بدانيد كه اين پيغمبر پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مى نهد… قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريف مى كردند.
و در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايت بالا از مردى ازاهل كتاب نقل كرده آن مرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيرة وعتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت : نبوت از خاندان بنى اسرائيل خارج شد و به خدا اين مولود همان كسى است كه آنها را پراكنده و نابود سازد!
قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند ، مرد كتابى كه ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد! به خدا سوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا كند كه زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفيان از روى تمسخر گفت : اوبه مردم شهر خود تسلط مى يابد!
و نظير آنچه در روايات ما آمده برخى از اين حوادث درروايات اهل سنت نيز ذكر شده اما در بسيارى از آنها اين حوادث قبل از بعثت رسول خدا «ص» ذكر شده نه مقارن ولادت.
مانند رواياتى كه در سيره ابن هشام و تاريخ طبرى و جا هاى ديگر است و در صحيح بخارى نيز از ابن عباس روايت شده (2) و فخر رازى نيز در تفسير آيه شريفه «فمن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شياطين از نفوذ در آسمانها و تير هاى شهاب همين گفتار را داشته و اقوالى در اين باره نقل كرده (4)
و از ابى بن كعب نيز حديثى در اين مورد نقل كرده اند كه گفته است: «لم يرم بنجم منذ رفع عيسى عليه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله عليه و آله-» (5)
و در اشعار بعضى از شاعران عرب نيز قسمتى از اين حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعار زير كه از شاعرى بنام قيروانى نقل شده كه مى گويد:
و صرح كسرى تداعى من قواعده و انفاض منكسر الاوداج ذاميلو نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم يسلخرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
1- يعنى او را بكنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه كعبه ماليد.
2- صحيح البخارى ج 6 ص 73
3- سوره جن آيه 9
4- مفاتيح الغيب ج 8 ص 241
5- بحار الانوار ج 15 ص 331
منبع: درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد اول صفحه 160 (رسولى محلاتى)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
درب خانه فاطمه زهرا علیهاسلام واقع در مسجدالنبی (مدینه)پس از ورود از باب النساء
حوادثِ پس از رحلت رسول خدا (ص)بخش یک
حوادثِ پس از رحلت رسول خدا (ص)بخش دو
حوادث روزهای بعد از شهادت پیامبر اکرم (ص) قسمت اول
حوادث روزهای بعد از شهادت پیامبر اکرم (ص) قسمت دوم
حوادث روزهای بعد از شهادت پیامبر اکرم (ص) قسمت سوم
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
حوادثِ پس از رحلت رسول خدا (ص)، که منجر به شهادت فاطمه (س) شد
حادثه روز دوشنبه
الف. رحلت رسول خدا (ص)
رسول خدا روز دوشنبه هنگام زوال (ظهر)[۱] (در حالی که سر آن حضرت بر دامان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) بود،[۲] چشم از جهان فرو بستند. با وجود شهرتِ دوشنبه به عنوان روز رحلت رسول خدا (ص)، در تاریخ رحلت آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد. علمای بزرگ شیعه، همچون شیخ مفید و شیخ طوسی آن را ۲۸ صفر می دانند.[۳] اما واقدی، ابن سعد، بلاذری، مرحوم کلینی، شیخ طوسی – در قول دیگرش- و خلیفه بن خیاط تاریخ رحلت ایشان را دوازدهم ربیع الاول ذکر کرده اند.[۴] بر اساس روایت کتاب تاریخ اهل البیت (ع) به نقل از امام رضا (ع)[۵] و نقل اِربلی از امام باقر (ع)[۶] و نقل طبری از ابومخنف[۷] و نقل یعقوبی،[۸] تاریخ وفات رسول خدا (ص) دوم ربیع الاول بوده و برخی از محققان معاصر همین قول را ترجیح داده اند.[۹]
ب. غسل رسول خدا (ص) و نماز بر ایشان توسط امیرالمؤمنین (ع)
برخی از محققان پس از ارائه احادیث متعدد در باب چگونگی و همچنین حاضران در مراسم تغسیل پیامبر، این گونه نتیجه گیری می کنند که پس از رحلت رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع) به تنهایی مشغول غسل ایشان شد و هیچ کس با ایشان (به جز در آوردن آب) در این کار مشارکت نداشت.[۱۰] پس از غسل، بدن رسول خدا (ص) را کفن کردند و امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) تنها بر بدن ایشان نماز خواندند، در حالی که سایر مردم مشغول به امر خلافت بودند.[۱۱] با توجه به دستور رسول خدا (ص) به امیرمؤمنان (ع) مبنی بر رها نساختن بدن ایشان از زمان رحلت تا زمان دفن، می توان نتیجه گرفت که زمان غسل، با فاصله اندکی پس از رحلت و به هنگام زوال بوده است.
ج. اقامه نماز ظهر
معلوم نیست این نماز به امامت چه کسی برگزار شده، ولی چنان که در ادامه خواهد آمد، قطعاً ابوبکر حضور نداشته است؛ زیرا وی آن هنگام در مدینه نبود. مولای متقیان علی (ع) هم مشغول به امور رسول خدا (ص) بودند، و شاید همین مسئله امامت نماز ظهر بود که موجب شد برخی به دنبال تعیین خلیفه بیفتند.
د. ورود ابوبکر به مدینه
ابوبکر همسری از زنان انصار به نام حبیبه بنت خارجه بن زید[۱۲] اختیار کرده بود و اتفاقاً در آن ایام، به منزل وی رفته بود[۱۳] که در منطقه ای خارج از محدوده مرکزی مدینه به نام «سنْح» قرار داشت. چون خبر شهادت رسول خدا (ص) در مدینه شایع گشت و به گوش ابوبکر رسید، سوار بر اسبی شد و به سرعت خود را به مسجدالنبی رساند و برای اطمینان از صحت این واقعه، مستقیم به منزل عایشه رفت.[۱۴]
ه. تشکیل اجتماع سقیفه بنی ساعده
عصر روز دوشنبه و پس از اقامه نماز ظهر، انصار در «سقیفه بنی ساعده» اجتماع کردند و گفتند: پس از رسول خدا (ص)، امر را بر عهده سعد بن عباده می گذاریم. سعد، رئیس قبیله خزرج، که در آن هنگام مریض بود، خطبه ای خواند و پسران یا پسر عموهایش آن را با صدای بلند برای دیگران تکرار می کردند. وی در آن خطبه، به پیشگامی انصار در پذیرش اسلام و حمایت از پیامبر (ص) اشاره نمود و افزود: خلافت حق شماست، پس آن را محکم برای خود نگاه دارید. انصار او را تأیید کردند و گفتند: اگر مهاجران نپذیرفتند و در جواب ما گفتند: ما از بستگان رسول خدا هستیم، چه کنیم؟ برخی پاسخ دادند: می گوییم: امیری از شما و امیری از ما امور را اداره کنند و به کمتر از این هرگز راضی نخواهیم شد. [۱۵] عُوَیم بن ساعده، که از قبیله اوس بود، به این امر (خلافت سعد بن عباده که خزرجی بود) اعتراض کرد. در نتیجه، او را از سقیفه بیرون انداختند.[۱۶]
او در راه به «مَعْن بن عدی بلوی» برخورد و ماجرا را برای وی بازگو نمود. معن بن عدی از هم پیمانان قبیله اوس بود و عُوَیم بن ساعده نیز توسط پیامبر، برادر دینی عمر بن خطاب گردیده بود.[۱۷] ابن ابی الحدید به نکته ای جالب توجه اشاره می کند: این دو از دوستان ابوبکر بودند و وی را دوست داشتند اما بغض و عداوت سعد بن عباده را در دل داشتند.[۱۸] به همین سبب، عُوَیم با خلافت سعد بن عباده در شورا مخالفت کرد. سپس آن دو نزد عمر رفتند. مَعْن بن عدی تمام آنچه را از عوَیم بن ساعده شنیده بود برای عمر تعریف کرد.[۱۹] عمر با نگرانی نزد ابوبکر رفت وی را خبردار کرد. آنان در راه به ابوعبیده جراح برخوردند و هر پنج نفر با سرعت به طرف سقیفه به راه افتادند.[۲۰]
در سقیفه، ابوبکر سخنرانی کرده و در آخر گفت: «من به خلافت عمر یا ابوعبیده راضی ام». برخی از انصار گفتند: امیری از ما و امیری از شما. هرگاه یکی مُرد، آن دیگری امیر شود و به همین صورت، یک امیر از ما و پس از مرگش امیری از شما. ابوبکر این سخن را نپذیرفت و گفت: امارت از ما و وزارت از شما. حُباب بن منذر، که این سخن را شنید، برخاست و گفت: ای انصار، خلافت را از دست ندهید و به دیگران راضی نشوید؛ چون پایه های این حکومت را شما استوار ساختید، و اگر می گویید مهاجران با ما مخالفت می کنند حداکثر راضی شوید به اینکه امیری از ما و امیری از آنان باشد. عمر در جواب وی گفت: دو شمشیر در یک غلاف جای نمی گیرد. نزاع بالا گرفت و بشیر بن نعمان از اوس، که به سعدبن عُباده از خزرج حسادت می ورزید، از روی حسادت و اینکه مبادا خلافت به سعدبن عباده برسد، طی سخنانی انصار را به بیعت با ابوبکر فراخواند. ابوبکر نیز از مردم خواست با عمر یا ابوعبیده بیعت کنند، اما آن دو نپذیرفته، ابوبکر را اولی به این امر دانسته، خواستار بیعت با وی شدند. در این هنگام، بشیر بن سعد بر آنان پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. به دنبال این امر، اوسیان حاضر در جلسه نیز از ترس اینکه مبادا خلافت به خزرجیان برسد با ابوبکر بیعت کردند.[۲۱]
و. بیعت گرفتن از سایران
پس از آنکه گروهی از حاضران در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند، عده ای برای تثبیت آن به راه افتادند. ابن ابی الحدید به نقل از بَراء بن عازِب می نویسد: عده ای از بنی هاشم مشغول غسل رسول خدا (ص) بودند و من از شدت غصه و ناراحتی مصیبت وارد شده و از ترس اینکه مبادا خلافت را از دست بنی هاشم خارج سازند، بین این گروه و مسجد در رفت و آمد بودم. در این اثناء خبر رسید که عده ای در سقیفه اجتماع کرده اند. ناگهان عمر و ابوبکر غیبشان زد. سپس خبر رسید که با ابوبکر بیعت کرده اند. طولی نکشید که عمر، ابوعبیده جراح و عده ای از اهل سقیفه را به همراه ابوبکر دیدم که به راه افتاده اند و هر که را می بینند دستش را گرفته، به عنوان بیعت به دست ابوبکر می دهند، خواه راضی به چنین عملی باشد یا از آن اکراه داشته باشد. به سرعت خود را به بنی هاشم رساندم. آنان در را (برای غسل دادن رسول خدا (ص) ) به روی خود بسته بودند. با شدت تمام در را کوبیدم و با فریادی بلند آنان را از بیعت مردم با ابوبکر آگاه ساختم.[۲۲]
عمر، ابوعبیده، ابوبکر و همرانشان وارد مسجد النبی شدند، درحالی که عمر مرتب اطراف ابوبکر می دوید و فریاد می زد: مردم با ابوبکر بیعت کرده اند! [۲۳]سپس ابوبکر بر منبر رسول خدا (ص) نشسته خطبه ای خواند.[۲۴] ابوذر، که از مسئله بیعت آگاهی یافته بود، به مسجد رفت و طی سخنانی مردم را به اطاعت از حضرت علی (ع) فراخواند.[۲۵]
در این هنگام، قبیله «بنی اسلم»، از اعراب خارج مدینه،[۲۶] که برای تأمین آذوقه وارد مدینه شده بودند، با بیعت گیران برخورد کردند. عمر به اطلاع آنان رساند که اگر در بیعت گرفتن یاری شان کنند در عوض، آذوقه آنان را تأمین خواهد نمود. آنان نیز پذیرفته، چوب به دست به راه افتادند. تعداد آنان به حدی زیاد بود که کوچه های اطراف مسجد النبی از آنان پر گردید.[۲۷] آنان هر که را می دیدند، گرفته، به زور و کشان کشان برای بیعت نزد ابوبکر می آوردند.[۲۸] این روندِ بیعت گیری تا شب ادامه یافت و با فرارسیدن شب، آنان به منازل خود بازگشتند.[۲۹]
شب سه شنبه؛ تجمع برخی از طرف داران اهل بیت علیهم السلام
همان شب تعدادی از اصحاب پیامبر برای تغییر دادن وضع به وجودآمده گرد هم آمدند. آنان عبارت بودند از: بَراء بن عازب، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، حُذَیفه، ابوالهِیثم بن تیهان و عُباده بن ثابت. بنا به نقل ابن ابی الحدید، در آن شب، حذیفه از وجود دیدگاهی مبنی بر لزوم بازگرداندن مسئله خلافت به شورا در میان مهاجران خبر داد و ابی بن کعب را نیز شاهد مدعایش معرفی کرد و هنگامی که آن گروه به در خانه ابی بن کعب رفتند، وی در را نگشود، اما سخن حذیفه را تأیید کرد.[۳۰]
روز سه شنبه
الف. صبح سه شنبه؛ تثبیت بیعت سقیفه
صبح روز پس از رحلتِ رسول خدا (ص) عمر و ابوعبیده جراح به ابوبکر برخورد کردند، در حالی که لباس هایی را دور گردن خود انداخته و برای فروش آنان، راهی بازار بود! آنان وی را از انجام این کار منصرف کردند و به وی گفتند: تو خلیفه مسلمانان هستی. از این رو، برای وی از بیت المال مقرری تعیین نمودند [۳۱] تا وی به جای پرداختن به کسب و کار، به انجام امور مسلمانان مشغول شود! سپس عمر گفت: من منصب قضاوت را بر عهده می گیرم. ابوعبیده نیز مسئله غنایم را عهده دار گردید.[۳۲] آنان پس از تقسیم این مقام ها در بین خود، به سمت مسجد به راه افتادند. ابوبکر بر منبر رسول خدا نشست و عمر به ایراد سخنرانی پرداخت و در پایان آن، از مردم خواست مجدداً با ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان بیعت کنند.[۳۳] پس از اتمام بیعت، ابوبکر نیز سخنانی ایراد کرد. ظاهراً این دو سخنرانی و بیعتِ مجددِ مردم از صبح تا ظهر به طول انجامید؛ زیرا ابوبکر در پایان سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «خداوند شما را مورد رحمت خویش قرار دهد. برخیزید و نماز خود را بخوانید».[۳۴] نکته ظریف این سخن آن است که ابوبکر نه تنها خود را امام جماعت آنان معرفی نکرد، بلکه در هیچ منبعی نیز به اقامه نماز جماعت در این ایام به امامت وی اشاره نکرده است، در حالی که یکی از مهم ترین علل انتخاب ابوبکر به خلافت، در میان منابع اهل تسنن، ادعای امامت جماعت وی در روزهای پایانی عمر پیامبر (ص) است. [۳۵]
ب. عصر سه شنبه؛ نماز مسلمانان بر پیکر پیامبر (ص)
در حالی که سیره و سنت پیامبر خدا (ص) اهتمام بر تشییع سریع جنازه مسلمانان،[۳۶] اصرار بر حضور و اقامه نماز جماعت بر اموات و تشویق مسلمانان به حضور گسترده در این گونه مراسم بود[۳۷] و حتی گاه به هنگام رفتن به جنگ، در حالی که سلاح برداشته و زره پوشیده بودند، رفتن را به تأخیر می انداختند و بر جنازه حاضر می شدند و بر آن نماز می گزاردند و سپس حرکت می کردند،[۳۸] منابع حکایت از آن دارند که عصر روز سه شنبه برخی از حاضران سقیفه پس از اقامه نماز روزانه، برای تجهیز پیامبر (ص) به منزل ایشان روی آوردند.[۳۹] اما به نقل شیخ مفید و ابن شهرآشوب، بسیاری از مهاجران و انصار در نماز و مراسم تدفین رسول خدا (ص) حضور نداشتند و دلیل آن سرگرمی آنان به انتخاب خلیفه بود.[۴۰] ابن ابی شیبه (م ۲۳۵ ق) نیز به حضور نداشتن ابوبکر و عمر در تدفین پیامبر تصریح دارد. او به صورت ضمنی، به حضور نداشتن انصار نیز اشاره می نماید.
همچنین می توان نکات ذیل را که بسیاری از مورخان اشاره کرده اند به عنوان مؤید این نقل آورد:
۱– نماز بر بدن پیامبر (ص) به صورت انفرادی و بدون امام جماعت خوانده شد. در برخی منابع نیز آمده است: مردم نه به صورت یکجا، بلکه گروه گروه و دسته دسته برای اقامه نماز می آمدند.[۴۱] این جمله خود حاکی از پراکندگی مردم و اجتماع نداشتن آنان پس از رحلت رسول خدا (ص) است. اما نکته قابل توجهی که در کلام ابن هشام، یعقوبی، بلاذری، ابن کثیر و دیگران آمده کلمه «ارسالا» است. این کلمه از ریشه «رَسْل یا رِسْل»، به معنای «آرام، ملایم، با تأنی و سست » است.[۴۲] بنابراین، معنای کلام ابن هشام این می شود: «مردم با تأنی، فاصله و آرام آرام برای خواندن نماز، بر بدن پیامبر حاضر می شدند». با توجه به این مفهوم (فاصله هر فرد با فرد دیگر یا هر گروه با گروه دیگر) می توان خوانده نشدن نماز جماعت بر بدن پیامبر و اوج سرگرمی آنان به امر خلافت را درک کرد.
۲– حاضران در منزل رسول خدا (ص) برخی را به دنبال حفاران قبر در مدینه (ابوعبیده جراح و ابوطلحه ) فرستادند تا آنان را یافته، برای حفر قبر رسول خدا (ص) حاضر سازند.[۴۳] سؤال اینجاست که مگر آنان نمی دانستند پیامبر خدا (ص) از دنیا رفته است و نیاز به قبر دارد و از غیر آنان این کار ساخته نیست. این نکته می تواند مؤید سرگرمی بسیاری از صحابه به امر خلافت و نبود حضورشان در مراسم تدفین پیامبر (ص) باشد.
۳– شدت اشتغال آنان به امر خلافت و امور وابسته به آن، و شرکت نداشتن در مراسم تدفین پیامبر (ص) را به صورت ضمنی ولی روشن از این عبارت که در موارد متعدد و توسط اشخاص گوناگون بیان شده است، می توان به راحتی فهمید: «ما متوجه دفن رسول خدا نشدیم، مگر زمانی که…».
۴– در نهایت، این کلام صریح و بی پرده، که ابن سعد به نقل از ابن شهاب آورده است: «رسول خدا (ص) به هنگام ظهر روز دوشنبه از دنیا رفت. مردم به سبب درگیری انصار! از دفن پیامبر غافل گشتند و بدن پیامبر همان گونه رها شد، تا آنکه در ثُلث اول شب و تنها توسط نزدیکانش به خاک سپرده شد».[۴۴] کلام مزبور کاملاً به حضور نداشتن اکثریت صحابه در مراسم تغسیل، تکفین، و تدفین پیامبر خدا (ص) اشاره دارد.
شب چهارشنبه؛ تدفین رسول خدا (ص)
بیشتر مورخان و سیره نویسان متقدم بر این عقیده اند که پیامبر در شب چهارشنبه به خاک سپرده شد.
.[۴۵] برخی نیز زمان دقیق تری برای آن تعیین کرده و تصریح نموده اند که این مسئله در نیمه های شب رخ داده است.[۴۶] برخی منابع نیز کلماتی دارند که می توان از آنان این گونه نتیجه گرفت که پیامبر (ص) در چهارشنبه شب و به عبارت دیگر، شب پنج شنبه دفن شده اند. برای مثال، ذهبی در دو اثر مشهور خویش، «سیر اعلام النبلاء» و «تاریخ الاسلام»، می نویسد: پیامبر از دنیا رفت و بدن او دو شب رها شد؛ زیرا قوم مشغول اصلاح امر امت بودند! طبری نیز ضمن گزارش های گوناگون، گاه اشاره و گاه تصریح به سه روز بر روی زمین ماندن بدن پیامبر دارد که نتیجه آن دفن پیامبر در شب پنج شنبه می شود. یعقوبی نیز از دیگر نویسندگانی است که از مطالب او می توان دفن پیامبر (ص) در شب پنج شنبه را استفاده کرد. در کتاب او آمده است که زمان دفن پیامبر (ص) شب چهارشنبه است؛ اما عبارت وی درباره مدت زمان ماندن بدن پیامبر (ص) بر روی زمین برای اقامه نماز «ایاما » [۴۷]ثبت شده و روشن است که عرب یک روز را «یوم» و دو روز را «یومان» و سه روز و بیش از آن را «ایام» می گوید. چه بسا واژه «اربعاء» تحریف شده باشد، اما از کلمه «ایام» غفلت شده که مؤیدی بر آن است که بدن پیامبر (ص) شب پنج شنبه دفن شده است.
شب پنج شنبه تا شب شنبه؛ رفتن اهل بیت (ع) به در خانه مهاجران و انصار
از نقل «سلیم بن قیس» از سلمان چنین برمی آید که پس از جریان سقیفه، امیرالمؤمنین (ع) در حالی که همسرش حضرت فاطمه (س) را بر مرکبی سوار کرده و دست حسنین (ع) را گرفته بود، به در خانه تمام کسانی که در بدر حضور داشتند، مراجعه و طلب یاری کرد و از میان آنان، چهل و چهار نفر پاسخ مثبت دادند و بنا شد فردای آن شب، همگی سر تراشیده در وعده گاه حاضر شوند؛ اما از میان این جمع، تنها چهار نفر، یعنی سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر بر سر قرار حضور یافتند! این اقدام، دو شب دیگر نیز تکرار شد، ولی بر آن چهار نفر، کسی افزوده نشد! از این رو، امیرالمؤمنین (ع) مشغول جمع آوری قرآن شد.[۴۸] در گزارشی دیگر، به نقل از امیرمؤمنان (ع) آمده است: «احدی از اهل بدر و پیشتازان در قبول اسلام، از مهاجران و انصار باقی نماند، مگر آنکه از آنان خواستم مرا یاری کند».[۴۹]
روزهای شنبه تا سه شنبه؛ جمع آوری قرآن توسط امیرمؤمنان (ع) و عرضه آن به صحابه
یکی از اقدامات مهم امیرالمؤمنین (ع) پس از رحلت رسول خدا (ص)، جمع آوری قرآن بود. شایان ذکر است که براساس شواهد موجود، قرآن در زمان رسول خدا (ص) به صورت کتاب جمع آوری شده بود، اما آنچه امیرمؤمنان علی (ع) از سوی رسول خدا (ص) بدان ماموریت یافت، جمع آوری و مرتب کردن قرآنی بود که از سوی رسول خدا (ص) املا و توسط امیرالمؤمنین (ع) کتابت شده و مشتمل بر نکات تفسیرگونه و تأویل آیات و برخی توضیحات مربوط به ویژگی هایی همچون ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه و مطالب خارج از متن قرآن بود. با توجه به اینکه امیرالمؤمنین (ع) تنها باید مکتوبات پیشین را تنظیم می کرد و اجزای این قرآن در زمان رسول خدا (ص) کتابت شده بود، طبعاً فراهم کردن آن به زمان زیادی نیاز نداشته است. مدتِ جمع آوری این قرآن را برخی سه روز عنوان کرده اند. اما درباره تاریخ جمع آوری این مصحف، می توان از روایت سلیم از سلمان چنین نتیجه گرفت که از اولین اقدامات امیرالمؤمنین (ع) پس از مراجعات شبانه به در خانه صحابه و یأس از همراهی آنان، اقدام به جمع آوری قرآن بود و چنانکه گذشت مراجعات شبانه تا سه شب ادامه داشت، و اگر جمع قرآن نیز سه روز طول کشیده باشد طبعاً عرضه قرآن بر اصحاب باید هفت روز پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ داده باشد. به بیان دقیق تر، امیرالمؤمنین (ع) پس از شب چهارشنبه، که از تجهیز و تدفین جنازه رسول خدا (ص) فارغ گشتند، از شب پنج شنبه این امکان برایشان فراهم شد که به مقابله عملی با توطئه سقیفه برخیزند؛ ازاین رو، شب های پنج شنبه، جمعه و شنبه را به همراه حضرت فاطمه (س) و حسنین (ع) به در خانه مهاجران و انصار رفتند و پس از یأس از یاری آنان، از روز شنبه تا دوشنبه به کار جمع قرآن مشغول شدند. البته از نقل سلیم از سلمان درباره سخنان امیرالمؤمنین (ع) در جمع مردم پس از عرضه قرآن، برمی آید که آن حضرت بلافاصله پس از دفن پیامبر (ص) یعنی از همان روز چهارشنبه، به جمع قرآن مشغول شدند. بنابراین، سخن یادشده از ابن ندیم مبنی بر جمع قرآن طی سه روز را بر فرض قبول، می توان بر این حمل کرد که آن حضرت طی سه شبانه روز اول، علاوه بر جمع قرآن، به در خانه بدریون نیز می رفتند، اما طی سه روز بعد، فقط به جمع قرآن مشغول بودند.
با توجه به آنچه گذشت، امیرالمؤمنین (ع) قرآن را روز سه شنبه بر اصحاب و غاصبان خلافت عرضه کردند؛ یعنی همان تاریخی که در روایت کلینی به نقل از امام باقر (ع) بدان تصریح شده است. در این روایت آمده است: امیرالمؤمنین (ع) هفت روز پس از وفات رسول خدا (ص) و پس از فراغت از جمع قرآن، همراه با ایراد خطبه ای، آن را بر مسلمانانِ مدینه عرضه کردند و بنا به نقل سلمان، این کار در مسجد نبوی انجام گرفت و با کارشکنی و نپذیرفتن ابوبکر و عمر مواجه گردید، از این رو، امام (ع) آن قرآن را به منزل بازگرداندند.[۵۰]
حرکت لشکر اسامه و وقایع پس از آن
الف. تاریخ حرکت
اطلاعِ مهاجرانِ به قدرت رسیده از دفن پیامبر (ص)، آنان را به تکاپو واداشت تا با اقدامی زیرکانه، لشکر اسامه را به حرکت در آوردند.[۵۱] ابوبکر نیز تا توانست مردان شهر مدینه و قبایل اطراف آن را همراه لشکر اسامه فرستاد و تنها عده قلیلی را آن هم به اندازه محافظت از قبایل باقی گذاشت.[۵۲] شواهد ذیل گویای تمهیدات دستگاه خلافت در روزهای چهارشنبه یا پنج شنبه برای حرکت این لشکر است:
۱– طبری، ابن جوزی، ابن کثیر و نویری می نویسند: «روز پس از فردای درگذشتِ رسول خدا (ص)، جارچیان ابوبکر فریاد می زدند: هیچ یک از لشکریان اسامه در مدینه باقی نمانند و همه آنان باید به لشکرگاه در منطقه جرف بروند…».[۵۳]
۲– گزارشی نیز در دست است مبنی بر اینکه لشکر اسامه هنگام رحلت رسول خدا (ص)، حرکت خویش را آغاز کرده و در جرف (بیرون مدینه) اردو زده بود و با رسیدن خبر رحلت پیامبر (ص)، اسامه ضمن نامه ای درخواست تعیین تکلیف نمود که ابوبکر به او دستور ادامه مسیر داد.[۵۴]
۳– برخی منابع اولین فرمان ابوبکر پس از غصب خلافت را حرکت لشکر اسامه دانسته اند [۵۵] که حکایت از آن دارد که این کار در همان روزهای آغازین خلافتش رخ داده است، پس نه پس از گذشت چند روز.
۴– گزارش واقدی و مقریزی درباره زمان حرکت لشکر اسامه نیز به گونه ای است که حکایت از بدون فاصله بودن «بیعت مردم با ابوبکر» و «حرکت لشکر اسامه» دارد.[۵۶]
۵– ابن عساکر نیز به حرکت لشکر اسامه پس از دفن پیامبر خدا (ص) تصریح دارد.[۵۷] البته گزارش هایی از حرکت لشکر اسامه در آخر ربیع الاول [۵۸]و یا هلال ربیع الثانی [۵۹] حکایت دارد، اما این گزارش، با تعجیلی که برای اعزام این سپاه وجود داشت، سازگار نیست. ضمن آنکه در مقابل، خبرهایی دال بر حرکت لشکر قبل از این ایام وجود دارد. برای نمونه، نویری می نویسد: خبر کشته شدن اسود عنسی در اواخر ماه ربیع الاول و پس از حرکت لشکر اسامه به مدینه رسید.[۶۰]
ب. افراد باقی مانده با ابوبکر در مدینه
برخی گزارش ها حاکی از آن است که ابوبکر نیروهای مورد نیاز خود را از لشکر اسامه خارج و در مدینه نگاه داشت. بارزترین این افراد عمر بن خطاب بود.[۶۱] از سوی دیگر، ابوبکر تا می توانست مردانی را که توانایی شرکت در درگیری های احتمالی شهر مدینه را داشتند به همراه لشکر گسیل داشت. بر اساس گزارش های موجود، غالب بزرگان، جنگ جویان و ناموران مسلمان در این لشکر حضور داشتند.[۶۲] بدین سان، او می توانست با کنار هم قرار دادنِ طرف داران خویش در مدت نبودن غالب مردم شهر مدینه و اطراف آن، به راحتی پایه های قدرت خویش را مستحکم سازد.
ج. جذب نیرو از داخل منازل
درباره زمان دقیق انجام این کار، نمی توان اظهار نظر قطعی نمود، اما مسلم آن است که این اقدام در نبود لشکر اسامه صورت گرفته است. بنا به نقل طبری، با حرکت لشکر اسامه و خالی شدن شهر مدینه و اطراف آن از مردان [۶۳]، اقدام بعدی ابوبکر تقسیم اموالی بین زنان شهر مدینه بود. جوهری (بنا به نقل ابن ابی الحدید) نقل کرده است: پس از بیعت مردم با ابوبکر، او اموالی را بین زنان مهاجران و انصار تقسیم نمود. از جمله سهمی را توسط زید بن ثابت نزد یکی از زنان بنی عدی بن نجار فرستاد، اما آن زن آن سهم را نپذیرفت و آن را بازگرداند و گفت: آیا به من رشوه می دهید که دین مرا از من بگیرید؟! به خدا سوگند، هیچ از آن سهم برنخواهم داشت.
هر چند بهانه تقسیم این اموال احتمالاً کمک به همسران افراد شرکت کننده در جنگ بوده، اما بی شک هدف نهایی جذب طرفدار از درون منازل مهاجران و انصار بوده است؛ زیرا پخش چنین اموالی در میان خانواده ها، آن هم در نبود مردان و تنگ دستی زنان در تأمین مخارج، می توانست تأثیر بسیار، هم بر مردان به هنگام بازگشت و اطلاع از چنین اقدامی و هم بر زنان داشته باشد. گفتنی است که امکان دارد این اقدام پس از غصب «فدک» و با بهره گیری از آن رخ داده باشد. بنابراین، پس از روز دهم از رحلت پیامبر (ص) (روز غصب فدک) رخ داده است.
د. تصرف منابع مالی اهل بیت (ع)
منابع تاریخی تصریح دارند: ابوبکر و عمر به قصد جلوگیری از اقدامات امیرمؤمنان (ع) در براندازی حکومت شان، به تصرف آنچه امیرمؤمنان (ع) در اختیار داشت، اقدام نمودند؛ زیرا به عقیده آنان، انسانی که منابع مالی در اختیار ندارد همتش کاهش یافته، احساس حقارت می کند و با اشتغال به کسب و کار، از طلب مُلک و ریاست فاصله می گیرد.[۶۴] با این عقیده، تصرف اموال اهل بیت پیامبر خدا (ص) آغاز شد. حقوق، اموال و دارایی هایی که غصب شد، عبارت است از:
۱– خمس و فیء که بر اساس قرآن و سنت از آنِ اهل بیت (ع) بود.
۲– آنچه از محصولات و یا سرزمین خیبر توسط پیامبر خدا (ص) برای اهل بیت (ع) قرار داده شده بود.[۶۵]
۳– زمین های فدک که به دستور خداوند به حضرت فاطمه (س) واگذار شده بود.
۴– صدقات موجود در روستاهای اطراف مدینه و به طور خاص، مزرعه «بانقیا» (در یکی از روستاهای اطراف مدینه) که از آنِ امیرالمؤمنین (ع) بود یا سرپرستی آنان به ایشان واگذار شده بود. ابوبکر به منظور تصرف صدقاتِ یادشده، شخصی به نام «اشجع بن مزاحم ثقفی» را همراه سی تن از بهترین جنگ جویان قبیله ثقیف مأمور به این کار کرد.[۶۶] انتخاب این شخص را می توان هدفمند دانست؛ چرا که برادر وی در جنگ هوازن به دست امیرمؤمنان (ع) کشته شده بود[۶۷]، ازاین رو، وی انگیزه کافی برای اطاعت از ابوبکر در انجام این کار را داشت.
ه . غصب فدک
پس از رحلت رسول خدا (ص) و در زمان حضورِ نداشتن غالبِ مردانِ شهرِ مدینه، ابوبکر افرادی را برای تصرف فدک و اخراج وکلا و کارگزاران حضرت صدیقه طاهره (س)، که در آن مشغول کار بودند، اعزام کرد.[۶۸] در میان تاریخ نگاران، تنها «ابن ابی الحدید» به زمان غصب فدک اشاره کرده است. او در این باره می نویسد: ماجرای فدک و حضور حضرت فاطمه (س) نزد ابوبکر، ده روز پس از رحلت رسول خدا (ص)، اتفاق افتاد. چنان که گذشت، علت تصرف فدک و منع بنی هاشم از خمس آن بود که مبادا علی بن ابی طالب (با درآمد حاصل از فروش محصولات فدک، قدرت مالی یافته، بر سر خلافت به منازعه با عمر و ابوبکر برخیزد. با تصرف منابع مالی امیرمؤمنان (ع) و به ویژه فدک، از روز دهمِ پس از رحلت رسول خدا (ص) به بعد، اقدامات امیرمؤمنان (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) برای باز پس گیری آن آغاز شد. حضور امیرمؤمنان (ع) به عنوان شاهد، و آمدن حضرت صدیقه طاهره (س) به مسجدالنبی و ایراد خطبه در همین ایام، اتفاق افتاده است.
سبب نزول آیه «وَ آت ذَا الْقرْبی حقَّهُ» (اسراء: ۲۶) و ارتباط آن با اهدای فدک به حضرت فاطمه زهرا (س)، در تفاسیر متعدد خاصه[۶۹]و عامه[۷۰]، حکایت از آن دارد که غالب مهاجران و انصار از قضیه اطلاع داشتند، اما به رغم این شیوع و به سبب اصرار ابوبکر بر آوردن شاهد، حضرت صدیقه طاهره (س) به ناچار، امیرمؤمنان (ع) و امّ ایمن را به عنوان گواه، نزد ابوبکر بردند. این مسئله به گونه ای می تواند گویای حضور نداشتن غالب یاران امیرمؤمنان (ع) و چه بسا بیشتر مهاجران و انصارِ میانه رو به هنگام غصب فدک، در مدینه باشد. افزون بر این، می توان شواهد دیگری را مؤید این ادعا دانست:
۱– ایراد خطبه فدکیه توسط حضرت صدیقه طاهره (س) در مسجدالنبی و به یاری برنخاستن هیچ کس، شاهدی است دال بر حضور نداشتن طرف داران امیرالمؤمنین (ع).
۲– اینکه ابوبکر در مسجدالنبی و در جمع حاضران، تنها یادگار پیامبر خدا (ص) را روباهی می خواند که شاهدش دمش است! [۷۱]و تنها ام سلمه به این سخن اعتراض می کند. وی نیز در آن جمع حضور نداشت، بلکه از درون حجره اش صدای ابوبکر را شنید و به گفته او اعتراض کرد و به خاطر این اعتراض نیز به مدت یک سال حقوق او از بیت المال قطع شد.[۷۲]
۳– سخنان حضرت فاطمه (س) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) پس از بازگشت از مسجد و توصیف حالت امیرمؤمنان (ع)، نشان از اوج تنهایی حضرت در آن ایام دارد؛ آنجا که درباره ایشان می فرماید: « یَابْنَ أَبی طَالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ مَشِیمَهَ الْجَنِینِ وَ قَعَدْتَ حُجْرَهَ الظَّنِینِ. نَقَضْتَ قَادِمَهَ الْأَجْدَلِ، فَخَانَکَ ریشُ الْأَعْزَلِ… » (طوسی، ۱۴۱۴ق، ص۶۸۳)؛ ای پسر ابوطالب، تا کی دست ها را به زانو بسته ای و چون متّهمان در گوشه خانه نشست های؟ مگر تو نه همان سالار سرپنجه ای؟ چرا امروز در چنگ اینان رنجه ای؟[۷۳]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
بازگشت لشکر اسامه و بالا گرفتن اعتراضات به خلافت ابوبکر
الف. طول زمان رفت و بازگشت لشکر اسامه
بلاذری و یعقوبی بنابر قولی طول زمان رفت و برگشت سپاه اسامه را ۶۰ روز دانسته اند.[۷۴] طبری در این باره می نویسد: آنان ۴۰ روز در آنجا (مناطق جنگی ذوالمره، و قبایل قضاعه و ابل) ماندند تا تمامی آنچه را رسول خدا (ص) به آنان امر کرده بود انجام دهند، سپس به مدینه بازگشتند و این مدت (۴۰ روز) بجز ایام رفت و برگشت آنان است.[۷۵] ابن کثیر نیز زمان رفت و آمد آنان را بین ۴۰ تا ۷۰ روز می داند.[۷۶] این سخن با کلام طبری، که تنها مدت اقامت آنان در مناطق جنگی، بدون احتساب زمان رفت و برگشت را ۴۰ روز می داند، بسیار نزدیک است. اما واقدی مجموع مدت رفت و برگشت این سپاه را ۳۵ روز دانسته است؛ ۲۰ روز برای رفتن و عملیات و ۱۵ روز نیز برای بازگشت. طبرسی نیز مجموع این سفر را قریب ۴۰ روز دانسته که به نقل واقدی نزدیک است. واقدی تاریخ اعزام، یعنی خروج سپاه اسامه از مدینه را اول ربیع الثانی، یعنی قریب یک ماه پس از رحلت پیامبر (ص) دانسته است و این با تعجیلی که ابوبکر برای اعزام سپاه اسامه داشت، سازگار نیست. علاوه بر آن، اقامت طولانی مدت در آن مناطق نیز با روح مأموریت اسامه که رسول خدا (ص) برایش مقرر کرده بود، سازگار نیست. بنابراین، آنچه به واقع نزدیک تر می نماید این است که کار اعزامِ سپاه اسامه در چند روز پس از رحلت رسول خدا (ص) سامان یافته و بر اساس مأموریتِ محول شده، پس از قریب چهل روز غیبت از مدینه، به این شهر بازگشته است. در نتیجه، با احتسابِ چند روزِ پس از رحلت رسول خدا (ص) که صرف آماده سازی و اعزام این سپاه شد، زمان بازگشت اسامه و سپاهش کمتر از ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) بوده است.
از وقایع و اقدامات سپاه اسامه و طرف مقابل، در طول این مدت اطلاع بیشتری در دست نیست. تنها می توان گفت: دستگاه خلافت به دنبال تقویت پایه های قدرت خویش و امیرمؤمنان (ع) نیز به دنبال احقاق حقوق خود و جمع آوری قرآن بود. به گونه ای که در ادامه خواهد آمد، نتیجه تلاش هر دو گروه با بازگشت لشکر اسامه به ثمر نشست و اقدامات عملی بیشتری در تاریخ از آنان به یادگار مانده است.
ب. اعتراض تعدادی از طرفدارانِ امیرالمؤمنین (ع) به غصب خلافت
بر اساس برخی گزارش ها، با بازگشتِ سپاه اسامه، تعدادی از طرفدارانِ امیرالمؤمنین (ع) زبان به اعتراض بر غاصبان خلافت گشودند و یکی از آنان خودِ اسامه بود. گفتنی است که ابوبکر پس از حرکت لشکر اسامه، او را از مقامش عزل کرده بود. بدین روی، اسامه پس از بازگشت، در جمع مردم مدینه، ضمن ابراز شگفت از برکنار شدنش توسط ابوبکر، پس از اعتراض به ابوبکر، خلافت وی را مشروع ندانست و گفت: من و هر کس که در لشکر من بوده، تو را به خلافت نگمارده است. معترض بعدی بُرَیده بن حُصَیب اسلمی، پرچمدار سپاه اسامه، بود. بر اساس برخی گزارش ها، بریده زمانی به مدینه بازگشت که مردم با ابوبکر بیعت کرده بودند [۷۷] این نشان از عدم بیعت بریده با ابوبکر دارد. او به بیعت نکردن اکتفا نکرد و ضمن همراه کردن دیگران با خود، در دفاع از وصایت امیرمؤمنان (ع)، رو در روی ابوبکر ایستاد[۷۸] و پس از آن نیز فریاد می زد: «تا وقتی علی بیعت نکند من بیعت نخواهم کرد». عملکرد او به گونه ای بود که برخی از افراد قوم او (بنی اسلم)، که خود یکی از ارکان حوادث پس از سقیفه در گرفتن بیعت برای ابوبکر بودند، نیز تحت تأثیر بریده، فریاد برآوردند: «تا وقتی بریده بیعت نکند ما نیز بیعت نخواهیم کرد». به جز اسامه و بریده، نام یازده تن دیگر نیز به عنوان معترضان عَلَنی بر ابوبکر، در روایت طبرسی از ابان بن تغلب از امام صادق (به چشم می خورد که عبارتند از: خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، ابوالهثیم بن تیهان، سهل و عثمان فرزندان حنیف، خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین، ابی بن کعب، ابوایوب انصاری. حضرت نیز از آنان خواست پس از هر اقدامی، ابتدا به میان مردم بروند و هرچه را از رسول خدا (ص) درباره ابوبکر شنیده اند برای مردم بازگو نمایند تا با این کار، حجت به صورت کامل بر مردم تمام و عذرشان پایان یابد و دوریشان از پیامبر (ص) زمانی که در قیامت بر او وارد می شوند، بیشتر باشد.[۷۹]
از ادامه این روایت، چنین بر می آید که این اعتراض پس از بازگشت سپاه اسامه بوده است؛ چراکه در این روایت آمده: «روایت شده که اینان هنگام وفات رسول خدا (ص) غایب بودند و زمانی رسیدند که ابوبکر حاکم شده بود». با توجه به اینکه حضور نداشتن این افراد شاخص از اصحاب رسول خدا (ص) در مدینه، آن هم در روزهای حساس رحلت رسول خدا (ص) هیچ محملی جز حضورشان در اردوگاه سپاه اسامه ندارد. ازاین رو، به نظر می رسد غیبت آنان به سبب همراهی با این سپاه بوده است؛ ضمن آنکه در روایات تاریخی، گزارشی دال بر وجود مأموریت دیگری برای این افراد به چشم نمی خورد.
این گروه در مسجد پیامبر (ص) هر یک سخنان تندی در ردّ خلافتِ ابوبکر و تأیید جایگاه امیرمؤمنان (ع) بیان کردند. آنان پس از آماده سازی افکار عمومی، در روز جمعه ای که شاید قریب ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) بوده است، اطراف منبر رسول خدا (ص) را گرفتند. وقتی ابوبکر بالای منبر رفت، مهاجران از این گروه رو به گروه انصاری معترض کرده، گفتند: شما سخن را آغاز کنید. انصار نیز رو به آنان کرده، گفتند: خیر، شما نخست سخن بگویید؛ زیرا خداوند در قرآن ذیل آیه «لَقَدْ تابَ اللَّه علَی النَّبِی وَ الْمهاجِرِینَ وَ الْأَنصارِ الَّذِین اتَّبَعُوهُ فِی ساعَه الْعسْرَه» (توبه: ۱۱۷) نام شما را بر ما مقدم کرده است. اولین کسی که لب به سخن گشود خالد بن سعید بن عاص بود و پس از او دیگر مهاجران و در نهایت، انصار سخنانی گفتند.[۸۰] زبان ابوبکر در حالی که بالای منبر نشسته بود، بند آمد، به گونه ای که نتوانست هیچ جوابی بدهد. وقتی سخنان آنان پایان یافت، گفت: امیرتان شدم، در حالی که بهترین تان نیستم؛ رهایم کنید! رهایم کنید! عمر بن خطاب به او گفت: از منبر پایین بیای ای فرومایه نادان! اگر نمی توانی پاسخ قریشیان را بدهی، چرا خودت را در این جایگاه قرار داده ای؟ به خدا سوگند، می خواهم که تو را از این مقام برکنار و آن را به «سالم مولی ابی حذیفه» واگذار نمایم! ابوبکر از منبر پایین آمد. عمر دست او را گرفت و به منزلش رساند[۸۱] و تا سه روز به مسجدالنبی نیامد. روز سوم[۸۲] گروهی از مهاجران و انصار هر کدام به همراه عده ای با شمشیرهای کشیده، در حالی که عمر بن خطاب پیشاپیش آنان بود، وارد مسجدالنبی شدند. عمر، خطاب به طرفدارانِ امیرالمؤمنین (ع) گفت: به خدا سوگند، اگر سخنان قبل را تکرار کنید سر از بدن شما جدا خواهیم کرد. خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسی سخنانی در تأیید امیرمؤمنان (ع) و در ردّ تهدید عمر بیان کردند که موجب حمله عمر به سلمان فارسی شد که با مداخله امیرمؤمنان (ع) بی نتیجه ماند. آنگاه حضرت رو به طرفدارانِ خویش کرده، از آنان خواست پراکنده شوند. عمر نیز در مدینه به راه افتاد و با فریاد، از عموم مردم خواست مجدداً با ابوبکر بیعت نمایند و به صورت گروهی بر سر افرادی می ریختند که تمایلی به بیعت نداشتند و آنان را کشان کشان و به اجبار برای بیعت به مسجد می آوردند.[۸۳] این اقدام موجب خانه نشینی مخالفان شد، به گونه ای که پس از آن، دیگر هیچ صدای اعتراضی بر نخاست.[۸۴]
بی شک، حوادث مزبور و به ویژه مخالفت بنی اسلم، وحشت بسیاری در دل حاکمان ایجاد کرد، به گونه ای که تنها راه موجه جلوه دادن خلافت خویش را در گرفتن بیعت، آن هم به هر شکل ممکن، از وصی پیامبر خدا (ص) به عنوان مهم ترین معارض خویش دیدند.
ج. بیعت خواهی مجدد ابوبکر از امیرالمؤمنین (ع) و یاری خواهی مجدد حضرت علی (ع) از صحابه
سلیم بن قیس به نقل از سلمان، اولین بیعت خواهی ابوبکر را پس از رفتن امیرمؤمنان (ع) و حضرت صدیقه طاهره (س) به در خانه مهاجر و انصار و هنگام جمع قرآن دانسته است. از ادامه این نقل، چنین بر می آید که پس از عرضه قرآن توسط امیرالمؤمنین (ع) و به تحریک عمر، ابوبکر کسی را برای بیعت خواهی به درِ خانه امام (ع) فرستاد. فرستاده ابوبکر طی دو نوبت به درِ خانه امام (ع) آمد و پیغام ابوبکر را رساند، اما با پاسخ منفی و قاطع امام (ع) مواجه شد. ازاین رو، غاصبان خلافت آن روز را صبر کردند. به گفته سلمان، هنگامی که شب فرارسید، امیرالمؤمنین (ع) حضرت فاطمه (س) را بر مرکبی سوار کردند و دست حسنین (ع) را گرفتند و به درِ خانه تمام اصحاب رسول خدا (ص) مراجعه کردند و یاری خواستند، اما باز همان معدود افرادِ طرفدارِ حضرت پاسخ مثبت دادند.[۸۵]
نکته قابل تأمل در این بخش از گزارش سلمان این است که به گفته وی، در این نوبت از یاری خواهی، حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) به در خانه تمام صحابه رفتند، در حالی که در نوبت اول، تنها به در خانه بدریون مراجعه کرده بودند. در اینجا، با دو پرسش جدّی مواجهیم: اول آنکه چرا در نوبت اول از یاری خواهی، آن دو بزرگوار تنها به در خانه بدریون مراجعه کردند، اما در این نوبت، به در خانه همه صحابه رفتند؟ دوم اینکه آیا اصلاً این امکان وجود دارد که امام علی (ع) و همسرِ حامله شان و دو فرزند خردسالشان، طی سه شب، در نوبت اول به در خانه تمام بدریون، و طی یک شب در نوبتِ دوم، به در خانه تمام اصحاب مراجعه کرده باشند؟
در پاسخ به نخستین پرسش، می توان گفت: چه بسا در نوبت اول، تعداد زیادی از صحابه به علت حضور در اردوگاه سپاه اسامه، در خارج مدینه به سر می بردند و امکان مراجعه به آنان فراهم نبوده. از این رو، تنها به حاضرانِ از بدریون در مدینه بسنده شده است؛ اما در نوبت دوم، با توجه به بازگشتِ سپاه اسامه، امکانِ یاری خواهی از همه اصحابِ حاضر در مدینه فراهم بوده است. در پاسخ به پرسش دوم می توان گفت: مراد از مراجعه به در خانه همه بدریون یا همه صحابه مراجعه به افراد شاخص و دارای نفوذ، همچون سران و رؤسای قبایل بوده است؛ چراکه با وجودِ تعالیم اسلام و تلاش های رسول خدا (ص) برای مقابله با گرایش های قبیله ای، باز هم روحیات قبیله گرایانه جاهلی در میان مهاجران و انصار به وفور یافت می شد. بنابراین، با اقبال شیخ قبیله، افرادِ تابع او نیز اقبال، و با ادبارِ او ادبار داشتند. شواهدِ متعددی دال بر وجود چنین روحیه ای در میان صحابه می توان ارائه کرد.
در ادامه نقل سلیم از سلمان می خوانیم: امیرالمؤمنین (ع) پس از یاری خواهی و دریافت نکردن پاسخِ مناسب، ملازمِ خانه شدند و این بار نیز مجدداً با تحریکِ عمر، قنفذ را برای بیعت خواهی به در خانه حضرت فاطمه (س) فرستادند. وی و گروه همراهش طی دو نوبت برای بیعت خواهی به در خانه حضرت فاطمه (س) آمدند، اما پاسخ مثبت دریافت نکردند، و برای سومین نوبت، خودِ عُمَر با هیزم آمد که به فاجعه بزرگ تاریخ منجر شد که در بخش بعد به آن می پردازیم.
اما تاریخ این دو حادثه (بیعت خواهی و یاری خواهی مجدد) چه زمانی بوده است؟ در گزارش سلمان و هیچ گزارش دیگری به تاریخ دقیق این وقایع اشاره نشده است. اما با محاسبه زمان حرکت لشکر اسامه و طول زمان رفت و برگشت آنان، به نظر می رسد این اقدام قریب ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ داده باشد. دقت در متن گزارش مزبور به خوبی بیان کننده آن است که این مراجعه به در خانه اصحاب، حتماً پس از بازگشت سپاه اسامه بوده؛ زیرا در گزارش اول، آمده است: حضرت به سراغ تمامی اصحاب رسول خدا (ص) رفتند، و اگر قرار باشد رفتن به در خانه مهاجر و انصار پیش از بازگشت لشکر اسامه اتفاق افتاده باشد این سؤال پیش می آید که پس چه کسانی لشکر اسامه را تشکیل داده بودند؟! همین مطلب در دو گزارش دیگر نیز مطرح است؛ زیرا یا باید بگوییم هیچ یک از بدریون و اولین ایمان آورندگان به پیامبر خدا در لشکر اسامه حاضر نبودند که این مسئله بسیار بعید به نظر می رسد و با اسناد تاریخی نیز سازگار نیست، یا دست کم برخی از آنان در لشکر اسامه حضور داشتند که در این صورت، حضور حضرت در خانه تمامی آنان تا زمان بازگشت لشکر اسامه باید به تأخیر افتاده باشد.
هجوم به خانه فاطمه زهرا (س)
الف. تاریخ هجوم
بر خلاف آنچه امروزه تصور عمومی است، شواهد موجود از آن حکایت دارد که حمله به خانه حضرت صدیقه طاهره (س) قریب ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ داده است، نه سه روز پس از آن. علاوه بر نکاتی که تاکنون گفته شد، می توان به قراینی که در پی می آید نیز به عنوان مؤید این مدعا اشاره نمود:
۱- بنا بر روایت هشام بن سالم از امام صادق (ع)، پس از رحلت رسول خدا (ص)، حضرت فاطمه (س) هر هفته، روزهای دوشنبه و پنج شنبه به زیارت قبور شهدا [در احد] می رفتند.[۸۶] در روایت محمود بن لَبید نیز به استمرار بر این کار توسط آن حضرت اشاره شده است.[۸۷] با توجه به روایت سلیم بن قیس از سلمان فارسی، حضرت فاطمه (س) پس از هجوم دشمنان به خانه شان، دچار چنان مصدومیتی شدند که منجر به بستری شدن ایشان گردید و همین وضعیت تا زمان شهادتشان ادامه یافت.[۸۸] روشن است که با توجه به فاصله منطقه احد تا مدینه، در صورت مصدومیت ایشان در همان روزهای نخست، طی این فاصله آن هم به طور مکرر، امکان پذیر نخواهد بود. نتیجه آنکه هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا (س) و مصدومیت ایشان باید مدتی پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ داده باشد تا او امکان زیارت قبور شهدا و سوگواری در کنار آن را یافته باشند.
۲– چنان که گذشت، غصب فدک، ده روز پس از شهادت پیامبر (ص) رخ داد. توجه به عبارت های موجود در منابع کهن در توصیف چگونگی راه رفتن حضرت صدیقه طاهره (س) هنگام رفتن به مسجدالنبی برای ایراد خطبه فدکیه، احتمال وقوع حمله در روزهای نخست را منتفی می سازد. در توصیف چگونگی حرکت آن حضرت آمده است: «مَا تخْرِمُ مِشْیتُهَا مِشْیهَ رَسُولِ اللَّهِ (ص)»[۸۹]؛ راه رفتن ایشان هیچ تفاوتی با راه رفتن رسول خدا (ص) نداشت. روشن است که اگر هجوم به بیت آن حضرت پیش از آمدنشان به مسجد در روز دهم برای ایراد خطبه رخ داده بود، باید به جای چنین توصیفی، که حکایت از نوعی حرکت طبیعی دارد، به نوع حرکت مصدوم و مجروح اشاره می شد؛ مثلاً گفته می شد: در حالی که بعضی از زنان زیر بازوهای ایشان را گرفته بودند و برای حرکت یاری می دادند به مسجد آمدند.
۳– در خطبه فدکیه با وجود اعتراض حضرت فاطمه (س) به دیگر رفتارهای غاصبان خلافت، هیچ اشاره ای به هجوم دشمنان به بیت ایشان نشده است و این حکایت از آن دارد که تا زمان القای خطبه، یعنی روز دهم پس از رحلت رسول خدا (ص)، هجومی صورت نگرفته بوده است.
۴– همان گونه که گذشت، امیرمؤمنان (ع) پس از بازگشت لشکر اسامه، چندین شب حضرت صدیقه (س) را سوار بر مرکبی می نمودند و برای اتمام حجت به درِ خانه مهاجران و انصار می بردند. این واقعه، خود گویای سلامت آن بانو تا آن ایام است؛ چرا که در صورت سقط جنین و مجروح بودن بدن، همراهی با امیرمومنان (ع) برای ایشان امکان نداشت.
۵– پیش تر اشاره شد که «بریده بن حصیب اسلمی» پس از بازگشت سپاه اسامه، به میان قومش رفت و اعلام کرد که تا وقتی حضرت علی (ع) بیعت نکند من بیعت نخواهم کرد. قوم او نیز گفتند: تا وقتی بریده بیعت نکند، ما بیعت نخواهیم کرد[۹۰]. این گزارش حکایت از آن دارد که تا زمان بازگشت سپاه اسامه، هنوز گروه حاکم موفق به اخذ بیعت از امیرالمؤمنین (ع) نشده بودند، نتیجه آنکه تا زمان بازگشت سپاه اسامه، هنوز هجوم به خانه فاطمه زهرا (س) رخ نداده است، و اصلاً می توان گفت: همین اعلام مخالفت بریده و قومش یکی از عوامل تصمیم غاصبان خلافت به هجوم و یکسره کردن مسئله مخالفت حضرت علی (ع) بوده است.
۶– در روایت صاحب مصباح الانوار از امام باقر (ع) آمده است: بیماری حضرت فاطمه (س) ۵۰ شب پس از وفات رسول خدا (ص) آغاز شده است.[۹۱] در دیگر روایت این کتاب، به نقل از امام باقر (ع) آمده است: حضرت فاطمه (س) ۶۰ روز پس از وفات رسول خدا (ص) بیمار شدند و سپس بیماری ایشان شدت گرفت. برخی از محققان برای جمع میان این دو روایت، آغاز بیماری حضرت فاطمه (س) را ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) و شدت گیری بیماری ایشان را ۱۰ روز پس از آغاز آن دانسته اند.[۹۲] با توجه به اینکه به لحاظ تاریخی، برای بیماری حضرت فاطمه (س) هیچ سببی بجز مصدومیت ناشی از هجوم به خانه ایشان گزارش نشده است، می توان نتیجه گرفت: هجوم به خانه حضرت فاطمه (س) ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ داده است.
ب. مدت بیماری و تاریخ شهادت
براساس آنچه گذشت، می توان چنین استظهار کرد که آغاز بیماری ناشی از مصدومیتِ حضرت فاطمه (س) قریب ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) بوده، اما پرسش اینجاست که این بیماری چند روز طول کشید تا به شهادت آن حضرت منتهی شد؟ در اینجا، ناچاریم درباره روایات مربوط به تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س) داوری کنیم. در تعداد زیادی از روایات، مدت حیاتِ حضرت فاطمه (س) پس از رسول خدا (ص) ۷۵ روز ذکر شده است [۹۳]، بنابراین، با توجه به تاریخ رحلت رسول خدا (ص) (۲۸ صفر یا ۲ ربیع الاول)، شهادتِ حضرت فاطمه (س) در حدود نیمه ماه جُمَادَی الأولَی رخ داده است.
دیدگاه دیگر برگرفته از روایت طبری امامی به نقل از امام صادق (ع) است که شهادت حضرت فاطمه (س) را در سوم جمادی الثانیه دانسته است.[۹۴] بجز این دو قول، اقوال غیر مشهوری نیز به چشم می خورد که قابل اعتنا نیست،[۹۵] اما در تأیید دیدگاه دوم می توان به این نکات اشاره کرد:
۱– آن گونه که برخی از عالمان شیعه از دیرباز احتمال داده اند، ممکن است کلمه «خمسه و سبعین»، تصحیف شده کلمه «خمسه و تسعین» بوده باشد.[۹۶] مؤید این احتمال وجودِ موارد مشابه برای چنین تصحیفی، با توجه به کم دقتی ها در کتابت و نقطه گذاری است.
۲– بر اساس قول ۷۵ روز، تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س) نیمه جمادی الاولی می شود، در حالی که برای این تاریخ، هیچ روایتی از معصوم نرسیده و گویا صرفاً بر اساس محاسبه ۷۵ روز پس از ۲۸ صفر، تاریخ شهادت استخراج شده است. این در حالی است که بر دیدگاه مقابل (سوم جمادی الثانیه) در روایتِ طبری امامی از امام صادق (ع) تصریح شده است.
۳– بنا به استظهار برخی از محققان معاصر، روایت دالّ بر روشن بودن مشعل به هنگام تجهیز و دفن بدن حضرت فاطمه (س) با روایت ۷۵ روز سازگار نیست؛ چراکه در صورت قبول قولِ ۷۵ روز، شهادت حضرت در شب های منتهی به نیمه ماه جمادی الاولی رخ داده که به سبب مهتابی بودن آسمان و با توجه به مخفیانه بودن غسل و دفن حضرت فاطمه (س) نیازی به روشن کردن مشعل نبوده است.
نتیجه آنکه بر اساسِ ترجیح قول دوم (سوم جمادی الثانیه)، اگر تاریخ رحلت رسول خدا (ص) آن گونه که مشهور است – ۲۸ صفر باشد و در صورت کامل بودن هر چهار ماه (صفر، ربیع الاول، ربیع الثانی، جمادی الاولی)، مدت حیات حضرت فاطمه (س) پس از پدر، ۹۵ روز بوده است. اما این ادعا با مشکلاتی مواجه است:
الف- استبعادِ تمام بودنِ چهار ماهِ متوالی قمری؛
ب- وجود روایات معتبر و قابل اعتنا دالّ بر رحلت رسول خدا (ص) در دوم ربیع الاول، که بر اساس این قول، فاصله میان رحلت نبوی (ص) و شهادت فاطمی (ع) قریب سه ماه خواهد بود. بر اساس روایت کتاب تاریخ اهل البیت (ع)، به نقل از امام رضا (ع)[۹۷] و نقل اربلی از امام باقر (ع) [۹۸]و نقل طبری از ابی مخنف [۹۹] و نقل یعقوبی[۱۰۰]، تاریخ وفات رسول خدا (ص) دوم ربیع الاول بوده است.
ج- روایت طبری و ابوالفرج اصفهانی به نقل از امام باقر (ع) حاکی از مدت سه ماه به عنوان دوره حیات حضرت فاطمه (س) پس از پدر است.[۱۰۱]
د- ابن شهرآشوب طول مدت بیماری حضرت فاطمه (س) را ۴۰ روز دانسته[۱۰۲]و این تأییدی است برای دیدگاه دوم؛ چرا که با توجه به شواهدِ پیش گفته، آغاز بیماری حضرت فاطمه (س) ۵۰ روز پس از رحلت نبوی (بوده است و جمع این مدت ۹۰ روز خواهد بود.
جمع بندی
در این مقاله، تلاش شد با بررسی و چینش شواهد تاریخی و روایی، به پاسخ درستی برای این پرسش ها دست یابیم که هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا (س)، مدت بیماری و در نهایت، شهادت آن حضرت در چه تاریخی رخ داده و ترتیب حوادثِ منجر به شهادت آن حضرت چگونه بوده است؟ وجود قراینی چند حکایت از آن دارد که هجوم به خانه فاطمه زهرا (س) بر خلاف تصور رایج، بلافاصله پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ نداده است. برای نمونه، گزارش های مربوط به حالات حضرت فاطمه (س) پس از رحلت رسول خدا (ص)، همچون زیارت مکرّرِ قبورِ شهدای احد، چگونگی آمدن به مسجد برای ایراد خطبه پس از غصب فدک، رفتن شبانه به در خانه مهاجران و انصار، همه حکایت از سلامت آن حضرت در دهه های پس از رحلت پدر دارد. همچنین گزارش مربوط به بازگشت بریده بن حصیب اسلمی (پس از همراهی با سپاه اسامه) و اعلامِ اینکه «تا وقتی علی (ع) بیعت نکند من بیعت نخواهم کرد» نیز حکایت از آن دارد که بیعت گیری از امام علی (ع) تا بازگشت سپاه اسامه به تأخیر افتاده است. اما بر فرضِ تأخیر هجوم، این واقعۀ شوم در چه تاریخی رخ داده است؟ در این مقاله، با ارائه مستنداتی، به این نتیجه رسیدیم که هجوم به خانه فاطمه زهرا (س) قریب ۵۰ روز پس از رحلت رسول خدا (ص) رخ داده و پس از آن، حضرت فاطمه (س) به مدت ۴۰ روز در بستر بیماری بودند، تا آنکه سه ماه پس از رحلت پدرشان به شهادت رسیدند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
حوادث پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله
امام علی(عليه السلام) در بخشی از خطبه 150 نهج البلاغه به دوران بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اشاره كرده و ترسيم دقيق و گويايى از آن را ارائه مى دهد، پرده ها را كنار مى زند و واقعيت ها را روشن مى سازد، مى فرمايد: (اين وضع قيام صالحان به پيشوايى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همچنان ادامه داشت تا خداوند پيامبرش را برگرفت و به سوى خويش فراخواند. در آن هنگام گروهى به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراكندگى آنها را هلاك ساخت، تكيه بر غير خدا كردند و با غير خويشاوندان و اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيوند برقرار ساختند و از وسيله اى كه مأمور به مودّت آن بودند، دورى گزيدند)؛ «حَتَّى إذَا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ(صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ)، رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاَعْقَابِ، وَ غَالَتْهُمُ(1)السُّبُلُ، وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ(2) وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ، وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ». منظور از جمله «رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاَعْقَابِ»؛ بازگشت به عصر جاهليّت و زنده كردن ارزش هاى آن زمان است كه با نهايت تأسف، پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در جامعه اسلامى ظاهر شد، ناصالحان پُست هاى مختلف جامعه را در اختيار گرفتند و صالحان كنار گذارده شدند، و دنياپرستى آشكار گشت، و بيت المال اسلامى كه به همه تعلق داشت تدريجاً در اختيار قشر خاصى قرار گرفت. سپس امام(عليه السلام) پرده را بالاتر زده و با صراحت بيشترى در مسأله خلافت و تغيير اساس آن، سخن گفته و مى فرمايد: (آنها بناى خلافت و ولايت را از اساس و محل اصلى آن، برداشته در غير جايگاهش، نصب كردند)؛ «وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ(3)أَسَاسِهِ، فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ». با اين كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بارها گاه با صراحت و گاه با كنايه، جانشين خود را تعيين كرده بود و فرموده بود بعد از من دست از دامان «قرآن و عترتم» برنداريد، ولى با نهايت تأسف اين بناى محكم را ويران كردند و در جايى ديگر بناهاى لرزانى ساختند. سرانجام امام(عليه السلام) در قسمت هاى پايانى اين خطبه به اوصاف گروهى كه عامل اصلى اين تغيير و دگرگونى بوده، پرداخته و مى فرمايد: (آنها معدن تمام خطاها، و درهاى هرگونه گمراهى بودند. در حيرت و سرگردانى غوطه ور شدند و در مستى و غرور از حق بيگانه گشتند و بر روش آل فرعون حركت كردند، گروهى به دنيا پرداختند و بر آن تكيه نمودند و گروهى از دين خدا، جدا گشتند)؛ «مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ، وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ(4)قَدْ مَارُوا(5)فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَونَ: مِنْ مُنْقَطِعٍ إلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ».
اين اوصاف پنج گانه را براى آنها بيان مى فرمايد تا نشان دهد كه افكار و اعمال آنها از ريشه خراب بوده است؛ افرادى فاسد و مفسد، مست و مغرور و دنياپرست و بيگانه از آيين حق. جالب اين كه: «ابن ابى الحديد» كه تعصّب خاصى در مسأله خلافت بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و خلفاى نخستين دارد، با صراحت اعتراف مى كند كه نظر امام(عليه السلام) در اين خطبه، به مسأله خلافت و ولايت است، منتها با تكلّف زياد سعى دارد آن را مخصوص زمان «بنى اميه» بداند و جمله «حَتَّى إذَا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ» را از «رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاَعْقَابِ» جدا سازد و به چهل سال بعد از آن پرتاب كند(6)؛ همان توجيهى كه سستى آن بر هر كس نمايان است؛ چرا كه ظاهر يا صريح كلام امام(عليه السلام) اين است كه حركت به قهقرا بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بلا فاصله شروع شد، و تاريخ هم نشان مى دهد كه جنايات «بنى اميه» ريشه هايى در عصر خلفا داشت. قابل توجه اين كه: در «صحيح بخارى» كه معتبرترين كتاب روايى اهل سنّت است به همين نكته اشاره شده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از حوادث دردناك بعد از خود خبر داد؛ در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوضَ رِجَالٌ مِنْ أَصْحَابِي فَيُحَلَّوْنَ عَنْهُ فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي، فَيَقُولُ إنَّكَ لَا عِلْمَ لَكَ بِما أَحْدَثُوا بَعْدَكَ إِنَّهُمْ اِرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى»(7)؛ (گروهى از ياران من روز قيامت در كنار «حوض كوثر» مى خواهند بر من وارد شوند؛ ولى جلوى آنها را مى گيرند، مى گويم: پروردگارا اينها اصحاب منند! مى فرمايد: تو نمى دانى بعد از تو چه ها كردند! آنها به عقب برگشتند و به سنن جاهليّت روى آوردند). جمله «ارتدوا» قابل دقّت است. قابل توجه اين كه در «صحيح بخارى» چندين روايت در همين زمينه و در همين باب نقل شده است. كه همه نشان مى دهد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اعمال گروهى از اصحاب خود بعد از رحلتش نگران بود و اين تاييد روشنى است بر آنچه در خطبه بالا پيرامون حوادث دردناك بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است. در واقع پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با اين بيان مى خواهد به ياران خود هشدار دهد كه مراقب باشند هرگونه تخلفى، در قيامت مجازات دارد و سعى كنند جزء آن گروه متخلف نباشند.(8) .
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که گویا از حرکات زنندۀ برخی از زوجات و صحابه خود و تخلف برخی از یاران ناراحت شده بود، برای پیشگیری از بدعتها، فرمود: «ای مردم، آتش فتنه شعلهور شده و فتنهها مانند پارههای شب تاریک، رو آورده و شما هیچ دستاویزی علیه من ندارید، زیرا من حلال نکردم مگر آنچه قرآن حلال دانسته و حرام نکردم مگر آنچه قرآن حرام داشته است.» [۹] [۱۰]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از این هشدار به منزل "امسلمه" رفت و دو روز در آنجا ماند و گفتند خدایا تو شاهد باش که من حقایق را ابلاغ کردم.[۱۱]
سپس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منزل رفت و جماعتی به حضور طلبید و گفت: «مگر به شما امر نکردم که با جیش "اسامه" بروید؟ چرا نرفتید؟» ابوبکر گفت: رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم. عمر گفت: نرفتم؛ چون نمیتوانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم.[۱۲] [۱۳]
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراضکنندگان فرمود: این چه سخنی است که درباره فرماندهی "اسامه" میشنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعن میزدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است. رسول خدا در بستر بیماری مرتبا به عیادتکنندگان خود بهطور مرتب میفرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.[۱۴]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «نفذ و اجیش اسامه». «وی در اینجا متخلفان از جیش اسامه را لعن کرد.» [۱۵] [۱۶]
پس از لعن متخلفان، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیهوش شد و تمام زنان و کودکان میگریستند. لحظاتی بعد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به هوش آمد و دستور داد که برایش قلم و دواتی بیاورند تا بر ایشان چیزی بنویسند که پس از آن هرگز گمراه نشوید در این میان برخی به دنبال آوردن صحیفه و دوات رفتند. که عمر گفت: بیماری بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چیره گشته است، «ارجع فانه یهجر» برگرد؛ زیرا او هذیان میگوید. قرآن نزد شماست، کتاب خدا برای شما کافی است.[۱۷]
حاضران بعضی با نظر عمر مخالفت کردند و بعضی دیگر جانب او را گرفتند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از اختلاف و سخنان جسارتآمیز آنان سخت ناراحت شد و فرمود: «برخیزید و از من دور شوید». [۱۸]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حضور جمع، رو به حضرت علی (علیهالسّلام) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی (علیهالسّلام) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، علی (علیهالسّلام) را ندید. به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید» آنان به ابوبکر گفتند و آو آمد و باز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جمله را تکرار کرد و این بار به سراغ عمر رفتند و عمر آمد؛ ولی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «برادرم و صاحبم بیاید» "امسلمه" فرمود: «علی (علیهالسّلام) را میطلبد، به او بگوئید بیاید». [۱۹]
علی (علیهالسّلام) آمد و مدتی با هم بهطور خصوصی و در گوشی صحبت کردند. وقتی از علی (علیهالسّلام) پرسیدند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه گفت؟ در پاسخ فرمود: به من هزار باب علم که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب شده بود، آموخت و چیزهایی را به من سفارش کرد که انجام خواهم داد.[۲۰]
یامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در همان حال چند مرتبه فرمود: «ما ظن محمد بالله لو لقی الله و هذه عذره عنده»
در روزهای آخر از "بلال" خواست تا مردم را در مسجد حاضر کند، خطبهای خواند، بعد از مردم خواست اگر کسی حقی از او به گردن دارد، مطالبه کند. هیچ کس پاسخی نداد تا سه بار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تکرار کرد تا اینکه غلامی بنام "عکاشه" برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد، به قصد انتقام از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، شلاقی آماده کردند، ولی همینکه خواست قصاص کند بر بدن حضرت افتاد و شروع به گریه کرد و ایشان را عفو نمود و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود او رفیق من در بهشت خواهد بود.[۲۱] سپس به علی (علیهالسّلام) دستور داد، آن پولها را که نزد یکی از زنان بود، بگیرد و میان فقرا تقسیم کند.[۲۲]
در لحظات آخر عمر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فاطمه (سلاماللهعلیها) بسیار گریان بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را به نزدیک خود طلبید و مطالبی را به او گفت: که فاطمه (سلاماللهعلیها) گریهاش شدت یافت، آنگاه مطلبی را به ایشان گفت: که حضرت زهرا تبسم کرد. ایشان بر پاسخ سؤال دیگران فرمودند که لحظۀ اول پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «در همین درد میمیرم» و در باب شادی و تبسماش فرمودند: تو اولین کس از اهل بیت (علیهمالسّلام) من هستی که به من ملحق میشود» و این بود که من تبسم کردم.[۲۳]
در لحظات واپسین عمر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرش در دامان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) قرار داشت.[۲۴] [۲۵]
هنگامه فوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خلیفه دوم، بنابر عللی در بیرون خانه فریاد میزد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوت نکرده و بسان حضرت عیسی (علیهالسّلام) پیش خدای خود رفته، در این میان یک نفر از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این آیه را خواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل...[۲۶] » [۲۷]
علی (علیهالسّلام) جسد مطهر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را غسل داد و کفن کرد؛ چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سفارش کرده بود که نزدیکترین کس مرا غسل خواهد داد[۲۸] و این شخص جز علی کسی نیست، سپس چهره آن حضرت را گشود در حالی که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود، فرمود: «پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با رحلت تو رشته نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها قطع گردید... اگر ما را به صبر و شکیبایی امر نمیکردید، آنقدر گریه میکردم که سرچشمه اشک را میخشکانید». [۲۹] سپس در قبری که توسط "ابوعبیده جراح" و "زید بن سهل" آماده شده بود و در همان حجرهای که وفات یافته بود، در خانه خودش به خاک سپرده شد.[۳۰]
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین سفر حج (در عرفه)، در مکه، در غدیر خم، در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. آن حضرت در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسک خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید. هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.
عبدالله بن مسعود گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض کردیم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نیز فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و امام علی علیه السلام تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد...
در فرصتى دیگر مردم را به رعایت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده و دعوت را پذیرفته ام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آن دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویى بین آن دو فرقى نمى گذارم. هر کس یکى را ترک کند مثل این است که آن دیگرى را هم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانى و اهل بیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل بیت من رعایت کنید و... نیز فرمود: آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که اگر بدان چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن (چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آن چه گفتم جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بیمارى خود که به رحلتش انجامید فرمود: مرگ من به همین زودى فرا مى رسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتاب پروردگارم و اهل بیت خود را در میان شما مى گذارم و مى روم. سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود: این شخص على بن ابى طالب است که همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یکدیگر جدا نشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند.
در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پاره هاى امواج تاریک شب روى آورده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالى جان سپرد که سر در دامن على بن ابى طالب علیه السلام داشت. على علیه السلام شیون کنان، رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله را به اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونت خود در «سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بى درنگ به شهر آید.[۱۱]
چون خبر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله زمزمه شد، عمر خطاب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند که مى پندارند پیامبر مرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلکه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه که موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس از این که گفته شد او مرده است به نزد ایشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مى گردد و دست و پاى کسانى را که گمان برده اند او مرده است، قطع خواهد کرد. او بى وقفه مردم را بیم مى داد و در هراس و تردید مى گذارد و آن کلمات را به قدرى تکرار کرد که دهانش کف نمود. مى گفت: هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعده هایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمى برد. در آن هنگامه از خانواده رسول گرامى صلی الله علیه و آله کسى تردید در رحلت آن حضرت نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که کسى با عمر سخن گفته و به او توجهى کرده باشد. جز این که برخى چون آشوب آفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مى گوید!! از وى بپرسید مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره به تو چیزى فرموده که این گونه سراسیمه و آشفته سخن مى گویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
موضوع رحلت براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بود که ابن ام مکتوم نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله را نمى دید، همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى گویى؟! مگر قرآن نیست که مى فرماید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضرّ الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین». محمد جز فرستاده اى که پیش از او هم پیامبرانى (آمده و) گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود (به شیوه جاهلیت) برمى گردید! هر کس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا نمى رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد. عباس افزود: تردید نیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرده است. بیایید او را دفن کنیم. آیا خداوند شما را یک بار طعم مرگ مى چشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آن است که دوبار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راست باشد که او نمرده بر خداوند دشوار نیست که خاک را از روى او به یک سو زند و... . با این حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مى کرد تا آن که چند ساعتى بعد، ابوبکر از محل سکونت خود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله دوخت، همان آیه را که پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوت فراخواند و او نیز ساکت بر زمین نشست و گفت: گویا این آیه را پیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟!
محققان و مورخان اهل تسنن بر پایه اعتراف عمر انگیزه او را زمینه سازى براى رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کرده اند. ابن ابی الحدید مى نویسد: عمر با این اقدام مى خواست فرصتى براى رسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد; زیرا او در فرداى «سقیفه» قبل از سخنرانى ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انکار وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، گفت: وقتى فهمیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام برگردند.[۱۲]
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حالى که عده اى از سران و سیاست مداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على علیه السلام به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت.
امام باقر (ع) در این زمینه چنین می فرمایند: «مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز می خواندند، و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند، اما هیچیک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (ع) بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد، ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد.[۱۳] اهل بیت علیهم السلام و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفت وگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على علیه السلام که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إنّ اللّه لم یقبض روح نبیه إلّا فى أطهر البقاع و ینبغى أن یدفن حیث قبض؛[۱۴] به درستى که خداى سبحان، جان پیامبرى را نمى گیرد مگر در پاکیزه ترین مکان، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد. گفتار مستدل امیرمؤمنان على ابن أبى طالب علیه السلام مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله را در همان مکانى که جان به جان آفرین تسلیم کرده بود، دفن نمودند. طبرى، پیشنهاد دفن پیامبر صلی الله علیه و آله را در همان مکانى که وفات یافت، به ابوبکر منتسب کرده و از او نقل می کند: ما قُبض نبىٌ إلّا یدفن حیث قُبض؛ هیچ پیامبرى از دنیا نرفت، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردید.[۱۵]
هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجد النبى قرار دارد و زیارتگاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است.
حضرت فاطمه سلام الله علیها در خطبه فدکیه و خطبه ای که بعدا در جمع زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند ایراد فرموده اند، پیامدهای رحلت پیامبر را بیان می کنند، از جمله:
۱. ایجاد ضعف و سستی در میان مردم؛ استومَعَ وهْنُهُ «یا وَهیهُ» حضرت در خطبه ای که در حضور زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذکر دادند و با تأسف فرمودند: :«فقبحا لفلول الحدّ واللعب بعد الجدّ وقرع الصّفاة؛ چه زشت است سستی و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و کوشش».
۲. تفرقه و اختلاف بوجود آمد؛ «استنهَرَ فتقُهُ وانْفَتَقَ رَتْقُهُ؛ تشتت و پراکندگی گسترش یافت و وحدت و همدلی از هم گسست».
۳. امید و آرزوهای مسلمانان به ناامیدی تبدیل شد: آنان که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و احکام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش کرده بودند از نعمت دین الهی و حکومت اسلامی بهره مند گشته بودند. اکنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مأیوس شده و امیدشان به یأس مبدل گشت. «واکدَتِ الاَمالُ».
۴. به حریم پیامبر بی حرمتی شد؛ «اضیعَ الحَریمُ و اُزِیلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ» هنوز جسد مبارک پیامبر بر زمین که اجتماع سقیفه بدون نظرخواهی از خاندان پیامبر به تعیین جانشین برای آن حضرت می پردازند. و حق اهل بیت حضرتش را ضایع می کنند.
۵. خط نفاق و دورویی آشکار شد؛ «ظَهَرَ فیکمْ حَسْکةَ النّفاق» حضرت در جای دیگری از همین خطبه، با کنایه زیبایی به این نفاق افکنی پرداخته است و فرموده است: «تَشْرَبُونَ حَسْوا فی ارْتِغاء َو تَمْشُونَ لاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِی الْخَمْرِ وَالضَّرّاءِ وَ نَصْبِرُ مِنْکمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمُدی، وَ وَخْزِ السَّنانِ فِی الْحبشاء؛ شیر را اندک اندک با آب ممزوج نمودید و به بهانه این که آب می نوشید، شیر را خوردید. کنایه از نفاق است که تظاهر به عملی می شود که در واقع خلاف آن است و برای نابودی اهل بیت او در پشت تپه ها و درختان کمین کردید و ما بر این رفتار شما که مانند بریدن کارد و فروبردن نیزه در شکم، دردآور و کشنده است صبر می کنیم».
۶. دین و معنویت کم رنگ شد؛ «و سَمَلَ جَلْبابُ الدّینَ» «جَلْباب» چادر یا عبایی که بدن انسان را می پوشاند، حضرت فاطمه سلام الله علیها تعبیر به جلباب دین فرموده. چون دین نیز تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر می گیرد، همان گونه که چادر و عباء تمام بدن انسان را در برمی گیرد.
۷. مردم دچار بی تفاوتی شدند: حضرت خطاب به انصار که با جان و مال پیامبر را کمک کرده بودند چنین فرمودند: «یا مَعاشِرَ الْفِتْیةِ وَاَعْضاء الْمِلَّةِ، وَ حَضَنَةِ الاِسلامِ ما هذِهِ الْغمیزَةُ فی حَقّی والسّنةُ عَنْ ظلامَتی؛ ای گروه جوانمرد، ای بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستی و ضعف شما در حق من و تغافل و بی تفاوتی و خواب آلودگی در مورد دادخواهی من، چیست؟».
۸. مردم پیمان شکنی کردند: فرمودند: «فَانّی حِرْتُمْ بَعْدَ البَیانِ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَکصْتُمْ بَعْدَ الاِقْدامِ». پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشکار کردن عقیده پنهان کاری می کنید و بعد از آن پیشگامی و روی آوردن به عقب برگشته پشت نموده اید. حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را برای مردم بیان فرمود و به آن ها اعلام کرد و آنان نیز با علی علیه السلام بیعت کردند. اما اکنون بیعت خود را شکستند.
۹. مردم دچار وسوسه های شیطانی شدند: «تَسْتَجیبُونَ لِهتافِ الشَّیطانِ الْغَوِی؛ به شیطان گمراه کننده پاسخ مثبت دادید». و در جای دیگر از خطبه فرموده اند: «اَطْلَعَ الشَّیطانُ رَأسَهُ مِنْ مَغْزَرِهِ هاتِفا بِکمْ فَاَلْفاکمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ؛ شیطان سر خود را از مخفیگاه بدرآورد. شما را فراخواند. دید که پاسخگوی دعوت باطل او هستید...
۱۰. شتاب در شنیدن حرف های بیهوده و بی اساس: «مَعاشر النّاس الْمُسْرِعَةِ اِلی قیلِ الْباطِلِ الْمُغْضِیةِ عَلَی الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِر؛ ای گروه مردم که به سوی شنیدن حرف های بیهوده شتاب می کنید و کردار زشت زیانبار را نادیده می گیرید.
۱۱. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت: در پایان، خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود: «اَمّا لَعَمْری لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَیثما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَما عَبیطَا وَ ذُعافا مُبیدا؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار کشید تا کی مرض فساد پیکر جامعه اسلامی را از پای درآورد که پس از این پستان شتر به جای شیر خون بدوشید و زهری که به سرعت هلاک کننده است».
۱۲. فرصت طلبان به سر کار آمدند: حضرت فاطمه سلام الله علیها در فرازهایی از خطبه فدکیه به گروه های فرصت طلب که منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت بهره برند پرداخته است و ویژگی های آن ها را نیز بیان فرموده است، از جمله: اهل خوشگذرانی و رفاه زده بودند؛ منتظر پیش آمد حوادث برای پیامبر و اهل بیت بودند (تَتَربّصونَ بنا الدّوائِر)؛ اخبار و رویدادها را دنبال می کردند؛ در جنگها عقب نشینی و یا فرار می کردند و... .[۱۸]
عمر بن خطاب اصرار داشت که پیامبر نمُرده و کسانی را که معتقد بودند پیامبر از دنیا رفته را تهدید به قتل میکرد، تا اینکه ابوبکر از راه رسید و با خواندن آیه ۱۴۴ سوره آلعمران او را آرام کرد. برخی این اقدام عُمَر را نقشهای از پیش طراحیشده برای به قدرت رساندن ابوبکر شمردهاند.
به گزارش تاریخنگاران، امام علی(ع) به کمک افرادی چون فضل بن عباس و اسامة بن زید پیامبر را برای دفن تجهیز کرده و او را در منزلش دفن نمودند. در زمان خاکسپاریِ پیامبر، برخی سران انصار و مهاجران، در سقیفه بنیساعده گرد آمده و بر خلاف سفارش رسول خدا، ابوبکر را به جانشینی پیامبر تعیین کردند.
بلافاصله پس از رحلت پیامبر، گروهی از بزرگان مهاجر و انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند.[۲۲] همچنین طرفداران خلیفه برای بیعت گرفتن از علی به خانه فاطمه دختر پیامبر حمله کردند.[۲۳] در این هجوم به فاطمه جراحاتی وارد شد[۲۴] که به اعتقاد شیعیان به شهادت او انجامید.[۲۵] به باور شیعیان پس از رحلت پیامبر، سفارشهای پیامبر در مورد جانشینی امام علی(ع) به جای وی اجرا نگردید[۲۶] واختلاف بر سر جانشینی او به نزاعی عمیق در جامعه اسلامی بدل شد و زمینهساز ایجاد دو مذهب بزرگ شیعه و اهلسنت گردید.[۲۷]
حق جانشینی پیامبر و ریاست بر حکومت مسلمانان پس از درگذشت او یکی از مهمترین مسائل و عامل اصلی تفرقه بین مسلمانان بوده است.[۵۹] بر همین اساس رخدادهای پیش از درگذشت پیامبر اسلام و اندکی پس از آن، از حساسترین وقایع و آکنده از سیاست پنهانکاری و پیچیدگی توصیف شده است.[۶۰] بر اساس تحلیل منابع شیعه، پیامبر برای تثبیت جانشینی علی پس از اعلام در غدیر، تلاش کرد مخالفان بالقوه خلافت علی را با عضویت در سپاه اسامه از مدینه دور کند،[۶۱] و وصیتنامهای درباره بعد از خودش بنویسد،[۶۲] چندین بار بر حدیث ثقلین تأکید کرد[۶۳] وصی پس از خود را معرفی نمود،[۶۴] و مانع اقامه جماعت توسط ابوبکر شد.[۶۵]
بر اساس گزارشهای تاریخی، رویکرد صحابه به مسئله جانشینی پس از پیامبر بر دو گونه بوده است: گروهی از صحابه گفتند پیامبر کسی را تعیین نکرده و در سقیفه بنیساعده گرد هم آمده و ابوبکر را به خلافت برگزیدند،[۶۶] و گروه دیگر که بیشترشان از بنیهاشم بودند بر اساس سخنان پیامبر معتقد بودند پیامبر علی را برای پس از خود تعیین کرده است و به همین دلیل تا مدتی با ابوبکر بیعت نکردند.[۶۷] اختلافات این دو گروه منجر به درگیری در مدینه و حمله به خانه علی شد.[۶۸] بنابر برخی گزارشها علی تا بعد از شهادت فاطمه با ابوبکر بیعت نکرد.[۶۹] بنابر کتاب سلیم بن قیس و منابع دیگر، عدهای در زمان حیات پیامبر برای تعیین تکلیف جانشینی او همپیمان شدند که این رویداد در منابع مذکور صحیفه ملعونه خوانده شده است.[۷۰]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
فتنه های پس از رحلت پیامبر
اما در مورد این فرمایش نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید گفت: چه فتنه ها و انحرافاتی که پس از پیامبر بوجود نیامد! هر سه فتنه پس از پیامبر بوجود آمد.
اولین مورد: گمراهی بعد از هدایت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در طول ۲۳ سال، مردم را به طرف خدا دعوت نمودند و با عمل و زبان خود این وظیفه ی خطیر را به نحو احسن به سر انجام رساندند؛ اما گمراهی بعد از هدایتی که حضرت تصریح دارند؛ در اواخر عمر شریفِ حضرت با دستورات صریح حضرت اعلان مخالفت نمودند؛
مثال تاریخی
دستور پیامبر اکرم برای جنگ با رومیان تحت فرماندهی اسامه که برخی بزرگان صحابه سر تسلیم خم ننموده و پس از صراحت حضرت در مورد فرماندهی اسامه ی جوان، عملاً از دستور حضرت سرپیچی نمودند و به جنگ با رومیان نرفتند تا جایی که حضرت پس از مطلع شدن از نافرمانی برخی بزرگان صحابه، صراحتاً در مورد آنها فرمودند: «انفذوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنه.»[3] «سپاه اسامه را روانه کنید! خدا لعنت کند کسی را که از همراهی با آن خودداری ورزد.» پس هدایتی که در ۲۳ سال زحمت در پی داشت، از آخرین لحظات واپسین عمر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گمراهیش آغاز گردید. در این میان غصب خلافت، گمراهی اصلی و اساسی امت پیامبر بود؛ چون تمام زحمت پیامبر توسط امام معصوم پس از ایشان باید اجرا و تبیین گردد که آنرا از امام غصب کرده و به جاده ی خاکی که ضلالتی بیش نبود، سوق دادند.
دومین مورد: فتنه های گمراه کننده
فتنه های گمراه کننده ای که پس از رحلت پیامبر بوجود آمد، بخشی در زمان خلافت سه خلیفه ی اول و بخش دیگر در زمان خلافت امیرمومنان علیه السلام اتفاق افتاد؛
فتنه اول: زرق و برق دنیا
یکی از فتنه های گمراه کننده ای که در زمان خلفای سه گانه بوجود آمد، زرق و برق دنیا بود؛ در زمان خلیفه ی سوم، ریخت و پاس های خلیفه چنان زیاد بود که طلاهای برخی را با تبر شکستند.
نمونه های تاریخی جمع آوری مال
۱. مسعودى مى نویسد: «بعد از مرگ عبدالرحمن بن عوف، وقتى کیسه هاى طلاى به جامانده اش را نزد عثمان آوردند و برزمین نهادند، حجم کیسه ها مانع از آن شد که عثمان شخصى را که در آن طرف کیسه ها ایستاده بود، ببیند.»
2. عبدالرحمن بن عوف هزار نفر شتر، ده هزار رأس گوسفند و صد رأس اسب داشت و سایر دارایى هایش به دو میلیون و ششصد و هشتاد و هشت هزار دینار بالغ مى شد.[4]
3. طلحة بن عبیدالله خانه هایى ساخت که صدهزار دینار برآورد شدند و در عراق روزانه هزار وافى و در شام ده هزار دینار درآمد داشت و مقدار زیادى طلا و نقره به جاى گذاشت.[5]
4. ابوسعید خدرى ثروت هنگفتى داشت. او در مورد ثروت خود گفته است: در میان انصار کسى را نمى شناسم که ثروتش از ثروت من بیشتر باشد.[6]
5. زید بن ثابت، وارثان او پس از مرگش طلا و نقره هاى او را با تبر مى شکستند و تقسیم مى کردند و مزارع و چشمه ها و اموال دیگر به مبلغ صد و پنجاه هزار دینار از وى به جا ماند.[7]
6. یعلى بن منیه پانصد هزار دینار طلا، زمین ها، خانه ها و طلب هایى به مبلغ سیصد هزار دینار از او به جا ماند.[8]
اینها تنها چند تیتر از این حاتم بخشی ها از کیسه ی بیت المال توسط خلیفه ی سوم است.
زبیر از کجا تا به کجا
یکی از اینها زبیر بن عوام بود که تا قبل از به خلافت رسیدن عثمان، کنار اهل بیت علیهم السلام بود و در شورای شش نفره به نفع حضرت کنار رفت؛ اما اسراف و تبذیر از کیسه ی بیت المال توسط عثمان زبیر را چنان طمعکار کرد و به اشرافیت کشاند که جز اولین بیعت شکنان همین زبیر بود.
ترسناک ترین چیز برای امت
فتنه زرق و برق دنیا و پول پرستی و پول دوستی و ثروت اندوزی، فتنه ای که نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث دیگری فرمودند: «أخْوَفُ ما أخافُ على اُمّتی زَهْرَةُ الدُّنیا و کَثْرَتُها.»[9] «ترسناکترین چیزى که از آن براى امّت خود مى ترسم زرق و برق و وفور متاع دنیاست.»
متاعی که که به فرموده خداوند قلیل و کم است و زندگی حقیقی، در آخرت است؛ توسط بزرگان صحابه عملاً مورد مخالفت قرار گرفت.
فتنه دوم: جنگ با ولیّ خدا
پس فتنه اول، ثروت اندوزی و اشرافیت بود؛ اما یکی دیگر از فتنه ها جنگ با ولی خدا بود، جنگیدن و مخالفت عملی و به میدان کارزار آمدن چنان سخت بود که در طول چهار سال و اندی که حضرت خلیفه ی مسلمین بودند سه جنگ بزرگ درون قلمرو اسلامی داشتند. اولین جنگ با بیعت کنندگان و برخی اصحاب دیروز و بیعت شکنان و مخالفان سرسخت امروز، اتفاق افتاد که مهمترین دلیل آن اشرافیت و پول پرستی از یک سو و کینه ی دیرینه ی برخی دیگر از امام علیه السلام از سوی دیگر چنان آرامش جامعه اسلامی را به خطر انداخت که جان بیش از شش هزار نفر را گرفت.[10] فتنه جنگی دوم بنابر کینه های قدیمی و انتقام جویی از جنگ های صدر اسلام مانند بدر و احد و ... بوده است، که حزب طُلَقا (آزادشدگان پیامبر صلى الله علیه و آله در فتح مکّه) 18 ماه جامعه اسلامی را به خود مشغول کردند؛ امیر المومنین با تدابیر مختلف در شرایطی که شاهرگ فتنه را در حال قطع کردن بود، حزب طلقاء با بر نیزه کردن قرآنی که هیچ گاه لحظه ای بدان ایمان نیاورده بودند، فتنه دیگری بوجود آوردند.
جنگ دین اصیل و دین جعلی
فتنه داخلی در میان لشکریان حضرت که از آن می توان به «جنگ دین اصیل و جعلی» نام برد، بوجود آمد، این فتنه چنان سخت و دشوار بود که امیرالمومنین فرمودند: «من بودم که چشم فتنه را در آوردم»؛ یعنی کسی دیگر نمی توانست آن را از ریشه بر کند. نکته ای که در جنگ نهروان وجود دارد آنکه جنگیدن با افرادی که عمری خودشان را بنده ی خدا می پنداشتند، چنان سخت و دشوار می نمود که باید امامی چون امیر مومنان علیه السلام که عبد مطلق خداست و تابع محض پیامبر اکرم که به فرموده حضرتش، «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّدٍ»[11] چنان آن فتنه را خواباند که دیگر نتوانست سر بر آورد؛
نکته مهم در جنگ نهروان و دو جنگ قبل
البته باید نکته ای در این زمینه متذکر شد که قبل از روی دادن جنگ نهروان، حضرت خطبه ها و سخنان متعددی با سران فتنه ضد دینی و اسلام جعلی داشته اند که برخی از خطبه ها نهج البلاغه بر آن دلالت صریح دارند؛
سومین مورد: شهوت شکم و دامن
هر دوی این شهوت ها یکی باعث جنگ جمل گردید، و دیگری باعث قتل ولی خدا؛ زمانی که قطّام، کابین و مهریه ی خود را سر مبارک مولای متقیان علی علیه السلام قرار داد. زمانی که امت مدت زیادی به پول پرستی، گمراه شدن در فتنه ها و شهوت شکم و پول های باد آورده و نشستن سر سفره های رنگین بوالهوسان شکم پرست، عادت کرده باشند پیداست که به مخالفت با ولایت الله برخواهند خاست.
پی نوشت:
[1] سوره انبیا، آیه ۳۵
[2] الوافی، ج4، ص332
[3] الملل و النحل، ج 1، ص 29/ شرح المواقف، ج 3، ص 650؛ شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص650؛ السقیفة و الفدک، ص77.
[4] زمخشرى، الکشاف، ج 2، ص 67.
[5] زمخشرى، الکشاف، ج 2، ص 67.
[6] جعفر مرتضى عاملى، ابوذر: مسلمان یا سوسیالیست، قم، 1361، ص 9.
[7] ابن الجوزى، صفة الصفوة، بیروت، دارالمعرفة، 1415، ج 1، ص 726.
[8] محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، بیروت، عزالدین، 1413 ج 3، ص 366
[9] میزان الحکمه، ج1: ح833: 228
[10] نقدى بر آمار تلفات جنگهاى امام على علیه السلام، مصطفى صادقى، منبع: مجله تاریخ اسلام 1380 شماره 7
[11] الاحتجاج، جلد 1، صفحه 210
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
حوادث روزهای بعد از شهادت پیامبر اکرم (ص) و عملکرد جریان نفاق در مدینه
جریان نفاق در مدینه در ایام بیماری منجر به شهادت پیامبر اکرم(ص) کاملا فعال بود. هم در جریان دوات و قلم که مانع از نوشتن وصیت پیامبر (ص) شدند و هم در امامت جماعت مسجد، که پیامبر علی رغم حال نامساعدشان مانع از امامت ابوبکر شدند و هم در کارشکنی و تخلف از لشکر اسامه که با آن همراهی نکرده و اجازه حرکت به مرزهای روم را ندادند. اما بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) نیز به جای پرداختن به کفن و دفن پیامبر، در سقیفه بنی ساعده جمع شده و توطئه خود را برای جانشینی پیامبر (ص) عملی کردند. این مساله برای آن ها تا آن جا مهم بود که پیکر مطهر پیامبر اکرم(ص) تا سه روز بر زمین ماند و هیچ کدام از آن ها خبری از آن نگرفتند.
این مراحل به ترتیب، طبق مستندات تاریخی ارائه می شود
- 1 شهادت حضرت رسول اکرم (ص) و خاکسپاری ایشان: به نقل شیخ مفید، حضرت رسول اکرم(ص) در سال یازدهم هجری به شهادت رسید. او می نویسد: «وَ قُبِضَ بِالْمَدِینَةِ مَسْمُوماً یوْمَ الْإِثْنَینِ لِلَیلَتَینِ بَقِیتَا مِنْ صَفَرٍ سَنَةَ عَشَرَةٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّینَ سَنَةً» رسول خدا در روز دوشنبه بیست و هشت صفر سال ده هجری در مدینه در سن شصت و سه سالگی در حالی که مسموم شده بود، از دنیا رفت.(۱) امیرالمؤمنین(ع) در یکی از خطبه های خود می فرماید: «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ(ص) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَه وَالْمَلاَئِکَةُ أَعْوَانِی» حضرت رسول خدا(ص) در حالی که سرش بر سینه ام قرار داشت، قبض روح شد، نفس او در دستم روان گشت و سپس آن را به چهره کشیدم و من عهده دار غسل او بودم، در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند.(۲) صدای ناله و گریه زنان و کودکان بالا گرفت و علی(ع) شیون کنان، رحلت پیامبر اکرم(ص) را اطرافیان خبر داد. فضه کنیز فاطمه زهرا(س) می گوید: «لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهُ(ص) افْتَجَعَ لَهُ الصَّغِیرُ وَ الْکبِیرُ وَ کثُرَ عَلَیهِ الْبُکاءُ وَ قَلَّ الْعَزَاءُ وَ عَظُمَ رُزْؤُهُ عَلَی الْأَقْرِبَاءِ وَ الْأَصْحَابِ وَ الْأَوْلِیاءِ وَ الْأَحْبَابِ وَ الْغُرَبَاءِ وَ الْأَنْسَابِ وَ لَمْ تَلْقَ إِلَّا کلَّ بَاک وَ بَاکیةٍ وَ نَادِبٍ وَ نَادِبَةٍ» وقتی رسول خدا(ص) از دنیا رفت، کوچک و بزرگ در مرگ او اندوهگین شدند؛ گریه، بسیار و شکیبایی، اندک شد. مصیبت از دست دادن او بر خویشان، اصحاب، دوستان و غریبه هم سنگین بود. مرد و زنی را نمی دیدی، مگر در حالت گریه و زاری! «وَ لَمْ یکنْ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْأَصْحَابِ وَ الْأَقْرِبَاءِ وَ الْأَحْبَابِ أَشَدَّ حُزْناً وَ أَعْظَمَ بُکاءً وَ انْتِحَاباً مِنْ مَوْلَاتِی فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ(س)» در میان زمینیان، اصحاب، خویشان و دوستان کسی غمزده تر و گریه و ناله کننده تر از سرورم حضرت فاطمه(ع) نبود.(۳) پس از شهادت حضرت رسول اکرم(ص) بدن مطهر ایشان، پس از سه روز، در نیمه شب اول ماه ربیع الاول توسط امیرالمومنین علی(ع) در خانه ی حضرت(ع) که اینک داخل مسجد النبی(ص) است به خاک سپرده شد. این در حالی است که بسیاری از غاصبین خلافت، حتی برای شرکت در نماز بر بدن رسول اکرم(ص) نیز حاضر نشدند. بدین ترتیب تشییع جنازه حضرت(ص) در شبانه صورت گرفت. در منابع آمده است که؛ «تُوُفِّی فِی شَهْرِ رَبِیعٍ الأَوَّلِ یوْمَ الاثْنَینِ وَ دُفِنَ لَیلَةَ الأَرْبِعَاءِ» حضرت(ص) در روز دوشنبه ماه ربیع الاول از دنیا رفت و در شب چهارشنبه به خاک سپرده شد.(۴) عایشه می گوید: «مَا عَلِمْنَا بِدَفْنِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) حَتَّی سَمِعْنَا صَوْتَ الْمَسَاحِی فِی جَوْفِ لَیلَةِ الْأَرْبِعَاءِ» به خدا قسم ما از دفن پیامبر اکرم(ص) با خبر نشدیم تا اینکه صدای بیل و کلنگ را در شب چهارشنبه از حجره آن حضرت(ع) شنیدیم.(۵) و علت این را ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: «لِیثبِتَ عِندَ النَّاسِ أَنَّ الدُّنیا شَغَلَتهُم عَن نَبِیهِم ثَلَاثَةَ أَیامِِ حَتَی أَمَرَهُ إلَی مَا تَرَون وَ قَد کانَ یتَطَلَّبُ الحَیلَةَ فِی تَهجِینَ أَمرِ أَبِی بَکرِِ حَیثُ وَقَعَ فِی مَا وَقَعَ بِکلِّ طَرِیقِِ وَ یتَعَلَّقُ بِأَدنَی سَبَبِِ مِن أُمُورِِ کانَ یعتَمِدُهَا» باید گفت علی(ع) بدین خاطر بدن رسول اکرم(ص) را تا سه روز دفن ننمود، تا به مردم بفهماند که دنیا آن چنان اهل سقیفه را به خود مشغول نموده بود، که تا سه روز حتی سراغ بدن رسول اکرم(ص) را نگرفتند! چرا که علی(ع) پس از جریان سقیفه برای رسوا کردن هیات حاکمه از هر راهی که می توانست کوتاهی نکرد.(۶)
2 برگزاری سقیفه بنی ساعده و بیعت گرفتن از مردم مدینه برای خلافت ابوبکر بن ابی قحافه: در حالی که هنوز بدن مطهر حضرت رسول اکرم(ص) دفن نشده بود، که غاصبین خلافت در صدد فتنه برآمدند. بعد از رحلت رسول اکرم(ص) مردم سه دسته شدند: ۱)گروهی در منزل امام علی(ع) که مشغول آماده سازی مقدمات تشییع رسول اکرم(ص) بود، تجمع کردند. ۲)مهاجرین در مسجد به رهبری ابوبکر بن ابی قحافه تجمع کردند. ۳)انصار در سقیفه بنی ساعده به رهبری سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج تجمع کردند. [سقیفه بنی ساعده جایگاه و ایوانی سرپوشیده و دارای سقف در مدینه بود، که مربوط به قبیله بنی ساعده بوده و مردمان در مشاوراتشان در آن گرد می آمدند.] پس بدین ترتیب؛ مدعیان خلافت سه نفر بودند: امیرالمومنین امام علی(ع)! ابوبکر بن ابی قحافه و سعد بن عباده! اهل مسجد بعد از مطلع شدن از تجمع مردم در سقیفه، سریعا خود را به سقیفه رساندند و با آنان به مذاکره نشستند، هر دو گروه مدعی برتری خود بودند و به نوعی خود را می ستودند و خویش را لایق خلافت می دیدند و همه واقعه غدیر را از یاد برده بودند. مهاجرین مدعی بودند که خلیفه باید از مهاجرین مکه باشد، چون رسول اکرم(ص) خود از مهاجرین بوده و چون قریش بوده، پس غیر قریش بر قریش نمی تواند حکومت کند! اما انصار مدعی بودند که آن زمان که مردم مکه رسول اکرم(ص) را راندند، این انصار بود که حضرت(ص) را حمایت کرد، پس انصار به این سِمَت خلافت لایق ترند تا مهاجرین! تا اینکه شخصی گفت: که دو امیر برای خلافت انتخاب گردد! یک امیر از مهاجر و امیری از انصار! مهاجرین گفتند که دو شمشیر در یک غلاف نگنجد. پس هیاهو بالا گرفت تا اینکه در این میان، عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد، تا با او بیعت کنند و ابوبکر چنین کرد و عمر با او بیعت نمود. به دنبال او سایر مهاجرین و انصار نیز با ابوبکر بیعت نمودند. سقیفه کاملاً به نفع ابوبکر تمام شد و کسی در این میان به سعد بن عباده اعتنایی نکرد و همگی به سمت مسجد برای ادامه بیعت روانه شدند. ابوبکر بن ابی قحافه بر فراز منبر نشست و مردم با او بیعت می کردند.(7) سلیم بن قیس هلالی نقل می کند: بعد از شهادت حضرت رسول اکرم(ص)، امام علی(ع) در حال آماده سازی مقدمات غسل و تکفین و تدفین رسول اکرم(ص) بود که سلمان فارسی خبر آورد که، ای علی(ع)! مردم در مسجدالنبی(ص) جمع شده و ابوبکر از آنان به عنوان خلیفه ی رسول خدا(ص) بیعت می گیرد! امام علی(ع) فرمود: «هَلْ تَدْرِی أَوَّلَ مَنْ بَایعَهُ عَلَی مِنْبَرِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟» ای سلمان! هیچ می دانی نخستین کسی که بر منبر رسول اکرم(ص) با او بیعت کرد، چه کسی بود؟ . سلمان گفت: «لاَ! وَ لَکنِّی رَأَیتُ شَیخاً کبِیراً مُتَوَکئاً عَلَی عَصَاهُ بَینَ عَینَیهِ سَجَّادَةٌ شَدِیدُ اَلتَّشْمِیرِ صَعِدَ إِلَیهِ أَوَّلَ مَنْ صَعِدَ وَ هُوَ یبْکی وَ یقُولُ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لَمْ یمِتْنِی مِنَ اَلدُّنْیا حَتَّی رَأَیتُک فِی هَذَا اَلْمَکانِ، اُبْسُطْ یدَک فَبَسَطَ یدَهُ فَبَایعَهُ، ثُمَّ نَزَلَ فَخَرَجَ مِنَ اَلْمَسْجِدِ» نه! ولی پیری کهنسال را دیدم که بر عصای خویش تکیه زده بود و میان دو دیده اش اثر سجده زیادی بود و او نخستین کسی بود که از پله منبر بالا رفت؛ در حالی که می گریست و می گفت: ستایش خدایی را که مرا از دنیا نبرد تا تو را در این جایگاه ببینم، دستت را باز کن! ابوبکر دستش را باز کرد و پیرمرد با او بیعت نمود و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد بیرون رفت. امام علی(ع) فرمود: «هَلْ تَدْرِی مَنْ هُوَ؟» آیا شناختی او چه کسی بود؟ سلمان گفت: «لاَ! وَلَقَدْ سَاءَتْنِی مَقَالَتُهُ کأَنَّهُ شَامِتٌ بِمَوْتِ اَلنَّبِی(ص)!» نه! ولی از کلامش بدم آمد؛ زیرا گویی از مرگ پیامبر(ص) خوشحالی می کرد. امام(ع) فرمود: «ذَاک إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اَللَّهُ» او ابلیس بود.(7)
3 - وارد عمل شدن قبیله بنی اسلم به نفع ابوبکر: قبیله بنی اسلم عشیره ای بودند که هر ساله برای تهیه آذوقه به مدینه می آمدند. از طرفی هم بنی اسلم دشمنی دیرینه با انصار داشتند. شیخ مفید می نویسد: در آن زمان، صحرانشینانِ عرب برای خرید خوار وبار، به صورت قبیله ای، به شهر می آمدند؛ چون صحرا نا امن بود و اگر تعداد کمی از آنان می آمدند، بارشان را می گرفتند و خودشان را می کشتند. لذا افراد قبیله، همه با هم، برای خرید خواروبار حرکت می کردند. مردان قبیله اسلم از صحرا به مدینه آمده بودند تا آذوقه تهیه کنند. در آن زمان که وارد مدینه شدند، بیعت با ابوبکر در سقیفه انجام شده بود. عمر و بقیه به آنان گفتند: بیایید کمک کنید برای خلیفه پیامبر اکرم(ص) بیعت بگیریم، آن وقت ما هم خوار وبار رایگان به شما می دهیم. آنها خوشحال شدند و اول خودشان ریختند و بیعت کردند، و بعد دار و دسته ابوبکر شدند؛ دامن های عربی خود را به کمر زدند و کوچه های مدینه را پُر کردند. به هر جا می رسیدند، در بازار، کوچه، و.. هر کس را که می دیدند برای بیعت با ابوبکر می آوردند. بدین ترتیب، ابوبکر به کمک قبیله اسلم خلیفه شد.(8) طبری در تاریخ خود می نویسد «وَ أَقبَلَت أَسلَمُ بِجَمَاعَتِهَا حَتَّی تَضَایَقَت بِهِم السَکَکُ فَبَایَعُوهُ! فَکَانَ عمرُ یَقُولُ: مَا هُوَ إِلَّا أَن رَأَیتُ أَسلَمَ فَأَیقَنَت بِالنَصرِ» قبیله اسلم همگی در مدینه گرد آمدند تا با ابوبکر بیعت کنند، آن قدر جمعیت زیاد بود که حتی بازارها نیز گنجایش ایشان را نداشت. عمر در این هنگام می گفت: قبیله اسلم را که دیدم یقین به پیروزی پیدا کردم.(9) بدین ترتیب ابوبکر خلیفه شد و اکثریت مسلمانان با وی بیعت کردند، اما در این میان ابوبکر نیاز به شرعی کردن بیعت خود را دارد که این مهم فقط با بیعت کردن امام علی(ع) و همراهان وی از قبیل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و زییر و ابن عباس و..عملی می شد. پس باید برای بیعت علی(ع) را هم به مسجد بخوانند. ابن ابی الحدید معتزلی درباره نقش قبیله اسلم می گوید: «قَد بُویِعَ أَبُوبَکرِِ فَلَم أَلبَث وَ إِذَاً أنَا بِأَبِی بَکرِِ قَد أَقبَلَ وَ مَعَهُ عُمَرُ وَ أَبُوعُبَیدَةِِ وَ جَمَاعَةُ مِن أَصحَابِ السَّقِیفَةِ وَ هُم مُحتَجِزُونَ بِالأَزَرِ الصَنعَانِیَّةِ لَایَمُرُّونَ بِأَحَدِِ إِلَّا خَبطَوَهِِ وَ قَدَّمُوهُ فَمَدُّوا یَدَهُ فَمَسَحُوهَا عَلَی یَدِ أَبِی بَکرِِ یُبَایِعُهُ شَاءَ ذَلِکَ» پس از سقیفه أبوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و گروهی چماق به دست را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس می رسیدند وی را کتک می زدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روی دست ابوبکر می کشیدند.(10)
4 - مرحله اول و دوم اتمام حجت امام علی (ع) با مردم مدینه: مرحله اول: قبل از دفن حضرت رسول اکرم(ص): امام علی(ع) در اولین اقدام در همان شب غصب خلافت، هنوز جنازه مطهر رسول اکرم(ص) دفن نشده بود، که مرکبی را آماده کردند، و حضرت فاطمه(س) سوار بر مرکب و دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را گرفته بود و به در خانه تمامی مهاجر و انصار رفت و حق خود را یاد آوری نمود و پیمان گرفت که همگی فردا صبح برای بیعت با علی(ع) در مسجد جمع شوند، ولی صبح فردا بجز چهار نفر (سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر) کس دیگری نمی آمد. امام علی (ع) این کار را سه شب تکرار کرد. در منابع آمده است که؛ «خَرَجَ عَلِیٌّ(ع) [لَیْلًا] یَحْمِلُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَلَی دَابَّةٍ [عَلَی حِمَارٍ] لَیْلًا یَدُورُ فِی مَجَالِسِ الْأَنْصَارِ تَسْأَلُهُمُ النُّصْرَةَ [وَالْمَعُونَةَ]» امام علی(ع) شبانه به همراه فاطمه زهرا(س) در حالی که او را بر استری سوار می کرد، خانه ی مهاجر و انصار را به گردش در می آورد، تا از آنان درخواست یاری کند. آنان در جواب به دختر پیامبر اکرم(ص) می گفتند: یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص)! قَدْ مَضَتْ بَیْعَتُنَا لِهَذَا الرَّجُلِ وَ لَوْ أَنَّ زَوْجَکِ وَ ابْنُ عَمِّکِ سَبَقَ إِلَیْنَا أَبَابَکْرٍ مَا عَدَلْنَا بِهِ» ای دختر رسول خدا(ص)! ما با ابوبکر بیعت کردیم و اگر شوهرت در این امر، سبقت می گرفت، ما از ابوبکر روی گردان می شدیم و با او بیعت می کردیم.(11) مرحله دوم: بعد از دفن حضرت رسول اکرم(ص): امام علی(ع) دوباره مثل حالت قبل، شبانه اقدام به رفتن در خانه مهاجر و انصار کرد، که مانند سابق فقط همان چهار نفر به ندای امام(ع) لبیک گفتند. امام علی(ع) خود در این باره می فرماید: «وَ حَمَلْتُ فَاطِمَهَ(س) وَأَخَذْتُ بِیَدِ ابْنَیَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ(ع)» من فاطمه(س) را با خود می بردم در حالی که دو دست حسن و حسین را نیز می گرفتم و آنان را با خود همراه می کردیم.(12) حضرت رسول اکرم(ص) در زمان حیات خود، به امام علی(ع) فرموده بود: إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ وَجَاهِدْهُمْ وَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاکْفُفْ یَدَکَ وَاحْقِنْ دَمَکَ حَتَّی تَجِدَ عَلَی إِقَامَهِ الدِّینِ وَکِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّتِی أَعْوَاناً» اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن و اگر نیافتی دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی بیابی.(13) حضرت(ع) خود در این رابطه می فرماید: «فَفَعَلْتُ ثُمَّ فَلَمْ أَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ وَأَهْلِ السَّابِقَهِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ إِلَّا نَاشَدْتُهُمُ اللَّهَ فِی حَقِّی وَدَعَوْتُهُمْ إِلَی نُصْرَتِی فَلَمْ یَسْتَجِبْ لِی مِنْ جَمِیعِ النَّاسِ إِلَّا أَرْبَعَهُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَالزُّبَیْرُ وَلَمْ یَکُنْ مَعِی أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی أَصُولُ بِهِ وَلَا أَقْوَی بِهِ» پس چنین کرد و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را درباره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یاری خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر واز خاندانم نیز کسی نبود تا از من پشتیبانی کند.(14) امام علی(ع) این کار را متوالی تکرار کرد، ولی جز این چهار نفر کس دیگری نمی آمد. حضرت زهرا(س) خطاب به مهاجر و انصار فرمود: «یا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ انْصُرُوا الله! فَإِنِّی ابْنَةُ نَبِیکمْ وَ قَدْ بَایعْتُمْ رَسُولَ الله(ص) یوْمَ بَایعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّیتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکمْ وَ ذَرَارِیکمْ فَفُوا لِرَسُولِ الله(ص) بِبَیعَتِکمْ» ای مهاجران و ای انصار! خدا را یاری کنید. من دختر پیامبر شما هستم. شما در روزی که با رسول خدا(ص) بیعت کردید، متهعد شدید که از آن چیزی که خود و فرزندانتان را حفظ می کنید. او و فرزندانش را نیز محافظت کنید. پس حالا به بیعتتان با رسول خدا(ص) عمل نمایید.(15) امام علی(ع) با این کار حجت را با همه تمام کرد. حتی حضرت(ع) بعدها در جمله ای فرمودند: «أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَلُومُ نَفْسِی فِی جِهَادِکمْ وَ لَوْ کنْتُ اسْتَمْکنْتُ مِنَ الْأَرْبَعِینَ رَجُلًا لَفَرَّقْتُ جَمَاعَتَکمْ وَ لَکنْ لَعَنَ اللَّهُ أَقْوَاماً بَایعُونِی ثُمَّ خَذَلُونِی» به خدا قسم! من از جنگ با شما از جان خود نمی ترسم، ولی اگر چهل نفر یاور داشتم، حق خود را از شما می ستاندم.(1۶)
5 - تهدید اول برای بیعت اجباری امام علی(ع) با ابوبکر: امام علی(ع) بعد از این جریان، در منزل خویش، مشغول جمع آوری قرآن شد که به نقل شیخ کلینی هفت روز طول کشید. شیخ کلینی می نویسد: «أَنَّ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ(عَ) خَطَبَ اَلنَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اَللَّهِ (ص) وَ ذَلِک حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ اَلْقُرْآنِ وَ تَأْلِیفِهِ» امام علی(ع) بعد از هفت روز از گذشت شهادت حضرت رسول اکرم(ص) با مردم مدینه خطبه خواندند و این در حالی بود که از جمع آوری و تالیف قرآن فارغ شده بود.(17) و به نقل شیخ صدوق نُه روز طول کشید. شیخ صدوق می نویسد: «قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ(ع) فِی خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ مَوْتِ اَلنَّبِی(ص) بِتِسْعَةِ أَیامٍ وَ ذَلِک حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ اَلْقُرْآنِ» امام علی(ع) بعد از نُه روز پس از گذشت شهادت حضرت رسول اکرم(ص) با مردم مدینه خطبه خواندند و این در حالی بود که از جمع آوری قرآن فارغ شده بود.(18) به هر حال طی این مدت، عمر بن خطاب از سوی ابوبکر بر در خانه امام علی(ع) آمد و امام(ع) و یارانش را برای بیعت با ابوبکر فرا خواند. و از حضرت(ع) خواست که به تحصّن خود پایان دهد و بیعت نماید، که در غیر این صورت تهدید به آتش زدن خانه به همراه ساکنانش کرد! امام(ع) فرمود: «أَقْسَمْتُ لاَ أَضَعُ رِدَائِی عَنْ ظَهْرِی حَتَّی أَجْمَعَ مَا بَینَ اَللَّوْحَینِ فَمَا وَضَعْتُ رِدَائِی عَنْ ظَهْرِی حَتَّی جَمَعْتُ اَلْقُرْآنَ» قسم یاد کردم که ردا بر دوش نگیرم تا وقتی که قرآن را جمع آوری کنم و ردا برنگرفتم تا قرآن را جمع آوری نمودم.(19) و در روایتی دیگر؛ امام علی(ع) فرمود: «کنْتُ عَزَمْتُ أَنْ لا أَخْرُجَ مِنْ مَنْزِلِی حَتَّی أَجْمَعَ الْقُرْآنَ» من تصمیم گرفته ام که از منزلم خارج نشوم، مگر بعد از زمانی که جمع آوری قرآن را تمام کرده باشم.(20) سپس عمر بازگشت تا جمع آوری قرآن به اتمام برسد.
6 اتمام جمع آوری قرآن توسط امام علی (ع) و عرضه آن به مردم: ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: همه اتفاق دارند که علی بن ابی طالب(ع) قرآن را در زمان رسول خدا(ص) حفظ می کرد و غیر از او کسی قرآن را حفظ نمی کرد و او اول کسی است که قرآن را جمع آوری کرد.(21) امام علی(ع) پس از هفت روز کار جمع آوری قرآن را به اتمام رساند و پس از اتمام مصحف، آن را مهر کرد. ابن شهر آشوب می نویسد: «أَنَّهُ آلَی أَنْ لاَ یضَعَ رِدَاءَهُ عَلَی عَاتِقِهِ إِلاَّ لِلصَّلاَةِ حَتَّی یؤَلِّفَ اَلْقُرْآنَ وَ یجْمَعَهُ فَانْقَطَعَ عَنْهُمْ مُدَّةً إِلَی أَنْ جَمَعَهُ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیهِمْ بِهِ فِی إِزَارٍ یحْمِلُهُ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ فِی اَلْمَسْجِدِ» امام علی(ع) رداء بر دوش ننهاد مگر برای اقامه نماز تا اینکه قرآن تالیف و جمع آوری شد. پس بعد از اینکه حضرت(ع) برای مدتی، رابطه اش با مردم مدینه قطع شده بود، از منزل به سوی مسجد و اجتماع مردم روانه شد، در حالی که قرآن را در پارچه ای پیچیده بود. هنگام ورود به مسجد، حضرت(ع) آن را به مردم عرضه کرد و مردم را برای عمل به آن دعوت نمود و خطاب به آنان فرمود: پس از درگذشت حضرت رسول اکرم(ص) به جمع آوری قرآن مشغول شدم، تا اینکه آن را در یک جا جمع آوردم، خداوند آیه ای از قرآن بر پیامبرش نازل نکرده، مگر آنکه من آن را گرد آورده ام و آیه ای از قرآن نیست مگر آنکه رسول اکرم(ص) بر من قرائت کرد و تأویل آن را به من آموخت، فردا نگوئید که ما از چنین امری غافل بودیم. در این هنگام عمر بن خطاب بلند شد و گفت: «إِنْ یکنْ عِنْدَک قُرْآنٌ فَعِنْدَنَا مِثْلُهُ فَلاَ حَاجَةَ لَنَا فِیهِ» اگر نزد تو قرآن هست، بدان که نزد ماهم قرآنی مثل آن هست و ما نیازی به قرآن تو نداریم. امام علی(ع) فرمودند: قسم به خدا که از این پس، هرگز آن را نخواهید دید.(22) و بعضی بر این عقیده اند و روایات هم به این مطلب اشاره دارد که آن مصحف به عنوان میراثی نزد امامان است و از امامی به امام دیگر می رسد. آنگاه داخل خانه خود شد و کسی مصحف را پس از آن زمان ندید.
7 از سر گیری اجبار بر أخذ بیعت از امام علی (ع): بعد از پایان یافتن کار تنظیم و جمع آوری قرآن توسط امام علی(ع)، ابوبکر بعد از مدت کوتاهی که از شهادت رسول اکرم(ص) کسی را برای سه مرتبه نزد امام(ع) فرستاد و او را به بیعت با خود فراخواند. امیر المومنین(ع) هر سه مرتبه را شخصا خود بر در خانه آمد و به آنان جواب رد داد و ولایت را مختص خود اعلام کرد. غاصبان خلافت بعد از شنیدن جواب امام(ع) آن روزها را سکوت و اقدامی نکردند.(23) از بهانه های اصحاب سقیفه برای اینکه بتوانند خلافت را از امام علی(ع) غصب کنند، جوان بودن امام علی(ع) بود که نقل است؛ ابوعبیده بن جراح که یکی از گردانندگان سقیفه وطرفدار خلافت ابوبکر بود، برای قانع کردن حضرت علی(ع) برای بیعت با ابوبکر و صرف نظر از خلافت، خطاب به امام(ع) گفت: «اِنَّکَ حَدِیثُ السِّنِّ وَ هَؤُلَاءِ مَشِیخَةُ قَومِکَ لَیسَ لَکَ مِثلَ تَجرِبَتِهِم وَ مَعرِفَتِهِم بِالأُمُورِ» تو جوانی و آنان پیران و سالخوردگان قوم تو هستند و تو فاقد تجربه و آگاهی نسبت به امور مسلمین هستی، در حالی که اینان نسبت به این امور آگاه و با تجربه هستند.(24) همین توجیه را خلیفه دوم در گفتگو با ابن عباس ذکر کرد و از مسئله جوان بودن امام علی(ع) استفاده کرد و مردم را برای بیعت با ابوبکر شوراند. در حالی که حضرت علی(ع) در آن زمان ۳۳ سال داشت.
8- غصب فدک: مقارن با طرح مسئله بیعت اجباری، مأمورین ابوبکر به دستور مستقیم وی فدک را به اشغال خود درآوردند، و کار گذار حضرت فاطمه(س) را از آنجا اخراج و ملک آن را غصب کردند ودرآمد حاصل از آن را مختص خود قرار دادند. آنان به سند فدک و شهادت گواهان اعتنایی نکردند. سرزمین فدک، یکی از دهکده های آباد و حاصل خیز نزدیک شرق خیبر است و تا مدینه ۱۶۵ کیلومتر فاصله داشت. درسال هفتم هجری، قلعه های خیبر، یکی پس از دیگری فتح شدند و قدرت مرکزی یهود در هم شکست. ساکنان فدک تسلیم شدند، و در برابر رسول اکرم(ص) متعهد شدند که نیمی از زمین ها و باغ های خود را به آن حضرت(ص) واگذار کنند و نیمی دیگر را برای خود نگه دارند. افزون بر این، آن ها کشاورزی سهم رسول اکرم(ص) را هم بر عهده گرفتند؛ تا در برابرش مزدی دریافت کنند.(25) طبق فقه اسلام ناب، سرزمین هایی که بدون هجوم نظامی، و با صلح به دست مسلمانان می افتاد، به شخص رسول خدا(ص) تعلق می گرفت و مسلمانان در آن هیچ حقی نداشتند. فدک نیز این گونه به دست مسلمانان افتاد، و به گفته مورخ بزرگ، طبری که می گوید: طبری می نویسد: «کانَتْ فَدَک خَالِصَةً لِرَسُولِ اللهِ(ص) لأَنَّهُمْ لَمْ یجْلِبُوا عَلَیهَا بِخَیلٍ وَلا رِکابٍ» فدک ملک خالص رسول اکرم(ص) بود؛ زیرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پیاده نظام نگشودند.(26) وقتی آیه ی؛ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» حق خویشاوند را بده!(27) نازل شد، رسول اکرم(ص) دخترش فاطمه(س) را فرا خواند و فدک را به او بخشید. حضرت رسول اکرم فرمود: «خَطَّ جَبْرَئِیلُ لِی فَدَکاً بِجَنَاحِهِ وَ حَدَّ لِی حُدُودَهَا» جبرائیل با بالهایش فدک را برای من به امضاء درآورد و حدود و مرز آن را مشخص کرد.(28) از سال هفتم تا سال یازدهم فدک در دست حضرت فاطمه(س) بود، تا اینکه در سال یازدهم، مقارن با طرح مسئله بیعت اجباری در روز دهم از رحلت پیامبر(ص)، مأمورین ابوبکر به دستور مستقیم او، فدک را به اشغال خود درآوردند، و کار گذار حضرت فاطمه(س) را از آنجا اخراج و ملک آن را غصب کردند و درآمد حاصل از آن را مختص خود قرار دادند. مهمترین هدف آنان، از این کار محدودسازی اهل بیت(ع) بود. آن حضرت(س) برای پس گرفتن فدک کوشید؛ ولی دستگاه خلافت، از این کار سرباز زد. مرحوم طبرسی می نویسد: حضرت فاطمه(س) نزد ابوبکر رفت و به او فرمود: چرا نماینده ی مرا از فدک اخراج نمودی؟ در حالی که رسول اکرم(ص) آن را به امر خداوند به من بخشید و پیامبر(ص) در حین بخشیدن آن، علی(ع) و ام ایمن را شاهد قرارداد. ابوبکر گفت:شاهدانت را حاضر کن! سپس امیرالمؤمنین(ع) و ام ایمن برای شهادت دادن حاضر شدند. عمر خطاب به ام ایمن گفت: «أَنْتِ اِمْرَأَةٌ وَ لاَ نُجِیزُ شَهَادَةَ اِمْرَأَةٍ وَحْدَهَا وَ أَمَّا عَلِی(ع) فَیجُرُّ إِلَی نَفْسِهِ» تو زنی و شهادت زن به تنهایی منجز نیست و علی نیز همسر اوست! و به نفع فاطمه(س) شهادت خواهد داد. سپس امام علی(ع) فرمود:ای ابوبکر و عمر! اگر من اموال مسلمانان را که در دستشان و تحت تصرفشان است، ادعا کنم که مال من است، شما از من دلیل می خواهید یا از مسلمانان؟ عمر با حال غضب گفت:این غنیمت مسلمانان و زمین آنان است که در دست فاطمه(س) است و محصول آن را مصرف می کند. در اینجا اصحاب سقیفه احساس کردند از آنجایی که فدک حکم پشتوانه مالی برای اهل بیت را دارد، از طرفی هم نمی توانستند آیه قرآن را انکار کنند، پس اول متوسل شدند به اینکه این ملک رسول اکرم(ص) بوده و ایشان آن را هبه نکرده و دیدند اگر این ملک ارث رسول اکرم(ص) باشد، چون زوجات از زمین مزروعی ارث نمی برند، باز هم به حضرت فاطمه(س) می رسد، پس حدیثی از پیامبر(ص) جعل کردند! پس ابوبکر گفت:عمر و عایشه براین شاهدند که رسول اکرم(ص) فرمود: «نَحنُ مَعاشِرَ الاَنبِیاءِ لا نُوَرِّثُ وَ ما تَرَکناهُ صَدَقَةٌ» ما گروه انبیا چیزی را به ارث نمی گذاریم و آنچه از ما باقی بماند صدقه است. پس فدک نه ارث است و نه هبه ای از جانب رسول اکرم(ص)! بلکه غنیمت جنگی است که برای مسلمین می باشد! حضرت فاطمه(س) فرمود: «هَذَا أَوَّلُ شَهَادَةِ زُورٍ شَهِدَا بِهَا فِی اَلْإِسْلاَمِ» این اولین شهادت ناحقی است که به آن شهادت می دهید. سپس فرمود: «یابْنَ اَبی قُحافَةَ! اَفی کتابِ اللَّهِ اَن تَرِثُ اَباک وَ لا اَرِثُ اَبی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً فَرِیاً» ای پسر ابی قحافه! آیا در قرآن آمده که تو از پدرت ارث ببری ولی من از پدرم ارث نبرم؟ همانا یک سخن دروغ را نسبت دادی! (اشاره به حدیث جعلی) و باز فرمود:چگونه است که هرگاه تو درگذشتی، فرزندانت از تو ارث می برند، اما ما از رسول خدا(ص) ارث نمی بریم؟ بعد به آیاتی چون آیه «وَ وَرِثَ سُلَیمانُ دَاوُدَ«(29) اشاره کرد، که در آن ها از ارث پیامبران یاد شده، اشاره کرد. و ادعای او را مخالف با آیات صریح قرآن دانست. سپس فرمود:آیا کسی نیست ما را یاری کند؟ شما بر حکومت خدا و رسول اکرم(ص)حمله برده اید و بدون هیچ دلیلی و حجتی آن را از خاندان رسول اکرم(ص) به خاندان دیگری برده اید. به زودی ظالمان خواهند دانست که به کجا باز می گردند. سپس امیرالمؤمنین(ع) به حضرت فاطمه(س) فرمود: بازگرد تا خداوند بین ما حکم کند و هم او بهترین حکم کنندگان است. حضرت فاطمه(س) به حال غضب برخاست و فرمود: «اَللَّهُمَّ! إِنَّهُمَا ظَلَمَا اِبْنَةَ مُحَمَّدٍ(ص) نَبِیک حَقَّهَا فَاشْدُدْ وَطْأَتَک عَلَیهِمَا ثُمَّ خَرَجَتْ» خدایا! این دو به حق دختر پیامبرت(ص) ظلم کردند. خدایا به شدت اینان را مأخوذ فرما. سپس حضرت فاطمه(س)محزون و گریان از نزد آنان بیرون آمد.(30)
ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: از استادم علی بن فارقی پرسیدم: آیا فاطمه(س) در ادعای خود (درباره بازپس گیری فدک) راستگو بوده است؟ ابن فارقی جواب داد: بلی! گفتم: خلیفه می دانست که او زنی راستگو است؟ ابن فارقی گفت: بلی! گفتم: چرا خلیفه حق مسلم او را در اختیارش نگذاشت؟ استاد تبسمی کرد و با کلام لطیف و زیبا و طنزگونه ای، در حالی که هرگز عادت به شوخی نداشت، گفت: «لَوْ اَعْطاها الْیَوْمَ فَدَکاً بِمُجَرَّدِ دَعْواها لَجایَتْ اِلَیْهِ غَداً وَ ادَّعَتْ لِزَوْجِهَا الْخِلافَهَ وَ زَحْزَحَتْهُ مِنْ مَکانِهِ، وَ لَمْ یُمْکِنُهُ الاِعْتِذارُ وَ الْمُدافِعَهُ بِشَیْ لاِنَّهُ یَکُونُ قَدْ اَسْجَلَ عَلی نَفْسِهِ بِاَنَّها صادِقَهٌ فِیما تَدَّعِیهِ، کائِناً ما کانَ، مِن غَیْرِ حاجَه اِلی بَیِّنَه!» اگر ابوبکر آن روز فدک را به مجرد ادعای حضرت فاطمه(س) به او می داد، فردا مجدد زهرا(س) به سراغش می آمد و ادعای خلافت برای همسرش می کرد! و وی را از مقامش کنار می زد و او هیچ گونه عذر و دفاعی از خود نداشت، زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که حضرت فاطمه(س) هر چه را ادعا کند راست می گوید، و نیازی به بیّنه و گواه ندارد. سپس ابن ابی الحدید می گوید: این یک واقعیت است، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد.(31)
9 آخرین اتمام حجت امام علی(ع) با مردم مدینه: امام علی(ع) آخرین اتمام حجت خویش را با مردم بی وفای مدینه انجام داد. پس مانند سابق اقدام نمود، اما نتیجه ای همچون دفعات قبل داشت و باز همان چهار نفر آمادگی خود را اعلام کردند. علامه مجلسی می نویسد: امام علی(ع) فرمود «..أَتَانِی أَرْبَعُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَایعُونِی فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ یصْبِحُوا عِنْدَ بَابِی مُحَلِّقِینَ رُءُوسَهُمْ عَلَیهِمُ السِّلَاحُ فَمَا وَفَی لِی وَلَا صَدَقَنِی مِنْهُمْ أَحَدٌ غَیرُ أَرْبَعَةٍ سَلْمَانَ وَأبُوذَرٍّ وَالْمِقْدَادِ وَالزُّبَیرِ» هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آن ها دستور دادم که فردا صبح با سری تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسی از ایشان به وعده خود برای من وفا نکرد و کسی از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر!(32)
10- طلب یاری حضرت زهرا از مردم مدینه به همراه امام علی (ع) شیخ مفید می نویسد: «حَمَلَهَا عَلِی عَلَی أَتَانٍ عَلَیهِ کسَاءٌ لَهُ خَمْلٌ فَدَارَ بِهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فِی بُیوتِ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلْحَسَنِ(ع) وَ اَلْحُسَینِ(ع) مَعَهَا» امام علی(ع) حضرت فاطمه(س) را بر مرکبی سوار می کرد و چهل روز آن حضرت(س) را بر در خانه مهاجران و انصار می برد. حتی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را نیز همراهش بودند. حضرت فاطمه(س) خطاب به آنان می فرمود: «یا مَعْشَرَ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ اُنْصُرُوا اَللَّهَ فَإِنِّی اِبْنَةُ نَبِیکمْ وَ قَدْ بَایعْتُمْ رَسُولَ اَللَّهِ(ص) یوْمَ بَایعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّیتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکمْ وَ ذَرَارِیکمْ فَفُوا لِرَسُولِ اَللَّهِ(ص) بِبَیعَتِکمْ قَالَ فَمَا أَعَانَهَا أَحَدٌ وَ لاَ أَجَابَهَا وَ لاَ نَصَرَهَا» ای مهاجران و ای انصار! خدا را یاری کنید. من دختر پیامبر شما هستم. شما در روزی که با رسول خدا(ص) بیعت کردید، متهعد شدید که از آن چیزی که خود و فرزندانتان را حفظ می کنید او و فرزندانش را نیز محافظت کنید. پس حال به بیعتتان با رسول خدا عمل نمایید. اما هیچ کدام از آنان او را یاری نکرد و پاسخ او را نداد و یاری اش نکرد.(33) حضرت فاطمه(س) برای در خواست یاری نزد معاذ بن جبل رفت. حضرت(س) به او فرمود: «یا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ! إِنِّی قَدْ جِئْتُک مُسْتَنْصِرَةً وَ قَدْ بَایعْتَ رَسُولَ اَللَّهِ(ص) عَلَی أَنْ تَنْصُرْهُ وَ ذُرِّیتَهُ وَ تَمْنَعَهُ مِمَّا تَمْنَعُ مِنْهُ نَفْسَک وَ ذُرِّیتَک وَ إِنَّ أَبَا بَکرٍ قَدْ غَصَبَنِی عَلَی فَدَک وَ أَخْرَجَ وَکیلِی مِنْهَا» ای معاذ بن جبل! من نزد تو آمدم و طلب یاری دارم تا به آنچه با رسول خدا(ص) بیعت کردی، ذریه اش را یاری نمایی! و آنچه از خود و فرزندانت دفع می کنی از آنان نیز دفع کنی! اکنون ابوبکر فدک را غصب کرده و نماینده مرا از آن اخراج نموده است. معاذ گفت: «فَمَعِی غَیرِی؟» آیا غیر از من کسی هست؟ حضرت(س) فرمود: «لاَ! مَا أَجَابَنِی أَحَدٌ!» نه! کسی مرا اجابت نکرد. معاذ گفت: «فَأَینَ أَبْلُغُ أَنَا مِنْ نُصْرَتِک؟ مَا یبْلُغُ مِنْ نُصْرَتِی أَنَا وَحْدِی!» من کجا توان یاری شما را دارم؟ من به تنهایی نمی توانم شما را یاری بدهم! حضرت(س) فرمود: «وَ اَللَّهِ لاَ أُکلِّمُک کلِمَةً حَتَّی أَجْتَمِعَ أَنَا وَ أَنْتَ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ(ص) ثُمَّ اِنْصَرَفَتْ» به خدا قسم! کلمه ای با تو حرف نمی زنم تا من و تو نزد رسول اکرم(ص) جمع شویم. سپس حضرت فاطمه(س) از نزد معاذ رفت.(34)
1 1 - تصمیم جدی اهل سقیفه بر اخذ بیعت اجباری از امام علی(ع): بلاذری می نویسد: «أَنَّ أَبَابَکرٍ أَرْسَلَ إِلَی عَلِی(ع) یرِیدُ الْبَیعَةَ، فَلَمْ یبَایعْ فَانصَرَفَ عُمَرُ» ابوبکر عمر را سراغ امیر المومنین(ع) فرستاد و او را برای بیعت فراخواند. این بار نیز حضرت(ع) شخصا بر در خانه آمد و به آنان پاسخ رد داد و عمر نیز بازگشت.(35)
12 - حضرت فاطمه(س) همچنان شبانه روز در فراق پدر می گریست: داغ شهادت حضرت رسول اکرم(س) چنان سنگین بود که حضرت(س) شبانه روز در فراق پدر گرامیشان می گریستند. در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است که؛ «اَلْبَکاءُونَ خَمْسَةٌ: آدَمُ(ع) وَ یعْقُوبُ(ع) وَ یوسُفُ(ع) وَ فَاطِمَةُ(س) بِنْتُ مُحَمَّدٍ(ص) وَ عَلِی بْنُ اَلْحُسَینِ(ع)» گریه کنندگان پنج نفرند: آدم(ع) و یعقوب(ع) و یوسف(ع) و حضرت فاطمه(س) وامام سجاد(ع)!(36) روزی بزرگان مدینه گرد آمدند و به حضور امیر المؤمنین(ع) رسیدند و گفتند: «یا أَبَا الْحَسَنِ(ع)! إِنَّ فَاطِمَةَ ع تَبْکی اللَّیلَ وَ النَّهَارَ فَلَا أَحَدٌ مِنَّا یتَهَنَّأُ بِالنَّوْمِ فِی اللَّیلِ عَلَی فُرُشِنَا وَ لَا بِالنَّهَارِ لَنَا قَرَارٌ عَلَی أَشْغَالِنَا وَ طَلَبِ مَعَایشِنَا وَ إِنَّا نُخْبِرُک أَنْ تَسْأَلَهَا إِمَّا أَنْ تَبْکی لَیلًا أَوْ نَهَاراً» ای اباالحسن(ع)! فاطمه(س) شب و روز گریه می کند، از این رو خواب شبانه در رختخواب، بر هیچ کدام ما گوارا نیست و به هنگام کار و طلبِ معیشتِ روزانه آرامش نداریم. از فاطمه بخواه یا شب گریه کند یا روز! امیر المؤمنین(ع) فرمود: مطلوب شما را انجام خواهم داد. پس امیرالمؤمنین(ع) به سوی خانه آمد و به حضور فاطمه (ع) رسید؛ در حالی که آن حضرت(س) از گریه آرام نمی گرفت و تسلیت دیگران او را سودی نمی رساند؛ امّا چون امیرالمؤمنین(ع) را دید، اندکی آرام گرفت. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای دختر پیامبر خدا(ص)! بزرگان مدینه از من درخواست کرده اند که از تو بخواهم یا شب گریه کنی یا روز! فاطمه زهراء(س) فرمود: «یا أَبَا الْحَسَنِ(ع)! مَا أَقَلَّ مَکثِی بَینَهُمْ وَ مَا أَقْرَبَ مَغِیبِی مِنْ بَینِ أَظْهُرِهِمْ فَوَ اللَّهِ لَا أَسْکتُ لَیلًا وَ لَا نَهَاراً أَوْ أَلْحَقَ بِأَبِی رَسُولِ اللَّهِ(ص)» ای اباالحسن! چه اندک است مدّت اقامت من بین این مردم و چه نزدیک است نهان شدن من از میان ایشان! به خدا سوگند! هرگز ساکت ننشینم تا این که به پدرم رسول خدا(ص) ملحق شوم. «ثُمَّ إِنَّهُ بَنَی لَهَا بَیْتاً فِی الْبَقِیعِ نَازِحاً عَنِ الْمَدِینَهِ یُسَمَّی بَیْتَ الْأَحْزَانِ، وَ کَانَتْ إِذَا أَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ (ع) أَمَامَهَا، وَ خَرَجَتْ إِلَی الْبَقِیعِ بَاکِیَه فَلَا تَزَالُ بَیْنَ الْقُبُورِ بَاکِیَهً وَ سَاقَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ» سپس امیرالمؤمنین(ع)، دور از مدینه، در بقیع برای فاطمه خانه ای ساخت که «بیت الأحزان« یعنی خانه ی غم ها نامیده شد. فاطمه (ع) صبحگاهان، حسن و حسین(ع) را پیش انداخته به سوی بقیع می شتافت و در بین قبرها گریه می کرد. وقتی شامگاهان می رسید امیرالمؤمنین(ع) به سراغش می آمد و او را به منزل باز می گرداند.(37)
منابع:
۱)المقنعه شیخ مفید، ص۴۵۶
۲)کشف الغمه اربلی، ج۱، ص۳۷۹
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۵
۴)تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۵
۵)تاریخ الاسلام ذهبی، ج۱، ص۵۸۲
۶)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۷
6)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، صص۵_۱۰
7)کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص۱۴۴
8)الجمل شیخ مفید، ص۴۳
9)تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۸
10)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹
1۱)بحارالانوار مجلسی، ج۲۸، ص۳۵۵
12)کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۶۶۵
13)ارشاد القلوب دیلمی، ج۲، ص۳۹۵
14)تفسیر البرهان بحرانی، ج۳، ص۷۷۴
15)بحارالانوار مجلسی، ج۲۹، ص۱۹۱
16)الاحتجاج طبرسی، ج۱، ص۸۳
17)الکافی کلینی، ج۸، ص۱۸
18)امالی شیخ صدوق، ص۳۹۹
19)بحار الأنوار مجلسی، ج۴۰، ص۱۸۰
20)انساب الاشراف بلاذری، ج۱، ص۵۸۶
21)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۷
22)مناقب ابن شهر آشوب، ج۲، ص۴
23)کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص۸۶۰
24)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۲
25)معجم البلدان حموی، ج۴، ص۲۳۸
26)تاریخ طبری، ج۲، ص۳۰۳
27)سوره روم، آیه ۳۸
28)الاختصاص شیخ مفید، ص۱۸۳
29)سوره نمل، آیه ۱۶
30)الاحتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۰۲
31)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۸۴
32)بحارالانوار مجلسی، ج۲۹، ص۴۷۱
33 و 34) الاختصاص شیخ مفید، ص۱۸۳
35)أنساب الاشراف بلاذری، ج۱، ص۵۸۶
36)بحارالانوار مجلسی، ج۱۲، ص۳۱۱
37)بحارالانوار مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۴
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، آخرین پیامبر از پیامبران الهی، پس از بیست و سه سال تلاش در امر رسالت، پیامبری و رهبری امت اسلام، با اختلاف و احتمالات زیادی که در تاریخ درگذشت آن حضرت بیان شده، بنا بر قول مشهور علمای شیعه، در روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجری، پس از چهارده روز بیماری و کسالت، رحلت فرمودند و در هجره مسکونی خویش در جوار مسجدی که تاسیس کرده بود، توسط امام علی (علیهالسلام) غسل و کفن شده و به خاک سپرده شد.
شیعیان تاریخ رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را ۲۸ صفر سال یازدهم هجری می دانند. چیزی که در منابع تاریخی ثبت شده آن است که آن حضرت مدتی بیمار شدند و پس از آن رحلت نمودند. اما در روایاتی که از ائمه (علیهم السلام) نقل شده است، بیان گردیده که آن حضرت در اثر سمی که به ایشان خورانده شد، به شهادت رسیدند.
بر پایه روایاتی که در منابع روایی شیعه و سنّی نقل شده، پیامبر(ص) توسط زنی یهودی مسموم و شهید شد؛ اما برخی معتقدند پیامبر به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. به گفتهٔ جعفر مرتضی عاملی عالم و پژوهشگر تاریخ اسلام، رسول خدا چند بار هدف ترور قرار گرفت و به سبب مسمومیت از دنیا رفت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شب پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست علی (علیهالسّلام) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به علی (علیهالسّلام) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه میکرد، ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر اینکه اجل من نزدیک باشد.» [۵] [۶] پس به علی (علیهالسّلام) گفت: «اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده.» [۷]
در روایت دیگر آمده است که «فرمودند: به هر کسی وعدهای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد.» [۸]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حضور جمع، رو به حضرت علی (علیهالسّلام) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی (علیهالسّلام) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، علی (علیهالسّلام) را ندید. به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید» آنان به ابوبکر گفتند و آو آمد و باز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جمله را تکرار کرد و این بار به سراغ عمر رفتند و عمر آمد؛ ولی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «برادرم و صاحبم بیاید» "امسلمه" فرمود: «علی (علیهالسّلام) را میطلبد، به او بگوئید بیاید». [۱۹]
علی (علیهالسّلام) آمد و مدتی با هم بهطور خصوصی و در گوشی صحبت کردند. وقتی از علی (علیهالسّلام) پرسیدند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه گفت؟
در پاسخ فرمود: به من هزار باب علم که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب شده بود، آموخت و چیزهایی را به من سفارش کرد که انجام خواهم داد.[۲۰]
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در همان حال چند مرتبه فرمود: «ما ظن محمد بالله لو لقی الله و هذه عذره عنده»
در روزهای آخر از "بلال" خواست تا مردم را در مسجد حاضر کند، خطبهای خواند، بعد از مردم خواست اگر کسی حقی از او به گردن دارد، مطالبه کند. هیچ کس پاسخی نداد تا سه بار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تکرار کرد تا اینکه غلامی بنام "عکاشه" برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد، به قصد انتقام از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، شلاقی آماده کردند، ولی همینکه خواست قصاص کند بر بدن حضرت افتاد و شروع به گریه کرد و ایشان را عفو نمود و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود او رفیق من در بهشت خواهد بود.[۲۱]
سپس به علی (علیهالسّلام) دستور داد، آن پولها را که نزد یکی از زنان بود، بگیرد و میان فقرا تقسیم کند.[۲۲]
در لحظات آخر عمر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فاطمه (سلاماللهعلیها) بسیار گریان بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را به نزدیک خود طلبید و مطالبی را به او گفت: که فاطمه (سلاماللهعلیها) گریهاش شدت یافت، آنگاه مطلبی را به ایشان گفت: که حضرت زهرا تبسم کرد. ایشان بر پاسخ سؤال دیگران فرمودند که لحظۀ اول پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند:«در همین درد میمیرم» و در باب شادی و تبسماش فرمودند: تو اولین کس از اهل بیت (علیهمالسّلام) من هستی که به من ملحق میشود» و این بود که من تبسم کردم.[۲۳]
در لحظات واپسین عمر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرش در دامان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) قرار داشت.[۲۴] [۲۵]
هنگامه فوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خلیفه دوم، بنابر عللی در بیرون خانه فریاد میزد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فوت نکرده و بسان حضرت عیسی (علیهالسّلام) پیش خدای خود رفته، در این میان یک نفر از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این آیه را خواند:«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل...[۲۶] » [۲۷]
در منابع تاریخی وقایع مهمی برای واپسین روزهای زندگی پیامبر(ص) نقل شده است؛ از جمله: جریان سپاه اسامه، ماجرای دوات و قلم، بازگویی حدیث ثقلین و تعیین وصیِّ پیامبر(ص).
آن حضرت در آخرین روزهای عمر خویش اصحاب خود را به یاری لشکر اسامة بن زید سفارش میکردند ولی عدهای از نزدیکان، سرپیچی کرده و حضرت آنها را لعن کرد؛ همچنین قلم و دوات درخواست نمودند که چیزی بنویسند تا پس از ایشان هرگز کسی گمراه نشود، ولی خلیفه دوم از این کار ممانعت کرده و برخی دیگر با او مخالفت کردند که این کار باعث آزار پیامبر گردید و ایشان همه را از نزد خود راندند. آن حضرت زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی (علیهالسّلام) داده و وصیتهایی به ایشان کردند.
به گزارش منابع تاریخی، پس از رحلت پیامبر(ص) مردم مدینه، بهویژه دخترش فاطمه(س)، بسیار اندوهگین بودند. عمر بن خطاب اصرار داشت که پیامبر نمُرده و کسانی را که معتقد بودند پیامبر از دنیا رفته را تهدید به قتل میکرد، تا اینکه ابوبکر از راه رسید و با خواندن آیه ۱۴۴ سوره آلعمران او را آرام کرد. برخی این اقدام عُمَر را نقشهای از پیش طراحیشده برای به قدرت رساندن ابوبکر شمردهاند.
به گزارش تاریخنگاران، امام علی(ع) به کمک افرادی چون فضل بن عباس و اسامة بن زید پیامبر را برای دفن تجهیز کرده و او را در منزلش دفن نمودند. در زمان خاکسپاریِ پیامبر، برخی سران انصار و مهاجران، در سقیفه بنیساعده گرد آمده و بر خلاف سفارش رسول خدا، ابوبکر را به جانشینی پیامبر تعیین کردند.
رحلت یا شهادت پیامبر(ص) بنابر قول مشهور شیعه در ۲۸ صفر و بنابر قول مشهور اهلسنت در ۱۲ ربیعالاول رخ داد.
این رویداد تأثیر آشکار و مهمی در سرنوشت مسلمانان داشت.[۲۱] بلافاصله پس از رحلت پیامبر، گروهی از بزرگان مهاجر و انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند.[۲۲] همچنین طرفداران خلیفه برای بیعت گرفتن از علی به خانه فاطمه دختر پیامبر حمله کردند.[۲۳] در این هجوم به فاطمه جراحاتی وارد شد[۲۴] که به اعتقاد شیعیان به شهادت او انجامید.[۲۵] به باور شیعیان پس از رحلت پیامبر، سفارشهای پیامبر در مورد جانشینی امام علی(ع) به جای وی اجرا نگردید[۲۶] واختلاف بر سر جانشینی او به نزاعی عمیق در جامعه اسلامی بدل شد و زمینهساز ایجاد دو مذهب بزرگ شیعه و اهلسنت گردید.[۲۷]
در اینکه که آیا پیامبر به مرگ عادی از دنیا رفت و یا با مسمومیت، دو گونه گزارش وجود دارد.[۳۰] برخی معتقدند رحلت رسول خدا ناشی از عامل طبیعی بوده است؛[۳۱] ولی در کتاب الکافی بنابر حدیثی از امام صادق(ع)،[۳۲] کتاب بصائر الدرجات کتاب حدیثی شیعه،[۳۳] و در طبقات ابنسعد کتاب تاریخی قرن سوم قمری، گزارشهایی هست که پیامبر بیماری آخر عمر خود را ناشی از مسمومشدن به خاطر خوردن گوشت گوسفندی دانسته است که بعد از فتح خیبر، زنی یهودی برای پیامبر و یارانش آورده بود.[۳۴]
شیخ مفید،[۳۵] شیخ طوسی،[۳۶] علامه حلّی[۳۷] و نویسندگانِ برخی منابع اهلسنت همچون صحیح بخاری،[۳۸] سُنَن دارمی[۳۹] و المستَدرک علی الصحیحین[۴۰] به درگذشت پیامبر(ص) در اثر مسمومیت تصریح کردهاند. جعفر مرتضی عاملی از تاریخشناس شیعه، از منابع شیعه و اهلسنت گزارشهایی دربارهٔ اقدامِ به ترور پیامبر گردآوری کرده[۴۱] و معتقد به مسمومیت و شهادت پیامبر شده است.[۴۲] او عامل مسمومیت پیامبر را بعضی دشمنان داخلی میداند.[۴۳] همانطور که در تفسیر عَیّاشی از امام صادق(ع) نقل شده که عامل مسمومیت پیامبر دو تن از همسران حضرت بودهاند.[۴۴]
علی (علیهالسّلام) جسد مطهر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را غسل داد و کفن کرد؛ چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سفارش کرده بود که نزدیکترین کس مرا غسل خواهد داد[۲۸]
و این شخص جز علی کسی نیست، سپس چهره آن حضرت را گشود در حالی که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود، فرمود: «پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با رحلت تو رشته نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها قطع گردید... اگر ما را به صبر و شکیبایی امر نمیکردید، آنقدر گریه میکردم که سرچشمه اشک را میخشکانید». [۲۹]
سپس در قبری که توسط "ابوعبیده جراح" و "زید بن سهل" آماده شده بود و در همان حجرهای که وفات یافته بود، در خانه خودش به خاک سپرده شد.[۳۰]
دلایل بسیاری وجود دارد که رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ناشی از خوراندن سم به آن حضرت بوده است. این دلایل و روایات، از تواتر معنوی برخوردارند؛ یعنی هرچند که الفاظ و توصیفات آنها کاملاً با یکدیگر مشابه نیستند، اما از مجموع آنها، می توان موضوع مورد بحث را ثابت نمود. از جمله امام صادق (ع) می فرمایند: چون پیامبر اسلام (ص)، ذراع (یا سر دست) گوسفند، را دوست می داشتند، یک زن یهودی با اطلاع از این موضوع ایشان را با این بخش از گوسفند مسموم نمودند.[۴] در جای دیگری آن حضرت فرمودند: "پیامبر اکرم (ص) در جریان جنگ خیبر مسموم شده و هنگام رحلتشان بیان فرمودند که لقمه ای که آن روز در خیبر تناول نمودم، اکنون اعضای بدنم را نابود نموده است و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا می رود".[۵] در این روایت، علاوه بر تصریح به مسموم شدن رسول خدا (ص) و شهادت ایشان در پی مسمومیت، به اصلی کلی نیز اشاره می شود که مرگ تمام پیامبران و اوصیا با شهادت بوده و هیچ کدام، با مرگ طبیعی از دنیا نمی روند! روایات دیگری نیز وجود دارد که این اصل کلی را تقویت می نماید.
علاوه بر روایات شیعه، روایات فراوانی در صحاح و دیگر کتب اهل سنت وجود دارد که همین موضوع را تأیید می نماید که به عنوان نمونه، به سه مورد آن اشاره می نماییم:
۱. در معتبرترین کتاب نزد اهل سنت، نقل شده که پیامبر (ص) در بیماری منجر به رحلتشان، خطاب به همسرشان عائشه فرمودند: "من همواره درد ناشی از غذای مسمومی را که در خیبر تناول نمودهام، در بدنم احساس میکردم و اکنون گویا وقت آن فرا رسیده که آن سم، مرا از پای درآورد".[۶] همین موضوع در سنن دارمی نیز بیان شده است. علاوه بر این که در این کتاب، به شهادت برخی از یاران پیامبر (ص)، بر اثر تناول همان غذای مسموم نیز اشاره شده است.[۷]
۲. احمد بن حنبل در مسند خود، ماجرایی را بیان می نماید که طی آن، بانویی به نام ام مبشر که فرزندش به دلیل خوردن غذای مسموم در کنار پیامبر اکرم، به شهادت رسیده بود؛ در ایام بیماری ایشان به عیادتشان آمده و اظهار داشتند که من احتمال قوی میدهم که بیماری شما ناشی از همان غذای مسمومی باشد که فرزندم نیز به همین دلیل به شهادت رسید! پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند که من نیز دلیلی به غیر از مسمومیت، برای بیماری خویش نمیبینم و گویا نزدیک است که مرا از پای در آورد.[۸] مرحوم مجلسی نیز با نقل روایتی؛ تقریبا مشابه با این روایت بیان نموده که به همین دلیل است که مسلمانان اعتقاد دارند علاوه بر فضیلت نبوت که به پیامبر (ص) هدیه شده، ایشان به فوز شهادت نیز نائل آمدهاند.[۹]
۳. محمد بن سعد؛ از قدیمی ترین مورخان مسلمان ماجرای مسمومیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را این گونه نقل می نماید: هنگامی که پیامبر (ص)، خیبر را فتح نموده و اوضاع به حالت عادی برگشت، زنی یهودی به نام زینب که برادر زاده مرحب بود که در جنگ خیبر کشته شد، از دیگران پرسش مینمود که پیامبر (ص) کدام بخش از گوسفند را بیشتر دوست میدارد؟ و پاسخ شنید که سر دست آن را. سپس آن زن، گوسفندی را ذبح کرده و تکه تکه نمود و بعد از مشورت با یهودیان در مورد انواع سم ها، سمی که تمام آنان معتقد بودند کسی از آن جان سالم به در نمی برد را، انتخاب نموده و اعضای گوسفند و بیشتر از همه جا، سردست ها را مسموم نمود. هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر (ص) نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر (ص) دلیل آن را پرسیدند و او جواب داد که هدیه ای برایتان آوردم! پیامبر (ص) با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند ... بعد از مدتی، پیامبر (ص) فرمودند که دست نگه دارید! گویا این گوسفند مسموم است! مؤلف کتاب طبقات، سپس نتیجه می گیرد که شهادت پیامبر (ص) به همین دلیل بوده است.[۱۰]
بدین ترتیب، از مجموع روایات نقل شده در کتب شیعه و اهل سنت، می توان نظریه شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تقویت نمود که در قریب به اتفاق این روایات، زمان مسمومیت ایشان، هم زمان با جنگ خیبر و توسط زنی یهودی بیان شده است.
ابنسعد نقل کرده که بعد از رحلت رسول خدا(ص) مردم، بسیار اندوهگین بودند.[۴۹] دخترش فاطمه(س) پیوسته اشک میریخت و نوای «یا اَبَتاه!» سر میداد و پس از رحلت پیامبر کسی او را خندان ندید.[۵۰] در نهج البلاغه از امام علی(ع) نقل شده است که با رحلت رسول خدا(ص) در و دیوار شیون می کردند و من متصدّی غسل آن حضرت بودم و فرشتگان مرا یاری میکردند و بر او نماز میگزاردند و گوش من از صدای آهسته آنان که بر آن حضرت نماز میخواندند خالی نمیشد.[۵۱]
به گزارش منابع تاریخی، پیامبر(ص) در آغوش علی(ع) از دنیا رفت[۵۲] و وی پیامبر را با کمک فضل بن عباس، اسامة بن زید و افراد دیگر، از روی پیراهن غسل داده و کفن کردند.[۵۳] به پیشنهاد علی(ع)[۵۴] مردم دستهدسته وارد خانه پیامبر شده و بدون آنکه به کسی اقتدا کنند بر پیامبر نماز گزاردند و این برنامه تا روز بعد ادامه داشت.[۵۵] بنابر آنچه در برخی روایات نقل شده برای مکان دفن پیامبر پیشنهادات متعددی وجود داشت ولی با تأکید علی بر اینکه خدا جان پیامبران را در پاکترین مکانها میگیرد، همه پذیرفتند و پیکر پیامبر در همان مکان رحلت (منزلش و محل زندگی عایشه) دفن شد.[۵۶] قبر را ابوعُبیده جَرّاح و زید بن سهل آماده کردند[۵۷] و علی(ع) با کمک فضل و اسامه بدن پیامبر را به خاک سپرد.[۵۸]
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین سفر حج (در عرفه)، در مکه، در غدیر خم، در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. آن حضرت در حجة الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: مناسک خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید. هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.
عبدالله بن مسعود گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض کردیم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نیز فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.
روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و امام علی علیه السلام تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد...
در فرصتى دیگر مردم را به رعایت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده و دعوت را پذیرفته ام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آن دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویى بین آن دو فرقى نمى گذارم. هر کس یکى را ترک کند مثل این است که آن دیگرى را هم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانى و اهل بیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل بیت من رعایت کنید و...
نیز فرمود: آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که اگر بدان چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول خدا. فرمود: آن (چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آن چه گفتم جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.
ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بیمارى خود که به رحلتش انجامید فرمود: مرگ من به همین زودى فرا مى رسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتاب پروردگارم و اهل بیت خود را در میان شما مى گذارم و مى روم. سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود: این شخص على بن ابى طالب است که همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یکدیگر جدا نشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند.
در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پاره هاى امواج تاریک شب روى آورده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالى جان سپرد که سر در دامن على بن ابى طالب علیه السلام داشت. على علیه السلام شیون کنان، رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله را به اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونت خود در «سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بى درنگ به شهر آید.[۱۱]
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حالى که عده اى از سران و سیاست مداران مهاجر و انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشینى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على علیه السلام به اتفاق برخى از عموزادگان خویش به غسل دادن و کفن کردن بدن مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت.
امام باقر (ع) در این زمینه چنین می فرمایند: «مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز می خواندند، و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند، اما هیچیک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (ع) بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد، ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد.[۱۳]
اهل بیت علیهم السلام و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مکان تدفین بدن مطهر آن حضرت به گفت وگو پرداختند و هر کدام پیشنهاد خاصى ارائه کردند. حضرت على علیه السلام که متکفل تجهیز بدن آن حضرت و از نزدیکترین مردان به آن حضرت بود، فرمود: إنّ اللّه لم یقبض روح نبیه إلّا فى أطهر البقاع و ینبغى أن یدفن حیث قبض؛[۱۴] به درستى که خداى سبحان، جان پیامبرى را نمى گیرد مگر در پاکیزه ترین مکان، و سزاوار است در همان مکانى که قبض روح شد، در همان جا دفن گردد.
گفتار مستدل امیرمؤمنان على ابن أبى طالب علیه السلام مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله را در همان مکانى که جان به جان آفرین تسلیم کرده بود، دفن نمودند.
طبرى، پیشنهاد دفن پیامبر صلی الله علیه و آله را در همان مکانى که وفات یافت، به ابوبکر منتسب کرده و از او نقل می کند: ما قُبض نبىٌ إلّا یدفن حیث قُبض؛ هیچ پیامبرى از دنیا نرفت، مگر این که در همان مکانى که قبض روح شد دفن گردید.[۱۵]
هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجد النبى قرار دارد و زیارتگاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است.
رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای امام علی علیه السلام حادثه ای سخت و جان سوز بود. چنان که می فرماید: «بَأَبی اَنْتَ وَ اُمّی یا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِک ما لَمْ ینْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیرِک مِنَ النُّبُوَّةِ وَالاِنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّی صِرْتَ مُسَلِّیا عَمَّنْ سِواک وَ عَمَّمْتَ حَتّی صارَ النّاسُ فیک سَواءً وَ لَوْلا اَنَّک اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیک ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الکمَدُ مُحالِفَا وَ قَلاّلَک...؛ پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا، با مرگ تو رشته ای پاره شد که در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی بود. مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را تسلّی دهنده است یعنی پس از مصیبت تو دیگر مرگ ها اهمیتی ندارد. و از طرفی این یک مصیبت همگانی است که عموم مردم به خاطر تو عزادارند. اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرموده ای و از بیتابی نهی نموده ای آن قدر گریه می کردم که اشکهایم تمام شود. و این درد جان کاه همیشه در من می ماند و حزن و اندوهم دائمی می شد. که همه این ها در مصیبت تو کم و ناچیز است».[۱۶]
همچنین آن حضرت در توصیف رحلت پیامبر اکرم فرمودند: «فضَجَّتِ الدّارُ الافنیةُ؛ گویا در و دیوار خانه فریاد می زد».[۱۷]
حضرت فاطمه سلام الله علیها در خطبه فدکیه و خطبه ای که بعدا در جمع زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند ایراد فرموده اند، پیامدهای رحلت پیامبر را بیان می کنند، از جمله:
۱. ایجاد ضعف و سستی در میان مردم؛ استومَعَ وهْنُهُ «یا وَهیهُ» حضرت در خطبه ای که در حضور زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذکر دادند و با تأسف فرمودند: :«فقبحا لفلول الحدّ واللعب بعد الجدّ وقرع الصّفاة؛ چه زشت است سستی و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و کوشش».
۲. تفرقه و اختلاف بوجود آمد؛ «استنهَرَ فتقُهُ وانْفَتَقَ رَتْقُهُ؛ تشتت و پراکندگی گسترش یافت و وحدت و همدلی از هم گسست».
۳. امید و آرزوهای مسلمانان به ناامیدی تبدیل شد: آنان که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و احکام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش کرده بودند از نعمت دین الهی و حکومت اسلامی بهره مند گشته بودند. اکنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مأیوس شده و امیدشان به یأس مبدل گشت. «واکدَتِ الاَمالُ».
۴. به حریم پیامبر بی حرمتی شد؛ «اضیعَ الحَریمُ و اُزِیلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ» هنوز جسد مبارک پیامبر بر زمین که اجتماع سقیفه بدون نظرخواهی از خاندان پیامبر به تعیین جانشین برای آن حضرت می پردازند. و حق اهل بیت حضرتش را ضایع می کنند.
۵. خط نفاق و دورویی آشکار شد؛ «ظَهَرَ فیکمْ حَسْکةَ النّفاق» حضرت در جای دیگری از همین خطبه، با کنایه زیبایی به این نفاق افکنی پرداخته است و فرموده است: «تَشْرَبُونَ حَسْوا فی ارْتِغاء َو تَمْشُونَ لاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِی الْخَمْرِ وَالضَّرّاءِ وَ نَصْبِرُ مِنْکمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمُدی، وَ وَخْزِ السَّنانِ فِی الْحبشاء؛ شیر را اندک اندک با آب ممزوج نمودید و به بهانه این که آب می نوشید، شیر را خوردید. کنایه از نفاق است که تظاهر به عملی می شود که در واقع خلاف آن است و برای نابودی اهل بیت او در پشت تپه ها و درختان کمین کردید و ما بر این رفتار شما که مانند بریدن کارد و فروبردن نیزه در شکم، دردآور و کشنده است صبر می کنیم».
۶. دین و معنویت کم رنگ شد؛ «و سَمَلَ جَلْبابُ الدّینَ» «جَلْباب» چادر یا عبایی که بدن انسان را می پوشاند، حضرت فاطمه سلام الله علیها تعبیر به جلباب دین فرموده. چون دین نیز تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر می گیرد، همان گونه که چادر و عباء تمام بدن انسان را در برمی گیرد.
۷. مردم دچار بی تفاوتی شدند: حضرت خطاب به انصار که با جان و مال پیامبر را کمک کرده بودند چنین فرمودند: «یا مَعاشِرَ الْفِتْیةِ وَاَعْضاء الْمِلَّةِ، وَ حَضَنَةِ الاِسلامِ ما هذِهِ الْغمیزَةُ فی حَقّی والسّنةُ عَنْ ظلامَتی؛ ای گروه جوانمرد، ای بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستی و ضعف شما در حق من و تغافل و بی تفاوتی و خواب آلودگی در مورد دادخواهی من، چیست؟».
۸. مردم پیمان شکنی کردند: فرمودند: «فَانّی حِرْتُمْ بَعْدَ البَیانِ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَکصْتُمْ بَعْدَ الاِقْدامِ». پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشکار کردن عقیده پنهان کاری می کنید و بعد از آن پیشگامی و روی آوردن به عقب برگشته پشت نموده اید. حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را برای مردم بیان فرمود و به آن ها اعلام کرد و آنان نیز با علی علیه السلام بیعت کردند. اما اکنون بیعت خود را شکستند.
۹. مردم دچار وسوسه های شیطانی شدند: «تَسْتَجیبُونَ لِهتافِ الشَّیطانِ الْغَوِی؛ به شیطان گمراه کننده پاسخ مثبت دادید». و در جای دیگر از خطبه فرموده اند: «اَطْلَعَ الشَّیطانُ رَأسَهُ مِنْ مَغْزَرِهِ هاتِفا بِکمْ فَاَلْفاکمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ؛ شیطان سر خود را از مخفیگاه بدرآورد. شما را فراخواند. دید که پاسخگوی دعوت باطل او هستید...
۱۰. شتاب در شنیدن حرف های بیهوده و بی اساس: «مَعاشر النّاس الْمُسْرِعَةِ اِلی قیلِ الْباطِلِ الْمُغْضِیةِ عَلَی الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِر؛ ای گروه مردم که به سوی شنیدن حرف های بیهوده شتاب می کنید و کردار زشت زیانبار را نادیده می گیرید.
۱۱. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت: در پایان، خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود: «اَمّا لَعَمْری لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَیثما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَما عَبیطَا وَ ذُعافا مُبیدا؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار کشید تا کی مرض فساد پیکر جامعه اسلامی را از پای درآورد که پس از این پستان شتر به جای شیر خون بدوشید و زهری که به سرعت هلاک کننده است».
۱۲. فرصت طلبان به سر کار آمدند: حضرت فاطمه سلام الله علیها در فرازهایی از خطبه فدکیه به گروه های فرصت طلب که منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت بهره برند پرداخته است و ویژگی های آن ها را نیز بیان فرموده است، از جمله: اهل خوشگذرانی و رفاه زده بودند؛ منتظر پیش آمد حوادث برای پیامبر و اهل بیت بودند (تَتَربّصونَ بنا الدّوائِر)؛ اخبار و رویدادها را دنبال می کردند؛ در جنگها عقب نشینی و یا فرار می کردند و... .[۱۸]
حق جانشینی پیامبر و ریاست بر حکومت مسلمانان پس از درگذشت او یکی از مهمترین مسائل و عامل اصلی تفرقه بین مسلمانان بوده است.[۵۹] بر همین اساس رخدادهای پیش از درگذشت پیامبر اسلام و اندکی پس از آن، از حساسترین وقایع و آکنده از سیاست پنهانکاری و پیچیدگی توصیف شده است.[۶۰] بر اساس تحلیل منابع شیعه، پیامبر برای تثبیت جانشینی علی پس از اعلام در غدیر، تلاش کرد مخالفان بالقوه خلافت علی را با عضویت در سپاه اسامه از مدینه دور کند،[۶۱] و وصیتنامهای درباره بعد از خودش بنویسد،[۶۲] چندین بار بر حدیث ثقلین تأکید کرد[۶۳] وصی پس از خود را معرفی نمود،[۶۴] و مانع اقامه جماعت توسط ابوبکر شد.[۶۵]
بر اساس گزارشهای تاریخی، رویکرد صحابه به مسئله جانشینی پس از پیامبر بر دو گونه بوده است: گروهی از صحابه گفتند پیامبر کسی را تعیین نکرده و در سقیفه بنیساعده گرد هم آمده و ابوبکر را به خلافت برگزیدند،[۶۶] و گروه دیگر که بیشترشان از بنیهاشم بودند بر اساس سخنان پیامبر معتقد بودند پیامبر علی را برای پس از خود تعیین کرده است و به همین دلیل تا مدتی با ابوبکر بیعت نکردند.[۶۷] اختلافات این دو گروه منجر به درگیری در مدینه و حمله به خانه علی شد.[۶۸] بنابر برخی گزارشها علی تا بعد از شهادت فاطمه با ابوبکر بیعت نکرد.[۶۹] بنابر کتاب سلیم بن قیس و منابع دیگر، عدهای در زمان حیات پیامبر برای تعیین تکلیف جانشینی او همپیمان شدند که این رویداد در منابع مذکور صحیفه ملعونه خوانده شده است.[۷۰]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
حمزة بن عبدالمطلب (۵۴ قبل از هجرت – ۱۵ شوال ۳ قمری) که در میان مسلمانان به لقب «اسدالله» یعنی شیرخدا و «سیدالشهداء» یعنی سالار شهدا نیز معروف است، عموی محمد (پیامبر اسلام) از اهالی با احترام در بین قبیلهٔ قریش و از پهلوانان عرب بود و به قدرتمندی و شکار شیر مشهور بود.
حَمزة بن عَبدالمُطَّلِب، ملقب به اسدالله، اسد رسول الله و سیدالشهداء، عموی پیامبر اکرم(ص) و از شهدای اُحُد است. حمزه از حامیان مهم دعوت پیامبر اکرم(ص) بود و گفتهاند که او حتی در زمانی که هنوز مسلمان نشده بود، از پیامبر(ص) در مقابل آزار مشرکان حمایت میکرد. وی از بزرگان قریش بود و از این رو، با مسلمان شدنش، از میزان آزار قریش نسبت به پیامبر(ص) کاسته شد.
او در شعب ابی طالب همراه مسلمانان بود و در غزوه بدر و غزوه احد شرکت داشت و در احد در سال سوم هجری به شهادت رسید.
تأثیر عمیق شخصیت حمزه و محبوبیت او پس از شهادتش باعث شد برخی از صحابه فرزندان خود را حمزه نام نهادند.[۱] شهادت حمزه و جعفر بن ابیطالب عامل کاهش اقتدار بنیهاشم در مقابل قریش و به خلافت نرسیدن علی بن ابیطالب(ع) بعد از پیامبر(ص) دانسته شده است.[۲]
براساس برخی روایات[۳] و تفاسیر، آیه ۲۳ سوره احزاب در شأن امام علی(ع)، حمزه، جعفر بن ابیطالب و عُبیدة بن حارث نازل شده است[۴] و مراد از «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ» کسانی که به شهادت رسیدند، حمزه و جعفر بن ابیطالب هستند.[۵]
امام علی(ع) و سایر ائمه(ع) در احتجاج با مخالفان، به خویشاوندی خود با حمزه و جعفر مباهات کردهاند.[۶]
درباره فضائل و کرامات حمزه روایات بسیاری نقل شده است.[۷] پیامبر اکرم(ص)، حمزه و جعفر بن ابیطالب و علی(ع) را بهترین مردم[۸] و جزو هفت نفر از بهترین کسان از نسل بنیهاشم خواند[۹] و نیز علی(ع)، حمزه و جعفر بن ابیطالب را بهترینِ شهدا نامید.[۱۰] پیامبر(ص) میگفت که حمزه شرط خویشاوندی را رعایت کرد و اعمال نیکی داشت.[۱۱]
در روایات به اسب حمزه به نام وَرد و شمشیرش لِیاح،[۱۲] و دیگر متعلقات وی اشاره شده است.
حمزه بن عبدالمطلب، عموی پیامبر اکرم(ص) و از شهدای اُحُد. کنیهاش ابوعُماره و ابویعْلی[۱۸] و مادرش هاله بنت اُهَیب (وُهَیب) بن عبدمَناف بن زُهره بود.[۱۹] واژه حمزه را نیز به معنای شیر[۲۰] یا تیزفهم[۲۱] دانستهاند.
وی را اسدالله و اسد رسول الله لقب دادهاند.[۲۲] پس از شهادت حمزه، جبرئیل به پیامبر خبر داد که حمزه در آسمانها به این دو عنوان ملقب گشته است.[۲۳] یکی دیگر از القاب مهم حمزه، سیدالشهداء میباشد.[۲۴] مرتضی مطهری لقب سیدالشهداء را برای حمزه، مقید و برای امام حسین(ع)، مطلق میشمارد و بر این نکته تاریخی تأکید میورزد که این لقب قبل از عاشورا مخصوص حمزه بود ولی بعد از عاشورا لقب امام حسین(ع) شد و حمزه، سیدالشهدای زمان خودش است ولی امام حسین(ع) سیدالشهدای همه زمان هاست همان طور که مریم، سرور بانوان دوران خودش است ولی فاطمه(س)، سرور زنان همه دورانها.[۲۵] ملاصالح مازندرانی همین نظر را قبل از مرتضی مطهری مطرح کردهاست.[۲۶]
غزوه احد در شنبه ۷ شوال (یا ۱۵ شوال)[۵۸] سال سوم قمری (۲۳ مارس ۶۲۵م) اتفاق افتاد.[۵۹] در این غزوه، حمزه به دست وحشی بن حرب، غلام حَبَشی دختر حارث بن عامر بن نَوْفَل یا غلامِ جُبَیر بن مُطْعِم، به شهادت رسید.[۶۰]
طبق روایتی، دختر حارث با وعده آزادی وحشی، از او خواست به انتقام پدرش که در غزوه بدر کشته شده بود، محمد(ص)، حمزه یا علی(ع) را بکشد.[۶۱] بنا بر روایت دیگر، جبیر بن مطعم در برابر گرفتن انتقام عمویش، طُعَیمة بن عَدی که در بدر کشته شده بود، به وحشی وعده آزادی داد؛ [۶۲] اما گفته شده است که انگیزه هِند دختر عُتبه و زن ابوسفیان، برای انتقام گرفتن به دلیل کشته شدن پدر، برادر و عمویش در غزوه بدر، بیشتر از جبیر یا دختر حارث بود. طبق برخی نقلها، از ابتدا هند با وعده مال، وحشی را به این کار ترغیب کرد.[۶۳]
به روایتی، هند برای خوردن جگر حمزه نذر کرده بود.[۶۴] وحشی ابتدا قول کشتن علی(ع) را داد، اما در میدان، حمزه را به شهادت رساند و جگر او را نزد هند برد. هند لباس و زیور خود را به وحشی داد و به او وعده ده دینار در مکه داد. سپس کنار بدن حمزه آمد و او را مُثْله کرد و از اعضای بریده او، برای خود گوشواره، دست بند و خلخال درست کرد و آنها را با جگر حمزه به مکه برد.[۶۵] گفته شده است معاویة بن مُغیره و ابوسفیان هم بدن حمزه را مثله یا زخمی کردند.[۶۶]
از شدت ناگواری آنچه بر پیکر حمزه رفته بود، بعضی اصحاب سوگند خوردند در مقابل، ۳۰ تن یا بیشتر از قریش را مثله کنند؛ اما آیه ۱۲۶ سوره نحل نازل شد که گرچه به ایشان اجازه مقابله به مثل میداد، لیکن صبر را عملی بهتر میدانست.[۶۷] برخی منابع تفسیری اهل سنت، این قسم را به پیامبر (ص) نسبت دادهاند.[۶۸]
حمزه نخستین شهید اُحُد بود که پیامبر اکرم(ص) بر او نماز گزارد و سپس سایر شهیدان را در چند نوبت آوردند و کنار او نهادند و رسول خدا بر آنها و بر او نماز میگزارد. بدین ترتیب، حدود هفتاد بار به صورت مستقل و همراه با دیگر شهداء بر پیکر وی نماز گزارد.[۶۹] حمزه را در پارچهای که خواهرش صفیه آورده بود، کفن کردند؛ چراکه مشرکان او را برهنه کرده بودند.[۷۰]
عبدالله بن جحش را به همراه حمزه که داییاش بود در یک قبر دفن کردند.[۷۱]
پیامبر اکرم(ص) چون حمزه را بدان وضع دید، گریست[۷۲] و آنگاه که گریه انصار بر کشتگان خود را شنید، فرمود: «اما حمزه گریه کننده ندارد.» سعد بن مُعاذ این سخن را شنید و زنان را بر در خانه رسول خدا آورد و آنان بر حمزه گریستند. از آن زمان به بعد، هر زنی از انصار که میخواست بر مردهای گریه کند، نخست بر حمزه میگریست.[۷۳] گفته شده است که زینب، دختر ابوسلمه، سه روز برای حمزه لباس عزا پوشید.[۷۴]
گفته شده است که حضرت فاطمه (س) به زیارت قبر حمزه میرفت و آن را با سنگ چین مشخص کرده بود.[۷۵] همچنین به گزارش طبرسی، حضرت زهرا(س) با خاک قبر حمزه عبدالمطلب تسبیحی ساخته و با آن ذکر میگفت.[۷۶]
امویان به سبب دشمنی با خاندان پیامبر(ص)، رفتاری ناشایست با قبر حمزه و دیگر شهدای احد داشتند. گفته شده است که ابوسفیان در عهد عثمان بر قبر حمزه پای کوفت و خطاب به او گفت آنچه دیروز برای حفظ آن بر ما شمشیر کشیدی، امروزه بازیچه جوانان ماست.[۷۷] معاویه نیز حدود ۴۰ سال پس از واقعه احد، به قصد جاری کردن آب چشمه و قناتی در احد، و گویا از سر دشمنی با خاندان پیامبر(ص)،[۷۸] دستور داد شهدای احد از جمله حمزه را نبش قبر و جنازه آنان را به جای دیگری منتقل کنند. ظاهراً جای قبر برخی از شهدا و احتمالاً حمزه تغییر کرد.[۷۹]
از قدیم بر سر مزار حمزه، مسجد و بارگاهی وجود داشت؛ اما پس از تسلط وهابیان و روی کار آمدن آلسعود در حجاز، قبه و بارگاه حمزه در ۱۳۴۴ق. تخریب گردید[۸۰] با تخریب این مسجد و بارگاه، مسجد دیگری بهنام مسجد حمزه که به مسجد احد، مسجد علی و مسجد حمزه معروف است، در اطراف آن، در سمت شرق مزار شهدای احد، بنا شد.[۸۱] مزار حمزه از قدیم زیارتگاه خاص زائران به خصوص زائران شیعه و از جمله ایرانیانی بوده است که به زیارت مدینه مشرف میشدهاند.
نکته مهم در زندگی پر افتخار حضرت حمزه آن است که در آخرین شب عمر مبارکش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن حضرت خبر داد که شهادت ایشان نزدیک است و باید در پیشگاه الهی پاسخگوی عقائد خویش باشد.
ولما كانت الليلة التي اصيب حمزة في يومها دعا به رسول الله (صلى الله عليه وآله) فقال: يا حمزة يا عم رسول الله، يوشك أن تغيب غيبة بعيدة، فما تقول لو وردت على الله تبارك و تعالى، وسألك عن شرائع الاسلام وشروط الايمان ؟ فبكى حمزة وقال: بأبي أنت وامي ارشدني وفهمني، فقال: يا حمزة تشهد أن لا إله إلا الله مخلصا، وأني رسول الله تعالى بالحق قال حمزة: شهدت، قال: وأن الجنة حق، وأن النار حق وأن الساعة آتية لا ريب فيها، وأن الصراط حق، والميزان حق، ومن يعمل مثقال ذرة خيرا يره، ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره وفريق في الجنة، وفريق في السعير، وأن عليا أمير المؤمنين، قال حمزة: شهدت وأقررت وآمنت وصدقت وقال: الائمة من ذريته الحسن والحسين، وفي ذريته قال حمزة: آمنت و صدقت، وقال: فاطمة سيده نساء العالمين قال: نعم صدقت، وقال: حمزة سيد الشهداء وأسد الله وأسد رسوله وعم نبيه، فبكى حتى سقط على وجهه وجعل يقبل عيني رسول الله (صلى الله عليه وآله)، وقال: جعفر ابن أخيك طيار في الجنة مع الملائكة، وأن محمد وآله خير البرية تؤمن يا حمزة بسرهم وعلانيتهم وظاهرهم وباطنهم، وتحيى على ذلك وتموت، توالي من والا هم، وتعادي من عاداهم قال: نعم يا رسول الله، أشهد الله واشهدك وكفى بالله شهيدا.
و شبی که فردای آن شب حمزه به شهادت رسید، رسول خدا او را فرا خواند و فرمود: ای حمزه، ای عموی پیامبر! نزدیک است که غیبتی طولانی داشته باشی، (مرگت فرا رسد) پس چه می گوئی اگر بر خدای تبارک و تعالی وارد شوی و از تو درباره شرایع اسلام و شرطهای ایمان سؤال کند؟ پس حمزه گریست و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، راهنمایی ام فرما و به من بفرما، پس پیامبر (ص) فرمود: ای حمزه، باید مخلصانه شهادت به لا اله الا الله دهی، و نیز شهادت دهی که من به حق رسول خدا هستم، پس حمزه عرض کرد: شهادت دادم، پیامبر فرمودند: و شهادت دهی که بهشت حق است، و دوزخ حق است، و قیامت بدون شک آمدنی است، و صراط و میزان حق است، و هر کس ذره ای عمل خیر انجام دهد آن را می بیند، و هر کس ذره ای شر و بدی انجام دهد آن را می بیند، و گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند، و باید شهادت دهی که علی امیرالمؤمنین است، حمزه عرض کرد: شهادت دادم و اقرار کردم و ایمان آوردم و تصدیق نمودم، پیامبر فرمود: و باید شهادت دهی که امامان از نسل علی، حسن و حسین اند، و در ذریه حسین هستند، حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق کردم، و فرمود: باید شهادت دهی که فاطمه سرور بانوان جهان است، حمزه عرض کرد: آری تصدیق کردم، و فرمود: باید شهادت دهی حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول اوست و عموی پیامبر اوست، پس حمزه گریه کرد تا با صورت به زمین افتاد و دو چشم رسول خدا را می بوسید، پیامبر فرمود: باید شهادت دهی که برادرت جعفر در بهشت همراه فرشتگان در پرواز است، و باید شهادت که محمد و آل محمد برترین آفریدگانند، به سر و آشکارشان و به ظاهر و باطنشان ایمان بیاوری و بر اساس همین اعتقاد زندگی کنی و بمیری، دوستانشان را دوست بداری، و با دشمنانشان دشمن باشی. حمزه عرض کرد: آری ای رسول خدا، خدا را گواه می گیرم و تو را، و خداوند برای گواه بودن کافی است.
شهادت این مرد بزرگ دل پیامبر خدا (ص) را به درد آورد، و آن حضرت فرمود که حمزه گریه کن ندارد، و دستور دادند که بر حمزه نوحه کنند.
زیارت حضرت حمزه (علیه السلام) در محل احد در مدینه منوره برای دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) مغتنم است.
۵ - تاریخ ولادت
۶ - محل تولد
۷ - حضور حمزه در جنگ فجار و حلفالفصول
۸ - حضور حمزه درمجلس خواستگاری پیامبر
۹ - پذیرش سرپرستی جعفر توسط حمزه
۱۰ - دخالت حمزه در امور سیاسی مکه
۱۱ - حمایت حمزه از پیامبر
۱۲ - پذیرش اسلام توسط حمزه
۱۳ - عامل اسلام آوردن حمزه
۱۴ - عدم مهاجرت حمزه به حبشه
۱۵ - حمزه و همراهی مسلمانان در شعب ابیطالب
۱۶ - پیمان برادری حمزه با کلثوم بن هدم
۱۷ - پرچمداری حمزه در سریه و غزوات
۱۸ - حضور حمزه در غزوه بدر
۱۹ - ذکر دو واقعه درباره حمزه
۲۰ - حضور حمزه در غزوه احد
۲۱ - شهادت حمزه
۲۲ - انتقام هند از حمزه
۲۳ - مثله کردن پیکر حمزه
۲۴ - ناراحتی پیامبر از مثله شدن حمزه
۲۵ - نازل شدن آیه مبنی بر صبر مسلمانان
۲۶ - عزاداری زنان در شهادت حمزه
۲۷ - حمزه نخستین شهید احد
۲۸ - نماز مکرر پیامبر بر پیکر حمزه
۲۹ - دفن حمزه
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
۱۵ شوال / جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (ع)
در چنین روزی در جنگ احد حضرت حمزه سید الشهداء و ۶۹ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند. آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. در این روز بر اثر فداکاریها و شجاعتهایی که امیرالمؤمنین (ع) در دفاع از وجود شریف خاتم الانبیاء (ص) و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحتهای زیادى بر بدن مبارکش رسید.
جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (ع)
در سال ۳ ه در روز جنگ احد، حضرت حمزه سید الشهداء و ۶۹ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند.[۱] در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند که به نوشته عدهای سیصد نفر در بین راه برگشتند و براى جنگ ۷۰۰ نفر باقى ماند. در این روز دندان و پیشانى پیامبر (ص) را شکستند.[۲]
شهادت حضرت حمزه (ع)
در این روز جناب حمزه بن عبد المطلب (ع) به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعى پیامبر (ص) بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثویبه شیر خورده بودند.[۳]
آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (ص) را داشت، ولى کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. این بود که او وحشى را با وعدههایی به کشتن پیامبر (ص) یا على مرتضى (ع) و یا حمزه تحریک کرد. وحشى گفت: «از کشتن پیامبر (ص) و پسر عمویش على (ع) عاجزم، ولى براى کشتن حمزه کمین میکنم».
او در میدان جنگ با نیزهای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد. وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجرى گوشها، بینى و... آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر (ص) هنگامى که حمزه را با آن وضع دیدند، گریستند و عباى مبارک را روى او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند و فرمودند: یا عم رسول الله و اسد الله و اسد رسوله ... یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات ... امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (س) و صفیه و دیگران بر آن حضرت گریستند.[۴] پیامبر (ص) بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند.
فداکاریهای امیرالمؤمنین (ع) در احد
در این روز بر اثر فداکاریها و شجاعتهایی که امیرالمؤمنین (ع) در دفاع از وجود شریف خاتم الانبیاء (ص) و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحتهای زیادى بر بدن مبارکش رسید. این در حالى بود که دیگران فرار کرده بودند و پیامبر (ص) فرمود: یا على، آیا میشنوی که از آسمان تو را مدح میکنند. یکى از ملائکه به نام رضوان میگوید: «لا سیف الا ذوالفقار و لافتى الا على». امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: از خوشحالى گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم.[۵]
احمد بن حنبل میگوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامى که امیرالمؤمنین (ع) در تعقیب فرارى ها بود، عمر در حالى که اشک چشمانش را پاک میکرد بر گشت و به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: مرا ببخشید! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «آیا تو نبودى که صدا زدى: محمد کشته شده است، به دین قبلى خود برگردید»؟! عمر گفت: این کلام را ابوبکر گفته است! در اینجا بود که این آیه نازل شد: ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان.[۶]
امام صادق (ع) میفرماید: در جنگ احد امیرالمؤمنین (ع) در حال دفاع از پیامبر (ص) بودند و دیگر اصحاب فرار میکردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفاى گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عدهای دیگر به سرعت فرار میکردند. حضرت فریاد بر آورد: اى جماعت، بیعت شکستید و پیامبر (ص) را تنها گذاشتید و به سوى جهنم میگریزید؟
عمر بن خطاب میگوید: على را دیدم با شمشیر پهنى که مرگ از آن میچکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه روغنى که آتش در او افروخته باشند میدرخشید و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت. این بود که جلو رفتم و عرض کردم: «یا ابا الحسن، تو را به خدا سوگند میدهم که دست از ما بردارى، که عرب را عادت است که گاهى میگریزد و گاهى حمله میکندم زمانى که حمله میکند تلافى گریختن را مینماید». پس آن حضرت ما را رها کرد؛ و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد که تاکنون از دلم خارج نشده است.[۷]
در این جنگ بر بدن مبارک امیرالمؤمنین (ع) هنگام حمایت از پیامبر (ص) ۹۰ جراحت بر صورت، سر، سینه، شکم، دست و پاى مبارک رسید. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «یا محمد، به خدا قسم این عمل على بن ابى طالب، مواسات است». پیامبر (ص) فرمود:
«این بدان جهت است که من از اویم و او از من است. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو بزرگوارم».[۸]
بانویى به نام نسیبه در جنگ احد
در این روز یکى از کسانى که جانفشانى کرد و فرار نکرد، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد، بانویى به نام نسیبه دختر کعب بن مازنیه بود و به او ام عماره میگفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شرکت داشتند. نسیبه مسک آبى به دوش داشت و سقایت لشکر اسلام را مینمود. هنگامى که موقعیت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند، مشک را به کنارى انداخت و خود را پیش روى پیامبر (ص) سپر کرد، به گونهای که جراحات زیادى بر او وارد شد، که مداواى یکى از آنها تا یک سال بعد ادامه داشت.
این زن فداکار دست به شمشیر برد و چنان ضربهای بر ابن حمیه که قصد کشتن پیامبر (ص) را داشت زد که او فرار کرد. عبد الله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع پیامبر (ص) نمود و او قبول کرد. پیامبر (ص) به نسیبه فرمود: بارک الله علیک یا نسیبه . در این حال پیامبر (ص) دید یکى از مهاجرین فرار میکند در حالیکه سپرش را به پشتش بسته است. آن حضرت فرمودند: «اى صاحب سپر، سپرت را بیانداز و خودت به جهنم برو». سپس آن حضرت به نسیبه فرمود: «سپر او را بردار». او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود: «مقام نسیبه از مقام فلان و فلان افضل است، چه اینکه فرار کردند».[۹]
شهادت حضرت حمزه (ع)
در این روز جناب حمزه بن عبد المطلب (ع) به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعى پیامبر (ص) بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثویبه شیر خورده بودند.[۱۰]
آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (ص) را داشت، ولى کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. این بود که او وحشى را با وعدههایی به کشتن پیامبر (ص) یا على مرتضى (ع) و یا حمزه تحریک کرد. وحشى گفت: «از کشتن پیامبر (ص) و پسر عمویش على (ع) عاجزم، ولى براى کشتن حمزه کمین میکنم».
او در میدان جنگ با نیزهای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد. وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجرى گوشها، بینى و... آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر (ص) هنگامى که حمزه را با آن وضع دیدند، گریستند و عباى مبارک را روى او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند و فرمودند: یا عم رسول الله و اسد الله و اسد رسوله ... یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات ... امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (س) و صفیه و دیگران بر آن حضرت گریستند.[۱۱] پیامبر (ص) بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند. بعد از چهل سال که معاویه خواست نهرى از احد عبود دهد با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بیلها به پاى حمزه رسید و فوراً خون جارى شد!
حضرت رضا (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمودند: «بهترین برادران من على (ع) و بهترین عموهاى من حمزه است».[۱۲]
پی نوشت
[1] مسار الشیعه: ص 15 17. بحار الانوار: ج 20 ص 18. توضیح المقاصد: ص 27. سیره ابن هشام: ج 3 ص 68. الموسوعه الکبرى فى غزوات النبى الاعظم (ص): ج 2 ص 110. تقویم المحسنین: ص 12.
[2] مسار الشیعه: ص 15.
[3] بحار الانوار: ج 20 ص 18.
[4] ارشاد: ج 1 ص 87. اسد الغابه: ج 4 ص 21. مسار الشیعه: ص 16. مصباح کفعمى: ج 2 ص 600.
[5] بحار الانوار: ج 20 ص 53 54.
[6] سوره آل عمران: آیه 155. اثبات الهداه: ج 2 ص 364 365.
[7] بحار الانوار: ج 20 ص 53 54. قلائد النحور: ج شوال، ص 77.
[8] بحار الانوار: ج 20 ص 54.
[9] بحار الانوار: ج 20 ص 54.
[10] بحار الانوار: ج 15 ص 281.
[11] بحار الانوار: ج 20 ص 55. حمزه سید الشهداء (ع): ص 28 29.
[12] عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 61. ریاحین الشریعه: ج 4 ص 350.
نحوه شهادت حضرت حمزه علیه السلام
حمزه بن عبدالمطلب، عموی بزرگوار و برادر رضاعی حضرت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، زیرا از ثوبیه اسلمیه، -قبل از حلیمه سعدیه – دایه پیامبر (صلی الله علیه وآله) شیر خورده بود و حمزه چهار سال از حضرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) بزرگتر بود، او در جنگ احد، ۶۰ ساله بود که به شهادت رسید. و قاتل جناب حمزه سیدالشهداء علیه السلام، وحشی، غلام جبیر بن مطعم بود، او با تطمیع هند جگرخوار، دختر عتبه ابن ربیعه و مادر معاویه بن ابی سفیان، جناب حمزه (علیه السلام) را به شهادت رسانید. زیرا حضرت حمزه (علیه السلام) و جناب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جنگ بدر، عتبه پدر هند، ولید برادر هند و شیبه عموی هند را کشته بودند.
هند به تلافی جنگ بدر، وحشی را به کشتن حضرت حمزه (علیه السلام) ترغیب کرد. و او حضرت حمزه (علیه السلام) را به شهادت رسانیده و جگر حضرت حمزه (علیه السلام) را بیرون آورده و نزد هند برد.آن زن ملعونه، او را گرفته و در دهان خویش مکید و گوشواره، گردنبند و دست بند خود را -به عنوان پاداش – به وحشی داد؛ وحشی هم او را به کنار جنازه حضرت حمزه آورد. هند کارد کشید و گوش و بینی و بعضی از اعضای حضرت حمزه (علیه السلام) را برید، بدین ترتیب بدن آن عزیز را مثله نموده، اعضایش را با خود برد. وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله) به بالین عمویش حمزه (علیه السلام) آمد، چشمش به جنازه مثله شده او افتاد؛ از شدت ناراحتی فرمود:
به خدا سوگند! صحنه ای دل خراشتر از این صحنه، ندیده بودم؛ اگر به خواست خداوند بر قریش پیروز شدم، هفتاد نفر از مردان قریش را مثله خواهم کرد. آن هنگام حضرت جبرئیل نازل شد و برای دلداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) این آیه شریفه را آورد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم فهو خیر للصابرین: هرگاه خواستید مجازات کنید، تنها به مقداری که به شما تعدی شده کیفر دهید و اگر صبر کنید، این کار برای صبر کنندگان بهتر است و پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: پس من صبر میکنم. کهف / ۱۸. و حکیم سنائی، در این مقام چه زیبا سروده: داستان پسر هند مگر نشنیدی؟ (معاویه ابن ابوسفیان) که ازو، و سه کس او، به پیمبر چه رسید
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
حضرت خدیجه سلام الله علیها، اولین همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مادر حضرت فاطمه سلام الله علیها است. او نخستین بانویی است که به رسول خدا ایمان آورد و تمام اموال خویش را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید تا در راه نشر اسلام صرف نماید.
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) (متوفای دهم بعثت)، نخستین همسر پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مادر حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) و اولین زنی بود که به پیامبر ایمان آورد و مسلمان شد. حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) با چند واسطه دختر عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از جهت ریشه خاندانی با ایشان متحد بودند.
خدیجه پس از ازدواج با پیامبر همیشه یاری همراه و کمککاری همدل برای پیامبر بود، گواه بر این مطلب عملکرد و اقداماتی بود که خدیجه در این راستا انجام داد. تاثیر حمایتهای مالی خدیجه به حدی بود که پیامبر، بعدها آن را ستود و فرمود: هیچ ثروتی بهاندازه ثروت خدیجه برایم سودمند نبود. در فضیلت خدیجه و ارزش و احترام او نزد پیامبر و خویشان وی، سخنان زیادی وارد شده است. از این احادیث چنین برداشت میشود که خدیجه محبوبترین زن ایشان بوده است.
در شماره و ترتیب فرزندان خدیجه از پیامبر، اختلافنظر وجود دارد. از لقبهای حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم)، طاهره، سیدة النساء القریش، مبارکه، صدیقه، زکیه، راضیه، مرضیه، کبری و هم چنین ام الیتامی و ام المؤمنین را میتوان نام برد. حضرت خدیجه (سلاماللهعلیهم)، در ۶۵ سالگی در رمضان سال دهم بعثت، به فاصله سه روز بعد از وفات ابوطالب درگذشت و در قبرستان حَجون به خاک سپرده شد.
خَدِیجَة بِنْت خُوَیْلِد (حدود ۵۵۵[۲] - نوامبر ۶۱۹ میلادی) نخستین همسر محمد پیامبر اسلام، مادر فاطمه زهرا و اولین فرد و اولین زن ایمان آورنده به اسلام است. خدیجه در سال ۶۸ قبل از هجرت در مکه متولد شد. از القاب او در زمان جاهلیت «الطاهره» و «سیده قریش» بود. از نامداران قبیله قریش در مکه و تاجری موفق بود.
طبق عقاید شیعه و برخی دیگر از مسلمانان و تاریخنویسان اسلامی، خدیجه اولین و عزیزترین زن محمد بود.[۳]
همه مسلمانان از خدیجه به عنوان "مادر مؤمنان (ام المومنین)" یاد میکنند. در اسلام، خدیجه را بانویی سرشناس و مهم میدانند. همچنین او به همراه آسیه، مریم و دخترش فاطمه چهار بانوی بهشتی هستند.[۴]
وی به مدت 25 سال همسر محمد بود.
خَدیجَه دختر خُوَیلِد (درگذشت ۱۰ بعثت)، مشهور به خدیجه کبری(س) و امالمؤمنین، نخستین همسر پیامبر اکرم(ص) و مادر حضرت زهرا(س). خدیجه(س) قبل از بعثت با حضرت محمد(ص) ازدواج کرد و اولین زنی است که به وی ایمان آورد.
خدیجه همه ثروت خود را در راه نشر اسلام به کار گرفت. پیامبر(ص) به احترام خدیجه، در طول حیات او همسر دیگری برنگزید و پس از درگذشت وی همواره از او با نیکی یاد میکرد.
خدیجه برای پیامبر(ص)، حضرت فاطمه(س)، قاسم و عبدالله را به دنیا آورد هرچند که در برخی منابع زینب، رقیه و ام کلثوم نیز دختران این دو معرفی شدهاند اما به گفته برخی از محققان شیعه، فاطمه(س) تنها دختر خدیجه(س) و پیامبر(ص) بوده و سه دختر دیگر، فرزندان رسول خدا(ص) و خدیجه نبودهاند، بلکه دخترخواندههای پیامبر(ص) بودهاند.
خدیجه(س) سه سال قبل از هجرت، در ۶۵ سالگی در مکه درگذشت و در قبرستان معلاة به خاک سپرده شد.
علی(ع) می فرماید:«سالار زنان در جهان ]در اندیشه و دانش و منش مترقی، این چهار زن[ کمال جو ]و ستم ستیز و آزادی خواه[ هستند: خدیجه دختر خُوَیلِد، فاطمه ریحانه ی پیامبر، آسیه، ]زن نواندیش و استبداد ستیز عصر موسی[ و دیگر مریم دخت ]پاک روش[ عمران».[۱]
پیامبر فرمود:«ایستادگی و استواری دین تنها با شمشیر علی و ثروت خدیجه بود».[۲]
امیرمؤمنان علی(ع) در «خطبه قاصعه» می فرماید:
«روزی که رسول خدا(ص) به پیامبری رسید، نور اسلام به هیچ خانه ای وارد نشد، جز به خانه پیامبر و خدیجه و من سومین نفر آنها بودم که نور وحی در رسالت را می دیدم و عطر نبوت را استشمام می کردم».[۳]
امام حسین(ع) در روز عاشورا، در ضمن خطبه ای که خود را به دشمن معرفی می کرد، فرمود:«همان چشمه بهشتی که مقربان از آن می نوشند».[۴]
پیامبر(ص) در تفسیر این آیه فرموده است:«مقربون السابقون، رسول خدا، علی بن ابی طالب و الائمه، فاطمه و خدیجه هستند».[۵]
«شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که جده من خدیجه، دختر خُوَیلَد است؟ آیا می دانید که من فرزند همسر پیامبر شما و خدیجه هستم»؟ [۶]
«ای مردم! آیا شما را آگاهی دهم که بهترین انسان ها از نظر پدربزرگ و مادربزرگ چه کسانی هستند؟ برترین های روزگاران در ریشه و تبار، حسن و حسین(ع) هستند؛ چرا که نیاکانشان از طرف پدر و مادر، پیامبر(ص) و خدیجه می باشند».[۷]
بیشتر منابع تاریخی، وفات خدیجه(س) را در سال دهم بعثت، یعنی سه سال قبل از هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه ذکر کردهاند.[۷۲] این منابع، سن خدیجه(س) را هنگام وفات، ۶۵ سال دانستهاند.[۷۳] ابن عبدالبر، سن خدیجه(س) را هنگام وفات، ۶۴ سال و شش ماه ذکر میکند.[۷۴] اما بیهقی سن او را ۵۰ سال دانسته است.[۷۵] برخی از منابع، سال رحلت خدیجه(س) را همان سال درگذشت ابوطالب و اندکی بعد از آن دانستهاند.[۷۶] ابن سعد، رحلت خدیجه(س) را ۳۵ روز پس از وفات ابوطالب میداند.[۷۷] وی و برخی دیگر از مورخان، زمان رحلت خدیجه را، دهم رمضان سال دهم بعثت ذکر کردهاند.[۷۸] ابوطالب عموی پیامبر نیز در همین سال از دنیا رفت. پیامبر این سال را عام الحزن نامید.[۷۹]
بنا بر روایات اسلامی، پیامبر(ص) ابتدا با ردای خودش و سپس با ردای بهشتی، خدیجه(س) را کفن کرد و او را در قبرستان معلاة در مکه به خاک سپرد.[۸۰] جاسر پژوهشگر آثار اسلامی در مقالهای تصریح کرده است که تا هشت قرن بعد از اسلام آثاری از قبور صحابه دفن شده در حجون باقی نبوده است.[۸۱] و سپس بر اساس یک رؤیا در محل فعلی قبر خدیجه بقعهای ساخته شد.[۸۲] در سال ۹۵۰ق سلطان سلیمان قانونی، پادشاه عثمانی، آن را به شیوه مقابر مصری تجدید بنا کرد و گنبد بلندی بر آن ساخت. تا زمان احداث بنای جدید، مزار حضرت خدیجه(س) فقط یک صندوق چوبی داشت. این آرامگاه، براساس کتیبه آن، در سال ۱۲۹۸ مرمت شد.[۸۳] فراهانی در قرن سیزدهم در سفرنامه خود از ضریح چوبین آن، که با پارچه مخمل گلابتون دوزی شده پوشیده شده بود، و نیز از وجود متولی و خادم و زیارتنامهخوانِ این بقعه خبر داده است.[۸۴] همچنین بسیاری از زائران و حجگزاران که پیش از تخریب بسیاری از اماکن تاریخی و مذهبی (۱۳۰۵ش) بهدست حکومت آل سعود، به مکه رفتهاند، از مقبره او یاد کرده و توصیفاتی از آن را ذکر کردهاند.[۸۵] امروزه مدفن خدیجه نشانه و بنای بسیار مختصری دارد و زیارتگاه حجگزاران و زائران مکه است.
حضرت خدیجه سلام الله علیها سه سال قبل از هجرت بیمار شد. پیغمبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: ای خدیجه، «اما علمت ان الله قد زوّجنی معک فی الجنه؛ آیا میدانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟!». آنگاه از خدیجه دلجویی و تفقد کرد؛ او را وعده بهشت داد و درجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود.
خدیجه در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج از شعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله شخصاً خدیجه را غسل داد، حنوط کرد و با همان پارچهای که جبرئیل از طرف خداوند عزوجل برای خدیجه آورده بود، کفن کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصا درون قبر رفت، سپس خدیجه را در خاک نهاد. آرامگاه خدیجه در مکه در «قبرستان حجون» یا «معلاة» واقع است.[۴]
رحلت خدیجه برای پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله مصیبتی بزرگ بود؛ زیرا خدیجه یاور پیامبر بود و به احترام او بسیاری به آن حضرت احترام میگذاشتند و از آزار وی خودداری میکردند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله با این که بعد از رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها با زنانی چند ازدواج کرد؛ ولی هرگز خدیجه را از یاد نبرد. عایشه میگوید: هر وقت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله یاد خدیجه میافتاد، ملول و گرفته میشد و برای او آمرزش میطلبید. روزی من رشک ورزیدم و گفتم: یا رسول الله، خداوند به جای آن پیرزن، زنی جوان و زیبا به تو داد. پیغمبر صلی الله علیه و آله ناگهان برآشفت و خشمگینانه دست بر دست من زد و فرمود: خدا شاهد است خدیجه زنی بود که چون همه از من رومیگردانیدند، او به من روی میکرد؛ و چون همه از من میگریختند، به من محبت و مهربانی میکرد؛ و چون همه دعوت مرا تکذیب میکردند، به من ایمان میآورد و مرا تصدیق میکرد. در مشکلات زندگی مرا یاری میداد و با مال خود کمک میکرد و غم از دلم میزدود.
امام صادق علیه السلام فرمود: «وقتی خدیجه از دنیا رفت، فاطمه کودکی خردسال بود، نزد پدر آمد و گفت: یا رسول الله؛ مادرم کجاست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: خدایت سلام میرساند و میفرماید: به زهرا بفرما، مادرت در بهشت و در کاخ طلایی که ستونش از یاقوت سرخ است و اطرافش آسیه و مریم هستند، جای دارد».[۴]
زیارت حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) در قبرستان مَعْلات (حجون یا قبرستان ابوطالب) و نیز حضور در خانه وی که محلّ سکونت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و تولّد حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) بوده و دعا کردن در آنجا مستحب است.[۲۳۴] [۲۳۵]
البته در گذشته در محلّ خانه حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) مسجدی بنا شده بود که در بازسازیهای اخیر از میان رفته و امروزه نشانهای از آن نیست.[۲۳۶]
- ۱ ولادت و خانواده
- ۲ خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر
- ۳ علاقه مندی خدیجه به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
- ۴ ازدواج با پیامبر
- ۵ فرزندان خدیجه از پیامبر(ص)
- ۶ جایگاه و ویژگیهای اخلاقی خدیجه
- ۷ نقش خدیجه در پیشبرد اسلام
- ۸ وفات خدیجه سلام الله علیها
- ۹ پیامبر اکرم و یاد خدیجه
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
حضرت خدیجه(س)، اسوه اخلاص
دکتر نهله غروی نائینی، استاد دانشگاه شهید مدرس و پژوهشگر علوم اسلامی
ویژگیهای حضرت خدیجه(س) سبب شد ایشان را به تعبیر پیامبر(ص) بهترین همسر دنیا بدانیم.
از مهمترین این ویژگیها ایمان او بود. ایمان والایی که به خدا و پیغمبر(ص) و دین اسلام داشت آن قدر قوی بود که توانست در کنار پیغمبر(ص) و با وجود شرایط سخت و نبود قدرت مالی زندگی را شروع کرده و در تمام سختیها در کنار ایشان باشد. حضرت خدیجه(س) بر اساس آنچه از روایتها به ما رسیده، تسلیدهنده پیغمبر(ص) بود و در تمام مشکلات و شرایط کنار همسر بود. حتی در بسیاری از روایتهای اهل سنت هم آمده که حضرت خدیجه(س) به پیامبر(ص) درباره مباحث اوایل وحی تسلی میدادند که البته این گفتار از نظر ما شیعیان زیاد قابل پذیرش نیست زیرا قلب پیغمبر(ص) برای درک وحی بسیار گسترده بود.
حضرت خدیجه(س) پیش از ازدواج با پیامبر(ص) از امکانات، وضع مالی و زندگی بسیار مرفهی برخوردار بود و همه آنها را در اختیار پیغمبر(ص) گذاشت و برای اسلام هزینه کرد. این صداقت، همدلی و همرنگی با همسر سبب شده بود پیامبر(ص) ایشان را بهترین و عزیزترین همسر بداند. ضمن اینکه ایشان تمام خدمات یک همسر را نیز برای شوهر خود داشت. به دلیل تمام خدماتی که در طول حیاتش داشت و تحمل سختیها و محاصره اقتصادی شعب ابیطالب که در کنار همسر بود و با وجود تمکن مالی لحظهای پیامبر(ص) را تنها نگذاشت، جزو بهترین زنان عالم به شمار میآید.
خدیجه(س) مادر امابیها(س)
پیش از اسلام هم حضرت خدیجه(س) بانویی بسیار محترم و پاکدامن بود تا حدی که آن زمان به نام طاهره بین افراد جامعه مشهور بود. از شخصیت والای ایشان میتوان به ازدواج با پیامبر(ص) اشاره کرد، آن هم در زمانی که برخلاف رسم رایج و نظام جاهلی موجود، حضرت محمد(ص) را برای ازدواج انتخاب کرد. به خصوص اینکه به دلیل ثروت و شخصیت او بسیاری از مردان نامدار قریش خواهان وصلت با او بودند. اما به دلیل همین شخصیت والا بود که لیاقت پیدا کرد همسر پیامبر اسلام(ص) و مادر امابیها(س) باشد. ایمان خدیجه(س) سبب شد لیاقت پیدا کند که مادر حضرت زهرا(س) شده و به چنان جایگاهی برسد که بتواند ظرف حمل فاطمه(س) باشد.
اخلاص خدیجه(س)
میدانیم که حب دنیا همواره انسان را فریب میدهد اما حضرت خدیجه(س) به جایگاهی رسید که توانست تمام ثروتش را در راه اسلام خرج کند. دلیل اصلی آن این است که وقتی فردی ایمان و پیوند قوی به خدا داشته باشد، شیطان نمیتواند به او نفوذ کند. تمام فریبها از طریق شیطان است. وقتی شیطان از خدا میخواهد که اجازه دهد در آدم اثر کند خداوند میفرماید: الا المخلصین. بیشک حضرت خدیجه(س) از همین مخلصین بوده که فریب مال دنیا، شرایط مختلف و شیطان نتوانست بر او غلبه کند.
پیامبر(ص) در حدیثی ایشان را جزو نخستین و برترین زنان عالم میداند و در کلام آن حضرت(ص)، حضرات خدیجه(س)، فاطمه(س)، مریم(س) و آسیه(س) را همردیف میداند حتی در برخی موارد مانند بذل مال، علم، عبادت، معرفت، صبر و شکیبایی نیز بر مریم(س) و آسیه(س) فضیلت داشته است.
یاد همیشگی پیامبر صلی الله علیه و آله از خدیجه سلام الله علیها
حضرت خدیجه(س)، اسوه اخلاص
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم سوم حضرت زهراس
ادامه مطلب را ببينيد
شد غارِ حِرا ماهِ رجب وادِیِ طور - در مَکَّه دمیده شد یکی نفخه یِ صور
بگذشت چو بیست و هفت از ماهِ رجب - با سوره یِ اِقرَء بِاسمِ شُد شور و نُشور
***
شد سوره یِ اِقرَء به مُحَمَّد نازِل - یعنی که نَبُوَّت شده آخِر مَنزِل
پایانِ نَبُوَّت شده با این بعثت - یعنی به مُحَمَّد شده اَدیان کامِل
***
در غارِ حِرا بُود مُحَمَّد به مُناجات - جبریل بِشُد نزدِ وی از قاضِیِ حاجات
گفتا که بخوان؛ گفت که خواندن چه بُوَد باز؟ - گفتا که بُوَد آیه ای از ارض و سماوات
***
بِین غارِ حرا را که چنان وادِیِ طور است - در ماهِ رَجَب مَکَّه بسی شور و نشور است
جبریل بیاورد در آن غار یکی آیه ی قرآن – برخواند، به اَحمَد، به گمان نفخه یِ صور است
***
مُحَمَّد سَیِّدُ الکَونَینِ خِلقَت - به او پایان شُده دَورِ نَبُوَّت
به او نازل شده آیاتِ قرآن - برایِ مردمان بهرِ هِدایت
***
تا خاتَمُ النَّبِیِّین مبعوث شد زِ یزدان - رونق گرفت از نَو دانِشسَرای اِیمان
برچیده شد بساطِ کفر و نفاق و پستی - رونق گرفت راهِ رُشد و فَلاحِ انسان
***
آوازه یِ مُحَمَّد پیچید چون در آفاق - گفتا که آمدم بَر ترویجِ حُسنِ اَخلاق
اَخلاقِ نیکِ اَحمَد مَحمُود بود و نیکو - مَفتُونِ خُلقِ نیکش گردیده سَیلِ عُشّاق
***
اِنِّی بُعثتُ باشد اَز حَضرتِ مُحَمَّد - اَخلاقِ نیک و زیباش مَحمُود بود و اَحمَد
اَخلاقِ نیکِ او شُد اُلگُویِ نیک نامان - دَستُور، این چنین بُد اَز سُویِ حَیِّ سَرمَد
***
رباعیات سروده شده بعثت خاتم انبیا محمدصلی الله علیه وآله زمستان 1401
مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
وبلاگ اشعار باقری
http://asharebageri.blogfa.com
کانال یار خراسانی
https://splus.ir/yarekhorasanirahabar
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
بِنامِ خدا کو بِعالَم وَ آدَم رَحیم است و رَحمان ، بخوان یا مُحَمَّد
بِنامِ خدا کو بِعالَم وَ آدَم رَحیم است و رَحمان ، بخوان یا مُحَمَّد
بُوَد این قَرائَت سر آغازِ قُرآن ، بخوان یا مُحَمَّد
بِنامِ خدایی که خِلقَت نموده است اِنسان ز یک قطعه یِ خون
بِنامِ خدا کافریده است اِنسان ، بخوان یا مُحَمَّد
بنام خدایی که او هست اَکرَم، گرامی تر از هَر کَریم و گرامی
هَمو که عَطا بخش باشد به اِنسان ، بخوان یا مُحَمَّد
بنام خدایی که خلقت نموده قَلَم را برای نوشتار و هَم علم و دانش
برایِ تَعَلُّم و تَعلیمِ قرآن ، بخوان یا مُحَمَّد
تو مَکتَب نرفته ، مُعَلِّم ندیده ، نداری سواد و ندانی قلم چیست؟
شُد این غار اینک برایَت دَبِستان ، بخوان یا مُحَمَّد
کتابِ تو باشد کتابِی خدایی و هَم آسمانی و با وَحیِ مُنزَل
که اینک برایَت رسیده است فرمان ، بخوان یا مُحَمَّد
تو پیغمبری بهرِ این مردمِ جاهل و دور از عِلم و دانش وَ بینش
پَیِ آشنائِیِ این قَومِ نادان ، بخوان یا مُحَمَّد
تویی آخرین فَصل از فَصلهایِ نَبُوَّت از آغازِ آن تا به اِمروزِ دنیا
نَبُوَّت هَمینَک بتویافت پایان ، بخوان یا مُحَمَّد
نَبُوَّت شد آغاز با حضرتِ آدم و بعد از آن نوح و موسی و عیسی
وَ اَکنون شده دَورَه یِ آخِرِ آن ، بخوان یا مُحَمَّد
دِگَر نیست پیغمبری بعد از این درجهان و تویی آخرینش
بِتُو خَتم آمد نَبُوَّت بِدوران ، بخوان یا مُحَمَّد
به آخِر زَمان «باقری» مَهدی آید به تکمیلِ این دین و شرع وشَریعَت
پی شرح و تفسیرِ قرآن ، بخوان یا مُحَمَّد
مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
وبلاگ اشعار باقری
http://asharebageri.blogfa.com
کانال یار خراسانی
https://splus.ir/yarekhorasanirahabar
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
مُحَمَّد شده خاتَم الانبیا
مُحَمَّد شده خاتَم الانبیا - بِفرمانِ یَزدان به غارِ حِرا
به روزی که بُد بیست و هفتِ رجب - بِشُد بعثتی در جهان بَس عَجَب
به حُکمی که از سویِ یَزدان رسید - نَبُوَّت به ایشان به پایان رسید
در این حُکم اینسان شد اِنگاشتِه - تویی رَهروِ راهِ پِنداشتِه
از این پس نَباشد پیمبر دِگَر - به دنیا و از بَهرِ نوعِ بَشَر
تویِی رهروِ راهِ پیغمبری - هَم اکنون تویِی آخِرین رهبری
مُحَمَّد بِشُد چون به غارِ حرا - چو هر روز او شُد روان از سَرا
بِغارِ حِرا شُد بِه راز و نِیاز - مناجاتِ با خالقِ چاره ساز
که ناگه بِغار او صدائی شنید - که بر بعثتش داد او را نوید
بگفت آن صدا یا مُحَمَّد بخوان - رها کُن جهان را زِ دِیو و دَدان
بخوان بِاسمِ آن خالِقِ ما خَلَق - بِفرمانِ یزدانِ ربِّ الفَلَق
بخوان بِاسمِ آنکه تو را آفرید - مَه و مِهر و ارض و سما آفرید
بنامِ خداوندِ اَکرَم بِخوان - بنامِ همانکوست اَعلَم بِخوان
بنامِ همانکو قَلَم آفَرید - جهان با هَمَه کَیفُ و کَم آفَرید
بَشَر را زِ هَر عِلم تعلیم داد - زِ عصیان و اَز سَر کَشِی بیم داد
چوحُکمِ نَبُوَّت به او داده شد - به اِجرایِ این حُکم آماده شد
روان چون سویِ شهر اَز غار شُد - نِشانِ نَبُوَّت پدیدار شد
ز سنگ و کلوخ وگیاه و شَجَر - سلامش نمودند با کَرّ و فَر
تو هَم باقری گُو دَر این ماجرا - سَلامٌ علیک اَی نَبِیُّ الورا
سروده شده بعثت خاتم انبیا محمدصلی الله علیه وآله زمستان 1401
مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
وبلاگ اشعار باقری
http://asharebageri.blogfa.com
کانال یار خراسانی
https://splus.ir/yarekhorasanirahabar
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
بنامِ خدایت بخوان یا محمّد
بنامِ خدایت بخوان یا محمّد - دوعالم فدایت بخوان یا محمّد
بخوان یامحمّد بنامِ خدائی - که شد رهنمایت بخوان یا محمّد
بگفتا که اِقرَء تو با اِسمِ رَبِّک - کند حق صدایت بخوان یا محمد
بنامِ خدائی بخوان که کریم است - تو هم با کرامت بخوان یا محمّد
بود یک جهانی نگاهش بِسویت - ز بهرِ هدایت بخوان یامحمد
رها کن تو خلقی زِ جهل و جهالت - تو با لطف و رحمت بخوان یا محمد
نما لطف و رحمت کنون باقری را - به لطف و عنایت بخوان یا محمد
سروده شده عید مبعث سال 1400
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
روز مَبْعَث بر پایهٔ باورهای اسلامی و به استناد تاریخ دین اسلام، روزی است که در سال ۶۰۹ (میلادی) محمد، پیامبر اسلام، به درجه پیامبری برگزیده شد. مسلمانان معتقدند او در غار حرا، توسط جبرئیل و از سوی الله به پیامبری نایل آمد و مأمور شد که چندخداپرستی و بتپرستی را از زمین بردارد و یکتاپرستی را رواج دهد و پیام وحی را به مردم برساند. محمد در این زمان چهل سال داشت و در مکه زندگی میکرد.
بِعثَت برگزیدهشدن حضرت محمد(ص) به پیامبری و آغاز رسالت اوست که بنابر مشهور، در ۲۷ رجب سال چهلم عام الفیل روی داده است. از اینرو در فرهنگ شیعی، ۲۷ رجب بهعنوان «عید مبعث» گرامی داشته میشود. بعثت پیامبر سرآغاز دین اسلام و مقدمه برچیدهشدن بتپرستی از حجاز بود.
مطابق دیدگاه امامیه، رسالت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیست و هفتم ماه رجب سال چهلم از عام الفیل (سن ۴۰ سالگی) بر همگان آشکار گشت. امروزه شهرت بر آن است که نخستین وحی بر پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار حراء بوده در عینحال؛ گزارشاتی از منابع امامیه حکایت از آن دارد که نخستین وحی در منطقهای میان مکه و منا به نام «ابطح» بر آن حضرت نازل شد. آنچه که از منابع معتبر اهلسنت پیرامون چگونگی نزول وحی نخستین بر نبی گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میآید، هرگز قابل قبول نبوده و با جایگاه شامخ نبوت سازگار نیست و پسندیده همان است که در سخنان اهلبیت آن حضرت به چشم میآید.
پیرامون دیانت آن حضرت پیش از بعثت، دیدگاههای گوناگونی وجود دارد، برخی در اینباره متوقف شدند، برخی قائلند ایشان پیش از رسالتش تابع هیچگونه شریعتی نبود، پارهای از دانشمندان نظر بر آن دارند که آن حضرت تابع یکی از شرایع سابق بود و تعدادی از آنها هم با استناد به یک سری مدارک، اعتقاد دارند آن حضرت از ابتدا تابع شریعت خودش بود.
طبق نقل مشهور امامیه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حدود ۴۰ سال پس از رخداد اصحاب فیل، در ۲۷ رجب، و مجاور غار حرا به پیامبری مبعوث شدند.
عربستان در دوران بعثت، شاهد آشفتگیهای اخلاقی و اجتماعی و دینی بود، که از این عصر در منابع اسلامی به روزگار جاهلیت یاد میشود. از اینرو، پیامبر از سوی خداوند برای هدایت انسانها مبعوث شد تا مردم را از جهل و گمراهی نجات دهد. پیامبر مدتی مردم را پنهانی به دین اسلام دعوت میکردند، اما با نزول نخستین آیات از پیام وحی، پیامبر رسالت خویش را به صورت آشکارا آغاز نمود. بر همین اساس، ایشان نخست سران و بزرگان قریش را به اسلام دعوت کرد. حضرت علی (علیهالسّلام) نخستین مردی بود که دعوت ایشان را قبول کرد. در مورد نخستین آیاتی که بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده و نیز شریعت ایشان قبل از بعثت، در منابع تاریخی اختلافنظر وجود دارد.
بعثت پیامبر اکرم(ص) بنابر مشهور در ۴۰ سالگی و بنا به قولی، در ۴۳ سالگی حضرت محمد(ص) رخ داده است.[۹]
طبق گفته مورخان، بعثت چهل سال پس از عام الفیل و بیستمین سال حکومت خسرو پرویز بر ایران روی داده است. برخی از منابع ۱۷ یا ۱۸ رمضان، یا یکی از روزهای ربیع الاول را روز بعثت دانستهاند،[۱۰] و قول مشهور در میان شیعیان ۲۷ رجب است.[۱۱] پیامبر در غار حرا به نبوت رسید.
پیامبر وقتی که در غار حرا به تفکر و عبادت مشغول بود، با نزول نخستین آیات سوره علق، بعثتش آغاز شد و با نخستین آیات سوره مدثر ادامه یافت.[۱۳] پیامبر(ص) ابتدا همسرش خدیجه(س) و پسر عمویش علی(ع) را در جریان نبوت خویش قرار داد. سه سال بعد با نزول آیه وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ﴿۲۱۴﴾ (ترجمه:و خویشان نزدیکت را هشدار ده.)[شعراء–۲۱۴] آشنایانش را از نبوت خود آگاه کرد و در همان سال با نزول آیه فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ ﴿۹۴﴾ (ترجمه:پس آنچه را بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی برتاب)[حجر–۹۴] نبوتش را علنی کرد. پیامبر(ص) نخستین بار در بازار عُکاظ ،[یادداشت ۱]جایی که مردم برای تجارت در آن جمع بودند و عدهای نیز در بلندیهای آن به بیان اشعار تازه و داستانهای گوناگون مشغول بودند، دعوت خویش را آشکار کرد.[یادداشت ۲] ابولهب و عدهای به پیروی از او پیامبر(ص) را آزار رساندند؛ اما ابوطالب در حمایت از پیامبر(ص) آنان را تنبیه کرد.[۱۷]
اولین وحی، همراه با هیبت و احساس سنگینی بار عظیم رسالت توسط جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد. پیامبر در کودکی به واسطه پاکی درونی که داشت و نیز بیزاری از محیط فاسد آن زمان مکه، میل به تنهایی و گوشهگیری از شهر و دیار خود را داشت. به همین جهت، عزلتهای یک ماهه در کوههای اطراف مکه و بعد بازگشت به شهر، خوابهایی که حال و هوای جهان غیب داشت، شنیدن صدای فرشته وحی پیش از بعثت و ارتباط سه ساله اسرافیل و ۲۰ ساله جبرئیل با ایشان[۱۹] آمادگیهایی بوده که ایشان را برای ابلاغ پیامبری مهیا میساخته است. البته روایات دیگری وجود دارد که پیامبر(ص) را ناآشنا به فضای وحی و ارتباط با فرشتگان معرفی میکند: نگاه ناباورانه پیامبر(ص) به حادثه وحی و ترس از پریشان خاطری یا جن زدگی، مشورت با خدیجه و تأییدگرفتن از ورقة بن نوفل به عنوان شاهد پیامبری او و آرام شدن حضرت با دلداری وی، مضامین این دسته از روایات است[۲۰] این دسته از روایات با سیر رشد و فضای تربیتی حاکم بر پیامبر(ص) و بصیرت و بینش او نسبت به وظیفه سنگین رسالت، ناسازگار دانسته شده است.[۲۱]
۳ - وضع جزیرةالعرب در آستانه بعثت
۳.۱ - بدعتگزاری
۳.۲ - بتپرستی
۳.۳ - یهودیت
۳.۴ - مسیحیت
۳.۵ - تفکر صابئی
۴ - اهداف
۵ - اهداف بعثت در قرآن
۵.۱ - رویدادهای هنگام ولادت پیامبر
۵.۲ - پیشگویی بعثت در کتابهای آسمانی
۵.۳ - تاریخ بعثت
۵.۴ - فرشته همراه
۵.۵ - روایات نخستین وحی
۶ - نخستین آیات نازل شده
۷ - آغاز دعوت و نخستین ایمان آورندگان
۷.۱ - اولین زن مسلمان
۷.۲ - اولین مرد مسلمان
۷.۳ - آموزش نماز
۷.۴ - دعوت پنهانی
۷.۵ - دعوت آشکار
۸ - آیین پیامبر پیش از بعثت
۸.۱ - بدون شریعت
۸.۲ - شریعت پیامبران قبل
۸.۳ - شریعت خود
۸.۴ - تایید از جانب روح القدس
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، پـيــامـبـر و ائــمــه اطـهــار ، پـــیــامــبــر(ص)وعــتـــرتــش
ادامه مطلب را ببينيد
بعثت پیامبراکرم(ص) ؛انقلاب جاودانه ارزش ها
مجاور-جهان در آستانه بعثت، غرق در انواع خرافات، افکار و اندیشه های جاهلانه بود و شاید در آن روزگاران در هیچ جای عالم خرافه پرستی و بی بند و باری و رواج مفاسد اجتماعی مثل منطقه جزیرة العرب نبود. مردم آن عصر بدون آن که خود متوجه باشند، نیاز شدیدی به امور معنوی، اخلاقی و انسانی داشتند ودر آتش ناعدالتی، نابرابری و تضییع حقوق انسانی می سوختند. بعد از بعثت رسول گرامی اسلام، اصول و ارزش های جاری در جامعه که علیه مصالح دنیا و آخرت مردم بود، به ارزش های انسانی و الهی تبدیل شد. خرافه پرستی به حقیقت یابی، جنگ و خونریزی و ناعدالتی به قسط و عدل و مساوات بدل گردید و انسان های در ظاهر پایین درجه، به افرادی مورد اعتماد و دارای منزلت اجتماعی والایی تبدیل شدند. تمام قوانین و ملاک های ظاهری و مادی جای خود را به معیارهای ارزشمند و متعالی داد. آری بعثت پیامبر(ص )ارزش های ضد انسانی را دگرگون کرد و تمام رسم های ایام جاهلیت، به قوانین عادلانه اسلامی تبدیل شدند. رسول خدا (ص)بیشترین تلاش خود را در تحول افکار عمومی متمرکز کرده و برای از میان بردن باورهای خرافاتی و ناپسند، از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد. آن رهبر فرزانه اسلامی حتی به کارگزاران خویش تأکید می کرد که در تبدیل و تغییر روش های غلط و رسوم جاهلانه نهایت تلاش خود را به عمل آورند.آن گرامی، حتی در آخرین فرازهای پیام حج خود، به انقلاب ارزش ها و حرکت به سوی زیبایی ها و کمالات تأکید ورزید و فرمود: «ألا کُلُّ شَیءٍ مِنْ أمْرِ الْجاهِلیّةِ تَحْتَ قَدَمی موضوعٌ؛ بدانید تمام باورها و رسم های ایام جاهلیت را زیر پای خود نهاده و باطل اعلام می کنم.[1]»امیر مؤمنان علی (ع) در توضیح فلسفه بعثت پیامبر اسلام (ص) بر این نکته تأکید کرده و آن را به عنوان انقلاب ارزش ها مطرح می کند و می فرماید: «ألا وَإنّ بَلیَّتَکُمْ قَدْ عادَتْ کَهَیئَتِها یَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبیَّهُ (ص) وَالَّذی بَعَثَهُ بالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَلَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتّی یَعُودَ أسْفَلُکُمْ أعْلاکُمْ وَأعْلاکُمْ أسْفَلَکُمْ؛ آگاه باشید تیره روزی ها و فتنه های شما همانند عصر قبل از بعثت پیامبر(ص) بار دیگر روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر(ص)را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش خواهید شد و چون دانه هایی که در غربال ریزند یا غذایی که در دیگ گذارند، زیر و رو خواهید شد تا این که پایین شما به بالا و بالای شما به پایین بیاید.[2]»یعنی دقیقاً همانند عصر بعثت دگرگون و منقلب خواهید شد و بار دیگر انقلاب ارزش ها رخ خواهد نمود.
انقلاب اسلامی، ادامه بعثت
رهبر انقلاب نیز در سخنرانی های متعدد خود با تاکید بر این که بعثت پیامبر (ص) در حقیقت مخالفت با رفتار جاهلی و انقلاب در ارزش ها بوده است؛ یاد آور می شوند که انقلاب اسلامی نیز در حقیقت امتداد همان بعثت نبوی و همان انقلاب ارزش هاست: نکته مهم دیگر این که «بعثت فقط یک حادثه تاریخی برای یک برهه معینی از زمان نبود؛ برای همهدوران تاریخ است.» 26/۲/۱۳۹۴ به عبارت دیگر «بعثت، یک امر دایمی برای بشر است.» 20/۱۰/۱۳۷۲ «یعنی هر وقت که زمینه عالم و زندگی بشر از معنویت تهی شود، همین معارفی که قرآن کریم به آن ناطق است، می تواند در هر زمانی بیاید و آن خلأ را پر کند.» 20/۱۰/۱۳۷۲ از طرفی دیگر، «جبهه مقابل بعثت، جبهه جاهلیت است.» 16/۲/۱۳۹۵ و «جاهلیت را یک امر مربوط به یک مقطع تاریخیِ مشخص و معینی نباید دانست... جاهلیت مخصوص آن روز نیست؛ جاهلیت ادامه دارد، همچنانکه بعثت ادامه دارد.» 16/۲/۱۳۹۵ بر همین اساس است که «ملت ایران که پشت سر یک شخصیت عظیمی مثل امام بزرگوار قرار می گیرد... یک بنای پوسیده طاغوتیِ خبیثِ چندهزارساله را در مهمترین نقطه منطقه یعنی در ایران به هم می ریزد و یک بنای اسلامی درست می کند، همان ادامه بعثت پیغمبر است.» 14/۱/۱۳۹۸ و «ملت ما حرکت و بعثت عمومی و برانگیختگی ملیِ تاریخی خود را در انقلاب، ادامه آن بعثت عظیم نبوی دانسته.»
[1] سیره ابن هشام، ابو محمد عبد الملک بن هشام حمیری، دار القلم، بیروت، ج4، ص250
[2] نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، نشر ائمه، قم، 1379، ش، خطبه16.
امانت داری برای ابلاغ کریمانهترین رسالتهای الهی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: معصوم اول حضرت محمدص ، پـيــامـبـر و ائــمــه اطـهــار ، پـــیــامــبــر(ص)وعــتـــرتــش
ادامه مطلب را ببينيد
خلافت خلفای سه گاه بعد از رحلت پیامبر
خلافت ابوبکر، خلافت عمر، خلافت عثمان.
ابوبکر بن ابیقحافه، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان پس از رحلت پیامبر(ص)، خلافت را به دست گرفتند
پرسش: نحوه به خلافت رسیدن ابوبکر، عمر و عثمان چگونه بوده از طرف چه کسی انتخاب شدهاند و آیا در قرآن و حدیث دلیلی که به خلافت ایشان اشاره بکند وجود دارد یا نه؟
۱ - نحوه به خلافت رسیدن سه خلیفه اول
۱.۱ - أ. خلافت ابوبکر
۱.۲ - ب. خلافت عمر
۱.۳ - ج. خلافت عثمان
۱.۳.۱ - اعضای شورا
۱.۳.۲ - علت انتخاب اعضای شورا
۱.۳.۳ - رأی نهایی
۱.۳.۴ - شیوه حکومت عثمان
۲ - خلافت خلفا در قرآن
۳ - پانویس
۴ - منبع
خلفای راشدین، خلفای اربعه یا خلفای چهارگانه، عنوان چهار شخصی است که پس از وفات پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خلافت رسیدند. خلفای راشدین به ترتیب عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی (علیهالسّلام).
خلفای راشدین، عنوانی است که اهل سنت به نخستین حاکمان پس از پیامبر اکرم(ص) دادهاند. خلفای راشدین به ترتیب عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی(ع). در برخی منابع، حسن بن علی(ع) هم در شمار خلفای راشدین ذکر شده است.
راشد به معنای هدایت شده است[۱] [۲]
و به اعتقاد اهلسنت، سبب اطلاق این عنوان به این چهار خلیفه آن بوده که در دوره آنان، یعنی دوران طلایی صدر اسلام، ایمان و عدالت و فضائل اسلامی شکوفا گردید و از اینرو به آنها عنوان راشدین داده شد تا از خلفای ناپاک و دنیادوست بنیامیه که پس از آنها روی کار آمدند، متمایز باشند. [۳]
۱ - تعریف
۲ - تعداد
۳ - ماجرای سقیفه
۴ - بیعت گرفتن ابوبکر
۵ - خلافت عمر
۶ - خلافت عثمان
۶.۱ - تقسیم دوران خلافت
۶.۲ - قتل عثمان
۷ - خلافت امیرالمومنین
۸ - خلافت علی (علیهالسّلام)
۸.۱ - جنگ جمل
۸.۲ - جنگ صفین
۸.۳ - جنگ نهروان
۹ - خلافت امام حسن
۱۰ - فهرست منابع
۱۱ - پانویس
۱۲ - منبع
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
یارَب بِحَقِّ پنج تَن ، ما را رهان از حاطِمه
حَقِّ علی و مُصطفی ، وَابناهُما و الفاطمه
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
ما اِنتِظارِ مَرحَمَت ، داریم نَک اَز پنج تَن
دَر وَصفِ اَصحابِ کسا ، گوئیم ما اِینَک سُخَن
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
با صِدقِ اِیمان و صَفا ، گوئیم از ژَرفایِ جان
دَر هَر گرفتارِیِ خود ، داریم این را بَر زبان
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
خوانیم ما با جان و دل ، در هَر مصیبت ، هَر بَلا
از بَهرِ رَفعِ درد و غَم ، حَدیثِ اَصحابِ کِسا
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
ای خواهَرَم، برادَرَم ، با شَوق و با رَغبت بگو
حاجاتِ خود خواه اَز خُدا ، بی ترس و بی خجلت بگو
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
با ذِکرِ یا زهرا رَها ، کُن خویش را از اِبتِلا
با نامِ پاکِ پنج تن ، خود را رَهان از هَر بَلا
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
یاری طَلَب کُن از خدا ، با یاحُسین و یاحَسَن
حاجاتِ خود را کُن طَلَب ، با ذِکر و یادِ پنج تن
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
بر مُصطفی و مُرتضی، وَ آلِ پیغمبر قَسَم
هرگز نَگَردم مَن جُدا ، زِ اهلِ کِسا تا زنده ام
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
اَز حُبِّ اَصحابِ کِسا - داریم بَر سَر اَفسَری
ریزه خورِ اَهلِ کِسا ، این جمع هَست و باقری
لِی خَمسةٌ اُطفِی بِهِم حَرَّ الجَحِیمِ الحاطِمة
اَلمُصطَفی وَ المُرتَضی وَ ابناهُما وَ الفاطِمة
وبلاگ اشعار باقری
http://asharebageri.blogfa.com
مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
کانال یار خراسانی
https://splus.ir/yarekhorasanirahabar
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص ، معصوم دوم حضرت علی ع ، معصوم سوم حضرت زهراس ، معصوم چهارم امام حسن ع
ادامه مطلب را ببينيد
در ماهِ ربیع آمده بِدنیا - آن صادق و آن امیرِ دلها
مولود شده امامِ صادق - یثرب شده باغی از شقایق
در هفدهمِ ربیعِ اَوَّل - شد شاد زُراره و مُفَضَّل
آمد به جهان رئیسِ مذهب - تابیده چو ماهِ در دلِ شب
روشن شده دِل زِ نورِ صادق - چون معتکف است به طورِ صادق
دریایِ معارف و معانی است - استادِ کتابِ آسمانی است
هَم کنزِ روایت است صادق - هَم میرِ هدایت است صادق
مفتاحِ نجات، مذهب اوست - اسلام، رهینِ مکتب اوست
هارونِ وی و تنور آتش - گل سبز کند زِ نور آتش
از مکتبِ او شده نمایان – اُستاد، چو جابربن حیّان
محصولِ مقدَّسِ بیانش - حَمران و مُفضّل و اَبانش
قرآنِ همیشه ناطقِ ما - تا حشر امامِ صادقِ ما
ای باقری از امامِ صادق - بشنو تو ز دین بسی حقایق
سروده شده میلاد حضرت صادق سال 1401
درهفدهم ماهِ ربیع المولود
درهفدهم ماهِ ربیع المولود - دو شمس و قمر ز غیب آمد بوجود
درمکّه محمّد آن رئیسِ مکتب - در یثرب امامِ صادق آن رهبرِ جود
ربیع الاول است عیدِ مسلمانانِ کشورها
کتاب مجموعه اشعار باقری
کتاب موبایل مجموعه اشعار باقری
اشعار سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور از سال 1357 تا کنون
کتاب موبایل مجموعه اشعار باقری html
http://dl.hodanet.tv/ebookmobile/asharebagheri.htm
کتاب موبایل مجموعه اشعار باقری pdf
http://dl.hodanet.tv/ebookmobile/asharebagheri.pdf
http://asharebageri.blogfa.com
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد
از مکّه سرزد ، نورِ مُحَمَّد - ختم النّبییّن ، آمد خوش آمد
خورشید مکّه ، آمد بِدُنیا - نورِ هدایت ، آمد بِدُنیا
بهرِ هدایت ، از لطفِ داور - آمد بدنیا ، آخر پیمبر
آمد بدنیا ، خَتمِ نَبُوّت - در شهر مکّه ، بهرِ هدایت
ماهِ ربیع او ، آمد بدنیا - گشته جهانی ، از او مصفّا
نورِ خدائی ، از مکّه سر زد - بر کفر و شِرکِ ، عالَم شرر زد
مولود شد چون ، آن عالَم آرا - بشکافت آن دم ، نُه طاق کسرا
مولود شد چون ، آن نورِ رحمان - ازشهرِ مکّه ، شد رانده شیطان
شد اِستِراقِ ، سَمعِ شیاطین - ممنوع دیگر ، زان طورِ سینین
شد سِحر ساحِر ، آن دم فراموش - آتشکده ها ، گردید خاموش
شد تختو تاجِ ، شاهان نگون سر - از راسِ شاهان ، افتاد افسر
از مَقدمِ او ، شد مکّه گلشن - عالم زِ نورِ ، او گشته روشن
مکّه در این شب ، وادیِ طور است - مامِ مُحَمَّد ، غرقِ سرور است
از بعد نوح و ، موسی و عیسا - ختمِ نبوّت ، آمد بدنیا
قرآنِ او بِه ، از هر کتاب است - گفتارِ نیکش ، فصل الخطاب است
تورات و انجیل ، عمرش سر آمد - قرآن کتابی ، بَس برتر آمد
او آیه ای از ، خُلق عظیم است - او اَکرَمٌ مِن ، کُلِّ کریم است
او هم بشير است ، وَ هم نذير است - اندر دو عالم ، او بي نظير است
حُبِّ نبی وَ ، آلش ثواب است - در بغضِ او وَ ، آلش عقاب است
او سوره ای چون ، نور و تبارک - میلادِ پاکش ، باشد مبارک
ای باقری باش ، شادان و خندان - کآمد بِدنیا ، آن روح و ریحان
سروده شده میلاد حضرت محمد ص سال 1401
درهفدهم ماهِ ربیع المولود
درهفدهم ماهِ ربیع المولود - دو شمس و قمر ز غیب آمد بوجود
درمکّه محمّد آن رئیسِ مکتب - در یثرب امامِ صادق آن رهبرِ جود
مدایح حضرت محمّدصلّی اللّه علیه وآله
هفدهِ ماه ربیع است، عیدِ میلاد مُحَمَّد
هفده ماه ربيع است ، شام ميلادِ محمّد
ربیع الاول است عیدِ مسلمانانِ کشورها
نور جما ل احمد ص از مكه شد پدیدار
یانبی الله محمّد یارسول اللّه محمّد
کتاب مجموعه اشعار باقری
کتاب موبایل مجموعه اشعار باقری
اشعار سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور از سال 1357 تا کنون
کتاب موبایل مجموعه اشعار باقری html
http://dl.hodanet.tv/ebookmobile/asharebagheri.htm
کتاب موبایل مجموعه اشعار باقری pdf
http://dl.hodanet.tv/ebookmobile/asharebagheri.pdf
http://asharebageri.blogfa.com
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری ، معصوم اول حضرت محمدص
ادامه مطلب را ببينيد