درامتداد تاریکی-کلیک جنایت در مرداب عاشقی مجازی!

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور-زمانی به هویت واقعی آن دختر در فضای مجازی پی بردم و فهمیدم که او زنی متاهل و دارای فرزند است که دیگر «عاشق» شده بودم و در مرداب این عشق مجازی دست و پا می زدم...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اعترافات پسر 24 ساله ای است که در پی عشقی هوس آلود، شوهر بلاگر معروف مشهدی را با همدستی وی به قتل رساند و جسد او را به آتش کشید تا صحنه جنایت را «خودسوزی» جلوه دهند.

عاملان این جنایت هولناک که به دستور قاضی ویژه قتل عمد مشهد برای بازسازی صحنه قتل به ساختمان 2 طبقه ای در بولوار نبوت هدایت شده بودند، در محل وقوع جنایت مقابل دوربین قوه قضاییه ایستادند تا ناگفته های این قتل وحشتناک را بازگو کنند. در آغاز بازسازی صحنه جنایت، ابتدا سروان عظیمی مقدم (افسر پرونده) به تشریح خلاصه ای از اعترافات و اظهارات متهمان در مراحل بازجویی پرداخت و سپس «قاضی محمود عارفی راد» با تفهیم مواد قانونی به متهمان، از آنان خواست مواظب اظهارات خود باشند و حقیقت ماجرا را بیان کنند چرا که اظهارات آنان در دیگر مراحل دادرسی مورد استناد قرار می گیرد.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است، پس از ارشاد و نصایح مقام قضایی، ابتدا پسر جوان در شرح جزئیات این جنایت تکان دهنده گفت: از حدود یک سال قبل هنگام جست و جو در شبکه اجتماعی اینستاگرام با دختری آشنا شدم که «بلاگر» بود. خیلی زود با او ارتباط برقرار کردم ولی نمی دانستم که آن دختر هویت واقعی خود را در فضای مجازی پنهان کرده است. تصورم این بود که آن دختر زیبا مجرد است! به همین دلیل ارتباط عاشقانه ام را با او ادامه دادم ولی «ف-ز» در حالی هویت خود را آرام آرام آشکار کرد که دیگر دیر شده بود و من به او دل باخته بودم! هنگامی متوجه شدم که او متاهل است و یک فرزند دختر دارد که در مرداب عاشقی مجازی دست و پا می زدم و نمی توانستم او را رها کنم! در این شرایط «ف-ز» هم از مشکلات خانوادگی‌اش برایم سخن می گفت و مدعی بود که همسرش را دوست ندارد و با یکدیگر اختلافات شدیدی دارند به حدی که کارشان به کتک کاری می کشد!

از سوی دیگر من که وابستگی زیادی به آن زن جوان پیدا کرده بودم، به نصیحت او پرداختم تا از طریق قانونی طلاق بگیرد! حتی برای گرفتن طلاق پیگیری هم می کردم، اما «ف-ز» دوست داشت علاوه بر طلاق حق و حقوق قانونی را هم از همسرش بگیرد که به همین دلیل ماجرای طلاق آن ها به طول انجامید. در این میان او مدام سختی ها و رنج هایش را برایم بازگو می کرد تا این که بالاخره پیشنهاد قتل شوهرش را مطرح کرد. اگر چه ابتدا مخالف بودم و سعی می کردم او را از این ماجرا منصرف کم ولی در نهایت با اصرارهایش پذیرفتم و این گونه دسیسه قتل را طراحی کردیم. ابتدا قصد داشتم شوهر «ف-ز» را با نوعی گاز شیمیایی به قتل برسانم تا کسی متوجه جنایت نشود! به همین دلیل همه جوانب را با یکدیگر بررسی کردیم، اما وقتی در نیمه های شب وارد منزل ویلایی شدم و به طبقه دوم رفتم، تازه فهمیدم که تلاش هایم برای اجرای این نقشه بی فایده بوده، چرا که آن گاز در فضا منتشر شده بود، اما نتیجه ای برای قتل نداشت. این بود که شوهر 32 ساله «ف-ز» متوجه ماجرا شد و من به ناچار با دستانم گلویش را در رختخواب فشردم و او را خفه کردم. سپس در کنار جسد نشستیم و نقشه دیگری برای پنهان ماندن جنایت کشیدیم. قرار شد از موضوع اختلافات خانوادگی «ف-ز» استفاده کنیم و با آتش زدن جسد، طوری صحنه سازی کنیم که دیگران ماجرا را «خودسوزی» تصور کنند. با این نقشه، خانه و جسد را به آتش کشیدیم و هر دو از خانه بیرون رفتیم که چند ساعت بعد هم کارآگاهان مرا دستگیر کردند و با دیدن «ف-ز» فهمیدم که همه چیز لو رفته است.

بنا بر گزارش روزنامه خراسان، پس از آن که «عماد» (پسر 24 ساله) به طور ظاهری در حضور قاضی «عارفی‌راد» چگونگی وقوع جنایت و به آتش کشیدن جسد را بازسازی کرد، «ف-ز» نیز مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و با معرفی کامل خود گفت: نقشه قتل را به طور مشترک طرح کردیم چرا که من دیگر نمی توانستم رفتارهای خشن همسرم را تحمل کنم و از سوی دیگر با «عماد» در فضای مجازی آشنا شده بودم و قصد ازدواج با یکدیگر را داشتیم. این بود که تعدادی قرص خواب‌آور را پودر کردم و درون کپسول های آنتی بیوتیک ریختم، چرا که همسرم سرماخوردگی داشت و من با همین بهانه، داروهای خواب آور را به او خوراندم و منتظر ماندم تا به خواب برود! در نیمه های شب هم به «عماد» موضوع را خبر دادم که او خود را به منزلم رساند، اما وقتی از قتل با گاز شیمیایی نتیجه‌ای نگرفت، ناگهان همسرم بیدار شد و با هم گلاویز شدند. من که اوضاع را این گونه دیدم به کمک «عماد» رفتم و دست و پاهای همسرم را گرفتم که بعد هم «عماد» او را با دستانش خفه کرد. سپس نقشه دیگری کشیدیم و جسد را جا به جا کردیم تا خانه را همراه جسد آتش بزنیم که ماجرا «خودسوزی» جلوه کند. به همین دلیل من حدود ساعت 7 صبح دخترم را از طبقه پایین برداشتم و به منزل پدرم بردم و به آن ها گفتم که قصد دارم برای درمان بیماری زنانه به بیمارستان امام حسین(ع) بروم! با این ترفند دوباره به خانه‌ام بازگشتم و یک بطری پیدا کردم که «عماد» با آن از موتورسیکلت همسرم بنزین بکشد. البته در مسیر بازگشت یک فندک هم از مغازه خریده بودم.

هنگامی که با ریختن بنزین، منزل آتش گرفت، هر دو نفر از خانه بیرون آمدیم که بعد هم با تماس همسایگان که منزلم آتش گرفته به خانه بازگشتم، اما وقتی قاضی ویژه قتل عمد به صحنه جنایت رسید، اول به سراغ من آمد و با پرسیدن چند سوال دستور بازداشت مرا صادر کرد. آن جا بود که فهمیدم قاضی متوجه ساختگی بودن صحنه قتل شده است و دیگر نتوانستم حقیقت را کتمان کنم!

به گزارش روزنامه خراسان، با پایان یافتن بازسازی صحنه جنایت و دستور قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، متهمان روانه زندان شدند تا این پرونده نیز دیگر مراحل دادرسی را طی کند.

سابقه خبر

بر اساس گزارش روزنامه خراسان، صبح بیست و پنجم اسفند سال گذشته، هنگامی که آتش نشانان مشهد شعله های آتش در یک منزل مسکونی واقع در بولوار نبوت را خاموش کردند، ناگهان جسد مردی 32 ساله در میان دودهای سیاه و سفید نمایان شد که بخش زیادی از پیکر وی سوخته بود. طولی نکشید که با حضور قاضی «محمود عارفی راد» (قاضی ویژه قتل عمد) در صحنه کشف جسد، تحقیقات آغاز شد و در همان بررسی های مقدماتی، زنگ جنایت به صدا درآمد چرا که بر اساس تجربیات مقام قضایی، چگونگی سوختن جسد و کانون شعله های آتش، حکایت از یک قتل نخ نما داشت، بنابراین قاضی ویژه پرونده های جنایی با فرضیه قتل خانوادگی، ابتدا دستور بازداشت همسر مقتول را در حالی صادر کرد که فقط به چند سوال فنی و انحرافی مقام قضایی پاسخ داد. ساعتی بعد زن 26 ساله که دیگر نمی توانست حقیقت ماجرا را پنهان کند، لب به اعتراف گشود و راز این جنایت با همدستی پسری به نام «عماد» را فاش کرد. خراسان : شماره : 21207 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۹ ارديبهشت

سرقت های سفارشی آینه بغل!

«لپ لپ» 2 جوان را از پیست موتورسواری به باند سرقت کشاند

سیدخلیل سجادپور- عاملان دستبرد به آینه بغل خودروهای لوکس که از مدت ها قبل سرقت های خود را آغاز کرده بودند، در حالی با تلاش نیروهای کلانتری نجفی مشهد دستگیر شدند که سرکرده معروف به «لپ لپ» سفارش سرقت را با ارسال تصاویر به اعضای باند می داد.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، در پی افزایش سرقت های آینه بغل خودروهای گران قیمت در مناطق مختلف شهری، پرونده هایی در مراکز انتظامی تشکیل شد و فیلم و عکس هایی از صحنه های سرقت مورد بررسی عوامل انتظامی قرار گرفت. در همین حال با دستورهای ویژه سرهنگ احمد نگهبان (رئیس پلیس مشهد) نیروهای گشت در مناطق جنوبی و غربی مشهد تقویت شدند تا عاملان سرقت آینه بغل شناسایی شوند، از سوی دیگر گروهی تخصصی از نیروهای انتظامی با هدایت مستقیم سرهنگ مهدی کسرویی (رئیس کلانتری نجفی) ماموریت یافتند تا ماجرای سرقت های مذکور را به طور ویژه پیگیری کنند. گزارش روزنامه خراسان حاکی است، این گونه بود که رصدهای اطلاعاتی، همزمان با ورود گشت های موتوری به کوچه و خیابان های حوزه استحفاظی آغاز شد ومنطقه به قرق پلیس درآمد. بررسی های اطلاعاتی نشان می داد که سارقان از یک دستگاه موتورسیکلت با پلاک مخدوش برای دستبرد به آینه بغل خودروها استفاده می کنند. در حالی که برخی از عوامل انتظامی روی پلاک موتورسیکلت و نوع آن متمرکز شده بودند ناگهان یکی از گشت های موتوری در نیمه های شب یازدهم اردیبهشت به موتورسوارانی برخورد کردند که کاپشن و شال گردن به تن داشتند. همین موضوع ظن ماموران را برانگیخت و آن ها را هنگامی زیر نظر گرفتند که به طرف یکی از خودروهای گران قیمت پارک شده در حاشیه خیابان حرکت می کردند. وقتی موتورسواران قصد سرقت آینه بغل را داشتند، بی درنگ نیروهای انتظامی وارد عمل شدند اما سرنشین موتورسیکلت متوجه موتورسیکلت گشت شد و فریادزنان از همدستش خواست فرار کند!

بنابر گزارش روزنامه خراسان، طولی نکشید که عملیات تعقیب و گریز شبانه در کوچه و خیابان های منطقه رضاشهر مشهد ادامه یافت اما دو جوان که گویی به صورت حرفه ای موتورسوار هستند تلاش می‌کردند تا موتورسیکلت پلیس را واژگون کنند به همین دلیل مدام آن ها را به نقاط دست انداز می کشاندند و با ویراژهای عجیب، راه را بر حرکت سریع نیروهای انتظامی سد می کردند اما پلیس های کارآزموده نیز به راحتی، ترفندهای دزدان موتورسوار را پشت سر می گذاشتند و همچنان به تعقیب ادامه می دادند تا این که دیگر چاره ای جز شلیک نیافتند. در این شرایط بود که سرنشین موتورسیکلت گشت انتظامی ابتدا چند تیر هوایی شلیک کرد و به دزدان موتورسوار هشدار داد تا توقف کنند اما سارقان که خود را موتورسواران حرفه‌ای می پنداشتند نه تنها به این تیراندازی ها توجهی نکردند بلکه بر سرعت موتورسیکلت نیز افزودند تا در تاریکی شب از میان کوچه پس کوچه های باریک بگریزند. عوامل انتظامی دقایقی بعد لاستیک موتورسیکلت را هدف قرار دادند و با شلیک گلوله موتورسیکلت سارقان را واژگون کردند ولی باز هم دزدان آینه بغل، موتورسیکلت را رها کردند و با پای پیاده گریختند که پس از طی مسافتی کوتاه و با چند فن دفاع شخصی نیروهای انتظامی،در چنگ قانون گرفتار شدند.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است، با دستور شبانه رئیس کلانتری، دو متهم به مقر انتظامی منتقل شدند و مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفتند ولی با خونسردی خاصی ارتکاب هرگونه سرقت را در حالی انکار می کردند که نیروهای انتظامی 7 عدد آینه بغل خودروهای گران قیمت را از زیر کاپشن های آنان کشف کرده بودند. ساعتی بعد اما فیلم های سرقت برای دزدان به نمایش درآمد و آن ها با مشاهده صحنه های سرقت دیگر چاره ای جز اعتراف ندیدند و راز سرقت های آینه بغل خودروها را فاش کردند.

دو متهم 19 و 21 ساله در اعترافات خود به افسران دایره تجسس کلانتری نجفی گفتند: ما برای فردی معروف به «لپ لپ» کار می کنیم.

او در مرکز شهر لوازم استوک فروشی خودرو دارد و با یکدیگر در پیست موتورسواری آشنا شدیم. آن روز ما در پیست با موتورسیکلت ویراژ می دادیم که سجاد معروف به «لپ به لپ» ، نزد ما آمد و ضمن تعریف و تمجید از حرکات نمایشی و سرعت سریع ما در پیست موتورسواری ، طرح دوستی با ما ریخت و چند روز بعد مدعی شد که برای برخی خودروهای گران قیمت به آینه بغل نیاز دارد و از ما خواست برایش آینه بغل سرقت کنیم و پول خوبی هم بگیریم؛ چرا که او معتقد بود به خاطر موتورسواری حرفه ای ما، پلیس نمی تواند ما را تعقیب کند! به همین دلیل هم در مدت کوتاهی پولدار می شویم! بعد از این ماجرا «لپ لپ» تصاویر آینه بغل هایی را که برای خودروهای گران قیمت نیاز داشت از طریق فضای مجازی ارسال می کرد و ما هم با پرسه زنی در مناطق مرفه نشین شهر، خودروهایی را که آینه بغل مشابه داشتند شناسایی می کردیم و در صورت تایید «لپ لپ» آن را می ربودیم و به او تحویل می دادیم.

براساس گزارش روزنامه خراسان، به دنبال اعترافات جلال و جواد (متهمان دستگیر شده) بی درنگ عملیات دستگیری سرکرده باند در دستورکار نیروهای انتظامی قرار گرفت و گروهی از افسران دایره تجسس با هماهنگی های قضایی، به طرف استوک فروشی لوازم خودرو (قطعات کارکرده و دست دوم) به راه افتادند اما مالخر مذکور در فروشگاه حضور نداشت ولی بیش از 50 عدد آینه بغل سرقتی که توسط سارقان شناسایی شده بود، در حضور یکی از بستگان «لپ لپ» جمع آوری و به کلانتری منتقل شد.

این درحالی است که تعدادی از مال باختگان با مراجعه به کلانتری نجفی، آینه بغل خودروهای خود را شناسایی کرده اند.

تحقیقات بیشتر زیر نظر سرگرد حقیقت نژاد (رئیس دایره تجسس کلانتری نجفی) برای دستگیری سرکرده باند و دیگر عوامل مرتبط با این پرونده همچنان ادامه دارد.

اختصاصی خراسان . خراسان : شماره : 21208 - ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت

دختری در قاب مرگ!

هنوز باورم نمی شود که «المیرا» دست به چنین عمل وحشتناکی زده باشد. او دختری بسیار عاطفی و مهربان بود و همه رازهای زندگی اش را برایم بازگو می کرد اما متاسفانه طلاق پدر و مادرش زندگی او را به مسیر تباهی کشاند تا حدی که اکنون ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر 17 ساله که مدام برای زنده ماندن دختر خاله اش دعا می کرد، اشک ریزان درباره حادثه ای که برای تنها دوست صمیمی اش رخ داده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: «المیرا»در کنار پدر و مادرش خیلی خوشبخت بود و روحیه ای شاد داشت تا حدی که با رفتارهایش همه ما را جذب خودش کرده بود و به همین دلیل از همان دوران کودکی دوست صمیمی من شد. او را هیچ وقت دختر خاله صدا نمی زدم چون مانند خواهرم به او می نگریستم و همواره پای درددل هایش می نشستم. من هم با آن که از او بزرگ تر بودم ولی مدام رازهای زندگی ام را فقط برای «المیرا» بازگو می کردم تا این که روزی مادر «المیرا» متوجه شد که همسرش به طور پنهانی با زن دیگری ازدواج کرده است. از آن روز به بعد زندگی آن ها به هم ریخت و مشاجره و درگیری شدت گرفت. مادر «المیرا» که انتظار چنین خیانتی را نداشت مسیر قانونی را طی کرد تا از شوهرش طلاق بگیرد. آن زمان «المیرا» 10 سال بیشتر نداشت و همواره نزد من گریه می کرد و از آینده می ترسید با وجود این طولی نکشید که دلهره و نگرانی های «المیرا» به حقیقت پیوست و پدر و مادر او بعد از چند ماه کشمکش های خانوادگی بالاخره از یکدیگر جدا شدند. آن زمان ما در جیرفت کرمان زندگی می کردیم ولی بعد از جدایی پدر و مادر «المیرا»، پدر و مادر من هم به مشهد مهاجرت کردند؛ چرا که مادربزرگم در منطقه قاسم آباد سکونت داشت و ما هم برای آن که در کنار بزرگ ترها باشیم تصمیم به مهاجرت گرفتیم. خلاصه پدر «المیرا» به نزد همسر جدیدش رفت و مادر او هم که با سختی حضانت «المیرا» و خواهرش را به عهده گرفته بود به مشهد آمد تا آن ها را زیر بال و پر خودش بگیرد. در مشهد همه ما به مدرسه می رفتیم ولی «المیرا» دیگر آن دختر شاد و خندان نبود و مدام گوشه گیری می کرد. بسیار زودرنج و عاطفی شده بود و با هر موضوع کم اهمیتی ناراحت و عصبانی می شد به همین دلیل حتی در منزل خاله ام زندگی نمی کرد و در کنار مادربزرگم بود. خلاصه روزها به این ترتیب سپری می شد تا این که حدود یک سال قبل «المیرا» که دیگر دختری 14 ساله بود، در خیابان با پسر 21 ساله ای به نام «مجید» آشنا شد و به او دل باخت. آن ها ابتدا با یکدیگر ارتباط تلفنی داشتند اما خیلی زود، در پارک و کوچه های خلوت قرار می گذاشتند تا همدیگر را ملاقات کنند ولی من احساس می کردم «مجید» پسر خوبی نیست یک روز از فاصله دور او را که سوار موتورسیکلت بود، در حالی دیدم که همه دستان و حتی بازوهایش پر از خالکوبی بود. وقتی موضوع را به «المیرا» گفتم او از ماجرایی پرده برداشت که من خیلی ترسیدم. «المیرا» گفت: «مجید» نه تنها خالکوبی کرده بلکه با تیغ و چاقو هم خودش را می زند و زخم های زیادی روی پیکرش دارد! ولی نصیحت های من فایده ای نداشت ؛چرا که فکر می کرد «مجید» پسر قابل اعتمادی است و می تواند او را خوشبخت کند! دختر خاله ام در رویاها و آرزوهای دوران نوجوانی خودش غرق شده بود و دیگر به حرف های من هم گوش نمی داد تا این که فهمید «مجید» به اتهام گوشی قاپی دستگیر و روانه زندان شده است. حالا دیگر «المیرا» به دختری عصبی تبدیل شده بود و با همه اطرافیانش درگیر می شد تا این که بالاخره مادرش او را به جیرفت فرستاد تا مدتی را نزد پدرش زندگی کند؛ چرا که هیچ کدام از ما نمی توانستیم او را کنترل کنیم. در این شرایط، «المیرا» به جیرفت رفت ولی چند ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که «مجید» با او تماس گرفت و از آزادی اش خبر داد. این بود که «المیرا» دوباره به مشهد بازگشت و به دوستی خیابانی خود با «مجید» ادامه داد ولی یک روز فهمید که «مجید» با دختران زیادی ارتباط دارد و همه پول هایی را که از راه سرقت گوشی به دست می آورد صرف هوسرانی های خودش می کند! به همین دلیل با «مجید» جر و بحث کرده و او هم زیبایی دختران دیگر را به رخ او کشیده بود! «المیرا» که دیگر تصمیم داشت از «مجید» جدا شود نزد من آمد و در حالی که به شدت اشک می ریخت، گفت: کاری می کنم که مادرم و «مجید» برای دیدار من زار بزنند! ولی من نمی دانستم او چه نقشه وحشتناکی در سر دارد یعنی اصلا به این موضوع فکر نمی کردم ولی متاسفانه او از داروخانه یک بسته قرص خریده و شب هنگام همه آن ها را در پی یک تصمیم احمقانه مصرف کرده بود.

صبح هنگام وقتی مادربزرگم برای بیدارکردن «المیرا» به اتاق او رفته بود، ناگهان متوجه حالت غیرعادی «المیرا» شده و با اورژانس 115 تماس گرفته بود. امدادگران اورژانس پیکر نیمه جان او را به مرکز درمانی رساندند ولی او اکنون در وضعیت وخیمی قرار دارد وبا مرگ دست و پنجه نرم می کند. من هم مدام دعا می کنم تا دخترخاله ام در قاب مرگ قرار نگیرد و ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، با صدور دستوری توسط سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) بررسی های قانونی و اقدامات مشاوره ای درباره این ماجرای تاسف بار توسط مددکاران دایره اجتماعی کلانتری آغاز شده است.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21208 - ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 9:54 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |