سید خلیل سجادپور- مرد 45 ساله ای که در اولین روزهای فروردین، مرد40 ساله ای را پای بساط قمار به قتل رسانده بود، در اعترافات خود، جزئیات این جنایت هولناک را تشریح کرد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،متهم این پرونده جنایی که بعد ازچند ماه فرار در عملیات حیرت آور کارآگاه پلیس آگاهی مشهد داخل اتوبوس بین شهری در نزدیکی تهران دستگیر شده بود، به صراحت ارتکاب قتل را پذیرفت و ماجرای این جنایت تکان دهنده را در حضور قاضی دکتر صادق صفری(قاضی ویژه قتل عمد مشهد)تشریح کرد.
«جمشید-غ» معروف به «جمشید مفت بَر» که در اتاق بازجویی مقابل سرگرد رضا شکیبا (افسرپرونده)نشسته بود، درباره چگونگی وقوع این جنایت گفت: من از قمار بازان حرفه ای کشور هستم و زیر نظر یکی از معروف ترین قمار بازان آموزش دیده ام به طوری که به من لقب «مفت بَر» داده اند، یعنی کسی که در هر قماری برنده است و پول مفت می برد!در زمستان سال گذشته مرا به مرکز ترک اعتیاد در شهرستان چناران بردند و یک ماه در آن جابه سر بردم اما بعد از رهایی از مرکز ترک اعتیاد، تصمیم گرفتم به تهران بروم و درآن جا قمار کنم! چون همسرم نیز از من طلاق گرفته و با مرد دیگری زندگی می کرد اما وقتی به همراه پسرم به تهران رفتم موقعیت قمار بازی فراهم نشد و نتوانستم پولی دربیاورم به طوری که واقعا گرسنه مانده بودم. به همین دلیل به همراه پسرم و یکی از دوستان پسرم به مشهد بازگشتیم و به دخترم سپردم که منزلی را در گرگان اجاره کند تا دور هم زندگی کنیم! خودم نیز شب بعد به پاتوق قمار بازی یکی از دوستانم در منطقه سیدی مشهد رفتم تا پولی به دست بیاورم چرا که مطمئن بودم کسی نمی تواند در قمار حریف «جمشید مفت بَر» شود ولی زمانی که شب هنگام با یکی دیگر از دوستانم هماهنگ کردم و قدم در پاتوق گذاشتم ناگهان چشمم به «مهدی»افتاد که از قبل با یکدیگر اختلاف داشتیم و او مرا کتک زده بود. احساس بدی داشتم و می دانستم که آن جا برای انداختن تاس قمار مناسب نیست چرا که همه افرادی که آن جا بودند اجازه بردن پول ها را به من نمی دادند!در این هنگام «مهدی»با تعارفی تمسخرآمیز از من خواست پای بساط قمار بنشینم اما من گفتم برای قمار نیامده ام! این بود که با طعنه و کنایه حرف های نامربوط و توهین آمیزی زد! وقتی به او گفتم درست حرف بزن! دیگر جرقه نزاع شروع شد و او پارچ آب را بر سرم کوبید. خون از سر و صورتم جاری شد و در حالی که به آن سوی اتاق کوچک می رفتم، دوباره قندان را محکم به سرم زد! در همین حال من هم چاقو را بیرون کشیدم و بعد از آن که چند بار بیهوده آن را به سوی مهدی پرت کردم ناگهان آخرین ضربه به قفسه سینه اش خورد و خون بیرون زد!با دیدن این صحنه دیگر نتوانستم آن جا بمانم و بدون این که کفش هایم را بپوشم فرارکردم و با پسرم تماس گرفتم و شب را به منزل یکی از دوستانم رفتم ولی او وقتی ماجرا را فهمید مرا از خانه اش بیرون کرد.
آن روز 500 -600 هزار تومان از دخترم گرفتم و به همراه پسرم به تهران رفتم ولی چند روز بعد عازم گرگان شدم و در خانه دخترم ماندم تا این که کاری در یک مرغداری پیدا کردم و به یکی از روستا های بندرترکمن رفتم. مدتی درآن جا مشغول شدم ولی متاسفانه مرغداری به طور ناگهانی آتش گرفت و مرا از کار اخراج کردند.
این بود که دوباره تصمیم گرفتم به تهران بروم و در آن جا به قمار بازی ادامه بدهم و اگر کار دیگری هم پیدا کردم در همان جا مشغول کار شوم ولی زمانی که عازم تهران بودم درون اتوبوس به خواب رفتم و زمانی چشمانم را باز کردم که یکی از افسران پلیس آگاهی دستبندهای آهنین را بر دستانم حلقه می زد! حیرت زده به او می نگریستم ولی وقتی از اتوبوس مرا پیاده کردند تازه فهمیدم که در این مدت کنار یکی از کارآگاهان دایره قتل عمد آگاهی مشهد نشسته بودم و آن ها لحظه به لحظه مرا تعقیب می کردند.متهم این پرونده جنایی که همچنان با تعجب به فیلم ها و تصاویر می نگریست که توسط کارآگاهان مستند سازی شده بود،به سرهنگ ولی نجفی(رئیس دایره قتل عمدآگاهی )گفت:هیچ گاه تصور نمی کردم پلیس سایه به سایه در تعقیب من باشد و حتی همه مکان های ترددم را زیر نظر داشته باشد.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در پی اعترافات متهم و با دستور قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی وانقلاب مشهد،دیگر متهمان نیز که در این ماجرای تکان دهنده نقش داشتند در چند عملیات ضربتی دستگیر شدند و تحقیقات از آنان برای افشای زوایای پنهان این جنایت آغاز شد.
دزدان ناهمجنس در تور پلیس !
سجادپور – زن و مرد سابقه داری که سوار بر موتورسیکلت سرقتی در خیابان پرسه می زدند، پس از ورود به حوزه استحفاظی کلانتری شفای مشهد،تحت تعقیب قرارگرفتند و به جرم سرقت موتورسیکلت دستگیر شدند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماموران گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد در راستای اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی، مشغول انجام وظیفه در بولوار خیام بودند که ناگهان موتورسیکلتی با سرعت زیاد از مقابل دیدگان آن ها عبور کرد اما یکی از شماره های مخدوش پلاک موتورسیکلت از چشمان آن ها دور نماند و عوامل انتظامی در حالی که چشم به پلاک دوخته بودند، بلافاصله به استعلام از مرکز فرماندهی پرداختند. لحظاتی بعد مشخص شد که موتورسیکلت مذکور حدود یک ماه قبل از حوزه استحفاظی کلانتری شیرازی مشهد سرقت شده است و سارقان رقم 2 پلاک را به عدد یک تبدیل کرده اند.
به همین دلیل نیروهای گشت با دستور سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفا)به تعقیب 2متهم ناهمجنس پرداختند اما آن ها در یک لحظه در محل خروجی منطقه اسماعیل آباد از دید پلیس خارج شدند. دراین شرایط نیروهای انتظامی به گشت زنی در محله های پاتوق معتادان ادامه دادند تا این که دوباره زن ومرد جوان را مقابل یک خواربار فروشی مشاهده کردند واین بار در یک عملیات غافلگیرانه حلقه های قانون را بر دستان آنان گره زدند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است در بازرسی از کیف زنانه کاردی 30 سانتی و از کیف مردانه نیز کاردی 25 سانتی کشف شد و 2 متهم 30 و 24 ساله به مقر انتظامی انتقال یافتند. زن جوان در بازجوییها به افسران دایره تجسس گفت:چند سابقه کیفری دارم و از حدود 4سال قبل با «مهدی»(متهم به سرقت)آشنا شدم ولی از 4 روز قبل به طور مداوم همراه او بودم. با همین موتورسیکلت تردد می کردیم تا این که امروز برای خرید قرص به منطقه اسماعیل آباد رفتیم که به چنگ پلیس افتادیم. در همین حال «مهدی» متهم به سرقت نیز گفت: من چندین سابقه سرقت و مواد مخدر دارم وکریستال مصرف می کنم.
بنابراین گزارش،تحقیقات پلیس در این باره نشان داد که زن جوان در سرقت موتورسیکلت نقش داشته و آنان از سارقان حرفه ای هستند. از سوی دیگر با شناسایی مال باخته مشخص شد که دزدان ناهمجنس در تاریخ نوزدهم تیر موتورسیکلت را از حوزه استحفاظی کلانتری شیرازی مشهد ربوده اند به همین دلیل بررسی های افسران زبده دایره تجسس برای کشف سرقت های احتمالی دیگر 2متهم و شناسایی مالخران ادامه یافت.
فریده زبل و سگ پشمالو !
بازهم در حالی که سرکردگی یک باند سرقت را به عهده داشت توسط نیروهای کلانتری شفای مشهد دستگیر شده بود اما فقط دلش به حال سگ پشمالویی می سوخت که درون خودروی سرقتی بود. در میان اشک وناله هایش می گفت:برای فرزندانم ناراحت و نگران نیستم ولی نمی دانم در مدتی که باید در زندان باشم چه کسی از این سگ نگهداری می کند. این سگ را 14 سال بزرگ کرده ام و خیلی به او وابسته هستم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 40 ساله معروف به «فریده زبل» که در عملیات ضربتی نیروهای تجسس کلانتری شفای مشهد دستگیر شده است با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت:«حمید»را از کودکی می شناختم، او قلدر محله بود و مدام با موتورسیکلت تک چرخ می زد و در میان هم سن و سال های خودش برو بیایی داشت ولی من هیچ گاه تصور نمی کردم که روزی با او پای سفره عقد خواهم نشست. آن زمان 14 سال بیشتر نداشتم که بر خلاف میل باطنی ام و تنها با اصرار خانواده ام با «حمید»ازدواج کردم. با آن که 2 خواهر بزرگ ترم به خاطر ازدواج اشتباه، طلاق گرفته بودند ولی بازهم سرنوشت تلخ آنان برای پدر و مادرم عبرت آموز نشد و مرا هم به عقد جوانی درآوردند که هیچ علاقه ای به او نداشتم. «حمید»کار درست و حسابی نداشت و مدام تغییر شغل می داد، گاهی در تعمیرگاه خودرو کار می کرد وگاهی به مسافر کشی می پرداخت و برخی اوقات هم در زمینه خرید و فروش ضایعات فعالیت داشت. از سوی دیگر شوهرم مردی رفیق باز بود و با دوستانش تا پاسی از شب وقت گذرانی می کرد اما من جرئت اعتراض نداشتم. وقتی ماجرا را برای مادرم بازگو می کردم مرا به صبر و حوصله دعوت می کرد که باید صبور باشم و در کنار شوهرم قراربگیرم. خلاصه در حالی که هنوز دخترم به یک سالگی نرسیده بود، دوباره باردار شدم واحساس می کردم توان جسمی ام را ازدست داده ام .این بود که برای اولین بار به پیشنهاد شوهرم پای بساط مواد مخدر نشستم تا به قول او انرژی بگیرم و قدرت جسمانی ام افزایش پیدا کند ولی تا چشم بازکردم در منجلاب اعتیاد فرو رفته بودم ودیگر شیره وتریاک پاسخگوی نیاز جسمی ام نبود به همین خاطر به مصرف شیشه رو آوردم و زندگی ام را به نابودی کشاندم. دیگر حتی حال و حوصله فرزندانم را نداشتم و آن ها را به فراموشی سپردم. از سوی دیگر هم درآمد«حمید»کفاف مخارج و هزینه های سنگین اعتیاد ما را نمی داد. این بود که «حمید» با همدستی دوستانش یک باند سرقت تشکیل داد و با فروش قطعات و لوازم سرقتی هزینه های زندگی را تامین می کرد. در این شرایط من هم به صورت پوششی با آن ها همراه شدم تا شهروندان هنگام دستبرد به خودروها به ما مشکوک نشوند. من در صندلی عقب خودرو می نشستم و مراقب اوضاع و احوال بودم و اعضای دیگر باند به خودروها دستبرد می زدند. چندبار توسط نیروهای انتظامی دستگیر شدیم ولی بازهم به خاطر شرایط زندگی و اعتیاد دوباره به خلافکاری هایمان ادامه می دادیم به گونه ای که به «فریده زبل»معروف شدم و مدام تحت تعقیب نیروهای انتظامی بودم. اکنون نیروهای تجسس مرا با عنوان «فریده زبل» می شناسند و بازهم به چنگ نیروهای کلانتری شفا افتادم اما اکنون فقط نگران سگ پشمالویم هستم که نمی دانم چه بلایی به سرش می آید! ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت دستگیری اعضای باند«فریده زبل»تحقیقات گسترده پلیس با دستورات ویژه سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفا)برای ریشه یابی سرقت های سریالی اعضای این باند وارد مرحله جدیدی شده است .
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
گاوصندوق سنگین، باند «کپک» را لو داد!
سجادپور – اعضای یک باند حرفه ای و سابقه دار که به خودروها و منازل مردم دستبرد می زدند هنگام انتقال گاوصندوق به مخفیگاه در حالی دستگیر شدند که«کپک»(سرکرده باند)به اتهام سرقت، تیراندازی وشرارت تحت تعقیب پلیس بود.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، حدود ساعت 2 بامداد جمعه گذشته ،یکی از شهروندان در تماس با نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی مشهد،از انتقال مشکوک گاوصندوق به لانه مجردی واقع در طبرسی 56خبر داد.
درپی دریافت این خبر ،بی درنگ گروهی از افسران زبده دایره تجسس با دستور سرگرد احمد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی)عازم محل اعلامی شدند و به تحقیق نامحسوس پرداختند. بررسی های آنان نشان داد که منزل ویلایی مذکور محل رفت و آمد افراد ناباب و شرور است که بسیاری از اهالی نیز از این واقعیت نگران و ناراضی بودند. در همین حال نیروهای انتظامی با هماهنگی قضایی وارد عمل شدند و زنگ منزل را به صدا درآوردند. زمانی که یکی از اعضای باند سرقت با تصور این که همدستشان به مخفیگاه آمده است در حیاط را گشود، ناگهان با فریاد«مامور هستند!»پابه فرارگذاشت،ولی افسران ورزیده کلانتری فرصت هرگونه عکس العملی را از او گرفتند ودرحالی او را با چند فن دفاع شخصی زمین گیر کردند که فرد دیگر در تلاش بود تا گاوصندوق را که روی پتو قرار داشت به داخل منزل بکشاند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است هنوز عوامل تجسس مشغول دستگیری دزدان درون مخفیگاه بودند که ناگهان همدست دیگر آنان سوار بر یک دستگاه پراید سفید رنگ وارد کمین پلیس شد واو نیز به دام افتاد.
در همین حال بررسی های مقدماتی بیانگر آن بود که «مرتضی»(جوان پرایدسوار)برای گشودن رمز گاوصندوق به مخفیگاه همدستان خود آمده است. همزمان با کشف یک فرش 12متری،2دستگاه تلویزیون،باتری خودرو وتعداد زیادی قطعات سرقتی خودرو،هر3 عضو این باند به مقر انتظامی انتقال یافتند وزیر نظر سروان ستوده(رئیس دایره تجسس)مورد بازجویی های فنی قرارگرفتند.
با تحقیقات گسترده نیروهای انتظامی مشخص شد که مخفیگاه مذکور متعلق به جوانی معروف به «کپک»است که به اتهام شرارت،تیراندازی وسرقت تحت تعقیب پلیس بود. اگرچه «کپک»تلاش می کرد تا وانمود کند همه اموال کشف شده متعلق به خودش است اما نیروهای انتظامی با بررسی سوابق ثبت سرقت ها در سیستم فرماندهی پلیس دریافتند که ساعتی قبل منزلی در خیابان پنجتن72 مورد دستبرد قرارگرفته است.
طولی نکشید که مال باخته سراسیمه خود را به کلانتری رساند و با مشاهده اموال خود اشک شوق ریخت. او که کارگر (پاکبان)شهرداری است با بیان این که همسرش بیماری سرطان دارد و ساعتی قبل با دیدن صحنه سرقت با حالتی وخیم به مرکز درمانی انتقال یافته به افسر پرونده گفت:همسرم به بیماری سرطان مبتلا شده است و یک فرزند معلول در خانه دارم. وقتی شب هنگام از بیرون به خانه آمدیم با صحنه سرقت روبه رو شدیم که دزدان همه لوازم را که به صورت اقساطی خریده بودم با خود برده بودند!
بنابرگزارش روزنامه خراسان،«کپک» که با مال باخته روبه رو شده بود دیگر حرفی برای گفتن نداشت وسعی می کرد با مظلوم نمایی و گاهی با تهدید پنهانی رضایت شاکی را جلب کند که شاکیان دیگر وی یکی پس از دیگری وارد کلانتری شدند و اموال سرقتی خودرو یا منزل خود را شناسایی کردند. از سوی دیگر عوامل انتظامی بررسی های گسترده ای را با تاکید سردار احمد نگهبان(جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی)برای کشف سرقت های احتمالی دیگر اعضای باند«کُپک» آغاز کردند ومتهمان نیز با دستور مقام قضایی روانه زندان شدند.
استوری عروسی در اینستاگرام !
روزی که در شبکه های اجتماعی فضای مجازی جست وجو میکردم ناگهان چشمانم بر روی استوری عروس خانمی در اینستاگرام خیره ماند و دیگر چیزی نفهمیدم تا این که روی تخت بیمارستان به هوش آمدم و ...
دختر 25ساله ای که مدعی بود دیگر دنیا برایش رنگی ندارد با اشاره به این ماجرای تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت:اگرچه پدرم مردی کارگر بود واوضاع اقتصادی مناسبی نداشتیم اما خانواده ای بسیار مهربان داشتم و خواهری زیبا که شیرینی روزگار را برایم مضاعف کرده بود اما تلخ کامی های زندگی من از حدود 3 سال قبل زمانی آغاز شد که در فضای مجازی با پسر جوانی به نام «امین»آشنا شدم . او 5سال از من بزرگ تر بود و با حرف ها و جملات زیبایش مرا مجذوب خودش کرد به گونه ای که خیلی زود به او دل باختم. انگار هم کلامی با جنس مخالف را در وجودم احساس می کردم و هر روز بیشتر به او وابسته می شدم.ارتباط من و «امین»آرام آرام از فضای مجازی به گفت وگوهای تلفنی و دیدارهای حضوری در پارک ها وخیابان ها کشید. حالا دیگر به دور از چشمان اعضای خانواده ام ساعت ها با «امین»پیام بازی می کردم و گاهی تا پاسی از شب برایش پیام می فرستادم به طوری که گوشی به دست به خواب می رفتم! حدود 2سال از این ماجرا گذشته بود ومن هر روز بیشتر عاشق«امین»می شدم از سوی دیگر هم به وعده های خواستگاری و ازدواج او دل خوش بودم و احساس می کردم که او نیز بدون من نمی تواند زندگی کند به همین دلیل آرام آرام ماجرای آشنایی ام با «امین»را برای خانواده ام بازگو کردم و به آن ها اطمینان دادم که «امین»قصد دارد به خواستگاری ام بیاید ولی پدر ومادرم بلافاصله مخالفت کردند چراکه معتقد بودند او نه شغلی دارد و نه به خدمت سربازی رفته است و از سوی دیگر هم خانواده «امین»در جریان نیستند وبه احتمال زیاد با این ازدواج مخالفت می کنند چراکه آن ها هم خوب می دانند این عشق های خیابانی فرجامی جز طلاق و هوسرانی ندارد!ولی من حرف های پدر ومادرم را نپذیرفتم و اصرار می کردم که به خاطر هوس بازی با یکدیگر ارتباط نداریم، بلکه عاشق هم هستیم و برای ازدواج لحظه شماری می کنیم! این بود که با پیشنهاد من «امین»با پدر ومادرم صحبت کرد و با چرب زبانی به خانواده ام اطمینان داد که پدر ومادرش برای خواستگاری خواهند آمد اما اکنون نمی تواند این موضوع را برای خانواده اش بازگو کند چراکه مادرش بیمار است و اگر دچار استرس و نگرانی شود بیماری اش شدت می گیرد. مدتی بعد هم مدعی شد که خانواده اش به سفر رفته اند و بعد از بازگشت از مسافرت به خانه ما خواهند آمد . بالاخره او در میان همین رفت وآمدها خانواده ام را راضی کرد تا عقد شفاهی شرعی جاری کنند که او بتواند برای آشنایی بیشتر با من ارتباط داشته باشد! من هم به پدرم فشار می آوردم که با درخواست «امین»موافقت کند تا این که بالاخره پدرم رضایت داد و من به صورت شرعی به عقد «امین»درآمدم ولی از آن روز به بعد دیگر «امین»هیچ تلاشی برای رضایت خانواده اش نکرد و هربار در این باره با او صحبت می کردم با عصبانیت فریاد می زد هنوز وقت آن نشده است! و این موضوع به زمان نیاز دارد! مدتی بعد هم در حالی سپری شد که من دیگر خودم را همسر«امین » می دانستم و به همه خواسته هایش تن می دادم! ولی یک روز او بعد از یک مشاجره لفظی از خانه ما رفت و دیگر به تماس هایم پاسخ نداد. هرچه بیشتر تماس می گرفتم بیشتر ناامید می شدم چراکه فقط جمله «مشترک مورد نظر در دسترس نیست!»را می شنیدم این بود که به در منزل آن ها رفتم ولی با برخورد توهین آمیز خواهرش روبه رو شدم که می گفت:برادرم مدتی به سفر رفته است! با ناراحتی و نگرانی به خانه بازگشتم ولی تصمیم گرفتم صبور باشم تا با «امین»صحبت کنم اما این روزها به گونه ای طولانی شد که خانواده ام نیز خودشان را سرزنش می کردند که چرا به خواسته «امین»تن داده اند و ...
خلاصه در یکی از همین روزها که سرگرم جست وجو در شبکه های اجتماعی بودم ناگهان تصویر «امین»را با عروسی دیدم که کنار او نشسته بود و خانواده اش رقص کنان او را در آغوش می گرفتند!چشمانم خیره مانده بود که سقف اتاق دور سرم چرخید و زمانی چشم گشودم که روی تخت بیمارستان بودم و نمی توانستم به خانواده ام بگویم که من دیگر دختر نیستم و این ماجرا فقط یک عشق خیابانی هوس آلود بود! ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با دستور سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری مصلای مشهد)بررسی های قانونی و اقدامات مشاوره ای در این باره به کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
پلیس دزدان شیشهای را خمار گذاشت !
سجادپور – دو سارق سابقه دار که سوار بر موتورسیکلت سرقتی،قصد تهیه موادمخدر صنعتی را داشتند،هنگام عبور از بولوار عبدالمطلب به چنگ نیروهای گشت کلانتری شفای مشهد افتادند و خمار ماندند! به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماموران گشت کلانتری شفا که با دستورات ویژه سرتیپ دوم احمدنگهبان(جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی)از مدتی قبل طرح های ویژه مقابله با سرقت را به مرحله اجرا گذاشته اند ،هنگام گشت زنی نامحسوس در انتهای بولوار ابوطالب به رفتار راکب و ترک نشین یک دستگاه موتورسیکلت طرح هوندا مشکوک شدند و با استعلام شماره پلاک آن دریافتند که موتورسیکلت مذکور حدود 15روز قبل از پارکینگ یک منزل مسکونی سرقت شده است. بنابراین بلافاصله به تعقیب موتورسواران پرداختند و آن ها را پس از 20دقیقه عملیات تعقیب وگریز در حالی دستگیر کردند که قصد داشتند با عبور از کانال حاشیه بولوار به درون زمین های خاکی بگریزند! گزارش روزنامه خراسان حاکی است :دقایقی بعد دو متهم 43 و39 ساله به مقر انتظامی انتقال یافتند و بازجویی از آنان با دستورات قاطع سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفا)آغاز شد. بررسی های پلیس نشان داد که «مجید-م»(راکب)و «احسان-ق»(ترک نشین) از دزدان حرفه ای و سابقهداری هستند که هنگام دستگیری نیز ابزار و ادوات سرقت را به همراه داشتند. در همین حال راکب موتورسیکلت که حدود یک ماه قبل نیز سوار بر یک دستگاه موتورسیکلت سرقتی توسط عوامل انتظامی کلانتری شفا دستگیر شده بود و به مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه اعتیاد دارد، در بازجویی ها گفت:از سرقتی بودن موتورسیکلت اطلاعی نداشتم و از دوستم خواستم مرا برای خرید مواد مخدر به منطقه اسماعیل آباد ببرد که دستگیر شدیم اما چند فقره سابقه کیفری در ارتباط با سرقت دارم. بنابر این گزارش هنوز تحقیقات از دو متهم به سرقت ادامه داشت که مالباخته خود را به دایره تجسس کلانتری رساند و با مشاهده موتورسیکلت خود به قدردانی از ماموران پرداخت. او گفت:موتورسیکلت را درون پارکینگ منزل گذاشته بودم که حدود 15روز قبل سرقت شد و از آن روز تاکنون همه امور روزمره زندگی ام به هم ریخته بود . بررسی های پلیس درباره سرقت های احتمالی دیگر دزدان شیشه ای همچنان ادامه دارد.
قتل فجیع 2 خواهر به خاطر بدبینی!
سیدخلیل سجادپور- مرد45 ساله ای که همسر و خواهرزنش را با ضربات چماق به قتل رسانده بود، روز گذشته در عملیاتی هماهنگ و ضربتی در مخفیگاهش دستگیر شد و راز این جنایت هولناک را فاش کرد.
رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی روز گذشته در تشریح جزئیات این ماجرای تکان دهنده به خبرنگار روزنامه خراسان گفت: ساعت حدود 30 دقیقه بامداد سه شنبه گذشته (نهم مرداد) مردی با ماموران پاسگاه انتظامی رادکان در یکی از روستاهای اطراف چناران تماس گرفت و مدعی شد که همسرش او را تهدید می کند و با هم اختلاف دارند.
دقایقی بعد نیروهای انتظامی برحسب وظیفه ذاتی پلیس عازم روستای خریج شدند و زوج مذکور را راهنمایی کردند که برای اختلافات خانوادگی به طور قانونی عمل کنند و با مشورت های تخصصی مراکز مشاوره ای و یا کمک از بزرگ ترها و افراد مورد اعتماد مشکلات خانوادگی خود را پیگیری کنند.
درهمین حال ماموران پیشنهاد کردند تا مرد 45 ساله نیز برای مدت کوتاهی از منزل خارج شود تا عصبانیت و خشم های خانوادگی کاهش یابد؛ اما صبح همان روز پسربچه 14 ساله ای با پلیس 110 تماس گرفت و از مرگ وحشتناک دو عمه اش در منزل روستایی خبر داد.سرهنگ کارآگاه جواد شفیع زاده افزود:با اعلام این گزارش و با دستور سرهنگ علایی(فرمانده انتظامی چناران) بلافاصله گروهی از عوامل انتظامی عازم روستای خریج شدند و با مشاهده صحنه دردناک قتل دو خواهر 48 و 50 ساله، بی درنگ مراتب را به قاضی لشگری(بازپرس شعبه دوم دادسرای عمومی وانقلاب چناران) اطلاع دادند.
مقام ارشد پلیس آگاهی خراسان رضوی تصریح کرد:با آغاز تحقیقات درحضور مقام قضایی،مشخص شد دو خواهر مذکور با ضربات چوب و به طرز فجیعی به قتل رسیده اند .بنابراین ماجرا به طور ویژه مورد کنکاش های تخصصی قرارگرفت. وی اضافه کرد:ادامه بررسی های پلیس با توجه به اختلافات شدید خانوادگی مردی که اوایل بامداد با نیروهای انتظامی تماس گرفته بود،به سرنخ هایی رسید که فرضیه جنایت خانوادگی قوت گرفت و با اظهارات نوجوان 14 ساله دیگر تردیدی باقی نماند که «حسن-م» بعد از قتل همسر و خواهرزنش متواری شده است.
سرهنگ جوادشفیع زاده با اشاره به دستورات قضایی بازپرس پرونده ،خاطرنشان کرد:با توجه به اهمیت موضوع ،ردیابی های اطلاعاتی به گروه زبده ای از افسران اداره جنایی پلیس آگاهی به سرپرستی سرهنگ محمد همتی (رئیس اداره جنایی آگاهی خراسان رضوی)سپرده شد و بدین ترتیب کارآگاهان با بهره گیری از فناوری های نوین اطلاعاتی به ردزنی متهم فراری پرداختند و مخفیگاه وی را در یکی از مسافرخانه های اطراف بولوار طبرسی جنوبی شناسایی کردند.
وی گفت: طولی نکشید کارآگاهان در یک عملیات هماهنگ و ضربتی موفق شدند عامل این دو جنایت هولناک را دستگیر کنند و به پلیس آگاهی انتقال دهند که وی پس از اعتراف اولیه تحویل کارآگاهان اعزامی از پلیس آگاهی چناران شد.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: شب گذشته با انتقال متهم به پلیس آگاهی چناران بازجویی های تخصصی از وی با حضور قاضی لشگری در پلیس آگاهی آغاز شد و متهم به صراحت قتل دو خواهر را پذیرفت . او انگیزه خود از ارتکاب این جنایت را بدبینی نسبت به همسر و باجناقش ذکر کرد و گفت:آن شب وقتی پلیس مرا راهنمایی کرد تا برای چند ساعت منزل را ترک کنم وسایل شخصی ام را جمع کردم و از خانه بیرون آمدم اما در مسیر دچار وسوسه های شیطانی شدم و دوباره در حالی به خانه بازگشتم که همسرم و خواهرش در اتاق خواب بودند چماق را برداشتم و با ضرباتی که بر سر آن ها کوبیدم هر دو نفر را به قتل رساندم و سپس با خودروهای عبوری به مشهد گریختم.
متهم به قتل ادامه داد:صبح هنگام به خاطر آن که نگرانی شدیدی داشتم با پسر نوجوان برادرزنم تماس گرفتم و به او گفتم: من با عمه ات دعوا کردم به خانه آن ها برو و ببین اوضاع چگونه است. او هم دقایقی بعد با من تماس گرفت وگفت: «هردو مرده اند!»
این بود که اتاقی را در یک مسافرخانه اجاره کردم تا برای فرارتصمیم بگیرم اما طولی نکشید که کارآگاهان پلیس آگاهی را بالای سرم دیدم.
بنابرگزارش روزنامه خراسان ، درحالی که متهم به قتل 45 ساله با دستور قضایی و برای کشف زوایای پنهان این دو جنایت وحشتناک در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی چناران قرارگرفته بود، وی درباره جزئیات بیشتر این حادثه به سرگرد علی پهلوان (رئیس آگاهی چناران)گفت:حدود 3 سال قبل همسرم را طلاق دادم و در روستای خریج دوباره ازدواج کردم اما بدبینی و سوءظن مانند خوره به جانم افتاده بود که همین موضوع به درگیری های خانوادگی انجامید . بررسی های بیشتر دراین باره ادامه دارد.
عاقبت عاشقی تلگرامی !
می خواهم به دختران جوان بگویم باور کنید هیچ ارتباطی در فضای مجازی و یا عاشقی های هوس آلود با مردان متاهل، فرجامی جز بدبختی و سیاه روزی ندارد چرا که من هم مانند خیلی از دختران جوان این حرف ها را پوچ می انگاشتم و خودم را عاشق واقعی می دانستم اما امروز فریاد می زنم سرنوشت من در برابر چشمان شماست! زن 35 ساله با بیان این مطلب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت:18سال بیشتر نداشتم که مدام در شبکه های اجتماعی پرسه می زدم تا این که روزی پسر جوانی در تلگرام برایم پیامی عاشقانه فرستاد! خیلی زود همین پیامک به دیدار خیابانی انجامید و ما درحالی کنار کوهسنگی مشهد قرار آشنایی گذاشتیم که او دوستش «متین» را هم با خودش همراه کرده بود. در این قرار«متین»که متاهل بود با ابراز ناراحتی از ازدواجش، مدعی شد همسرش را دوست ندارد و به خاطر خانواده اش تن به ازدواج فامیلی داده است. آن روز «متین» شماره تلفنش را به من داد که سنگ صبورش باشم! اماخیلی زود به یکدیگر علاقه مند شدیم و قرارهای ما از روابط عاشقانه فراتر رفت. حالا دیگر شبانه روز پیامک بازی می کردیم و جملات عاشقانه ما بر صفحه گوشی تلفن نقش می بست تا این که همسر «متین» متوجه ماجرا شد و با حالت قهر به خانه پدرش رفت؛ ولی وقتی فهمید باردار است با وساطت بزرگترها «متین» را بخشید و به خانه اش بازگشت. در این شرایط من هم خواستگار داشتم ولی دلم با «متین»بود چرا که نمی خواستم با فردی جز «متین» ازدواج کنم؛ فکر می کردم عشق من یک عشق واقعی است وکسانی که این گونه عشق هارا خیابانی و هوس آلود می خوانند سخت در اشتباه هستند و من به آن ها ثابت می کنم که همه عاشقی ها هوس نیست! بالاخره از خانه فرارکردم و با «متین»دریکی از مسافرخانه های مشهد قرارگذاشتم. آن مسافرخانه متعلق به پدر یکی از دوستان متین بود و ما چند روزی در آن جا به سر بردیم و بعد به روستای ما در اطراف شهر رفتیم. ولی یک روز عموی «متین» ما را به طور اتفاقی دید و این گونه با شکایت خانواده همسر «متین»پلیس به سراغم آمد و دستگیر شدیم. اما وقتی ماجرای ارتباط مخفیانه ما لو رفت با وجود مخالفت خانواده ها با هم ازدواج کردیم و همسر «متین» هم از او طلاق گرفت. در این شرایط احساس کردم خانواده «متین»به چشم دختری هرزه به من می نگرند و مرا به عنوان عروس خودشان نمی پذیرند.دیگر به خاطر همین آبروریزی هیچ کس با ما رابطه ای نداشت و من در چشم دیگران دختری «نجس» بودم که حتی کسی از دستم چیزی نمی گرفت!همه مرا لکه ننگی می دانستند که یک زندگی را متلاشی کرده ام و آه و ناله دختری را به دنبال دارم که با عشق و امید یک زندگی عاشقانه ساخته بود! در همین روزها دوباره خانواده ها دور هم نشستند و تصمیم گرفتند تا «متین»به زندگی گذشته اش بازگردد و مرا طلاق بدهد! وقتی اوضاع این گونه رقم خورد من هم با مردی مسن ازدواج کردم ولی هیچ علاقه ای به او نداشتم . بعد از گذشت 3سال از این ماجرا آن مرد هم مرا طلاق داد چرا که او می خواست برایش فرزندی به دنیا بیاورم که این گونه نشد! خلاصه وقتی تنها شدم دوباره به پرسه زنی در فضای مجازی روی آوردم که روزی بازهم پیامی عاشقانه بر صفحه گوشی ام نقش بست اما این پیام بازهم از سوی «متین»بود .او گفت:همسرش او را نبخشیده و با پذیرفتن سرپرستی فرزندش با مرد دیگری ازدواج کرده است! این بار «متین»به خواستگاری ام آمد و ما به طور رسمی ازدواج کردیم! پدرم نیز با همه مخالفت ها ولی برای حفظ آبرویش مجبور شد رضایت بدهد! اگرچه اکنون 11سال از ماجرای ازدواج دوباره با «متین»می گذرد اما از همان روزهای اول مشاجره های ما آغاز شد .وقتی هوسرانی های دوران جوانی جای خود را به عقل و تامل داد«متین»تازه فهمید که در حق همسر و فرزندش ظلم کرده است . از آن روز به بعد کتک کاری هایش در حالی شروع شد که من هم بیکس و تنها بودم و نه تنها هیچ پشتیبانی نداشتم بلکه همه به من به چشم دختری بی بند و بار می نگریستند و از شدت رسوایی تحمل نگاه های اطرافیانم را نیز نداشتم. با وجوداین مجبور به سکوت بودم تا این که صاحب یک دختر و پسر شدم. «متین»هم به مردی معتاد و بیکار تبدیل شده است و مرا عامل فلاکت و بدبختی هایش می داند. چندشب هم بعد از یک مشاجره طولانی و کتک کاری ،او مرا از خانه اش بیرون انداخت به طوری که التماس ها و خواهش هایم برای گذشت او بی فایده بود و اکنون نگران فرزند خردسالم هستم و به کلانتری آمده ام تا از طریق قانون سرپرستی فرزند کوچکم را به عهده بگیرم اما ای کاش ... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)بررسی های کارشناسی با ارسال پرونده این زن به دادسرای خانواده در دایره مددکاری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی