عروسی درخانه سالمندان تا جنایت درخانه وحشت!

او همسر۵۳ ساله اش را با ضربات هولناک «کلنگ»به قتل رساند و به همین دلیل هم مخاطبان روزنامه خراسان این مرد ۵۰ ساله را با لقب «کلنگی»می شناسند.
او شانزدهم آبان ضربات کلنگ را در حالی بر سر شریک زندگی اش فرود آورد که به خاطر خستگی زیاد به خواب عمیقی فرو رفته بود. چند روز بعد هم اقدامات پزشکی برای نجات جان این زن میان سال به نتیجه نرسید و او بر اثر عوارض ناشی از اصابت «کلنگ»جان سپرد. به دنبال وقوع این جنایت وحشتناک، قاضی دکتر صادق صفری که بر اساس تجربه قضایی خود و با توجه به گزارش پزشکان متخصص، دستور بازداشت این مرد ۵۰ساله را صادر کرده بود، قرارقضایی را تشدید کرد و بدین ترتیب تحقیقات قضایی در این باره آغاز شد.
بعد از اعتراف صریح متهم به قتل همسرش، انگیزه وی از ارتکاب این جنایت نیز مورد ریشه یابی قرارگرفت و متهم انگیزه روابط سرد عاطفی را مطرح کرد. در ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی، مقدمات بازسازی صحنه قتل نیز در روز یک شنبه گذشته فراهم شد و «جواد-ر»در حضور قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد در حالی به تشریح جزئیات این ماجرای تکان دهنده پرداخت که ابتدا سرگرد شکیبا(افسر جنایی آگاهی مشهد)نیز خلاصه ای از محتویات پرونده و اعترافات متهم در مراحل بازجویی را مقابل دوربین قوه قضاییه بازگو کرد.
در حاشیه بازسازی صحنه جنایت،«مردکلنگی»در گفت و گویی کوتاه به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان نیز درباره فراز و نشیب های زندگی آشفته خود پاسخ داد.
نامت چیست؟جواد- ر
همسرت از بستگانت بود؟ بله !
چقدر سواد داری؟بی سوادم
اهل مشهد هستی؟ در مشهد به دنیا آمدم اما در روستای شفیع در نزدیکی قوچان بزرگ شدم.
پدر و مادرت در آن جا سکونت داشتند؟ بله!پدرم در زمین های کشاورزی اطراف یک کافه معروف کار می کرد و در همان جا هم اقامت داشتیم.
تاچندسالگی روستا بودی؟۸ تا ۱۳ سالگی آن جا بودم و با تراکتور زمین شخم می زدم یا در دروی غلات به پدرم کمک می کردم.​​​​​​​
با همسرت چگونه آشنا شدی؟زمانی که ۱۳ ساله بودم یک روز پسر عموی پدرم پیشنهاد کرد چون برای دخترش خواستگاری از نیشابور آمده است من برای ازدواج پا پیش بگذارم و اگر به توافق نرسیدیم «ام البنین»با همان خواستگار نیشابوری ازدواج کند. من هم با خانواده ام رفتم و با جاری شدن صیغه محرمیت با او ازدواج کردم.
چه شد که دوباره به مشهد آمدید؟ ما ۳ سال نامزد بودیم البته همسرم ۳ سال از من بزرگ تر بود. وقتی به ۱۶سالگی رسیدم،پدرم کشاورزی را رها کرد و به عنوان نگهبان درخانه سالمندان مشهد مشغول کار شد. در این شرایط آن ها مجلس عروسی ما را در خانه سالمندان برگزار کردند و ما هم در همان محل ساکن شدیم.
یعنی شما هم در اتاق نگهبانی خانه سالمندان زندگی می کردید؟بله! حدود یک سال درکنا پدر و مادرم بودیم و بعد به کوی سیدی رفتیم ولی هنوز ۶ ماه از حضورمان درآن منطقه نگذشته بود که سارقان به اموال منزلمان دستبرد زدند و ما به شهرک نوده(نجف۱۲)آمدیم.
مستاجر بودید؟ نه!آن منزل کوچک را در خیابان نجف به مبلغ ۳۹۰ هزارتومان خریدیم. یک خانه کلنگی بود اما بیش از ۱۰ سال در همان خانه زندگی کردیم.
چه زمانی معتاد شدی؟از وقتی که به کوی نجف آمدیم همه اطرافیانم و همسایگانمان در گیر اعتیاد بودند، من هم همان جا معتاد شدم.
اختلاف خانوادگی با همسرت هم از ماجرای اعتیادت آغاز شد؟ نه! همسرم با آن که برای تامین مخارج زندگی در بیرون از منزل کار می کرد اما به اعتیادم کاری نداشت، فقط گاهی که عصبانی می شدم، ناسزا می گفتم و همسرم با حالت قهر به منزل پدرش می رفت اما دوباره بازمی گشت و زندگی مشترکمان ادامه داشت.
چندفرزند داری؟دختر بزرگم ازدواج کرده و اکنون ۳ فرزند دارد، پسرکوچکم نیز الان حدود ۱۶ سال دارد اما پسر دیگرم بیماری قلبی داشت. می خواستم دامادش کنم اما به خاطر همین بیماری در بیمارستان از دنیا رفت.
بعد از مرگ فرزندت به فکر ساختن خانه افتادید؟نه! من خانه نجف ۱۲ را فروختم ویک دستگاه پراید خریدم تا با آن کار کنم. چون همسرم در انبار یکی از مراکز تولیدی تخم مرغ کار می کرد. به همین دلیل منزلی را در منطقه بولوار توس اجاره کردیم و حدود ۳ سال دیگر مستاجر بودیم تا این که بازهم خانه ما را دزدان خالی کردند و من با فروش پراید، منزل دیگری را رهن کردم و برای خودم موتورسیکلت خریدم.
بعد از این ماجرا بیکار شدی؟گاهی سرکار می رفتم. مثلا نگهبان طرح اگو بودم. بعضی اوقات هم خرده کاری های بنایی انجام می دادم ولی دخل وخرجمان جور درنمی آمد. فقط روی درآمد همسرم حساب می کردیم.
مگر همسرت چقدر حقوق می گرفت؟ حقوق ثابت او حدود۷میلیون بود اما با اضافه کاری به ۱۰ تا ۱۱ میلیون تومان می رسید. او ۱۰ سال سابقه کار داشت و کار فرما هم از او راضی بود.
دیگر هیچ گاه دنبال شغل نرفتی؟من به خاطر اعتیادم به «شیشه» (موادمخدر صنعتی)کار زیادی نمی توانستم انجام بدهم. بعد هم یک روز با موتورسیکلت تصادف کردم و مهره های گردن و کمرم آسیب دید. چون ریسک عمل جراحی بالا بود باید مدارا می کردم و به همین خاطر سر هیچ کاری نمی رفتم! و عملا از کار افتاده شدم.
پس فقط همسرت مخارج زندگی را تامین می کرد؟بله!
چی شد که خانه محل قتل را ساختید؟زمانی که من بیکار بودم به ۱۶ متری زمان آمدیم و ۳ سال دیگر مستاجر بودیم تا این که همسرم پیشنهاد کرد با پول رهن خانه که خودش پرداخته بود، زمینی را در نجف ۲۹بگیریم ولی من راضی نبودم چون می ترسیدم پسرنوجوانم در آن جا مانند من معتاد شود اما چون مخارج زندگی را همسرم می داد، به ناچار موافقت کردم. زمین را خریدیم و یک چهار دیواری هم ساختیم تا لوازم منزل را داخل آن بگذاریم. بعد هم آرام آرام بقیه قسمت های ساختمان را تکمیل کردیم ولی هنوز نازک کاری های آن به اتمام نرسیده بود.
چرا روابط عاطفی سردی داشتید؟از روزی که به این منزل (خانه وحشت)آمدیم روز به روز توجه همسرم به من کم می شد چون کسب وکاری نداشتم و بیکار بودم. خیلی توسط همسرم تحقیر می شدم. حتی یک بار جلوی فرزندانم به من گفت:«اگر من نباشم شما از گرسنگی می میرید.» این جمله غرورم را شکست و هر روز بیشتر از گذشته احساس حقارت می کردم ولی چون معتاد و بیکار بودم باید سکوت می کردم.
یعنی به همین خاطر او را کشتی؟نه!عقده های حقارت روی هم تلنبار شده بود تا این که او یک روز قهر کرد و ۵ ماه به خانه برادرش رفت. وقتی بازگشت ادعا کرد ما با هم نامحرم هستیم! به گونه ای که ۱۰ روز با من هیچ رابطه عاطفی نداشت. من هم که به خاطر خانواده ام مصرف شیشه را به «متادون»تبدیل کرده بودم،این جمله او را نتوانستم تحمل کنم. آن شب (شب حادثه)وقتی خوابیدم مدام خواب تحقیرهای همسرم را می دیدم و حرف های توهین آمیز او را به یاد می آوردم که در یک لحظه از جا بلند شدم و کلنگ را از کنار اجاق گاز برداشتم. سپس در تاریکی شب حدود ساعت۳ یا ۳.۵ بود که بالای سرش ایستادم و با خودم گفتم با چندضربه همه تحقیرها و حرف هایش را جبران می کنم اما در واقع قصد کشتن او را نداشتم!
الان پشیمانی؟ خیلی! از خانواده ام شرمنده هستم!نمی دانم چه بگویم!فقط اگر آن تحقیرها وشکستن غرورم نبود این مشکل پیش نمی آمد. حتی وقتی امدادگران اورژانس آمدند و پیکر همسرم را به بیمارستان رضوی بردند من هم به همراه آن ها رفتم ولی توسط کارآگاهان پلیس دستگیر شدم.

دسیسه شرم آور!


باورم نمی شود که شوهر معتادم چنین دسیسه شرم آوری را طراحی کرده باشد. وقتی متوجه نقشه پلید او شدم، بلافاصله به درون سرویس بهداشتی گریختم و با گوشی تلفنی که از روی اُپن آشپزخانه برداشته بودم با پلیس تماس گرفتم که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن۲۵ ساله ای است که برای شکایت از همسر و صاحبخانه اش وارد مرکز انتظامی شده بود. او در حالی که بیان می کرد دیگر هیچ گاه نمی توانم به شوهر معتادم اعتماد کنم و به این زندگی فلاکت بار ادامه بدهم،درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت:۱۶ساله بودم که ترک تحصیل کردم چون علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم و از برخی دروس هم مانند ریاضی متنفر بودم چرا که همواره نمرات تک رقمی می گرفتم و نزد دوستانم تحقیر می شدم.
خلاصه در کنار مادرم امور خانه داری را فرا می گرفتم که «رامبد»به خواستگاری ام آمد. او ۶ سال از من بزرگ تر بود و در یکی از کارخانجات صنعتی کار می کرد. من هم که حالا ۱۹بهار از عمرم گذشته بود، پای سفره عقد نشستم و با «رامبد»ازدواج کردم. او درآمد زیادی نداشت و ما زندگی مشترکمان را در یک واحد آپارتمانی استیجاری آغاز کردیم. البته به خاطر افزایش قیمت های منازل دیگر هیچ گاه به خانه دار شدن فکر نمی کردیم و همه تلاشمان این بود که بتوانیم حداقل اجاره بها را پرداخت کنیم.
۲سال از زندگی مشترکمان گذشته بود که روزی «رامبد»ماجرای اشتغال در ۲شیفت کاری را مطرح کرد تا از پس مخارج برآییم. من هم پذیرفتم و این گونه شوهرم در همان کارخانه به شب کاری هم مشغول شد اما طولی نکشید که آرام آرام متوجه شدم شوهرم چهره ای رنگ پریده پیدا کرده وحتی نوع گفتار و رفتارش نیز عوض شده است. خیلی در این باره سماجت کردم تا دلیل آن را بفهمم چون احتمال می دادم شوهرم به خاطر کار زیاد به بیماری خاص دچار شده باشد.
بالاخره با اصرارهای من «رامبد»دست از انکار برداشت و به اعتیادش اعتراف کرد. او گفت:زمانی که شب کار بودم به پیشنهاد یکی از همکارانم و برای آن که در محل کار خوابم نبرد، پنهانی مصرف موادمخدر را شروع کردم و اکنون معتاد شده ام. از آن روز به بعد«رامبد»استعمال مواد مخدر را آشکار کرد اما دیگر همواره با تاخیر به محل کارش می رسید یا مدام در حال چرت زدن بود. کار به جایی رسید که بهانه های او برای ترک کار یا تاخیرهایش نیز برای کارفرما پذیرفتنی نبود و در نهایت او از محل کارش اخراج شد. در همین حال شوهرم به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شده بود و این موضوع روزگار مرا نیز نابود کرد ولی خوشبختانه من هنوز فرزندی نداشتم و در این شرایط نمی خواستم باردار شوم چون از آینده ام بسیار وحشت داشتم.
خلاصه در حالی قید مادر شدن را زدم که در کنار مردی بی مسئولیت قرارگرفته بودم و اوضاع مالی ما روز به روز بدتر می شد تا حدی که «رامبد» برای تامین هزینه های اعتیادش به فروش لوازم منزل روآورد. او حتی جاروبرقی و ماشین لباس شویی را هم فروخت و من مجبور بودم با دست لباس ها را شست وشو بدهم و با جاروی دستی خانه را تمیز کنم! از سوی دیگر نیز اجاره منزل چندماه به تاخیر افتاده بود و صاحبخانه که مرد جوانی بود هر روز با ناسزا گویی و توهین از ما می خواست خانه را تخلیه کنیم یا اجاره را بپردازیم. او با همسر صیغه ای اش در طبقه بالا زندگی می کرد و هر شب بساط رقص وپایکوبی وشب نشینی در منزلشان برپا بود ولی ما نمی توانستیم اجاره خانه را پرداخت کنیم. به یکباره رفتارهای «جمشید»تغییرکرد، او دیگر نه تنها ناسزا نمی گفت بلکه زمانی که به طور اتفاقی بایکدیگر برخورد می کردیم بسیار مودبانه بامن رفتار می کرد. با آن که از این تغییر ناگهانی به شدت متعجب بودم اما یک روز شوهرم از من خواست تا غذایی آماده کنم و صاحبخانه را به مهمانی فرا بخوانیم. من هم پذیرفتم و آن زوج جوان یک شب برای صرف شام به منزل ما آمدند ولی بعد از شام در حالی که من مشغول شست وشوی ظروف بودم دریک لحظه متوجه شدم که «رامبد»و همسر صیغه ای صاحبخانه بیرون رفته اند و من و «جمشید»تنها مانده ایم. هنگامی که چشم به اطراف چرخاندم در حالی متوجه نگاه های هوس آلود او شدم که به طرز زننده ای روی مبل لم داده بود. وقتی فهمیدم که او قصد تعرض به مرا دارد و همه این مهمانی یک نقشه شیطانی وحشتناک بوده است، ناگهان گوشی تلفن را از روی اُپن آشپزخانه چنگ زدم و درون سرویس بهداشتی پریدم. در را از داخل قفل کردم و با پلیس۱۱۰ تماس گرفتم. «جمشید»هم که متوجه تماس من شده بود بلافاصله از خانه فرارکرد و من اکنون به کلانتری آمده ام تا از صاحبخانه و شوهر معتادم شکایت کنم چرا که اصلا در تصورم نمی گنجید که همه این دسیسه های شرم آور زیر سر شوهرم باشد اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد)تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این زن جوان آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

موتور سواران «پلنگ پوش»در تور پلیس!

​​​​​​​ زن ومرد پلنگ پوشی که در پی یافتن طعمه ای برای سرقت بودند،در حالی با هوشیاری عوامل کلانتری آبکوه مشهد دستگیر شدند که زن جوان به ۵ فقره سرقت اعتراف کرد.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، در پی اعلام یکی از شهروندان به پلیس ۱۱۰ مبنی بر این که موتور سواران نقابدار در خیابان امام هادی (ع)مشهد به طرز مشکوکی مشغول پرسه زنی هستند، بی درنگ گروه گشت نامحسوس با دستور سرهنگ روح ا...لطفی (رئیس کلانتری)عازم محل مذکور شدند و زن و مرد موتورسوار را شناسایی کردند اما آن ها هیچ گونه مدارکی به همراه نداشتند.
در همین حال در بازرسی از راکب نقابدار موتورسیکلت یک عدد انبر دست و چاقوی تاشو به همراه یک دستگاه شوکر برقی و ابزار مصرف شیشه کشف شد.
دقایقی بعد با انتقال متهمان به مرکز انتظامی،روند تحقیقات تغییر کرد چرا که مشخص شد زن ۳۰ ساله(سرنشین موتورسیکلت)دارای چندین سابقه کیفری از قبیل سرقت،زورگیری، نزاع و غیره است که با نام مستعار«مهسا»تردد می کند. در بازرسی از کیف دستی وی نیز مقداری شیشه،یک دستگاه گوشی سرقتی و مقادیری هرویین و گل به همراه چاقوی تاشو کشف شد که به طرز ماهرانه ای درون لباس هایش پنهان کرده بود.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است تحقیقات نیروهای تجسس با راهنمایی های رئیس کلانتری آبکوه برای کشف جرایم احتمالی موتورسواران نقابدار پلنگ پوش ادامه دارد.

عامل دستبرد به خودروهای اطراف مراکز تجاری به دام افتاد

​​​​​​​ جوانی که به صندوق عقب خودروهای پارک شده در اطراف مراکز تجاری دستبرد می زد، در حالی با هوشیاری ماموران انتظامی و اقدام سریع پلیس دستگیر شد که تاکنون راز تعداد زیادی از سرقت ها را فاش کرده است.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،همزمان با اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی در مشهد و برخورد با سارقان خرد، گروهی از نیروهای گشت نامحسوس کلانتری میرزا کوچک خان مشهد نیز وارد عمل شدند و گشت زنی های هدفمند را در حالی ادامه دادند که سرقت های سریالی قطعات و محتویات خودرو روند صعودی به خود گرفته بود.
در همین حال ماموران انتظامات یکی از مراکز تجاری در خیابان شهید مفتح با نیروهای انتظامی تماس گرفتند و از حضور پرایدسواری در اطراف مرکز تجاری خبر دادند که مشغول دستبرد به صندوق عقب خودروهای پارک شده بود. بنابراین بی درنگ عوامل گشت نامحسوس به طرف مرکز تجاری حرکت کردند و با همکاری نگهبانان مرکز تجاری،دزد اموال داخل خودروها را به دام انداختند.
در بازرسی از داخل پراید جوان متهم به سرقت، تعداد زیادی لوازم سرقتی شامل جک، زاپاس، چادرمسافرتی و ...کشف شد و متهم در حالی به کلانتری انتقال یافت که در ادامه، بررسی ها نشان داد او در یکی از سرقت ها تکه کاغذی را جا گذاشته بود که در آن شماره پلاک یکی از خودروها یادداشت شده بود.
به گزارش روزنامه خراسان،تحقیقات افسران دایره تجسس با نظارت مستقیم سرهنگ علی برزنونی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان)برای کشف سرقت های دیگر این سارق حرفه ای همچنان ادامه دارد.

عشق موتور !


وقتی در ۱۲سالگی سوار بر موتورسیکلت تصادف کردم تا سرحد مرگ پیش رفتم؛ چرا که دچار ضربه مغزی شده بودم و به مدت یک سال تحت درمان قرارداشتم. بعد از آن بود که «ساعد» اولین سیگار را به دستم داد و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، نوجوان ۱۵ ساله ای که مدعی بود با کمک ناظم و مدیر مدرسه اش دیگر لب به سیگار نزده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: در یک منزل ۵۰ متری در حاشیه شهر زندگی می کردیم و پدرم نیز با موتورسیکلت مسافرکشی می کرد. من از ۳ سالگی عشق عجیبی به موتور داشتم و مدام گریه می کردم تا پدرم مرا سوار موتورسیکلت کند و دور بزند!
زمانی که به ۱۲ سالگی رسیدم آن قدر پدر و مادرم را تحت فشار قراردادم که مجبور شدند یک دستگاه موتورسیکلت برای من بخرند؛ ولی مدت زیادی نگذشته بود که در یک حادثه وحشتناک کنترل موتورسیکلت از دستم خارج شد و با سر به دیوار یک منزل مسکونی برخورد کردم. به دلیل این که ضربه مغزی شده بودم پزشکان امیدی به بهبود من نداشتند و تا سرحد مرگ پیش رفتم؛ اما گویی معجزه ای رخ داد و من هوشیاری ام را به دست آوردم. با وجود این، یک سال تحت درمان بودم و از درس و مدرسه عقب افتادم. هنگامی که دوباره راهی مدرسه شدم، پدرم تهدید کرد که دیگر حق ندارم از موتورسیکلت استفاده کنم. او موتور را فروخت و خانواده ام تلاش کردند تا افکار مرا از موتورسواری منحرف کنند؛ ولی آتش این عشق در جانم شعله ور بود . مانند دیوانه ها وقتی پدرم به خانه می آمد موتورسیکلت او را برق می انداختم و با قطعات آن حرف می زدم. در همین حال تصمیم گرفتم بعد از مدرسه کاری پیدا کنم تا بتوانم خودم یک دستگاه موتورسیکلت بخرم! اما پدرم مانع می شد.
سخت گیری های او به شدت آزارم می داد .
هنگامی که با دوستان هم محله ای دور هم می نشستیم، من همواره در رویاهایم سوار بر موتورسیکلت بودم و آرزو می کردم روزی بتوانم برای خودم موتورسیکلت خریداری کنم!
در یکی از همین دورهم‎نشینی ها بود که «ساعد» سیگاری را روشن کرد و لای انگشتانم گذاشت. او مدعی بود با چند پک همه غم هایم را فراموش می کنم و برای لحظاتی عشق موتور از ذهنم بیرون می رود. این سرآغاز بدبختی های من بود چرا که با پیشنهاد «ساعد» دیگر فندک و بسته سیگار با خودم حمل می کردم و هر از گاهی یک نخ سیگار را آتش می زدم تا این که یک روز وقتی به طور مخفیانه در گوشه مدرسه مشغول استعمال سیگار بودم، ناگهان ناظم مدرسه را مقابل خودم دیدم. از ترس زبانم بند آمده بود. فکر می کردم دیگر مرا اخراج می کنند و کتک مفصلی هم از پدرم می خورم.
از شدت شرم سرم را پایین انداختم و حرفی برای گفتن نداشتم. او مرا با خودش به دفتر برد و موضوع را با مدیر مدرسه طرح کرد. آن ها با حوصله به حرف های من گوش دادند. تحقیرم نکردند ! سرزنشم نکردند! فقط ریشه سیگارکشی را جویا شدند. وقتی دیدم قضاوت نمی شوم سفره عقده هایم را باز کردم و این گونه ناظم و مدیر مدرسه تصمیم گرفتند برای رهایی از این وضعیت به من کمک کنند. خلاصه با یاری آن ها الان حدود یک ماه است که لب به سیگار نزده ام و به قول و وعده خودم وفادار ماندم. از سوی دیگر هم آن ها پدر مرا به مدرسه دعوت کردند و درباره عشق من به موتور با او سخن گفتند. در نهایت قرار شد تا ۱۸ سالگی صبر کنم وقتی گواهی‎نامه موتورسیکلت گرفتم بعد پدرم کمک کند تا یک دستگاه موتورسیکلت دیگری بخرم؛ چرا که در صورت نداشتن گواهی‎نامه و بیمه موتورسیکلت اگر حادثه ای رخ دهد جبران آن بسیار سنگین و گاهی ناممکن خواهد بود. بالاخره رفتارهای ناظم و مدیرمدرسه مرهمی بر زخم هایم شد و من هم دیگر هیچ گاه مسیر خلاف و خلافکاری را در پیش نمی گیرم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با راهنمایی های سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری سجاد مشهد) اقدامات مهارت آموزی درباره «نه» گفتن هنگام پیشنهادهای ناشایست دوستان برای این نوجوان ۱۵ ساله در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد تا او مسیر صحیح زندگی را بیابد.

جدال با برادران ناتنی !


می خواهم دست از سرم بردارند. آن ها مدام مرا کتک می زنند و با تهمت های زشت و ناروا آزارم می دهند. با آن که خودشان زندگی آشفته ای دارند و همسرانشان طلاق گرفته اند اما باز هم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر ۱۶ ساله ای که مدعی بود دیگر نمی‌تواند رفتارهای پرخاشگرانه برادران ناتنی اش را تحمل کند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: مادرم زمانی که ۱۹ سال بیشتر نداشت به عقد مردی درآمد که ۲۰ سال از او بزرگ تر بود و زن دیگری هم داشت.
او از روستاهای نیشابور به مشهد آمده بود اما مشکلی با پدرم نداشت، اما ۲ برادر ناتنی ام زندگی من و خواهر بزرگ ترم را سیاه کرده بودند تا جایی که وقتی من ۷ ساله بودم خواهرم بر اثر تصادف رانندگی جان سپرد. آن ها خواهرم را هم اذیت می کردند حتی یک بار او را جلوی خودروی عبوری در جاده انداخته بودند و ۴۰ هزار تومان برای گذشت از راننده خودرو گرفته بودند. هنگامی که خواهرم به خانه رسید پاهایش چنان درون کفش باد کرده بود که مادرم مجبور شد با تیغ موکت بری کفش های او را ببرد تا پایش را بیرون بیاورد. من هم تا کلاس هشتم درس خواندم و دیگر به مدرسه نرفتم چون پدرم بیمار بود و کمتر سرکار می رفت. آن زمان ۹ سال بیشتر نداشتم که در کلاس های آموزش خیاطی شرکت کردم و این حرفه را آموختم ولی از چند سال قبل که ۲ برادر ناتنی ام به مصرف شیشه اعتیاد پیدا کردند مدام مرا کتک می زدند. آن ها حتی مادرم را هم که به کمک من آمده بود با کمر بند کتک زدند و من هم شکایت کردم. با آن که آن ها با مادرشان جدا از ما زندگی می کنند ولی همواره مرا زیر نظر دارند و اذیتم می کنند. گاهی مرا دختری با روابط نامتعارف می نامند و گاهی هم با مادرم تماس می گیرند و از اعتیاد من سخن می گویند.
چند روز قبل هم زمانی که من در خانه نشسته بودم و با یکی از دوستانم تلفنی گفت وگو می کردم، ناگهان یکی از برادرانم به مادرم زنگ زد و ادعا کرد که مرا در خیابان با پسری جوان دیده است! مادرم نیز یک لحظه گوشی را به من داد تا با او صحبت کنم و متوجه شود که اشتباه می کند! ولی او گفت: به خانه ما بیایید تا با هم صحبت کنیم!
اما زمانی که من و مادرم به منزل آن ها رفتیم کتک کاری و درگیری شروع شد. آن ها به من تهمت می زدند در حالی که من در خانه مشغول خیاطی بودم و با دوستم صحبت می کردم. آن ها خودشان زندگی بی سرو سامان و آشفته ای دارند به گونه ای که همسرانشان هم از آن ها طلاق گرفته اند و خودشان هم سابقه زندان دارند. البته من هم قبلا زیاد از خانه بیرون می رفتم و برخی پسران سعی می کردند با من ارتباط برقرار کنند ولی وقتی از عاقبت دوستی های خیابانی مطلع شدم که چه بلایی سر یکی از دوستانم آمده بود، دیگر دوست ندارم به راحتی فریب چرب زبانی و وعده های ازدواج را بخورم! اما ای کاش ...
گزارش روزنامه خراسان حاکی است: با دستور سرگرد احمدآبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی های کارشناسی برای رفع مشکل این دختر نوجوان با دعوت از خانواده وی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ | 13:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |