شب عاشورا
شب عاشورا شب دهم محرم سال ۶۱ هجرى است که فردای آن واقعه عاشورا به وقوع پیوست و امام حسین علیه السلام و یارانش در آن واقعه به شهادت رسیدند. شب عاشورا را امام حسین علیه السلام از سپاه عمر سعد مهلت خواست تا به عبادت و تلاوت قرآن بپردازد. امام حسین علیه السلام در آن شب، براى یارانش سخنرانى کرد و از اتفاقی که در انتظار آنهاست بدانها خبر داد و عقد بیعت با خود را از گردن آنها برداشت که اگر می خواهند بازگردند، اما آنان بر سر عهد خود ماندند و مراتب اخلاص و وفاى خویش را در سخنرانیهاى پرشور خود ابراز کردند.
عبادت امام حسین علیه السلام و یارانش در شب عاشورا
شب عاشورا به عنوان آخرین شب زندگانی امام حسین علیهالسلام و یاران وفادارش، برای آنان بسیار باارزش و مغتنم بود. آنان از این شب، بیشترین و بهترین بهرههای معنوی و عرفانی را تحصیل کرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نیاز، مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجد و شب زنده داری صیقل داده و برای شهادت در راه خدا آماده کردند.[۲] . در شب عاشورا، آن چنان مناجات ملکوتی امام و یارانش در فضای کربلا پیچیده بود، که در روایات چنین تعبیر شده و لهم دَویّ کَدَوی النحل، مابین راکع و ساجد و قائم و قاعد؛ صدای زمزمه ناله آنها همانند آوای بال زنبور عسل شنیده می شد، بعضی از آنها در رکوع، و بعضی در سجده، و جمعی ایستاده و گروهی نشسته مشغول عبادت بودند». همین سوز و گداز مناجات آنها، آن چنان دشمن را تحت تاثیر قرار داد که سی و دو نفر از آنها همان شب به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوستند.[۳]
کندن خندق به دور خیمه ها
اردوگاه امام حسین علیه السلام به این نحو بود که خیمه های زنان در وسط بود و اطراف آن خیمه های بنی هاشم و پس از آن خیمه های اصحاب امام.[۴] . یکی از اقداماتی که در شب عاشورا به دستور امام حسین علیه السلام انجام گرفت آن بود که خیمهها را به یکدیگر نزدیک کردند به نحوی که طناب هر خیمه در داخل خیمه دیگر قرار می گرفت و در اطراف خیمهها از سه طرف خندقی حفر کرده و آنها را از خار و هیزم انباشته کردند[۵] این تصمیم و تدبیر آن حضرت،در روز عاشورا بسیار کارساز بود. زیرا بارها دستههایی از سپاه عمر بن سعد، قصد هجوم به خیمه گاه امام حسین علیه السلام را نمودند ولی با انبوهی از آتشی که در خندق روشن شده بود مواجه شده و نتوانستند از پشت به خیمه ها هجوم بیاورند.
آوردن آب
مطابق با روایت کتاب امالى صدوق از حضرت صادق علیه السّلام امام حسین علیه السلام در شب عاشورا فرزند خود على اکبر فرزند خود را با سى سوار و بیست پیاده فرستاد تا آب آوردند در حالی که سخت ترسان بودند.[۶] . البته با وجود جمعیتی حدود 200 نفر از مردو زن و کودک در خیمه های امام حسین علیه السلام و نیاز آنها به شرب و پخت و پز و شست و شو و نیز نیاز اسبان و شترانی که به همراه داشته اند، تمام شدن این حجم اندک از آب در روز عاشورا قابل تصور است و این روایات ضدیتی با روایاتی که تشنه بودن امام و اهل بیت علیهم السلام و کودکان در خیمه ها در روز عاشورا را گزارش می کند ندارد.
گفتگوی امام حسین با اصحاب
امام حسین علیه السّلام اصحاب خود را نزدیک غروب جمع کرد و گفت: "خداى را ستایش مىکنم بهترین ستایش و او را سپاس مىگویم بر خوشى و بر سختى، بار خدایا تو را سپاسگزارم که به نبوّت ما را بنواختى و قرآن را به ما آموختى و در دین بینا گردانیدى و ما را چشم و گوش و دل دادى، پس ما را از سپاسگزاران شمار" فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ الله عَنِّي خَيْرا" . اما بعد، من اصحابى ندانم باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و نه خانواده اى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بسته تر از خاندان خود. پس خدا شما را جزاى نیکو دهد از من و من گمان دارم با اینان کار به جنگ و ستیز کشد و همه شما را اذن دادم بروید و عقد بیعت از شما بگسستم و تعهّد برداشتم، اکنون شب است و تاریکى شما را فرو گرفته است، آن را شتر سوارى خود انگارید و هر یک دست یکتن از اهل بیت مرا بگیرید و در دهها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج دهد، براى آنکه این مردم مرا مىخواهند و چون بر من دست یافتند از طلب دیگران مشغول شوند." پس برادران و پسران و برادرزادگان و دو پسر عبدالله جعفر گفتند: این کار براى چه کنیم؟ براى اینکه پس از تو زنده مانیم؟ خدا نکند که هرگز چنین شود. و عبّاس بن على علیه السّلام آغاز سخن کرده بود و آن جماعت پیروى او کردند و مثل او یا نزدیک به گفتار او سخن گفتند. پس حسین علیه السّلام با بنى عقیل فرمود: کشته شدن مسلم شما را کفایت کرد، پس شما بروید اذن دادمتان. گفتند: سبحان اللّه مردم چه مىگویند مىگویند بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود را که بهترین اعمام بودند رها کردیم و با آنها تیرى نیفکندیم و نیزه و شمشیرى بکار نبردیم و ندانیم چه کردند. نه، قسم به خدا چنین نکنیم و لیکن به مال و جان و اهل مواسات کنیم و اینها را در راه تو دربازیم و کارزار کنیم و هر جاى تو روى ما با تو رویم. زشت باد زندگى پس از تو. و مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما دست از تو برداریم؟ نزد خداوند در اداى حق تو بهانه ما چه باشد؟ به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و به این شمشیر تا دسته آن در دست من است بر آنها بزنم و اگر سلاح نداشته باشم سنگ بر آنها افکنم. قسم به خدا ما تو را رها نمىکنیم تا خدا بداند پاس حرمت رسول را در غیبت او داشتیم درباره تو و اللّه اگر من دانستم که کشته مىشوم باز زنده مىشوم باز سوخته مىشوم باز زنده مىشوم باز کوبیده و پراکنده مىشود و هفتاد بار با من این کار کنند باز از تو جدا نمىشدم تا نزد تو مرگ را دریابم. پس چگونه این کار را نکنم که کشتن یک بار است پس از آن کرامتى که هرگز به پایان نرسد. و زهیر بن قین بجلی برخاست و گفت: دوست دارم کشته شوم باز زنده شوم، باز کشته شوم و همچنین هزار بار و خداوند کشتن را از تو و این جوانان اهل بیت تو بازگرداند. و دیگر اصحاب گفتند: سوگند به خداى که از تو جدا نمىشویم و لیکن جان ما فداى جان تو است با گلوگاه و پیشانى و دست تو را نگاهدارى مىکنیم. وقتى ما کشته شدیم آنچه بر ما بوده است وفا کرده ایم و انجام دادهایم.[۷] . همه یاران امام حسین (علیه السّلام) که به همین مضامین سخن گفتند که به خدا سوگند تو را رها نمیکنیم، بلکه جانهایمان را فدایت میکنیم و دست و صورت و گردن خود را سپر بلای تو قرار میدهیم که اگر در رکاب تو کشته شویم، به عهدی که با پروردگار خود بستهایم، وفادار بوده و وظیفه ای که به عهده داریم، انجام داده ایم.[۴] [۵] . در برخی از کتب مناقب، به نقل از امام سجاد (علیه السّلام) آمده است که وقتی اصحاب، وفاداری خود را اعلام کردند و از رفتن خودداری کردند، پدرم فرمود: همهٔ شما فردا کشته میشوید و یک تن از شما زنده نخواهد ماند. گفتند: سپاس خدای را که عزت شهادت همراه تو را نصیب ما کرد. آنگاه حضرت برای آنان دعا کرد و فرمود: اکنون به بالا نگاه کنید، پس به موقعیت خود در بهشت نظری کردند و امام جایگاه هر یک را نشان میداد... (همچنین گفته شده است در این شب، قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیهالسّلام از عمویش سؤال کرد: آیا من هم کشته میشوم؟ امام حسین که از او پرسید: مرگ در نظر تو چگونه است؟ گفت شیرینتر از عسل، امام فرمود: آری، عمویت فدای تو، تو هم یکی از مردانی هستی که پس از گرفتاری و امتحان بزرگی کشته خواهی شد.( [۶] [۷] . در برخی کتب متاخر، به نقل از سکینه، دختر امام حسین (علیه السّلام)، چنین آمده است که پس از سخنان امام، گروهی از همراهان آن حضرت صحنه کربلا را ترک کردند و رفتند.[۸] [۹] . لیکن این سخن در منابع تاریخی وجود ندارد و هیچ گزارشی آنرا تایید نمیکند. بنا به آنچه پیشتر گفته شد، در شب عاشورا همهٔ اصحاب امام اعلام وفاداری کردند و گفتند تا پای جان میایستیم. به نظر میرسد کسانی که این مطلب را در کتاب خود آوردهاند، آنچه را در منزل زباله رخ داد، و عده ای که به اغراض مختلف به همراه امام آمده بودند، او را رها کردند، [۱۰] . به خطا در شب عاشورا گزارش کرده اند. همچنین به نظر میرسد خبر مسعودی مبنی بر اینکه هنگام ورود به کربلا، پانصد سواره و یک صد پیاده همراه امام بودند[۱۱] . درست نباشد، زیرا این رقم را مورخان دیگر گزارش نکرده اند، بلکه برخی گفته اند با امام، تنها پنجاه نفر به کربلا آمدند. (این از مواردی است که اگر دلیلی برای ثبت ارقام در منابع تاریخی با عدد، و نه با حروف، وجود داشت، اشکال را از این جهت میدانستیم و میگفتیم ۵۰ با ۵۰۰ اشتباه شده است. طبری در یک روایت، اصحاب امام را هنگامی که به سمت کربلا میرفتند ۴۵ سواره و یکصد پیاده دانسته است، لیکن نمیتوان آن را مربوط به زمان ورود و حضور آن حضرت در کربلا هم دانست.( [۱۲] [۱۳] . در مجموع، شواهد و قراین، گزارش مسعودی را تایید نمیکند. بنابراین سخن برخی محققان نیز که به استناد گزارش مسعودی گفته اند در شب عاشورا عده ای از لشکر امام رفتند، [۱۴] . محل تامل جدی است. البته بلاذری، از برگشتن یکی از همراهان امام خبر میدهد و مینویسد: فراس بن جعدة بن هبیره مخزومی جعده، پسرعمهٔ امام حسین (علیه السّلام)، و مادر امهانی، دختر ابوطالب بود. با امام حسین (علیه السّلام) بود و تصور میکرد با امام مخالفت نخواهد شد. اما وقتی اوضاع را نامساعد و دشوار دید ترسید، از اینرو امام به او اجازه برگشت داد و او شبانه از آنجا رفت. (برخی معتقدند این خبر به دلایلی نمیتواند درست باشد، چون علاوه بر منحصر بودن آن به کتاب بلاذری، اینکه جعدة بن هبیره فرزندی به نام فراسی داشته باشد. در منابع نیست. به فرض وجود داشتنش، او پسرعمه امام بود و خود بلاذری میگوید: فرزندان هبیره از پیروان اهل بیت و عارف به مقام آنان بودند، به علاوه، آنان به شجاعت معروف بودند.([۱۵] [۱۶] [۱۷] . به نظر میرسد این قضیه اگر صحت داشته باشد، مربوط به غیر از شب عاشورا باشد.
سخنان امام حسین با حضرت زینب
امام سجاد علیه السلام می فرماید: آن شب که پدرم فرداى آن کشته شد نشسته بودم و عمّهام زینب پرستارى من مىکرد ناگاه پدرم برخاست و در خیمه دیگر رفت و جَون بن حُوَی مولاى ابى ذر غفّارى نزد او بود و شمشیر او را اصلاح مىکرد و پدر من مىگفت: یا دهر افّ لک من خلیل- کم لک بالاشراق و الأصیل . من صاحب و طالب قتیل - و الدّهر لا یقنع بالبدیل . و انّما الامر الى الجلیل - و کلّ حىّ سالک سبیلى . یعنى: اى روزگار افّ بر تو باد که بد دوستى، چه بسیار در بامداد و شام یار خود و طالب حق را کشته اى و روزگار بدل قبول نمىکند. کار واگذارده به خداوند بزرگ است و هر زنده بر این راه که من روم رفتنى است. امام دو بار یا سه بار این ابیات را تکرار کرد تا من مقصود وى را دریافتم. پس گریه گلوى مرا بگرفت و سکوت کردم و دانستم بلا فرود آمد و اما عمهام زینب آنچه من شنیدم بشنید و رقّت قلب و زارى کردن شأن زنان است خوددارى نتوانست، برجست با سر برهنه و دامنکشان رفت تا نزد پدرم و گفت:" واثکلاه لیت الموت اعدمنى الحیوة الیوم ماتت امّى فاطمة و ابى علىّ و اخى الحسن علیهم السّلام یا خلیفة الماضین و ثمال الباقین؛ واى از این مصیبت کاش مرگ آمده و زندگانى مرا نابود کرده بود امروز مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن- علیهم السّلام- از دنیا رفتند اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان". . پس حسین علیه السّلام سوى او نگریست و گفت: یا أخیة لا یذهبنّ حلمک الشّیطان : اى خواهرک من بردبارى تو را شیطان نبرد. و اشک در دو چشمش بگردید و گفت: «لو ترک القطا لنام»: اگر مرغ سنگخوار را به حال خود بگذارند مىخوابد[۸] . پس عمّه ام گفت: «یا ویلتاه أفتغتصب نفسک اغتصابا فذاک اقرح لقلبى و اشدّ على نفسى». یعنى: آیا تو را به ستم مىگیرند و این دل مرا بیشتر خسته و آزرده کند و بر جان من سخت دشوار و گران است. آنگاه سیلى بر روى خود زد و گریبان چاک کرد و بیهوش بیفتاد. حسین علیه السّلام برخاست و آب بر روى او ریخت (تا بهوش بازآمد) و با او گفت: اى خواهر از خداى بترس و به شکیبایى از جانب خداى تسلّى جوى و بدان که اهل زمین مىمیرند و اهل آسمانها نمىمانند و هر چیز فانى شود مگر وجه اللّه، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و بازگرداند و خدا خود تنهاست، جدّ من بِه از من بود و پدرم به از من و مادرم و برادرم بهتر از من بودند و من و هر مسلمانى را باید به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تأسّى جستن؛ و به امثال این سخنان او را تسلیت داد و با او گفت: یا أخیة انّى اقسمت علیک فابرّى قسمى لا تشقّى علىّ حبیبا و لا تخمشى علىّ وجها و لا تدعى علىّ بالویل و الثّبور اذا انا هلکت. اى خواهر من تو را سوگند مىدهم سوگند مرا راست گردان گریبان بر من مدر و روى نخراش و چون من هلاک شوم زارى و شیون بر من بلند مکن. آنگاه زینب را نزد من آورد و بنشانید و نزد اصحاب رفت.
پاسداری از خیمهها
شب عاشورا حضرت عباس ع پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. زهیر نیز با او همراه شد.[۴] .
گفتگوی بریر با عمر بن سعد
به گزارش برخی منابع، در این شب، بریر بن خضیر از امام(ع) اجازه خواست تا نزد عمر بن سعد برود و او را موعظه کند. امام(ع) پذیرفت. بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آن که سلام کند، نشست. عمر خشمگین شد و گفت: "ای برادر همدانی، چه چیز تو را از سلام کردن بر من باز داشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمیشناسم و به حق گواهی نمیدهم؟" بریر گفت: اگر آن طور که تو میگویی خدا و پیغمبرشناس بودی، عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمیگشتی، وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم میپیچد و حیوانات عراق از آن مینوشند؛ اما حسین بن علی(ع) - و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی میمیرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشتهای و فکر میکنی که خدا و رسول(ص) او را میشناسی؟" . عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: "ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولیای بریر آیا از من میخواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمیپذیرد." آنگاه گفت: "عبیدالله به جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه ای فرا خواند که اینک در پی انجام آنم. به خدا سوگند، میدانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم: آیا ملک ری را رها کنم، در حالی که آرزوی من است، یا آن که گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نیز نور چشم من است." پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت: "ای فرزند رسول خدا(ص) عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است."[۵]
بررسی میدان جنگ
در نیمه های شب عاشورا، امام حسین ع ، برای بررسی تپهها و گردنههای اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع بن هلال متوجه شد و آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شد و پرسید: "چرا از خیمه بیرون آمدی؟" نافع گفت: "ای فرزند رسول خدا ص! خروج شما از خیمه گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است." امام(ع) فرمود: "من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این پستی و بلندیها بازدید کنم." پس از انجام بازرسی، حضرت(ع) در راه بازگشت به نافع فرمود: "آیا نمیخواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟" نافع خود را به روی قدمهای امام(ع) انداخته، گفت: "شمشیری دارم که به هزار درهم میارزد و اسبی دارم که به همین اندازه میارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید و اسبم از حرکت باز نایستد هرگز از شما جدا نمیشوم."[۶]
نگرانی زینب(س) از وفادار ماندن اصحاب
پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشت و وارد خیمه خواهرش زینب س شد. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: "آیا شما یارانتان را آزموده اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند." امام(ع) در پاسخ فرمود: "به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که مرگ را به گوشه چشمانشان مینگرند و به مرگ در راه من همچون شیرخواره به سینه مادرش انس دارند." نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد حبیب بن مظاهر رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.[۷] . حبیب بن مظاهر یاران امام(ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به بنیهاشم گفت: به خیمههای خویش باز گردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آنچه را از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: "به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر منتظر فرمان حسین(ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم" . حبیب به همراه اصحاب با شمشیرهای کشیده و یک صدا به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رفتند و گفتند: "ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یاد کرده اند که آن را تنها در سینه کسانی فروبرند که از دعوتتان سر بر تافته اند."[۸]
شب مناجات
عصر تاسوعا عمر بن سعد به لشکریان خود فرمان حمله داد. وقتی امام(ع) از نیت دشمن آگاه شد، به برادرش عباس فرمود: "اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت قرآن را بسیار دوست میدارم."[۹] . در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۱۰] سید بن طاووس در لهوف مینویسد امام(ع) و یارانش آن شب را در حالی به صبح رساندند که زمزمه و همهمه مناجاتشان در رکوع سجده و نمازشان همانند زنبوران عسل به گوش میرسید.[یادداشت ۱] [۱۱]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است - عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع . شب قتل است یک امشب که حسین مهمان است - غمش امشب همه از تشنگی طفلان است - مکن ای صبح طلوع . جامه ای صبح مزن چاک مده جولان را - هست مهمان شه دین امشب و یک فردا را - مکن ای صبح طلوع . چرخ ای چرخ مزن چرخ دگر امشب را - تا قیامت تو نگه دار همه کوکب را - نه حسین فکر عیال است نه به فکر جان است - مکن ای صبح طلوع . همه بینند ز ما ناله و چون شیون را - شمر از قتل حسین بهر حسین دربان است - مکن ای صبح طلوع . باد ای باد،پریشان تو نما عالم را - تا قیامت تو نگه دار همه خاتم را - مکن ای صبح طلوع . سعد سردار لعین بسته صف لشکر کین - بهر قتل شه دین - شمر خنجر به کَفَش سعد لعین خندان است - مکن ای صبح طلوع . خور ای خور ز رخ پرده میفکن بیرون - زینب از دیدن روی تو نگردد محزون - مکن ای صبح طلوع . آب ای آب زنی موج دهی جولانت - نکشی هیچ خجالت ز رخ مهمانت - مکن ای صبح طلوع . شب قتل است یک امشب ز عطش سوزان است - یا محمد تو کجایی، که بدی یار غریب - در کجا هست علی،بود پرستار غریب - فاطمه جان تو کجایی که حسین است غریب - مکن ای صبح طلوع .
گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما - سر گیرد و برون رود از کربلای ما . ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر - نتوان نهاد پای به خلوتسرای ما . تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس - راه طواف بر حرم کبریای ما . این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز - شیرافکن است بادیه ی ابتلای ما . همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه - بیگانه باید از دو جهان آشنای ما . برگردد آنکه با هوس کشور آمده - سر ناورد به افسر شاهی گدای ما . ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است - کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما . یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس - آراسته ست بزم ضیافت برای ما . برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت - چون شاه تشنه کار به شمر و سَنان نداشت
سخن امام حسین(ع) در شب عاشورا فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً...
روضه شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا ، وقایع دهه اول محرم