درامتداد تاریکی-قاچاقچی نیستم اما ...
من نه تنها قاچاق فروش نیستم بلکه از این کار به شدت متنفرم ولی یک اشتباه احساسی عاشقانه زندگی مرا نابود کرد و به اجبار با مواد مخدر سنتی و صنعتی آشنا شدم تا جایی که ...
زن 22 ساله ای که به اتهام همدستی در خرید و فروش مواد مخدر به همراه شوهرش در یکی از پارک های مشهد دستگیر شده است، در حالی که به شدت اشک می ریخت، با بیان این که من قاچاق فروش نیستم، درباره ماجرای زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد گفت: فوق دیپلم گرفته بودم که با «امیرعباس» آشنا شدم. او جوانی خوش بیان و خنده رو بود، به همین دلیل من هم با یک لبخند خیابانی به او دل بستم و بدین ترتیب روابط پنهانی ما آغاز شد. آن قدر احساسات و هیجانات عشق و عاشقی های دوران جوانی چشمانم را کور کرده بود که حتی زشتی ها و پلیدی های وجود او را به گل و بلبل تشبیه می کردم و در ذهنم از او یک مرد ایده آل ساخته بودم تا جایی که وقتی فهمیدم «امیرعباس» سابقه دار است و قبلا به جرم حمل و نگهداری مواد مخدر مدتی را در زندان گذرانده، هیچ اهمیتی به آن ندادم و خیلی راحت از کنار این موضوع گذشتم. اگرچه در همین مدت ارتباط پنهانی او را جوانی شراب خوار و رفیق باز یافتم اما همه این ها را زیر پایم گذاشتم و او را بر بلندای قصر آرزوهایم دیدم. یک سال قبل، وقتی امیرعباس به خواستگاری ام آمد، پدرم در همان دیدار اول او را لایق من ندانست و با این ازدواج مخالفت کرد. مادرم نیز معتقد بود خانواده او در شأن ما نیستند ولی من به ازدواج با او اصرار می کردم زیرا با همین ادعاهای پوچ و هیجانی دوران جوانی به خودم ثابت می کردم که من با عشقی آتشین او را به زندگی عادی باز می گردانم و عشقم را به پایش می ریزم. اما یک ماه بعد از ازدواج، تازه فهمیدم که همه این ادعاهای بی اساس و هیجانی فقط یک مشت حرف های پوچ و بیهوده است که برای رسیدن به هوس ردیف می شوند. در همان آغاز زندگی مشترک، امیرعباس سراغ دوستان ناباب و کارهای خلاف گذشته اش رفت. شب ها دیر به خانه می آمد و پاسخ اعتراضم را با مشت و لگد می داد. دوست داشتم مانند روزهای اول عاشقی در کنارش باشم و با او حرف بزنم ولی چهره درهم و بی توجهی هایش دلسردم می کرد. امیرعباس مرا مجبور کرده بود برای فروش مواد مخدر همراهی اش کنم تا پلیس به او مشکوک نشود. در حالی که حتی نام مواد مخدر را نمی دانستم، مجبور بودم برای فریب پلیس، در کنار شوهرم قرار بگیرم. تا این که یک روز وقتی با همین شگرد در یکی از پارک های منطقه قاسم آباد مشهد در حال توزیع مواد مخدر بین معتادان پارک بودیم، ناگهان در محاصره نیروهای انتظامی قرار گرفتیم و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20442 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۴ مرداد
حسادت زنانه به حلقه دار گره خورد
سجادپور- زن 32 ساله ای که شش سال قبل شوهر 36 ساله اش را با انگیزه حسادت های زنانه و با ضربه چاقو به قتل رسانده بود سپیده دم یک شنبه گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد.
به گزارش اختصاصی خراسان، قصه تکان دهنده این جنایت در بیست و دوم خرداد سال 93 در یک انبار ضایعاتی زمانی به روایت تلخ رسید که مردی به همراه همسر و فرزند هشت ساله اش و برای تمدید قرارداد جمع آوری ضایعات نزد صاحبکارش در خیابان شهید چراغچی 18 رفت و با یکدیگر مشغول گفت و گو شدند. در این هنگام زن جوان دیگری وارد انبار ضایعاتی شد و از مرد 36 ساله (ضایعات فروش) خواست همراه او به بیرون از انبار برود! ولی مهری همسر 26 ساله مرد ضایعات فروش که زیرچشمی آن زن جوان را زیرنظر داشت ناگهان با بروز یک حسادت زنانه به سمت همسرش رفت و فریاد زد «حق نداری با او بیرون بروی!» اما این کلام به مذاق امیر (مرد انباردار) خوش نیامد! او که از شنیدن این جمله خشمگین شده بود با عصبانیت به سوی همسرش برگشت و فریاد زد: «می خواهم بروم تو چه کار داری؟» با این جمله شعله مشاجره ای وحشتناک زبانه کشید. «مهری» که در حال شستن تیغه یک چاقو برای بریدن هندوانه بود به طرف شوهر 36 ساله اش برگشت و با یکدیگر درگیر شدند در این میان ناگهان تیغه چاقو به قفسه سینه مرد جوان فرو رفت و او تلوتلوخوران روی موتورسیکلت افتاد که در انبار ضایعات پارک شده بود. خریدار ضایعات که از دوستان مرد مجروح بود بلافاصله با اورژانس تماس گرفت اما نتوانست تا رسیدن نیروهای اورژانس صحنه خون ریزی دوستش را تحمل کند به همین خاطر پیکر نیمه جان مرد 36 ساله را درون پراید گذاشت و به سمت بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد حرکت کرد هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بود که خودروی اورژانس از راه رسید و بدین ترتیب پیکر مجروح حادثه با آمبولانس به بیمارستان انتقال یافت اما تلاش کادر درمانی به نتیجه نرسید و این مرد جوان بر اثر عوارض ناشی از اصابت ضربه چاقو به قفسه سینه جان سپرد.
گزارش خراسان حاکی است، به دنبال اعلام ماجرای قتل مرد 36 ساله از طریق نیروهای کلانتری شفا به قاضی سیدجواد حسینی (قاضی ویژه قتل عمد در زمان وقوع حادثه) بلافاصله مقام قضایی به همراه گروهی از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی عازم محل درگیری شد و تحقیقات فنی و تخصصی درباره چگونگی این جنایت هولناک ادامه یافت. دقایقی بعد با دستور «قاضی حسینی» همسر مقتول بازداشت شد و مورد بازجویی قرار گرفت. به گزارش خراسان، این زن که در همان مراحل اولیه تحقیقات، قتل همسرش را به گردن گرفت هنگام بازسازی صحنه جنایت در حضور مقام قضایی به تشریح جزئیات این قصه تلخ پرداخت و گفت: او (مقتول) وقتی فرد غریبه ای را می دید جوگیر می شد و می خواست قدرت مردانگی خود را اثبات کند. او دوسال قبل هم مرا با چاقو مجروح کرده بود و مدام کتکم می زد اما با همه این ها او را دوست داشتم. همه می دانند که من تا چه اندازه به همسرم عشق می ورزیدم. اگر در این انبار ضایعات زندگی می کنم، اگر ماشینم را به خاطر رونق کار ضایعات فروشی همسرم فروختم، اگر در دادگاه ها و کمپ ها دنبال او بودم، فقط به خاطر عشق و علاقه به زندگی ام بود.
وی در پاسخ به سوال قاضی ویژه قتل عمد که قتل چگونه اتفاق افتاد، گفت: آن روز زن ناشناسی که من او را ندیده بودم ولی همسرم گاهی به صورت تلفنی با او صحبت می کرد، در انبار آمد در حالی که کودکش نیز همراهش بود. همسرم با دیدن آن زن باز هم جوگیر شد و در برابر اعتراض من گفت: الان تو را داخل آغل سگ می اندازم تا ببینم چقدر طاقت داری؟ در آن لحظه آن زن غریبه وارد انبار شده بود و فرزندش با بچه ها بازی می کرد که شوهرم به طرف من حمله کرد. من در حال شستن کاردی بودم که می خواستم با آن هندوانه ای را ببرم. در یک لحظه ما با هم درگیر شدیم و مقنعه ام جلوی چشمانم را گرفت. من کارد را به صورت کلنگی گرفته بودم که او را هل دادم ولی وقتی مقنعه را از روی چشمانم کنار زدم دیدم او تلوتلو خوران روی موتورسیکلت افتاد، در حالی که خون از بدنش بیرون می زد، دستم را روی زخم گذاشتم و فریاد زدم به اورژانس زنگ بزنید. یکی از دوستان شوهرم که در محل بود با اورژانس تماس گرفت ولی من نمی توانستم این صحنه را تحمل کنم، بنابراین او را با خودرو به سمت بیمارستان بردیم که در بین راه اورژانس رسید و همسرم را به مرکز درمانی رساند. من قصد کشتن او را نداشتم فقط می خواستم همسرم را بترسانم، چون می دانستم مرا داخل آغل سگ که داخل انبار ضایعات بود زندانی می کند. او قبلا خودش را هم با چاقو زده بود. متهم این پرونده جنایی در پاسخ به سوال قاضی ویژه قتل عمد که پرسید زن دیگری نیز که فرزندی هم دارد مدعی است که «الف» همسر اوست و مدارکی نیز ارائه کرده است، در این باره چه می گویی؟ گفت: همسرم او را طلاق داده بود و طلاق نامه اش هم در منزل من است.
وی ادامه داد: قبلا در یک سانحه تصادف که همسرم رانندگی خودرو را به عهده داشت، من به شدت مجروح شدم که پس از گرفتن دیه خودرویی خریدم و با آن کار می کردم. ولی خودرو را برای این که انبار ضایعات تأسیس کنیم فروختم، با همه این ها همسرم نسبت به زندگی و روابط خانوادگی خود تعلق خاطر نداشت و مدام سر این موضوع با یکدیگر اختلاف داشتیم.
بنابر گزارش اختصاصی خراسان، به دنبال تکمیل تحقیقات در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، این پرونده جنایی به شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و زن 26 ساله پای میز محاکمه ایستاد. او در جلسات دادگاه نیز به صراحت به قتل شوهرش اعتراف کرد اما در عین حال گفت: او را دوست داشتم و عاشق شوهرم بودم!
در ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی، قضات باتجربه دادگاه کیفری یک خراسان رضوی، او را براساس محتویات پرونده و اقاریر صریح و همچنین دیگر دلایل و مستندات موجود به قصاص نفس محکوم کردند اما رای صادر شده با اعتراض متهم رو به رو شد و پرونده برای رسیدگی دقیق تر به شعبه 47 دیوان عالی کشور ارجاع شد. گزارش خراسان حاکی است، با این حال قضات دیوان عالی نیز پس از مطالعه دقیق پرونده، رای صادره را مطابق با موازین قانونی و شرعی دانستند و رای به تایید قطعی آن دادند.
با قطعیت یافتن حکم قصاص نفس، این پرونده، برای اجرای حکم به دادسرای عمومی و انقلاب مشهد بازگشت تا این که سپیده دم روز یک شنبه گذشته مقدمات اجرای این حکم با دستور قاضی محمدرضا دشتبان (معاون اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) فراهم شد و بدین ترتیب مهری (قاتل 32 ساله) پای چوبه دار رفت و با نظارت قضات اجرای احکام و با حضور دیگر مسئولان ذی ربط به دار مجازات آویخته شد و بدین ترتیب حسادت زنانه بار دیگر به حلقه دار گره خورد تا درس عبرتی برای افرادی باشد که همچنان با سوءظن و حسادت های پوچ، زندگی را به کام خود و اطرافیان به گونه ای تلخ می کنند که در نهایت همین رفتارهای به ظاهر بی اساس، ناگهان شعله های خشم را برمی افروزد و جنایتی هولناک رقم می خورد. خراسان : شماره : 20442 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۴ مرداد
پادشاهی در قصر!
بعد از 20سال زندگی عاشقانه، همسرم به گونه ای قلبم را شکست که دیگر حتی از حضورش در خانه هم خوشحال نیستم. او پس از ازدواج با یکی از بستگانم، مرا همانند کارگر یک منزل تحقیر کرده است و هوویم در قصری که من ساخته ام امروز پادشاهی می کند و ... زن 38ساله با بیان این که همسرم مرا بلاتکلیف رها کرده است، درباره قصه زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: 18ساله بودم که با «طاهر» ازدواج کردم. پدرم وضعیت مالی مناسبی داشت، به طوری که همه خواهران و برادرانم را حمایت می کرد. هر کدام آن ها به دنبال سرنوشت خودشان رفتند و زندگی خوبی دارند اما در میان خانواده و نزدیکانم، زندگی من از هر نظر خودنمایی می کرد. علاقه من و طاهر به یکدیگر زبانزد فامیل بود. از سوی دیگر، همسرم به دلیل وضعیت مالی خوبی که داشت بهترین هدیه ها را به مناسبت های مختلف برایم تهیه می کرد. مدام به مسافرت می رفتیم و روزگار شیرینی را می گذراندیم. همه فامیل به زندگی من حسرت می خوردند تا این که سال ها گذشت و پسرم به سن جوانی رسید. در این میان، خواهرزاده ام بیشتر از دیگر فامیل به منزل ما رفت و آمد داشت. من هم که احساس می کردم«سیمین» عاشق پسرم شده است، بیش از اندازه به او محبت می کردم و تحویلش می گرفتم. با آن که سیمین از پسرم بزرگ تر بود، اما با خودم می اندیشیدم او دختر زبر و زرنگی است و به راحتی می تواند اوضاع زندگی پسرم را جمع و جور کند. از طرف دیگر نیز همسرم بیشتر از من به او محبت می کرد چرا که من دختر نداشتم و احساس می کردم این رفتار همسرم به خاطر آن است که حس داشتن دختر را تجربه می کند. او برای سیمین به هر بهانه ای هدیه های گران قیمت می خرید و او را به مسافرت می برد تا این که حدود یک سال قبل تازه فهمیدم ارتباط همسرم و سیمین از حد فامیل بودن فراتر رفته است و آن ها ارتباطی نزدیک تر با یکدیگر دارند. به همین دلیل از سیمین خواستم کمتر به منزل ما رفت و آمد کند اما همسرم با شنیدن این ماجرا بسیار عصبانی شد و کارمان به مشاجره کشید. بعد از این ماجرا متوجه شدم همسرم و سیمین یکدیگر را در بیرون از منزل ملاقات می کنند و باز هم پنهانی به منزلم رفت و آمد دارند. اگرچه وقتی خواهرم و شوهرش متوجه موضوع شدند خیلی تلاش کردند تا سیمین را از همسرم جدا کنند ولی تلاش های آن ها بی فایده بود و بالاخره سیمین به عقد همسرم در آمد. حالا او در قصری که من سال ها برای هر تکه آجر آن زحمت کشیده ام پادشاهی می کند و من هر روز بیشتر از گذشته تحقیر می شوم و... شایان ذکر است، این پرونده توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20444 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۶ مرداد
فـرجـام باند رابـیـن هــود هـایقـلابی!
سجادپور- شعبه سوم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی در حکمی قاطع، اعضای باند تبهکاران مسلح را در مشهد به تحمل بیش از یک قرن زندان، 740 ضربه شلاق، تبعید و برخی محرومیت های اجتماعی محکوم کرد.
به گزارش اختصاصی خراسان، هشتم خرداد سال 96، ماجرای وحشتناک سرقت مسلحانه از یک شرکت خصوصی در بولوار شهید کلاهدوز مشهد، هنگامی رخ داد که دو جوان نقابدار در حالی که سلاح کلت کمری داشتند وارد یک شرکت خصوصی شدند و مدیر آن شرکت را به طرز وحشیانه ای زیر مشت و لگد گرفتند به طوری که برخی اندام های مرد 44 ساله دچار شکستگی شد. تبهکاران خطرناک سپس منشی شرکت را که یک خانم 28 ساله بود سوار بر خودروی تیبا کردند و به سمت بانک به راه افتادند. این در حالی بود که نقابداران مسلح، دست و پاهای مدیر شرکت را محکم به صندلی بسته بودند.
گزارش خراسان حاکی است، آن ها پس از وصول چک 110 میلیون تومانی از بانک به طرف دلار فروشان رفتند و با تبدیل پول ها به دلار، منشی شرکت را به محل کارش بازگرداندند و با بستن دست و پاهای او، از محل گریختند. دقایقی بعد تلاش مدیر و منشی برای رهایی از این وضعیت آغاز شد و آنان کشان کشان خود را به در شرکت رساندند و با کوبیدن به در، همسایگان را متوجه موضوع کردند. وقتی اهالی ساختمان متوجه سرقت مسلحانه شدند، با پلیس تماس گرفتند و به این ترتیب با حضور گروه ورزیده ای از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در محل وقوع جرم، تحقیقات به فرماندهی سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی آگاهی) شروع شد. منشی 28 ساله شرکت ایزوگام که در این حادثه آسیبی ندیده بود در تشریح ماجرا گفت: حدود ساعت 8صبح طبق معمول با آسانسور به محل شرکت در طبقه سوم ساختمان آمدم، در همین حال دو مرد جوان که لباس کار به تن داشتند مدعی شدند از سازمان آب برای بررسی تأسیسات لوله کشی ساختمان آمده اند، اما وقتی من در ورودی شرکت را باز کردم، آن ها به زور وارد شرکت شدند و دست و پاهای مرا با چسب پهن به صندلی اتاق بستند. سپس آن ها که تا آن لحظه ماسک بهداشتی بر صورت داشتند، کلاه کشی هایشان را بر سرشان کشیدند و در حالی که مرا تهدید می کردند، منتظر مدیر شرکت ماندند. حدود ساعت 9:30 صبح وقتی مدیر شرکت وارد شد، او را نیز با تهدید اسلحه کمری گروگان گرفتند و پس از کتک کاری زیاد به صندلی دیگری بستند. منشی 28ساله این شرکت در ادامه اظهاراتش به ماجرای حواله بانکی اشاره کرد و ادامه داد: یکی از سارقان کنار مدیر شرکت ایستاد و سارق دیگر با تهدید به مرگ مرا سوار خودروام کرد و به بانکی در منطقه سناباد برد تا فیش نقدی 110میلیون تومانی را که از مدیر شرکت گرفته بودند، وصول کند.من هم از ترس با آن ها همکاری کردم و بعد از دریافت پول ها از بانک، به طرف خیابان ارگ سابق به راه افتادیم، آن جا سارق مذکور پول ها را به دلار تبدیل کرد و پس از آن هم مرا به شرکت بازگرداند و با بستن دست و پاهایم، هر دو نفر از محل فرار کردند. به گزارش خراسان، کارآگاهان با تجربه پلیس آگاهی در همان بررسی های مقدماتی به اظهارات منشی شرکت مشکوک شدند و او را زیر ذره بین بازجویی های تخصصی قرار دادند، چرا که دختر جوان فرصت های زیادی برای افشای هویت گروگان گیر مسلح داشت، اما به راحتی با دزدان مسلح همکاری کرده بود و حتی در ماجرای وصول چک بین بانکی و واریز 15میلیون تومان به حساب خودش در حالی که فرصت کافی برای آگاه کردن مأمور مسلح بانک را داشته، هیچ تلاشی نکرده است.
این گزارش حاکی است، منشی شرکت به عنوان مظنون اصلی این ماجرا با صدور دستور قضایی بازداشت شد اما هرگونه همکاری با دزدان مسلح را انکار کرد تا این که کارآگاهان به ردیابی و رصدهای اطلاعاتی پرداختند و به ماجرای دوستی خیابانی این دختر با جوانی 30ساله پی بردند. تحقیقات نشان می داد، مشخصات دوست خیابانی منشی شرکت با سرکرده سارقان مسلح مطابقت نزدیکی دارد اما دختر جوان همچنان نقش خود را در این ماجرا تکذیب می کرد.
با وجود این، کارآگاهان که با تبدیل پول های مسروقه به دلار احتمال می دادند اعضای باند قصد خروج از کشور را دارند، تحقیقات خود را در شاخه ای دیگر از عملیات پلیسی ادامه دادند تا این که سرنخ هایی از جعل اسناد به دست آمد. بررسی این سرنخ ها نشان می داد سرکرده باند مدارکش را به فردی سپرده است تا با شناسنامه جعلی بتواند از کشور خارج شود. وقتی کارآگاهان این اطلاعات را به منشی شرکت نشان دادند و او فهمید که فریب یک عشق خیابانی را خورده است، لب به اعتراف گشود و راز دستبرد مسلحانه به شرکت را فاش کرد. ولی سرکرده مرموز باند هیچ اطلاعات دقیقی از خودش به دخترجوان نداده بود. این دختر 28ساله که از هفت ماه قبل با سرکرده باند آشنا شده بود، در اعترافاتش گفت: وقتی «سعید» فهمید که مدیر شرکت ایزوگام فرد پولداری است به من گفت هیچ آدمی پولدار نمی شود مگر آن که دست به کار خلاف زده باشد. آن ها حق من و تو را خورده اند و ما باید این پول ها را از آن ها پس بگیریم تا بتوانیم با یکدیگر ازدواج کنیم. این بود که مرا راضی کرد تا با آن ها همکاری کنم ولی از محل زندگی سعید و دوستش که در این ماجرا نقش داشت، هیچ اطلاعی ندارم. به گزارش خراسان، در نهایت کارآگاهان با انجام یکسری فعالیت های اطلاعاتی و مراقبت های پلیسی موفق شدند جوان 30ساله (سرکرده باند) را که در یک خوابگاه دانشجویی ساکن شده بود، شناسایی و به همراه همدستش که جوانی 20ساله بود، دستگیر کنند.
بنابر این گزارش، در بازرسی از اتاق متهمان، سلاح کمری به همراه دلارها و لباس های مورد استفاده سارقان کشف و ضبط شد.
بررسی ها نشان داد سرکرده این باند که «رحیم» نام دارد و معروف به سعید است، هنگام ارتکاب جرم ،خود را «رابین هود» معرفی کرده و در حالی که مدیر شرکت را کتک میزده، اظهار داشته است : «من رابین هودم که باید پول های شما را بین فقرا تقسیم کنم»، در حالی که او با فریب دختر جوان، پول ها را بین خود و همدستش تقسیم کرده است و منتظر آماده شدن مدارک جعلی بود تا بتواند به خارج از کشور بگریزد.
ادامه تحقیقات بیانگر آن بود که سرکرده باند تحت تعقیب قضایی بوده و از چند سال قبل در کشور ترکیه زندگی می کرده است. او سپس در کشاکش ماجرای جدایی از همسرش، به مشهد گریخته و پس از آشنایی با جوان دانشجو و منشی شرکت، نقشه سرقت را طراحی کرده است. همچنین مشخص شد سعید به همراه عضو دیگر باند، خودروی یک زن آرایشگر را در کرج به صورت مسلحانه سرقت کرده اند.
گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، با پایان تحقیقات در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد و اعترافات باند «رابین هود قلابی»، این پرونده با توجه به اهمیت و حساسیت آن به شعبه سوم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و توسط قضات باتجربه دادگاه به ریاست قاضی «اسماعیل شاکر» زیر ذره بین قضاوت قرار گرفت. در این میان متهمان پرونده تلاش کردند تا با داستان سرایی های دیگر، راه گریزی از مجازات بیابند اما در حالی با سوالات فنی و تخصصی قضات دادگاه به مخمصه افتاده بودند که حتی برای پاسخ به سوالات معمولی نیز در تنگنا قرار می گرفتند. آن ها که در برابر سال ها تجربه قضایی قاضی شاکر، عاجز مانده بودند در نهایت مجبور شدند حقیقت ماجرا را بیان کنند. بنابر این گزارش، پس از چندین جلسه دادگاه که با حضور وکلای مدافع سه متهم این پرونده حساس برگزار شد، قضات شعبه سوم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی، تبهکاران را به اتهام مشارکت در سرقت مسلحانه مقرون به آزار، گرفتن امضا به زور، مشارکت در تحصیل مال نامشروع با وصول چک، تهدید با اسلحه، ضرب و جرح عمدی، نگهداری سلاح و ... به تحمل بیش از یک قرن زندان، 740 ضربه شلاق، تبعید، پرداخت دیه سنگین، محرومیت از رانندگی به مدت دو سال و ... محکوم کردند.
گزارش خراسان حاکی است، در رای صادرشده از سوی شعبه سوم دادگاه، همچنین سیما (منشی شرکت) به ممنوعیت از اشتغال به حسابداری و حسابرسی برای مدت دو سال محکوم شده است.
شایان ذکر است با رعایت قاعده تعدد جرایم تعزیری، طبق قانون فقط مجازات اشد تعزیری متهمان قابل اجرا خواهد بود. خراسان : شماره : 20444 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۶ مرداد
ماجراهای تلخ
نمی دانم ریشه درماندگی و بدبختی های من کجاست و چرا همیشه خانواده های کم بضاعت در معرض آسیب قرار می گیرند. اگرچه خودم را عامل اصلی زندگی فلاکت بارم می دانم اما باز هم نقش دیگران در این ماجراهای تلخ هیچ وقت به چشم نمی آید چرا که ...
این ها بخشی از اظهارات زن 31ساله ای است که به اتهام فرار از منزل توسط نیروهای انتظامی مشهد دستگیر شده است. این زن جوان که به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) به دایره مددکاری اجتماعی معرفی شده بود تا ماجرای فرارش از منزل مورد بررسی های کارشناسی قرار گیرد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم کارگر روزمزد است و از زمانی که به خاطر دارم با سختی و بدبختی هزینه های زندگی را تامین می کرد. آن زمان در یکی از روستاهای اطراف تربت حیدریه سکونت داشتیم اما پدرم بسیاری از روزها بیکار بود و نمی توانست مخارج خانواده هفت نفره اش را بپردازد تا این که شش سال قبل تصمیم گرفت برای کارگری و امرار معاش خانواده اش به مشهد مهاجرت کنیم.
ما منزلی را در حاشیه شهر اجاره کردیم و پدر و برادرانم به کارگری ساختمان مشغول شدند. در این میان، پسر جوانی که به همراه پدرم سر کار می رفت یک روز مرا در کنار پدرم دید و عاشقم شد. با آن که پدرم هیچ شناختی از خانواده «عبدا...» نداشت، مرا به عقد او در آورد. تازه بعد از ازدواج بود که فهمیدم نه تنها خانواده ای معتاد و آشفته دارد بلکه بی مسئولیت و رفیق باز است تا جایی که دیگر سر کار نمی رفت و من حتی برای تامین یک وعده غذای خانواده ام دچار مشکل می شدم. در حالی که دخترم اولین بهار عمرش را می گذراند و پسرم نیز به 5سالگی رسیده بود، به ناچار از عبدا... طلاق گرفتم و به همراه دختر کوچکم نزد پدرم بازگشتم اما به خاطر این که پدرم نمی توانست مخارج من و فرزندم را تامین کند، خیلی زود مرا به عقد پیرمرد پولداری در آورد که 71سال از عمرش سپری شده بود. با این حال وقتی پا به خانه «رحمان» گذاشتم، تازه فهمیدم اشتباهی بزرگ تر مرتکب شده ام چرا که همسرم نه تنها مردی هوس باز بود و با زنان دیگری ارتباط داشت بلکه نمی توانست پاسخ گوی عواطف و احساسات جوانی من باشد. به همین دلیل حدود یک هفته قبل از خانه او فرار کردم و به منزل پدرم رفتم. در این مدت با پسر جوانی آشنا شدم و برای گفت وگو با او به پارک رفته بودم که توسط نیروهای گشت کلانتری الهیه دستگیر شدم و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20445 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۹ مرداد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی