شهادت حضرت "امام زين العابدين(ع)" به روايتي (12محرم 95 ق)
شهادت امام سجاد(ع) در برخي نقلها سال 92 ق و در نقلي ديگر سال 94 و در منابعي ديگر سال 95 ذكر شده است. همچنين در روز شهادت آن حضرت اختلاف وجود دارد. در برخي منابع، شهادت ايشان را در روز 22 18 و 25 ماه محرم نيز ذكر كردهاند. زمان حضرت امام سجاد(ع) پُر از اختناق و تقيّه بود و كسي در برابر جاسوسان بنياميه، مجال نفس كشيدن نداشت؛ با اين حال، امام سجاد(ع) از ارشاد و نشر احكام اسلام فروگذاري نكرد. ايشان به هر نحوِ ممكن، مسائل اسلامي را بيان مينمود و در هدايت مردم ميكوشيد. از جمله آثار امام سجاد(ع) صحيفهي سجاديه است كه مشتمل بر 54 دعا از دعاهاي آن حضرت ميباشد. مدت عمر آن امام، 57 سال و زمان امامت آن بزرگوار 34 سال بود. آن امام همام، سرانجام به دستِ هشام بن عبدالمَلِك در زمان خلافت وليد بن عبدالملك مسموم شد و به شهادت رسيد. پيكر مطهر امام سجاد(ع) در قبرستان بقيع و در كنار مرقد مطهر عموي گراميش حضرت امام حسن مجتبي(ع) واقع است.
شهادت "حضرت امام زين العابدين"(ع) امام چهارمِ شيعيان بنا به روايتي (25محرم94 يا 95 ق) بوده است
شعر-حضرت سجّاد زین العابدین
حضرت سجّاد زین العابدین - آن امامِ چارم اهلِ یقین
حضرت سجّاد زین العابدین - آن امامِ چارم اهلِ یقین
آن درخشان همچو ماه وآفتاب - اُسوه و اُلگو بُوَد بهرِ شَباب
محو حق میشد چنان آن بی قرین - شد ندائی اَنتَ زینُ العابدین
گشت زين العابدين آن مَه لقا - اسوه اي شد در عبادت بهرِ ما
از دعا و ذکر وطاعاتِ امام - یک صحیفه است ازمناجاتِ امام
سجده قسمي از عبادتهايِ اوست - كه نشانش در همه اعضايِ اوست
او چنان درسجده غرقِ راز بود - که تو گوئی با مَلَک همباز بود
سجده هايِ او به درگاه خدا - گشت الگو بهرِ اربابِ هُدا
پينه بر پيشاني و زانويِ او - بود از آن سجده یِ نيكويِ او
پینه ها بر زانو و پیشانِیَش - حاکی از آن حالتِ ربّانِیَش
ذوالثّفائن شد زالقابش از آن - کو به سجده بود دائم هرزمان
ذوالثّفائن شد لقب زان سجده ها - داشت او از صبح تا گاهِ عشا
او پس از قتلِ پدر در كربلا - کرد رسوا اهلِ شام و کوفه را
شد چو در بازارِ کوفه آن جناب - کرد بر آن مردمِ دانی خطاب
یک سخنرانی نمود او پُر زِ شور - که نموده دشمنان را کَر وَ کور
چونکه در دروازه یِ ساعات شد - روزِ روشن پیشِ او ظُلمات شد
مسجدِ شام و سخنرانی یِ او - مُهرِ حق را زد به پیشانی یِ او
باقری سجّاد و زین العابدین - هست اُلگو بهرِ ما و مؤمنین
سروده شده روز شهادت امام سجاد علیه السلام سال 1399
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
روضه شهادت حضرت "امام زين العابدين(ع)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم ششم امام سجادع
ادامه مطلب را ببينيد
روضه روز دوازدهم محرم اهل بیت(ع) در کوفه
اقامت اهلبیت امام حسین کربلا در کوفه
بازماندگان واقعه کربلا که به اسارت لشکر عمر سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، ابتدا به کوفه نزد ابن زیاد برده شدند و سپس عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را همراه اسیران به شام و دربار یزید فرستاد. پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشتههای خود را روز یازدهم محرم دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند.[۱] مأموران عمر سعد زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان خانواده امام حسین(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورتهایشان میزدند. چنانکه از قرة بن قیس نقل شده، حضرت زینب (س)، وقتی از کنار بدن برادرش امام حسین (ع) میگذشت، از شدت غم سخنانی گفت که دوست و دشمن گریه کردند.[۲] گزارشهای مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کردهاند.[۴] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شدهاند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[۵] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[۶] چهار دختر از امام حسین (ع) به نامهای سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[۷] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[۸] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشتهاند.[۹] بنابر آنچه ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکبهایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه میکردهاند.[۱۰] درباره زمان ورود اسرا به کوفه، گزارش صریحی در منابع تاریخی نیامده است. با این حال بنابر عبارتی از شیخ مفید، میتوان ورود اسرای کربلا به کوفه را ۱۲ محرم دانست.[۱۱] ماموران عمر سعد، پس از گذر دادن اسیران از کوچههای کوفه، آنان را وارد قصر عبیدالله بن زیاد کردند. گفتگوهای تندی بین حضرت زینب و عبیدالله گزارش شده است.[۱۲] همچنین عبیدالله دستور کشتن امام سجاد(ع) را صادر کرد، اما پس از اعتراض حضرت زینب (س) و نیز سخنان تند امام سجاد(ع)، ابن زیاد از کشتن وی صرفنظر کرد.[۱۳] پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کردهاند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبههایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبههایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی نسبت داده شده است.[۵۳]
چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت به کوفه نزدیک شده اند امر کرد سرهاى شهدا را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود خارج کرده و پیش روى اهل بیت ببرند و با هم به شهر درآورند و در کوچه و بازار بگردانند تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود مردم کوفه چون از ورود اهل بیت خبردار شدند از کوفه بیرون آمدند و اهل بیت را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند و زنان کوفه براى تماشا بالاى بام ها رفته بودند زنى از بام صدا زد من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید گفتند نحن اسارى آل محمدصلىاللهعلیهوآلهوسلم چون آن زن این را شنید هر چه چادر و مقنعه داشت آورد و برایشان پخش نمود مخدرات گرفتند و خود را با آنها پوشانیدند. به روایت مسلم گجکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر در روى آنها زنان و اطفال بودند و سید سجادعلیهالسلام مریض بر شتر برهنه نشسته و خون از رگهاى گردنش جارى بود اهل کوفه گریه مى کردند ضرت با صداى ضعیف مى فرمود شما بر ما گریه مى کنید پس ما را چه کسى کشت. سهل گوید چون وارد کوفه شدم دیدم بوقها زده مى شد و پرچم ها افراشته ناگاه لشکر وارد شد صداى ضجه و ناله برخاست و سرهاى شهدا را که بر فراز نیزه نصب کرده بودند آوردند در پیش سرها سر مبارک امام حسین مثل ماه مى درخشید. امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نموده ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا، سهل گوید گریه کنان گفتم یابن رسول الله رأسک اعجب یعنى تکلم رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است پس جناب زینب مردم را امر به سکوت نمود و خطبه اى شروع کرد در حالی که همه خاموش بودند . زینب دختر امام علی(ع) به سوی مردم اشاره کرد و خطبه ای ایراد کرد که مشروح آن را اینجا خواهید خواند . و فریاد زد که خاموش باشید! دمها فرو بسته شد و زنگ شتران از نوا باز ایستاد. روایتگر ماجرا گفته است: هرگز زنی پرده نشین را خوش سخنتر از وی ندیدم؛ گویی بر زبان علی سخن میراند. او خدا را ستایش کرد و بر رسول او درود فرستاد و مردم کوفه را به خاطر رفتار دوگانهشان و کوتاهی در یاری امام حسین(ع) نکوهش کرد و آنان را به کیفری بزرگ برای کشتن سید جوانان اهل بهشت وعده داد. پس از سخنان زینب، مردم حیران شده بودند و دستها به دندان میگزیدند.[۱] امام سجاد(ع) خطاب به زینب(س) فرمود: «عمه جان آرام بگير، سرگذشت گذشتگان براى آنان كه ماندهاند مايه عبرت است. تو به حمدالله ناخوانده دانایی و نیاموخته خردمندی. گريه و زارى، آنان را كه رفتهاند به ما باز نمى گرداند». با اين سخنِ امام چهارم(ع)، زينب(س) آرام گرفت و سکوت کرد.[۲] سپس خطبه ای فاطمه صغری در کوفه ایراد کرد . و خطبه ای هم امام سجاد (ع) در کوفه ایراد کرد . هنگامی که اسیران کربلا وارد کوفه شدند، پس از خطبه حضرت زینب(س)، فاطمه صغری و امکلثوم[یادداشت ۱]، امام سجاد(ع) نیز خطبهای در سرزنش مردم این شهر ایراد کرد.[۱]
راوی می گوید امام را بر شتری لاغر و برهنه (بی حجاز) سوار كرده بود و دیده بانان در پشت سر او و اطراف اسرا حلقه وار با نیزه های كشیده محافظت می كردند و اگر از هر كدام از اسرا اشكی سرازیر می شد سرش را با نیزه می كوفتند و خون از پاهای امام سجاد جاری بود. همینطور روایت شد سواری كه سر حضرت عباس (ع) را به گردن اسبش آویخته بود زیباترین مردم بوده است كه رویش مثل قیری سیاه شد و خودش می گوید هر شب دو مامور مرا در آتش می اندازند و به بدترین حالت مرد. ابن سعد اسیران را آورد و چون نزدیك كوفه رسیدند مردم كوفه به تماشای آنها جمع شدند. اهل كوفه از وضع آنها شیون سر دادند امام سجاد (ع) فرمود برای ما شیون می كنید؟ پس چه كسی ما را كشت؟ امام حالش خیلی بد بود .
مسلم جصاص گچکار روایت گفت: عبیدالله بن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم.
از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم.
گفت:« هم اکنون سر یک خارجی را که بر یزید شوریده، میآورند.» پرسیدم:« نامش چیست.» گفت: حسین بن علی. منتظر ماندم تا کارگر برای انجام کاری رفت. من از شدت ناراحتی، چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشتهشدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل میشد. در آن محملها اهل بیت رسول خدا و دختران فاطمه زهرا قرار داشتند. ناگهان امام سجاد را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار بود و از رگهای گردنش به دلیل زنجیری که بر گردنش بود، خون جاری بود. او می گریست و این اشعار را میخواند: ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟! ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم! آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد. مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محملها نشسته بودند، نان و خرما و گردو دادند. اما ام کلثوم از مشاهده این منظره، فریاد بر آورد که: ای مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است. و نان و خرما را از دست و دهان کودکان گرفت. مردم اشک می ریختند. ام کلثوم باز سر از محمل بیرون کرد و بر آنان نهیب زد که:ای مردم کوفه! مردانتان ما را می کشند و زنانتان به حال ما میگریند؟! خدا، در میان ما و شما، داور است و روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. در این میان صدای شیونی بلند شد. دیدم سرهای مقدس شهدای کربلا را که سر امام حسین علیه السلام در پیشاپیش آنها بود، به سوی ما میآورند. سر امام همانند ماه بود و به روشنایی ستاره زهره میدرخشید و شبیهترین مردم به رسول خدا بود. محاسن مبارکش با خون خضاب شده بود، سیمای نورانیاش بهسان قرص ماه که از افق دمیده شده باشد، جلوهگری میکرد و باد موهای محاسن او را به جانب راست یا چپ میبرد.
در این هنگام چشم زینب کبری بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چوب محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت : ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمیکردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. برادرم! دلت با ما مهربان بود، چه شد آن مهربانی که با ما داشتی؟! برادرم! کاش پسر خود، علی، را به هنگام اسارت میدیدی که با یتیمان تو یارای سخن گفتن نداشت. هر گاه او را می زدند، صدایت میزد و سیل اشک از چشمانش سرازیر میشد. ای برادرم! او را در آغوش خود بفشار و به نزد خود فرا خوان. دلش را که سخت رنجیده است بهدست آر. چه اندازه خوار و ذلیل است آن یتیمی که پدر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود. عبیدالله بن زیاد پس از گذشت یک روز از حضور کاروان اسرا در کوفه فرمان داد سر حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه و در میان قبایل مختلف شهر بگردانند. زید بن ارقم روایت میکند که: من در بالاخانه خود نشسته بودم که دیدم آن سر مقدس را بر نیزهای زدهاند و از کوچه عبور میدهند. وقتی سر در برابر من رسید، شنیدم که آیه 9 سوره کهف را میخواند:« اَم حسبت انّ اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا »؛ ( آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیههای شگفت ما بودند.) به خدا سوگند از ترس موهای تنم راست شد. فریاد زدم:« به خدا ای پسر رسول خدا، داستان سر تو شگفت تر و حیرتانگیزتر است.» (یعنی اصحاب کهف و رقیم اگر چه داستان شگفت انگیزی داشتند، لکن پس از مرگ سخن نگفتند، و داستان سر تو شگفت انگیزتر است که پس از بریده شدن از بدن، قرآن تلاوت میکند.) پس از ورود کاروان اسرا به کوفه و خطبهی امام سجاد علیه السلام، سر مقدس حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد در کاخ دارالاماره بردند و پیش روی او گذاشتند. آن گاه اهل بیت امام حسین علیه السلام وارد شدند. زینب کبری نیز بیآنکه چیزی بگوید، همراه اسرا وارد شد و در گوشه ای نشست. ابن زیاد پرسید:« این زن که بود؟» گفتند:« او زینب، دختر علی علیه السلام، است.» عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت:« خدا را سپاس که شما را رسوا و دروغهای شما را آشکار کرد.» زینب فرمود:« مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و ما فاسق نیستیم.» ابن زیاد گفت:« دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» زینب گفت:« جز نیکویی چیزی ندیدم؛ زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت را برای آنان نوشته است. آنان به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند؛ ولی به همین زودی خداوند تو و ایشان را با هم برای حسابرسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج می کنند. آن گاه خواهی دید که رستگاری برای کیست، مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه!» ابن زیاد سخت برآشفت و بنا به روایتی تصمیم به کشتن زینب گرفت،ولی « عمرو بن حریث » که در مجلس حاضر بود، او را از این تصمیم بر حذر داشت . ابن زیاد گفت:« خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و بقیهی سرپیچان شفا بخشید.» زینب فرمود:« به جان خودم قسم، بزرگان ما را کشتی و نسب ما را بریدی. اگر شفای تو این است، پس قطعا شفا یافته ای.» ابن زیاد گفت:« زینب زنی است که شاعرانه سخن می گوید. به جانم سوگند که پدرش، علی، نیز شاعر و قافیهپرداز بود.» زینب گفت:« ای ابن زیاد، مرا را با شعر و قافیه چه کار؟»
پس از آن ابن زیاد متوجه علی بن الحسین علیه السلام شد. و پرسيد اين جوان كيست؟ گفتند: علي فرزند حسين است، ابن زياد (لعين) گفت مگر علي بن الحسين نبود كه خداوند او را كشت، حضرت فرمود كه مرا برادري بود كه او نيز علي بن الحسين نام داشت لشكريان او را كشتند، ابن زياد (لعين) گفت بلكه خدا او را كشت، حضرت فرمود اَللهُ يَتَوفيّ الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها خدا مي ميراند نفوس را گاهي كه مرگ ايشان فرا رسيده، ابن زياد (ملعون) در غضب شد و گفت ترا آن جرأتست كه جواب به من دهي و حرف مرا رد كني بيائيد او را ببريد و گردن زنيد. جناب زينب سلام الله عليها كه فرمان قتل آن حضرت را شنيد سراسيمه و آشفته به آن جناب چسبيد و فرمود اي پسر زياد كافي است ترا اين همه خون از ما ريختي دست به گردن حضرت سجاد عليه السلام در آورد و فرمود به خدا قسم كه از وي جدا نشوم اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز با او بكش.
ابن زياد (ملعون) ساعتي به حضرت زينب و امام زين العابدين عليهماالسلام نظر كرد و گفت: عجبست از علاقة رحم و پيوندي خويشاوندي به خدا سوگند كه من چنان يافتم كه زينب از روي واقع مي گويد و دوست دارد كه با او كشته شود، دست از علي بازداريد كه او را همان مرضش كافي است. و به روايت سيد بن طاوس حضرت سجاد عليه السلام فرمود كه اي عمه خاموش باش تا من او را جواب گويم. و به ابن زياد فرمود كه مرا بكشتن مي ترساني مگر نمي داني كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواري ما است. نقش شده كه رباب دختر امرء القيس كه زوجه امام حسين عليه السلام بود در مجلس ابن زياد سر مطهر را بگرفت و در برگرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه كرد و گفت: اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِياءِ - لاسَقَي الله جانِبَيْ كَرْبَلاء - و احُسَيْنا فَلا نَسيتُ حُسَيْناً - غادَرُوهُ بِكَرْبَلاءِ صَريعا . حاصل مضمون آنكه واحسيناه من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموشي نحواهم نمود كه دشمنان نيزه ها بر بدن او زدند كه خطا نكرد، و فراموش نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روي زمين گذاشتند و دفن نكردند، و در كلمه لاشقي الله جانبي كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش نكرد چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد. راوي گفت پس ابن زياد (ملعون) امر كرد كه حضرت علي بن الحسين (ع) را با اهلبيت بيرون بردند و در خانه اي كه در پهلوي مسجد جامع بود جاي دادند. جناب زينب (س) فرمود كه به ديدن ما نيايد زني مگر كنيزان و مماليك چه ايشان اسيرانند و ما نيز اسيرانيم. قُلْتُ وَ يُنناسِبُ في هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَاَبي قَيْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسي: وَ تَعْتَلُّ عَنْ اِتْيا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ - وَلِكنَّها مِنْهُنَّ تَحْيي وَ تَخفْرُ - وَ يُكرِمُها جاراتُها فَيَزُرْتَها - وَ لَيْس لَها اَنْ تَسْتَهينَ بِجبارَهٍ . پس امر كرد ابن زياد (ملعون) كه سر مطهر را در كوچه هاي كوفه بگردانند.
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه او را از کوفه به شام بردند. فرمود:« مرا بر شتری عریان و بیجهاز سوار کردند. سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزهای زده بودند. زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطرها کردند و سربازانی نیزه به دست، ما را احاطه کردند. هرگاه یکی از ما میگریست، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند. و بدین گونه وارد دمشق شدیم.» .
ورود اسرای اهل البیت به زندان کوفه و مجلس ابن زیاد - ورود اهل بیت به كوفه - ورود اسرای اهل بیت(ع) به کوفه - بسته شعر ورود کاروان اسرا به کوفه - ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه - ورود اهل بیت به كوفه - ماجرای ورود کاروان اسرا به کوفه از زبان مسلم گچکار - خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه - ورود به دارالاماره کوفه - قصر حکومتی - سر امام حسین علیه السلام در کوفه و تلاوت قرآن - ورود اسرای اهل بیت(ع) به کوفه (2) | دانشنامه پژوهه پژوهشکده ... - ١٢محرم ورود اسرای کربلا به کوفه و شهادت امام سجاد علیه السلام - با ورود اسرای کربلا به کوفه چه اتفاقاتی رخ داد؟ - خبرآنلاین - سیزدهم محرم؛ اسرای اهل بیت(ع) در زندان کوفه - ایسنا - دوازدهم محرم؛ ورود اسرا به کوفه - آوا - اسیران کربلا - ويکی شيعه - ورود اهل بيت امام حسين(ع) به دارالاماره - خطبه حضرت زینب وامام سجاد علیهماالسلام در کوفه
آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا
آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا - كوفه پرازمحنت غم است ورنج وبلا
حسین به كرببلا به دعوت كوفیان - آمده ازمدینه شده دچارخسان
كشته شده مردها اسیراهل وعیال - اهل وعیال حسین اسیرگرگ وشگال
ببین چه كردندبااهل وعیال وحسین - بحالت اسارت بگریه وشوروشین
زكربلامیبرند به كوفه بی وفا - به قصرابن زیاد برده شدند ازجفا
سرِ حسین مظلوم میان طشت زرّین - به قصركوفه نزدِابن زیادِبی دین
باسرِسبط نبی میان طشت طلا - نموده اواهانت نكرده شرم ازخدا
مقابلِ دیدۀ اهل وعیال حسین - همی زندچوب كین برآن لبان حسین
همان لبی كه بوسه برآن زده مصطفی - شده كنون معرضِ چوب ستم ازجفا
گفت یكی زان میان چوب مزن این لبان - این بودآن كس كه شدملائكش پاسبان
ببین براین سركه او منوّ ر و باصفاست - این لب ودندان او بوسه گهِ مصطفی است
چوب مزن ای لعین برلب ودندان او - كززدنت لرزه ای است بعرش یزدان او
گركه زنی بی حیا به پیش خواهرمزن - پیش زن وبچه اش به پیش دخترمزن
ولیك آن بی حیا نكرده شرم ازخدا - باقریا چوب كین همی زداوازجفا
ازکتاب مجموعه اشعار باقری
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
اقامت اهلبیت امام حسین ع در کوفه
اقامت اسیران کربلا در کوفه
بازماندگان واقعه کربلا که به اسارت لشکر عمر سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، ابتدا به کوفه نزد ابن زیاد برده شدند و سپس عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را همراه اسیران به شام و دربار یزید فرستاد.
پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشتههای خود را روز یازدهم محرم دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند.[۱]
مأموران عمر سعد زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان خانواده امام حسین(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورتهایشان میزدند. چنانکه از قرة بن قیس نقل شده، حضرت زینب (س)، وقتی از کنار بدن برادرش امام حسین (ع) میگذشت، از شدت غم سخنانی گفت که دوست و دشمن گریه کردند.[۲]
گزارشهای مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کردهاند.[۴] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شدهاند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[۵] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[۶] چهار دختر از امام حسین (ع) به نامهای سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[۷] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[۸] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشتهاند.[۹]
بنابر آنچه ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکبهایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه میکردهاند.[۱۰]
درباره زمان ورود اسرا به کوفه، گزارش صریحی در منابع تاریخی نیامده است. با این حال بنابر عبارتی از شیخ مفید، میتوان ورود اسرای کربلا به کوفه را ۱۲ محرم دانست.[۱۱]
ماموران عمر سعد، پس از گذر دادن اسیران از کوچههای کوفه، آنان را وارد قصر عبیدالله بن زیاد کردند. گفتگوهای تندی بین حضرت زینب و عبیدالله گزارش شده است.[۱۲] همچنین عبیدالله دستور کشتن امام سجاد(ع) را صادر کرد، اما پس از اعتراض حضرت زینب (س) و نیز سخنان تند امام سجاد(ع)، ابن زیاد از کشتن وی صرفنظر کرد.[۱۳]
پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کردهاند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبههایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبههایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی نسبت داده شده است.[۵۳]
ورود اسرای اهل بیت(ع) به کوفه (2) | دانشنامه پژوهه پژوهشکده ...
١٢محرم ورود اسرای کربلا به کوفه و شهادت امام سجاد علیه السلام
با ورود اسرای کربلا به کوفه چه اتفاقاتی رخ داد؟ - خبرآنلاین
سیزدهم محرم؛ اسرای اهل بیت(ع) در زندان کوفه - ایسنا
دوازدهم محرم؛ ورود اسرا به کوفه - آوا
اسیران کربلا - ويکی شيعه
خطبه حضرت زینب وامام سجاد علیهماالسلام در کوفه
در شهر کوفه امام سجاد(ع) خطبهای را ایراد کردند و در ابتدا فرمودند: آیا این شما هستید که نوحهسرایی میکنید و گریه سر دادهاید؟ پس چه کسی ما را کشت؟ حضرت سجاد(ع) با اشارهای به مردم آنها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر(ص) را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم، هرکس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا میشناسد و آنکه نمیشناسد بداند که من علی پسر حسین(ع) فرزند علی ابن ابیطالب(ع) هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است.
ای مردم، شما را به خدا سوگند میدهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامهها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمانها بسته و بیعت نمودید، اما به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد. با چه چشمی میتوانید به صورت رسول خدا(ص) نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید». آن طور که در کتب تاریخی نقل شده در این هنگام صدای مردم به هوا برخاست، آنها خطاب به هم میگفتند: نابود شدهاید و بیخبرید. سپس حضرت(ع) فرمودند: «خداوند بیامرزد کسی را که به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسول او و اهل بیت آن حضرت حفظ کند. زیرا که رسول خدا(ص) برای همگی ما اسوه و الگوی نیکویی است». کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا(ص)، ما همگی گوش به فرمان و مطیع تو هستیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی توایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند. ما میجنگیم با دشمن تو و صلح میکنیم با دوستان تو، مسلّم بدان که ما از یزید که خداوند او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هرکس که نسبت به تو و ما ستم کرده بیزاری میجوییم. امام سجاد(ع) در این هنگام فرمودند: «هیهات هیهات. ای مردم حیلهگر. هرگز به خواستههای نفسانی خود نخواهید رسید، آیا میخواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید؟ به خدای شتران رهوارِ سفر حج، سوگند میخورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمیگیرید. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل بیتش به شهادت رساندید. هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خدا(ص) و مصیبت پدرم و پسران پدرم، فراموش نشده است. هنوز که هنوز است این درد راه گلوی من را بسته است و این غم و غصهها در دلم در حال جوشش و غلیان است. من از شما تقاضا میکنم که نه با ما باشید و نه علیه ما». در بین اسرا علاوه بر زنان، مردانی نیز حضور داشتند که میتوان به زید و عمرو، دو تن از فرزندان امام حسن(ع) اشاره کرد که آنان نیز جزو کاروان اسرا بودند. اما علاوه بر خطبهای که امام سجاد(ع) ایراد فرمودند، حضرت زینب(س) نیز خطبهای خواندند که در بخشهایی از آن آمده است که ایشان در ابتدا فرمودند: حمد و سپاس مخصوص خداوند است. سلام و درود بر پدرم حضرت محمد(ص) و خاندان طیب و برگزیده او باد. اما بعد، ای اهل کوفه، ای گروه دغلباز و بیوفا. آیا برای مصیبتی که بر ما وارد شده است، میگریید؟ چشمه اشکتان خشک نشود و نالههایتان تمامی نپذیرد. مثل شما مثل آن زنی است که پس از تابیدن رشتههای خود آنها را باز میکرد. ای کوفیان، شما جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک و سینههای مالامال از کینه و خشم و ظاهری چون کنیزان چاپلوس و باطنی چونان دشمنان سخنچین، چه فضیلت دیگری را دارایید؟ شما همانند سبزهای هستید که در میان زبالهها و منجلابها رشد کرده یا همانند نقرهای هستید که برای آراستن قبور مردگان استفاده میشود. بدانید و آگاه باشید که بد توشهای را برای آخرت خویش از پیش فرستادید؛ زیرا که شما دچار خشم و غضب الهی شده و در عذاب او جاویدان خواهید ماند. آیا گریه میکنید و شیون و زاری بر پا کردهاید؟ آری، به خدا سوگند که باید بسیار گریه کنید و کمتر شاد شوید، زیرا دامان شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمیتوانید آن را بشویید. چگونه میتوانید خون پسر خاتم انبیا(ص) و معدن رسالت را از دامان خود پاک کنید؟ خون سید و آقای جوانان اهل بهشت را؟ و پناهگاه نیکانتان را؟ و ملجأ حوادث ناگوارتان را؟ و مناره حجتتان را؟ و پیشوا و رهبر قوانین را؟ بدانید و آگاه باشید که بد جنایتی مرتکب شدید. از رحمت الهی به دور باشید. بمیرید که تلاش ما را بیهوده ساختید. دستانتان بریده باد، در معاملهای که کردید، زیانکار شدید و به غضب الهی دچار شدید و ذلت و بیچارگی را برای خود رقم زدید. وای بر شما ای کوفیان. آیا میدانید که جگر رسول خدا(ص) را پاره پاره کردید و پردهنشینان حرمش را آشکار نمودید؟ آیا میدانید که چه خونی را از او ریختید و چه اندازه حرمت او را شکستید؟ اما کار به همین جا ختم نمیشود، بلکه کاروان اسرا به قصر ابن زیاد میروند که در اینجا بین پسر زیاد و حضرت زینب(س) و همچنین امام سجاد(ع) صحبتهایی رد و بدل میشود. برای نمونه در لحظهای نگاه ابن زیاد متوجه امام سجاد(ع) شد و گفت: این کیست؟ گفتند او علی(ع) پسر امام حسین(ع) است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین(ع) را نکشت؟ امام سجاد(ع) فرمودند: «من برادری داشتم که نام او نیز علی ابن الحسین(ع) بود و این قوم او را کشتند» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. امام سجاد(ع) فرمودند: «خداوند است که جانها را هنگام مرگ آنها میگیرد و کسانی را که نمردهاند به هنگام خواب قبض روح میفرماید.» ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرئت داری که جواب مرا بدهی؟ این را بیرون برده و گردنش را بزنید. حضرت زینب(س) به محض شنیدن این فرمان قبیح فرمودند: «ابن زیاد. تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر میخواهی او را بکشی، پس مرا نیز همراه او بکش».«وَاللهِ لا اُفارِقُهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْني مَعَهُ»؛ (به خدا سوگند! از او جدا نخواهم شد، اگر مى خواهى او را بكشى، مرا نيز همراه او به قتل برسان).ابن زياد به زينب و امام سجاد(عليهما السلام) نگاهى انداخت و گفت: «عَجَباً لِلرَّحِمِ»؛ (شگفتا از مهر خويشاوندى!). سپس افزود: به خدا سوگند! گمان مى كنم اين زن دوست دارد با برادرزاده اش كشته شود. از او (على بن الحسين) درگذريد كه گمان مى كنم همين بيمارى براى درد و رنجش كافى است. سيد بن طاووس در كتابش پس از نقل ماجراى فوق (با مقدارى تفاوت) مى افزايد: امام سجاد(عليه السلام) رو به عمه اش كرد و فرمود: «عمه جان! تو آرام باش تا من با وى سخن بگويم». آنگاه رو به ابن زياد كرد و فرمود: «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُني يَابْنَ زِياد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَةٌ وَ كَرامَتَنَا الشَّهادَةُ»؛ (اى پسر زياد! آيا ما را با قتل تهديد مى كنى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن [در راه خدا]، عادت [ديرين] ما و شهادت، مايه كرامت و افتخار ماست). پس از اين گفتگوها ابن زياد كه كاملا شكست خورده بود، دستور داد على بن الحسين و همراهانش را درخانه اى كنار مسجد اسكان دهند. پس از این رویدادها، ابن زیاد سر مقدس امام حسین(ع) را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین(ع) غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند.
ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکبهایی بدون جهاز، به کوفه برده شدند و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه میکردهاند.
کاروان اسرای کربلا بنا بر نقلی که از شیخ مفید موجود است در روز دوازدهم محرم وارد کوفه شدند. مأموران عمر سعد خبیث که چهره افراد پیروز در جنگ را به خود گرفته بودند، خانواده سیدالشهدا(ع) را از میان کوچههای کوفه عبور دادند و به قصر عبیدالله بن زیاد رساندند. بر اساس آنچه شیخ مفید در «ارشاد» گزارش کرده است، در قصر عبیدالله گفت و گوی سختی بین او و حضرت زینب(س) در گرفته است. لشکر کوفه و شام سعی کردند هر چه میتوانند اسیران کربلا را تحقیر کنند اگرچه اهل بیت(ع) و اولیای خدا و مؤمنان به هیچ وجه به ذلت باطنی دچار نمیشوند و همه اینها ظاهر کار است. خطبه حضرت زینب کبری(س) بر دروازه کوفه مردم خوابزده این شهر را بیدار کرد و موجب نگرانی مأموران عبیدالله شد. آنها به سرعت کاروان اسرا را به سمت دارالاماره بردند. در آنجا تعبیر این است که «دخلت زینب(س) علی ابن زیاد و علیها ارذل ثیابها و هی متنکره»؛ یعنی حضرت زینب کبری(س) بر ابن زیاد وارد شد در حالی که خود را مخفی میکرد و کهنهترین لباسها را بر تن کرده بود. اینجاست که آن سؤال و جواب تاریخی بین پسر مرجانه و دختر امیرالمؤمنین(ع) رخ میدهد. ابن زیاد سؤال کرد که این کیست؟ وقتی گفتند که این بانو زینب کبری(س) است شروع کرد به بددهنی کردن و حرفهایی را به اهل بیت (ع) نسبت دادن و زخم زبان زدن، از جمله اینکه به زینب کبری(س) گفت: «کَیْفَ رَاَیْتِ صُنْعَ اللهِ بِاَخیکِ؟» کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟ دختر امیرالمؤمنین(ع) با شجاعت و قاطعیت فرمودند: «ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا» یعنی هیچ چیز غیر از زیبایی ندیدم! «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَتُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ هَبَلَتْکَ أُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجَانَهَ» . این جملهای است که تاریخ را تکان میدهد و نه تنها رعشه بر اندام ابن زیاد میاندازد و او را در حالت انفعالی قرار میدهد بلکه زمینهای میشود برای افشاگریهای بعدی زینب کبری(س) و پسر برادرش حضرت سجاد(ع). همین جاست که به نوشته ابن اعثم کوفی در «الفتوح» تلاش ابن زیاد برای به شهادت رساندن امام سجاد(ع) با واکنش قاطع زینب کبری(س) مواجه میشود و او از این جنایت بزرگ، صرف نظر میکند.
ورود کاروان اسرای خاندان امام حسین به کوفه - خطبه زینب سلام الله علیها در کوفه - خطبه فاطمه « دختر امام علیه السلام » در کوفه - خطبه ام کلثوم « خواهر امام » در کوفه - خطبه حضرت زینب در کوفه - ويکی شيعه - متن خطبه حضرت زینب (س) در کوفه - متن خطبه امام سجاد (ع) در کوفه - خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه | موسسه تحقیقات و ... - متن خطبه حضرت زینب (س) در کوفه- اخبار رسانه ها - اخبار ... - شجاعت حضرت زینب(س) در مجلس ابن زیاد - آیت الله العظمی ... - متن کامل خطبه حضرت زینب در کاخ ابن زیاد چه بود؟ | مرکز ملی ... - واکاوی خطبه حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در کوفه از ... - مناظره حضرت زینب با عبیدالله بن زیاد - ويکی شيعه - شرح خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه - مجلس شوم ابن زیاد چگونه سپری شد؟ - متن خطبه حضرت زینب (س) در کوفه - خطبه حضرت زینب در کوفه - ويکی شيعه - خطبه تاریخی و ماندگار امام سجاد (ع) در کوفه - رضوی - خطبه کوبنده امام سجاد(ع) در کوفه - حج | خبر فارسی - خطبه امام سجاد(ع) در کوفه - سربازان اسلام - متن خطبه امام سجاد (ع) در کوفه - خطبه امام سجاد در کوفه – الشیعه - خطبه امام سجاد(ع) در کوفه - جواب دندان شکن امام سجاد(ع)به ابن زیاد در دارالاماره کوفه - «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنی یَابْنَ زِیاد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَهٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَهُ»؛
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا
آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا
آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا - كوفه پرازمحنت غم است ورنج وبلا
حسین به كرببلا به دعوت كوفیان - آمده ازمدینه شده دچارخسان
كشته شده مردها اسیراهل وعیال - اهل وعیال حسین اسیرگرگ وشگال
ببین چه كردندبااهل وعیال وحسین - بحالت اسارت بگریه وشوروشین
زكربلامیبرند به كوفه بی وفا - به قصرابن زیاد برده شدند ازجفا
سرِ حسین مظلوم میان طشت زرّین - به قصركوفه نزدِابن زیادِبی دین
باسرِسبط نبی میان طشت طلا - نموده اواهانت نكرده شرم ازخدا
مقابلِ دیدۀ اهل وعیال حسین - همی زندچوب كین برآن لبان حسین
همان لبی كه بوسه برآن زده مصطفی - شده كنون معرضِ چوب ستم ازجفا
گفت یكی زان میان چوب مزن این لبان - این بودآن كس كه شدملائكش پاسبان
ببین براین سركه او منوّ ر و باصفاست - این لب ودندان او بوسه گهِ مصطفی است
چوب مزن ای لعین برلب ودندان او - كززدنت لرزه ای است بعرش یزدان او
گركه زنی بی حیا به پیش خواهرمزن - پیش زن وبچه اش به پیش دخترمزن
ولیك آن بی حیا نكرده شرم ازخدا - باقریا چوب كین همی زداوازجفا
ازکتاب مجموعه اشعار باقری
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
ورود كاروان اسيران كربلا به كوفه (12محرم61 ق)
در روز دوازدهم محرم سال 61 قمري، كاروان اسيران كربلا كه شامل زنان و كودكان شهيدان قيام كربلا بود، وارد شهركوفه شد. سرپرستي اين كاروان را امام سجاد(ع) فرزند امام حسين(ع) و حضرت زينب(س) خواهر آن امام، بر عهده داشتند. اين دو بزرگوار، با وجود سختيها و ناملايمات فراوان كه از سپاهيان يزيد ديده بودند، در كوفه باشجاعت و صراحت، ستمها و جنايات حكومت اموي را افشاء و مردم اين شهر را به خاطر ياري نكردن امام حسين(ع) و مقابله با ايشان سرزنش كردند. امام سجاد(ع) و حضرت زينب در مدت اقامت در كوفه، وظيفه و رسالت خود را مبني بر ابلاغ و نشر پيام امام حسين(ع) در جامعه، به شايستگي انجام دادند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری
ادامه مطلب را ببينيد
مرور ساعت به ساعت اتفاقات روز عاشورا
از سخنرانی امام بعد از نماز صبح تا رجزخوانی سنان بعد از اذان مغرب
همه مصیبتی را که عزاداران حسینی طی ۱۰ روز اول محرم به سوگ آن مینشینند. تنها ظرف چند ساعت بر خانواده سیدالشهدا وارد شد. اینجا به سراغ مرور بخشی از رخدادهای لحظه به لحظه روز عاشورا رفتیم.
به گزارش مشرق، زخم ناسور جراحتی است که هیچ وقت التیام پیدا نخواهد کرد. کربلا زخم ناسور تاریخ است.برای همین هم داستان عاشورا برای دلدادگان اباعبدالله سال به سال تکرار شاید، اما تکراری نمیشود. قدیمیها میگویند ماتم و مصیبتی که بر امام حسین علیه السلام گذشت به اندازهای سنگین بود که به جای یک شب، عزاداران حسینی هرشب از دهه اول محرم را به یاد یکی از شهدای کربلا به سوگ مینشستند فارغ از اینکه تمام مصیبتهای کربلا تنها در یک روز و طی چند ساعت بر کاروان امام حسین(علیه السلام) و اهل حرم ایشان وارد شد. از بانگ اذان صبح روز عاشورا تا غروب عصر روز دهم و آغاز اسارت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛ اینجا ساعت به ساعت سراغ رویدادهای دهم محرم سال ۶۱ رفتیم، تا بدانیم آخرین لحظات زندگی سیدالشهدا چگونه گذشت و این زخم ناسور هزارو چهارصد ساله چه طور به جان تاریخ نشست.
طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری ایرانی» واقعه کربلا به حساب گاهشماری شمسی ۲۱ مهر سال ۵۹ هجری شمسی می شود. تاریخ شمسی هم که مثل قمری نیست که تغییر کند. موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و می شود با در آوردن اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ حرفهای مقتل نویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند. در این تحقیق علمی، اوقات شرعی روز ۲۱ مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر ۳-+ دقیقه اختلاف می تواند داشته باشد) استخراج شده و روایات مقتل نگارها با این ساعتها تنظیم گردیده است.
۵:۴۷ اذان صبح
امام (ع) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. و بعد دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب... خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»
طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
حدود ۶
امام حسین(ع) دستور داد تا اطراف خیمه ها خندق بکنند و آن را با خاربوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
۷:۰۶ طلوع آفتاب
کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجّار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟ آنها انکار کردند. امام نامه هایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمی پذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام (ع) حدوداً نیم ساعت طول کشده است.
حدود ۸
بعد از سخنرانی امام (ع) چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوانهای) کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
حدود ۹
روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام (ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست. آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیر باران کشته شدند. (تعداد دقیق را نمی دانیم . تعداد کشتگان تیر اندازی. با تعداد کشتگان حمله اول ۵۰ نفر ذکر شده است.)
حدود ۱۰
بعد از تیراندازی ،«یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین(ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین (ع) حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع کردند.
همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیر انداز فرستاد که دوباره سپاه امام(ع) را تیر باران و آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام(ع) تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را ۵۰ نفر و این شهر آشوب ۳۸ نفر ذکر کرده است.
اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر انداخت که ۵ نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام(ع)حمله کنند زهیر و ۱۰ نفر به آنها حمله کردند.
حدود ۱۱
بعد از این حملات، امام(ع) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. انگار برای شهادت با هم مسابقه داشتند. بعضی «در مقابل نگاه امام(ع)» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین(ع) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».
یک بار هفت نفر از اصحاب امام(ع) در محاصره واقع شدند، حضرت عباس(ع) محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
۱۲:۵۰ اذان ظهر
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشتهاند امام(ع) خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام(ع) از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو میگذارم.»
امام(ع) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام(ع) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»
حدود ساعت ۱۳
۳۰ نفر از اصحاب امام(ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، حضرت علی اکبر پسر امام حسین(ع) بود. البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد. دسته جمعی سوار شدند و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
حدود ساعت ۱۴
عاقبت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) تنها ماندند. عباس(ع) اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس(ع) دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام(ع) برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست.»
حدود ساعت ۱۵
امام(ع) به طرف خیمهها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنهاش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره اش علی اصغر را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله کشته شد.
امام(ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان میشد. بعضی تیر میانداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب میکردند. شمر و ده نفر به مقابله امام(ع) آمدند. بعد از شهادت امام(ع)، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد.
در مقاتل نوشته اند زمانی که امام(ع) در آستانه شهادت بود اما کسی جرات نمیکرد به سمت ایشان برود اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن (ع) دوید و به طرف مقتل امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
۱۶:۰۶ اذان عصر
وقت شهادت امام(ع) را وقت نماز عصر گفتهاند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایعنگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: پیش از آن که حسین کشته شود شنیدم که میگفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.»
گوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام(ع) فرو برد ...»
حدود ساعت ۱۷
بعد از شهادت امام(ع)، عدهای لباسهای آن حضرت را غارت کردند که نوشته اند تمام این افراد بعدها به مرضهای لاعلاج دچار شدند.
غارت عمومی اموال امام حسین(ع) و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمهها گذاشت.
یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بنمطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد.
نزدیک غروب آفتاب است . سر امام را جدا میکنند و به خولی میدهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب میدوانند تا استخوانهایشان هم خرد شود.
۱۸:۴۹ اذان مغرب
داستان روز غم انگیز عاشورا اینطور تمام میشود که درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را میداده، سنان بن انس بین مردم میتاخته و رجز میخوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!»
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
سه منافق در واقعه عاشورا
شمر بن ذی الجوشن :
نام اصلی او شمرابن فرط ضیابی کلابی، از طایفه بنی کلاب، از فرماندهان جنایتکار و بی رحم سپاه کوفه و از بزرگترین قاتلان تاریخ، قاتل امام سوم شیعیان حسین بن علی علیه السلام و از مسببان شهادت اهل بیت پیامبر اسلام و اصحاب امام حسین علیه السلام است. پدرش "ذی الجوشن" که در آغاز اسلام از مسلمان شدن امتناع کرد و به دعوت پیامبر اعتنایی نکرد، تنها وقتی که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکین شد، اسلام آورد و اسبی بنام "عرجاء" را بعنوان هدیه نزد پیغمبر برد ولی ایشان، هدیه او را قبول نکردند. از مادر "شمر" هم به پست فطرتی و پلیدی یاد شده و چون او دامنش به گناه بی عفتی آلوده شده بود لذا این فرزند (شمربن ذی الجوشن) از راه نامشروع به دنیا آمد.
شمر، مردی زشت رو و پیس و آبله رو، و از روسای هوازن بود. اگر چه اول با امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت نمود و در جنگ صفین در لشگر آن حضرت بود در جنگ با معاويه شرکت داشت و شجاعت زيادي از خود نشان دادو ضربتی از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پیوست و در کوفه مسکن کرد و در آن شهر به روایت حدیث پرداخت. او همیشه کینه آل علی را در دل داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا این کینه و عقده های دلش را بیرون بریزد. سال 61 هجری قمری که حرکت امام حسین علیه السلام به سمت عراق شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقا پی گیری می کرد. جاسوسان او مسیر حرکت امام را تا ورود به کربلا، برای او گزارش میدادند. در تاریخ این واقعه عظیم، شمربن ذی الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسی داشت.
1- و از جمله افرادی بود که "عبیدالله بن زیاد" حاکم کوفه، او را برای پراکنده کردن مردم کوفه از اطراف مسلم بن عقیل، یار باوفای حسین بن علی، به دارالاماره فرستاد.
2- زمانی که عمربن سعد، فرمانده لشگر کوفه در نامه ای برای حاکم کوفه نوشت که حسین بن علی حاضر شده که یا برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی برود "عبیدالله حاکم کوفه" نظر داد که باید پذیرفت ولی وقتی شمر از این نامه مطلع شد، او را منع کرد و گفت که اگر حسین بن علی خود را تسلیم نکند و برود، بعدا قدرتمند می شود. پس بهتر است الان که در چنگ شما گرفتار است، نگذارید برود. عبیدالله هم نظر شمر را قبول کرد او را فرمانده سپاه با 4000 جنگجوی زبده کرد و همراه با نامه ای به طرف عمربن سعد فرمانده کوفه در کربلا فرستاد، تا از حسین بخواهد که یا تسلیم شود و یا به جنگ تن در دهد و به دنبال این نامه، گفت ای عمر سعد، اگر اینکار را انجام نمی دهی از لشگر ما کناره بگیر و لشگر را به شمربن ذی الجوشن واگذار.
3- اوج جنایت و شقاوت این مرد از روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجری در کربلا است. در آن روز او فرمانده پیاده های لشگر کوفه بود و جنایات بسیار را مرتکب شد. زمانی هم که بسیاری از اصحاب امام حسین شهید شدند، دشمنان امام، به طرف خیمه ها حمله کردند و شمر فریاد زد که آتش بیاورید تا خیمه ها و اهلش را بسوزانم. در این موقع امام علیه السلام در مقابل شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. وای برشما، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و بعد حضرت خواستند که تا من زنده ام به حرم من تعرض نکنید که شمر از کلام امام شرم کرد و برگشت.
4- این جنایتکار، در آخرین ساعتهای روز دهم محرم، زمانی که امام علیه السلام جراحت های زیادی در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از پشت، تیرباران کردند و سپس آن خبیث کثیف، با چکمه و خنجر برهنه بر سینه فرزند رسول خدا نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا کرد.
5- او بعد از شهادت امام و همه یاران حضرت، می خواست خیمه گاه خاندان وحی را آتش بزند و علی بن حسین، زین العابدین را به قتل برساند که دیگران مانع شدند.
6- در میان مورخین اتفاق نظر است که کسی که به فرمان عمربن سعد، سرهای مقدس شهداء کربلا را نزد "ابن زیاد" برد، او بود و از طرف ابن زیاد هم، سرهای شهداء را مجددا به همراه چند نفر دیگر، نزد یزید حاکم وقت شام برد.
پایان زندگی شمربن ذی الجوشن
زندگی سراسر ننگین و کثیف این مرد، زمانی که مختار ثقفی در سال 66 هجری برای خونخواهی ابا عبدالله الحسین
قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر با ترفندی او را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. بعضی گویند که جسم او را نزد سگان انداختند و بعضی گویند که او را دستگیر کردند، گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد "محمد بن حنفیه" فرستاد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. نام قاتل او "ابن ابی الکنود" است که به زندگی پلید و لعین او در سال 66 هجری قمری خاتمه داد.
خاقاني شروانی چنین سروده است :
من حسين وقت و نااهلان يزيد و شِمْر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.
شبث بن ربعی چهره متلون تاریخ
شبث بن ربعی ، ابتدا از یاران امیرالمومنین علی علیه السلام و در آخر کارش از دشمنان اهل بیت علیه السلام و از قاتلین حسین بن علی علیه السلام و ..... او از طائفه «بنی تمیم» و از شخصیت های معروف کوفه بود. سال 36 هجری قمری از یاران علی بن ابیطالب در بین فرماندهان علی علیه السلام و در کنار "مالک اشتر و حجربن عدی" و قبل از جنگ صفین از طرف علی علیه السلام همراه "عدی بن حاتم" نزد معاویه رفت و با او سخنانی گفت و او را دعوت به اطاعت از امیرالمومنین علیه السلام کرد. در جنگ صفین، در رکاب علی علیه السلام و فرماندهی جناح چپ سپاه علی ابن ابیطالب را داشت. ولی در جنگ با خوارج در مسیر حرکت حضرت به طرف «نهروان» او و اشعث بن قیس و عمروبن حریث از اطاعت حضرت بیرون رفته و دیگران را باز داشتند و به خوارج پیوستند. آنها در یک تفریح دوستانه بطور مسخره، یک سوسمار را دست به دست داده و می گفتند با علی علیه السلام بیعت کردیم. علی از اینکار زشت و از آینده آنها خبر داد و گفت به خدا قسم شما دو نفر (اشاره به عمروبن حریث) با فرزندم حسین خواهید جنگید. بر ضد عثمان شورید ولی بعدا توبه کرد و بعد از قتل عثمان نامه ای به معاویه نوشت و او را متهم به کوتاهی در حمایت از عثمان نمود و نوشت که: تو دوست داشتی تا عثمان کشته شود و آن را بهانه قرار دهی و وقتی معاویه درخواست داشت تا عمار یاسر را به عنوان قاتل عثمان در اختیار او قرار دهد، شبث به عنوان نماینده امام با او محاجه و اعتراض کرد.
روز پنجم عبیدالله بن زیاد دستور داد که به شبث بن ربعی بگویید به کاخ بیاید. او جنگجو و تیرانداز ماهری است و باید به لشکر عمر سعد بپیوندد. شبث بن ربعی گفت : ای امیر ! من بیمارم و نمی توانم در جنگ شرکت کنم.عبیدالله: بیماری را بهانه نکن و با حسین بجنگ. پاداش خوبی به تو داده خواهد شد.شبث بن ربعی: چاره ای نیست. از پاداش امیر عبیدالله نمی توانم چشم بپوشم.
شبث بن ربعی در جای دیگر تاریخ
شبث از جمله کسانی است که در واقعه عاشورا به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند. روز عاشورا نیز امام حسین علیه السلام در اولین سخنرانی مفصل خود که خطاب به کوفیان داشت از او نام برد و فرمود: یا شبث بن ربعی و یا .... مگر شما به من ننوشتید که ... الی آخر! شبث در این واقعه فرمانده نیروهای پیاده لشگر دشمن (عمر سعد) در کربلا بود و در قتل حسین بن علی شرکت داشت. بعد از واقعه عاشورا به شکرانه کشته شدن حسین، مسجدی را در شهر کوفه تجدید بنا کرد. او بعدا همراه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام در آمد و رئیس پلیس مختار شد سپس در کشته شدن مختار حضور داشت سرانجام این مرد خبیث در سن هشتاد سالگی در کوفه از دنیا رفت.
عمربن سعد بن ابی وقاص
عمربن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و شقاوت، زبانزد خاص و عام است. پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی علیه السلام و معاویه، علیه حجربن عدی صحابه امام علی علیه السلام، و یارانش، شهادت به فتنه گری داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا "حجر" و یارانش را در «مرج عذراء» شهید کند.
در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره شد، عمربن سعد، به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد کوفه را به قلمرو حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی علیه السلام، امام سوم شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت. سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد ، ابن سعد با بعضی از اشراف کوفه ، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو ، مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خودکرد، ولی این مرد به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش نمود.
در همین زمان ، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری (ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید. عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند، حکومت ری از دست او خواهد رفت. از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و ماموریت جدید خود را قبول کرد و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با "یزید بن معاویه" بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع امام حسین از بیعت با یزید را دید برای اینکه نشان دهد که در جنگ با امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی و یارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.
او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان حسین بن علی (ع) را به کوفه برد. وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت ری را به او پس بدهد. عمرسعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری به او، وصال نمی دهدخودش را چنین توصیف کرد: هیچ کس بدتر از من به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را پایمال و خویشاوندی را قطع کردم. بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه، او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون کوفیان شکست خوردند ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند. سال 66 هـ ق، در مجلس مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید. مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد (و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد).
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
عترت آل پیمبر باغم و آه و فغان - یازدهِ ماهِ محرّم سویِ کوفه شد روان
عترت آل پیمبر باغم و آه و فغان - یازدهِ ماهِ محرّم سویِ کوفه شد روان
عترت آل پیمبر باغم و آه و فغان - یازدهِ ماهِ محرّم سویِ کوفه شد روان
اهلبیت بی پناهِ شاهِ مظلومان حسین - شد روانه سویِ کوفه با فغان و شوروشین
جمله بر محمل سوار و ازکنارِ خیمه گاه - سویِ شامِ غم روانه ازکنارِ قتلگاه
آن یکی بهرِ برادر نالد و آن یک پدر - گریه دارد ناله دارد دستِ غم دارد به سر
حضرتِ سجّاد هم در کند و زنجیرِ ستم - سویِ شامش میبرند آن کافران با حزن و غم
ابن سعد و شمر دون و هم سنان و حرمله - سویِ کوفه شد روان با شادی و با هلهله
زجرِ دون با تازیانه در پیِ آن کاروان - میزند برکتف و بازویِ زنان و کودکان
میزند آن شمرِملعون و شقی و دین تباه - بر سرِ آن کودکان و اهلبیتِ بی پناه
آن زنان و کودکان بی کس و دور از وطن - سویِ شامِ غم روانه با غم و رنج و مِحن
درپیِ آن کاروان هم عدّه ای قومِ شریر - میبرند آن کاروان را سویِ کوفه چون اسیر
مانده اجسادِ شهیدان جمله بر رویِ زمین - گشته غمگین بهرِ آنان انبیا و مرسلین
باقری امروزباشد یازدهِ ماهِ محرّم - آلِ پیغمبر تمامی جمله در افغان و ماتم
سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور یازدهم محرم سال 1398
سویِ شام پربلا
عترت آل نبی ازكربلا - شدروانه سویِ شام پربلا
اهلبیتِ آن شهنشاه حجاز - جملگی براشتران بی جهاز
راه افتادندچون ازخیمه گاه - میگذشتندازكنارقتلگاه
چشمشان افتادچون بركشتگان - خودفكندندازشترهاناگهان
هریكی اندركنارِیك بدن - ناله ها میزدبصدرنج ومحن
آن یكی میگفت ای تاجِ سرم - دیگری میگفت علی اكبرم
دیگری میگفت ای ناشادِمن - نوجوان ای قاسم دامادِمن
دیگری میگفت علی اصغرم - ای نخورده آب طفل مضطرم
لیك زینب بافغان وشوروشین - ناله میكردوهمی گفت ای حسین
توكجایی من بقربانِ سرت - یكدمی خودرانمابرخواهرت
من نمی بینم میان كشتگان - پیكرِپاكت كجاهستی نهان
یاكه خودبرمن نما ای نورعین – یاصدامیزن مرا تو ای حسین
ناگه آمدازمیانِ كشته ها - یك صدا ای خواهرم این سوبیا
من حسینم كه به جسمِ چاكچاك - اوفتادم بین این خاشاك وخاك
سرندارم دربدن ای خواهرم - تاكه بشناسی مرا ای محترم
بی لباس وبی كفن افتاده ام - بی سروخونین بدن افتاده ام
ناگهان زینب بدیدآن شاه را - درمحاق افتاده دیدآن ماه را
كردآندم بابرادراین خطاب - بادل پرخون وباقلب كباب
گفت ءَاَنت اخی ای نورعین - وابن اُمّی ای برادرای حسین
پس چراتوسرنداری دربدن - برتن تونیست كهنه پیرهن
قطعه قطعه پیكرپاك تورا - بینم اكنون روی خاكِ كربلا
بودروزی جای تودوشِ نبی - دائمًا بودی درآغوشِ نبی
گشته اینك جای توبررویِ خاك - بی كفن هستی وجسمِ چاكچاك
اهلبیت تواسیرومضطرند - زینبت راسوی كوفه میبرند
من شدم اینك روانه سویِ شام - تادهم راهت ادامه باپیام
میروم تاشامیان رسواكنم - درمیانِ شامیان غوغا كنم
ازكنارت میروم باشوروشین - باقری گرددفدایت ای حسین
یازده محرّم است
یازده محرّم است - روزاندوه وغم است
كربلاوقتلگاه - غرقِ حزن وماتم است
یاحسین حسین حسین - یاحسین حسین حسین
اهلبیتِ مصطفا - به اسیری میبرند
این گروه بی حیا - ازخدابی خبرند
اهلبیت مصطفا - هتك حرمت اینچنین
دركجاباشدروا - باكدام آئین ودین
بچه های طُلقاء - حاكمِ جوروستم
راه شیطانِ لعین - بنهندهمی قدم
اهلبیت مصطفا – شد اسیركافران
حرم امام حسین - اسیرستمگران
اهلبیت مصطفا - سوارِكجاوه ها
سوی كوفه میبرند - ازدیارِكربلا
سوارِكجاوه ها - ازكنارِقتلگاه
میدهندِشان عبور - شامیانِ روسیاه
حرمِ امام حسین - چون شهیدان میبینند
هریكی به كنارِ - یك شهیدمینشینند
یكی میگه قاسمم - یكی میگه اكبرم
یكی میگه كجایی - شیرخواره اصغرم
یكی میگه یازُهیر - یكی میگه یاحبیب
یكی مشغول دعا - یكی هم ام من یجیب
یكی هم میگرده و - هی میگه حسین حسین
هی میگه برادرم - بافغان وشوروشین
من گلی گم كرده ام - درمیانِ قتلگاه
جویم اورا اینچنین - بافغان وسوزوآه
درمیانِ قتلگاه - هرچه میگویم حسین
من نمیبینم ترا - هرچه میجویم حسین
ناگهان چشمش فتاد - جسم صدچاكِ حسین
زیرتیغ وخنجرو - نیزه وچوب وسنین
كفت آندم بافغان - یاحسین انت اخی
این تویی برادرم - وابن اُمّی وابی
زینتِ دوش نبی - توكجاوقتلگاه
زیبِ آغوش نبی - توكجا این جایگاه
ای حسین سرت كجاست - چه شده پیرهنت
تنت آغشته بخون - چه شده آن كفنت
ای حسین مامیرویم - اززمینِ كربلا
این توواین شُهدا - این من وشام بلا
مابسوی كوفه و - شام غم گشته روان
توشهیدِكربلا - من اسیرشامیان
توومردانِ خدا - همگی گشته شهید
من واین خیلِ زنان - سویِ درباریزید
باقری آل نبی - میرود كوفه وشام
میرود راهِ دراز - بهرتبلیغ مرام
یازده محرم است - روزاندوه وغم است
كربلا وقتلگاه - غرق حزن وماتم است
یاحسین حسین حسین - یاحسین حسین حسین
شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری
سیزدهم محرم؛ اسرای اهل بیت(ع) در زندان کوفه
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
حركت اهلبيت "امام حسين"(ع) بسوی کوفه (11محرم61 ق)
عمربن سعد ملعون روز يازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمين كربلا ماند و بر كشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاك سپرد؛ در حالي كه بدن امام حسين(عليه السلام) به همراه 72 تن از اصحاب گران قدرش بدون كفن برزمين گرم كربلا مانده بود. چون روز به نيمه رسيد، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را بر شترها سوار كردند. حضرت زين-العابدين(عليه السلام) را در حالي که بيمار بود نيز با غل و زنجير بر اشتري سوار نمودند . و آنان را مانند اسیران بردند و از قتلگاه عبور دادند. وقتى چشم زنان به شهدا افتاد، فریاد کشیدند و اشک ریزان خود را از شتران به زمین انداختند. زینب کبرى(س) چون نظرش به بدن مبارک امام افتاد، فرمود: «السلام علیک یا ذبیحاً منالقفا» و سپس نعش برادر را به سینه خود چسبانید، عرض کرد: «اختک لک الفداء یابن محمدالمصطفى و یا قرّة عین فاطمة الزّهرا» بعد با صوتى حزین و قلبى دردناک گفت: «یا محمداه صلّى علیک ملیک السّمآء» این حسین توست که با اعضاى پاره پاره در خون خویش آغشته است، اینها دختران تو هستند که اسیر شدهاند و این حسین توست که بدنش بر روى خاک افتاده. حضرت سکینه(س) جسد پدر را در بر گرفت، ناله زد و عرض کرد: «پدر جان شهادت تو، چشم دشمنان را روشن و دلشان را شاد کرد، پدر جان بنىامیّه مرا در کوچکى یتیم کرد، بابا زمانى که شب مىشود چه کسى مرا حمایت مىکند؟ بابا گوشوارههایم را غارت و عبایم را ربودند.» . کفعمى نقل مىکند : حضرت سکینه(س) فرموده است: چون بدن نازنین پدرم را در آغوش گرفتم حالت اغماء به من رخ داد، در آن حال شنیدم که پدرم مىفرمود:«شیعتى مهما شربتم ماء عذب فاذکرونى، او سمعتم بغریب او شهید فاندبونى.» . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صداي شيون و گرية بانوان بلند شد که به يکباره غوغايي در کربلا به پا شد. حضرت زينب(سلام الله عليها) با چشمي خون فشان رو به بدن مطهر برادر كردند و فرمودند: «به فداي آنكس كه سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فداي آنكس كه ريسمان خيامش را قطع كردند! به فداي آنكس كه نه غايب است تا اميد بازگشتنش باشد و نه مجروح است كه اميد بهبودش باشد! به فداي آنكس كه جان من فداي او باد! به فداي آنكس كه با دلي اندوهناك و با لبي عطشان او را شهيد كردند! به فداي آنكس كه از محاسنش خون ميچكيد» . عمربن سعد ملعون روز یازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاک سپرد؛ در حالی پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن ها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند. این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیه السلام به 72 سر نورانى مى رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد. 1. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر! 2. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر! 3. قبیله تمیم، هفده سر! 4. قبیله بنى اسد، نه سر! 5. قبیله مذحج، هفت سر! 6. سایر قبایل، سیزده سر! . چون روز به نیمه رسید، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بیت امام حسین(علیه السلام) را بر شترها سوار کردند. حضرت زین العابدین(علیه السلام) را هم در حالی که بیمار بود، با غل و زنجیر بر اشتری سوار نمودند . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صدای شیون و گریه بانوان بلند شد که به یکباره غوغایی در کربلا به پا شد. مشاهده آن صحنه هاى دلخراش با آن بدن هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى علیها السلام، یادگار صبر و شکوه على علیه السلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد. حضرت زینب (سلام الله علیها) با چشمی خون فشان رو به بدن مطهر برادر کردند و فرمودند: «به فدای آنکس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فدای آنکس که ریسمان خیامش را قطع کردند! به فدای آنکس که نه غایب است تا امید بازگشتنش باشد و نه مجروح است که امید بهبودش باشد! به فدای آنکس که جان من فدای او باد! به فدای آنکس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان او را شهید کردند! به فدای آنکس که از محاسنش خون میچکید» . زینب که مىدانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه اى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!». نکته قابل توجه در این فرمایش حضرت زینب (سلام الله علیها) آن است که شهادت امام حسین(علیه السلام) و غارت خیمه های آن حضرت را روز دوشنبه بیان فرمودهاند در حالی که بنا به گفته تمام تاریخ نویسان روز عاشورا، روز جمعه یا شنبه بوده است. از این رو باید گفت که این کلام بلند آن حضرت، به روز دوشنبهای اشاره دارد که غاصبان خلافت در سقیفه بنی ساعده دور هم جمع شدند تا سنگ بنای انحراف و گم راهی میلیونها مسلمان را بگذارند؛ پس در همان جا واقعه کربلا را نیز که ثمره این فتنه ننگین بود، طراحی نمودند و در حقیقت خنجری که شمر ملعون در عصر عاشورا بر گلوی نازنین امام حسین(علیه السلام) قرار داد، غاصبان خلافت در سال 11 هـ .ق. آن را از غلاف بیرون آورده و برای کشتن امام حسین(علیه السلام) آماده کرده بودند.
«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مىنویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین علیه السلام بودند. از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از: زینب کبرى علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام، سکینه دختر امام حسین علیه السلام، و دختر چهارساله امام حسین علیه السلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیه السلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیه السلام. اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.
اسیران کربلا، بازماندگان واقعه کربلا همچون امام سجاد(ع)، امام چهارم شیعیان و حضرت زینب(س)، دختر امام علی(ع) که به اسارت لشکر عمر سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، به کوفه نزد ابن زیاد برده شدند. پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشتههای خود را روز یازدهم محرم، دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند.[۱] مأموران عمر سعد زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان خانواده امام حسین(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورتهایشان میزدند. چنانکه از قرة بن قیس نقل شده، حضرت زینب (س)، وقتی از کنار بدن برادرش امام حسین (ع) میگذشت، از شدت غم سخنانی گفت که دوست و دشمن گریه کردند.[۲] . گزارشهای مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کردهاند.[۴] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شدهاند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[۵] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[۶] چهار دختر از امام حسین (ع) به نامهای سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[۷] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[۸] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشتهاند.[۹] . پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام در عاشورای سال شصت و یک هجری، عمر بن سعد به همراه یارانش تا ظهر روز یازدهم محرم در سرزمین کربلا ماندند و به جمع آوری و تدفین کشتگان خود پرداختند.[۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] . آن گاه در حالی که اجساد بی سر و مطهر امام علیهالسّلام و یارانش را بر روی زمین رها کرده بودند، بانگ الرحیل سر داده زنان و دختران سالار شهیدان را که امانتهای رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در میان امتش بودند را در برابر دیدگان هزاران دشمن با رویی گشوده و بدون چادر و پوشش بر شترهای برهنه و بی جهاز سوار کردند و همانند اسیران ترک و روم و در حالی که در اوج مصیبت و غم و اندوه به سر میبردند به سوی کوفه حرکت کردند.[۷] . به دستور عمر بن سعد سپاه کوفه کاروان اسرا را از میان قتلگاه عبور دادند. (در برخی از منابع آمده که عبور اسرا از میان قتلگاه به درخواست خود اسرا بوده است).[۸] . در پی این اقدام ناجوانمردانه، داغ اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم تازه شد و صدای شیون و زاری آنان به آسمان برخاست. از قرة بن قیس تمیمی (در برخی روایات نام راوی محمد بن مسلم ذکر شده است)[۹] -که خود یکی از سپاهیان عمر بن سعد و از حاضرین در میدان کربلا بود- روایت شده که میگفت: «پس از عبور کاروان اسرا از میان قتلگاه، زنان اهل بیت علیهالسّلام را دیدم که وقتی بر کشته حسین علیهالسّلام و اهل بیتش گذشتند، شروع به شیون و زاری کردند و به صورتهای خویش میزدند. پس سوار بر اسب از کنارشان گذشتم... من هر آن چه را فراموش کنم، سخنان زینب سلاماللهعلیهم ، دختر فاطمه سلاماللهعلیهم را فراموش نخواهم کرد، زمانی که بر کشته برادر خویش گذشت، میگفت: «یا محمداه، یا محمداه صلی علیک ملائکة السماء، هذا الحسین علیهالسّلام بالعراء، مزمل بالدماء، (معفر بالتراب،) قطع الاعضاء، یا محمداه و بناتک (فی العسکر) سبایا، و ذریتک مقتله (قتلی)، تسفی علیهم الصبا. هذا ابنک محزوز الراس من القفا، لا هو غائب فیرجی ولا جریح فیداوی؛ وا محمداه، وا محمداه، فرشتگان آسمان بر تو درود میفرستند، این حسین (تو) است که با تنی پاره پاره و آغشته به خون در این دشت افتاده است، یا محمداه، اینها دختران تو هستند که به اسارت میروند و کسانی که باقی ماندهاند، این کشتگانند که (بی سر و عریان بر زمین افتادهاند و) باد بر آنها میوزد.»[۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] . «این، پسر توست، با سر بریده از قفا نه گم شدهای است که به بازگشتش امید باشد، و نه زخمی است که مداوایش کنند»[۱۴]-[۱۵] [۱۶] [۱۷] . زینب سلاماللهعلیهم پیوسته از این سخنان میگفت تا این که به خدا سوگند ، دوست و دشمنی را باقی نگذاشت؛ مگر آن که همه از سخنانش به گریه افتادند.[۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] . من حتی اشک بعضی از سپاهیان را دیدیم که بر سم اسبانشان فرو میریخت.[۲۲] . سپس سکینه سلاماللهعلیهم - دختر امام حسین علیهالسّلام - پیش آمد و جنازه پدر را در آغوش گرفت و به عزاداری پرداخت. سخنان او با پدر و گریه هایش بر شهید کربلا هم چنان ادامه داشت تا این که گروهی از یاران عمر بن سعد پیش آمدند و او را به زور از پیکر پاک پدرش جدا کردند و کشان کشان نزد دیگر اسرا بردند.[۲۳] [۲۴]
شعر-عترت آل پیمبر سویِ شامِ پربلا - وقایع بعد از شهادت امام حسین ـ علیهالسلام - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا و آغاز مرحله دیگری از نهضت حسینی - یازدهم محرم - اسیران کربلا - روز یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از قتلگاه کربلا/ وقایع مربوط به روز یازدهم محرم - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا - روایت روز یازدهم تا بیست و هشتم محرم الحرام - وقایع روز یازدهم محرم چه بود؟ / جنایت لشکر یزید بعد از عاشورا - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا - وقایع روز یازدهم محرم - وقایع روز یازدهم محرم - وقایع روز یازدهم محرم سال 61 هجری - یازدهم محرم؛ حرکت کاروان اسرا از کربلا - وقایع روز یازدهم محرم چه بود؟ / جنایت لشکر یزید بعد از عاشورا - 11 محرم | حرکت اهل بیت امام حسین (ع) به سوی کوفه - کرب و ... - حرکت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) به سمت شام | ... - حرکت کاروان به طرف سرزمین شام/ گرداندن سرهای بریده در ... - حرکت اسرای کربلا از کوفه به سوی شام - دانشنامه - رشد - کاروان اسیران کربلا حرکت خود را آغاز کرد/ شیوه به اسارت ... - بعد از عاشورا بر اهل بیت امام حسین (ع) چه گذشت؟ - مسیر حرکت کاروان اهلبیت(ع) +تصویر نقشه تحقیقی - ... - مصائب اهل بیت علیهم السلام در مسیر شام - چهل منزل به روی نیزه میبردند قرآن را - اسیران کربلا - ويکی شيعه
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه روزيازدهم محرم بياد حركت اهلبيت امام حسين عليه السلام ازكربلا
روزيازدهم محرم
حركت اهلبيت امام حسين(ع)ازكربلا
***********************
اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگامیکه اهل بیت را سوار بر محملها و از کنار گودی قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون دیدم و فرزندان او را با برادرها و عموهایم مقتول نگریستم و زنان و خواهرا را مثل اسیران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سینه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زینب چون مراحل به آنحال دید :
قالت : مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه جدی و ابی و اخوتی
این چه حالتست که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من مینگرم ترا که می خواهی جان تسلیم کنی قلت کیف لا اجزع و اهلع و قد اری سیدی و اخوتی و عمومتی و ولد عمی و اهلی مصرعین بدمائهم مرملین بالعری مسلمین لا یکفنون و لایوارون و لا یعرج علیهم احد و لا یقربهم بشرکانهم اهل بیت من الدیلم و الخزر قالت لا تجزع ما تری فو الله ان ذالک لعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله الی جدک و ابیک و تحمک و لقد اخذ الله میثاق اناس من هذه الامه لا تعرفهم فراغته هذه الارض و هم معروفون فی اهل السموات انهم یجمعون هذه الاعضاء المتفرقه فیوار و نها و هذه الجسوم المضرجه و ینصبون لهذا الطف علما لقبرابیک سید الشهد لا یمدس اثره و لا یعفوا نیمه علی اکبر وراللیانی و الأیام و لیجتهدن ائمه الکفر و اشیاع الضلاله فی محوه و تطمیسه فلا ینزداد اثره الا ظهوراً و امره الا علواً
***********************
از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر***از خون دل دو دیده تر دارم ای پدر
پژمرده گشت تا گل روی تو من فغان***شب تا سحر چو مرغ سحر دارم ای پدر
آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر***کز آفتاب نعش تو بر دارم ای پدر
اکنون که می برند بشام بهر زمان***جوری دگر ز قوم دگر دارم ای پدر
***********************
زبان حال حضرت امام زین العابدین (ع) با جسد پدر بزرگوار
کردی سفارشم ز سکینه غمین مباش***کاورا چو جان خویش به بردارم ای پدر
آب از برای اوست مرا از دو چشم تر***نان بهر او ز لخت جگر دارم ای پدر
جودی که روز و شب بود اندر عزای تو***همواره خدمتش به نظر دارم ای پدر
***********************
ای پیکر عریان سرت از کین که بریده است***در خون تو صد چاک تو اینگونه کشیده است
نخل قدت از تیشه ظلم که فتاده است***جسم تو در ایندشت بخون از که طپیده است
از تیر جفای که تنت گشت مشبک***پهلوی تو از نوک سنان که دریده است
زخم تنت از چار هزار آمده افزون***اینقدر جراحت به یکی کشته که دیده است
گویند سرت را ز بدن شمر جدا کرد***دست از تن زار تو پدر جان که بریده است
آنجا که چکیده است یکی قطره خونت***صد دجله مرا خون دل از دیده چکیده است
ایکاش که بر سینه من تاخته بودند***اسبیکه ز بیداد بر این سینه دویده است
برخیزد که لیلا سر کشته اکبر***فریاد و فغانش بمه و مهر رسیده است
زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر***قدم چو کمان ای پدر امروز خمیده است
اندیشه چه از دشمنی چرخ که جودی***شادی جهاندیده غم دوست خریده است
***********************
سکینه بر جسد پدرش
دمعه الساکبه گوید : انکبت ( سکینه ) علی جسده الشریف ( اعتنقت جسد ابیها الحسین علیه السلام ) و شهقت شهقات حتی غشی علیها ( فسمعت فی حالته ) یقول :
شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی***اوسمعتم بعریب او شهید فاندبونی
و انا البسط الذی من غیر جرم قتلونی***بحر الخیل بعد القتل عمدا سحقونی
لیتکم فی یوم عاشورا جمعا تنظرونی***کیف استسقی لطفلی فابوان یرحمونی
و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین***یا لرزء و مصاب هد ارکان الجحون
و یلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین***فالعنوهم ما ستطعتم شیعتی فی کل حین
فانبهت حزینه و هی تلطم خدودها و تنوح ( فاجتمع عده من الاعراب حتی جروهای عنه اسرار الشهاده ص 402 ) روایت شده که دختری صغیره از امام حسین علیه السلام ( سکینه ) دویده از بین زنان کنار پدر نشست و شانۀ و شانۀ پدر را گرفته یکبار شانه پدر را می بوئید و یکبار انگشتان پدر را بر دل خود می نهاد و گاهی بر چشمان نور می نهاد و از خون شریف حضرت می گرفت و مو و روی خود را خضاب می کرد و می گفت :
و ابتاه قتلک اقرعیون الشامتین و فرح المعاندین یا ابا عبدالله البستنی بنوا امیه ثوب الیتم علی صغر سنی یا اتباه اذا ظلم اللیل من یحمی حمامی و ان عطشت فمن یروی ظملی یا اتباه نهبوا قرطی و ردائی یا اتباه اتنظر الی روسنا المکشوفه و الی اکباد نا الملهوفه و الی عمتی المضروبه و الی امی المسبجونه
قال الراوی فبکت العیون و جرت الدموع من ندبتها فجاء الخجر لم و قال یقول الامیر ارحلوا فخ نادی منادیه بالرحیل فهلموا و ارکبو فجائت و اقامت عنده و قالت :
یا هذا سئلتک بالله و بجدی رسول الله انتم الیوم مقیمون ام راحلون قال بل راحلون .
قال یا هذا اذا عزمتم علی الرحیل سیر و بهذه النسوه و اترکونی عند والدی فانی صغیره السن و لا استطیع الرکوب فاعملوا معی المعروف و اترکونی عند والدی ابکی علیه بدمع مذروف و قلب ملهوف و استانس به فاذامت عنده سقط عنکم ذمامی و دمی
پس او را دفع نمودند و دور کردند بپدرش سید الشهدا پناه برد او را از جسد پدر کشیدند فرمود امیر و برادر شیرخواری داشتم او را کشتند بگذار او را زیارت وداع کنم خدا ترا مکافات کنده ساربان او را رها کرد چند قدم برداشت چون بر او چشمش افتاد آهی کشید و خواند :
قفوا ساعه بالنوق لا ترکبونها***ور یضوا لمن بالطف خابت ظنونها
احادی مطایا هم توقف همنیئه***اودع نفسی ثم اقضی شئونها
اودع صغا را بالطفوف تذبحوا***اشم ثنایاها و الثم عیونها
و الثم اکفا قطعتها ید العدی***فاضرهم لوانهم یدفنوئها
و اصبغ اردانی و شعری و مفرقی***بد ما رجال بالطتی ینحرونها
اراهم نیاهم و التراب و سادهم***علیهم طیور القفر طال انینها
فبالله ریضوا و قفوا لعیس ساعه***و لا تمنعوا زینبا و لا تضربونها
دعوها تودع اهلها و رجالها***فدون لقا المحبوب خابت ظنونها
فضرب بساط القوم الم جنبها***و ان هی نادت جدها یلطمونها
***********************
نبریدم که در ایندشت مرا کاری هست***گرچه گل نیست ولی صفحه گلزاری هست
ساربانان نزنید اینهمه آواز رحیل***آخر این قافله را قافله سالاری هست
ای پدر هیچ نمی پرسی کاندر چمنت***بال و پر سوخته مرغ گرفتاری هست
دشمنان خیره و من بیکس و بی یار و غریب***هر طرف می نگرم کافر خونخواری هست
***********************
سرنعش بابش به افغان و آه***سکینه چنین گفت در قتلگاه
الا ای چو گل پیکرت چاکچاک***سرت بر سنان و تنت روی خاک
تو آیا نبی را گل گلشنی***تو آیا حسینی و باب منی
پدر جان که در خاک و خونت کشید***کد امین جفا جوگلویت برید
کدامین لعین دل و نیمم نمود***بدین خردسالی یتیم نمود
ز جا خیز یک لحظه جان پدر***بموی پریشان ما کن نظر
ز جا خیز ای باب غمپرورم***بکش دستی از مرحمت بر سرم
چه باشد نوازی ز احسان مرا***نشانی ز شفقت بدامان مرا
دلم سوزد ای شاه ملک عرب***که کشتند آخر تو را تشنه لب
پدر جان گمانم که شمرد غا***زهم کرده رگهای خلعت جدا
زمانیکه آن بیمروت ز تیغ***جدا کرد سر از تنت بیدریغ
دریغا نبودم که تا آن زمان***کنم ترگلویت ز اشک روان
صغیر اصفهاني
***********************
از تربت تور و به سفر دارم ای پدر***از خون دل دو دیدۀ تر دارم ای پدر
آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر***کز آفتاب نعش تو بردارم ای پدر
اکنون که می برند بشامم بهر زمان***جوری ز دست قوم دگر دارم ای پدر
کردی سفار شم كه سکینه غمین مباش***کورا چو جان خویش ببر دارم ای پدر
***********************
سکینه دختر آن شاه لولاک***ز جزع دیده مر جان ریخت برخاک
همی گفت ای شه با شوکت و فر***ترا سر رفت ما را افسر از سر
دمی برخیز و حال کودکان بین***اسیر و دستگیر کوفیان بین
همه جور و ستم هائیکه بر دی***بجسم بی سر بابا شمردی
برنج و زحمت افزون ز تعداد***بکعب نیزه آنقوم زنا زاد
دوباره جان ز جسم شاه بی سر***جدا کردند آن قوم ستمگر
***********************
چرا بي سرفتاده پيكرتو***چه حالست اين بميرد دختر تو
پدر نگذاردم شمرستمگر***كه جا سازم دمي اندر برِ تو
دريغا اي پدر نگذاشتندم***دمي قرآن بخوانم برسرِتو
سليمان چاكرا در اين بيابان***چه شدانگشت و كو انگشتر تو
ميان آفتاب گرم و سوزان***چرا عريان فتاده پيكرتو
به كهنه جامه اي كردي قناعت***كه بيرون كرد اورا ازبر تو
پدر چون شد كه روي نعش تو شمر***زند سيلي بروي دختر تو
رها سازد مرا تا از كف شمر***چه شد عباس مير لشكر تو
ندادند آنقدر اعدا امانم***كه بنمايم وداع اكبر تو
پدرجان رفتم و نگذاشتندم***كشم تير از گلوي اصغر تو
تو ئي پرورده آغوش زهرا***چراخاك سيه شد بستر تو
دم مردن نگوئی تر نکردی***مگر نبود فرات از مادر تو
سر زینب بود عریان بپا خیز***بگو او را که چون شد معجر تو
شب عیشست لیلا را نگهدار***که بندد حجله بهر اکبر تو
از این آتش که ریزد از بیانت***نسوزد از چه جودی دفتر تو
***********************
بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم***از کوی تو عازم بسوی شام خرابم
نگذشته ز قتل تو زمانی که ببستند***این قوم جفا پیشه به زنجیر و طنابم
آن یک زندم کعب نی آن سیلی بیداد***فریاد که هر لحظه از قومی بعذابم
بابا ز تو هر لحظه مرا بود سئوالی***از چیست که اکنون ندهی هیچ جوابم
بردار سر از خاک که این قوم جفا جو***بردند ز سر معجر و از چهره نقابم
زین زخم که برجسم توبیرون ز حسابست***در سوز من دل شده تا روز حسابم
ز افتادن سرو قد اکبر بروی خاک***یکباره ز دل رفته برون طاقت و تابم
زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر***در ناله چو لیلا و در افغان چو ربابم
این شط فرات است که چون دیده جودی***هر لحظه بموج آید و من تشنه آبم
***********************
هنگامۀ محشر است اینجا***برخیز پدر نه جای خوابست
برخیز که لشکر اندرین دشت***چون زخم تن تو بی حسابست
برخیز که ما کسی نداریم***غمخواری بیکسان ثوابست
برخیز که جسم تست مجروح***سوزنده چو آتش آفتابست
برخیز که بهر بازوی ما***اندر کف لشکری طنابست
در بردن ما بجانب شام***برخیز که شمر را بشتابست
ما مرغ شکسته بال و ما را***زین حادثه آشیان خرابست
بنگر سوی زینبت که او را***بر چهره ز آستین حجابست
برخیز که روی نعش اکبر***لبلا ز شرار دل کبابست
برخیز رسان به اصغر آبی***چشمان سکینه پر ز آبست
برخیز و ببین که چشم بیمار***از شدت گریه چون سرابست
جودی که چه تو شفیع دارد***کی روز جزا در اضطرابست
***********************
آه از دمیکه با دل مجروح داغدار***کردند خیمه سوختگانرا شتر سوار
رفته قریشیان همه در پنجۀ کلاب***در بند مانده هاشمیان با دل فکار
از تحفۀ حجاز برای امیر شام***بسته به ریسمان چه گهرهای شاهوار
کفار کوفه بین که سوی شام می کشند***سالار مکه را چو اسیران زنگبار
اطفال پا برهنه زنان گشاده روی***خورشید وار شهرۀ هر شهر و هر دیار
شب نانشان نواله ز لخت جگر تمام***روز آبشان حواله به چشمان اشکبار
وصال
***********************
چون راهشان بمعرکه کربلا فتاد***گردون بفکر شورش روز جزا افتاد
اعضای چرخ منتظم از یکدیگر گسیخت***اجزای خاک منتظم از هم جدا فتاد
تابان به نیزه رفت سر سروران دین***جمازهای پردگیان از قفا فتاد
ناگه نگاه پردگی حجله بتول***بر پارۀ تن علی مرتضی فتاد
بیخود کشید نالۀ هذا اخی چنان***کز ناله اش بگنبد گردون صدا فتاد
پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه***نالان به گریه گفت ببین یا محمداه
این رفته سر به نیزه اعدا حسین تست***وین مانده برزمین تن تنها حسین تست
این آهوی حرم که تن پاره پاره اش***در خون کشیده دامن صحرا حسین تست
این مهر منکسف که غبار مصیبتش***تاریک کرده چشم مسیحا حسین تست
این لاله گرن عمامه که در خلد بهر آن***معجر کبود ساخته زهرا حسین تست
اندک چو کرد دل تهی از شکوه یا رسول***گیسو گشود و دیده سوی مرقد بتول
کای بانوی بهشت بیا حال ما ببین***ما ر ابصد هزار بلا مبتلا ببین
در انتظار وعدۀ محشر چو ماندۀ***بگذر بما و شور قیامت بپا ببین
بنگر بحال زار جوانان هاشمی***مردانشان شهید و زنان در عزا ببین
آن گلبنی که از دم روح الامین شکفت***خشک از سموم حادثۀ کربلا ببین
وان سینۀ که مخزن علم رسول بود***از شصت کین نشانه تیر جفا ببین
وان گردنیکه داشت حمایل ز دست تو***چون سنبلش بریده به تیغ جفا ببین
***********************
هان ای زمین کربلا امشب حسین مهمان بود***این کشتۀ صد پاره تن قربانی جانان بود
این خسرو دور از وطن داغ جوانان دیده بسی***امروز از جور خسان او بی سرو سامان بود
این نوگل باغ جنان باشد عزیز مصطفی***باد خزان آورده اش پرپر در این بستان بود
آن قاتل بیدادگر رأسش بریده از قفا***آبی رسان بر حنجرش زیرا لبش عطشان بود
باد صبا گر بگذرد بر زخمهای پیکرش***مگذار آزادش کند زیرا تنش عریان بود
امشب چو آید ساربان دستش کند از تن جدا***در کربلا محشر بپا زین ماتم سوزان بود
امشب تمام انبیا با مصطفی و مرتضی***در این زمین پر بلا هر یک بتو مهمان بود
امشب ز جنت مادرش آید میان قتلگاه***از ماتم جانسوز او در ناله و فغان بود
باشد مقدم نوحه گر خاک عزا ریزد بسر***چشم تمام دوستان از این عزا گریان بود
***********************
سلام من بتو ای جسم پاره پار حسین جان***شهید بی کفن و بی مزار حسین جان
بخاک و خون تنت آغشته و سرت بر نی***به پیش دیده من چون مه آشکار حسین جان
جراحت بدنت را شماره نتوان کرد***فتاده است بدینگونه خوار و زار حسین جان
به جسم بی کفن و آفتاب گرم تو گریم***و یا به حالت زنهای داغدار حسین جان
سوار ناقۀ عریان ببین چگونه برندم***به هر دیار و به هر شهر و کوهسار حسین جان
نمیرود ز بر نعش اکبرت لیلا***زند بسینه و سر دیده اشکبار حسین جان
زهوش رفته لب شط نگر کنون گلثوم***بروی نعش علمدار نامدار حسین جان
بگو چگونه نمایم رباب را آرام***گرفته است به بر نقش شیرخوار حسین جان
چسان جدا بنمایم ز کشته داماد***عروس بخت سیاه و نگون وقار حسین جان
جدا نمیشود از نعش تو سکینه زارت***بده تسلی او شاه تاجدار حسین جان
رضایم این همه ظلم و جفای بی پایان***برای راه رضای تو راه بار حسین جان
ولی شماتت اعدا چگونه تاب آرم***زند چه اخگر سوزان بدل شرار حسین جان
دهم به سید بیچاره زین مکالمه من***مکان بباغ جنان با صد افتخار حسین جان
***********************
ای بخون طپیده بین بحال زارم***سر ز خاک و بردار شاه تاجدارم
پادشاه بطحا از چه روی خاکی***خسرو مدینه از چه چاکچاکی
زینبت نظر کن خوار هر نظر شد***از جفای دشمن زار و خون جگر شد
ای عزیز زهرا جامۀ برت کو***ای امیر یثرب تخت و افسرت کو
از چه رأس پاکت از بدن جدا شد***گر زکین جدا شد از چه از قفا شد
بین به دخترانت با همه عزیزی***در کف لعینان همچنان کنیزی
بین به خواهرانت جمله بی نقابند***همچه مرغ بی پر بسته طنابند
فرصت و محالم نیست بیش از اینم***تا که یکدم از مهر پهلویت نشینم
سوی شام ویران این زمان روانم***خوار هر دیار و زار هر مکانم
با چنین ز کویت میروم بخواری***گو که خواهرت را بر که میسپاری
خون دل حقیقی از بصر روان کن***از برای زینب روز و شب فغان کن
***********************
برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشیدی***اسیر دشمنان کردی در این صحرا تو خواهر را
بسوی کوفه و شام خرابم می برد دشمن***بباید دید اکنون جور اعدای بد اختر را
گر از من چشم پوشیدی نگاهی کن بطفلانت***ببین بیمار و زار و حال دقت بار دختر را
سکینه با دو چشم تر بود در انتظار تو***گهی جوید تو را گاهي بپرسد حال اکبر را
من غمدیده چون سازم به هجران و فراق تو***چه سازم این دل سوزان و این قلب پر آذر را
اگر دشمن گذارد می روم از کربلا بیرون***بمانم اندر اینجا و فدایت سازم این سر را
اگر دل از تو بر گیرم از این صحرا روم بیرون***چگویم در مدینه من جواب جدّ و مادر را
صحفی مترجم لهوف
***********************
ایکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت***خیز و بپا کن دوباره شور قیامت
زینب مضطر رود بشام و زجا خیز***وقت رحیلست و نیست جای اقامت
خیز برادر که خواهر تو در ایندشت***بی تو نشاید که جان برد بسلامت
نقد و جود تو را چو داده ام از کف***جان برت آورده ام بوجه غرامت
خیز که لیلا بروی کشتۀ اکبر***گشته در افغان بپا نموده قیامت
ما سر عریان سر اسر و به سر ما***سایه ای آفتاب برج کرامت
جسم تو عریان در آفتاب روا نیست***گرچه رخت زآفتاب برده علامت
آه که رفتم ز کویت اینک وافتاد***وعده دیدار ما بروز قیامت
خون بفشان جودیا ز دیده در این غم***تا نفشانی به حشر اشک ندامت
***********************
برادر از چه بخاک اوفتاده پیکر تو***سرت چه شد بفدای سر تو خواهر تو
چرا بسوی من خسته دل نظر نکنی***نظر بسوی من زار خو نجگر نکنی
ز جای خیز و ببین درد مشکل زینب***نگر تو شمر وسنانرا مقابل زینب
***********************
ای رفته سرت برنی وی مانده تنت تنها***ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها
ای کرده بکوی دوست هفتاد و دو قربانی***قربان شومت این رسم ماند از تو بدورانها
قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدم***دست و تن قربانی افتد به بیابانها
اینگونه تنت از تیغ کردند دو صد پاره***قصّاب نزد ساطور بر پیکر قربانها
از خون گلوی تو ایندشت گلستان شد***این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها
ریحانِ خط اکبر برگرد رخ انور***برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحانها
ما جمع پریشانیم هم بی سر و سامانیم***بردار سر و بنگر این بی سرو سامانها
اطفال حزین یکسر بی چادر و بی معجر***پاها همه در زنجیر سرها به گریبانها
بهرت نه همین جودی بگذشته ز جان وسر***شاها بفدای تو بادا همۀ جانها
***********************
حدی زد ساربان کفرو طغیان***بیاوردند اشترهای عریان
ببعضی محمل بشکسته شد بار***ببعضی بار شد درهای شهوار
بزیر ناقه پای آن مکرم***چو عقد عشق بر بستند محکم
چو آهنگ سواری کرد بانو***همایون چرخ را بشکست زانو
چو بر مقتل رسیدند آن اسیران***بهم پیوست نیسان و حزیران
یکی مویه کنان گشتی به فرزند***یکی شد موکنان بر سوک دلبند
یکی از خون بصورت غازه میکرد***یکی داغ علی را تازه می کرد
به سوی گلرخان سرو قامت***بپا گردید غوغای قیامت
نظر افکند چون دخت پیمبر***بنوردیدۀ ساقی کوثر
بناگه نالۀ هذا اخی زد***بجان خلد نارد و زخی زد
به بر بگرفت خونین پیکر او***دهان بگذاشت بر جای سر او
نهد دل سینه اش خون شد زکاوش***نمود از چشمۀ چشمش تراوش
ترا طاقت نباشد از شنیدن***شنیدن کی بود مانند دیدن
***********************
آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار***آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار
بانگ رحیل غلغله در کاروان فتاد***شد بانوان پردۀ عصمت شتر سوار
خورشید فرو به مغرب و تابنده اختران***بستند بار شام قطار از پی قطار
غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز***نگذاشتند در یتمی به کنج بار
گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان***از حلقه های سلسله در آهنین حصار
***********************
آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت***در قتلگه چو قافلۀ غم فکند بار
ناگه فتاد دید جگر گوشۀ بتول***نعشی بخون طپیده به میدان کارزار
پس دست حسرت آن شرف دره بتول***بر سر نهاد و گفت جزاک الله ای رسول
این گوهر بخون شده غلطان حسین تست***وین کشتی شکسته زطوفان حسین تست
این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن***از تار زلفهای پریشان حسین تست
حجة الاسلام نیر
***********************
آه از دمی که اهل حرم با دو چشم تر***کردند رو بقتلگه سیدّ بشر
از جسم پاره پاره در آن دشت پر ز کین***دیدند گلشنی ز گل روح بی ثمر
قربانیان کوی وفا لاله گون کفن***گردون کبوتران حرم را شکسته پر
تنها بخاک مانده و سرها بنیزه ها***در خون صدف فتاده و یغما شده گهر
زینب چو دید نعش برادر بروی خاک***از تیر کینه و طایر روحش گشاد پر
آهی کشید و از شتر افتاد و شد ز هوش***آمد بهوش و ناله زد از پرده جگر
کای همسفر ز قافله وا ماندۀ چرا***برخیز و کودکان رسن بسته را نگر
زین العباد را نظر می کنی برهنه پا***در گردنش رسن نگر و بی عمامه سر
یکدم سکینه راز محبت بدوش کنی***اطفال را ز گریه برادر خموش کن
***********************
زینب بنعش حسین گفت ای گل بوتراب***ما را اسیری برند بسوی شام خراب
ای پادشاه ز من ای کشتۀ بی کفن***برگردن مار سن بر دستهامان طناب
بلبل صفت با فغان رفتم از این گلستان***ماندی تو با ساربان در این دیار خراب
لیلا جگر خون شده از غصه مجنون شده***سر در بیابان شده ز ناله های رباب
فصیح الزمان شیرازی
***********************
ای جسم چاکچاک که باشی برابرم***جسم برادر منی ای خاک بر سرم
گر تو برادر منی اندر برابرت***از چیست کوفیان بر بایند معجرم
بردار سر ز خاک و ببین روی نعش تو***از کعب نی چگونه کبود است پیکرم
زین بیش تاب جور ندارم ز جای خیز***بنما خلاص از کف شمر ستمگرم
زاندم که حلق خشک تو دیدم بزیر تیغ***خون جای اشک میرود از دیده ترم
در آفتاب نعش تو عریان و ای دریغ***نگذاشتند که جسم تو در سایۀ برم
سازم به هر غمت ولی از کوفه تا بشام***با قاتل ستمگر تو چون بسر برم
خود بستۀ طناب ولی چون گزیده مار***در پیچ و تاب از غم گیسوی اکبرم
سوراخ کرده قلب مرا چون دل بتول***تیری که جا گرفته به حلقوم اصغرم
با این همه الم به یتیمان خونجگر***در هر بلیه گه پدر و گاه مادرم
جودی خموش باش که از اشک و آه تو***گه باشم اندر آب و گهی اندر آزرم
***********************
در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد***بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد
چندان گریستند و زدند آه آتشین***کز آتشش بخر من گیتی شرر فتاد
آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد***وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد
لیلا بروی کشتۀ اکبر دو دست غم***زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد
ناگاه چشم زینب محزون در آن میان***بر جسم چاکچاک شه بحر و برفتار
از دل کشید نالۀ هذا اخی چنانک***از ناله اش شرر به همه خشک و تر فتاد
نزدیک شد که جان رود از قالبش برون***چون دیده اش به آن تن ببریده سر فتاد
***********************
ای پادشه خوبان رفتیم خداحافظ***ای غرقه بخون غلطان رفتیم خداحافظ
ما در ره شام و تو با باد صبا همدم***ما همراه این طفلان رفتیم خداحافظ
ماندی تو و سردارت عباس علمدارت***ما همره بیمارت رفتیم خداحافظ
***********************
من کربلا را چو خزان دیدم و رفتم***چون مرغ شب از هجر تو نالیدم و رفتم
ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان***این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم
در کرببلا زینت آغوش نبی را***آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم
ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم***آن حنجر پر خون تو بوسیدم و رفتم
یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت***من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم
چون همره ما هست سر غرقه بخونت***چشم از تن صد چاک تو پوشیدم و رفتم
بگسست اگر دشمن دون ریشه دین را***با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم
بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود***من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم
کهربائی : گلزار شهیدان ص 279
***********************
بیائید ای هواداران ببندید محمل زینب***که بر باد صبا رفته بساط و منزل زینب
کجائی ای علی اکبر شبیه روی پیغمبر***بیا بر عمه ات بنگر ببندید محمل زینب
کجائی ای علمدارم ضیاء چشم خونبارم***بیا عزم سفر دارم ببندید محمل زینب
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram11harakatazkarbala.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا
آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا
آلِ نبی به كوفه برده شدازكربلا - كوفه پرازمحنت غم است ورنج وبلا
حسین به كرببلا به دعوت كوفیان - آمده ازمدینه شده دچارخسان
كشته شده مردها اسیراهل وعیال - اهل وعیال حسین اسیرگرگ وشگال
ببین چه كردندبااهل وعیال وحسین - بحالت اسارت بگریه وشوروشین
زكربلامیبرند به كوفه بی وفا - به قصرابن زیاد برده شدند ازجفا
سرِ حسین مظلوم میان طشت زرّین - به قصركوفه نزدِابن زیادِبی دین
باسرِسبط نبی میان طشت طلا - نموده اواهانت نكرده شرم ازخدا
مقابلِ دیدۀ اهل وعیال حسین - همی زندچوب كین برآن لبان حسین
همان لبی كه بوسه برآن زده مصطفی - شده كنون معرضِ چوب ستم ازجفا
گفت یكی زان میان چوب مزن این لبان - این بودآن كس كه شدملائكش پاسبان
ببین براین سركه او منوّ ر و باصفاست - این لب ودندان او بوسه گهِ مصطفی است
چوب مزن ای لعین برلب ودندان او - كززدنت لرزه ای است بعرش یزدان او
گركه زنی بی حیا به پیش خواهرمزن - پیش زن وبچه اش به پیش دخترمزن
ولیك آن بی حیا نكرده شرم ازخدا - باقریا چوب كین همی زداوازجفا
ازکتاب مجموعه اشعار باقری
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه روزیازدهم محرم حركت اهلبیت ازكربلا
بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
برحربگاه چون ره آن كاروان فتاد - شور نشو ر و و ا همه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه،غلغله درشش جهت فکند - هم گریه برملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بو د آهو ئی ا ز دشت پا کشید - هرجا که بو د طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت - چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد - بر زخمهاى كارى تیر و كمان فتاد
ناگاه چشم د ختر ز هر ا د ر آن میان - بر پیكر شریف امام زمان فتاد
بى اختیار نعره هذا حُسَین از او - سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بَضْعَة البتول - رُو در مدینه كرد كه یا اَیهَّا الرَّسوُل
این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صیددست وپا زده درخون حسین تست
این ماهى فتاده به دریاى خون كه هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات - كز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این شاه كم سپاه كه با خیل اشك و آه - خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
پس ر و ى د ر بقیع و به زهرا خطاب كرد - مرغ هو ا و ما هى دریا كباب كرد
كاى مونس شكسته دلان حال ما ببین - مارا غریب و بى كس و بى آشنا ببین
اولاد خو یش ر ا كه شفیعان محشرند - در و رطه عقو بت ا هل جفا ببین
تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر - سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو - غلطان به خاك معركه كربلا ببین
بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسین علیه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا دیگرسرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظیف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زیاد فرستاد و به قولى سرها را در میان قبایل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَمیم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سایرقبایل پخش كرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوى او تقرّب جویند. و خود آن ملعونبقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خویش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپردو چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آلهو سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سید سجّادعلیه السّلام را (غُل جامعه) بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترك وروم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسین علیه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران
چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران - به هم پیوست نیسان و حزیران
یكى مویه كنان گشتى به فرزند - یكى شد مو كنان بر سوگ دلبند
یكى از خون به صورت غازه مى كرد - یكى داغ على را تازه مى كرد
به سو گ گُلرخان سَروْ قامت - به پا گرد ید غو غا ى قیامت
نظر ا فكند چو ن د خت پیمبر - به نو ر د ید ه ساقىَ كوثر
بناگه نا له هذ ا اَ خى زد - به جان خلد نا ر د و ز خى زد
ز نیر نگ سپهر نیل صو ر ت - سیه شد روزگار آ ل عصمت
ترا طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن كى بود مانند دیدن
مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ
مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ - خود بر افكندند از پشت شتر
حلقها از بهر ماتم ساختند - شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلى - از جگر هجران كشیده بلبلى
زینب آمد بر سر بالین شاه - خاست محشر از قِران مهر وماه
دید پیدا زخمهاى بى عدید - زخم خواره در میانه ناپدید
هر چه جُستى مو به مو از وى نشان - بود جاى تیر و شمشیر و سِنان
حركت اهلبیت ازكربلا
ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ - ای تاج سرزینب رفتیم خداحافظ
ماندی تو وسردارت، عباس علمدارت - ماهمره بیمارت رفتیم خداحافظ
عمر سعد دستور داد یک عده عرب آمدند و محمل ها را بستند. یک وقت دستور داد: حالا بروید زن ها را سوار کنید. تا جلو آمدند که زنها را سوار کنند، زینب صدا زد: شما مردها به ما نامحرمید. ما به شما نامحرمیم. کنار بروید ما خودمان دو تا خواهریم این زن و بچه را سوار می کنیم. تمام زن و بچه را این دو خواهر سوار کردند حالا همه نگاه می کنند ببیند این دو خواهر چه می کنند؟ یک وقت دیدند زینب(س) خواهرش را صدا کرد. حالا همه نگاه می کنند ببینند زینب فاطمه(س) چه می کند؟ یک وقت دیدند زینب(س) صدا زد: وا غربتاه! وا حسیناه! ای داد از غریبی!
خواهر است، کنار بدن برادر است اگر گریه نکند چه کند؟ جا داشت یک عده بیایند دلداریش بدهند، به او تسلیت بگویند و از بدن حسین (ع) جدایش کنند. چه کردند؟ بمیرم زینب را کتک زدند.
مبریدم، نزنیدم در این دشت مرا کاری هست
گر چه گل نیست ولی زمن گلزاری هست
آخر از کوی تو با دیده ی گریان رفتم
آخر از کوی تو با دیـده ی گـریان رفتم - آمدم با تو و با لشگر عدوان رفتم
گر تو با جـمله شهیدان سوی جنت رفتی - من سوی شام به همراه اسیران رفتم...
ادامه مطلب اینجا http://hedayat.blogfa.com/post/7201
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
آغاز حركت اسرا و اهلبيت "امام حسين"(ع) به شام (11محرم61 ق)
با پايان يافتن روز دهم محرم سال 61 قمري و شهادت امام حسين(ع) و ياران با وفايش، يزيديان به غارت كاروان حسيني پرداختند. آنان خيمههاي امام را سوزانده و از به يغما بُردن جزئيترين وسايل دريغ نكردند. سرانجام كاروان امام حسين(ع) اين بار به رهبري امام سجاد(ع) و حضرت زينب كبري(س) در شامگاه روز يازدهم محرم به طرف كوفه حركت داده شدند و نهضت حسيني، به شكلي ديگر ادامه يافت. هرچند، دشمن توانسته بود نيروهاي امام را در ظاهر شكست دهد ولي رسواييهاي حكومت جور بنياميه و افشاگريهاي امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) روي امويان را در تاريخ سياه كرد و قيام امام حسين(ع) و راه پاك او را جاودانه ساخت.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روزيازدهم محرم بياد شام غريبان اهلبيت امام حسين عليه السلام
غارت كردن لشگر كفرآئين عمر سعد ملعون خيام اهل اهل بيت را
پس از آنكه كفار كوفه و شام سلطان دنيا و آخرت را شهيد كردند و از غارت كردن لباس و اسلحه آن حضرت فارغ شدند سواره و پياده به خيمهها هجوم آوردند و به غارت كردن البسه و چادرها و اثاث البيت و مراكب و ساير آلات و اسباب پرداختند و در اينكار بر يكديگر سبقت مىگرفتند، ارباب مقاتل نوشته اند:
ابتداء آن قوم وحشى با شمشيرهايى از غلاف كشيده وارد خيمه ها شدند و دست به غارت گشوده و اسباب و اثاث را تاراج كردن و پس از آن دست تعدى به لباس زنها و اطفال گشودند و در اندك زمانى چه بسا دخترها كه بى گوشواره و خلخال شدند و چه بسيار بانوان كه بى معجر و بدون چادر گشتند.
اصعب مصائب و سختترين حالا از براى اهل بيت سيدالشهداء (سلام الله عليه) همان وقت بود كه در چنگ آن رجالهها و دون فطرتها گرفتار شدند.
قال حميد بن مسلم: فوالله لقد كنت ارى المرأة من نسائه و بناته و اهله تنازع ثوبها و عن ظهرها حتى تغلب عليه فيذهب به عنها.
به خدا قسم من ديدم زن يا دخترى را كه مىخواستند غارت كنند، آن محترمات با عفت پيش از آنكه دست نامحرمان به سوى آنها دراز شود لباس و معجر و اثاث خود را به زمين مىافكندند تا اجنبىها از پى اساس بروند و كارى به آنها نداشته باشند.
صاحب بيت الاحزان مىنويسد:
اول بانوئى كه كفار كوفه و شام غارت كردند عليا مخدره جناب زينب خاتون بود كه چادر و مقنعه از سر او كشيدند و گوشواره از گوشش در آوردند و بدنبالش گوشواره از گوش جناب ام كلثوم و فاطمه نو عروس در آورده و گوش آن مظلومه را پاره كردند.
و نيز در كتاب مصائب المعصومين مىفرمايد:
شمر شرير وقتى با جمعى از منافقين عليهم اللعنة داخل خيمه جناب سيدالساجدين (عليه السلام) شدند، پس آن بى ايمانان به شمر گفتند: آيا نكشيم اين جوان را؟
آن ملعون به ايشان اذن داد و گفت: او را به همين طورى كه در فراش خود خوابيده است بكشيد.
راوى(84) مىگويد:
من پيش آمدم و گفتم: سبحان الله آيا شماها كوچكان را هم مىكشيد، اى قوم اين بزرگوار با آنكه در اول عمر است گرفتار به ناخوشى و بيمارى است، پس الحال و التماس بسيار كردم تا آنكه آن اشقياء از كشتن آن جناب درگذشتند ولى عليا مخدره زينب خاتون مىفرمايند:
آن ملعون ازرق چشمى كه اسباب مرا به غارت برد نظر الى زين العابدين فراه مطروحا على نطع من الاديم و هو عليل فجذب النطع من تحته و القاه مكبوبا على وجهه يعنى چون آن بى دين نظر انداخت به جناب سيدالساجدين حضرت امام زين العابدين ارواح العالمين له الفداء ديد كه آن مظلوم بر روى پوستى خوابيده و در شدت ناخوشى و بيمارى است، پس آن ملعون چنان آن پوست را از زير آن بيمار كشيد كه آن جناب را بلند كرده از طرف روى به خاك انداخت.
مرحوم صدوق در امالى از حضرت فاطمه دختر حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) روايت كرده كه چون لشگريان در خيمه ما را ريختند من دختر كوچكى بودم و در پاى من دو خلخال از طلا بود ملعونى آمد و آن خلخالها را از پاى من بيرون آورد و در حال بيرون آوردن گريه مىكرد، به او گفتم از براى چه گريه مىكنى؟
در جواب گفت چگونه گريه نكنم و حال آنكه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را برهنه مىكنم.
گفتم: اگر تو مىدانى كه من دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستم پس چرا مرا برهنه مىكنى؟
آن ملعون گفت: مىترسم اگر من برندارم ديگرى بيايد و بردارد.
فاطمه عليها السلام مىفرمايد: پس هر چه در خيمهها بود بردند حتى آنكه چادرها را از دوشهاى ما كشيدند.
و نيز آن مخدره مىفرمايد:
عمهام حضرت زينب خاتون نزد من نشسته و گريه مىكند و مىفرمايد:
اى جان عمه، اى فاطمه برخيز تا به خيمه رويم، نمىدانم بر سر ساير دختران و برادر بيمارت چه آمده من برخاستم و عرضه داشتم: اى جان عمه، آيا در نزد شما خرقه و پارچهاى هست كه من سر خود را از چشم نامحرمان بپوشانم؟
حضرت زينب سلام الله عليها فرمود: اى فاطمه عمه تو مثل تو است يعنى سر من نيز برهنه است و چيزى ندارم كه سر خود را با آن بپوشانم.
فاطمه سلام الله عليها مىفرمايد: چون نظر كردم ديدم سر عمهام برهنه و بدنش از صدمه ضربت هائى كه به او رسيده سياه شده است.
بارى فاطمه سلام الله عليها مىفرمايد: چون با عمهام به خيمه آمديم ديديم هر چه در آنها بود به غارت بردهاند و برادرم حضرت على بن الحسين عليهما السلام به همان نوع كه آن ملعون پوست از زير او كشيده بود و او را از طرف روى بر خاك انداخته بود بر همان حال افتاده و از شدت گرسنگى و تشنگى و بيمارى نتوانسته برخيزد و بنشيند، چون من و عمهام آن بيمار را بر آن حال ديديم و چشم آن حضرت نيز بما افتاد همه شروع به گريه نموديم، ما بر احوال آن بيمار تشنه و گرسنه كه بر خاك افتاده بود مىگريستم و او بر احوال سر برهنگى و دربدرى و غارت شدن ما گريه مىكرد، پس من و عمهام بازوهاى او را گرفته از روى خاك بلند كرده و نشانديم و همه گريه مىكرديم و در اطراف آن مظلوم بيمار نشسته بوديم و در نهايت خوف و اضطراب و نوحه و ناله بوديم و امام (عليه السلام) نه حالت خوابيدن داشت و نه طاقت نشستن، از شدت گرسنگى و تشنگى گاهى بلند مىشد و زمانى سر به خاك مىنهاد، و احيانا به زنهاى پريشان نگاه مىكرد كه همه سر برهنه و بدنها از شدت تازيانه و كعب نيزه كبود شده و اين منظره آن بزرگوار را سخت آزار مىداد و بى اندازه بر حزنش افزوده بود.
*************************************************************************************
نقل مرحوم مفيد در ارشاد
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد از حميد بن مسلم نقل مىكند كه پس از غارت خيمهها و برهنه كردن عيالات امام (عليه السلام) بر سر بيمار كربلا كه در بستر بيمارى افتاده بود رسيديم شمر حرامزاده به جمعى كه همرزمش بودند گفت:
الا تقتلوا هذا العليل، آيا اين بيمار را نمىكشيد كه هم او آسوده شود و هم ما؟
حميد بن مسلم مىگويد: من شمر را ملامت كرده و سپس از راه نصيحت به او گفتم: اين همه كشتن بس نيست.
به نوشته صاحب اخبار الادول شمر ملعون قصد كشتن بيمار را كرد و خنجر از كمر كشيد كه يك مرتبه ضجه و ناله تمام اهل و عيال و اطفال بلند شد، عليا مكرمه زينب خاتون خود را روى امام زين العابدين (عليه السلام) انداخت و او را در بغل گرفت و سخت گريست و به وصيت برادر عمل كرد كه فرموده بود:
خواهر بعد از شهادت من چند مرتبه قصد قتل فرزند بيمارم را مىكنند، تو تا مىتوانى گريه و زارى كن و با اشگ چشمانت جان حجت خدا را حفظ نما.
اخت يا زينب ضمى شمل اهلى و اخلفينى// و احرس السجاد و احميه باجفان العيون//
فهو القائم من بعدى بعلم و بدين// و ان اشتد عليكن مصابى فاندبينى//
بارى آن بانوى مجلله و خاتون دو سرا خود را روى بدن امام (عليه السلام) انداخت و به شمر فرمود:
والله لا تقتل حتى اقتل، بخدا من كشته اين بيمار را نخواهم ديد مگر آنكه اول مرا بكشند.
شمر ملعون با خنجر برهنه هروله مىكرد و زنان داغدار و اطفال ترسان و لرزان ولوله مىكردند تا عاقبت عمر سعد حرامزاده از دور پيدا شد و در حالى كه زره سيدالشهداء (سلام الله عليه) را در بر كرده بود به نزديك مخدرات آمد و صداى ضجه و ناله ايشان را شنيد.
مرحوم مفيد در ارشاد مىفرمايد:
چون چشم اهالى حرم به پسر سعد ملعون افتاد پيش آمدند فصاح النساء فى وجهه همه ضجه و فرياد به روى او زده و گريه كنان گفتند: اى ظالم آخر تا چقدر و تا چه اندازه به اولاد على ظلم مىكنى، اى بى رحم مگر، چقدر طاقت كشيدن بار بلا داريم.
شعر
اى سنگدل بس است بيا از خدا بترس// ازانتقام كيفر روز جزا بترس//
ما دختران زهره زهراى اطهريم// كاينسان اسير همچو اسيران خيبريم//
ما را لباس و مقنعه اين خيل كوفيان// غارت نموده همچو زنان يهوديان//
عمر سعد ملعون با آن همه قساوت قلبى كه داشت تحت تاثير واقع شد فقال له صحابه:
لا يدخل منكم احد بيوت هؤلاء النساء و لا تعرضوا لهذا الغلام، آن كافر ستمگر به لشگر گفت: احدى از شما ماذون نيست به خيمه زنان وارد شود و يك نفر از شما حق ندارد متعرض اين جوان بيمار گردد چون بانوان از آن نانجيب و نا اصل اندكى ترحم ديدند يك خواهش ديگر كردند و آن اين بود كه به نقل مرحوم مفيد در ارشاد: سئلته النسوة ليستر جع ما خذ منهن ليسترن به، از او خواستند تا آنچه را كه لشگر از ايشان غارت كردهاند به آنها برگردانند.
پسر سعد ملعون خطاب به لشگر كرده و با صداى بلند گفت:
من اخذ من متاعهن شيئا فليرده عليهن، هر كس از اين بانوان متاعى برده بايد به ايشان برگرداند مرحوم مفيد مىفرمايد: فوالله مارد احد منهم شيئا، بخدا قسم احدى از آنها چيزى پس نداد.
بارى عمر سعد پس از آن و كل بالفسطاط و بيوت النساء و على بن الحسين عليهما السلام جماعة ممن كانوا معه و قال: احفظوهم لئلا يخرج منهم احد ولا تسئؤن اليهم ثم عاد الى مضربه.
جماعتى از لشگر را موكل كرد كه زنان را حراست و حفظ كنند مبادا كسى از ايشان بيرون رود و نيز خيمهها را محافظت كنند و ديگر كسى به ايشان اذيت نرساند و اين حكم را كرد و سپس به سراپرده خود رفت.
*************************************************************************************
راوي گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.. عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.
مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد.
و قطيفهء خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند. روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را ميدريدند.
زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مينمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفتهاند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.
مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر ميرسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرتعباس عليه السلام را ربود.
در زيارت مرويه صادقيه شهداءاست وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.
در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور ميشود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:
وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.
***********************************
امام سجاد عليه السلام در عصر عاشورا
پس از اینکه حضرت امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا به شهادت رسید، سپاهیان عمر سعد وحشیانه به سوی خیمههای اهل بیت حمله کردند.
در این میان حضرت امام سجاد علیه السلام نیز که به شدت بیمار و بستری بود، مورد آزار و اذیت قرار گرفت.
حضرت زینب سلام الله علیها روایت چنین میکند:
کنار خیمه ایستاده بودم که ناگاه، مردی کبودچشم (خولی) به سوی خیمه آمد و آن را غارت کرد. امام سجاد علیه السلام روی فرش پوستی خوابیده بود. خولی پوست را چنان از زیر امام کشید که امام با صورت روی خاک افتاد. سپس متوجه من شد، جلو آمد و مقنعهام را کشید و گوشواره از گوشم بیرون آورد که گوشم پاره شد.
فاطمه صغری (دختر امام حسین علیه السلام) نیز چنین روایت میکند:
کنار خیمهها از هوش رفته بودم. وقتی به هوش آمدم دیدم عمهام نزد من است و گریه میکند و میفرماید:
برخیز به خیمه برویم، ببینم بر سر بانوان و برادر بیمارت چه آمده. برخواستم و گفتم: آیا پارچهای هست تا با آن سرم را از نامحرمان بپوشانم؟
زینب فرمود:
دخترم، عمه تو نیز مثل توست. به خیمه بازگشتیم و دیدیم همهی خیمه را غارت کردهاند.
امام سجاد با صورت بر زمین افتاده بود و از شدت گرسنگی و تشنگی و درد، توان نشستن ندارد. ما هم شروع کردیم به گریهکردن بر او و او هم برای ما گریه کرد.
آتش زدن خیام
اموال اهل بیت، نوبت به سوزاندن خیمهها شد. حضرت زینب نزد امام سجاد علیه السلام رفت و پرسید:
ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان! خیمهها را آتش میزنند. ما چه کنیم؟
امام فرمود:« فرار کنید.» همه کودکان و بانوان، گریان و فریادزنان سر به بیابانها گذاشتند.
ولی حضرت زینب کنار بستر امام سجاد علیه السلام ماند چون امام بر اثر شدت بیماری قادر به فرار نبود.
یکی از سربازان دشمن میگوید:
« بانوی بلندقامتی را کنار خیمهای که آتش در اطراف آن شعله میکشید، دیدم. آن بانو گاهی به راست و چپ و گاهی به آسمان نگاه میکرد و از شدت ناراحتی دستهایش را به هم میزد. گاهی هم وارد خیمه میشد و بیرون میآمد. به سرعت نزد او رفتم و گفتم:« ای بانو، مگر شعله آتش را نمیبینی؟ چرا مانند سایر بانوان فرار نمیکنی؟»
او گریه کرد و فرمود:
« ما شخص بیماری درون این خیمه داریم که قدرت نشستن و برخاستن ندارد. چگونه او را تنها بگذارم و بروم در حالی که آتش از هر سو در اطرافش شعله میکشد؟»
حمید بن مسلم که یکی از گزارشنویسان حادثه ی کربلا و از افسران لشگر عمر سعد بوده است، میگوید:
علی بن الحسین علیه السلام بیمار بود و در بستر دراز کشیده بود. عدهای از سپاه عمر سعد با شمر به خیمه او حمله کردند و به شمر گفتند:
این علیل و مریض را نمیکشی؟ من گفتم:
سبحان الله! مگر نمیبینید که سخت بیمار است و امیدی به بهبودیاش نیست؟!» و آن قدر اصرار کردم تا منصرف شدند.
*******************************************
آتش زدن لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون خيمه هاى بانوان و مخدرات را
پس از صدور حكم مذبور از عمر سعد شمر ملعون سخت در غضب شد و با خولى و سنان گفت:
چرا بايد عمر سعد با اولاد على اين نحو سلوك و رفتار كند و سفارش بيمار را نموده و ما را از كشتن او باز دارد شما شاهد باشيد و در حضور امير عبيدالله بن زياد اين كرده وى را شهادت دهيد.
اين خبر به سمع عمر سعد رسيد، خوف او را برداشت گفت:
اى لشگر مقصود ما حسين بود كه او را كشتيم اما زنان و كودكان چه تقصير دارند و از اين گذشته آنچه ايشان نيز بايد ببينند، ديدند و آنچه بايد تحمل كنند، تحمل كردند اكنون كه به اين مقدار راضى نيستيد و به اين حكم من خشنود نمىباشيد آنچه از دستتان بر مىآيد انجام دهيد، پس شمر ملعون با جمعى از پيادگان پيش آمد امر كرد زنان و كودكان را از خيمهها بيرون كردند.
مرحوم سيد در لهوف مىفرمايد: قال الراوى: ثم اخرج النساء من الخيمة و اشعلوا فيها النار، فخرجن حواسر، مسلبات، حافيات، باكيات، يمشين سباياء اسرالذلة.
راوى مىگويد: تمام بانوان را از خيمهها بيرون كردند و سپس سراپردهها را آتش زدند و مخدرات كه حال را بدين گونه ديدند سر و پاى برهنه با حالى گريان از آن محوطه خارج شده و آن گروه بى دين ايشان را اسير كرده و با خوارى و ذلت بردند.
مرحوم قزوينى مىگويد: راوى گويد:
ديدم كه همه مخدرات بيرون دويدند حتى اطفال سر و پا برهنه روى ريگهاى گرم آرام نداشتند به يمين و يسار فرار مىكردند و يا على و يا محمد مىگفتند مگر يك زن مجلله موقره ذات الجلال را ديدم در ميان خيمه آتش مانده گاهى بيرون مىدود و گاهى در خيمه مىرود، خيلى مضطرب بود، گفتم:
اى بانو چرا فرار نمىكنى؟
فرمود: در ميان آتش بيمارم مانده است.
فرد
همى ترسم كه آتش برفروزد//ميان خيمه بيمارم بسوزد
*************************************************************************************
شب يازدهم شب بسيار سختي بر اهلبيت عليهم السلام بود بچه ها ارام نداشتند بعضي به به قتلگاه كنار بدن سيد الشهداء(ع) وبعضي كنار خيمه هاي غارت شده وبه اتش كشيده بنا به وصيت امام حسين (ع) حضرت زينب مشغول جمع اوري اطفال بود
در اثر حمله به خيمه ها بچه ها پراكنده شده بودند علامه مجلسي نقل فرمودند چون امام حسين (ع) به زينب وصيت فرموده بود كه اطفال راجمع اوري كندوپرستاري نمايد بعد از غارت خيمه ها حضرت زينب عليها السلام در صدد جمع اوري انها برامد به دو طفل رسيد كه از تر س دشمن و تشنگي پاي در خت يا بوته اي جان داده بودند
روضه:
گرچه انشب بر همه سخت بود اما شايد بر زينب كبري عليها السلام ازهمه سخت تر گذشت از امام سجاد (ع) نقل شده در ان شب عمه ام زينب را ديدم كه نماز شب را نشسته مي خواند گويا زانو هاي حضرت رمق ندارديك جا كنار خيمه ها شام غريبان بر پا بود اما يك جا هم كنار قتلگاه راوي مي گويد ميان كشته ها افتاده بودم ازكثرت جراحات حالي نداشتم اما هنوز رمقي در من بود در حالت بيداري ديدم بيست نفر سواره نوراني با لباسهاي سفيد بو ي مشك عنبراز انها به مشام مي رسيد وار د قتلگاه شدند رسيدند كنار كشته حسين انكه جلو تر بود بدن را به سينه چسباند با دست اشاره كرد به سمت كوفه سر بريده را اور د وبر بدن گذاشت متحير بودم دقت كردم ديدم رسول خدا(ص) است بر حسين سلام كرد سلام بر تواي سيدالشهداء اقا جواب سلام جدشان را دادند رسول خدا فرمود يا ولدي قتلوك اتراهم ما عرفوك ومن الماء منعوك وعن حرم جدك اخرجوك يعني حسنم تورا كشتند ايا تورا نشناختند تورا از اب منع كردند از حرم جدت بيرون كردند حسين گريه كرد عرض كرد جد بزرگوار خودرا معرفي كردم وانها با اگاهي ازروي ظلم مرا كشتند انگاه رسول خدا (ص) روبه باقي همراهان كردند فرمودند پدرم ادم –پدرم نوح- پدرم ابراهيم- پدرم اسماعيل- برادرم موسي-برادرم عيسي- ببينيد شقي ترين امت من با عترت من چه كردند همگي به رسول خدا تسليت كفتند حضرت از خاك كربلا به سر وصورت خود مي ريخت وگريه مي كرد وجاي ديگر هم براي حسين شام غريبان بود كنار تنور خولي كه مادرش زهرا سر بريده را از ميان تنور بر داشت به سينه چسباند ومي فرمود اي شهيد مادر اي مظلوم مادر.....
*************************************************************************************
وقايع هولناك شب يازدهم
در شب پر محنت و غم بار يازدهم وقايع هولناكى در صحراى پربلاء كربلاء اتفاق افتاد كه گزيدهاى از آنها را در اينجا مىآوريم.
1 - رحلت دو تن از اطفال اهل اهل بيتعليهم السلام
مولف گويد:
پس از آتش زدن خيام حرم و حمله وحشيانه گرگان و سگان كوفه و شام به مخدرات و اطفال بى پناه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) طبيعتا هر يك از اطفال و بانوان براى مصون ماندن از آسيب آن درندگان خونخوار بطرفى گريخته و متفرق شدند و پس از خاموش شدن آتش و دور شدن آن نا اصلان و بى غيرتان از آن محوطه چطور اهل بيت و بانوان و اطفال خردسال دوباره جمع شدند و دور هم حلقه زدند، مدرك و ماخذ معتبرى نديدم كه آن را تشريح و توضيح داده باشد تنها در يكى از كتب ارباب مقاتل مقالهاى ديدم كه از كتاب بحرالمصائب نقل كرده و آن اينست: در شب پر تعب يازدهم عليا مكرمه زينب عليها السلام فضه خاتون را نشانيد يكان يكان اطفال برادر را جمع آورى كرد و به دست فضه خاتون سپرد ولى ديد دو طفل از اطفال نيستند، ناله از دل بركشيد كه اى واى بر دل زينب عجب وصيت برادرم را به عمل آوردم، ديشب كه شب عاشوراء بود برادرم با من وصيت اطفال را داشت امروز هم در وقت وداع عمده سفارشش درباره ايتام صغير بود، سپس خطاب به خواهرش نمود و فرمود: خواهرم ام كلثوم امروز همه مبتلا بوديم نمىدانم اين دو طفل كجا رفتهاند، آيا زندهاند يا مردهاند؟
پس حضرت زينب و ام كلثوم سلام الله عليهما هر دو سر در بيابان گذاشته به هر طرفى سراغ اين دو طفل را گرفتند تا به تلى رسيدند كه روى آن خار مغيلان روئيده بود و در زير بوته آن خار آن دو طفل يتيم را ديدند كه دست در گردن يكديگر انداخته، صورت به صورت هم گذاشته آن قدر گريه كردهاند كه زمين از اشگ چشمشان گل شده عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها خواهر را طلبيد، هر دو ببالين ايشان نشستند قدرى گريستند، سپس حضرت زينب سلام الله عليهما فرمود: خواهر گريه ثمرى ندارد برخيز يكى را تو بردار و ديگرى را من بر مىدارم اما آهسته بلند كن مبادا از خواب بيدار شوند زيرا گرسنه و تشنهاند ولى همينكه ايشان را بلند كردند ديدند هر دو از دنيا رفتهاند، خداوند متعال در روضهاى كه براى جناب موسى كليم (عليه السلام) خواند فرمود:
يا موسى صغيرهم يميته العطش و كبيرهم جلده منكمش گويا همين اطفال صغير باشند كه از تشنگى مردهاند.
2 - بريدن ساربان انگشتان دست امام (عليه السلام) را و شرح بدمال آن ستمگر غدار
مرحوم صدر قزوينى شرح حال اين كافر را بطور مفصل از سه كتاب بحار و منتخب و تاج الملوك نقل كرده كه ما آنرا به طور مختصر در اينجا مىنگاريم:
مردى حجازى مىگويد روزى در يكى از كوچههاى مدينه مىگذشتم به جابربن عبدالله انصارى برخوردم كه بواسطه نابينائى غلامش دست او را گرفته و در حركت كمكش مىكرد ولى جابر سخت گريان بود، پيش رفتم و سبب گريهاش را پرسيدم؟
جابر گفت: هم اكنون از زيارت قبر مطهر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مىآمدم در بين راه اين غلام گفت: بدنم از ديدن هيئت مردى به لرزه آمد.
پرسيدم به چه صورت است؟
گفت: آقا مرد گدائى است كه رويش همچون قير سياه و موهايش گويا آتش گرفته و چشمهايش سرخ و دريده و دستهايش خشكيده.
شعر
چشم، خيره موى، تيره روى، چيره خوى، زشت// بدسرشتى، روى زشتى، نا اميدى از بهشت//
چشمها چون طاس پر خون يا دو طشت پر ز نار// تيره روئى همچو گلخن يا كه ديوى بدسرشت//
به غلام گفتم او را نزد من بيار.
غلام رفت و او را پيش من آورد، در بيرون بازار مكان خلوتى از وى پرسيدم: اى مرد كيستى و از اهل كجائى و چرا به چنين قباحت منظرى مبتلا شدهاى؟
آن مرد گفت: اى جابر من تو را مىشناسم كه از صحابه خاص رسول خدا هستى و تو نيز مرا بشناس، من بريدة بن وابل هستم كه ساربان قافله سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله (عليه السلام) بودم، هنوز اين كلام در دهانش بود كه سخت به گريه در آمد و جابر نيز كه نام مبارك امام (عليه السلام) را شنيد متأثر شد و گريست، سپس آن بد عاقبت گفت: در سفر كربلاء خامس آل عبا با من نهايت مهربانى و كمال ملاطفت مىنمود، در يكى از منازل امام (عليه السلام) بجهت تجديد وضوء و قضاء حاجت شلوار از بر خود كند و به من سپرد، ديدم در آن شلواربندى است زرتار كه يزدگرد سلطان ايران آن را به رسم هديه به دخترش عليا مخدره شهربانو داده بود، اين بند جواهر نشان و بسيار پر قيمت و با ارزش بود هر چه خواستم آن را از امام درخواست كنم هيبت آن حضرت مرا منع مىكرد، مترصد بودم كه از آن جناب سرقت كنم ولى مجال آن را نيافتم تا آنكه قافله آن حضرت به زمين كربلا رسيد در حال اقامت افكند در شب پر تعب عاشوراء امام (عليه السلام) تمام همراهان را خواست و به ايشان اجازه بازگشت به اوطان خويش را داد من را نيز به حضور طلبيد و معذرتها خواست و آنچه بايد و شايد اضافه بر كرايه شترها انعام داد و اذن مرخصى صادر فرمود و تاكيد نمود كه امشب از اين سرزمين خارج شو زيرا آخر سفر ما بلكه قبرستان من و جوانان من اينجا است، چنانچه در اين صحرا بمانى تكليف بر تو دشوار خواهد شد.
من پيش رفتم هر دو دست مبارك امام (عليه السلام) را بوسيدم و امانت و كرايه خود را گرفتم و با آقا زادهها نيز خداحافظى كرده و شتران را پيش انداختم و راهى شدم، در بين راه بياد بند شلوار افتادم كه نتوانستم آن را به چنگ آورم از اين رهگذر سخت ملول گشتم و اين فكر دائم مرا آزار مىداد تا بالاخره تصميم گرفتم بهر قيمتى كه شده آنرا بدست آورم، لذا برگشتم در سمت شرقى كربلاء در آنجا گودى بود، در آن كمين كردم و شترها را به چرا رها نمودم، روز به انتهاء رسيد وقت عصر تنگ شد ديدم هوا تيره و تار گرديد، باد سختى وزيد به قرص خورشيد نظر كردم ديدم مثل طشت سياه مىماند، شترها از چرا بازمانديد و در يكجا جمع شده اشگهايشان از چشمها مىباريد، نعره مىزدند، با خود گفتم البته حادثه عظيمى در عالم رخ داده كه زمين مىلرزد و آسمان خون مىبارد هر چه خواستم خوددارى كنم نتوانستم لذا شترها را به يكديگر بستم و روى به نينوا آورده ديدم لشگر از كربلاء حركت كرده و مىروند، پرسيدم چه خبر است؟
گفتند: اهل كوفه و شام امام همام را كشتهاند و اكنون عيال او را با سرها به كوفه مىبرند به طرف قتلگاه رفته نظر به تنهاى پاره پاره و ابدان قطعه قطعه نمودم كه بدون غسل و كفن به روى خاك مانده بودند در بين آنها گردش كردم تا چشمم بر بدن چاك چاك و قطعه قطعه سلطان دين افتاد كه عريان به روى خاك مانده و در آن تاريكى نور از آن جسد مىتابيد به حدى كه بر نور ماه راجح بود، خوب نگريستم آن شلوار كه بند قيمتى داشت در بر حضرت بود و چند گره داشت، خوشحال شدم جلو رفته ترسان و لرزان در كار گشودن آن بند بر آمدم ناگاه ديدم دست راست حضرت بلند شد و به روى بند گذارد، من ترسيدم از جا جستم و متحير بودم كه اگر زنده است پس چرا سر ندارد و اگر زنده نيست چطور دستش حركت كرد، ساعتى در فكر بودم باز شقاوت بر من غلبه كرد، پيش رفتم هر قدر قوت كردم كه دست آن حضرت را از روى بند بردارم نتوانستم ناگهان ديدم حضرت با همان دست راست چنان به من زد كه نزديك بود مفاصل و اعضاء من با عروق از هم منفصل شود ولى بى شرمى كردم پاى روى سينه حضرت گذاردم و هر چه قدرت نمودم كه حتى يك انگشت حضرت را از روى بند بردارم نتوانستم پس كاردى با خود داشتم آنرا كشيده پنج انگشت امام (عليه السلام) را با آن بريدم و به نوشته مرحوم طريحى در منتخب با شمشيرى كه داشت هر دو دست مبارك آن حضرت را جدا ساخت.
بعد مىگويد: صداى مهيب و رعد آسائى از آسمان آمد كه لرزه بر زمين افتاد خواستم دست بر بند دراز كنم و آنرا بگشايم صداى ضجه و صيحهاى از پشت شنيدم كه بدنم لرزيد، برقى زد گويا ستارهاى از آسمان به چشمم خورد، خود را به قتلگاه انداختم ناگاه ديدم پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى صلوات الله عليهم اجمعين و جمعى ديگر كه آنها را نمىشناختم دور آن كشته حلقه ماتم زدند.
فنادى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يا سبط احمد يعز علينا ان نراك مرضضا، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) با صداى بلند فرمود: اى پسر دختر احمد مختار بر ما بسيار گران و سخت است كه ببينيم تو را لگدمال كردهاند ثم مد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يده الى نحو الكوفة سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست مبارك را بطرف كوفه دراز كرد و سر بريده حضرت را آورد و به بدن ملحق كرد پس امام (عليه السلام) نشست ابتداء به پيامبر و سپس به اميرالمومنين و بعد از آن به فاطمه زهراء و بدنبالش به امام مجتبى صلوات الله عليهم اجمعين سلام كرد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى ميوه دل من چگونه ترا به اين حالت ببينم، چرا جسم نازنين تو اين طور پاره پاره شده و چگونه استخوانهاى تو اينگونه خورد گرديده؟!
عرض كرد: اى جد بزرگوار من سبائك الخيل سحقنى و هشمت عظامى از سم اسبها مرا اين طور خورد كرده و استخوانهاى مرا در هم شكستهاند.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) با صداى بلند سخت گريست و نداء به وا حسيناه و وا ولده بلند فرمود.
نوبت به اميرالمومنين (عليه السلام) رسيد، پيش آمد و فرمود: حسين جان مىبينم ريش تو را كه در خون فرو رفته و صورت مجروح تو را مثل گوسفند ذبح كردهاند؟
امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: بلى پدر شمر بى رحم سر مرا از قفا بريد.
حضرت امير (عليه السلام) پس از گريه بسيار فرمود: يا ليت نفسى لنفسك الفداء يعنى اى كاش من زنده بودم و فداى تو مىشدم.
نوبت به فاطمه زهراء رسيد، پس نزديك كشته فرزند آمد و فرمود: اى نور ديده اين توئى كه روى خاك افتادهاى و تا بحال تو را بخاك نسپردهاند و قبر تو را از قبور دور كردهاند، فقالت، الاقى الله فى يوم حشرنا و اشكو اليه ما الاقى من البلاء ثم مرغت فرقها بدمه يعنى فرمود در روز حشر و نشر خدا را ملاقات كرده و از بلاهائى كه به سرم آمده به او شكايت مىكنم، سپس سر خود را از خون فرزند رنگين كرد.
مرحوم طريحى در منتخب مىفرمايد: سپس سيدالشهداء (عليه السلام) رو به ايشان كرد و عرضه داشت: اى جد بزرگوار بخدا قسم مردان ما را كشتند و ايشان را برهنه كردند و اموال ما را غارت نمودند.
بهمين نحو ساعتى سيدالشهداء (عليه السلام) با آن بزرگواران صحبت كرد و شرح حال خود را داد آنگاه حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرضه داشت: يا رسول الله امت تو بايد سر فرزندم اين بلاها بياورند؟ اى پدر مرا مرخص مىكنى كه از خون پسرم موى خود را خضاب كنم؟
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا فاطمه عليها السلام تو گيسوى خود را خضاب كن من هم محاسن خويش را خضاب مىنمايم، پس پيغمبر و على و فاطمه و حسن مجتبى صلوات الله عليهم اجمعين از خون سيدالشهداء (عليه السلام) خضاب كردند، سپس چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به دستهاى امام حسين (عليه السلام) افتاد، فرمود:
اى نور ديده من قطع يدك اليمنى و ثنى باليسرى چه كسى دستهاى تو را بريده؟
عرض كرد: ساربانى داشتم به طمع بند شلوار مرا از دست نا اميد كرد و در همين ساعت كه شما تشريف آورديد اين عمل از آن دغل سر زد تا صداى شما را شنيد خود را در ميان كشتگان انداخت.
پس ديدم رسول خدا از جا برخاست به سروقت من آمد فرمود: اى بى مروت پسر من با تو چه كرده بود كه دست او را كه جبرئيل و ملائكه مىبوسيدند تو از بدن جدا كردى، اين ظلمها و زخمها او را بس نبود كه تو هم اين عمل قبيح را نمودى، الهى خير نبينى، سودالله وجهك يا جمال خدا روى تو را در دنيا و آخرت سياه كند و از دو دست نا اميدت كند و در روز قيامت در زمره قاتلين محسوب شوى.
چون رسول خدا اين نفرين در حق من نمود فى الفور دستهاى من شل و رويم سياه شد و باين روز افتادم.
مولف گويد:
برخى از ارباب مقاتل اين قضيه را منكرند و اساسا حكايت ساربان را بى اساس مىدانند ولى به نظر فاتر حقير هيچ استبعادى نداشته و با هيچ منطق و برهانى تنافى ندارد مضافا به اينكه مأثور و مروى نيز مىباشد.
3 - فرار نمودن پسران جعفر طيار از اردوى كفرآئين عمر بن سعد ملعون
ديگر از وقايع شب يازدهم گريختن پسران جناب جعفر طيار است از اردوى كفرآئين عمر بن سعد ملعون، مرحوم عليين و ساده علامه مجلسى در كتاب بحار از مناقب ابن شهر آشوب نقل مىكند كه محمد بن يحيى دهلى گفت:
پس از آنكه در زمين كربلاء سلطان دين را شهيد نمودند و عيال و اطفال او را اسير كردند غير از امام سجاد (عليه السلام) تنها دو پسر قمر منظر از فرزندان جناب طيار در اردوى كيوان شكوه امام همام (عليه السلام) باقى ماندند كه در زمره اهل بيت ايشان نيز اسير شدند و در آن هنگامه و غوغا كه لشگر دون صفت و فرو مايه عمر سعد ملعون در فكر غارت خيام و تاراج لباس بانوان با احترام بودند و هر كسى به بلاء و محنتى مبتلاء بود اين دو طفل به نامهاى ابراهيم و محمد كه در سن هفت و هشت بودند چارهاى غير از فرار كردن نديده لذا باتفاق هم روى به بيابان نهاده از قضا روى به كوفه آوردند و پس از طى مسافتى به كنار آبى رسيدند، در سر آب زنى آب بر مىداشت، زن چشمش به رخسار دل آراى دو طفل افتاد مات و مبهوت ايشان شد و ساعتى به آنها نگريست سپس پرسيد: شما سرو بوستان كيستيد و چرا مىلرزيد و چشمهايتان اشگبار است؟ مشگل خود را به من بگوئيد شايد بتوانم شما را كمك كنم.
آن دو طفل با صدائى لرزان و حزين گفتند: اى مادر ما از اولاد جناب جعفر طيار بوده كه همراه سلطان حجاز حضرت حسين بن على عليهما السلام به كربلاء آمديم و تا ديشب در كربلاء بوديم و از ميان لشگر فرار كرديم و اكنون به اينجا رسيدهايم.
آن زن گفت: افسوس كه شوهرم از دشمنان اهل بيت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) است و به جنگ حسين بن على عليهما السلام رفته اگر خوف آمدنش را نمىداشتم حتما شما را به منزل مىبردم و پذيرائى مىكردم اما مىترسم كه آن ناپاك بيايد و شما را ببيند و آزار برساند.
آن طفلان دل شكسته و پريشان خاطر گفتند: مادر بسيار درمانده شدهايم خوف داريم كه گرفتار بى رحمان شويم و بر كوچكى ما رحم نكرده و هلاكمان كنند بيا تو امشب ما طفلان رنج ديده را به خانهات ببر و در پناه خود بدار اميدواريم امشب شوهرت نيايد على الصباح از پيش تو خواهيم رفت.
آن زن دلش بر احوال ايشان سوخت، گفت بيائيد تا بخانه رويم، آن دو نو نهال مسرور شده و همراه آن زن به خانهاش رفتند، زن آن دو را وارد منزل نمود ابتداء دست و روى ايشان را شست و در اطاقى نيكو نشاند، طعام بر ايشان آورد آن دو غريب فرمودند:
مادر حاجتى به طعام نيست فقط سجادهاى بياور تا روى آن نماز كنيم.
زن رفت و سجاده آورد و آن دو نو نهال پهلوى هم ايستاده و نمازهاى قضاى خود را بجا آورده و شكر الهى نمودند.
سپس آن زن بستر آورد و گشود و ايشان را تكليف به خواب نمود و رفت.
محمد كه برادر كوچكتر بود به ابراهيم كه بزرگتر بود گفت: برادر جان مرا در بغل بگير و ببوى گمان مىبرم كه امشب، شب آخر عمر من باشد و صبح را نخواهم ديد.
شعر
دلم افتاده يك شورى كه گويا از جهان سيرم// اجل كرده خبر امشب مرا فردا كه مىميرم//
مرا گر دوست مىدارى ز رويم توشه بردار// تو خرم باش در دنيا كه من از عمر دلگيرم//
4 - حمل سر مطهر امام (عليه السلام) به كوفه خراب و بيتوته سر مقدس در خانه حامل رأس لعنة الله عليه
بين ارباب مقاتل اختلاف است كه سر مطهر امام (عليه السلام) را چه كسى به كوفه نزد پسر زياد ملعون برده؟ بعضى معتقدند كه متصدى آن شمر ناپاك بوده و برخى مىگويند خولى بن يزيد اصبحى لعنة الله عليه سر را از كربلاء به كوفه برده است.
مولف گويد: در اينكه سر مقدس امام همام (عليه السلام) را عصر روز عاشوراء بريدند و جدا كننده سر شمر ملعون بوده و همان عصر از كربلاء به طرف كوفه انتقال دادند شبهه و اختلافى نيست منتهى محل اختلاف آن است كه حمل كننده و نقل دهنده سر مبارك چه كسى بوده:
نقل مشهور در حمل سر مطهر امام (عليه السلام)
مشهور بين ارباب مقاتل آن است كه عمر سعد مخذول پس از شهيد نمودن امام (عليه السلام) خولى بن يزيد اصبحى ناپاك را طلبيد و سر مقدس امام (عليه السلام) را به وى داد و گفت اين سر را نزد امير عبيدالله بن زياد ببر چنانچه مرحوم مفيد در ارشاد و سيد در لهوف و كاشفى در روضه و از متأخرين مرحوم محدث قمى در نفس المهموم و منتهى الامال چنين فرمودهاند.
نقل كلام مرحوم مفيد در ارشاد
مرحوم مفيد در ارشاد مىفرمايد:
و سرح عمر بن سعد من يومه ذلك و هو يوم عاشوراء برأس الحسين (عليه السلام) مع خولى بن يزيد الاصبحى و حميد بن مسلم الازدى الى عبيدالله بن زياد و امر برؤس الباقين من اصحابه و اهل بيته فقطعت و كانوا اثنين و سبعين رأسا و سرح بهامع شمر بن ذى الجوشن و قيس بن الاشعث و عمرو بن الحجاج فاقبلوا حتى قدموا بها على ابن زياد... يعنى عمر بن سعد در همان روز يعنى عاشوراء سر مقدس امام حسين (عليه السلام) را همراه خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى براى عبيدالله بن زياد فرستاد و امر نمود سرهاى باقى اصحاب و اهل بيتش را كه مجموعا هفتاد و دو سر بودند قطع كرده و آنها را همراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج فرستاد، اين نابكاران حركت كرده تا به كوفه رسيدند و سرها را نزد پسر زياد حرامزاده بردند...
نقل كلام مرحوم سيد در لهوف
مرحوم سيد در لهوف مىنويسد:
ثم ان عمر بن سعد بعث برأس الحسين (عليه السلام) فى ذلك اليوم و هو يوم عاشوراء مع خولى بن يزيد الاصبحى و حميد بن مسلم الازدى الى عبيدالله بن زياد و امر برؤس الباقين من اصحابه و اهل بيته فنظفت و سرح بها مع شمر بن ذى الجوشن لعنه الله و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجاج فاقبلوا حتى قدموا بها الى الكوفه...***
يعنى پس عمر بن سعد سر مبارك حسين (عليه السلام) را همان روز (روز عاشوراء) بهمراه خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و دستور داد سرهاى بقيه ياران و خاندان حضرت را شست و شو نموده و بهمراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج فرستاد ايشان آمدند تا به كوفه رسيدند...
نقل كلام مرحوم ملا حسين كاشفى در روضه
مرحوم ملا حسين كاشفى در روضة مىنويسد:
عمر سعد رؤس شهداء را بر قبائل مقسوم ساخته بيست و دو سر به هوازن داد و چهارده سر به بنى تميم و سردار ايشان حصين بن نمير بود و سيزده سر به قبيله كنده داد و امارت ايشان به قيس اشعث تعلق داشت و شش سر به بنى اسد داد و مهتر ايشان هلال بن اعور بود و پنج سر به قبيله ازد سپرد و دوازده سر ديگر به عهده بنى ثقيف كرد و به جانب كوفه روان شدند و سر امام (عليه السلام) را پيشتر بدست خولى فرستاده بود، راوى مىگويد:
خولى سر امام حسين (عليه السلام) را برداشته روى به كوفه نهاد او را در يك فرسخى كوفه منزلى بود در آن منزل فرود آمد و زن او از انصار بود و اهل بيت را به جان و دل دوستدار، خولى از وى بترسيد و سر امام (عليه السلام) را در آن خانه در تنورى پنهان كرد و بيامد و به جاى خود بنشست، زنش پيش آمد كه در اين چند روز كجا بودى؟
گفت: شخصى با يزيد ياغى شده بود به حرب وى رفته بوديم.
زن ديگر هيچ نگفت و طعامى بياورد تا خولى بخورد و بخفت و زن را عادت بود كه به نماز شب برخاستى تهجد گذاردى، آن شب برخاست و بدان خانه كه آن تنور در آنجا واقع بود در آمد، خانه را به مثابهاى روشن ديد كه گويا صد هزار شمع و چراغ برافروختهاند چون نيك در نگريست ديد كه روشنائى از آن تنور بيرون مىآيد از روى تعجب گفت: سبحان الله!! من خود در اين تنور آتش نكرده و ديگرى را نيز نفرمودهام، اين روشنائى از كجاست؟!
در آن حيرت ديد كه آن نور به سوى آسمان مىرود، تعجب او زياد گشت ناگاه چهار زن ديد كه از آسمان فرود آمده به سر تنور شدند يكى از آن چهار زن به سر تنور فرا رفت و آن سر را بيرون آورده مىبوسيد و بر سينه خود مىنهاد و مىناليد و مىگفت: اى شهيد مادر و اى مظلوم مادر حق سبحانه و تعالى روز قيامت داد من از كشندگان تو بستاند و تا داد من ندهد دست از قائمه عرش باز نگيرم و آن زنان ديگر به موافقت او بسيار بگريستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند.
زن انصاريه برخاست و به سر تنور آمده سر را بيرون آورد و نيك در او نگريست چون حضرت امام حسين را بسيار ديده بود بشناخت و نعرهاى زد و بيهوش شد در آن بيهوشى چنان ديد كه هاتفى آواز داد كه برخيز كه تو را به گناه اين مرد كه شوهر تو است مؤاخذه نخواهند كرد.
زن از هاتف پرسيد كه اين چهار زن كه بر سر تنور آمده و گريه و زارى كردند كيان بودند؟
ندا رسيد كه آن زن كه سر را بر روى سينه مىماليد و بيشتر از همه مىگريست و مىناليد فاطمه زهراء عليها السلام بود و آن ديگر مادرش خديجه كبرى سلام الله عليها و سوم مريم مادر عيسى (عليه السلام) و چهارم آسيه زن فرعون دغا، پس آن زن با خود آمد كسى را نديد آن سر را برگرفت و ببوسيد و به مشگ و گلاب از خون پاك بشست و غاليه و كافور بياورد و بر روى آن ماليد و گيسوى مبارك امام را شانه كرد و در موضع پاك نهاد و بيامد خولى را بيدار ساخته گفت: اى ملعون دون و اى مطعون زبون اين سر كيست كه آوردهاى و در اين تنور نهادهاى، آخر اين سر فرزند رسول خدا است برخيز كه از زمين تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائكه مىآيند و زيارت اين سر بجاى آورده و گريه و زارى مىكنند و بر تو لعنت كرده توجه به فلك مىنمايند و من بيزارم از تو در اين جهان و آن جهان، پس چادر بر سر افكند و قدم از خانه بيرون نهاد.
خولى گفت: اى زن كجا مىروى؟ و فرزندان را چرا يتيم مىكنى؟
گفت: اى لعين تو فرزندان مصطفى را يتيم كردى و باك نداشتى گو فرزندان تو هم يتيم شوند پس آن زن برفت و ديگر هيچ كس از او نشان نداد.
مولف گويد:
مناسب ديدم كه روضه زبانحال حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها در مطبخ خولى ملعون را از زبان مرحوم جودى در اينجا بياورم:
گر چه نهاده ز كين رأس تو خولى بتنور چهره بر خاك و لبان خشك و محاسن خونين روز ما شب شد و تا روز نمائى شب من بى تو آرام ندارم به گلستان جنان آنچه با من به غياب تو نمودى غم تو كور بادا به جهان ديده صاحب نظرى نيست از زنده عجب گر كه بميرد ز غمت جودى اين لوءلوء منظوم كه كردى تضمين به فلك مىرسد از طلعت زيباى تو نور قل هو الله احد چشم بد از روى تو دور از تنور آى برون همچو ضياء از ديجور كه جدا از تو فزايد غمم از جنت و حور نتوانم كه حكايت كنم الا به حضور كه ندارد نظرى با تو چه زيبا منظور مردگان باز نشينند ز داغت به قبور به جهان گشت بيا از شر و شور نشور
نقل كلام مرحوم محدث قمى در منتهى الامال
مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مىفرمايد:
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين (عليه السلام) پرداخت نخست سر مبارك آن حضرت را به خولى بن زيد و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشوراء ايشان را بنزد عبيدالله بن زياد روانه كرد، خولى آن سر مطهر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمىگشت لاجرم به خانه رفت.
طبرى و شيخ ابن نما روايت كردهاند از نَوار زوجه خولى كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجانه(85) جاى داد و روى به رختخواب نهاد من از او پرسيدم چه خبر دارى؟
گفت: مداخل يك دهر پيدا كردم، سر حسين را آوردم.
گفتم: واى بر تو مردمان طلا و نقره مىآورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را آوردهاى به خدا قسم كه سر من و تو در يك بالين جمع نخواهد شد، اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجانه كه سر مطهر در زير آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پيوسته مىديدم نورى مثل عمود از آسمان تا آنجاى سركشيده شده و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طيران مىكردند تا آنكه صبح شد آن سر مطهر را خولى به نزد ابن زياد برد.
نقل غير مشهور در حمل سر مطهر امام (عليه السلام)
در مقابل مشهور دو رأى ديگر هست:
الف: رأى واقدى است كه تبرمذاب آنرا نقل كرده.
ب: رأيى است كه اربلى در كشف الغمه آورده و صاحب كتاب مطالب السؤل نيز ظاهرا اختيار كرده.
رأى واقدى و نقل عبارت تبرمذاب
صاحب تبر مذاب از واقدى نقل مىكند كه حامل سر مبارك امام (عليه السلام) از كربلاء به كوفه و به نظر پسر زياد ملعون رسانيدن شمر بن ذى الجوشن بوده، وى شرح اين قضيه را اين طور نوشته:
چون شمر ملعون سر فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به خانه آورد براى آنكه وقت گذشته بود ممكن نشد كه به حضور پسر مرجانه ببرد، سر را به خانه آورد و به روى خاك گذاشت و جعل عليه اجانة تغارى بر روى آن سر مانند سرپوش نهاده رفت خوابيد، زوجه شمر شب بيرون آمد فرأت نورا ساطعا الى السماء ديد نورى از اطراف آن تغار به آسمان تتق كشيده پيش آمد صداى ناله از زير تغار شنيد به نزد شمر آمد و گفت: اى مرد بيرون رفتم چنين و چنان ديدم در زير تغار چيست؟
گفت: اين سر يك خارجى است كه خروج كرده بود، سر او را مىخواهم براى يزيد بفرستم و عطاى فراوان بگيرم.
آن زن گفت: نام آن خارجى را بگو كيست كه نور از او ظهور مىكند و سر بريده او حرف مىزند؟
شمر گفت: نامش حسين بن على است.
زن يك صيحه كشيد افتاد و غش كرد وقتى بهوش آمد گفت: يا شمر المجوس اى بدتر از گبر آيا از خداوند بزرگ نترسيدى كه پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتى و اكنون سر او را بدين خفت و خوارى زير تغار رختشوئى نهادهاى، پس ضعيفه گريان و نالان آمد تغار را بلند كرده سر را برداشت و آنرا بوسيد و در روى دامنش نهاد و سپس ساير زنان خانه را خبر نموده و گفت: بيائيد بر اين غريب بگرييد اگر مادر داشت او را بى گريه نمىگذاشت، زنها آمدند در گريه با او كمك كردند حاصل در آخر شب كه ضعيفه به خواب مىرود در عالم واقعه مىبيند خانهاش وسيع شده و ملائكه به صورت مرغان سفيد پر شدند و دو زن مجلله كه يكى جناب فاطمه عليها السلام و ديگرى مريم مادر عيسى على نبينا و آله عليه و عليهم السلام بود آمدند آن سر غرقه به خون را برداشته بناى گريه و زارى گذاشتند و ديد مردهاى بسيار با ديدههاى خونبار آمدند و ميان ايشان پيغمبر آخرالزمان مثل ماه شب چهارده آن سر را گرفته بوسيدند و دست به دست مىدادند و گريه مىكردند، پس ديدم خديجه خاتون با فاطمه زهراء سلام الله عليها به نزد من آمدند و فرمودند:
آنچه مىخواهى از ما بخواه و هر حاجت دارى بطلب فان لك عندنا منة زيرا تو بگردن ما منتى دارى كه سر پسر ما را گرامى داشتى اگر مىخواهى با ما در بهشت رفيق باشى برخيز كارهاى خود را اصلاح كن و خود را به ما رسان، زن شمر از خواب بيدار شد ديد همان نحو سر به روى زانوى او است باز بنا كرد نوحه گرى كردن بيشتر از پيشتر گريه كرد.
شمر ديد قرار و آرام ندارد آمد سر را از آن زن بگيرد، زن سر را نداد و گفت: طلقنى فانك يهودى اى ولدالزنا بايد حكما مرا طلاق بدهى كه مثل تو يهودى شوهر نمىخواهم و هرگز با تو بسر نخواهم برد.
شمر طلاق داد و گفت سر را به من بده و از خانه من بيرون برو.
زن گفت: بيرون مىروم اما سر را به تو نمىدهم هر چه اصرار و اذيت و آزار كرد سر را نداد تا آنكه آنقدر تازيانه و لگد به آن ضعيفه زد كه در زير لگد از دار دنيا رفت و با فاطمه زهرا عليها السلام محشور شد.
رأى صاحب كتاب مطالب السؤل
در كتاب مطالب السؤل است كه حامل سر حسين (عليه السلام) بشير بن مالك نام داشت و چون سر را پيش عبيدالله نهاد و گفت:
املاء ركابى فضة و ذهبا// انى قتلت السيد المحجبا//و من يصلى القبلتين فى الصبا// و خيرهم اذ يذكرون النبا// قتلت خير الناس اما و ابا //
ابن زياد در غضب شده گفت: اگر مىدانستى چنين است چرا او را كشتى، خدا كه چيزى به تو ندهم و تو را هم به او ملحق كنم، پس گردن او بزد.
*************************************************************************************
چُه كار شاه لشكر بر سر آمد
سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت
به يغما رفت ميراث نبوّت
هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه
فتاد اندر كف آن قوم گمراه
زدند آتش همه آن خيمه گه را
كه سوزانيد دودش مهر و مه را
به خرگه شد محيط آن شعله نار
همى شد تا به خيمه شاه بيمار
بتول دومين شد در تلاطم
نمودى دست و پاى خويشتن گم
گهى در خيمه و گاهى برون شد
دل از آن غصه اش درياى خون شد
من از تحرير اين غم ناتوانم
كه تصويرش زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاكيزه نيرو
در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو
اگر دردم يكى بودى چه بودى
وگر غم اندكى بودى چه بودى
************************************
فرمان عمر بن سعد ملعون به قطع سرهاى شهداء و فرستادن آنها را به نزد پسر زياد
پس از سپرى شدن شب پر غم و اندوه يازدهم و دميدن سفيده صبح از افق ابن سعد ملعون سر از خواب مرگ برداشت و به منظور چند كار در زمين كربلاء تا بعد از ظهر توقف نمود و سپس عصر آن روز بطرف كوفه حركت كرد چند كار مزبور عبارت بودند از:
الف: قطع كردن و بريدن سرهاى شهداء و تقسيم نمودن آنها بين رؤساى قبائل كه شرحش عنقريب خواهد آمد.
ب: دفن كردن اجساد خبيثه و ابدان كشتگان خود.
ج: اسب تاختن بر ابدان مطهر شهداء و پايمان كردن آنها.
اما شرح بريدن سرهاى شهداء: در كتاب لهوف مىنويسد:
عمر سعد شمر كافر را با قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج طلب كرد و گفت اين سرها را به كوفه برده و به نظر امير زمان ابن زياد برسانيد.
رؤساء قبائل و اميران طوائف به صدا در آمدند هر قبيلهاى را رئيسى بود بنزد عمر سعد اظهار نمودند كه ما را به اين خدمت مفتخر نما تا در نزد ابن زياد تقربى حاصل كنيم و آبرو پيدا نمائيم.
پسر سعد خواهش آن گروه كافر را قبول كرد و سرها را بين ايشان تقسيم كرد، به نوشته محمد بن ابيطالب موسوى هفتاد و هشت سر در ميان قبائل تقسيم نمود تا بواسطه آن نزد پسر زياد تقرب پيدا كنند.
سيزده سر به قبيله كنده داده شد كه رئيس ايشان قيس بن اشعث بود و دوازده سر به طائفه هوازن دادند كه رئيس آنها شمر بن ذى الجوشن بود و هفده سر به بنى تميم دادند و به قبائل ديگر هر كدام سيزده سر داده شد و آنها سرها را به نيزه زده و به جانب كوفه خراب حركت كردند.
*************************************************************************************
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram11shamgariban.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
پس ازشهادت امام حسين عليه السلام
ذوالجناح به طرف خيام
چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلى صورت بانگ و عَويلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سرخود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام عليه السّلام چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت است كه بى صاحب غرقه به خون مى آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده ، آن وقت غوغاى رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و وااماماه بلند شد.
شاعر عرب در اين مقام گفته :
شعر :
وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ
يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا
خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا
فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا
فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ
وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى
و شاعر عجم گفته :
شعر :
به نا گه رفرف معراج آن شاه
كه با زين نگون شد سوى خرگاه
پروبالش پر از خون ديده گريان
تن عاشق كُشش آماج پيكان
به رويش صيحه زد دخت پيمبر
كه چون شد شهسوار رُوز محشر
كجا افكنديش چونست حالش
چه با او كرد خصم بدسگالش
مرآن آدم وَش پيكربهيمه
همى گفت الظليمه الظليمه
سوى ميدان شد آن خاتون محشر
كه جويا گردد از حال برادر
ندانم چُون بُدى حالش در آن حال
نداند كس بجز داناى احوال
*******************
راوى گفت : پس اُم كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مى گفت :
وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَالرِداء.
و آن قدر ندبه و گريه كرد تا غشّ كرد. و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصوّر و بيان تقرير و تحرير آن نيست .
وَفِى الزّيارَةِ الْمَرْوِيَّةِ عَنِ النّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ:
وَاَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلى خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّا وَنَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَويلِ داعِياتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذابِحٌ لَكَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيَتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُكَ.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، اسب او که «ذوالجناح» نام داشت، در حالی که پیشانی خود را به خون امام آغشته نموده بود، شیههکشان به جانب خیمهها شتافت.
امام باقر علیه السلام فرمود اسب در آن حال میگفت:« وای از ستم امتی که فرزند دختر پیامبر خود را کشتند.»
در زیارت ناحیه مقدس چنین آمده است:« آن هنگام که بانوان حرم، اسب تو را بدون سوار مشاهده کردند و دیدند که زینش واژگون و یالش پر از خون است، از خیمه ها بیرون آمدند، در حالی که موهای خود را پریشان میکردند و بر صورت خود سیلی می زدند. آنان برقع از چهره ها افکنده بودند و به صدای بلند شیون می کردند و به سوی قتلگاه می شتافتند. و در همان حال شمر بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا می کرد.»
(منابع : منتهي الآمال - قصه کربلا، ص 37- الفتوح، ج 5، ص 220 - مقتل الحسین مقرم، ص 283 - زیارت ناحیه - بحارالانوار، ج 98ص 317)
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر- این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است
این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است
این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است - زان جن و ملائک همه در شیون و شین است
صحرایِ بلا گشته چه پُروحشت و تاریک - تاریک همه جا بهرِعزیزانِ حسین است
اطفالِ حسینی همه سرگشته به صحرا – مجروحِ ستم پایِ یتیمانِ حسین است
شدخیمه و خرگاه حسینی گلِ آتش - زان آتشی اندر دلِ سوزان حسین است
خرگاهِ حسینی شده خاموش ولیکن - روشن همه جا شمعِ فروزانِ حسین است
غارت شده گر خیمه و خرگاهِ حسینی - برپا همه جا خیمه یِ احسانِ حسین است
ازبهرِ حسین گرکه نمانده است یکی یار - خود جن و ملک یاورِگریانِ حسین است
هفتاد و دو تن یاورِ او گر که شهیدند - این کار، وفا بر سرِپیمانِ حسین است
در راهِ خدا چونکه گذشت از زن و فرزند - عالم همگی واله و حیرانِ حسین است
ای باقری امشب شده است شامِ غریبان - زان رو همه جا شامِ غریبانِ حسین است
شام غریبان امشب است
شام غریبان امشب است - غمگین ونالان زینب است
امشب یتیمان حسین - اندرغم وتاب وتب است
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب بدشت كربلا - باشدبسی ظلم وبلا
باشدپریشان حالتِ - آن زینبِ غم مبتلا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
آتش گرفته خیمه ها - سجّادوزینب بی قرار
سزگشتۀ صحراشده - آل نبی باحالِ زار
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
خارِمغیلان وكفِ - پای یتیمان حسین
آن نیمۀ تاریكِ شب - برپابسی افغان وشین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
باشدامامِ چارمین - درخیمه باحالِ حزین
زینب كنارِ خیمۀ - سجّاد باشد دل غمین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اندرمیانِ شعله ها - سجادباحالِ فكار
تب داردوافتاده است - زینب زبهرش بی قرار
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اولادزهراراببین - امشب چه سرگردان شده
هریك بزیرِ بوته ای - ازخارها پنهان شده
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب سرِ سلطانِ دین - برروی خاكستربود
ازبهرِ جسمِ شاه دین - خاكِ بلا بستربود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب شبِ غارتگری - شدبهرِیارانِ یزید
غارتگری شدآنچنان - كه درجهان چشمی ندید
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
معجرربودند ازسرِ - آلِ عزیزِ مصطفا
خلخالِ پا وگوشوار - بودهرچه اندرخیمه ها
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
انگشتِ سبطِ مصطفا - ازبهرِ یك انگشتری
ببریده شد ای وای من - امشب بدستِ كافری
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب عُبیدبنِ زیاد - سرخوش زپیروزی بود
امّا بودغافل كه این - شامِ سیه روزی بود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب شبِ دل واپسی - شدازبرای زینبین
امشب بدشتِ كربلا - عریان تنِ پاكِ حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای باقری غارتگران - بردند كهنه پیرهن
ازجسمِ صدچاكِ حسین - مانده حسین عریان بدن
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری
کتاب مجموعه اشعارباقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
شعر- این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است
این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است
این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است - زان جن و ملائک همه در شیون و شین است
صحرایِ بلا گشته چه پُروحشت و تاریک - تاریک همه جا بهرِعزیزانِ حسین است
اطفالِ حسینی همه سرگشته به صحرا – مجروحِ ستم پایِ یتیمانِ حسین است
شدخیمه و خرگاه حسینی گلِ آتش - زان آتشی اندر دلِ سوزان حسین است
خرگاهِ حسینی شده خاموش ولیکن - روشن همه جا شمعِ فروزانِ حسین است
غارت شده گر خیمه و خرگاهِ حسینی - برپا همه جا خیمه یِ احسانِ حسین است
ازبهرِ حسین گرکه نمانده است یکی یار - خود جن و ملک یاورِگریانِ حسین است
هفتاد و دو تن یاورِ او گر که شهیدند - این کار، وفا بر سرِپیمانِ حسین است
در راهِ خدا چونکه گذشت از زن و فرزند - عالم همگی واله و حیرانِ حسین است
ای باقری امشب شده است شامِ غریبان - زان رو همه جا شامِ غریبانِ حسین است
شام غریبان امشب است
شام غریبان امشب است - غمگین ونالان زینب است
امشب یتیمان حسین - اندرغم وتاب وتب است
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب بدشت كربلا - باشدبسی ظلم وبلا
باشدپریشان حالتِ - آن زینبِ غم مبتلا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
آتش گرفته خیمه ها - سجّادوزینب بی قرار
سزگشتۀ صحراشده - آل نبی باحالِ زار
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
خارِمغیلان وكفِ - پای یتیمان حسین
آن نیمۀ تاریكِ شب - برپابسی افغان وشین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
باشدامامِ چارمین - درخیمه باحالِ حزین
زینب كنارِ خیمۀ - سجّاد باشد دل غمین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اندرمیانِ شعله ها - سجادباحالِ فكار
تب داردوافتاده است - زینب زبهرش بی قرار
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اولادزهراراببین - امشب چه سرگردان شده
هریك بزیرِ بوته ای - ازخارها پنهان شده
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب سرِ سلطانِ دین - برروی خاكستربود
ازبهرِ جسمِ شاه دین - خاكِ بلا بستربود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب شبِ غارتگری - شدبهرِیارانِ یزید
غارتگری شدآنچنان - كه درجهان چشمی ندید
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
معجرربودند ازسرِ - آلِ عزیزِ مصطفا
خلخالِ پا وگوشوار - بودهرچه اندرخیمه ها
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
انگشتِ سبطِ مصطفا - ازبهرِ یك انگشتری
ببریده شد ای وای من - امشب بدستِ كافری
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب عُبیدبنِ زیاد - سرخوش زپیروزی بود
امّا بودغافل كه این - شامِ سیه روزی بود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب شبِ دل واپسی - شدازبرای زینبین
امشب بدشتِ كربلا - عریان تنِ پاكِ حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای باقری غارتگران - بردند كهنه پیرهن
ازجسمِ صدچاكِ حسین - مانده حسین عریان بدن
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری
کتاب مجموعه اشعارباقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شام غریبان (شب یازدهم محرم)
شام غریبان، در ادبیات و مرثیههای پارسیزبان به غروب آفتاب روز عاشورا و سوگواری این شب گفته میشود. نوحههای این مراسم یادآور آوارگی اهل بیت امام حسین(ع) و اسیران و کودکان بازمانده از واقعه کربلا است که در غروب عاشورا، بیپناه در تاریکی شب، در بیابان کربلا به سر میبردند. بعضی رسوم خاص، مانند روشنکردن شمع یا نشستن در تاریکی، باعث تفاوت عزاداری این شب با دیگر شبهای محرم میشود.
شام غریبان در لغت و اصطلاح
یکی از معانی واژه غریب، دور افتاده از وطن است و گاهی برای کسی که بی یار و یاور مانده است نیز از واژه غریب استفاده میشود. [۱] شام غریبان نیز به معنای شب ِ مردم غریب و دورافتاده از یار و دیار آمده است.[۲]
در اصطلاح و در مرثیههای پارسی زبان، به غروب آفتاب روز عاشورا و سوگواریِ شبانه این شب گفته میشود[۳]
اتفاقات غروب عاشورا
سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمهها بیرون کردند و خیمهها را آتشزدند.[۴] در این هنگام زنان فریاد میزدند و چون چشمشان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.[۵] عمر بن سعد غروب عاشورا سر امام حسین(ع) را با خولی اصبحی و حمید بن مسلم ازدی و سرهای یاران و خاندان او را که هفتاد و دو سر بود، به همراه شمر، قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس نزد ابن زیاد فرستاد.[۶] عمر سعد خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین(ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.[۷] نقل کردهاند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب(س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند.[۸]
تاریخچه سوگواری شام غریبان
این عزاداری، تا قبل از مظفرالدین شاه، در تهران معمول نبود و چون نوحه دستهگردانی شام غریبان به زبان ترکی است، میتوان حدس زد که این عزاداری همراه ترکها با مظفرالدین شاه، به تهران آمده باشد؛ چنانکه بزرگترین شام غریبان را هم در مسجد شیخ عبدالحسین، تکیه ترکها میگرفتند.[۹] در کتابهای زیارات، برای عصر روز عاشورا، زیارتی وارد شده که به منزله عرض تسلیت به پیغمبر(ص)، امام علی(ع)، حضرت فاطمه(س) و امام حسن(ع)، یعنی صاحبان عزا است. شاید مراسم شام غریبان نیز از این زیارت ناشی شده باشد.[۱۰]
آداب و رسوم
روشن کردن شمع در شام غریبان، کربلا
شام غریبان کم و بیش مانند یک مجلس روضه است، با این تفاوت که در این جلسه، چراغ روشن نمیکنند و با افروختن چند شمع، روشنی کمی به مجلس میدهند. دستههای عزادار، عَلَم و کتل برنمیدارند و زنجیر و سینه نمیزنند، بلکه با صفوفی نسبتاً منظّم به مجلس میآیند، با گریبانهای باز و با سکوت و متانت، مهموم و مغموم حرکت میکنند یا مینشینند. سرانجام روضهای خوانده میشود که بیشتر به وقایع شب یازدهم محرم سال ۶۱ق و سرنوشت اعضای خاندان امام حسین(ع) مربوط میشود.[۱۱]
در این سوگواری از کودکان و نونهالان برای تمثیل واقعه عاشورا استفاده میشود. این مراسم یادآور آوارگی اهل بیت امام حسین(ع) و اسیران و کودکان بازمانده از کربلا است که در غروب عاشورا، بیپناه در تاریکی شب، در بیابان کربلا به سر میبردند.[۱۲]
در شام غریبان نوحه خود را آرام و بیسروصدا میخوانند. گاهی همه مینشینند و یک بند اشعار خود را نشسته میخوانند و بعد برای خواندن بند دوم بلند میشوند و در حال راهرفتن مصرع دوم را تمام میکنند و با این کیفیت افتان و خیزان وارد مجلس شده و خارج میشوند.[۱۳]
شام غریبان در دیگر کشورها
در کربلا این شب را «لیلة الوحشة» (شب وحشت) نیز مینامند. در این شب با ذکر مصائب کودکان و اسراء، برای نشاندادن اندوه شمع روشن میکنند.[۱۴] در پاکستان نیز در این شب، عزاداری را بعد از غروب آفتاب انجام میدهند و در این مجلس سوگواری، از روشنایی و فرش استفادہ نمیکنند. [۱۵]
شام غریبان در اشعار
نوحهها و مرثیههای فراوانی در این شب، سروده شده است که مضمون آنها بیان رها شدن جنازههای شهدای کربلا و بییار و یاور شدن اسراء و زنان و کودکان است. از جمله معروفترین این اشعار که به صورت دودَمه در هیئات مذهبی خوانده میشود شعر خائف لاهیجی است.[۱۶]
شعر خائف درباره شام غریبان:
امشب به صحرا بیکفن جسم شهیدان استشام غریبان است
امشب نوای بیکسان بر بام کیوان استشام غریبان است
امشب به دشت کربلا نالان یتیمانندتا صبح گریانند
امشب به روی کشتهها در ناله مرغانندچون نی در افغانند
بر خاک بیغسل و کفن رعنا جوانانندخوابیده عریانند
بر غربت اجسادشان عالم پریشان استشام غریبان است
امشب به بالین حسین زینب عزادار استدر غم گرفتار است
امشب سکینه بر سر نعش پدر زار استتا صبح بیدار است
امشب فلک حیران ز حال عترت زار استاز دیده خونبار است
زهرا به دور کشتهها با خیل حوران استشام غریبان است
امشب سلیمان زمان در گوشه هامونغلطیده اندر خون
اندر هوای خاتم او بجدل ملعوندیوانه و مجنون
سازد جدا انگشت شه آن بیحیای دونای چرخ شو وارون
کی خاتم محبوب حق در شأن دیوان استشام غریبان است
امشب تن چاک حسین در نینوا بیسردر بحر خون اندر
خوابیده بیغسل و کفن با اکبر و اصغربا یاوران یک سر
اما ز ظلم خولی مردود سگ کمتردر کنج خاکستر
در کوفه رأسش در تنور گرم مهمان استشام غریبان است
امشب جناب فاطمه تا صبح در زاریاشک غمش جاری
«کامی» بحال دختران اندر پرستاریاشک غمش جاری
«کامی» کند در مطبخ خولی عزاداریاشک غمش جاری
از نالههای زار او «خائف» نواخوان استشام غریبان است
اصلاح عربانی، کتاب گیلان، ۱۳۷۴ش، ج۲، ص۶۱۴
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب شام غریبان
شام غریبان، در ادبیات و مرثیههای پارسیزبان به غروب آفتاب روز عاشورا و سوگواری این شب گفته میشود. نوحههای این مراسم یادآور آوارگی اهل بیت امام حسین(ع) و اسیران و کودکان بازمانده از واقعه کربلا است که در غروب عاشورا، بیپناه در تاریکی شب، در بیابان کربلا به سر میبردند. بعضی رسوم خاص، مانند روشنکردن شمع یا نشستن در تاریکی، باعث تفاوت عزاداری این شب با دیگر شبهای محرم میشود.
شب یازدهم محرم را شب شام غریبان نام نهادهاند. در این شب، به گوشهای از مصائب حضرت زینب کبرا (سلاماللهعلیها) بعد از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) اشاره میشود. از حوادث بسیار تکاندهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمههای آل رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. این صحنه جانسوز در شرایطی اتفاق میافتاد که بدنهای پارهپاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رهاشده و قبل از آن خیمهها غارتشده بودند.[۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] . دشمنان در تاراج خیمههای خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نور چشم زهرای بتول (علیهاالسّلام)، بر هم پیشی جستند،[۱۹] تا جایی که خلخال از پای فاطمه دختر خردسال امام حسین (علیهالسّلام) ربودند،[۲۰] [۲۱] و حتّی روبندها و چادر زنان و دختران را از آنها کشیدند و به یغما بردند.[۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] [۳۷] [۳۸] [۳۹] . پس از غارت خیمهها، عدهای از سربازان ابنزیاد شعلههایی از آتش آوردند و یکی از آنها فریاد میزد: «اَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمِینَ؛ سراپرده ظالمین را بسوزانید.»[۴۰] [۴۱] [۴۲] [۴۳] [۴۴] . در حالی که خیمهها به سرعت میسوخت و خاکستر میشد، حضرت زینب (علیهاالسّلام) در مقابل رفتارهای ناجوانمردانه و وحشیانه کافران یزیدی، به امام حی زمان خویش حضرت زینالعابدین (علیهالسّلام) مراجعه میکند و از ایشان چارهجویی مینماید. امام سجاد (علیهالسّلام) که با حالت نزار و بیمار در خیمهای در حال سوختن حضور داشتند، میفرماید: «علیکنّ بالفرار.»[۴۵] [۴۶] [۴۷] [۴۸] علامه مجلسی (رحمةاللهعلیه) به نقل از فاطمه صغرا (سلاماللهعلیها)، دختر امام حسین (علیهالسّلام) مینویسد: «دیدم سواری به سوی من میآید، با سرعت از آن جا گریختم ولی او به طرف من آمد و به یک باره ضربه سنگین ته نیزه را بر کتف خود احساس کردم و با صورت به زمین افتادم....»[۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] امام سجاد (علیهالسّلام) میفرماید: «به خدا سوگند! هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمیکنم، جز اینکه گریه گلویم را میگیرد و یاد میکنم آن لحظات را که آنها از خیمهای به خیمه دیگر میگریختند و منادی سپاه کوفه فریاد میزد که خیمههای این ستمگران را بسوزانید.»[۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] [۵۹] حضرت زینب (سلاماللهعلیها) وظیفه پاسداری از کودکان یتیم و پرستاری از امام سجاد (علیهالسّلام) را بر عهده داشت. وی مراقب جان کودکان و دختران بود تا در تاخت و تاز دشمن برای غارت خیمهها، آسیبی به آنها نرسد. همه به او پناه میبردند و از ستم دشمنان شکایت میکردند. مصیبت روز عاشورا هرچند بسیار سنگین بود و گران، ولی زینب (سلاماللهعلیها) همچون کوهی استوار در برابر دشمنان ایستادند و خم به ابرو نیاوردند. وی از یک سو به نگهبانی کودکان یتیم و گردآوردن زنان و دختران همّت گماشت؛ و از دیگر سو به جمع آوری گمشدگان در بیابان مشغول شد. حضرت زینب (سلاماللهعلیها) با سپر قرار دادن خویش، از ضرب و شتم کودکان ممانعت مینمود و از ضربِ تازیانه، پیکرش میسوخت. به همین جهت بدن ایشان در اثر ضرب تازیانهها کبود شده بود. نوحهها و مرثیههای فراوانی در این شب، سروده شده است که مضمون آنها بیان رها شدن جنازههای شهدای کربلا و بییار و یاور شدن اسراء و زنان و کودکان است. از جمله معروفترین این اشعار که به صورت دودَمه در هیئات مذهبی خوانده میشود شعر خائف لاهیجی است.[۱۶]
سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمهها بیرون کردند و خیمهها را آتشزدند.[۴] در این هنگام زنان فریاد میزدند و چون چشمشان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.[۵] عمر بن سعد غروب عاشورا سر امام حسین(ع) را با خولی اصبحی و حمید بن مسلم ازدی و سرهای یاران و خاندان او را که هفتاد و دو سر بود، به همراه شمر، قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس نزد ابن زیاد فرستاد.[۶] عمر سعد خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین(ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.[۷] نقل کردهاند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب(س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند.[۸]
شام غریبان حسین فاطمه است،همه جا رسمه اگر کسی از خانوادهای از دنیا رفته باشه اهل محل،فامیلها جمع میشوند و تسلیت میگویند،همه کمک میکنند تا مجلس اهل عزا با عزّت و آبرو برگزار بشه.امشب که زینب میخواهد برای حسینش شام غریبان بگیره کسی برای تسلیت نیومده ! بیبی بچه ها را به خیمه نیم سوخته ای جمع کرد.یکی میگوید عمه جان گوشم پاره شده ، یکی میگه عمه جان کتفم شکسته،یکی میگوید عمه جان پاهایم ورم کرده.همه زینب (سلام الله علیها) را صدا میزنند و زینب حسین را . کجایی یا حسین محبوب زینب - کجایی بنگری احوالم امشب - عدو بر خیمه ها آتش فکنده - ز گوش کودکان گوشواره کنده - کجایی یا حسین در این شبانه - حریمت را به زیر تازیان - حسینم امشب از غصه خمیدم - ز بس دنبال طفلانت دویدم . وقتی که خیمه ها رو آتش زدند عمه سادات نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و عرض کرد؛ ای یادگار برادرم و پناه اهل حرم،همه خیمه ها را آتش زدند.ما چه کنیم.امام سجاد(علیه السلام) فرمود:«عَلَیکُنَّ بِالفَرارِ ؛ به بچه ها بگو فرار کنند»همه بانوان و کودکان فرار کردند امّا زینب کبری(سلام الله علیها)کنارخیمه ای نیم سوخته و صدا می زند،وامحمداه،واعلیا،واحسنا،واحسینا. یکی از سربازان دشمن میگوید: بانوی بلند قامتی را کنار خیمه ای نیم سوخته دیدم،که آتش اطراف آن را گرفته بود.نگاه به آسمان میکرد،دستهایش را به هم میزد گاه وارد خیمه میشد و گاهی بیرون میآمد.به او عرض کردم مگر شعله آتش را نمیبینی؟چرا فرار نمیکنی؟با گریه فرمود:«یا شَیخُ انَّ لَنا عَلیلاً فی الخَیمَۀِ وَ هَوَ لایَتَمکَّنُ مِنَ الجُلُوسِ و النُّهوضِ فَکَیفَ اُفارِقُهُ...«ای آقا!ما شخص بیماری در میان ان خیمه داریم که قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد،چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اینکه آتش از هر سو به طرف او شعله میکشد؟» از آن ترسم که آتش برفروزد - میان خیمه بیمارم بسوزد - از آن ترسم که آتش شعله گیرد - میان خیمه بیمارم بمیرد.
این شامِ غریبانِ یتیمانِ حسین است - شب یازدهم محرم شام غریبان - متن روضه شام شهادت امام حسین - روضه شب يازدهم ـ مصيبت شام غريبان - متن روضه شام شهادت امام حسین ـ متن روضه شام غریبان - روضه شام غریبان امام حسین علیه السلام - روضه شب يازدهم ـ مصيبت شام غريبان - نفس المهموم - اشعار شام غریبان امام حسین(ع) - ( فلک سر در گریبان حسین ... - روضه شام غریبان - ویکی فقه - شب یازدهم محرم شام غریبان - شام غريبان سحر ندارد - شام غریبان چه اتفاقاتی رخ داد؟ / شام غریبان حسین امشب است - روضه مصيبت شام غريبان - روضه شب یازدهم (شام غریبان) / مصائب ام المصائب - در مورد شام غریبان - شام غریبان (آیین) - شام غریبان امام حسین علیه السلام (روضه خوانی) - مصیبت شام غریبان - گریزهایی جانسوز برای شب شام غریبان امام حسین علیه السلام - شام غریبان (آیین) - شام غریبان حسین امشب است... - متن نوحه شام غریبان امام حسین علیه السلام
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شب یازدهم محرم شام غریبان اهلبیت
شام غریبان حسین امشب است امشب است
شام غریبان حسین امشب است امشب است - زاری طفلان حسین امشب است امشب است
طفل صغیری ز حسین گمشده ساربان - قامت زینب ز الَم خم شده ساربان
ادامه ی نوحه:
زینب غمدیده به غم مبتلا بانوا - بود گرفتار ِ کف ِ اشقیا از جفا
جمله یتیمان به بغل داده جان از وفا - غم سرغم آمده افزون شده ساربان
گفت که ای خواهر محزون زار بی قرار - از غم عباس تویی داغدار اشک بار
محنت عالم شده بر ما دچار این دیار - کودک زارم سوی هامون شده ساربان
شب شده عالم همه خوف از سپاه دین تباه - طفلک نالان به دل پر ز آه بی پناه
رو سوی هامون شده با سوز وآه بی گناه - درد یتیمیش فراوان شده ساربان
گر کند از من شه ِبی کس سؤال زین مقال - خواهر محزونه ام ای خوش خصال با کمال
خوش شده ای حافظ طفلان به حال در مآل - طفلکم از هجر پریشان شده ساربان
آتش زدن خیام
در این هنگام دشمن براى سوزاندن خمیههاى اهلبیت علیهم السلام اقدام نمود در حالى كه زنان و فرزندان در خیام بودند، پس شعلههایى از آتش آوردند در حالى كه یكى از آنها فریاد مىزد: «احرقوا بیوت الظالمین!!»؛ «سراپرده ظالمین را بسوزانید!!» و ایشان آتش در خیمهها افكندند! دختران رسول خدا از خیمهها خارج شده و مىگریختند در حالى كه آتش آنها را از پشت سر تعقیب مىكرد! بعضى از كودكان یتیم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند و از ظلم دشمنان در امان باشند، و بعضى در بیابان متوارى و برخى به آن ستمگرانى كه دلهایشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مىكردند.
دشمن در غارت خیمههاى حسینى بر یكدیگر سبقت مىگرفتند به گونهاى كه چادر از سر زنان مىكشیدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بیرون آمده و همه مىگریستند و از فراق عزیزان و بزرگان خویش شیون مىكردند.
امام سجاد علیهالسلام در طول حیاتش بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام هرگاه خاطرههاى تلخ روز عاشورا را به یاد مىآورد با اشك و اندوه فراوان مىفرمود: به خدا سوگند هیچ گاه به عمهها و خواهرانم نظر نمىكنم جز این كه بغض گلویم را مىگیرد و یاد مىكنم آن لحظات را كه آنها از خیمهاى به خیمه دیگر مىگریختند و منادى سپاه كوفه فریاد مىزد كه: خیمههاى این ستمگران را بسوزانید!
حمیدبن مسلم مىگوید: عمر بن سعد نزدیك خیمههاى امام آمد، زنان برخاسته و رو در روى او فریاد بر آوردند و گریستند، پس او به اصحابش گفت: كسى حق ندارد كه در خیمههاى این زنان در آید و متعرض این جوان مریض (امام سجاد) شود. زنان از او خواستند تا لباسهاى غارت شده آنان را به ایشان باز گرداند تا خود را بپوشانند، عمر بن سعد گفت: كسى كه از متاع این زنان چیزى برداشته بازگرداند؛ به خدا سوگند احدى از آن گروه چیزى را باز پس نداد، پس عمر بن سعد گروهى را به خیمه و سراپرده زنان گماشت و دستور داد آنها را نگهدارى كنند تا كسى از خیمهها خارج نگردد و آنان را آزار ندهند، آنگاه عمر بن سعد به چادر خود بازگشت.
مؤلف كتاب «معالى السبطین» نقل كرده است كه: شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند، و چون زینب كبرى براى جمع عیال و اطفال جستجو مىكرد آن دو طفل را نیافت تا این كه آنها را در حالى كه دست در گردن یكدیگر داشتند پیدا كرد كه آنها از دنیا رفته بودند. (منابع: حیاة الامام الحسین، 3/298. - 16- ارشاد شیخ مفید، 2/113. - 17- وسیلة الدارین، 297. - 19- انساب الاشراف، 3/205. - 20- حیاة الامام الحسین، 3/303. - 22- الملهوف، 56. - 23- الامام الحسین و اصحابه، 367. - 24- اثبات الهداة، 2/588 - منبع:قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد)
آتش زدن خیمه ها
از جنایتهای سپاه عمر سعد ، آتش زدن خیمه های امام حسین (ع) و اهل بیت او در روز عاشورا بود . پس از آنکه امام به شهادت رسید ، کوفیان به غارت خیمه ها پرداختند ، زنها را از خیمه ها بیرون آوردند ، سپس خیمه ها را به آتش کشیدند . اهل حرم ، گریان و پابرهنه در دشت پراکنده شدند و به اسارت در آمدند . امام سجاد (ع) در ترسیم آن صحنه فرموده است : به خدا قسم هرگاه به عمه ها و خواهرانم نگاه می کنم ، اشگ در چشمانم می دود و به یاد فرار آنها در روز عاشورا از خیمه ای به خیمه دیگر و از پناهگاهی به پناهگاه دیگر می افتم ، که آن گروه فریاد می زدند : خانه ظالمان را بسوزانید ! این آتش ، امتداد همان آتش زدنی بود که پس از رحلتِ پیامبر ، در خانه زهرا علیها السلام با آن سوخت و آتش کینه هایی بود که از بنی هاشم و اهل بیت در سینه ها داشتند . به یاد این حادثه ، در مراسم عاشورا در برخی مناطق رسم است که خیمه هایی به نشان خیام اهل بیت برپا می کنند ، ظهر عاشورا به آتش می کشند ، تا احیاءگر یاد آن ستمی باشد که روز عاشورا بر خاندان رسالت رفت . آتش به آشیانه مرغی نمی زنند - گیرم که خیمه ، خیمه آل عبا نبود (منبع : بحارالانوار ، ج 45 ، ص 58 . - حیاة الامام الحسین ، ج 3 ، ص 299)...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
يك باغِ گُل در كربلا پرپر نمودند
يك باغِ گُل در كربلا پرپر نمودند - صد لاله را در كربلا بي سر نمودند
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
در روزِ عاشورا چه ها در كربلا شُد - دَه ها سَرِ اَنصار از پيكر جُدا شد
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
سِبط نَبي را كوفيان دعوت نمودند - بعد از حُضورَش چادر و معجر ربودند
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
بعد از همه آن نامه ها پیمان شکستند - بعد از حُضورَش آب را بر وی ببستند
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
از تشنگی اصغر بِرویِ دستِ بابا - چون غنچه ای پرپر شده از ظُلم اعدا
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
اکبر شده غرقه بِخون از بَعدِ اصغر - جِسمِ شریفش اَربًا اِربا، گشته پرپر
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
عبّاسِ سَقّا و سپهدار و علمدار - گشته شهید و شُد حسین تنها و بی یار
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
در عَصرِ عاشورا حسین بی یار و تنها - مانده بِدشتِ کربلا دَر بینِ اَعدا
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
شِمرِ لعین بر سینه یِ پاکش نِشَسته - رَگهایِ پاکِ گردنش اَز هَم گَسَسته
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
ای باقری دَشتِ بلا گردیده گُلگون - دَشتِ بلا اَز خُونِ پاکان گَشته پُر خون
صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده
مظلوم حسینم
سروده شده محرم تابستان 1402
مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
شرح حال پس از شهادت امام حسین علیه السلام
چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو كاكل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه كرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست كه بیصاحب غرقه به خون میآید پس دانستند كه آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در این مقام گفته:
وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ - ینوُحُ وَ ینعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا
خَرَجْنَ بُنَیاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً - فَعاینَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
فاَدْمَینَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیسَ یصْطَلی
بناگه زفرق معراج آنشاه - كه با زین نگون شد سوی خرگاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق كشش آماج پیكان
برویش صیحه زد دخت پیمبر - كه چون شد شهسوار روز محشر
كجا افكندیش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش
سوی میدان شد آن خاتون محشر - كه جویا گردد از حال برادر
ندانم چون بدی حالش در آنحال - نداند كس بجز دانای احوال
راوی گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و میگفت:
وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبیاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَینٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.
و آنقدر ندبه و گریه كرد تا غش كرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست.
وَ فی الزّیارَهِ الْمَرْویهِ عَنِ النّاحِیهِ الْمُقَدَّسَه.
وَ اسْرَع فرسُك شارداً الی خیامك قاصداً مُهمْهِما باكیاً فلمّا رَاَین النساءُ جوادك مخزْیاً و نظرْن سرجك علیهِ ملوِیا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرك مُوْلعٌ سیفه علی نَحرك قابضٌ علی شَیبتكِ بیده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفیت انفاسك و رفع علی الْقناه رَاسُك.
شرح مآل پر ملال ذوالجناح
چون بانوان محترمه و مخدرات مكرمه دور اسب امام (علیه السلام) حلقه زدند و جملگى گریبان چاك زده و خاك غم بر سر پاشیدند هر كدام با زبانى و با حالى از آن حیوان تشنه كام حالت امام غریب (علیه السلام) را پرسیده و مىگفتند:
اى اسب تو كه با صاحبت وفادار بودى چرا آقا را بردى و نیاوردى.
سکینه بانگ بر آورد که یا جواد ا َبی -سوار دشت بلا را چرا نیاوردی
کجاست راکبت ای ذوالجناح ؟ بابم را - چرا ز معرکه کربلا نیاوردی
میان این همه دشمن نهادیش تنها - چه شد که شرط وفا را به جا نیاوردی
کس آب داد بر آن تشنه کام یا که نداد؟ - بر این سؤال جوابی چرا نیاوردی
به غیر کاکل رنگین ز خون او دیگر - چرا نشانه ز خون خدا نیاوردی
تو شیهه می زنی و سر به خاک می کوبی - که آن ودیعه ما را به ما نیاوردی...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
اگر خورشيد ميدانست كه عاشورا چه روزي هست
اگر خورشيد ميدانست كه عاشورا چه روزي هست
هميشد تا ابد خاموش و بر عالم نميتابيد
اگر آن روز ميدانست چه خونها ميشود جاري
هميشد محو و تار و بر بني آدم نميتابيد
اگر آن صبح ميدانست كه آغازي است بر جنگي
كه پايانش چه خون ريزي است با ماتم, نميتابيد
اگر آن فجر ميدانست كه فجرش فجر خون ريزي است
هميشد آخرين فجر و دگر زين غم نميتابيد
بلي اي باقري آن خور و آن فجر و هم آن عاشور
بدانستند گر اين, تا، قيامت هم نميتابيد
سروده خادم الحسین سیدمحمد باقری پور
صبح عاشورای ۱۴۴۳
وا مصیبت روزِ عاشورا گذشت
وا مصیبت روزِ عاشورا گذشته - وای از آنچه اندر آن صحرا گذشته
کربلا کرب وبلا بود اندر آن روز - جمله درد و ابتلا بود اندر آن روز
تشنگی، غم، کُشته، خون، بود اندر آن دشت - روزِ عاشورا هر آنچه بود بگذشت
روزِ عاشورا به پایان آمد اکنون - با غم و درد و بلا و کُشته وخون
شد غروب و دشت را آتش گرفته - هم لباس و خیمه ها آتش گرفت
اهلبیتِ مصطفی سر در بیابان - پا برهنه جمله بَر خارِ مغیلان
نیست یک حامی برایِ آلِ طاها - در شبِ تاریک در آن دشت و صحرا
خیمه ها سوزان زِ ظُلمِ آلِ سفیان - قلبها سوزد برایِ آن غریبان
کربلا غم مبتلا گردیده امشب - حُزن و غم، رنج و بلا گردیده امشب
باقری آلِ نبی در آن بیابان - در بِدر گشته زِ ظُلمِ آلِ سفیان
سروده باقری پور شب شام غریبان 1443
ازکتاب مجموعه اشعارباقری
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
جنايات سپاه عمر بن سعد، در عصر عاشورا - عاشورا (دهم محرم)، سال 61 هجري قمري
پس از شهادت جانسوز اباعبدالله الحسين(ع) و هفتاد و دو تن از ياران فداكار وي در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بيت(ع) جنايت هاي ديگري در عصر عاشورا مرتكب گرديدند، كه به طور اختصار به آن ها اشاره مي كنيم:
1- غارت خيمه هاي حسيني.
غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را
قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ.
چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدند مشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، و تفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :
يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!
اى آل بكربن وائِل ! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟ پس به حمايت اهل بيت رو به لشكر كرد و گفت :
لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.
شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.
و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
شعر :
چُه كار شاه لشكر بر سر آمد
سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت
به يغما رفت ميراث نبوّت
هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه
فتاد اندر كف آن قوم گمراه
زدند آتش همه آن خيمه گه را
كه سوزانيد دودش مهر و مه را
به خرگه شد محيط آن شعله نار
همى شد تا به خيمه شاه بيمار
بتول دومين شد در تلاطم
نمودى دست و پاى خويشتن گم
گهى در خيمه و گاهى برون شد
دل از آن غصه اش درياى خون شد
من از تحرير اين غم ناتوانم
كه تصويرش زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاكيزه نيرو
در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو
اگر دردم يكى بودى چه بودى
وگر غم اندكى بودى چه بودى
***************************
حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا به على بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم . ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ايشان را از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرت بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.
اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند و سخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگر كسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روى به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ؟ كيست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسين براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهيّا اين كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشريف بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مباركش را در هم شكستند و اين جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالك كه يكى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرةخواند:
شعر :
نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ
بِكُلّ يَعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ
ابن زياد گفت چه كسانيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم ، اسب بر بدن حسين رانديم به حدّى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم ؛ ابن زياد وَقْعى برايشان نگذاشت و امر كرد كه و در زيارتى كه به روايت سيّد بن طاوس از ناحيه مقدّسه بيرون آمده از فرزندان امام حسين عليه السّلام على و عبداللّه مذكور است ، و از فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام عبداللّه و عبّاس جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن عليه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقيل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعيد بن عقيل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ايشان با حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هيجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر ديگر از شهداء در آن زيارت به اسم مذكورند.
شيخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : من در روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رفتم ديدم كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر گرديده و آثار حُزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مبارك او مى ريزد؛ گفتم : يابن رسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد، فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى كه در مثل اين روز حسين عليه السّلام شهيد شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى در روزه اين روز؟ فرمود كه (روزه بدار بى نيّت روزه ، و در روز افطار بكن نه از روى شماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به يك ساعت به شربتى از آب افطار بكن كه در مثل اين وقت از اين روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه عليه و آله و سلّم منقضى شد و سى نفر از ايشان و آزاد كرده هاى ايشان بر زمين افتاده بودند كه دشوار بود بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شهادت ايشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزيه ايشان بود). پس حضرت آن قدر گريست كه ريش مباركش ترشد.
از اين حديث شريف استفاده مى شود كه آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه در كربلا شهيد شدند هيجده تن بودند؛ زيرا كه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده كه ده نفر از مواليان امام حسين عليه السّلام و دو نفر از مواليان اميرالمؤ منين عليه السّلام در كربلا شهيد شدند، پس از اين جمله با هيجده تن از آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.
بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبييّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نمايد آن است كه هيجده تن در ملازمت حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام از آل پيغمبر شهيد شده اند؛ چنانچه در روايت معتبر (عيون ) و (امالى ) است كه حضرت امام رضا عليه السّلام به ريّان فرموده و مطابق است با قول زحر بن قيس كه در آن رزمگاه حاضر بود و بيايد كلام او و موافق است با روايتى كه از حضرت سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تن ازاهل بيت خود را صريع و مقتول ديدم كه به خاك افتاده بودند الى غير ذلك و همين است مختار صاحب (كامل بهائى ) و مى توان گفت آنانكه هفده تن شمار كرده اند طفل رضيع را در شمار نياورده باشند پس راجع به اين قول مى شود، و خبر معاوية بن وهب را كه در اوايل باب ذكر كرديم هم به اين مطلب حمل كنيم
آري
سپاهيان عمر بن سعد، به ويژه جنايت كاران گروه نابكار و سفاك شمر بن ذي الجوشن، پس از شهادت امام حسين(ع) به خيمه هاي آن حضرت يورش برده و آن ها را غارت كردند و چهارپايان، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها، خواركي ها و هر چه يافتند، تمامي آن ها را به يغما بردند. آنان، حتي حريم اهل بيت(ع) را مراعات نكرده و زيور آلات و البسه بانوان را به اجبار از آنان ستاندند و به تاراج بردند. به طوري كه زنان اهل بيت(ع) ناچار شده و به عمر بن سعد پناهنده گرديده و از شدت جنايت كاري شمر و گروه نابكارش شكايت كردند. با اين كه عمر بن سعد به ظاهر دستور داد كه از غارت خيمه ها دست بردارند، با اين حال منافقان و جنايتكاران به پست فطرتي و فرومايه گي خويش ادامه دادند.
2- آتش زدن خيمه ها.
پس از غارت، اقدام به آتش زدن خيمه ها نمودند. در اندك مدتي تمامي خيمه ها هر چه در آن ها بود، در آتش ظلم يزيديان سوخت و نابود شد و حتي جان بازماندگان و يتيمان كاروان حسيني، با خطر آتش سوزي مواجه گرديد و بدين منظور، زينب كبري(س) به آنان دستور داد كه از خيمه ها بيرون رفته و به اطراف پناهنده شوند. تا از اين طريق از آتش سوزان خيمه ها در امان بمانند.
3- اسب دواني بر پيكر شهيدان.
عمر بن سعد، بنا به دستور كتبي عبيدالله بن زياد، پس از شهادت امام حسين(ع) و ياران او در كربلا، تصميم به اسب دواني بر پيكرهاي خونين شهيدان گرفت.
ده نفر از منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) براي اين كار پيش قدم شده و پس از نعل بندي اسبان خويش بر پيكرهاي شهيدان كربلا، اسب تاختند و پيكرهاي پر از جراحت و بي سر شهيدان را در هم شكستند.
4- ارسال سر مقدس امام حسين(ع) به كوفه.
عمر بن سعد، براي خوش خدمتي بيشتر به دستگاه ظالمانه اموي، دستور داد سر بريده امام حسين(ع) را در عصر عاشورا با شتاب و سرعت به كوفه ببرند و عبيدالله را از پايان يافتن غائله كربلا با خبر گردانند. مأموريت رساندن سر مقدس امام حسين(ع) بر عهده خولي بن يزيد اصبحي گذاشته شد. ولي وي شب هنگام به كوفه رسيد و در آن وقت، دارالاماره بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش گذرانيد و سر امام حسين(ع) را از ترس همسرش در تنوري پنهان كرد و در بامداد روز يازدهم به دارالاماره رفت و سر آن حضرت را تحويل عبيدالله بن زياد داد. (4)
(منابع : الارشاد (شيخ مفيد)، ص 468؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 399 - لهوف سيد بن طاووس، ص 150 - الارشاد، ص 469 - منتهي الآمال، ج1)
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم ، پس سوگند به خدا كه پيوسته مى ديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده ، و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زياد برد.
مؤ لّف گويد: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسين عليه السّلام در شام عاشورا نقل چيزى نكرده اند و بيان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم ، بلى بعضى شُعراء در اين مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسب است .
000000000000000000000000000000000000
صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
چه از ميدان گردون چتر خورشيد
نگون چون رايت عبّاس گرديد
بتول دوّمين اُمّ المَصائب
چه خود را ديد بى سالار و صاحب
بر اَيتام برادر مادرى كرد
بَنات النَّعش را جمع آورى كرد
شفا بخش مريضان شاه بيمار
غم قتل پدر بودش پرستار
شدندى داغداران پيمبر
درون خيمه سوزيده ز اخگر
به پا شد از جفا و جور امّت
قيامت بر شفيعان دست امّت
شبى بگذشت بر آل پيمبر
كه زهرا بود در جنّت مُكدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان
كه از تصوير آن عقل است حيران
ز جمّال و حكايتهاى جمّال
زبانِ صد چُه من ببريده و لال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش
بود دُور از ادب گفت و شنودش
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شهدای روز عاشورا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَعَقِيلٍ، السَّلامُ عَلَىٰ كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ... سلام بر حسین فرزند علی شهید، سلام بر علی فرزند حسین شهید، سلام بر عبّاس فرزند امیرمؤمنان شهید، سلام بر شهیدان از فرزندان امیرمؤمنان، سلام بر شهیدان از فرزندان حسن، سلام بر شهیدان از فرزندان حسین، سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر و عقیل، سلام بر همه شهیدان همراه آنان از مؤمنان...
امام حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، اَلعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(ابالفضل) الشَّهِيدِ، الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(عباس بن علی، جعفر بن علی، عبدالله بن علی، عثمان بن علی، جعفر بن علی، ابو بکر بن علی، عمر بن علی) الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ(قاسم بن حسن، عبدالله بن حسن، ابو بکر بن حسن) الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ(علی اکبر و علی اصغر و ابراهیم) الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ«طیار»(عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر) وَعَقِيلٍ(خاندان عقيل : عبدالله بن مسلم بن عقيل، محمد بن مسلم بن عقيل، جعفر بن عقيل، عبدالرحمان بن عقيل، محمد بن عقيل، عبدالله بن عقيل، على بن عقيل، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، مسلم بن عقيل «كه در كوفه به شهادت رسيد») كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ...(ابراهیم بن الحصین، ابوثمامه صائدی، ابو الحتوف بن الحارث الانصاری، سعد بن حارث انصاری، ابوعمرو نهشلى، ابو شعثاء کِندى، زاهر بن عمرو الکندی، حارث بن امرؤ القیس کندی، ادهم بن امیه العبدی، اسلم ترکی«ایرانی و دیلمی و قزوینی»، غلام ترکی، امیة بن سعد الطایی، عمار بن حسان الطائی،انس بن حرث کاهلی، أنیس بن معقل الاصبحی، بریر بن خضیر هَمْدانی«از خاندان بنى مِشرَق از قبيله هَمْدان»، بشیر بن عمرو حضرمی، محمد بن بشیر الحضرمی، بکر بن حی التیمی، مسعود بن الحجاج التیمی ، جابر بن الحارث السلمانی، جابر بن الحجاج التیمی، عبد الرحمن بن مسعود التیمی، عبد الله بن ابی بکر، جابر بن عروه غفاری، عبد الرحمن بن عروة الغفاری، عبد الله بن عروة الغفاری، جبلة بن علی الشیبانی، حنظلة بن عمرو الشیبانی، جنادة بن کعب الانصاری، عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری، عمرو بن جنادة الانصاری، عمرو بن قرظة الانصاری، نعیم بن عجلان الانصاری، جندب بن حجیر الخولانی، جوین بن مالک تیمی، جَون بن حوی، حارث بن نبهان، حباب بن الحارث، حباب بن عامر شعبی، حبشى بن قيس نهمى، سوار بن منعم نهمی یا سوار بن ابى عمير نهمى، سوید بن عمرو بن ابی المطاع، حبیب بن مظاهر اسدى، حجاج بن بدر السعدی، حجاج بن مسروق الجعفی، عمرو بن مطاع الجعفی، یزید بن مغفل الجعفی، حر بن یزید الریاحی، حلاس بن عمرو راسبی، نعمان بن عمرو الراسبی، حنظلة بن اسعد شبامی، رافع بن عبدالله ازدی، عمارة بن صلخب ازدی، زهیر بن سلیم ازدی، قاسم بن حبیب الازدی، مسلم بن کثیر ازدی، زهیر بن قین بجلی، سلمان بن مضارب بجلی، نافع بن هلال الجملی، سلیمان بن رزین، زهیر بن بشر الخثعمی، زیاد بن عریب الصائدی، سالم آزاد شده عامر عبدی، عامر بن مسلم عبدی، سالم بن عمروق، سعد آزاد شده علی بن ابی طالب، سعد آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی، عمرو بن خالد ازدی، عمرو بن خالد الصیداوی، سعد بن حنظله تمیمی، سعید بن عبدالله حنفی، سیف بن الحارث بن سریع الجابری، سیف بن مالک العبدی، شبیب غلام حرث، شوذب همراه عابس، ضرغامة بن مالک، عائذ بن مجمع العائذی، مجمع بن عبد الله العائذی، عابس بن ابی شبیب الشاکری، عامر بن حسان، عباد بن المهاجر الجهنی، عقبة بن صلت جهنی، مجمع الجهنی، عبد الأعلی بن یزید الکلبی، عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی، وهب بن عبدالله کلبى، ام وهب، عبد الرحمن الارحبی، عبد الله بن بشر الخثعمی، عبد الله بن یزید العبدی، عبید الله بن یزید العبدی، عبدالله بن بشر، عقبة بن سمعان، عمار بن ابى سلامه دالانى، عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی، عمرو بن ضبیعة الضبعی، عمرو بن عبد الله الجندعی، عمیر بن عبدالله مذحجی، قارب بن عبدالله دئلی، قاسط بن زهیر التغلبی، مقسط بن زهیر التغلبی، کردوس التغلبی، کنانة بن عتیق التغلبی، قعنب بن عمرو نمری بصری، مالک بن دودان، مالک بن عبد الله بن سریع الجابری، مسلم بن عوسجه، موقع بن ثمامة الاسدی، مُنجِح بن سَهم، نصر ابن ابی نیزر، واضح الرومی، یزید بن ثبیط العبدی)
پنج کودک به نام های علی اصغر علیه السلام (عبدالله) شیرخوار امام حسین(ع)، 'عبدالله بن حسن'، 'محمدبن ابی سعیدبن عقیل'، 'قاسم بن حسن' و 'عمرو بن جناده انصاری' در کربلا شهید شدند.
پنج نفر از شهدای کربلا به نام های 'انس بن حرث کاهلی'، 'حبیب بن مظاهر'، 'مسلم بن عوسجه'، 'هانی بن عروه' و' عبداللّه بن بقطر عمیری' از اصحاب رسول خدا (ص) بودند.
همچنین َدر رکاب سیدالشهدا (ع) 15 غلام شهید شدند که این افراد عبارت بودند از 'نصر' و 'سعد' از غلامان امام علی(ع)، 'منجح' غلام امام مجتبی(ع)، 'اسلم' و 'قارب' غلامان امام حسین(ع)، 'حرث' غلام حمزه، 'جون' غلام ابوذر غفاری، 'رافع' غلام مسلم ازدی، 'سعد' غلام عمر صیداوی، 'سالم' غلام بنی المدینه، 'سالم' غلام عبدی، 'شوذب' غلام شاکر، 'شیب' غلام حرث جابری، 'واضح' غلامِ حرث سلمانی.
بر این تعداد، 'سلمان' غلام امام حسین(ع)، که در 'بصره' به شهادت رسید نیز باید اضافه شود.
'سواربن منعم' و 'موقع بن ثمامه صیداوی' دو نفر از یاران امام حسین(ع) بودند که در روز عاشورا اسیر و شهید شدند.
چهار نفر از یاران امام حسین (ع) نیز در کربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسیدند که اینان 'سعد بن حرث' و برادرش 'ابوالحتوف'، 'سوید بن ابی مطاع' (که مجروح بود) و 'محمد بن ابی سعیدبن عقیل' بودند.
هفت نفر شامل علی اکبر(ع)، 'عبدالله بن حسین'، 'عمروبن جناده'، 'عبدالله بن یزید'، 'عبیدالله بن یزید'، 'مجمع بن عائذ' و 'عبدالرحمن بن مسعود' در حضور پدر خود شهید شدند.
کجایید ای شهیدان خدایی/ بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بینوایی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
یکدیگر را در مصیبت آن وجود مقدّس به این جملات تعزیت گوئید:
أَعْظَمَ اللّٰهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَجَعَلَنا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ.
خدا مزدهای ما را به خاطر سوگواریمان برای حسین (درود بر او باد) بزرگ گرداند و قرار دهد ما و شما را از خونخواهانش به همراه ولیاش امام مهدی از خاندان محمّد (درود بر ایشان باد).
«هزار مرتبه» قاتلان آن حضرت را لعنت کنید و بگوئید:
اَللّٰهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.
خداوندا بر قاتلان حسین (علیهالسلام) لعنت فرست.
این زیارت را بخوانید:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ مُوسىٰ كَلِيمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ عَيسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لِيِّ اللّٰهِ ،
سلام بر تو ای وارث آدم برگزیده خدا، سلام بر تو ای وارث نوح پیامبر خدا، سلام بر تو ای وارث ابراهیم دوست خدا، سلام بر تو ای وارث موسی همسخن خدا، سلام بر تو ای وارث عیسی روح خدا، سلام بر تو ای وارث محمّد محبوب خدا، سلام بر تو ای وارث علی امیرمؤمنان ولی خدا،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهِيدِ سِبْطِ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ وَابْنَ خِيَرَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثارَ اللّٰهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ؛
سلام بر تو ای وارث حسن شهید نواده رسول خدا، سلام بر تو ای فرزند رسول خدا، سلام بر تو ای فرزند بشارتدهنده و بیمدهنده و فرزند آقای جانشینان، سلام بر تو ای فرزند فاطمه بانوی بانوان جهانیان، سلام بر تو ای اباعبدالله، سلام بر تو ای برگزیده خدا و فرزند برگزیده خدا، سلام بر تو ای خون خدا و فرزند خون خدا، سلام بر تو ای تنهایی که انتقام خونت گرفته نشد؛
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْهادِى الزَّكِىُّ وَعَلَىٰ أَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنائِكَ، وَأَقامَتْ فَى جِوارِكَ، وَوَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِكَ، السَّلامُ عَلَيْكَ مِنِّى مَا بَقِيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِكَ الرَّزِيَّةُ، وَجَلَّ الْمُصابُ فِى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ وَفِى أَهْلِ السَّمَاواتِ أَجْمَعِينَ وَفِى سُكَّانِ الْأَرَضِينَ فَإِنَّا لِلّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَصَلَواتُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ وَتَحِيَّاتُهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آبائِكَ الطَّاهِرِينَ الطَّيِّبِينَ الْمُنْتَجَبِينَ وَعَلَىٰ ذَرارِيهِمُ الْهُداةِ الْمَهْدِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ وَعَلَيْهِمْ، وَعَلَىٰ رُوحِكَ وَعَلَىٰ أَرْواحِهِمْ، وَعَلَىٰ تُرْبَتِكَ وَعَلَىٰ تُرْبَتِهِمْ؛ اللّٰهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَةً وَرِضْواناً وَرَوْحاً وَرَيْحاناً .
سلام بر تو ای امام راهنما و پاک و بر ارواحی که به آستانت فرود آمدند و در جوارت اقامت گزیدند و همراه زائرانت وارد شدند، از من بر تو سلام تا زندهام و تا شبوروز برپاست، همانا عزای تو بزرگ است و سوگواری در میان مؤمنان و مسلمانان و در همگی اهل آسمانها و ساکنان زمین عظیم است، همه ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم، درودها و برکات و تحیات خدا بر تو و بر پدران پاک و پاکیزه و نجیبت و بر فرزندان راهنمای رهیافته آنان. سلام بر تو ای مولایم و بر ایشان و بر روح تو و روح آنان و بر خاکت و بر خاکشان؛ خدایا رحمت و خشنودی روح و ریحان بر آنان بیفکن،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا ابْنَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَيَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَيَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا شَهِيدُ، يَا ابْنَ أَبَاالشُّهَداءِ . اللّٰهُمَّ بَلِّغْهُ عَنِّى فى هٰذِهِ السَّاعَةِ وَفِى هٰذَا الْيَوْمِ وَفِى هٰذَا الْوَقْتِ وَفِى كُلِّ وَقْتٍ تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَسَلاماً، سَلامُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْعالَمِينَ وَعَلَى الْمُسْتَشْهَدِينَ مَعَكَ سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ؛
سلام بر تو ای مولایم ای اباعبدالله، ای فرزند خاتم انبیاء و ای فرزند آقای جانشینان و ای فرزند بانوی بانوان جهانیان، سلام بر تو ای شهید، ای فرزند شهید، ای برادر شهید، ای پدر شهیدان، خدایا از سوی من به حضرت او برسان، در این ساعت و در این روز و در این وقت و در همه وقت، تحیت بسیار و سلام، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو، ای فرزند آقای جهانیان و بر شهید شدگان با تو، سلامی پیوسته، به پیوستگی شب و روز؛
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَعَقِيلٍ، السَّلامُ عَلَىٰ كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَبَلِّغْهُمْ عَنَّى تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَسَلاماً .
سلام بر حسین فرزند علی شهید، سلام بر علی فرزند حسین شهید، سلام بر عبّاس فرزند امیرمؤمنان شهید، سلام بر شهیدان از فرزندان امیرمؤمنان، سلام بر شهیدان از فرزندان حسن، سلام بر شهیدان از فرزندان حسین، سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر و عقیل، سلام بر همه شهیدان همراه آنان از مؤمنان؛ خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و از سوی من درود بسیار و سلام فراوان به ایشان برسان،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَكَ الْعَزاءَ فَى وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَافاطِمَةُ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَكِ الْعَزاءَ فَى وَلَدِكِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَكَ الْعَزاءَ فِى وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ أَحْسَنَاللّٰهُ لَكَ الْعَزاءَ فَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، أَنَا ضَيْفُ اللّٰهِ وَضَيْفُكَ وَجارُ اللّٰهِ وَجارُكَ، وَ لِكُلِّ ضَيْفٍ وَجارٍ قِرىً وَقِراىَ فِى هٰذَا الْوَقْتِ أَنْ تَسْأَلَ اللّٰهَ سُبْحانَهُ وَتَعَالىٰ أَنْ يَرْزُقَنِى فَكَاكَ رَقَبَتِى مِنَ النَّارِ إِنَّهُ سَمِيعُ الدُّعاءِ قَرِيبٌ مُجِيبٌ.
سلام بر تو ای رسول خدا، خدا شکیباییات را در مصیبت فرزندت حسین نیکو گرداند، سلام بر تو ای فاطمه، خدا شکیباییات را در مصیبت فرزندت حسین نیکو گرداند، سلام بر تو ای امیرمؤمنان، خدا شکیباییات را در مصیبت فرزندت حسین نیکو گرداند، سلام بر تو ای ابا محمّد ای حسن مجتبی، خدا شکیباییات را در مصیبت برادرت حسین نیکو گرداند، ای مولای من ای اباعبدالله من مهمان خدا و مهمان تو و پناهنده به خدا و پناهنده به توأم، برای هر مهمان و پناهندهای پذیرایی هست، پذیرایی من در این وقت این است که از خدای منزّه برتر بخواهی که آزادی از آتش دوزخ را نصیبم کند، همانا او شنوای دعا و نزدیک و اجابتکننده است.
تلاوت هزار مرتبه سوره توحید، قرائت زیارت عاشورا با صد لعن و سلام و لعنت فرستادن بر قاتلان امام حسین(ع) از دیگر کارهایی است که در این روز سفارش شده است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روزِ عاشورا بود روزِ حسین - روزِ عاشورا بود روزِ حسین _ روز آن نورِ دو چشمِ عالَمین - روزِ عاشورا بود روزِ نماز _ روزِ اللّه اكبر و راز و نیاز - سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور عاشورای سال 1399 ادامه شعر را اینجا http://hedayat.blogfa.com/post/9814 بخوانید
الكافی عن عبد الملك : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام ...وأمّا یومُ عاشورا فَیومٌ اُصیبَ فِیهِ الحُسَینُ علیه السلام صَریعا بَینَ أصحابِهِ ، وأصحابُهُ صَرعى حَولَهُ عُراةً ، أفَصَومٌ یكونُ فی ذلِكَ الیومِ ؟! كَلّا ورَبِّ البَیتِ الحَرامِ . از عبد الملك : از امام صادق علیه السلام : «امّا روز عاشورا، روزى است كه مصیبت حسین علیه السلام و بر خاك افتادن او میان یارانش ، پیش آمد و یارانش نیز برهنه ، بر گِرد او بر زمین افتاده بودند . آیا در چنین روزى، روزه مى گیرند ؟ به پروردگار خانه حرام سوگند كه هرگز ، روا نیست !» . (الكافی : ج 4 ص 147 ح 7؛ دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن و حدیث: جلد 5، صفحه 436)
لو كانَ يَدْري يومُ عاشُوراءِ - ما كانَ يَجْرِي فيه مِنْ بَلاءِ - ما لاحَ فَجْرُه ولا اسْتَنارا...ولا أَضاءَتْ شَمسُه نَهارا ...عاشورا، روز دهم از ماه محرّم. اهمیت این روز برای شیعیان به دلیل واقعه عاشورای سال ۶۱ قمری است. امام حسین(ع) در روز عاشورا به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسید. شیعیان همهساله با آغاز ماه محرم به عزاداری میپردازند. مراسم عزاداری در بیشتر مناطق تا روزهای ۱۱ و ۱۲ محرم و در بعضی مناطق تا پایان ماه صفر ادامه مییابد. اوج این عزاداریها در روز عاشوراست. این روز در تقویم رسمی ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و هند، تعطیل است. عاشور، عاشورا و عاشوراء، بنا به قول مشهور علمای لغت، دهم محرم را گویند و آن روزی است که حسین بن علی(ع) شهید شد.
در روز عاشورا يكديگر را تعزيت گويند در مصيبت آن جناب و بگويند : أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ (عَلَيْهِ) السَّلاَمُ . بزرگ فرمايد خداى اجر و مزد ما را در سوگوارى و مصيبت ما بر حسين عليه السلام و بگرداند ما و شما را از خونخواهان او با ولى خود حضرت امام مهدى از آل محمد كه بر ايشان درود باد.
کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء : امام خمینی (ره) در 4 مهر 1358 در جمع هیئت فاطمیون تهران سخنانی را درباره معناى جمله «کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء» بیان کردند. ایشان فرمودند: این کلمه «کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا و کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلاء» یک کلمه بزرگى است که اشتباهى مىفهمند، آنها خیال مىکنند که یعنى هر روز باید گریه کرد! اما این محتوایش غیر از این است، کربلا چه کرد، ارض کربلا در روز عاشورا چه نقشى را بازى کرد، همه زمینها باید آنطور باشند، نقش کربلا این بود که سید الشهداء(ع) با چند نفر جمعیت و عدد معدود به کربلا آمدند و در مقابل ظلم یزید و در مقابل دولت جبار و در مقابل امپراطور زمان ایستادند، فداکارى کردند و کشته شدند، اما ظلم را قبول نکردند و یزید را شکست دادند، همه جا و همه روز باید اینطور باشد، همه روز باید ملت ما این معنا را داشته باشد که امروز روز عاشوراست و ما باید مقابل ظلم بایستیم، و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم، انحصار به یک زمین و به یک افراد نداشته است، قضیه کربلا منحصر به یک جمعیت هفتاد و چند نفرى و یک زمین کربلا نبوده است، همه زمینها باید این نقشه را اجرا کنند و همه روزها غفلت نکنند. (صحیفه امام، ج10، ص122) . همچنین رهبر معظم انقلاب در این رابطه میفرمایند: اینکه گفتند «کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء» به معنای این است که زمان میگذرد، اما حوادث جاری در زندگی بشر، حقایق آفرینش دست نخورده است، در هر دورهای انسانها نقشی دارند که اگر آن نقش را به درستی، در لحظه مناسب و در زمان خود ایفا کنند، همه چیز به سامان خواهد رسید، ملتها رشد خواهند کرد و انسانیت گسترده خواهد شد. (بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم دانشآموختگی دانشگاه امام حسین(ع) (88/1/26)
روز دهم از ماه محرّم. اهمیت این روز برای شیعیان به دلیل واقعه عاشورای سال ۶۱ قمری است. امام حسین(ع) در روز عاشورا به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسید. عاشورا روز شهادت حسین بن علی علیهماالسلام و یاران فداکار و با وفای آن حضرت و روز تجدید حزن اهل بیت علیهمالسلام و شیعیان است. از اینرو، گریه و برپاداشتن عزای سید الشهداء علیهالسلام و خودداری از خوراک و سایر لذتها در این روز مستحب و در روایات به آن سفارش شده است.[۱] [۲]
سپاه عمر سعد در عصر روز نهم محرم آماده جنگ شده بود،[۱] اما بنابر مهلتی که امام حسین(ع) خواست، جنگ به روز بعد یعنی روز عاشورا موکول شد.[۲] امام حسین(ع) پس از اقامه نماز صبح عاشورا به همراه یاران،[۳] صفوف نیروهای خود را که ۳۲ تن سواره و چهل تن پیاده بودند[۴] منظم کرد. امام حسین(ع) زُهَیر بن قَین را به فرماندهی جناح راست و حبیب بن مُظاهِر را بر جناح چپ سپاه گمارد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس(ع) سپرد.[۵] اصحاب، خیمهها را به دستور امام حسین(ع) در پشت سر خود قرار دادند[۶] و اطراف آن را که پیش از آن، خندق کنده و از هیزم و نی پر کرده بودند آتش زدند تا مانع تهاجم دشمن از پشت سر شوند.[۷] حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیهالسّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژهای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام میشوند؛[۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] . همچنین با بر پا ساختن خیمهها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن میشوند.[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] . [امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲]] . در آن سوی میدان نیز عمر بن سعد نماز صبح خود را به جای آورد و فرماندهان سپاهش را که بنا بر قول مشهور سی هزار نفر بودند[۸] معین کرد؛ او عَمرو بن حَجّاج زُبَیدی را در جناح راست، شمر بن ذی الجوشن را در جناح چپ، عُزْرَةِ بْن قَیس اَحْمَسی را برای سواران و شَبَث بن رِبعِی را برای پیادگان به فرماندهی گماشت.[۹] عمر سعد همچنین عبدالله بن زهیر اسدی را فرمانده شهریان کوفه، عبدالرحمن بن ابی سبره را فرمانده قبایل مذحج و بنی اسد، قیس بن اشعث بن قیس را فرمانده قبایل ربیعه و کنده، حر بن یزید ریاحی را بر قبایل بنی تمیم و هَمْدان امیر کرد و پرچم را نیز به دست غلام خود زوید (درید) سپرد[۱۰] و آماده نبرد با امام حسین(ع) و یارانش شد. وقتی چشم امام حسین(ع) به انبوه سپاه دشمن افتاد، دست به دعا بلند کرد و فرمود:خداوندا تویی تکیهگاهم در هر سختی، و امیدم در هر گرفتاری. چه بسیار غم که تاب از دل میبرد و برای زدودنش راهی نیست. چه غمهایی که در آن دوستان رهایمان میکنند و دشمن، شماتت میکند و من از سرِ رغبت به تو، و نه دیگران، شکایتش را نزد تو آوردهام و تو در آن، برایم گشایش قرار داده و آن را بر من هموار نمودی. پس تویی ولی هر نعمت و از آن توست همه خوبیها و تویی نهایت هر مقصودی.[۱۱] از همان صبح یا شاید کمی دیرتر، تنی چند از اصحاب، لابهلای خیمهها مراقب بودند تا کسی از دشمن نزدیک آنجا نشود و چند نفری از سپاه کوفه همانجا کشته شدند.[۱۲] امام حسین(ع) پیش از آغاز جنگ، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر از قاریان سرشناس کوفه جلوی امام حسین(ع) بود. امام(ع) به او گفت: «ای بُرَیر با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».[۱۳] بریر در برابر سپاه عمر بن سعد به موعظه آنان پرداخت.[۱۴] امام حسین(ع) پیش از آغاز جنگ، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر از قاریان سرشناس کوفه جلوی امام حسین(ع) بود. امام(ع) به او گفت: «ای بُرَیر با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».[۱۳] بریر در برابر سپاه عمر بن سعد به موعظه آنان پرداخت.[۱۴] در حین این سخنرانیها، شمر در میانه خطابه امام حسین(ع) فریاد زد از این سخنان چیزی نمیفهمد. او سخنان زهیر را هم با ناسزا پاسخ داد.[۱۷] سپاه عمر بن سعد آماده نبرد میشد که امام حسین(ع) به یاران خود فرمان داد هیزمها و نِیهای پشت اردوگاه را آتش زدند. در این حین شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی از سواران خود به اطراف خیمههای امام حسین(ع) آمد و از پشت به خیمهها نزدیک شد؛ اما چون چشمشان به خندق و آتش شعلهور آن افتاد شمر به امام حسین(ع) ناسزا گفت. مسلم بن عوسجه به شمر نزدیک بود و آمادگی خود را برای تیراندازی به شمر اعلام کرد؛ اما امام حسین(ع) مانع او شد و فرمود: «نمیخواهم آغازگر جنگ باشم».[۱۸] . وقتی امام حسین(ع) بانگ برآورد «آیا یاری دهندهای هست که به یاری من آید»، حر بن یزید ریاحی سخن امام را شنید و چون تصمیم کوفیان برای جنگ با آن حضرت را جدی دید، سپاه کوفه را ترک کرد و به اردوگاه امام حسین(ع) پیوست.[۱۹] نقل شده است حر از امام حسین(ع) خواست اجازه دهد قبل از همه یاران، به سپاه یزید حمله کند. امام حسین(ع) اجازه داد و حر چنین کرد و به شهادت رسید. در برخی از روایات تاریخی آمده است حر در میانه روز عاشورا به شهادت رسید.[۲۰] نبرد آنگاه آغاز شد که عمر سعد غلامش درید (ذوید) را صدا زد و گفت: «ای درید پرچم را پیش آور». پس درید پرچم را جلوتر آورد. سپس پسر سعد تیری به چله کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد و گفت: «نزد امیر گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم».[۲۱] به دنبال آن، یارانش شروع به تیراندازی کردند.[۲۲] در ابتدای جنگ روز عاشورا حملات به صورت گروهی انجام شد و طی اولین حملات عده زیادی از یاران امام حسین(ع) کشته شدند. این حمله به «حمله اُولی» معروف است و طبق بعضی روایات تاریخی تا پنجاه نفر از یاران امام حسین(ع) طی این حمله به شهادت رسیدند. بعد از آن، یاران امام حسین(ع) به صورت فردی یا دو نفری به مبارزه میرفتند.[۲۳] عَمرو بن حَجّاج با لشکریانش به سمت راست سپاه امام حسین(ع) حمله کرد. یاران آن حضرت(ع) مانع پیشروی آنان شدند. سواران لشکر عمرو بن حجاج که چنین دیدند عقبنشینی کردند به مواضع خود بازگشتند. در زمان بازگشت، یاران امام حسین(ع) آنان را هدف تیرهای خود قرار دادند و گروهی از آنان را کشتند یا زخمی کردند.[۲۴] پس از کشتهشدن تنی چند از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن، عمر بن سعد دستور داد تا کسی برای نبرد تن به تن به میدان نرود.[۲۵] عمرو بن حجاج بار دیگر با همراهانش از سمت فرات بر اصحاب امام حسین(ع) حمله کرد و ساعتی جنگیدند، با مقاومت سپاه امام حسین(ع)، پس از مدتی نبرد، عمرو بن حجاج و همراهانش بار دیگر مجبور به عقبنشینی شدند. در این نبرد، مسلم بن عوسجه اسدی به شهادت رسید.[۲۶] گفته شده نخستین تن از اصحاب امام حسین(ع) که به شهادت رسید، مسلم بن عوسجه بود.[۲۷] پس از پایان تیراندازی، یسار (غلام زیاد بن ابیه) و سالم (غلام عبیدالله بن زیاد) پیش آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خُضَیر از جای برخاستند تا به میدان بروند؛ اما امام حسین(ع) به آنان اجازه نداد و به عبدالله بن عُمَیر کَلبی اجازه داد. اندکی پس از حمله عَمرو بن حَجّاج، شمر بن ذی الجوشن نیز به همراه جناح راست سپاه عمر بن سعد، بر جناح چپ لشکر امام حسین(ع) حمله برد که او نیز با مقاومت شدید یاران امام حسین(ع) رو به رو شد.[۲۸] در میان فرماندهان سپاه کوفه، کمتر کسی مانند شمر بن ذی الجوشن به جنگ اشتیاق نشان میداد. او حتی از عزم قتل زنان و آتش زدن خیمه امام در حضور آن حضرت خودداری نکرد.[۲۹] پیش از ظهر روز عاشورا، دشمن هجومی همهجانبه را علیه سپاه امام حسین((ع) آغاز کرد. دفاع سوارهنظام سپاه امام حسین(ع) که تعدادشان از ۳۲ نفر فراتر نمیرفت، به گونهای بود که عُزْرَةِ بْن قَیْس، فرمانده سوارهنظام لشکر عمر بن سعد، مجبور شد مجدداً از عمر بن سعد کمک بطلبد.[۳۰] در پی این درخواست، عمر بن سعد حُصَین بن نُمَیر را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه پانصد تیرانداز، نزد عزرة بن قیس فرستاد. آنان چون به نزدیک سپاه امام حسین(ع) و یارانش رسیدند به تیرباران یاران امام پرداختند.[۳۱] . یاران امام حسین(ع) در دستههای سه و چهار نفره در میان خیمهها پخش شدند و به دفاع از خیمهها پرداختند. در گیر و دار این درگیریها، عمر سعد دستور به تخریب خیمههای امام حسین(ع) داد و سپاهیان کوفه به خیمهها حملهور شدند. در یکی از این حملات شمر با گروهی از یارانش از پشت، خود را به خیمههای امام حسین(ع) رساندند که زُهَیر بن قَین با ده نفر از یاران امام حسین(ع) آنان را از کنار خیمهها دور کردند.[۳۲] . جنگ تا ظهر با شدت ادامه یافت.[۳۳] در این مدت بسیاری از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند. در این حمله علاوه بر مسلم بن عوسجه، عبدالله بن عمیر کلبی (که در جناج چپ لشکر امام بود) نیز، به دست هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تیمی به شهادت رسید.[۳۴] عمرو بن خالد صیداوی، جابر بن حارث سلمانی، سعد غلام عمرو بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش عائذ بن مجمع هم در درگیری با دشمن همگی به شهادت رسیدند.[۳۵] تعداد دیگری از یاران امام(ع) که برخی از مورخان شمار آنان را بیش از پنجاه نفر برشمردهاند نیز در این مدت به شهادت رسیدند.[۳۶] . با رسیدن وقت نماز ظهر، اَبوثُمامه صائِدی وقت نماز را به امام حسین(ع) یادآوری کرد. امام حسین(ع) سر را بلند کرده، به آسمان نگاهی کرد و در حق او دعا کرد. سیدالشهدا گفت: «از آنها بخواهید برای ادای نماز ظهر به ما مهلت دهند».[۳۷] در این هنگام، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام حُصَین بن نُمَیر با فریاد گفت: نماز حسین پذیرفته نخواهد بود. حَبیب بن مُظاهِر از این سخن به خشم آمد و فریاد زد: «پنداشتهای که نماز از آل رسول(ص) قبول نمیشود، ولی از تو الاغ پذیرفته میشود؟» حصین و خویشان و اطرافیانش با شنیدن این سخن به سوی حبیب حملهور و با او درگیر شدند.[۳۸] بُدَیل بن صُریم و حصین بن تمیم حبیب را به شهادت رساندند.[۳۹] . امام حسین(ع) و یارانش برای اقامه نماز ظهر به پا خاستند. قرار بر این شد زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی برابر امام حسین(ع) و یاران بایستند و در برابر حملات احتمالی دشمن، از نمازگزاران محافظت نمایند. با شروع نماز،[۴۰] سپاه عمر سعد امام حسین(ع) و دیگر نمازگزاران را تیرباران کردند؛ اما زهیر و سعید، خود را سپر حملات دشمن کردند و تیرها به آنان برخورد کرد.[۴۱] پس از تمام شدن نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید.[۴۲] . زهیر بن قین، بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلال جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامی و... بعد از نماز ظهر، یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند.[۴۳] . پس از شهادت اصحاب امام حسین(ع)، خانوادهاش برای نبرد پیش آمدند. اولین کسی که از بنی هاشم به شهادت رسید علی بن حسین(ع)، علی اکبر بود.[۴۴] علی اکبر پس از کسب اجازه از امام حسین(ع)، به نبرد رفت و امام حسین(ع) در دعایی، او را از هر حیث، شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) دانست.[۴۵] . بعد از شهادت علی اکبر(ع)، دیگر برادران امام حسین(ع)، پیش از عباس بن علی(ع) به شهادت رسیدند.[۴۶] دیگر خاندان بنی هاشم نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند، از جمله عبدالله بن مسلم بن عقیل، عدی بن عبدالله بن جعفر طیار، قاسم بن حسن و برادرش ابوبکر و برادران ابوالفضل(ع)، یعنی عبدالله، عثمان و جعفر.[۴۷] اما ابوالفضل العباس(ع)، (پرچمدار سپاه و نیز حافظ خیمهها) که وظیفه آوردن آب با او بود، در نبرد با نگهبانان شریعه فرات به شهادت رسید».[۴۸] نقل شده، آخرین یار شهید امام حسین(ع)، سُوَید بن عمرو خَثْعَمی بود.[۴۹] . پس از شهادت تمامی یاران و بنی هاشم، ابا عبدالله(ع) به میدان رفت. در این هنگام، اهل بیت امام حسین(ع) بیتابی کردند. این بیتابی، امام حسین(ع) را آزدهخاطر کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فرمود: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که برای خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که برای خدا، ما را یاری دهد؟»[۵۰] جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام حسین(ع) رو به اجساد شهدا کرده با آنان گفت: «ای حبیب بن مظاهر، ای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای جنگاوران روزگارِ زار، چرا شما را ندا میدهم ولی کلامم را نمیشنوید و شما را فرا میخوانم ولی اجابتم نمیکنید؟ شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل رسولاند که بعد از شما یاوری ندارند. از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول الله(ص) دفاع کنید». با شنیدن صدای امام حسین(ع) ناله و شیون زنان بلند شد. نقل شده است در این هنگام امام سجّاد(ع) در حالی که به عصایی تکیه داده بود با شنیدن صدای پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل کند. امام حسین(ع) متوجه امام سجاد(ع) شد؛ پس ام کلثوم را مخاطب قرار داد: «او را بازگردان تا زمین از فرزندان محمد(ص) خالی نماند».[۵۱] . امام حسین(ع) به خیمه آمد و پس از توصیه به اهل بیتش به سکوت، با خواهران، زنان، فرزندان و کودکان خویش وداع کرد. پیراهنی برایش آوردند و امام حسین(ع) پیراهن را از چند جا پاره کرد تا از دستبرد سپاه کوفه مصون ماند و آن را زیر لباسها پوشید؛ اما همین لباس هم غارت شد.[۵۲] . امام حسین(ع) وقتی طفل شیر خوارش علی اصغر را دید که از تشنگی بیتاب است، او را روی دست گرفت و مقابل سپاهیان دشمن برد و گفت: «ای جماعت! اگر به من رحم نمیکنید پس به این کودک شیرخوار رحم کنید». حرملة بن کاهل اسدی از میان سپاه کوفه تیری بر گلوی کودک زد و او را در آغوش پدر به شهادت رساند.[۵۳] . با اینکه امام حسین(ع) بعد شهادت یاران و نزدیکانش تنها مانده بود، تا مدتی کسی برای رؤیارویی آن حضرت پا پیش نمینهاد. یک بار که امام حسین(ع) قصد نوشیدن آب کرد، به دهان آن حضرت تیری افکندند و گفتهاند چون اسب به سوی شریعه راند، راه را بر او بستند.[۵۴] امام حسین(ع) با اینکه تنها بود و زخمهای سنگینی بر سر و بدنش وارد شده بود، بیمهابا شمشیر میزد.[۵۵] حُمَید بن مسلم میگوید: «به خدا قسم هرگز مغلوب و شکست خوردهای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، امّا این چنین استوار و پردل و جسور مانده باشد. پیادگان، از هر سو بر او یورش میبردند و او هم بر آنان، یورش میبرد، پس آنان از راست و چپش میگریختند، آنگونه که گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند».[۵۶] سید بن طاووس نیز نقل کرده چون امام حسین(ع) بر صفوف دشمنان حمله میبرد، سی هزار نیروی دشمن به یکباره عقب مینشستند و همانند ملخ پراکنده میشدند.[۵۷] . بعد از مدتی مبارزه، امام حسین(ع) به سوی حرم آمد و زنان حرم را به صبر دعوت کرد.[۵۸] سپس با یکایک زنان حرم خداحافظی کردند[۵۹] و بعد بر بالین امام سجّاد(ع) حاضر شد.[۶۰] هنگامی که امام(ع) مشغول وداع با اهل حرم بود به دستور عمر بن سعد، سپاه کوفه به خیام او حمله ور شدند و او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ به گونهای که برخی تیرها چادرها را درید و موجبات وحشت اهل حرم را فراهم آورد.[۶۱]
امام(ع) در روز عاشورا جایی نزدیک به خیمهها را برای خود معین کرده بود و از آن مکان به دشمن حمله میکرد و پس از حمله به همانجا باز میگشت و با صدای بلند [که همه اهل حرم بشنوند] میگفت: «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» تا اهل حرم به صدای او دلگرم باشند و نترسند.[۶۲] پس از چند بار حمله و بازگشت، شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند از سپاه کوفه، میان او و خیمه هایش جدایی انداخت. حسین بن علی(ع) چون چنین دید فریاد زد: وای بر شما اگر دین ندارید و از روز معاد نمیهراسید لااقل در دنیایتان آزاده باشید.[۶۳] . [به یادماندنیترین فراز، همان سخنان امام (علیهالسّلام) است که از گودال قتلگاه برخاست و تا به امروز در گوش جهانیان طنینانداز است. آری! بعد از آن که امام (علیهالسّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد از هر سو امام (علیهالسّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمهها فاصله ایجاد کردند و خیمههای بانوان در معرض خطر قرار گرفت. در این هنگام بود که ندای جاوید امام (علیهالسّلام) به گوش رسید: «و یحکم یا شیعة آل ابیسفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما! ای رهپویان آل ابیسفیان! اگر دین ندارید و از روز حساب نمیترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیلهای...)، خود بنگرید، چون شما عرب هستید.» در این لحظه شمر ندا برآورد که ای فرزند فاطمه! چه میگویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ میگویم من با شما میجنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زندهام، عصیانگری خود را از حرم من باز دارید.»[۸۳] [۸۴] [۸۵] [۸۶] [۸۷] [۸۸] [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] ] . امام حسین (علیهالسّلام) شجاعانه میجنگید و مواظب تیراندازان بود و پیوسته و در هر فرصت به سپاه دشمن حمله میکرد، در حالی که میگفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک میکنید؟ پس از من هرگز بندهای از بندگان خدا را نمیکشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونهای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.[۱۳۳] [۱۳۴] [۱۳۵] حمید بن مسلم میگوید: «فوالله ما رایت مکثوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیهالسّلام) اذا کانت الرجالة لتشد علیها بسیفه فیکشفهم عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا اشتدّ علیها الذئب؛ به خدا، هرگز شکست خوردهای را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیدهام. به خدا، چه پیش از حسین و چه پس از او مانندش را ندیدهام. پیادگان همانند گله بزی که شیری به آنان حمله میکند، از راست و چپش میگریختند.»[۱۳۶] [۱۳۷] [۱۳۸] [۱۳۹] [۱۴۰] [۱۴۱] امام (علیهالسّلام) به سپاه دشمن که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش میبرد و آنان همانند ملخهای پراکنده شده، از برابر وی فرار میکردند و سپس حضرت به جای نخست خود بر میگشت و میفرمود: «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.»[۱۴۲] [۱۴۳] [۱۴۴] . امام (علیهالسّلام) پیوسته میجنگید تا تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزهداران و تیراندازان به او حمله کردند.[۱۴۵] شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.[۱۴۶] [۱۴۷] [۱۴۸] . عمر سعد به حسین (علیهالسّلام) نزدیک شد. در این هنگام حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از خیمهگاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «وای بر تو ای عمر؟ آیا ابا عبدالله (علیهالسّلام) را میکشند و تو نگاه میکنی؟» عمر پاسخ زینب (سلاماللهعلیها) را نگفت. پس زینب (سلاماللهعلیها) خطاب به لشکر عمر بن سعد فریاد زد: «وای بر شما؛ آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام اشک از چشمان پسر سعد بر گونهها و ریشهای او جاری شد و از زینب (سلاماللهعلیها) روی برگرداند.[۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] [۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] . امام حسین (علیهالسّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانیاش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.[۱۵۵] [۱۵۶] دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، اینگونه خونآلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.[۱۵۷] . نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیهالسّلام) رفت، زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربهای زد.[۱۵۸] [۱۵۹] [۱۶۰] عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.[۱۶۱] [۱۶۲] صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخمها و ضربتها امام حسین (علیهالسّلام) از اسب بر زمین افتاد. در این هنگام شمر در میان سپاهیانش ندا داد. چرا ایستادهاید؟ در بارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است. به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. پیادگان تحت امر شمر، امام حسین(ع) را احاطه کردند؛ ولی همچنان پیش نمیآمدند و شمر آنان را به حمله تشویق میکرد.[۶۴] شمر بن ذی الجوشن به تیراندازان دستور داد امام حسین(ع) را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام حسین(ع) پر از تیر شده بود.[۶۵] امام حسین(ع) عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۶۶] جراحات وارد و خستگی ناشی از جنگ، امام حسین(ع) را به شدت کمتوان کرده بود از این رو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانیاش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که خواست با لبه پیراهن، خون از صورتش پاک کند، تیر سهشعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۶۷] مالک بن نُسَیر با شمشیر، ضربهای بر سرِ امام حسین(ع) زد که بند کلاهخود امام(ع) پاره شد.[۶۸] زرعة بن شریک تمیمی ضربهای به شانه چپ امام حسین(ع) و سَنان بن اَنَس هم تیری به گلوی امام زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزهاش بر پهلوی امام زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۶۹] . شمر بن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد که ابوالجنوب عبدالرحمن بن زیاد، قشعم بن عمرو بن یزید هردوان جعفی، صالح بن وهب یزنی، سنان بن انس نخعی و خولی بن یزید اصبحی از جمله آنان بودند به سوی امام حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار امام تشویق میکرد؛[۷۰] اما کسی نمیپذیرفت. او به خولی بن یزید دستور داد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد، دستش لرزید و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۷۱] و به نقلی سنان بن انس[۷۲] از اسب پیاده شد و سر امام(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۷۳] . در زیارت ناحیه مقدسه میخوانیم: «هنگامی که بانوان حرم اسب تو را بدون سوار و با زین واژگون و یال پر از خون مشاهده کردند، از خیمهها بیرون آمدند در حالی که ... بر صورت خود سیلی میزدند و نقاب از چهرهها میافکندند و به صدای بلند شیون میکردند و به سوی قتلگاه میشتافتند. در همان حال، شمر ملعون بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا میکرد.»[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] [۱۶۸] . بر بدن حسین بن علی(ع)، هنگام شهادت، آثار ۳۳ ضربه شمشیر و ۳۴ زخم نیزه بود[۷۴] و پس از شهادتاش، جامه و لوازم او را غارت و او را برهنه رها کردند. هنگامی که امام حسین(ع) در محاصره سپاه کوفه واپسین لحظات عمر را سپری میکرد، یکی از کودکان حرم به نام عبدالله بن حسن با مشاهده این واقعه و با وجود ممانعت زینب(س)، خیمهگاه را ترک کرد و شتابان به سوی عمویش امام حسین(ع) حرکت کرد. وقتی بحر(ابجر) بن کعب-و به نقلی حرملة بن کاهل اسدی- با شمشیر به امام حسین(ع) حملهور شد، عبدالله دستش را سپر کرد و ضربه شمشیر دست او را قطع کرد.[۷۵] . پس از شهادت امام حسین(ع)، سپاه دشمن به خیمهها هجوم آورد و اسب و شتر و اثاث و جامهها و زینتهای زنان را به غنیمت گرفتند. آنان در این کار بر یکدیگر سبقت میگرفتند.[۷۶] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) همراه گروهی از سپاهیان وارد خیمهگاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این کار اعتراض کردند.[۷۷] عمر سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۷۸] . عمر بن سعد در همان روز سر امام حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که ۷۲ سر بود با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عَمرو بن حَجّاج روانه کوفه کرد.[۷۹] . به دستور عمر سعد و در اجرای فرمان ابن زیاد، ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه از جمله اِسحاق بن حَیوَه و اَخنَس بن مَرثَد، با اسبانشان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند.[۸۰] . سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمهها بیرون کردند و خیمهها را آتشزدند.[۸۱] در این هنگام زنان فریاد میزدند و چون چشمشان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.[۸۲] عمر بن سعد که سر امام حسین(ع) و یاران و خاندان آن حضرت را نزد ابن زیاد فرستاده بود،[۸۳] خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین(ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.[۸۴] نقل کردهاند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب(س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند.[۸۵]
در ظهر عاشورا و در لحظه وداع، هنگامی که جز سه یا چهار تن از اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) باقی نماند، امام حسین (علیهالسّلام) شلواری یمنی غیر از لباسی که به تن داشت طلب کردند و فرمودند: «اِئْتُونی بِثَوْب لا یُرْغَبُ فیهِ، اَلْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اُجَرَّدُ، فَاِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ؛ برایم جامه کهنهای بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا میدانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.»[۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷] شلوار تنگ و کوتاهی آوردند ولی امام (علیهالسّلام) آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ اَهْلِ الذِّمَّهِ؛ این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.»[۹۸] لباس بلندتری آوردند. امام (علیهالسّلام) جایجایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید.[۹۹] [۱۰۰] [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶] [۱۰۷] [۱۰۸] ولی پس از شهادت امام، دشمنان ناجوانمرد و پست آن را نیز از بدنش بیرون آوردند.[۱۰۹] [۱۱۰]
شعر-امروزعاشورابود - روضه شب و روز دهم - روز عاشورا (وقایع) - روز عاشورا (وقایع) - ويکی شيعه - روز عاشورا - دانشنامهی اسلامی - روز عاشورا - ويکی شيعه - کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا - کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا - آداب و اعمال مخصوص روز عاشورا + صوت - تحریفات عاشورا - ویکی فقه
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مقتل خوانی شهادت امام حسین عصر عاشورا
صبح روز عاشورا جنگ آغاز شد و تا ظهر بسیاری از یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند.[۱۸۶] در طی جنگ حر بن یزید، از فرماندهان سپاه کوفه، به امام حسین پیوست.[۱۸۷] پس از کشته شدن یاران، خویشان امام به میدان رفتند که اولین آنان، علی اکبر بود[۱۸۸] و آنان نیز یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. سپس خود حسین بن علی(ع) به میدان رفت و عصرگاه روز دهم محرم به شهادت رسید و شمر بن ذیالجوشن[۱۸۹] و به نقلی سنان بن انس[۱۹۰] سر او را جدا کرد. سر حسین بن علی همان روز برای ابن زیاد فرستاده شد.[۱۹۱]
پیادگان تحت امر شمر بن ذی الجوشن، حسین(ع) را احاطه کردند ولی همچنان پیش نمیآمدند و شمر آنها را به حمله تشویق میکرد.[۱۵۳] شمر به تیراندازان دستور داد امام را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام پر از تیر شده بود.[۱۵۴] حسین(ع)، عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۱۵۵] جراحات وارده و خستگی ناشی از جنگ، حسین(ع) را به شدت کم توان کرده بود از این رو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانیاش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که امام خواست با لبه پیراهن، خون از صورتش پاک کند تیر سهشعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۱۵۶] مالک بن نُسَیر، با شمشیر، چنان ضربتی بر سرِ حسین(ع) زد که بند کلاهخود امام، پاره شد.[۱۵۷] و مردی به نام زرعة بن شریک تمیمی نیز ضربتی سخت به شانه چپ امام زد. سنان بن انس هم تیری به گلوی او زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزه بر پهلوی حسین(ع) زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۱۵۸]
شمربن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد از جمله سنان بن انس نخعی و خولی بن یزید اصبحی، به سوی حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار حسین(ع) تشویق کرد[۱۵۹] اما کسی نمیپذیرفت. او به خولی بن یزید دستور داد تا سر حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد دستش لرزید و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۱۶۰] و به نقلی سنان بن انس[۱۶۱] از اسب پیاده شد و سر حسین(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۱۶۲]
پس از آنکه سنان سر امام را به خولی داد. سپاهیان عمر سعد هر چه را که حضرت به تن داشت، غارت کردند. قیس بن اشعث و بحر بن کعب، (لباس)[۱۶۳]، اسود بن خالد اودی (نعلین)، جمیع بن خلق اودی (شمشیر)، اخنس بن مرثد (عمامه)، بجدل بن سلیم (انگشتر) و عمر بن سعد، (زره)[۱۶۴] آن حضرت را ربودند.
سپس، سپاه دشمن به خیمهها هجوم بردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند. آنان در این امر بر یکدیگر سبقت میرفتند.[۱۶۵] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع)همراه گروهی از سپاهیان، وارد خیمهگاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این امر اعتراض کردند.[۱۶۶] عمر بن سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۱۶۷]
عمر سعد در اجرای فرمان ابن زیاد دستور داد چند اسب سوار بر بدن حسین(ع) بتازند ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه، با اسبانشان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند.[۱۹۲] .[۱۶۸] .
در مقتل ابی مخنف درباره نحوه شهادت و وداع امام حسین(ع) آمده است: پس حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ندا کرد که اى امّ کلثوم و اى زینب، اى سکینه، اى رقیه و ای عاتکه و ای صفیه از من بر شما سلام. به زودی فحایع و مصائبی به شما می رسد پس ام کلثوم با ناله و زاری فرمود: ای بردار گویا تسلیم مرگ شدی. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: ای خواهرم چگونه تن به مرگ ندهد کسى که یاور و معینى ندارد. عرض کرد: پس ما را به حرم جدّمان باز گردان. حضرت (علیه السّلام) در جواب بدین مثل تمثّل جست: هیهات لو ترک القطا لنام: اگر صیّاد از مرغ قطا دست بر مى داشت آن حیوان در آشیانه خود آسوده مى خفت. (کنایه از آن که این لشکر دست از من بر نمىدارند، و نمىگذارند که شما را به جایى برم)، سکینه به شیون و گریه صدا بلند کرد. و حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را بر سینه شریف خویش فشرد و بوسید و اشک او را با آستینش پاک کرد و فرمود: سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی - منک البکاء إذا الحمام دهانی - لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة - ما دام منّی الرّوح فی جثمانی - فإذا قتلت فأنت أولى بالّذی - تأتینه یا خیرة النّسوان . در جلاء العیون درباره وداع امام با اهل حرم آمده است: «و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و دختران و خواهران را در بر کشید و هر یک را به ثوابهاى حق تعالى تسلّى بخشید و صداى شیون از خیمه هاى حرم بلند گردید و صداى الوداع الوداع و ناله الفراق الفراق از زمین به آسمان مى رسید، پس سکینه دختر آن حضرت مقنعه از سر کشید و گفت: اى پدر بزرگوار تن به مرگ در داده اى و ما را به که مىگذارى، آن امام مظلوم گریست و فرمود: اى نور دیده من هر که یاورى ندارد یقین مرگ را بر خود قرار مىدهد، اى دختر یاور همه کس خداست و رحمت خدا در دنیا و عقبى از شما جدا نخواهد شد، صبر کنید بر قضاى خدا و شکیبایى ورزید که به زودى دنیاى فانى منقضى مى گردد، و نعیم ابدى آخرت زوال ندارد. پس حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) را طلب نمود و اسرار امامت و خلافت را به او سپرد و او را خلیفه و جانشین خود گردانید و او را وصیّتها نمود. چون حضرت از شهادت خود خبر داشت، پیش از توجّه عراق کتابها و سایر ودایع انبیا و اوصیا را به امّ سلمه زوجه حضرت رسالت (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) سپرد که چون حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) از کربلا بر گردد، به او تسلیم نماید. چون حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) بیمار بود، وصیّتنامه را به فاطمه دختر خود سپرد که به آن حضرت برساند.» . حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) بر اسب خود سوار شد و در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب بدیشان فرمود: یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ قُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ فَأَتَیْنَاکُمْ مُوجِفِینَ فَشَحَذْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً کَانَ فِی أَیْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ لِأَعْدَائِکُمْ مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا تَرَکْتُمُونَا وَ السَّیْفُ مَشِیمٌ وَ الْجَأْشُ طَامُنٌ وَ الرَّأْیُ لَمَّا یُسْتَحْصَدْ لَکِنَّکُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَیْعَتِنَا کَسَرَعِ الدَّبَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً وَ فَتْکاً لِطَوَاغِیتِ الْأُمَّةِ وَ بَقِیَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ ثُمَّ أَنْتُمْ تَتَخَاذَلُونَ عَنَّا وَ تَقْتُلُونَنَا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. قَالَ ثُمَّ أَنْشَأَ: کَفَــرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِــبُوا . الْأَبْیَاتَ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ قَالَ : أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الْخَیْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ - الْأَبْیَاتَ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَیْمَنَةِ وَ قَالَ : الْمَـوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ - وَ الْعَـــارُ أَوْلَى مِــنْ دُخُــولِ النَّارِ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَیْسَرَةِ وَ قَالَ: أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ - أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی - آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی - أَمْضِی عَلَى دِینِ النَّبِیِ. در ینابع الموده درباره سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با آن قوم کافر چنین آمده است: «ثمّ دنا من القوم و قال: یا ویلکم! أتقتلونی على سنّة بدّلتها؟ أم على شریعة غیّرتها؟ أم على جرم فعلته؟ أم على حقّ ترکته؟ فقالوا له: إنّا نقتلک بغضا لأبیک.» . در کتاب دمعه الساکبه چنین آمده است: «آن حضرت در برابر آن قوم رفت و فرمود: « واى بر شما، به چه دلیل قصد کشتن مرا دارید آیا مرا می کشید به خاطر دگرگون کردن سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟ یا به دلیل اینکه شریعتی را تغییر دادم یا به خاطر جرمی که مرتکب شدم یا به خاطر حقی که پایمال نمودم؟ به حضرت گفتند: ما با تو می جنگیم به خاطر بغض با پدرت. بغض پدرت در دل ما است می جنگیم، به خاطر رفتارش با پدران ما در جنگ بدر و حنین. هنگامی که حضرت این سخنان را شنید گریه شدیدی نمود، آنگاه به سمت چپ و راست خود نگاهی کرد و هیچ یک از انصار و یاران خود را ندید همه به روی خاک افتاده شهید شده بودند. سپس دست از جان شسته به لشگریان حمله نمود (روحی و روح العالمین له الفداء) آنگاه حمله شدیدی به دشمنان کرد و آنها را متفرق ساخت در حمله اش هزار و پانصد سوار را از پای درآورد.» در برخی از مقاتل در اینجا از شهادت پسر کوچکی سخن گفته اند که از خیمه بیرون دوید و به شهادت رسید: «ابو الهذیل سکونى گوید: به روزگار خالد بن عبد الله، هانى بن ثبیت حضرمى را دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود، پیرى فرتوت بود از او شنیدم که مى گفت: «از جمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند.» مى گفت: «به خدا من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى سوار بر اسب بودیم. سواران جولان مى دادند و پس مى رفتند در این وقت پسرى از خاندان حسین از خیمه ها برون شد و چوبى به دست داشت، تنبان و پیراهن داشت وحشت زده بود و از راست و چپ مى نگریست، گویى دو مروارید را بر دو گوش وى مى بینم که وقتى به یکسو مى نگریست در حرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید. سکونى گوید: قاتل پسر همان هانى بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن مىکرد.» . در مقاتل الطالبین نیز همین واقعه نقل شده است: قال المدائنیّ فحدّثنی مخلد بن حمزة بن بیض و حباب بن موسى عن حمزة بن بیض قال: حدّثنی هانئ بن ثبیت القایضیّ زمن خالد قال قال: کنت ممّن شهد الحسین فإنّی لواقف على خیول إذ خرج غلام من آل الحسین مذعورا، یلتفت یمینا و شمالا فأقبل رجل منّا یرکض حتّى دنا منه، فمال عن فرسه فضربه فقتله. در الکامل نیز این واقعه چنین نقل شده است: نوجوانى (یا کودکى) با وحشت از خیمه خارج شد مردى بر او حمله کرد. گفته شده آن مرد هانى بن ثبیت حضرمى بود. او را کشت. «در منتخب آمده امام حسین (علیه السلام) برابر عمر بن سعد (لعنه الله) آمد به او فرمود: تو را در سه کار مخیر می کنم، آن ملعون گفت: آن سه کار چیست؟ حضرت فرمود: مرا رها کن تا به مدینه و حرم جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) باز گردم. آن ملعون گفت: در این مورد راهی نیست و نمی توانم این کار را بکنم. حضرت فرمود: جرعه ای آب به من بنوشان جگرم از تشنگی بسیار خشکیده است، باز آن ملعون گفت: در این مورد نیز راهی ندارم. حضرت فرمود: پس اگر ناچار به کشتن من هستی لشکریانت را یک نفر، یک نفر به سوی من بفرست عمر بن سعد (لعنه الله) گفت: این خواسته را قبول می کنم. در بحار آمده سپس عمر سعد لشگریانش را برای مبارزه با امام فراخواند هر شخصیت و بزرگ و شجاعی برای مبارزه با حضرت می رفت کشته می شد، تا اینکه افراد زیادی از دشمن به دست حضرت کشته شدند.» . «راوى گوید: آنگاه حسین (علیه السّلام) دشمن را به مبارزه فرا خواند، و هماره هر کس که به مبارزت با حضرتش قدم پیش مى نهاد به دست او راهى جهنّم مى گردید تا آن جا که کشتار عظیمى بنمود و در همان حال مى فرمود: القتل أولى من رکوب العار - و العار أولى من دخول النّار . شهادت از پذیرش ننگ اولى، و ننگ از ورود در آتش اولى است یکى از راویان گوید: به خدا سوگند ندیدم مردى را که فرزندان و اهل بیت ویارانش کشته شده باشند، بار این همه دردها و رنجها را به دوش کشیده مع الوصف اینگونه دلیرانه در صحنه نبرد ابراز شجاعت و رشادت کند تا آن جا که دشمن هم پشت هم به صورت گروهى به جنابش یورش برده حضرت با شمشیرش به آنان حمله ور شده دشمنان چون گلّه بز در برخورد با گرگ مى گریختند، حضرت گاه به صفوف فشرده سى هزار نفرى دشمن حمله مى کرد و آنان را به هزیمت مى برد و دشمن چون ملخ پراکنده مى شدند و امام به مکانش بازگشته مى فرمود: «و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم» . عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت: واى بر شما، آیا می دانید با چه کسى مقاتله می کنید؟ هذا ابن الانزع البطین، این بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطین (یعنى حضرت امیر المؤمنین على بن ابى طالب) است. این بزرگ مرد پسر کشنده عرب می باشد. پس باید از هر طرف بر او حمله کنید. تیراندازان که تعداد آنان چهار هزار نفر بود آن امام مظلوم را هدف تیر قرار دادند تا اینکه بین او و بین خیمه هایش جدائى انداختند. «امام بر آنان بانگ زد و فرمود: واى بر شما، اى دنباله روان آل ابى سفیان، اگر برایتان دین نبوده و از معاد و قیامت پروایى ندارید، پس در این دنیا آزاده باشید و اگر آنچنان گمان دارید که عرب هستید به احساب و نژادتان باز گردید. شمر گفت که اى فرزند فاطمه چه مى گویى؟ فرمود: «سخنم این است که من با شما مى جنگم و شما با من و بر زنان گناهى نیست، پس این سرکشان و طاغیان و نادانان را از تعرّض به حرم من تا من زنده هستم باز دارید. شمر گفت: این حقّ تو است. دشمنان به امام (علیه السّلام) حمله نمودند، حضرت حملات خود را از سر گرفت و به دنبال دست یافتن به آب بود تا آن که هفتاد و دو جراحت یافت.» . در برخی از مقتلها نقل شده است که هم حضرت ابوالفضل العباس و هم حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شط رسیدند و این نشان دلاوری و جنگاوری این دو فرزند حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) می باشد که اگر چه لشکری در پیش روی آنان بود اما توانستند به شط برسند اما به هر نحوی که بود لشکر دشمن از برداشتن آب یا حمل آن به خیمه ها ممانعت نمودند. «جابر جعفى گوید: حسین تشنه بود و تشنگى وى سخت شد نزدیک آمد که آب بنوشد، حصین بن تمیم تیرى سوى وى انداخت که به دهانش خورد، خون از دهان خویش مى گرفت و به هوا مى افکند، آنگاه حمد خدا کرد و ثناى او کرد سپس دو دست خویش را فراهم کرد و گفت: «خدایا شمارشان را کم کن و به پراکندگى جانشان را بگیر و یکی از آنان را در زمین به جاى مگذار.» قاسم بن اصبغ بن نباته به نقل از کسى که هنگام کشته شدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) حضور داشت گوید: وقتى اردوگاه حسین به تصرف دشمن در آمد از روى بند روان شد و آهنگ فرات داشت وی گوید یکى از بنى ابان بن دارم فریاد زد: واى بر شما، میان وى و آب حایل شوید که شیعیانش بدو نرسند. گوید: اسب خویش را برد و کسان از پى او برفتند، تا میان حسین و فرات حایل شدند، حسین گفت: «خدایا تشنه اش بدار.» مرد ابانى تیرى بزد و آن به چانه حسین اصابت کرد. گوید: حسین تیر را بیرون کشید و دو دست خویش را بگشود که از خون پر شد آنگاه گفت: «خدایا از آنچه با پسر دختر پیمبر تو مى کنند به تو شکایت مى آورم.» گوید: به خدا چیزى نگذشت که خدا تشنگى را بر آن مرد مسلط کرد و چنان شد که هرگز سیراب نمى شد. قاسم بن اصبغ گوید: از جمله کسانى بودم که براى تسکین وى مى کوشیدم آب را براى وى خنک مى کردم و شکر در آن بود، کاسه هاى بزرگ پر از شیر بود و کوزه ها پر آب بود و او مى گفت: «واى شما، آبم دهید که تشنگیم کشت.» کوزه یا کاسه اى را به او مىدادند که براى سیراب کردن اهل خانه بس بود، آب را مى نوشید و چون از دهان خویش برمى داشت لحظه اى، دراز مى کشید آنگاه مى گفت: «واى شما آبم دهید که تشنگیم کشت.» گوید: چیزى نگذشت که شکمش چون شکم شتر بشکافت.» . این واقعه در تاریخ الکامل نیز چنین آمده است: «تشنگى حسین شدت یافت ناگزیر قصد رود فرات کرد که آب بنوشد. حصین بن نمیر او را هدف تیر قرار داد. تیر به دهانش اصابت کرد. او خون را از دهان خود با کف دست گرفت و حواله آسمان کرد. خداوند را حمد و ثنا کرد و گفت: خداوندا من نزد تو شکایت می کنم از آنچه نسبت به فرزند دختر پیغمبر تو مرتکب شده اند. خداوندا آنها را یک یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یک تن از آنها باقى مگذار. نیز نقل شده کسى که او را هدف قرار داد مردى از بنى ابان بنى دارم بود. آن مرد اندکى زیست و بعد مبتلا به عطش شد. آب را براى او سرد می کردند و با شکر می آمیختند و پیاپى می دادند. همچنین کوزه هاى دوغ خنک آماده کرده به او می دادند و رفع تشنگى از او نمى شد. او فریاد می زد: مرا آب دهید. یک کوزه آب به او می دادند می نوشید و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه می شد و فریاد می زد آبم دهید که تشنگی مرا کشت پس از اندک مدتى شکم او ترکید و مانند شکم شتر دریده شد.» . در انساب الاشراف نیز آمده است:«نقل شده است حسین بن علی (علیه السّلام) تشنه شد نزدیک آب رفت تا آب بنوشد پس حصین بن تمیم تیری پرتاب کرد که به دهان مبارک ایشان برخورد کرد و حضرت خون را از دهانش گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمودند: خداوندا آنها را یک یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یک تن از آنها باقى مگذار. » . در برخی از نقلها نیز از اصابت تیر بر پیشانی حضرت امام حسین (علیه السّلام) در اینجا سخن گفته اند. در نقلی هم از اصابت تیر به پای حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) سخن رفته است: «وقتی حضرت امام حسین (علیه السلام) خواست جرعه ای از آب بنوشد حصین بن نمیر (لعنه الله) تیری به سمت حضرت پرتاب کرد آن تیر به ران پای حضرت اصابت نمود حضرت تیر را از پایش درآورد و خون پایش را در کف دست جمع کرد و به آسمان پاشید و فرمود: خداوندا به تو شکایت می کنم از مردمی که خون مرا می ریزند و از نوشیدن آب مرا منع می نمایند سپس حضرت خواست برای بار دوم آب بنوشد. پس عمر بن سعد (لعنه الله) ندا داد: به حق بیعت یزید بن معاویه بر شما اگر حسین آب بنوشد همه شما را نابود می کند. آنگاه خولی بن یزید اصبحی (لعنه الله) فریاد زد: ای حسین به خیام حرم خود باز گرد که در آتش می سوزند و تو زنده هستی. پس آب از دست امام ریخت و حضرت به سوی خیمه ها بازگشت و دید خیمه ها سالم هستند. در برخی از مقتلها درباره تیراندازی بر دهان حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) طوری سخن رفته است که گویا حضرت در خواست آب نموده و در حالی که قدحی آب می نوشیدند بر دهان مبارک ایشان تیر زدند. و عطش الحسین، فدعا بقدح من ماء. فلما وضعه فی فیه رماه الحصین بن نمیر بسهم، فدخل فمه، و حال بینه و بین شرب الماء، فوضع القدح من یده و لما راى القوم قد أحجموا عنه قام یتمشى على المسناه نحو الفرات، فحالوا بینه و بین الماء، فانصرف الى موضعه الذى کان فیه. حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخت تشنه بود. قدح آبى خواست و چون آن را به دهان خود نزدیک ساخت، حصین بن نمیر تیرى بر آن حضرت زد که به دهانش خورد و مانع از آشامیدن شد و امام (علیه السّلام) قدح را رها فرمود. حسین (علیه السّلام) چون دید قوم از نزدیک شدن به او خوددارى مى کنند، برخاست و پیاده به سوى فرات حرکت فرمود که میان او و آب مانع شدند و به جاى نخست خود برگشت. در نقلهای محدودی از دادن قدحی آب به حضرت امام حسین (علیه السّلام) توسط دشمن خبر داده اند. اما مکالماتی که نقل شده است منع آب از آن حضرت را قویتر می نمایاند. با توجه به شجاعت امام و دستور جنگ گروهی با حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) و گزارشات و نقلهایی که در ذیل ذکر می شود. «ابو الفرج می گوید: امام حسین (علیه السلام) طلب آب می کرد و شمر به آن حضرت می گفت: به خدا قسم وارد شریعه نخواهى شد تا اینکه داخل جهنم شوى. مرد دیگرى به آن امام مظلوم گفت: یا حسین آیا نمى بینى که آب فرات نظیر شکم ماهیها می درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهى چشید تا از عطش بمیرى. امام (علیه السلام) فرمود: بار خدایا، این مرد را به وسیله عطش بمیران. راوى می گوید: به خدا قسم آن مرد همچنان می گفت: مرا آّب دهید، مرا آّب دهید. آب می آوردند، او به قدرى مى آشامید تا آب از دهانش خارج می شد. باز هم می گفت: مرا آّب دهید، عطش مرا کشت. وى در همین حال بود تا اینکه به درک اسفل رفت. پس از این جریان مردى که کنیه او ابو الحتوف جعفى بود تیرى به طرف امام حسین انداخت و آن تیر به پیشانى نورانى امام (علیه السلام) فرو رفت، وقتى امام آن را بیرون آورد خونها بر پیشانى و محاسن مبارکش جارى شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا، تو حال مرا مى بینى که از دست این مردم معصیت کار چه می کشم. بار خدایا، اینان را نابود کن، اینان را هلاک نما، احدى از ایشان را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده. سپس نظیر شیرى خشمناک بر آن گروه سفاک حمله کرد، احدى از آن ستم کیشان نزد آن ثانى حیدر کرار نزدیک نمى شد مگر اینکه او را با شمشیر پاره می کرد و به دوزخ می فرستاد. تیر دشمنان از هر طرف بر سر آن حضرت فرو می ریخت و آن بزرگوار آنها را به وسیله گلو و سینه مبارک خود دور می کرد و می فرمود: اى امت نابکار بعد از حضرت محمّد (صلّى اللَّه علیه و آله) چقدر با عترت او بد رفتارى کردید؟ آیا نه چنین است که بعد از کشتن من هرگز از کشتن بنده اى از بندگان خدا باکى نخواهید داشت، بلکه پس از کشتن من، کشتن براى شما سهل خواهد شد. به خدا قسم من امیدوارم که پروردگارم مرا با شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طریقى که ندانید؛ بگیرد. حصین (بضم حاء و فتح صاد) ابن مالک سکونى فریاد زد و گفت: یا بن فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگیر خود شما می کند و خون شما را مى ریزد، سپس عذاب دردناک را بر شما مسلط می نماید. امام حسین (علیه السلام) پس از این جریان به قدرى قتال نمود که زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.» . در نقل دیگر آمده است امام نزدیک شط فرات شدند اما تا آمدند آب بنوشند فردی فریاد زد به خیمه ها حمله کردند و امام برای کمک به اهل بیت از خوردن آب منصرف شد و به سمت خیمه ها رفت. «پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک در روى ایشان در آمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک مى افکند که باد خزان برگ درختان را. و به هر سو که رو مى کرد لشکریان فرار می کردند. پس از کثرت تشنگى راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مى نمود بر او حمله مى کردند و او را بر مى گردانیدند. اعور سلمى و عمرو بن حجّاج که با چهار هزار مرد کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند که حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان بر ایشان حمله می نمودند و صفوف لشکر را می شکافت و راه شریعه را از دشمن خالی نمود و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود که: تو تشنه ای و من نیز تشنه ام به خدا قسم که آب نیاشامم تو بیاشامى، گویا اسب فهم کلام آن حضرت کرد، سر از آب برداشت یعنى در شرب آب من بر تو پیشى نمى گیرم، پس حضرت فرمود: آب بخور من مى آشامم و دست فرا برد و کفى آب برگرفت تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سوارى فریاد برداشت که اى حسین، تو آب مى نوشى و لشکر به سرا پرده تو مى روند و هتک حرمت تو مى کنند. چون آن معدن حمیّت و غیرت این کلام را از آن ملعون شنید، آب از کف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشکر حمله کرد تا به سراپرده خویش رسید. معلوم شد که کسى متعرّض خیام نگشته است.» . در مناقب آل ابی طالب در این باره چنین آمده است: «ابن شهر آشوب از جلودى نقل می کند که امام حسین (علیه السلام) بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبیدى که با تعداد چهار هزار نفر مرد موکل شریعه بودند حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید هنگامى که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد امام حسین (علیه السلام) فرمود: تو عطشان و من هم عطشان هستم، به خدا قسم من آب نمىآشامم تا تو آب بیاشامى. وقتى آن اسب سخن امام را شنید سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا: کلام امام را فهمید. امام حسین فرمود: من آب مى آشامم. وقتى دست خود را دراز کرد و مشتى آب برداشت ناگاه سوارى گفت: یا ابا عبد اللَّه، تو از آشامیدن آب لذت می برى در صورتى که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند. امام حسین (علیه السلام) آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتى به خیمه ها رسید دید خیمه ها سالم هستند.» . حمله به خیمه ها به دستور خیمه خود شمر صورت می گیرد و با درخواست امام حسین (علیه السلام)، شمر (لعنه الله علیه) حمله به خیمه را تا زمانی که امام زنده هستند؛ لغو می کند. بعد از آن شمر بن ذى الجوشن با عده ای قریب ده تن از مردان خود خیمه حسین را قصد کرده ما بین او و رحل و اقامتگاه او حایل و مانع وصول او به خیمه شدند. حسین به آنها گفت: واى بر شما اگر دین هم نداشته باشید و از روز رستاخیز نترسید لا اقل آزاده و داراى شرف و وجدان باشید که خانواده و عیال مرا از اوباش و نادانان و وحوش حفظ کنید. گفتند: این کار را براى تو می کنیم اى فرزند فاطمه. شمر به مردان (تابع) خود که ابو الجنوب که نامش عبد الرحمن جعفى بود و دیگران که قشعم بن یزید جعفى و صالح بن وهب یزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى بودند. شمر آنها را به حمله بر حسین وادار و تشویق مى کرد. حسین هم بر آنها حمله مى کرد و آنها پراکنده مى شدند ولى بعد از آن دوباره او را احاطه می کردند. ابو مخنف گوید: آنگاه شمر بن ذى الجوشن با گروهى در حدود ده نفر از پیادگان مردم کوفه سوى منزلگاه حسین رفتند که بنه و عیال وى در آن بود، حسین سوى آنها رفت که میان وى و بنه اش حایل شدند. گوید: حسین گفت: «واى شما اگر دین ندارید و از روز معاد نمى ترسید در کار دنیایتان آزادگان و جوانمردان باشید، بنه و عیال مرا از اوباش و بى خردانتان محفوظ دارید.» شمر بن ذى الجوشن گفت: «اى پسر فاطمه این به عهده تو است.» . «پس دگر باره با اهل بیت وداع کرد، اهل بیت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شکسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد که ایشان به چه حالت بودند و هیچ کس نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید. بالجمله ایشان را وداع کرد و به صبر و شکیبایى ایشان را وصیّت نمود و فرمان داد تا چادر اسیرى بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا گردند و فرمود: بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت کند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر کند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد کرامت فرماید، پس زبان به شکوه مگشایید و سخنى مگویید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود.» . در جلاء العیون درباره این وداع چنین آمده است: «پس بار دیگر اهل بیت رسالت و پردگیان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود، و ایشان را به صبر و شکیبائى امر فرمود، و به وعده مثوبات غیر متناهى الهى تسکین داد و فرمود: چادرها بر سر گیرید و آماده لشکر مصیبت و بلا گردید و بدانید که حق تعالى حافظ و حامى شما است و شما را از شرّ اعدا نجات مى دهد و عاقبت شما را به خیر مى گرداند و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا مى سازد و شما را به عوض این بلاها در دنیا و عقبى به انواع نعمتها و کرامتها مى نوازد، زینهار که دست از شکیبائى بر مدارید و کلام ناخوشى بر زبان میاورید که موجب نقص ثواب شما گردد.» . در مقتل دیگر درباره بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از شط به سمت خیمه ها چنین آمده است: «وقتی حضرت به خیمه ها آمدند زنان و کودکان به خیال اینکه حضرت آب آورده به سوی او آمدند تا آب بگیرند ولی تا امام حسین (علیه السلام) را خون آلوده دیدند زاری کنان بر سر و صورتها زدند، ضجه زدند و فریاد برآوردند پس امام حسین (علیه السلام) به ایشان گفت: آرام باشید که گریه های زیادی را پیش رو دارید.» . «چون حسین (علیه السلام) از شتر مسناة پیاده گشت و به خیمه خویش باز گشت، شمر بن ذى الجوشن با گروهى از همراهان خود پیش آمده آن جناب را احاطه کردند، پس مردى از ایشان بنام مالک بن یسر کندى تندى کرده حسین (علیه السلام) را دشنام داد و شمشیرى بر سر آن حضرت بزد و آن شمشیر کلاهى که بر سرش بود شکافت و بر سر رسید و خون جارى شد و کلاه پر از خون گردید، حسین (علیه السلام) در باره او نفرین کرده فرمود: با این دستت طعام نخورى و آبى نیاشامى و خداوند تو را با مردم ستمکار محشور فرماید. سپس آن کلاه را به یک سوی انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و کلاه دیگرى خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذى الجوشن با آن بی شرمان که همراهش بودند به جاى خویش بازگشتند، پس آن جناب لختى درنگ کرده بازگشت. آنان نیز به سویش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.» . در اعلام الوری نیز درباره جنگ پس از برگشت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از شط فرات نقلی شبیه نقل الارشاد آمده است. تاریخ طبری این واقعه را چنین شرح داده است: گوید: شمر با پیادگان که ابو الجنوب عبد الرحمان و مقثعم بن عمرو بن یزید هردوان جعفى و صالح بن وهب یزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى از آن جمله بودند سوى وى آمد و به ترغیب آنها پرداخت به ابو الجنوب گذشت که سلاح کامل داشت و بدو گفت: «به سراغ او برو.» گفت: «چرا خودت نمى روى؟» شمر گفت: «با من این جور حرف مى زنى؟» او نیز گفت: «تو هم با من این جور حرف مى زنى؟» گوید: به همدیگر ناسزا گفتند و ابو الجنوب که مردى دلیر بود بدو گفت: «به خدا مى خواستم نیزه را در چشم تو فرو کنم.» گوید: پس شمر از پیش وى برفت و گفت: «به خدا اگر بتوانم زیانت بزنم مىزنم» . در این میان عبد اللَّه بن حسن بن على (علیهما السّلام) که کودکى نابالغ بود از پیش زنان بیرون آمد و لشکر را شکافته خود را به کنار عمویش رسانید، پس زینب دختر على (علیه السلام) خود را به آن کودک رسانید که از رفتنش جلوگیرى کند، حسین (علیه السلام) فرمود: خواهرم این کودک را نگهدار، کودک از بازگشتن (به همراه عمه) خوددارى کرد و با سرسختى از رفتن سرپیچى نمود گفت: به خدا از عمویم جدا نخواهم شد، در این هنگام ابجر بن کعب شمشیرش را براى حسین (علیه السلام) بلند کرد، آن کودک گفت: اى پسر زن ناپاک آیا عمویم را می کشى؟ پس ابجر آن کودک را با شمشیر بزد، کودک دست خویش سپر کرد و آن شمشیر دست او را جدا کرده آویزان ماند، کودک فریاد زد: مادر جان، پس حسین (علیه السلام) آن کودک را در برگرفت و به سینه چسبانید؛ فرمود: فرزند برادر بر این مصیبتى که بر تو رسیده شکیبائى کن و آن را نیکى محسوب کن، زیرا همانا خداوند تو را به پدران شایسته ات می رساند، سپس حسین (علیه السلام) دست به سوى آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا این مردم را تا زمانى بهره زندگى داده اى، پس ایشان را به سختى پراکنده ساز و گروههایی پراکنده دل ساز و هیچ فرمانروانى را هرگز از ایشان خوشنود منما، زیرا که اینان ما را خواندند که یاری کنند سپس به دشمنى ما برخاستند ما را کشتند. تاریخ طبری در این باره می نویسد: «آنگاه شمر بن ذى الجوشن با پیادگان نزدیک حسین آمد و حسین بدانها حمله برد که عقب نشستند و عاقبت او را در میان گرفتند پسرى از یاران حسین سوى وى آمد، خواهرش زینب دختر على او را بگرفت که نگاهش بدارد حسین نیز گفت: «نگاهش بدار.» اما پسر نپذیرفت و دوان سوى حسین آمد و پهلوى وى بایستاد. گوید: بحر بن کعب از بنى تیم الله شمشیر بر حسین فرود آورد، پسر گفت: «اى پسر زن خبیث، عموى مرا مى کشى؟» بحر بن کعب او را با شمشیر بزد. پسر دست را حایل شمشیر کرد که قطع شد و تنها به پوست بند بود. گوید: پسر بانگ برآورد: اى مادر من حسین او را گرفت و به سینه چسبانید و گفت: «برادرزاده ام بر این حادثه که بر تو رخ داد صبورى کن و آنرا ذخیره خیر کن که خدا ترا پیش پدران شایسته ات مى برد، پیش پیمبر خدا (صلى الله علیه و سلم) و على بن ابى طالب و حمزه و جعفر و حسن بن على که خدا همه آنها را رحمت کند.» حمید بن مسلم گوید: آن روز شنیدم که حسین مى گفت: «خدایا قطره هاى آسمان را از آنها باز دار و از برکات زمین محرومشان کن. اگر تا مدتى بهره مندشان مى کنى آنها را به گروههای پراکنده کن که دسته هاى جدا باشند و هرگز والیانشان را از آنها خشنود نباشند که ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند اما به ما تاختند و خون ما را بریختند.» گوید: آنگاه با پیادگان چندان بجنگید که عقب نشینی کردند. پس حرمله ناپاکزاده تیرى بر آن طفل معصوم زد و او را در دامن آن امام مظلوم شهید کرد و مرغ روح مقدّسش به آشیانه قدس پرواز کرد. حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) جامه ای کهنه طلبید تا پس از شهادت کسی در آن جامه طمع نکند اما آن ملعونان به یک کهنه جامه هم رحم نکردند.
زمانی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست جامه کهنه نمود در مقاتل متفاوت است. برخی از مقاتل آن را در همان زمان که لباس رزم پوشیدند؛ ذکر کرده اند.
در مقتل ابی مخنف زمان درخواست جامه کهنه پس از بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از میدان نقل شده است: « وقتى حسین [علیه السّلام] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند، شلوار راه راه یمانى را که رنگهاى روشنش چشم را خیره مىکرد خواست، [آن را برداشت] و جاى جایش را شکافت، تا از تنش غارت نکنند.» . در برخی از مقاتل آمده است که پس از شهادت عبد الله بن حسن، حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست کهنه جامه نمود. سید بن طاووس در لهوف چنین می نویسد: «حرملة بن کاهل تیرى به سوى عبد اللَّه گشود و وى را در دامن عمویش به شهادت رسانید. پس از آن شمر بن ذى الجوشن به خیمه هاى حسین (علیه السلام) حمله کرد و گفت: آتش به من دهید تا خیمه ها را با هر کس که در آن است به آتش کشم. حسین (علیه السّلام) فرمود: «فرزند ذى الجوشن، تو آتش را خواستى تا اهل و عیال مرا آتش زنى، خدا تو را در آتش بسوزاند.» شبث آمد و امام او را نکوهید و او شرمنده بازگشت. راوى گوید: حسین علیه السّلام فرمود: «ایتونی بثوب لا یرغب فیه أجعله تحت ثیابی، لئلّا أجرّد منه.» پیراهن کهنه اى به من دهید تا زیر لباسم پوشیده مرا از آن برهنه نکنند. پیراهن تنگى آوردند، فرمود: این نه، زیرا این لباس اهل ذلّت است. بعد پیراهن کهنه اى را بگرفت و پاره اش کرد و زیر لباسش پوشید و بعد از شهادت ایشان، آن را هم بردند. بعد امام (علیه السلام) شلوارى حبرى بخواست و آن را جدا جدا و تقطیع نموده و پوشید، و بدین ترتیب آن را از حیّز انتفاع بیرون کرد و سوراخش نمود تا از بدنش نربایند، ولى بعد از شهادتش بحر بن کعب آن را ربود و حسین (علیه السلام) را برهنه گذارد. بعد از عاشورا، دو دست بحر بن کعب در تابستانها چون دو تکّه چوب خشک، خشک می شد و در زمستانها در حالى که دو دست او مرطوب بود از آن چرک و خون جارى مى گردید تا آن که خدا هلاکش فرمود.» . تاریخ طبری نیز درخواست کهنه جامه را پس از شهادت عبدالله بن حسن دانسته است: «و چون حسین با سه چهار کس بماند جامه زیرى خواست که خوش بافت بود و شفاف، یمنى و خوش بافت که آن را بدرید و پاره کرد که از او در نیارند.» . بر اساس تاریخ طبری و به نقل از این منبع در چند مقتل دیگر ذکر شده است که سه چهار نفر جنگجو در کنار حضرت بودند و همه با هم می جنگیدند تا جنگجویان شهید شدند و امام تنها ماند. اما ابی مخنف نقل می کند: «وقتى حسین [علیه السّلام] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند.» اشاره به گروه دشمنان دارد.» «آنگاه پیادگان از راست و چپ به وى حمله بردند و او به سمت راست حمله کرد تا پراکنده شدند و به سمت چپ نیز حمله کرد تا پراکنده شدند پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت. گوید: به خدا هرگز شکسته اى را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر و دلیر بر پیشروى باشد. به خدا پیش از او و پس از او کسى را همانندش ندیدم وقتى حمله مى برد پیادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ، فرارى مى شدند.» . در جلاء العیون درباره جنگ حضرت امام حسین (علیه السلام) آمده است: «پس آن شیر خدا بار دیگر روى به میدان هیجا آورد و بر صف لشکر مخالف مى تاخت و مى انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته مى ساخت و مانند برگ خزان سرهاى کافران را بر زمین مى ریخت و به ضرب شمشیر آبدار، خون اشرار و فجّار را با خاک معرکه مى آمیخت. در مناقب ابن شهر آشوب روایت شده است که در آن روز به دست معجز نماى خود هزار و نهصد و پنجاه نفر از آن اشقیا بر خاک هلاک انداخت. به روایت مسعودى: هزار و هشتصد نفر را به سوى عذاب سقر فرستاد. پس عمر تیر اندازان را حکم کرد که آن شاه شهدا را تیر باران کنند، یک دفعه چهار هزار کافر تیر کین به سوى آن برگزیده ربّ العالمین انداختند و آن سیّد شهدا در راه حق تعالى آن تیرهاى اهل جور و جفا را بر رو و گلو و سینه مبارک خود مى خرید و در جهاد اعدا کوشش مى نمود و مى فرمود که: بد رعایت کردید پیغمبر خود را در حقّ عترت مطهّر او و بعد من از کشتن هیچ بنده خدایى پروا نخواهید کرد، به خدا سوگند که به نزد دوست خود مى روم و شهادت را در راه او سعادت خود مى دانم، واى بر شما که حق تعالى در هر دو جهان انتقام مرا از شما خواهد کشید. حصین بن مالک هالک گفت: به چه نحو انتقام از ما خواهد کشید؟ حضرت فرمود: چنان خواهد کرد که خود شمشیرها بر روى یکدیگر کشید و خونهاى خود را بریزید و از دنیا بهره مند نشوید و به امیدهاى خود نرسید، چون به سراى آخرت روید، عذاب ابدى از براى شما مهیّا است و عذاب شما بدترین عذابهاى کافران خواهد بود. و چندان جراحت بر بدن شریف آن امام شهدا زدند که تاب حرکت در او نماند، به روایتى: هفتاد و دو جراحت نمایان در بدن کریم شاه شهیدان یافتند، به روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) منقول است که به غیر جراحت تیر، سى و سه زخم نیزه و سى و چهار اثر شمشیر یافتند، به روایت معتبر از حضرت امام محمّد باقر (علیه السّلام) منقول است که: زیاده از سیصد و بیست جراحت در پیکر مطهر آن امام مکرّم یافتند، به روایت دیگر مجموع جراحتها که از تیر و نیزه و شمشیر که بر جسد شریف آن امام کبیر رسیده بود هزار و نهصد جراحت بود. چون از بسیارى جراحت آن صدرنشین مسند امامت مانده شد، لحظهاى توقّف نمود، ناگاه أبو الحنوق تیرى انداخت و بر پیشانى نورانى آن امام مظلوم آمد، چون تیر را کشید، خون بر روى مبارکش ریخت و گفت: خداوندا مى بینى و مى دانى که در راه رضاى تو از دشمنان چه مى کشم، تو در دنیا و عقبى ایشان را به جزاى خود برسان، پس جامه را برداشت که خون از جبین مبین خود پاک کند، ناگاه تیر زهرآلودى که سه شعبه داشت آمد و بر سینه بى کینه اش که صندوق علوم ربّانى بود نشست، در آن حال گفت: بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، پس رو به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا تو مى دانى که ایشان کسى را مى کشند که امروز بر روى زمین فرزند پیغمبرى به غیر او نیست، چون تیر را کشید خون مانند ناودان روان شد، خون را به کف خود مىگرفت و به جانب آسمان مى انداخت و یک قطره از آن خون شریف بر نمىگشت و از آن روز حمره شفق در آسمان زیاده شد، پس کفى از آن خون گرفت بر سر و روى مبارک خود مالید و فرمود: با خون خود خضاب کرده جدّ بزرگوار خود را ملاقات خواهم کرد. پس سیّد شهدا و نور دیده شهسوار عرصه لا فتى پیاده شد و کسى جرأت نمىکرد که به نزدیک آن حضرت بیاید، بعضى از بیم و بعضى از شرم کناره مى گرفتند، تا آنکه مالک بن بشر آمد و ضربتى بر سر مبارکش زد که عمامه اش پر از خون شد، حضرت فرمود که: هرگز به این دست نخورى و نیاشامى و با ظالمان محشور شوى، پس آن ملعون به نفرین آن حضرت به بدترین احوال مرد و دستهاى او خشک شد، و در تابستان مانند چوب مى شد و در زمستان خون از آنها مىریخت، و بر این حال خسران مآل بود تا به جهنّم واصل شد. پس صالح بن وهب مزنى نیزه بر پهلوى آن حضرت زد که بر روى در افتاد، در آن حال زینب خاتون از خیمه بیرون دوید و فریاد وا اخاه بر آورد و مى گفت: کاش در این وقت آسمان بر زمین مى چسبید و کوهها پاره پاره مى شد، پس به عمر گفت که: اى پسر سعد، حسین را مىکشند و تو ایستاده نظر مى کنى، در آن وقت آب از دیده هاى آن سنگین دل روان شد و رو گردانید و آن امام مظلوم خون خود را بر سر و رو مى مالید و مى گفت: چنین خداى را ملاقات مى نمایم ستم کشیده و به خون خود غلطیده. پس شمر ناپاکزاده گفت: چه انتظار مى کشید، و چرا کار او را تمام نمى کنید؟ پس آن کافران بى دین هجوم آوردند و حصین بن نمیر تیرى بر دهان معجز بیانش زد و ابو ایّوب غنوى تیر دیگر بر حلق شریفش زد و زرعة بن شریک ضربتى بر دست چپ آن سیّد عرب زد و ضربتى دیگر بر دوش مبارکش زد و سنان بن انس نیزه زد و آن امام را بر رو در انداخت و خولى را گفت که: سرش را جدا کن. خولى چون به نزدیک آمد، دستش لرزید و جرأت نکرد.» . «اشهر آن است که شمر ناپاکزاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند، حضرت فرمود: مى دانستم که کشنده من تو خواهى بود، زیرا که تو پیسى و در خواب دیدم که سگان بر من حمله مى کردند و مرا مى دریدند و در میان سگان سگ ابلق پیسى بود که بیشتر بر من حمله مى کرد و جدّم رسول خدا نیز چنین خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبیه مى کنى و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مى مکید، آن ناپاکزاده گفت که: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى کنى که پدرم ساقى حوض کوثر است، صبر کن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود که: آیا مرا مى کشى و مى دانى که من کیستم، آن ناپاکزاده گفت: تو را نیک مى شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى کشم و پروا نمى کنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرد.» . در نقلی نیز آمده است: «سنان ملعون خود پیش آمد و سر مبارکش را جدا کرد و مى گفت که: سر تو را جدا مى کنم و مى دانم که تو فرزند رسول خدائى و مادر و پدر تو بهترین خلق هستند.» . از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام چنین روایت شده که قاتل آن حضرت سنان بن انس لعین بود . و اشهر آن است که شمر حرامزاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند، حضرت فرمود: مىدانستم که کشنده من تو خواهى بود، زیرا که تو پیسى، و در خواب دیدم که سگان بر من حمله مىکردند و مرا مىدریدند، و در میان سگان سگ ابلق پیسى بود که بیشتر بر من حمله مىکرد، و جدّم رسول خدا نیز چنین خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبیه مىکنى، و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مىخائید، آن حرامزاده گفت که: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مىکنى که پدرم ساقى حوض کوثر است، صبر کن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود که: آیا مرا مىکشى و مىدانى که من کیستم، آن حرامزاده گفت: تو را نیک مىشناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مىکشم و پروا نمىکنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرد. . «به روایت دیگر: خولى سر آن حضرت را جدا کرد و اظهر آن است که هر سه ملعون شریک بودند، اگر چه سنان و شمر دخیل تر بودند. پس اسب آن حضرت چون مولاى خود را و امام مؤمنان را کشته دید، بر کافران حمله کرد و چهل نفر را هلاک کرد و سر خود را به خون آن حضرت رنگین کرد و نعره کشان به جانب خیمه ها روان شد و از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) منقول است که چون آن امام مظلوم را شهید کردند، اسب آن حضرت پیشانى خود را بر خون آن حضرت گذاشت و شیهه کنان به سوى خیمه هاى حرم دوید، چون مخدّرات خیام عصمت و جلالت صداى اسب را شنیدند، از خیمه بیرون دویدند، چون اسب را دیدند و آن شهسوار میدان خلافت را ندیدند، فریاد وا حسیناه و وا اماماه بر کشیدند. و امّ کلثوم خواهر آن جناب دست بر سر مى زد و ندبه مى کرد و مى گفت: وا محمّداه اینک حسین تو بى عمامه و ردا و کشته به تیغ اهل جفا در صحراى کربلا افتاده و زینب خاتون خواهر آن جناب مى گفت: وا محمّداه این حسین فرزند گرامى تو است که در خاک و خون غلطیده است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و دختران تو را اسیر مى کنند، حال خود را به خدا و به محمّد مصطفى و به علىّ مرتضى و به حمزه سیّد الشّهداء شکایت مى کنم، وا محمّداه این حسین تو است که به تیغ اولاد زنا شهید شده است و عریان در صحراى کربلا افتاده، وا کرباه امروز جدّم محمّد مصطفى مرده است، اى اصحاب محمّد اینها ذریّت پیغمبر شما هستند که به دست اهل جور و جفا گرفتار شدهاند. در روایات معتبره وارد شده است که چون آن حضرت را شهید کردند، بادى عظیم وزید و زمین بلرزید و باد سیاهى برخاست که هوا تیره شد و آفتاب منکسف گردید و مردم گمان کردند که قیامت برپا شد و عذاب حق تعالى نازل گردید پس به برکت وجود شریف حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) ساکن گردید.» در حالی که از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود که ایستاد تا بیارامد که مردی سنگ بر پیشانیش زد و خون بر صورتش جاری شد و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاک کند که مرد دیگری به تیر سه شعبه قلب مبارکش را هدف ساخت. پسر رسول خدا، به خدا عرض کرد: بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَی مِلَّه رَسُولِ اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَی السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِی! إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلاً لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الاْرْضِ ابْنُ نَبیٍّ غَیْرُهُ! «به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملّت و آئین رسول خدا (این شهادت روزی من میگردد) و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خدای من! تو میدانی که این قوم مردی را میکشند که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست!» دست برد و تیر را از پشت خود خارج کرد؛ و خون مانند ناودان فَوَران میکرد. حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت، و چون پُر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز است و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت. و برای بار دوّم دست خود را زیر خون گرفت؛ و چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف را خون آلوده نموده و گفت: با همین حال باقی خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را دیدار کنم. و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت و رَمقی در تن نمانده بود. نشست بر روی زمین و با مشقّت سر خود را بلند نگاه میداشت، که در این حال مالک بن بُسْر آمده و او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد. و بُرْنُس (یعنی کلاه بلندی که بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روی قَلَنْسُوَه که کلاه عادی بود عِمامه بست. و بعضی گفتهاند: دستمالی بست. که زُرعه بن شَریک بر کتف چپ آن حضرت ضربتی وارد ساخت. و حصین بر حلقوم آن حضرت تیری زد. و دیگری بر گردن مبارک ضربهای وارد ساخت و سِنانِ بن أنَس با نیزه در تَرقُوهاش زد، و پس از آن بر سینه آن حضرت زد و سپس در گلوی آن حضرت تیری فرو برد؛ و صالح ابن وَهب در پهلویش تیری وارد کرد. هِلال بن نافع میگوید: من در نزدیکی حسین ایستاده بودم که او جان میداد؛ سوگند به خدا که من در تمام مدّت عمرم، هیچ کشتهای ندیدم که تمام پیکرش بخون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهرهاش نورانی باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفکّر در کشتن او باز میداشت! و در آن حالتهای سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذوالجلال عرض میکرد: صَبْرًا عَلَی قَضَآئِکَ یَا رَبِّ! لاَ إلَهَ سِوَاکَ، یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ! «شکیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمان جاری تو ای پروردگار من! معبودی جز تو نیست، ای پناه پناهآورندگان!» از حضرت امام محمّد باقر (ع) روایت است که اسب آن حضرت با صدای بلند شیهه میکشید و پیشانی خود را به خون حضرت آلوده مینمود و میبوئید و میگفت: الظَّلِیمَه! الظَّلِیمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا. «فریاد رس! فریاد رس! از امّتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.» و متوجّه خیام حَرَم شد. اُمّ کلثوم ندا در داد: وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِیَّاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ! این حسین است که در بیابان خشک کربلا بر روی زمین افتاده است. زینب ندا در داد: وَا أخَاهْ، وَا سَیِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ! لَیْتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلی الاْرْضِ، وَلَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ. «ای کاش آسمان بر زمین میچسبید، و ای کاش کوهها خُرد میشد و بیابانها را پر میکرد.» و به نزد برادرش آمد، و دید که عمر بن سعد با جمعی از یارانش به حضرت نزدیک شدهاند؛ و برادرش حسین در حال جان دادن است. فَصَاحَتْ: ای عُمَرُ! أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَیْهِ؟ «فریاد برداشت: ای عمر بن سعد! ای أباعبدالله را میکشند و تو به او نگاه میکنی؟» عمر صورت خود را برگردانید و اشکهایش بر روی ریشش جاری بود. زینب فریاد برداشت: وَیْحَکُمْ! أَمَا فِیکُمْ مُسْلِمٌ؟! «ای وای بر شما! ای در بین شما یک نفر مسلمان نیست؟!» هیچکس جواب او را نداد. عمر بن سعد فریاد زد: پیاده شوید و حسین را راحت کنید! شمر مبادرت کرد... و با پایش به آن حضرت زد... و روی سینه اش... و با شمشیر... دوازده ضربه بر آن حضرت... و محاسن مقدّسش را گرفت، و سر مقدّسش را ... در زیارت ناحیه مقدسه: ... السَّلَامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضِیبِ السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِیبِ...[۱] سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده، سلام بر آن گونه خاک آلوده، سلام بر آن بدنِ برهنه ، سلام بر آن دندانِ چوب خورده ، سلام برآن سرِ بالاى نیزه رفته...
تاراج خیام امام حسین پس از شهادت آن حضرت : ازمقتل الحسین للخوارزمی: ج ٢ ص ٣٧، الفتوح ابن اعثم کوفی: ج ۵ ص ١٢٠: أقبَلَ الأَعداءُ حَتّى أحدَقوا بِالخَیمَةِ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ : اُدخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ .فَدَخَلَ القَومُ أَخَذوا کُلَّ ما کانَ بِالخَیمَةِ حَتّى أفضَوا إلى قُرطٍ کانَ فی اُذُنِ اُمِّ کُلثومٍ ـ اُختِ الحُسَینِ ـ فَأَخَذوهُ وخَرَموا اُذُنَها، حَتّى کانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلى ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَیهِ . وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَةً لِلحُسَینِ علیه السلام کانَ یَجلِسُ عَلَیها فَسُمِّیَ لِذلِکَ قَیسَ قَطیفَةٍ وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالخَیلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها. مقتل الحسین علیه السلام خوارزمى: دشمنان پیش آمدند تا به گرد خیمه ها حلقه زدند. شمر بن ذى الجوشن نیز با آنها بود. او گفت: به درون خیمه ها بروید و جامه ها و متاعشان را بگیرید. مردم وارد شدند و هر چه در خیمه ها بود برداشتند تا جایى که گوشواره امّ کلثوم خواهر حسین علیه السلام را هم گرفتند و گوشش را دریدند. حتّى جامه رویینِ زنان را به زور مىکشیدند و مىبردند. قیس بن اشعث قطیفه اى را برداشت که حسین علیه السلام بر روى آن مىنشس. او از این رو «قیسِ قطیفه» نامیده شد. همچنین مردى از قبیله اَزد به نام اسود، کفش هاى ایشان را برداشت و سپس مردم به سوى وسایل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند
عمر بن سعد در همان روز سر حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که هفتاد و دو سر بودند با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، عمرو بن حجاج و عزره بن قیس روانه کوفه کرد.[۱۷۲]
زنان و کودکان و امام سجاد(ع) که بیمار بود، به اسیری گرفته و به کوفه و سپس شام فرستاده شدند.[۱۹۳] پیکر امام حسین(ع) و حدود ۷۲ نفر[۱۹۴] از یارانش، روز ۱۱[۱۹۵] یا ۱۳ محرم توسط گروهی از بنی اسد و بنابر نقلی با حضور امام سجاد(ع) در همان محل شهادت به خاک سپرده شد.[۱۹۶]
مقتل الحسین (علیه السلام) - مقتل سید بن طاووس؛ از لحظه وداع تا بریده شدن سر مطهر بهترین بنده خدا/ مقتل جانسوز امام حسین(ع) در ظهر عاشورا +فیلم و صوت - لشکر اموی در دشت بلا کربلا - مقتل غم بار امام حسین (ع) به روایت های مختلف - شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف - مقتل سیدالشهداء (ع) در لحظات آخر - شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف - شرح روز عاشورا از مقتل لهوف - قتلگاه حسین بن علی (ع) - نحوه شهادت امام حسین (از روی مقتل) - مقتل غم بار امام حسین (ع) به روایت های مختلف - مقتل دردناک امام حسین(ع)؛ برگرفته از لهوف
روضه عصر عاشورا از زبان رهبر انقلاب - فیلم/ روضه خوانی شیخ حسین انصاریان در عصر عاشورا - صوت | روضه وداع امام حسین(ع) با حضرت زینب(س) با نوای مرحوم کافی
احمدی اصفهانی - مقتل خوانی شهادت امام حسین (ع) - سلیم موذن زاده - مقتل خوانی و روضه حضرت ابوالفضل عباس - کتاب صوتی: مقتل خوانی کتاب لهوف - کتاب صوتی: مقتل خوانی کتاب نفس المهموم - چگونگی شهادت یاران امام حسین (ع) - احمد اصفهانی - روضه بعد از شهادت امام حسین
خواندن . زیارت عاشورا، زیارت عاشورای غیر معروفه ، متن زیارت عاشورا به همراه ترجمه و صوت قرائت زیارت ، زیارت عاشورا در سیره ابرار ، زیارت وارث ، زیارت ناحیه مقدسه ، و زیارت ناحیه مقدسه . زیارت ناحیه مقدسه. ه از معروفترین این زیارتنامهها هستند در روزعاشورا
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
لوکان یدری یوم عا شوراء
لوکان یدری یوم عا شوراء - ما کان یجری فیه من بلاء
ما لاح فجره و لا ا ستنا را - ولا ا ضا ئت شمسه نهارا
ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد - چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد
چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه - چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد
سخن امام حسين عليه السلام صبح عاشورا
صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيكُمْ يكْرَهُ اَنْ ينْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ ينْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ.
بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود: (اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد.
(صبرا يا بنى الكرام...) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم.
خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ
قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيكُمْ فَوَاللّهِ ما بَينَكُمْ وَبَينَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يعْبُرُ بِهؤُلا ءِ اِلى جِنانِهِمْ وَبِهؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ.
پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت : (اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى) در نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم.
مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنش مصون بماند.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود: (قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ...) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما.
سپس فرمود: و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و دشمنانتان را به دوزخ.
و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.
مقدمه: شب عاشورا به پایان رسید شبی كه شاید بعضی زبانحالشان این بود كه ای كاش خورشید آن روز طلوع نكند. امام نماز صبح خواندند به اصحاب فرمودند همه شما كشته خواهید شد جز علی بن الحسین كسی زنده نمیماند لشكر خود را آراست. زهیر را درمیمنه و حبیب بن مظاهر را در میسره قرار داد پرچم جنگ را به دست پُرتوان برادرش ابالفضل سپرد شب عاشورا دور خیمه ها خندق زده بودند و از هیزم پر كرده بودند برای محافظت از اهل حرم صبح دستور دادند هیزمها را آتش زدند كه دشمن دور خیمهها نیایدآنگاه دست به دعا برداشت اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی كُلِّ كَرْبٍ وَ أَنْتَ رَجَائِی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ...
از طرفی هم لشكر عمر سعد آمادهی حمله شدند. ابتداء امام موعظه فرمودند وخود را معرفی كردند پیرمردان كوفه از بالای بلندی بر امام گریه می كردند و دعا می كردند اللهم اَنزِل نَصرَك ولی به یاری حضرت نیامدند اولین تیر را عمر سعد به سمت لشكر گاه پرتاپ كرد وجنگ آغاز شد اصحاب یكی پس از دیگری به میدان آمدند و به شهادت رسیدند. نوبت به بنی هاشم رسید گلهای باغ نبوت، اولاد امیر المومنین و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن مجتبی علیهم السلام با یكدیگر وداع كردند نقل شده اول شاهزاده علی اكبر و بعد از ایشان یكی پس از دیگری روانهی میدان شدند. داغ دل سید الشهدا زیادتر شد تا آنكه یكوقت ببینند همه یاران به شهادت رسیدند صدا زد اما من معینٍ یعیننا اما من ذابٍّ یذبّ عن حرم رسول الله هل من ناصر ینصرنی... كسی جواب نداد نگاه به سمت قتلگاه كرد به نقلی همهی یاران خود را صدا زد یا مسلم بن عقیل یا حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه... ولی جوابی نیامد. به سمت خیمه ها آمد؛ وداع كرد، سوار بر ذوالجناح روانه میدان شد...
روز عاشورا (وداع سید الشهداء علیه السلام) (ظهر)
یكی از جانسوزترین مصائب مصیبت وداع است كه حتی بزرگان دین هم هنگام وداع تاب نیاوردند وزاری وشیون كردند: لولاالدموع وفیضهن لاحرقت - ارض الوداع حراره الاكباد
اگر نبود اشكها فوران انها درهنگامه وداع سوز جگرها سرزمین وداع رابه اتش می كشید
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران - كز سنك ناله خیزد روز وداع یاران
با ساربان بگوییداحوال اشك چشمم - تابر شتر نبندد محمل بروز باران
امیر المومنین در وقت وداع با فاطمه علیها السلام بی تابی میكند ودر فراق اومی گوید
نفسی علی زفراتها محبوسة - یالیتها خرجت مع الزفرات
یعنی جان علی با ناله ی او محبوس است ای كاش جان علی با ناله او بیرون اید امام مجتبی (ع) لحظه اخر گریه كردند روزعاشورا هم وقتی سید الشهداء (ع) تنهایی خود را دید امد سمت خیام حرم برای وداع
لحظه آخر امام (ع) به سمت خیام حرم صدا زد سكینه یا فاطمه یا زینب یا ام كلثوم علیكم منی السلام. سكینه عرض كرد یا ابه استلمت للموت؟ یعنی بابا ایا تسلیم مرگ شدی فرمود چگونه تن ندهد كسی كه یاور ومعینی ندارد عر ض كرد پدر پس مارا به حرم جدمان برسان فرمود اگر صیاد مرغ قطا رابه حال خود گذارد ارام می گیرد یعنی دخترم صیادان مرا به حال خود نمی گذارند زنه صدا به گریه بلند كردند حضرت ایشان را ساكت كرد مرحوم شیخ عباس قمی می فرماید همه مصائب امام حسین (ع) دلها را بریان می كند لكن مصیبت وداع شاید اثرش زیادتر باشد به خصوص زمانی كه بچه های كوچك دور اقا جمع شدند وگریه می كردند حضرت زهرا سلام الله علیها در عالم روءیا فرمود به علامه مجلسی بگویید اذكرا المصائب المشتمله علی وداع ولدی الحسین یعنی مصیبتی بخوان كه روضه وداع داشته باشد
حضرت وصیتها فرمودند اسرار امامت را به امام سجاد(ع) وبعضی رابه دخترشان فاطمه وخواهرشان زینب سپردند خدا می داند چه می گذشت
ایافاطم الطهرانظری ارض كربلا - عزیزك فرد قد حوت حوله النساء
نشرن شعورا ویصرخنبا لبكاء - حسینك حی قد اقیم له العزاء
یعنی ای فاطمه به سر زمین كربلا كن كه عزیز تو تنها مانده است وزنها دور اورا گرفته اند برای او مو پریشان كرده وصدا وناله بلند كرده اند هنوز حسین تو زنده است كه برای او عزا گرفته اند
پس از وداع با اهل حرم از خیمه بیرون امد وسوار بر ذوالجناح وروانه میدان شد
رو می كند به میدان ارام جان زینب - از اتش جدایی سوزد روان زینب
ده فرصتی برادر تاپر كشم به سویت - جای مادر ببوسم ان نازنین گلویت
شیخ طریحى در منتخب شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل مىنماید و مىفرماید: ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا یعود و كان عبدالله بن الحسن الزكى واقفا بازاء الخیمة هو یسمع وداع الحسین (علیه السلام) فخرج فى اثره و یبكى و یقول والله لا افارق الخ یعنى چون امام (علیه السلام) اهالى خیام و مخدرات محترمه را وداع كرد و با اولاد و دختران خود خداحافظى نمود كه دیگر برنگردد عبدالله یتیم امام حسن (علیه السلام) فرمایشات عمو را مىشنید كه مىفرمود: اى بانوان دیگر مرا نمىبینید و نیز صورت مرا نمىشنوید زیرا مىروم و دیگر بر نمىگردم.
عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و مىگریست و نیز گریان گریان مىگفت: بخدا قسم من از عموى خود جدا نیم شوم، عمو جان هر كجا كه مىروى مرا همراه ببر، پدر كه ندارم، عمویم كه رفت من چه كنم و از عمو جدا نشد تا كشته شد.
البته اكثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل مىكنند نه در حال افتادن به روى خاك چنانچه در السنه ذاكرین عوام معروف است.
بلى، مىشود كه حضرت پیاده بوده و در حال پیادگى مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهى مىایستاد و خستگى مىگرفت و گاهى حمله مىكرد، در همچو حالى عبدالله خود را به عمو رسانیده است.
از روایت مرحوم سید بن طاووس در لهوف این طور استفاده مىشود كه حضرت در حال پیادگى بوده و ایستاده بود تا خستگى بگیرد فلبثوا هنیئة ثم عادوا الیه، لشگر هم چند دقیقه صبر كردند ولى دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند فخرج عبدالله بن الحسن بن على سلام الله علیهما پس در این حال عبدالله خردسال از خیمه خارج شد.
مرحوم سید در لهوف مىنویسد: فلحقته زینب بنت على لتحبسه فابى و امتنع امتناعا شدیدا زینب علیها السلام دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگهدارد آن كودك آرام نمىگرفت و برخاسته روى بمیدان آورد.
خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند - همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند
التماس مىكردند كه مرو، عبدالله راضى نمىشد و مىگفت: بخدا دست از دامن عمو بر نمىدارم، هر جا كه او رفته من هم مىروم، در این وقت كه صداى شیون از خیام حرم بلند شد امام (علیه السلام) را ضعف و فتور عارض گردیده بود بطورى كه به روى خاك نشست و چشم مبارك بطرف خیمهها دوخت و گوش فرا داد، صداى شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید كه پیوسته تقاضا و درخواست مىكرد او را رها كنند تا بمیدان نزد عمو رود ولى حضرت علیا مخدره زینب كبرى علیها دست عبدالله را گرفته و بسمت خیمهها مىكشید و از رفتن او بطرف میدان مخالفت مىفرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمهاش كشید و در آورد و دوان دوان خود را به عمو رسانید وقتى رسید كه دید ابجر بن كعب از بالاى زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و فرمود: ویلك یابن الخبیثة، أتقتل عمى آیا تو مىخواهى عمویم را بكشى؟
دست خود حائل نمودى چون پسر - برد پیش تیغ و گفت اى خیره سر
تو نخواهى داشت دست از كشتنش - من نخواهم داشت دست از دامنش
فضربه بالسیف فاتقاها الغلام بیده فاطنها الى الجلد آن مردود شمشیر را فرود آورده بدست عبدالله رسید و دست آن طفل را برید و بپوست آویخت، شاهزاده فریاد كشید: یا اماه اى مادر بفریادم برس.
امام (علیه السلام) عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: نور دیده صبر كن.
در این هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو فى حجر عمه حرمله ملعون تیرى بطرف او رها كرد و آن تیر عبدالله را در حالى كه در دامن عمو بود ذبح كرد و در همان حال جان داد...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم پنجم امام حسین ع
ادامه مطلب را ببينيد
امروزعاشورابود
امروزعاشورابود – دركربلاغوغابود - امروزحسین بن علی - دركربلا تنهابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزروزغربت و - تنهاییِ سبط نبی است - امروزروزیاریِ - فرزندزهراوعلی است
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزهل من ناصرِ - سبط نبی آیدبگوش - امروزدشتِ كربلا - داردبسی جوش وخروش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزروزِ تشنگی - باشدبدشتِ كربلا - امروزروز قحطیِ - آب است اندر نینوا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزفریادوفغان - ازخیمه ها آید بگوش - امروزاصغربا لبِ - تشنه است درجوش وخروش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزروزِ بی كسی - ازبهرِ آلِ مصطفا ست - امروز روزِ غربت و - تنهاییِ آلِ عبا ست
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز روزِ آخرِ - دیدارِ زینب باحسین - امروز اندرخیمه ها - باشد بسی افغان وشین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز روزِ جنگِ حق - با باطل وشیطان بود - امروز روزِ یاریِ - قرآن و اَلرّحمن بود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزدشتِ كربلا - باشد دولشكردرمصاف - امروزهفتادو دوتن - گِردِ حسین اندرطواف
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزعبّاسِ جوان - اندركنارِ نهرِ آب - شدهردودست ازتن جدا - دلها برای اوكباب
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز اكبرمیشود - دركربلافرقش دوتا - بافرق منشق میرود - نزدعلی شیرخدا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزحلق نازكِ - اصغربریده ازجفا - امروز نورانی سرِ - شه رابریدند ازقفا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزاصغرگشته است - تیرسه پیكان راهدف - ازقتل اومحزون شده - زهراوشاه لوكشف
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز روزِ آخرِ - دیدارِزینب باحسین - ازآن وداع آخرین - عالم شده درشوروشین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزنورانی سرِ - شاه شهیدانِ جهان - ازتن جدا برنیزه شد - ای وای فریادوفغان
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای باقری امروزچون-روزِقیامت گشته است-وحش وطیورو انس وجن-بی تاب وطاقت گشته است
كلّ یوم عاشورا
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
ازلحظه ای كه خورشید – بركربلادرخشید - بجایِ نورآنجا - اندوه وغصّه پاشید
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
ازلحظه ای كه خلقت - یافت این زمین وعالم - شدخاكِ كربلا هم - باحزن وگریه توام
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
ازلحظه ای كه باخون – مخلوط، كربلاشد - سرِحسین مظلوم - آنجازتن جداشد
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
خورشیدوخاك باهم - اندوه گشت وماتم - هرروزشدعاشورا - هرماه شدمحرم
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
پیغمبران چوهریك - نام حسین شنیدند - ازحزن وگریه وغم - هریك نشانه دیدند
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
ازآدم وسلیمان - ایوب ونوح وموسی - آن حضرت خلیل و - هودوذبیح وعیسی
هریك ازآن عزیزان – دركربلاگذشتند - دردفترحسینی - یك جمله ای نوشتند
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
نام حسینِ مظلوم - درهركجابیان شد آثارحزن واندوه - برچهره ها عیان شد
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
آغشته گشت باخون - چون خاك كربلایش - نالان شده است ومحزون - جنّ وملك برایش
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
چون خاكِ كربلایش – مهرنمازماشد - افزون ثواب ماها - ازخاكِ كربلاشد
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
چون تربتش گذارند – درقبروبركفنها - آرامشی برایِ - میت شودمهیا
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
ای باقری است هرروز – ازبهرماعاشورا - هرماه مامحرّم - هرسرزمین كربلا
كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزعاشورابود - دركربلا غوغابود - امروزحسین بن علی - دركربلاتنهابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
سخنان امام حسين (ع) از صبح عاشورا تاعصر
((... اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ فى قَتْلِكُمْ وَقَتْلِى فِى هذاالْيَومِ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَالْقِتالِ))(159).
((... صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ اَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ))(160).))
ترجمه و توضيح لغات :
قَنْطَرَة : پل ، بُؤْس : تيره روزى ، فلاكت . ضَرّاء: روز بدبختى . جنان (جمع جَنَّت ): بهشت . جَحيم : دوزخ .
ترجمه و توضيح :
بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى (161) حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود:((اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...:)) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد)).
مرحوم شيخ صدوق (162) از امام سجاد عليه السلام مطلبى بدين مضمون نقل مى كند كه :
در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين بن على عليهما السلام سخت شد بعضى از ياران آن حضرت متوجه گرديدند كه تعدادى از اصحاب و ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده ابدان قطعه قطعه شده دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان رنگشان متغير و لرزه بر اندامشان مستولى گرديده است ولى خود حسين بن على عليهما السلام و تعدادى از خواص يارانش برخلاف گروه اول هرچه فشار بيشتر و فاصله آنان با شهادت نزديكتر مى شود رنگشان گلنارى گشته و از آرامش و سكون خاطر بيشترى برخوردار مى گردند كه از اين منظره جالب و شهامت فوق العاده متعجب شده در حالى كه به قيافه روحانى و سيماى گلنارى حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمودند به ياران خود چنين گفتند:
((انظروا لا يبالى بالموت ؛)) به حسين بن على عليهما السلام نگاه كنيد كه از مرگ و شهادت كوچكترين ترسى به خود راه نمى دهد)).
آن حضرت چون اين جمله را از وى بشنيد ياران خويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد:
((صبرا يا بنى الكرام ...؛)) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم )).
آن حضرت پس از اين بيان ، صفوف لشكر خويش را كه بنا به مشهور از 72 تن تشكيل مى يافت (163) منظم نمود، ميمنه سپاه را به زهير بن قين و ميسره را به حبيب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن على عليهما السلام سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند.
دعوت به پايدارى
حسين بن على عليهما السلام پس از نماز صبح در روز عاشورا آرى ، پس از نماز صبح ! دو نكته را تذكر مى دهد: يكى اصل كشته شدن كه به امر پروردگار است و ديگرى پايدارى و استقامت در برابر دشمن كه هر دو نكته با نماز ارتباط مستقيم دارد، زيرا:
اگر در قرآن مجيد حكم نماز در آيات متعدد آمده و نماز يكى از علائم اسلام و ايمان است ، در شرايط خاص جنگ و جهاد و حتى در آن مرحله اى كه شكست ظاهرى و كشته شدن قطعى و مسلم است طبق فرمان الهى واجب است و اگر احيانا كسانى نماز بخوانند و حكم جهاد را فراموش كنند از مصاديق كسانى خواهند گرديد كه قرآن مجيد با تعبير:(( (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )(164))) نكوهش مى كند.
و اما روح استقامت و پايدارى در جهاد نيز بايد از همان نماز و ارتباط با پروردگار به دست بيايد و از عبادت و معنويت مدد و نيرو بگيرد كه :(( (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة )(165).))
دعاى امام در صبح عاشورا
متن سخن :
((اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتىِ فى كُلِّ كَرْبٍ وَرَجائى فى كُلِّ شِدَّةٍ وَاَنْتَ لِى فى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَم مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الفُؤ ادُ للّه وَتَقِلُّ فيهِ الْحِيلَةُ وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ فَكَشَفْتَهُ وَفَرَّجْتَهُ فَاءنْتَ وَلِىُّ كلِّ نِعْمَةٍ وَمُنْتَهى كلِّ رَغْبَةٍ))(166).
ترجمه و توضيح لغات :
ثِقَة : كسى كه بر وى اعتماد مى شود، تكيه گاه . رَجاءَ: اميد. عُدَّةُ (با ضم عين و تشديد دال ): سلاح . فُؤ ادُ: قلب . حِيلَه : چاره . خَذْل : واگذاشتن . يَشْمَتُ (از شَمِتَ): شماتت نمودن .
ترجمه و توضيح :
در فراز قبلى آورديم كه امام عليه السلام پس از اداى فريضه صبح ، صفهاى لشكر خود را آراست و وظيفه هريك از سران لشكر را معين نمود.
در اين هنگام عمر بن سعد نيز به آرايش و تنظيم صفوف لشكر خويش مشغول بود و چون چشم امام عليه السلام به انبوه جمعيت لشكر دشمن افتاد و در مقابل خويش سيلى عظيم و موجى خروشان از دشمن را ديد دستها را به سوى آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:((... اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِى فِى كُلِّ كَرْبٍ ...؛)) خدايا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگوار مايه اميد من هستى و در هر حادثه اى سلاح و ملجاء من چه بسيار غمهاى كمرشكن كه دلها در برابرش آب و راه هرچاره در مقابلش مسدود مى گردد، غمهاى جانكاهى كه با ديدن آنها دوستان ، دورى جسته و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند، در چنين مواقعى تنها به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع اميد نموده ام و تو بودى كه به داد من رسيده و اين كوههاى غم را برطرف كرده اى و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اى . خدايا! توئى صاحب هر نعمت و توئى آخرين مقصد و مقصود من )).
اوّلين سخنرانى امام (ع ) در روز عاشورا
متن سخن :
((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ بِما هُوَ حَقُّ لَكُمْ عَلَىَّ وَحَتّى اَعْتَذِرَ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدمى عَلَيْكُمْ فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِى وَصَدّقْتُمْ قَوْلى وَاَعْطَيْتُمُونى النّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ كُنْتُمْ بِذلِكَ اَسْعَدَ وَلَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّى الْعُذْرَ وَلَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ فَاجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غَمَّةً ثُمَّ اقْضوا اِلَىَّ وَلا تَنْظِرُونِ اِنَّ وَلَيِّيَ اللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلّى الصّالِحِينَ))(167).
ترجمه و توضيح لغات :
اِعْتِذار: از خود دفاع كردن ، بيان حجت و دليل . مَقْدَمَ (به فتح ميم ): وارد شدن . نَصَفَ (بر وزن هَدَف ): انصاف و عدل و داد. اَسْعَدَ: كامياب تر، خوشبخت تر. غُمَّة : مبهم و مشتبه .
ترجمه و توضيح :
امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشكر خويش ، سوار بر اسب گرديد و از خيمه ها قدرى فاصله گرفت و با صداى بلند و رسا خطاب به لشكر افراد عمرسعد چنين فرمود:((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى ...؛)) مردم ! حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزى شتاب نكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست ، انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و دليلى براى جنگ با من نداريد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطل كه داريد درباره من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد ولى به هرحال امر بر شما پوشيده نماند، يار و پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست يار و ياور نيكان )).
اتمام حجت
حسين بن على عليهما السلام با اينكه مى ديد دشمن به تمام معنا آماده جنگ است تا آنجا كه از رسيدن آب نيز به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگيرى نموده است و دقيقه شمارى مى كند كه با كوچكترين اشاره اى حمله را آغاز كند، ولى آن حضرت همانگونه كه به هنگام ورود به كربلا گفت ، نه تنهاحاضر نبود شروع به جنگ نمايد بلكه مى خواست تا جايى كه ممكن است ، براى آنان موعظه ونصيحت كند كه از طرفى راه حق و فضيلت را از باطل تشخيص دهند و از طرف ديگر مبادا در ميان آنان كسى ناآگاه و ناشناخته در ريختن خون امام عليه السلام شركت كند و بدون توجه و آگاهى از حقيقت در ورطه سقوط و بدبختى ابدى قرار بگيرد.
((سبط ابن جوزى )) در ((تذكرة الخواص )) مى گويد: چون حسين بن على عليهما السلام ديد كه مردم كوفه بر قتل وى اصرار دارند قرآنى برداشت و باز كرد و روى سرش گذاشت و در مقابل صفوف دشمن آنان را صدا كرد كه در ميان من و شما حاكم ، اين كتاب خدا و جدّم رسول اللّه باشد، مردم ! به چه جرمى ريختن خون مرا حلال مى دانيد، آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا گفتار جدم را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه ((هذانِ سيّدا شباب اهل الجنّة )) و اگر حرف مرا تصديق نمى كنيد از جابر و زيد بن ارقم و ابوسعيد خدرى سؤ ال كنيد، آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟
از ميان مردم كسى پاسخ نگفت و تنها شمر بود كه صدا كرد الا ن وارد جهنم خواهى شد امام هم در جواب وى فرمود: ((اللّه اكبر! جدم خبر داده بود كه من در خواب ديدم سگى خون اهل بيت مرا مى ليسد و گمان مى كنم تو همان باشى ))(168).
و اين است عاطفه و محبت يك امام و رهبر الهى و انسان دوست در مقابل دشمن خونخوارش و اين است روش فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها - كه در حساسترين شرايط و اوضاع نيز لحظه اى از مسيرى كه خدا براى او تعيين كرده است ، دست برنمى دارد تا اينكه كسى نگويد:(( (لَولا اءرْسَلْتَ اِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْرى )(169).))
اين سخنرانيها و اين هدايت و راهنماييها در روز عاشورا با نداشتن فرصت از سوى امام عليه السلام مكرر انجام گرفته است كه خواننده ارجمند با اولين سخنرانى و خطبه آن حضرت آشنا مى گردد.
و چون اين خطبه مفصل بوده و اين موعظه داراى جهات و جوانب گوناگون است ، لذا ما متن و ترجمه آن را در چهاربخش در اختيار خواننده قرار مى دهيم .
امام در مقدمه و بخش اول اين خطبه همين نكته را كه اشاره نموديم ، تذكر مى دهد كه مردم كوفه و لشكريان عمرسعد فكر نكنند او مى خواهد با ايراد اين سخنرانى اظهار موافقت و صلح و سازش با پيشنهاد دشمن بكند بلكه هدف وى اتمام حجت و بيان يك سلسله حقايق و واقعيات است كه آن حضرت با دارا بودن مقام امامت و وظيفه رهبرى و هدايت ، ناگزير است اين حقايق را با آنان در ميان بگذارد.
((اِسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ ...))
قطع سخن امام
بنا به نقل كتب تاريخ ، چون سخن امام عليه السلام به آخرين فراز اين بخش رسيد، صداى گريه از سوى بعضى از زنان و دختران كه به سخنان آن حضرت گوش فرا مى دادند، بلند شد و لذا امام عليه السلام سخن و خطابه خويش را قطع كرده و به برادرش عباس و فرزندش على اكبر ماءموريت داد تا آنها را به سكوت و آرامش دعوت نمايند و اين جمله را نيز اضافه نمود كه آنان گريه هاى زيادى در پيش دارند.
چون بانوان و اطفال آرام شدند، امام دومرتبه شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبه ديگرى ايراد نمود كه ذيلاً ملاحظه مى فرماييد.
((عِبادَاللّهِ اتَّقُوااللّه وَكُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ فَاِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى اَحَدٍ اَوْ بَقِىَ عَلَيْها اَحَدٌ لَكانَتِ الا نبياءُ اَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَاَوْلى بِالرِّضاءِ وَاَرْضى بِالْقَض اءِ غَيْرَ اَنَّاللّه خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديدُها بالٍ وَنَعيمُها مُضْمَحِلُّ وَسُرُورُها مُكْفَهِرُّ وَالْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَالدّارُ قَلْعَةٌ فَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَاتَّقُوااللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.
اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّاللّه تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا فَاِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ اِلَيْها وَتَخيبُ طَمَعَ منْ طَمَعَ فيها وَاَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى اَمْرٍ قَدْ اَسْخَطْتُمُاللّهَ فِيه عَلَيْكُمْ وَاَعْرَضَ بِوَجِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَاَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا وَبِئْسَ الْعَبيدُ اَنْتُمْ اَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ثَمَّ اِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ اِلى ذُرِّيّتِهِ وَعِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهم لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ فَتَباً لَكُمْ وَلِما تُرِيدُونَ اِنّا للّهِ وَانّا اِلَيْهِ راجِعُونَ هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقوم الظّالِمينَ))(170).))
ترجمه و توضيح لغات :
حَذَر: ترس . مواظبت ، برحذر بودن . اَحَقَّ: شايسته تر. اَرْضى : خوشايندتر. قَضاء: حكم . بالٍ در اصل باياء (بالى ) مى باشد: كهنه ، فرسوده . مُضْمَحِلّ: نابود، متلاشى . مُكفهِرُّ: تاريكى شديد، روترش كردن . تَلْعَه (بر وزن قَلْعَه ): چاه ، زمين شيب دار و خطرناك . قَلْعَه : دژ، برج و بارو، منزل موقت . مغرور: فريب خورده . شَقى : بدبخت . فَتنَتْهُ: (از رفتن ): شيفته اش نمود. رَكَنَ اِلَيْهِ: بر وى اعتماد كرد. خَيَّبَهُ تَخْييباً: نااميدش كرد. زحفُ: يورش بردن ، حمله كردن . اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ: بر وى چيره گرديد. تَبّاً لكُمْ: نابودى و هلاكت بر شما باد.
ترجمه و توضيح :
((بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا در حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند پيامبران براى بقاء سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوشايندتر بود ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمتهايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد، دون منزلى است و موقت خانه اى . پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و ترس از خداست . مردم ! خداوند دنيا را محل فنا و زوال قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده وضعشان را دگرگون مى سازد، مغرور و گول خورده كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه مفتون آن گردد.
مردم ! دنيا شما را گول نزند كه هركس بدو تكيه كند نااميدش سازد و هركس بر وى طمع كند به ياءس و نااميديش كشاند و شما اينك به امرى هم پيمان شده ايد كه خشم خدا را برانگيخته و به سبب آن ، خدا از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما فرستاده است چه نيكوست خداى ما و چه بد بندگانى هستيد شماها كه به فرمان خدا گردن نهاده و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم كرديد، شيطان بر شما مسلط گرديده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما. ما براى خدا خلق شده ايم و برگشتمان به سوى اوست . (سپس فرمود): اينان پس از ايمان ، به كفر گراييده اند، اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد))
نتيجه بخش دوم
حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از سخنان خويش به ناپايدار بودن زندگى دنيا اشاره كرده ، همه زندگى و زر و زيور آن را بى اعتبار و گذرا معرفى مى كند كه اگر قابل دوام و مورد اطمينان بود، انبيا و اوليا نسبت به آن از ديگران سزاوارتر بودند.
آن حضرت در اين قسمت از خطابه اش انگيزه انحراف مردم كوفه را بيان مى كند و آنها را بدين نكته متوجه مى سازد كه شما با وعده و وعيد و به طمع دنيا همان دنياى ناپايدار از اسلام و ايمان به خدا و پيامبر دست شسته و به نبرد با رهبر و امام زمان خود برخاسته ايد و كمر به قتل فرزند پيامبر خود بسته ايد.
خلاصه :
امام عليه السلام پس از بيان بى پايه بودن زندگى و زرق و برق اين دنيا، انگيزه شقاوت و بدبختى مردم كوفه را كه نيل به همان زرق و برق و دست يافتن به مقام و ثروت موهوم بوده است ، بر آنان ترسيم مى نمايد تا از اين راه دشمن را از فتنه و خونريزى جلوگيرى و كسانى را كه قابل اصلاح هستند، اصلاح و بر مقدم داشتن آخرت بر دنيا تشويق نمايد.
و در بخش سوم خطبه ، از راه معرفى خويش به موعظه و نصيحت آنان ادامه مى دهد و چنين مى فرمايد:
((اَيُّهَاالنّاسُ اَنْسِبُونى مَنْ اَنَا ثَمَّ ارْجِعُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ وَعاتِبُوها وَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لكم قتلى وَانْتِهاكُ حُرْمَتِى ؟ اَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنَ عَمِّهِ وَاَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ اَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُالشُّهَداءِ عَمَّ اَبِى ؟ اَوَلَيْسَ جَعْفَرُالطّيّارُ عَمّى ؟ اَوَلَمْ يَبْلِغُكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللّه لى وَلاَخى هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؟ فَاِنْ صَدَّقْتُمُونى بِما اَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ وَاللّه ِما تَعَمَّدْتُ الْكَذِبَ مُنْذُ عَلِمْتُ اَنَّ اللّه يَمْقُتُ عَلَيْهِ اَهْلَه وَيَضْرِبُهُ مَنِ اخْتَلَقَهُ وَاِنْ كَذَّبْتُمُونى فَاِنَّ فِيْكُمْ مَنْ اِنْ سَاءْلُتمُوهُ عَنْ ذلِكَ اَخْبَرَكُمْ سَلُوا جابِرَبْنَ عَبْدِاللّه الا نْصارِى وَاَبا سَعيِدالْخِدْرى وَسَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدىِ وَزَيْدَ بْنَ اَرْقَمَ وَاَنَسَ بْنَ مالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ اَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ لى وَلا خِى اَما فى هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِى ))
ترجمه و توضيح لغات :
اَنْسَبَهُ: نسب او را بيان نمود. عاتبه : او را سرزنش نمود. حاجِز: مانع . اِنْتَهاكَ حُرْمَتِ: درهم شكستن سد احترام . يَمْقُتُ (از مَقَتَ): خشم و غضب . اِخْتلاق : دروغ سازى . مَقالَه : گفتار. سَفْك دَم : خونريزى .
ترجمه و توضيح :
((مردم ! بگوييد من چه كسى هستم سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و درهم شكستن حريم من براى شما جايز است ؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا من فرزند وصى و پسرعموى پيامبر شما نيستم ؟ مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدر من نيست ؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست ؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا در گفتارم تصديق بكنيد اينها حقايقى است كه كوچكترين خلافى در آن نيست ؛ زيرا از روز اول دروغ نگفته ام ؛ چون دريافته ام كه خداوند به اهل دروغ غضب كرده و ضرر دروغ را به گوينده آن برمى گرداند و اگر مرا تكذيب مى كنيد، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر كسانى هستند كه مى توانيد از آنها سؤ ال كنيد: از جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه همه آنان گفتار پيامبر را درباره من و برادرم از رسول خداشنيده اند و همين يك جمله مى تواند مانع شما گردد از ريختن خون من )).
پاسخ به شايعه ها
چون گروهى از مردم كوفه تحت تاءثير تبليغات مسموم دست اندركاران بنى اميه قرار گرفته و چنين تفهيم شده بودند كه جنگ با حسين بن على به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى (يزيد بن معاويه ) مى باشد و چون حسين بن على عليهما السلام برخلاف مصالح مسلمانان و بر ضد خليفه آنان قيام كرده است و مبارزه با وى بر هر مسلمانى واجب است ، لذا آن حضرت در بخش سوم از سخنانش به عنوان پاسخگويى به اين شايعه ها، به برخى از ويژگيهاى خاندان و نياكان خود و شخصيت معنوى خويش كه مورد تاءييد پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، اشاره مى كند؛ ويژگيهايى كه براى هر فرد مسلمان روشن و ثابت است همه مى دانند كه او فرزند پيامبر و فرزند فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - و فرزند على عليه السلام پسرعموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اولين شخصيتى است كه به پيامبر ايمان آورده و آنگاه كه ديگران در مقام مبارزه با اسلام بودند، او از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى نموده است . حسين بن على عليهما السلام از حمزه سيدالشهداء و جعفرطيار دو عم بزرگوارش سخن مى گويد كه مجاهدتها و جانبازيهاى اين دو شهيد بزرگ ، به اسلام و قرآن استحكام بخشيده است و هردو در نبرد باكفار با فجيع ترين وضعى به شهادت نايل شده اند.
حسين بن على عليهما السلام درباره خودش مطلبى را تذكر مى دهد كه براى هيچ مسلمانى قابل انكار نبود و فضيلتى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل و يادآورى مى كند كه به گوش همه مسلمانان رسيده بود:((هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؛)) اين دو (حسن و حسين ) سروران جوانان بهشت هستند)).
امام عليه السلام با اشاره به اين فضايل و اين ويژگيها مى خواهد اين افكار منحرف را در اين مسير قرار دهد كه اگر شما حركت ما را مخالف اسلام و مصالح مسلمين مى دانيد اسلام در خاندان ما به وجود آمده و با مجاهدتهاى ما به دست شما رسيده است ، آن روز كه پدرم على اسلام را پذيرفت ، نياكان خليفه ادعايى شما در كفر و الحاد به سر مى بردند و اينها كه شما به عنوان حاميان اسلام شناخته ايد و به نفع آنان شمشير مى كشيد نه در صف مخالفين اسلام بلكه سلسله جنبانان جنگ با پيامبر اسلام بودند و عموهاى من با همين افراد و براى اسلام تا سرحد شهادت جنگيدند و چگونه است كسى كه رسول خدا او را آقا و سرور جوانان بهشت معرفى كرده است ، اسلام را كنار گذاشته و دشمنان ديروز اسلام ، امروز سنگ طرفدارى از اسلام را به سينه مى زنند؟
قطع سخن امام
در اينجا شمر بن ذى الجوشن كه يكى از فرماندهان و سران لشكر كوفه بود، متوجه گرديد كه ممكن است سخنان امام در سپاهيان مؤ ثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع كند و با صداى بلند داد زد:((هُوَيَعْبُدُاللّهَ عَلى حَرْفٍ اِنْ كانَ يَدْرى ما يَقُولُ؛)) او در ضلالت است و نمى فهمد چه مى گويد)).
حبيب بن مظاهر هم از سوى لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد:((وَاءنْتَ تَعْبُدُاللّهَ عَلى سَبْعِينَ حَرْفاً؛)) توئى كه در ضلالت و گمراهى سخت مى باشى و راست مى گويى كه سخن او را نمى فهمى ؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم كرده است )).
آنگاه امام سخن خود را بدين گونه ادامه داد:
((فَاِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ هذاالقول اَفَتَشُكُّون اَنِّى ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَاللّه مابَيْنَ الْمَشْرِقِ، والْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرى فيكُمْ وَلا فى غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ اَتَطْلُبُونىِ بِقَتِيلٍ قَتَلْتُهُ اءوْمالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ اَوْ بِقِصاص جَراحَةٍ.
... يا شَبَثَ بْنَ ربعى وَيا حَجّارَ بنَ اَبْجَرَ وَيا قَيْسَ بْنَ الا شْعَثِ وَيا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ اَلَمْ تَكْتُبُوا اِلَىَّ اَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الثمارُ وَاخْضَرَّ الْجَنابُ وَاِنَّما تَقْدِمُ عَلى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدةٍ؟
... لا وَاللّه اُعْطيهِمْ بِيَدى اِعْطاءَ الدَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبِيدِ يا عِبادَاللّه اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ))(171).))
ترجمه و توضيح لغات :
وَيْحَكُمْ: واى بر شما. قَتيل : كشته شده . اِسْتِهْلاك : از بين بردن . قِصاص جَراحَت :
تلافى كردن زخمى كه به وسيله كسى وارد مى گردد. اَيْنَعَ الثَّمَر: ميوه رسيد. شاداب گرديد. اِخْضَرَّالْجَنابُ: جناب به معنى ناحيه است كنايه است از سرسبز بودن باغات ناحيه كوفه و عراق . جُنْدٌ مُجَنَّد: لشكر آماده . عُذْتُ (متكلم است از عاذَ عَوْذاً): پناه بردن تَرْجُمُونِ (از رَجْم ): دور انداختن .
((اگر در گفتار پيامبر در باره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مى كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندى جز من ندارد؟ واى بر شما! آيا كسى از شما را كشته ام كه در مقابل خون وى مرا به قتل مى رسانيد! يامال كسى را گرفته ام و يا جراحتى بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟)).
گفتار حسين بن على عليهما السلام كه بدينجا رسيد، سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود و هيچ عكس العمل و پاسخى از طرف آنان مشاهده نمى گرديد كه امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در ميان لشكر ابن سعد حضور داشتند، خطاب كرد و چنين فرمود:
((اى شبث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شمارى مى كنيم ، در كوفه لشكريانى مجهز و آماده در اختيار تو است )).
اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخى نداشتند جز انكار و گفتند ما چنين نامه اى به تو ننوشته ايم .
در اينجا قيس بن اشعث با صداى بلند گفت : يا حسين ! چرا با پسرعمويت بيعت نمى كنى (تا راحت شوى )؟ كه در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد گرديد.
امام در پاسخ وى فرمود:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ ... ؛)) نه به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار مى كنم )).
سپس آيه اى را كه گفتار حضرت موسى را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مى كند، قرائت نمود:((اِنّى عُذْتُ بِرَبِّى ...(172)؛)) من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم كه گفتار مرا دور مى افكنيد. پناه مى برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متكبرى كه ايمان به روز جزا ندارد)).
نتيجه آخرين بخش
و بالا خره امام عليه السلام در بخش چهارم و در آخرين بخش از سخن خويش براى اتمام حجت بيشتر، به اين مطلب اشاره مى كند كه اگر از همه فضائل ياد شده چشم بپوشيد و در آنچه پيامبر درباره ما گفته است شك وترديد داشته باشيد، آيا مى توانيد در اين واقعيت نيز شك كنيد كه من فرزند پيامبر هستم ؟ و آيا براى پيامبر اسلام در روى زمين بجز من پسر دخترى وجود دارد؟ ولى پس از همه اين مطالب با كمال شهامت و شجاعت و در كمال صراحت به طورى كه دشمن را از هر تلاشى ماءيوس و نااميد كند مى گويد:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ بِيَدِى اِعْطاءَ الذَّليل وَلا اَفِرُّمِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيد))
دوّمين سخنرانى در روز عاشورا
متن سخن :
((... وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَاِنَّما اَدْعُوكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ اَطاعَنِى كانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَمَنْ عَصانِى كانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَكُلُّكُمْ عاصٍ لاَمْرِى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ اَلا تَسْمَعُونَ؟... تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً اَفَحينَ اسْتَصبرَ خْتُمُونا وَلِهينَ مُتَحَيِّرِينَ فَاءصْرَخْناكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اَفْشَوهُ فِيْكُمْ وَلا اَمَلَ - اَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ اِلا الْحَرامَ - مِنَ الدُّنْيا اَنالُوكُمْ وَخَسِيسَ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فيهِ مِنْ حَدَثٍ كانَ مِنّا وَلا رَاءْىٍ تَفيلٍ لَنا مَهْلاً لَكُمُ الْوَيْلاتُ اِذْكَرِهْتُمُونا وَتَرَكْتُمُونا فَتَجَهَّزْتُمْ وَالسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ وَالجاءْشُ طامِنٌ وَالرَّاءْىُ لَمْ يُسْتَصْحَفْ وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدّباءِ وَتَداعَيْتُمْ اِلَيْنا كَتَداعِى الْفِراشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَاِنَّما اَنْتُمْ مِنْ طَواغِيتِ الاُمَّةِ وَشِذاذِ اْلاَحْزابِ وَنَبَذَةِ الْكِتابِ وَنَفَثَةِ الشَّيْطانِ وَعُصْبَةِ الاثامِ وَمُحَرِّفى الْكِتابِ وَمُطْفِىِ السُّنَنِ وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبِياء وَمُبيرى عِتْرَةِ الا وْصِياءِ ومُلْحِقى الْعِهارِ بِالنَّسَبِ وَمُوذى الْمُؤْمِنينَ وَصُراخِ اءئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِين جَعلواالْقُرآن عِضينَ))
ادامه سخنان در پیوند http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm مشاهده فرمائید
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم پنجم امام حسین ع
ادامه مطلب را ببينيد