امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
شب قتل است یک امشب که حسین مهمان است
غمش امشب همه از تشنگی طفلان است
مکن ای صبح طلوع
جامه ای صبح مزن چاک مده جولان را
هست مهمان شه دین امشب و یک فردا را
مکن ای صبح طلوع
چرخ ای چرخ مزن چرخ دگر امشب را
تا قیامت تو نگه دار همه کوکب را
نه حسین فکر عیال است نه به فکر جان است
مکن ای صبح طلوع
همه بینند ز ما ناله و چون شیون را
شمر از قتل حسین بهر حسین دربان است
مکن ای صبح طلوع
باد ای باد،پریشان تو نما عالم را
تا قیامت تو نگه دار همه خاتم را
مکن ای صبح طلوع
سعد سردار لعین بسته صف لشکر کین
بهر قتل شه دین
شمر خنجر به کفش،سعد لعین خندان است
مکن ای صبح طلوع
خور ای خور ز رخ پرده میفکن بیرون
زینب از دیدن روی تو نگردد محزون
مکن ای صبح طلوع
آب ای آب زنی موج دهی جولانت
نکشی هیچ خجالت ز رخ مهمانت
مکن ای صبح طلوع
شب قتل است یک امشب ز عطش سوزان است
یا محمد تو کجایی،که بدی یار غریب
در کجا هست علی،بود پرستار غریب
فاطمه جان تو کجایی که حسین است غریب
مکن ای صبح طلوع
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعا تاشب عاشورا
سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعاتاعصرعاشورا
ازكتاب سخنان امام حسين (ع) در كربلا محمدصادق نجمى
شش
گفتار امام در عصر تاسوعا
متن سخن :
((اِنِّى رَاءَيْتُ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى : اِنَّكَ صائِرٌ اِلَيْنا عَنْ قَريبٍ ... اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ يا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ...اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو يَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ))(141).
ترجمه و توضيح لغات :
صائرٌ (از صارَ يَصُورُ): برگرديد، مى گويند: صارَ وَجْهُهُ اِلَىَّ: صورتش را به سوى من برگرداند. غُدْوَةَ: اول صبح . عَشِيَّة : شب هنگام .
ترجمه و توضيح :
بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد.
و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است .
امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت :((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه ...؛)) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).
سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .
طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤ ال نمود.
لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند: اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد.
حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد.
امام در پاسخ وى چنين فرمود:((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم )).
ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد.
يكى از فرماندهان به نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند)).
((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.
عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟
به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود.
و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد.
اهميت نماز
از اين درخواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخشترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد.
و از اينجاست كه در زيارتنامه امام آمده است :((وَاَشْهدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَطعْتَاللّه وَرَسُولَهُ حَتّى اءَتاكَ الْيَقِينُ))
سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا
متن سخن :
((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيْتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142). ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143). ((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144).
ترجمه و توضيح لغات :
سَرّاء: وسعت و آسايش . ضَرّاء: شدايد، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد): قلب . اَبَرَّ (افعل التفضيل از: بَرَّ، يَبِرُّ): نيكوتر، پرهيزكارتر. اَوْصَلَ (افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ): كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجام دهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ): كشيدن . حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد. سَواد: آبادى . مَدائن (جمع مدينه ): شهر. اَصابَهُ: بر وى دست يافت . ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترك نمود، فراموش كرد.
ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود:
((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى .
اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد.
آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)).
آخرين آزمايش
حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرح نمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد.
و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين بن على عليهما السلام و نتيجه اين آزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدين گونه از اين آزمايش روسفيد و سرافراز بيرون آمدند.
و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا:
1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على عليه السلام بود او چنين گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً؛)) خدا چنين روزى را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )).
2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و چنين گفت :((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛)) كشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)).
آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤ ال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند! هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو كرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد.
3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دست از يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم .
4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خدا سوگند! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانم اين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست .
5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم كه در راه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند.
6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آن حضرت ) به وى رسيده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بكن .
محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيز اضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .
امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندش تلاش كنند قرار دهد(145).
آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كه دليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً)) خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند. به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود:((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)).
همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند: ما نيز به خداى بزرگ سپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد، اى فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت با تو هستيم ؟
و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنان محل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146).
يك سخن معروف و ناصحيح
اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام در تجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت .
ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكس العمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ما غيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنت الحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مى گفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شب استفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيده بود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد و اندى از آنان باقى ماندند ...
اما به دلايلى چند، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا:
1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنين مطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى السبطين به نقل از كتاب نورالعين (147) و...
2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرى نقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند: آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسين بن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرق گرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايت كنند.
پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرق شدند از كجا آمده بودند؟!
تاءييد ديگر: مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس از نقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيز نقل نموديم ، چنين مى گويد:((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛)) امام حسين به آنان فرمود: خداوند به شما جزاى خير دهد، آنگاه به خيمه خويش مراجعت فرمود))(149).
اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى )) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مى كنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست .
و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همين منزل زباله باشد و چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه به صورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان و بيشتر، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند.
حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع )
متن سخن :
((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَاءْنِسُونَ بِالْمَنِّيَةِ دُونى اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَى مَحالِبِ اُمِّهِ))(151).
ترجمه و توضيح لغات :
بَلَوْتُ (از بلى يَبْلُو): آزمايش كردن . اَشْوس : دلاور، جنگجو، غرنده . اَقْعَسْ: استوار. اِسْتيناس : كثرت انس و علاقه . مَحْلَبْ: پستان .
ترجمه و توضيح :
مرحوم مقرم نقل مى كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكى از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال كه يكى از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤ ال كرد و اضافه نمود: يابن رسول اللّه ! آمدن شما به سوى لشكر اين مرد طاغى مرا سخت نگران و متوحش ساخت .
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((آمده ام تا پستى و بلندى اطراف خيمه ها را بررسى كنم كه مبادا براى دشمن مخفيگاهى باشد و از آنجا براى حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند))(152).
آنگاه امام عليه السلام در حالى كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود:((هِىَ واللّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فيه ؛)) امشب همان شب موعود است ، وعده اى است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد)).
سپس امام عليه السلام رشته كوههايى راكه در مهتاب شب از دور ديده مى شد به نافع نشان داد و فرمود:((اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِى جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُو نَفْسَكَ؟؛)) نمى خواهى در اين تاريكى شب به اين كوهها پناهنده شوى و خود را از مرگ برهانى ؟)).
((نافع بن هلال )) خود را به قدمهاى آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريدارى نموده ام ، سوگند به آن خدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايى نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير، كند و اين اسب خسته شود(153).
((مقرم )) از نافع بن هلال (154) چنين نقل مى كند كه : امام عليه السلام پس از بررسى بيابانهاى اطراف به سوى خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبرى (س ) وارد گرديد و من در بيرون خيمه كشيك مى دادم ، زينب كبرى (س ) عرضه داشت : برادر! آيا ياران خود را آزموده اى و به نيت و استقامت آنان پى برده اى ؟ مبادا در موقع سختى دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.
امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ ...؛)) آرى ، به خدا سوگند ! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار)، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش )).
نافع مى گويد: من چون اين سؤ ال و جواب را شنيدم ، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم .
حبيب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مى كرديم . گفتم حبيب ! اينك امام در خيمه خواهرش مى باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنان رفته و مجددا اظهار وفادارى بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمى اين بانوان باشد.
حبيب با صداى بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان ، خود را از خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بنى هاشم گفت : از شما درخواست مى كنم كه به درون خيمه هاى خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد، سپس گفتار نافع ر ا براى بقيه صحابه نقل نمود.
همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايى كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخارى نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم ، همين حالا با شمشيرهاى خود به دشمن حمله مى كرديم ، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد.
حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم .
چون به كنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم چنين گفت : اى دختران پيامبر و اى حرم رسول خدا! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاى براقّشان است كه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاى بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه دشمنان شما.
در اين هنگام يكى از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:((اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤ منينَ؛)) اى پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرمؤ منان دفاع كنيد)).
چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداى بلند گريه كرده و هريك به سوى خيمه خويش بازگشتند.
و اين بود حماسه اى كه درباره صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا.
((بِاَبى اَنْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاً عظيماً))
شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا
متن سخن :
يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ//كَمْ لَكَ بِاْلا شْراقِ وَالا صيلِ//مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتيلِ//وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ//وَانَّما الاَمْرُ اِلَى الجَليلِ//وَكُلُّ حَىّ سالِكٌ سَبيلِ//
((... يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِا للّه واءعلمى اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَاءَنَّ كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّى خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ
وَيَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبى خَيْرٌ مِنّى وَاُمّى خَيْرٌ مِنِّى وَاَخِى خَيْرٌ مِنِّى وَلِىَ وَلَهُمْ وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ ...
يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثُومَ يا فاطِمَةُ يا رَبابُ انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَيْباً وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً))(155).
ترجمه و توضيح لغات :
<اِشراق : طلوع آفتاب ، هنگام طلوع . اَصيل : هنگام غروب . صاحِب : يار و دوست . طالِب : خواهان ، علاقه مند. بَديل : عوض . تَعَزّى : تحمل ، صبر و شكيبايى . اُسْوَةٌ: سمبل ، الگو. تشْقُقْنَ (از شَقَّ): چاك نمودن . جَيْب : گريبان . خَمْشُ وَجْهٍ: چنگ به صورت زدن ، خراشيدن صورت . هَجْر: هذيان ، سخنى كه شايسته نيست .
ترجمه و توضيح :
از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانش نشسته بود و ((جَون )) غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود آن حضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد:
((يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ...؛)) اى دنيا! اف بر دوستى تو كه صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به كشتن مى دهى كه به عوض قناعت نورزى و همانا كارها به خداى بزرگ محول است و هر زنده اى سالك اين راه )).
امام سجاد عليه السلام مى گويد: من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام كه خبر مرگ و اعلان شهادت بود پى بردم و چشمانم پر از اشك گرديد ولى از گريه خوددارى كردم ، اما عمه ام زينب كه در كنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدن ياران امام ، خود را به خيمه آن حضرت رسانيد و گفت : و اى بر من ! اى كاش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم ، اى يادگار گذشتگانم و اى پناهگاه بازماندگانم گويا همه عزيزانم را امروز از دست داده ام كه اين پيشامد، مصيبت پدرم على و مادرم زهرا و برادرم حسن عليهما السلام را زنده نمود.
امام عليه السلام به زينب كبرى تسلى داده و به صبر و شكيبايى توصيه نمود و چنين گفت :((يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِاللّه ...؛)) خواهر! راه صبر و شكيبايى را در پيش بگير و بدانكه همه مردم دنيا مى ميرند و آنانكه در آسمانها هستند زنده نمى مانند، همه موجودات از بين رفتنى هستند مگر خداى بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداى يكتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد از رسول خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان بقا شتافت )).
سپس فرمود:((خواهرم ام كلثوم ! فاطمه ! رباب ! پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد و صورت خود را نخراشيد و سخنى كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد)).
قرائت امام (ع ) در شب عاشورا
متن سخن :
(وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لا نْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنينَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب )(156)
ترجمه و توضيح لغات :
يَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ يَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخير انداختن . مُهين (به ضم ميم ): ذلتبار. يَذَرُ (از: وذره ): او را ترك نمود.يميزُ (از ميز): جدا كردن .
ترجمه و توضيح :
در شب عاشورا در ميان خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام جنب و جوش عجيب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد: يكى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، ديگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن ديگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ بين قائمٍ وَقاعدٍ وَراكِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاك بن عبداللّه مشرقى نقل شده كه در آن شب در هر چند لحظه گروهى سواركار از لشكريان عمرسعد به عنوان ماءموريت و نظارت به پشت خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام مى آمدند و به وضع اين خيمه نشينان سر مى كشيدند، يكى از آنان صداى امام عليه السلام را كه اين آيه شريفه را مى خواند، شناخت :((وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ ...؛)) آنانكه كفر ورزيدند گمان نبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم به نفع آنهاست بلكه به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى است ذلتبار، خداوند مؤ منان را با اين وضعى كه هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نيك و ناپاك را از پاك جدا سازد)).
آن مرد با شنيدن اين آيه گفت : به خدا سوگند! اين افراد نيك ، ما هستيم كه خدا ما را از شما جدا كرده است !!
((برير)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد كه : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاكان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از اين گناه بزرگ خود توبه بكن ؛ زيرا به خدا سوگند كه ماييم افراد پاك .
آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ؛)) من نيز به اين شهادت مى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشكر ابن سعد برگشت (157).
صحنه آزمايش
امام عليه السلام با انتخاب اين آيه شريفه از مجموع آيات قرآن مجيد در شب عاشورا و در آن شرايط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را كه در مقابل هم قرار گرفته بودند، بيان كند كه آيه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنايتكار را روشن مى كند و نبايد اين تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انكسار مؤ منان گردد بلكه اين پيروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنايتكار هرچه بيشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و يكسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبير نباشد بايد بگوييم : اين فرصتى است تاكتيكى .
و هر گروه و حكومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنين فرصت موقت و تاكتيكى باشد بايد خود را آماده روزى كند كه عذاب خدا به سخت ترين وجهى او را فرا خواهد گرفت .
و اما آيه دوم در مورد گروه مؤ منان است كه اگر روزى به بلا و مصيبت گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزيمت و شكست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمايش است تا پاكان از ناپاكان و نيكان از بدان متمايز گردند.
و اين موضوع به صحنه عاشورا و بيابان كربلا كه با تمام حيثياتش يكى از بزرگترين صحنه هاى امتحان و آزمايش نيز بود، اختصاص ندارد بلكه همه تاريخ و همه اين جهان با عظمت ، صحنه آزمايشى است براى همه افراد بشر كه :((كُلُّ يَوْم عاشُورا وَكُلُّ اَرْض كرْبلا))
رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا
متن سخن :
((... اِنِّى رَاءَيْتُ فى مَنامى كَاءَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى وَفِيها كَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْيْتُهُ اَشَدَّها وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى يَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ. وَاِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِكَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ وَهُوَ يَقُولُ اَنْتَ شَهيدُ هِذِهِ الاُمَّةِ وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِكَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفيحِ الاَعلى وَلْيَكُنْ اِفْطارُكَ عِنْدِى اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَاءْخُذَ دَمَكَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ فَهذا ما رَاءْيتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا لا شَكَّ فيه ))(158).
ترجمه و توضيح لغات :
شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره كردن . اَبْقَع : سفيد و سياه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ، خوشحال بودن . صفيح اَعْلى : ملكوت اعلى . قارُورَةٍ: شيشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرا رسيد. رَحيل : هنگام كوچ كردن .
ترجمه و توضيح :
صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى كند كه در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبكى چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش فرمود: ((من در خواب ديدم كه چندين سگ شديدا بر من حمله مى كنند و شديدترين آنها سگى بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اين افراد كسى كه به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)).
امام عليه السلام سپس فرمود: و پس از اين خواب ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من فرمود: ((تو شهيد اين امت هستى و ساكنان آسمانها و عرش برين ، آمدن تو را به همديگر مژده وبشارت مى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله كن و تاءخير روا مدار و اينك فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبزرنگى جمع آورى كند)).
ترسيم واقعيت به صورت رؤ يا
آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ يا براى امام عليه السلام ترسيم گرديده و او نيز به همان صورت به ياران جانباز و فداكار خود بيان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند.
شهادت در فرداى همان شب ، خصوصيات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص كه به صورت ((سگ سياه و سفيد)) ترسيم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهيد اسلام و ذخيره كردن خون وى كه بايد هميشه در عروق پيروانش جوشان بماند همه اين حقايق در همان خواب - به صورتى كه نقل گرديد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذيرفته است .
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام
عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده و خواب خفيفي بر چشمانش مستولي شده بود زينب كبري ع سروصداي لشكرعمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد بنزد امام ع آمد و عرضه داشت برادر اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده امام ع سربرداشت اول اين جمله را گفت :
اني رايت رسول الله ص في المنام فقال لي انك صائرالينا عن قريب .
فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.
سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسي انت يا اخي حتي تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم .
طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهيربن قين و حبيب بن مظاهر نيز درميان آنان ديده ميشد بسوي دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤال نمود.
لشكريان عمر سعد در جواب او گفتند : اينك از سوي امير (ابن زياد ) حكم تازه اي رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد والا همين الان وارد جنگ خواهيم گرديد .
حضرت ابوالفضل ع بسوي امام برگشت و پيشنهاد آنان را بعرض آنحضرت رسانيد امام ع درپاسخ وي چنين فرمود:
ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة وتدفعهم عنا العشية نصلي لربنا اليلة وندعوه ونستغفره فهو يعلم اني احب الصلوة وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار
فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.
ابوالفضل ع برگشت و تقاضاي مهلت يك شبه نمود عمر سعد چون درقبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكرمطرح و نظرآنان را جويا گرديد
پس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مىكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقي نخواهيم گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعين خواهد نمود . « سخنان حسين بن علي ع / 191 »
فهرستي ازوقایع شب عاشورا در کربلا
خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا
اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه السلام
اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین علیه السلام
اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه السلام
اعلام حمایت اصحاب از امام « زهیر بن قین »
اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام حسین علیه السلام
اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه السلام
اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه اصحاب در بهشت
بشارت امام حسین علیه السلام به یاران خود
ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از شبیخون سپاه عمر سعد
راز و نیاز امام حسین علیه السلام و اصحابش در شب عاشورا
بی تابی زینب سلام الله علیها در شب عاشورا
غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا
پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین علیه السلام
برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن
اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت
اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام در کنار خیمه ها
رؤیای امام حسین علیه السلام در شب عاشورا
000000000000000000000000000000000000
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.
در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه " عند قرب الماء " یا " عند قرب المساء "» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند " عند قرب الماء " یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.
به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».
امام علیهالسلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیري."
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.
خداى را ستایش مىکنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشي. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.
اين یکی از شاهکارهاي اباعبدالله است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.
حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.
امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».
آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.
«فقبح الله العیش بعدک ».
در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.
پس از او «زهیر بن قین » برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».
گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.
نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».
امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:
یا دهر اف لک من خلیل// کم لک بالاشراق و الاصیل// من صاحب او طالب قتیل// والدهر لا یقنع بالبدیل// و انما الامر الی الجلیل// و کل حی سالک سبیلی//
امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.
اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:
«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».
امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:
«لو ترک القطا لنام ».
زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.
امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.
خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت.
(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).
در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.
دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.
از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:
ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.
همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است ».
امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.
نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».
نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».
سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.
امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».
نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.
حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.
گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.
حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.
حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».
بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».
اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم).
از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند».
نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.
عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.
«فلذا سمی العباس سقاء».
امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.
امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:
بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم.
از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».
جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».
حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».
اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.
هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».
این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.
(منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت الاحمر ص 479.
در شب عاشورا سيدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:.
((اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد: فاني لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـيـرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل قدغشيكم فاتخذوه جملا)). مـنـتـهـا آيا اصحاب مى توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟
آيا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب نـبـود؟
واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟
پاسخ علامه مامقانى (قده )را در حـالات ((محمد بن حنفيه )) ذكر كرديم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع) داده اند. ***.
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما
هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما
اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما
یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما
حجت الاسلام نیّر تبریزی
000000000000000000000000000000000
پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:
در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست
گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست
خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست
ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست
هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست
اشك شفق مهدي بهاء الدين
*****************************************************
چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد از بیگانگان خالی دیار
عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه
یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع
رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت گوهر بار شد
بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد
این حسین و این زمین کربلاست***سوی تا سو تیرباران بلاست
بوی خون آید ازین کهسار دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت
هرکه او را تاب تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست
این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش
کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست
من زتنهایی نیم یاران ملول***واهلیدم اندرین دشت مهول
بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود
شاد زی شاد ای زمین کربلا***این من و این تیر باران بلا
سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم
آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم
آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم
آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم
پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان خلوت ازاغیاربه
لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق
کانکه فردا اندرین دشت مهول***بشنود فریاد احفاد رسول
...........................................................................
رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود
گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما
رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست
سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا
زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست
ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون
کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی
گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار
جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش
ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم
مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم
اندرین دشت بلا تا پا زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم
*******************************************
شب عاشورا
مقدمه:
شب عاشورا فرا رسيدن آخرين لحظه هاي انتظار براي وفاداري و ايثار و فداركاري و ورود به عرصه امتحاني بي نظير كه تمام كائنات آماده تماشاي آن مي شوند. شبي كه صداي زمزمه مناجات و راز ونياز با خداوند متعال از بهترينهاي زمان به گوش مي رسد عشق بازي عنان صبر را از آنها ربوده وبه شدت در انتظار فردايي به سر ميبرند كه تمام هستي خود را در راه معبود فدا كنند اما از آن طرف هم دلهايي در هراس و نگران همان فرداست. جمع زنان و اطفال و كودكان مضطرب، وادي بسيار هول انگيز است امام سجاد عليه السلام گزارش آن شب را اينگونه مي فرمايند: من مريض بودم. پدرم اصحاب خود را جمع كرده بود با آن حالي كه داشتم نزديك شدم وگوش دادم كه پدرم چه مي فرمايد بعد از حمد و ثناي الهي فرمود من اصحابي با وفا تر از اصحاب خود نديدم واهل بيتي نيكوكارتر از اهل بيتم خدا به همه شما جزاي خير دهد من اين قوم را گمان ديگر داشتم و اكنون من بيعت خود را از شما برميدارم به هر طرف كه مي خواهيد برويد اكنون شب فرا رسيده وشب را مركب خود قرار دهيد وبرگرديد اين جماعت مرا ميجويند اگر دست به من بيابند دست به غير من نميزنند تا اينرا فرمود برادران، فرزندان، برادر زادگان، عرض كردند خداوند هرگز نگذارد چنين كنيم آيا برويم كه بعد از تو زنده بمانيم. اولين نفر عباس بود. ديگران به متابعت سخن گفتند
به فرزندان عقيل فرمود شهادت پدر شما را بس است گفتند سبحان الله جواب مردم را چه بگوئيم، بگوئيم دست از سيد ومولايمان برداشتيم و او را ميان دشمن تنها گذاشتيم مال و جان و اهل عيال خود را فداي شما مي كنيم زندگي پس از تو را نمي خواهيم آنگاه اصحاب برخواستندمسلم بن عوسجه بر خواست و گفت تا نيزه خود را بقلب دشمنان شما فرو نكنم و تا دسته شمشير در دست من است از خدمت شما نمي روم. دوست دارم مرا در راه تو بكشند. زنده شوم. دوباره بكشند و مرا وبسوزانند خاكسترم را بر باد دهند وتا هفتاد مرتبه چنين كنند. زهير برخواست و گفت دوست دارم در راه تو كشته شوم دوباره زنده شوم تا هزار مرتبه باز هم در راه شما كشته شوم. حضرت براي همه دعاي خير كردند وجاهاي آنها را در بهشت نشانشان دادند و بر يقين آنها افزودند به گونهاي كه هنگام شهادت درد نيزه و شمشير را احساس نمي كردند
روضه:
شاها من ار بعرش رسانم سريرِ فضل
مملوك آن جنابم و محتاج آن درم
گر بركنم دل از تو و بردارم ازتو مهر
اين مهر بر كه افكنم و آن دل كجا برم
امام سجاد عليه السلام مي فرمايند در شبي كه پدرم صبح آن بشهادت رسيد من بحالت بيماري نشسته بودم عمه ام زينب مرا پرستاري مي كرد يكوقت ديدم پدرم كناره گرفت وبه خيمه خود رفت و با غلام آزاد كردهي ابوذر نشسته بود و شمشير خود را اصلاح مي كرد. اشعاري خواند
يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ //كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ
مِنْ صَاحِبٍ و طَالِبٍَ قَتِيلٍ //وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ //وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ
اين اشعار بوي شهادت ميداد وقتي اين اشعار را شنيدم متوجه شدم كه واقعه نزديك شده. گريه گلويم را گرفت ولي صبر كردم اما عمه ام زينب شب آرام نگرفت. برخواست به جانب برادر دويد و ميگفت واسكلاه الان مثل روزي است كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم امام حسن از دنيا رفتند آقا خواهر خود را تسلي داد و اشك در چشمانش ميگشت. فرمود خواهرم اگر صياد مرغ قطا را به حال خود بگذارد در آشيانه آرام ميگيرد. زينب بيشتر ناله كرد و عرض كرد: برادر با اين كلام دل ما را بيشتر مجروح كردي. لطمه به صورت زد و با صورت به روي زمين افتاد و بيهوش شد. امام به سمت خواهر آمد. آب به صورتش پاشيد تا به هوش آمد. او را تسليت داد و امر به صبر كرد. ميفمود خواهرم؛ جد و پدر و مادرم و برادرم از من بهتر بودند و رفتند تو را قسم ميدهم وقتي كشته شدم گريبان چاك مكن صورت مخراش آنگاه عمهام را نزد من آورد. عرضه بداريم يا زينب هنوز حسين تو زنده است سر در بدن دارد. تنش عريان و چاك چاك نيست. تنها شنيدي طاقت نياوردي پس چه حالي خواهي داشت فردا كه لشكر، حسين تو را احاطه كند هر كسي از طرفي به او حربهاي بزند تا با لب تشنه شهيدش كنند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
https://snd.tebyan.net/1395/07/1_karimi_198626.mp3
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما
هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما
اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما
یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما
حجت الاسلام نیّر تبریزی
https://dlm.musicsplus.ir/songs/Track/mahmoud.karimi.goft.ey.goroh(128).mp3
*************************
پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:
در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست
گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست
خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست
ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست
هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست
اشك شفق مهدي بهاء الدين
*****************************************************
چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد از بیگانگان خالی دیار
عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه
یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع
رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت گوهر بار شد
بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد
این حسین و این زمین کربلاست***سوی تا سو تیرباران بلاست
بوی خون آید ازین کهسار دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت
هرکه او را تاب تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست
این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش
کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست
من زتنهایی نیم یاران ملول***واهلیدم اندرین دشت مهول
بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود
شاد زی شاد ای زمین کربلا***این من و این تیر باران بلا
سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم
آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم
آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم
آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم
پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان خلوت ازاغیاربه
لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق
کانکه فردا اندرین دشت مهول***بشنود فریاد احفاد رسول
*************************
رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود
گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما
رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست
سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا
زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست
ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون
کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی
گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار
جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش
ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم
مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم
اندرین دشت بلا تا پا زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10ashura.htm
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه و وقایع شب عاشورا
شب عاشورا شامگاه نهمین روز از ماه محرم است. در مجالس عزاداری در شب عاشورا، وقایعی که در این شب در خیمهگاه امام حسین (علیهالسّلام) رخ داده است و وقایع مربوط به شهادت سیدالشهداء را بازگو میکنند. امام حسین در اوایل شب دهم محرم، یاران خود را جمع کرده و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا؛ همانا من يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود، و خاندانى نيكوكارتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد.» سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه رفتن دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند.[۵۵] [۵۶] در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب تا سحر به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۵۷] . حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیهالسّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژهای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام میشوند؛[۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] همچنین با بر پا ساختن خیمهها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن میشوند.[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] . امام حسین(ع) در اوایل شب یاران خود را جمع کرد و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا» «همانا من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود، و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.» . سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه (رفتن) دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند. منابع تاریخی و مقاتل برخی از این سخنان را ضبط کردهاند.[۱] . لشکر کوفه به فرمان عمر بن سعد آماده نبرد با سپاه امام(ع) شد؛ اما با درخواست امام(ع)، عمر بن سعد یک شب به امام(ع) و یارانش فرصت داد تا شب را به نماز و راز و نیاز سپری کرده، در ضمن در کار خود بیندیشند. پس جنگ تا روز عاشورا به تعویق انداخته شد و سپاه کوفه به اردوگاه خود بازگشتند. در شامگاه تاسوعای محرم 61 «شب عاشورا» امام حسين(ع) ياران خود را گرد آورده خطاب به اصحاب و یارانش فرمودند: «ستایش خدای را است ستایشی نیکو، و برگشایشها و سختیها، او را سپاس میگویم. پروردگارا تو را ستایش میکنم که ما را به نبوت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين، ما را دانا ساختى، و گوشهاى شنوا و ديدههاى بينا و دلهاى آگاه به ما ارزانى داشتى. خدایا ما را از مشرکان قرار نده. اما بعد؛ همانا من اصحابی باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم و بهتر از ايشان نمي شناسم و خاندانى نيكوكارتر و مهربانتر از خاندان خود نديدهام، خداوند از جانب من به شما پاداش نيكو دهد. آگاه باشيد که من ديگر گمان يارى از اين مردم ندارم، آگاه باشيد که من بيعتم را از شما برداشتم و به همه شما اجازه رفتن دادم، پس همه شما آزادید که برويد و اين شب كه شما را در بر گرفته مَركب خویش قرار داده هر كدامتان، دست مردى از خاندانم را بگيرد و در دشتها و شهرهايتان، پراكنده شويد تا خداوند برایتان گشايشى قرار دهد كه اين مردم، در پىِ من هستند و اگر به من دست يابند، در پىِ ديگران نخواهند رفت.» پس از پایان سخنان امام(ع)، اصحاب و یاران حضرت(ع) یکی پس از دیگری به پا خاستند و ضمن تأکید بر حمایت همه جانبه خویش از امام(ع)، بر وفاداری به بیعت خود پای فشردند و سخنانی را در استواری خود در بیعت خویش بیان داشتند. در این میان عباس بن على(ع) نخستين كسی بود كه آغاز به سخن کرد و گفت: «براى چه اين كار را بكنيم براى اينكه پس از تو [چند صباحی بیشتر] زنده بمانیم؟ هرگز؛ خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد.» پس از سخنان ابوالفضل العباس(ع)، برادران و فرزندان و ديگر جوانان اهل بیت(ع) نيز از ایشان پيروى كرده سخنان مشابهی را بر زبان جاری ساختند. سپس امام(ع) رو به فرزندان عقیل کرده خطاب به آنان فرمود: «اى پسران عقيل، كشته شدن مسلم برای شما کافی است، پس شما برويد من اجازه رفتن به شما دادم» آنان گفتند: «سبحان اللَّه! مردم درباره ما چه می گویند؟ آیا بگویند که ما بزرگ و سرور و پسر عموهای مان را که بهترین پسر عموها بودند رها کردیم و با او شمشیر نزدیم و در حمایت از او تیری نینداختیم و به همراه او نیزه ای نزدیم و نمی دانيم چه کردند؟ به خدا قسم چنین نمی کنیم جان و مال و کسان خویش را فدای شما می کنیم و همراه شما می جنگیم تا به هر جا که درآمدى ما نيز به همانجا درآیيم، خداوند زندگانی پس از شما را زشت گرداند.» . پس از سخنان اهل بیت امام(ع)، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که از میان اصحاب امام(ع) به پا خاست و به ایراد سخن پرداخت. او به امام(ع) عرض کرد: «ما شما را به کدامین عذر و بهانه رها کنیم؟ به خدا قسم من از شما جدا نخواهم شد تا نیزه ام را در قلب دشمن بشکنم و تا هنگامی که دسته شمشیرم در دستم است، دشمنانت را می کشم و اگر سلاحی برای جنگ نداشته باشم، با سنگ با آنان به مبارزه بر می خیزم»، «به خدا قسم دست از تو برنمی دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيغمبرش را درباره تو رعايت نموديم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته خواهم شد، سپس زنده شوم آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زندهام كنند و خاكسترم را به باد دهند و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ خويش را در يارى تو دريابم، چگونه اين كار را نكنم با اينكه جز اين نيست كه كشتن يك بار بيش نيست، و پس از آن كرامتى است كه هرگز پايانی ندارد.» . سپس سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: «به خدا سوگند شما را رها نخواهیم کرد تا که خداوند بداند که در دوران غیبت رسول او در حفظ و حراست شما کوشا بوده ایم، آگاه باش ای عزیز، به خدا سوگند اگر بدانم که در رکاب شما کشته می شوم، سپس زنده شده بار دیگر بسوزم و سپس زنده شوم و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه خونم را نثارت کنم و چرا این گونه نکنم در حالی که کشته شدن بیش از یک بار نیست و پس از آن کرامتی است که هرگز پايان ندارد.» . پس از او زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیت را از کشته شدن در امان دارد!» . سپس دیگر یاران حضرت(ع) نیز سخنانی مشابهی گفتند و یک صدا فریاد زدند: «به خدا قسم ما از تو جدا نمی شویم و جان خویش را فدایتان می کنیم ما با سر و دست و سینه تو را حفظ می کنیم و آنگاه که کشته شدیم وظیفه خویش را انجام داده و به پایان رساندیم.» . پس از این سخنان، امام (ع) خطاب به اصحاب خود فرمودند: «به درستی که من فردا کشته خواهم شد و تمامی شما که همراه من هستید نیز کشته خواهید شد.» اصحاب حضرت(ع) گفتند: «الحمدلله الذی أکرمنا بنصرتک و شرفنا بالقتل معک أولا ترضی ان نکون معک فی درجتک یا ابن بنت رسول الله؛ خدا را شکر که ما را به یاری تو عزت بخشید و ما را به واسطه شهادت همراه شما شرف بخشید؛ ای پسر دختر رسول خدا(ص) آیا راضی نمی شوید که ما نیز با شما در یک درجه از بهشت باشیم.» پس امام(ع) به آنان ملاطفت کرده و برای شان دعای خیر کرد. در این هنگام برادرزاده اش - قاسم بن حسن(ع)- برخاست و گفت: «آیا من هم کشته خواهم شد». پس امام(ع) از باب دلسوزی به او فرمود: «ای پسر برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» گفت: «یا عم احلی من العسل؛ ای عمو مرگ در نزدم شیرین تر از عسل است.» امام(ع) فرمود: «عمو به فدای تو باد؛ بله به خدا قسم مرگ شیرین است. آری تو نیز کشته خواهی شد آن هم پس از رنجی سخت، و پسرم عبدالله[رضیع] نیز کشته خواهد شد.» . قاسم گفت: «ای عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند که عبدالله شیرخوار هم شهید میشود؟» امام(ع) فرمود: «عمو به فدایت؛ عبدالله زمانی کشته خواهد شد که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه ها آمده آب یا شیر طلب کنم و چیزی نیابم، فرزندم عبدالله را طلب می کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آورند قبل از آنکه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه ای از لشکریان دشمن، گلوی فرزند شیرخوارم را با تیر می درد و خونش بر روی دستانم جاری می شود، در آن هنگام دست به آسمان بلند کرده از خداوند طلب صبر و بردباری می نمایم و به ثواب مصیبت او دل می بندم، در این حال نیزه های دشمن مرا به سوی خود خواهد خواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه خواهد کشید و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخ ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع خواهد شد.» . یاران امام(ع) همگی با شنیدن این سخنان گریستند و بانگ شیون و زاری از خیمه ها بلند شد. در نیمه های شب، امام حسین(ع) جهت بازدید و بررسی تپه ها و گردنه های اطراف خیام از خیمه خارج شد. «نافع بن هلال» امام(ع) را دید و از ترس اینکه نکند حادثه ای برای حضرت(ع) رخ دهد آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شدند پس از او پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمه گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپه ها و بلندی ها و پستی ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی های لازم، حضرت(ع) به سوی خیمه برگشتند. ایشان در حالی که دست نافع را گرفته بود به او فرمود: «آیا نمی خواهی در این شب تار از بین دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم های امام(ع) انداخت، و در حالیکه بر آن بوسه می زد گفت: «انّ سیفی بالفٍ و فرسی مثله، فوالله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلا عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیری دارم که به هزار درهم می ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی شوم.» پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام(ع) نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند»، امام(ع) در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده اند، به گونه ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام(ع) و خواهرش را برای او باز گفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام(ع) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حمله ور می شدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بوده ام! گمان می کنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا می توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از خیمه گاهتان به در آیید»، سپس به بنی هاشم گفت: «به خیمه های خویش باز گردید(امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین(ع) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می کردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پی اش به راه افتادند. حبیب به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا اینکه گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه های پسران شماست، سوگند یاد کرده اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافتهاند فرو برند»، در این هنگام زنهای حرم از خیمه هایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله(ص) و نوامیس امیرالمؤمنین(ع) حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند. از امام سجاد(ع) روایت شده که: «در آن شبى كه فرداى آن، پدرم به شهادت رسيد در خیمه نشسته بودم و عمهام زينب(س) از من پرستارى ميكرد، در آن هنگام پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و جون - غلام ابوذر غفارى- نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشير آن حضرت(ع) بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت: یا دهر افّ لک من خلیل - کم لک بالاشراق و الاصیل- من صاحب و طالب قتیل - و الدّهر لا یقنع بالبدیل - و انّما الامر الی الجلیل - و کلّ حی سالک سبیلی . «ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستیات؛ چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن میدهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمیشوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زندهای سالک این طریق است(همه فانیاند جز ذات حق تعالی)» ایشان دو يا سه بار، اين شعر را تکرار کردند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست. پس گريه، راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه به زودی بلا، نازل خواهد شد؛ امّا عمهام نيز آنچه را که من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دلْ نازك و بیتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالى كه لباسش را بر روى زمين میكشيد و سخت درمانده شده بود، خود را به امام(ع) رساند و گفت: وا مصيبتا! كاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، [گويى] مادرم فاطمه(س) و پدرم على(ع) و برادرم حسن(ع)، از دنيا رفتهاند، اى جانشينِ گذشتگان و پناه بازماندگان. [امام] حسين(ع) به او نگاهی كرد و فرمود: «خواهرم، شيطان، بردباریات را نبرد و شكيبایيات را از دستت نربايد.» زينب(س) گفت: «اى اباعبداللّه پدر و مادرم به فدايت، خود را آماده كشته شدن كردهاى جانم به فدايت.» اشك در چشمان [امام] حسين(ع)، جمع شد و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشيانهاش به حال خود مىگذاردند [آسوده] مى خوابيد.» زينب(س)گفت: «واى بر من؛ آيا تو به ناچارى تن به مرگ دادهاى؟ اين بيشتر دلم را می سوزاند، و بر من سختتر و ناگوارتر است.» آن گاه، به صورت خود زد و گريبان، چاك كرد و بيهوش بر زمين افتاد. امام(ع) برخاسته آب به روى خواهر پاشيد و به او گفت: «خواهرم، از خدا پروا كن و به تسلّى بخشىِ او، خاطر آسودهدار. بدان كه زمينيان، میميرند و آسمانيان، باقى نمیمانند و هر چيزى، از ميان میرود، جز ذات خدا كه با قدرتش، زمين را آفريده است، و مردم را برمیانگيزد تا همه، باز گردند و اوست يگانه و يكتاى بىهمتا. جد و پدر و مادر و برادرم همگی بهتر از من بود (و همه از اين دنيا رفتند) و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پيامبر خدا(ص) است.» امام(ع) خواهرش را با اين سخنان و مانند آن دلدارى داد و به او فرمود: «خواهرجان تو را قسم ميدهم كه در عزایم، گريبان چاك ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نكنی.» پس از اینکه عمه ام آرام گرفت پدرم، او را نزدیک من آورد و در كنارم نشاند و آنگاه به نزد ياران خويش رفت...» به فرمان امام(ع)، اصحاب و یاران در اطراف اردوگاه حضرت(ع)، گودالى شبيه خندق حفر کردند و به دستور ايشان، پر از هيزم و خار و خاشاک کردند. امام(ع) به یارانش دستور دادند به محض حمله دشمن، آن چوب ها و نی ها را آتش بزنند تا در زمان اشتغال به جنگ، آتش مانع حمله دشمن از پشت سر و دستاندازی به حرم اهل بیت(ع) شود. این تدبیر در روز عاشورا برای اصحاب امام(ع) بسیار سودمند بود. حضرت(ع) همچنین به اصحاب دستور دادند که چادرهایشان را به هم نزدیک و طنابهای خیمه ها را در هم داخل کنند و آنها را چنان نصب كنند که خود در میان چادرها باشند و با دشمن از یک سو رو در رو گردند به طوری که چادرها پشت سر و در راست و چپشان واقع باشد و جز سمتی که دشمن از آنجا می آید همه طرف بسته باشد. به «محمد بن بشیر حضرمی» یکی از یاران امام حسین علیهالسلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو میکنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم. امام علیهالسلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. امام حسین علیهالسلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس «قاسم بن الحسن» به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد:ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است. امام علیهالسلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمهها هم حمله میکنند؟ امام علیهالسلام به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند. شب عاشورا حضرت عباس(ع) پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. زهیر نیز با او همراه شد.[۲] . لشكر امام حسین بعضی هاشان شب عاشورا با هم شوخی میكردند. بعضی هایشان هم نمازشب میخواندند. آدم از این چه میفهمد؟ شب عاشورا شب آخر عمرشان هم با هم میگویند و میخندند هم بعضی هایشان دارند نماز شب میخوانند این یعنی چه؟ خنده و شوخی با نماز شب چرا؟ چرا گروهی كه میدانند فردا شهیدمی شوند چرا یك عده میخندند چرا یك عده نماز شبی میخوانند؟ چرایش این است. وقتی خط خط امام شد وقتی راه راه امام حسین شد شوخی و نماز شبش دیگر فرقی ندارد.[حجت الاسلام قرائتی -درسهایی ازقرآن۱۰مهر۱۳۶۱] . یکی از آنها که ظاهر بریر است ، با دیگری شوخی و مزاح میکرد ، دیگری به اوگفت امشب شب مزاح نیست گفت اساسا من اهل مزاح نیستم ولی امشب شب مزاح است . وقتی که دیگران آمدند این توابین و مستغفرین را دیدند ، میدانید دربارهشان چه گفتند ؟ پس از آنکه ازکنار خیمههای حسین گذشتند ، گفتند ( دشمن این حرف را میگوید ) : لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد . مثل اینکه انسان از کنار کندوی زنبور عسل گذشته باشد . صدای زمزمه-وزوز- زنبورها چگونه بلند است ؟ این صدای زمزمه حسین و اصحابش به ذکر و دعا و نماز و استغفار اینگونه بلند بود. [شهیدمطهری-گفتارهای معنوی]. در برخی از گزارشات تاریخی، از شادی و سرزندگی زاید الوصف برخی از یاران امام(ع)، در شب عاشورا سخن به میان آمده است. نقل شده در این شب، حبیب بن مظاهر بسیار شادمان و خرسند بود از اینرو بسیار بذله گو و شوخ طبع شده، با اصحاب و یاران امام(ع) شوخی میکرد. «یزید بن حصین» به او خرده گرفت و گفت: «ای برادر! الآن چه وقت شوخی است؟» حبیب گفت: «کجا از این جا برای شادمانی سزاوارتر است؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.» [خبرگزاری مهر] . حضرت علياكبر علیه السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل كنید و وضو بگیرید كه این آخرین توشه شماست. حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد كه خیمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگی كه عرب آن را (جفنه) می گویند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنكه نوره بكشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است كه بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند.در آن حال (بریر) با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : كسان من همه می دانند كه من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه كه به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست مگر آنكه یك ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به كار جنگ كوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود.[باشگاه خبرنگاران جوان] . به گزارش برخی منابع، در این شب، بریر بن خضیر از امام(ع) اجازه خواست تا نزد عمر بن سعد برود و او را موعظه کند. امام(ع) پذیرفت. بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آن که سلام کند، نشست. عمر خشمگین شد و گفت: «ای برادر همدانی، چه چیز تو را از سلام کردن بر من باز داشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمیشناسم و به حق گواهی نمیدهم؟» بریر گفت: «اگر آن طور که تو میگویی خدا و پیغمبرشناس بودی، عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمیگشتی، وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم میپیچد و حیوانات عراق از آن مینوشند؛ اما حسین بن علی(ع) -و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی میمیرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشتهای و فکر میکنی که خدا و رسول(ص) او را میشناسی؟» عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: «ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولیای بریر آیا از من میخواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمیپذیرد.» آنگاه گفت: «عبیدالله به جای قوم خویش مرا به اجرای نقشهای فرا خواند که اینک در پی انجام آنم. به خدا سوگند، میدانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم: آیا ملک ری را رها کنم، در حالی که آرزوی من است، یا آن که گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نیز نور چشم من است.» پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص) عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است.»[۳] . در نیمههای شب عاشورا، امام حسین(ع)، برای بررسی تپهها و گردنههای اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع بن هلال متوجه شد و آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شد و پرسید: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمهگاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این پستی و بلندیها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی، حضرت(ع) در راه بازگشت به نافع فرمود: «آیا نمیخواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدمهای امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم میارزد و اسبی دارم که به همین اندازه میارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمیشوم.»[۴] . پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشت و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شد. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزمودهاید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.» امام(ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که مرگ را به گوشه چشمانشان مینگرند و به مرگ در راه من همچون شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» . نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد حبیب بن مظاهر رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.[۵] . حبیب بن مظاهر یاران امام(ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به بنیهاشم گفت: به خیمههای خویش باز گردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آنچه را از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر منتظر فرمان حسین(ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب به همراه اصحاب با شمشیرهای کشیده و یک صدا به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رفتند و گفتند: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یاد کردهاند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافتهاند فرو برند.»[۶] . عصر تاسوعا عمر بن سعد به لشکریان خود فرمان حمله داد. وقتی امام(ع) از نیت دشمن آگاه شد، به برادرش عباس فرمود: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت قرآن را بسیار دوست میدارم.»[۷] . در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۸]
مکن ای صبح طلوع بخشی از یک شعر است که شب عاشورا در مجالس سوگواری ایران به صورت دو دمه خوانده میشود. شاعر این شعر محمود بهجت (پدر آیتالله بهجت) است. از این شعر تنها دو بیتش مشهور شده است. ادامههای متفاوتی پس از این مصرع یافت شده که روشن نیست کدام اصل شعر بوده است. برخی از این شعرها به همراه دیگر اشعار محمود بهجت در کتابی به نام مکن ای صبح طلوع منتشر شده است. شاعر این شعر، محمود بهجت فومنی پدر محمدتقی بهجت ـ از مراجع تقلید ـ است. وی در ۱۲۸۵ق در فومن متولد شد و در هشت سالگی، پدر را از دست داد. محمود پس از تحصیل در مکتبخانه همراه برادرش در نانوایی پدر مشغول کار شد. او دارای ذوق ادبی و خط خوشی بود و با دختری به نام مرضیه ازدواج کرد که حاصل آن، ۴ پسر و یک دختر بود. آخرین فرزندشان محمدتقی بود که اندکی پس از تولد او، مادر در ۲۸ سالگی از دنیا رفت. محمود بهجت به کربلایی محمود شهرت داشت. زمان او همزمان با قیام میرزا کوچک خان جنگلی بود و حاکم فومن که از سوی میرزا منصوب شده بود، اختلافات میان مردم و سربازان میرزا را به او رجوع میداد و به حکمش احترام میگذاشت. محمود بهجت در ۲۸ صفر ۱۳۲۵ش درگذشت.[۱] . مکن ای صبح طلوع دو دمهای مشهور است که در مجالس سوگواری در شب عاشورا خوانده میشود. این دو دمه شامل دو مصرع و یک زائده پس از مصرع دوم و نوعی قالب نو در مستزاد است. سینهزنان به دو دسته تقسیم میشوند و یک دسته دو مصرع اول را میخواند و دسته دیگر مکن ای صبح طلوع را تکرار میکند. امشبی را شه دین در حرمش مهمان است - عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع . در دو مصرع، تضادی میان امشب و فردا دیده میشود. واژگان شاه، حرم و میهمانی نیز در تضاد با تصویر بدنِ افتاده بر زمین و زیر سم اسبان است. پس از نمایش دو تصویر از آرامش امشب و دهشتناکی عصر فردا، گوینده فریاد میکند: «مکن ای صبح طلوع». شاعر این دودمه تا سالیان اخیر ناشناخته بود. پس از مجلس روضهای محمدتقی بهجت به مداح میگوید: «شعر مکن ای صبح طلوع از سرودههای مرحوم ابوی است».[۲] در دفتر شعری که از محمود بهجت به جا مانده بود، این شعر نبود. در جستجو در کتابهای مختلف اشعاری یافت شد که ابتدای آن یکسان بود، اما ادامهای متفاوت داشت.[۳] مشخص نیست این ادامهها اصل شعر باشد یا شاعران دیگری آن بیت را ادامه داده باشند. [۴]
در کتاب مفاتیح الجنان اعمالی برای این شب ذکر شده است از جمله: احیای این شب: در روایتی از رسول خدا(ص) آمده است هر کس این شب را احیا بدارد، گویا عبادت همه فرشتگان را انجام داده است. صد رکعت نماز، در هر رکعت بعد از حمد، سه بار سوره اخلاص خوانده شود و پس از پایان صد رکعت، هفتاد بار بگوید: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ» چهار رکعت در آخر شب، در هر رکعت بعد از حمد، ده بار آیة الکرسی، ده بار سوره توحید، ده بار سوره فلق و ده بار سوره ناس خوانده شود و پس از پایان، صد مرتبه سوره توحید را بخواند.[۱۰]
شعر-شام عاشوراست شامِ امتحان - مکن ای صبح طلوع - شب عاشورا - آوینی - وقایع شب عاشورا در خیام حسینی | آستان قدس حسینی - متن روضه شب عاشورا (شب دهم محرم) | ستاره - روضه شب دهم محرم (شب عاشورا) ــ ذکر مصائب امام حسین (ع) - شب عاشورا - ويکی شيعه - متن روضه شب عاشورا ـ متن روضه شهادت امام حسین - متن روضه امام حسین علیه السلام(شب عاشورا)- سید مهدی میرداماد - مجموعه شب عاشورا - پایگاه جامع مداحی حاج میثم مطیعی - روضه های مکتوب دهه اول محرم - چهار حادثه مهم شب عاشورا - سخنان امام حسین در شب عاشورا - ویکی فقه - وقایع عصرتاسوعای محرم سال 61 هجری در دشت بلا کربلا - سخنان امام حسین در شب عاشورا - گفتگوهای شب عاشورا - وقایع شب عاشورا - شب عاشورا - یاران امام (ع) - برداشتنِ بیعت - وفای اصحاب - شوخی ومزاح های اصحاب امام حسین درشب عاشورا - گفتگوهای امام حسین (ع) با اصحاب درشب عاشورا - چهار حادثه مهم شب عاشورا
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های ده شب اول محرم
روضه های محرم تا اربعین - روضه های دهه اول محرم
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شب قتلست و امشب عرش را بنیاد می لرزد
شب قتلست و امشب عرش را بنیاد می لرزد - ملک و نه فلک وامانده از اوراد می لرزد
شب قتلست و امشب تا سحر ز اندیشه فردا - دل زینب چو صید اندر کف صیاد می لرزد
شب قتلست بادا باد می گویند جانبازان - غریبان را دل از تشویق باداباد می لرزد
شب قتلست و مشکل باشد امشب راز دل گفتن - که طفلان را ز خوف اندر گلو فریاد می لرزد
شب قتلست و داند جبرئیل این ظلم از امت - بعید، اما چو بید از فرط استبداد می لرزد
شب قتلست در پای پدر زین العبالرزان - بلی چون سایه کز شاخی به خاک افتاد می لرزد
شب قتلست کلثوم از یزید و شمر می نالد - از آن نمرود می ترسد از آن شداد می لرزد
شب قتلست می گوید سکینه با پدر هر دم - که سر تا پایم از اندیشه بیداد می لرزد
شب قتلست و امشب نو عروس از حجله قاسم - گرفته دامن داماد و چون داماد می لرزد
شب قتلست و زین العابدین از ضعف بیماری - چو مظلومی به زیر خنجر جلاد می لرزد
شب قتلست خواهد خون چکاند جوهری از دل - ولیکن خامه اش چون نشتر فصاد می لرزد
در شب عاشورا نه تنها انسانهای متعهد بلکه پرندگان نیز که گویا بر واقعه روز عاشورا پیش آگاهی داشتند نگران از اتفاقی ناگوار، زانوی غم به بغل گرفته و می گریستند. آن عاشقان شاهد محبت چنان از جام شهد شهادت وارادت به پروردگار سرمست بودند، که به شوق نوید وصال، آن شب خواب به چشم ایشان نیامد و حتی بعضی از یاران لطیفه می گفتند و خوشحال و سرمست و شادمان به امید رسیدن فردا بودند.
فرزند زهرای مرضیه در آن شب برادران و عموزاده ها و سایر اقوام و اصحاب جان نثار وفادار خویش را دور خود جمع نمود و فرمود: به راستی که من یارانی از یاران خود وفادارتر ندیدم. همانطور که می بینید بلا بر من نازل شده است، بیعت خود را از شما بر می دارم و شما را مرخص می کنم، اکنون که سیاهی شب روشنایی روز را فرا گرفته است، به هر کجا که می خواهید بروید، این قوم چون مرا بیابند با دیگری کاری ندادند.
عباس و اولاد مسلم بن عقیل و بعضی دیگر از اقوام و یاران برخاسته و وفاداری خود را اعلام کردند و چنین گفتند: ای عزیز روح و روان پیامبر، بر زندگانی دنیا بعد از تو لعنت باد برادران همه یکباره گریه سر دادند و زبان به عجز و لابه گشودند و با گریه و زاری گفتند: اگر قبول کنی ما بر درگاه تو بنده و خدمتگزاریم و دیگری ملتمسانه گفت: من پسر عموی تو نیستم، بلکه تو سرور من هستی و من خادم خانه زاد توام. هر کدام از یاران و نزدیکانش به طریقی در برابر آن بزرگوار اظهار بندگی و خاکساری و جان نثاری کردند و نیز اصحاب وفادار و یاران جان نثار، هر یک از جا بر خاسته اظهار اخلاص و جانفشانی نمودند. از آن جمله مسلم ابن عوسجه عرض کردند: که ای سید و مولای من، به خدا قسم اگر بدانم که هزار مرتبه کشته می شوم و پس از کشته شدن مرا می سوزانند و خاکستر مرا بر باد می دهند، از تو مفارقت نمی کنم.
زهیر بن قیس عرض کرد: ای فرزند رسول الله، اگر دنیا همیشه برای ما باقی می ماند هر آینه شهادت در رکاب ترا بقای ابدی دنیا بر می گزیدم، در حالیکه زندگانی دنیا چند روزی بیش نیست. بریر بن خضیر گفت: فدای تو شوم، خداوند بر ما منت نهاده که در حضور تو جهاد کنیم و اعضای ما پاره پاره شود، و جد تو شفیع ما باشد.
هر یک از آن جوانمردان از این گونه سخنها بسیار گفتند.
یکی گریست که جان را چه قدری و چه وجودی - ز جان عزیزتری گر بدی نثار تو بودی
یکی از یارانش به پای وی افتاد، بوسه داد و فغان کرد که بی تو زندگی نتوان کرد.
جمعی دیگر از همراهان ضعیف الایمان که زندگی دنیوی را بر سعادت ابدی اختیار کردند، بر مرکبان خویش سوار شده رفتند. آن حضرت بی وفایی ایشان را ملاحظه نمود و فرمود: ای دنیا پرستان و بندگان دنیا دین شما تنها بر زبانهای شماست، نه بر قلبهایتان، شمایید که آخرت را به نفع زندگی دنیا می فروشید، بروید! که زندگی دنیا بر شما ارزانی باد.
چون آن امام بزرگوار، خاصه یاران خود را در وفاداری ثابت قدم یافت، فرمود: اکنون که شما در محبت و وفاداری نسبت به من ثابت قدم هستید! پس نگاه کنید منازل و قصرهای خود را در بهشت. امام با دست مبارک خود اشاره فرمود:
برداشت پرده را ز پس پرده حجاب - حور و قصور خلد عیان شد چو آفتاب
بر هر یکی نمود که این قصر جای تو است - این حور و این قصور کمین خونبهای تو است
یاران از مشاهده این حال چنان به شوق وصال بهشتیان، آغوش جان گشودند و به نحوی دل از دست دادند، که آن شب، که نمونه ای از صبح محشر بود، آن عاشقان را شب دراز هجران می نمود؛ هر یک به منزل خویش رفتند، تا خویشان را وداع و پروردگار را عبادت نماید. آن حضرت نیز به خیمه خلوت خویش در آمد تا بعد از ادای نماز شب، اسلحه و آلات جنگی خویش را آماده و در صورت نیاز اصلاح نماید. (از مدینه تا نینوا نویسنده : دکتر عباس علاقه بندیان)...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
عاشوراي حسيني و شهادت "امام حسين"(ع) به همراه ياران وفادارش در صحراي كربلا توسط سپاه يزيد(10محرح61ق)
امام حسين(ع) پس از حركت به سوي كوفه، با پيمانشكني مردم آن سامان مواجه گرديد. سپاهيان يزيد كه به دستور عبيداللَّه بن زياد و به فرماندهي عمر بن سعد وارد صحراي كربلا شده بودند، مانع از رفتن امام از آن مكان گرديدند. سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري دستان خود را به خون پاك فرزند رسول(ص) آغشته ساخته و يارانش را به شهادت رساندند. امام حسين(ع) در هنگام شهادت 57 سال داشتند و يازده سال از امامت ايشان گذشته بود. امام حسين(ع) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهي از منكر حركت كرد. از اين ديدگاه، منطق امام حسين(ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامي بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگي فراگرفته و حكومت وقت به صورت سرچشمهي فساد درآمده است، او به حكم مسؤوليت شرعي و وظيفهي الهي خود، بايد قيام كند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری
ادامه مطلب را ببينيد
جواب ردّ حضرت ابوالفضل العباس (ع) به امان نامه ي شمربن ذي الجوشن (9محرم61ق)
شمر بن ذي الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون ديد كه عمربن سعد مهيّاي نبرد با امام حسين(ع) است، به نزديك خيام حسيني آمد و بانگ زد كه: فرزندان خواهرم كجايند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نامهاي عبداللَّه، جعفر و عثمان بود كه از فرزندان فاطمهي امالبنين(س) بودند. آن مجلّله از قبيلهي بنيكلات و شِمر هم از همين قبيله بود. امام حسين(ع) كه صداي شمر را شنيد به برادرانش دستور داد كه جواب شمر را بدهيد، اگرچه او فاسق است وليكن با شما قرابت و خويشي دارد. حضرت عباس(ع) به همراه سه برادرش به نزد شمر رفتند. شمر براي آنان، امان نامهاي آورده بود، مشروط بر اين كه از ياري حسين(ع) دست بردارند و سپاهش راترك گويند. حضرت عباس(ع) فرمود: بريده باد دستهاي تو و لعنت باد بر اماني كه براي ما آوردهاي. اي دشمن خدا! ما را امر ميكني كه دست از برادر و مولاي خويش برداريم و سر در طاعت ملعونان برآوريم. آيا ما را امان ميدهي ولي براي پسر رسول خدا(ص) اماني نيست؟ شمر از شنيدن اين پاسخ دندانشكن، خشمناك شد و به لشكرگاه خويش برگشت. در اين شب، امام حسين(ع) برادر خود حضرت اباالفضل را به اردوگاه دشمن فرستاد كه آن شب را مهلت بخواهد، براي اين كه امام و يارانش به نماز و راز و نياز با خداوند بپردازند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری
ادامه مطلب را ببينيد
توعبّاسی که با دشمن عبوسی
توعبّاسی که با دشمن عبوسی - ولی بهرِ حسینت دست بوسی
توشیرِ شرزه ای در جنگهائی - تو دادی دوست از دشمن رهائی
توبعد از حیدری بحرِ شجاعت - تو در صفین نشان دادی رشادت
به صفین بوده ای تو نو جوانی - که برپا کرده ای شوروفغانی
دوازده ساله بودی شیرمردی - که با دشمن نمودی تو نبردی
به مالک چونکه تو کردی نگاهی - زترس آمد به چشمانش سیاهی
لبانِ تشنه را تو یاد کردی - فرات از دشمنان آزاد کردی
تو یارانِ علی سیراب کردی - علی را سرخوش و شاداب کردی
تو راهِ عشق را پیمائی عبّاس - بدشت کربلا سقّائی عبّاس
ابو القربه توئی و هم سقائی - برادر را تو یارِ با وفائی
تو دیدی آب را و خنده کردی - نخوردی، آب را شرمنده کردی
لبانِ تشنه برگشتی تو از آب - که اطفالِ حرم گردند سیراب
توئی ماه بنی هاشم ابا الفضل - هم عبّاس و ابوالقاسم ابا الفضل
ابوفاضل فضیلت را تو بابا - عمودِ خیمه یِ فضل از تو برپا
توئی باب الحوائج بابِ حاجات - شبِ عاشور مشغولِ مناجات
شبِ عاشورکردی پاسداری - به دورِ خیمه ها با آه و زاری
ابا الفضل کاشف الکرب حسینی - نگاهی کن به یارانِ خمینی
به تاسوعا امانی برتو دادند - زِدنیا یک نشانی بر تو دادند
بگفتندت برو دنبالِ دنیا - به صحراها بکن یک خیمه برپا
رها کن زحمت و رنج و محن را - نکن بهرِ خود آماده کفن را
رها کن تو حسین و کربلا را - بکن دور از خودت رنج و بلا را
منم شمرو امانی بر تو دارم - زدنیا یک نشانی برتو دارم
امان نامه بگیر و در امان باش - برای خویش سلطانِ زمان بش
ولی عکس العمل را بین زِعبّاس - کنون خیرالعمل را بین زِعبّاس
جوابش شمر را بیچاره کرده - امان نامه گرفته پاره کرده
بگفت ای شمردون ای دشمنِ دین - منم بهرِحسین یک یارِ دیرین
کنم من بر حسین و دین خیانت؟ - زحق لعنت بتو هم بر امانت
منم ثابت کنون بر عهد و پیمان - شوی ای شمر از این کارت پشیمان
بلی ای باقری این کارِ عبّاس - بُوَد کاری بسی زیبا و حسّاس
سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورتاسوعای سال 1398
يا ابوفاضل علمدار شه كرببلائي***پاسداري و اميري و سقا صاحب لوائي
ياور و يار حسيني حضرت عباس نامت***هم لقب باب الحوائج تو عزيز كبريائي
اي سقاي تشنه كامان تشنه آب فراتيم***كن نصيب ما تو زان آب فرات ايكه سقائي
حاجت ما را روا كن حاجت بسيار داريم***ما همه محتاج آن درگاه و تو حاجت روائي
مشكل بسيار داريم حل نما تو آن مشاكل***مشكل ما را تو بگشا ايكه تو مشكل گشائي
اي طبيب دردمندان درد ماها را دوا كن***ايكه خاك در گهت باشد به هر دردي دوائي
كاشف الكربي تو عن وجه الحسين يا كاشف الكرب***برطرف بنما گرفتاري بده بر ما صفائي
باقري بر درگه لطف تو از غم ايستاده***از كرم ياري كنش بنما نصيبش كربلائي
***
كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس
اندركنارعلقم**پشت حسين شده خم***بانازنين برادر**گويدچنين دمادم
كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس
كي اين ستم بماكرد**برماچنين جفاكرد***كي ازبدن بدينسان**دست توراجداكرد
كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس
كي پشت من شكسته**شدراه چاره بسته***دست توراجداكرد**دست مراهم بسته
كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس
شدروزماتم عباس**برمن دمادم عباس***برقلب من نشسته**غمهاي عالم عباس
كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس
بي ياروياورم من**هم بي برادرم من***اي باقري ببين كه**بي عون وجعفرم من
كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس
شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است
روزِ تاسوعا یوم العبّاس است
روزِ تاسوعا یوم العبّاس است - روزِ مخصوصِ آن گلِ یاس است
روزِ ایثار و هم جوان مردی - امتحان آمد روزِ حسّاس است
با امان نامه آمده چون شمر - شمر دون شیطان یا که نسناس است
پشتِ پا زد او بر امان نامه - قل اعوذ از جنّ هم من النّاس است
وسوسه اینسان میکند شیطان - آری آن شیطان اُمّ وسواس است
نا امید از او گشته شمرِ دون - چون که بر دستش خنجر و داس است
خنجر و داسی زد به قلبِ شمر - بنگر از عبّاس این چه احساس است
شامِ عاشورا پاسدار است او - بهرِ او این شبِ نوبتِ پاس است
باقری این کار اوجِ ایثار است اوجِ ایثارِ آن گلِ یاس است
سروده حجة الاسلام باقری پور شام تاسوعا سال1398
امروزتاسوعابود
امروزتاسوعابود – دركربلاغوغابود - بركودكانِ تشنه لب - نوحه كنان زهرابود
پرپرزبی آبی بود - گلهای باغ مصطفی - ششماهه اصغرازعطش - شدناله اش اندرسما
ای باغبانِ تشنه لب - فكری برایِ آب كن - این بلبلانِ تشنه را - باجرعه ای سیراب كن
امّا نداردباغبان - راهی به آن آب روان - راهِ شریعه بسته شد - باحكم جلّاد زمان
عمروبن حجّاجِ لعین - مامورگشته برفرات - بهرحسین و یاوران - گشته حرام آب حیات
بستند برآل نبی - راه فرات وآب را - بشنوزخیمه نالۀ - آن اصغربی تاب را
گو یدسكینه باعمو - ازتشنگی وازعطش - آبی بیاوربهرما - كه شیرخواره كرده غش
سقّاكنارِعلقمه - خودتشنه لب گشته شهید - دستش جدافرقش دوتا - ازظلمِ یاران یزید
اصغردرآغوش پدر - تیری به حلقومش رسیدلب - تشنه لب آن شیرین زبان - دردست باباشدشهید
درعصرعاشوراحسین - اندرمیان قتلگاه - گفتاكمی آبم بده - ای شمردونِ روسیاه
امّانداداوجرعه ای - آب روان برآن امام - ای باقری شدتشنه لب - شاه شهیدان والسّلام
سروده باقری پور در کتاب مجموعه اشعار باقری
سقّايِ دشت كربلا اباالفضل***اي ياورِ دينِ خدا اباالفضل
ياری عزيزی فاطمه اباالفضل***از توعدو در واهمه اباالفضل
يابن علي شيرِ خدا اباالفضل***اي يارِ سبطِ مصطفي اباالفضل
عباس يا عباس يا اباالفضل***عباس يا عباس يا اباالفضل
عباسم و آب آورِ حسينم***در كربلا من ياورِ حسينم
اندر حرم طفلان در انتظارند***چشم انتظاري بهرِ آب دارند
باشد حسين از تشنگي چو بي تاب***لب تشنه ام امّا نمي خورم آب
انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل
يانفس من بعدالحسين هوني***و بعده لاكنت ان تكوني
هذالحسين شارب المنون***و تشربين الباردالمعين
هيهات ماهذا فعال ديني***و لافعال صادق اليقين
انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل
يك مشك آبي كرده ام مهيّا***كانرا رسانم من به آل طاها
اصغر ميانِ خيمه هست بي تاب***طفلان در انتظارِ جرعه اي آب
من ياورِ آن شاهِ راستينم***حتّي شوَد ببريده اين يمينم
انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل
و الله ان قطعتموايميني***انّي اُحامي ابدًا عن ديني
و عن امام الصادق اليقين***نجل النّبي الطاهرالامين
انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل
دست چپم گر از بدن جدا شد***دستم فدايِ دين مصطفا شد
اين آب را من ميبرم بدندان***در خيمه گه بهرِ لبان عطشان
يارب مراكن ياوري در اين راه***من يك تن و اين مردمانِ گمراه
انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل
يانفس لاتخشي من الكفّار***وابشري برحمة الجبّار
مع النّبي سيّدالمختار***قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم ياربّ حرّالنّار***انّي انا العبّاس والاباالفضل
چشمانِ من شد غرقه خون خدايا***شد پيكرِ من لاله گون خدايا
ياسيّدي اينك برس بدادم***چونكه زِ زين من برزمين فتادم
جان برادر يا اخا زِ احسان***يك لحظه بالينم بيا به ميدان
انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل
آمدحسين آندم كنارِ عباس***بيند كه پرپر گشته آن گلِ ياس
دستي نهاده بركمر همي گفت***جانِ اخا كي ازجفا ترا كُشت
پشتم شكسته بسته راهِ چاره***آيا شود بينم ترا دو باره
انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل
برخيز و بين اندر ميانِ صحرا***گشتم غريب و بي معين و تنها
يكسو زِ داغِ قاسم و هم اكبر***يكسو غمِ طفلانم اي برادر
اندر حرم طفلان در انتظارند***چشم انتظاري بهرِِ آب دارند
گويم چي با اهل حرم برادر***با اهلبيتِ محترم برادر
جويد اگر از من ترا سكينه***گويم چي پاسخ بهرِ آن حزينه
انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل
ميخواست تا عبّاس را زِ ميدان***حملش نمايد سويِ خيمه گاهان
اما چنان پرپر بُد آن گل ياس***ممكن نشد حمل جنابِ عباس
پشت حسين از اين جفا دوتا شد***چونكه زِِ عبّاس آن زمان جداشد
اي باقري بنگر كه شاهِ بطحا***بي ياور و آب آور است و تنها
عباس ياعباس يا اباالفضل***عباس ياعباس يا اباالفضل
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوانُهُ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع): رَحِمَ اللَّهُ عَمِىَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وأَبْلی وفَدی أَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ يَداهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فی الْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبی طالِبْ علیه السلام؛ وَإنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِیامَةِ (الخصال، جلد1، صفحه 68)
امام صادق (علیه السّلام) : کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْأیمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبی عَبْدِاللَّهِ (علیهالسلام) وَأَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا (عمدة الطالب، ج۱، ص ۳۵۶. ترجمه الخصال، جلد1، صفحه 79)
شیران کارزار و امیران روزگار - عبّاس و عون و جعفر و عثمان نامدار
در باغ بوتراب خزان چون رسید، شد - بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار
عبّاس خواند هر سه برادر، به نزد خویش - در بر کشید سرو یکی بود شد چهار
گفتا کنون که کار بود تنگ بر حسین - ننگ است ننگ زندگی ما به روزگار
خوابیده جمله سبز خطان لاله گون کفن - چون سرو ایستاده حسین بی معین ویار
باید روید هر سه به پیش دو چشم من - گردید کشته تا که شود قلب من فکار
داغ شما چو بر جگرم کارگر شود - از قهر برکشم مگر از قوم دون دمار
یک یک روانه کرد سوی جنگ هرسه را - از داغ مرگشان به دل خویش زد شرار
حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) به برادران خود عثمان و عبداللَّه و جعفر فرمود: جانم فدایتان پیش تازید و از سرورتان حمایت کنید، تا اینکه در برابرش به کام مرگ فرو روید. آنان همگی به میدان نبرد رفتند و کشته شدند.
پس خود روانه گشت سوی شاه بی سپاه - زد بوسه بر زمین و عَلَم کرد استوار
یعنی عَلَم برای سپاه است و این سپه - یکسر به خون فتاده عَلَم را کنم چکار
رخصت گرفت زان شه بی یار و مستمند - شد بر سمند و تافت به میدان کارزار
لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال يا أخي هل من رخصة؟ فبكى الحسين ع بكاء شديدا ثم قال يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ينفعهم فرجع إلى أخيه فأخبره...
ناگه شنید ناله و آوای العطش - آن العطش کشید عنانش ز گیر و دار
فسمع الأطفال ينادون العطش العطش
برگشت سوی خیمه و مشکی گرفت و رفت - سوی فرات با جگری تشنه و فکار
فركب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات
سوار بر اسب، نيزه ای و به گزارشی شمشیری به دست و مشك آب روي شانه به سوي فرات حركت كردند، در حالي كه اين گونه رجز ميخواندند : لَا اَرْهَـبُ الـمَـوْتَ اِذَا لَمَـوتُ زَقـاً - حَتَّـي اُوارَي فِي الْمَصَالَيتِ لَـقَا - نَفْـسِي لِنَفْسِ المُصْطَـفَى الطُّهْرِ وِقَـا - اِنِّي اَنَـا العَبّاسُ اَغْـدُو بِالسِّـقـا
فأحاط به أربعة آلاف ممن كانوا موكلين بالفرات و رموه بالنبال فكشفهم و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا حتى دخل الماء.
پُر کرد مشک و پس کفی از آب برگرفت - می خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه ی حسین - چون اشک خویش ریخت زکف آب و شد سوار
برخود خطاب کرد که ای نفس اندکی - آهسته تر، که مانده حسین تشنه در قفار
عبّاس بی وفا تو نبودی کنون چه شد - نوشی تو آب و مانده حسینت در انتظار
رسم وفا به جا تو نیاری بسی بجاست - خوانند بی وفات اگر اهل روزگار
رفتت مگر ز یاد حقوق برادری - عبّاس رسم مهر و وفا را نگاهدار
فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء لأ القربة و حملها على كتفه الأيمن و توجه نحو الخيمة
شد با لبان تشنه زآب روان، روان - دل پُر زجوش و مشک به دوش آن بزرگوار
چون شیر شرزه برون آمد از فرات - پس عزم شه نمود که او بود شاهوار
دیدند خیل دوزخیانش که می رود - مانند آب رحمت و آبش بود، به بار
پس همچو سیل خیل روان شد زهر طرف - طوفان تیر و سنگ عیان شد زهرکنار
کردند جمله حمله بر آن شبل مرتضی - یک شیر در میانه ی گرگان بی شمار
یک تن کسی ندیده و چندین هزار تیر - یک گل کسی ندیده و چندین هزار خار
فقطعوا عليه الطريق و أحاطوا به من كل جانب
سرگرم جنگ بود زخود، بود بی خبر - کابن طفیل زد، به یمین وی از یسار
فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على يده اليمنى فقطعها «فقال: وَاللهِ إن قَطَعتُمُ يَميني - إنّي اُحامي أبَداً عَن ديني
وعَن إمامٍ صادِقِ اليَقينِ - نَجلِ النَّبِيِّ الطّاهِرِ الأَمين»
پس مشک را، ز راست سوی دست چپ کشید - وز سوز سینه زد، به دل قدسیان شرار
فحمل القربة على كتفه الأيسر فضربه نوفل فقطع يده اليسرى من الزند «فقال: يا نَفْسُ لَا تَخْشَي مِنَ الكُفَّار وَ ابْشـِرِي بِـرَحْمةِ الجـَبَّـار - مَـعَ النَّـبي السِّیِـدِ المُخْتَـار - قَـدْ قـُطِـعوا بِبَغْیِهِم یَسَاری- فاصلهم یا رب حر النار»
می داشت پاس آب و همی تاخت از کمین - دست چپش فکند لعینی ستم شعار
پس مشک را گرفت به دندان که این گره - نگشود دست تا که به دندان رسید کار
فحمل القربة بأسنانه
هی بر سمند برزد و گفت ای خجسته پی - کارم ز دست رفته و از دستم اختیار
این آب را اگر برسانی به تشنگان - بر رفرف و بُراق ترا زیبد افتخار
از بهر تشنگان اگر این آب را بری - سبقت بری ز دلدل در عرصه ی شمار
می تاخت سوی خیمه که ناگاه از قضا - تیر قدر، رها شد و بر مشک شد دچار
زان تیرکین چو آب فرو ریخت بر زمین - شد روزگار در بر چشمش چو شام تار
مانند مشک اشک ملک هم به خاک ریخت - وز خاک شد به چهره ی افلاکیان غبار
چون آب ریخت خاک به سر بیخت بوتراب - در باغ خُلد فاطمه زد لطمه بر عذار
فجاءه سهم فأصاب القربة و أريق ماؤها
پس خود برای کشته شدن ایستاد و گفت - مردن هزار مرتبه بهتر که شرمسار
آنگه عمود و نیزه و شمشیر و تیر و سنگ - شامی بر او زدی زیمین کوفی از یسار
پس سرنگون ز خانه ی زین گشت بر زمین - فریاد یا اخا ز جگر بر کشید زار
ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخيه الحسين أدركني
فریاد یا اخا چو به گوش حسین رسید - گفتی مگر هژبر روان شد پی شکار
آمد چه دید، دید که بی دست پیکری - افتاده پاره پاره در آن دشت فتنه بار
آهی زدل کشید و بگفت ای برادرم - عبّاس ای که از پدرم مانده یادگار
امروز روز یاری و روز برادریست - از جای خیز و دست به همدستی ام برآر
وَ جَلَسَ الحُسَين عِندَ رَأسِهِ يَبكِي حَتَّي فَاضَت نَفسِه؛
فلما أتاه رآه صريعا فبكى و قال الحسين ع الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي...
ابـاعبدالله علیهالسلام کنـار بدن مطهّر و به خون تپیده عبّاس اين اشعار را خواندند: تُعَـدَّيْتُمُ يَـا شـَرَّ قَـوْمِ بِفِـعْلِكـُم - وَ خَالَـفْتُـمُوا دِيـن النَّـبِي مُحَمَّد - أَمَا كَانَ خَيـْرِالرُّسُلِ وَصَاكُم بِنَ - أَمَا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِي المُسَدَّد - أَمَا كَـانَت الـزَّهرَاءُ اُمِّيَ دُونَكُم - أَمَـا كَـانَ مِنْ خَيـْرِ البَريَّة اَحْمَد - لُعِنْتُـم وَ أخْـزَيتُم بِما قـَدْ جَنَيْتُم - فَسـَوْفَ تُلاقُوا حَـرَّ نارٍ تَـوَقَّدِ.
و امام علیهالسلام با حالي وصف ناشدنی به خيمه برگشتند: مُنْكَسَراً حَزِيناً بَاكِياً؛ با دلي شكسته، اندوهگين و چشماني اشكبار به خيمه بازگشتند. حضرت سكينه جلو آمدند و عرضکردند: يَا اَبَتَا! اَینَ عَمَّي العَبَّاس؛ بابا جان! عمویم عبّاس کجاست؟ امام علیهالسلام فرمودند: إِنَّ عَمِّکَ الْعَبَّاس قُتِلَ وَ بَلَغَتِ رُوحُه الْجِنَان؛ عمویت عبّاس کشته شد و روحش به بهشت رفت.
برکش عنان خامه «وفایی» که اهلبیت - در خیمه ها نشسته پریشان و بی قرار
شعر از دیوان اشعار وفایی شوشتری-بند چهارم
متون عربی : (اخبارالطوال ج1 ص257 ؛ جلاءالعیون ۵۷۱؛ منتهی الآمال ۴۵۳؛ بحارالأنوار۴۵/۴۱؛ نفس المهموم ۲۹۳؛ مقتل امام حسین ۱۶۴؛ مقتل مقرّم ۲۳۹؛ ناسخ التّواریخ ۴۷۷؛ وقایع الأیام ۴۲۶؛ مهیج الأحزان ۳۹۹؛ دمعة الساکبه ۴۱۱ ، کبریت احمر ۱۶۲؛ مقتل مقرّم ۲۴۵؛ مُثیرُالأحْزان ۲۶۰،بحار الأنوار، ج45، ص 41)
عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند - از آب دیدگان تنِ خود شستشو کنند
اوّل قدم ز جــان و سرِ خویش بگذرند - در خون دل تهیهی غسل و وضو کنند
از تیغ دوست بر تنشان زخمی ار رسد - آن زخم را ز سوزن مژگان رفو کنند
قربانِ عاشقی که شهیدان کوی عشق - در روز حشر رته ی او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار - از خاک کوی او طلب آبرو کنند
میرابِ آب بود و لب تشنه جان سپرد می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او - آنان کـه منکرند بگو رو به رو کنند
گر دست او نه دست خداییست پس چرا - از شاه تا گدا همه روسوی او کنند
درگاه او چون قبله ی ارباب حاجت است - باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
ذاکر برای آن که مـسمی به اسم اوست - امید آن که عاقـبتش را نکو کنند
شعر از مرحوم حاج سیدعباس جوهری
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
برخی از عنایات و معجزات حضرت عباس علیه السلام
نذریهودی اصفهانی برای قمربنی هاشم علیه السلام
آقای علی میر خلف زاده در کتاب کرامات الحسینیة (ص 117 ـ 118) آورده است: مداح اهل بیت علیهالسلام آقای امیرمحمّدی برایم نقل فرمود: چند روز قبل،یک نفر یهودی در اصفهان که یک کیسه نقره از قبیل گلدان و سایر چیزهای نقره قدیمی و پُر ارزشداشته وارد اتوبوس خط واحد میگردد و روی یکی از صندلیها مینشیند و کیسه را هم کنار پایشمیگذارد و چون راه مقداری طولانی بوده او را مقداری خواب میرباید. وقتی چشم باز میکند، مشاهده میکند که کیسه اش نیست. بر سر زنان، پیده میشود و در ره به آقا قمربنی هاشمعلیهالسلام توسّل پیدا میکند و یک گوساله نذر مینماید: ای قمر بنی هاشم، من نمیدانم تو کی هستی، اما همین را میدانم تو کی هستی، اما همین رامیدانم که این شیعهها به تو توسّل میکنند و تو حوائج آنها را میدهی، حالا از تو میخواهم کهمال و داراییم را به من برگردانی و من هم همین الا´ن یک گوساله نذر تو میکنم». می گفت آمد درب مغازة قصابی، و پول یک گوساله را به او داد و گفت: این گوساله را ذبح کن و بهفقرا و مستمندان و مستضعفان بده تو بگو نذر ابوالفضلعلیهالسلام است. یهودی مزبور میگوید: فردای آن روز آمدم درب مغازه؛ نشسته بودم و در فکر بودم، یک وقتدیدم یک نفر وارد شد و دو گردام نقره دستش است و میگوید: آقا اینها را میخری؟ نگاه کردم، دیدم خودم است. گفتم: اینها خوب نقره هایی است و قیمتش خیلی است، منمیخواهم اگر باز هم داری با قیمت خوب از شما بخرم. گفت: بله دارم، امام در منزل است. گفتم: خوب، نمیخواهد بیاوری، میترسم برایت اسبابزحمت شود و دکاندارهای دیگر بفهمند و ترا اذیّت کنند، تو آدرس منزل را بده من خودم باشاگردم میآیم. آدرس را به من داد و رفت. من هم رفتم کلانتری، یک پلیس مخفی را که از رفقا بوددیدم و جریان را به وی گفتم و او را خود به سر قرار و آدرس بردم. درب را زدم و آمد درب را باز نمود و ما را به زیرزمین منزللش برد. دیدیم همان کیسة خودم است. به پلیس گفتم: همان کیسه خودم است و او نیز اسلحه اش را در آورد و او را دستگیر کرد و بهکلانتری برد. من هم کیسه نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم. ای مسلمانها و ای شیعهها قدر آقای خود حضرتابوالفضل را داشته باشید که این آقا خیلی کارها از دستشان بر میآید؟
سؤال یهودی راجع به توسل به حضرت عباس علیه السلام
حجّة الاسلام والمسلمین آقای سیّد محمّد رضا ابطحی اصفحانی تاریخ 28 محرّم الحرام 1416 ِ فرمودند: روزی وارد اصفهان شدم. نزدیک غروب بود و نماز نخوانده بودم. خواستم تا قضا نشده نماز رابخوانم.یک دفعه درب منزل زده شد. پدرم مرحوم آیتالله سیّد مرتضی ابطحی(ره) رفتند پشتدرب و طولانی نکشید که برگشته و فرمودند: بیایید ببینید که این شخص یهودی راجع به توسّل بهقمربنی هاشمعلیهالسلام سؤالی دارد! سپس افزود که وی میگوید: فرزند من مریض شده و تمامدکترهاجوابش کردند، یعنی از معالجه اش عجاز ماندند. آخرین دفعه که از دکتر برمی گشتم، بهسقا خانه ای که در بین راه بود، رسیدم و جمیعی را دیدم که مقابل سقاخانه مشغول گریه بوده ومتوسّل به حضرت شده اند. من هم با مشاهده این صحنه بدون اختیار عرض کردم: یا اباالفضل مسلمانها، اگر شما تا صبح این مریضم را شفا دادی یک گوسفند قربانی تقدیم آستانة شما خواهمکرد. و حالا فرزندم خوب شده است و سؤال من این است که گوسفند را خودم بکشم، یا آن رازنده به دست مسلمانها بدهم و دیگر خودشان هر چه میخواهند انجام دهند؟ زیرا اگر خودمانجام بدهم مسلمانها نمیخورند و اگر نیز زنده به آنها بدهم خودم ذبح نکردهام؟
دو پسرم را از حضرت عباس علیه السلام گرفته ام!
نقل میکنند: در بروجرد فردی یهودی موسوم به یوسف و معروف به دکتر بود که ثروت زیادیداشت، ولی فرزند نداشت. برای پیدا کردن فرزند، چند زن به همسری گرفت امّا از هیچ کدامفرزندی به دنیا نیامد. هر چه خودش میدانست و هر چه نیز دیگران گفتند، از دعا و دارو، به کاربست و عمل کرد، ولی اینها نیر اثر نبخشید. روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسردهای؟! گفت: چرا افسردهنباشم؟ چند میلیون ریال مال و ثروت جمع کردهام برای دشمنان! زیرا فرزند ندارم که بعد از مرگممالک آنها شود، اوقاف وارث ثروت من میشود. آن مسلمان پاک طینت گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو میدانم، اگر توفیق داشته باشی میتوانیاز آن طریق به مقصودت نایل شوی. ما مسلمانها یک باب الحوائج داریم که نامش ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام است. هر که به آن بزرگوار متوسّل بشود نااُمید نمیشود. ما به آن حضرتمتوسل میشویم و حاجتمان را به وسیلة او از خدا میگیریم. تو هم مخفی خدمت آن حضرتبرو و عرض حاجت کن، تا فرزنددار شوی. دکتر یوسف میگوید: حرف این مرد مسلمان رابه گوش گرفته و، مخفی از چشم زنها و همسایههاو مردم، با قافلهای به سوی کربلا حرکت کردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام شده و عرض کردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت در خانهات آمده و عرضحاجت دارد، حاشا به شما که مرا نااُمید برگردانی. باری، حاجت خود را اظهار داشته و از حرم بیرون آمدم و باز به طور مخفی با قافلة دیگری بهبروجرد برگشتم. پس از سه ماه زنم حامله شد و چون فرزند پسری به دنیا آورد من نامش را غلامعبّاس نهادم. چندی بعد نیز برای بار دوّم حامله شد و چون باز پسری به دنیا آورد این بار نامش راغلام حسین گذاشتم. یهودیهای بروجرد مطلب را فهمیده اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانان را روی پسرانتگذاشتهای؟! هر چه دلیل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم که قضیّه از چه قرار است. بدآنهاگفتم که: این دو پسر را از حضرت ابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گرفتهام و جریان را از اوّل تاآخر برایشان نقل کردم. نقل میکنند: آن یهودی تا زنده بود به علما و سادات احترام کامل میگذاشت، ولی همچنان دردین یهود باقی بود.
به برکت حضرت عباس علیه السلام شفا یافتم و مسلمان شدم!
یکی از بزرگان اهل منبر نقل کرد از واعظی شنیدم که میگفت: من در قوچان بودم، یک یهودی مرا برای روضه خواندن به خانهاش دعوت کرد! من شگفتزده به خانهاش رفم و او گفت: میخواهم مسلمان شوم. علّت اسلام آوردن وی را پرسیدم، گفتهمسر من بیمار بود. دیشب موقعی که از تجارتخانهام وارد منزل شدم، دیدم بسیار گران است. ازعلّت گریهاش سؤال کردم، در پاسخ گفت: شوهرم، من از شما شرمندهام؛ زیرا حدود هفده سالاست که به مرض روماتیسم پا دچارم و بکلی از حرکت کردن عاجز میباشم و با آنکه شما هزینةفراوانی صرف نمودهاید، از بهبودی نااُمیدم. امشب میخواهم به حضرت ابی الفضلعلیهالسلاممسلمانان، متوسّل شوم، زیرا بعضی از اوقات میدیدم زنان مسلمان یکدیگر را برای روضه خبرمیکردند و چون من از آنان پرسش میکردم چه خبر است؟ میگفتند: ما در مجلس عزاداریحاضر میشویم و در آنجا متوسّل به حضرت عبّاسعلیهالسلام میگردیم و خداوند به واسطة اینتوسل به آن سرور بشوم و برای مظلومیت او اشک بریزم. چنانچه شفا یافتم آیا حاضری مسلمانشوی؟ گفتم: بلی. و دیدم با گره میگفت: یا اباالفضل، یا اباالفضل! مدتی بعد مرا خواب در ربود طولینکشید که شنیدم میگوید: برخیز، نگاه کن! برخاستم و دیدم اطاِ که تاریک بود، روشن شده وزوجهام، با حال سلامتی، در صورتیکه نمیتوانست بایستد، برپا ایستاده و میگوید: الا´ن حضرتابی الفضلعلیهالسلام در اینجا بود. گفتم: ماجرا را بازگو کن. گفت: شما که خوابیدید، من آن قدر تضرّع و زاری کردم کردم تا به خواب رفتم. در عالم رؤیا دیدمیک آقای جلیل القدری به من فرمود: بلندشو. عرض کردم: قدرت برخاستن ندارم، و افزودمدست خود را به من بدهید شاید بتوانم حرکتی نمایم. مشاهده نمودم که محزون شد. سپسملاحظه کردم دیدم دست در بدن ندارد. یهودی پس از نقل نقل داستان فوِ افزود: اکنون ما دو نفر به شرف اسلام مشرّف میشویم و بعداًمجلس با شکوهی تشکیل داده و این کرامت حضرت عبّاسعلیهالسلام را برای خویشان ودیگران بازگو میکنیم و جمعیت زیادی را به اسلام گرایش میدهیم.
نذر مهندس یهودی برای قمر بنی هاشم علیه السلام
حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای سیّد محسن موسوی، یکی از مروّجین مکتب اهل بیتعصمت و طهارتعلیهالسلام، در شب ششم شعبان المعظّم 1414 ه.ِ در مسجد مقدّسجملکران، از عموی گرامی خودش جناب آقای مهندس سیّد محمّد رضا موسوی نقل کرد که: آقای مهندس یک رفیق یهودی داشت که از داشتن فرزند محروم بود. وی برای معالجه بهخیلی از اطبّا مراجعه کرده و حتی به اروپا هم رفته بود، ولی نتیجه نگرفته بود. آقای موسوی بهایشان میفرماید: ما یک ابوالفضلعلیهالسلام برای ایشان نذری بکن، امید است نتیجه بگیری ومشکلت حل شود. آقای یهودی میگوید: من نمیدانم برنامة نذر ابوالفضلعلیهالسلام به چه نحو است، تا انجام دهمو به هدف برسم. شما از طرف من نذری بکن آقای مهندس موسوی میفرماید من گوسفندی نذرکردم که از طرف رفیق یهودی ام که انشاءالله اگر بچّهدار شد گوسفن را قربانی کنیم. آقای یهودی بهآمریکا میرود و پس از مدتی تلفن میکند که آقای موسوی آن نذری را که برای حضرتابوالفضلعلیهالسلام کرده بودید طبق رسوم خودتان انجام بدهید، به عنایت حضرت قمربنیهاشمعلیهالسلام چند ماهی است که زنم حامله شده است. سپس جناب آقای مهندسسیّدمحمّد رضا موسوی هم آن نذر را انجام داده و طبق معمول به نام حضرت قمر بنی هاشمابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گوسفندی قربانی کردند که تقسیم شد.
یک روضة ابالفضل برایم بخوان!
حجّة الاسلام والمسلمین آقای حاج سیّد علی موحّد ابطحی اصفهانی نقل کردند: حدود 25 سال قبل که مسجد الهادی (واقع در خیابان سیّد علی خان، نزدیک چهار باغ) راساختند، مسجد برنامههای گستردهای داشت بهترین گویندهها و خطبای اصفهان در این مراسمروضه خوانی گستردهای داشت. بهترین گوید این پول را به حجّة الاسلام والمسلمین حاج احمدآقا امامی بدهید و بگویید یک روضة اباالفضل برای من بخواند. متصدی مسجد میگوید: شمایهودیها، در هر کاری فتنه میکنید؛ در روضه خوانی هم فتنه؟! یهودی، با حالت گریه، میگوید: ما در هر چیزی فتنه بورزیم، نسبت به آقا ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام فتنه نمیکنیم. سؤال میکند: پس چه شده که پول میدهی و چنین تقاضایی رامینمایی؟ میگوید: دیروز آقای امامی روضه اباالفضلعلیهالسلام را خواندند و در ضمن صحبت گفتند هر کس پناه بهایشان آورد او را محروم نمیکنند؛ خواه یهودی باشد خواه نصرانی. با شنیدن این سخن ناگاه بهیاد بچّه پسرم افتادم که اثر نرمی استخوان و جواب یأس دکترها ما را ناراحت کرده بود، و گریهکردم: آقا، اباالفضل، من شما را نمیشناسم، امّا بنا به گفته این آقا برای شفای پسرم متوسّل به شمامیشوم، مرا محروم نکنید. گریان شدم و حالی پیدا کردم. وقتی به خانه آمدم، دیدم فرزندم راهمیرود! از زنم پرسیدم: چه شد که به راه افتاد؟! گفت: نمیدانم؛ فقط دیدم دستش را به دیوارگرفت و شروع به راه رفتن کرد. گریه مرا گرفت. زنم پرسید: چرا گریه میکنی؟! باید خوشحالباشی! گفتم داستان از این قرار است و این گریة شوِ است که چگونه آقا اباالفضل مرا موردعنایت قرار داده و واسطه شدند و خداوند بچّة مرا شفا داد.
صد دینار حواله حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
ثقه الاسلام جناب آقای حاج شیخ علی رضا گل محمدی ابهری زنجانی، شب 27 جمادی الثانیه سال 1416 هـ ق در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نقل کرد: یکی از اهالی کربلا، عربی را میبیند که در حرم حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام کنار ضریح مطهر ایستاده و با حضرت سخن میگوید. آقا جان، صد دینار از شما پول میخواهم؛ میدهی که بده و اگر نمیدهی میروم به حرم حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام شکایت شما را به آن حضرت میکنم. سپس سرش را به طرف ضریح مطهر برده و میگوید: فهمیدم، فهمیدم! و از حرم بیرون میرود. عرب مزبور به بازار رفته و به یکی از مغازه داران میگوید: آقا فرموده است صد دینار به من بده. او میگوید: نشانی شما از آقا چیست؟ میگوید: به این نشان، که پسر شما مریض شده و شما صد دینار نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کردی؛ بده! و او هم صد دینار را میدهد. ناقل میگوید: به مرد عرب گفتم: چطور شد با حضرت صحبت کردی و نتیجه گرفتی. گفت: به حضرت گفتم اگر پول ندهی، میروم شکایت شما را به برادرت امام حسین علیه السلام میکنم. اینجا بود که دیدم حضرت، داخل ضریح ظاهر شد و در حالیکه روی صندلی نشسته بود، حوالهای به من داد.من هم رفتم و از بازار گرفتم.
نوجوانی را سیم برق گرفته، خشک کرده است
جناب حجه الاسلام آقای شیخ محمدتقی نحوی واعظ قمی در تاریخ 16 محرم الحرام 1417 ق از مرحوم پدرشان، آقای حاج شیخ ابوالقاسم نحوی، ماجرای زیر را نقل کردند: مرحوم نحوی، در آن زمان که به امر حضرت آیه الله العظمی بروجردی (ره) همراه پسرشان در نجف اشرف اقامت داشتند، در ایام زیارتی مخصوصة حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام که مصادف با شب نیمة شعبان است به کربلا میرفتند و در آنجا نخست به حرم حضرت امام حسین علیه السلام سپس به حرم سردار کربلا حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مشرف میشدند. یک روز که برای عتبه بوسی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفته بودند، مشاهده میکنند نوجوان 13 - 14 ساله ای را سیم برق گرفته، خشک کرده است. پدر بچه داشت با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام حرف میزد و میگفت: آقا جان، تو میدانی من میخواستم بیایم به پابوس شما، اما مادر بچه راضی نبود که او را با خود بیاورم. حالا اگر بدون او به خانه برگردم، جواب مادرش را چه بگویم؟! مرحوم نحوی میفرمود: یکدفعه دیدم که بچة مرده، به کرامت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به حرکت آمد! آری، نوجوان زنده شد و همراه پدرش به منزل بازگشت.
بلی غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد
حجه الاسلام آقای حاج شیخ محمد معین الغربائی، فرزند آیه الله شیخ عمادالدین و نوة مرحوم آیه الله معین الغربائی خراسانی، فرمودند: تقریبا چهل سال قبل که هنوز ازدواج نکرده بودم، یک شب جمعه، از نجف اشرف پیاده به کربلای معلی رفتم و دعای کمیل را در حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام خواندم. وسط دعا خوابم برد و دقایقی بعد سر وصدا و شیون فوق العاده مرا از خواب بیدار کرد. دیدم دختر عربی را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بستهاند و او، که مرض جنون دارد. به مردم جسارت میکند پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و برای شفای این دختر دیوانه به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده بودند. یک نفر که در همان جا خود را دکتر روان پزشک معرفی میکرد و ایرانی هم بود. به من گفت: بگو این دختر را بیاورند فندق الحرمین که من در آنجا میباشم، تا این مریض را معاینه کنم. من گفتة دکتر ایرانی را به پدر دختر تذکر دادم. پدر دختر به زبان عربی گفت: لعنت به پدر کسی که عقیده به حضرت ابوالفضل علیه السلام ندارد! بنده خجالت کشیدم و رفتم و نشستم مشغول خواندن بقیه دعای کمیل شدم، که دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد. مجددا از سر و صدا بیدار شدم و این بار دیدم که اطراف آن دختر را گرفتهاند و دختر مورد عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار گرفته و حضرت دختر دیوانه را شفا داده است. مردم هم ریختهاند و لباسهایش را پاره پاره میکنند و او از عبای پدرش برای پوشیدن خویش استفاده میکند. آن حال، دکتر ایرانی را دیدم که دو دست بر سر میزند و گریه میکند و میگوید: بلی، غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد.
ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است
شخصى مسلمان و شيعه دوازده امامى نقل مى كرد: در همسايگى ما بنده اى از بندگان خدا را ديدم خيلى ناراحت و پژمرده بود، از احوال ايشان سوال كردم ، درد دلى جانسوز برايم نقل كرد. در عين حال مسلمان و شيعه نبود و گفت : بچه اى از خانواده ما بيمار شد، اين طفل پسر بچه اى بود دو ساله و مورد لطف و علاقه بنده بود. او را نزد پزشكان متخصص حسن آباد و تهران بردم ، آنها داروهاى بسيارى تجويز كردند، اما نتيجه نديدم و مايوس شدم . در آخر بچه را به خانه بردم و منتظر مرگش بودم . اين شخص مسلمان و شيعه گفت : ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است ، هر كس به او متوسل شود، او در پيشگاه خداوند مقام بزرگى دارد. اين ايام محرم ، ماه عزادارى سرور سالار شهيدان حضرت اباعبدالله عليه السلام است ، مردم مسلمان و شيعه علاقه زيادى به ائمه - مخصوصا به امام حسين عليه السلام - دارند از قضا روز تاسوعا متعلق به قمر بنى هاشم عليه السلام است . مردم حسن آباد در روز تاسوعا هيات و دسته جات را حركت مى دهند. از قضا روز تاسوعا كه به اسم قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بود، هوا بارانى بود، گويا خداوند مى خواست براى حضرت عباس عليه السلام عزادارى كند. شما چند متر پارچه مشكى خريده ، روز تاسوعا زير پاى دسته جات بينداز به اندازه اى كه گلى شود آن را روى سر بيمار بينداز. همچنين هر سال نذر كن چند گوسفند به نام حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام و روز تاسوعا مقدار سه من برنج دم كن و به عزاداران قمر بنى هاشم و دسته جات غذا بده . اين شخص جهود مى گويد: من اين كار را كردم ، خداوند متعال توسط حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام فرزندم را شفا داد. روز تاسوعا پارچه سياهى زير پاى دسته جات انداختم ، گلى شده بود. همان را روى بچه ام انداختم . صبح رفتم بچه دو ساله ام را ديدم پارچه را كنار زدم . ديدم طفلم به رويم لبخند مى زند و مى گويد: بابا من خوب شده ام . اين يكى از معجزات واقعى قمر بنى هاشم است .
استاد اخلاقم سيد طبيب جزائرى در شب پنج شنبه درمنزل خودش به مناسبتى اين معجزه را براى ما نقل كرد. اين جانب شيخ حسين جعفرى رودسرى محرم امسال به صحنه كرمانشاه رفتم ، در آن جا براى ما نقل كردند: مدتى است باران نيامده و گندم هاى ما خشك شده . من هر شب از شب هاى محرم بعد از ختم جلسه و منبر دعاى باران مى كردم و اين قضيه معجزه حضرت عباس عليه السلام را نقل كردم . آن شب تاسوعا از بركت وجود قمر بنى هاشم به قدر كافى باران آمد. حتى صاحب خانه ام از اهل روستاى چقاجانعلى مى خواست من را از خواب بيدار كند.
ماجرای دختری که سه روز بود مرده بود
خادم حرم قمر بنیهاشم (ع) تصریح کرد: شبی قبل از نماز صبح در اطراف ضریح مطهر حضرت عباس(ع) بودم و دیدم زن عربی دختر خود را بر روی پشت خود بسته و با ورود به حرم، ضریح را دید و به زیارت پرداخت. حاج عباس بیان داشت: این خانم حدود چند ساعت ضریح مبارک را زیارت کرد و من حساب کردم حدود 55 مرتبه به دور ضریح چرخید و هر بار که یک دور تمام میشد، چیزی میگفت و دوباره حرکت میکرد. وی خاطر نشان کرد: نماز صبح که تمام شد، دیدم که آن دختر بچه در کنار ضریح گریه میکند و هر چه گشتم مادرش را پیدا نکردم. وی ادامه داد: سراسر حرم را گشتم و بالاخره آن زن را دیدم در گوشهای خوابیده و به سختی از خواب بیدار شد. کلیددار حرم ابوالفضل (ع) عنوان کرد: به او گفتم بچهات گریه میکند که ناگهان سراسیمه از جا بلند شد و با بغض فریاد میزد زنده شد؟ زنده شد؟ وی تاکید کرد: آن زن گفت بچهام سه روز است که مرده و او را آوردم تا اینجا زنده شود، زیرا اگر پدرش میدانست، قطعا مرا میکشت. حاج عباس گفت: طبق رسم حرم بلافاصله آن کودک را به اتاقی که پنجرهاش به سوی صحن مطهر قرار دارد بردم و این خبر را به استاندار و مرجع آن زمان اطلاع دادم. این خادم حرم حضرت عباس (ع) در خاتمه برای تمام مردم ایران اسلامی آرزوی توفیق روزافزون کرد و گفت: قدر امنیت و کشور خود و مقام معظم رهبری را بدانید.
السلام علیک یا خادم العباس
مرحوم آیت الله العظمی اراکی از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه (صاحب فتوای معروف تنباکو، وفات 1312 ه. ق) نقل کرده است: من برای زیارت مرقد امام حسین علیه السلام از سامرا به کربلا روانه شدم؛ در مسیر به یکی از طوایفی که در آنجا سکونت داشتند رسیدم. رئیس طایفه به من احترام شایانی کرد. در این میان، زنی نزد من آمد و گفت: «السلام علیک یا خادم العباس»؛ سلام بر تو ای خادم عباس! من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟ او گفت:خواهر من است. از وی پرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟ گفت: آری! گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم، به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر میشد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپههایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل علیه السلام! از خدا بخواه برادرم را شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند. یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین علیه السلام! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است، پس از خدا بخواه او را شفا دهد. امام حسین علیه السلام فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود، کار از کار گذشته است. باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس علیه السلام تقاضای عنایت و لطف کرد، ناگهان دیدم حضرت عباس علیه السلام با دیده گریان به امام حسین علیه السلام عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد. امام حسین علیه السلام با توجهی کامل فرمودند: ای برادر خدایت سلام میرساند و میفرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم. من خود را بازیافتم و از آن پس، خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد، او را خادم العباس میخواند و این، راز سلام کردن خواهرم بود. منبع: پرچمدار نینوا، ص 221، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 36 - 37
دست بريده
عالم جليل القدر، محدث متقى ، حضرت آية الله آملا حبيب الله كاشانى رضوان الله تعالى عليه فرمود: يك عده از شيعيان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبيه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشيد گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پيدا نكردند. بعد از جستجوى زياد، جوانى را پيدا كردند، ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بيت ع بود، بناچار او را در آن روز شبيه كردند، وقتى كه شب فرا رسيد و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گويد. پدرش مى گويد: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گويد: چرا دوست نداشته باشم ، جانم را فداى او مى كنم . پدرش مى گويد: اگر اينطور است ، بيا تا دستهاى تو را به ياد دست بريده عباس قطع كنم . جوان دست خود را دراز مى كند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد، مادر جوان گريان و ناراحت مى شود و گويد: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى كنى ؟ مرد مى گويد: اگر فاطمه را دوست دارى بيا تا زبان تو را هم ببرم ، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى كند و در همان شب هر دو را از خانه بيرون مى اندازد و مى گويد: برويد شكايت مرا پيش عباس بكنيد. مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آيند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گويد: نزديكيهاى صبح بود كه چند بانوى مجلله اى را ديدم كه آثار عظمت و بزرگى از چهره هايشان ظاهر بود. يكى از آنها آب دهان روى زخم زبان من ماليد فورى شفا يافتم . دامنش را گرفتم و گفتم : جوانم دستش بريده و بى هوش افتاد، بفريادش برسيد. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من فاطمه مادر حسين هستم . اين را فرمود و از نظرم غايب شد، پيش پسرم آمدم ، ديدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : چطور شفا يافتى ؟ گفت : در آن موقع كه بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالينم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى كه نگاه كردم هيچ اثرى از زخم نديدم و دستم را سالم يافتم . گفتم : آقا مى خواهم دست شما را ببوسم يك وقت اشكهايش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزير چون دستم را كنار نهر علقمه جدا كردند. گفتم آقا شما كى هستيد؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم يك وقت ديدم كسى نيست...
عباس نامش هم آرامش بخش است
حسین وقتی به چهره عباس نگاه میکرد آرامش مییافت و این ذکر اشاره به همین مطلب دارد،یعنی «ای کسی که غم ها را از چهره حسین میزدودی، مشکل مرا هم به حق برادرت حل کن.» چرا ۱۳۳ بار بگوییم؟ نام مبارک عباس به ابجد برابر ۱۳۳ است و اسراری در اعداد نهفته است که در علم ابجد به آن پی می برند، جالب تر آنکه نام مبارک اباصالح هم ۱۳۳ است به ابجد ... در شب سوّم عاشورا وقتی آقا علی بن الحسین (ع) تشریف آوردند در کربلا، بدن پدر بزرگوارشان امام حسین (ع) را خود با شرحهایی که می دانید در بوریا قرارداد و به خاک سپرد و در علقمه تشریف فرما شد و فرمود بدن عمویم عباس را هم باید خودم کارهایش را انجام میدهد و همانطور که در کربلا است قبر مبارک آقا بطور مستقل در علقمه بخاک سپرده شد. و دستهای مبارکش در جایی که از بدن مطهرش قطع شده بود همانجا بخاک سپرد. که امروز در سه جا حضرت ابوالفضل العباس (ع) را زیارت می کنیم دو جا مقام دستهای اوست و بعد بدن مطهرش. یعنی هر دستش برای خودش علمدار است و هرگز علمش نمی افتد تا روز ظهور آقا امام زمان (ع) فرزند نهم امام حسین (ع) آنروز هم مقام صاحب بن الحرمین دلهاست و علمدارست. الی یوم القیامه...عدد ابجد نام مبارک عباس برابر ۱۳۳ است و با نام مبارک ابا صالح برابر است.
در مقابل زیبایی بصر و قامت، بصیرت حضرت عباس علیه السلام بسیار مشهور است. چرا؟
امام صادق علیه السلام درباره بصیرت و هوش معنوی عموی خود فرمودهاند: «کان عمونا ابوالفضل العباس علیه السلام ابوالفضائل، صلب الایمان و نافذ البصیرة» درواقع آن حضرت، عموی خود را این گونه معرفی کردهاند که: عموی ما حضرت عباس علیه السلام، به درجهای از معرفت رسیده بود که ابوفاضل یعنی پدر و سرچشمه فضیلتها شناخته میشد و دارای ایمانی استوار و راسخ و بصیرت دقیق بود.
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روز نهم محر م ـ مصيبت قمربنی هاشم اباالفضل العباس
شب نهم محرم یا شب تاسوعا مختص به قمر بنیهاشم، علمدار کربلا و بزرگترین یار و یاور امام حسین (علیهالسّلام) است. یکی از شخصیتهای برجستهای که از نقشآفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنههای جاودانهای از وفاداری و جانبازی در راه دفاع از حجت خدا و اطاعت از فرمان امام خویش به یادگار گذاشت، حضرت عباس بن علی (علیهالسّلام) است. وی از یک طرف در صحنه نبرد، چنان رشادت و حماسه از خود نشان داد که عرصه را بر دشمن تنگ کرد؛ و از طرف دیگر، نسبت به امام حسین (علیهالسّلام) چنان مطیع و وفادار بود که در طول تاریخ، از او به عنوان قهرمانی فداکار و برادری وفادار یاد میشود. عباس به معنای چهره درهم کشیده است و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. وی فرزند علی (علیهالسّلام) و برادر حسین (علیهالسّلام) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس (علیهالسّلام) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب میدانست. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس (علیهالسّلام) یکی دیگر از برگهای زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است. حضرت اباالفضل العباس (علیهالسّلام) در واقعه کربلا ۳۴ سال داشت و از این مدت، چهارده سال در رکاب پدرش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و نُه سال همراه برادرش امام مجتبی (علیهالسلام) و یازده سال در خدمت امام حسین (علیهالسلام) زیست.[۱] . القاب آن حضرت قمر بنیهاشم،[۲] سقّاء،[۳] علمدار،[۴] العبد الصالح[۵] المواسی الصابر،[۶] و المحتسب[۷] شمرده شده است. امام صادق (علیهالسلام) در وصف عبّاس میفرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْایمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبی عَبْدِاللَّهِ (علیهالسلام) وَاَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا؛ عموی ما عباس (علیهالسلام) دیدهای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین (علیهالسلام) جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.»[۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] امام سجاد (علیهالسلام) عموی خود عباس را چنین توصیف میفرماید: «رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ واَبْلی وفَدی اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ اَبی طالِبْ علیه السلام؛ وَانَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَةِ؛ خدایْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آنکه دستهایش از پیکر جدا گردید. آنگاه خداوند به جای آنها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همانسان که برای جعفر طیار قرار داد. عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه میخورند.»[۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] نخستین ماموریت حضرت عباس (علیهالسلام) در واقعه کربلا عصر روز نهم انجام شد که به فرمان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست که شب را به آنان مهلت دهند تا با خداوند به راز و نیاز بپردازند.[۲۰] در همین هنگام کزمان، غلام عبداللَّه بن ابیمحل که دائیزاده حضرت ابوالفضل (علیهالسّلام) بود، اماننامهای را که شمر و عبداللَّه ابن ابی المحل از ابن زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان امالبنین به اماننامه افتاد گفتند: سلام ما را به داییمان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده سمیه بهتر است.[۲۱] بنا به روایتی شمر که خود نیز از قبیله بنی کلاب بود پشت خیمهها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیهالسلام) او را جواب ندادند. امام (علیهالسلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند فاسق باشد.[۲۲] عباس و جعفر و عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه میخواهی؟ گفت: ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید![۲۳] آنان او را ناسزا داده، گفتند: خدای لعنت کند تو و اماننامهات را! آیا چون دایی ما هستی ما را امان میدهی؟! ولی فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان میدهی از ملعون و ملعونزادهها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.[۲۴] . شب عاشورا، امام (علیهالسلام) یارانش را فراخواند و ضمن ایراد خطبه، بیعت خود را از آنان برداشت و فرمود: بروید، اینان با من کار دارند. در این هنگام نخستین کسی که اظهار وفاداری کرد، عباس بن علی (علیهالسلام) بود. وی عرض کرد: چرا چنین کنیم؟ آیا برای اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هیچگاه آن روز را نیاورد و به ما نشان ندهد![۲۵] . یکی از شئون و افتخارات حضرت عباس (علیهالسّلام) در کربلا، سقایی یعنی تهیه و تامین آب برای اردوی حسینی بود؛ زیرا از روز هفتم، آب را به روی آنها بسته بودند. به همین مناسبت، یکی از القاب او «سقا» بود.[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] . مصراعی از رجزهای حضرت عباس (علیهالسّلام) مؤید این امر است. (انی انا العباس اغدو بالسقا)
بعد از اینکه یاران امام کشته شدند و اهل حرم نیاز شدید به آب داشتند و تشنگی امام حسین (علیهالسّلام) شدت یافته بود. امام و برادرش عباس (علیهالسّلام) در صدد تهیهٔ آب برآمدند. با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت فرات حرکت کردند.[۳۱] (انّ الحسین (علیهالسّلام) لمّا غلب علی عسکره العطش رکب المسناة یرید الفرات....)[۳۲] . عباس (علیهالسّلام)، همچنان پیشاپیش حسین (علیهالسّلام) حرکت میکرد و میجنگید و به هر سو که حسین (علیهالسّلام) میرفت، او نیز به همان سو میرفت.[۳۳] . در این هنگام امام حسین (علیهالسّلام) روی سیل بند کنار فرات رفته، به سمت فرات روانه شد و سپاهیان عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند. مردی از قبیله بنی دارم [۳۴] [۳۵] [۳۶] گفت: میان او و آب حایل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.[۳۷] [۳۸] حسین بن علی (علیهالسّلام) مرد دارمی را نفرین کرد و گفت: خداوندا، تشنهاش گردان. راوی گوید: به خدا سوگند، چیزی نگذشت که خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هرچه مینوشید سیراب نمیشد، به گونهای که چیزی نگذشت که شکمش همچون شکم شتر مرده ترکید.[۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲] آن مرد از نفرین امام خشمگین شد، و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین (علیهالسّلام)، تیر را بیرون آورد، آنگاه دستهایش را زیر گلو گرفت و پر از خون شد و آن را پاشید؛ آنگاه گفت: «خدایا، به درگاهت شکایت میکنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت میکنند». (اللهم انّی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک)[۴۳] [۴۴] آنگاه لشکر دشمن، عباس را از هرطرف محاصره و او را از امام حسین (علیهالسّلام) جدا کردند. حضرت عباس (علیهالسّلام) که از برادرش جدا شده بود، به تنهایی با آنان جنگید.[۴۵] او در حالی که حمله میکرد این رجز را میخواند: «اقسمت بالله الاعز الاعظم وبالحُجُون صادقاً وزمزم•••وذوالحَطیم والفناء المُحرم•••لیخضیّن الیوم جسمی بالدم•••امام ذی الفضل وذی التکرمِ ذاک حسین ذو الفخار الاقدم؛ سوگند به خدای بزرگ و ارجمند، و سوگند راستین به حجون و زمزم، سوگند به خدای صاحب حطیم و آستانه مقدس در کعبه، امروز در حضور مرد با فضیلت و با کرامت، یعنی حسین (علیهالسّلام) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد.»[۴۶] [۴۷] خوارزمی میگوید: حضرت عباس (علیهالسّلام) در حالی که برای آوردن آب عازم شده بود، اینگونه رجز میخواند: «لاارهب الموت اذا الموت زقا•••حتٰی اُواری فی المصالیت لقا••• نفسی لنفس المُصطفی الطهر وقا••• انّی انا العبّاس اغدو بالسقا•••و لا اخاف الشر یوم المُلتقی؛ آنگاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از مرگ ندارم تا آنکه در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من فدای (حسین) برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقایی است. آن روز که با شر رو به رو گردم، از آن نمیهراسم.» ، آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد.[۴۸] [۴۹] مرحوم مجلسی کیفیت شهادت حضرت را چنین بیان میکند: آنگاه که عباس (علیهالسلام) تنهایی برادر را مشاهده نمود، نزد وی آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده میشود. عرض کرد: سینهام تنگ شده و از زندگی سیر شدهام و میخواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم. امام (علیهالسلام) فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند. مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین فرات او را محاصره و تیرباران کردند. وارد فرات شد ... و مشک را پر از آب کرد. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمهها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره کرد.
در گرماگرم نبرد و تلاش حضرت عباس (علیهالسّلام) برای رساندن آب به خیام، یکی از یزیدیان به نام زید بن ورقاء جهنی،[۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] با کمک فردی دیگر به نام حکیم بن طفیل [۵۵] [۵۶] ضربتی بر دست راست عباس (علیهالسّلام) وارد کرد.
حضرت عباس (علیهالسّلام) مشک را بر شانه چپ قرار داد؛ شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده، این رجز را میخواند: «والله ان قطعتموا یمینی••• انّی احامی ابداً عن دینی•••و عن امام صادق الیقین•••نجل النبی الطاهر الامین؛ به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع میکنم.» . عباس (علیهالسّلام) آن قدر جنگید که بی حال و ناتوان شد. در این زمان حکیم بن طفیل که پشت نخلی کمین کرده بود؛ ضربتی بر دست چپ وی وارد کرد و آن را از تن جدا کرد. عباس (علیهالسّلام) آن موقع این رجز را خواند: «یا نفس لاتخشی من الکفار•••و ابشری برحمة الجبّار•••مع النبی السید المختار•••قد قطعوا ببغیهم یساری•••فاصلهم یا رب حر النار؛ ای نفس، از کفار نترس و در کنار پیامبر، سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند؛ پروردگارا، آنان را به آتش (دوزخ) وارد کن.»
آنگاه عباس (علیهالسلام) مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین (علیهالسلام) را صدا زد: «یا اخا ادرک اخاک؛ ای برادر، برادرت را دریاب.» قبل از آمدن امام حسین (علیهالسلام) آن ملعون جلو آمد و با عمودی آهنین ضربتی بر فرق مبارکش زد. (فقتله الملعون بعمود من الحدید)[۵۷] [۵۸] [۵۹] حضرت عباس (علیهالسّلام) بر اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن زخمهای شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت.[۶۰] [۶۱] [۶۲] و بدینگونه پس از کشتن گروهی از دشمن، به شهادت رسید.[۶۳] [۶۴] چون امام حسین (علیهالسّلام)، برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به شدت گریه کرد[۶۵] و با حالت انکسار فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد.» [۶۶] [۶۷] [۶۸] . در زیارت ناحیه مقدسه از عباس بن علی (علیهالسّلام) چنین یاد شده است: «السَّلامُ عَلی ابی الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ اَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی اَخاهُ بِنَفْسِهِ، اَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الْفادی لَهُ الواقی السَّاعی اِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه؛ سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ آنکه در راه برادر از جان خود گذشت. همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد. خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن آب نمود و دستانش جدا گردید.»[۶۹] .
روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لبتشنگان
ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین علیه السلام بود و هنگامی که امام علیه السلام لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس علیه السلام ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.
ای حرمت قبله حاجات ما *** یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاجِ شهیدانِ همه عالمی *** دست علی ، ماهِ بنی هاشمی
ماه کجا؟ روی دلارام تو؟ *** سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟
شمع شده ، آب شده ، سوخته *** روح ادب را ادب آموخته
منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی علیه السلام وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی علیه السلام از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین علیه السلام او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین علیه السلام بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام علیه السلام حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس علیه السلام و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین علیه السلام جدا کند و هم، باعث ضعف امام علیه السلام گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام علیه السلام آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام علیه السلام به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا *** حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا *** انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد:
والله ان قطعتموا يميني *** اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين *** نجل النبي الطاهر الامين
یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین
آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:
يا نفس لا تخشَي من الكفار *** و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار *** قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر النار
یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
خداوندا دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن
عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.
ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن *** من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم *** یک جرعه برای او نگهداری کن
اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس علیه السلام دیگر مأیوس شود.
ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم *** (زهرا) ست نشسته ، آبروداری کن
لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت علیه السلام نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لبتشنكان بيساقي و حسین علیه السلام بیعلمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام علیه السلام خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
منابع اصلي:
1. سید محسن امین ؛ اعیان الشیعة ؛ بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق. .
2. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
3. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است - اشعار ویژه تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس(ع) - 40 قطعه شعر ویژه تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس(ع) - روضه شب نهم محرم (شب تاسوعا) ــ مصيبت ساقی لبتشنگان - روضه شب تاسوعا ؛ مصيبت ساقي لبتشنگان - عباس بن علی بن ابیطالب (علیهمالسلام) - ویکی فقه - حضرت عباس علیه السلام - دانشنامهی اسلامی - حضرت عباس علیه السلام - ويکی شيعه - عباس بن علی - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد - حضرت عباس علیه السلام - ويکی شيعه - آیا واقعا شمر بن ذی الجوشن ، دایی حضرت عباس(ع) بوده است؟+اسناد دقیق - روز تاسوعا و بزرگداشت حضرت عباس - تاسوعا - دانشنامهی اسلامی - تاسوعا درکتاب حماسه حسینی 2 - مطهری، مرتضی - تاسوعا در کربلا چه گذشت؛ از محاصره و اماننامه تا مهلت یک شبه
تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ(ع) وَ اَصحابُهُ بِکربلاء : ازکتاب احادیث مناسبتها : امام صادق(ع) در توصیف روزتاسوعا میفرمایند: «تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ(ع) وَ اَصحابُهُ بِکربلاء وَ اجتَمَعَ عَلَیهِ خَیلُ اَهلِ الشّامِ وَ اَناخوا عَلَیهِ وَ فَرِحَ ابنُ مَرجانَةَ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِتَواتُرِ الخَیلِ وَ کَثرَتِها وَ استَضعَفوا فیهِ الحُسَینَ(ع) وَ اَصحابَهُ وَ اَیقَنوا اَنَّهُ لایَأتی الحُسینَ(ع) ناصِرٌ و لایَمُدُّهُ أهلُ العِراقِ»، تاسوعا روزی است که حسین(ع) و اصحابش در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی علیه آنان گرد هم آمدند، ابنزیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین(ع) و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد. کسانی که راضی به حیات دنیایی شدند، حبّ دنیا آنها را به جایی رساند که امام و یارانش را محاصره کنند، بیاییم از امروز برای حسینی شدن بیشتر و بیشتر از گذشته حرکت کنیم، بیاییم با اصلاح برخی اخلاقیات و صفاتمان طوری رشد کنیم تا برای مولایمان حصار ایجاد نکنیم. پیش از ظهر روز نهم محرم ـ روز تاسوعا ـ شمر بن ذی الجوشن همراه چهار هزار نفر به سرزمین کربلا وارد شد (1) او حامل نامهای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود، در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد، عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار میکند (2)، ابن سعد با خواندن نامه، به شمر گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد، من در تو شایستگی این کار را نمیبینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند، تو فرمانده پیادهنظام لشکر باش (3). در این جریان شیطان لعین آنقدر دنیا و متعلقاتش را در چشمان سپاه دشمن زینت داده بود که دیگر نمیتوانستند نور امام (ع) را ببینند و کار به جایی رسید که آن تاریکدلان، اهلبیت امام حسین(ع) را خارج شده از دین و نامسلمان میخواندند، آنان آنقدر گرفتار دنیا شده بودند که با وجود اینکه میدانستند امام حسین(ع) پسر پیغمبر خداست، او را قربه الی الله کشتند، اوج گمراهی یک انسان به حدی است که بعد از به شهادت رساندن امام حسین(ع)، عدهای گفتند اگر بارها زنده شویم، باز هم مقابل حسین قرار میگیریم و او را خواهیم کشت، این در حالی است که اصحاب امام حسین(ع) پس از 32 روز همراهی با امامشان و بهرهمندی از نور وجود ایشان، در شب عاشورا چنین میگویند که اگر صدبار کشته و قطعه قطعه و خاکستر شویم، دست از حسین بر نمیداریم، این تفاوت ستارههای آسمان حسین(ع) با اعماق زمین و تاریکهاست. [منابع: 1 ـ الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ج5، ص94 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، ج4، ص98. 2 ـ ابن سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه1، ص466، الکوفی، ابن اعثم، الفتوح، ص94 و ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص98. الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج5، صص414-415؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص88، مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، ج2، صص72-73 و ابناثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص55. 3 ـ البلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ص183، الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج5، ص415 و شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص89. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ص73 و ابناثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ص56. طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج1، ص454.]
جواب ردّ حضرت ابوالفضل العباس (ع) به امان نامه ي شمربن ذي الجوشن (9محرم61ق)
شمر بن ذي الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون ديد كه عمربن سعد مهيّاي نبرد با امام حسين(ع) است، به نزديك خيام حسيني آمد و بانگ زد كه: فرزندان خواهرم كجايند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نامهاي عبداللَّه، جعفر و عثمان بود كه از فرزندان فاطمهي امالبنين(س) بودند. آن مجلّله از قبيلهي بنيكلات و شِمر هم از همين قبيله بود. امام حسين(ع) كه صداي شمر را شنيد به برادرانش دستور داد كه جواب شمر را بدهيد، اگرچه او فاسق است وليكن با شما قرابت و خويشي دارد. حضرت عباس(ع) به همراه سه برادرش به نزد شمر رفتند. شمر براي آنان، امان نامهاي آورده بود، مشروط بر اين كه از ياري حسين(ع) دست بردارند و سپاهش راترك گويند. حضرت عباس(ع) فرمود: بريده باد دستهاي تو و لعنت باد بر اماني كه براي ما آوردهاي. اي دشمن خدا! ما را امر ميكني كه دست از برادر و مولاي خويش برداريم و سر در طاعت ملعونان برآوريم. آيا ما را امان ميدهي ولي براي پسر رسول خدا(ص) اماني نيست؟ شمر از شنيدن اين پاسخ دندانشكن، خشمناك شد و به لشكرگاه خويش برگشت. در اين شب، امام حسين(ع) برادر خود حضرت اباالفضل را به اردوگاه دشمن فرستاد كه آن شب را مهلت بخواهد، براي اين كه امام و يارانش به نماز و راز و نياز با خداوند بپردازند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روزنهم محرم بياد قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام
روز تاسوعا
مقدمه:
روز تاسوعا روزي است كه شمر وارد سر زمين كربلا مي شود نامه اي از جانب ابن زياد اورد به ابن سعد داد نوشته بود تور ا نفرستادم به حسين مدارا كني ببين اگر حسن وياران او در طاعت من هستند انهارا به سلامت به نزد من بياور وگرنه با انها جنگ كن تا كشته شوند انهارا مثله كن وچون حسين كشته شد سينه وپشت اورا زير پاي ستوران كن اگر انجام دادي كه خوب وگرنه شمر امير لشكر است وتو ازعطا محرومي ابن سعد وقتي نامه را خواند رو به شمر كرد وگفت خدا تور ا از اباديها دور گرداند اين چه پيامي است كه اوردي شمر گفت چه مي كني گفت لاولا كرامت لك ابن سعد تهيه لشكر كرد شمر ديد كه اودر صدد جنگ شد به سمت لشكر گاه حضرت امد وفرزندان ام البنين را صدا زد امام فرمود جوابش را بدهيد عباس جلو رفت فرمود چكار داري گفت امان نامه اوردم فرمود لعنت بر تو واماني كه اوردي ما در امان باشيم وفرزند رسول خدا در امان نباشد شمر ناراحت شد و برگشت عمر سعد دستور حمله داد
يا خيل الله اركبي وبا للجنه ابشري
روضه: امام صادق فرمود روز تاسوعا روزي بود كه حسين و اصحابش را در كربلا محاصره كردند سپاه شام بر قتال حضرت اجتماع كردند به زيادي لشكر خود خوشحال به كمي اصحاب امام (ع)شادي كردند وبعد فرمودند پدرم فداي ان ضعيف و غريب همينكه زينب صداي خروش دشمن را شنيد نزد برادر امد عرض كرد برادرم صداي لشكر را نمي شنوي امام سراز روي زانو برداشت وفرمود خواهر الان رسول خدا را درخواب ديدم فرمود پسرم تو به سوي مامي ايي زينب شنيدو ناله كرد وبه صورت خود زد اقا خواهرش را تسلي داد عباس امد عرض كرد برادر لشكر به سمت شماست فرمود برادر جانم فدايت برو ببين به چه منظور امدند عباس امد ونزد لشكروانها گفتند يا بيعت يا جنگ نزد برادر امد سپس اقا فرمود به انها بگو همين امشب را به من مهلت بدهند كه با خدا رازونياز كنم جنگ را به فردا بيندازند يا ابا عبدالله اينجا كه صداي لشكر بلند شد برادر را فرستادي وفردا هم وقتي صداي العطش بچه ها بلند شد باز برادر را خواندي تا براي كودكان اب بياورد انجا برادر برگشت ولي اينجا امد ولي ديگر به خيمه ها بر نگشت .........
************************
مرحوم شيخ جعفر شوشتري نقل فرمودند روز عاشورا چند بار سيد الشهداء عليه السلام گريه كردند كه يكي از موارد در شهادت برادر بزرگوارشان حضرت عباس بود نقل شده وقتي كه حبيب بن مظاهر و عباس كشته شدند آثار شكستگي در چهرهي حضرت نمايان شد در روايت ديگر دارد وقتي قمر بني هاشم كشته شد حضرت به حالت غصه دار نشست و اشكهاي شريفش به صورتش جاري شد.
روضه: يكي از سخت ترين لحظه هاي عاشورا زماني بود كه قمر بني هاشم تنهايي برادر را ديد. آمد خدمت برادر عرض كرد اجازه دهيد جانم را فداي شما كنم امام گريه سختي كرد؛ فرمود تو علمدار مني. عرض كرد سينه ام تنگ شده از زندگاني دنيا سير شدم فرمود حال كه اراده جنگ داري براي كودكان كمي آب طلب كن حضرت مشك را برداشت و به سمت فرات آمد و به قلب دشمن تاخت تا خود را به آب رساند مشك را پر از آب كرد به دوش راست انداخت. بسمت خيمهها آمد. دشمن از هر طرف حمله كرد اما آقا چون شير غضبناك حمله ميكرد تا آب را به خيمه ها برساند ناگهان نانجيبي از پشت نخل درآمد دست راست حضرت را جدا كرد رَجَز خواند والله إن قطعتموا يميني
إني أُحامي أبدا عن ديني
و عن إمام صادق اليقينِ
نَجلِ النبي الطاهرِ الأمينِ
مشك را به دوش چپ انداخت و همچنان ميتاخت كه دگر باره دشمن از كمين برآمد و دست چپ حضرت را هم جدا كرد. مشك را به دندان گرفت. همت كرد تا آب را به خيمهها برساند كه ناگهان تيري به مشك خورد وآبها به روي زمين ريخت؛ تيري ديگر هم به سينه مباركش نشست و به روايتي هم نانجيبي عميدي بر فرق نازنينش زد و از اسب بروي زمين افتاد صدا زد برادر مرا درياب. امام صداي برادر را شنيد خود را به او رساند و بر دستهاي قطع شده و بدن مجروح گريه كرد وفرمود الْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي
از من دو دست بركمر و از تو بر زمين
دست دگر كجاست كه خاكي به سر كنم
قامت زمن شكسته واز تو بروي خاك
كو قامتي كه خواهر خود را خبر كنم
عباس خوش بخواب شدي، راحت ازجهان
اما بگو چه چاره منِ خون جگر كنم
**********************
هنگامى كه ابوالفضل ، تنهايى برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدايى حزين فرمود:
((تو پرچمدار من هستى !)).
امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى كرد؛ زيرا عباس به عنوان نيروى بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل مى كرد و ترفند دشمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :
(( از دست اين منافقين سينه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم )).
آرى ، هنگامى كه برادرانش ، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خون نشسته ديد كه بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بيزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد.
امام از برادرش خواست براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهيه كند. آن دلاور بزرگوار نيز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان كه دلهايشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :
((اى پسر سعد! اين حسين فرزند دختر پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) است كه اصحاب و اهل بيتش را كشته ايد و اينك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهيد كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و اين حسين است كه باز مى گويد: مرا واگذاريد تا به سوى (( روم )) يا (( هند )) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).
سكوتى هولناك نيروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بيشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمين فرو روند.
پس شمر بن ذى الجوشن پليد و ناپاك ، چنين پاسخ داد:
(( اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمين همه آب بود و در اختيار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى داديم تا آنكه تن به بيعت با يزيد بدهيد)).
دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، اين ناجوانمرد را تا بدين درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغيان و سركشى آنان را بازگو كرد، صداى دردناك كودكان را شنيد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكيده و رنگهاى پريده آنان را ديد و مشاهده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ درياى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشيد و با شجاعت به فريادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شريعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآويخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختيار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ريخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت : يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى وَ بعده لاكنت ان تكونى هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ وَتشربين بارد المعين
((اى نفس ! پس از حسين ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، اين حسين است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى ، به خدا اين كار خلاف دين من است )).
انسانيت ، اين فداكارى را پاس مى دارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياى فضيلت و اسلام مى درخشد و زيباترين درسها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.
اين ايثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمى گنجد از بارزترين ويژگيهاى آقايمان ابوالفضل بود. شخصيت مجذوب حضرت و شيفته امام نمى توانست بپذيرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ايثار از اين صادقانه تر و والاتر است ؟!
قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خيمه ها را در پيش گرفت و اين عزيزترين هديه را كه از جان گراميتر مى داشت با خود حمل مى كرد. در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآويخت ، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار كرد و بسيارى را كشت :
لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا حتى اُوارى فى المصاليت لَقى
نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقىإ نِّى اَناالعباس اغدو بالسَّقا ولا اخاف الشر يوم المُلتقی
((از مرگ هنگامى كه روى آورد بيمى ندارم ، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هيچ شرى هراس ندارم )).
با اين رجز، دليرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گفت كه : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اينكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بيت مى برد.
سپاهيان از برابر او هراسان مى گريختند، عباس آنان را به ياد قهرمانيهاى پدرش ، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايه هاى شرك ، مى انداخت ؛ ليكن يكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمين حضرت نشست و از پشت به ايشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا اين ضربه را به هيچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :
وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى//اِنّى اُحامى اءبداً عن دينی
وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ//نَجل النَّبى الطاهر الا مين
((به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاك ، حمايت خواهم نمود)).
با اين رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والايى را كه به خاطر آنها مى جنگيد، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سيد جوانان بهشت ، پيكار مى كند.
اندكى دور نشده بود كه يكى ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام ((حكيم بن طفيل ))دركمين حضرت نشست و دست چپ ايشان را قطع كرد.حضرت به گفته برخى منابع مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونريزى و درد بسيار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بيت شروع به دويدن كرد.
حقيقتاً اين بالاترين مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حالى كه مى دويد تيرى به مشك اصابت كرد و آب آن را فروريخت . سردار كربلا ايستاد، اندوه او را فراگرفت ، ريخته شدن آب برايش سنگين تر از جدا شدن دستانش بود. ناگهان يكى از آن پليدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنين بر سر ايشان كوفت ، فرق ايشان شكافت و حضرت بر زمين افتاد، آخرين سلام و درودش را براى برادر فرستاد:
((يا اباعبداللّه ! سلامم را بپذير)).
باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسيخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآويخت ، بر سر پيكر برادر ايستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :
((آه ! اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).سپس دشمن را مورد خطاب قرار داده و مى گويد:
لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ//سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا
اى واى كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد.
آرى ، حسين عليه السلام براى بدبختى ملت مى سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مى داند.امام با اندامى درهم شكسته ، نيرويى فروريخته و آرزوهايى بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسيده باشد. ((سيد جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنين وصف كرده است :
((حسين به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خيمه ها تا آنجا را كاوش مى كرد. جمال برادر رانهان يافت ، گويى ماه شب چهارده كه زير نيزه ها شكسته نهان باشد، بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، ليكن جايى در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد، فريادى كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:
برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصيبت تو را ببينم .
برادرم ! ديگر چه كسى دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند ليكن كسى به آنان رحم نمى كند.
پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند.
براى غير تو سيلى به گونه مى نوازند و اينك براى تو است كه با شمشيرهاى آخته به پيشانيم كوبيده مى شود.
ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعيم بهره مندى ، فاصله اى نيست .
اين شمشير تو است ، ديگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! اين پرچم توست ، ديگر چه كسى با آن پيش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين مى دهد)).
اين شعر توصيف دقيقى است از مصايبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر ديگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعيت امام را چنين توصيف مى كند:
((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :
امروز شمشير از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه يافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعيت ما پريشان شد. امروز پايه ها از هم گسيخت ، امروز چشمانى كه با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابيدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابيدند از خفتن محروم شدند.
اى جان برادر! آيا مى دانى كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش آوردند، گويى آسمان به زمين آمده است يا آنكه قله هاى كوهها فرو ريخته است ، ليكن يك چيز مصيبت تو را برايم آسان مى كند؛ اينكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و اين خواسته پروردگار داناست )).
با اين همه هرچه شاعران و نويسندگان بگويند و بنويسند، نمى توانند ابعاد مصيبت امام ، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصوير كنند. نويسندگان مقتلها نقل مى كنند امام هنگامى كه از كنار پيكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برايشان عارض شده بود، ليكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خيمه ها رفت ، سكينه به استقبالش آمد و گفت :
((عمويم ابوالفضل كجاست ؟)).
امام غرق گريه شد و با كلماتى بريده بريده از شدت گريه خبر شهادت او را داد. سكينه دهشت زده مويه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پيامبر اكرم ، زينب كبرى ( عليها السّلام ) از شهادت برادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فرياد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است واى از اين فاجعه ! واى از اين سوگ بزرگ !)).
زمين از شدت گريه و مويه لرزيدن گرفت و بانوان حرم كه يقين به فقدان برادر يافته بودند، سيلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگين ، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريك شد و گفت :
((يا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است !)).
امام پس از فقدان برادر كه در نيكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس تنهايى و بى كسى كرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترين فاجعه اى بود كه امام را غمين كرد و او را از پا انداخت .
بدرود، اى قمر بنى هاشم !
بدرود، اى سپيده هر شب !
بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !
سلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهيد شدى و روزى كه زنده ، برانگيخته مى شوى .
بر گرفته از کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى
ترجمه : سيّد حسن اسلامى
روضه حضرت عباس.
يكى از القاب حضرت عباس (ع ) ((باب الحوائج ))است ((سيد صالح حلى )) دراشعارش مى فرمايد:.
باب الحوائج ما دعته مروعة ـــــ فى حاجة الا ويقضي حاجتها. ***. يـعـنـى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود)).
عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند ـــــ از آب ديدگان تن خود شستشو كنند.
قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق ـــــ در روز حشر رتبه او آرزو كنند.
عباس نامدار كه شاهان روزگار ـــــ از خاك كوى او طلب آبرو كنند.
بى دست ماند وداد خدا دست خود به او ـــــ آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند.
گر دست او نه دست خدائى است پس چرا ـــــ از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند.
در گاه او كه درگه باب الحوائج است ـــــ باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند.
حضرت عباس (ع ) چون بر زمين افتاد: ((نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه كـالصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه)
بـا صـداى بـلند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست )). ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده ـــــ كه نگويند حسين داغ برادر ديده .
************************************************
عباس بن علی ( علیه السلام) پدرش امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، مادرش فاطمه ام البنین و کنیه اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا است . حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال 26 هجری متولد شد. «عباس» جوانی دلاور، زیبا و بلند بالا بود . وقتیکه سوار اسب می شد، پاهایش به زمین می رسید . او علاوه بر مزایای جسمی، از نظر ملکات روحی و کمالات نفسانی نیز بعد از برادرش امام حسین ( علیه السلام) در میان همه جوانان و رجال اهلبیت ( علیه السلام) نظیر نداشت. در جنگهای صفین و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت.
به خاطر سیمای جذاب و نورایش، او را «قمر بنی هاشم» می خواندند و به خاطر آوردن آب به خیمه ها، «سقا» لقب یافت .
امام سجاد ( علیه السلام) میفرماید: «خدا رحمت کند عمویم را که جان خویش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هایش قطع شد . خداوند دو بال به او داده است که به وسیله آن با فرشتگان در بهشت پرواز میکند . چنانکه خداوند برای جعفر بن ابیطالب قرار داده است .» حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود . (1)
همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام
پیوند مقدس حضرت عباس علیه السلام با لبابه دختر عبیداللّه بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه چنان بود که امام سجاد علیه السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونهای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید. (2)
برادران حضرت عباس
حضرت عباس دارای سه برادر بود بنامهای: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه السلام شربت شیرین شهادت نوشیدند. (3)
ویژگیهای حضرت عباس علیه السلام
1- ایمان راسخ: حضرت عباس علیه السلام به دلیل پرورش در دامان خانواده ای مؤمن و پرهیزکار، به کاملترین مراحل ایمان رسیده و در راه حاکمیت احکام الهی آماده شهادت بود.
2- بصیرت: امام صادق علیه السلام در توصیف صفات حضرت عباس ( علیه السلام) می فرمایند: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، او از بصیرت و ژرف بینی بسیار نافذ و ایمان بسیار استوار برخوردار بود . به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهایت هم به فیض شهادت نایل آمد.
3- وفاداری: امام صادق علیه السلام با اشاره به نهایت وفاداری علمدار کربلا فرمود: «شهادت می دهم که در برابر جانشین رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) همواره تسلیم بودی ... همیشه به جهت خدا وفادار ماندی و لحظه ای از خیرخواهی برای او کوتاهی نکردی ...» .
در زیارت نامه ای که امام صادق علیه السلام آن را به اصحاب خود تعلیم میدادند میفرمایند: «شهادت میدهم که تو، ای عباس، نسبت به جانشینی رسول خدا (امام حسین علیه السلام ) در مقام تسلیم و تصدیق نهایت تلاش را به انجام رساندی و تا وقتی زنده بودی وفادار ماندی و خیرخواهی را در حق او به تمامی به جای آوردی». تقریبا در تمام زیارتنامه هایی که از ائمه اطهار علیه السلام در حق حضرت قمر بنی هاشم وارد شده است، شهادت به وفاداری بی نظیر آن حضرت تصریح شده است: «اَشْهدُ لَکَ... بِالوَفاء و النَّصیحة لَخَلَفِ النّبی صلی الله علیه وآله وسلم ».
4- ادب: قمربنی هاشم دارای منزلتی خاص است . حضرت عباس ( علیه السلام) بدون اجازه در کنار امام حسین ( علیه السلام) نمی نشست; هنگامی که در حضور برادر می نشست، همانند یک بنده در مقابل مولای خود بر روی دو زانو در کمال تواضع می نشست.
5- جوانمردی: هنگامی که عباس تنهایی امام را دید، اجازه خواست تا عازم میدان شود. امام از او درخواست کرد تا برای کودکان حرم کمی آب تهیه کند . مشک و نیزه اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد . برای لحظه ای قصد آشامیدن آب جاری فرات کرد، اما عطش امام و اهل او را از نوشیدن آب بازداشت.
6- رشادت: شجاعت حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، چگونگی شهادت او، و رجزهای او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید (4)
7- صبر و استقامت و ... (5)
خبر از حوادث آینده
روزی امّ البنین امیرمؤمنان علیه السلام را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه میزند و می گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود در وی دیده نمی شد. پس امّ البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مددرسانی به امام حسین علیه السلام قطع می شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابیطالب عنایت نموده است. امّ البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید. (6)
رد امان نامه دشمن
آوازه دلاورمردی های حضرت عباس(علیهالسلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ البنین(علیهاالسلام) عمه او میشد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیهالسلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می دانست این تلاشها بی نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می انگاشت او از جنگ طفره میرود، گفت:
«اکنون بگو چه میکنی؟ آیا فرمان امیر را انجام میدهی و با دشمن میجنگی و یا به کناری میروی و لشکر را به من وامیگذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیهالسلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان میدهی، در حالی که پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت. (7)
چگونگی شهادت
در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشکها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لتحیلتی. (8)
تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد
حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه میتوانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم میآیند). (9)
مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام
مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست. (10)
مرثیه ای در باب حضرت عباس علیه السلام
زینب کبری از پدر می پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام می فرماید: نامش عباس، کنیه اش ابوالفضل، والقابش بسیار است: ماه بنی هاشم و سقا و . . . .
زینب: پدر در نام «عباس» نشانی از شجاعت و جوانمردی و در کنیه ابوالفضل، نشانی از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنی هاشم» نشانی از جمال و زیبایی است; ولی لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!
پدر: نه دخترم، کار او آب دهی نیست; بلکه او عشیره و بستگان خود را آب میدهد (تشنگان اهل بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جاری شد; ولی پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه و کاری هست (11)
عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد
آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد
اندر فرات راند و پر از آب کرد کف بر یاد حلق تشنهی سلطانِ دین فتاد
از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک زان پس میان دایرهی اهل کین فتاد
افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد
فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر (12) وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد
علمدار کربلا
مادرش "فاطمه ي کلابيه" بود که بعدها با کنيه ي "ام البنين " شهرت يافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند.کنيه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترين لقبهايش قمربني هاشم، سقا، صاحب لواء الحسين، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.
عباس بالبابه، دختر عبيدالله بن عباس ( پسرعموي پدرش ) ازدواج کرد و از اين ازدواج دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل يافت. بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذکر کرده اند.
آن حضرت قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي کم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را « قمر بني هاشم » مي گفتند. درحادثه ي کربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين ( عليه السلام ) و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در رکاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان امام ( عليه السلام ) نيز بر عهده ي او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند. روز تاسوعا که امام او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبير والاي "بنفسي انت يا اخي" ( جانم فدايت اي برادر ) را به کار برد.
روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس (عليه السلام ) پيش از اوبه شهادت رسيدند. وقتي علمدار کربلا از امام حسين ( عليه السلام ) اذن ميدان طلبيد، حضرت از او خواست که براي کودکان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه کند. ابوالفضل ( عليه السلام ) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دست هايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از ان نيز چندين نوبت، همرکاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود. عباس، مظهر ايثارو وفاداري و گذشت بود. وقتي وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين ( عليه السلام ) آب نخورد. وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند:
والله ان قطعتموا يميني//اني احامي ابدا عن ديني//و عن امام صادق اليقيني//نجل النبي الطاهر الامين//
و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت:
يا نفس لا تخشي من الکفار//و ابشري برحمه الجبار//مع النبي السيد المختار//قد قطعوا ببغيهم يساري//فاصلهم يا رب حر النار
شهادت عباس، براي امام حسين ( عليه السلام ) بسيار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام، وقتي که به بالين عباس ( عليه السلام ) رسيد، اين بود: " الان انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي ". (1)
و پيکرش، کنار نهر علقمه ماند و سيد الشهدا ( عليه السلام ) بسوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي کربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابالفضل با حرم سيد الشهدا ( عليه السلام ) فاصله دارد.
مقام والاي عباس بن علي ( عليه السلام ) بسيار است. تعابير بلندي که در زيارت نامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت که از قول حضرت امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده، از جمله چنين دارد: " السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لا ميرالمومنين و الحسن و الحسين..... اشهد الله انک مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصره اوليائه الذابون عن احبائه..... " (2) که تأييد و تأکيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد ( عليه السلام ) نيز سيماي درخشان عباس بن علي ( عليه السلام ) را اين گونه ترسيم فرموده است: " رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائکه في الجنه کما جعل لجعفر بن ابي طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالي منزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامه ". (3) که در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداکاري، جانبازي، قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينکه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد که در روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشک مي برند.
پي نوشت :
1- معالي السبطين، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.
2- مفاتيح الجنان، ص 435.
3- سفينه البحار، ج 2، ص 155.
شخصيت حضرت عباس (ع) پيش از واقعه کربلا
عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ//وَالْعَباسُ عليهالسلام فيهِمْ ضاحِكٌ يَتَبَسَّمٌ//لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيْفِهِ//وَاللّهُ يَقْضى ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ(1) - (سيدجعفر حلّى)
اشاره
زندگانى حكمتآميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهمالسلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامى زمينههاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت عليهمالسلام و به ويژه براى نسل جوان، خواهد بود.زندگانى پرخير و بركت اهل بيت عليهمالسلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشتهاند، براى عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبليغ دينى خواهد بود.اين نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس عليهالسلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعاليتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشنترى از ابعاد حماسى شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد.
ولادت و نامگذارى
داستان شجاعت و صلابت عباس عليهالسلام مدتها پيش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه اميرالمؤمنين عليهالسلام از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد.(2) او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنين» خوانده شد. اين پيوند در سحرگاه جمعه، چهارمين روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.(3)
نخستين آرايههاى شجاعت، در همان روز، زينت بخشِ غزل زندگانى عباس عليهالسلام گرديد: آن لحظهاى كه على عليهالسلام او را «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق و خوى حيدرى او بود. على عليهالسلام طبق سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنين عليهاالسلام از اين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينهاى ديگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس عليهالسلام افزوده شد. اميرالمؤمنين عليهالسلام حاضران را از حقيقتى دردناك اما افتخارآميز، كه در سرنوشت نوزاد مىديد، آگاه نمود كه چگونه اين بازوان، در راه مددرسانى به امام حسين عليهالسلام از بدن جدا مىگردد و افزود: «اى ام البنين! نور ديدهات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بريده، دو بال به او ارزانى مىدارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آيد؛ آن سان كه پيشتر اين لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»(4)
اشك در چشمان ام البنين عليهالسلام حلقه زد، اما هرگز فرونچكيد؛ چرا كه اينگونه، طالع فرزند خود را بلند مىديد و هيچ چيز را برتر از اين نمىپنداشت كه فرزندش، فدايى راهِ امام خويش گردد. شادىِ جشنِ ميلاد عباس عليهالسلام با گريه درآميخت و شيرينى خرسندى تولد او با بغض سنگين حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مىشد.
خاستگاه تربيتى
عباس عليهالسلام در گسترهاى چشم به جهان گشود كه رايحه دلانگيز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش يافت كه بر كرانههاى تاريخ ايستاده بود. در خانهاى رشد كرد كه از زيور و زينتهاى دنيايى تهى، اما از نور ايمان سرشار بود؛ خانهاى گلين با درى چوبى كه يادگار خانهدارى زهرا عليهاالسلام بود؛ خانهاى كه دهليز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على عليهالسلام بود و شايد با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلويش را مىفشرد؛ داغ زهرا عليهالسلام و دهليزخانه يادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.
پيداست كه عباس عليهالسلام نيز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستيز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمينههاى ايستادگى و جانفشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر يتيمان بود و غمخوار و همزبان غريبان؛ پدرى كه لقمههاى اشك آلود را با دست خود در كام يتيمان مىگذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مىكرد. پدرى كه افسار دنيا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پيراسته بود. مردى كه مدال سالها پيكار در ركاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به گردن آويخته بود و بتهاى جاهليت را شكسته و خيبرهاى الحاد را در هم نورديده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگيزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از ياد نبرد و آن را بُن مايه تربيت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه عليهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على عليهالسلام ، هرگز در حباله مردى ديگر قرار نگرفت.(5)
كودكى و نوجوانى
تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مىداشتند و عباس عليهالسلام را افزون بر تربيت در جنبههاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مىدادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مىشد. علاوه بر ويژگيهاى وراثتى كه عباس عليهالسلام از پدرش به ارث برده بود، فعاليتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاهها و نيز بازيهاى نوجوانانه بر تقويت قواى جسمانى او مىافزود.
از جمله بازيهايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس عليهالسلام بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازىاى به نام «مداحى»(6) بود كه تا اندازهاى شبيه به ورزش گلف مىباشد و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته است. در اين بازى كه به دو گونه سواره يا پياده امكانپذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مىكردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چالهاى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرميها نقش مهمى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشتهاند كه اميرالمؤمنين عليهالسلام به توصيههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى، كشتى و شنا جامه عمل مىپوشانيد و خود شخصا، فنون نظامى را به عباس عليهالسلام فرا مىآموخت كه اين موضوع نيز گام مؤثر و سازندهاى در پرورشهاى جسمانى عباس عليهالسلام به شمار مىرفت.
نخستين بارقههاى جنگاورى
به حق، اميرالمؤمنين عليهالسلام بيشترين سهم را در اين بروز و اتصاف اين ويژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس عليهالسلام بر عهده داشت و تيزبينى اميرالمؤمنين عليهالسلام در پرورش عباس عليهالسلام ، از او چنان قهرمان نامآورى در جنگهاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على عليهالسلام را در كربلا زنده كرد. روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بود. در اين لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على عليهالسلام را بوسيد و گفت: مولاى من! براى شما هديهاى آوردهام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.
در همين لحظه، عباس عليهالسلام كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشهاى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين عليهالسلام متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس عليهالسلام گفت: آرى! اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: جلوتر بيا! عباس عليهالسلام پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براى چه مىگرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مىبينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مىكند تا اينكه دو دستش قطع مىگردد... .(7)
و اين گونه نخستين بارقههاى شجاعت و جنگاورى در عباس عليهالسلام به بار نشست.
شركت در جنگها، نمونه هاى بارزى از شجاعت
شايد اولين تجربه حضور عباس در صحنه سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مىرود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعاليتهاى او از حافظه تاريخ پاك شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نامآورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشههايى از اخبار اين جنگ پرداخته مىشود.
آبرسانى، تجربه پيشين
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين عليهالسلام عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين عليهالسلام وقتى به صفين مىرسند، آب را به روى خود بسته مىبينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين عليهالسلام را بر آن مىدارد تا عدهاى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مىكنند و آب مىآورند.(8) در اين يورش امام حسين عليهالسلام و اباالفضل العباس عليهالسلام نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مىنمود.(9)
به نوشته برخى تاريخنويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس عليهالسلام براى نبرد امتناع مىورزد، او براى تحريص امام حسين عليهالسلام خطاب به امام عرض مىكند: «آيا به ياد مىآورى آنگاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)
اهتمام اميرالمؤمنين عليهالسلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليهالسلام
در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين عليهالسلام ، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهة» از قبيله «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشتهاند كه وى يك سكه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مىماليد كه نوشتههاى روى سكه ناپديد مىشد.(11) او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين عليهالسلام آماده مىسازد. معاويه براى تحريك روحيه جنگى او مىگويد: على عليهالسلام با تمام نيرو مىجنگد [و جنگجويى سترگ است [و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مىدهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مىكنم.
نزديك آمد و اميرالمؤمنين عليهالسلام را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيشمرگان مولا على عليهالسلام به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كريب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاعترين شما با من مبارزه كند، يا على عليهالسلام بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين عليهالسلام كه اين شكستهاى پىدرپى را سبب از دست رفتن روحيه جنگ در افراد خود و سرخوردگى ياران خود مىديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس عليهالسلام را كه در آن زمان علىرغم سن كم جنگجويى كامل و تمام عيار به نظر مىرسيد،(12) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين عليهالسلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس عليهالسلام را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزهاى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند.(13)
اميرالمؤمنين عليهالسلام از اين حركت چند هدف را دنبال مىكرد. هدف بلندى كه در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس عليهالسلام بود كه جنگاورى نو رسيده بود. در درجه دوم او مىخواست لباس و زره و نقاب عباس عليهالسلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس عليهالسلام در ديگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على عليهالسلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين، امام با اين كار مىخواست كريب نهراسد و از مبارزه با على عليهالسلام شانه خالى نكند(14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.
اما نكته ديگرى كه فهميده مىشود اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخى، تناسب اندام عباس عليهالسلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مىتوانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يا نوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مىتوان به برخى از پندارهاى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس عليهالسلام از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اينكه برخى تنومند بودن عباس عليهالسلام و يا حتى رسيدن زانوان او تا نزديك گوشهاى مركب را انكار كرده و جزو تحريفات واقعه عاشورا مىپندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مىرود. اگر تاريخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كريب با شرحى كه در توانايى او گفته شد، در لشكر معاويه بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس عليهالسلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مىفرمايد: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»(15)
درخشش در جنگ صفين
در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريانهاى فكرى و عقيدتى در پايگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفتانگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس عليهالسلام بر مىخوريم. اينگونه نگاشتهاند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت، هنوز چندان مو بر چهرهاش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مىشد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زدهاند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابوشعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مىدانند [اما تو مىخواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آنگاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليهالسلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مىغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مىفرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت مىرساند. در پايان ابوشعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانوادهاش را بر باد رفته مىديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونهاى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمىداد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين عليهالسلام نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)
دوشادوش امام حسن عليهالسلام
دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين عليهالسلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس عليهالسلام توصيههاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين عليهالسلام نمود. و در شب شهادتش، عباس عليهالسلام را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مىشود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين عليهالسلام را يارى كنى.(17) و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى صلىاللهعليهوآله در جامعه بپردازد.
او در جريان توطئه صلحى كه از سوى معاويه به امام مجتبى عليهالسلام تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند و نوشتهاند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين عليهالسلام قيام توابين را سازماندهى كرد واز ياران و دوستان امام على عليهالسلام به شمار مىرفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى عليهالسلام را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛(18) اما با وجود اين شرائط نابسامان، حضرت عباس عليهالسلام دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش، على عليهالسلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پيشتر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجيح مىداد اصل پيروىِ بىچون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نمايد.
در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمىيابيم كه او علىرغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه در آغاز زيارتنامه ايشان كه از امام صادق عليهالسلام وارد شده است، مىخوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطيعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو اى بنده نيكوكار و فرمانبردار خدا و پيامبر خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظائف خود عمل مىكرد. پس از بازگشت امام مجتبى عليهالسلام به مدينه، عباس عليهالسلام در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه برادر خود را بين مردم تقسيم مىكرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(20) و وسيله دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينهتوزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس عليهالسلام لبريز شد و غيرت حيدرىاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين عليهالسلام نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)
يار وفادار امام حسين عليهالسلام
معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمىترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسين بن على عليهالسلام ، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليهالسلام سرانجام خروج مىكند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است... .»(22)
اما حكومت يزيد با پدرش تفاوتهاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراضآميز به صورت آشكار مىديد. اگر چه معاويه تلاشهاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مىدانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيشبينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نامهاى به معاويه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شرابخوار و سگباز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساختهاى.»(23) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظى كرد].»(24)
در اين ميان، حضرت عباس عليهالسلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مىكرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمىداشت و هرگز وعدههاى بنىاميه او را از صف حقپرستى جدا نمىساخت و حمايت بىدريغش را از امام اعلام مىداشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليهالسلام را احضار كن و بىدرنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهمالسلام به شمار مىرفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مىزدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليهالسلام را احضار كردند. حضرت عباس عليهالسلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مىكنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمىكند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبىچشم! تو دستور مىدهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندى.»(25)
در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مىگيرم.» امام همانگونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليهالسلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليهالسلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميمگيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهمالسلام را با سخنرانيها، جانفشانيها و حمايتهاى بىدريغش از امام به منصه ظهور رساند.
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است
به روى اسب قيامم به روى خاك سجود
اين نماز ره عشق است، زآداب تهى است
جان من مىبرد آبى كه از اين مشك چكد
كشتىام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسين!
ديده اصغر لب تشنهات از خواب تهى است
دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است
مشك هم اشك به بىدستى من مىريزد
بىسبب نيست اگر مشك من از آب تهى است
(شهاب يزدى)
پی نوشت ها:
1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشيده شده بود؛ در حالى كه عباس عليهالسلام در ميان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشيرش نابود مىكرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.
2. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص 332.
3. اعيان الشيعه، سيدمحسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.
4. خصائص العباسية، محمدابراهيم كلباسى، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق.، ج42، ص92.
6. نگرشى تحليلى به زندگانى امام حسين عليهالسلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پرديس، 1380 ش.، ص57.
7. مولد العباس بن على عليهالسلام ، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شريف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.
8. نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس عليهالسلام ، ابوالفضل هادىمنش، قم، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.
9. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بىتا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
10. العباس عليهالسلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بىتا، ص88.
11. المناقب، احمدبن محمدالمكى الخوارزمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.
12. همان.
13. همان، ص228.
14. همان.
15. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 192، ص398.
16. العباس عليهالسلام ، ص153؛ كبريت الاحمر، محمدباقر بيرجندى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1377 ق.، ص385.
17. معالى السبطين، محمدمهدى حائرىمازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بىتا، ج1، ص454.
18. الامامة والسياسة، عبداللّه بن مسلم ابن قتيبه الدينورى، برگردان: ناصر طباطبايى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.
19. كامل الزيارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولويه القمى، بيروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.
20. مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص74.
21. العباس عليهالسلام ، ص156؛ العباس بن على عليهماالسلام ، رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، باقر شريف قرشى، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.
22. نفس المهموم، عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص66.
23. بحارالانوار، ج44، ص326.
24. همان.
25. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.
26. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بيروت، دارالاضواء، بىتا، ج4، ص88.
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram9abalfazl.htm
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
این شام تاسوعاست – یامحشرکبراست
این شام تاسوعاست – یامحشرکبراست - درکربلا امشب – بس ناله وغوغاست
قحطی آب امشب درکربلا باشد – شورونوا امشب درنینوا باشد
اهل حرم نالان ازقحطی آب است – اصغربگهواره امشب چه بی تاب است
غوغای محشرشد درکربلا امشب – درکربلا برپا شورونوا امشب
لشکر پیِ لشکربرابن سعد آمد – بردشمنی خود دشمن بیفزاید
ازبهر شاه دین یاری نه یارانی – دارد امام دین هفتاد قربانی
یاران شاه دین جمعی قلیل اما – دشمن هزاران شد درشام تاسوعا
دارد عطش غوغا درخیمه ها امشب – قحطی آب آمد درکربلا امشب
سقاوسرداراست چون حضرت عباس – میروسپهداراست چون حضرت عباس
آب آورطفلان درکربلا باشد – اویاورطفلان درخیمه ها باشد
سرداروسقا و میروسپهداراست – ازبهرجندالله عباس علمداراست
سقاکنار آب لب تشنه جان داده – صدجان دیگراو براین جهان داده
ای باقری آندم صدشوروشین آمد – تابرسرعباس آقا حسین آمد
این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است
این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است - در کربلا امشب بس شورشی برپا است
درصورتی که روز تاسوعا خوانده شود شام تبدیل به روز شود
این روز تا سوعا است کرببلا غوغا است - در کربلا امروز بس شورشی برپا است
شمر شریر آ مد با نا مه ا ی ا ز خـو ن - د شت بلا سا ز د با تیغ خو د گـلگون
در کربلا گر د ید بس شو ر شی بر پا - شد ما تم و حـز ن آ ل عـلی ا فـزون
ا ز کـو فـه و ا ز شا م لشکـر پی لشکـر - با ا بن سـعـد و شـمـر با خـو لی کا فـر
با نیز ه و شـمـشیر د ر کـر بلا آ مد - بر كشتن سـبط ز هر ا و پـیـغـمـبـر
ا ین سوی صحـرا بین فـرزند زهـرا را - آن بی کس و یا و رمظلوم و تنها ر ا
رفـتند هـمـر ا هـا ن ا ز گـرد آ ن مظلوم - هـفـتاد ود و یا رش د ر روز عاشورا
دهها هزار آنسوی استاده صف در صف - مشغول خـمّا ری کوبند کف د ر کف
هـفتاد و د و تن را ا ین سوی صحرا بین - اندر منا جا ت و در دستشان مصحف
زینب بود محزون ا ز بی کس و یا ری - بهر حسین نا ید یک یار و غمخواری
کن یک نظر ا ی د ل کـرببلا بـنگـر - کلثو م و لیلا بین د ر نا له و ز ا ری
کر ببلا ا کنـو ن کـوی مـنـا با شـد - کو ی مـنـا بـهـر آ ل عـبا با شد
ا و لا د پـیـغـمـبـر د ر حا ل احرا مند - آنجا حسین ا کنون ا ند ر د عـا با شد
ا ی با قـر ی بنگر بر قا سم و ا کبر - برعون و هم عبا س عبدالله و ا صغر
از بهر قربانی در روز عاشورا - آما د ه ا ند ا کنون ا ز ا کبر واصغر
این شام تاسوعابود
درصورتی که روز تاسوعا خوانده شود، بگوئید : "امروزتاسوعابود"
این شام تاسوعابود - دركربلاغوغابود
بركودكان تشنه لب - نوحه كنان زهرابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
پرپرزبی آبی بود - گلهای باغ مصطفا
ششماهه اصغرازعطش - شدناله اش اندرسما
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای باغبان تشنه لب - فكری برای آب كن
این بلبلان تشنه را - باجرعه ای سیراب كن
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اما ندارد باغبان - راهی به آن آب روان
راه شریعه بسته شد - باحكم جلاد زمان
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
عمروبن حجاج لعین - مامورگشته برفرات
بهرحسین و یاوران - گشته حرام آب حیات
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
بستند برآل نبی - راه فرات وآب را
بشنوزخیمه ناله - آن اصغربی تاب را
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
گو ید سكینه باعمو - ازتشنگی وازعطش
آبی بیاوربهرما - كه شیرخواره كرده غش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
سقاكنارعلقمه - خودتشنه لب گشته شهید
دستش جدافرقش دوتا - ازظلم یاران یزید
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اصغردرآغوش پدر - تیری به حلقومش رسید
تشنه لب آن شیرین زبان - دردست باباشدشهید
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
درعصرعاشوراحسین - اندرمیان قتلگاه
گفتاكمی آبم بده - ای شمردون روسیاه
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
اما نداد او جرعه ای - آب روان برآن امام
ای باقری شدتشنه لب - شاه شهیدان والسلام
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای تشنه لب حسین حسین - اندرتعب حسین حسین
ای بی كفن حسین حسین - صدپاره تن حسین حسین
مولای من حسین حسین - آقای من حسین حسین
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - غریب نینوا حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - سرازبدن جدا حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - قتیل اشقیا حسین
روزتاسوعاست امروز – کربلا غوغاست امروز
روزتاسوعاست امروز – کربلا غوغاست امروز
درنوا وشوروشین – حضرت زهراست امروز
روزتاسوعاست امروز – غم دراین دلهاست امروز
روزتاسوعاست امروز – غم دراین دلهاست امروز
درخیمه های حسین – ناله وغوغاست امروز
روضه نهم محرم بیاداباالفضل العباس علیه السلام
شام تاسوعا شام عباس است - درشکوفایی آن گل یاس است
حضرت عباس یاوردین است - حامی قرآن، دین وآئین است
روزعاشورا او علمداراست - دین وایمان را یاور و یاراست
آل عصمت را حامی است عباس - اوچوسرداری نامی است عباس
بهرسربازی کربلا آمد - همره آقا از وفا آمد
شدسپهدارلشکرقرآن - حامی دین شد از دل و ازجان
دین و قرآن را یار و یاورشد - اوعلمداری بر برادر شد
او که سرداری با وفا باشد - ساقی دشت کربلا باشد
روزعاشورا ناله طفلان - العطش گویان جملگی گریان
جملگی گویندای عمو سقا - ماهمه تشنه درلب دریا
العطش گویان زاکبر و اصغر - از عطش نالد طفل و هم مادر
شدروان سوی شط آب عباس - تا که آب آرد بر رباب عباس
شد جدا دست از پیکرعباس - چون علی منشق شد سر عباس
باقری عباس شد شهید ازکین - روز عاشورابهر حفظ دین
امشب شب تاسوعاست ، شب عباس است ، امشب گرفتارها بگویند عباس ، مریض دارها بگویند عباس، دردمندها بگویند عباس ، دسته جمعی برویم در خانه قمر بنی هاشم ، میوه دل ام البنین ، باب الحوائج است . کسی را ناامید نمی کند . حوائج را در نظر بگیرید ، فرج امام زمان را از خدا بخواهید ، از امام زمان نقل می کنند که فرمود : هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسیمه می آیم ، آقا یک نظری به ما کن ، آقا بیا می خواهم روضه عمو جان ترا بخوانم حود عباس فرمود : روضه مرا این طوری بخوانید هر کسی از بالای بلندی بیفتد ، اول کاری که می کند دستهایش را جلوی صورتش می گیرد حایل می کند تا صورت صدمه نخورد . اما بمیرم برای عباس دست در بدن ندارد در آن حالت یک قت صدای ناله ای شنید یکی صدا می زند : پسرم عباس ، تاچشم باز کرد دید مادرش زهراست . تا دید فاطمه می گوید پسرم ، برای اوّلین بار یک نگاه طرف خیمه ها کرد صدا زد : برادر بیا برادرت را دریاب . زینب می گوید : یک وقت دیدم رنگ حسین پرید ، یک نگاه طرف خیمه ، یک نگاه طرف میدان ، با عجله آمد کنار بدن برادر ، صدا زد عباسم :
تو مرا سید و سرور خواندی - چه شد این بار برادر خواندی...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
حیدركرببلا ای اكبرم
حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی
حیدركرببلاای اكبرم - كن وداع اینك توبا اهل حرم
سوی جبهه میروی تاج سرم - میسپارم بخدایت پسرم
میروی توسوی میدان جهاد - باگروه روسیاه بدنهاد
میروی امّا كمی آهسته تر - تاكه بابا بكندبرتونظر
برقدوبالای اوكردی نگاه - روبدرگاه خداباسوزوآه
روبدرگاه خداكردحسین - گفت اینك ای خدای عالمین
باش شاهدكه علی اكبرم - دررهِ دین توگشته یاورم
این علی كه خودشبیه مصطفی است - همچواحمدنیكخوی وباصفاست
گشته عازم سویِ میدان جهاد - درنبرددشمنان بدنهاد
كردم اینك اكبرم را ای خدا - درره احیایِ دین توفدا
رفت اكبرسویِ میدان نبرد - جنگ بادشمن راچون آغازكرد
آن یكی گفتاكه این خودمصطفی است - دیگری گفتاعلیِ مرتضی است
دیگری گفتاعلیّ اكبراست - این شبیه جدخودپیغمبراست
برحسین دنیاچسان گردیده تنگ - كه علی اكبرش رفته به جنگ
حمله كرداكبرچوحیدرآن زمان - برگروه كوفیان وشامیان
حمله بنمودهمچنان شیرژیان - برشگالان و سگان و روبهان
كُشت تعدادزیادی زان گروه - آمدند ازحمله هایش درستوه
لیك دشمن چنگ ودندان آخته - بهرقتلش تیغ كین افراخته
منقذبن مره تیغ كین نواخت - نازنین فرق علی اكبرشكافت
گفت اكبرآنگه ای بابایِ من - گشت جنّت منزل وماوایِ من
این بودجدّم كه میگویدسلام - سوی مابشتاب ای ابن الكرام
پس حسین آمدكناراكبرش - پاك كردآن چهرۀ ازخون ترش
دیدفرقش چون علی مرتضی - گشته منشق ازعمودِاشقیا
قطعه قطعه جسمِ پاكِ نازنین - میكشدپاهایِ خودرویِ زمین
صورتش برصورت اكبرنهاد - چهره اش برشبه پیغمبرنهاد
گفت آندم یابُنی ظلموك - قتل اللَه عدوًّا قتلوك
كردروآندم بسوی خیمه ها - كای جوانان عزیزباصفا
جملگی ایندم مرایاری كنید - پای این كشته عزاداری كنید
كشتی غم رازموج خون برید - اكبرم ازمعركه بیرون برید
من ندارم طاقت وتاب وتوان - تانمایم حمل جسمِ این جوان
چونكه قطعه قطعه باشدپیكرش - غرقه درخون فرق وچشمانِ ترش
عمه اش زینب شدآگه آن زمان - باشتاب آمدبسویِ آن جوان
اوهمی نالیدومیگفتی جلی - نورچشمم میوۀ قلبم علی
باقری درماتم آه وفغان - باحسین وعمّه های این جوان
حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه مصطفائی
جوانان بنی هاشم بیائید - علی رابردرخیمه رسانید
صدها جوان ما فدایِ علیاکبرحسین
صدها جوان ما فدایِ علیاکبرحسین - اکبر نه، بلکه بود او چو دُر و گوهرِ حسین
اکبر که بود؟ بود خلقًا و خُلقًا چو پیغمبر - در آسمانِ ماریه بود او مَه و اخترِ حسین
چون شد روانهِ میدانِ جنگ، حسین میگفت - کاومیرود به سویِ جنگ اَیا داورِحسین
اکبر که بود؟ شبهِ پیمبر بصورت و سیرت - او بود یک نمونه بینِ همه یاورِ حسین
او رفت چونکه به میدانِ جنگ همه گفتند - این شبهِ مصطفاست یا که بُوَد حیدرِ حسین
چون گشت اِربًا و اِربًا بدست دشمنِ دون - بر او نمودگریه حسین وجدّ و هم پدرومادرِ حسین
آری بُد او جوان و خوش قدوسیما چنان جدّش - او بود همچو روح برتنِ جان پرورِ حسین
کن گریه باقری به جوانِ حسین که، تا نامت - گردد ز گریه ثبت به آن دفترِ حسین
سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور مدیر وبسایت هدایت ماه محرم سال 1398
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روزهشتم محرم بياد علي اكبرعليه السلام
روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".
يكي از مصائب سخت سيد الشهداء در روز عاشورا شهادت فرزند بزرگوارش حضرت علي اكبر بود جواني كه از نظر خلقت و اخلاق نيكو و فصاحت كلام چون جدش رسول خدا و از حيث شجاعت همچون علي مرتضي بود. روز عاشورا وقتي اصحاب بشهادت رسيدندو نوبت به بني هاشم رسيد ، نقل كردند اولين نفر از بني هاشم حضرت علي اكبر آمد نزد پدر بزرگوار اجازه ميدان گرفت همينكه علي به سمت ميدان روانه شد امام يك نگاه مايوسانه به جوانش كرد و گريه كرد محاسن شريف خود را بجانب آسمان بلند : خدايا تو شاهد باش شبيه ترين جوانانم به پيغمبررا به جنگ اين قوم فرستادم.
روضه :
ز رفتن تو رود جانم از بدن بيرون
دوباره زنده شوم به نزدم آيي چون
غم فراق تو در قلب من نميگنجد
چه انتظار شكيبايي از دل پر خون
علي اكبر وارد ميدان شد آنقدر شجاعانه ميجنگيد كه ضجهي لشكر را بلند كرد به روايتي 120نفر را به خاك مذلت كشاند آمد خدمت امام عرض كرد بابا تشنگي مرا كشت آيا ممكن است شربت آبي به من دهي آقا گريه كرد و فرمود فرزندم جنگ كن ساعتي ديگر از دست جدت رسول خدا سيراب خواهي شد بنقلي هم فرمود پسرم زبانت را در كام من بگذار
( شايد خواست بفرمايد پدرت از تو تشنه تر است) علي اكبر دوباره به ميدان برگشت وبسياري از دشمن را كشت تا آنكه مُرَّة بْنِ مُنْقِذ نيزهاي بر آن جناب زد وآقا را از پا در آورد بروايتي هم ديگران آمدند با شمشيرهاي خود به آن حضرت زدند ديگر علي اكبر از پا در آمده بود دست خود را به گردن اسب انداخته بود اسب او را به ميان لشكر دشمن برگرداند هر كس از جانبي ضربتي زد تا بدن علي پاره پاره شد صدا زد يا ابتاه عليك مني السلام هذا جدي رسول الله يقرئك السلام ويقول عجل القدوم الينا(يعني پدر جان سلام بر تو باد اين جدم رسول خدا است به شما سلام مير ساند ومي گويد هر چه زودتر به نزد ما بيا) امام با عجله آمدند علي اكبر را به آن حال ديد گريه بسياري كرد صورت به صورت علي اكبر گذاشت : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ... عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا
زبوستان ولايت گلي زدستم رفت
خدا به داد دلم رس علي زدستم رفت
خدا بسوز دلم ، واقفي که جانم رفت
زجان عزيزترم اکبر جوانم رفت
بميدان چون که ميرفت آن جوان آهسته آهسته
زجسم شه برون ميرفت جان آهسته آهسته
چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد
که پشت شاه خم شد چون کمان آهسته آهسته
حسين آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندي
تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته
*********************************
ا ما م ع و علي اكبر پسرش
امام حسين ع درمنزل قصر بني مقاتل دراواخر شب دستور داد جوانان مشكها را پر ا ز آ ب كردند و بسوي منزل بعدي حركت نمودند و به هنگا مي كه قافله د ر حركت بود صد اي امام بگوش رسيد كه كلمه ا ستر جاع را مكرربرزبا ن مي را ند و مي فرمو د : ا نا لله و ا نا ا ليه راجعون والحمدالله رب العالمين حضرت علي اكبر فرزند د لير آ ن حضرت ا ز ا نگيزه ا ين استر جاع سئوال نمود : امام ع اينچنين پاسخ داد:اني خفقت برا سي فعن لي فارس و هو يقول القوم يسرون وا لمنا يا تسري ا ليهم فعلمت ا نها ا نفسا نعيت ا لينا .حضرت علي ا كبرعرضه داشت :لا ا را ك ا لله بسوء ا لسنا علي ا لحق ا ما م ع فرمود : بلي وا لله ا ليه مرجع ا لعبا د علي اكبر عرضه داشت .اذا لا نبا لي ان نموت محقين . ا ما م ع او را د عا نمود و فرمود : جزاك الله من ولد خيرماجزي ولداعن والده« سخنان حسين بن علي ع /172»
یاران ابی عبدالله به شهادت رسیدند و جز خانواده اش كه اولاد علی (ع) اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن (ع) بودند ، دیگر كسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند ابتدا فرزند خود امام، حضرت علی اكبر از پدرش اجازه نبرد خواست امام هر كدام از اصحاب كه اذن مبارزه نمی خواستند مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی از فرزندش اذن می خواهد بدون مكث كردن به او اذن می دهد راوی می گوید حضرت امام نگاه ناامیدی به او كرد و اشكش سرازیر شد و روی مبارك را به سوی آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود كه شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ماهر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می كردیم بار خدایا بركات زمین را زا این قوم دریغ بدار و میان آنها جدای افكن و آنها را پاره پاره كن ، روش آنها را ناستوده كن ، سپس به عمر سعد فریاد زد از ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را قطع كند و عملت را نامبارك كند و كسی را بر تو مسلط كند كه در بسترت سرت را ببرد همچنان كه پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر (ص) مراعات نكردی. و بالاخره نوبت علی اكبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد ، علی اكبر بر لشگر حمله ور می شود رجزی چنین می خواند:
انا علی ابن الحسین بن علی – نحن و بیت الله اولی بالنبی - من شبث و شمر ذاك الدنی - و مشر ذالك الدنی – اضربكم بالسیف حتی ینثنی ضرب غلام هاشمی علوی – ولا ازال الیوم احمی عن ابی تالله لا یحكم فینا ابن الدعی
منم علی بن الحسین بن علی – ما به خدا هستیم اولی به نبی – از شبث و شمر همان پست دنی – تا خم شود تیغ ز غم چون زدنی (من آنقدر بر شما شمشیر می زنم تا شمشیر در پیچ و تاب افتد) همچون جوانی هاشمی علوی (آنهم شمشیر زدنی مانند جوان هاشمی علوی) – خود نسپاریم بر آن ابن دعی (پسر زیاد لاف زن گزافگو)
علی اكبر، چندین بار حمله كرد و جمع بسیاری را كشت بطوریكه مردم از بسیاری كشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت سپس نزد پدر برگشت در حالیكه زخم بسیاری برداشته بود عرض كرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها . حضرت علی اكبر بسیاری از سپاه دشمن را كشت ، ضربتها خورد، در حالیكه دهانش خشك است از میدان بر می گردد از پدر تمنایی می كند پدر جان تشنگی مرا دارد می كشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته آیا جرعه آبی است بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم راوی می گوید فبكی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی ، قاتل قلیلاً فما اسرع ما تلقی جدك مخمدا فیسقیك بكاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداً امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسر جان اندكی جنگ كن امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر را دیدار كنی و از دستش سیراب شوی كه دیگر هرگز تشنه نشوی . همینطور روایت شده یا بنی هات لسانك فاخذ بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسكو فی فیك و ارجع الی قتال عندك ، فانی ارجوالك لا تمسی حتی یسقیك جدك بكاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا ای فرزندم زبانت را بیرون آور سپس زبان علی اكبر را در دهان مبارك خود گذاشت و آن را مكید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد عده ای گفتند امام ، زبان علی اكبر را در كام گرفت تا به او بنماید كه كام او از كام فرزندش خشك تر است و با این حالت، همدردی با فرزندش بكند.
عده ای گفته اند كه در این دم آخر منظور امام این بود كه او را به حقایقی آگاه كند كه درجات معنوی او را ارتقاء دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر در آخرین لحظات عمر شریفشان علی را در بستر خود خواست و زبان در كام او نهاد و به او حقایقی آموخت كه هزار هزار باب علم بود . حضرت علی اكبر دوباره به میدان برگشت و جنگید تا كشتگان را به 200 نفر رساند مردم كوفه از كشتن او خودداری می كردند مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اكبر را دید و گفت گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اكبر با این همه كشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم . حضرت علی اكبر با شمشیر می تاخت و حمله می كرد تا آنكه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای در آورد راوی می گوید احتواه الناس فقطعوه باسیافهم سپاه اطراف او را گرفت و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت چون جان به گلویش رسید فریاد زد ای پدر جان خداحافظ این جدم رسول الله است كه تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب كن و نزد ما بیا كه جامی هم برای شما در دست دارد سپس فریادی زد و به شهادت رسید امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین شنیدم كه می فرمود ای پسر جان خدا بكشد آن گروهی كه تو را كشتند و در برابر خدا ایستادند و در شكستن حرمت پیامبر، بی باكی كردند در اینجا بود كه اشك در دیدگان امام حلقه زد و فرمود ای علی اكبر بعد از تو اف بر این دنیا در كتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت با صدای بلند گریست به طوریكه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی كسی نشنیده بود شیخ مفید می گوید زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد یا اخیاه و ابن اخیاه ای برادر وای پسر برادر!! و آمد تا خود را روی پیكر علی اكبر انداخت حسین سر خواهر را بلند كرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.
نام مادر علی اكبر حضرت لیلا بود و حضرت علی اكبر (ع) در موقع شهادت 18 سال داشته است.
مقام علی اكبر و حضرت عباس در حدی است كه روایت شده ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند تا قدرتی كه در شأن آنهاست در معرض دید جانیان قرار دهند چون در كربلا آنچنان كه باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.
روضه علي اكبر.
مـوقـع رفتن على اكبر به ميدان , سيدالشهدا(ع ) نگاه مايوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگريه كرد: ((نظر اليه نظرة ايس منه وارخى عينيه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك ))
چون به ميدان ز حرم اكبر رفت ـــــ روح از جسم حرم يكسر رفت .
همه گفتند كه پيغمبر رفت .
زان طرف مرگ به استقبالش ـــــ زين طرف چشم حسين دنبالش .
من نگويم مرو اى ماه , برو ـــــ ليك قدرى بر من راه برو.
اى جگر گوشه من اى پسرم ـــــ هيچ دانى كه چه آرى به سرم .
مرو اين گونه شتابان ز برم ـــــ قدرى آهسته من آخر پدرم .
نه همين از پى خود مى كشيم ـــــ اى مسيحا نفسى مى كشيم .
مـدتـى جـنگيد تا به وسيله تيرى كه ((منقذ بن مره عبدى )) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسيد:. ((فنادى يا ابتاه ! عليك مني السلام , هذا جدي يقرؤك السلام ويقول لك عجل القدوم علينا))
رنگ خود باخت زبانگ پسرش ـــــ ز آنكه دانست چه آمد به سرش .
تا به من بانگ تو در خيمه رسيد ـــــ ديد زينب ز رخم رنگ پريد.
آمدم با چه شتابى سويت ـــــ خواستم زنده ببينم رويت .
فوضع خده على خده .
سپه كوفه همه استاده ـــــ به تماشاى شه وشه زاده .
شه روى نعش على افتاده ـــــ همه گفتند حسين جان داده .
به يقين جان حسين برلب بود ـــــ آنكه جان داد به او زينب بود.
شعر: از على انسانى .
******************
چون امام حسين (ع ) فرياد حضرت على اكبر(ع )را شنيد با عجله آمد وبر بالين جوانش قرار گرفت وفرمود : (قـتـل اللّه قـوما قتلوك يا بني ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول (ص) ثم استهلت عيناه ب الدموع وقال : على الدنيا بعدك العفا)
حـمـيد بن مسلم مى گويد: ناگاه زنى از خيمه بيرون آمد وفرياد مى زد: (ياحبيباه , يابن اخياه , فسالت عنها فقالوا هذه زينب بنت علي (ع ) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسين اليها واخذ بيدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتيانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) .
نـظـام وفا (م1343) در اشعارش مى گويد جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه ديدار پدر هم بود :
تشنه بود آرى وليكن بيشتر---تشنه بودش دل , به ديدار پدر
گفت باب از عطش بگداختم---سويت اى بحر حقيقت تاختم
شه زبان خود نهادش در دهان---از يم عشق بزد آبى به جان
گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن---بار ديگر كارزار آغاز كن
جد تو, ديده به سويت بسته است---منتظر در راه تو بنشسته است
تا كند سيرابت اى پژمرده جان !---كو بود ساقى بزم عاشقان
***
يا ساعد اللّه اباه مذخبا---نيره الاكبر في ظل الظبا
راى الخليل في منى الطفوف---ذبيحه ضريبة السيوف
لهفي على عقائل الرسالة---لما راينه بتلك الحالة
علا نحيبهن والصياح---فاندهش العقول والارواح
لهفي لها اذتندب الرسولا---فكادت الجبال ان تزولا
لهفي لها مذ فقدت عميدها---وهل يوازي احد فقيدها
ومن يوازي شرفا وجاها---ميال ياسين وقلب طاها
حضرت علی بن الحسین (علی اکبر (ع)) فرزند بزرگ امام حسین در 11 شعبان سال 33 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار وی لیلا دختر ابی مره است . لیلا برای امام حسین پسری آورد، رشید، دلیر، زیبا، شبیه ترین کس به رسول خدا ، رویش روی رسول، گفتگویش گفتگوی رسول خدا ، هر کسی که آرزوی دیدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر لیلا می نگریست، تا آنجا که پدر بزرگوارش می فرماید "هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به چهره او می نگریستیم"؛ به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".
سن حضرت علی اکبر
حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.
خواب امام حسین و رفتار حضرت علی اکبر
در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکی خوابید و وقتی بیدار شد فرمود: در خواب هاتفی را دیدم که میگفت: شما به شتاب میروید و مرگ شما را با شتاب به بهشت میبرد. علی اکبر(ع) که چنین سخنی را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آری به خدا قسم ما بر حق هستیم. علی اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکی نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزای خیر دهد. (1)
اولین شهید عاشورا از بنی هاشم
حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود. شجاعت و دلاوری حضرت علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلی کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.
شهادت حضرت علی اکبر
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.
مرقد مطهر حضرت علی اکبر
حضرت علی اکبر، نزدیکترین شهیدی است که با امام حسین دفن شده است. مدفن او پایین پای اباعبد الله الحسین قرار دارد و به این خاطر ضریح امام شش گوشه است. (2)
چگونگی شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
به هر حال علی اکبر علیه السلام مرکب به سوی میدان راند، یا بهتر بگوییم خورشید نبوت در افق میدان درخشید ناگاه آن لشگر ستمگر متجاوز جمال محمد صلی الله علیه و آله وسلم در جلال علی علیه السلام و عصمت فاطمه علیها السلام و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید. معلوم نبود آنگاه که به گروه دشمن می تازد آیا علی اکبر علیه السلام است یا جدش امیرمومنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ است که به جان آنان فرو می رود یا صاعقه ها از برق شمشیرش آنان را می سوزاند. گروهی از شجاعتش میخکوب و مدهوش، جمعی تکبیرگو و از جمعی فریاد تبارک الله بلند بود. به هر سو که می تاخت دشمن می گریخت هیچکس توان رویارویی با او را نداشت. گاه رجز می خواند و خود را معرفی می کرد گاه هدفش را می گفت و از دلاوریش سخن می گفت:
انا علی بن الحسین بن علی//نحن و رب البیت اولی بالنبی//تالله لا یحکم فینا ابن الدعی//اضرب بالسیف احامی عن ابی//ضرب غلام هاشمی قرشی//
در میدان نبرد آرام نداشت گاه به میمنه حمله می کرد و سپاه متجاوز را به میسره می کشاند و گاه به قلب دشمن می تاخت .. هیچ دلاوری با او روبرو نمی شد جز انکه دو نیمش می کرد. هیچ شجاعی پیش نمی امد مگر آنکه کشته می شد تا آنکه 120 پهلوان را از دم تیغ گذرانید.
اما افسوس کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدت تشنگی، توانی برایش نگذاشت تا به آن ددمنشان پیکار را ادامه دهد. در اینجا بود که شوق لقاء پروردگارش در او شدت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد. از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود. ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود عرضه داشت:
«تشنگی مرا کشت، سنگینی آهن توانم را برد آیا آبی هست تا بر علیه دشمنان نیرو بگیرم؟»
منظور جنابش آن بود که به اندازه ی توانش به انچه بر او واجب بوده قیام نموده و از آن شانه خالی نکرده است به جایی رسیده که بدون جرعه ای آب قدرت رویارویی با دشمن را ندارد. سوال او ، انکاری است و مقصودش عذر خواستن از ادامه نبرد بسان گذشته است.
شاید از پدرش حضرت سیدالشهداء علیه السلام درخواست آب در صورت امکان از طریق معجزه بوده است. اما حضرت از این کار امتناع ورزیدند تا فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و پاداش بیشتری نزد خدای جلیل در روز رستاخیز به خاطر شهادت مظلومانه اش و تشنگی داشته باشد لذا او را بشارت داد بزودی به دریای بیکران رحمت خداوندی وارد می شود و جد بزرگوارش آن منجی بزرگ او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد. آنگاه انگشتر خود را به او داد تا در دهان گذارد.
علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود. دیگر نمی دانست سر دشمن یا سینه او را نشانه میرود یا به منتهای آرزویش نزدیک می شود تا آنکه عدد کشته شدگان به 200 نفر رسید.
انتظارش به سر امد و شهادت بر فراز سر مطهر او به پرواز درآمد. شمشیر مرة بن منقذ عبدی علیه العنة سر آن بزرگوار را نشانه رفت. و سپس ضربت نیزه بر پشت وی زد. بی تاب و توان گردن اسب را با دستان گرفت اسب او را به میان لشگر برد دشمنان اهل بیت پیکر نبوت را قطعه قطعه کردند.
در آخرین نفس ها با سلامی به پدر، آنهم زیر ضربات شمشیر نیزه او را وداع گفت و امامش را ندا داد:
«این جدم است که به شما سلام می کند با جام سرشارش شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد و می فرماید جامی هم برای شما اماده است».
با شنیدن این پیام حضرت امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگر گوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نائل آید و سخنی دیگر از او بشنود اما این گمان تحقق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید، پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد خود را روی بدن از هم گسیخته علی اکبر علیه السلام افکند و صورت بر صورت علی گذاشت.
امام فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا اجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمه رسول الله»
«بعد از تو خاک بر دنیا، چه قدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمت پیامبر جری شده اند.»
«یعز علی جدک و عمک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبوک و تستغیث بهم فلا یغیثوک»
«بر جد و عمو و پدرت سخت است انان را بخوانی پاسخت نگویند، آنان را به فریاد رسی بخواهی به فریادت نرسند.»
سپس دست مبارک را از خون مطهر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد.
امام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا برند. جوانان علی را بردند پیکری غرق خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر، پرده نشینان خانه وحی با سینه هایی سوخته و گیسوانی پریشان و ناله هایی که به گوش فرشتگان می رسید او را نظاره می کردند، در حالیکه عقیله بنی هاشم حضرت زینب ام المصائب علیهاالسلام پیشاپیش آنان بود و علی را استقبال کردندو خود را برجنازه ی او انداختند.
منبع: مقتل مُقرّم، آیت الله سید عبدالرزاق مقرم
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram8aliakbar.htm
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روز هشتم ـ مصيبت حضرت علياكبر علیه السلام
شب هشتم محرم منسوب است به حضرت علیاکبر (علیهالسّلام)، فرزند ارشد سیدالشهداء (علیهالسّلام) که در خلقوخو اشبهالناس به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند. حضرت علیاکبر (علیهالسّلام) پسر بزرگ امام حسین (علیهالسلام) و مادرش لیلی بنت ابیمرة بن عروة بن مسعود، از قبیله بنی ثقیف بود.[۱] [۲] [۳] بیشتر منابع کهن تاریخی از او با لقب علیاکبر یاد کردهاند.[۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] منابع سن او را هنگام شهادت، ۱۸، ۲۳ یا ۲۵ سال ضبط کردهاند.[۱۱] [۱۲] [۱۳] . حضرت علیاکبر از نظر ظاهر و خُلق و خوی بسیار شبیه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود، بنابر گزارش اکثر منابع تاریخی، حضرت علیاکبر نخستین فرد از بنیهاشم بود که در کربلا به میدان رفت و شهید شد.[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] . چنانکه در زیارتنامه حضرت علیاکبر (علیهالسّلام) آمده است: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَوَّلَ قَتیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلیلٍ مِنْ سُلالَةِ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ صَلَّ اللّه ُ عَلَیْکَ وَ عَلی اَبیکَ؛ سلام بر توای اولین شهید از نسل بهترین سلاله پاک از سلسله ابراهیم خلیل (علیهالسّلام)، درود خداوند بر تو و پدرت باد.[۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] [۳۷] از میان جوانان بنیهاشم، پیش از همه، حضرت علیاکبر (علیهالسّلام) آماده جنگ شد؛ نزد پدر رفت و اجازه نبرد خواست، پدر به او اجازه داد و با ناامیدی از بازگشت او، نگاهی مأیوسانه به قامتشانداخت و آنگاه چشمانش را به زیر افکند. سپس رو به آسمان کرد و گریست؛[۳۸] [۳۹] آنگاه فرمود: اللهم اشهد فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و کنّا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الیه [۴۰] [۴۱] [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵] . سید بن طاووس گوید: کسی جز دودمان حسین (علیهالسّلام) با او نمانده بود. علیاکبر (علیهالسّلام) که از زیباترین مردم بود بیرون آمد و از پدرش اذن میدان گرفت. آن حضرت هم اجازه داد. آنگاه به او نگریست؛ نگاه کسی که از او ناامید شده است. ثم نظر الیه نظر ائس آنگاه به آواز بلند این آیه را تلاوت کرد: اِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ•••ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. آنها فرزندان و (دودمانی) بودند که از نظر پاکی و تقوا و فضیلت، بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست و از کوششهای آنها در مسیر رسالت خود، آگاه میباشد.[۴۶] [۴۷] . آنگاه علی بن الحسین (علیهماالسّلام) بر آن سپاه تاخت و این رجز را میخواند: انا علیّ بن الحسین بن علیّ•••نحن و بیت اللّه اولی بالنّبیّ•••من شبث و شمر ذاک الدّنیّ•••اضربکم بالسّیف حتّی انثنی•••ضرب غلام هاشمیّ علویّ•••و لا ازال الیوم احمی عن ابی•••تاللّه لا یحکم فینا ابن الدّعی؛ من علی پسر حسین پسر علی (علیهالسّلام) هستم، سوگند به خانه خدا ما به نبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اولیتریم از شبث ربعی|شبث و شمر دون، آن قدر به شمشیر بر شما میزنم تا شمشیر بپیچد و بتابد؛ زدن جوان هاشمی علوی، امروز از پدرم حمایت میکنم، قسم به خدا که نباید پسر زیاد دعی درباره ما حکم کند. وی مدتی جنگید. پیکار سخت او را تشنه کرد؛ به سوی خیمه آمد و عرضه داشت: یا اَبَةُ! اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْحَدَنی فَهَلْ اِلی شَرْبَةٍ مِن ماءِ سَبیلٍ اَتَقَوّی بِها عَلَی الْاَعْداءِ؛ پدر جان! تشنگی مرا هلاک میکند و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخته. آیا امکان دارد برای من شربت آبی تهیه کنید تا نفسی تازه کرده و در دفع دشمنان نیرو بگیرم؟ هوای گرم، حرارت جنب و جوش در میدان نبرد با اسب و تشنگی، همه و همه بر علیاکبر سخت بود، به این جهت از امام با ادب تمام آب خواست. امّا امام حسین (علیهالسّلام) با شنیدن این تقاضای علی، گریه کرد و فرمود: پسرم بر من دشوار است که تقاضایی کنی و نتوانم آن را بر آورده سازم. امام (علیهالسّلام) انگشتر خودش را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن باز گرد، امیدوارم به زودی به دست جدّت سیراب شوی.[۴۸] [۴۹] [۵۰] بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید•••خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا . آنگاه علی بن الحسین (علیهماالسّلام) بر آن سپاه تاخت و این رجز را میخواند: انا علیّ بن الحسین بن علیّ•••نحن و بیت اللّه اولی بالنّبیّ•••من شبث و شمر ذاک الدّنیّ•••اضربکم بالسّیف حتّی انثنی•••ضرب غلام هاشمیّ علویّ•••و لا ازال الیوم احمی عن ابی•••تاللّه لا یحکم فینا ابن الدّعی؛ من علی پسر حسین پسر علی (علیهالسّلام) هستم، سوگند به خانه خدا ما به نبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اولیتریم از شبث ربعی|شبث و شمر دون، آن قدر به شمشیر بر شما میزنم تا شمشیر بپیچد و بتابد؛ زدن جوان هاشمی علوی، امروز از پدرم حمایت میکنم، قسم به خدا که نباید پسر زیاد دعی درباره ما حکم کند. وی مدتی جنگید. پیکار سخت او را تشنه کرد؛ به سوی خیمه آمد و عرضه داشت: یا اَبَةُ! اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْحَدَنی فَهَلْ اِلی شَرْبَةٍ مِن ماءِ سَبیلٍ اَتَقَوّی بِها عَلَی الْاَعْداءِ؛ پدر جان! تشنگی مرا هلاک میکند و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخته. آیا امکان دارد برای من شربت آبی تهیه کنید تا نفسی تازه کرده و در دفع دشمنان نیرو بگیرم؟
هوای گرم، حرارت جنب و جوش در میدان نبرد با اسب و تشنگی، همه و همه بر علیاکبر سخت بود، به این جهت از امام با ادب تمام آب خواست. امّا امام حسین (علیهالسّلام) با شنیدن این تقاضای علی، گریه کرد و فرمود: پسرم بر من دشوار است که تقاضایی کنی و نتوانم آن را بر آورده سازم. امام (علیهالسّلام) انگشتر خودش را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن باز گرد، امیدوارم به زودی به دست جدّت سیراب شوی.[۴۸] [۴۹] [۵۰] بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید•••خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا . وی با وجود تشنگی شدید جنگ نمایانی کرد و تعداد زیادی از دشمنان را به هلاکت رساند.[۵۱] علیاکبر (علیهالسّلام) بار دیگر به دشمن حمله کرد و با شمشیرش آنها را میزد تا آنکه مرة بن منقذ عبدی|مرة بن مُنقذ عبدی ضربتی بر او زد و او را نقش زمین کرد و آن گروه او را محاصره کرده، پیکر مطهرش را با شمشیر قطعه قطعه کردند.[۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] خوارزمی بعد از ضربت مرة بن منقذ چنین اضافه میکند که: در این هنگام او دست به گردن اسبش گرفت و اسب او را به سوی لشکر دشمن برد و دشمنان، او را با شمشیر قطعه قطعه کردند.[۵۶] . در مقاتل آمده است که وی چون در آستانه شهادت قرار گرفت، ندایش بلند شد: یا اَبَتاه هذا جَدّی رَسُولُ اللّه ِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَدْ سَقانی بِکَاْسِهِ الْاَوْفی شَرْبَةً لا اَظْمَاُ بَعْدَها اَبَداً؛ بابا! این جدّم رسول الله است که مرا با کاسهای از آب گوارا سیراب کرد که هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شدم. امام سریعاً به بالین علیاکبر آمد و با چشمانی اشکبار فرمود: قَتَلَ اللّه ُ قَوْماً قَتَلُوک؛ پسرم! خداوند بکشد آنانی را که تو را کشتند. آنگاه خم شد، صورت بر چهره خونآلود علی نهاد؛ فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ . سپس اضافه کرد: علَیَ الدُّنیا بَعْدَکَ الْعَفا؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا.[۵۷] [۵۸] [۵۹] . در ماجرای شهادت علیاکبر (علیهالسّلام) حضرت زینب (سلاماللهعلیها) با سرعت از خیمهها بیرون آمد و فریاد زد: وای برادرم، وای فرزند برادرم و خود را بر پیکر آن جوان انداخت. حسین به سوی او آمد و او را به خیمه برد. آنگاه به جوانان بنیهاشم گفت: احملوا اخاکم؛ برادرتان را به خیمهگاه ببرید. جوانان، او را بردند و در جلوی خیمه ای که در مقابل آن میجنگیدند بر زمین نهادند.[۶۰] [۶۱] [۶۲] گروهی از قبیله بنیاسد، جسد او را در کنار پدرش امام حسین (علیهالسلام) به خاک سپردند.[۶۳] [۶۴]
روضه شب هشتم ـ مصيبت علياكبر علیه السلام مقتل
براستي كه زمين و زمان، اصحابي باوفاتر از ياران حسين علیه السلام به خود نديدهاند ؛ كساني كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر علیه السلام پاي به ميدان گذارند... اما لختي، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بنيهاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند.
(علي بن الحسين) فرزند آن حضرت از ليلا بنت ابي مره بن عروه بن مسعود معروف به علياكبر، اولين نفر از خاندان امام علیه السلام بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.
علي اكبر علیه السلام چه ازطرف پدري و چه از طرف مادري ، به شريفترين مردم نسب ميرساند: پدر و اجداد پدري وي كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادري وي يعني عروه بن مسعود ثقفي كسي بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر صلی الله علیه و آله در وصفش فرمود: من عيسي بن مريم را مشاهده كردم و عروه بن مسعود از همه كس به او شبيهتر است ؛ و نيز او را يكي از چهار مهتر عرب برشمرد.
علي اكبر بغايت نيكو سيرت و بسيار خوشصورت بود و به دليل شباهت فراوان به پيامبر صلی الله علیه و آله ، هر گاه اصحاب دلشان براي پيامبر صلی الله علیه و آله تنگ ميشد به وي نگاه ميكردند.
تنها دانستن ماجراي زير، معرفت امامگونه وي را بر ما معلوم ميكند:
در يكي از روزهايي كه كاروان عشق از مكه به سوي كربلا در حركت بود ، هنگاميكه نزديكي ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند ، امام علیه السلام به خواب سبكي فرو رفت و پس از لختي سر بر آورد و فرمود: هاتفي ديدم كه ندا ميداد : شما ميرويد و مرگ به دنبال شما در حركت است. علي اكبر (س) به امام علیه السلام عرض كرد: پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟ امام علیه السلام پاسخ داد: چرا پسرم، به خدا سوگند كه ما بر حقيم. علي اكبر(س) با رشادت گفت: پس از مرگ هراسي نداريم امام علیه السلام را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود: پسرم! خدا بهترين جزايي كه ميتواند از پدري به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد. اما روز عاشورا ...
سيره امام حسين علیه السلام آنگونه بود كه از روي رحم و شفقت، به كساني كه اذن ميدان رفتن ميگرفتند، در ابتدا اذن نميداد. اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام به وي اذن داد... و اين سنت رسول الله صلی الله علیه و آله بود. ايشان ــ بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند ــ در غزوات هر كس كه به او صلی الله علیه و آله نزديكتر بود را قبل از ديگران به جنگ ميفرستاد .
حسين علیه السلام سپس نگاهي نااميدانه بر قد وبالاي فرزند رشيدش كرد و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست...
گمان مدار كه گفتم برو ، دل از تو بريدم *** نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم
دلم به پيش تو ، جان در قفات ، ديده به قامت *** خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم
امام علیه السلام پس از آنكه علياكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را به دست گرفت و اينگونه با خداي خويش راز ونياز نمود: اي خدا! شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوي و گفتار، به رسول الله صلی الله علیه و آله است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول صلی الله علیه و آله تو مي شديم به صورت وي نگاه ميكرديم.
شه عشاق ، خلاق محاسن *** به كف بگرفت آن نيكو محاسن
به آه و ناله گفت: اي داور من *** سوي ميدان كين شد اكبر من
به خلق و خوي آن رفتار و كردار *** بُد اين نورسته همچون شاه مختار
آنگاه اين آيه را قرائت كرد : ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم يعني خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد ؛ آنها فرزندان (و دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است.
علياكبر به سوي سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.
كمكم تشنگي و زخمهاي متعدد، ميرفت كه تاب و توان ازكف اكبر بربايد كه يكي دشمنان ضربهاي بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وي را پوشاند و او را از پاي درآورد. علي اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جاي آنكه وي را به سوي خيمهگاه باز گرداند به قلب دشمن برد. دژخيمان يزيدي دور اسب را گرفتند و از هر سوي بر پيكرش شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز ( ارباً ارباً ) گرديد.
اينجا بود كه علياكبر ، پدر را صدا كرد كه: يا ابتاه عليك مني الاسلام هذا جدي رسول الله ... ــ پدرجان، خداحافظ ، اين جدم رسول الله صلی الله علیه و آله است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مينوشاند...
امام علیه السلام به سرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود: علی الدنيا بعدك العفا ــ بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد...
دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم *** ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم
آنگاه ــ مطابق زيارت مروي از امام صادق علیه السلام ــ مشتي ازخون وي را به آسمان پرتاب كرد و شگفت آنكه قطره اي از آن به زمين برنگشت ...
حضرت زينب (س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمهها بيرون آمد در حاليكه فرياد ميزد: يا اخياه و يابن اخياه ـ واي برادركم و اي واي بر فرزند برادرم و خود را بر پيكر علي اكبر افكند. امام علیه السلام وي را گرفت و به خيمهها بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خويش را برداريد وبه خيمه ها برسانيد...
آري! امام علیه السلام تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمهها ميآورد ؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند ؛ پسرش علياكبر (س) ؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
منابع اصلي:
1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
اشعار روز هشتم محرم؛ حضرت علی اکبر(ع) - نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر - روضه شب هشتم محرم ــ مصيبت علی اكبر(ع) ؛ شبيه پيامبر - ... - روضه شب هشتم ـ مصيبت علياكبر علیه السلام مقتل - روضه حاج آقا مجتبی در عزای حضرت علی اکبر - روزشمار عاشقی؛ روز هشتم حضرت علی اکبر علیه السلام ... - ویژه نامه شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام - حضرت علی اکبر علیه السلام - دانشنامهی اسلامی - حضرت علی اکبر علیه السلام - ويکی شيعه - مرثیه و مداحی حضرت علی اکبر - آوینی
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب وروزهشتم محرم بیاد علی اكبرعلیه السلام
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا عَلِی الاكبر
جوانان بنی هاشم بیایید - علی را بر در خیمه رسانید
بگویید مادرش لیلا بیا ید - تما شای علی اکبر نما ید
زمین کربلا در شور و شین است - سر اکبر به دامان حسین است
پدر از دیدگانش خون روان بود - پسر از گیسوانش خون روان بود
تیر به گلو یش زدن، یه ضربه به فرقش، اسب رفت وسط لشگر هر کی ضربه می زد
جای بر گشتن به خیمه رفت سوی کوفیان - گوییا این بوده تنها آرزوی کوفیا ن
راه وا کردن تا که اکبر بیاید بینشان - عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان
جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سا بقه است - شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان
بعد از آنکه جای سالم در تنش دیگرنماند - صحبت از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیان
دشمنی با هر که رنگ و بویی از حید ر گرفت - برعلی سوگند بوده خلق و خوی کوفیان
گوییا زهرا به دنبال علی در کوچه هاست - دخت حیدر، می دود گریان به سوی کوفیان
رفت تو دل لشگر بدنش را ریز ریز کردند، رو زمین افتاد بابا رو صدا کرد، ابتا جدم مرا سیراب کرد، حسین مثل باز شکاری، کنار علی رفت از اسب پایین اومد لحظه های آخر علی بود، با انگشت لخته خون را در آورد، علی نفس کشید، سر رو تو بغل گرفت، بابا رفتی غریب شدم، ولدی علی، صورت به صورت علی گذاشت ،صدا نیومد، کف زدن کنار حسین تمام شد یه وقت دیدن خانمی میاد، میگه وای برادرم وای پسر برادر،م گفتن یقین مادرش گفتن نه عقیله بنی هاشم زینبه :گفت داداش قربونت پا شو، خدا صبرت بده، (حسین هم به امام حسن گفت کنار مادر) نگاه کرد به زینب، افتاد رو زمین، علی چرا بدنت این جور شده، ابی عبدالله دست برد بدن را بردارد، دید نمیشه ،اربا اربا شده، گفت جوانان بنی هاشم بیا یید
خیز بابا تا از این صحرا رویم - تا به سوی خیمه ها بابا رویم
این بیابان جای خواب ناز نیست - ایمن از صیاد تیر انداز نیست
خیز بابا آبرویم را بخر - عمه را از بین نا محرم ببر
متن روضه شهادت حضرت علی اكبر علیه السلام-مرحوم فلسفی
عمرسعد دچار شکنجه وجدان شد، روزش را سیاه کرد، به بیماری روانی گرفتار شد، در رختخواب کشتنش، امام حسین علیه السلام نفرینش کرد، علی اکبر رفت میدان امام فرمود: خدایا شبیه ترین مردم به پیامبر را فرستادم ،عمر سعد خدا رحم تو را قطع کند، زمانی كه ابی عبدالله الحسین علیه السلام صدای ابتا علی اكبر را وسط میدان شنید، آقا با عجله کنار کشته علی رسید، نشست خون از دهان علی پاک کرد، خم شد و صورت به صورتش گذاشت، علی جان:رفتی و من تنها شدم، روز عا شورا مصا ئب برای امام حسین لحظه ای بود، ولی غم علی سخت بود، چون اول شهید آل هاشم است، لشگر دید صورت حسین روی صورت علی است چرا آقا نعش علی را به خیمه نبرد، رو کرد به خیمه جوانان بنی هاشم بیایید علی را به خیمه ببرید، بعضی میگن پدر ناتوان بود، ولی حسین قوی تر از این حر فها است، با همه حوادث منطقش را از دست نداد، عذر شرعی پیدا کرد که بدن را نیاورد، دو بدن را به خیمه نبرد یکی علی اکبر علیه السلام ویکی اباالفضل علیه السلام چرا اباالفضل علیه السلام را نبرد. بنی اسد به امام سجاد علیه السلام عرض کردند،بدنی کنار علقمه چاک چاک است، نمی شود برداشت ،هر طر فی برداریم طرف دیگر می افتد، قبر عبا س همان جا بود که به زمین افتاد ، علی اکبر هم قطعه قطعه بود، ارباً اربا شد، این کار یک نفر نبود، لذا فرمود جوانان همه بیایید بدن علی را به خیمه ببر ید.
قربان اسماعیل ذبیح کربلا
امام حسین(ع) ایستاده، صحابه همه کشته شده اند. فقط جوان های بنی هاشم مانده اند یک وقت آن شاهزاده جوان جلو امد،اجازه میدان خواست. اول شهید از دودمان آل هاشم در کربلا این پسر است. هر کس می امد و از امام حسین(ع) اجازه میدان می گرفت آقا مقداری او را معطل می کرد. اما تا پسرش گفت: بابا بروم؟ صدا زد: علی! برو بابا! چون برای خداست از بنی هاشم اول پسرش برود. روانه میدان شد. جوان های بنی هاشم می گویند: همین که این آزاده رفت،یک وقت دیدم حسین(ع) بی اختیار از میان بیرون آمد، یک نگاه به قد و بالای پسرش کرد. این پیرمرد محاسنش را به دست گرفت و فرمود: خدایا! شاهد باش پسری به جنگ دشمن می رود که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبیه ترین مردم به پیغمبرت(ص) است.
سرو بالایی به صحرا می رود - قامتش بین تا چه زیبا می رود
می رود بر راه و در اجزای خاک - مُرده می گوید مسیحا می رود
علی طرف میدان رفت. این شیر بیشه شجاعت،شمشیر به دست گرفت و صد وبیست نفر از شجاعان دشمن را روی خاک انداخت. مگر آنها دستهایشان را با زنجیر بسته بودند که علی اکبر برود و به راحتی آنها را بکشد؟ آقا! آنها هم شمشیر داشتند این جوان چقدر شجاع است! صد و بیست تن را به خاک ریخته است. برگشت سوی خیمه ها، صدا زد: بابا! تشنگی مرا کشت؛ العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی. امام حسین(ع) فرمود: بُنی هات لِسانَک؛ پسرم! زبانت را جلو بیاور! اما از اینجا به بعد ارباب مقاتل نوشته: امام حسین(ع) انگشتر عقیقش را در آورد و روی زبان علی(ع) گذاشت و فرمود: بابا! بمک تشنگی ات کم می شود.
مرحوم محتشم کاشانی این را به شعری در آورده است: بودند دیو و ددّ همه سیراب و می مکید - خاتم زقطح آب،سلیمان کربلا...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
مروری بر وقایع شب و روز هشتم محرم
روز هشتم محرم، به روز علی اکبر نامگذاری شده است که تشنگی امان این طفل بی گناه و معصوم را بریده بود. روزی که تشنگی بیداد می کرد. روز هشتم محرم سال 61 هجری قمری قطحی آب سراسری شد و کودکان بی گناه که تاب و تحمل تشنگی را نداشتند هلاک قطره ای آب بودند.
علی اکبر نخستین فردی بود که از بنی هاشم به میدان رفت. او که نزدیک ترین فرد به امام(ع) بود، چون غربت پدر را در میان خیل گرگ های خون آشام کوفه و شام می بیند، از همه یاران و افراد خاندان پیشی می گیرد و خود را در راه آرمانی فدا می کند. او گام به میدان می نهد تا حجت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین(ع) قوت بخشد. تنها بدن حضرت علی اکبر بود که در کربلا تکه تکه شد و معروف است که بدن آن حضرت را جوانان بنی هاشم به عبا به خیمه ها بردند، علی اکبر(ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.
جمع شدن مردان کوفه برای حمله به امام حسین علیه السلام
روز هشتم محرم بود که عبیدالله بن زیاد در مسجد بالای منبر رفت و برای مردم سخنرانی کرد تا آنها را ترغیب و تهدید کند تا مقابل امام حسین علیه السلام بایستند. او اعلام کرد که هر کسی در این مدت به کربلا نرود و با لشکر امام حسین علیه السلام مقابله و مبارزه نکند، خونش حلال خواهد بود و حقوق او از بیتالمال قطع خواهد شد. این طور بود که مردهای کوفی گروه گروه به لشکر ابن زیاد ملحق شدند و لشکرهای زیادی به سمت کربلا روانه شد.
عبیدالله بن زیاد در عین حال به چند نفر از مردم خبیث آن زمان مانند کثیر بن شهاب، محمد بن اشعث، قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه دستور داد که بین مردم بچرخند و آنها را با روشهای گوناگون تهدید و تحریک کنند تا همه به کربلا بروند و در کشتن امام حسین علیه السلام شریک شوند.
در این میان، یزید ملعون هم برای اینکه هزینه نظامی آن جنگ نابرابر و ظالمانه را تأمین کند، مبلغ چهار هزار دینار و دویست هزار درهم را برای عبیدالله فرستاد. عبیدالله ملعون هم ۲۵ هزار نفر دیگر را برای جنگ با امام حسین علیه السلام تجهیز کرد.
مانع شدن از حفر چاه توسط یاران امام حسین علیه السلام
وقتی آب بر روی امام حسین علیه السلام و خانواده و یاران آن حضرت بسته شد، تعدادی از یاران ایشان اقدام به حفر چاهی کردند. خبر این کار به عمر بن سعد رسید و افراد او ماجرا را به گو عبیدالله بن زیاد رساندند. عبیدالله برای عمر بن سعد نامهای نوشت که: «شنیدهام یاران حسین علیه السلام چاه حفر میکنند و آب مینوشند. با رسیدن این نامه از کار آنها جلوگیری کن و بر آنها سخت بگیر تا از تشنگی کشته شوند.»
در روز هشتم محرم، وقتی دستور عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد رسید، او مانع از حفر چاه توسط یاران امام حسین علیه السلام شد و حتی تهدید کرد که اگر چاه را با خاک پر نکنید، به شما حمله خواهم کرد.
رزم حضرت عباس علیه السلام در آب آوردن به خیمهها
وقتی تشنگی در میان یاران امام حسین علیه السلام بالا گرفت، امام حسین علیه السلام برادر خود حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را مأمور آوردن آب به خیمهها کردند. حضرت عباس علیه السلام بر روی نشسته و همراه ۳۰ نفر سواره و ۲۰ نفر پیاده در تاریکی شب به سمت رود فرات راه افتادند. در میان حضرت علی اکبر علیه السلام نیز همراه حضرت عباس علیه السلام بود و پرچمی در دست نافع بن هلال جملی قرار داشت.
گروه امدادی آبرسان در همان تاریکی شب به رود فرات رسیدند. اما این اتفاقات در حالی بود که عمرو بن حجاج همراه ۵۰۰ نفر در کنار فرات نگهبانی میدادند تا امام حسین علیه السلام از آب ننوشند.
عمرو بن حجاج که متوجه اوضاع شد، در تاریکیهای شبانه فریاد زد: «چه کسی هستید و برای چه کاری آمدهاید؟» نافع بن هلال جواب داد: «منم نافع بن هلال. آمدهایم که آب بنوشیم، آبی که برای همه حلال است.» عمرو بن حجاج که نافع را میشناخت، گفت: «خوش آمدی، بنوش.» نافع جواب داد: «هرگز! یک قطره از آب هم نخواهم خورد تا وقتی که حسین علیه السلام تشنه است.» عمرو جواب داد: «نه. اجازه نمیدهم. ما را اینجا گماشتهاند تا مانع شویم که حسین علیه السلام از آب بنوشد.»
نافع بن هلال در تاریکی به یاران امام حسین علیه السلام گفت: «مشکهایتان را از آب پر کنید.» پیادهها مشکها را پر از آب کردند. همان موقع عمرو بن حجاج حمله کرد.
جنگ کوتاهی میان آنها اتفاق افتاد. اما پیادهها مشکها را پر از آب کرده بودند. در این میان، چند نگهبان از لشکر عمر سعد کشته شدند و از یاران امام حسین علیه السلام کسی شهید نشد. در تاریخ نوشته شده که رزم حضرت عباس علیه السلام در این نبرد بسیار دلیرانه بود به طوری که یاران امام حسین علیه السلام را سرشار از رشادت و شجاعت کرد.
در بعضی از منابع نوشته شده که از همین زمان بود که عنوان سقایی به حضرت عباس علیه السلام داده شد.
دیدار زید بن حصین همدانی از یاران امام با عمر بن سعد
چون تشنگی بر امام و یارانش سخت شد، یکی از اصحاب امام حسین (ع) به نام زید بن حصین همدانی که مردی زاهد بود به امام حسین (ع) عرض کرد: یابن رسول الله! اجازه بده نزد ابن سعد بروم و با او درباره آب سخن بگویم؛ شاید از این مخالفت برگردد. همدانی بر عمر وارد شد و سلام نکرد، عمر گفت: ای همدانی! مگر مرا مسلمان ندانی که سلام ندادی؟!
همدانی در جواب گفت: اگر چنان که میگویی مسلمان بودی، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میکنی؟ و گمان بری که خدا و رسولش را میشناسی!
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت:ای همدانی! من میدانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمیدانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار آتش است.ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم که بتوانم از آن گذشت کنم. زید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.
دیدار امام حسین (ع) با عمر بن سعد
طبری گوید: حسین (ع) عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد که شبانه میان دو لشکر مرا دیدار کن. عمر بن سعد با بیست سوار آمد و حسین (ع) نیز با بیست سوار آمد. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.
یک بار گفت: میترسم خانه ام را خراب کنند!
امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را میسازم.
ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاکم را بگیرند!
فرمود: من بهتر از آن را به تو از ملک خود در حجاز میدهم.
عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد از جای برخاست در حالی که میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم که از گندم ملک ری نخواهی خورد! عمر سعد با تمسخر گفت: جو مارا بس.
غلبه تشنگی بر خیمهها
گفته میشود در روز هشتم محرم تشنگی حسین(ع) و اصحابش را رنج میداد. در آن زمان سیدالشهدا(ع) تیری برگرفت و پشت خیمهها آمد و گویند بین نه تا نوزده گام به سوی قبله رفت و آنجا را حفر کرد و چشمهی آبی شیرینی جوشید و همه اصحاب نوشیدند و مشکها را پر کردند، پس از آن چشمه پنهان شد. هنگامی که این خبر به عبیدالله رسید پس پیکی به سوی عمر سعد فرستاد و گفت «به من خبر رسیده حسین چاه میکند و خود و اصحابش آب مینوشند، چون نامهام به تو رسید ملتفت باش و تا توانی نگذار که آنها چاه بکنند و آبی بنوشند، بر آنها تنگ بگیر.» عمر بن سعد در این جا نهایت سخت گیری را به آنها کرد.
فرستادن شمر به کربلا
روایت شده در پایان گفتوگوی امام حسین(ع) با ابن سعد، عمر طی نامهای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد نوشت «حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، در سود و زیان مسلمانان شریک باشد، یا به نزد یزید برود تا هر چه یزید حکم دهد درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شماست و صلاح امت است».
عبیدالله پس از این گفتوگو، نامهای نوشت و به شمر بن ذیالجوشن سپرد تا به کربلا برود. در نامه نوشته شده بود: باری، تو را نفرستاده ام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بسته ای. اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست و گرنه، بر آنها حمله ور شو و پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن. پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی، پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگر چنین نمیکنی، سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او داده ایم.
عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمر سعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگرنه، گردنش را بزن و سرش را به کوفه بفرست و خود فرماندهی سپاه را عهده دار باش. شمر با این زمینهسازی و با استفاده از موقعیت و روحیات عبیدالله بن زیاد، به سمت کربلا حرکت کرد.
آب آوردن حضرت ابوالفضل العباس
چون تشنگی بر امام حسین (ع) و یارانش شدت گرفت، برادرش عباس بن علی(ع) را با ۳۰ سوار و ۲۰ پیاده را همراه با ۲۰ مشک جهت آوردن آب به سوی شریعه روانه کرد. گفته میشود احتمالا هر نفر یک مشک داشته است. در منابع، زمان این آب آوردن روشن نیست. طبری آن را پس از دستور منع آب از سوی ابن زیاد، گزارش میکند؛ بنابراین باید مربوط به روز هفتم یا پس از آن باشد حرکت در دل شب بود و بیست مشک که باید پُر می شدند.
با رسیدن حضرت عباس(ع) و یارانش و ممانعت عمروبن حجاج جهت برداشت آب برای کاروانیان حسین، این دو با یکدیگر درگیر شدند آنگاه بود که نافع پرچمدار حضرت عباس(ع) و یارانش گفت: مشک هایتان را پر کنید و پیادهها مشکها را پر کردند. برخی گفتهاند لقب «سقا» از این لحظه به ابوالفضل العباس(ع) داده شد. منابع: تاریخ طبری . نفس المهموم .
همچنین در این روز با اینکه سپاه امام حسین (ع) در محاصره شدید قرار داشت، «امیه بن سعد طایی» خود را به یاران امام رساند. امیه از شهدای کربلا است و نقل است که در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسید. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از کوفیان و از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز حضور داشت.
نقل است که حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع) گفته است در پایان روز هشتم مهتاب فضای خیمه امام را روشن کرده بود و دیدم پدرم میان جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و همراهان میفرماید: ای مردم! هرکدام از شما که میتواند بر تیزی شمشیر و ضربات نیزهها صبر کند، با ما قیام کند وگرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.
سخنان امام به پایان نرسیده بود که یاران ایشان همگی صدا زدند سوگند به خدا چنین نخواهیم کرد، بلکه جان، مال، زن و فرزندان خود را فدای تو خواهیم کرد.
نامگذاری شب هشتم محرم به نام حضرت علی اکبر (ع)
علی اکبر (ع) نخستین فردی بود که از بنیهاشم به میدان رفت. او فرزند بزرگ امام است و نزدیکترین فرد به ایشان. چون غربت پدر را در میان خیل گرگهای خون آشام کوفه و شام میبیند، از همه یاران و افراد خاندان پیشی میگیرد و خود را در راه آرمانی فدا میکند. او گام به میدان مینهد تا حجت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین (ع) قوت بخشد. علی اکبر (ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضههای خانگی مزیت و برکات زیادی دارد
از جمله در روایتی آمده است که جبرئیل از طرف خدا بر پیامبر (صلی اللهعلیه و آله) نازل شد و سخن خداوند را در مورد ثواب هزینه کردن در راه عزاداری امام حسین (علیه السلام) بیان می کند؛ «جبرئیل امین از جانب پروردگار جلیل هبوط کرد و گفت: ای محمّد، خدای علیّ اَعلی به تو سلام می رساند و تو را به درود و اِکرام مخصوص می گرداند و به تو می فرماید: "... هرکس در راه عزا و زیارت حسین بن علی علیه السلام به مقدار درهمی انفاق نماید، ملائکه در آنچه انفاق نموده است تا روز قیامت با او داد و ستد می کنند و به ازای هر درهم هفتاد حسنه به وی می دهند و خداوند برای او قصری در بهشت بنا خواهد کرد.» [1]
این گونه مجالس عزاداری علاوه بر آن، باعث شکل گیری و تقویت روابط میان افراد نیز می شود؛ به ویژه در محله های آپارتمانی که زمینه آشنایی کمتر است، قرار گرفتن در اینگونه مراسم، شناخت و همدلی بیشتری میان همسایه ها با همدیگر بوجود می آید.
از دیگر برکات برگزاری روضه های خانگی این است که مردم به راحتی می توانند سؤالات دینی و دغدغه های فردی و اجتماعی خودشان را با روحانی مراسم به اشتراک بگذارند و بازخوردهای مناسبی را از این جهت دریافت کنند.
همچنین حضور فرزندان در این گونه مراسم، باعث می شود که از همان دوره کودکی، گرایشات دینی پیدا کرده و یاد بگیرند که چگونه با اولیای الهی ارتباط برقرار کنند. به علاوه، کودکان با کمک در برگزاری این مراسم در لذت پذیرایی از مهمانان شریک شده و روحیه مسئولیت پذیری و اعتماد به نفس در آنها تقویت می شود.
در کنار همه این ها، در این عصری که با رشد تکنولوژی، عمق ارتباطات جامعه بشری کم شده، روضه های خانگی فرصت خوبی است که افراد از مشکلات و گرفتاری های همدیگر مطلع شوند و قدمی هر چند کوچک در برطرف کردن گرفتاری های دیگران بردارند. درباره ثواب گره گشایی از کار مومن، امام رضا (علیه السلام) فرمود: «مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْ قَلْبِهِ یوْمَ الْقِیامَة؛ هر کس گِرِه از کارِ مؤمنی بگشاید (و غمی را از او بزداید)، خداوند هم در قیامت، کار بسته او را می گشاید (و اندوهش را می زداید).» [2]
البته غم زدایی از مؤمن، گاهی به کمک مالی است، گاهی به همدردی زبانی است، گاهی به رفع ظلم از او، گاهی ادای بدهکاری یا تأمین مسکن و یا حتّی گوش دادن به درد دل های مؤمن مایۀ شادی اوست. بهتر است در مقابل شکایت ها و ناله های مؤمنان سنگ صبور باشیم و با کمک به بندگان خدا در دنیا، آخرت خود را آباد کنیم. [3]
امّا با وجود همه این برکات برای روضه خانگی، ممکن است برخی از این کار اجتناب کنند. اگر عاملی که مانع مراسم روضه در خانه می شود، هزینه های آن است، باید گفت که نیازی نیست که هزینه های گزاف و تکلف آمیزی را برای برگزاری آن در نظر گرفت، بلکه با یک پذایریی ساده (مانند چای و قند) نیز می توان از شرکت کنندگان مراسم پذیرایی کرد. آنچه مهم است نیت و قصد برگزار کننده آن است که برکات زیادی را برای خود مراسم، شرکت کنندگان و برگزارکننده آن به ارمغان می آورد. به امید آن که در این فرصت باقیمانده از ایام محرم و صفر، با احیای هرچه بیشتر و بهتر این سنت حسنه بتوانیم چراغ خیمه امام را روشن تر از قبل نگه داریم.
پیوندها: 1- تَظَلُّمُ الزَّهرَاء، ص 73-74 . 2- اصول کافی، ج 2، ص 200 . 3- محدثی، جواد، حکمت های رضوی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام رضا علیه السّلام)، جواد محدثی.
مجلس سوگواری امام حسین (ع) همه ویژگی های مشاهد شریفه و بارگاه های پاک را داراست که این ویژگی ها بنابر روایات چهارده ویژگی است.
روایت آیتالله مجتهدی از عنایت ویژه امام حسین(ع) به روضه خانگی + فیلم
روضه خانگی؛ ذخیره روز مبادا
به این ۷ دلیل حتما روضه خانگی برگزار کنید
یا دِعْبِلُ! اُحِبُّ اَنْ تُنْشِدَنى شِعْراً فَاِنَّ هذِهِ الا يّامَ اَيّامُ حُزْنٍ كانتْ عَلَينا اَهْلِ الْبَيْتِ عليهم السّلام ؛اى دعبل ! دوست دارم كه برايم شعرى بسرايى و بخوانى ، چرا كه اين روزها روز اندوه و غمى است كه بر ما خاندان رفته است . یا دِعبِلُ! اِرْثِ الحُسَيْنَ عليه السّلام فَاَنْتَ ناصِرُنا وَ مادِحُنا ما دُمْتَ حَيّاً فَلا تُقصِرْ عَنْ نَصْرِنا مَا اسْتَطَعْتَ؛ اى دعبل ! براى حسين بن على عليه السّلام مرثيه بگو، تو تا زنده اى ، ياور و ستايشگر مايى ، پس تا مى توانى ، از يارى ما كوتاهى مكن .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا
سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم پنجم امام حسین ع
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-اصغر ز گهواره؛ گفت : ای پدر لبّیک
اصغر ز گهواره؛ گفت : ای پدر لبّیک
در روز عاشورا ؛ چون شد حسین تنها - گفتا یکی ناصر؛ با شد در این صحرا؟!
هل من معین آیا؛ بینِ شما باشد؟! - یک یاور و ناصر؛ آیا مرا باشد؟!
اصغر ز گهواره؛ گفت : ای پدر لبّیک - ای سبطِ پیغمبر؛ ای تاجِ سر لبّیک
هستم پدر یارت؛ گر چه صغیر استم - من اندر این صحرا؛ ماه منیر استم
تنها نَئی بابا؛ بنگر به سربازت - در بینِ گهواره؛ بنگر به جانبازت
بگرفت حسین اورا؛ آندم در آغوشش - رفت او سوی میدان؛ آن طفل بر دوشش
رو سوی اعدا کرد؛ در بینِ دو لشکر - گفتا بجز این نیست؛ دیگر مرا یاور
اینهم لبش تشنه است؛ آبی دهید اورا - با جرعه یِ آبی؛ یاری کنید او را
هم شیر و هم آب است؛ در خیمه ها نایاب - او یک رضیع است و از تشنگی بی تاب
اما جوابش را؛ دادند با پیکان - تیر سه شعبه شد؛ در جایِ آب و نان
حلقوم اصغر را؛ از تیرِ کین خستند - راه صدایش را؛ با تیرِ کین بستند
از نایِ اصغر شد؛ خون خدا جاری - ای باقری اینسان؛ شد بر حسین یاری
سروده حجت الاسلام باقری پور محرم سال ۱۴۰۱
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روز هفتم محرم بياد علي اصغرعليه السلام
روضه هفتم محرم بستن آب به روي اهل بيت عليهم السلام
مقدمه:
روز هفتم ماه محرم روزي است كه لشكر عمر سعد آب را بر روي اهل بيت بستند مرحوم شيخ مفيد(ره) نقل فرموده عبيدالله نامه اي به ابن سعد نوشت ميان حسين واصحاب او وميان اب فرات حائل شو وكار رابر ايشان سخت بگير ونگذار كه يك قطره اب بچشند همينكه نامه رسيد عمر سعد عمربن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه موكل كرد مبادا حضرت واصحابش اب بياشامند
روضه:
از اب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت ميهمان كربلا را
بودند ديو دد همه سيراب ومي مكيد خاتم زقحط اب سليمان كربلا
زان تشنگان به عيوق مي رسد هنوز فرياد العطش زبيابان كربلا
به اواز بلند صدا مي زدند اي حسين ايا اين اب را مي بيني كه صاف وزلال است به خدا قسم قطره اي ازان نخواهي چشيد تابا لب تشنه جان دهي امام اورا نفرين كردند اللهم اقتله عطشانا ولا تغفر له راوي مي گويدبعد از واقعه كربلا در بيماري ان شخص عيادتش رفتم ديدم انقدر اب مي خورد كه شكمش پرمي شد ولي هچنان فريا د ميز د تشنه ام وبا همين مريضي از دنيا رفت
خدا مي داند چقدر تشنگي در حرم اثر گذاشته بود
روز عاشورا ابرا در شيشه هاي بلوري مي كردند صدا مي زدند حسين مي بيني اين اب خوشگوار فرات را قطره اي ازان به تو نخواهيم دارد چندر وز محاصره بي ابي دران هواي گرم طبعا بچه ها تشنه تر مي شوند سكينه مي گويد عصر تاسوعا امدم كنار خيمه عمه ام زينب از تشنگي شكايت كنم متوجه شدم برادر خردسالم را بغل گرفته گاهي بر مي خيزد وگاه مي نشيند مي گويد صبرا صبرا يابن اخي يعني صبركن ارام بگير پسر برادرم ولي عمه ام جواب خودش را داد وكيف تصبر وانت علي هذه حالت المشئومه يعني چگونه مي تواني ارام بگيري وحال انكه به چنين حالت غم انگيزي هستي تااين را شنيدم گريه كردم عمه ام صداي مرا شنيد فرمود سكينه جان تو هستي گفتتم بلي
گفتم امدم از تشنگي خودم شكايت كنم وضع برادر خردسالم مرا از تشنگي فراموشم داد
********************
مرسوم است که شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (س) می روند و روضه آن طفل شهید را میخوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است ؛ ولی به واقع پیر عشق است.
حوریان محو رخ مهپارهات *** کعبهی خیل ملک گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرین *** رشتهی قنداقهات حبلالمتین
زینت آغوش و دامان رباب *** آینهگردان رویت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو *** بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات *** تشنهی لبهای تو آب حیات
کودکی ، اما به معنا پیر عشق *** روی دستان پدر ، تفسیرِ عشق
تلخترین لحظات تاریخ نزدیک میشد؛ تمامی یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین علیه السلام و امام سجاد علیه السلام که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین علیه السلام به دست بگیرد.
امام علیه السلام چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».
صدای این کمک خواهی امام که به خیمهها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام روی به خیمهها کرد، شاید که زنان با دیدن او اندکی آرام گیرند ؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسین» ــ که به علی اصغر معروف بود ــ را شنید که از شدت تشنگی میگریست.
علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام علیه السلام قنداقه علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت ؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم نمایید ... » ...
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنی اسد (که گفته شده است «حرملة بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام علیه السلام به خون رنگین شد... سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر *** پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
شد گلویم روی دستت ذبح ، میدانی چرا؟ *** پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
امام علیه السلام دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله ـ تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خدای آن را میبیند»... در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام علیه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاری شد. امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت میکنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم میکنند»...
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت *** یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، ششماههی من *** شد کشتهی ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند ؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه کوچک را دفن کرد...
به روایت منابع تاریخی، شهادت علی اصغر علیه السلام از سختترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشیر اسدی» میگوید امام باقر علیه السلام به من فرمود: «ما از شما بنیاسد خونی طلب داریم!» و سپس داستان ذبح شدن علی اصغر را بر من خواند.
همچنین آوردهاند که پس از قیام «مختار بن ابی عبیده ثقفی» هنگامی که خبر انتقام از قاتلان کربلا را به امام سجاد علیه السلام رساندند آن حضرت سوال کرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». این نمونهها، نشان دهنده آن است که این داغ چگونه بر دل اهل بیت علیه السلام مانده است...
و این داغ بر دل ما نیز هست ؛ و بر دل انسانیت نیز ؛ تا زمانی که مهدی آلمحمد (عج) قیام کند و انتقام از ظالمان بستاند...
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
………
منابع اصلی:
1. شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذویالقربی، 1378 .
2. سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، 1364 .
3. شیخ عباس قمی ؛ سفینة البحار ؛ مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1418 ق. ؛ ج 1 .
یکی ازمصائب نا گوار وسوزناک واقعه کربلا شهادت حضرت علی اصغرعلیه السلام است نقل شده: که روزی (کمیت) شاعرمعروف به حضور حضرت صادق علیه السلام رسید،
حضرت فرمود:
یا کُمَیتُ اَنشِدنی فی جَدِّیَ الحسین (ع) فَلما اَنشَدَ کُمَیتُ اَبیاتاً فی مُصیبه الامام علیه السلام بَکیَ الامام بُکاء ًشدیداً وبَکَت النِّسوه و اهل حریمه وصَحنَ فی حجرا تهن
کمیت ! درباره جد ما حسین (ع) شعری بگو، همزمان با سرودن شعر، امام صادق به شدت گریه کرد با نوان وا هل خانه نیز در اتاق خودشان ناله زدند واشک ریختند.
اِذ خَرجت جارِیَه مِن خَلفِ الَّستر مِن حُجَرات الحَرم وفی یَدِها طفلٌ صغیر رَضیعٌ فَوَضَعَته فی حِجرِ الاِمام فاَشتَدَّ حینئذٍ بُکاء الامام فی غایهِ الاِشتداد وعَلا صَوته الشریف و عَلَت اَصواتُ النِّساء الطاهرات خلف الاَستارِِمِن الحجرات
در این زمان بانویی که کودک شیر خواری به دست داشت از اتاق بیرون آمده و کودک را در دامان امام علیه السلام قرارداد، گریه امام این بار بیشتر شده وصدای شریفشان بلند شد وبانوان در خانه نیز به صدای بلند گریستند.
ظاهرأ منظور از این کار یا دآوری شهادت علی اصغر وسنگدلی قاتل وی حرمله بن کا هل اسدی بوده است.
تلخ تر از مرگ
مرحوم حا ئری ما زندرا نی در کتاب معالی السبطین آورده که:ازبقرا ط حکیم پرسیدند در ذائقه ا نسان چه چیزی ازمرگ تلخ تر است؟
گفت:تلخ تر از مرگ در ذائقه ا نسان کریم این است که از شخص لئیم حاجتی بخوا هد
فَما حال الحسین الکریم بن الکریم حینَ رَفع رَضیعَه علی یَدیه و طَلب لَه جُرعَه مِنَ الماء مِن اللؤماء اللُّعَناء اَهل الکوفه
پس چگونه بود حال حضرت حسین، این کریم فرزند کریم آن زمانی که کودک شیر خوار خود راروی دو دست بلند کرد و برایش جرعه آب ،از کوفیان پست ولعنت شده خواست
کیفیت شهادت علی اصغر(ع)
وَلَمّا رَأی الحُسین علیه السلام مَصارِعَ فَتَیانِهُ وَاَحَِبَّته عَزَمَ علی لِقاءِ الْقَوم بِمُهجَته و نادی هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حرم رسول الله صلی الله علیه وآله، هَل مِن مُوحِّد یَخافُ الله فینا، هَل مِن مُغیثٍ یُغیثُنا یَرجُو الله بِاِ غاثَتِنا هَل مِن مُعین
یَرجوا ما عِندِ الله فی اعانَتِنا ، فَارْتَفعت اَصوات النِّساء بِالعَویل فَتَقَدَّم اِلی بابِ الْخَیمه و قال لِزینَبَ ناوِلینی وَلَدیَ الصَّغیرَ حَتّی اُوَدِّعه فَأخَذَه واَو ما اِلَیه لِیُقَبِّله فَرَماهُ حَرمَلهُ بنُ الکاهِلِ الاَسَدی لَعنَه الله تعالی بِسَهم فَوقع فی نَحرِه فَذَبَحَهُ، فَقال لِزِیْنَب خُذیهِ ثُمَّ تَلَقّی الدَّمَ بِکَفَّیه فَلما اِمْتَلأتا رَمی بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُم قالَ هَوَّن علی ما نَزَلَ بی اَنَّهُ بِعَین الله.
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم ویاران حضرت حسین علیه السلام، امام خود، با تمام وجود برای رزم با دشمن، به سویشان رفت در حا لیکه با نگ می زد:آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله دفاع گند؟آیا موحدی هست که به خا طرما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که با امید به خدا به فریادما برسد؟آیا یاوری هست که با امید به آنچه در نزد خداست به یاری ما بشتابد؟ در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی بر خاست پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفته وخطاب به زینب فرمود کودکم را بیاور تا با او خدا حا فظی کنم
حضرت کودک را گرفت تا ببوسد در این زمان حرمله بن کاهل اسدی لعنه الله علیه به سوی او انداخت تیر به گلویش نشست وآن را برید پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر. سپس خون را در هردودست جمع کرده و به سوی آسمان پاشید وفرمود:آنچه بر من وارد آمد برایم آسان است، چون در محضر خدا است.
قالَ الْباقِرُ عَلیه السلام : فَلَم یَسقُط مِن ذلکَ الدَّمِ قَطرَه الی الارض
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: که قطره ای از آن خون بر زمین نیفتادو
وقال اِبنُ نما: ثُم حَمَلَه فَوَضَعه مَعَ قَتلی اَهْلبَیته
سپس امام علیه السلام علی اصغر را برده ودر کنار شهدای بنی هاشم قرار داده.
شهادت علی اصغر به روایت ابی مخنف
زمانیکه حضرت امام حسین (ع) با ام کلثوم در باره علی اصغر سخن می گفت او عرض کرد قدری آب برایش تهیه کن
حضرت طفل را گرفت وسوی مردم بردوفرمود:شما برادرم و فرزندا نم ویارا نم را کشتید وغیر از این طفل کسی با قی نمانده ، او مثل ما هی از آب جدا شده می ماند شربتی از آب به وی بدهید.
طفل از این گوش تا آن گوش گلویش بریده شد آنگاه طفل را بر گرداندو خون بر سینه اش جاری بود، در خیمه گذاشت و مطالبی فرمود که حاکی از شکایت مردم به خداوند متعال بود.
در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين کودک شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن کاهل الاسدى". و در يکى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به"
منبع:بنیاد دعبل خزاعی
حضرت سید الشهداء علیه السلام که می خواست به میدان جنگ برود سید بن طاووس روایت کرد:"ناولونی بولدی الرضیع حتی أودعه".
ای خواهر ! طفل صغیر مرا بیاور تا ودعاش نمایم!
و به روایت دیگر اهل حرم به مولای خویش عرض کردند:
ای مولای جن و انس ، از بی آبی شیر در پستان مادر علی اصغر خشکیده و از بی شیری علی اصغر نزدیک به موت است.
امام فرمود: طفل معصوم مرا بیاورید بلکه قطره ی آبی برای او تحصیل نمایم.
مادر علی اصغر قنداقه ای آن سبط پیغمبر را به روی دست گرفته عرض کرد: ای سرور من! این طفل از صبح تا حال دو مرتبه غش کرده از بس ناخن به پستان من زده سینه ام زخم شد. طفل را وقتی به دست آن حضرت دادند امام مظلوم نگاه کردند دیدند سرخی گل رخسارش از تشنگی چون برگ خزان شده و لب یاقوتش از بی آبی، بی رنگ و خشکیده گردیده است طفل را بوسید و فرمود:«وای بر این گروه وقتی که جد تو محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم) به ایشان دشمنی کند!» آنگاه طفل معصوم را برداشت و به میدان تشریف برد وقتی نزدیک آن قوم لعین پرسید.(2).
حمید بن مسلم نقل می کند تصور کردیم حسین قرآن آورده تا ما را به قرآن قسم دهد وقتی مقابل سپاه ایستاد عبا را کنار زده همه دیدند حسین طفل شیرخواره اش را به روی دست گرفته و فرمود: «یا قوم ان لم ترحمونی فأرحموا هذا الطفل أما ترونه کیف یتلضی عطشا»
«ای مردم اگر به من رحم نمی کنید به این شیرخواره ترحم کنید مگر نمی بینید از شدت عطش همانند ماهی تلظی می کند».
(کنز الغرائب) شهزاده علی اصغر در آغوش پدر از عطش بی تاب بود و دیده برهم نهاده و سرش از بی حالی آویخته و سفید گلویش پیدا بود. ابا عبد الله (علیه السلام) هنوز سخنش تمام نشده بود عمر سعد رو به حرمله (لعنه الله علیه) کرد و گفت چرا پاسخ حسین را نمی دهی که:
«فرماه حرملة بن كاهل الأسدي بسهم فذبحه من الأذن إلى الأذن في حجر الحسين فتلقى الحسين دمه حتى إمتلأت ثم رمى به إلى السماء».
حرمله ابن کاهل اسدی تیری رها نمود که گوش تا گوش گلوی علی اصغر را در سینه حسین برید امام دست خود را از خون گلوی علی اصغر پر کرد و به سمت آسمان پاشید.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «حتی یک قطره ار آن خون به زمین برنگشت».
امام حسین (علیه السلام) در آن زمان فرمود:
«اللهم أحكم بيننا وبين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا».
«خدایا تو حکم نما بین ما و مردمی که ما را دعوت نمودند تا ما را یاری کنند و اکنون ما را می کشند».
در همان حال که خون حضرت علی اصغر علیه السلام را به سوی آسمان می پاشید صدایی از عالم غیب شنید که می گفت:
«دعه يا حسين فإن له مرضعا في الجنة»(3).
یا حسین علیه السلام! به ما واگذار علی اصغر علیه السلام را که دایه اش در بهشت منتظر است.
حضرت فرمود:
«هون عليٌ ما نزل بي أنه بعين الله تعالى»
«این مصیبت نبز بر من أسان است زیرا خدای تعالی آنرا می بیند»
«اللهم لا يكون أهون عليك من فصيل ناقة صالح إلهي إن كنت حبست عنٌا النصر فأجعله لما خير منه وأنتقم لنا من الظالمين.»(4).
«خداوندا ! اگر نصر و پیروزی در دنیا را از ما گرفته ای ، در عوض بهتر ار آن را در آخرت نصیب ما بگردان و انتقام ما را از این مردم ستمگر بگیر که این کودک من کمتر از بچه ناقه ی صالح پیغمبر نیست.»
«وإجعل ما حل لنا في العاجل ذخيرة في الآجل»(5)
«و این مصیبت را که در دنیا بر ما وارد أمد ذخیره ی آخرت ما قرار بده»
در این هنگام حضرت از اسب فرود آمد و با نوک شمشیر خود قبر کوچکی حفر کردند پس از نماز در حالیکه بدنش را خونمالی کرده بودند دفن نمود.(6)
علل مقتل : در باب شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
اول : در بیان بردن علی اصغر علیه السلام به میدان تا سیرآب شود:
از آنجا که در روایات و اخبار متعدد آمده است حضرت سید الشهداء می دانستند چه اتفاق هایی در کربلا خواهد افتاد ، زیرا حجت خدا و امام معصوم می باشد و می دانستند که آن قوم لعین آبی به حضرت علی اصغر علیه السلام نمی دهند.
و لیکن شاید این طور باشد برای اتمام حجت با آن ظالمان بوده است تا مردمان بدانند دنیا طلبان برای رسیدن به اهداف خود حتی کودکی شیرخواره که مظهر معصومیت و بی گناهی است قربانی می کنند.
حال آنان چگونه می توانند فردای روز در مقابل دادگاه حق کلامی گویند.
و آنکه حضرت سید الشهداء علیه السلام علی اصغر علیه السلام را به میدان می برد زیرا خواست خداوند بر آن است چنان که در روایتی که ما قبل در همین کتاب نقل کرده ایم که حضرت حق می فرماید: من تو را کشته می خواهم و آن چنان که همه یاران سید الشهداء علیه السلام به درجهء رفیع شهادت رسیدند و با آنکه حضرت علی اصغر علیه السلام فقط شش ماه دارد لکن ایشان هم فدای امام و پدر خود می باشد.
و در بعضی از کتب مقتل آمده است آن زمان که حضرت صدای بلند نمود برای نصرت خواهی گویند که حضرت علی اصغر خود را از گاه واره بیرون انداخته.
و دیگر همان طور که خداوند بعضی اسباب را قرار می دهد تا به آن سبب بندگان در رحمت واسعه اش قرار گیرند و آن را دست آویز برای نجات خود از بهر معاصی قرار دهند.
مثلا: همان طور که خداوند سیما قبر جناب سید الشهداء علیه السلام را قرار داده که با دیدن آن باعث رقت قلب و کسب درجات الهی شود با شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام با خبر شدن محبین و شیعیان از نحوه شهادت باعث جوشش و خروش دل ها به ترحم و رقت آمده و اشک ها از دیده ها مثل سیلاب جاری شده حتی آن اشخاصی که دل های آنان مانند آهن فولاد سنگ بوده باشد و چه طور همچنین نباشد که اگر اهل الله و عباد الله المخلصین این مصائب را به کوه ها بخوانند کوه ها گداخته و آب خواهند شد و اگر به دریاها خوانده شود دریاها شعله ور می گردد و خشک خواهد شد خصوصا مصیبت و کیفیت شهادت این طفل مظلوم پس به سبب مصیبت این طفل مظلوم و کیفیت شهادت آن درجات معیت مصائب آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم به نهایت فوق النهایات و غایته و فوق الغایات رسیدن شک و شبهه نخواهند ماند پس بملاحظه این اسناد خواهید دانست که مقصود وغرض که رسانیدن خلاق عالمیان حق تعالی است تا محبان وشیعیان به سعادت اخرویه و نجات گناهکاران است از آتش جهنم حاصل خواهد شد.
دوم : چرا امام حسین علیه السلام خون حضرت علی اصغر علیه السلام را به آسمان پاشید و چرا خون به زمین برنگشت؟
شاید سر مسئله این باشد که خون آن مظلوم نفیس ترین و محکم ترین سند مظلومیت امام حسین علیه السلام بود و لذا می بایستی در بهترین جایی آنرا نگهداری کند و به امانت بسپارد تا روز قیامت بتواند از آن استفاده کند و زمین و زمینیان قابلیت امانتداری چنین امانتی را نداشته لذا آنرا به آسمان فرستاد و آسمانیان نیز با قبول آن تاج افتخار بر سر گذاشتند.
و دیگر آنکه حضرت سید الشهداء علیه السلام در راه خدا بسیار قربانی داده ولی با هدیه دادن خون آخرین سرباز خود خون گلوی شیرخواره و نهایت صبر در امر خداوندی (خداونی) و پر ارزش ترین و دل سوزترین توشه خود را تسلیم حضرت حق جل جلاله نمودند.
سوم : چرا امام حسین علیه السلام بر هیج یک از شهدا غیر از حضرت علی اصغر علیه السلام نماز نخواند:
در واقع کربلا با آنکه شهدای دیگر بالغ بودن به خاطر نبود وقت نمی شد در آن محلکه بر آنان نماز خواند ولی می بینیم حضرت امام علیه السلام بر علی اصغر علیه السلام نماز می خواند شاید سر آن این طور باشد که اولا با این عمل مشخصه ای باشد تا همگان بدانند در راه دوست حتی از عزیزترین های خود گذشته و این قربانی که سخت ترین امتحان های الهی بود از آن پیروز گردیده. و به نگاهی دیگر مقام و درجهء رفیع آن طفل صغیر بی گناه در محضر آن خالق یکتا و در اینجا حضرت امام علیه السلام با خواندن نماز که جامع و متضمن جمیع انواع حمد ثنا و جمیع اقسام شکر است نظر بر آنکه آن معراج هر مومن است خصوصا نماز آن امام معصوم که حقیقت لبالب روح ارواح نمازها است در آن زمان به شکر حمد الهی پرداخت.
چهارم : چرا حضرت امام حسین علیه السلام تنها بدن علی اصغر را دفن کرد و بدن هیچ یک دیگر از شهداء را دفن نفرمود؟
"احتمالا یکی از چند مسئله زیر بوده"
1 ـ از آنجا که حضرت علی اصغر علیه السلام آخرین شهید در زمان زنده بودن سید الشهداء علیه السلام بود و پس از او دیگر کسی نبود که شهید شود لذا در مورد دیگران این موقعیت و این فرصت نبود.
2 ـ و دیگر آنکه اگر حضرت امام حسین علیه السلام بدن آن مظلوم را دفن نمی کرد کفار بنی امیه لعنه الله علیهم سر او را مثل سایر سرها از بدن جدا نموده وبه نیزه می زدند این بدعه و ظلالت جاری می شد در تمامی دولت بنی امیه به این معنی هر وقتی که بنی امیه و اتباع ایشان شیعیان و محبان آل رسول را می کشتند سر ایشان را می بریدند پس همچنین اطفال و بچه های آن هر چند شیرخواره بودند می کشتند و سرهای آنان از بدن جدا می کردند و بعضی از اوقات سرها را به نیزه ها می زدند.
3 ــ و سر دیگر اینست که از کفار مضایقه از سر بریدن آن طفل نمی کردند و این سبب می شد به تعجیل و فوریه نزول عذاب به جمیع اهل زمین.
4 ــ و سر دیگر آن که بدن نازک آن طفل دفن نمی شد از حرارت آفتاب و سم های اسب های بنی امیه مقطع الأعضا و متلاشی الأجزاء شده اثری از آن باقی نمی ماند.
5 ــ و سر دیگر امام حسین علیه السلام نخواست هنگام عبور اسراء از قتلگاه با دیدن بدن او بیش آنکه داغ دیده هستند دلشان بسوزد و این مصیبت آنقدر جانگداز و سوزنده بود که با دیدن آن هلاک می شدند.
(1) وقائعی که در کربلا گذشت - مقتل عزیز زهراء حسین - تألیف: شیخ سعید رسولی - صفحه 339- 333
(2) مبکي اليعون و كنز الغرائب ص 251
(3) "تذکرة الخواص سبط ابن جوزي ص144"
(4) ابن نما ص 66 و خوارزمي ج 2 ص 32 و مقاتل الطالبیین
(5) تظلم الزهراء ص 122 و مقرم ص 229
(6) مقرم 241/مقتل خوارزمی ج2 ص 132/احتجاج طبرسی ص 163
http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram7aliasgar.htm
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب و روز هفتم محرم و حضرت علياصغر (س)
شب هفتم ماه محرم منسوب به طفل شش ماهه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیهالسّلام)، حضرت علی اصغر میباشد. حضرت علی اصغر (علیهالسّلام) فرزند کوچک امام حسین (علیهالسّلام) و حضرت رباب دختر امرءالقیس است که با تیر سه شعبه حرمله بن کاهل اسدی ملعون به شهادت رسید. مصیبت علی اصغر (علیهالسّلام) برای امام حسین (علیهالسّلام) جانفرسا بود، چنان که گریست و به خداوند عرض کرد: خدایا خودت میان ما و این قوم داوری کن. آنان ما را فرا خواندند تا یاری کنند، ولی برای کشتن ما کمر بستهاند.[۱] [۲] [۳] [۴] در این لحظه ندایی از آسمان رسید که: ای حسین (علیهالسّلام) در اندیشه اصغر (علیهالسّلام) مباش، هم اکنون دایهای در بهشت برای شیر دادن به او آماده است.[۵] حسین (علیهالسّلام) بهترین الگوی پایداری و رضایت است. او پس از تحمل شهادت همه یاران و جوانانش، کودک شیرخوار خود را به میدان آورد. هنگامی که علی اصغر نیز فدا شد، بر قضای الهی گردن نهاد و خطاب به خداوند گفت: ای خدا! چون تو این صحنهها را میبینی تحمل این مصیبتها بر من آسان میشود.[۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] . در مقاتل نقل است که هنگامی که همه یاران و اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) به شهادت رسیدند و کسی نماند جز علی زین العابدین (علیهالسّلام) و پسر دیگر به نام عبداللّه که شیرخوار بود؛ ندای غریبانه امام بلند شد: «هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله هل من موحّد یخاف اللّه فینا هل من مغیث یرجوا اللّه باغاثتنا هل من معین یرجو ما عند اللّه فی اغاثتنا؛ آیا کسی هست که دشمن را از حرم پیغمبر براند و دور کند؟ آیا خداپرستی هست که از خدا بترسد و ما را اعانت کند؟ آیا فریادرسی هست که برای ثواب ما را یاری کند؟»[۱۳] [۱۴][۱۵][۱۶][۱۷][۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] . دربارهٔ چگونگی شهادت طفل شیرخوار، از جمعبندی آنچه در منابع آمده است، میتوان دو قول را به دست آورد: یکی بیانگر آن است که طفل شیرخوار، در هنگامی که بر در خیمهها در دامن امام بود، به شهادت رسید. اکثر مقتلنویسان و مورخان، با تفاوتهایی، این قول را مطرح کردهاند.[۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] . قول دوم آن است که آن طفل در میدان جنگ، بر روی دست امام، توسط دشمن هدف تیر قرار گرفت و به شهادت رسید.[۲۹] وقتی که ندای «هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله» به گوش بانوان حرم رسید، صدای گریه و شیون آنها بلند شد، امام کنار خیمه آمد و به حضرت زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: «ناوِلُونی عَلیّاً اِبْنی الطِّفْلَ حَتّی اُوَدِّعَهُ؛ پسر طفلم علی را به من دهید تا برای آخرین بار او را ببینم و با او وداع کنم.» هنگامی که امام (علیهالسّلام) علی اصغر را در بغل داشت، خواست که او را ببوسد که حرمله ملعون تیری افکند و بر گلوی کودک نشست و کودک را در آغوش پدر به شهادت رساند.[۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] [۳۵] [۳۶] . در این باره سید حیدر حلی گوید: «و منعطفا اهوی لتقبیل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا؛ امام حسین (علیهالسّلام) برای بوسیدن کودک شیرخوار خود خم شد، اما تیر قبل از امام بر گلوگاه او بوسه داد.» امام آن کودک را به زینب (علیهاالسّلام) داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زیر گلوی کودک گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هون ما نزل بی انه بعین الله تعالی؛ چون خداوند این منظره را میبیند، آنچه از این مصیبت بر من وارد شد برایم آسان است.»[۳۷] [۳۸] [۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲] . پس حسین (علیهالسّلام) خون او را گرفت و جمع کرد و به آسمان پرتاب کرد و قطرهای از آن بر زمین نریخت. امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: اگر قطرهای از آن خون بر زمین میریخت، عذاب نازل میشد.[۴۳] [۴۴] [۴۵] . و در برخی منابع آمده: «امام حسین (علیهالسّلام) از اسب پیاده شد و در کنار خیمه یا پشت خیمه با غلاف شمشیرش قبری کند، و کودکش را به خونش رنگین نموده و دفن کرد».[۴۶] روایت دیگر درباره نحوه شهادت علی اصغر (علیهالسّلام) این است که آن طفل نازنین در میدان جنگ و بر روی دستان مبارک سیدالشهداء (علیهالسّلام) به شهادت رسیده است، نه در کنار خیمهگاه؛ برخی منابع تاریخی چنین گزارش کردهاند که: هنگام وداع امام با خانواده، ام کلثوم از امام حسین (علیهالسّلام) در خواست کرد که اگر ممکن است برای علی اصغر (علیهالسّلام) شربتی آب طلب کند. امام کودک شش ماهه را به آغوش کشیده و به سوی لشکر کوفه آورد و فرمود: «یا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ اَخی وَ اَوْلادی وَ اَنْصاری، وَ ما بَقِیَ غَیْرِ هذَا الطِّفْل وَ هُوَ یَتَلَظّی عَطَشاً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اَتاهُ اِلَیْکُمْ فَاسْقُوُهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ؛ ای مردم! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشتید و به غیر از این کودک کسی نمانده است. او از تشنگی میسوزد در حالی که هیچ گناهی ندارد. او را با جرعهای آب سیراب سازید.»[۴۷] [۴۸] . و در عبارتی دیگر فرمود: «اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْل؛ اگر به من رحم نمیکنید به این کودک بیگناه رحم کنید.»[۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] . در همان لحظه که امام مشغول صحبت بود، به دستور عمر سعد، حرملة بن کاهل اسدی با تیری گلوی علی اصغر را نشانه گرفت و گوش تا گوش گلوی آن کودک را شکافت. امام کف دست خود را از خون علی پر کرد و به سوی آسمان انداخت و فرمود: «اَللّهمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ عَلی هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَاِنَّهُمْ نَذَرُوا اَنْ لایَتْرُکُوا اَحَداً مِنْ ذُریَّةِ نَبیِّکَ؛ خدایا تو را شاهد میگیرم که این مردم قصد کردهاند از فرزندان پیامبرت حتی یک نفر را هم زنده نگذارند.» مصیبت چنان سوزناک بود که امام با چشمانی اشکبار به پیشگاه خداوند عرضه داشت: «اَللّهُمَّ احْکُم بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمٍ دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا؛ خدایا بین ما و مردمی که ما را دعوت کردهاند تا یاریمان کنند، امّا ما را میکشند، خودت داوری کن! »[۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷] . امام حسین پس از هدف قرار گرفتن علی اصغر، دست را زیر گلوی او گرفت و چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید؛ امام باقر (علیهالسلام) فرمود: قطرهای از این خون به زمین ریخته نشد.
علی اصغر را باب الحوائج میخوانند، زیرا گرچه شیرخوار بود، ولی مقامش نزد خدا والا است.[۶۶] . امام زمان (علیهالسّلام) در زیارت ناحیه مقدسه میفرماید: «اَلسَّلامُ عَلی عَبْدِاللّه ِ بْنِ الْحُسَینِ (علیهالسّلام) اَلطِّفْلِ الرَّضیعِ اَلْمَرْمِیِّ الصَّریعِ اَلْمُتَشَحَّطِ دَمَاً، اَلْمُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ، اَلْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ فی حِجْرِ اَبیهِ، لَعَنَ اللّه ُ رامِیَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ کاهِلِ الْاَسَدِیَّ؛ سلام بر عبدالله بن حسین (علیهالسلام، همان کودک شیرخوارهای که هدف تیر ستم قرار گرفت و به خونش آغشته گردید و خون او به سوی آسمان صعود کرد و در آغوش پدر با تیر مذبوح گردید. خداوند قاتلش حرملة بن کاهل اسدی را لعنت کند.»[۶۷] [۶۸] [۶۹] [۷۰] . در زیارتنامه امام حسین درباره علی اصغر (علیهالسلام) چنین میخوانیم: «صَلّی الله عَلَیک وَ عَلَیهِمْ وَ عَلی وَلَدِک عَلی الاصْغَرِ الّذی فُجِعْتَ بِهِ؛ درود خدا بر تو و بر ایشان ( شهیدان) و بر فرزندت علی اصغر که داغدار او شدی.»[۷۱]
روضه شب هفتم ـ علياصغر (س) ؛ داغي بر دل اهلبيت
مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را ميخوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است ؛ ولي به واقع پير عشق است.
حوريان محو رخ مهپارهات *** كعبهي خيل ملك گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرين *** رشتهي قنداقهات حبلالمتين
زينت آغوش و دامان رباب *** آينهگردان رويت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو *** بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موي تو نجات *** تشنهي لبهاي تو آب حيات
كودكي ، اما به معنا پير عشق *** روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق
تلخترين لحظات تاريخ نزديك ميشد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين علیه السلام به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين علیه السلام و امام سجاد علیه السلام كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين علیه السلام به دست بگيرد.
امام علیه السلام چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟» يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».
صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمهها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام روي به خيمهها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند ؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسين» ــ كه به علي اصغر معروف بود ــ را شنيد كه از شدت تشنگي ميگريست.
علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمهها بود تا وي را سيراب كنند ، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.
امام علیه السلام قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت ؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نميكنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...
اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنيا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جاي آنکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را به مشتی آب میهمان کنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام علیه السلام به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود اي پدر *** پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
شد گلويم روي دستت ذبح ، ميداني چرا؟ *** پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
امام علیه السلام دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله ـ تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را ميبيند»... در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام علیه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام روي به آسمان كرد و اینگونه نیایش نمود: «خدايا! سوي تو شكايت ميكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم ميكنند»...
اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت *** ياراي سخن با من دلتنگ نداشت
يا رب! تو گواه باش، ششماههي من *** شد كشتهي ظلم و با كسي جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند ؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد...
به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر علیه السلام از سختترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» ميگويد امام باقر علیه السلام به من فرمود: «ما از شما بنياسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.
همچنين آوردهاند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد علیه السلام رساندند آن حضرت سوال كرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». اين نمونهها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت علیه السلام مانده است...
و اين داغ بر دل ما نيز هست ؛ و بر دل انسانيت نيز ؛ تا زماني كه مهدي آلمحمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند...
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أي منقلب ینقلبون.
………
منابع اصلي:
1. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .
2. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
3. شيخ عباس قمي ؛ سفينة البحار ؛ مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1418 ق. ؛ ج 1 .
متن روضه شب و روز هفتم محرم ـ حضرت علياصغر (س) - مقتل حضرت علی اصغر (علیه السّلام) | آستان قدس حسینی- ویژه نامه شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام - حضرت علی اصغر علیه السلام - ويکی شيعه - روضه مکتوب شب هفتم محرم - ویژه نامه شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام - اشعار روز هفتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) - روضه شب هفتم محرم ــ علی اصغر(س) ؛ داغی بر دل اهلبيت - نام تو را همین که صدا میزند رباب/ آتش به جان کرب و بلا میزند ... - وقايع روز هفتم ماه محرم - شبکه الکوثر - عطش در کربلا - سایت مذهبی عصر شیعه - روضه های دهه اول محرم تا اربعین - مؤسسه فرهنگی هدایت - روایت شهادت تک تک یاران امام حسین در دشت کربلا
بستن آب به روی سپاه امام حسین(ع) - آوا - آنچه در روز هفتم محرم بر «امام حسین(ع)» گذشت - بستن آب در کربلا - روز هفتم محرم به امام حسین و یارانش چه گذشت؟ - وقایع روز هفتم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری - چه کسی فرماندهی بستن آب روی اهل بیت امام حسین (ع) را بر ...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب وروزهفتم محرم بیاد علی اصغرعلیه السلام
مقدمه: روز هفتم ماه محرم روزی است كه لشكر عمر سعد آب را بر روی اهل بیت بستند مرحوم شیخ مفید(ره) نقل فرموده عبیدالله نامه ای به ابن سعد نوشت میان حسین واصحاب او ومیان آب فرات حائل شو وكار رابر ایشان سخت بگیر ونگذار كه یك قطره اب بچشند همینكه نامه رسید عمر سعد عمربن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه موكل كرد مبادا حضرت واصحابش آب بیاشامند
روضه:
از آب هم مضایقه كردند كوفیان - خوش داشتند حرمت میهمان كربلا را
بودند دیوو دد همه سیراب ومی مكید - خاتم زقحط آب سلیمان كربلا
زان تشنگان به عیوق می رسد - هنوز فریاد العطش زبیابان كربلا
به آواز بلند صدا می زدند ای حسین آیا این آب را می بینی كه صاف وزلال است به خدا قسم قطره ای از آن نخواهی چشید تابا لب تشنه جان دهی. امام اورا نفرین كردند: اللهم اقتله عطشانا ولا تغفر له. راوی می گویدبعد از واقعه كربلا در بیماری آن شخص عیادتش رفتم دیدم آنقدر آب می خورد كه شكمش پرمی شد ولی هچنان فریا د میز د تشنه ام وبا همین مریضی از دنیا رفت
خدا می داند چقدر تشنگی در حرم اثر گذاشته بود
روز عاشورا آب را در شیشه های بلوری می كردند صدا می زدند حسین می بینی این آب خوشگوار فرات را قطره ای از آن به تو نخواهیم داد. چندر وز محاصره بی آبی در ان هوای گرم طبعا بچه ها تشنه تر می شوند سكینه می گوید عصر تاسوعا آمدم كنار خیمه عمه ام زینب از تشنگی شكایت كنم متوجه شدم برادر خردسالم را بغل گرفته گاهی بر می خیزد وگاه می نشیند می گوید: صبرا صبرا یابن اخی. یعنی صبركن آرام بگیر پسر برادرم ولی عمه ام جواب خودش را داد، وكیف تصبر وانت علی هذه حالت المشئومه. یعنی چگونه می توانی آرام بگیری وحال آنكه به چنین حالت غم انگیزی هستی تا این را شنیدم گریه كردم عمه ام صدای مرا شنید فرمود سكینه جان تو هستی گفتم بلی آمدم از تشنگی خودم شكایت كنم وضع برادر خردسالم مرا از تشنگی فراموشم داد
مرسوم است که شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (س) می روند و روضه آن طفل شهید را میخوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است ؛ ولی به واقع پیر عشق است.
حوریان محو رخ مه پاره ات – کعبه ی خیل ملک گهواره ات
گردش چشمان تو عشق آفرین - رشتهی قنداقه ات حبلالمتین
زینت آغوش و دامان رباب - آینهگردان رویت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو - بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات - تشنهی لبهای تو آب حیات
کودکی ، اما به معنا پیر عشق - روی دستان پدر ، تفسیرِ عشق
تلخترین لحظات تاریخ نزدیک میشد؛ تمامی یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین علیه السلام و امام سجاد علیه السلام که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین علیه السلام به دست بگیرد.
امام علیه السلام چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».
صدای این کمک خواهی امام که به خیمهها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام روی به خیمهها کرد، شاید که زنان با دیدن او اندکی آرام گیرند ؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماهه اش «عبدالله بن الحسین» ــ که به علی اصغر معروف بود ــ را شنید که از شدت تشنگی میگریست.
علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام علیه السلام قنداقه علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت ؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم نمایید ... » ...
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنی اسد (که گفته شده است «حرملة بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام علیه السلام به خون رنگین شد... سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر - پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
شد گلویم روی دستت ذبح ، میدانی چرا؟ - پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
امام علیه السلام دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله ـ تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خدای آن را میبیند»... در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام علیه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاری شد. امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت میکنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم میکنند»...
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت - یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، ششماههی من - شد کشتهی ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند ؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه کوچک را دفن کرد...
به روایت منابع تاریخی، شهادت علی اصغر علیه السلام از سختترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشیر اسدی» میگوید امام باقر علیه السلام به من فرمود: «ما از شما بنیاسد خونی طلب داریم!» و سپس داستان ذبح شدن علی اصغر را بر من خواند.
همچنین آوردهاند که پس از قیام «مختار بن ابی عبیده ثقفی» هنگامی که خبر انتقام از قاتلان کربلا را به امام سجاد علیه السلام رساندند آن حضرت سوال کرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». این نمونهها، نشان دهنده آن است که این داغ چگونه بر دل اهل بیت علیه السلام مانده است...
و این داغ بر دل ما نیز هست ؛ و بر دل انسانیت نیز ؛ تا زمانی که مهدی آلمحمد (عج) قیام کند و انتقام از ظالمان بستاند... (منابع : شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم - سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف - شیخ عباس قمی ؛ سفینة البحار)...
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
روضه شب وروزهفتم محرم بستن آب بروی اهلبیت
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
ای آب تو بی ادب نبودی - تو خود مگر از عرب نبودی
رسم عرب است و كیش تازی - در بادیه میهمان نوازی
این رسم تو در میان نهادی - خود آب به میهمان ندادی
چندان همه رنج راه بردند - در بادیه تشنه كام مردند
آنها همه تشنه رفته در خواب - و ز حله به كوفه می رود آب
از كرده نگشته ای پشیمان - ای سخت كمان سست پیمان
مهان تو تشنه كام و بی آب - این بود وفای عهد احباب
گر داوری از عطش بمیرد - هرگز كفی از تو برنگیرد
لب تشنه به خاك و خون نشستن - بهتر كه ز سفله آب جستن
(داوری وصال)
هفتم محرم از طرف ابن زیاد به عمر بن سعد ماموریت داده شد كه بایستى حسین از من اطاعت كند و الا میان او و آب مانع شو. من آب را بر یهود و نصارا حلال كردم و بر حسین و اهل او حرام نمودم . عمربن سعد طبق دستور ابن زیاد، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب مامور كرد كه نگذارند امام حسین و كسانش از آب استفاده نمایند. در این روز عبیدالله بن زیاد نامه اى به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد. عمر بن سعد نیز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام صورت گرفت . در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى كه از قبیله بجیله بود فریاد برداشت كه : اى حسین ! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید. به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى .امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده .حمید بن مسلم مى گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفت و گو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست ، دیدم كه عبدالله بن حصین آن قدر آب مى آشامید تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد و باز فریاد مى زد: العطش باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سیراب نمى شد. و چنین بود تا جان داد. سپاهیان عمر بن سعد از روز هفتم با شدت تمام از آب فرات مراقبت مى كردند و مانع دسترسى یاران امام حسین علیه السلام به آن شدند. ولیكن على رغم تلاش پى گیر آنان ، یاران امام حسین علیه السلام تا شب عاشورا از تاریكى شب استفاده كرده و خود را به رود فرات رسانده و آب خیمه ها را تامین مى كردند.
از جمله عباس علیه السلام در این كار پیش قدم بود.
ابوالفضل العباس علیه السلام در غیرت و وفادارى، ضرب المثل دوست و دشمن است ، هرگاه صداى ضجه كودكان تشنه لب را مى شنید. از خود بى خود مى گردید و دل به دریا مى زد. آن دلاور هاشمى، در شب همان روزى كه آب را بر روى آنان بسته بودند، به همراه پنجاه نفر از یاران امام حسین علیه السلام وارد شریعه فرات شد و به اندازه لازم ، براى خیمه گاه آب آوردند.
در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین ازدی" ـ كه از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند كه قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیهالسلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود، قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شكمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاكت رسید.
أو تشتكی العطش الفواطم عنده - و بصدر صعدته الفرات المفعم
و لو استقی نهر المجرة لارتقی - و طویل ذابله الیها سلم
و لو سد ذوالقرنین دون وروده - نسفته همته بما هو أعظم
فی كفه الیسری السقاء یقله - و بكفه الیمنی الحسام المخذم
مثل السحابة للفواطم صوبه - فیصیب حاصبه العدو فیرجم
(غروی نجفی)
هفتم محرم است
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی - السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی
هفتم محرم است * روزاندوه وغم است - بسته شد آب روان * روزحزن وماتم است
العطش دركربلا * شدبلندازخیمه ها - چون شده قحطی آب * ناله اندرسما
بسته شدراه فرات * برعزیز مصطفی - آب راممنوع كرد * ابن سعدبی حیا
بین دوآب روان * گشته است قحطی آب - گشته دشت كربلا * ازعطش همچون سراب
شدموكل برفرات * عده ای ازشامیان - برحسین واهلبیت * بسته شدآب روان
نامه های بی شمار * برحسین ازكوفیان - كرددعوت تاحسین * شدبرآنها میهمان
شدچوسبط مصطفی * وارد آن سرزمین - لیكن ازآن كوفیان * نقض پیمان راببین
احترام میهمان * هست فرمان رسول - لیك براین میهمان * شدازآن فرمان عدول
كس ندیده درجهان * میهمانی تشنه لب - لیك شداین میهمان * تشنه لب یاللعجب
كوفیان برمیهمان * تیغ تیزافراختند - میهمانان تشنه لب * كربلاجان باختند
اكبرواصغرببین * شدلب تشنه شهید - دركنارنهرآب * وای ازاین ظلم یزید
روزعاشوراحسین * درمیان قتلگاه - گفت مردم تشنه ام * بافغان وسوزوآه
پاسخی نشنیدجز * دشنه شمرپلید - تشنه لب ای باقری * شدحسین ماشهید
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی - السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی
یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین
یاحسین یاثارالله - یاحسین یاثارالله - یاحسین یاثارالله - یاحسین یاثارالله
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله - حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
هفتم ماه محرم شمردون بی حیا
السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا - السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا
هفتم ماه محرم شمردون بی حیا - باپیامی ازیزید آمدبدشت كربلا
آب رابرگبرونصرانی نمودم من حلال - لیك آن ممنوع میگردد به آل مصطفی
یابن سعداین نامه بنمایدبتوحجت تمام - تابگیری ازحسین ویاورانش انتقام
همچنانكه تشنه لب شدكشته عثمان آن زمان - كشته گردداین زمان لب تشنه یاران امام
آب شدمهریه زهرابامركردگار - درزمان ازدواجش باشهِ دلدل سوار
لیك فرزندان اوگشتندممنوع ازفرات - شدبه فرزندان زهراظلم اینسان آشكار
بین دوآب روان اینك شده قحطی آب - دركنارعلقمه ازتشنگی دلها كباب
العطش گویان سكینه با تمام كودكان - شدزفرط تشنگی دشت بلاهمچون سراب
رفت عباس آورد آب ازكنارعلقمه - واردآب روان شدشیرحق بی واهمه
آب ناخورده روان شداوبسوی خیمه گاه - اوفتاداندرمیان قوم عدوان همهمه
لیك شدآندم شهید آن تشنه لب دربین راه - دستهایش شدجدا باحمله های آن سپاه
فرق اوبشكافته با یك عمودآهنین - شدحسین آندم به قتلش درفغان وسوزو وآه
تشنه لب شدكشته آخراكبرتازه جوان - شیرخواره تشنه لب شدكشته آب روان
اوبروی دست بابا درفغان وسوزوآه - حرمله تیرسه شعبه زدبه حلقش ناگهان
باقری شد شاه دین آخرلبِ تشنه شهید - وه چه ظلم ازمیزبانان گشت با امریزید
با لب تشنه حسین اندرمیان قتلگاه - بهرقتلش گشته عازم شمرملعون پلید
السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا - السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا
یاحسین و یاحسین یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین یاحسین و یاحسین
هفتم ماه محرم
هفتم ماهِ محرم - كربلاشد وادی غم
شمردون آمده، زان رو - كربلاشد دشت ماتم
چون شمر بد اختر بایك سپاه آمد - با نامه ای خونبار آن روسیاه آمد
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتم ماهِ محرم - بستنِ آبِ فرات است
به روی حسینِ مظلوم - كه سفینة النّجاة است
چونكه یزید دون كرده است منع آب - با آنكه حیوانات گردند از آن سیراب
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرم - كربلا قحطی آب است
درحرم آب نباشد - تشنه لب طفلِ رباب است
عمروبن حجّا ج و پانصد سوارِ او - آبِ روان بستن شد افتخارِ او
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرم - العطش ذكرِ لبان است
چون شده قحطی آب و - ناله ها برآسمان است
اهلِ حرم نالان چون آب شد كمیاب - اصغربه گهواره گرید برای آب
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرم - تشنه لب اصغرِ بی شیر
همه اطفالِ حسینی - زعطش درغم و دلگیر
اندر تلظّی شد اصغر زبی آبی - ای باقری اصغر نالان زبی تابی
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
ممنوعيت استفاده از نهر فرات براي كاروان امام حسين(ع) به دستور عمر بن سعد (7محرم61ق)
پس از آن كه عبيداللَّه بن زياد، لشكريان فراواني براي نبرد با اباعبداللَّه الحسين (ع) به كربلا گسيل داشت و آن حضرت را كاملاً در محاصرهي لشكريان خود قرار داد، نامهاي به عمر بن سعد فرمانده سپاه كربلا نوشت و به او دستور داد: به محض رسيدن نامه، از حسين براي يزيد بيعت بگيرد و چنانچه اين پيشنهاد را پذيرفت، بعد تصميم خود را خواهيم گرفت. در نامهي ديگري كه به عمر بن سعد نوشت تأكيد كرد؛ ميان حسين و آب فرات را فاصله بياندازيد و اجازه ندهيد وي از آن آب استفاده كند، همانطوري كه آنها عثمان بن عفان را ازآب منع نمودند. ابنسعد بلافاصله عمروبن حجاج زبيدي را با پانصد سوار، مأموريت داد تا مانع استفادهي امام حسين(ع) و يارانش از آب فرات گردند. اين واقعهي ناجوانمردانه، سه روز پيش از شهادت امام حسين(ع) بود. البته حضرت اباالفضل العباس(ع) از سياهي شب استفاده ميكرد و براي خيمهها آب ميآورد و حضرت علي اكبر با پنجاه نفردر شب عاشورا براي خميهها آب كافي آوردند. وليكن از بامداد تا شامگاه روز عاشورا هيچگونه آبي براي امام حسين(ع) و ياران و كودكانش مهيّا نشد و آنان در شدت گرما و عطش، متحمّل مصائب اين روز عظيم شدند.
http://hedayat.blogfa.com/post/7181
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
ادامه مطلب را ببينيد
آب روان را بر آن تشنگان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند - برآلِ پیغمبر آبِ روان بستند
ای كوفیان نبود این رسم مهمانی - آبِ روان را بر مهمان ببندانی
بر میهمان گردی تو دشمن جانی - بر میهمان امروز آب روان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند - برآل پیغمبر آبِ روان بستند
آبی كه باشد آن مهریه یِ زهرا - بستند بفرزندش آن فرقه یِ اعدا
لب تشنه كشتندش اندر لبِ دریا - آب روان را بر آن میهمان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند - برآل پیغمبر آبِ روان بستند
درروزعاشورا اولادِ پیغمبر - دركربلا عطشان از اكبر و اصغر
با حالتی اندوه ، عباس نام آور - چون راه شط برآن شیرژیان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند - برآلِ پیغمبر آب روان بستند
با كام خشكیده آن اصغربی شیر - بابا زِ بهرِ او گردیده بس دلگیر
بردش سوی میدان شاید كه گردد سیر - تیرسه پردادند آب روان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند - برآلِ پیغمبر آب روان بستند
ای باقری بنگراین رسمِ مهمانی - كه طفلِ بی شیری گردیده قربانی
یك جرعه آبی شد با قیمت جانی - جانی گرفتند وآب روان بستند
آب روان را بر آن تشنگان بستند - برآل پیغمبر آب روان بستند
ازسروده های حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه اشعارباقری
سقای تشنه لبان قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام
راهها بستند و آنگه آب را
ماهِ خون ماهِ محرم آمده - ماهِ اشك و آه و ماتم آمده
باز از نو روزِ عاشورا شده - دل پريشان حضرتِ زهرا شده
باز شد تجديدِ حزن و اشك و آه - باز لعنت بر يزيدِ رو سياه
ماهِ حزنِ آلِ احمد آمده - ماهِ غم بهرِ محمد آمده
گفت صادق اينچنين يابن الشبيب - باش محزون ازبراي آن غريب
شيعيان را آمده ماهِ عزا - برحسين آن يادگار مصطفي
شيعيان را آمده ماهي دگر - درعزايِ زادهِ خير البشر
ماه ماهِ بي وفائيها بود - ماهِ ظلم و بي پناهيهابود
بي وفائي شد دراين مه آشكار - از گروهي بي وفايِ روزگار
بي وفائيها شده ازكوفيان - با حسين بعد از امير مؤمنان
كوفيان كردند دعوت از حسين - ازبرايِ خنجرو تيرو سُنين
كوفيان بس نامه ها بنوشته اند - ريسمانها از خيانت رشته اند
چونكه شد از كوفيانِ بي وفا - نامه ها سويِ عزيزِ مصطفي
شد حسين وياوران سويِ عراق - با زن وفرزند و با زين ويراق
آمد و آمد شهنشاهِ حجاز- طي نمود اين راهِ بس دورو دراز
چون بنزديكِ فرات آن شه رسيد - زين طرف ده صد سوار از ره رسيد
راهها بستند با صدها سوار - عاملانِ آن يزيدِ نابكار
راهِ پيش و پس نبود آنجا دگر - از برايِ زادهِ خير البشر
آخرين منزل زمينِ كربلا - گشت طبقِ وعدهِ قالوا بلي
حال بنگر قصّهِ اين ميهمان - كامده با نامه هايِ كوفيان
كوفيان با او چه كردند از عناد - دستِ بيعت داده با ابن زياد
مُتّحد با شاميانِ رو سياه - برعليهِ آن غريبِ بي پناه
راهها بستند و آنگه آب را - سربريده تشنه لب ميراب را
آب بُد مهريّهِ دختِ نبي - تشنه لب اينك زن و مردو صبي
العطش گويان صغير و هم كبير - جمله از مرد و زن و بُرنا و پير
چون صداي العطش درخيمه ها - شدبلندازشيرخوارو بچه ها
شدروان سقّا سويِ شطِّ فرات - تا رساند خيمه زان آبِ حيات
كف بزيرِ آب برد آن با وفا - تا خورد يك جرعه آبي با صفا
ليك يادي كرد از لب تشنگان- كه بلند است آهشان بر آسمان
آب كف را داد از كف بي درنگ - مشك را بردوش كردو شد به جنگ
بي مها با زد به قلبِ آن سپاه - برگروهِ بي حيايِ دين تباه
اسب را ميتاخت سويِ خيمه ها - تا رساند آب را بر بچه ها
ليك تيري از عدو بر مشك شد - چشمِ سقا پرزخون و اشك شد
با كمينهائي زاعدايِ پليد - تشنه لب شد حضرتِ سقّا شهيد
تشنه كامان همچنان در خيمه ها - تشنه لب ماندند با افغان و آه
درتلظّي اصغر است آن شيرخوار - واز عطش گريان چو ابرِ نو بهار
برد بابش سوي آن ميدانِ تير - تا دهند آبي برآن طفل صغير
حرمله تيرِ سه شعبه دركمان - برگلويِ اصغرآمد ناگهان
جايِ تير از آب سيرابش نمود - اندر آغوشِ پدر خوابش نمود
تشنه لب اكبر به ميدان ميرود - سويِ ميدان او خرامان ميرود
العطش گويان و با قلب كباب - باز گردد سويِ خيمه نزد بابِ
جرعهِ آبي نباشد در خيام - تاخورد آن زادهِ خير الانام
بازميگردد سويِ ميدانِ كين - همرهِ او حضرتِ روح الامين
با لبِ تشنه همي رزمد علي - درفرار از پيشِ او هر پردِلي
عاقبت شد با لبِ عطشان شهيد - نزد جدّش مصطفي شد رو سپيد
سرورِ لب تشنگان در قتلگاه - رو كند با شاميانِ رو سياه
مردمان يك جرعهِ آبم دهيد - محض جدو مادرو بابم دهيد
اين فرات و آب مهرِ مادرم - هست و من ذرّيهِ پيغمبرم
ليك شد پاسخ زشمرِ روسياه - تيغِ تيز و خنجرو حلقومِ شاه
سرورِ لب تشنگان لب تشنه رفت - آب خورد از تيغ تيزو دشنه رفت
عصرِ عاشورا سرِ آن نازنين - شدبريده ازبدن با ظلم وكين
تشنه لب راسش بريدند ازقفا - شدزمين درزلزله از آن جفا
قرصِ خورشيد اندر آن دم خون گرفت - وحش وطير از غم رهِ هامون گرفت
يك صدابينِ زمين و آسمان - شد بلندآمد بگوشِ مردمان
گفت با صوتي بلند و منجلي - قد قتل اينك حسين بن علي
زينب و اهل حرم ازخيمه ها - جمله سركردند آه وناله ها
با صدايِ يا حسين و يا حسين - رو بسويِ قتلگه با شورو شين
برسرو سينه زنان نوحه كنان - خواهران ودختران و كودكان
باقري گويد به صبح وظهرو شام - برلبان تشنه ات ازما سلام
اَلسّلام اي زادهِ زهرا حسين - اَلسّلام اي نور چشم عالمين
اَلسّلام اي شاهِ بي غسل و كفن - اَلسّلام اي كشتهِ دور از وطن
اَلسّلام اي وارث عيسي ونوح - اَلسّلام اي شاهِ با فرّ و شكوه
اَلسّلام اي زادهِ خون خدا - اَلسّلام اي شاهِ مصباح الهُدا
وارث موسي و آدم اَلسّلام - وارث زهرا وخاتم اَلسّلام
اي حسين اي زادهِ خيرُ الاَنام - برتو تا صبح قيامت اَلسّلام
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
اَلسّلام ای تشنه لب یاحسین بن علی - اَلسّلام ای تشنه لب یاحسین بن علی
هفتم محرّم است - روزِاندوه وغم است - بسته شد آب روان - روزحزن وماتم است
العطش دركربلا - شدبلندازخیمه ها - چون شده قحطیِ آب - ناله اندرسما
بسته شدراهِ فرات - برعزیز مصطفی - آب راممنوع كرد - ابن سعدبی حیا
بین دوآب روان - گشته است قحطی آب - گشته دشت كربلا - ازعطش همچون سراب
شدموكّل برفرات - عدّه ای ازشامیان - برحسین واهلبیت - بسته شدآب روان
نامه هایِ بی شمار - برحسین ازكوفیان - كرددعوت تاحسین - شدبرآنها میهمان
شدچوسبط مصطفی - واردِ آن سرزمین - لیكن ازآن كوفیان - نقض پیمان راببین
احترامِ میهمان - هست فرمان رسول - لیك براین میهمان - شدازآن فرمان عدول
كس ندیده درجهان - میهمانی تشنه لب - لیك شداین میهمان - تشنه لب یاللعجب
كوفیان برمیهمان - تیغ تیزافراختند - میهمانان تشنه لب - كربلاجان باختند
اكبرواصغرببین - شدلب تشنه شهید - دركنارنهرآب - وای ازاین ظلم یزید
روزعاشوراحسین - درمیانِ قتلگاه - گفت مردم تشنه ام - بافغان وسوزوآه
پاسخی نشنیدجز - دشنۀ شمرپلید - تشنه لب ای باقری - شدحسین ماشهید
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی - السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی
یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین
هـفـتـم مـاهِ مـحـرّ م آمــده
هـفـتـمِ مـا هِ مـحـرّم آ مــد ه - مـوسم زا ری و مـا تـم آ مـد ه
نا مه ا ی آ مد به بـن سـعــد دغـا - ا ز عـبـیـد ا للهِ پستِ بی حـیـا
ا ند ر آ ن نا مه چـنـین بنوشته بود - پا یه ظلم و جـفـا را هـشته بو د
آ ب ر ا بر بـنـد بر سبط ر سول - تا نـمـا یـد بـیعتِ ما ر ا قـبـول
شد حلال آن آب برهرخاص وعام - لـیک بر سبطِ نبی با شد حرا م
ای حسین بنِ ا مـیرِ ا لمـؤ مـنـیـن - ای تو زمزم ، کو ثر و ما ء معین
با بِ تـو خـود سا قی کـو ثر بود - ما مِ تو خو د شا فع محشر بود
لیک تو لب تشنه از قـحطی یِ آ ب - د ر کنا رشط بود قـلبت کبا ب
آب را بسـتـنـد بـر ر و یت ز کین - آن گر و ه بی حـیا ، قـوم لعـیـن
از عـطـش نا لـد مکر ر زار زار - د ر میا ن خیمه طفل شیرخوار
ا ین ستم را بین زاعـد ای شریر - تیر پیکا ن و گلو ی آ ن صغیر
با قـری بس کن تو شرح مـا جـرا - چونکه نتوانی بیان این قصه را
هفتِ محرم – شد شورو ماتم
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
شمرآمده درکربلا – هفتِ محرم - شدکربلا غرق بلا – اندوه وماتم
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
آب روان درخیمه ها - کمیاب گشته - غمگین برای اهلبیت – اصحاب گشته
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
شمرلعین وارد به دشتِ کربلا شد - چون آمده شمرلعین - غوغا بپا شد
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
چون آمده درکربلا – آن شمرِخونخوار - واردشده در خیمه ها – غمهایِ بسیار
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
چون بسته شد آب روان – شد آب کمیاب - خون شد روان بهرِحرم – ازچشمِ اصحاب
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
اصغرشده ازتشنگی – درشوروغوغا - ازخیمه هایِ شاهِ دین – شد ناله برپا
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
اهل حرم ازتشنگی – دراضطراب است - درخیمه هایِ شاهِ دین – قحطی آب است
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
ای باقری باشد حسین - مظلوم وتنها - ازتشنگی درکربلا – شد ناله برپا
هفتِ محرّم – شد شورو ماتم - درکربلا شد قحطِ آب – ای وای از این غم
سروده شده هفت محرم 1392
روز هـفـتـم نا مه ای آ مد بـد شت کربلا
روز هـفـتـم نا مه ای آ مد بـد شت کربلا - ا ز عُبید ا للّهِ بی د ین سوی بن سعدِ د غا
اندر آن نامه چنین بنوشته بود آن سنگدل - با ید ا ز ا مر و ز بند ی آ ب بر آ لِ عبا
آب از ایندم بود بر گبر و نصرانی حلال - لیک ندهی جرعه ای از آن به آلِ مصطفی
آ نچنان کا ر عطش در کربلا بالا گرفت - کاسمان چون دود شد بر چشمِ آلِ مصطفی
هر چه گفتند العطش اطفالِ شاهِ تشنه لب - با قـری آ بی ند ا د ند آ ن گر و ه بی حیا
هفتم ماه محرّم
هفتم ماهِ محرّم - كربلاشد وادی غم
شمردون آمده زان رو - كربلاشد دشت ماتم
چون شمر بد اختر بایك سپاه آمد - با نامه ای خونبار آن روسیاه آمد
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتم ماهِ محرّم - بستنِ آبِ فرات است
به روی حسینِ مظلوم - كه سفینة النّجاة است
چونكه یزید دون كرده است منع آب - با آنكه حیوانات گردند از آن سیراب
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرّم - كربلا قحطی آب است
درحرم آب نباشد - تشنه لب طفلِ رباب است
عمروبن حجّا ج و پانصد سوارِ او - آبِ روان بستن شد افتخارِ او
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرّم - العطش ذكرِ لبان است
چون شده قحطی آب و - ناله ها برآسمان است
اهلِ حرم نالان چون آب شد كمیاب - اصغربه گهواره گرید برای آب
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرّم - تشنه لب اصغرِ بی شیر
همه اطفالِ حسینی - زعطش درغم و دلگیر
اندر تلظّی شد اصغر زبی آبی - ای باقری اصغر نالان زبی تابی
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتم ماه محرم شمردون بی حیا
السّلام ای تشنه كامان دردیاركربلا - اَلسّلام ای تشنه كامان دردیاركربلا
هفتم ماه محرم شمردونِ بی حیا - باپیامی ازیزید آمد بدشت كربلا
آب رابرگبرونصرانی نمودم من حلال - لیك آن ممنوع میگردد به آل مصطفی
یابن سعداین نامه بنمایدبتوحجت تمام - تابگیری ازحسین ویاورانش انتقام
همچنانكه تشنه لب شدكشته عثمان آن زمان - كشته گردداین زمان لب تشنه یاران امام
آب شدمهریه زهرابه امركردگار - درزمان ازدواجش باشهِ دلدل سوار
لیك فرزندان اوگشتندممنوع ازفرات - شدبه فرزندان زهراظلم اینسان آشكار
بین دوآب روان اینك شده قحطی آب - دركنارعلقمه ازتشنگی دلها كباب
العطش گویان سكینه با تمام كودكان - شدزفرط تشنگی دشت بلاهمچون سراب
رفت عبّاس آورد آب ازكنارعلقمه - واردآب روان شدشیرحق بی واهمه
آب ناخورده روان شداوبسوی خیمه گاه - اوفتاداندرمیان قوم عدوان همهمه
لیك شدآندم شهید آن تشنه لب دربین راه - دستهایش شدجدا باحمله های آن سپاه
فرق اوبشكافته با یك عمودآهنین - شدحسین آندم به قتلش درفغان وسوزو وآه
تشنه لب شدكشته آخراكبرتازه جوان - شیرخواره تشنه لب شدكشتۀ آب روان
اوبروی دست بابا درفغان وسوزوآه - حرمله تیرسه شعبه زدبه حلقش ناگهان
باقری شد شاه دین آخرلبِ تشنه شهید - وه چه ظلم ازمیزبانان گشت با امریزید
با لب تشنه حسین اندرمیان قتلگاه - بهرقتلش گشته عازم شمرملعون پلید
السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا - اَلسّلام ای تشنه كامان دردیاركربلا
یاحسین و یاحسین یاحسین و یاحسین - یاحسین و یاحسین یاحسین و یاحسین
ازسروده های حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه اشعارباقری
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد
شعر-اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
ای شیر شرزه یِ ، میدانِ کربلا - خودرا فکنده ای ، در ورطه یِ بلا
گفتی که میروم ، اندر رهِ ولا - باشد شهادتم ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
گفتی که ای عمو ، بنگر چِها کنم - در راهِ یاری یِ ، دین جان فدا کنم
در بینِ دشمنان ، در خون شنا کنم - باشد شهادتم ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
باشم من از حسن ، بهرِ تو یادگار - بر یاریَت عمو ، دارم من افتخار
من میکنم جهاد ، در راهِ کردگار - باشد شهادتم ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
من بر شما عمو، بنمایم اِقتدا - جان باختن خوش است ، اندر رهِ خدا
در راهِ دینِ حق ، جان میکنم فدا - باشد شهادتم ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
شادم بود عمو ، اندر کنارِ من - یاری زِ دینِ حق ، باشد شِعارِ من
اَحلی مِنَ العَسَل ، شد یادگارِ من - باشد شهادتم ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
امیدِ باقری ، اینک شفاعت است - برتن کنم کفن ، وقتِ شهادت است
جان در رَهِ خدا ، دادن لیاقت است - باشد شهادتم ، اَحلی مِنَ العَسَل
اَحلی مِنَ العَسَل ، اَحلی مِنَ العَسَل
سروده شده ماه محرم سال 1398
ای آلِ هاشم شدكشته قاسم
ای آلِ هاشم - شدكشته قاسم - ای آلِ هاشم - شدكشته قاسم
قاسم روانه شدسویِ میدان - بهرحمایت ازدین وقرآن
اونوجوانی چون غنچه یِ گل - درگلشنِ دین مانند سنبل
یارحسین دركرببلاشد - قربانیِ دین درآن مناشد
شمشیررابرگردن حمایل - اوچون حسین درشكل وشمایل
چون شدروانه اوسویِ میدان - اعدابدیدند آن ماه تابان
گفتندباشداین بدرِكامل - به به چه زیباشكل وشمایل
گفتندباشداین بدرِكامل - به به چه زیبا به به چه خوشكل
اوحمله میكردچون شیرغرّان - میزدسرودست ازآن لعینان
چون كشته هایش بسیارگردید - دشمن زغصّه بیمارگردید
یك شیربچه اینسان سرودست - ازآن لعینان بسیاربشكست
ناگه فتاداودردام صیاد - شمشیری ازكین برفرقش افتاد
نقش زمین شدسروصنوبر - اندرعزاشدآل پیمبر
گفتاعموجان میرس بدادم - كزضربتِ كین ازپافتادم
آمدعمویش آن دم به میدان - گفتا كجایی،قاسم،عموجان
قاسم صدازدجانم فداشد - پامال سم این اسبها شد
آمدعمویش آندم كنارش - قاسم بدید و آن حال زارش
گفتا درآندم ای قاسمِ من - این حالت تو سخت است برمن
رفتی تو و رفت تاب وتوانم - ای قاسمِ من روح وروانم
شدآل هاشم اینك برایت - جمله سیه پوش اندرعزایت
گیرید ماتم ای آل هاشم - ازظلم دشمن شدكشته قاسم
ای باقری پور اندرعزایش - جمله ملائک گرید برایش
ای آلِ هاشم - شدكشته قاسم - ای آلِ هاشم - شدكشته قاسم
ازکتاب مجموعه اشعارباقری
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری
ادامه مطلب را ببينيد