برخی از عنایات و معجزات حضرت عباس علیه السلام
نذریهودی اصفهانی برای قمربنی هاشم علیه السلام
آقای علی میر خلف زاده در کتاب کرامات الحسینیة (ص 117 ـ 118) آورده است: مداح اهل بیت علیهالسلام آقای امیرمحمّدی برایم نقل فرمود: چند روز قبل،یک نفر یهودی در اصفهان که یک کیسه نقره از قبیل گلدان و سایر چیزهای نقره قدیمی و پُر ارزشداشته وارد اتوبوس خط واحد میگردد و روی یکی از صندلیها مینشیند و کیسه را هم کنار پایشمیگذارد و چون راه مقداری طولانی بوده او را مقداری خواب میرباید. وقتی چشم باز میکند، مشاهده میکند که کیسه اش نیست. بر سر زنان، پیده میشود و در ره به آقا قمربنی هاشمعلیهالسلام توسّل پیدا میکند و یک گوساله نذر مینماید: ای قمر بنی هاشم، من نمیدانم تو کی هستی، اما همین را میدانم تو کی هستی، اما همین رامیدانم که این شیعهها به تو توسّل میکنند و تو حوائج آنها را میدهی، حالا از تو میخواهم کهمال و داراییم را به من برگردانی و من هم همین الا´ن یک گوساله نذر تو میکنم». می گفت آمد درب مغازة قصابی، و پول یک گوساله را به او داد و گفت: این گوساله را ذبح کن و بهفقرا و مستمندان و مستضعفان بده تو بگو نذر ابوالفضلعلیهالسلام است. یهودی مزبور میگوید: فردای آن روز آمدم درب مغازه؛ نشسته بودم و در فکر بودم، یک وقتدیدم یک نفر وارد شد و دو گردام نقره دستش است و میگوید: آقا اینها را میخری؟ نگاه کردم، دیدم خودم است. گفتم: اینها خوب نقره هایی است و قیمتش خیلی است، منمیخواهم اگر باز هم داری با قیمت خوب از شما بخرم. گفت: بله دارم، امام در منزل است. گفتم: خوب، نمیخواهد بیاوری، میترسم برایت اسبابزحمت شود و دکاندارهای دیگر بفهمند و ترا اذیّت کنند، تو آدرس منزل را بده من خودم باشاگردم میآیم. آدرس را به من داد و رفت. من هم رفتم کلانتری، یک پلیس مخفی را که از رفقا بوددیدم و جریان را به وی گفتم و او را خود به سر قرار و آدرس بردم. درب را زدم و آمد درب را باز نمود و ما را به زیرزمین منزللش برد. دیدیم همان کیسة خودم است. به پلیس گفتم: همان کیسه خودم است و او نیز اسلحه اش را در آورد و او را دستگیر کرد و بهکلانتری برد. من هم کیسه نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم. ای مسلمانها و ای شیعهها قدر آقای خود حضرتابوالفضل را داشته باشید که این آقا خیلی کارها از دستشان بر میآید؟
سؤال یهودی راجع به توسل به حضرت عباس علیه السلام
حجّة الاسلام والمسلمین آقای سیّد محمّد رضا ابطحی اصفحانی تاریخ 28 محرّم الحرام 1416 ِ فرمودند: روزی وارد اصفهان شدم. نزدیک غروب بود و نماز نخوانده بودم. خواستم تا قضا نشده نماز رابخوانم.یک دفعه درب منزل زده شد. پدرم مرحوم آیتالله سیّد مرتضی ابطحی(ره) رفتند پشتدرب و طولانی نکشید که برگشته و فرمودند: بیایید ببینید که این شخص یهودی راجع به توسّل بهقمربنی هاشمعلیهالسلام سؤالی دارد! سپس افزود که وی میگوید: فرزند من مریض شده و تمامدکترهاجوابش کردند، یعنی از معالجه اش عجاز ماندند. آخرین دفعه که از دکتر برمی گشتم، بهسقا خانه ای که در بین راه بود، رسیدم و جمیعی را دیدم که مقابل سقاخانه مشغول گریه بوده ومتوسّل به حضرت شده اند. من هم با مشاهده این صحنه بدون اختیار عرض کردم: یا اباالفضل مسلمانها، اگر شما تا صبح این مریضم را شفا دادی یک گوسفند قربانی تقدیم آستانة شما خواهمکرد. و حالا فرزندم خوب شده است و سؤال من این است که گوسفند را خودم بکشم، یا آن رازنده به دست مسلمانها بدهم و دیگر خودشان هر چه میخواهند انجام دهند؟ زیرا اگر خودمانجام بدهم مسلمانها نمیخورند و اگر نیز زنده به آنها بدهم خودم ذبح نکردهام؟
دو پسرم را از حضرت عباس علیه السلام گرفته ام!
نقل میکنند: در بروجرد فردی یهودی موسوم به یوسف و معروف به دکتر بود که ثروت زیادیداشت، ولی فرزند نداشت. برای پیدا کردن فرزند، چند زن به همسری گرفت امّا از هیچ کدامفرزندی به دنیا نیامد. هر چه خودش میدانست و هر چه نیز دیگران گفتند، از دعا و دارو، به کاربست و عمل کرد، ولی اینها نیر اثر نبخشید. روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسردهای؟! گفت: چرا افسردهنباشم؟ چند میلیون ریال مال و ثروت جمع کردهام برای دشمنان! زیرا فرزند ندارم که بعد از مرگممالک آنها شود، اوقاف وارث ثروت من میشود. آن مسلمان پاک طینت گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو میدانم، اگر توفیق داشته باشی میتوانیاز آن طریق به مقصودت نایل شوی. ما مسلمانها یک باب الحوائج داریم که نامش ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام است. هر که به آن بزرگوار متوسّل بشود نااُمید نمیشود. ما به آن حضرتمتوسل میشویم و حاجتمان را به وسیلة او از خدا میگیریم. تو هم مخفی خدمت آن حضرتبرو و عرض حاجت کن، تا فرزنددار شوی. دکتر یوسف میگوید: حرف این مرد مسلمان رابه گوش گرفته و، مخفی از چشم زنها و همسایههاو مردم، با قافلهای به سوی کربلا حرکت کردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام شده و عرض کردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت در خانهات آمده و عرضحاجت دارد، حاشا به شما که مرا نااُمید برگردانی. باری، حاجت خود را اظهار داشته و از حرم بیرون آمدم و باز به طور مخفی با قافلة دیگری بهبروجرد برگشتم. پس از سه ماه زنم حامله شد و چون فرزند پسری به دنیا آورد من نامش را غلامعبّاس نهادم. چندی بعد نیز برای بار دوّم حامله شد و چون باز پسری به دنیا آورد این بار نامش راغلام حسین گذاشتم. یهودیهای بروجرد مطلب را فهمیده اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانان را روی پسرانتگذاشتهای؟! هر چه دلیل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم که قضیّه از چه قرار است. بدآنهاگفتم که: این دو پسر را از حضرت ابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گرفتهام و جریان را از اوّل تاآخر برایشان نقل کردم. نقل میکنند: آن یهودی تا زنده بود به علما و سادات احترام کامل میگذاشت، ولی همچنان دردین یهود باقی بود.
به برکت حضرت عباس علیه السلام شفا یافتم و مسلمان شدم!
یکی از بزرگان اهل منبر نقل کرد از واعظی شنیدم که میگفت: من در قوچان بودم، یک یهودی مرا برای روضه خواندن به خانهاش دعوت کرد! من شگفتزده به خانهاش رفم و او گفت: میخواهم مسلمان شوم. علّت اسلام آوردن وی را پرسیدم، گفتهمسر من بیمار بود. دیشب موقعی که از تجارتخانهام وارد منزل شدم، دیدم بسیار گران است. ازعلّت گریهاش سؤال کردم، در پاسخ گفت: شوهرم، من از شما شرمندهام؛ زیرا حدود هفده سالاست که به مرض روماتیسم پا دچارم و بکلی از حرکت کردن عاجز میباشم و با آنکه شما هزینةفراوانی صرف نمودهاید، از بهبودی نااُمیدم. امشب میخواهم به حضرت ابی الفضلعلیهالسلاممسلمانان، متوسّل شوم، زیرا بعضی از اوقات میدیدم زنان مسلمان یکدیگر را برای روضه خبرمیکردند و چون من از آنان پرسش میکردم چه خبر است؟ میگفتند: ما در مجلس عزاداریحاضر میشویم و در آنجا متوسّل به حضرت عبّاسعلیهالسلام میگردیم و خداوند به واسطة اینتوسل به آن سرور بشوم و برای مظلومیت او اشک بریزم. چنانچه شفا یافتم آیا حاضری مسلمانشوی؟ گفتم: بلی. و دیدم با گره میگفت: یا اباالفضل، یا اباالفضل! مدتی بعد مرا خواب در ربود طولینکشید که شنیدم میگوید: برخیز، نگاه کن! برخاستم و دیدم اطاِ که تاریک بود، روشن شده وزوجهام، با حال سلامتی، در صورتیکه نمیتوانست بایستد، برپا ایستاده و میگوید: الا´ن حضرتابی الفضلعلیهالسلام در اینجا بود. گفتم: ماجرا را بازگو کن. گفت: شما که خوابیدید، من آن قدر تضرّع و زاری کردم کردم تا به خواب رفتم. در عالم رؤیا دیدمیک آقای جلیل القدری به من فرمود: بلندشو. عرض کردم: قدرت برخاستن ندارم، و افزودمدست خود را به من بدهید شاید بتوانم حرکتی نمایم. مشاهده نمودم که محزون شد. سپسملاحظه کردم دیدم دست در بدن ندارد. یهودی پس از نقل نقل داستان فوِ افزود: اکنون ما دو نفر به شرف اسلام مشرّف میشویم و بعداًمجلس با شکوهی تشکیل داده و این کرامت حضرت عبّاسعلیهالسلام را برای خویشان ودیگران بازگو میکنیم و جمعیت زیادی را به اسلام گرایش میدهیم.
نذر مهندس یهودی برای قمر بنی هاشم علیه السلام
حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای سیّد محسن موسوی، یکی از مروّجین مکتب اهل بیتعصمت و طهارتعلیهالسلام، در شب ششم شعبان المعظّم 1414 ه.ِ در مسجد مقدّسجملکران، از عموی گرامی خودش جناب آقای مهندس سیّد محمّد رضا موسوی نقل کرد که: آقای مهندس یک رفیق یهودی داشت که از داشتن فرزند محروم بود. وی برای معالجه بهخیلی از اطبّا مراجعه کرده و حتی به اروپا هم رفته بود، ولی نتیجه نگرفته بود. آقای موسوی بهایشان میفرماید: ما یک ابوالفضلعلیهالسلام برای ایشان نذری بکن، امید است نتیجه بگیری ومشکلت حل شود. آقای یهودی میگوید: من نمیدانم برنامة نذر ابوالفضلعلیهالسلام به چه نحو است، تا انجام دهمو به هدف برسم. شما از طرف من نذری بکن آقای مهندس موسوی میفرماید من گوسفندی نذرکردم که از طرف رفیق یهودی ام که انشاءالله اگر بچّهدار شد گوسفن را قربانی کنیم. آقای یهودی بهآمریکا میرود و پس از مدتی تلفن میکند که آقای موسوی آن نذری را که برای حضرتابوالفضلعلیهالسلام کرده بودید طبق رسوم خودتان انجام بدهید، به عنایت حضرت قمربنیهاشمعلیهالسلام چند ماهی است که زنم حامله شده است. سپس جناب آقای مهندسسیّدمحمّد رضا موسوی هم آن نذر را انجام داده و طبق معمول به نام حضرت قمر بنی هاشمابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گوسفندی قربانی کردند که تقسیم شد.
یک روضة ابالفضل برایم بخوان!
حجّة الاسلام والمسلمین آقای حاج سیّد علی موحّد ابطحی اصفهانی نقل کردند: حدود 25 سال قبل که مسجد الهادی (واقع در خیابان سیّد علی خان، نزدیک چهار باغ) راساختند، مسجد برنامههای گستردهای داشت بهترین گویندهها و خطبای اصفهان در این مراسمروضه خوانی گستردهای داشت. بهترین گوید این پول را به حجّة الاسلام والمسلمین حاج احمدآقا امامی بدهید و بگویید یک روضة اباالفضل برای من بخواند. متصدی مسجد میگوید: شمایهودیها، در هر کاری فتنه میکنید؛ در روضه خوانی هم فتنه؟! یهودی، با حالت گریه، میگوید: ما در هر چیزی فتنه بورزیم، نسبت به آقا ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام فتنه نمیکنیم. سؤال میکند: پس چه شده که پول میدهی و چنین تقاضایی رامینمایی؟ میگوید: دیروز آقای امامی روضه اباالفضلعلیهالسلام را خواندند و در ضمن صحبت گفتند هر کس پناه بهایشان آورد او را محروم نمیکنند؛ خواه یهودی باشد خواه نصرانی. با شنیدن این سخن ناگاه بهیاد بچّه پسرم افتادم که اثر نرمی استخوان و جواب یأس دکترها ما را ناراحت کرده بود، و گریهکردم: آقا، اباالفضل، من شما را نمیشناسم، امّا بنا به گفته این آقا برای شفای پسرم متوسّل به شمامیشوم، مرا محروم نکنید. گریان شدم و حالی پیدا کردم. وقتی به خانه آمدم، دیدم فرزندم راهمیرود! از زنم پرسیدم: چه شد که به راه افتاد؟! گفت: نمیدانم؛ فقط دیدم دستش را به دیوارگرفت و شروع به راه رفتن کرد. گریه مرا گرفت. زنم پرسید: چرا گریه میکنی؟! باید خوشحالباشی! گفتم داستان از این قرار است و این گریة شوِ است که چگونه آقا اباالفضل مرا موردعنایت قرار داده و واسطه شدند و خداوند بچّة مرا شفا داد.
صد دینار حواله حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
ثقه الاسلام جناب آقای حاج شیخ علی رضا گل محمدی ابهری زنجانی، شب 27 جمادی الثانیه سال 1416 هـ ق در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نقل کرد: یکی از اهالی کربلا، عربی را میبیند که در حرم حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام کنار ضریح مطهر ایستاده و با حضرت سخن میگوید. آقا جان، صد دینار از شما پول میخواهم؛ میدهی که بده و اگر نمیدهی میروم به حرم حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام شکایت شما را به آن حضرت میکنم. سپس سرش را به طرف ضریح مطهر برده و میگوید: فهمیدم، فهمیدم! و از حرم بیرون میرود. عرب مزبور به بازار رفته و به یکی از مغازه داران میگوید: آقا فرموده است صد دینار به من بده. او میگوید: نشانی شما از آقا چیست؟ میگوید: به این نشان، که پسر شما مریض شده و شما صد دینار نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کردی؛ بده! و او هم صد دینار را میدهد. ناقل میگوید: به مرد عرب گفتم: چطور شد با حضرت صحبت کردی و نتیجه گرفتی. گفت: به حضرت گفتم اگر پول ندهی، میروم شکایت شما را به برادرت امام حسین علیه السلام میکنم. اینجا بود که دیدم حضرت، داخل ضریح ظاهر شد و در حالیکه روی صندلی نشسته بود، حوالهای به من داد.من هم رفتم و از بازار گرفتم.
نوجوانی را سیم برق گرفته، خشک کرده است
جناب حجه الاسلام آقای شیخ محمدتقی نحوی واعظ قمی در تاریخ 16 محرم الحرام 1417 ق از مرحوم پدرشان، آقای حاج شیخ ابوالقاسم نحوی، ماجرای زیر را نقل کردند: مرحوم نحوی، در آن زمان که به امر حضرت آیه الله العظمی بروجردی (ره) همراه پسرشان در نجف اشرف اقامت داشتند، در ایام زیارتی مخصوصة حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام که مصادف با شب نیمة شعبان است به کربلا میرفتند و در آنجا نخست به حرم حضرت امام حسین علیه السلام سپس به حرم سردار کربلا حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مشرف میشدند. یک روز که برای عتبه بوسی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفته بودند، مشاهده میکنند نوجوان 13 - 14 ساله ای را سیم برق گرفته، خشک کرده است. پدر بچه داشت با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام حرف میزد و میگفت: آقا جان، تو میدانی من میخواستم بیایم به پابوس شما، اما مادر بچه راضی نبود که او را با خود بیاورم. حالا اگر بدون او به خانه برگردم، جواب مادرش را چه بگویم؟! مرحوم نحوی میفرمود: یکدفعه دیدم که بچة مرده، به کرامت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به حرکت آمد! آری، نوجوان زنده شد و همراه پدرش به منزل بازگشت.
بلی غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد
حجه الاسلام آقای حاج شیخ محمد معین الغربائی، فرزند آیه الله شیخ عمادالدین و نوة مرحوم آیه الله معین الغربائی خراسانی، فرمودند: تقریبا چهل سال قبل که هنوز ازدواج نکرده بودم، یک شب جمعه، از نجف اشرف پیاده به کربلای معلی رفتم و دعای کمیل را در حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام خواندم. وسط دعا خوابم برد و دقایقی بعد سر وصدا و شیون فوق العاده مرا از خواب بیدار کرد. دیدم دختر عربی را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بستهاند و او، که مرض جنون دارد. به مردم جسارت میکند پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و برای شفای این دختر دیوانه به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده بودند. یک نفر که در همان جا خود را دکتر روان پزشک معرفی میکرد و ایرانی هم بود. به من گفت: بگو این دختر را بیاورند فندق الحرمین که من در آنجا میباشم، تا این مریض را معاینه کنم. من گفتة دکتر ایرانی را به پدر دختر تذکر دادم. پدر دختر به زبان عربی گفت: لعنت به پدر کسی که عقیده به حضرت ابوالفضل علیه السلام ندارد! بنده خجالت کشیدم و رفتم و نشستم مشغول خواندن بقیه دعای کمیل شدم، که دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد. مجددا از سر و صدا بیدار شدم و این بار دیدم که اطراف آن دختر را گرفتهاند و دختر مورد عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار گرفته و حضرت دختر دیوانه را شفا داده است. مردم هم ریختهاند و لباسهایش را پاره پاره میکنند و او از عبای پدرش برای پوشیدن خویش استفاده میکند. آن حال، دکتر ایرانی را دیدم که دو دست بر سر میزند و گریه میکند و میگوید: بلی، غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد.
ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است
شخصى مسلمان و شيعه دوازده امامى نقل مى كرد: در همسايگى ما بنده اى از بندگان خدا را ديدم خيلى ناراحت و پژمرده بود، از احوال ايشان سوال كردم ، درد دلى جانسوز برايم نقل كرد. در عين حال مسلمان و شيعه نبود و گفت : بچه اى از خانواده ما بيمار شد، اين طفل پسر بچه اى بود دو ساله و مورد لطف و علاقه بنده بود. او را نزد پزشكان متخصص حسن آباد و تهران بردم ، آنها داروهاى بسيارى تجويز كردند، اما نتيجه نديدم و مايوس شدم . در آخر بچه را به خانه بردم و منتظر مرگش بودم . اين شخص مسلمان و شيعه گفت : ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است ، هر كس به او متوسل شود، او در پيشگاه خداوند مقام بزرگى دارد. اين ايام محرم ، ماه عزادارى سرور سالار شهيدان حضرت اباعبدالله عليه السلام است ، مردم مسلمان و شيعه علاقه زيادى به ائمه - مخصوصا به امام حسين عليه السلام - دارند از قضا روز تاسوعا متعلق به قمر بنى هاشم عليه السلام است . مردم حسن آباد در روز تاسوعا هيات و دسته جات را حركت مى دهند. از قضا روز تاسوعا كه به اسم قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بود، هوا بارانى بود، گويا خداوند مى خواست براى حضرت عباس عليه السلام عزادارى كند. شما چند متر پارچه مشكى خريده ، روز تاسوعا زير پاى دسته جات بينداز به اندازه اى كه گلى شود آن را روى سر بيمار بينداز. همچنين هر سال نذر كن چند گوسفند به نام حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام و روز تاسوعا مقدار سه من برنج دم كن و به عزاداران قمر بنى هاشم و دسته جات غذا بده . اين شخص جهود مى گويد: من اين كار را كردم ، خداوند متعال توسط حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام فرزندم را شفا داد. روز تاسوعا پارچه سياهى زير پاى دسته جات انداختم ، گلى شده بود. همان را روى بچه ام انداختم . صبح رفتم بچه دو ساله ام را ديدم پارچه را كنار زدم . ديدم طفلم به رويم لبخند مى زند و مى گويد: بابا من خوب شده ام . اين يكى از معجزات واقعى قمر بنى هاشم است .
استاد اخلاقم سيد طبيب جزائرى در شب پنج شنبه درمنزل خودش به مناسبتى اين معجزه را براى ما نقل كرد. اين جانب شيخ حسين جعفرى رودسرى محرم امسال به صحنه كرمانشاه رفتم ، در آن جا براى ما نقل كردند: مدتى است باران نيامده و گندم هاى ما خشك شده . من هر شب از شب هاى محرم بعد از ختم جلسه و منبر دعاى باران مى كردم و اين قضيه معجزه حضرت عباس عليه السلام را نقل كردم . آن شب تاسوعا از بركت وجود قمر بنى هاشم به قدر كافى باران آمد. حتى صاحب خانه ام از اهل روستاى چقاجانعلى مى خواست من را از خواب بيدار كند.
ماجرای دختری که سه روز بود مرده بود
خادم حرم قمر بنیهاشم (ع) تصریح کرد: شبی قبل از نماز صبح در اطراف ضریح مطهر حضرت عباس(ع) بودم و دیدم زن عربی دختر خود را بر روی پشت خود بسته و با ورود به حرم، ضریح را دید و به زیارت پرداخت. حاج عباس بیان داشت: این خانم حدود چند ساعت ضریح مبارک را زیارت کرد و من حساب کردم حدود 55 مرتبه به دور ضریح چرخید و هر بار که یک دور تمام میشد، چیزی میگفت و دوباره حرکت میکرد. وی خاطر نشان کرد: نماز صبح که تمام شد، دیدم که آن دختر بچه در کنار ضریح گریه میکند و هر چه گشتم مادرش را پیدا نکردم. وی ادامه داد: سراسر حرم را گشتم و بالاخره آن زن را دیدم در گوشهای خوابیده و به سختی از خواب بیدار شد. کلیددار حرم ابوالفضل (ع) عنوان کرد: به او گفتم بچهات گریه میکند که ناگهان سراسیمه از جا بلند شد و با بغض فریاد میزد زنده شد؟ زنده شد؟ وی تاکید کرد: آن زن گفت بچهام سه روز است که مرده و او را آوردم تا اینجا زنده شود، زیرا اگر پدرش میدانست، قطعا مرا میکشت. حاج عباس گفت: طبق رسم حرم بلافاصله آن کودک را به اتاقی که پنجرهاش به سوی صحن مطهر قرار دارد بردم و این خبر را به استاندار و مرجع آن زمان اطلاع دادم. این خادم حرم حضرت عباس (ع) در خاتمه برای تمام مردم ایران اسلامی آرزوی توفیق روزافزون کرد و گفت: قدر امنیت و کشور خود و مقام معظم رهبری را بدانید.
السلام علیک یا خادم العباس
مرحوم آیت الله العظمی اراکی از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه (صاحب فتوای معروف تنباکو، وفات 1312 ه. ق) نقل کرده است: من برای زیارت مرقد امام حسین علیه السلام از سامرا به کربلا روانه شدم؛ در مسیر به یکی از طوایفی که در آنجا سکونت داشتند رسیدم. رئیس طایفه به من احترام شایانی کرد. در این میان، زنی نزد من آمد و گفت: «السلام علیک یا خادم العباس»؛ سلام بر تو ای خادم عباس! من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟ او گفت:خواهر من است. از وی پرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟ گفت: آری! گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم، به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر میشد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپههایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل علیه السلام! از خدا بخواه برادرم را شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند. یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین علیه السلام! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است، پس از خدا بخواه او را شفا دهد. امام حسین علیه السلام فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود، کار از کار گذشته است. باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس علیه السلام تقاضای عنایت و لطف کرد، ناگهان دیدم حضرت عباس علیه السلام با دیده گریان به امام حسین علیه السلام عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد. امام حسین علیه السلام با توجهی کامل فرمودند: ای برادر خدایت سلام میرساند و میفرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم. من خود را بازیافتم و از آن پس، خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد، او را خادم العباس میخواند و این، راز سلام کردن خواهرم بود. منبع: پرچمدار نینوا، ص 221، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 36 - 37
دست بريده
عالم جليل القدر، محدث متقى ، حضرت آية الله آملا حبيب الله كاشانى رضوان الله تعالى عليه فرمود: يك عده از شيعيان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبيه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشيد گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پيدا نكردند. بعد از جستجوى زياد، جوانى را پيدا كردند، ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بيت ع بود، بناچار او را در آن روز شبيه كردند، وقتى كه شب فرا رسيد و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گويد. پدرش مى گويد: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گويد: چرا دوست نداشته باشم ، جانم را فداى او مى كنم . پدرش مى گويد: اگر اينطور است ، بيا تا دستهاى تو را به ياد دست بريده عباس قطع كنم . جوان دست خود را دراز مى كند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد، مادر جوان گريان و ناراحت مى شود و گويد: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى كنى ؟ مرد مى گويد: اگر فاطمه را دوست دارى بيا تا زبان تو را هم ببرم ، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى كند و در همان شب هر دو را از خانه بيرون مى اندازد و مى گويد: برويد شكايت مرا پيش عباس بكنيد. مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آيند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گويد: نزديكيهاى صبح بود كه چند بانوى مجلله اى را ديدم كه آثار عظمت و بزرگى از چهره هايشان ظاهر بود. يكى از آنها آب دهان روى زخم زبان من ماليد فورى شفا يافتم . دامنش را گرفتم و گفتم : جوانم دستش بريده و بى هوش افتاد، بفريادش برسيد. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من فاطمه مادر حسين هستم . اين را فرمود و از نظرم غايب شد، پيش پسرم آمدم ، ديدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : چطور شفا يافتى ؟ گفت : در آن موقع كه بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالينم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى كه نگاه كردم هيچ اثرى از زخم نديدم و دستم را سالم يافتم . گفتم : آقا مى خواهم دست شما را ببوسم يك وقت اشكهايش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزير چون دستم را كنار نهر علقمه جدا كردند. گفتم آقا شما كى هستيد؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم يك وقت ديدم كسى نيست...
عباس نامش هم آرامش بخش است
حسین وقتی به چهره عباس نگاه میکرد آرامش مییافت و این ذکر اشاره به همین مطلب دارد،یعنی «ای کسی که غم ها را از چهره حسین میزدودی، مشکل مرا هم به حق برادرت حل کن.» چرا ۱۳۳ بار بگوییم؟ نام مبارک عباس به ابجد برابر ۱۳۳ است و اسراری در اعداد نهفته است که در علم ابجد به آن پی می برند، جالب تر آنکه نام مبارک اباصالح هم ۱۳۳ است به ابجد ... در شب سوّم عاشورا وقتی آقا علی بن الحسین (ع) تشریف آوردند در کربلا، بدن پدر بزرگوارشان امام حسین (ع) را خود با شرحهایی که می دانید در بوریا قرارداد و به خاک سپرد و در علقمه تشریف فرما شد و فرمود بدن عمویم عباس را هم باید خودم کارهایش را انجام میدهد و همانطور که در کربلا است قبر مبارک آقا بطور مستقل در علقمه بخاک سپرده شد. و دستهای مبارکش در جایی که از بدن مطهرش قطع شده بود همانجا بخاک سپرد. که امروز در سه جا حضرت ابوالفضل العباس (ع) را زیارت می کنیم دو جا مقام دستهای اوست و بعد بدن مطهرش. یعنی هر دستش برای خودش علمدار است و هرگز علمش نمی افتد تا روز ظهور آقا امام زمان (ع) فرزند نهم امام حسین (ع) آنروز هم مقام صاحب بن الحرمین دلهاست و علمدارست. الی یوم القیامه...عدد ابجد نام مبارک عباس برابر ۱۳۳ است و با نام مبارک ابا صالح برابر است.
در مقابل زیبایی بصر و قامت، بصیرت حضرت عباس علیه السلام بسیار مشهور است. چرا؟
امام صادق علیه السلام درباره بصیرت و هوش معنوی عموی خود فرمودهاند: «کان عمونا ابوالفضل العباس علیه السلام ابوالفضائل، صلب الایمان و نافذ البصیرة» درواقع آن حضرت، عموی خود را این گونه معرفی کردهاند که: عموی ما حضرت عباس علیه السلام، به درجهای از معرفت رسیده بود که ابوفاضل یعنی پدر و سرچشمه فضیلتها شناخته میشد و دارای ایمانی استوار و راسخ و بصیرت دقیق بود.
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf
كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm
روضه های دهه اول محرم
http://hedayat.blogfa.com/post/14429
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری