در امتداد تاریکی-ماجرای پیامک های مرد هوسران!

نمی دانم این گونه افراد چگونه وجدانشان را زیر پا می گذارند و با سرنوشت و آینده یک دختر معصوم بازی می کنند. آن ها برای رسیدن به هوی و هوس های شیطانی نه تنها زندگی دختری را به آتش می کشند بلکه به همسر و فرزندان خودشان نیز خیانت می کنند به طوری که ...

دختر 25ساله ای که برای شکایت از یک شیاد اینترنتی وارد اتاق مددکاری اجتماعی کلانتری سپاد مشهد شده بود، در حالی که بیان می کرد مردی 40ساله خواهر 15ساله ام را اغفال کرده است، درباره این ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: وقتی در رشته مهندسی رایانه دانش آموخته شدم، تصمیم گرفتم برای استفاده از تخصصم و تامین بخشی از هزینه های زندگی در یکی از شرکت های تعمیر رایانه و گوشی تلفن همراه مشغول کار شوم، به همین دلیل خواهر کوچک ترم در منزل تنها ماند. با توجه به این که آموزش تحصیلی مدارس نیز از طریق فضای مجازی انجام می شد، مدل پیشرفته تر گوشی تلفن همراه را برای خواهرم خریدیم تا او از امکانات بهتری استفاده کند. ولی از حدود دو ماه قبل مادرم متوجه تغییر خاصی در رفتارهای خواهرم شد. او دیگر مانند قبل خورد و خوراک نداشت و مدام سرش در گوشی بود. حتی شب ها نیز گوشی را زمین نمی گذاشت و با فردی ناشناس چت می کرد. مادرم که احتمال می داد خواهرم دچار مشکلی شده است، از من خواست تا با خواهرم صحبت کنم تا  ماجرای تغییر رفتارش را متوجه شوم. به همین دلیل یک شب به آرامی کنار خواهرم نشستم و خیلی دوستانه سر صحبت  را با او باز کردم. با آن که خواهرم درباره مشکلاتش چیزی به من نگفت ولی از میان حرف هایش فهمیدم که با فردی در فضای مجازی ارتباط دارد. این بود که وقتی دستم را به سمت گوشی تلفنش بردم هراسان گوشی را از دستم قاپید و با نگرانی فریاد زد که «حق نداری به گوشی من دست بزنی!» این موضوع شک مرا به یقین تبدیل کرد تا این که روز بعد، به طور پنهانی وارد محتویات گوشی تلفن خواهرم شدم و دریافتم که او برخی برنامه ها و پیام ها را مخفی کرده است. با توجه به تخصصی که در این زمینه دارم، خیلی زود فهمیدم که شماره ناشناسی را به نام یک دختر ذخیره کرده است. وقتی پیامک های آن شماره ناشناس را بررسی کردم چشمانم از تعجب گرد شد. مرد 40ساله ای که همسر و دو فرزند دارد خواهرم را با پیامک های عاشقانه اش اغفال کرده بود تا به هوس های شیطانی خودش برسد. خواهرم نیز به دلیل احساسات و هیجانات خاص دوران نوجوانی دلباخته آن مرد شده بود. وقتی موضوع را با خواهرم در میان گذاشتم، تهدیدم کرد که اگر از آن مرد شکایت کنیم، از خانه فرار می کند. حالا مانده ایم که ...

شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) این ماجرا با دعوت از دختر 15ساله در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20516 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۷ آبان

 

اسیر گرداب ترسناک!

هنوز در حیرتم که چگونه مواد مخدر روح و روان انسان ها را به هم می ریزد تا جایی که حتی یک مادر برای رسیدن به مواد مخدر حاضر است فرزندانش را قربانی کند به گونه ای که...

این ها بخشی از اظهارات زن 23 ساله ای است که خواهر 18 ساله اش او را به اتهام ایراد صدمه بدنی به کلانتری کشانده بود. با این حال خواهر بزرگ تر در حالی که با چشمانی اشک بار به خواهر کوچکش التماس می کرد که دوباره خود را اسیر گرداب ترسناک مواد افیونی نکند درباره ماجرای عجیب این شکایت به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمدم ولی از روزی که چشم باز کردم جز دود و دم مواد مخدر و چشمان خمار پدر و مادرم چیزی ندیدم.  اگرچه من پنج سال از خواهرم بزرگ تر بودم اما به خاطر ندارم از چند ماهگی معتاد شده ام چون هر وقت من یا خواهر کوچک ترم گریه می کردیم یا دچار بیماری های معمولی مانند سرماخوردگی می شدیم بلافاصله مادرم مقداری مواد مخدر را در آب حل می کرد و به خورد ما می داد تا گیج شویم و به خواب برویم. به همین دلیل از همان دوران خردسالی کودکان معتادی بودیم که باید روزانه مقداری مواد مخدر در کنار پدر و مادرمان مصرف می کردیم. زمانی که در روستا به مدرسه می رفتم مادرم ابتدا مقداری مواد مخدر به من می خوراند تا علایم خماری در من ظاهر نشود اما آن قدر در کلاس درس گیج می شدم که ناخودآگاه سرم را روی میز می گذاشتم و خوابم می برد تا جایی که هراسان با خنده های همکلاسی هایم از خواب می پریدم و مورد سرزنش معلم قرار می گرفتم .از سوی دیگر کیف و کفش و لباس های وصله دار من موجب می شد مورد تمسخر همکلاسی هایم قرار بگیرم حتی گاهی  ته مانده خوراکی های همکلاسی هایم را که به من تعارف می کردند پنهانی در کیفم می گذاشتم تا با خواهر کوچک ترم تقسیم کنم چون مادرم درگیر بساط استعمال مواد مخدر خودش و پدرم بود و خیلی کم بوی غذا از منزل مان استشمام می شد. خلاصه با همین وضعیت تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم ، سپس پدرم تصمیم به مهاجرت گرفت تا در مشهد شغل مناسبی پیدا کند و اوضاع زندگی مان بهتر شود. این گونه بود که در یکی از مناطق آلوده   و حاشیه شهر مشهد ساکن شدیم ولی نه تنها به سعادت و خوشبختی نرسیدیم و پدرم نتوانست شغل مناسبی پیدا کند بلکه او به دلیل معاشرت با هم محله ای ها و دوستان جدیدش به مصرف مواد مخدر صنعتی گرایش پیدا کرد و خیلی زود به کارتن خوابی و پرسه زنی در پاتوق های معتادان حاشیه شهر روی آورد. در این شرایط بود که مادرم نیز مسیر طلاق را انتخاب کرد و از پدرم جدا شد. آن زمان من که 15 سال بیشتر نداشتم یک روز در تنگنای خماری تصمیم گرفتم با ترک اعتیاد در مسیر درست زندگی قدم بردارم و  با راهنمایی یکی از دوستانم قدم در انجمن معتادان گمنام گذاشتم و با کمک آن ها از شر این هیولای وحشتناک نجات یافتم. درست یک سال بعد از این ماجرا بود که «عنایت» به خواستگاری ام آمد ،با آن که خواستگارم 40 ساله بود اما من به امید رسیدن به خوشبختی وفرار از این شرایط خانوادگی به عنایت پاسخ مثبت دادم زیرا می ترسیدم دوباره در کنار مادر و خواهرم به مواد مخدر آلوده شوم ولی هنوز مدت زیادی از آغاز زندگی مشترک مان نگذشته بود که تقدیر من به گونه دیگری رقم خورد و تازه فهمیدم نه تنها عنایت قبلا ازدواج کرده و فرزندی هم سن و سال من دارد بلکه او نیز معتاد است و در این مدت به طور مخفیانه مصرف می کرد. من نمی خواستم دوباره روزهای سیاه اعتیاد را تجربه کنم بنابراین از همسرم خواستم اعتیادش را ترک کند اما وقتی تلاش هایم به نتیجه نرسید به ناچار با قلبی شکسته و روحی افسرده از او طلاق گرفتم و زندگی مستقلی را در گوشه دیگر شهر آغاز کردم زیرا نمی خواستم دوباره نزد مادر و خواهرم باز گردم. خلاصه با کارگری در هتل ها و تالارها وضعیت مالی ام کمی بهتر شد سپس با پس اندازهایم خانه نقلی اجاره کردم و مادر و خواهرم را به مرکز ترک اعتیاد فرستادم تا بعد از ترک اعتیاد زندگی جدیدی را در کنار هم شروع کنیم اما متاسفانه مادرم بعد از مدت کوتاهی دوباره مصرف مواد را آغاز کرد. حالا او برای این که بتواند به راحتی مواد مخدرش را مصرف کند نه تنها درگیری های شدیدی را بین من و خواهرم به راه می اندازد بلکه مدام خواهرم را به مصرف مواد مخدر ترغیب می کند تا من برای ترک اعتیاد دست از سرش بردارم. چند روز قبل نیز با مشتی حرف های بیهوده و دروغین نزاعی فیزیکی بین من و خواهرم به راه انداخت و سپس او را ترغیب به شکایت از من کرد تا با ترساندن من به خواسته شوم اش برسد اما من....

شایان ذکر است با تلاش مشاور کلانتری و به کارگیری شیوه های ارتباطی و انگیزشی خواهر کوچک تر از شکایت خودش گذشت و سپس با دستور سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) بررسی های روان شناختی و حمایتی از این خانواده ادامه یافت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20517 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۸ آبان

 

هوس هایی به نام عشق!

همسرم نه تنها یک کلاهبردار حرفه ای است و با چرب زبانی هایش همه را فریب می دهد بلکه با زنان غریبه نیز ارتباط دارد، به گونه ای که دیگر بعد از هشت سال زندگی مشترک تصمیم گرفتم خودم را از این وضعیت نجات بدهم و ... زن جوان در حالی که بیان می کرد به دختران جوان بگویید «آشنایی های احساسی در فضاهای مجازی، آینده آن ها را نابود می کند» درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: 16ساله بودم که در یکی از گروه های اجتماعی با «داوود» آشنا شدم. آن روزها احساسات و هوس را که نام عشق بر آن گذاشته بودم، چشمانم را به گونه ای کور کرده بود که به چیزی جز ازدواج با آن جوان 28ساله نمی اندیشیدم. این در حالی بود که خانواده ام با این ازدواج مخالفت می کردند چرا که اعتقاد داشتند آشنایی در فضای مجازی پایانی جز بدبختی و فلاکت ندارد.  از سوی دیگر خانواده داوود نیز کاملا مخالف ازدواج ما بودند و اصرار می کردند که داوود باید با دخترخاله اش ازدواج کند. با وجود این، با ترفندهای یکی از دوستان هم دانشگاهی داوود که جوانی کلاهبردار و چرب زبان بود، بالاخره من و داوود پای سفره عقد نشستیم و با هم ازدواج کردیم. با آن که در یک سال اول زندگی مشترک همه چیز عادی و طبیعی بود و من زندگی خوبی داشتم اما آرام آرام  و یکی یکی دروغ های داوود لو می رفت و من تازه فهمیدم که با جوانی فریبکار و چرب زبان ازدواج کرده ام که همه کارهایش را با حیله گری پیش می برد.  داوود شیوه های کلاهبرداری را از دوست هم دانشگاهی اش آموخته بود و به هیچ کس رحم نمی کرد. او که در کار معاملات املاک بود، با همان زبان چرب و نرمش ریسک های بالا انجام می داد و طوری دیگران را فریب می داد که هیچ کس باورش نمی شد. او مرا نیز چنان فریفته بود که گاهی مجبور می شدم در کلاهبرداری های خانوادگی به او کمک کنم. او حتی به پدر و مادر پیر من هم رحم نکرد و با سند منزل ویلایی آن ها وام کلانی برداشت که برای آن ها چند واحد آپارتمان بسازد اما معلوم نشد پول ها را چه کار کرد. دیگر نمی توانستم پیش فامیل سرم را بلند کنم، چون کسی نبود که به دام همسرم نیفتاده باشد.  از سوی دیگر داوود همان گونه که در فضای مجازی با من آشنا شده و با جملات فریبنده  عاشقانه اش مرا شیفته خودش کرده بود، خیلی راحت با زنان دیگر نیز ارتباط داشت. چندین بار او را با زنان غریبه دیدم اما جز توهین و کتک چیزی حاصلم نشد. خلافکاری های او با همین چرب زبانی هایش ادامه داشت تا این که روزی دستگیر و به تحمل 10سال زندان محکوم شد اما من برای نجات زندگی ام چاره ای نداشتم جز آن که به دادگاه و پاسگاه بروم و به شاکیانش التماس کنم.  خلاصه دادگاه حکم او را به چهار سال زندان کاهش داد و من منتظر ماندم تا او از زندان آزاد شود اما او بعد از آزادی، فریبکارتر از گذشته شده بود و دیگر آشکارا به ارتباطات نامشروع خودش ادامه می داد. البته من باید خودم را سرزنش می کردم چرا که هنگام آشنایی با او دچار عشقی کورکورانه شده بودم و به این موضوع توجهی نداشتم که داوود فرزند طلاق است و زندگی سرشار از تحقیر و شکست را تجربه کرده و در میان مشکلات ریز و درشت خانوادگی دست و پا می زد. هیچ کدام از خواهران و برادرانش نیز نتوانسته بودند زندگی مشترک خودشان را حفظ کنند و در نهایت کارشان به طلاق کشیده بود. اگرچه نمی خواهم همه فرزندان طلاق را متهم کنم چرا که همه افراد یکسان نیستند و من باید عاقلانه و با چشمانی باز تصمیم می گرفتم.   حالا هم بعد از هشت سال زندگی مشترک که چهار سال آن در تنهایی و نگرانی سپری شده است، تصمیم به طلاق گرفته ام تا زندگی ام را نجات بدهم اما می خواهم به دختران جوان بگویم از سرگذشت من درس بگیرید و فریب عشق و عاشقی های دروغین فضای مجازی را نخورید و ... شایان ذکر است، پرونده این زن جوان توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی های قضایی و روان شناختی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20518 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۹ آبان

 

ناقـوس مـرگ در مــرداب !

زن خیانتکار 16 روز در محل دفن جسد شوهرش زندگی کرد!

سیدخلیل سجادپور- جوان 26 ساله ای که دو سال قبل در پی ارتباط شیطانی با زنی متاهل، شوهر او را به قتل رسانده بود سپیده دم روز گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد.

ماجرای کودک ربایی

به گزارش اختصاصی خراسان، ماجرای این جنایت هولناک که از پیگیری یک حادثه کودک ربایی توسط کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی لو رفت، از آن جا آغاز شد که شهریور سال 97، پیرمردی با پلیس تماس گرفت و از ربوده شدن نوه چهار ساله اش خبر داد. این پیرمرد در حالی که بسیار نگران بود در شکایت خود بیان کرد: نوه ام که «الیاس» نام دارد در کوچه مشغول بازی بود که توسط فرد ناشناسی ربوده شد. با توجه به اهمیت ماجرا، پیگیری این پرونده به کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی سپرده شد. کارآگاهان در تحقیقات میدانی خود به سرنخ‌هایی رسیدند که مشخص می کرد پدر 34 ساله الیاس از حدود اوایل اردیبهشت مفقود شده است و هیچ کس، حتی خانواده اش از او اطلاعی ندارند اما همسر وی بعد از نقل مکان ناگهانی از منزل استیجاری در منطقه بولوار بهمن منزلی را در خیابان شهید چراغچی اجاره کرده است که او نیز از 20 روز قبل دیگر در محل زندگی اش حضور ندارد و به مکان نامعلومی رفته است.

دستگیری متهمان

با جمع آوری این اطلاعات، احتمال وقوع یک جنایت قوت گرفت و این پرونده با توجه به حساسیت ویژه ای که پیدا کرده بود، در اختیار قاضی ویژه قتل عمد مشهد قرار گرفت. بنابر گزارش خراسان، چند روز  بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که قاضی میرزایی با مطالعه دقیق پرونده و تحقیقات صورت گرفته، دستور شناسایی محل اختفا و دستگیری مادر «الیاس» (زن 28 ساله) را صادر کرد. کارآگاهان اداره جنایی نیز با رصدهای اطلاعاتی و بهره گیری از امکانات پلیسی و در اثنای تحقیقات خود به ارتباط شیطانی زن 28 ساله با پسری به نام «مهرداد» پی بردند و به این ترتیب دیگر شکی نماند که ماجرای یک جنایت در پس پرده کودک ربایی، قرار دارد. به همین دلیل قاضی میرزایی از کارآگاهان خواست ابتدا برای دستگیری مهرداد اقدام کنند چرا که او حلقه مفقوده این ماجرا بود. کارآگاهان که دیگر موضوع آدم ربایی را خاتمه یافته می دانستند، در یک عملیات هماهنگ مهرداد را در منطقه خواجه ربیع دستگیر و به مقر انتظامی منتقل کردند.

اعتراف به دفن جسد در اتاق خواب

 این جوان 24 ساله در همان مراحل اولیه بازجویی به صراحت قتل شوهر «ز-م» را پذیرفت و گفت: با همدستی آن زن، شوهرش را کشتیم و در اتاق خواب منزل استیجاری دفن کردیم! بنابر گزارش خراسان، در پی اعترافات این جوان، بلافاصله کارآگاهان با دستور و راهنمایی های قاضی میرزایی، موفق شدند مخفیگاه زن 28 ساله را در یک اتاقک 12 متری در منطقه روستای ده غیبی شناسایی و او را در حالی دستگیر کنند که «الیاس» را در کنار خود داشت. این زن نیز در اعترافات خود به قتل همسرش با همدستی مهرداد اشاره کرد و گفت: با مهرداد که شاگرد میوه فروشی بود، اواخر سال گذشته آشنا شدم و در پی ارتباط شیطانی با او، همسرم را کشتیم و جسدش را دفن کردیم و ... گزارش اختصاصی خراسان حاکی است پس از کشف جسد در منزل مسکونی، دو متهم این پرونده جنایی، برای بازسازی صحنه قتل و تشریح جزئیات این جنایت هولناک به محل وقوع حادثه هدایت شدند. مهرداد جوان 24 ساله ضمن تشریح چگونگی آشنایی خود با «ز-م» ابعاد دیگری از این ماجرا را فاش کرد و گفت: طوری دلباخته «ز» شده بودم که هر کاری از من می خواست برایش انجام می دادم. او که با شوهرش اختلاف داشت مدام ناراحت بود و از کتک کاری های همسرش نزد من گلایه می کرد تا این که به پیشنهاد «ز» تصمیم گرفتیم شوهرش را بکشیم و با هم ازدواج کنیم! ابتدا چند قرص سمی از پنجراه مشهد خریدم تا او شوهرش را با آن ها به قتل برساند ولی او قرص ها را کوبیده و در آب داروی گیاهی «جوشانده» ریخته بود که قرص ها اثر سمی خود را از دست داد و او نتوانست شوهرش را بکشد به همین دلیل تصمیم گرفتم او را با طناب و در خواب خفه کنم! «ز» کلید منزلش را به من داده بود، آن شب حدود ساعت یک بامداد بود که با تماس «ز» به منزل آن ها رفتم و داخل آشپزخانه پنهان شدم تا «ز» طناب را دور گردن همسرش بیندازد که پای بساط خوابش برده بود! ولی شوهر او از خواب بیدار شد و برای نوشیدن آب به آشپزخانه آمد. او که از دیدن من شوکه شده بود چوبی را برداشت و به سمت من حمله کرد. در این لحظه من طناب را برداشتم و دور گردنش انداختم. در حالی که او بر اثر فشار طناب خم شده بود، «ز» نیز چوب را از روی زمین برداشت و ضربه ای محکم به سر شوهرش کوبید! من همچنان طناب را می کشیدم و شوهر 34 ساله او در حال خرخر کردن بود که «ز» یکی دیگر از همان قرص ها را آورد و درون دهان شوهرش فرو کرد! وقتی دیگر نفس نکشید او را در همان جا دفن کردیم!

می خواستیم از کشور فرار کنیم اما نشد

 گزارش خراسان حاکی است زن 28 ساله نیز وقتی در حضور قاضی «کاظم میرزایی» مقابل دوربین قوه قضاییه قرار گرفت با تایید رابطه شیطانی خود گفت: از کتک زدن های شوهرم خسته شده بودم و تصمیم به قتل او گرفتم. آن شب وقتی با مهرداد درگیر شد و من هم با چوب ضربه ای به سرش زدم، بی جان روی زمین افتاد. جسد را داخل حمام کشیدیم تا پسر 10 ساله ام که بیدار شده بود آن را نبیند! صبح روز بعد بیل و کلنگ از ابزارفروشی خریدم و پیکر بی جان شوهرم را در همان خانه دفن کردیم.

16 روز هم در منزل محل دفن جسد با مهرداد زندگی می کردم تا این که تصمیم به فرار از کشور گرفتیم. ولی سایت کاریابی باز نمی شد چرا که می خواستیم به عنوان کارگر به ترکیه برویم و از آن جا به اروپا بگریزیم! به همین دلیل برای فروش قطعه زمینی که در یکی از روستاهای فاروج داشتم نزد خانواده ام رفتم و به آن ها گفتم شوهرم مردی را کشته و در مرز منتظر است تا پول برایش ببرم! اما موفق به فروش زمین نشدم و به مشهد بازگشتم. پدر و مادرم که نگران شده بودند به مشهد آمدند تا ماجرای قتل را بفهمند ولی نشانی دقیق منزل اجاره ای مرا نمی دانستند که به تازگی به آن جا نقل مکان کرده بودیم. وقتی آن ها وارد کوچه شدند پسر بزرگم در حالی به حیاط آمد که هنوز الیاس فرزند چهار ساله ام در کوچه بود! من و مهرداد و پسر 10 ساله ام به پشت بام گریختیم تا برادر و پدرم ما را نبینند. آن ها هرچه زنگ زدند ما در را باز نکردیم و به ناچار پسرم الیاس را با خودشان بردند و چند روز بعد من با اجیرکردن یک موتورسوار به بولوار طبرسی رفتم و پسرم را با خودم بردم!

صدور حکم قصاص نفس

بنا بر این گزارش، به دنبال اعترافات صریح متهمان، این پرونده جنایی پس از تکمیل تحقیقات در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، به شعبه چهارم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و توسط قضات با تجربه دادگاه مورد رسیدگی قرار گرفت. «مهرداد» عامل اصلی این جنایت هولناک پس از اقرار صریح به قتل «احمد- ج»(مقتول) چگونگی و جزئیات ماجرای آشنایی خود با زنی متاهل را شرح داد و گفت: چند ماه بعد از پایان خدمت سربازی بیکار بودم تا این که با "ز" در میوه فروشی آشنا شدم و شماره تلفنم را به او دادم این گونه بود که رابطه شیطانی بین من و او شکل گرفت که در نهایت به قتل شوهرش انجامید. این گزارش حاکی است قضات دادگاه پس از شنیدن دفاعیات متهمان و وکلای مدافع آنان و با توجه به محتویات پرونده، رای به قصاص نفس مهرداد دادند و همدست او را نیز به تحمل زندان طویل المدت محکوم کردند.

اجرای حکم

در پی اعتراض متهمان به رای صادر شده از سوی دادگاه، این پرونده جنایی در شعبه 37 دیوان عالی کشور مورد بررسی های دقیق قضایی قرار گرفت اما قضات دیوان عالی نیز پس از مطالعه دقیق پرونده رای صادر شده از سوی شعبه چهارم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی را تایید کردند و به این ترتیب طناب دار عامل جنایت شیطانی، از دریچه تلگرام آویخته شد. گزارش خراسان حاکی است پس از گذشت حدود دو  سال از ماجرای این جنایت و درحالی که اولیای دم حاضر به گذشت نشدند، مقدمات اجرای حکم قصاص نفس فراهم شد و سپیده دم روز گذشته قاتل 26 ساله پای چوبه دار رفت و با نظارت قاضی باتجربه اجرای احکام دادسرای مشهد در حالی به دار مجازات آویخته شد که گویی صدای ناقوس مرگ از مرداب رابطه شیطانی شنیده می شد.

گفت و گو با قاتل

مهرداد عامل این جنایت وحشتناک، در حاشیه برگزاری جلسات دادگاه درباره چگونگی وقوع این حادثه هولناک به خبرنگار خراسان گفت: پس از پایان خدمت سربازی چند ماه بیکار بودم که با معرفی یکی از دوستانم در کارگاه تزریق پلاستیک مشغول کار شدم ولی آن جا دوام نیاوردم تا این که به پیشنهاد دایی ام به مغازه میوه فروشی او رفتم و به عنوان شاگرد میوه فروشی کار می کردم که یک روز «ز» (همسر مقتول) به میوه فروشی آمد او که مانتوی کوتاه و لباس های تنگ و چسبان پوشیده بود با حرکات و رفتارش احساسات مرا تحریک کرد. وقتی شماره تلفن اش را گرفتم و وارد تلگرام شدم، تصاویر زیادی از او دیدم که در صفحه اجتماعی خودش گذاشته بود. طوری دلباخته اش شدم که گویی مرا جادو کرد. قبل از این که با آن زن روبه رو شوم سرم در لاک خودم بود و با کبوترانم خوش بودم و با آن ها زندگی می کردم اما از آن روزی که او با لبخندهای شیطانی به زندگی من وارد شد دیگر چیزی جز رسیدن به او برایم اهمیت نداشت. خیلی زود ارتباط های تلفنی ما به دیدارهای پنهانی کشید. دیگر حاضر بودم برای این هواهای نفسانی هر کاری بکنم. وقتی «ز» مشکلات خانوادگی خودش را برایم بازگو کرد دیگر نتوانستم تحمل کنم و در اجرای نقشه شیطانی قتل همسرش با او همراه شدم و خودم را بیچاره کردم. خراسان : شماره : 20518 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۹ آبان

 

دسیسه ای برای اخاذی از خواهرزن!

وقتی در اوج هیجانات دوران جوانی دیوانه وار فریب وعده و وعیدهای یک جوان تبعه خارجی را خوردم و به دنبال عشقی هوس آلود از خانه فرار کردم، در واقع خشت کج آشیانه ای را بنا نهادم که مرا به سوی تباهی و بدبختی سوق می داد، اما از آن بدتر سوءاستفاده های شوهرخواهرم از این ماجرا بود که ...

دختر 24ساله که مدعی بود اشتباه بزرگ او برای فرار از خانه، دستاویزی برای اخاذی های بی شرمانه شوهرخواهرش شده است، در تشریح این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: 10سال قبل «کریم» پس از ازدواج با خواهر بزرگ ترم وارد زندگی ما شد. آن ها پس از گذراندن سه سال دوران نامزدی، زندگی مشترک شان را آغاز کردند. پس از ازدواج خواهرم، من در حالی وارد یکی از رشته های کاردانی در دانشگاه شدم که شرایط برای ازدواج من نیز فراهم بود. در همین روزها از طریق فضای مجازی با پسری آشنا شدم که اهل یکی از کشورهای همسایه بود. البته من زمانی به ملیت «قادر» پی بردم که دیگر به او دل باخته بودم. ارتباط پنهانی من و او به جایی رسید که ساعت ها با پیام یا تماس تلفنی در حال گفت وگو بودیم. آن قدر درگیر این ماجرای عشقی شده بودم که انگار فقط در کنار او خوشبخت می شدم. در واقع، عقلم را از دست داده بودم و با هیجانات و احساسات عاطفی دوران جوانی تصمیم می گرفتم. از سوی دیگر نیز یقین داشتم هیچ گاه خانواده ام به ازدواج من و قادر رضایت نخواهند داد. البته آن زمان حتی به این فکر نمی کردم که در صورت ازدواج با او نیز آینده ام تباه می شود زیرا او از اتباع غیرمجاز بود و نمی توانست ازدواج مان را به طور رسمی ثبت کند تا چه برسد به این که گواهی نامه بگیرد یا حساب بانکی داشته باشد! یا حتی شناسنامه برای فرزندان مان بگیرد! و...

خلاصه پنج سال قبل به دنبال این عشق پوشالی، به پیشنهاد قادر برای فرار از خانه پاسخ مثبت دادم و یک روز بدون اطلاع خانواده ام و به بهانه کلاس دانشگاه از خانه فرار کردم و به همراه قادر به تهران رفتم. همان روز اول که او مرا به منزل یکی از دوستانش برد، تازه فهمیدم که همه وعده و وعیدهای او دروغ است و من درگیر عشقی هوس آلود شده ام. آن جا بود که متوجه شدم نه تنها این عشق دروغین عاقبتی ندارد بلکه او فقط قصد سوءاستفاده از مرا دارد. این بود که پلیس را بهترین پناهگاه خودم دانستم و با ترفندی از آن خانه خارج شدم و به کلانتری محل رفتم. آن ها نیز با مادرم تماس گرفتند که روز بعد مادرم به همراه شوهرخواهرم به تهران آمدند و مرا به مشهد بازگرداندند.

چند ماه بعد از این ماجرا، شوهرخواهرم با بیان این که اوضاع مالی خوبی ندارد از من خواست یکی از النگوهایم را به او بدهم. من هم برای آن که محبت او را جبران کرده باشم، این کار را انجام دادم ولی مدتی بعد دوباره از من خواست مقداری دلار را که با کار در یک فروشگاه پس انداز کرده بودم ، برای اجاره خانه اش به او بدهم! وقتی گفتم دلارها را برای آینده خودم پس انداز کرده ام تهدیدم کرد که دختری مانند تو چه آینده ای دارد؟! و گفت که اگر دلارها را به او ندهم راز فرارم با یک جوان تبعه خارجی را  بین فامیل افشا می کند! وقتی این تهدید را شنیدم دست و پایم لرزید و از این که چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شده بودم خودم را سرزنش کردم و به ناچار دلارها را به او دادم، ولی خواسته های مالی شوهرخواهرم پایانی نداشت و او هرازگاهی مرا برای گرفتن پول نقد یا طلاهایم تحت فشار قرار می داد. من هم که برای به دست آوردن آن ها زحمت کشیده بودم گریه کنان به خواسته هایش عمل می کردم تا آبرویم حفظ شود. حتی مجبور بودم دروغ هایی را سرهم کنم تا خانواده ام بویی از این ماجرا نبرند. او هم طلاها یا پول را به صورت حضوری از من می گرفت و تاکید می کرد که در این باره پیامی ندهم و تماس تلفنی هم با او نگیرم.

بالاخره کار به جایی رسید که دیگر پول و طلایی برای من باقی نمانده بود و او همچنان تهدیدم می کرد. با آن که می دانستم لو رفتن این ماجرا زندگی خواهرم را متلاشی خواهد کرد ولی به ناچار موضوع اخاذی های کریم را برای خواهرم و مادرم بازگو کردم. وقتی آن ها با کریم صحبت کردند تا طلاهایم را پس بگیرم او نه تنها موضوع را انکار کرد بلکه با توهین و فحاشی تهمت های زشتی را به من نسبت داد. زمانی هم که من برای افشای حقیقت به خانه خواهرم رفتم، ناگهان کریم به سمت من حمله کرد و مرا زیر مشت و لگد گرفت به طوری که سر و صورتم خونی شد و خواهرم به سختی مرا نجات داد اما ای کاش...

شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) رسیدگی کارشناسی به این پرونده توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20515 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۵ آبان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹ | 10:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |