در امتداد تاریکی-انتقام عجیب 2 برادر از پدر و برادرشان

صدیقی- 2 برادر بابت توجه پدر به برادر بزرگ ترشان، برای گرفتن انتقام دست به ماجراجویی عجیبی زدند. پدر روستایی زمانی که بیشتر اموالش را در اختیار پسر بزرگش گذاشت خبر نداشت که 2 پسر دیگرش به خاطر این کار دست به اقدام عجیبی می زنند. بنا بر اظهارات و ادعاهای برادر بزرگ تر و البته مصدوم، ماجرا این گونه است که پدر او به خاطر برخی دلایل بیشتر از سایر اعضای خانواده به او رسیدگی می کند و تصمیم می گیرد اموال بیشتری را در اختیارش قرار دهد.

 2 پسر دیگر خانواده که آن ها هم تشکیل خانواده داده بودند، انتظار داشتند پدرشان به آن ها هم از اموالش به اندازه برادر بزرگ ترشان بدهد اما این خیال باطلی بود چون پدرشان به نوعی آن ها را طرد کرده بود.

سر این ماجرا 2 برادر کوچک تر با پدر و برادر بزرگ ترشان اختلاف پیدا می کنند و حتی گاهی اوقات کار به درگیری می کشد اما همسایه ها هر بار وساطت می کنند. این اختلاف تا جایی پیش می رود که 2 برادر کوچک تر تصمیم می گیرند انتقام سختی از پدر و برادرشان بگیرند.

شبی 2 برادر کینه توز با چماق و یک جسم نوک تیز وارد خانه پدرشان می شوند و برای این که شناسایی نشوند کنتور برق را قطع و با تهدید و ضرب و شتم و بستن دهان و دست پدر و مادرشان آن ها را سوار خودرو و در بیابان رها می کنند تا مانع کمک آن ها به برادرشان شوند. 2 برادر کینه جو به خانه برادربزرگ ترشان که در همسایگی پدرشان زندگی می کرد، بر می گردند و مثل قبل ابتدا کنتور برق را قطع می کنند.

 2 برادر عصبانی ابتدا با دیدن همسر برادرشان او را تهدید می کنند که فریاد نزند و کسی را با خبر نکند. آن ها بعد از ساکت کردن زن جوان در تاریکی با چماق و یک جسم نوک تیز به جان برادر بزرگ ترشان می افتند و به شدت او را مجروح و از خانه فرار می کنند. بعد از این حادثه با کمک فامیل فرد مجروح به درمانگاه منتقل می شود.

مرد جوان و مصدوم می گوید: مدت ها بود که 2 برادر کوچک ترم با من و پدرم سر چند قطعه زمین مشکل داشتند، چون آن ها مدام به پدرم اعتراض می کردند که اموال بیشتری را به من داده است، سر همین چند بار با آن ها درگیر شدم.

مدتی از این اختلاف و کشمکش بین ما گذشت تا این که شبی موقع خواب 2 نفر با چماق به من حمله ور شدند و بعد از شکستن یک دست و پایم با یک جسم نوک تیز من را زخمی و به سرعت فرار کردند.

هنگام ضرب و شتم در تاریکی از صدای ضاربان متوجه شدم که برادران کوچک ترم هستند و به خاطر کینه های قبلی به جانم افتادند. تازه بعد از این که تحت درمان قرار گرفتم، متوجه شدم دو ضارب قبل از من پدر و مادرم را با دستان بسته در بیابان رها کرده بودند تا هم انتقام شان را از آن ها گرفته باشند و هم این که مبادا به کمک من بیایند. بعد از شکایتم پلیس خیلی زود 2 ضارب را دستگیر کرد تا مقابل قانون جوابگوی اعمال مجرمانه شان باشند.   خراسان شمالی : شماره : 20534 - ۱۳۹۹ شنبه ۸ آذر

 

تصمیم مادر به خاطر اشک های دخترش

صدیقی

 بی توجهی ها روزگارش را سیاه کرد و سال ها در سیاهی مواد غوطه ور بود. به گفته خودش از 2 ازدواجش جز به اصطلاح از پشت خنجر خوردن چیزی قسمت اش نشد و در برابر مشکلات تنها بود. شوهر اولش بعد از طلاق با حیله ازدواج مجدد مهریه اش را بالا کشید و دومی هم بعد از به دنیا آمدن دخترشان، مادرش را به جانش انداخت و او را آواره خیابان و بعد هم زندان کرد. حالا زن 35 ساله می خواهد به خاطر قطره های اشک دخترش، سیاهی مواد را در کمپ ترک اعتیاد از جسم اش بشوید، با اهریمن مواد مبارزه کند و قفس دودی اش را بشکند تا دوباره بعد از متولد شدن و پاک شدن از سیاهی، تنها فرزندش را در آغوش بگیرد. او به سوالات خبرنگار ما درباره ماجرای زندگی اش پاسخ می دهد.

به غیر از کمپ سابقه زندان داشتی؟

قبل از آمدن به کمپ یک بار به جرم حمل مواد مخدر صنعتی به زندان افتادم که بعد از گذراندن دوران محکومیت و پرداخت جریمه آزاد شدم و پس از آن به خاطر اعتیاد به کمپ آمدم.

چطور شد مصرف کننده مواد شدی؟

 شوهر اولم من را به خاک سیاه نشاند! از زندگی مشترک اولم غیر از تحقیر و فلاکت چیزی قسمت ام نشد. شوهرم یک قاچاقچی بی رحم بود که مدام با دوستانش به خوشگذرانی و کار خلاف مشغول بودند. دامداری داشتیم و همه کارها روی دوش من بود، برای کار سنگین بدنم کشش نداشت و مجبور شدم به منظور تسکین دردهایم به مصرف مواد رو بیاورم.

 چرا از همسرت جدا شدی؟

 شوهر اولم به خاطر توهم مدام من را کتک می زد. یک دوست بدتر از خودش داشت که همیشه او را همراهی می کرد. تعدادی گوسفند داشتیم که شوهرم آن ها را فروخت و یک ماشین سواری خرید تا با آن مسافرکشی کند. شوهرم به جای مسافر، مواد جا به جا می کرد و بعد از کار قاچاق در خانه کبوتربازی می کرد. دوست شوهرم بعد از مدتی زیر پای شوهرم نشست و با بدگویی از من خواهرش را به عقد همسرم درآورد.

روزی مادرم به خاطر کبوتربازی به شوهرم گیر داد که او عصبانی شد و به شدت کتک ام زد.

بعد از این ماجرا مهریه ام را از شوهرم گرفتم و از او جدا شدم. اما این جدایی زیاد دوام نداشت و بعد از گذشت مدتی شوهر حیله گرم من را فریب و پیشنهاد ازدواج مجدد داد و من به خاطر بی مکانی و تنهایی قبول کردم. اصلا خبر نداشتم چه نقشه ای برایم کشیده است، وقتی تمام پول مهریه ای را که قبلاً به من داده بود، به بهانه های مختلف گرفت، دوباره کتک کاری را شروع کرد و بعد از مدتی طلاقم داد تا به گفته خودش به آرزویش که به فلاکت افتادنم بود، برسد.

 بعد از جدا شدن از شوهر اولم با یک مرد دیگر ازدواج کردم که زندگی اش شبیه من و معتاد بود.

برخورد همسر دومت با تو چگونه بود؟

 نمی دانم چرا از همسر شانس نداشتم. بعد از ازدواج مجدد این بار به جای شوهرم، خانواده اش مدام با من جنگ داشتند. بعد از این که صاحب فرزند شدیم و دخترم 3 ساله شد، روزی مادر شوهرم با دخترش به خاطر اعتیادم من را از خانه بیرون و تهدید کردند تا زمانی که اعتیادم را ترک نکرده ام حق بازگشت به خانه را ندارم.

بعد از آن ماجرا چه اتفاقی افتاد؟

بعد از این که خانواده شوهرم من را از خانه بیرون کردند، همسرم فقط نقش یک تماشاچی را داشت چون مواد او را بی تفاوت کرده بود. مدتی آواره کوچه و خیابان شدم تا این که مادرم به دنبالم آمد. روزی که خمار بودم و داخل خیابان پرسه می زدم با یک موادفروش آشنا شدم و مقداری مواد صنعتی از او خریدم.

بعد از خرید مواد، زمانی که به خانه مادرم رفتم دیدم مواد تقلبی است، برای همین تصمیم گرفتم آن را به فروشنده برگردانم و پولم را پس بگیرم. فروشنده مواد سیار بود و او را نمی شناختم به خاطر همین مدتی مواد را داخل کیف ام گذاشتم تا بعد از پیدا کردن قاچاقچی به او پس بدهم. مدتی گذشت تا این که روزی که قصد خرید مواد را داشتم دستگیر شدم و مواد قبلی از کیف ام کشف و جرمم سنگین شد و راهی زندان شدم.

پول مواد را از کجا تامین می کردی؟

 مادرم پول موادم را می داد و در واقع پول دیه پدرم بود. پدرم سر یک تصادف جانش را از دست داد و چون شخص مقصر توانایی پرداخت دیه را به طور یک جا نداشت، به طور قسطی آن را به مادرم پرداخت می کرد. مادرم هر ماه که قسط پول دیه پدرم را می گرفت مقداری از آن را برای مصرف مواد به من می داد.

بعد از این که زندانی شدی همسر دومت از تو حمایت کرد؟

بعد از زندانی شدنم شوهرم بچه را به مادرش تحویل داد و دنبال کار خودش رفت. در مدتی که زندان بودم هیچ کس به ملاقاتم نیامد و من را به حال خودم رها کردند. فرزندم که 7 سالش بود، به خاطر زندانی شدنم دچار مشکل روحی و روانی شد. بعد از آزادی از زندان، خودم سراغ همسرم رفتم تا از او بخواهم سر زندگی مشترک مان برگردیم.

به خاطر دختر کوچکم تصمیم گرفتم به کمپ بیایم تا از شر مواد خلاص شوم و دیگر مشکلات قبلی برایم پیش نیاید و زندانی نشوم. دخترم خیال می کند چون مدتی است از آن ها دور و در کمپ هستم، به زندان افتاده ام به خاطر همین گاهی  وحشت زده می شود و مدام من را صدا می کند.

دیگر نمی خواهم به خاطر مواد از دخترم دور شوم و برای همین بعد از لغزش های چند باره این بار به خاطر  قطره های اشک دخترم می خواهم سیاهی مواد را از تنم بشویم و محکم جلوی وسوسه آن بایستم تا اهریمن سیاه و قفس دودی را در هم بشکنم و پس از پاک شدن از مواد، دخترم را در آغوش بگیرم. خراسان شمالی : شماره : 20534 - ۱۳۹۹ شنبه ۸ آذر

 

شکست در دومین عاشقی خیابانی

من همسرم را دوست دارم اما دیگر حاضر به ادامه این زندگی نیستم  او علاوه بر این که   به مواد مخدر اعتیاد دارد ، من را به بهانه های واهی  مورد ضرب و شتم قرار می دهد و تمایلی ندارد بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک  ازدواجمان را رسمی کند ... این جملات اظهارات زن ۴۲ ساله ای است که با در دست داشتن مرجوعه قضایی مبنی بر ایراد صدمه بدنی عمدی به کلانتری احمدآباد مشهد مراجعه کرده است تا از همسر ۳۳ ساله اش شکایت کند او در شرح ماجرای ازدواجش به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در خانواده ای نسبتا مرفه در شهر مشهد متولد شدم پس از پایان تحصیلات در دوره متوسطه و کسب مدرک دیپلم در حالی که کنکور سراسری را پیش رو داشتم منوچهر به خواستگاری ام آمد قصه آشنایی من و منوچهر همان قصه تکراری عشق و عاشقی دختر و پسر همسایه بود!  عشقی که به ازدواجی زود هنگام ختم شد و من با پوشیدن لباس عروسی سوار بر اسب سفید خوشبختی پا به خانه  منوچهر گذاشتم  مدتی بعد من که شوق ادامه تحصیل و رویای حضور در دانشگاه را در سر می پروراندم با شنیدن خبر بارداری ام  دفتر کنکورم را بستم تا بیشتر به  وظایف همسری و مادری ام  رسیدگی کنم مدت کوتاهی از تولد اولین فرزندم نگذشته بود که متوجه شدم منوچهر به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است البته  او از ابتدای زندگی مشترکمان  رفیق باز و خوشگذران بود و بارها نیمه های شب با وضعیتی آشفته و نابسامان به خانه می آمد اما اعتیاد او به مواد مخدر صنعتی باعث بروز تغییراتی در خلق و خو و رفتارش شده بود که  به بدرفتاری های جسمی و عاطفی اش نسبت به من و فرزندم می انجامید تا جایی که وقتی موضوع را با خانواده ام مطرح کردم تصمیم به جدایی از منوچهر را گرفتم اما وقتی متوجه شدم که  فرزند دومم را باردار هستم منصرف شدم امید داشتم بتوانم منوچهر را به زندگی بازگردانم و زندگی مشترکم را حفظ کنم تا  برچسب فرزند طلاق بر پیشانی فرزندانم ننشیند اما به دنیا آمدن دو دختر دوقلویم نیز تاثیری در رفتار منوچهر نداشت در هر حال من صبر پیشه کردم و به قول معروف سوختم و ساختم تا فرزندانم از آب و گل در بیایند دختران دو قلویم که به سن  هفت سالگی رسیدند تصمیم به جدایی از منوچهر گرفتم  چون دیگر  در منزل  امنیت جانی و روانی نداشتم و ناچار  به منزل پدری ام بازگشتم و به دادگاه خانواده رفتم و درخواست طلاق دادم. منوچهر تهدیدم می کرد که در صورت جدایی فرزندانم را از من می گیرد و اجازه دیدار و ملاقات با آن ها را به من نمی دهد اما من تصور می کردم که به دلیل اعتیاد منوچهر به مواد مخدر دادگاه صلاحیت او را برای نگهداری از فرزندان مان تایید نمی کند و حضانت بچه ها را به من واگذار می کند اما منوچهر در کمال ناباوری اعتیادش را برای مدتی ترک کرد تا قانون را دور بزند و در دادگاه  برنده شود که به هدفش رسید و حضانت فرزندانم به پدرشان واگذار شد. با جدایی از منوچهر من از فرزندانم دور شدم و منوچهر از سر انتقام جویی  به سختی اجازه ملاقات فرزندانم را به من می داد وضعیت روحی و روانی نامناسبی داشتم دلم برای یک لحظه دیدن و در آغوش کشیدن پاره های تنم پر می کشید چشم به آخر هفته ها می دوختم تا بتوانم آن ها را ملاقات کنم  اما هر بار که برای تحویل  گرفتن فرزندانم  به کلانتری می رفتم او بهانه ای می تراشید و از آوردن بچه ها امتناع می ورزید  در همین اثنا با یاسر آشنا شدم او 9سال از من کوچک تر بود و در تاکسی تلفنی محله مان فعالیت می کرد. بیشتر اوقات وقتی با آژانس محله  تماس می گرفتم و درخواست سرویس می کردم او به دنبالم می آمد  تا این که یاسر شماره  تلفنش را در اختیار من قرار داد و گفت هر گاه در هر ساعت از شبانه روز نیاز به خودرو داشتم مستقیما با او تماس بگیرم. به این   ترتیب یاسر   از مشکلات خانوادگی ام  مطلع شد. او برخی اوقات من را تا  داخل دادگاه یا کلانتری همراهی می کرد تا حمایتم کند و من  در آن زمان که   نیاز به یک همراه و تکیه گاه داشتم او را در کنار خود دیدم و با  گذشت زمان به او وابسته شدم از طرفی او که جوانی ۲۰ ساله بود با حمایت از من احساس استقلال و  مردانگی می کرد با این آشنایی  ارتباط  عمیق عاطفی بین ما شکل گرفت تا جایی که یاسر به رغم مخالفت خانواده اش به خواستگاری ام آمد خانواده من مخالف این ازدواج بودند چون من تجربه یک ازدواج ناموفق را به دلیل دوستی و آشنایی خیابانی داشتم اما یاسر گفت که عاشق من شده است و نمی تواند من را فراموش کند او می گفت که می خواهد مرد زندگی ام باشد و  جای خالی فرزندانم را برایم پر کند بار دیگر من درگیر احساسات زودگذر شدم و در حالی که یاسر کاملا از خانواده اش طرد شده بود به درخواست ازدواج  او جواب مثبت دادم و ما به صورت موقت به عقد یکدیگر در آمدیم.  یاسر قول داد  که بعد از مدتی عقدمان را محضری و ازدواجمان را رسمی می  کند  چند سال بعد از ازدواج من و یاسر روابط ما به سردی گرایید او درگیر مشکلات مالی بود چون خانواده اش هیچ حمایتی از ما نمی کردند من نیز با به دنیا آمدن دخترم دچار افسردگی پس از زایمان شدم گاهی با  پرخاشگری و تندی با او برخورد   می کردم به نحوی می خواستم   تمام ناراحتی ها و عقده هایم‌ را از شکست هایی که در گذشته در زندگی ام متحمل شده بودم بر سر او خالی کنم و ...خلاصه اکنون  نزدیک به ۱۲ سال از زندگی مشترک من و یاسر می گذرد و من دختری ۱۰ ساله دارم .یاسر هنوز هم از رسمی کردن ازدواجمان ممانعت می کند او که مدتی است به مواد مخدر هم اعتیاد پیدا کرده است به بهانه های واهی من را مورد فحاشی و کتک کاری قرار می دهد و کاملا نسبت به من سرد و بی توجه شده است و  از آن همه ابراز عشق و علاقه دیگر خبری نیست  و هنگامی که به او معترض می شوم  مشغله کاری و مشکلات اقتصادی  را بهانه  می کند  دیگر از این زندگی خسته شدم و به رغم علاقه ای که به او دارم  حاضر به ادامه  این زندگی نیستم  و... شایان ذکر است در اجرای دستور سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمد آباد ) بررسی کارشناسی و روان شناختی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20534 - ۱۳۹۹ شنبه ۸ آذر

 

بازی کارت به کارت کلاهبرداران!

سیدخلیل سجادپور- شگردهای کلاهبرداران اینترنتی در سایت های واسطه گری و به ویژه «دیوار» در حالی هر روز تغییر می کند که این بار شیادان شعبده باز با راه انداختن بازی «کارت به کارت»، شیوه عجیبی را برای دستبرد به پول های خریداران و فروشندگان کالا در پیش گرفته اند.

به گزارش اختصاصی خراسان، این ترفند حساب شده کلاهبرداران هنگامی با هوشیاری قاضی شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد لو رفت که پرونده ای با عنوان کلاهبرداری شش میلیون تومانی روی میز مقام قضایی قرار گرفت. شاکی پرونده که هنوز از ماجرای غیب شدن پول هایش در یک بازی «کارت به کارت» گیج بود و نمی دانست چگونه در دام کلاهبرداران شعبده باز افتاده است درباره این حادثه گفت: به دنبال خرید یک دستگاه خودرو بودم که به آگهی فروش خودرو با قیمت بسیار مناسبی در سایت دیوار برخورد کردم و بلافاصله با شماره تلفن آگهی دهنده تماس گرفتم فروشنده از من خواست اگر خریدار واقعی هستم مبلغ شش میلیون تومان به عنوان بیعانه به شماره کارت بانکی واریز کنم که برایم ارسال می شود. من هم منتظر ماندم تا این که یک شماره کارت به تلفن همراهم پیامک شد و من برای آن که خودرو را از دست ندهم بی درنگ پول را به همان حساب کارت به کارت کردم! اما بعد از گذشت مدتی فروشنده خودرو مدعی شد که پولی دریافت نکرده است و دیگر تلفنش را هم پاسخ نداد!

گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع و احتمال وقوع کلاهبرداری، قاضی محمدرضا جعفری دستورات ویژه و محرمانه ای را برای کارآگاهان پلیس خراسان رضوی صادر کرد تا ماجرای واریز کارت به کارت پول ها را با دقت بررسی کنند. این گونه بود که معمای غیب شدن پول های خریدار خودرو پیچیده تر شد چرا که ردیابی های پلیس نشان می داد خریدار مذکور پول ها را به حساب فردی ریخته است که او نیز همزمان یک دستگاه لپ تاپ را برای فروش در سایت دیوار آگهی کرده بود. وقتی کارآگاهان این مرد را به اتهام کلاهبرداری دستگیر کردند او ادعا کرد: یک دستگاه لپ تاپ را که نیاز نداشتم برای فروش در سایت دیوار آگهی کردم تا این که مردی با من تماس گرفت و خریدار لپ تاپ شد او سپس از من خواست شماره کارتم را به شماره تلفنی ارسال کنم که در اختیارم می گذارد بعد هم شماره تلفنی را برایم فرستاد و من هم شماره کارتم را به همان شماره تلفن پیامک کردم. چند دقیقه بعد شش میلیون تومان به حسابم واریز شد و خریدار در تماس بعدی وقتی از واریز پول مطمئن شد به من گفت که بقیه مبلغ را نیز به صورت نقدی هنگام تحویل لپ تاپ پرداخت می کند. وقتی نشانی منزلم را به او دادم ساعتی بعد به در منزلم آمد و با پرداخت بقیه پول، لپ تاپ را تحویل گرفت اما من نمی دانم پول لپ تاپ از چه حسابی و توسط چه کسی به شماره کارت من کارت به کارت شد! بنابر گزارش خراسان، قاضی باتجربه شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد که با شنیدن اظهارات فروشنده لپ تاپ دریافته بود او بی گناه است و دخالتی در ماجرای  کلاهبرداری ندارد، بلافاصله دستور آزادی او را صادر کرد اما این ماجرا همچنان پیچیده تر می شد تا این که پرونده مشابه دیگری روی میز قاضی جعفری قرار گرفت. محتویات این پرونده کلاهبرداری نیز نشان می داد که فردی یک دستگاه دوچرخه را در سایت دیوار به فروش گذاشته بود که مردی با او تماس گرفت و خریدار دوچرخه شد. فروشنده نیز به صورت تلفنی از خریدار دوچرخه خواست مبلغ 350 هزار تومان بیعانه را به شماره حسابی واریز کند که برایش ارسال می کند!  اما پس از آن که خریدار دوچرخه پول ها را به شماره حسابی که برایش پیامک شده بود کارت به کارت کرد دیگر کسی پاسخ گوی تلفن نشد!

گزارش خراسان حاکی است بازپرس پرونده که چندی قبل با مطالعه دقیق و ریزبینی قضایی ماجرای قتل مرد

9 انگشتی را از لابه لای اوراق یک پرونده جعل و کلاهبرداری بیرون کشید، این بار نیز سطر به سطر این پرونده را زیر ذره بین هوش قضایی خود برد چرا که می دانست با یک شیوه پیچیده کلاهبرداری روبه رو شده است که بی شباهت به شعبده بازی کارت به کارت شیادان اینترنتی نیست! به همین دلیل و برای روشن شدن زوایای تاریک این ماجرا، دستور داد تا  صاحب حساب بانکی که پول خرید دوچرخه به حساب او  واریز شده است، دستگیر شود و مورد بازجویی قرار گیرد. رصدهای اطلاعاتی پلیسی، کارآگاهان را به متصدی یک خواربارفروشی رساند که مبلغ 350 هزار تومان به حساب وی کارت به  کارت شده بود!  اما متصدی فروشگاه مدعی شد چند روز قبل فردی برای خرید به فروشگاهم آمد و بیش از 350 هزار تومان کالا خرید کرد او سپس از من خواست شماره کارتم را به شماره تلفنی پیامک کنم که او در اختیارم گذاشت. من هم این کار را انجام دادم که دقایقی بعد مبلغ 350 هزار تومان به حسابم واریز شد و مرد خریدار هم با پرداخت بقیه مبلغ به صورت نقدی از فروشگاه خارج شد درحالی که من او را نمی شناختم!

به گزارش اختصاصی خراسان، در حالی که بررسی های دقیق مقام قضایی در این پرونده با قطعات پازل به هم ریخته ادامه داشت ناگهان ریزبینی ها به نتیجه رسید و ماجرای غیب شدن پول ها در یک بازی کارت به کارت لو رفت. بررسی های دقیق قاضی محمدرضا جعفری بیانگر آن بود که کلاهبرداران برخی کالاها را به قیمت ارزان و وسوسه انگیز در سایت دیوار به فروش می گذارند و از سوی دیگر خریدار کالایی می شوند که همزمان در همان سایت توسط فرد دیگری به فروش گذاشته شده است. وقتی خریدار با کلاهبردار تماس می گیرد او نیز از فروشنده کالای دیگر می خواهد تا شماره کارتش را برای خریدار کالای ارزان قیمت ارسال کند و به این ترتیب خریدار اول پول را به حساب فروشنده دوم واریز می کند و این گونه فروشنده قلابی بدون آن که سرنخی از خود برجای بگذارد به در منزل فروشنده واقعی (فروشنده دوم) می رود و کالا را با پرداخت بقیه وجه تحویل می گیرد و متواری می شود! گزارش خراسان حاکی است با لو رفتن این ماجرا مشخص شد که خریدار خودرو در واقع با ترفند فروشنده مبلغ شش میلیون تومان را به حساب فروشنده لپ تاپ ریخته بود بدون آن که بداند این شماره کارت مربوط به فرد دیگری است. مرد کلاهبردار هم بعد از واریز وجه بلافاصله لپ تاپ را تحویل گرفته و باقی مانده پول را نیز نقدی پرداخت کرده بود. همچنین در بررسی های بیشتر مشخص شد که خریدار دوچرخه نیز پول را به شماره حساب متصدی فروشگاه خواربار ریخته و مرد کلاهبردار با پرداخت بقیه پول خرید از فروشگاه خارج شده است!

براساس گزارش خراسان، از سوی دیگر تحقیقات کارآگاهان که با دستورات خاص مقام قضایی برای دستگیری کلاهبرداران آغاز شده است نشان می دهد که این گونه کلاهبرداری ها با گوشی هایی با نام افراد دیگر و با نشانی های قلابی در حالی صورت می گیرد که از شهرهای دیگر کشور اقدام به کلاهبرداری با این شیوه می کنند . در عین حال بررسی های بیشتر با لو رفتن شگرد کلاهبرداران درحالی ادامه دارد که چندین پرونده قضایی دیگر نیز با این شیوه در شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد تشکیل شده است و ردیابی های پلیسی با راهنمایی و نظارت مستقیم مقام قضایی در مرحله جدیدی قرار دارد. خراسان : شماره : 20534 - ۱۳۹۹ شنبه ۸ آذر

 

قربانی اژدهای هفت سر!

با آن که من در 15سالگی قربانی اعتیاد پدرم شدم و برای فرار از زندگی در یک خانواده آشفته، با مرد 33ساله ای ازدواج کردم اما اکنون آینده مادر و خواهرکوچکم نیز در مسیر تباهی قرار گرفته است و من در حالی نگران این وضعیت زجرآور هستم که ...

این ها بخشی از اظهارات دختر 15ساله ای است که با چهره ای مضطرب و با قلبی آکنده از تردید وارد کلانتری پنجتن مشهد شده بود تا شاید راهی برای نجات خانواده اش از دام اژدهای هفت سر بیابد. این دختر نوجوان در حالی که بیان می کرد من اولین قربانی اعتیاد در جامعه نیستم و آخرین آن نیز نخواهم بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: از روزی که چشم باز کردم پدرم را پای بساط موادمخدر دیدم که همواره دود غلیظ سیگار و موادش فضای خانه را پر می کرد. آن روزها نمی فهمیدم که وقتی مادرم صبح زود از خانه بیرون می رود و شب با بدنی خسته و رنجیده به خانه باز می گردد و مرا در آغوش می کشد، با کارگری در خانه های مردم برای تامین هزینه های اعتیاد پدرم تلاش می کند اما پدرم پاسخ محبت های او را با پرخاشگری و توهین می داد.

خلاصه زمانی که به کلاس پنجم ابتدایی رسیدم تازه از گوشه و کنایه های دوستانم فهمیدم که پدرم اعتیاد دارد و من در یک خانواده آشفته و آسیب دیده زندگی می کنم. این بود که با وجود علاقه ام به تحصیل، درس و مدرسه را رها کردم تا زودتر ازدواج کنم و از این شرایط خودم را بیرون بکشم. همیشه به این موضوع می اندیشیدم که به اولین خواستگارم پاسخ مثبت می دهم تا خوشبختی و سعادت را تجربه کنم.

بالاخره حدود یک سال قبل مرد 33ساله ای که اهل یکی از شهرهای خراسان جنوبی بود به خواستگاری ام آمد. پدرم که پای بساطش نشسته بود بلافاصله نظر مثبت اش را اعلام کرد اما مادرم که به آینده من می اندیشید، چادر سیاهش را به سر کرد و به شهر خواستگارم رفت تا تحقیقات لازم را درباره «قدیر» انجام بدهد.

خلاصه با تایید مادرم، در حالی پای سفره عقد نشستم که همسرم 18سال از من بزرگ تر بود. با این حال از این ماجرا ناراحت نبودم چون احساس می کردم دنیای دیگری نیز بیرون از این دود و دم، پرخاشگری و کتک خوردن ها وجود دارد. این در حالی بود که هیچ گاه راهنمای درستی در زندگی نداشتم و از عاقبت اندیشه های هیجانی دوران نوجوانی بی خبر بودم ولی باز هم مشکلات من در این زندگی آشفته به پایان نرسید، چون هر بار نامزدم از شهرستان به منزل ما می آید، مورد خشم و بدرفتاری های پدرم قرار می گیرد. پدرم مرا مجبور می کند به گونه ای رفتار کنم که همسرم زودتر منزل ما را ترک کند و به شهر خودشان بازگردد. او که همواره بساط مواد مخدرش در خانه پهن است، با آمدن نامزدم دچار مشکل می شود و جایی برای استعمال موادمخدر پیدا نمی کند. وقتی دیدم این بار مادرم نیز به رفتارهای پدرم اعتراضی نمی کند، تازه فهمیدم که او نیز برای تسکین دردهایش و با تشویق پدرم به موادمخدر آلوده شده است. حالا نیز نگران خواهر 5ساله ام هستم که شاید او نیز قربانی بعدی این اژدهای هفت سر خطرناک باشد، چون مانند روزهای سیاه من اکنون مقابل بساط پدرم می نشیند و به دود غلیظی که از دهان پدرم خارج می شود، نگاه می کند و من برای آینده او نیز نگرانم، به همین دلیل با راهنمایی یکی از دوستانم به کلانتری آمدم تا راهی برای نجات مادر و خواهرم از این شرایط اسفناک پیدا کنم زیرا دیگر امیدی به رهایی پدرم نیست و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) رسیدگی کارشناسی و روان شناختی به این پرونده توسط مشاوران زبده کلانتری در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20533 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۶ آذر

 

ماجرای نوجوانی که به پلیس پناه برد!

زمانی که پدرم را به جرم مالخری دستگیر کردند، قاضی دادگاه مرا هم به بهزیستی فرستاد اما نامادری ام چند روز بعد مرا از بهزیستی تحویل گرفت تا سر کار بروم و خرج و مخارج زندگی اش را تامین کنم چرا که ... این ها بخشی از اظهارات نوجوان 13ساله ای است که از خانه فرار کرده و به کلانتری پناه آورده بود. این پسر نوجوان در حالی که ادعا داشت نامادری اش به شدت او را کتک می زند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: یک ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. بعد از آن پدرم با زن دیگری ازدواج کرد و او سرپرستی مرا به عهده گرفت اما نامادری ام از همان دوران کودکی مرا کتک می زد و آزارم می داد چرا که خودش به دلیل بیماری های روحی و روانی داروهای اعصاب مصرف می کرد. او گاهی فرزندان خودش را نیز کتک می زد اما باز هم رفتارش را کنترل می کرد تا به آن ها آسیبی نرسد. او حتی به درس خواندن من نیز حسادت می کرد و آن قدر به بهانه های مختلف برای تحصیلم مانع تراشی کرد که دیگر از درس و مدرسه فراری شدم و در نهایت ترک تحصیل کردم. از سوی دیگر نیز نمی توانستم درباره آزار و اذیت های نامادری ام چیزی به پدرم بگویم چرا که درگیری و دعوای آن ها شدت می گرفت، به همین دلیل شرایط سختی را در منزل تحمل می کردم تا جایی که برادر 9ساله ام به تقلید از مادرش به سوی من حمله ور می شد و من دستش را می گرفتم که به من سیلی نزند، او گریه می کرد و مادرش به سراغ من می آمد و کتکم می زد. با وجود این پدربزرگ و مادربزرگم نیز به دلیل ترس از قلدری های پدرم جرئت نداشتند از من در منزلشان نگهداری کنند.  خلاصه بعد از ترک تحصیل به عنوان شاگرد در کارگاه نجاری مشغول کار شدم و همه درآمدم را به پدر و نامادری ام می دادم. دو سال قبل، وقتی ماموران انتظامی پدرم را به جرم مالخری دستگیر کردند، قاضی دادگاه نیز با گزارش ماموران مرا به بهزیستی فرستاد اما یک هفته بعد نامادری ام مرا از بهزیستی تحویل گرفت تا سر کار بروم و مخارج زندگی او را تامین کنم.  بالاخره پدرم بعد از گذشت شش ماه از زندان آزاد شد و به دنبال کارگری رفت تا بار دیگر در دام سارقان گرفتار نشود اما اوضاع زندگی مان تفاوتی نکرد و من مجبور شدم به خاطر اذیت های نامادری ام از خانه فرار کنم ولی به منزل پدربزرگم نرفتم چون می دانستم پدرم به منزل آن ها می آید و آبروریزی می کند. دیگر چاره ای نداشتم جز آن که به پلیس پناه بیاورم.  شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) و هماهنگی مشاور کلانتری با معاون دادستان مشهد، نوجوان 13ساله به طور موقت تحویل بهزیستی شد و شکایت او از نامادری اش نیز مورد پیگیری قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20532 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۵ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹ | 10:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |