در امتداد تاریکی-مخمصه وحشتناک
روزی که از نیروی انتظامی با من تماس گرفتند و درباره حساب بانکی از من سوال کردند خیلی متعجب شدم چرا که کارت و رمز بانکی آن حساب دست شریکم بود که از مدتی قبل به قصد ازدواج با هم در فضای مجازی آشنا شده بودیم. آن جا بود که فهمیدم چه بلای وحشتناکی بر سرم آمده است و ... دختر 18ساله ای که با یک ارتباط عاشقانه در فضای مجازی دچار مخمصه عجیبی شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: مادرم به دلیل ازدواج با پسرخاله اش دچار مشکلات بارداری شده بود و مدام فرزندانش سقط می شدند تا این که از شهر محل سکونتمان به مشهد مهاجرت کردند و پس از درمان های متوالی در مراکز ژنتیکی و نازایی، بالاخره صاحب دو دختر شدند اما پدرم که عاشق فرزند پسر بود مخفیانه در همان شهر محل سکونتمان با زن دیگری ازدواج کرده بود. مادرم وقتی ماجرا را فهمید، در مشهد ماند و برای تامین مخارج زندگی به کارگری در خانه های مردم پرداخت. از سوی دیگر پدرم نیز با همسر دومش در شهرستان زندگی می کرد و هفته ای یک بار به ما سر می زد. در این شرایط خواهرم که دیپلم گرفته بود، در یک شرکت خصوصی مشغول کار شد تا بتواند کمک خرج مادرم باشد و جهیزیه اش را تهیه کند. من هم که تلاش آن ها را می دیدم، از خودم خجالت می کشیدم و از مادرم می خواستم اجازه بدهد تا من هم در بیرون از منزل کار کنم، اما او معتقد بود من باید به تحصیلاتم ادامه بدهم تا به خوشبختی برسم. اما در این میان، من از حدود یک سال قبل با جوانی به نام «امید» در شبکه های اجتماعی آشنا شده بودم، به طوری که او با مهربانی و شیرین زبانی هایش کمبودهای عاطفی ام را جبران می کرد. امید مدعی بود در یکی از شرکت های پخش دارو فعالیت می کند و سود زیادی نصیبش می شود. در همین روزها امید از من خواست در زمینه فروش دارو با او شریک شوم و درآمدمان را نیز تقسیم کنیم. این بود که به پیشنهاد امید حساب بانکی باز کردم تا او سود حاصل از فروش دارو را به آن حساب واریز کند اما او بعد از افتتاح حساب، کارت بانکی و رمز حساب را از من گرفت تا برای واریزو برداشت پول مشکلی نداشته باشد. او ادعا می کرد باید با این حساب کار کند تا بتوانیم برای فعالیت های اقتصادی بیشتر دسته چک تهیه کنیم. با آن که یک سال از این ماجرا می گذرد اما او هیچ سودی به من نداده است و ادعا می کند با سود حاصل از فروش داروها دایره فعالیتش را گسترده کرده است. این در حالی بود که ارتباط عاطفی من و امید نیز هر روز بیشتر می شد تا جایی که حتی عکس و تصاویر خصوصی ام را در اختیارش می گذاشتم. او که ادعا داشت قصد ازدواج با مرا دارد، در جریان ریز و درشت مسائل خانوادگی ما قرار گرفته بود و من هم چیزی را از او پنهان نمی کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که از نیروی انتظامی با من تماس گرفتند و از من خواستند توضیحاتی را درباره حساب بانکی ام به آن ها ارائه کنم. من که می دانستم کارت و رمز آن حساب در دست امید است، حیرت زده به پلیس مراجعه کردم. آن جا بود که فهمیدم امید با عکس شخصی و حساب بانکی من یک کانال همسریابی به راه انداخته است، به طوری که مردان بسیاری فریب او را خورده اند و پول های زیادی را از دست داده اند. این بود که بلافاصله با تنها شماره تلفنی که از امید داشتم با او تماس گرفتم و ماجرا را برایش بازگو کردم اما امید با شنیدن موضوع کانال همسریابی، گوشی تلفن را قطع کرد و دیگر پاسخم را نداد. حالا هم من که هیچ مشخصات دیگری جز همین شماره تلفن از او ندارم، در مخمصه وحشتناکی افتاده ام و نمی دانم چگونه خودم را از این گرداب هولناک نجات بدهم و ... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) پرونده این دختر جوان برای بررسی های کارشناسی و قضایی در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20535 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۹ آذر
مخمصه عجیب!
به خاطر یک عشق و علاقه پوشالی و هیجانی که در 13 سالگی به پسر دایی ام داشتم امروز دچار مشکلاتی شده ام که نه تنها ازدواج و آینده ام تحت تاثیر آن قرار گرفته است بلکه پسر دایی ام با انتشار تصاویر آن زمان خواستگارانم را فراری می دهد و مرا نیز تهدید به اسیدپاشی می کند چرا که ...
دختر 19 ساله ای که به همراه مادرش و برای شکایت از تهدیدهای خطرناک پسر دایی اش وارد کلانتری سپاد مشهد شده بود در حالی که بیان می کرد یک اشتباه کودکانه در شش سال قبل، آینده ام را وارد مخمصه عجیبی کرده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: زمانی که در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم به خاطر رفت وآمدهای فامیلی و براساس افکاری کودکانه به عشق و ابراز علاقه پسر دایی ام پاسخ مثبت دادم و چنین احساس می کردم که من هم به او علاقه مند شده ام چرا که در آن سن و سال درگیر ماجراهای خیالی بودم و چنین تصور می کردم که پس از ازدواج خانه ای بزرگ در زیر یک کوه بلند برای خودمان می سازیم و من هر روز سوار بر اسب به تفریح و خوش گذرانی می پردازم و با «سامان» که مرا دوست دارد به خوشبختی می رسم. او هم که در آن زمان 17 سال بیشتر نداشت شریک رویاها و آرزوهای من می شد و با حرف هایش برای من قصر طلایی می ساخت به همین دلیل حدود یک سال به طور پنهانی و به صورت تلفنی با هم ارتباط داشتیم و در این میان با همان افکار کودکانه چند عکس کنار هم گرفتیم تا به قول معروف خاطره ای از دوران عاشقی برایمان باقی بماند. مدتی بعد سامان مادرش را مجبور کرد از من خواستگاری کند اما هر دو خانواده به شدت با ازدواج ما مخالفت کردند زیرا عقیده داشتند من هنوز به سن ازدواج نرسیده ام و علاقه سامان به من فقط یک ماجرای هیجانی است . او نه تنها شغل و درآمدی نداشت بلکه حتی به خدمت سربازی هم نرفته بود. خلاصه بعد از یک سال تازه متوجه شدم که من در خیالات و رویاهای ساختگی کودکانه به سر می بردم و حقیقت زندگی و ازدواج با آن چه در تصور من بود تفاوتی از زمین تا آسمان داشت. از سوی دیگر رفتار و حرکاتی را از پسر دایی ام دیدم که برایم قابل تحمل نبود. وقتی عاقلانه فکر کردم فهمیدم که من و سامان نه تنها به درد هم نمی خوریم و تفاهم اخلاقی نداریم بلکه از برخی خصوصیات اخلاقی و رفتاری او نیز تنفر داشتم. این گونه بود که از خیالات بیرون آمدم و با یک تصمیم عاقلانه ارتباطم را با سامان قطع کردم و برای رسیدن به سعادت و خوشبختی همه حواسم را بر تحصیل متمرکز کردم و در یکی از رشته های مهندسی وارد دانشگاه شدم اما سامان دست بردار نبود و مدام مرا تهدید می کرد که حق ندارم با کس دیگری جز او ازدواج کنم. کار به جایی رسید که سامان خواستگارانم را نیز تهدید می کرد و آن ها را فراری می داد. حتی یکی از خواستگارانم را تهدید به قتل کرده بود. او با انتشار تصاویر شخصی من در شبکه های اجتماعی با آبروی من بازی می کند و مدعی است که با من رابطه غیراخلاقی دارد.
مزاحمت ها و تهدیدهای او به جایی رسید که چند روز قبل وقتی قرار بود مراسم بله برون با یکی از خواستگارانم برگزار شود که همکلاسی ام بود، سامان تصاویری را که در 13 سالگی با هم گرفته بودیم ، برای خواستگارم فرستاد و ادعا کرد سال هاست با من رابطه غیراخلاقی دارد و این گونه او را از ازدواج با من منصرف کرد. حالا هم دوباره تهدیدم می کند که اگر جز او با فرد دیگری ازدواج کنم، زندگی ام را با اسیدپاشی نابود می کند به همین خاطر نه تنها با تهمت های ناروایش آبروی مرا برده است بلکه ... شایان ذکر است پرونده شکایت این دختر جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا مورد بررسی های دقیق قضایی و روان شناختی قرار گیرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20541 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۶ آذر
شوهرم مرا وادار به سرقت می کرد!
سجادپور- پلیس مشهد طی چند روز گذشته در حالی دو باند گوشی قاپی و دستبرد به اموال داخل خودروها را در مناطق آبکوه و قاسم آباد متلاشی کرد که یکی از متهمان مدعی است به اجبار شوهرش، دست به سرقت می زند!
به گزارش اختصاصی خراسان، ساعت 3 بامداد دهم آذر، ماموران گشت نامحسوس کلانتری قاسم آباد مشهد وارد کوچه و خیابان های حوزه استحفاظی شدند و نقاط کوری را که احتمال ارتکاب جرم در آن ها وجود داشت زیرنظر گرفتند. نیروهای انتظامی کلانتری که از مدتی قبل به فرماندهی سرهنگ عسکری (رئیس کلانتری قاسم آباد) رصدهای اطلاعاتی سارقان سابقه دار و حرفه ای را در دستور کار قرار داده اند، دامنه فعالیت های مبارزه با سرقت را به مناطق مختلف گسترش دادند تا این که در یکی از خیابان های انتهای بولوار اندیشه به خودروی پرایدی مشکوک شدند که زن جوانی سرنشین آن بود. استعلام از مرکز فرماندهی، مشخص کرد خودروی مذکور سرقتی است. وقتی ماموران زن 27 ساله را مورد بازجویی قرار دادند، مدعی شد که شوهرش داخل مجتمع مسکونی به دیدار دوستش رفته است! اما این ادعا در آن ساعت بامداد برای پلیس باورکردنی نبود. دقایقی بعد مرد 35 ساله ای از درون مجتمع بیرون آمد و با دیدن پلیس پا به فرار گذاشت اما هنوز قدم از قدم برنداشته بود که حلقه های قانون بر دستانش گره خورد. در بازرسی از خودروی پراید مقادیر زیادی لوازم سرقتی مانند پتو، کیف قهوه ای حاوی مدارک، کارت بانکی، وجه نقد و ... کشف شد. با انتقال متهمان به دایره تجسس کلانتری، تحقیق از زوج سارق در حالی توسط افسران کارآزموده آغاز شد که مرد سابقه دار ادعا کرد خودرو را از یکی از دوستانش به امانت گرفته است تا با آن به اموال داخل خودروها دستبرد بزند! در همین حال زن 27 ساله نیز که سارق سابقه دار را شوهر خود معرفی می کرد، در اعترافاتش گفت: پنج سال قبل زمانی که از شوهرم طلاق گرفته بودم به عقد موقت «نوید» (متهم) درآمدم ولی او مردی رفیق باز و بیکار بود که مرا با دعوا و اصرار مجبور می کرد تا در سرقت ها با او همکاری کنم که پلیس به ما مشکوک نشود! من هم به ناچار برای دستبرد به اموال داخل خودروها با او همکاری می کردم اما خودروی سرقتی متعلق به یکی از دوستانش در منطقه سیدی مشهد است. به گزارش خراسان، تحقیقات در این باره ادامه دارد.
اعتراف به 40 فقره گوشی قاپی
به گزارش خراسان، در همین حال فرمانده انتظامی مشهد از متلاشی شدن یک باند گوشی قاپی در منطقه آبکوه خبر داد که یکی از سارقان به 40 فقره سرقت اعتراف کرده
است.
سرهنگ عباس صارمی با اشاره به گوشی قاپی های سریالی در مناطق کوی امیر (ع) ، بولوار شهید فرامرز عباسی، ساجدی، جانباز ، فخر و بهاران افزود: به دنبال وقوع این سرقت ها، کنترل و مراقبت های پوششی ماموران کلانتری آبکوه با اجرای یک طرح ویژه آغاز شد تا این که سرنشینان دو دستگاه موتورسیکلت در بولوار شهید ساجدی، تحت تعقیب قرار گرفتند اما با فرار سه نفر از متهمان، یکی از اعضای این باند به چنگ قانون افتاد.
مقام ارشد پلیس مشهد تصریح کرد: این جوان 18 ساله در بازجویی ها ضمن معرفی سه همدست فراری خود به پلیس، پرده از 40 فقره گوشی قاپی برداشت و اعتراف کرد که گوشی های سرقتی را به یک مالخر می فروخته اند!
سرهنگ صارمی ساداتی با تاکید بر رعایت نکات آموزشی پلیسی توسط شهروندان برای جلوگیری از گوشی قاپی ها گفت: تحقیقات گسترده برای دستگیری متهمان فراری آغاز شده است. خراسان : شماره : 20542 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۷ آذر
نقشه شیطانی
او که سال ها به من ابراز علاقه می کرد، اکنون در دانشگاه با دختر دیگری آشنا شده است که قصد ازدواج با او را دارد اما آن دختر که متوجه علاقه و رابطه عاشقانه من و پسرخاله ام شده بود، با یک نقشه شیطانی و وحشتناک دست به کاری زد که ... دختر 26ساله ای که مدعی بود رقیب عشقی اش با یک نقشه شیطانی او را بی آبرو کرده و دست به رسوایی بزرگی زده است، درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود که سال ها قبل در محل کارش با مادرم آشنا شده و با هم ازدواج کرده بودند ولی تنها یک سال بعد از ازدواج، اختلافات آن ها شروع شد به طوری که به گفته مادرم حتی یک روز خوش نداشتند. به دنیا آمدن من نیز تغییری در زندگی آن ها به وجود نیاورد. ناسازگاری و مشاجرات آن ها به جایی رسید که دیگر نتوانستند زیر یک سقف زندگی کنند و در نهایت زمانی که من شش سال بیشتر نداشتم، از یکدیگر جدا شدند. پدرم چند ماه بعد از طلاق مادرم، با زن دیگری ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این میان من هم نزد مادرم ماندم و در خانه پدربزرگم به زندگی ادامه دادم. مادرم برای تامین هزینه ها و مخارجمان در یک شرکت مشغول کار شد و من هم به تحصیلاتم ادامه دادم ولی ماجرایی که سرنوشت و آینده مرا تغییر داد از همان دوران کودکی، زمانی آغاز شد که شوهرخاله ام همواره مرا به عنوان عروس زیبایش خطاب می کرد. او از همان زمان مرا عروس خودش می دانست و اعتقاد داشت که من و «پژمان» باید با یکدیگر ازدواج کنیم. من هم که پسرخاله ام را دوست داشتم از همان سنین کودکی به این باور رسیده بودم که با پژمان نامزد هستیم و زمانی که بزرگ تر شویم با هم ازدواج می کنیم. به همین دلیل آشکارا و پنهان با یکدیگر در ارتباط بودیم. حتی در کنار هم عکس ها و تصاویر عاشقانه خصوصی می گرفتیم چرا که من به جز پژمان به فرد دیگری نمی اندیشیدم، تا آن که بعد از گرفتن دیپلم، در آزمون سراسری شرکت کردم و در رشته پرستاری یکی از دانشگاه های معتبر کشور پذیرفته شدم. در حالی که پژمان نیز در یکی از رشته های مهندسی دانشگاه آزاد تحصیل می کرد. با هم تصمیم گرفتیم تا پس از پایان تحصیلات من، با یکدیگر ازدواج کنیم. اما مدتی بعد احساس کردم پژمان خیلی نسبت به من بی تفاوت شده است و رفتار بسیار سردی با من دارد. دلیل این کار را نمی دانستم. پژمان هم درباره رفتارهای عجیب و غریبش هیچ توجیه باورپذیری نداشت و هیچ وقت پاسخ درستی به من نمی داد. از سوی دیگر برای آن که بتوانم اعتماد او را جلب کنم و او را با یادآوری خاطرات گذشته به روزهای خوش و عاشقانه ماه ها و سال های قبل بازگردانم، تعدادی از تصاویر بسیار خصوصی خودم را برایش ارسال کردم. با وجود این باز هم رفتارهای سرد و بی روح پژمان تغییر نکرد. این در حالی بود که من تحصیلاتم را به پایان رسانده و در یکی از بیمارستان های مشهد مشغول کار شده بودم. با آن که امیدوار بودم روزی با پژمان ازدواج می کنم اما بی تفاوتی های او نسبت به من آزارم می داد و خلاصه در همین گیر و دار بودم که روزی یکی از همکارانم تصاویر خصوصی و بدون حجاب مرا نشانم داد که در یکی از کانال های مستهجن فضای مجازی منتشر شده بود و در زیر آن عکس ها جملات بسیار زشت و شرم آوری قرار داشت که مرا دختری فاسد و منحرف معرفی می کرد. از شدت حیرت و تعجب چشمانم گرد شده بود که اتاق دور سرم چرخید و روی زمین افتادم. با کمک همکارم وقتی کمی حالم بهتر شد، به حال و روز خودم گریستم و بی مقدمه سراغ پژمان رفتم چرا که آن تصاویر را کسی جز او نداشت. تازه آن جا بود که از میان حرف های پسرخاله ام به رازی شگفت آور پی بردم. پژمان از حدود یک سال قبل به دختر دیگری در دانشگاه علاقه مند شده بود و با او ارتباط داشت. آن دختر هم که در همین روابط عاشقانه متوجه رابطه من و پژمان شده بود و می دانست که قرار است ما با یکدیگر ازدواج کنیم، دست به یک نقشه شیطانی کثیف زده بود. «میترا» با ترفندی خاص و حیله گرانه تصاویر خصوصی مرا از گوشی پژمان بیرون کشیده و آن ها را در فضای مجازی منتشر کرده بود تا مرا دختری منحرف و فاسد جلوه دهد و این گونه با بی آبرو کردن من بتواند به خواسته اش برای ازدواج با پژمان برسد و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) پرونده این دختر جوان که با ماجرایی تاسف بار همراه بود، برای رسیدگی ویژه و کارشناسی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20542 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۷ آذر
راز عجیبی که در باغ لو رفت!
از لحظه ای که به حقیقت تلخ و زجرآور ماجرای ازدواجم پی بردم که چگونه یک سال فریب برنامه ریزی های حساب شده یک زن را خورده ام، همانند اسپند روی آتشی هستم که از شدت خشم بالا و پایین می پرم و نمی توانم تصمیم درستی بگیرم چرا که ...
این ها بخشی از اظهارات جوان 40ساله ای است که برای شکایت از یک زن به اتهام فریب در ازدواج وارد کلانتری شده بود. این مرد با بیان این که قصه ازدواج من برای هیچ کس باورپذیر نیست، درباره این ماجرای عجیب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: حدود 18ماه قبل، زمانی که در فضای مجازی سیر می کردم، با خانم 26ساله ای در یکی از شبکه های اجتماعی آشنا شدم که خود را پرستار یکی از بیمارستان های بزرگ دولتی در مشهد معرفی می کرد. او می گفت پدرش نیز با 28سال سابقه کار به عنوان سرپرستار در همان بیمارستان کار می کند و به زودی بازنشسته خواهد شد.
خلاصه بعد از شش ماه تماس های تلفنی و پیامکی و ارتباط در فضای مجازی تصمیم به ازدواج با «شکیلا» گرفتم و از او تقاضا کردم برای جلسه خواستگاری با پدر و مادرش صحبت کند اما او با حرف هایش غافلگیرم کرد. شکیلا گفت مادرش فوت کرده است و پدرش نیز با زن دیگری زندگی می کند. او هم برای آن که نمی تواند با نامادری کنار بیاید در منزل مادربزرگش سکونت دارد، به همین دلیل شماره تلفن پدرش را به من داد تا ماجرای خواستگاری را با او در میان بگذارم. وقتی با آن شماره تماس گرفتم پیامکی با این مضمون برایم ارسال شد که «به خاطر ابتلا به بیماری کرونا قادر به پاسخ گویی نیستم. چنان چه مورد ضروری است پیامک بفرستید!» من هم خواسته و شرایط خودم را برایش پیامک کردم که او هم پیام هایی حاکی از رضایت خودش با این ازدواج را برایم ارسال می کرد اما هیچ گاه به تماس هایم پاسخ نمی داد. در حالی که با اصرار من و رضایت پیامکی پدر شکیلا قرار شد صیغه محرمیت بین ما جاری شود، او از من خواست تا منزل رهنی خودم در بولوارسجاد را به مالک بازگردانم و لوازم منزلم را بفروشم چرا که مدعی بود پدرش برای جبران گذشته قصد دارد منزلی را برایمان اجاره و تمام جهیزیه را خودش فراهم کند. به همین دلیل من هم به خواسته شکیلا عمل کردم و صیغه محرمیت بین ما در حالی جاری شد که دایی او نیز حضور داشت. البته بعد از این ماجرا همواره او به منزلم می آمد و از رفتن من به منزل مادربزرگش به بهانه این که او پیر است و آمادگی پذیرایی از من را ندارد، جلوگیری می کرد. حدود یک سال به گونه ای سپری شد که من هیچ گاه پدر یا خانواده او را ندیدم اما حدود 15روز قبل حادثه ای رخ داد که سرنوشتم تغییر کرد و زندگی ام به هم ریخت. آن روز من و شکیلا به همراه یکی از دوستانم و به صورت خانوادگی به باغی در اطراف مشهد رفته بودیم تا برای ساعاتی از هیاهوی شهر دور باشیم. ساعتی بعد، در حالی که شکیلا اتاق را ترک کرده بود، تلفن او که داخل کیفش قرار داشت مدام زنگ می خورد. وقتی دیدم نام «پدر» روی صفحه نمایش دیده می شود دیگر نتوانستم به آن تماس پاسخ بدهم چرا که شکیلا گفته بود پدرش مردی بسیار حساس است و اگر متوجه شود که قبل از مراسم عروسی با هم بیرون رفته ایم دیگر باید قید ازدواج با او را بزنم. به همین دلیل ترسیدم به آن تماس پاسخ بدهم. در همین حال از همسر دوستم خواستم که او به تلفن شکیلا پاسخ بدهد و به پدر او بگوید چند دقیقه بعد تماس بگیرد! اما وقتی همسر دوستم به تلفن پاسخ داد، جوانی هراسان از آن سوی خط فریاد می زد که دخترش از پله های منزل سقوط کرده و دستش شکسته است! او با نگرانی داد می زد «فریده» هرچه زودتر خودت را به خانه برسان! و ...
با شنیدن این جملات حیرت زده و مبهوت به خانواده دوستم نگریستم. باورم نمی شد که شکیلا، همسر و فرزند داشته باشد. با چشمانی حیرت زده به دنبال شکیلا دویدم اما متاسفانه همه چیز حقیقت داشت و او مرا فریب داده بود. تازه فهمیدم که مادر شکیلا زنده است و پدرش نیز با کارگری روزمزد زندگی می گذراند. او نیز 10سال قبل ازدواج کرده و دختری پنج ساله به نام «پرستو» دارد و نه تنها خودش را با نام مستعار معرفی کرده بود بلکه پیامک هایی را هم که به پدرش می فرستادم، خودش از یک خط دیگر پاسخ می داد تا پول های رهن منزل و لوازمی را که فروخته بودم بالا بکشد. این در حالی بود که شکیلا به دلیل اختلاف با همسرش به صورت جداگانه از او زندگی می کرد.
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد مشهد) و با کسب مجوز قضایی، شکیلا به کلانتری هدایت شد تا این ماجرا توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی های دقیق قضایی و روان شناختی قرار گیرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20540 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۵ آذر
خوشگذرانی با پول های زن غریبه!
آن قدر در خوشگذرانی با پول های آن زن غریبه غرق شده بودم که متوجه گذر زمان نشدم تا این که روزی یکی از دوستانم با من تماس گرفت و از مرگ پدرم به دلیل بیماری کرونا خبر داد، اما جمله بعدی او وحشت بیشتری از مرگ پدرم بر جانم انداخت چرا که ... این ها بخشی از اظهارات جوان 35ساله ای است که مدعی بود زن شیطان صفت او را فریب داده و با گرفتن سفته هایی با مبالغ هنگفت، او را از زن و فرزندانش دور کرده است. این مرد جوان با چهره ای پریشان و نگران در حالی که دست به دامان قانون شده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از روزی که ازدواج کردم همواره با مشکلات مالی دست به گریبان بودم اما همسرم با قناعت و مدیریت مخارج، مرا یاری می کرد، به گونه ای که تنها حامی من در زندگی بود. آرامش خاصی در زندگی داشتم و زمانی که قدم در خانه ام می گذاشتم از آسایشی که همسرم برایم فراهم کرده بود لذت می بردم، حتی زمانی که دارای دو فرزند پسر نیز شدم و در تنگناهای مالی دست و پا می زدم آرامش روحی عجیبی داشتم. آن روزها با پراید مدل پایینی که خریده بودم در یکی از تاکسی تلفنی های مشهد مشغول کار شدم.درآمد زیادی نداشتم ولی تلاش می کردم تا زندگی خوبی برای همسر و فرزندانم فراهم کنم اما حدود یک سال قبل حادثه ای رخ داد که زندگی ام را به تباهی کشاند. آن روز زن جوانی که متصدی یک آرایشگاه زنانه بود با دفتر تاکسی تلفنی تماس گرفت و قرار شد که من او را به مقصد برسانم. وقتی آن زن جوان در صندلی عقب نشست فقط با گوشی تلفنش صحبت می کرد و کارهای اداری اش را انجام می داد اما روز بعد همان زن که نامش «گیتی» بود دوباره با دفتر تماس گرفت و از متصدی تاکسی تلفنی خواست باز هم من به محل کارش بروم، ولی این بار گیتی در صندلی جلو نشست و از اوضاع زندگی ام پرسید. من هم جسته و گریخته مسائلی از زندگی و مشکلات مالی ام را برایش بازگو کردم و آرام آرام در تور شیطانی او قرار گرفتم به طوری که دیگر تقریبا راننده شخصی آن زن مطلقه شده بودم و کارهای شخصی و اداری او را انجام می دادم. کار به جایی رسید که حتی در زمان استراحت یا شب هنگام نیز با من تماس می گرفت تا او را به باغ ویلایش برسانم. با آن که همسرم می گفت احساس خوبی نسبت به این زن ندارد ولی من این موضوع را فقط یک حسادت زنانه می دانستم.
خلاصه این رفت و آمدها به یک حس عاطفی تبدیل شد و من دیگر مانند برده ای در چنگ او بودم. خیلی از شب ها را در مهمانی ها و پارتی های شبانه به همراهش می رفتم و در باغ ویلای زیبایش به مصرف مشروبات الکلی و موادمخدر می پرداختم. کم کم از همسر و فرزندانم طوری فاصله گرفتم که انگار آن ها را فراموش کرده بودم. مدتی بعد به حدی در این خوشگذرانی و هوسرانی های زودگذر غرق شده بودم که خانواده و اطرافیانم را رها کرده بودم و در باغ ویلای گیتی ساکن شدم. اگرچه او از نظر مادی هر آن چه می خواستم فراهم می کرد اما چندین برابر آن پول، سفته از من می گرفت. من هم که شیفته آن زن بودم هیچ گاه به عاقبت کارهایم فکر نمی کردم و هر آن چه از من می خواست چشم و گوش بسته انجام می دادم. آن زن به اندازه ای مرا از خانواده ام دور کرده بود که حتی چهره کودکانم را به خاطر نداشتم و در منجلاب فسق و فجور فرو رفته بودم. تا این که روزی یکی از دوستانم با من تماس گرفت و از مرگ پدرم بر اثر بیماری کرونا خبر داد. او در ادامه سخنانش گفت در این مدت پدرت هزینه زندگی و اجاره خانه همسرت را پرداخت می کرد اما اکنون که دو ماه است پدرت از دنیا رفته، صاحبخانه نیز همسر و فرزندانت را به دلیل نپرداختن اجاره منزل از خانه بیرون کرده است. آن جا بود که به خود آمدم و تازه فهمیدم چگونه در دام یک زن شیطان صفت افتاده ام و زندگی ام را تباه کرده ام. بعد از این ماجرا بود که متوجه شدم گیتی نام واقعی آن زن نیست و او مردان زیادی را مانند من فریب داده است. هنگامی که به گیتی گفتم قصد دارم به زندگی آرام گذشته ام باز گردم، سفته ها را نشانم داد و گفت تو به زندان می روی نه به منزل آرام! این بود که از شدت نگرانی به کلانتری آمدم تا ... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20536 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۰ آذر
ماجرای باند مخوف «سگ دست»!
سجادپور- با تلاش کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم خشن پلیس آگاهی خراسان رضوی باند مخوف معروف به «سگ دست» درحالی متلاشی شد که تاکنون 120 نفر، اعضای این باند را شناسایی کرده اند. به گزارش اختصاصی خراسان، در پی افزایش گوشی قاپی از شهروندان در مناطق مختلف مشهد و ارسال گزارش های سرقت از کلانتری های شفا، آبکوه، نجفی و غیره، رسیدگی به ماجرای سرقت های مذکور در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت. با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع، جلسه کارشناسی با صدور دستوری از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) در اتاق فرماندهی برگزار شد و بدین ترتیب گروه تخصصی کارآگاهان با هدایت سرهنگ قنبری (رئیس اداره سرقت) به تجزیه و تحلیل های اطلاعاتی و کارشناسی پرداختند. بررسی های کارآگاهان با تجربه و گزارش تحقیقات میدانی آنان بیانگر این بود که گوشی قاپی و زورگیری ها توسط یک باند حرفه ای انجام می شود چرا که شگردهای ارتکاب جرم یکسان بود. به همین دلیل گروه ویژه ای از نیروهای دایره مبارزه با جرایم خشن پلیس آگاهی به سرپرستی سرهنگ «میش مست» وارد عمل شدند و دامنه تحقیقات را با استفاده از تجربیات رئیس پلیس آگاهی به مناطق وقوع جرم کشاندند. گزارش خراسان حاکی است، فعالیت های اطلاعاتی و غیرمحسوس کارآگاهان نشان می داد که اعضای این باند در گروه های دو نفره و در حالی که لباس معروف به پلنگی می پوشیدند با شگردی خاص سوار بر موتورسیکلت قرمزرنگ، اقدام به گوشی قاپی می کنند. نتیجه این بررسی های میدانی، به سوی تقویت نیروهای نامحسوس و گشت های شبانه کشید تا این که سرنخ هایی از مالک موتورسیکلت قرمزرنگ به دست آمد این درحالی بود که یکی از شاکیان موفق شده بود دو رقم از پلاک موتورسیکلت را به خاطر بسپارد. تحقیقات کارآگاهان بیانگر آن بود که مالک موتورسیکلت از سارقان حرفه ای و سابقه دار معروف به «سگ دست» است که حدود چهار ماه قبل از زندان آزاد شده است. همین اطلاعات کافی بود تا قاضی شعبه 411 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد دستور بازداشت «امید» جوان 20 ساله را صادر کند. کارآگاهان که با نظارت مستقیم مقام ارشد پلیس آگاهی وارد عملیات شده بودند مخفیگاه متهم معروف به سگ دست را در منطقه جاده سیمان به محاصره درآوردند و یک شنبه گذشته او را در یک عملیات هماهنگ و ضربتی به دام انداختند. سرکرده باند که تصور نمی کرد به همین راحتی در چنگ کارآگاهان گرفتار شود، فقط با چشمانی متعجب و چهره ای حیرت زده به کارآگاهان می نگریست که حلقه های قانون بر دستانش خودنمایی کرد. در بازرسی از مخفیگاه وی چند دستگاه گوشی گران قیمت سرقتی کشف شد و متهم برای بازجویی به مقر انتظامی انتقال یافت. او که در دایره جرایم خشن مورد بازجویی های فنی و تخصصی قرار گرفته بود، وقتی فهمید که جز اعتراف چاره دیگری ندارد در همان ساعات اولیه دستگیری دو عضو دیگر باند به نام های امیر 19 ساله و محمد 24 ساله را لو داد. به گزارش اختصاصی خراسان، این گونه بود که ریشه یابی جرایم ارتکابی اعضای باند و دستگیری دیگر عوامل مرتبط با آنان، شبانه آغاز شد و کارآگاهان ورزیده آگاهی در چند شاخه اطلاعاتی و عملیاتی موفق شدند دو عضو دیگر این باند مخوف را در مناطق همت آباد و رسالت دستگیر کنند. در حالی که بررسی های پلیس با توجه به پرونده های موجود حکایت از سرقت های متعدد توسط اعضای باند پلنگی پوش معروف به «سگ دست» داشت،سه عضو این باند با صدور فرمانی از سوی سرهنگ شفیع زاده به اتاق بازجویی های تخصصی هدایت شدند. سردسته این باند اعتراف کرد، گوشی های سرقتی را به فردی تبعه کشور همسایه و با قیمت بسیار پایین می فروخته اند. با وجود این ردیابی برخی گوشی های سرقتی نیز به کشور افغانستان رسید و مشخص شد که مالخران برخی از گوشی های مسروقه را به آن سوی مرز انتقال داده اند که تحقیقات بیشتر در این باره نیز وارد مرحله جدیدی شده است. به گزارش خراسان، هنوز بررسی های تخصصی کارآگاهان در این باره ادامه داشت که با اطلاع رسانی پلیس به مراکز انتظامی، تاکنون 120 نفر از شاکیان با حضور در آگاهی، اعضای این باند مخوف را شناسایی کرده اند. همچنین با کشف چند قبضه قمه و تبرزین از مخفیگاه دزدان حرفه ای، تحقیقات ویژه کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم خشن پلیس آگاهی با شیوه دیگری ادامه یافت و متهمان در حالی با صدور قرار قانونی از سوی قاضی شعبه 411 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد روانه زندان شدند که در گروه های دو نفره و سوار بر موتورسیکلت قرمزرنگ از عابران پیاده، زورگیری و گوشی قاپی می کردند. خراسان : شماره : 20535 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۹ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی