در امتداد تاریکی-سرابی در آن سوی مرز!
با آن که مدرک تحصیلی فوق دکترا در یکی از رشته های مهم زیرمجموعه پزشکی دارم و مدت زیادی برای مهاجرت به خارج از کشور تحقیق کردم اما نمی دانم چگونه برای رسیدن به سرابی در آن سوی مرز، مقدار زیادی از سرمایه ام را از دست دادم و ... این ها بخشی از اظهارات زن 37ساله ای است که در سودای مهاجرت به کانادا، در دام کلاهبرداران گرفتار شده بود. این زن جوان که ناامیدانه به قانون پناه برده بود، درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: در یکی از رشته های زیرمجموعه پزشکی از دانشگاه تهران دانش آموخته شدم و با مدرک فوق دکترا به جامعه و مردم خدمت می کردم تا این که مدتی قبل سودای مهاجرت به خارج از کشور برای یک زندگی بهتر، افکارم را به هم ریخت اما چون می دانستم مهاجرت به کشورهای اروپایی به این سادگی نیست و خیلی از افراد برای رسیدن به این رویا، حتی جان شان را از دست داده اند، تصمیم گرفتم به طور قانونی مهاجرت کنم. به همین دلیل حدود دو سال در این باره تحقیق کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که با شرایط کاری و تحصیلی من، کشور کانادا بهترین گزینه برای مهاجرت آسان است، زیرا وقتی از طریق دوستانم در این باره تحقیق کردم، فهمیدم در میان همه کشورها ، کانادا کشوری مهاجر پذیر است و از سوی دیگر تسلط به زبان انگلیسی امتیاز بسیار مهمی به شمار می رود. من هم که از این امتیاز برخوردار بودم، شرایط را مناسب دیدم و با یکی از دوستانم که در کشور هلند سکونت داشت مشورت کردم. او هم شخصی را در خارج از کشور به من معرفی کرد که مدعی بود در زمینه مهاجرت فردی قابل اعتماد و مجرب است و می تواند همه امور قانونی مرا خیلی زود به سرانجام برساند چون دوستم مدعی بود همان فرد که «سام» نام دارد ،همه امور مهاجرت او و فرزندش را انجام داده تا بدون هیچ مشکلی در کشور هلند ساکن شوند. خلاصه با این اظهارات دوستم، از طریق شبکه های اجتماعی با سام تماس گرفتم. او که فردی ایرانی و خبره به نظر می رسید وقتی متوجه مدرک تحصیلی و تسلط من به زبان انگلیسی شد، آن قدر وعده های رویایی و فریبنده در آن سوی مرز به من داد که هر روز بیشتر ترغیب به مهاجرت می شدم. او حتی به من وعده داد که علاوه بر انجام امور قانونی اقامت و گرفتن ویزا، اتاقی را در یکی از هتل های معروف کانادا برایم رزرو می کند تا به محض ورود به کانادا مشکلی برای اقامت نداشته باشم. بالاخره به دنبال وسوسه های رویایی آن فرد تصمیم قطعی برای مهاجرت گرفتم تا به یک زندگی با آسایش بیشتر برسم. مدتی بعد فردی که ساکن تهران بود به عنوان نماینده سام به منزل ما در مشهد آمد و علاوه بر برخی مدارک مبلغ پنج هزار یورو نیز از من دریافت کرد که آن ها را به آن فرد رابط در خارج از کشور برساند تا امور مربوط به ویزا و اقامتم را انجام دهد. آن مرد تهرانی در قبال دریافت پول، رسیدی نیز به من داد که اثر انگشت اش روی آن وجود دارد ولی با گذشت یک ماه از این ماجرا از سفارت یا وزارت امور خارجه خبری نشد. من هم بعد از تماس های مکرر با خارج از کشور متوجه شدم سام به خاطر ابتلا به بیماری کرونا در مرکز درمانی بستری است. حدود یک هفته قبل نیز وقتی با دوستم در هلند تماس گرفتم تازه فهمیدم که سام به دلیل کرونا جان خود را از دست داده است. حالا هم هیچ کس مسئولیت پول هایی را که برای او فرستاده ام به عهده نمی گیرد. آن فردی که از تهران رابط من و سام بود نیز ادعا می کند طبق اسناد و مدارک مستند تمام پنج هزار یورو را برای سام در خارج از کشور ارسال کرده است. اکنون من در حالی برای رسیدن به یک سراب، بیشتر از 140میلیون تومان هزینه کرده ام که نمی توانم به حق و حقوقم برسم. شایان ذکر است، در پی اظهارات این زن جوان و با صدور دستور ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) رسیدگی به این پرونده در دایره قضایی و با همکاری مشاوران و کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20553 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۳۰ آذر
فرار از منجلاب گناه!
اگرچه ضعف ایمان و اعتقادات، مرا در دوران جوانی به سوی افکاری پوچ سوق داد که هستی و آینده ام به تباهی کشید اما اکنون که به خاطر عذاب وجدان و به امید یک زندگی به دور از گناه و آلودگی قصد دارم خودم را از این منجلاب بیرون بکشم، مورد تهدید و مزاحمت های فردی قرار گرفته ام که ... دختر 40ساله که از شدت شرم چشمانش را به موزاییک های کف اتاق دوخته بود، در حالی که بیان می کرد هیچ کدام از اعضای خانواده ام از رابطه غیراخلاقی من خبرندارند، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: 20سال قبل و در حالی که جوانی خنده رو و پر از هیجان بودم، در آزمون رشته مهندسی صنایع غذایی شرکت کردم و در یکی از دانشگاه های مشهد پذیرفته شدم. این بود که بار و بندیلم را بستم و از شهرستان به مشهد آمدم تا به تحصیلاتم ادامه بدهم. خلاصه در حالی که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، در خوابگاه ساکن شدم و همه تلاشم را برای تحصیل به کار گرفتم اما هنگامی که در ترم آخر دانشگاه روزهای پایانی دانش آموختگی ام را می گذراندم ، ناگهان پدرم را بر اثر یک سانحه رانندگی از دست دادم و این گونه مسیر زندگی ام تغییر کرد چرا که من فرزند بزرگ خانواده بودم و حالا باید خواهران و برادرانم را سر و سامان می دادم. خوشبختانه بعد از دانش آموختگی بلافاصله در یکی از ادارات دولتی استخدام شدم و تصمیم گرفتم نگذارم اعضای خانواده ام از نظر مالی در نبود پدرم کمبودی را احساس کنند. در همین روزها به همه خواستگارانم نیز پاسخ منفی می دادم با این تصور که ابتدا باید جای پدرم را پر کنم و امکانات لازم را برای ازدواج خواهران و برادرانم فراهم آورم. این در حالی بود که سال های گذر عمر را متوجه نمی شدم. در این میان از حدود چهار سال قبل با مردی که در یک اتاق کار می کردیم وارد رابطه غیراخلاقی شدم. «سینا» متأهل و یک فرزند خردسال داشت اما به دلیل این که مبالغی پول برای تامین جهیزیه یکی از خواهرانم از او قرض کرده بودم، خودم را مدیونش می دانستم. از سوی دیگر نیز ضعف اعتقادات مذهبی و ایمانم موجب شده بود تا بدحجابی و بی بندوباری را نشانی از تجدد بدانم و تفاوتی بین محرم و نامحرم قائل نشوم. خلاصه ارتباط من و سینا در شبکه های اجتماعی شدت گرفت و به دیدارهای مخفیانه در خارج از محل کار انجامید تا جایی که هستی ام را از دست دادم و آینده ام را به تباهی کشیدم. این ماجرا ادامه داشت تا این که مدتی قبل و در حالی که همسر سینا به موضوع ارتباط غیراخلاقی من و او پی برده بود، عذاب وجدان سراغم آمد و ساعت ها به گناهان خودم اندیشیدم و خودم را در لجنزاری یافتم که نه تنها آبرو و حیثیتم را به بازی گرفته ام بلکه در حال نابود کردن آشیانه یک زن دیگر نیز هستم. این بود که دستانم را رو به آسمان بلند کردم و از گذشته ام پشیمان شدم. خیلی زود ارتباطم را با سینا قطع کردم و به او گفتم که دیگر نمی خواهم در این منجلاب گناه دست و پا بزنم اما او به خاطر هوسرانی هایش نه تنها برایم مزاحمت های زیادی ایجاد می کند بلکه با تهدیدهایش قصد دارد آبرویم را نزد همکاران و خانواده ام ببرد، در حالی که هیچ کس از این ارتباط مخفیانه خبر ندارد و ... شایان ذکر است، بررسی کارشناسی پرونده شکایت این دختر جوان با صدور دستور ویژه از سوی سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمدآباد) توسط مشاوران زبده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز و سپس برای رسیدگی قضایی به دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20552 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۹ آذر
نقشه خونبار!
حالا که همسرم به اتهام مزاحمت برای نوامیس و مجروح کردن دیگران دستگیر شده و در حال انتقال به زندان است، باز هم ادعا می کند که یک پیامک دوباره وسوسه اش کرده و فریب نقشه ای را خورده است که ... این ها بخشی از اظهارات زن 37ساله ای است که برای جویا شدن از علت دستگیری همسرش به کلانتری سیدی مشهد آمده بود. این زن جوان در حالی که بیان می کرد همسرم ادعا می کند دیگر به من خیانت نخواهد کرد، درباره قصه زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: حدود 10سال قبل «فرزاد» در حالی به خواستگاری ام آمد که به تازگی اعتیادش را ترک کرده بود. همسر سابق «فرزاد» به دلیل اعتیاد شدید او همه حق و حقوق اش را بخشیده و طلاق گرفته بود تا به دنبال سرنوشت خودش برود. من هم که پس از فوت پدرم، کنار مادرم زندگی می کردم، روزگار خوبی نداشتم. همه خواهران و برادرانم ازدواج کرده بودند و زندگی خوبی داشتند. با این حال من که 27بهار از عمرم سپری شده بود از ترس این که مبادا سن ازدواجم بگذرد، در حالی به خواستگاری فرزاد پاسخ مثبت دادم که دلهره بازگشت او به سوی اعتیاد همه وجودم را می لرزاند. خلاصه در میان همین ترس و تهدیدها، زندگی مشترکم را با فرزاد آغاز کردم ودر همان سال اول زندگی مشترک دخترم به دنیا آمد. اوایل زندگی خوبی را تجربه می کردم و همسرم به عنوان پیمانکار ماهانه قراردادهایی بین 15 تا 20 میلیون تومان را با شرکت های خصوصی امضا می کرد و با این درآمد همه امکانات رفاهی را برایم فراهم کرده بود اما آرام آرام رفتارهای همسرم به شکل حیرت آوری تغییر کرد و رابطه عاطفی اش با من به سردی گرایید. خیلی زود دریافتم که او به من خیانت می کند و با زنی متأهل در ارتباط است. چند ماه به دلیل این ماجرا با هم درگیر بودیم اما فرزاد زیر بار نمی رفت تا این که روزی مردی با من تماس گرفت وادعا کرد همسرم با زن دیگری رابطه غیرمتعارف دارد. ابتدا حرف هایش را جدی نگرفتم و به او اعتماد نکردم اما وقتی مشخصات همسرم و آن زن غریبه را داد، تازه فهمیدم که تماس گیرنده شوهر زنی است که با فرزاد رابطه دارد. وقتی موضوع را به همسرم گفتم، چیزی جز کتک نصیبم نشد. الان که چهار سال از آن ماجرا می گذرد و من دختر دیگرم را به دنیا آورده ام، هنوز هم برای این موضوع کتک می خورم. چند بار کارد به استخوانم رسید و تصمیم به طلاق گرفتم اما هر بار به خاطر آینده فرزندانم صبر کردم. خلاصه ادامه روابط فرزاد با آن زن غریبه به جایی رسید که کارش را از دست داد و سپس با فروش خودروی زیر پایش، یک خواربار فروشی کوچک راه انداخت و قول داد که دیگر دور آن زن را خط بکشد و به این ارتباط نامتعارف پایان دهد. مدتی همه چیز آرام بود تا این که یک روز صبح همسرم به بهانه خرید مستقیم بار از کارخانه تولیدی از منزل خارج شد و حدود ظهر در حالی به خانه بازگشت که بسیار آشفته و نگران بود. هنوز سفره ناهار را پهن نکرده بودم که ماموران انتظامی به همراه یک زوج غریبه به در منزل مان آمدند و با در دست داشتن حکم جلب، همسرم را دستگیر کردند. وقتی برای جویا شدن از علت دستگیری همسرم به کلانتری آمدم، فرزاد با دیدن من و با چشمانی گریان مدعی شد :مدت ها بود که از آن زن غریبه خبر نداشتم و ارتباطم را قطع کرده بودم ولی چند شب قبل پیامکی با این مضمون برایم فرستاد که پسر جوانی برایش ایجاد مزاحمت می کند. من هم با این پیامک وسوسه شدم. از او خواستم با آن جوان مزاحم قرار بگذارد و محل قرار را نیز برایم پیامک کند. به همین خاطر به محل قرار آن ها رفتم که ناگهان درگیری شدیدی رخ داد و همسر آن زن غریبه نیز وارد ماجرا شد. در این درگیری چند نفر مجروح شدند و من هم از آن جا گریختم اما الان فهمیدم که آن زن و همسرش شاکی من هستند و همه این ماجرا نقشه ای برای به دام انداختن من بود و ... حالا هم در حالی همسرم با دستور قضایی روانه زندان می شود که من باز هم به آینده سیاه خودم می گریم که ای کاش ... شایان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) اقدامات مشاوره ای و روان شناختی برای این زن جوان و همچنین بررسی های تخصصی و کارشناسی این ماجرا توسط مشاوران زبده کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20551 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۷ آذر
ماجرای راهزنی های خونین در کمربند سبز!
سجادپور- کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم خشن پلیس آگاهی خراسان رضوی با انجام چندین عملیات ضربتی، راهزنان ساطور به دستی را دستگیر کردند که زورگیری خونین وحشتناکی را در محور کمربند سبز مشهد رقم زده بودند. به گزارش اختصاصی خراسان، ماجرای راهزنی خونین در جاده کمربند سبز مشهد، چند روز قبل زمانی آغاز شد که راننده یک دستگاه تریلر که در یکی از کارخانجات سیمان فعالیت دارد شبانه وارد جاده کمربندی شد. او تصمیم گرفت تریلر را در حاشیه جاده پارک کند زیرا وجود روستاهایی در نزدیکی محور کمربند سبز مشهد، احساس «امنیت» بیشتری را بین رانندگان خودروهای سنگین، ایجاد می کرد. راننده میان سال که قصد داشت شب را در منزلش استراحت کند و صبح برای بارگیری به کارخانه برود، مشغول جداسازی قسمت بار تریلر از خودروی سنگین شد تا آن را کنار جاده بگذارد و خودش با خودرو بدون تریلی به منزل برود. این گزارش حاکی است، در حالی که راننده با لوازم و ابزار جداسازی، مشغول بازکردن قطعات بود ناگهان یک دستگاه پراید که پنج جوان سرنشین آن بودند در حاشیه جاده و کنار تریلر متوقف شد. در یک لحظه افرادی از پراید بیرون پریدند و در حالی که سلاح های سرد وحشتناکی مانند ساطور را در دست می فشردند به سوی راننده تریلر حمله ور شدند. مهاجمان بی رحم در تاریکی شب به ضرب و جرح راننده پرداختند و ضربات سلاح سرد را به طور دلخراشی بر پیکر وی فرود آوردند. راننده که غافلگیر شده و هنوز در شوک بود، فریاد می زد و کمک می خواست اما به دلیل تردد کم در محور کمربند سبز، صدایش فقط در فضا می پیچید و کسی به دادش نمی رسید. مهاجمان ساطور به دست پای راننده را نیز شکستند و با سرقت گوشی تلفن و مبلغ 2 میلیون تومان وجه نقد، سوار بر پراید در حالی از محل گریختند که راننده زخمی از شدت درد به خود می پیچید و منتظر کمک بود. در همین حال برخی از اهالی روستا و رانندگان عبوری به داد او رسیدند و با اورژانس تماس گرفتند. این گونه بود که راننده مجروح با کمک نیروهای امدادی به بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد انتقال یافت و بلافاصله تحت مداوا قرار گرفت. جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی در تشریح این ماجرا و چگونگی دستگیری اعضای باند راهزنان مخوف به خراسان گفت: به محض دریافت گزارش زورگیری از راننده در جاده کمربند سبز، بی درنگ دستورات ویژه ای برای پیگیری این پرونده راهزنی صادر شد و گروه ورزیده ای از کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم خشن، زیر نظر مستقیم سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) تحقیقات گسترده ای را در این باره آغاز کردند. سردار ابراهیم قربانزاده افزود: با توجه به اهمیت موضوع و این که احساس امنیت رانندگان در نقطه ای از حاشیه شهر خدشه دار شده بود، گروه ویژه کارآگاهان پس از بررسی های علمی و کارشناسی این ماجرا، به ردزنی های اطلاعاتی پرداختند و به صورت میدانی پیگیری موضوع را در دستور کار قرار دادند. این مقام ارشد پلیس خراسان رضوی که تجربیات ارزنده او در بسیاری از پرونده های پیچیده انتظامی، رهگشا بوده است، خاطرنشان کرد: بررسی شیوه و شگرد زورگیران برای دستبرد به اموال راننده تریلر،موجب شد کارآگاهان روند تحقیقات را تغییر بدهند و با استفاده از تجهیزات و فناوری های نوین پلیسی برای شناسایی زورگیران مخوف اقدام کنند.
وی با اشاره به تلاش شبانه روزی گروه ویژه کارآگاهان با هدایت سرهنگ قنبری (رئیس اداره مبارزه با سرقت آگاهی) تصریح کرد: کارآگاهان پس از چند روز فعالیت های گسترده اطلاعاتی به سرنخ هایی از پلاک انتظامی خودروی پراید رسیدند و موفق شدند مالک آن را در یکی از همان روستاهای اطراف کمربند سبز شناسایی کنند. سردار قربانزاده با قدردانی از راهنمایی ها و دستورات ویژه قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) افزود: با این سرنخ ، بی درنگ کارآگاهان با کسب مجوزهای قضایی وارد عمل شدند و پنج عضو این باند را در چند عملیات جداگانه و ضربتی به دام انداختند. این مقام ارشد انتظامی خراسان رضوی ادامه داد: در حالی که راننده مجروح هنوز در بیمارستان بستری بود، بازجویی های تخصصی از اعضای این باند خطرناک راهزنی به سرپرستی سرهنگ «جواد میش مست» آغاز شد و متهمان درحالی به زورگیری وحشتناک از راننده تریلر اعتراف کردند که بررسی های پلیس نشان داد، آن ها با همین شگرد خطرناک به راننده یک کامیون دیگر حمله ور شده اند که خودرو را در حاشیه جاده کمربند سبز متوقف کرده و در حال استراحت بود. به گفته جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی ، تحقیقات درباره دیگر جرایم احتمالی اعضای این باند و همچنین دستگیری عوامل مرتبط با آنان همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20551 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۷ آذر
ماجرای عاشق فریب خورده!
به ازدواج های سنتی هیچ اعتقادی نداشتم چرا که معتقد بودم در زندگی مشترک باید عشق وجود داشته باشد و این عشق و علاقه نیز در آشنایی های قبل از ازدواج به وجود می آید. به همین دلیل در دامی افتادم که ...
جوان 28ساله ای که مدعی بود دختری او را فریب داده و از تصاویرش در فضای مجازی سوءاستفاده کرده است، درباره چگونگی آشنایی با آن دختر به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم و با عشق و محبت خانواده ام بزرگ شدم. پدر و مادرم کارمند یک اداره دولتی هستند و همه خواهران و برادرانم زندگی مرفهی دارند. من هم بعد از آن که در رشته الکترونیک دانش آموخته شدم و خدمت سربازی ام را به پایان رساندم، در یک کارخانه تولیدی مشغول کار شدم. در این هنگام بود که پدر و مادرم تصمیم گرفتند برایم آستین بالا بزنند و مرا داماد کنند. طبق فرهنگی که در خانه ما حاکم بود، مادر و خواهرم دخترانی را برای ازدواج به من معرفی می کردند چرا که همه برادران و خواهرانم به صورت سنتی و با نظر مادرم ازدواج کرده بودند. خلاصه من هم به همراه مادرم به خواستگاری چند دختر رفتم اما مهر آن دخترها به دلم نمی نشست. البته به دلیل آن که با ازدواج سنتی مخالف بودم، در جلسات آشنایی توجهی به طرف مقابلم نداشتم و چنین وانمود می کردم که آن دختر به دلم نمی نشیند! در واقع به دنبال مجوزی برای ارتباط خارج از عرف بودم تا با شریک آینده ام به طور کامل آشنا شوم. پدرم به شدت با این طرز فکر من مخالف بود اما بالاخره مادرم او را راضی کرد، چرا که من در فضای مجازی تصویر زیبایی از یک دختر را در پروفایلش دیده بودم و قصد داشتم با او آشنا شوم. آن دختر که فن بیان زیبایی داشت، خودش را «سولماز» معرفی می کرد و مدعی بود پدرش از کارمندان عالی رتبه یکی از بانک های کشور است. از آن جایی که به دنبال همسری زیبا و در شأن خودم بودم ، تلاش کردم تا با سولماز ارتباط برقرار کنم. وقتی فهمیدم قصد او از این آشنایی ازدواج است، خیلی خوشحال شدم و موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم. هنوز یک هفته از این آشنایی نگذشته بود که به پیشنهاد سولماز یک صفحه مشترک در فضای مجازی درست کردیم تا تصاویر شخصی و خانوادگی خودمان را در آن جا قرار دهیم. با وجود این، سولماز هیچ گاه درباره خانواده اش سخنی نمی گفت و حتی نشانی منزلشان را از من پنهان می کرد. هر بار که می خواستم سخن را به شناخت از خانواده اش بکشانم، طفره می رفت و من هم برای آن که خودم را نزد او همسری ایده آل جلوه بدهم اصراری به این موضوع نمی کردم. حتی چند بار خواستم به بهانه رساندن او به منزلشان درباره خانواده اش اطلاعاتی کسب کنم اما او حاضر نشد نشانی منزلشان را بدهد. با آن که کمی به رفتارش مشکوک شده بودم اما او هر بار با شیرین زبانی فریبم می داد و مرا قانع می کرد تا این که یک روز به طور پنهانی سولماز را تعقیب کردم و متوجه شدم او تبعه یکی از کشورهای همسایه است و در حاشیه شهر سکونت دارند. پدرش را به جرم حمل موادمخدر اعدام کرده بودند و او با خواهر و مادرش زندگی می کرد. تازه فهمیدم نام واقعی او نیز «مبارکه» است و خودش را در فضای مجازی سولماز معرفی می کند. زمانی به خودم آمدم و پی به خلافکاری های او بردم که از طریق یکی از همکارانم متوجه اخاذی های سولماز از مردان در فضای مجازی شدم. او با قرار دادن تصاویری از صفحه مشترکمان در شبکه های اجتماعی چنین وانمود می کرد که قصد جدایی از همسرش را دارد و در مقابل درخواست های بی شرمانه برخی مردان هوسران، مبالغی را به عنوان خرید شارژ از آن ها اخاذی می کرد و با تصاویر مبتذلی که از خودش منتشر می کرد، قصد درآمدزایی داشت و ... از سوی دیگر بعد از فهمیدن این ماجراها، از شدت شرم نمی توانستم موضوع را برای پدر و مادرم فاش کنم چرا که همه افکارم درباره آشنایی در فضاهای مجازی پوچ بود و تازه فهمیدم که چرا بزرگ ترها همواره به ازدواج سنتی تاکید دارند. حالا هم که در طول شش ماه آشنایی، مبالغ هنگفتی را به حساب بانکی سولماز واریز کرده ام، با چهره ای خجالت زده به کلانتری آمده ام تا از فریب دیگر جوانان توسط سولماز جلوگیری کنم و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20550 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۶ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی