در امتداد تاریکی-مالخر زیرک در باند دزدان!
با آن که همه اختیارات کارگاه تراشکاری پدرم را داشتم اما از همان روزهای آغازین دوران جوانی در حالی بر اثر معاشرت با دوستان ناباب به سوی خلاف کشیده شدم که احساس می کردم من از آن ها زرنگ ترم و پول مفتی به دست می آورم تا این که ... این ها بخشی از اظهارات جوان 30ساله ای است که به عنوان مالخر در باند سارقان قطعات و اموال داخل خودرو فعالیت می کرد. این مالخر حرفه ای که با تلاش شبانه روزی نیروهای ورزیده تجسس کلانتری سجاد مشهد دستگیر شده است، پس از پاسخ به سوالات تخصصی افسر پرونده اش درباره سرگذشت خود و چگونگی سقوط در گرداب خلافکاری به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 14ساله بودم که مادرم را بر اثر یک بیماری از دست دادم. بعد از این ماجرا درس و مدرسه را رها کردم و به همراه یکی از دوستانم در کارگاه تراشکاری پدرم مشغول کار شدم. با آن که هوشنگ یک سال کوچک تر از من بود اما ارتباط صمیمانه ای با او داشتم چون او فرزند طلاق بود و با پدربزرگش زندگی می کرد. در واقع به خاطر کمبودهای عاطفی و مهر مادری وضعیت یکسانی داشتیم و همین موضوع رفاقت ما را در کارگاه تراشکاری پدرم صمیمی تر کرد. پدرم نیز توجه بیشتری به هوشنگ نشان می داد تا او این حرفه را به خوبی بیاموزد. اما ماجرای خلافکاری های من از روزی شروع شد که هوشنگ یک دریچه آهنی فاضلاب را به کارگاه آورد و مدعی شد آن را در خیابان پیدا کرده است. روز بعد نیز تعداد زیادی آرم مربوط به خودروهای مختلف را به کارگاه آورد و آن ها را نیز مخفی کرد. چند روز بعد فهمیدم که هوشنگ آن ها را سرقت می کند و به افراد دیگری می فروشد. وقتی موضوع را با او در میان گذاشتم خیلی راحت گفت: ما با شاگردی در تراشکاری پدرت به جایی نمی رسیم و پولی از شاگردی گیرم نمی آید! آن روز از میان حرف های هوشنگ متوجه شدم که او سرقت های خیابانی انجام می دهد و به مالخران می فروشد. پس از آن تحت تاثیر رفتار و گفتار هوشنگ قرار گرفتم و در حالی که خودم را زرنگ تر از او می دانستم، به او گفتم اگر قرار است لوازم سرقتی را در مغازه پدرم مخفی کند باید سهم مرا نیز بپردازد. او هم پذیرفت و سرقت هایش را افزایش داد تا جایی که پل های آهنی مقابل منازل را سرقت می کرد یا به خودروها دستبرد می زد. هوشنگ دوستی داشت که برای خرید لوازم سرقتی به کارگاه می آمد و با هوشنگ معامله می کرد. مدتی بعد پلیس هوشنگ را هنگام سرقت دستگیر کرد و او روانه کانون اصلاح و تربیت شد. از آن روز به بعد دوست هوشنگ در حالی پیشنهاد خرید لوازم سرقتی را به من داد که دیگر کارگاه تراشکاری پدرم به مرکز خرید و فروش قطعات سرقتی خودروها تبدیل شده بود. پدرم نیز کمتر به کارگاه می آمد و به همین دلیل من به راحتی می توانستم پول مفتی از این راه به دست آورم. دیگر همه سارقان و مالخران را می شناختم و تقریبا شغل تراشکاری را فراموش کرده بودم. آرام آرام کار به جایی رسید که دیگر تلفن های همراه سرقتی را با قیمت ناچیزی می خریدم و با ترفندی خاص به مغازه داران یا دوستانم می فروختم. تا این که چند روز قبل یکی از سارقان قطعات داخل خودرو توسط ماموران تجسس کلانتری سجاد دستگیر شد و همه همدستانش را لو داد. در این میان مرا هم به عنوان مالخر باند معرفی کرده بود که ناگهان ماموران وارد تراشکاری شدند و مقدار زیادی از لوازم سرقتی را کشف کردند و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد مشهد) تحقیقات نیروهای تجسس برای ریشه یابی سرقت های اعضای این باند و دستگیری دیگر افراد مرتبط با آنان همچنان ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : خراسان : شماره : 20597 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۵ بهمن
ماجرای سوزاندن جسد مثله شده در بیابان!
سجادپور-جوان 24 ساله گچ کار، پس از گذشت یک سال از ماجرای گم شدن صاحبکارش، راز قتل و سوزاندن جسد مثله شده او در بیابان های جاده کلات را فاش کرد. به گزارش اختصاصی خراسان، پرونده این حادثه هولناک از هفدهم بهمن سال گذشته زمانی در دستور کار پلیس قرار گرفت که اعضای خانواده مرد 30 ساله ای به نام «علی – ی» با مراجعه به پلیس آگاهی خراسان رضوی، اظهار کردند که او گچ کار ساختمان است و به قصد رفتن به سرکارش، از خانه خارج شده ولی دیگر به منزل بازنگشته، همه مکان هایی را که احتمال می دادیم علی به آن جا رفته باشد بررسی کردیم اما اثری از او نیافتیم! گزارش خراسان حاکی است: به دنبال اظهارات این خانواده، پرونده ای در این باره تشکیل شد و در دایره فقدانی های اداره جنایی مورد رسیدگی قرار گرفت. کارآگاهان پس از چند روز فعالیت اطلاعاتی متوجه شدند که موتورسیکلت مرد گم شده در دست یکی از شاگردان گچ کار وی است و حدود 600 هزار تومان نیز از حساب علی به حساب صادق (شاگرد گچ کاری) کارت به کارت شده است. به دستور مقام قضایی این جوان 24 ساله دستگیر شد و مورد بازجویی قرار گرفت. وی مدعی شد که «علی» صاحبکارش است و مدت هاست که با یکدیگر در امور ساختمانی فعالیت دارند. او همچنین گفت: «علی» موتورسیکلت را به او سپرده تا به منزلش برود و مبلغ 600 هزار تومان دستمزدش را هم پرداخته است. بنابراین گزارش، درحالی که هیچ گونه مدرک مستندی برای بازداشت صادق وجود نداشت، او با دستور مقام قضایی آزاد شد و جست وجوهای پلیسی برای یافتن سرنخی از مرد گم شده ادامه یافت و فرضیه های متفاوتی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت تا این که با گذشت حدود یک سال از این ماجرا، احتمال وقوع جنایت درحالی قوت گرفت که پرونده مذکور زیر ذره بین «معمای جنایی» قرار داشت. با نمایان شدن کورسوهایی از روزنه های یک جنایت، با صدور دستوری از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) این پرونده برای ادامه رسیدگی کارشناسی به دایره قتل عمد انتقال یافت و موضوع به طور محرمانه به قاضی ویژه قتل عمد مشهد گزارش شد. گزارش خراسان حاکی است: این گونه بود که قاضی دکتر حسن زرقانی با دقت به مطالعه سطر به سطر اوراق این پرونده یک ساله پرداخت و با کنار هم گذاشتن قطعات پازل های این «معمای جنایی» بی درنگ دستور دستگیری صادق (شاگرد گچ کار) را صادر کرد زیرا پیگیری هرکدام از سرنخ های موجود در پرونده مذکور به صادق می رسید و او آخرین نفری بود که با مرد 30 ساله ملاقات کرده بود! با این دستور قضایی، گروه ویژه ای از کارآگاهان با هدایت مستقیم سرهنگ سلطانیان (رئیس اداره جنایی آگاهی) به طور غیرمحسوس فعالیت های اطلاعاتی خود را ادامه دادند و به مدارک مستندی دست یافتند که نشان می داد مرد 30 ساله به قتل رسیده است، بنابراین صادق (جوان 24 ساله) در حالی ناباورانه و برای بار دوم دستگیر شد که این بار با صراحت کامل و اعتماد به نفسی کاذب، هر گونه دخالت در ناپدید شدن صاحبکارش را انکار می کرد. اما وقتی به اتاق ویژه بازجویی های تخصصی هدایت شد و مقابل اسناد و مدارک انکارناپذیر قرار گرفت ناگهان اشک ریزان فریاد زد: او را کشتم، اما اشتباه کردم! این متهم جوان که دیگر در حضور قاضی ویژه قتل عمد اقرار می کرد ،در تشریح ماجرای این جنایت تکان هنده گفت: صاحبکارم به من توهین می کرد و دستمزدم را نمی پرداخت به همین دلیل اختلافات مالی بین ما به وجود آمد. این در حالی بود که من و او مدت ها با هم دوست بودیم و او مرا سر کار می برد و حتی گاهی در یک خانه مجردی ساعات زیادی را با هم می گذراندیم.
عامل این جنایت هولناک ادامه داد: روز حادثه (98.11.17) وقتی صاحبکارم آب پاکی را روی دستم ریخت و به من گفت که پولی به من نمی دهد، خیلی عصبانی شدم و به آن خانه مجردی در بولوار هدایت رفتم .منتظر فرصتی بودم تا این که به طور غافلگیرانه با آجر به سرش کوبیدم و وقتی فهمیدم دیگر جانی ندارد پیکرش را به داخل حمام کشاندم و جسد او را مثله کردم تا بتوانم به راحتی حمل کنم! بعد هم اعضای بدن او را در کیسه های پلاستیکی گذاشتم و با موتورسیکلت خودش، به بیابان های روستای کلاکوب در جاده کلات بردم. سپس از باک موتورسیکلت مقداری بنزین کشیدم و جسد مثله شده را آتش زدم و تعدادی سنگ بزرگ و نخاله روی بقایای جسد ریختم و ... به گزارش خراسان، در پی اعترافات متهم، گروهی از کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) در کنار قاضی ویژه قتل عمد عازم جاده کلات مشهد شدند که در نهایت متهم به قتل محل به آتش کشیدن جسد مثله شده را در حالی نشان داد که هنوز استخوان های سوخته زیر نخاله ها باقی مانده بود! با مستندسازی کشف بقایای جسد توسط عوامل صحنه جرم و با صدور دستوری ویژه از سوی قاضی زرقانی، متهم به قتل مرد گچ کار برای انجام تحقیقات بیشتر و کشف زوایای پنهان این جنایت تکان دهنده در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت و بدین ترتیب بررسی ها در این باره ادامه یافت. خراسان : شماره : 20597 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۵ بهمن
ایدز، تاوان عشق خیابانی!
خیلی پشیمانم دلم می خواهد زودتر از زندان آزاد شوم و اشتباهات گذشته را جبران کنم اگر هفت سال قبل به نصیحت های پدرم گوش می کردم امروز نه به ایدز مبتلا بودم و نه زندگی ام را پشت میله های زندان می گذراندم چرا که ...
این ها بخشی از اظهارات زن 30 ساله ای است که برای رویارویی با متهمان دیگر پرونده با صدور دستور قضایی از زندان به دایره تجسس کلانتری هدایت شده بود. این زن جوان پس از پاسخ به سوالات تخصصی افسران ورزیده دایره تجسس پا به اتاق مددکاری اجتماعی گذاشت و با بیان سرگذشت خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: در خانواده پنج نفره به دنیا آمدم و تا مقطع دیپلم تحصیل کردم پدرم با آن که مرد زحمت کشی بود و با خودروی مدل پایینش در یکی از تاکسی تلفنی های مشهد کار می کرد اما اوضاع مالی مناسبی نداشت به همین دلیل هم وقتی در کنکور سراسری پذیرفته نشدم درس و مدرسه را رها کردم و به خانه داری مشغول شدم تا این که هفت سال قبل «شهرام» به خواستگاری ام آمد چرا که از حدود شش ماه قبل نوعی ارتباط خیابانی را با او آغاز کرده بودم من دلباخته شهرام بودم اما پدرم تاکید می کرد وقتی پسری در خیابان به دنبال یک دختر است و با او ارتباط برقرار می کند به هیچ وجه برای ازدواج قابل اعتماد نیست چرا که این گونه روابط فقط بر احساس هوی و هوس شکل می گیرد و در آینده نیز ادامه خواهد یافت اما من اعتقادی به این حرف ها نداشتم و با همه وجودم به شهرام عشق می ورزیدم. خلاصه با اصرارهای من، پدرم در حالی که آینده ای تاریک را برایم ترسیم می کرد به ناچار به این ازدواج رضایت داد و من در 23 سالگی با شهرام ازدواج کردم اما هنوز سه ماه بیشتر از این ازدواج عاشقانه نگذشته بود که فهمیدم همسرم با زنان بی بند و بار زیادی رابطه دارد و در فساد اخلاقی غرق شده است با وجود این سعی کردم چشم هایم را به روی ارتباطات خیابانی او ببندم چرا که می ترسیدم پدرم از این ماجرا بویی ببرد و مرا سرزنش کند در این شرایط باردار شدم اما روزی که برای نتیجه آزمایش بارداری به آزمایشگاه رفتم دنیا روی سرم خراب شد. نمی توانستم باور کنم فریاد می زدم حتما آزمایش من با فرد دیگری اشتباه شده است. دیوانه وار از پله ها بالا و پایین می رفتم شاید یکی بگوید این نتیجه آزمایش فرد دیگری است اما در کمال ناباوری و حیرت فهمیدم همه چیز درست است و من به ایدز مبتلا شده ام. پسرم که به دنیا آمد دیگر همه چیز لو رفته بود به ناچار تاوان سختی برای یک عشق خیابانی دادم و با سپردن حضانت پسرم به شهرام از او طلاق گرفتم و به منزل پدرم بازگشتم. این درحالی بود که پدر و مادرم نیز مدام با هم درگیر بودند و من هم که شرایط روحی مناسبی نداشتم همواره با آن ها به مشاجره می پرداختم. اگرچه از این حادثه تلخ زجر می کشیدم و عقده هایم را بر سر خانواده ام خالی می کردم اما مقصر اصلی خودم بودم. خلاصه درحالی که تحت درمان بودم به دنبال کار می گشتم تا از این شرایط روحی رها شوم بالاخره در یکی از بنگاه های مشاور املاک کاری پیدا کردم و مشغول کار شدم تا این که مدتی بعد متصدی بنگاه به من پیشنهاد داد در قبال امضای یک سند جعلی 20 میلیون تومان دریافت کنم من هم که منتظر فرصتی برای یک زندگی مستقل بودم تا از هیاهوی خانواده ام دور شوم، بلافاصله پذیرفتم و آن سند را امضا و با آن پول منزل کوچکی برای خودم رهن کردم تا به دور از خانواده ام زندگی کنم ولی هنوز شش ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که ماجرای سند جعلی با پیدا شدن یک شاکی لو رفت و موضوع به دادگاه و قانون کشیده شد خیلی زود ماموران انتظامی سراغم آمدند و من با حکم قاضی روانه زندان شدم زمانی که از خانواده ام دور بودم نه تنها اوضاع زندگی ام بهتر نشد بلکه هر روز فشارهای روحی ام افزایش می یافت و من در شرایط سختی زندگی می کردم. حالا هم به شدت پشیمانم و دوست دارم زودتر آزاد شوم تا بتوانم گذشته را جبران کنم دیگر هیچ وقت نه تنها رابطه ام را با خانواده قطع نمی کنم بلکه دست پدر و مادرم را می بوسم ودر برابر جملات گوهربار آن ها سر تعظیم فرود می آورم و ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) پرونده این زن جوان پس از طی مراحل قانونی و اجرای دستورات قاضی به مراجع قضایی ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20598 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۶ بهمن
دزدی با یک سیم مفتولی!
من دزد نبودم و از سرقت اموال مردم تنفر داشتم اما گرفتاری در دام اعتیاد مرا به روزی رساند که به اموال داخل خودروهای مردم دستبرد می زدم و همان اموال سرقتی را به رهگذرانی می فروختم که می دانستند این اموال سرقتی است و ... این ها بخشی از اظهارات جوان 40ساله ای است که به اتهام سرقت محتویات داخل خودروها توسط نیروهای ورزیده کلانتری فیاض بخش مشهد دستگیر شد. این جوان که مدعی بود کارتن خواب است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: اهل کرمانشاه هستم و با آن که همیشه احساس می کردم هیچ استعدادی ندارم تا مقطع دبیرستان درس خواندم اما از همان دوران کودکی پسری کنجکاو و شر بودم، به همین دلیل همواره برای شیطنت های کودکانه ام مورد سرزنش قرار می گرفتم و کتک می خوردم. اگرچه علاقه زیادی به برقراری ارتباط با دوستان و هم سن و سالانم داشتم اما در مدرسه به من اهمیت نمی دادند و همواره مرا مسخره می کردند. پدرم نیز رابطه خوبی با من نداشت به طوری که احساس می کردم افسرده هستم و غم زیادی دارم. خلأ عاطفی عجیبی در وجودم موج می زد و من برای جبران این تحقیرها به جمع جوانان بزرگ تر از خودم پیوستم و برای اولین بار سیگار را لای انگشتانم گذاشتم تا این گونه بزرگ شدنم را به رخ دیگران بکشم. ابتدا برای تفریح و خودبزرگ بینی سیگار می کشیدم اما به مرور سیگار یکی از لوازم ضروری زندگی ام شد. این در حالی بود که در همان زمان و در ساعات تعطیلی مدرسه پای بساط موادمخدر می نشستم تا به قول معروف غم هایم را فراموش کنم. بالاخره به هر سختی و بدبختی بود دیپلم گرفتم اما آن قدر آلوده مواد مخدر شده بودم که دیگر آثار آن کاملا در چهره ام هویدا بود. نشئگی، خماری و بی قراری هایم خانواده ام را متوجه من کرد زیرا رفت و آمدهایم به منزل کاملا بی نظم و به هم ریخته شده بود. بدین ترتیب اوضاع از قبل هم بدتر شد و من از چشم خانواده ام افتادم. دیگر کسی مرا آدم به حساب نمی آورد و همه از من گریزان بودند چون به هر بهانه ای سعی می کردم از اطرافیانم پول بگیرم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم. یک بار در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری شدم تا از شر اعتیاد رهایی یابم اما فقط یک هفته دوام آوردم و دوباره برای پر کردن خلأهای عاطفی ام به مواد مخدر پناه بردم. حالا دیگر نه تنها از خانواده بلکه از جامعه نیز طرد شده بودم و خودم را زباله ای بی مصرف می دیدم. این بود که تصمیم گرفتم از کرمانشاه به مشهد بیایم. جایی که کسی مرا نشناسد و بتوانم در گوشه ای به این زندگی فلاکت بار ادامه بدهم. خلاصه در مشهد به دنبال نان خشک و غذا در سطل زباله می گشتم ولی پول اعتیادم را نمی توانستم تهیه کنم. این بود که یک سیم مفتولی برداشتم تا در خودروهای مدل پایین را باز و اموال و لوازم داخل آن ها را سرقت کنم. اگرچه از این کار نفرت داشتم ولی خماری آن قدر به من فشار می آورد که چاره ای جز این کار نداشتم. بعد هم لوازم سرقتی را با بهایی اندک به رهگذران می فروختم. آن ها هم با آن که می دانستند این لوازم را سرقت کرده ام ولی به خاطر بهای اندک، آن ها را از من می خریدند، در حالی که شاید همین لوازم را از خودروی یکی از بستگان آن ها سرقت کرده بودم. به دلیل همین وضعیت آشفته هیچ گاه نتوانستم حتی به ازدواج فکر کنم و تنها در اندیشه تامین هزینه های موادمخدر بودم تا این که روز گذشته، زمانی که در حال دستبرد به یک خودروی پراید بودم ناگهان ماموران نیروی انتظامی را بالای سرم دیدم و آن ها مرا به کلانتری انتقال دادند و ...شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ امیرعباس نادی (رئیس کلانتری فیاض بخش) بازجویی های تخصصی از این سارق جوان در دایره تجسس کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20593 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۸ بهمن
اعترافات دزد کلاه سیاه! که لنگ لنگان موتوری می دزدید!
سجادپور- سارق معروف به «کلاه سیاه» که از مدتی قبل در میدان بار نوغان مشهد، موتورسیکلت ها را با بار میوه می ربود، درحالی با تلاش نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی دستگیر شد که مرکز اوراق موتورهای سرقتی نیز لو رفت. به گزارش اختصاصی خراسان، ماجرای سرقت های سریالی موتورسیکلت در میدان بار نوغان مشهد از اوایل دی گذشته، هنگامی در دستور کار نیروهای انتظامی قرار گرفت که سرقت موتورسیکلت مردی هنگام خرید و حمل میوه به پلیس گزارش شد. به دنبال دریافت این خبر، بلافاصله گروهی از عوامل گشت و نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی عازم میدان بار شدند و به تحقیق میدانی پرداختند. مال باخته درباره چگونگی وقوع سرقت به نیروهای انتظامی گفت: مقداری میوه خریده بودم و یکی از جعبه های حاوی میوه را روی موتورسیکلتم گذاشتم اما وقتی جعبه دوم را آوردم، خبری از موتورم نبود! تازه فهمیدم سارق در همین فاصله ای که من برای آوردن جعبه دوم میوه ها به بارفروشی رفتم، آن را سرقت کرده است. به گزارش خراسان، با تشکیل پرونده ای درباره سرقت موتورسیکلت، تحقیقات گسترده با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) آغاز شد و گروه زبده ای از افسران تجسس وارد عمل شدند اما هنوز سه روز از این ماجرا نگذشته بود که سرقت مشابه دیگری، نیروهای تجسس را به میدان بار نوغان کشاند. این بار جوان مال باخته در حالی که جعبه حاوی کیوی را در دست داشت ، به نیروهای انتظامی گفت: سارقان موتورسیکلتم را با دو جعبه حاوی میوه کیوی به سرقت برده اند! با سریالی شدن سرقت های موتورسیکلت، روند تحقیقات نیز وارد مرحله جدیدی شد و نیروهای تجسس با راهنمایی های قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) موفق شدند با استفاده از شگردهای تخصصی تصویری از سارق را به دست آورند. از سوی دیگر نیز بررسی دوربین های مداربسته شهری نشان می داد سرقت های مذکور توسط مردی میان سال رخ می دهد که «کلاه سیاه» دارد و لنگ لنگان قدم برمی دارد! به همین دلیل آموزش های لازم پلیسی به نگهبانان میدان بار ارائه شد و مشخصات تقریبی سارق در اختیار آنان قرار گرفت. براساس این گزارش، چندین روز بعد (چهارم بهمن) یکی از نگهبانان مجموعه که با هوشیاری، افرادی با مشخصات مذکور را زیرنظر داشت به مردی با «کلاه سیاه» مشکوک شد که ماسک بهداشتی به چهره زده بود و زیرکانه موتورسیکلت هایی را می پایید که به جای پارکینگ، داخل فضای میدان بار پارک شده بودند. او بلافاصله با نیروهای انتظامی تماس گرفت و بدین ترتیب گروه تجسس کلانتری به سرپرستی ستوان دوم قلاسی، بی درنگ عازم میدان بار شدند و مرد کلاه سیاه را دستگیر کردند. این مرد 50 ساله که ابتدا مدعی بود پلیس او را به اشتباه دستگیر کرده است، وقتی تصاویر خود و مدارک مستند را دید به ناچار لب به اعتراف گشود و راز سرقت های سریالی موتورسیکلت را فاش کرد. او در مراحل اولیه بازجویی ضمن اقرار به سرقت هشت دستگاه موتورسیکلت گفت: از چند سال قبل و برای تامین مخارج اعتیادم دست به سرقت موتورسیکلت و قطعات خودرو می زدم و تاکنون چهار بار دستگیر و زندانی شده ام! اما از یک ماه قبل به میدان بار نوغان آمدم و تقریبا هر سه روز یک موتورسیکلت را به سرقت بردم. به گزارش خراسان، این سارق حرفه ای که با ماسک و «کلاه سیاه» چهره اش را هنگام سرقت می پوشاند در ادامه اعترافاتش افزود: وقتی وارد میدان بار می شدم، موتورسیکلت هایی را زیرنظر می گرفتم که قفل یا لوازم ایمنی نداشتند و در فضای باز محوطه پارک بودند. زمانی که مالک موتورسیکلت برای خرید می رفت من با شاه کلیدی که همراه داشتم، سوئیچ موتورسیکلت را باز می کردم تا در حالت روشن بماند و سپس منتظر می شدم تا موتورسوار میوه هایش را روی ترک موتورسیکلت بگذارد اما زمانی که او برای آوردن بقیه میوه ها به داخل فروشگاه می رفت ،من در یک لحظه موتورسیکلت را می ربودم و آن را به مبلغ اندکی به یک مالخر در بولوار طبرسی 38 می فروختم. او هم بلافاصله موتورسیکلت ها را اوراق می کرد تا قطعات آن را بفروشد! گزارش خراسان حاکی است، در پی اقاریر این سارق سابقه دار که یک پایش نیز اندکی لنگ می زد، بلافاصله گروه تجسس کلانتری طبرسی شمالی با کسب مجوزهای قضایی از معاون دادستان مشهد، مالخر موتورسیکلت های سرقتی را نیز در مخفیگاهش دستگیر و تعداد زیادی لوازم و قطعات اوراق شده موتورسیکلت ها را کشف کردند. در ادامه با شناسایی مال باختگان، تلاش برای ریشه یابی سرقت های احتمالی دیگر این مرد 50 ساله آغاز شد. خراسان : شماره : 20593 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۸ بهمن
خواستگار شیطان صفتی که تحت تعقیب بود!
پنج روز بیشتر از مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم با جوان شیطان صفتی ازدواج کرده ام که به اتهام رابطه غیراخلاقی تحت تعقیب بوده و ...
زن 22ساله ای که برای حفظ پایه های لرزان ازدواج دومش وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد شده بود، با بیان این مطالب به تشریح سرگذشت خود پرداخت و به کارشناس اجتماعی گفت: با آن که پدرم کارمند بود و اوضاع مالی مناسبی داشت اما من از 12سالگی و در ایام تعطیلی مدرسه در کارخانه های تولیدی کارگری می کردم تا به خواسته ها و آرزوهایم برسم. از نظر پوشش و وضع مرتبی که داشتم، یک سر و گردن از همه دختران فامیل بالاتر بودم و به این موضوع افتخار می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 15سالگی یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسی را دیدم که کنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامی به آن زن کردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتی بعد وقتی آن زن از منزل ما بیرون رفت، مادرم دسته گلی را نشانم داد و گفت: آن زن برای خواستگاری آمده بود. تازه فهمیدم پسر آن زن همان جوان 20ساله ای است که از مدتی قبل در مسیر مدرسه مرا تعقیب می کرد و مدعی بود عاشقم شده است. وقتی به مادرم گفتم من آمادگی ازدواج را ندارم، با خونسردی گفت: آن پسر مغازه دار است و خانواده خوبی به نظر می رسند، در عین حال پدرت باید تحقیقات لازم را انجام بدهد. حدود یک هفته بعد با تایید پدرم پای سفره عقد نشستم و بدین ترتیب مراسم عقدکنان من و ایرج برگزار شد اما پنجمین روز نامزدی را سپری می کردم که یکی از نیروهای انتظامی از کلانتری محل تماس گرفت و از من خواست به کلانتری بروم و بدون هیچ توضیحی تلفن را قطع کرد. ابتدا تصور می کردیم خدای ناکرده نامزدم تصادف کرده یا حادثه ناگواری رخ داده است. وقتی هراسان و با نگرانی خودم را به کلانتری رساندم، همسرم را با پابند و دست بند دیدم. او مرا به عنوان یکی از دوستانش به ماموران معرفی کرده بود. وقتی علت را جویا شدم تازه فهمیدم که همسرم را قبلا به اتهام رابطه غیراخلاقی با یک دختر دیگر دستگیر کرده اند و او که به زندان طولانی مدت محکوم شده بود، در این مدت تحت تعقیب قرار داشت که با من ازدواج کرده است. خلاصه همسرم راهی زندان شد و من پس از دو سال دوندگی، بالاخره موفق شدم از آن جوان شیطان صفت طلاق بگیرم. بعد از این ماجرا به خانه پدرم بازگشتم و سعی کردم این موضوع را به فراموشی بسپارم. پنج سال از این حادثه گذشته بود که یکی از اقوام به خواستگاری ام آمد. خانواده ام بیشتر از من خوشحال به نظر می رسیدند چرا که دوباره سر و سامان می گرفتم و زندگی جدیدی را آغاز می کردم. بالاخره پس از چند جلسه گفت وگو با «رستم» سر سفره عقد نشستم در حالی که غیر از پدر و مادرم و داماد فرد دیگری در محضر ثبت ازدواج نبود. در حالی که احساس می کردم سرنوشتم تغییر کرده و خوشبختی به من روی آورده است، ناگهان همسرم رابطه اش را با من قطع کرد و به مکان نامعلومی رفت و دیگر هیچ خبری از او نداشتم. اکنون که بیشتر از 10ماه از آن ماجرا می گذرد متوجه شدم که رستم هیچ علاقه ای به من نداشته و تنها به خاطر اصرار پدر و مادرش با من ازدواج کرده است. اکنون هم در حالی تقاضای طلاق توافقی دارد که من برای حفظ پایه های لرزان این زندگی دست و پا می زنم تا شاید ستون های این ازدواج ناخواسته را حفظ کنم و ...
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20589 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۳ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی