در امتداد تاریکی-دزدی با یک سیم مفتولی!

من دزد نبودم و از سرقت اموال مردم تنفر داشتم اما گرفتاری در دام اعتیاد مرا به روزی رساند که به اموال داخل خودروهای مردم دستبرد می زدم و همان اموال سرقتی را به رهگذرانی می فروختم که می دانستند این اموال سرقتی است و ... این ها بخشی از اظهارات جوان 40ساله ای است که به اتهام سرقت محتویات داخل خودروها توسط نیروهای ورزیده کلانتری فیاض بخش مشهد دستگیر شد. این جوان که مدعی بود کارتن خواب است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: اهل کرمانشاه هستم و با آن که همیشه احساس می کردم هیچ استعدادی ندارم تا مقطع دبیرستان درس خواندم اما از همان دوران کودکی پسری کنجکاو و شر بودم، به همین دلیل همواره برای شیطنت های کودکانه ام مورد سرزنش قرار می گرفتم و کتک می خوردم. اگرچه علاقه زیادی به برقراری ارتباط با دوستان و هم سن و سالانم داشتم اما در مدرسه به من اهمیت نمی دادند و همواره مرا مسخره می کردند. پدرم نیز رابطه خوبی با من نداشت به طوری که احساس می کردم افسرده هستم و غم زیادی دارم. خلأ عاطفی عجیبی در وجودم موج می زد و من برای جبران این تحقیرها به جمع جوانان بزرگ تر از خودم پیوستم و برای اولین بار سیگار را لای انگشتانم گذاشتم تا این گونه بزرگ شدنم را به رخ دیگران بکشم. ابتدا برای تفریح و خودبزرگ بینی سیگار می کشیدم اما به مرور سیگار یکی از لوازم ضروری زندگی ام شد. این در حالی بود که در همان زمان و در ساعات تعطیلی مدرسه پای بساط موادمخدر می نشستم تا به قول معروف غم هایم را فراموش کنم.  بالاخره به هر سختی و بدبختی بود دیپلم گرفتم اما آن قدر آلوده مواد مخدر شده بودم که دیگر آثار آن کاملا در چهره ام هویدا بود. نشئگی، خماری و بی قراری هایم خانواده ام را متوجه من کرد زیرا رفت و آمدهایم به منزل کاملا بی نظم و به هم ریخته شده بود. بدین ترتیب اوضاع از قبل هم بدتر شد و من از چشم خانواده ام افتادم. دیگر کسی مرا آدم به حساب نمی آورد و همه از من گریزان بودند چون به هر بهانه ای سعی می کردم از اطرافیانم پول بگیرم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم. یک بار در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری شدم تا از شر اعتیاد رهایی یابم اما فقط یک هفته دوام آوردم و دوباره برای پر کردن خلأهای عاطفی ام به مواد مخدر پناه بردم. حالا دیگر نه تنها از خانواده بلکه از جامعه نیز طرد شده بودم و خودم را زباله ای بی مصرف می دیدم. این بود که تصمیم گرفتم از کرمانشاه به مشهد بیایم. جایی که کسی مرا نشناسد و بتوانم در گوشه ای به این زندگی فلاکت بار ادامه بدهم.  خلاصه در مشهد به دنبال نان خشک و غذا در سطل زباله می گشتم ولی پول اعتیادم را نمی توانستم تهیه کنم. این بود که یک سیم مفتولی برداشتم تا در خودروهای مدل پایین را باز و اموال و لوازم داخل آن ها را سرقت کنم. اگرچه از این کار نفرت داشتم ولی خماری آن قدر به من فشار می آورد که چاره ای جز این کار نداشتم. بعد هم لوازم سرقتی را با بهایی اندک به رهگذران می فروختم. آن ها هم با آن که می دانستند این لوازم را سرقت کرده ام ولی به خاطر بهای اندک، آن ها را از من می خریدند، در حالی که شاید همین لوازم را از خودروی یکی از بستگان آن ها سرقت کرده بودم. به دلیل همین وضعیت آشفته هیچ گاه نتوانستم حتی به ازدواج فکر کنم و تنها در اندیشه تامین هزینه های موادمخدر بودم تا این که روز گذشته، زمانی که در حال دستبرد به یک خودروی پراید بودم ناگهان ماموران نیروی انتظامی را بالای سرم دیدم و آن ها مرا به کلانتری انتقال دادند و ...شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ امیرعباس نادی (رئیس کلانتری فیاض بخش) بازجویی های تخصصی از این سارق جوان در دایره تجسس کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20593 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۸ بهمن

 

اعترافات دزد کلاه سیاه! که لنگ لنگان موتوری می دزدید!

سجادپور- سارق معروف به «کلاه سیاه» که از مدتی قبل در میدان بار نوغان مشهد، موتورسیکلت ها را با بار میوه می ربود، درحالی با تلاش نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی دستگیر شد که مرکز اوراق موتورهای سرقتی نیز لو رفت. به گزارش اختصاصی خراسان، ماجرای سرقت های سریالی موتورسیکلت در میدان بار نوغان مشهد از اوایل دی گذشته، هنگامی در دستور کار نیروهای انتظامی قرار گرفت که سرقت موتورسیکلت مردی هنگام خرید و حمل میوه به پلیس گزارش شد. به دنبال دریافت این خبر، بلافاصله گروهی از عوامل گشت و نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی عازم میدان بار شدند و به تحقیق میدانی پرداختند. مال باخته درباره چگونگی وقوع سرقت به نیروهای انتظامی گفت: مقداری میوه خریده بودم و یکی از جعبه های حاوی میوه را روی موتورسیکلتم گذاشتم اما وقتی جعبه دوم را آوردم، خبری از موتورم نبود! تازه فهمیدم سارق در همین فاصله ای که من برای آوردن جعبه دوم میوه ها به بارفروشی رفتم، آن را سرقت کرده است. به گزارش خراسان، با تشکیل پرونده ای درباره سرقت موتورسیکلت، تحقیقات گسترده با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) آغاز شد و گروه زبده ای از افسران تجسس وارد عمل شدند اما هنوز سه روز از این ماجرا نگذشته بود که سرقت مشابه دیگری، نیروهای تجسس را به میدان بار نوغان کشاند. این بار جوان مال باخته در حالی که جعبه حاوی کیوی را در دست داشت ، به   نیروهای انتظامی گفت: سارقان موتورسیکلتم را  با دو جعبه حاوی میوه کیوی به سرقت برده اند! با سریالی شدن سرقت های موتورسیکلت، روند تحقیقات نیز وارد مرحله جدیدی شد و نیروهای تجسس با راهنمایی های قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) موفق شدند با استفاده از شگردهای تخصصی تصویری از سارق را به دست آورند. از سوی دیگر نیز بررسی دوربین های مداربسته شهری نشان می داد سرقت های مذکور توسط مردی میان سال رخ می دهد که «کلاه سیاه» دارد و لنگ لنگان قدم برمی دارد! به همین دلیل آموزش های لازم پلیسی به نگهبانان میدان بار ارائه شد و مشخصات تقریبی سارق در اختیار آنان قرار گرفت. براساس این گزارش، چندین روز بعد (چهارم بهمن) یکی از نگهبانان مجموعه که با هوشیاری، افرادی با مشخصات مذکور را زیرنظر داشت به مردی با «کلاه سیاه» مشکوک شد که ماسک بهداشتی به چهره زده بود و زیرکانه موتورسیکلت هایی را می پایید که به جای پارکینگ، داخل فضای میدان بار پارک شده بودند. او بلافاصله با نیروهای انتظامی تماس گرفت و بدین ترتیب گروه تجسس کلانتری به سرپرستی ستوان دوم قلاسی، بی درنگ عازم میدان بار شدند و مرد کلاه سیاه را دستگیر کردند. این مرد 50 ساله که ابتدا مدعی بود پلیس او را به اشتباه دستگیر کرده است، وقتی تصاویر خود و مدارک مستند را دید به ناچار لب به اعتراف گشود و راز سرقت های سریالی موتورسیکلت را فاش کرد. او در مراحل اولیه بازجویی ضمن اقرار به سرقت هشت دستگاه موتورسیکلت گفت: از چند سال قبل و برای تامین مخارج اعتیادم دست به سرقت موتورسیکلت و قطعات خودرو می زدم و تاکنون چهار بار دستگیر و زندانی شده ام! اما از یک ماه قبل به میدان بار نوغان آمدم و تقریبا هر سه روز یک موتورسیکلت را به سرقت بردم. به گزارش خراسان، این سارق حرفه ای که با ماسک و «کلاه سیاه» چهره اش را هنگام سرقت می پوشاند در ادامه اعترافاتش افزود: وقتی وارد میدان بار می شدم، موتورسیکلت هایی را زیرنظر می گرفتم که قفل  یا لوازم ایمنی نداشتند و در فضای باز محوطه پارک بودند. زمانی که مالک موتورسیکلت برای خرید می رفت من با شاه کلیدی که همراه داشتم، سوئیچ موتورسیکلت را باز می کردم تا در حالت روشن بماند و سپس منتظر می شدم تا موتورسوار میوه هایش را روی ترک موتورسیکلت بگذارد اما زمانی که او برای آوردن بقیه میوه ها به داخل فروشگاه می رفت ،من در یک لحظه موتورسیکلت را می ربودم و آن را به مبلغ اندکی به یک مالخر در بولوار طبرسی 38 می فروختم. او هم بلافاصله موتورسیکلت ها را اوراق می کرد تا قطعات آن را بفروشد! گزارش خراسان حاکی است، در پی اقاریر این سارق سابقه دار که یک پایش نیز اندکی لنگ می زد، بلافاصله گروه تجسس کلانتری طبرسی شمالی با کسب مجوزهای قضایی از معاون دادستان مشهد، مالخر موتورسیکلت های سرقتی را نیز در مخفیگاهش دستگیر و تعداد زیادی لوازم و قطعات اوراق شده موتورسیکلت ها را کشف کردند. در ادامه با شناسایی مال باختگان، تلاش برای ریشه یابی سرقت های احتمالی دیگر این مرد 50 ساله آغاز شد. خراسان : شماره : 20593 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۸ بهمن

 

خواستگار شیطان صفتی که تحت تعقیب بود!

پنج روز بیشتر از مراسم عقدکنان نگذشته بود که فهمیدم با جوان شیطان صفتی ازدواج کرده ام که به اتهام رابطه غیراخلاقی تحت تعقیب بوده و ...

زن 22ساله ای که برای حفظ پایه های لرزان ازدواج دومش وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد شده بود، با بیان این مطالب به تشریح سرگذشت خود پرداخت و به کارشناس اجتماعی گفت: با آن که پدرم کارمند بود و اوضاع مالی مناسبی داشت اما من از 12سالگی و در ایام تعطیلی مدرسه در کارخانه های تولیدی کارگری می کردم تا به خواسته ها و آرزوهایم برسم. از نظر پوشش و وضع مرتبی که داشتم، یک سر و گردن از همه دختران فامیل بالاتر بودم و به این موضوع افتخار می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 15سالگی یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسی را دیدم که کنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامی به آن زن کردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتی بعد وقتی آن زن از منزل ما بیرون رفت، مادرم دسته گلی را نشانم داد و گفت: آن زن برای خواستگاری آمده بود. تازه فهمیدم پسر آن زن همان جوان 20ساله ای است که از مدتی قبل در مسیر مدرسه مرا تعقیب می کرد و مدعی بود عاشقم شده است. وقتی به مادرم گفتم من آمادگی ازدواج را ندارم، با خونسردی گفت: آن پسر مغازه دار است و خانواده خوبی به نظر می رسند، در عین حال پدرت باید تحقیقات لازم را انجام بدهد.  حدود یک هفته بعد با تایید پدرم پای سفره عقد نشستم و بدین ترتیب مراسم عقدکنان من و ایرج برگزار شد اما پنجمین روز نامزدی را سپری می کردم که یکی از نیروهای انتظامی از کلانتری محل تماس گرفت و از من خواست به کلانتری بروم و بدون هیچ توضیحی تلفن را قطع کرد. ابتدا تصور می کردیم خدای ناکرده نامزدم تصادف کرده یا حادثه ناگواری رخ داده است. وقتی هراسان و با نگرانی خودم را به کلانتری رساندم، همسرم را با پابند و دست بند دیدم. او مرا به عنوان یکی از دوستانش به ماموران معرفی کرده بود. وقتی علت را جویا شدم تازه فهمیدم که همسرم را قبلا به اتهام رابطه غیراخلاقی با یک دختر دیگر دستگیر کرده اند و او که به زندان طولانی مدت محکوم شده بود، در این مدت تحت تعقیب قرار داشت که با من ازدواج کرده است.  خلاصه همسرم راهی زندان شد و من پس از دو سال دوندگی، بالاخره موفق شدم از آن جوان شیطان صفت طلاق بگیرم. بعد از این ماجرا به خانه پدرم بازگشتم و سعی کردم این موضوع را به فراموشی بسپارم. پنج سال از این حادثه گذشته بود که یکی از اقوام به خواستگاری ام آمد. خانواده ام بیشتر از من خوشحال به نظر می رسیدند چرا که دوباره سر و سامان می گرفتم و زندگی جدیدی را آغاز می کردم. بالاخره پس از چند جلسه گفت وگو با «رستم» سر سفره عقد نشستم در حالی که غیر از پدر و مادرم و داماد فرد دیگری در محضر ثبت ازدواج نبود. در حالی که احساس می کردم سرنوشتم تغییر کرده و خوشبختی به من روی آورده است، ناگهان همسرم رابطه اش را با من قطع  کرد و به مکان نامعلومی رفت و  دیگر هیچ خبری از او نداشتم. اکنون که بیشتر از 10ماه از آن ماجرا می گذرد متوجه شدم که رستم هیچ علاقه ای به من نداشته و تنها به خاطر اصرار پدر و مادرش با من ازدواج کرده است. اکنون هم در حالی تقاضای طلاق توافقی دارد که من برای حفظ پایه های لرزان این زندگی دست و پا می زنم تا شاید ستون های این ازدواج ناخواسته را حفظ کنم و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20589 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۳ بهمن

 

رازی در پرونده پزشکی یک دختر

با آن که خودم پزشک بودم، اما هیچ گاه متوجه رفتارهای نامتعارف همسرم نشدم تا این که روزی به دنبال وقوع یک حادثه تلخ، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم و از شدت تعجب در جایم میخکوب شدم و ... این ها بخشی از اظهارات جوان 32 ساله ای است که سفره غم هایش را در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گشود. او که روزهای تلخ و غم انگیزی را می گذراند، درباره راز پنهان همسرش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: چهار سال قبل برای گذراندن یک طرح خدمتی بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی به یکی از بیمارستان های مشهد معرفی شدم. هنوز یک ماه بیشتر از حضورم در آن بیمارستان نمی گذشت که عاشق متانت و وقار یکی از اعضای کادر درمانی شدم. او اگرچه پزشک نبود اما به  دلیل این که در یکی از رشته های زیرگروه پزشکی تحصیل کرده بود، اطلاعات خوبی در این باره داشت و به بیماران کمک می کرد. حدود یک سال از ماجرای آشنایی من و «یکتا» می گذشت که روزی پیشنهاد ازدواج را مطرح کردم چرا که در این مدت او را کاملا زیرنظر داشتم و چیزی جز ادب و سنگینی از او ندیدم.  خلاصه به خواستگاری یکتا رفتم و خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد. چند ماه بعد از ازدواج بود که متوجه شدم همسرم پنهانی داروهایی را به صورت منظم مصرف می کند. این موضوع شک مرا برانگیخت. وقتی این داروها را بررسی کردم تازه دریافتم که همسرم دچار نوعی بیماری اعصاب و روان حاد است و داروهایش را با تجویز روان پزشک مصرف می کند. ابتدا اهمیتی به موضوع ندادم چرا که او زیرنظر پزشک دارو مصرف می کرد و هر فردی احتمال دارد به این نوع بیماری ها مبتلا شود ولی آرام آرام رفتارهایی را از او می دیدم که ناشی از بیماری اعصاب و روان نبود.  دیگر احساس می کردم همسرم موضوعی را از من پنهان می کند تا این که یک روز، زمانی که یکتا برای خدمت در شیفت شب راهی بیمارستان شد، دلهره عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. چند ساعت بعد با تماس یکی از کارکنان بیمارستان متوجه شدم که همسرم دچار مسمومیت شدید دارویی شده است. هراسان خودم را به بیمارستان رساندم اما او بیهوش بود و چند روز بعد از این ماجرا هم به کما رفت. بررسی ها نشان می داد که همسرم بعد از خروج از یک عطاری دچار عارضه جسمی شده است و ماموران اورژانس او را به بیمارستان منتقل کرده اند. شدت مسمومیت او به حدی بود که بعد از چند ماه بستری بودن در حالت کما، ناگهان دچار مرگ مغزی شد و زندگی نباتی پیدا کرد. می دانستم دیگر امیدی به بازگشت او ندارم، با وجود این سعی کردم با همه وجودم از او پرستاری کنم. خانواده اش نیز درباره علت این مسمومیت چیزی به من نمی گفتند و پاسخ های مبهمی می دادند که باورپذیر نبود. بالاخره یک روز پرونده پزشکی او را با دقت خاصی بررسی کردم. آن جا بود که فهمیدم یکتا علاوه بر داروهای اعصاب و روان از قرص های مخدردار متادون نیز استفاده می کند و بر اثر عوارض ناشی از همین قرص ها دچار مسمومیت شدید شده است  به طوری که دیگر روزگارم سیاه شد و ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20584 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۷ بهمن

 

فرجام هولناک دختر بلندپرواز!

اگرچه هنوز در سال های اول جوانی قرار دارم اما قصه خلافکاری های من مثنوی هفتاد من کاغذ است، چون خیلی زود به بیراهه رفتم تا جایی که ...

زن 24ساله که در یکی از پاتوق های سیاه خلافکاری دستگیر شده است، با بیان این که اعتیاد، حس مادری را در وجودم کشته بود اما اکنون دلم برای فرزندم تنگ شده است، درباره سرگذشت اسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری فیاض بخش گفت: در یک خانواده 9نفره و در یکی از شهرک های اطراف ساری به دنیا آمدم. هفت خواهر و برادرم ازدواج کردند اما من که ته تغاری و عزیزدردانه خانواده بودم بعد از پایان مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم. پدرم کشاورز بود و با زحمت می توانست با کاشت برنج در زمین کوچکش مخارج زندگی ما را تامین کند. با این حال من دختری کنجکاو و بلندپرواز بودم که در آرزوها و رویاهای خودم سیر می کردم. وقتی به سن بلوغ رسیدم دوستان زیادی پیدا کردم و با آن ها به تفریح و خوش گذرانی می رفتم. هر پسری که در خیابان به من لبخند می زد یا با جملاتی محبت آمیز سخن می گفت، بلافاصله عاشقش می شدم و با او ارتباط برقرار می کردم. بر اثر معاشرت با دختران و پسران، مصرف حشیش و کشیدن سیگار را آغاز کردم. به خاطر کنجکاوی و خوش گذرانی هر نوع ماده مخدری را تجربه می کردم. چند بار نیز به اتهام رابطه نامشروع توسط پلیس دستگیر شدم. اما باز هم نتوانستم دست از خلافکاری هایم بکشم. به نصیحت های هیچ کس نیز گوش نمی دادم و در منجلاب فساد غرق بودم تا جایی که دیگر به دختری معتاد و ولگرد تبدیل شدم.

حدود دو سال قبل بود که از طریق فضای مجازی با پسری اهل یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی آشنا شدم. «بهبود» کارگر ساده ساختمانی بود که به صورت روزمزدی کار می کرد و ما از طریق تلفن و شبکه های اجتماعی با هم در تماس بودیم. خیلی زود به بهبود نیز دل باختم و برای دیدار او، بدون اطلاع خانواده ام از ساری به خراسان رضوی آمدم. بهبود که مانند من معتاد بود، در یک خانه مجردی زندگی می کرد و از چشم خانواده اش افتاده بود. من هم در کنار او ماندم و هر دو نفر پای بساط مواد مخدر می نشستیم اما زمانی که به طور ناخواسته باردار شدم، بهبود با وجود مخالفت شدید خانواده اش با من ازدواج کرد. خانواده او که امید داشتند روزی او مصرف مواد مخدر را ترک کند و به آغوش خانواده اش باز گردد، بعد از ازدواج مان به کلی ناامید شدند و او را برای همیشه طرد کردند، چون معتقد بودند بعد از ازدواج با دختری معتاد و فراری دیگر نمی تواند به یک زندگی آرام و بی دغدغه باز گردد. به همین دلیل خانواده بهبود ما را مجبور کردند برای حفظ آبروی شان از آن شهر کوچک مهاجرت کنیم.

خلاصه من و همسرم در حالی به مشهد آمدیم و خانه ای در حاشیه شهر اجاره کردیم که دیگر هر نوع مواد مخدر صنعتی را استفاده می کردیم. شوهرم نیز گاهی سر گذر می رفت و با کارگری در امور ساختمانی سعی می کرد هزینه های مواد مصرفی ما را تامین کند اما درآمد او به اندازه مصرف یک وعده من نیز نبود، به همین دلیل من برای تهیه مواد مخدر تن به هر کاری می دادم تا جایی که از گدایی کردن و جمع آوری ضایعات نیز ابایی نداشتم. در همین روزها بود که دخترم به دنیا آمد و همسرم مجبور شد هر روز سر کار برود تا بتواند موادمخدر مصرفی مرا تامین کند. ولی چند ماه قبل، زمانی که همسرم روی داربست یک ساختمان مشغول نماکاری بود، ناگهان از بالای داربست سقوط کرد و به کما رفت. در این شرایط خانواده اش به مشهد آمدند و او را به یکی از بیمارستان های شهر محل تولدش انتقال دادند. آن ها حتی دخترم را که نوزادی چند ماهه بود از من گرفتند و به شهرستان بردند. با این حال من هیچ مقاومتی نکردم چون نمی توانستم از او مراقبت کنم. در واقع حس مادری را از دست داده بودم و تنها با مواد مخدر زندگی می کردم و با آن عجین بودم. بعد از این ماجرا در حالی بی کس و بی پول شدم که حتی جمع آوری ضایعات نیز به سختی برایم امکان داشت. در این وضعیت و به پیشنهاد یکی از دوستانم وارد پاتوقی شدم که محل استعمال موادمخدر و خلافکاری بود اما نمی دانستم ماموران انتظامی مدتی است به خاطر حضور سارقان و رفت و آمدهای مشکوک به آن پاتوق، آن جا را به طور غیرمحسوس زیر نظر گرفته اند و زمانی که من وارد آن مکان شدم در یک لحظه ماموران کلانتری فیاض بخش از راه رسیدند و همه ما را دستگیر کردند. حالا هم فقط دوست دارم یک بار دخترم را به آغوش بکشم و...

شایان ذکر است، تحقیقات پلیس با صدور دستوری از سوی سرهنگ امیرعباس نادی (رئیس کلانتری فیاض بخش) در این باره ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20583 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۶ بهمن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ | 11:35 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |