در امتداد تاریکی-سرقت با کیسه پلاستیکی پاره!

اگرچه شگرد این دزدان ناجوانمرد بسیار نخ نما بود و من درباره این شیوه کلاهبرداری و سرقت بارها مطالبی شنیده بودم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که خودم به همین راحتی فریب بخورم و ...

پیرزن 68 ساله ای که برای اعلام شکایت از دزدان ناجوانمرد وارد کلانتری سپاد مشهد شده بود در حالی که بیان می کرد سارقان برای سرقت انگشتر یادگاری اجدادم گویی مرا هیپنوتیزم کردند درباره این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: چند روز قبل برای خرید از خانه خارج شده بودم که یک دستگاه خودروی پیکان با دو سرنشین مقابلم توقف کرد و راننده از من نشانی مسجد محل را پرسید وقتی آن ها را راهنمایی کردم به راهم ادامه دادم دوباره سرنشین خودرو مرا صدا زد و گفت: مادرجان! ما افراد ثروتمندی هستیم و قصد کمک به نیازمندان این محل را داریم. او در حالی که کیسه پلاستیکی حاوی مقداری لباس را نشانم می داد با چرب زبانی ادامه داد اما نیازمندان این محله را نمی شناسیم! به آن ها گفتم اگر به مسجد محل بروید شما را برای این امر خیر یاری می کنند ولی راننده پیکان سخنم را قطع کرد و گفت: لابه لای این لباس ها پنج میلیون تومان وجه نقد است که دوست داریم به دست مستحق واقعی برسد. او سپس برای جلب اطمینان من چند اسکناس 10 هزار تومانی که به صورت لول درآورده بود نشانم داد و دوباره داخل پلاستیک لباس ها انداخت. او آن قدر چرب زبانی کرد که من خام حرف هایش شدم. او می گفت: شما چند سال است که در این محل سکونت دارید و افراد نیازمند را بهتر می شناسی بنابراین برای آن که این پول ها فقط به نیازمند واقعی برسد از شما خواهش می کنیم تا این ها را شما خودتان به دست  افراد مستحق برسانی! وقتی با شنیدن این حرف ها تصمیم گرفتم در  این کار خیر شریک باشم ناگهان چشم سرنشین خودرو به انگشتر طلایم افتاد که چندین نسل از اجدادم به من رسیده بود او با  دیدن انگشتر گفت همسرم به تازگی زایمان کرده و من می خواهم انگشتری برایش هدیه بگیرم سپس با تعریف از زیبایی انگشتر، از من خواست تا انگشترم را برای مشاهده عیار و نقش و نگار آن به او بدهم! من هم بلافاصله آن را از انگشتم بیرون کشیدم و به او دادم. او هم درحالی که با شیفتگی خاصی از زیبایی انگشتر سخن می گفت آن را داخل همان پلاستیکی انداخت که اسکناس های لول شده را انداخته بود. بعد هم پلاستیک لباس ها را به دستم داد. من هم که با چشم خودم دیدم پول و انگشتر را داخل همان پلاستیک انداخت دیگر حساسیت به خرج ندادم و درون آن را نگاه نکردم وقتی به خانه بازگشتم دیدم که داخل پلاستیک فقط چند تکه لباس کهنه مردانه است اما از انگشتر و پول خبری نبود زمانی که با دقت پلاستیک ها را بررسی کردم تازه متوجه شدم که دزدان ناجوانمرد لباس های کهنه را درون دو پلاستیک گذاشته اند که زیر یکی از آن ها پاره بود در آن هنگام فهمیدم  که آن سارق پول و انگشتر را داخل کیسه پلاستیکی پاره انداخته و از آن طرف به درون خودرو افتاده است ولی دیگر سارقان رفته بودند و من با چشمانی اشکبار به کلانتری آمدم تا ...

شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) تلاش نیروهای تجسس برای شناسایی و دستگیری دزدان کلاهبردار آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20622 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۶ اسفند

 

ارتباط سیاه در پاتوق‌ها ی کثیف!

این روزها به جای نیمکت های مدرسه، پشت میز و نیمکت اعتیاد نشستم و به جای دفتر و قلم نیز پایپ شیشه ای را به دست گرفتم. خوب می دانم آینده ای جز تباهی ندارم چرا که در  امتداد تاریکی ها قدم در مسیر ویرانگر اعتیاد به مواد  مخدر صنعتی  گذاشتم و.... دختر نوجوان  15 ساله که با چشمانی  اشکبار و نگاهی سرزنش آمیز به دستان دست بند زده پدر و مادرش خیره شده بود، در شرح داستان تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: از زمانی که چشم به این جهان گشودم جز بدبختی و سیه روزی  چیزی ندیدم. پدر و مادرم هر دو  اعتیاد شدید به مواد مخدر صنعتی  داشتند و هنگامی که علایم خماری شیشه به سراغشان می آمد، زمین و زمان را به هم می دوختند و  همچون اژدهایی خشمگین تمام ناراحتی و عقده هایشان را بر سر من و خواهر کوچک ترم خالی می کردند. ما هم گریه کنان در کنج گوشه اتاقمان به یکدیگر پناه می بردیم. پدرم بسیار رفیق باز بود و بیشتر اوقات که پول تهیه مواد مخدر را نداشت، دوستان معتادش را به خانه می آورد تا او هم در کنار آنان چند دود سیاه را به ریه های سنگینش فروبرد و به نوایی برسد!  بدین ترتیب بیشتر اوقات منزل ما پاتوق استعمال مواد مخدر بود و من و خواهر کوچک ترم  هیچ گاه روی آرامش و خوشبختی را در زندگی مان ندیدیم؛ به جایش کودکی ما به زندگی شیشه ای   پدر و مادرمان گره خورد و شکست و تکه های آن تمام وجودمان را زخمی کرد. تنها چیزی که پدر و مادرمان نمی توانستند آن را از ما بگیرند، آرزوهایمان  بود. من  دوست داشتم روزی پزشک  شوم البته خوب می دانستم با پوشیدن لباس سفید پزشکی هم نمی توانم دردهای پدر و مادرم را درمان کنم اما تصور می کردم شاید به گونه ای  بتوانم با محقق شدن آرزوهایم کمی از زخم های عمیق درونم‌ را التیام بخشم؛ هر چه زمان می گذشت اوضاع زندگی مان بدتر می شد. پدرم برای تامین هزینه های مواد مخدر دست به خلاف می زد و هر از چند گاهی راهی زندان می شد. وقتی به سن نوجوانی رسیدم، شرایط برایم سخت تر شد و در حالی که از لحاظ روحی و روانی وضعیت نابسامانی را تجربه می کردم، به پیشنهاد یکی از اقوام نزدیکمان مصرف شیشه را آغاز کردم. می خواستم لحظاتی زندگی سراسر نکبت باری را که تقدیر برایم‌ رقم زده بود، فراموش کنم‌ و وارد دنیای  خیالی دیگری شوم. دنیایی که سراسر آرامش  است، غافل از این که این آرامش  و آسایش، پوشالی و زودگذر است و انتهایش به همان تاریکی و بدبختی گره خواهد خورد. به تدریج دوز مصرفم بالا رفت و به شدت به استعمال  شیشه وابسته شدم  به طوری که من نیز همچون پدر و مادرم  اعتیاد شدیدی به این ماده مخدر صنعتی پیدا کردم. این گونه بود که تمام آرزوهایم ‌را به دست فراموشی سپردم و ترک تحصیل کردم. ناگفته نماند خواهر کوچک ترم نیز همچون من  گرفتار اعتیاد شد به طوری که بعد از گذشت مدتی من و خواهر کوچک ترم برای تهیه مواد مخدر سر از پاتوق ها و محلات جرم خیز شهر درآوردیم و در یکی از این پاتوق ها با مجید آشنا شدم البته او  را دورادور می شناختم. پسر همسایه مان بود و در خلافکاری ید طولایی داشت. از دور که نگاهش می کردی، چهره اش فریاد می زد او هم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر صنعتی دارد اما من در دنیای کودکانه خود او را یک «قهرمان» تصور می کردم چون دیگر مجبور نبودم برای تهیه مواد مخدر سر از پاتوق های سیاه و ناامن شهر درآورم. از طرفی دیگر هزینه های استعمال مواد مخدر من و خواهرم به روزی ۳۰۰ هزار تومان رسیده بود که او این هزینه را تقبل می کرد. می دانستم برای تهیه این پول گزاف حتما خلاف می کند اما برای من هیچ  تفاوتی نداشت که از چه راهی این پول را به دست می آورد. من دیگر معتاد شده بودم و  همین که بدون دردسر می توانستم شیشه بکشم، برایم  کافی بود. از طرفی مجید  تمام محبتی را که پدر و مادرم از من دریغ کردند، نثارم می کرد. او که هیچ نسبت خونی با من نداشت بیشتر از آن ها از من و خواهرم مراقبت و محافظت می کرد تا جایی که مواد موردنیاز  پدر  و مادرم را نیز فراهم  می کرد تا مبادا پدرم به بهانه استعمال مواد مخدر، دوستانش را به خانه بیاورد و مردان غریبه به خانه مان رفت و آمد کنند. پدر و مادرم نیز چشم به روی این ارتباط سیاه بستند و سکوت پیشه کردند تا مجید جیره هر روزه موادشان را قطع نکند. نمی دانم گاهی با خود می گویم شاید پدر و مادرم در دلشان نیز خوشحال هستند که من و خواهرم معتادیم چون که  بدین وسیله آن ها دردسر کمتری برای تهیه مواد دارند. حال که پدر و مادرم را با دستانی دربند در کلانتری می بینم، ناراحتم اما از دستگیری مجید جیغی بیشتر ناراحت و نگرانم چرا که نمی دانم پس از  دستگیری او، چه کسی موادمان را تهیه می کند و سرنوشت من و خواهر کوچک ترم در پاتوق های کثیف و سیاه شهر به کجا خواهد رسید؟

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20620 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۴ اسفند

 

فرجام دختر ۱۳ساله تزریقی و خواهران شیشه ای!

سیدخلیل سجادپور- سارق سابقه داری که از مدتی قبل به اتهام دستبرد به یک شرکت آسانسورسازی تحت تعقیب پلیس بود، بالاخره هفدهم اسفند گذشته  پس از دستبرد به انبار یک منزل مسکونی، در چنگ نیروهای ورزیده کلانتری شفای مشهد افتاد و راز سرقت های دیگر را نیز فاش کرد. به گزارش اختصاصی خراسان، ماموران تجسس کلانتری شفای مشهد، اوایل اسفند یک باند بزرگ سرقت را در مشهد متلاشی کردند که به منازل و انبارها دستبرد می زدند. با اعترافات متهمان دستگیر شده، تلاش برای دستگیری دیگر متهمان فراری آغاز شد تا این که هفدهم اسفند، ماموران انتظامی به سرنخ هایی رسیدند که نشان می داد اعضای فراری باند به سرکردگی سارق سابقه داری به نام «مجید جیغی» به یک منزل درمشهد دستبرد زده اند و اموال سرقتی را به منزلی در خیابان حر عاملی انتقال داده اند. بنابراین با دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) گروهی از نیروهای زبده تجسس به سرپرستی سروان حسن آریایی (رئیس تجسس) عازم محل مذکور شدند و با کسب مجوزهای قضایی زن و مرد جوانی را در این مخفیگاه دستگیر کردند. در بازرسی از منزل یاد شده 43 جفت کفش ورزشی، چندین کیسه بزرگ گردو، پیراهن های زنانه، مقداری هرویین و ... کشف شد. بررسی ها بیانگر آن بود که جوان دستگیر شده همان سارق فراری معروف به مجید جیغی است که با دستور قاضی شعبه 216 دادسرای مشهد تحت تعقیب پلیس قرار داشت. این گزارش حاکی است، ماموران در ادامه این عملیات، دیگر اعضای این باند را نیز به دام انداختند و مقادیر زیادی لوازم سرقتی را کشف کردند. در همین حال سارق معروف به مجید جیغی پس از انجام مشاوره های روان شناختی توسط مشاوران زبده دایره اجتماعی کلانتری به سوالات خراسان درباره سرگذشت خود پاسخ داد که صحنه های دردناکی از زیر پوست شهر را عریان می کرد. آن چه می خوانید نتیجه این گفت وگو با سارق سابقه دار معتاد است.

اسمت چیست؟ مرتضی- ا لف  ولی به نام مجید جیغی مشهورم.

چرا به این نام مشهوری؟ دوستانم این نام را برایم انتخاب کردند. جیغی یکی از شخصیت های اصلی  یک  فیلم قدیمی است.

مگر فیلم هم تماشا می کنی؟ بله به فیلم های قدیمی خیلی علاقه مندم و ناصر ملک مطیعی بازیگر مورد علاقه من است!

چند سال داری؟ ۳۸ سال

چقدر سواد داری؟ تا دوم راهنمایی درس خواندم.

چرا ادامه تحصیل ندادی؟ چون مواد می کشیدم، از مدرسه اخراجم کردند.

اهل مشهدی؟ بله.

شغلت چیست؟ کفاش هستم.

چقدر درآمد داری؟ از راه کفاشی روزی ۱۵۰ هزار تومان و از راه خلاف روزی دست کم بین  ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان درآمد دارم!

چند خواهر و برادر داری؟ ۱۵ خواهر و برادر تنی و ناتنی  دارم چون  پدرم دو همسر داشت.

در دوره کودکی و نوجوانی با چه کسانی زندگی می کردی؟ با مادر و خواهر و برادرانم زندگی می کردم. پدرم بیشتر اوقات را در منزل همسر اولش سپری می کرد و هر چند هفته یک بار به ما سر می‌زد.

ارتباطت با پدر و مادرت چگونه بود؟ مادرم را خیلی دوست داشتم و او هم به ما محبت می کرد اما از پدرم می ترسیدم. هیچ ارتباط صمیمانه ای بین ما برقرار نبود. وقتی به خانه مان می آمد، هیچ حرفی نمی زد. مثل غریبه ها تنها جواب سلاممان را می داد و سپس در گوشه ای می نشست. به عبارتی در کودکی ام هیچ گاه رنگ محبت پدری را به خود ندیدم.

پدرت نیازهای مادی شما را تامین می کرد؟خیر تنها 10درصد از نیازهای مادی مان را برآورده می کرد. مادرم یا در خانه های مردم کارگری می کرد یا این که در خانه خیاطی و قلاب بافی می کرد تا خرج زندگی مان تامین شود.

بزرگ ترین آرزوی دوران کودکی ات چه بود و دوست داشتی چه کاره شوی؟ شغل خاصی مدنظرم نبود فقط می خواستم پولدار شوم!

از کی و چگونه کار خلاف را شروع کردی؟ ۱۸ سال داشتم که پدرم از دنیا رفت اما من به مراسم تشییع جنازه اش نرفتم چون به او هیچ تعلق خاطری نداشتم. پس از پایان مراسم تدفین، خبر رسید که هووی مادرم سر خاک با مادرم درگیر شده و او را کتک زده است. من هم عصبانی شدم و با چوب و چماق به خانه همسر اول پدرم رفتم و شیشه های خانه شان را شکستم و نامادری و خواهر و برادران ناتنی ام را کتک زدم. آن ها هم از من شکایت کردند و من را به زندان انداختند. مدتی که در زندان بودم با افراد زیادی آشنا شدم که پس از آزادی از زندان به معاشرتم با آن ها ادامه دادم و با همکاری آن ها به امید رسیدن به ثروتی بادآورده، خرید و فروش مواد مخدر صنعتی را آغاز کردم.

اعتیاد داری؟ بله ۲۶ سال است که مواد مخدر استعمال می کنم.

چه شد به مصرف مواد مخدر روآوردی؟ کلاس چهارم دبستان بودم که اولین پک را به سیگار زدم. دو سال بعد و در ۱۲ سالگی برای اولین بار عرق خوردم و مصرف بنگ را آغاز کردم.

چرا به مصرف مواد مخدر صنعتی روآوردی؟ در ۲۱ سالگی با دختری آشنا شدم که ۱۳ سال داشت و  خانواده اش همگی  معتاد بودند. خودش هم کریستال تزریق می کرد. من عاشق فتانه شدم، حتی خلاف می کردم تا هزینه مواد خانواده اش را تامین کنم و مدتی بعد  به واسطه دوستی با آن دختر، من نیزمصرف مواد مخدر صنعتی را آغاز کردم.

ارتباط عاطفی ات با آن دختر به کجا رسید؟ بعد از یک سال از هم جدا شدیم.

چرا؟ او به من خیانت کرد و در حالی که با پسر دیگری سوار بر موتور سیکلت  در بزرگراه تک چرخ می زدند، تصادف کرد و از دنیا رفت.

برابر گزارش ماموران انتظامی به اتهام سرقت دستگیر شده ای، چه توضیحی داری؟ بله سرقت را قبول دارم. شب گذشته  با تعدادی از دوستانم، لوازم مکشوفه را از بولوار  قرنی سرقت کردیم. 

سرقت های دیگری هم  مرتکب شدی؟ بله سرقت های متعددی با همکاری دوستانم انجام داده ام. از یک شرکت آسانسور با فردی به هویت جواد- ت  و محسن- م نیز سرقت انجام داده ام که جواد دستگیر شد و من و محسن نیز متواری بودیم و لوازمی که سرقت کرده بودیم تا مدتی قبل داخل منزلم بود که بعد از آن لوازم سرقتی توسط فردی به هویت محمد-ل معروف به کخ ازمنزل من نیزسرقت شد(مصاحبه با محمد-ل معروف به کخ درمورخه ۴ اسفند ماه با عنوان داوینچی درقاب آرزوهای کخ به چاپ رسید)

چند سابقه کیفری داری؟

شش سابقه کیفری دارم و تقریبا پنج سال را در زندان به سر بردم.

چرا پس از آزادی از زندان دوباره مرتکب جرم شدی؟ آخرین بار که از زندان آزاد شدم با دختر یکی از مشتریان قدیمی ام به نام نادیا آشنا شدم. او را دورادور می شناختم. بچه محلمان بود و تنها ۱۵ سال داشت. او و خواهر ۱۳ ساله اش به شیشه اعتیاد داشتند. گاهی آن ها را می دیدم که از خلافکاران محله مواد مخدر می خرند. حقیقتش غیرتم اجازه نداد که آن ها با این سن و سال از مردان غریبه مواد بخرند. از طرفی عاشق معصومیت چشمان نادیا شدم. به همین دلیل دست به خلاف می زدم تا هزینه های مصرف مواد مخدر خودم، نادیا و خانواده اش را تامین کنم چون پدرش هم در زندان به سر می برد و سرپناهی نداشتند.

اولین بار کی مرتکب سرقت شدی؟ ۱۵ سال داشتم و در یک کارگاه کفاشی کار می کردم اما صاحب کارگاه دستمزد کارگری ام را پرداخت نمی کرد. من هر چه اصرار می کردم که پولم را می‌خواهم، او توجهی نمی کرد. من هم از دخل مغازه طلبم را برداشتم. او  وقتی متوجه شد، مرا از کارگاه بیرون انداخت.

هدفت در زندگی چیست؟ هدفم تنها به دست آوردن پول است؛ این که از چه راهی واقعا برایم اهمیتی ندارد!

نگاهت به آینده چگونه است؟ می دانم که آینده ای ندارم. فکر نکنم دیگر آدم شوم!

فکر می کنی پنج سال دیگر در چه وضعیتی قرار داری؟ احتمالا در زندان به سر می برم.

زندان را چگونه جایی می بینی؟ به نظرم جای خوبی برای امثال من است. اگر بیرون زندان باشم، به هر طریقی دست به خلاف می زنم اما من در یکی از شعبه های زندان کارگاه بزرگ کفاشی داشتم و به  شاگردان زیادی آموزش می دادم.

تو که در این رشته تخصص داری چرا پس از آزادی از زندان، دست از خلاف بر نمی داری و همین حرفه را برای کسب درآمد  انتخاب نمی کنی؟ چون درآمدش کم است و کفاف تامین هزینه های استعمال  مواد  خودم، نادیا و خانواده اش را نمی دهد. از طرفی من زیاده خواه هستم. دوست دارم هر چه را می خواهم زود مهیا شود.

نادیا هم به تو علاقه مند است؟

بله خیلی زیاد این عشق دو طرفه است.

پس چرا به خاطر تو اعتیادش را کنار نمی‌گذارد؟

پدر و مادرش اجازه نمی دهند. آن ها هم معتاد به شیشه هستند و خیالشان راحت است  اگر نادیا معتاد باشد من هم به خاطر نادیا مواد آن ها را   تامین می کنم.

خوشبختی برای تو چه معنایی دارد؟

این که احتیاج مالی نداشته باشی و بی دردسر زندگی کنی یعنی خوشبخت هستی.

به نظر تو قانون باید چه برخوردی با خلافکاران داشته باشد؟ نمی دانم اما قانون باید با کسانی امثال حسن- ع ( همدست متهم و پدر نادیا) که فرزندانشان را معتاد می کنند برخورد کند!

چه کسی را در سرنوشت پیش آمده مقصر می‌دانی؟

خودم مقصر هستم. من آدم طماعی بودم و به هر قیمتی می خواستم پولدار شوم. از طرفی  صبر نداشتم، می خواستم سریع تر و از هر مسیری به پول برسم.

اگر به گذشته برگردی چه مسیری را در زندگی‌ات انتخاب می کنی؟

سعی می کنم دیگر خلاف نکنم تا بتوانم  مادرم را شاد کنم.

شاید کسی در ابتدای مسیری باشد که تو در انتهایش ایستاده ای. چه توصیه ای برای او داری؟

اگر به راه خلاف برود ۲۰ سال دیگر  روی همین صندلی  می نشیند که من اکنون نشسته ام. خیلی ها با پول حلال و حتی کارگری کردن  زندگی خوب و آبرومندانه ای برای خودشان ساختند اما من به راه خلاف رفتم و به این جا رسیدم. باورتان نمی شود ۲۰ سال است خانواده ام را ندیدم و تنها زندگی می کنم. دلم برای دیدن مادرم پر می کشد اما نمی توانم به چشم هایش نگاه کنم چون ...

سرگذشت خواهران شیشه ای که مجید جیغی به منزل آن‌ها رفت و آمد داشت در ستون امتداد تاریکی امروز چاپ شده است و سرگذشت پدر آن ها که از سارقان همدست مجید جیغی است نیز در شماره های آینده صفحه حوادث درج می شود. خراسان : شماره : 20620 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۴ اسفند

 

سرقت را از پدرم آموختم!

اولین بار پدرم تیشه ای به دستم داد و چگونگی سرقت پل های آهنی مقابل منازل را به من آموخت و این گونه من از 13سالگی به کارهای خلاف روی آوردم و در همان دوران نوجوانی سه بار دستگیر شدم تا این که ...

این ها بخشی از اظهارات جوان 18ساله ای است که هنگام سرقت یک دستگاه پراید با شاه کلید دست ساز، توسط نیروهای انتظامی سجاد مشهد در خیابان سیدرضی55 دستگیر و به پنجه عدالت سپرده شد. این جوان معتاد و سابقه دار که مدعی بود در سرقت دومین پراید ناکام مانده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد گفت: پدرم مردی معتاد است که با جمع آوری ضایعات هزینه های اعتیادش را می پردازد، به همین دلیل مادرم با کارگری در منازل مردم مخارج زندگی ما را تامین می کند ولی پدرم با زورگویی و کتک کاری پول زحمت کشی مادرم را از او می گیرد و صرف اعتیادش می کند. از روزی که چشم باز کردم، با این وضعیت در خانه رو به رو بودم. این آشفتگی و نابه سامانی موجب شد من و دو خواهرم در همان دوران ابتدایی ترک تحصیل کنیم. 13سال بیشتر نداشتم که روزی برای کمک به پدرم با او همراه شدم تا در بولوار امامت مشهد ضایعات جمع کنیم. آن روز در حالی که من داخل کیسه های زباله را جست و جو می کردم، پدرم با تیشه ای که همراه داشت، به سراغ پل های آهنی مقابل منازل مردم می رفت و با شیوه ای خاص پل ها را سرقت می کرد. او سپس تیشه را به دستم داد و با آموزش چگونگی خارج کردن پل ها، از من خواست با همین شیوه پل ها را بیرون بکشم و داخل کیسه بگذارم. خیلی زود چگونگی سرقت پل ها را آموختم . هنگام خارج کردن چهارمین پل از بتن های سیمانی ،ناگهان صاحب منزل بیرون آمد و من از ترس پا به فرار گذاشتم ولی با فریادهای صاحبخانه اهالی محل مرا دستگیر کردند و در حالی اولین سابقه من رقم خورد که پدرم از دور شاهد دستگیری من بود و برای آن که خودش شناسایی نشود ، هیچ اقدامی برای آزادی من نکرد. آن زمان مدت کمی را در کانون اصلاح و تربیت بودم و با گذشت شاکیان آزاد شدم اما بیماری روماتیسم مادرم مرا رنج می داد و من نمی خواستم او بیشتر از این کار کند و پول هایش را به پدرم بدهد. به همین دلیل به مراکز مذهبی می رفتم و در آن جا جیب بری می کردم چون  پدرم چگونگی کسب روزی حلال را به من نیاموخته بود.  آن روزها با پول هایی که از جیب مردم می زدم، ابتدا مایحتاج زندگی را می خریدم و سپس باقی مانده پول ها را به خانه می بردم تا پدرم همه آن ها را از من نگیرد اما وقتی پدرم ماجرا را فهمید به شدت عصبانی شد و با کمربند به جانم افتاد. از آن روز به بعد مجبور شدم سرقت های بیشتری انجام بدهم تا این که در 15سالگی برای دومین بار دستگیر و روانه کانون اصلاح و تربیت شدم. چند ماه بعد وقتی از کانون آزاد شدم، یکی از دوستانم پیشنهاد سرقت موتورسیکلت را مطرح کرد و گفت که با مخدوش کردن پلاک موتورسیکلت می توانیم سرقت های بیشتری انجام بدهیم. این بود که به همراه «میثم» به راه افتادیم تا موتورسیکلتی را در یکی از روستاهای اطراف مشهد سرقت کنیم ولی این بار نیز به محض سرقت موتورسیکلت توسط ماموران کلانتری شهرک مهرگان دستگیر شدیم و من برای سومین بار راهی کانون اصلاح و تربیت شدم. خلاصه این بار نیز پس از آزادی همواره افکارم درگیر بیماری مادرم بود و من سعی می کردم با دعوا و مشاجره مقابل پدرم خودنمایی کنم تا او از بدرفتاری هایش دست بردارد ولی پدرم برای آن که مرا آرام کند، مقداری مواد مخدر سنتی به دستم داد و من دیگر مشاجره نکردم و به همراه دوستانم به استعمال مواد مخدر پرداختم. گاهی از مواد مخدر پدرم می دزدیدم و گاهی نیز با ایجاد نزاع و درگیری او را مجبور می کردم مقداری مواد به من بدهد. در همین زمان وقتی با چند تن از دوستانم مشغول مصرف مواد مخدر بودیم، یکی ازآن ها پیشنهاد سرقت خودرو را مطرح کرد. ابتدا یک پراید از خیابان سیدی سرقت و آن را اوراق کردیم و قطعات آن را به مالخر فروختیم اما زمانی که مشغول سرقت دومین پراید بودیم ،ماموران انتظامی رسیدند و مرا دستگیر کردند.    شایان ذکر است، به دستور سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد) تحقیقات درباره این پرونده ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی  . خراسان : شماره : 20619 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۳ اسفند


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ | 19:23 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |