در امتداد تاریکی-رویای اسکناس های قله هرم!
آن زن جوان که به خاطر عضویت در یک شرکت هرمی فروش کالا از همسرش طلاق گرفته بود چنان با وعده و وعیدهای دروغین مرا به سوی عضویت در آن شرکت سوق داد که باورم شده بود ظرف 6 ماه زندگی ام دگرگون می شود و در کمتر از یک سال به قله هرم می رسم و در میان اسکناس ها غوطه ور می شوم اما ...
این ها بخشی از اظهارات جوان 33 ساله ای است که در سودای پولدار شدن فریب چرب زبانی های یک زن جوان را خورده و سرمایه اش را از دست داده بود. این مرد جوان پس از اعلام شکایت و تشکیل پرونده قضایی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مادرم خانه دار و پدرم کارگر ساده بود که درآمدش کفاف هزینه های زندگی خانواده پنج نفره ما را نمی داد به همین دلیل من پس از پایان تحصیلات مقطع دبیرستان وارد بازار کار شدم تا زودتر به ثروت برسم چرا که در سطح پایین اجتماع بودیم و من از این موضوع رنج می بردم. سودای پولدار شدن رهایم نمی کرد به گونه ای که دوست داشتم یک شبه به آخرین پله ترقی برسم اما واقعیت اجتماع و روزگار این گونه نبود و من هر بار به سختی زمین می خوردم با وجود این هر بار برادر و خواهرانم دستم را می گرفتند تا دوباره روی پاهایم بایستم. ابتدا یک کارگاه تولیدی مواد خوراکی با شراکت یکی از دوستانم راه اندازی کردم ولی به خاطر بی تجربگی در بازار سرم را کلاه گذاشتند و بعد از 6 ماه کارگاهمان تعطیل شد. بعد از آن به ساخت لوازم تزیینی و دکوراسیون منزل روی آوردم اما باز هم همه ابزار کارم را سرقت کردند. خلاصه در همین گیرودار با زن 40 ساله ای به نام «سیمین» آشنا شدم که در یک شرکت هرمی فروش کالا فعالیت می کرد. او به خاطر عضویت در همین شرکت از همسرش جدا شده بود و با دو پسر کوچکش زندگی می کرد. او که دیگر نمی توانست از این شرکت خارج شود و باید برای رهایی خودش افراد دیگری را به دام می انداخت با چرب زبانی مرا طعمه خودش قرار داد من هم که فریب وعده و وعیدهای او را برای پولدار شدن خورده بودم به عضویت این شرکت درآمدم و باید کالاهای غیرضروری می خریدم که اغلب آن ها قابل استفاده نبود و در بازار هم خریداری نداشت به خاطر این که مجبور بودم عضویتم را ارتقا بدهم به ناچار مادرم و دو نفر دیگر از بستگانم را عضو این شرکت کردم. سیمین خیلی به من نزدیک شده بود و در مکان هایی که با هم می رفتیم به راحتی مرا به عنوان همسر خودش معرفی می کرد. من هم که شیفته او شده بودم همه تلاشم را می کردم تا برای خشنودی سیمین اعضای بیشتری را عضو این شرکت بکنم خودم نیز همه سرمایه و پول هایی را که از برادر و خواهرانم می گرفتم به نفع شرکت هزینه می کردم حتی کارت هایی را که به من و مادرم و دیگران می فروخت مخصوص اتباع خارجی بود و هیچ کاربردی برای افراد ایرانی نداشت تا این که مادرم به تهران رفت و متوجه شد که آن شرکت معروف فروش کالا یک شرکت هرمی ورشکسته است که بیشتر اعضای آن انصراف دادهاند اما هنوز سرکردگان شرکت به تبلیغ گسترده خود ادامه می دهند و با سودای پولدارشدن سعی دارند جوانان بیشتری را به دام بیندازند. وقتی موضوع را با سیمین در میان گذاشتم و ماجرای ورشکستگی این شرکت هرمی را برایش توضیح دادم با پاسخ های سرد او روبه رو شدم به گونه ای که فهمیدم او از قبل از این ماجرا اطلاع داشته به همین خاطر دیگر به تماس هایم پاسخ نداد .حدود 10 روز بعد متوجه شدم او با جوان دیگری به نام «محیار» آشنا شده و با همان شگردی که مرا فریب داده بود سراغ او رفته است و حالا این طعمه جدید را همسر خود معرفی می کند و ...
اکنون نیز در حالی که همه سرمایه ام را برای رسیدن به رویاهایی باورنکردنی از دست داده ام دست به دامان قانون شده ام تا از طعمه قرار گرفتن جوانان دیگر جلوگیری کنم.
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) تلاش نیروهای انتظامی برای ریشه یابی این ماجرا آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20626 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۵ فروردين
دختران فریب خورده، طعمه کلاهبرداران!
اگر پدر و مادرم متوجه شوند که با ارتباط تلفنی با یک پسر غریبه چه بلایی سر خودم آورده ام، نمی دانم چه حادثه تلخی رخ خواهد داد چون به راحتی فریب خوردم و اکنون با شاکیانی رو به رو شده ام که از من به اتهام کلاهبرداری شکایت کرده اند و ...
دختر 21ساله که با ردیابی های اطلاعاتی کارشناسان پلیس فتای کلانتری سپاد مشهد دستگیر شده بود، در حالی که بیان می کرد من در پی یک دوستی خیابانی طعمه کلاهبرداری شده ام، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من و «سوسن» در دانشگاه با هم دوست شدیم چون در یک محله زندگی می کردیم و در یک رشته تحصیلی هم درس می خواندیم. من در ترم چهارم تحصیل می کردم و جزوه ها و کتاب های درسی ام را در پایان ترم به سوسن می دادم. این گونه دوستی من و سوسن بیشتر شد و آن قدر صمیمی شدیم که دیگر رازهای خصوصی زندگی مان را برای هم بازگو می کردیم تا جایی که وقتی فهمیدم سوسن با پسر جوانی ارتباط تلفنی دارد ،من هم ماجرای رابطه ام با هومن را برایش بازگو کردم.
خلاصه یک روز که من و سوسن مشغول گفت وگو بودیم، زنگ تلفن سوسن به صدا در آمد. او پس از گفت و گو با آن سوی خط، نزد من آمد و گفت جوانی که با او ارتباط دارم از من خواسته است اگر بتوانیم رابطه بین یک دختر و پسر جوان را به هم بزنیم مژدگانی خوبی می دهد. من هم با تردید پیشنهادش را پذیرفتم اما گفتم من مژدگانی نمی خواهم، فقط برای گرفتن تسهیلات بانکی به من کمک کند. «رحیم» با این پیشنهاد موافقت کرد و قصد داشت ابتدا سفته 700میلیون تومانی از من بگیرد که به او گفتم هر وقت ضامن شدی ،من هم سفته را در اختیارت می گذارم. او سپس شماره کارت عابربانک مرا گرفت تا با آن حساب بانکی کار کند و من بتوانم تسهیلات بگیرم. از آن روز به بعد در حالی که تلفن های من برای تخریب رابطه آن دختر و پسر جوان آغاز شده بود، مبالغی به حسابم واریز و بلافاصله برداشت می شد. «رحیم» مدعی بود شماره حساب را در اختیار دایی اش قرار داده است و او بخش کوچکی از امور تجاری خود را با حساب بانکی من انجام می دهد. من هم تصور می کردم که با این فعالیت های بانکی به زودی تسهیلات خوبی از بانک خواهم گرفت. اما هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که از دایره فضای تولید و تبادل اطلاعات کلانتری (فتا) با من تماس گرفتند تا به کلانتری بروم. وقتی در آن جا با شاکیان زیادی رو به رو شدم که مدعی بودند مبالغ میلیونی به حساب من واریز کرده اند، تازه فهمیدم که طعمه یک کلاهبرداری بزرگ شده ام. آن جا بود که متوجه شدم «رحیم» با همدستی «هومن» کالاهایی را برای فروش در سایت دیوار می گذاشتند و از خریداران می خواستند بیعانه ای را به شماره حسابی که برایشان ارسال می کنند واریز کنند و این همان شماره حساب من بود که پول های کلاهبرداری را به آن واریز می کردند و بلافاصله از حسابم بر می داشتند. آن ها با سیم کارت های متفاوت این کار را انجام می دادند و از ارسال کالا هم برای مشتریان خبری نبود. خلاصه به دستور قضایی حساب بانکی من مسدود شد اما رحیم و هومن که با مسدود شدن حساب بانکی پی به ماجرا برده بودند ،تماس شان را با من و سوسن قطع کردند و مخفی شدند. در حالی که با شاکیان زیادی رو به رو بودم و از نگاه کردن به چهره پدر و مادرم وحشت داشتم، نیروهای زبده کلانتری سپاد به یاری ام آمدند و موفق شدند رحیم و هومن را با ردیابی های اطلاعاتی در یک رستوران دستگیر کنند. تازه فهمیدم که هومن و رحیم هر دو متاهل هستند و من و دوستم نه تنها قربانی چرب زبانی آن ها شدیم بلکه این ماجرا تاثیر بسیار بدی بر پرونده تحصیلی ما می گذارد. از سوی دیگر نیز اعتماد خانواده ام را به خاطر ارتباط با یک جوان غریبه از دست داده ام و ...
شایان ذکر است، متهمان این پرونده که با دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) توسط کارشناسان مبارزه با جرایم فضای مجازی مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفته بودند، بی پولی و بیکاری را انگیزه ای برای فریب دختران جوان و کلاهبرداری از طریق سایت های خدماتی دانستند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20625 - ۱۴۰۰ شنبه ۱۴ فروردين
بازجویی های چشم نواز!
تعداد دفعاتی که مواد مخدر را ترک کرده ام ،از دستم خارج شده است، فقط می دانم از همان دوران کودکی مواد مخدر را مانند قرص استفاده می کردم و به معتاد کوچولوی شیرین زبان معروف بودم تا این که در 22سالگی کارتن خواب شدم و ...
زن 50ساله ای که به اتهام راه اندازی پاتوق استعمال مواد مخدر دستگیر شده است، قبل از معرفی به مرکز ترک اعتیاد اجباری ، با بیان این که تنها سرمایه من در زندگی داشتن خط زیبای نستعلیق است و بازجویی هایم را با خطوطی چشم نواز می نویسم، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: در خانواده ای آبرومند و ساده به همراه دو خواهر و یک برادرم زندگی می کردم و روزگار خوبی داشتم اما کودکی کم سن و سال بودم که پدرم از دنیا رفت و سرنوشت همه اعضای خانواده ام تغییر کرد. به خاطر این که بیشتر نزدیکان و اطرافیان مادرم معتاد بودند، او نیز به مصرف مواد مخدر روی آورد و من از همان دوران کودکی در میان دود و دم بزرگ شدم، به گونه ای که هر گونه بیماری ام را با تجویز مواد مخدر درمان می کردند و استفاده از مواد مخدری که به شکل قرص در آورده بودند، به عادت روزانه ام تبدیل شده بود تا جایی که خودسرانه و به بهانه دندان درد از آن ها استفاده می کردم. اعتیاد من در خردسالی به حدی بود که اطرافیانم مرا معتاد کوچولوی شیرین زبان صدا می زدند. در این میان، دو خواهرم نیز وضعیتی بهتر از من نداشتند اما برادرم تنها کسی بود که از مواد مخدر تنفر داشت و در واقع او آدم حسابی فامیل بود و بعد هم شغل دولتی پیدا کرد. با آن که از برادرم حساب می بردم اما نمی توانستم اعتیادم را پنهان کنم. خیلی دوست داشتم روزی پزشک شوم و به تحصیلاتم ادامه بدهم اما فقط تا مقطع دبیرستان درس خواندم چون همه اوقاتم را کنار پیک نیک روی بالکن منزل مان می گذراندم تا این که روزی یکی از همکلاسی هایم که در همسایگی ما سکونت داشتند ،مرا در حال مصرف مواد دید و از آن به بعد ماجرای اعتیادم در مدرسه پیچید. آن قدر مسخره ام می کردند که ترک تحصیل کردم و تنها پای منقل نشستم. کارم به جایی رسید که در 22سالگی برای تهیه هزینه های مواد مخدر آواره کوچه و خیابان شدم و نام کارتن خواب گرفتم. بالاخره در یکی از پاتوق های معتادان با مردی معتاد آشنا شدم و با او ازدواج کردم. برادرم وقتی در جریان ازدواجم قرار گرفت، دیگر نگذاشت به زندگی با آن مرد شیشه ای ادامه بدهم. او مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کرد و من هم از قاسمعلی طلاق گرفتم اما هنوز یک هفته از ترک اعتیادم نگذشته بود که دوباره کنار مادرم نشستم و پیک نیک را روشن کردم. این گونه بود که برادرم بارها هزینه های درمان و ترک اعتیادم را پرداخت کرد ولی من دل باخته مواد بودم و نمی توانستم از آن دل بکنم. در همین روزها بود که بار دیگر ازدواج کردم. اگرچه «وفا» اعتیاد نداشت اما مشروبات الکلی مصرف می کرد و مردی بسیار بداخلاق بود. در زندگی مشترکم با وفا، سه دختر به دنیا آوردم که فقط یکی از آن ها باقی ماند و دو دختر دیگرم از دنیا رفتند. خلاصه آخرین فرزندم دوساله بود که همسرم نیز به خاطر بیماری ریوی جان سپرد و من با دختر کوچکم دوباره به خانه مادرم بازگشتم. برادرم که از آینده دخترم می ترسید، او را نزد خودش برد. در این شرایط تصمیم گرفتم به خاطر تنها فرزندم مواد مخدر را برای همیشه کنار بگذارم. این بار نیز با حمایت های برادرم مواد مخدر را ترک کردم و چند ماه در کنار فرزندم به زندگی ادامه دادم ولی این خوشی ها دوامی نداشت چون 10سال قبل برادرم نیز در یک سانحه رانندگی جان سپرد و من باز هم به بهانه فراموش کردن غم و غصه هایم به مصرف مواد مخدر روی آوردم. در این شرایط یکی از بستگانم فرزندم را که اکنون دختری نوجوان است ،نزد خودش به شهرستان برد و من در کنار مادرم دوباره به گرداب مواد افیونی افتادم. حالا دیگر منزل مادرم پاتوق معتادان و خلافکاران بود به طوری که چند بار با دستور قضایی منزل مان پلمب شد. این بار نیز خودمان پلمب را باز کردیم و دوباره بساط استعمال مواد را به راه انداختیم که باز هم نیروهای انتظامی رسیدند و همه ما را در حال مصرف دستگیر کردند و ... شایان ذکر است، این مادر و دختر با دستور سرهنگ غلامعلی مالداری و در اجرای حکم قضایی به مرکز ترک اعتیاد اجباری معرفی شدند تا شاید ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20623 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۷ اسفند
«چوپان ها» دروغگو نبودند!
سجادپور- پلیس خراسان رضوی با پوشش مبدل در حاشیه کمربند سبز مشهد، باند سرقت معروف به «هاشم سیاه» را در حالی متلاشی کرد که آن ها با کتک کاری «چوپان ها» ،گوسفندان را می ربودند و گوشت ها را می فروختند! به گزارش اختصاصی خراسان، به دنبال وقوع سرقت های سریالی احشام، در حاشیه کمربند سبز مشهد، بررسی های کارشناسی کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی در این باره آغاز شد. تحقیقات میدانی نشان می داد چوپان های گله مورد ضرب و جرح قرار گرفته اند و سارقان که دیگر به گرگ های گله معروف شده بودند، هر بار تعدادی از گوسفندان را به سرقت برده اند. برخی سخنان که از همدستی چوپان ها با سارقان برای دستبرد به گوسفندان حکایت داشت، مورد رنجش خاطر چوپان هایی شده بودکه خود قربانی گرگ های گله شده و مورد کتک کاری های ناجوانمردانه قرار گرفته بودند. به همین دلیل کارآگاهان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) بررسی های تخصصی را با انجام یک سری فعالیت های اطلاعاتی ادامه دادند و به سرنخ هایی رسیدند که نشان می داد سارقان با استفاده از یک دستگاه خودروی پژو 405 با پلاک مخدوش، اقدام به سرقت های سریالی احشام می کنند زیرا رد لاستیک های پژو روی خاک های منطقه وجود داشت و بازبینی دوربین های نظارتی نیز از مخدوش بودن پلاک پژوی نقره ای حکایت می کرد. بنابر گزارش خراسان، در ادامه گروهی تخصصی از کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ «میشمست» (رئیس دایره مبارزه با جرایم خشن) پس از برگزاری جلسات تخصصی و بررسی همه جوانب سرقت های مذکور با حضور سرهنگ قنبری (رئیس اداره مبارزه با سرقت پلیس آگاهی) به این نتیجه رسیدند که باید به طور پوششی وارد عمل شوند تا گرگ های گله را شناسایی کنند زیرا چوپان ها دروغگو نبودند و ماجرای سرقت های سریالی برای پلیس مشخص شده بود. گزارش خراسان حاکی است، این گونه بود که کارآگاهان در چند شاخه عملیاتی محیط جغرافیایی وقوع جرم را زیرنظر گرفتند. برخی از کارآگاهان در پوشش مبدل روستایی و بعضی نیز در پوشش لباس های چوپانی به چرای گوسفندان پرداختند و به مدت سه روز در کمین سارقان نشستند تا این که بعد از گذشت سه روز از این ماجرا و در حالی که اهالی محل نیز به همپوشانی کارآگاهان ادامه می دادند، ناگهان خودروی پژوی نقره ای وارد منطقه شد. در این هنگام، همه نیروها به حالت آماده باش درآمدند و بی سیم ها زیر لباس های مبدل به کار افتاد. در همین حال، دو نفر از پژو پیاده شدند و به طرف چوپان رفتند اما قبل از آن که چوپان را غافلگیر کنند، ناباورانه لوله سلاح کلتی را دیدند که از میان لباس های چوپانی به سمت آن ها نشانه رفته بود. آن ها با دیدن این وضعیت، قصد فرار داشتند اما با چند فن دفاع شخصی مامور پلیس زمین گیر شدند . در همین حال ،دیگر نیروهای پوششی نیز از راه رسیدند و آن ها را به محاصره درآوردند. در بازرسی از داخل پژو، دو قبضه قمه نیز کشف شد و سارقان در همان بازجویی های اولیه به ارتکاب هشت فقره زورگیری احشام اعتراف و اظهار کردند که گوسفندان سرقتی را در بولوار حُر مشهد سلاخی می کردند و گوشت آن ها را به فروش می رساندند. به گزارش خراسان، در بازرسی از مخفیگاه «گرگ های گله» که یک حیاط قدیمی بود، 10 راس دام زنده و 22 عدد پوست گوسفند کشف شد که مورد شناسایی شاکیان قرار گرفت. بررسی های پلیس درحالی ادامه دارد که طبق اعترافات متهمان و با دستگیری مالخر مشخص شد که پلیس باند معروف به «هاشم سیاه» را متلاشی کرده است و بررسی ها نشان می دهد سرقت های متعددی در منطقه مذکور انجام داده اند. خراسان : شماره : 20619 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۳ اسفند
ماجرای عقرب های نقابدار در گاش مخوف!
سیدخلیل سجادپور-چهار جوان نقابدار که با بستن دست و پاهای مرد جوان در کوهپایه های قله دال فریمان، همسر او را در یکی از گاش های آغل های نگهداری گوسفندان منطقه سنگ سفید مورد تجاوز وحشیانه گروهی قرار داده بودند، سپیده دم روز گذشته در زندان مرکزی مشهد اعدام شدند.
به گزارش خراسان، سوم مهر گذشته بود که زوج جوانی سوار بر خودروی ال 90 از مشهد به سمت فریمان حرکت کردند. این زوج قرار داشتند تا صبح زود برای کوهپیمایی به قله معروف دال در منطقه سنگ سفید بروند. آن ها که زودتر از دیگران به سنگ سفید رسیده بودند، شب را به پارک نزدیک میدان شهر رفتند و در آن جا با نصب چادر مسافرتی اتراق کردند. حدود نیمه شب بود که چهار جوان موتورسوار وارد پارک شدند و زوج جوان را زیرنظر گرفتند. آن ها که تصور می کردند زوج جوان با یکدیگر رابطه دوستانه دارند و به راحتی می توانند به زن جوان تعرض کنند، ناگهان تصمیم وحشتناکی گرفتند.
به گزارش خراسان، این چهار نفر، چشم از چادر مسافرتی برنداشتند و به تعقیب زوج مذکور پرداختند. صبح روز بعد (99.7.4) زن و مرد جوان سوار بر خودرو درحالی به کوهپایه رسیدند که هشت چشم پلید به آنان دوخته شده بود. آن ها به کوهنوردی ادامه دادند اما هنگام بازگشت از «قله دال» زمانی که به نزدیکی گاش های کوهپایه رسیدند، ناگهان با صحنه ترسناکی روبه رو شدند. چهار جوان که سروصورت خود را پوشانده بودند درحالی که سلاح سرد (چاقو) را در دست می فشردند به سوی زوج جوان رفتند. آنان که از وحشت در جای خود میخکوب شده بودند، با چشمانی از حدقه بیرون زده، فقط به نقابدارانی نگاه می کردند که یکی از آن ها خال کوچکی در گوشه چشمش نمایان بود. موتورسواران نقابدار که چون «عقرب هایی ترسناک » به نظر می رسیدند، با تهدید به مرگ مرد جوان، چاقو را زیر گلویش گذاشتند و دست و پاهایش را بستند. آنان سپس زن 20 ساله را به درون «گاش» (طویله) کشیدند و در برابر چشمان شوهرش به او تجاوز کردند. زن جوان که از شدت ترس همه وجودش می لرزید با التماس و گریه تلاش می کرد خود را از چنگ «عقرب های نقابدار» برهاند اما التماس های او بی فایده بود. از سوی دیگر مرد جوان که نمی توانست این صحنه دردناک را تحمل کند، همه سعی خود را به کار گرفت تا بتواند راهی برای باز کردن دست و پاهایش بیابد ولی او نیز بیهوده تلاش می کرد. «عقرب های نقابدار» در میان جیغ و خواهش و التماس، به زن جوان تجاوز کردند و سپس با پاره کردن لاستیک های خودروی این زوج،سوار بر موتورسیکلت در جاده روستایی متواری شدند. وقتی زن دست و پای همسرش را باز کرد آن ها به زحمت خود را به کنار جاده روستایی رساندند و با دیدن خودروی گشت پلیس، ماجرا را برای آن ها بازگو کردند. چند دقیقه بعد این حادثه هولناک، در بی سیم های پلیس پیچید و به این ترتیب تلاش نیروهای انتظامی برای شناسایی و دستگیری عاملان تجاوز گروهی آغاز شد. با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع و با صدور دستوری ویژه و محرمانه از سوی قاضی غلامعلی صادقی (رئیس کل دادگستری خراسان رضوی) این پرونده به طور خاص در شعبه اول دادسرای عمومی و انقلاب فریمان مورد رسیدگی قرار گرفت. از سوی دیگر نیز گروه ویژه ای از نیروهای پلیس اطلاعات و امنیت خراسان رضوی با همکاری کارآگاهان آگاهی وارد عمل شدند و به تحقیق در این باره پرداختند. آنان در چند شاخه از عملیات های اطلاعاتی، موفق شدند سرنخی از «عقرب های نقابدار» به دست آورند چرا که زن جوان از خال کوچکی سخن گفته بود که در گوشه چشم یکی از متهمان خودنمایی می کرد. از سوی دیگر نیز آثاری از خودروی پژو آردی به دست آمد که متعلق به پدر یکی از متهمان تحت تعقیب بود. بنابراین نیروهای انتظامی با راهنمایی و نظارت مستقیم سردار محمدکاظم تقوی (فرمانده انتظامی خراسان رضوی) و پس از چند روز رصدهای اطلاعاتی، موفق شدند چهار جوان متهم را در مشهد و کرج شناسایی و آنان را در عملیات های جداگانه دستگیر کنند. گزارش خراسان حاکی است، با انتقال متهمان به فریمان، آنان در دادسرای عمومی و انقلاب مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفتند و به این ترتیب پرونده تجاوز به عنف «عقرب های نقابدار» به مشهد ارسال شد و با توجه به حساسیت ویژه آن در شعبه اول دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به ریاست قاضی دهقان مورد رسیدگی قرار گرفت. گزارش خراسان حاکی است، چهار متهم این پرونده، ابتدا تلاش کردند تا خود را بی گناه جلوه دهند اما تجربه قضایی قضات دادگاه کیفری، هر گونه راه گریز را با طرح سوالات پیچیده تخصصی بست و بدین گونه متهمان مذکور در جلسات دادگاه که به ریاست قاضی دهقان و مستشاری قاضی صفائیان برگزار شد، به تشریح این حادثه هولناک پرداختند و حقیقت ماجرا را فاش کردند. بنابراین قضات دادگاه، براساس محتویات پرونده، گزارش پلیس، اقاریر متهمان و دیگر اسناد و مدارک موجود رای به اعدام متجاوزان به عنف دادند که زن جوان (شاکی) در روز اول رویارویی با متهمان و با آمبولانس به پلیس آگاهی هدایت شد.
او با دیدن متهمان از شدت ترس و وحشت، جیغ می کشید و بیهوش می شد. در عین حال پرونده مذکور با اعتراض متهمان به رای صادر شده از سوی دادگاه کیفری یک خراسان رضوی، به شعبه 19 دیوان عالی کشور ارسال شد و به طور ویژه زیر ذره بین قضاوت قرار گرفت اما قضات زبده دیوان عالی کشور نیز پس از بررسی دقیق محتویات پرونده، رای دادگاه را تایید کردند.
به گزارش خراسان، این گونه بود که پرونده «عقرب های نقابدار» که با دستور قاضی صادقی خارج از نوبت مورد رسیدگی ویژه قرار گرفته بود، پس از گذشت حدود شش ماه از این حادثه وحشتناک به اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ارجاع شد و با صدور دستوری از سوی قاضی محمدرضا دشتبان (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) بی درنگ مقدمات اجرای حکم اعدام فراهم آمد تا این که سپیده دم روز گذشته چهار متهم این پرونده که روحالله جاویدیراد متولد 1378، محمد صیادی باغسنگانی متولد 1372، سیدمحمد حسینی متولد 1372 و محمد وطندوست متولد 1376 در زندان مرکزی مشهد پای چوبه دار رفتند و اعدام شدند. خراسان : شماره : 20622 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۶ اسفند
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی