در امتداد تاریکی-گریه بر آرزوهای سوخته!

وقتی مرد آرزوهای من خیلی راحت به چشمانم زل زد و مدعی شد که مرا نمی شناسد، تازه فهمیدم که فریب خورده ام و دیگر همه چیز تمام شده است.  زن 25 ساله ای که مدعی بود بر خاکستر آرزوهای سوخته اش اشک می ریزد، با بیان این که زیباترین روزهای جوانی ام را با شعله هوس به آتش کشیده اند، درباره سرگذشت رویاگونه خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: هفت ساله بودم که پدر و مادرم به دلیل تفاوت های فرهنگی و خانوادگی طلاق گرفتند و من و برادر 4 ساله ام راهی منزل مادربزرگمان شدیم. در واقع من و برادرم قربانیان عشق و عاشقی کورکورانه پدر و مادرم بودیم که در پی یک آشنایی خیابانی با هم ازدواج کرده بودند اما عشق ناگسستی آن ها بعد از 10سال از هم گسیخت و از یکدیگر نفرت پیدا کردند. هر کدام از آن ها یک سال بعد از این ماجرا دوباره ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند و ما را در حسرت محبت خانوادگی تنها گذاشتند. در حالی که سعی می کردم بیشتر اوقاتم را با دوستانم بگذرانم، تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید و تصمیم گرفتم کاری برای خودم دست و پا کنم. اما در همین روزها به یک مهمانی دعوت شدم و در آن جا با مردی شیک پوش و خوش بیان برخورد کردم که 25 سال از من بزرگ تر بود. در همان نگاه اول چنان شیفته «سعید» شدم که کاخ آرزوهایم را در قلب او بنا کردم. «سعید» که گذرنامه اروپایی نیز داشت مدام به یکی از کشورهای اروپایی سفر می کرد. من هم که آرزو داشتم روزی در خارج از ایران قدم بزنم، خیلی زود پیشنهاد ارتباطات دوستانه او را پذیرفتم و بدین ترتیب ارتباط من و او از سال 94 آغاز شد. برای آن که مورد سرزنش خانواده پدری ام قرار نگیرم، یک سال بعد از این ماجرا از او خواستم مرا به عقد خودش درآورد. او هم خطبه عقد را در یکی از مراکز مذهبی خواند و بعد شناسنامه ام را گرفت تا  بقیه کارها  را انجام دهد. «سعید» منزلی برایم رهن کرد و من و برادرم روزهای خوب زندگی را شروع کردیم. مسافرت می رفتیم، خرید می کردیم و از هدایای گران قیمت بهره مند می شدیم ولی سعید هیچ گاه با من به مسافرت نمی آمد یا در شهر قدم نمی زد. در طول دو سال زندگی مشترک دو بار باردار شدم ولی به اصرار او جنینم را سقط کردم تا روزهای جوانی را خوش بگذرانیم. آن زمان آن قدر خوشحال بودم که فقط به خواسته های همسرم عمل می کردم و به آینده توجهی نداشتم تا این که آرام آرام احساس کردم «سعید» توجه کمتری به من دارد و حتی از هر چند تماس تلفنی به یکی از آن ها پاسخ می دهد. کم کم نگران آینده و زندگی ام شدم. این بود که به سراغ نشانی هایی رفتم که از سعید داشتم. خانه ای را در منطقه بالای شهر پیدا کردم که بارها مرا داخل خودرو منتظر گذاشته بود تا سری به خانه خواهرش بزند اما در کمال تعجب فهمیدم آن جا منزل ویلایی سعید است که با همسر و فرزندانش زندگی می کند! حیرت زده به سعید می نگریستم و او در میان بهت و ناباوری مدعی بود که مرا نمی شناسد. پیامک هایش را به همسرش نشان دادم ولی او به راحتی آن ها را تکذیب کرد و گفت: این شماره تلفن متعلق به دوستش است که در امور خیریه کار می کند.  سعید همچنین ادعا کرد که شماره تلفن مرا از یک مرکز خیریه ای گرفته و من و برادرم را تحت حمایت خود قرار داده است. به همین دلیل ماهانه مبالغی را از درآمد شرکت به حساب بانکی من واریز می کرده تا اجاره خانه و مخارج زندگی را بپردازم! با شنیدن این جملات، دیگر دنیا برایم تمام شد و همه آرزوهایم سوخت. دیگر نمی توانستم بیشتر از این به چشمان خباثت آلود سعید نگاه کنم. این بود که از خانه اش بیرون آمدم و برای یافتن چاره ای راهی کلانتری شدم اما ای کاش... شایان ذکر است، رسیدگی به پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان: شماره : 20637 - ۱۴۰۰ شنبه ۲۸ فروردين

 

«هیولای سیاه» شکار شد

این دزد شیشه ای با تهدید چاقو طعمه هایش را به زمین های کشاورزی می کشاند و...

سیدخلیل سجادپور- جوان 30 ساله ای که با استفاده از یک دستگاه پراید شیشه دودی، زنان مسافر را در اطراف صدمتری مشهد مورد آزار و اذیت های وحشیانه قرار می داد، درحالی با تلاش گسترده کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به دام افتاد که در همان ساعات اولیه دستگیری سه تن از زنان قربانی ، او را شناسایی کردند.

به گزارش اختصاصی خراسان، ساعت 10 یازدهم فروردین بود که زن 27 ساله در حاشیه بولوار حر مشهد منتظر تاکسی ایستاد. او هر روز صبح با سرویس به سرکارش در یکی از بازارهای اطراف میدان 17 شهریور می رفت اما آن روز به خاطر تعطیلی، سرویس در کار نبود و  زن جوان قصد داشت با خودروهای عبوری خود را به محل کارش برساند.

در همین هنگام پراید سفید رنگی که شیشه‌های دودی داشت، مقابل زن جوان متوقف شد. مسافر مذکور بدون آن که به چهره راننده جوان نگاه کند، مقصدش را بازگو کرد و با اشاره راننده پراید در صندلی عقب نشست! راننده پراید که طعمه دیگری را به دام انداخته بود، پدال گاز را فشرد و از منطقه قلعه ساختمان وارد صدمتری شد. او بعد از طی مسافتی و به بهانه کمبود سوخت خودرو، به طرف بولوار میامی دور زد! راننده پراید وقتی با اعتراض مسافرش روبه رو شد، ادعا کرد که پمپ گاز برای سوخت گیری در مسیر حرکت وجود ندارد! اما زن جوان از رفتار و گفتار راننده فهمید که او نقشه پلیدی را در سر می پروراند!  به همین دلیل با فریاد از راننده خواست تا توقف کند ولی دیگر فریادهای او نتیجه ای نداشت. ترس و وحشت سراسر وجود زن جوان را فراگرفته بود. در یک لحظه تصمیم گرفت خود را از داخل خودرو به بیرون پرت کند اما دستگیره ای وجود نداشت درهای پراید قفل شده و او حتی نمی توانست شیشه های خودرو را پایین بکشد تا شاید کسی فریادهای دلخراش او را بشنود. زن جوان که دیگر خود را در دام «هیولای سیاه» می دید با مشت به شیشه های دودی می کوبید! جیغ می کشید و التماس می کرد اما همه تلاش‌هایش برای نجات از چنگ «هیولا» بی نتیجه بود! در یک  لحظه، گوشی تلفن را از کیفش بیرون آورد تا با پلیس 110 تماس بگیرد ولی با  دیدن چاقویی که زیر گلویش قرار گرفته بود، وحشت زده گوشی را با اشاره راننده به او داد. دقایقی بعد پراید شیشه دودی در زمین های کشاورزی اطراف جاده میامی متوقف شد و راننده بدون توجه به التماس ها و فریادهای مسافر جوان، او را  هدف تعرض و آزار و اذیت قرار داد. ساعتی بعد، طعمه «هیولای سیاه» خود را به نیروهای انتظامی رساند و ماجرای وحشتناک راننده پراید سوار را در حالی بازگو کرد که همه وجودش از شدت ترس می لرزید! گزارش خراسان حاکی است، با توجه به حساسیت موضوع، این پرونده به پلیس آگاهی خراسان رضوی ارسال شد و با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ کارآگاه جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی) در دایره جرایم مهمه اداره جنایی مورد رسیدگی های تخصصی قرار گرفت. با مشخصات کوری که زن جوان در اختیار پلیس گذاشت، بررسی ها به شیوه پلیسی در حالی آغاز شد که زن جوان از شدت ترس و وحشت نتوانسته بود، شماره پلاک یا مشخصه ای از «هیولای سیاه» را به خاطر بسپارد. او فقط خود را طعمه ای می‌دانست که در دام یک «هیولای وحشتناک» افتاده بود. با وجود این تحقیقات کارشناسی و بررسی پرونده های موجود بیانگر آن بود که راننده معروف به «هیولای سیاه» همان راننده ای است که از مدتی قبل و با جرایمی مشابه تحت تعقیب پلیس قرار دارد. بنابراین ماجرای آزار و اذیت های مسافران زن، اهمیت ویژه ای یافت و با صدور دستوراتی محرمانه از سوی سردار محمد کاظم تقوی (فرمانده انتظامی خراسان رضوی) گروه ورزیده ای از کارآگاهان به فرماندهی سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی آگاهی) به طور شبانه روزی وارد عمل شدند و تحقیقات گسترده ای را با بسیج همه امکانات پلیسی آغاز کردند. به گزارش خراسان، رصدهای اطلاعاتی با بررسی دوربین های شهری، بانک اطلاعاتی مجرمان سابقه دار و اندک مشخصاتی از یک پراید شیشه دودی، ادامه یافت تا این که در نهایت اسنادی از یک پراید به دست آمد که به صورت قولنامه ای فروخته شده بود. از سوی دیگر چند گروه عملیاتی فرضیه های متفاوت پلیسی را با بررسی پرونده های مشابه درحالی ادامه می دادند که برخی از آن ها فقط به عنوان سرقت از یک راننده پراید شکایت کرده بودند.

بنابر گزارش خراسان، با جمع آوری و تکمیل سرنخ ها بالاخره اطلاعاتی از راننده ای جوان به دست آمد که سابقه سرقت نیز داشت. به همین دلیل و با شناسایی محل اختفای راننده، مراتب به قاضی دهقان (قاضی با تجربه شعبه اول دادگاه کیفری یک خراسان رضوی) اعلام شد و بدین ترتیب با صدور دستورات خاص قضایی، عملیات هماهنگ و ضربتی روز چهارشنبه گذشته برای دستگیری متهمی آغاز شد که زن جوان 27 ساله تصویر او را در سیستم پلیس شناسایی کرده بود. گزارش خراسان حاکی است، کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی هنگامی که برای دستگیری راننده 30 ساله به منطقه شهرک شهید رجایی (قلعه ساختمان) رفتند و مخفیگاه او را به محاصره درآوردند، ناگهان متهم تحت تعقیب با مشاهده نیروهای پلیس، در حیاط را به هم کوبید و از راه پشت بام قصد فرار داشت که گروه عملیاتی دیگر وارد عمل شدند و او را در پشت بام منزلش زمین گیر کردند. با انتقال ع- الف به دایره جرایم مهمه آگاهی، بازجویی های تخصصی از وی با استفاده از تجربیات رئیس پلیس آگاهی وارد مرحله جدیدی شد چرا که در همان ساعات اولیه دستگیری سه زن جوان که هدف تعرض و آزار و اذیت متهم مذکور قرار گرفته بودند با چهره ای وحشت زده، او را شناسایی کردند.

براساس گزارش خراسان، در حالی که تعداد زیادی قاب گوشی تلفن همراه، چراغ گردان و... در بازرسی از مخفیگاه «هیولای سیاه» کشف شده است، بررسی سوابق وی نشان می‌دهد که او قبلا به جرم سرقت نیز روانه زندان شده   و از سال 97 به جرایم تعرض به زنان ادامه می داده است. تحقیقات پلیس با دستورات ویژه قضایی برای کشف جرایم دیگر این متهم بی رحم همچنان ادامه دارد.

در عین حال یک مقام آگاه از زنان جوانی که طعمه این متهم معروف به «هیولای سیاه» شده اند خواست برای شناسایی و اعلام شکایت به اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی بروند و یقین بدانند که هویت و اطلاعات آن ها در پرونده به صورت محرمانه باقی می ماند و نزدیک ترین اطرافیانشان نیز به این اطلاعات دسترسی نخواهند داشت. این مقام آگاه همچنین به زنان و دختران جوان توصیه کرد: برای رفت و آمد درون شهری از اتوبوس، مترو یا تاکسی های شناخته شده استفاده کنند و به رانندگان خودروهای عبوری اعتماد نکنند. خراسان: شماره : 20637 - ۱۴۰۰ شنبه ۲۸ فروردين

 

پیامک آلوده به خباثت!

در حالی که بدگمانی و بدبینی های همسرم زندگی آشفته مرا با فراز و نشیب های عجیبی رو‌به رو کرده بود، ناگهان یک پیامک از شماره ای ناشناس روزگارم را سیاه کرد تا جایی که ...

این ها بخشی از اظهارات زن 38ساله ای است که برای اعلام شکایت از مردی ناشناس پا به اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گذاشته بود. این زن جوان که ادعا می کرد مزاحم تلفنی زندگی بی سر و سامانش را ویران کرده است، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 18ساله بودم که «رحمت» به خواستگاری ام آمد. او با خرید و فروش دام و طیور تجارت می کرد اما از همان آغازین روزهای زندگی مشترک متوجه شدم که همسرم رفتاری غیر متعارف و عجیب دارد. او هیچ گاه اجازه نمی داد به تنهایی از خانه بیرون بروم یا به تلفن های ناشناس پاسخ بدهم. سختگیری های او به حدی رسیده بود که حتی در منزل را به رویم قفل می کرد و بدون حضور خودش حق رفتن به منزل خواهران و برادرانم را نداشتم. با وجود این رحمت دلیل این رفتارهایش را دوست داشتن من  مطرح می کرد و در برابر اعتراض هایم می گفت: من تو را از جانم بیشتر دوست دارم و نمی خواهم آسیبی به تو برسد یا مشکلی برایت به وجود بیاید!

خلاصه، او با همین حرف ها مرا قانع می کرد تا حتی برای خرید هم بیرون نروم.

روزگار به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند سال بعد، در حالی که باردار بودم، به شدت بیمار شدم ولی همسرم به خاطر خرید دام در شهر دیگری بود و اجازه نمی داد به تنهایی نزد پزشک بروم. وقتی همسرم از سفر کاری بازگشت و مرا به بیمارستان رساند، چند روز در بیمارستان بستری شدم. پزشکان می گفتند اگر یک روز دیرتر به بیمارستان رفته بودم، با مرگ حتمی مواجه می شدم. خانواده ام که به تازگی  از رفتارهای عجیب و غریب رحمت  مطلع شده بودند از او خواستند تا اجازه دهد چند روزی را در کنار خانواده ام استراحت کنم تا بیماری ام اندکی بهبود یابد اما همسرم نپذیرفت و به همین دلیل اختلافات ما شدت گرفت تا جایی که مجبور شدم از او طلاق بگیرم. جدایی من و همسرم حدود پنج سال طول کشید و در همین مدت او با زن مطلقه دیگری ازدواج کرد ولی آن زن نیز در طول این سال ها با بدبینی های رحمت دست و پنجه نرم کرد تا حدی که بالاخره از این وضعیت خسته شد و از او طلاق گرفت.  در این شرایط بود که رحمت دوباره سراغ من آمد و با خواهش و التماس تعهد داد که اگر به زندگی مشترک با او بازگردم دست از رفتارهای نامتعارفش بر می دارد!

از سوی دیگر اگرچه خانواده ام مخالف ازدواج دوباره من با رحمت بودند اما من هم از تنهایی رنج می بردم و به همین  دلیل برای ازدواج با او اصرار کردم. هنوز چند ماه از آغاز دوباره این زندگی مشترک نمی گذشت که باز هم من به مرغی اسیر در قفس تبدیل شدم و سوءظن ها و بدبینی های همسرم دوباره شدت گرفت. در حالی که من به این زندگی بی سر و سامان عادت کرده بودم و از ترس سرزنش، به خانواده ام چیزی نمی گفتم، روزی یک زن جوان به بهانه خرید دام به در منزلم آمد و چون همسرم در مسافرت بود شماره تلفن همراه رحمت را از من گرفت. تازه بعد از چند ماه فهمیدم که او همان زن صیغه ای همسرم بوده که از هم جدا شده اند! در همین گیر و دار روزی صدای زنگ گوشی تلفنم به صدا درآمد و چون شماره ناشناس تقریبا شبیه شماره تلفن خاله ام بود، پاسخ دادم. اما در میان حیرت و ناباوری مردی از آن سوی خط به من پیشنهاد ارتباط دوستانه داد. من که دست و پایم را گم کرده بودم، بلافاصله گوشی را قطع کردم و موضوع را برای همسرم توضیح دادم. یک روز بعد دوباره از همان شماره ناشناس پیامکی برایم ارسال شد که روزگارم را به هم ریخت! همسرم که تاکنون با بدبینی هایش زندگی ام را زجرآور کرده بود حالا مدام به من سرکوفت می زد و مرا نه تنها به بی عفتی متهم می کرد بلکه به شدت کتکم می زد و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی ) ماموران انتظامی موفق به ردیابی فرد تماس گیرنده (شماره ناشناس) در تهران شدند و به این  ترتیب عامل ارسال پیامک تحت تعقیب قضایی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20630 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۹ فروردين

 

ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل!

فقط به خاطر چند قرص متادون، دستم به خون آلوده شد

سجادپور- از رفتارهای «جاهلی» لذت می بردم از همان دوران نوجوانی «رفیق باز» شدم و مشروب خوری و کشیدن سیگار را آغاز کردم. خیلی از اهالی محل از من می ترسیدند و حساب می بردند تا این که پا به خانه مجردی یکی از دوستانم گذاشتم و ... به گزارش اختصاصی خراسان، این جملات را مرد 40 ساله ای بر زبان جاری می کرد که اواخر بهمن سال گذشته در یک درگیری وحشتناک و تنها برای گرفتن قرص‌های متادون بیشتر از پدرش، دست به چاقو برد و دو برادرش را که به حمایت از پدر قصد داشتند او را از این رفتارهای خطرناک بازدارند به شدت زخمی کرد. در این میان برادر کوچکتر که از ناحیه پا دچار خونریزی شده بود در مرکز درمانی قاسم‌آباد مشهد جان سپرد و به این ترتیب پرونده ای جنایی روی میز قاضی ویژه قتل عمد قرار گرفت. بررسی‌های مقدماتی قاضی دکتر حسن زرقانی نشان می داد «علی» (مرد 40 ساله) که گذشته تلخی نیز دارد، به خاطر زیاده‌خواهی ، برادر بی گناهش را هدف ضربه چاقو قرار داده و این جوان 25 ساله فقط به خاطر جلوگیری از رفتارهای هولناک برادرش و حمایت از پدر، قربانی این حادثه تاسف بار شده است. به گزارش خراسان، به دستور مقام قضایی، متهم این پرونده جنایی که در محل وقوع قتل دستگیر شده بود، پس از انتقال به اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی لب به اعتراف گشود و جزئیات ماجرای برادرکشی به خاطر چند قرص متادون را شرح داد و سپس در گفت وگویی با خبرنگار خراسان سرگذشت تلخ خود را نیز بازگو کرد.

نامت چیست و چند سال داری؟ علی – ص هستم و 40 سال دارم.

تا کلاس چند درس خواندی؟ سوم راهنمایی

چرا ادامه تحصیل ندادی؟ دیگر ذهنم نمی کشید! به ورزش علاقه بیشتری داشتم، البته مدتی هم به صورت شبانه درس خواندم ولی فایده ای نداشت.

در چه رشته ای ورزش می کردی؟ کشتی و تکواندو

پس چرا ادامه ندادی؟ چون معتاد شدم  دیگر همه چیز را رها کردم!

دوران کودکی و نوجوانی را چگونه گذراندی؟ آن زمان در تربت جام زندگی می کردیم و پدرم در مخابرات مشغول کار بود. من هم گاهی به همراه پدرم می رفتم تا کابل های تلفن را در مسیر روستاها بررسی کنیم. یادم می آید وقتی هفت  یا هشت ساله بودم روی ستون رفتم تا کابلی را به هم متصل کنم که یکی از مسئولان مخابرات مرا دید و 45 تومان به من عیدی داد. این عمل او، تاثیر بسیار خوبی در روحیه ام گذاشت به طوری که هنوز آن خاطره را به یاد دارم!

بعد از ترک تحصیل چه می کردی؟ ابتدا به باشگاه کشتی می رفتم و از روی پله ها به کشتی گیران نگاه می کردم. بعد هم خودم ورزشکار شدم ولی از همان زمان کار می کردم و با پدرم سرکار می رفتم!

چگونه «رفیق باز» شدی؟ رفیق بازی را از همان دوران نوجوانی شروع کردم. آن زمان در یکی از پارک های تربت جام، سکوهایی را برای تفریح و استراحت خانواده ها ساخته بودند من هم با دوستانم روی آن سکوها می نشستم و در تاریکی شب سیگار می کشیدیم  یا مشروب می نوشیدیم! در آن روزها من یک دستگاه موتورسیکلت «تریل» داشتم و با آن ویراژ می دادم و در کوچه و خیابان تک چرخ می زدم!

پس جوانی پرشر و شور بودی؟ از رفتارهای جاهلی خوشم می آمد و از این کارها لذت می بردم. در تربت جام خیلی از اهالی از من حساب می بردند و من هم این شرایط غرورآمیز را دوست داشتم!

اولین بار چه کسی به تو سیگار تعارف کرد؟ یکی از دوستانم که با هم به همان پارک می رفتیم! وقتی دو کام از سیگار گرفتم با مشت روی چمن ها کوبیدم و گفتم تو اولین سیگار را به من دادی!

خلافکاری هایت از چه هنگامی شروع شد؟ از همان دوران نوجوانی شروع شده بود ولی زمانی که 17-18 ساله بودم و به دنبال هیجانات دوران جوانی می رفتم، از خانه مجردی یکی از دوستانم سردرمی آوردم و از آن جا بود که خلافکاری هایم شدت گرفت.

با همسرت چگونه آشنا شدی؟ حدود 15 سال قبل برای فعالیت های گازکشی به همراه برادرانم به زاهدان و بیرجند می رفتیم که از طریق یکی از بستگانم با همسرم آشنا شدم. چند بار به نزدیکی مدرسه اش رفتم و او را دیدم که بعد هم آرام آرام این ارتباط و علاقه شکل گرفت و  شش ماه بعد از این آشنایی با هم ازدواج کردیم.

فرزند هم داری؟ بله!

الان هم با همسرت زندگی می کنی؟ نه! حدود هفت سال قبل طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت.

چرا؟ به خاطر اعتیادی که من داشتم! در واقع بدبختی من از همان خانه مجردی دوستم    ریشه گرفت چرا که من مصرف مواد مخدر را در آن جا آغاز کردم ولی بعد از ازدواج به شیشه و کریستال روی آوردم که دیگر روزگارم سیاه شد!

هیچ وقت ترک نکردی؟ چرا! سال 90 تا آخر سال 92 ترک کردم ولی باز وسوسه شدم و نتوانستم به این پاکی ادامه بدهم!

سربازی هم رفته ای؟ بله! زمانی که نامزد بودم به خدمت سربازی رفتم دوران آموزشی را در خاش گذراندم و بقیه خدمت را در مشهد سپری کردم! البته آن زمان یک هم خدمتی داشتم که اهل طبس بود و به طور پنهانی با او مواد مصرف می کردم!

چرا از این همه خلاف و شرارت لذت می بردی؟ به  دلیل این که غرور داشتم! سال 84 وقتی از تربت جام به مشهد آمدیم اول مسافرکشی می کردم، کارهای نظافتی انجام می دادم ولی به خاطر همین غرور و عقده گشایی خیلی با دیگران دعوا می کردم.

همسرت الان ازدواج کرده است؟ نه! سال 92 وقتی از هم جدا شدیم، او حضانت فرزندم را نیز پذیرفت! با وجود این گاهی فرزندم را نزد من می فرستد و مبلغی هم به من پول می دهد! در واقع ارتباط ما هنوز به طور کامل قطع نشده است.

چرا وقتی همسری تا این اندازه مهربان داشتی، او را تا مرز جدایی کشاندی؟ فقط به خاطر همین اعتیاد! همسرم اصرار می کرد تا من مواد مخدر را کنار بگذارم! من هم چند بار سعی کردم دیگر مصرف نکنم! ولی آدم معتاد فقط حرف می زند! چون خیلی زود وسوسه می شدم و دوباره ... در زندگی تلخ من کار به جایی رسید که به زور وسایل و لوازم منزل را می بردم و با قیمت بسیار پایینی می فروختم هیچ وقت هم به چشمان گریان همسرم توجهی نمی کردم! حتی موتورسیکلتم را فروختم و پول آن را دود کردم!

پس چرا پدرت را اذیت می کردی؟ مواد مخدر عقلم را ضایع کرده بود! دست خودم نبود! همواره منتظر بودم تا چند روز به آخر ماه حقوق بازنشستگی پدرم را واریز کنند! او سعی می کرد پول کمی برای خرید قرص متادون به من بدهد که همه را یک جا مصرف نکنم! من هم عصبانی می شدم و خط و نشان می کشیدم! خمار بودم! چیزی نمی فهمیدم!

الان پشیمانی؟ خیلی! آن قدر عذاب وجدان دارم که به راحتی نمی توانم بخوابم! افسوس می خورم که چقدر روزهای وحشتناک و تلخی را به خاطر همین مواد مخدر گذراندم و اکنون نیز دستم به خون برادرم آلوده شده است! چگونه عذاب وجدان نگیرم و از این حادثه هولناک پشیمان نشوم.

چه کسی را مقصر این وضعیت تاسف بار می دانی؟ فقط خودم! هیچ کس به من اصرار نمی کرد که راه خلاف را انتخاب کنم!

قبلا از افراد معتاد بدم می آمد اما الان ...

هزینه های مواد را چگونه تامین می کردی؟ اطرافیانم کمک می کردند حتی یکی از اعضای خانواده ام که در اروپا زندگی می کند گاهی فقط با یک تماس، برایم پول واریز می کرد و من همه آن پول ها را فقط صرف خرید مواد مخدر می کردم! این اواخر هم قرص های مخدردار زیادی را استفاده می کردم که این حادثه وحشتناک رخ داد.

هیچ وقت از این نوع زندگی خسته نشدی؟ چرا! بارها تصمیم گرفتم خودم را از این وضعیت اسفبار رها کنم به همین دلیل تاکنون 17 بار دست به خودکشی زدم! تعداد زیادی قرص های مرگ آور خوردم! با تیغ رگ دستم را زدم! ولی باز هم زنده ماندم! در واقع جرئت زیادی هم نداشتم! سه سال قبل تعدادی قرص تاریخ گذشته متادون را به قصد خودکشی خوردم و کنار یک مغازه قصابی افتادم! از مرد قصاب خواستم سوئیچ موتورم را به خانواده ام بدهد! حالم خوب نبود و حالت تهوع داشتم! با تماس مرد قصاب امدادگران اورژانس مرا به بیمارستان امام رضا(ع) رساندند ولی من که مدتی را به کما رفته بودم دوباره از مرگ نجات یافتم! آن روز هم در خانه درگیری داشتیم که دست به خودکشی زدم! آن روز نجات یافتم ولی اکنون با این عذاب برادرکشی نمی توانم کنار بیایم! فقط به خاطر مواد مخدر زندگی خودم و خانواده ام نابود شد! . خراسان : شماره : 20630 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۹ فروردين


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰ | 14:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |