در امتداد تاریکی-آشنایی سیاه!

روزی که در فضای مجازی با «بهادر» چت می کردم شب و روزم را با پیام ها و گفت و گوهای تلفنی او می گذراندم. هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی در چنین مخمصه وحشتناکی گرفتار شوم و...

دختر 18ساله ای که به همراه برادرش به کلانتری سیدی مشهد مراجعه کرده بود تا به کمک پلیس از تهدیدهای هولناک جوان 25ساله جلوگیری کند، درباره ماجرای این آشنایی سیاه به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم راننده کامیون است و بیشتر روزها را در جاده ها سپری می کند.  من هم در روزهای تعطیل کرونایی و برای آن که حوصله ام در خانه سر نرود، مدام با یکی از دوستانم در حال گفت و گوی تلفنی یا ارسال مطالب و فیلم های جذاب از طریق فضای مجازی بودم. تا این که روزی «نسترن» مرا عضو یکی از گروه های عمومی در فضای مجازی کرد. در آن گروه تعدادی نوجوان و جوان مطالب مختلفی را به اشتراک می گذاشتند به گونه ای که من به یکی از فعالان این گروه تبدیل شدم. در این میان یکی از اعضای گروه که همواره جملات عاشقانه را به اشتراک می گذاشت، وارد پی وی من شد تا به صورت خصوصی با یکدیگر چت کنیم. بدین ترتیب رابطه پیامکی من و بهادر آغاز شد و به مدت هفت ماه ادامه یافت.  در این مدت رابطه عمیق عاطفی به «بهادر» پیدا کردم و ساعت های زیادی را در شبانه روز و به صورت پیامکی و تلفنی با او می گذراندم. تا این که روزی با من داخل یک پارک قرار گذاشت و از همان دیدار اول دلباخته اش شدم.  این ملاقات های حضوری تکرار شد و او هر بار از این روابط عاشقانه و عاطفی تصاویری تهیه می کرد تا به قول خودش خاطره ای از این روزها را به ثبت برساند. او هر بار به بهانه های مختلف مبالغی را از من قرض می کرد ولی هیچ وقت آن پول ها را باز نمی گرداند تا این که یک روز وقتی با گرفتن این تصاویر مخالفت کردم، با پررویی مقابلم ایستاد و مدعی شد اگر 500 هزار تومان به حسابش واریز نکنم، عکس هایم را در فضای مجازی منتشر می کند. ترس از آبروریزی همه وجودم را فرا گرفته بود. می ترسیدم خانواده ام از این رسوایی مطلع شوند و آبروریزی شود.  به همین دلیل با بهانه خرید کتاب های آموزشی کنکور این مبلغ را از خاله ام قرض گرفتم و برای بهادر کارت به کارت کردم ولی هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که دوباره بهادر یک میلیون تومان از من طلب کرد اما زمانی که به او گفتم تهیه این مبلغ در توان من نیست، مرا تهدید به اسیدپاشی کرد. دیگر واقعا می ترسیدم که اگر دست به چنین اقدام وحشیانه ای بزند، زندگی خانواده ام تباه خواهد شد. این بود که حقیقت ماجرا را برای برادر بزرگ ترم بازگو کردم و به اتفاق او به کلانتری آمدیم تا... شایان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) رسیدگی تخصصی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20641 - ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱ ارديبهشت

 

زندگی در خط پایان!

روزی که پای سفره عقد نشستم و با «بهروز» ازدواج کردم، درباره توهمات وحشتناک معتادان موادمخدر صنعتی مطالبی شنیده بودم و می دانستم که این گونه افراد رفتارهای عجیبی دارند اما هیچ گاه تصور نمی کردم که روزی با جوانی معتاد ازدواج کنم و ...

زن 40ساله در حالی که دستان کودکی را در دستش می فشرد و مدعی بود دیگر نمی تواند به زندگی خفت بار با یک معتاد توهمی ادامه دهد، درباره سرگذشت پر فراز و نشیب خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: فرزند چهارم از یک خانواده هفت نفره هستم که در مشهد به دنیا آمدم و از همان دوران کودکی تاکنون در کوی طلاب زندگی می کنم اما سرگذشت تلخ و روزگار سیاه من از سومین بهار زندگی ام در حالی آغاز شد که مادر بیمارم از دنیا رفت و من که از معنای مرگ چیزی نمی دانستم، لباس سیاه بر تن کردم و از مهر مادری محروم شدم. به همین دلیل هم هیچ تصور ذهنی از مادرم ندارم. در این شرایط تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم ولی چون هیچ علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم، در همان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم و به دنبال هنر خیاطی رفتم. بزرگ تر که شدم تازه فهمیدم پدرم نیز بیماری سرطان دارد و به مصرف موادمخدر سنتی آلوده است. او که ابتدا کاهش دردهای ناشی از بیماری را بهانه ای برای مصرف تریاک قرار می داد، مدتی بعد از مرگ مادرم اعتیادش را کنار گذاشت و تا روزی که از دنیا رفت لب به موادمخدر نزد. هنگام مرگ پدرم، من دختری جوان بودم و به عنوان استادکار در یکی از کارگاه های تولیدی دوخت مانتو و لباس های مجلسی زنانه کار می کردم. اگرچه بعد از مرگ پدرم بسیار تنها شده بودم و احساس یتیمی می کردم اما دختری 23ساله بودم و این بار به خوبی حقیقت مرگ را درک می کردم. به همین دلیل همواره با دیگر دوستانم در کارگاه به گفت وگو می پرداختم و خودم را با کار مشغول می کردم تا این که 10سال قبل مادر یکی از دوستانم که در کارگاه خیاطی همکار بودیم، نزد من آمد و نظرم را درباره ازدواج پرسید. وقتی با پاسخ مثبت من رو به رو شد، جوانی اهل شمال را معرفی کرد که برای کار به مشهد آمده بود و به عنوان نگهبان در یک پروژه ساختمانی متعلق به یکی از بستگان آن ها کار می کرد. روز خواستگاری پدر و مادر بهروز به بهانه فصل شالیکاری در مراسم حضور نداشتند و تنها مادر دوستم به همراه صاحبکار بهروز به خواستگاری ام آمدند و من در حالی که هیچ شناختی از او نداشتم، تنها با اعتماد به حرف های مادر دوستم پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را شروع کردم. اگرچه از همان روزهای اول زندگی مشترک رفتارهای نامتعارفی از همسرم می دیدم اما این گونه حرکات و برخوردهای او را جدی نمی گرفتم . مدتی بعد رفتارهای بهروز به حدی عجیب شد که با هر مشاجره بی اهمیتی از کوره در می رفت و به شدت خشمگین می شد تا جایی که یک بار سماور آب جوش را به سمت من پرت کرد که خوشبختانه به خیر گذشت یا گاهی چنان بدبینی و سوءظن وجودش را فرا می گرفت که اجازه نمی داد از مقابل چشمانش دور شوم.

بالاخره وقتی درگیری و ناسازگاری های ما به اوج خود رسید، ناگهان همسرم در میان فریادها شبی اعتراف کرد که به موادمخدر صنعتی آلوده است و قبل از ازدواج با من کریستال مصرف می کرده. آن جا بود که پی به رفتارهای عجیب و غریب و خطرناکش بردم و همه تلاشم را به کار گرفتم تا اعتیادش را ترک کند اما نه تنها تلاش هایم بی فایده بود بلکه او استعمال شیشه را نیز به موادمخدر مصرفی اش اضافه کرد و مقابل چشمان پسر 8ساله ام بساط اعتیادش را پهن می کرد. از دیدن این وضعیت بسیار نگران بودم و زجر می کشیدم تا حدی که دیگر در عالم توهم تهمت های زشت و زننده به من می زد و من با مشاهده این رفتارهای خطرناک احساس ناامنی می کردم. به گونه ای که حتی بسیاری از شب ها چشم بر هم نمی گذاشتم و می ترسیدم که در همان عالم توهم بلایی بر سرم بیاورد.

حالا زندگی مشترک من به آخر خط رسیده است و دیگر نمی توانم با این شرایط زیر یک سقف با بهروز زندگی کنم. اکنون نه تنها خودم امنیت جانی ندارم بلکه بسیار نگران آینده پسرم هستم و قصد دارم از بهروز جدا شوم و سرپرستی پسرم را نیز به عهده بگیرم تا خود و فرزندم را از این زندگی خفت بار نجات بدهم و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده این زن جوان برای بررسی های کارشناسی و انجام امور مشاوره ای به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20640 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۳۱ فروردين

 

افشای کودک آزاری!

لحظه ای که با مجوز قضایی پسر و دختر کوچکم را ملاقات کردم، ناگهان همه وجودم لرزید. پاها و برخی دیگر از اندام فرزندانم کبود شده بود. خیلی زود فهمیدم باز هم پدرشان آن ها را کتک زده است و ...

زن 37ساله که برای افشای ماجرای کودک آزاری دست به دامان قانون شده بود، در حالی که به شدت گریه می کرد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 10سال قبل عاشق پسری شدم که خواهرش در همسایگی ما سکونت داشت. «شیرین» آن قدر از برادرش نزد من تعریف کرد که دلباخته او شدم اما مادرم وقتی ماجرا را فهمید، به شدت با این ازدواج مخالفت کرد. او می گفت ما هیچ تناسبی با هم نداریم اما با مقاومت و اصرار من، بالاخره مراسم خواستگاری و عقدکنان برگزار شد و من به عقد «محمدولی» درآمدم. با وجود این هنوز چند ماه بیشتر از ازدواجم نگذشته بود که پی به اشتباه خودم بردم اما دیگر دیر شده بود و چاره ای جز ادامه زندگی نداشتم. همسرم مردی بسیار عصبی بود و شغل درست و حسابی نداشت. هر کاری پیدا می کرد فقط چند ماه طول می کشید که اخراج شود یا خودش نتواند در آن شغل دوام بیاورد.

یک سال بعد از آغاز زندگی مشترک در حالی که دخترم را باردار بودم همسرم سوگند خورد که دیگر مسئولیت پذیر باشد و برای رفاه و آسایش خانواده اش تلاش کند ولی عصبانیت های او پایانی نداشت. همسرم نه تنها مرا زیر مشت و لگد می گرفت و در حالی که باردار بودم از خانه بیرون می کرد، بلکه بعد از به دنیا آمدن دخترم، او را نیز به خاطر نخوردن شیر کتک می زد. پدر من فردی نظامی و سرشناس بود به همین دلیل برای حفظ آبروی خانوادگی ام همواره سکوت می کردم و هیچ حرفی نمی زدم تا این که بالاخره حدود سه سال قبل همسرم به یک سفر زیارتی رفت. رفتار او بعد از این سفر به کلی تغییر کرد به گونه ای که مهربان شده بود و برای چند ماه من و دخترم را کتک نمی زد. او حتی یک سال در شغلی که پیدا کرده بود دوام آورد و از کار اخراج نشد. واقعا همه چیز تغییر کرده بود و من انگار تاکنون یک کابوس وحشتناک می دیدم که به طور ناگهانی از خواب بیدار شده بودم. در همین شرایط همسرم دوباره از من خواست تا باردار شوم ولی من از شنیدن این جمله خیلی ترسیدم چرا که در زمان بارداری قبلی چنان اذیت شده بودم و از یادآوری آن روزها وحشت داشتم که به هیچ وجه راضی به بارداری دوباره نبودم.

با وجود این با مهربانی  ها و چرب زبانی های همسرم فریب  خوردم  و تصمیم گرفتم به خواسته اش احترام بگذارم اما با نتیجه اولین سونوگرافی دوباره همه چیز به هم ریخت. به محض این که پزشکان احتمال دادند که جنینم دختر است دوباره همسرم عصبانی شد و در حالی که کتکم می زد مرا به خانه  پدرم برد و تا زمانی که نفهمید نتیجه سونوگرافی اول اشتباه بوده و من پسری را باردار هستم، هیچ گاه به سراغم نیامد. این در حالی بود که بعد از تولد پسرم باز هم رفتارهای عصبی و خطرناک همسرم ادامه یافت تا این که پدرم بر اثر ابتلا به بیماری کرونا از دنیا رفت و من تنها پشتیبانم را از دست دادم.

بعد از این ماجرا، وقتی کتک کاری ها و ناسازگاری های همسرم ادامه یافت، به ناچار تقاضای طلاق دادم و از این زندگی مشترک بیرون رفتم ولی فرزندانم نزد همسرم ماندند و من هر بار با خواهش و التماس و با دستور قضایی می توانستم به دیدار فرزندانم بروم اما مدتی قبل وقتی به دیدار دختر و پسرم رفتم آثار کبودی را روی پیکرشان دیدم به گونه ای که همه وجودم لرزید. از دخترم که هفت سال داشت درباره کبودی ها پرسیدم ولی او به خاطر ترس از پدرش چیزی نمی گفت تا این که بالاخره  از زیر زبانش کشیدم و متوجه شدم همسرم برای آن که دخترم قصد داشته کارتون ببیند او را با کمربند کتک زده و زمانی که پسر دوساله ام به دفاع از خواهرش برخاسته، او را نیز زیر ضربات شلاق گرفته است و ...

در همین حال دختر هفت ساله که کنار مادرش ایستاده بود در حالی که اضطراب در چهره اش نمایان بود و گاهی لکنت در بیانش دیده می شد، درباره این ماجرا به مشاور کلانتری گفت: من و داداشی بازی می کردیم که من به بابا گفتم می خواهم کارتون ببینم ولی بابا که دوست داشت اخبار گوش کند با کمربند به پاهایم زد. وقتی داداشی دید من اشک می ریزم به طرف من آمد تا کمکم کند ولی  بابا  او را هم زد اما اگر  او بفهمد که به شما گفته ام باز هم مرا می زند و ...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) وقتی پدر کودکان از آمدن به کلانتری خودداری کرد، کودکان با دستور معاون دادستان تحویل مادرشان شدند و این پرونده به دادسرا ارسال شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20638 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۹ فروردين

 

اعترافات آدم کش های اجاره ای!

زن جوان: برای زهرچشم گرفتن از همسرم 10 میلیون تومان پرداختم اما...

سیدخلیل سجادپور- دو پسر عمو که برای گرفتن زهرچشم از شوهر یک زن جوان در مشهد اجیر شده بودند، در حالی به آدم کشی هولناک اعتراف کردند که زوایای پنهان این پرونده جنایی در بازسازی صحنه قتل فاش شد.

به گزارش اختصاصی خراسان، عقربه های ساعت به 9 صبح نزدیک می شد که سه متهم یک پرونده جنایی در خیابان ثمانه 15 (محل وقوع قتل) از خودروی پلیس پیاده شدند. آنان در حالی که حلقه های قانون دستانشان را می فشرد با اشاره قاضی ویژه قتل عمد به پشت بام طبقه سوم یک ساختمان مسکونی هدایت شدند تا صحنه قتل مرد 45 ساله را بازسازی کنند. اگرچه تاکنون «فرزاد» (یکی از متهمان) مدعی بود که مرد کرمانشاهی، شوهر زن جوان را به قتل رسانده است اما با سوالات تخصصی قاضی دکتر حسن زرقانی، در مخمصه ای خود ساخته گرفتار شد و صحنه جنایت را به گونه ای دیگر بازگو کرد.

گزارش خراسان حاکی است، در آغاز بازسازی صحنه قتل که سرهنگ نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) نیز حضور داشت ابتدا سروان منفرد (افسر پرونده) به تشریح خلاصه ای از محتویات پرونده و چگونگی دستگیری متهمان پرداخت. سپس قاضی ویژه قتل عمد با تفهیم مواد قانونی به هر سه متهم این پرونده جنایی از آنان خواست حقیقت ماجرا را بیان کنند چرا که اظهارات و اعترافات آن ها در مراحل بعدی دادرسی مورد استنادات قضایی قرار می گیرد. در ادامه و با اشاره قاضی زرقانی، «ب» (همسر مقتول) با معرفی کامل خود پشت دوربین قوه قضاییه ایستاد و گفت: از روزی که همسرم با زن دیگری ازدواج کرد و روی سر من هوو آورد دیگر از عشق و علاقه ام به او کاسته شد و اختلافات خانوادگی ما شکل گرفت این اختلافات به حدی رسید که روابط ما به سردی گرایید و تقریبا از هم طلاق عاطفی گرفته بودیم. او بیشتر اوقاتش را در منزل هوویم می گذراند و زمانی هم که به خانه من می آمد به پشت بام می رفت و با کبوترانش مشغول می شد. من هم دیگر اهمیتی نمی دادم و مدام در حال قهر و آشتی بودیم تا این که در یکی از گروه های فضای مجازی با «فرزاد» آشنا شدم و با او به درددل پرداختم. «فرزاد» (مرد 44 ساله) هم به حرف هایم گوش می داد و این گونه یک رابطه عاطفی در فضای مجازی بین ما شکل گرفت تا این که از او خواستم برای رهایی از این شرایط «زهرچشمی» از همسرم بگیرد ولی او ادعا کرد که به تنهایی از عهده این کار برنمی آید و باید مرد دیگری را به استخدام درآورد که بعد هم مدعی شد فردی را در کرمانشاه پیدا کرده است ولی باید 10 میلیون تومان پرداخت کنم تا هزینه های رفت و آمد و مخارج او تامین شود. من هم قبول کردم و این مبلغ را برای او کارت به کارت کردم!

زن جوان ادامه داد: وقتی شرایط فراهم شد و قرار و مدارها را گذاشتیم عصر روز حادثه (شانزدهم آذر) من به همراه فرزندانم و برای خرید لوازم تحریر بیرون رفتم. این در حالی بود که همسرم به منزل من آمده و به پشت بام رفته بود تا برای کبوترانش آب و دانه بریزد! با وجود  این من فقط قصد زهر چشم گرفتن از او را داشتم و نمی خواستم همسرم را بکشد! ولی زمانی که به خانه بازگشتم از سر و صداهای داخل کوچه فهمیدم که جسدی در چهار دیواری محصور کنار منزلم پیدا شده است و این گونه دریافتم که آن ها همسرم را کشته اند ولی از ترس مجازات، این موضوع را پنهان کردم تا این که وقتی به کرج رفته بودم در آن جا دستگیر شدم.

براساس گزارش خراسان، در ادامه بازسازی صحنه قتل، «فرزاد» (متهم دیگر) نیز مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و به قاضی دکتر حسن زرقانی گفت: آن چه تاکنون درباره چگونگی وقوع جنایت گفته ام، دروغ بود چرا که «بهنام» معروف به «افشین» پسرعموی خودم است و احتمال نمی دادم که پلیس بتواند او را دستگیر کند به همین دلیل هم ارتکاب جنایت را به گردن او انداختم. متهم این پرونده افزود: وقتی 10 میلیون تومان را «ب» (همسر مقتول) به حساب افشین ریخت با هم به خیابان ثمانه 15 آمدیم. من از قبل یک میله فلزی از ضایعات فروشی گرفته بودم و آن را در دست داشتم. وقتی از پله ها به پشت بام رسیدیم کنار دری که به پشت بام باز می شد ایستادیم وقتی مرد 45 ساله (همسر ب) قصد پایین آمدن از پله ها را داشت  ناگهان افشین به صورتش اسپری فلفل پاشید که او ترسید و به پشت بام فرار کرد در همین هنگام من با میله ای  که در دست داشتم ضربه ای محکم به پشت سرش کوبیدم که نقش بر زمین شد خیلی تلاش کرد که به سختی روی پایش بایستد ولی لگدی دیگر به او زدم که نتوانست حرکت کند! سپس دو نفری او را کشان کشان تا لب بام بردیم و به درون چهار دیواری محصور انداختیم. بعد از آن هم من در مشهد ماندم و پسرعمویم به کرمانشاه بازگشت تا این که نفهمیدم چگونه کارآگاهان ما را ردیابی و دستگیر کردند.

گزارش خراسان حاکی است در ادامه بازسازی صحنه قتل، «افشین» نیز به دریافت مبلغ 10 میلیون تومان از همسر مقتول اعتراف کرد و گفت: من با وسوسه های پسرعمویم با او همکاری کردم چون فکر نمی کردم پلیس بتواند مرا که از کرمانشاه به مشهد آمده ام به همین راحتی شناسایی کند! روز حادثه نیز با هم به محل قتل آمدیم و افشانه فلفل دست من بود اما وقتی مرد 45 ساله با ضربه «فرزاد» روی زمین افتاد دو نفری پیکر او را به پایین ساختمان انداختیم!

بنا بر این گزارش، با افشای زوایای پنهان این پرونده جنایی، قاضی ویژه قتل، پایان بازسازی صحنه جنایت را صادر کرد و سه  متهم با صدور قرار بازداشت موقت، روانه زندان شدند تا این پرونده نیز دیگر مراحل قانونی خود را طی کند.

 سابقه خبر

بامداد هفدهم آذر سال گذشته، یکی از پاکبانان شهرداری با مشاهده جسدی در یک چهاردیواری محصور مراتب را به پلیس اطلاع داد و این گونه بررسی های تخصصی با حضور قاضی ویژه قتل عمد در محل کشف جسد آغاز شد. اگرچه ابتدا فرضیه سقوط از بلندی مطرح بود اما با مشاهده آثار دیگری در پشت بام منزل سه طبقه که مرد 45 ساله (مقتول) در آن سکونت داشت، روند تحقیقات تغییر کرد و همسر مقتول مورد بازجویی قرار گرفت اما او مدعی شد که از عصر روز حادثه در منزل نبوده و احتمال می داد که همسرش به منزل هوویش رفته باشد. در ادامه تحقیقات که به فرماندهی سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی آگاهی خراسان رضوی) انجام شد، سرنخ هایی از آشنایی همسر مقتول با فردی به نام «فرزاد» به دست آمد که قطعه گم شده پازل این جنایت بود. مدتی بعد با ردیابی های اطلاعاتی و راهنمایی های قاضی دکتر زرقانی، گروه ویژه ای از کارآگاهان اداره جنایی وارد عمل شدند و در چند عملیات جداگانه، متهمان این پرونده را در کرج و کرمانشاه دستگیر کردند. خراسان : شماره : 20638 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۹ فروردين


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 21:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |