در امتداد تاریکی-دختری در گرداب تباهی
آن قدر مشروب خورده بودم که از حالت طبیعی خارج شدم و از هوش رفتم. هنگامی که به خود آمدم وضعیت ظاهری نامناسبی داشتم. از ترس و ناراحتی فریاد کشیدم و به سمت تراس آپارتمان دویدم. می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم و به این زندگی نکبت بار پایان دهم اما...
دختر نوجوان ۱۶ ساله که برای شکایت از دوست پسر ۲۴ ساله اش به کلانتری شفا مراجعه کرده و در حالی که آثار خودزنی روی دستش نمایان بود، در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من اولین فرزند از همسر دوم پدرم بودم. پدرم اعتیاد به مواد مخدر صنعتی داشت و علاوه بر این که هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش نمی پذیرفت، هزینه های زندگی مان را نیز پرداخت نمی کرد و همواره من، مادر و خواهر کوچک ترم را هدف ضرب و جرح و کتک کاری قرار می داد. پس از چندین سال زندگی مشترک، مادرم دست من و خواهرم را گرفت و از پدرم جدا شد. پدرم نیز بین خوشبختی و سرنوشت همسر و فرزندانش یا مواد مخدر صنعتی دومی را انتخاب کرد و به دنبال زندگی خودش رفت. اکنون در کوچه پس کوچه های این شهر ضایعات جمع آوری می کند و چه بسا شاید تا کنون اگر زنده باشد، احتمالا کارتن خواب شده است! مدتی بعد مادرم مجدد به صورت موقت ازدواج کرد. من نیز مدتی را در خوابگاه شبانه روزی و مدتی را نیز در بهزیستی گذراندم تا این که مادرم من را نزد خودش برد تا با او زندگی کنم. به رغم این که کنار مادرم زندگی می کردم او به من هیچ توجهی نداشت. بیشترین مهر و محبت او نثار همسر موقتش و خواهر کوچک ترم می شد. به دلیل مشکلات خانوادگی و خلأ عاطفی که داشتم و همچنین فقر و مشکلات اقتصادی که با آن مواجه بودم ترک تحصیل کردم و متاسفانه به تدریج به سمت فساد اخلاقی کشیده شدم تا جایی که مدتی از منزل فراری شدم و سر از خانه های فساد درآوردم اما پس از مدت کوتاهی متوجه اشتباه خودم شدم و توبه کردم. در حالی که تصمیم گرفته بودم زندگی سالمی داشته باشم با آصف آشنا شدم او نیز مدتی بود که اعتیادش به شیشه را ترک کرده و به مصرف مشروبات الکلی روی آورده بود و به دلیل بیکاری در حاشیه شهر مشروبات الکلی می فروخت! ارتباط من و آصف در حالی به مدت دوسال به طول انجامید که هیچ گاه به روابط جنسی نکشید تا این که چند روز قبل با مادرم بحث کردم ، از خانه بیرون زدم و به آصف پیام دادم که دنبالم بیاید. برای او تعریف کردم که با مادرم دچار اختلاف شده ام و امشب نمی خواهم به خانه بروم او نیز به دنبالم آمد و با هم به منزل یکی از دوستانش رفتیم. شام که خوردیم آصف مشروب آورد، همگی شرب خمر کردیم من نیز آن قدر مشروب نوشیدم که از حالت طبیعی خارج شدم و... وقتی به خود آمدم که چند ساعتی گذشته بود و وضعیت ظاهری مناسبی نداشتم. از شدت ترس و ناراحتی به سمت تراس خانه دویدم و می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم اما یکی از دوستان آصف اجازه نداد و من را به داخل خانه هل داد و کتکم زد. ساعتی بعد آصف و دوستانش من را در نزدیکی منزلمان رها کردند و رفتند... شایان ذکر است، در اجرای دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری ۱۹ شفا) ماموران مجرب دایره تجسس بلافاصله با کسب دستور از مقام قضایی در یک قرار صوری متهم را که در منزل خواهر ناتنی شاکی پنهان شده بود، دستگیر کردند. آصف پس از دستگیری هر گونه رابطه جنسی با متهم را منکر شد و بیان کرد، به رغم رابطه دوستی دو ساله با شاکی مدت هاست با خواهر ناتنی وی به صورت موقت ازدواج کرده است! او مدعی شد، دختر ۱۶ ساله به قصد کینه جویی از خواهرش قصد آبروریزی و بر هم زدن ارتباط عاشقانه آن ها را دارد. پرونده به دادسرا ارسال شد و تحقیقات بیشتر در این زمینه ادامه دارد...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20650 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۲ ارديبهشت
شرط عجیب برای طلاق هوو!
برای آن که پول مهریه هوویم را تامین کنم تا همسرم او را طلاق بدهد به سرقت از فروشگاه ها روی آوردم و با ترفندهای مختلف به دخل مغازه ها دستبرد می زدم اما مدتی بعد همسرم برای طلاق دادن هوویم شرطی گذاشت که حس نفرت همه وجودم را فراگرفت و به فکر انتقامی وحشتناک افتادم و ...
زن 40 ساله که مدعی بود شعله های انتقام از همسرش همچنان در وجودش زبانه می کشد اما از رسوایی و آبروریزی هم می ترسد درباره مشکلی که زندگی اش را به اشک های گرم و سوزان شبانه روز پیوند می داد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 18 سال بیشتر نداشتم که با «آرین» ازدواج کردم.
مدتی بعد او در یکی از ادارات دولتی استخدام شد و این گونه زندگی ما روی ریل خوشبختی قرار گرفت. همسرم در امور فرهنگی اشتغال داشت و در کنار یکدیگر فراز و نشیب های زندگی را طی می کردیم اگرچه مانند خیلی از زوج های جوان گاهی مشاجرات لفظی جزئی یا بگومگوهایی بین ما رخ می داد که به قول معروف شیرینی زندگی بود، هیچ مشکل خاصی با هم نداشتیم یار و یاور یکدیگر بودیم در شرایطی که پسر و دخترم هر روز قد می کشیدند و من در خوشی های زندگی مشترک غرق بودم همواره تلاش می کردم تا محیطی آرام و توام با آسایش برای خانواده ام فراهم کنم اما هشت سال قبل ناگهان توفان سهمگینی در زندگی ام وزیدن گرفت و همه این خوشی ها را در هم پیچید درحالی که دختر دیگرم به دنیا آمده بود من از نیازهای عاطفی همسرم غفلت کردم و نمی توانستم به درستی نیازهای ضروری او را برآورده کنم. خلاصه در همین روزها بود که متوجه تغییر رفتارهای همسرم شدم.
او بیشتر اوقات در حال ارسال پیامک یا گفت وگوهای تلفنی پنهانی بود. ابتدا اهمیتی به موضوع ندادم اما زمانی که فهمیدم طرف مقابل ارسال این پیامک ها مادر یکی از شاگردان همسرم است خیلی به موضوع حساس شدم وقتی مخفیانه گوشی همسرم را بررسی کردم تازه دریافتم که آرین از چند ماه قبل «رکسانا» را که زنی مطلقه بود به عقد موقت خودش درآورده است و به بهانه آموزش خصوصی به شاگردش در واقع با هوویم ارتباط برقرار می کرد.
وقتی موضوع را برای همسرم بازگو کردم او در مقابل چهره حیرت زده من خیلی طبیعی ازدواج موقت اش را پذیرفت و مدعی شد چاره ای جز ازدواج نداشته است اگرچه آن شب تا صبح اشک ریختم اما به خاطر ترس از آبرو و همچنین جلوگیری از ضربه روحی دختر و پسر جوانم، از آرین خواستم ماجرای ازدواجش را علنی نکند ولی از آن روز به بعد او زمانی که پیامک های رکسانا را به من نشان می داد یا جملات عاشقانه او را برایم بازگو می کرد خیلی زجر می کشیدم و اذیت می شدم دیگر آن روزهای شیرین به روزگاری تلخ تبدیل شده بود و من بعد از هر مشاجره و بگومگو ساعت ها اشک می ریختم تا این که از آرین خواستم آن زن را طلاق بدهد! ولی همسرم مدعی بود پولی برای پرداخت مهریه رکسانا ندارد و باید پنج سال منتظر بمانم تا مدت زمان عقد موقت او سپری شود در این شرایط همواره افکارم درگیر بود تا چاره ای برای رها شدن از شر این زن پیدا کنم تا این که تصمیم گرفتم به هر طریق ممکن پول مهریه او را فراهم کنم.
این بود که به سرقت از مغازه ها روی آوردم و با شگردی خاص به دخل فروشگاه ها دستبرد می زدم ولی مدتی بعد پشیمان شدم چرا که با این کار بار گناهانم بیشتر می شد به همین دلیل از خیر این دستبردها گذشتم و تصمیم گرفتم پول های سرقتی را به صاحبان مغازه ها بازگردانم و با کار کردن در بیرون از منزل مهریه هوویم را تامین کنم.
همسرم از کارهای ناشایست من خبری نداشت ولی هنگامی که به او گفتم قصد دارم با کار کردن در بیرون از منزل پول مهریه هوویم را فراهم کنم، او با پررویی و بدون هیچ گونه شرم و خجالتی به من گفت: در صورتی برگه طلاق رکسانا را امضا می کند که من اجازه بدهم او با زن دیگری و به صورت رسمی ازدواج کند!
با شنیدن این حرف ها حس نفرت از آرین در همه وجودم ریشه دواند و تصمیم به انتقام از او گرفتم احساس می کردم باید از آرین طلاق بگیرم و در برابر چشمانش با مرد دیگری ازدواج کنم
اما ...
شایان ذکر است بررسی کارشناسی و روان شناختی ماجرای این زن در حالی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد که زندگی این زوج در آستانه فروپاشی یا وقوع حوادث وحشتناکی قرار داشت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20648 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۹ ارديبهشت
ماجرای طلا های سرقتی!
من به طور کامل از نحوه سرقت طلاهای خواهرشوهرم مطلع هستم و خوب می دانم چه کسی به این طلاها دستبرد زده است، چرا که مادرم با چشمان خودش صحنه سرقت را دیده است اما او به خاطر سکته مغزی قادر به سخن گفتن نیست و... زن 60 ساله در حالی که خود را مقابل یک رسوایی ناجوانمردانه می دید، با ابراز نگرانی از یک حادثه تاسف بار به مشاور به مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: از حدود هشت سال قبل همسرم به عنوان سرایدار یکی از مراکز تجاری مشغول کار شد و من و فرزندانم در اتاق سرایداری ساکن شدیم تا این که فرزندانم ازدواج کردند و آبرومندانه به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما چهار سال قبل مادرم دچار سکته مغزی شد و قدرت تکلم خودش را از دست داد، به همین دلیل با پیشنهاد همسرم، او را نزد خودمان آوردیم تا بتوانم بهتر از او مراقبت کنم. خلاصه با همه سختی ها و مشکلات روزهای آرام و شیرینی را سپری می کردیم تا این که در تعطیلات عید خواهرشوهرم که در تهران ساکن است به همراه پسر 17ساله اش به مشهد آمدند و مهمان ما شدند. خواهرشوهرم از همسر قبلی خود طلاق گرفته و در حالی با مردی ثروتمند ازدواج کرده بود که پسرش رابطه خوبی با ناپدری اش نداشت و مدام با رفتارها و خواسته های نامتعارفش موجب بروز اختلاف و درگیری های شدید لفظی می شد. «فرید» ترک تحصیل کرده بود و نه تنها به دنبال شغل مناسبی نمی گشت بلکه همواره به دلیل مزاحمت های خیابانی برای دختران و درگیری و نزاع دردسرهایی را برای پدر و مادرش ایجاد می کرد. زمانی که آن ها در منزل ما مهمان بودند، از مادرش خواست تا مبلغ 30 میلیون تومان برای خرید یک قلاده سگ به او بپردازد اما ناپدری فرید که این حیوان را نجس می داند، به شدت مخالفت کرد. در همین اثنا یک روز بعدازظهر خواهرشوهرم به منظور زیارت و گردش قصد خروج از منزل را داشت که همسرم به او پیشنهاد کرد برای پیشگیری از سرقت احتمالی یا وقوع حادثه ای ناگوار، طلاهایش را از دست و گردنش خارج کند و در خانه بگذارد. مهشید هم پذیرفت و طلاهایش را درون چمدان مسافرتی اش گذاشت. چند ساعت بعد و در حالی که هنوز مهشید به منزل بازنگشته بود، مادرم با علامت و اشاره به من فهماند که فرید طلاهای مادرش را از درون چمدان برداشت. من هم نه تنها عکس العملی نشان ندادم بلکه به مادرم نیز فهماندم که چیزی در این باره نگوید چرا که معتقد بودم این موضوعی خانوادگی است و ما نباید در آن دخالت کنیم. خلاصه عصر روز بعد خواهرشوهرم و پسرش از ما خداحافظی کردند و به طرف راه آهن به راه افتادند چرا که بلیت بازگشت به تهران را از قبل تهیه کرده بودند اما هنوز یک ساعت از این ماجرا نگذشته بود که مهشید اشک ریزان با من تماس گرفت و در حالی که بیان می کرد طلاهایش درون چمدان نیست، تهمت دزدی به همسرم زد. او معتقد بود برادرش با نقشه قبلی از او خواسته بود تا طلاهایش را در خانه بگذارد! من باز هم ماجرای فرید را بازگو نکردم و از آن ها خواستم تا به منزل ما بازگردند. در همین اثنا موضوع سرقت طلاها را برای همسرم بیان کردم، او هم به محض این که خواهر و خواهرزاده اش به خانه آمدند، از فرید خواست تا طلاها را بازگرداند اما با کتمان فرید، ماجرا به گونه ای دیگر رقم خوردبه طوری که مهشید ادعا می کرد به پسرش تهمت می زنیم. بالاخره آن ها روز بعد عازم تهران شدند و آبروی ما را در حالی نزد عروس و دامادهایمان بردند که سال ها آبرومندانه و شرافتمندانه زندگی کردهایم. با وجود این، ماجرا پایان نیافت و اکنون خواهرشوهرم مدعی است باید بخشی از سند منزلمان را به نام او ثبت کنیم تا خسارت هایش جبران شود، در غیر این صورت به همراه وکیلش به مشهد می آید تا از من و همسرم به اتهام سرقت طلا شکایت کند. حالا مانده ام که... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) بررسی کارشناسی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20647 - ۱۴۰۰ چهارشنبه ۸ ارديبهشت
بازی در سناریوی شوم!
روزی که پدر شوهرم سیلی محکمی به گوشم نواخت و خطاب به همسرم فریاد زد: «تا آبرویمان نرفته این زن بی لیاقت را طلاق بده!» تازه فهمیدم که در چه دام شومی افتاده ام و...
زن 33 ساله ای که در پی شکایت همسرش و به اتهام خیانت به کلانتری احضار شده بود، در حالی که بیان می کرد ناخواسته وارد یک بازی شوم شده ام، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یک خانواده متوسط به پایین از نظر اقتصادی زندگی می کردم و پدرم شغل آزاد داشت. وقتی تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید، فقط توانستم در دانشگاه آزاد پذیرفته شوم اما پدرم که موافق تحصیل من در دانشگاه نبود فقط به این دلیل که هزینه های تحصیل در دانشگاه آزاد زیاد است، اجازه نداد به دانشگاه بروم تا این که دو سال بعد به خواستگاری پسر یکی از دوستان دور پدرم در حالی پاسخ مثبت دادم که او را تا روز عقدکنان ندیدم. با وجود این، مراسم عقدکنان برگزار شد اما دوران نامزدی بسیار سردی را گذراندم چرا که جمال هیچ تمایلی به رفت و آمد نداشت و ما کمتر ساعاتی را در کنار هم سپری می کردیم، به همین دلیل جمال هیچ علاقه ای به من نشان نمی داد و ابراز محبت نمی کرد. وقتی موضوع را به نوعی با پدرم در میان گذاشتم او گفت عجله نکن! جمال پسری با حجب و حیاست به همین دلیل هم رفتارهای نسنجیده ای از خودش بروز نمی دهد. خلاصه بعد از یک سال دوران نامزدی، زندگی مشترک من و جمال در حالی آغاز شد که رفتارهای سرد و بی روح همسرم همچنان ادامه داشت و هیچ تغییری در زندگی ما به وجود نیامد. آرام آرام دچار افسردگی شدم، زیرا ذره ای محبت از همسرم نمی دیدم. بعد از آن که پسرم «بهداد» به دنیا آمد، روزی جمال مقابلم ایستاد و خیلی راحت گفت: من هیچ علاقه ای به تو نداشتم و تنها به اصرار خانواده ام تن به این ازدواج دادم. حالا هم تو می توانی آزاد باشی! آن روز منظورش را نفهمیدم و با تعجب گفتم از طلاق حرف می زنی!؟ با غرور خاصی گفت: نه! پسرم را دوست دارم! از سوی دیگر پدر جمال به طور کامل ما را تحت پوشش مالی خودش داشت و همه مخارج و هزینه های زندگی ما را تامین می کرد. به همین دلیل جمال خیلی می ترسید که من حرف های او را برای پدرش بازگو کنم و به او بگویم که جمال هیچ احساسی به من ندارد. با وجود این در حالی سرگرم بچه داری شدم که نمی دانستم نقش اول یک سناریوی شوم را بازی می کنم. فاصله بین من و جمال هر روز بیشتر می شد و او مدام به سفرهای مجردی می رفت و به دنبال خوش گذرانی بود اما از نظر مالی و رفاهی کاملا من و فرزندم را تامین می کرد. با وجود این، خیلی ناراحت بودم و در این شرایط زجر می کشیدم تا جایی که داروهای اعصاب و روان مصرف می کردم و از این همه بی مهری به شدت دلخور بودم. در همین وضعیت بود که با حامد در یکی از شبکه های اجتماعی آشنا شدم. او با آن که سه سال از من کوچک تر بود ولی قلبی مهربان داشت. او ساعت ها به درد دل هایم گوش می داد و بسیار عاقلانه رفتار می کرد این ارتباط خیلی زود به شکل عجیبی به یک رابطه عاطفی گره خورد تا جایی که یک بار به خاطر من دست به خودکشی زد.
حامد فرزند طلاق بود و خودش نیز به محبت نیاز داشت. در عین حال وابستگی من به او به حدی رسید که تصمیم گرفتم از جمال طلاق بگیرم ولی او هیچ گاه به طلاق دادن من راضی نمی شد چرا که می ترسید پدرش حمایت های مالی را از او دریغ کند. بالاخره در یکی از همین روزها بود که جمال متوجه ارتباط غیرمتعارف من با حامد شد و بلافاصله به اتهام خیانت از من شکایت کرد. آن روز پدر شوهرم که متوجه ماجرا شده بود، سیلی محکمی به صورتم زد و از شوهرم خواست تا دیر نشده و آبرویشان نرفته است مرا طلاق بدهد! آن جا بود که فهمیدم همه این ها یک سناریوی شوم است که جمال به نگارش درآورده است و من هم ندانسته ایفاگر نقش اول آن شده ام و...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) رسیدگی قضایی و روان شناختی این پرونده آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20645 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۶ ارديبهشت
مقصر خودم هستم!
روزی هزار بار آرزوی مرگ می کنم و از این زندگی نکبت بار خسته شده ام اما واقعیت این است که مقصر خودم هستم چون با لج و لجبازی و دل باختن به وعده های پوچ و فریبنده یک جوان کوچه و خیابانی، این گونه سرنوشت تلخی را برای خودم رقم زدم.
دختر جوان که به سبب مصرف مواد مخدر کاملا افتاده و فرسوده تر از سن و سال کنونی اش نشان می داد اوضاع و احوال زندگی خود را این گونه به کارشناس مشاوره پلیس جیرفت شرح داد و گفت ۱۵ ساله که بودم یکی از پسرهای محله پدری ام به نام محسن که گاه و بیگاه سر راه هم قرار می گرفتیم با ظاهرسازی های فریبنده و حرف های قشنگی که از آینده و خوشبختی می زد به دور از نگاه و نظارت والدین به من ابراز علاقه کرد و خیلی زود عقل و هوشم را دزدید تا جایی که برای رسیدن به او در مقابل خانواده ام ایستادم و بعدها که جواب منفی به محسن دادند آن ها را تهدید کردم که اگر راضی نشوند بلایی سر خودم خواهم آورد و این گونه بود که در نهایت خانواده ام با این ازدواج موافقت کردند و ما با هم نامزد شدیم و قرار گذاشتیم بعد از این که محسن به سربازی رفت و پس از پیدا کردن کار و شغل مناسب، مستقل شویم اما بنا به دلایلی ما به اجبار در شرایط بسیار سختی زندگی مشترک خود را زیر یک سقف آغاز کردیم و از همان اول در وضعیتی که هیچ کدام آمادگی زندگی مشترک را نداشتیم مشکلات ریز و درشت هم نمایان شدند.
همسرم بعد از ازدواج به دلیل حمایت های نابه جای والدینش نه تنها تن به سربازی نداد بلکه به سراغ کار و شغل هم نرفت و رخوت و بی خیالی را در پیش گرفت و کم کم پای دوستان ناباب هم به زندگی اش باز شد و خیلی زود به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد.
من هم که شاید خیلی دیر در زمینه اعتیاد او وارد عمل شده بودم با درخواست از والدین و دیگر آشنایان تلاش کردیم او را از این باتلاق بدبختی نجات دهیم ولی می توان گفت دیگر خیلی دیر شده بود و تلاش های ما هیچ گونه تأثیری نداشت و او به مصرف مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه هم وابستگی شدیدی پیدا کرده بود به نحوی که در زمان مصرف و پس از آن، جرئت حضور در اتاقش را هم نداشتیم و امکان داشت در حال و هوای توهمات مصرف آن ماده لعنتی به شدت به ما آسیب برساند. چندی نگذشت پدر همسرم که از کارهای محسن به شدت غصه می خورد از دنیا رفت و پس از این ما دیگر حامی مالی هم نداشتیم و از آن به بعد خانه ما به پاتوق دوستان ناباب همسرم تبدیل شد و بدبختانه محسن به دلیل مشکلات اقتصادی مرا نیز به دام مواد مخدر انداخت با افسوس باید بگویم اعتیاد لعنتی همه چیز را برایم عادی کرد و هم اکنون که با این شرایط سخت و با بدبختی روزافزون خود و همسرم دست و پنجه نرم می کنم از خودم بدم می آید؛ روزی هزار بار آرزوی مرگ می کنم و از این زندگی نکبت بار خسته شده ام اما واقعیت این است که مقصر خودم هستم چون با لج و لجبازی و دل باختن به وعده های پوچ و فریبنده یک جوان کوچه و خیابانی، این گونه سرنوشت تلخی را برای خودم رقم زدم و امیدوارم هیچ کس به هیچ شکل دیگری به سرنوشت من دچار نشود ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس کرمان . خراسان : شماره : 20644 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۵ ارديبهشت
دختری در دام شیاد!
روزهایی که دخترم دوران بلوغ را می گذراند و به محبت پدرانه نیاز داشت، من و مادرش به دنبال درآمدزایی بیشتر بودیم و تلاش می کردیم تا برای خوشبختی فرزندانم پول زیادی را پس انداز کنیم اما حالا ... مرد 57 ساله ای که یک شرکت بزرگ مهندسی دارد و پروژه های بزرگی را مدیریت می کند، در حالی که بیان می کرد، دختر 26 ساله ام به سوی تباهی می رود، درباره ماجرای تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: 28 سال قبل با همسرم که پزشک عمومی بود، ازدواج کردم. دو سال بعد نیز «ترانه» به دنیا آمد. با ورود او به زندگی عاشقانه ما شیرینی این عشق و صفا دوچندان شد اما من و همسرم همواره به دنبال کسب درآمد بیشتری بودیم تا دخترم نیاز مالی نداشته باشد و در رفاه و آسایش زندگی کند. او هر روز بیشتر قد می کشید وما اصلا متوجه نبودیم که او به سن نوجوانی و جوانی رسیده است و به مراقبت و محبت زیادی نیاز دارد. فقط پول توجیبی بیشتری به او می دادیم تا نزد دوستانش خجالت نکشد. زمانی که دیپلم گرفت تلاش کرد در چند رشته مهندسی تحصیل کند اما همواره ناکام می ماند و به ناچار ترک تحصیل می کرد. تا این که بالاخره در یکی از رشته های طراحی و گرافیکی پذیرفته شد و فوق دیپلم گرفت اما در همین زمان و در حالی که از او در این دوران حساس زندگی اش غفلت کرده بودیم، با دوستان ناباب به معاشرت پرداخت به طوری که طولی نکشید به مصرف سیگار و مواد مخدر گل روی آورد. باز هم متوجه تیره روزی های دخترمان نشدیم و تنها سعی می کردیم تا از نظر مادی نیازی نداشته باشد ولی از حدود شش ماه قبل فهمیدم که با پسری معتاد آشنا شده است و مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه مصرف می کند. این در حالی است که فریب چرب زبانی های آن پسر شیاد را خورده و تنها برای تهیه مواد مخدر مصرفی اش قصد دارد با او ازدواج کند. آن جا بود که به خود آمدم و تصمیم گرفتم از آبروریزی های بیشتر جلوگیری کنم اما دخترم به پیشنهاد آن پسر جوان موجب سرافکندگی و آبروریزی در محل سکونت مان شده است. او حتی به محل کارم می آید و با تهدید و سر و صدا جنجال به راه می اندازد. اگرچه می دانم من و همسرم در تربیت او و توجه به نیازهای عاطفی اش غفلت کرده ایم اما چاره ای نداشتم جز آن که دست به دامان قانون شوم تا با مجوز قضایی او را به مرکز ترک اعتیاد اجباری معرفی کنند، شاید به خود بیاید و از نابودی آینده اش جلوگیری شود.
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) رسیدگی قانونی به این پرونده و انجام مشاوره های روان شناختی به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20643 - ۱۴۰۰ شنبه ۴ ارديبهشت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی