در امتداد تاریکی-دختران پولدار طعمه خلبان قلابی!
سیدخلیل سجادپور- جوان متاهلی که در فضای مجازی و سایت های غیرمجاز همسریابی، خود را خلبان و سرهنگ حفاظت هواپیما معرفی می کرد در حالی با هوشیاری نیروهای گشت کلانتری سپاد مشهد دستگیر شد که دختران پولدار را با وعده ازدواج فریب می داد و از خانواده های سرشناس اخاذی می کرد.
به گزارش اختصاصی خراسان، ساعت 22 پنج شنبه گذشته (نوزدهم آبان) ماموران کلانتری سپاد، هنگام انجام وظیفه و گشت زنی در حوزه استحفاظی، به راننده یک دستگاه خودروی ام وی ام سفیدرنگ در نزدیکی میدان معراج مشکوک شدند و او را متوقف کردند. راننده جوان که لباس نظامی فرم خلبانی را از دستگیره درون خودرو آویزان کرده بود، با غرور خاصی خودش را سرهنگ حفاظت هواپیما معرفی کرد اما همین جمله او را در حالی به چنگ قانون انداخت که تاکنون پرونده هایی در برخی از کلانتری های مشهد با عنوان «اخاذی خلبان قلابی» تشکیل شده بود. به گزارش خراسان، ماموران گشت که متوجه شدند او حتی عناوین شغلی نظامی را نمی داند و خود را «سرهنگ حفاظت هواپیما» معرفی می کند و از سوی دیگر نیز با توجه به سن و سالش، به درجه «سرهنگی» نمی رسد، بلافاصله مراتب را به فرمانده انتظامی مشهد اطلاع دادند و سپس با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ حسین دهقانپور به بازرسی خودروی ام وی ام پرداختند. با کشف لباس فرم نظامی دیگر و یک قبضه اسلحه کلت قلابی (مشابه سلاح جنگی) از داخل خودرو، این راننده جوان به مقر انتظامی هدایت شد و با توجه به اهمیت موضوع در دایره اطلاعات کلانتری و با نظارت مستقیم سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری) مورد بازجویی های تخصصی قرارگرفت. این راننده جوان وقتی نتوانست هیچ گونه مدرک شناسایی به ماموران انتظامی ارائه دهد ناگهان با ابراز پشیمانی، به اخاذی از دختران پولدار در پوشش خلبان اعتراف کرد.
درهمین حال سروان حصاری (رئیس دایره اطلاعات کلانتری) که احتمال می داد این متهم جرایم دیگری را مرتکب شده باشد شیوه های بازجویی را تغییر داد تا این که وی به اخاذی از پسران جوان و جویای کار نیز معترف شد اما با توجه به پرونده هایی که در مراکز انتظامی تشکیل شده است، تحقیقات از وی همچنان در کلانتری سپاد وبا دستورات ویژه قضایی ادامه دارد.
گزارش خراسان حاکی است از این خلبان قلابی که دختران پولدار را در فضای مجازی، طعمه نیات شیطانی خود می کرد تعدادی تیرپلاستیکی و قرص های ترک اعتیاد نیز کشف شده است. او پس از پاسخ به سوالات مقدماتی افسران زبده اطلاعات در دایره مشاوره و مددکاری نیز مورد کنکاش های روان شناختی قرار گرفت و سپس به چند سوال خراسان هم پاسخ داد. آن چه می خوانید نتیجه این گفت و گوی چند دقیقه ای است.
نام واقعی ات چیست؟ یونس
چند سال داری ؟ 35 ساله هستم
متاهلی؟ بله
شغلت چیست؟ بیکارم
اهل مشهدی؟ نه . ساکن اهواز هستم
چقدر سواد داری؟ نتوانستم دیپلم بگیرم
تا به حال زندان رفته ای؟ نه. سابقه کیفری ندارم
چرا در این پوشش (خلبانی) دختران را فریب می دادی؟ چون خیلی از دختران آرزو دارند که شوهر خلبان داشته باشند و خیلی راحت فریب می خوردند.
مگر متاهل نیستی؟ چرا ولی من با اجبار و اصرار خانواده ام ازدواج کردم و با آن که هنوز در دوران نامزدی هستم با هم به اختلاف خوردیم. من هم به خاطر همین درگیری های فامیلی او را در اهواز رها کردم و به مشهد آمدم.
درمشهد کجا زندگی می کنی؟ نزد یکی از دوستانم در خیابان کلاهدوز مشهد هستم.
چه مدتی است به مشهد آمده ای؟ از سال گذشته
خودروی ام وی ام متعلق به خودت است؟ نه آن را از همان دوستم امانت گرفتم که نزد او زندگی می کنم.
چگونه دختران پولدار را اغفال می کردی؟ در فضاهای مجازی درگروه های مختلف یا سایت های همسریابی جست وجو می کردم و چون عکس پروفایلم را با لباس خلبانی بارگذاری کرده بودم، دختران زیادی عاشقم می شدند و حاضر بودند به هر طریق با من ارتباط داشته باشند. حتی خانواده های دختران پولدار هم تلاش می کردند تا با من ارتباط بگیرند... ولی من بعد از مدتی آشنایی و دلبستگی، شروع به اخاذی می کردم به گونه ای که خانواده های پولدار یا دختران حاضر بودند برای حفظ آبرویشان پول پرداخت کنند.
تا به حال چند دختر مشهدی طعمه تو شده اند؟ تاکنون فقط چهار دختر سرشناس و پولدار بودند که با آن ها رابطه داشتم.
آن ها هم به قصد ازدواج با تو آشنا می شدند؟ بله. چون شغل خلبانی برایشان جذابیت داشت.
چرا همسرت را رها کردی و طلاق ندادی؟ او دختردایی من است که 17سال دارد و من فقط با اصرار مادرم ازدواج کردم اما بعد از گذشت سه ماه از برگزاری مراسم عقد، کاملا از یکدیگر جدا شدیم . او درس و مدرسه را هم به خاطر من رها کرد ولی اکنون تقاضای طلاق داده است. من هم متواری شدم.
پدر و مادرت در اهواز هستند؟ آن ها زمانی که من چهار ساله بودم از یکدیگر طلاق گرفتند. در واقع پدرم، من و مادرم را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. بعد هم مادرم ازدواج کرد ومن نزد پدربزرگ مادری ام رشد کردم.
شغل پدر و مادرت چه بود؟ پدرم شغل آزاد داشت و مادرم نیز خانه دار بود.
آن دوست مشهدی ات از خلافکاری های تو خبر دارد؟ نه. او چیزی در این باره نمی داند.
فقط از دختران اخاذی می کردی؟ نه. برخی پسران جویای کار را هم تلکه می کردم و مبالغی میلیونی را برای استخدام آن ها در مراکز نظامی می گرفتم.
اعتیاد داری؟ بله ولی الان متادون (قرص ترک اعتیاد) مصرف می کنم...
شایان ذکر است؛ سرهنگ دهقان پور (فرمانده انتظامی مشهد) از شهروندانی که طعمه این خلبان قلابی شده اند خواست برای شناسایی وی به کلانتری سپاد مشهد مراجعه کنند. خراسان : شماره : 20800 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۳ آبان
مرداب هوس
من کسی هستم که عشق جوانی ام را در میان رابطه ای کثیف و خیانت بار می جویم. اکنون که با دختری زیبا و مهربان ازدواج کرده ام، درگیر ماجرای عشقی هوس آلود شده ام که ۱۳ سال قبل رقم خورد و....
پسر جوان ۳۲ ساله در شرح ماجرای تاسف برانگیز زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۱۹ سال داشتم که عاشق میترا شدم. او یکی از همکلاسی هایم بود و در سال اول رشته مهندسی برق در یکی از دانشکده های مشهد تحصیل می کرد. من و میترا عاشق یکدیگر بودیم و دوست داشتیم با هم ازدواج کنیم اما من شرایط ازدواج را نداشتم و باید سه سال صبر می کردم تا درسم تمام شود، به سربازی می رفتم سپس کار پیدا می کردم و با پس انداز کردن پول هایم شرایط یک زندگی مشترک را فراهم می کردم چون خانواده ام وضعیت مالی خوبی نداشتند و نمی توانستند هیچ گونه کمکی به ما بکنند بنابراین با خود اندیشیدم که به رغم علاقه ای که به میترا دارم، باید از این عشق بگذرم و او را به دست فراموشی بسپارم. بنابراین این مسئله را با میترا در میان گذاشتم و از او برای همیشه خداحافظی کردم. میترا در حالی که اشک می ریخت به من التماس می کرد که فرصت دیگری به هر دو نفرمان بدهم اما من به او گفتم که عاقلانه ترین تصمیم را گرفته ام و این به صلاح هر دو نفرمان است. خلاصه پس از گذشت یک سال از آشنایی مان، من و میترا از یکدیگر جدا شدیم تا هر کدام به سوی سرنوشت خودمان برویم. من بعد از گرفتن مدرک کارشناسی به سربازی رفتم و پس از آن در یک شرکت مشغول کار شدم و پس از گذشت چند سال سرو سامانی به اوضاع اقتصادی زندگی ام دادم و تصمیم گرفتم که ازدواج کنم اما هر جا به خواستگاری می رفتم، نمی توانستم کسی را به عنوان همسر آینده ام انتخاب کنم و احساس می کردم عشق به میترا همچنان در دل من زنده است. تصمیم گرفتم دنبال او بروم و پیدایش کنم به این امید که بتوانم با عشق اولم ازدواج کنم. خلاصه از طریق همکلاسی های قدیمی ام شماره میترا را پیدا کردم و با او تماس گرفتم اما وقتی عشقم را فریاد زدم او گفت چندین سال است که ازدواج کرده است و دو فرزند دارد. خیلی ناراحت شدم و من هم تصمیم گرفتم با فرد دیگری ازدواج کنم. با خود می گفتم اگر کسی وارد زندگی ام شود، راحت تر می توانم میترا را فراموش کنم بنابراین به خواستگاری دختری که مادرم در نظر گرفته بود رفتم و پس از مدت کوتاهی من و فریبا نامزد کردیم. مدتی بعد در روز تولدم میترا به من پیام داد و تولدم را تبریک گفت. وقتی احوالش را پرسیدم گفت که حال خوبی ندارد و از زندگی مشترکش ناراضی است. او گفت برای این که من را فراموش کند با همسرش ازدواج کرده است. ارتباطات تلفنی ما در حالی ادامه یافت که میترا گفت اگر من موافق باشم از شوهرش طلاق می گیرد و از من خواست به گونه ای نامزدی ام را به هم بزنم تا بعد از گذشت ۱۳ سال به وصال یکدیگر برسیم!! اما از سوی دیگر همسر میترا حاضر نیست او را طلاق بدهد و نامزد من نیز راضی به جدایی نیست و ...
گزارش خراسان حاکی است این جوان 32 ساله پس از آن که با دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) مورد مشاوره های روان شناختی قرار گرفت، تازه فهمید که همه تصمیماتش نه براساس عقل بلکه بر پایه هیجانات و احساسات بوده است. او که دریافته بود «میترا» به خاطر رضایت نداشتن از زندگی و نرسیدن به آمال و آرزوهای خیالی دوران جوانی قصد انتقام گیری از همسرش را دارد و خود نیز قصه هوس آلود گذشته را بهانه ای برای رسیدن به هوا و هوس های نفسانی قرار داده است، تصمیم گرفت به این رابطه پوچ که فرجامی جز تباهی ندارد، پایان دهد و زندگی دختر بی گناهی را آلوده هوسرانی های خود نکند و از سوی دیگر نیز برای معالجه بیماری های روحی وروانی خود به مراکز روان پزشکی مراجعه کند چرا که ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20800 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۳ آبان
اشک های دختر معلول
وقتی همسرم مرا هنگام مصرف مواد مخدر با یکی از دوستانش غافلگیر کرد که به منزل ما رفت وآمد داشت ، من هم او را ترک کردم و به شهرستان رفتم ولی همسرم تهدید می کرد که اگر بازنگردم دخترمان را می کشد . باورم نمی شد دست به چنین کاری بزند اما ناگهان ... زن 30 ساله که مدعی بود همسرش جهیزیه او را با لوازمی که از سمساری خریده جایگزین کرده است و از استرداد جهیزیه اصلی خودداری می کند، درباره ماجرای طلاقش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: حدود 10 سال قبل خانواده "کاظم" که در مشهد سکونت داشتند به خواستگاری ام آمدند . آن ها منزلی در همسایگی ما داشتند ولی مدت ها بود که از شهرستان به مشهد مهاجرت کرده بودند و گاهی برای سرکشی از منزل شان به شهرستان می آمدند . خلاصه خیلی زود من وکاظم ازدواج کردیم و من از خراسان شمالی به مشهد آمدم در حالی که نمی دانستم همسرم به مواد مخدر اعتیاد دارد . این درحالی بود که همسرم سرکار نمی رفت و پدرش که اوضاع مالی خوبی داشت ، هزینه های زندگی ما را می پرداخت . با این حال همسرم فقط به دنبال خوش گذرانی بود و اوقاتش را با دوستانش می گذراند . هنوز چندماه از زندگی مشترک مان نمی گذشت که تصمیم به طلاق گرفتم اما زمانی که فهمیدم باردار هستم از این تصمیم منصرف شدم و با اندیشیدن به آینده فرزندم همه چیز را فراموش کردم . با وجود این اوضاع اعتیاد همسرم هر روز بدتر می شد تا جایی که رفیق بازی های او به منزل هم کشیده شد . دراین میان یکی از دوستان همسرم بیشتر به منزل ما رفت و آمد داشت تا جایی که دیگر من هم در کنار او احساس راحتی می کردم. حتی هنگامی که همسرم در منزل حضور نداشت با تعارف های «فرزاد» در کنار او می نشستم و مواد مخدر مصرف می کردم . غافل از این که همه این ها یک نقشه است چرا که یک روز کاظم مرا در حال مصرف مواد کنار فرزاد غافلگیر کرد و تازه فهمیدم او به طور مخفیانه در منزل دوربین مداربسته نصب کرده است . به همین دلیل دختر کوچکم را رها کردم و به شهرستان رفتم . وقتی همسرم دید التماس هایش برای بازگشت من به زندگی مشترک فایده ای ندارد مرا تهدید کرد که اگر باز نگردم دخترم را می کشد. من هم که اصلا فکر نمی کردم دست به چنین کار احمقانه ای بزند موضوع را جدی نگرفتم اما چند روز بعد یکی از بستگانم با من تماس گرفت و درحالی که به شدت نگران بود از بستری شدن دخترم در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد خبر داد و گفت: دخترت به کما رفته است . در میان بهت و ناباوری خودم را به مشهد رساندم و متوجه شدم متاسفانه ماجرا حقیقت دارد. کاظم پس از خوراندن داروهای مخدر به دختر هفت ساله ام رگ دست خودش را نیز زده است تا خودکشی کند اما خانواده اش متوجه شده و او را به بیمارستان انتقال داده اند . خلاصه با آن که دخترم به هوش آمد و از مرگ نجات پیدا کرد اما دچار معلولیت شد به طوری که قادر به راه رفتن نبود . من هم درآستانه جدایی از کاظم قرار داشتم و نمی توانستم هزینه های فیزیوتراپی و درمان او را بپردازم، به ناچار دخترم را تحویل پدر شوهرم دادم و به شهرستان بازگشتم و تنها از طریق مددکاری بهزیستی جویای حالش هستم اما او بعد از گذشت سه سال از این ماجرا هنوز هم مانند فردی معلول راه می رود و اشک می ریزد. حالا هم نمی دانم آیا به زندگی عادی بازخواهد گشت یا نه ؟ بعد از آن از کاظم طلاق گرفتم ولی هنوز نتوانسته ام جهیزیه ام را پس بگیرم چرا که ... به گزارش خراسان بررسی های مشاوران زبده کلانتری قاسم آباد مشهد درباره این ماجرای تاسف بار ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20799 - ۱۴۰۰ شنبه ۲۲ آبان
زنی در سنگلاخ زندگی
نمی دانم چه کسی را باید در سرنوشت سیاهم مقصر بدانم چرا که من هیچ نقشی در تصمیم گیری های زندگی ام نداشته ام و همواره دیگران سرنوشت مرا رقم زده اند چرا که...
زن جوان با بیان این که دیگر تحمل رفتارهای عجیب و غریب و رفیق بازی های همسرم را ندارم و قصد طلاق از او را دارم، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: چهار سال بیشتر نداشتم که طعم تلخ تنهایی را احساس کردم چرا که آن زمان پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و بدین ترتیب مسیر پرفراز و نشیب و سنگلاخی زندگی من آغاز شد. پدرم که علاقه ای به مادرم نداشت آن قدر او را اذیت کرد تا بالاخره از یکدیگر جدا شدند و من به ناچار نزد پدرم ماندم. او هم سرپرستی مرا به عمه هایم سپرد و خودش با زن دیگری ازدواج کرد. با وجود این، عمه هایم برای آن که از مادرم انتقام بگیرند و او را آزار بدهند، رفتارهای بسیار بدی با من داشتند به طوری که مرا به گدایی می فرستادند. از سوی دیگر خانواده مادری ام نگرانم بودند و ماهی یک بار مرا نزد خودشان می بردند اما عمه هایم اجازه نمی دادند چند روز نزد آن ها بمانم به همین دلیل خیلی زود به سراغم می آمدند و مرا به خانه باز می گرداندند. اگر چه گاهی اشک ریزان با پدرم درد دل می کردم اما او هم کاری از دستش ساخته نبود چرا که همسرش اجازه نمی داد نزد آن ها زندگی کنم. در همین حال یکی از عمه هایم که در شهر زندگی می کرد مرا نزد خودش آورد و در یک مدرسه ثبت نام کرد تا دخترش تنها نباشد اما وقتی مدیر مدرسه از طریق یکی از همسایگان از زندگی من مطلع شد، خیلی دلش به حالم سوخت و مرا به بهزیستی معرفی کرد ولی مدتی بعد مرابه بهزیستی مشهد انتقال دادند به طوری که در این مدت خیلی تغییر کردم و به دختری درس خوان تبدیل شدم. خیران هم از من حمایت می کردند. مدت ها بعد وقتی در یک موسسه خیریه ای زندگی می کردم، خانواده مادرم را پیدا کردم. آن ها مشتاق بودند هرطور شده مرا نزد خودشان ببرند. بالاخره مراحل قانونی طی شد و من تحویل مادرم شدم اما این دوره زندگی ام نیز بیشتر از 10 ماه طول نکشید چرا که نمی توانستم با اطرافیان مادرم کنار بیایم. برای فرار از سرزنش ها و تحقیرهای آن ها دوباره به بهزیستی رفتم تا این که چهار سال قبل یکی از کارکنان مرکز نگهداری دختران بی سرپرست مرا برای پسرش خواستگاری کرد. من هم برای رهایی از این وضعیت در حالی با نادر ازدواج کردم که 15 سال از من بزرگ تر بود. مادر شوهرم مرا به خانه خودشان برد و در کنار آن ها به زندگی مشترکم ادامه دادم اما نادر رفتاری پرخاشگرانه داشت و مدام مرا کتک می زد. من هم که کسی را نداشتم، مجبور بودم همه توهین ها و بی احترامی هایش را تحمل کنم. زمانی که باردار شدم تازه فهمیدم او جوانی رفیق باز و معتاد است و هیچ گونه مسئولیتی در برابر من و فرزندش احساس نمی کند. او حتی پول تو جیبی اش را هم از مادرش می گیرد و با رفتارهای عجیب و غریبش مرا به شدت آزار می دهد. در این چهار سال زندگی مشترک هر بلایی به سرم آورد سکوت کردم چرا که هیچ حامی و پشتیبانی نداشتم اما اکنون درباره آینده و سرنوشت دخترم مسئولم و نمی خواهم او نیز سرنوشتی مانند من پیدا کند. با وجود این، چاره ای جز طلاق ندارم و می خواهم آینده خوبی برای دخترم رقم بزنم و باقی مانده عمرم را صرف خوشبختی او بکنم و... گزارش خراسان حاکی است، با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) بررسی های بیشتر درباره مشکلات این زن جوان در دایره مشاوره ومددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20798 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۰ آبان
دزد نگون بخت!
همان گونه که مادر خدا بیامرزم پیش بینی کرده بود، من به جوانی نگون بخت تبدیل شدم و سر از پاتوق های استعمال مواد مخدر در آوردم به گونه ای که دیگر حتی از همسرم نیز خبری ندارم و احتمال می دهم که او هم «کارتن خواب» شده باشد و ...
این ها بخشی از اظهارات جوان 28 ساله ای است که هنگام به دوش کشیدن میلگرد های سرقتی توسط نیروهای گشت کلانتری شفای مشهد دستگیر شده است. این جوان که مدعی بود به دلیل تامین هزینه های اعتیادش دست به سرقت از ساختمان های در حال احداث می زند، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفا گفت: پدر و مادرم از کودکی توجه ویژه ای به من داشتند چون علاوه بر این که کوچک ترین فرزند خانواده بودم، با بیماری صرع دست و پنجه نرم می کردم. آن ها همیشه نگران و دلواپس سرنوشت من بودند. گاهی اوقات که دچار حملات عصبی می شدم مادرم با ناراحتی در حالی که اشک می ریخت رو به پدرم می کرد و می گفت: وقتی من و تو در این دنیا نباشیم سرنوشت این پسر مریض و نگون بخت مان چه خواهد شد؟! وقتی این جملات را از سوی مادرم میشنیدم خیلی ناراحت می شدم و در وجود خودم باور میکردم بی تردید در آینده نگون بخت خواهم شد و سرنوشت شومی در انتظارم است!
خلاصه بعد از کسب مدرک دیپلم دیگر ادامه تحصیل ندادم و با سرمایه پدرم یک مغازه سوپرمارکت راه اندازی کردم. مادرم که تصمیم گرفته بود تا دامادم کند، با معرفی دوستان و آشنایان به خواستگاری دختران مد نظرش می رفت. او می گفت: باید زودتر سر و سامانت دهم تا با خیالی آسوده سرم را روی زمین بگذارم. بعد از مرگ من و پدرت، باید کسی باشد که بتواند تر و خشکت کند ! اما بیشتر اوقات هنگامی که مادرم موضوع بیماری من را مطرح می کرد خانواده عروس جواب رد می دادند و متاسفانه این رفتارها باعث تضعیف اعتماد به نفسم شد. به طوری که من پایم را در یک کفش کردم و گفتم که دیگر نمی خواهم ازدواج کنم. مدتی بعد دختر نوجوان زیبایی برای خرید به مغازه امآمد و من عشق در یک نگاه را تجربه کردم! پس از مدتی ارتباط تلفنی با پرستوی ۱۵ ساله، از مادرم خواستم که به خواستگاری اش برود. خانواده او در حاشیه شهر سکونت داشتند و وقتی برای خواستگاری به منزل پرستو رفتیم متوجه شدیم که پدرش اعتیاد به مواد مخدر دارد. در مراسم خواستگاری مادر پرستو چنان از محسنات دخترش سخن گفت که مادرم به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و گفت: این همان عروس کدبانو و زیبایی است که من به دنبالش بودم تا وقتی بله را از شما نگیرم از این خانه خارج نمی شوم!
خلاصه خیلی زود مراسم عقد من و پرستو برگزار شد. چند روز بعد از مراسم عقد، پرستو با چمدانی در دست به خانه ما آمد و گفت از این به بعد می خواهم در خانه شوهرم زندگی کنم! مادرم با تعجب و خوشحالی از پرستو استقبال و از او پذیرایی کرد اما هنوز مدت کوتاهی از حضور پرستو در منزل مان نگذشته بود که اختلافات بین پرستو و مادرم آغاز شد. پرستو تا نیمه های شب قلیان می کشید و از من می خواست که همراهی اش کنم. من که تا آن زمان لب به سیگار نزده بودم، پس از مدتی به شدت به کشیدن قلیان اعتیاد پیدا کرده بودم و پذیرفتن این موضوع برای پدر و مادرم بسیار سخت بود. به همین دلیل اختلافات و درگیری های پرستو و مادرم آغاز شد. پرستو بر سر مسائل بسیار کوچک با مادرم بحث می کرد و رفتار های بسیار زشت و ناشایستی از خود بروز می داد مثلا چون می دانست مادرم بیماری فشار خون دارد در غذایش نمک می ریخت یا ظرف عسل مادرم را در سطل آشغال می انداخت و داروهایش را قایم می کرد! مادرم از این رفتارها ناراحت می شد اما به خاطر من تحمل می کرد و حرفی نمی زد. چون من به شدت به پرستو علاقه مند بودم و نمی گذاشتم کسی در خانه به او نازک تر از گل بگوید! مدتی بعد پرستو به من پیشنهاد مصرف مواد مخدر را داد و گفت با مصرف تریاک بیماری ام بهبود می یابد. من نیز خام حرف های او شدم و با مصرف مواد مخدر آینده ام را به تباهی کشاندم چرا که پس از مدت کوتاهی به این ماده مخدر اعتیاد پیدا کردم و مجبور شدم به خاطر تهیه مواد مخدر با دوستان لاابالی ارتباط پیدا کنم و کم کم پای آن ها به مغازه ام نیز باز شد و به تدریج مشتریانم کم و کمتر شدند و پس از مدتی ورشکسته شدم و مغازه ام را جمع کردم. پس از آن دیگر چارهای نداشتم جز این که از پدر و مادرم برای خرید مواد تقاضای پول داشته باشم و اگر آن ها پولی نمی دادند با دعوا و کتک کاری وسایل خانه را می فروختم. مادرم با دیدن این صحنه ها پرستو را که مسبب اعتیاد من می دانست به خانه پدرش بازگرداند و من را نیز در مرکز ترک اعتیاد بستری کرد تا ترکم دهد اما پدر پرستو از پذیرش دخترش امتناع کرد و گفت: این عروس شماست و مسئولیت آن به عهده شوهرش است من فراموش کردم که چنین دختری دارم! مدتی پس از بازگشت از مرکز ترک اعتیاد، من باز هم مصرف مواد را آغاز کردم چون پرستو اعتیاد داشت و نمی خواست ترک کند و می دانست اگر من نیز معتاد باشم او هم می تواند موادش را به راحتی تامین کند بنابراین من را به مصرف مواد ترغیب می کرد. اکنون نزدیک هشت سال از ازدواج من و پرستو می گذرد. پدر و مادرم هر دو از شدت غصه و ناراحتی بیمار شدند و دق کردند و از دنیا رفتند. من هم همان طور که مادرم پیش بینی می کرد نگون بخت شدم! و در پاتوق های استعمال مواد زندگی می کنم. از وضعیت پرستو هم بی اطلاعم احتمالا او نیز کارتن خواب شده است. میلگرد ها را شب گذشته از یکی از دوستانم که او نیز سارق است، سرقت کردم چون پول تهیه مواد را نداشتم و...
شایان ذکر است به دستور سرگرد علی امارلو( رئیس کلانتری شفا ) پرونده تشکیل شده به همراه متهم به دادسرای ناحیه ۲ مشهد ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20708 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۲ تير
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی