در امتداد تاریکی-قصه ساختگی!

به دلیل آن که در ازدواج اولم شکست خورده بودم بلافاصله پیشنهاد ازدواج با پسر صاحبکارم را پذیرفتم اما طولی نکشید که ...

به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 32 ساله ای است که مدعی بود به دلیل ترس از کتک کاری های همسرش از خانه فرار کرده و در مسافرخانه های مشهد سرگردان است. این زن جوان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 17 ساله بودم که با «اسماعیل» ازدواج کردم و در شهرستان محل سکونت مان به تحصیل ادامه دادم ولی همسرم جوانی بیکار بود که هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش احساس نمی کرد. این درحالی بود که من در رشته گل و گیاه وارد دانشگاه شده بودم و تامین هزینه های تحصیل برایم دشوار بود. اگرچه گاهی خانواده همسرم از نظر مالی به ما کمک می کردند اما در تنگنای اقتصادی شدیدی قرار داشتیم به همین دلیل مجبور شدم برای تامین هزینه های زندگی در یک مجموعه تولید نهال کار کنم. بالاخره به هر سختی بود تحصیلات دانشگاهی ام به پایان رسید اما اختلافات خانوادگی بین من و اسماعیل هر روز بیشتر می شد. حالا صاحب دو فرزند شده بودم و نمی توانستم بیکاری همسرم را تحمل کنم به همین دلیل مدام در رفتار و گفتارم با او لجبازی می کردم. وقتی به خاطر حجاب  یا آرایش مرا منع می کرد من هم در یک لجبازی احمقانه بر خلاف خواسته اش عمل می کردم تا این گونه از زندگی با او ابراز نارضایتی کنم. خلاصه این اختلافات و لجبازی ها به جایی رسید که مجبور به طلاق شدم، فرزندانم را به او سپردم و خودم به تنهایی عازم مشهد شدم تا در این جا با آرامش زندگی کنم. خیلی زود در یک گلخانه بزرگ مشغول کار شدم که در زمینه تولید و تکثیر گل های آپارتمانی فعالیت می کرد و مدتی بعد پسر صاحبکارم از من خواستگاری کرد. من هم که از ازدواج قبلی شکست خورده بودم و احساس تنهایی می  کردم بدون تامل و تحقیق پیشنهادش را پذیرفتم و با  دستپاچگی پاسخ مثبت دادم اما هنوز یک هفته بیشتر از ازدواج مان نگذشته بود که فهمیدم «هومن» به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و جوانی رفیق باز است. او هم مانند همسر سابقم بیکار است و من مجبورم در گلخانه پدرش کار کنم ولی او همواره مقابل تلویزیون نشسته و با دوستانش مشغول مصرف مواد مخدر است. یک روز وقتی به خانه آمدم زن جوانی را دیدم که کنار بساط همسرم نشسته بود.هومن وقتی با اعتراض من روبه رو شد با خونسردی گفت او همسر دوستم است که پس از مشاجره با شوهرش از خانه قهر کرده و نزد من آمده است، وقتی فریاد زدم این قصه ساختگی را باور نمی کنم، هومن کمربندش را کشید و مرا در حضور آن زن به شدت کتک زد به طوری که کتری آب جوش روی پاهایم ریخت. اگرچه او قبلا نیز خیلی مرا کتک زده بود اما این بار وقتی دید از شدت درد و سوزش پاهایم به خودم می پیچم هرچند ساعت یک قرص برای تسکین دردهایم به من می داد ولی طولی نکشید که متوجه شدم آن قرص ها داروهای مخدردار بوده و همسرم قصد داشته است با این ترفند مرا معتاد کند به همین دلیل فرزندم را تحویل مادر شوهرم دادم و خودم از خانه فرار کردم. حالا هم در مسافرخانه های شهر سرگردانم و از دوری فرزندم رنج می برم اما نمی توانم دوباره به آن زندگی آشفته بازگردم و ...

گزارش خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) بررسی های کارشناسی و روان شناختی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا مشکل این زن جوان مورد واکاوی های علمی و تخصصی قرار گیرد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20937 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۶ ارديبهشت

 

رتبه 136 کنکور ریاضی « دزد » شد!

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور - چند روز قبل نیروهای تجسس کلانتری سناباد مشهد، طرح ویژه ای را برای مبارزه با سرقت های خیابانی آغاز کردند. آن ها که با صدور دستوری از سوی سرهنگ حسین دهقان پور (رئیس پلیس مشهد) وارد یک عملیات ضربتی شده بودند، حوزه استحفاظی کلانتری را زیر چتر اطلاعاتی قرار دادند و به گشت زنی در کوچه پس کوچه ها پرداختند.

 نیمه های شب بود که سرنشینان یک دستگاه سمند سفیدرنگ وارد کمین نیروهای انتظامی شدند. آن ها که شماره های پلاک خودرو را با استفاده از دستمال کاغذی تغییر داده بودند، در حالی که قصد داشتند به اموال داخل یک دستگاه پژو 206 پارک شده در حاشیه خیابان دستبرد بزنند، تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند. در عملیات تعقیب و گریز که با هدایت مستقیم سرگرد «محمدباقر بهرازفر» (رئیس کلانتری سناباد) انجام شد، سه سرنشین سمند به دام افتادند که اعضای یک باند سرقت بودند. در بازرسی از خودروی سمند سارقان نیز مقادیر زیادی قطعات سرقتی کشف و ضبط شد.گزارش خراسان حاکی است: سرکرده معتاد این باند سرقت، پس از بررسی های روان شناختی در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری، به سوالات خبرنگار خراسان درباره سرگذشت خود نیز پاسخ داد.

 ما سه نفر بودیم، سه دوست صمیمی که از یکدیگر جدا نمی شدیم، علاقه عجیبی به هم داشتیم و بیشتر اوقات را در کنار یکدیگر سپری می کردیم تا این که روزی یکی از همکلاسی های ما در مدرسه به من و دوستانم سیگار تعارف کرد. آن زمان 14 سال بیشتر نداشتم و در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم. برای این که به دوستانم ثابت کنم «بزرگ شده ام»، نخ سیگار را از لای انگشتان او برداشتم و میان دو لبم گذاشتم. دوست دیگرم نیز یکی از آن سیگارهای تعارفی را برداشت ولی نفر سوم به راحتی «نه!» گفت و از کنار ما رفت! همین ماجرا سرآغاز خلافکاری های من و دوستم شد و ...

به گزارش اختصاصی خراسان، سرکرده باند سرقت قطعات خودرو که دیگر اشک های گرم پهنای صورتش را پوشانده بود با این ادعا که رتبه 136 کنکور در رشته ریاضی را به خود اختصاص داده است، نفس عمیقی کشید و به انتظار پرسش های خبرنگار خراسان نشست.

چند سال داری؟ 23 ساله هستم.

اوضاع خانوادگی ات چگونه است؟ من فرزند آخر یک خانواده هشت نفره هستم اما در خانواده آبرومندی زندگی می کنم که از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار هستند. اگرچه پدرم بی سواد و مادرم خانه دار است اما هرکدام از خواهران و برادرانم تحصیلات عالیه دارند. یکی از آن ها وکیل، دیگری دندان پزشک و آن یکی هم مهندس است.

در مشهد به دنیا آمدی؟ بله! تا 8 سال قبل در منطقه کوهسنگی زندگی می کردیم اما بعد از آن پدرم دچار ورشکستگی مالی شد و ما به ناچار در بولوار توس اقامت  کردیم.

معتادی؟ الان شیشه و کریستال مصرف می کنم!

قبلا چه نوع موادی استعمال می کردی؟ به ترتیب از سیگار و مشروبات الکلی شروع شد تا به حشیش ،

شیره تریاک و کریستال رسید.

خلافکاری را از چه زمانی آغاز کردی؟ از روزی که در 14 سالگی دوستم آن سیگار لعنتی را به من تعارف کرد.

گفتی یکی از دوستان صمیمی تو آن روز سیگار نکشید! از او خبری داری؟

بله! آن دوستم از همان زمان که ما مصرف سیگار را شروع کردیم، آرام آرام از ما فاصله گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. او با کلمه «نه» آینده خودش را  تضمین کرد. اکنون نیز در رشته مهندسی دانش آموخته شده و پست و مقام خوبی دارد.

دوست دیگری که آن روز او هم مانند تو سیگار تعارفی را کشید، چه شد؟

(با اشاره به یکی از اعضای باند سرقت که حلقه های قانون بر دستانش گره خورده بود) این همان دوست دوران نوجوانی من است که با هم در مدرسه سیگار می کشیدیم. بعد از آن هم مسیر تباهی و خلاف را طی کردیم تا امروز که دستان مان به یکدیگر گره خورده است!

تا کلاس چندم درس خواندی؟ دیپلم ریاضی گرفتم و در کنکور شرکت کردم.

قبول نشدی؟ چرا رتبه من در کنکور ریاضی 136 بود. در واقع هر رشته ای را می توانستم در دانشگاه انتخاب کنم ولی شرایط زندگی مسیرم را تغییر داد.

چرا؟ بعد از ورشکستگی مالی پدرم، اوضاع ما به هم ریخت. من هم با آن که رتبه خوبی داشتم اما وارد بازار کار شدم تا درآمد کسب کنم!

سابقه هم داری؟ سابقه سرقت ندارم ولی به جرم رابطه نامشروع 99 ضربه شلاق خورده ام.

مجردی؟ بله! ولی با زنی ارتباط داشتم که نمی دانستم هنوز در کشاکش طلاق است.

شغلت چیست؟ برنامه نویس کامپیوتر هستم و به 12 زبان برنامه نویسی تسلط دارم. درآمدم نیز خوب بود.

از نحوه آشنایی خودت با آن زن جوان بگو؟ به خاطر تسلطی که به امور رایانه ای دارم در زمینه خرید و فروش ارز دیجیتالی هم فعالیت می کردم تا این که روزی یک دختر جوان برای آموزش در این باره نزد من آمد. او مدعی بود از همسرش طلاق گرفته است. من هم در اثنای این معاشرت و رفت و آمدها به او دل باختم و به اصطلاح «عاشق» شدم. بعد از آن هم او را به خانه مجردی ام بردم.

چه مدت با او ارتباط داشتی؟ از حدود دوسال قبل با هم آشنا شدیم ولی یک سال در کنار هم زندگی کردیم.

چگونه دستگیر شدی؟ ما در همان خانه مجردی بودیم که همسر آن زن متوجه شده بود و روزی با پلیس به سراغ مان آمد و آن جا بود که فهمیدم به من دروغ گفته و هنوز نتوانسته است طلاق خودش را بگیرد به همین دلیل هم هرکدام از ما به تحمل 99 ضربه شلاق محکوم شدیم. او با همسرش از همان دوران نامزدی اختلاف داشت اما من حرف او را برای جدایی از همسرش باور کرده بودم.

بعد از ترک تحصیل چه می کردی؟ گفتم که آن زمان، پدرم دچار مشکلات مالی بود. من هم در شهربازی یک غرفه اجاره کرده بودم که درآمد خوبی داشت. در واقع به پول بیشتر نیاز داشتم تا درس و مشق! بعد از آن هم که کرونا شیوع پیدا کرد و با تعطیلی شهربازی، من بیشتر مسیر خلاف را در پیش گرفتم.

تا به حال تصمیم به ترک مواد مخدر گرفته ای؟ خانواده ام مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کردند. من هم حدود دو ماه بود که چیزی مصرف نمی کردم. از سوی دیگر ارتباطم با آن زن جوان قطع شده بود چرا که او هم شیشه مصرف می کردم و من وسوسه می شدم.

پس چه شد که دوباره معتاد شدی؟ بعد از گذشت دوماه از این ماجرا، روزی سروکله آن زن دوباره پیدا شد! او برای تهیه مواد مخدر به سراغم آمد. من هم به دلیل علاقه ای که به او داشتم برایش شیشه تهیه می کردم که باز هم خودم آلوده شدم.

یعنی  دوباره با همان زن ارتباط داشتی؟ مدت کوتاهی با او بودم چون دیگر طلاق گرفته بود اما خیلی زود فهمیدم او زمانی که من در مرکز ترک اعتیاد بستری بودم به سراغ یکی از دوستان صمیمی من رفته و مدتی با او زندگی می کرد. این ماجرا خیلی در روحیه شکننده من تاثیر گذاشت تا جایی که به استعمال «کریستال» روی آوردم.

چرا کریستال؟ چون می خواستم ماده جدیدی را تجربه کنم که مرا دگرگون کند و از آن وضعیت وحشتناک روحی بیرون بیایم!

فکر می کنی روش درستی را انتخاب کردی؟ نه! چون خودم را بدبخت تر کردم.حالا با مصرف کریستال، دچار توهم می شوم و احساس می کنم همواره کسی مرا تعقیب می کند!

خانواده ات اطلاع داشتند؟ بله! اول مادرم متوجه شد و به اعضای دیگر خانواده گفت که من دیگر کریستالی شده ام به همین دلیل و برای فرار از سرزنش های آنان، ارتباطم را با خانواده ام تقریبا قطع کردم به ویژه از زمانی که آن دختر شیطانی وارد زندگی ام شد.

با پدرت هم ارتباط نداشتی؟ پدرم به مواد مخدر سنتی اعتیاد دارد و از زمانی که دچار ورشکستگی مالی شد ارتباط عاطفی با او نداشتم اما مادرم برایم کم نمی گذاشت چه مادی و چه عاطفی!

مادرت تو را نصیحت نمی کرد؟ چرا! به همین دلیل خیلی از او خجالت می کشم. مرتب می گفت با این دوستانت بیرون نرو! روزی آبروی ما را می بری! که همین طور هم شد. مادرم ما را طوری تربیت کرده بود که حتی خودکار دوستم را هم بدون اجازه برنمی داشتم تا چه رسد به سرقت!

خلأ عاطفی هم داشتی؟ از سوی خانواده ام نه! ولی آن دختر مرا بیچاره کرد و درگیر خلأهای عاطفی و روحی شدیدی شدم.او زندگی من را به تباهی کشید و آسیب های زیادی به من وارد کرد.

چرا او را مقصر می دانی؟ البته مقصر اصلی خودم هستم که دل به یک زن خیابانی دادم اما او باعث شد شلاق بخورم، سابقه دار شوم، دوباره مواد مخدر مصرف کنم، از طرف خانواده ام طرد شوم و آخر کار هم آبرو و اعتبارم را از دست بدهم ...

از رفتارهایت پشیمانی؟ روزی برادر بزرگم به خانه مجردی ام آمد تا مرا از آن دختر دور کند و من برادرم را از خانه بیرون انداختم ولی باز هم همان برادر به دادم رسید و مرا به مرکز ترک اعتیاد برد! حالا نه تنها پشیمانم که خیلی هم خجالت می کشم!

چه شد که باند سرقت تشکیل دادی؟ یک شب سه نفری پای بساط مواد مخدر نشسته بودیم که خیلی مصرف کردیم. من به پول نیازی نداشتم فقط به خاطر «هیجان» تصمیم به سرقت گرفتم چرا که همان شب وقتی از ساقی محله مواد گرفته بودیم در مسیر برگشت مرد خماری را کنار خیابان دیدم و نیمی از مواد مخدر را با او تقسیم کردم و حتی پول هم در اختیارش گذاشتم.

برای همدستانت هم پول مهم نبود؟ یکی از آن ها مغازه دارد و اوضاع مالی اش خیلی خوب است، همدست دیگرم نیز به تازگی از سفر خارج کشور برگشته و تنها برای تمدید پاسپورت این جا مانده بود.

خانواده ات اطلاع دارند که به جرم سرقت دستگیر شده ای؟ بله! وقتی به همراه ماموران کلانتری سناباد به منزل مان رفتیم تا آن جا را بازرسی کنند پدرم سرش را میان دو دستش گرفته بود و به من نگاه نمی کرد.به چشمان اشکبار مادرم نیز نمی توانستم نگاه کنم، از همه خجالت می کشیدم به دروغ گفتم اموال سرقتی داخل خودروی دوستم بود که مرا هم دستگیر کردند.

چه شد که به فکر سرقت از خودروها افتادید؟ فقط برای هیجان ! با هم پای بساط صحبت می کردیم که یکی از دوستانم گفت من کلیپ بازکردن در خودروهای 206 را  دیدم و یاد گرفتم که چگونه می توان به راحتی آن را سرقت کرد.با همین گفت وگو به راه افتادیم و سیستم های صوتی را از روی خودروهای پژو 206 باز می کردیم که در محاصره پلیس قرار گرفتیم.

نمی ترسیدید؟ چرا ، سرقت اول ترس داشت اما بعد طبیعی شد یعنی اگر ماموران انتظامی ما را دستگیر نکرده بودند تا صبح به تعداد زیادی از خودروهای پژو دستبرد می زدیم.

کلام آخر؟ کاش زمان به عقب بازگردد و من در 14 سالگی قرار بگیرم اما امروز دوست دارم مقابل مدارس راهنمایی و دبیرستان بروم و فریاد بزنم، آهای دوستان! بزرگ شدن به سیگار کشیدن نیست، باد به گلو انداختن نیست! به درست اندیشیدن است! می خواهم جیغ بکشم آهای عزیزان 14 ساله، ما هم سه نفر بودیم که ... خراسان : شماره : 20937 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۶ ارديبهشت

 

دیدار با هوو در مهمانی شاعرانه!

تازه وارد منزل آن خانم ناشناس شده بودیم که ناگهان چشمانم روی عکس دیوار خیره ماند. مردی که در کنار زن جوان و دخترش ایستاده بود، شباهت عجیبی به همسر من داشت اما وقتی فهمیدم آن تصویر شوهر من است دیگر چیزی نفهمیدم و... .

به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 44 ساله ای است که برای حفظ پایه های لرزان زندگی اش به کلانتری آبکوه مشهد مراجعه کرده بود. این زن در حالی که مدام تکرار می کرد، «این کار چیزی جز خیانت نیست!» به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که در 22 سالگی «قنبر» به خواستگاری ام آمد. او شغل دولتی داشت و جوانی با وقار و با اخلاق بود، به همین دلیل خیلی زود پای سفره عقد نشستم و با او ازدواج کردم. دو سال بعد در حالی زندگی مشترک ما آغاز شد که همه فامیل حسرت زندگی مرا داشتند، چرا که قنبر در دل همه اطرافیانم جا باز کرده بود و مشکلات دیگران را حل می کرد. به قول خودش مشاوری بی مزد و کار راه انداز بود. در حالی که دو فرزندم هر روز قد می کشیدند من هم از این زندگی راضی بودم و هیچ مشکلی نداشتم.

قنبر از حدود 9 سال قبل هفته ای دو شبانه روز به ماموریت اداری می رفت و من هم تلاش می کردم تا در نبود همسرم اوضاع منزل را مدیریت کنم. در همین اثنا جلسات خانگی شعرخوانی و سپرده گذاری مالی را به راه انداختم تا همسایگان و اطرافیانم را هر هفته دور هم جمع کنم. به قول معروف هم فال بود و هم تماشا!

هر هفته با تعدادی از اهالی محل به صورت دوره ای در منزل یکی از اعضای جلسه شب نشینی داشتیم و از مشاعره، شعرخوانی و تفسیر و معانی اشعار بهره می بردیم. در پایان جلسه نیز با اندک مبالغی که اعضای جلسه سرمایه گذاری کرده بودند قرعه کشی می کردیم و مبلغی را به صورت وام قرض الحسنه در اختیار برنده قرار می دادیم. خلاصه این روزهای شیرین به همین ترتیب سپری می شد تا این که هفته گذشته قرعه وام به نام زن جوانی درآمد که به تازگی عضو جلسه محلی ما شده بود. شهرزاد، در پایان این شب نشینی از همه دعوت کرد تا جلسه بعدی برای آشنایی بیشتر در منزل او برگزار شود. اعضای جلسه هم پذیرفتند و به همین دلیل جمعه قبل من به همراه چند نفر دیگر از همسایگان راهی منزل شهرزاد شدیم. او با گشاده رویی به استقبال مان آمد و ما را به درون واحد آپارتمانی اش برد. هنوز تعدادی از اعضا نرسیده بودند که گفت وگوها و شعرخوانی لذت خاصی را ایجاد کرد. فکاهی و جوک گویی هرکدام از خانم ها نیز بر گرمی این دورهمی شبانه می افزود. در اثنای همین لبخندها ناگهان چشمم به عکس سه نفره روی دیوار افتاد که شهرزاد را در کنار دختری خردسال و مردی جوان نشان می داد. هرچه بیشتر به آن عکس دقت می کردم چشمانم از شدت تعجب گردتر می شد. باور نمی کردم اما تصویر آن مرد شباهت عجیبی به قنبر داشت.

خودم را فراموش کرده بودم و چشم از آن عکس برنمی داشتم. شهرزاد که متوجه موضوع شده بود رو به من کرد و گفت: این تصویر خانوادگی را سال گذشته در مسافرت شمال گرفتیم. آن دختر کوچک هم شهناز است که از آغوش پدرش جدا نمی شد. با نگرانی پرسیدم: «اسم شوهر شما چیست؟!»

وقتی نام «قنبر» را بر زبان راند و شغل اداری او را گفت، دیگر چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم. هنگامی که چشم باز کردم همه اعضای جلسه در اطرافم جمع شده بودند و با نگرانی و وحشت به سروصورتم آب می پاشیدند. اشک ریزان فریاد زدم من 22 سال است با قنبر زندگی می کنم اما نمی دانستم او زن دیگری هم دارد!

شهرزاد هم که گویی خجالت زده و تحقیر شده بود، مرا در آغوش گرفت و گریه کنان گفت: او 9 سال قبل به من گفت با همسرش مشکل دارد و در کشاکش طلاق هستند، به همین دلیل مرا به عقد موقت خودش درآورد و هفته ای دو روز را در خانه من بود و بقیه روزها را به ماموریت اداری می رفت! من نمی دانستم او هنوز متاهل است وگرنه هیچ گاه آشیانه ام را روی پایه های زندگی یک زن دیگر بنا نمی کردم چرا که این ماجرا را عین خیانت می دانم و من هم فریب خورده ام...

آن شب از خانه شهرزاد بیرون آمدم در حالی که همچنان آسمان دور سرم می چرخید. حالا هم به کلانتری آمده ام تا یاری ام کنید.

گزارش خراسان حاکی است، با راهنمایی و دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) بررسی های کارشناسی و روان شناختی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20936 - ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۵ ارديبهشت

 

اعترافات عامل قتل «مهرسا کوچولو»

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور - پسر 25 ساله ای که روز گذشته به اتهام قتل مهرسا کوچولو در مشهد دستگیر شد، در اعترافاتی تکان دهنده ارتکاب جنایت را پذیرفت و به تشریح جزئیات این حادثه تلخ پرداخت.

به گزارش اختصاصی خراسان، ساعت 15 عصر بیستم اردیبهشت، دختر بچه 3 ساله ای به نام «مهرسا» در خیابان شهید شیری نژاد (کوی مهدی آباد) به طور ناگهانی گم شد. خانواده این دختر خردسال برای یافتن او به جست و جو پرداختند و با نگرانی به هر کوی و برزنی سرزدند اما هیچ اثری از «مهرسا» نبود. همزمان با ورود پلیس به ماجرای گم شدن دختربچه مذکور، اهالی محل نیز به یاری این خانواده آمدند و با انتشار تصاویری در فضای مجازی و محل سکونت وی، به تلاش برای یافتن سرنخی از این دختر ادامه دادند. یکی از همسایگان این خانواده نیز تصویری از او را به شیشه عقب تاکسی چسباند تا او نیز سهمی در کمک به همسایه درمانده داشته باشد.

اما همه این جست وجوها بی فایده بود تا این که بیست و دوم اردیبهشت، پرونده «مهرسا کوچولو» در پلیس آگاهی خراسان رضوی مورد بررسی های تخصصی قرار گرفت. گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت موضوع و با دستور و راهنمایی  سرهنگ کارآگاه «جواد شفیع زاده» (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) این پرونده برای پیگیری های پلیسی در اختیار کارآگاهان اداره جنایی قرار گرفت چرا که احتمال ربایش یا قتل کودک بیشتر از فرضیه های وقوع حوادث ناخواسته و اتفاقی مطرح بود. به همین دلیل گروهی از کارآگاهان دایره مبارزه با آدم ربایی   با نظارت سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی) وارد عمل شدند و در حالی به بازبینی دوربین های مدار بسته پرداختند که هیچ سرنخی از کودک مذکور دیده نشد. در حالی که خانواده «مهرسا» هنگام بازدید از یکی از دوربین های مدار بسته مدرسه ای در همان اطراف به ربودن دخترشان توسط دو نوجوان دوچرخه سوار مشکوک بودند اما بررسی ها در این باره نیز نشان داد که دوچرخه سواران پسر بچه 6 ساله ای را با خود همراه کرده اند و این موضوع ارتباطی به گم شدن «مهرسا» ندارد.

به گزارش خراسان، در حالی که تحقیقات برای ردیابی دختر گم شده همچنان با فرضیه های متفاوت ادامه داشت، ساعت 12:15 ظهر روز گذشته، یکی از اهالی خیابان شهید شیری نژاد که در حال احداث ساختمانی پس از تخریب منزل کلنگی بود، جوشکاری را برای ادامه ساخت و ساز به داخل ساختمان برد اما ناگهان با کیسه سفیدرنگ مشکوکی روبه رو شد که درون ساختمان افتاده بود. وقتی آن را گشود، صحنه وحشتناکی مقابل چشمانش نمایان شد؛ جسد دختر خردسالی درون کیسه قرار داشت.

مالک ساختمان سراسیمه و هراسان با پلیس 110 تماس گرفت و ماجرا را اطلاع داد: طولی نکشید که نیروهای کلانتری محل عازم خیابان شهید شیری نژاد شدند و با مشاهده جسد دختربچه ای با پیراهن سفید و شلوار قرمز رنگ مراتب را به بازپرس ویژه قتل عمد اطلاع دادند. مدتی بعد با حضور مقام قضایی و کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در محل کشف جسد، مشخص شد که او همان «مهرسا» دختربچه گم شده است که از حدود چهار روز قبل جست وجوها برای یافتن وی آغاز شده بود. گزارش خراسان حاکی است، پزشک قانونی که در محل ساختمان در حال احداث حضور داشت به دستور بازپرس «عارفی راد» جسد را معاینه کرد و علت مرگ را انسداد راه تنفسی (خفگی) تشخیص داد. بدین ترتیب با روشن شدن ماجرای قتل دختر 3 ساله، تحقیقات برای شناسایی عامل یا عاملان جنایت ادامه یافت. بررسی های بیشتر بیانگر آن بود که جسد از یکی از منازل اطراف به داخل ساختمان مذکور پرت شده است. پس از آن که کارآگاهان در حضور مقام قضایی، منازل اطراف را مورد کنکاش قرار دادند، به منزلی رسیدند که کیسه های دیگری شبیه کیسه ای که جسد درون آن قرار داشت در گوشه ای افتاده بود. وقتی مشخص شد که صاحبخانه پسر مجرد 25 ساله ای به نام «ایمان» دارد، فرضیه ارتکاب جنایت توسط این تک فرزند خانواده قوت گرفت چرا که پدر خانواده گفت: در روز گم شدن «مهرسا» به همراه همسرش به شهرستان رفته بودند و پسرشان به تنهایی در خانه بود. او ادامه داد: وقتی از شهرستان بازگشتم و موضوع را  از اهالی محل فهمیدم برای پیدا کردن دختربچه، تصویر او را پشت شیشه خودروی تاکسی خودم نصب کردم تا به خانواده اش برای یافتن او کمک کنم!...

گزارش خراسان حاکی است، با انتقال متهم 25 ساله به پلیس آگاهی، بازجویی های تخصصی از وی آغاز شد تا این که او لب به اعتراف گشود و به قتل دختر بچه 3 ساله اقرار کرد. او در اظهاراتی تکان دهنده گفت: در یک کارگاه کولرسازی کار می کنم. آن روز عصر وقتی برای صرف ناهار به خانه بازمی گشتم درون گوشی تلفن همراهم فیلم های کوتاه و تصاویر مستهجن را تماشا کردم. زمانی که به در منزل رسیدم دختربچه را داخل کوچه دیدم و وسوسه های شیطانی به سراغم آمد. او را به قصد تعرض و به بهانه ای به داخل خانه بردم ولی همچنان سروصدا می کرد. تصمیم گرفتم او را در کوچه رها کنم اما وقتی به داخل کوچه نگاه کردم، رهگذرانی حضور داشتند که می ترسیدم با سروصدای دختربچه متوجه ماجرا شوند، به همین دلیل دخترک را به پشت بام بردم. او هنوز جیغ می کشید و سروصدا به راه انداخته بود که ناچار شدم برای جلوگیری از فریادهایش گلویش را فشار بدهم. در این هنگام بود که فهمیدم او دیگر نفس نمی کشد. خیلی ترسیده بودم، برای آن که کسی متوجه این ماجرا نشود یکی از کیسه های سفید را از پشت بام برداشتم و جسد دختر خردسال را درون آن گذاشتم و سپس کیسه حاوی جسد را به داخل ساختمانی انداختم که همسایه در حال ساخت آن بود.

گزارش خراسان حاکی است، «ایمان- ت» (متهم این پرونده جنایی) در حالی با دستور قاضی «عارفی راد» برای تشخیص سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شد که هیچ گونه آثار ظاهری از تجاوز روی پیکر دختر بچه وجود نداشت . شایان ذکر است، پدر و مادر متهم که در همسایگی خانواده مقتول سکونت دارند هنگامی که متوجه شدند تک فرزند آنان به اتهام قتل دختربچه همسایه دستگیر شده است، از شدت ناراحتی و شرمندگی فقط اشک می ریختند. تحقیقات بیشتر درباره ادعاهای متهم و همچنین زوایای پنهان این جنایت دردناک ادامه دارد و گروه تخصصی از کارآگاهان بازجویی ها را به سرپرستی سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) آغاز کرده اند. خراسان : شماره : 20936 - ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۵ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ | 22:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |