درامتداد تاریکی-نفرین کن های اجاره ای!

خدا از شما نگذرد که این گونه دل من و فرزند کوچکم را خون کردید. بعد از 40 سال تلاش و زحمت بالاخره این خانه نقلی را خریدم. حالا شما آمده اید تا این خانه را بر سر من و فرزندم خراب کنید، مگر شما وجدان ندارید؟ مرا به زور از خانه ام بیرون کرده اید، پاسخ خدا را چه خواهید داد؟

به گزارش اختصاصی خراسان، قرار بود دو طبقه از یک ساختمان پنج طبقه ای که به صورت غیرمجاز و  غیرقانونی ساخته شده بود توسط نیروهای اجراییات شهرداری در مشهد تخریب شود. بنابراین صبح زود و با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) گروهی از نیروهای انتظامی به همراه یکی از بانوان پلیس برای حفظ امنیت محل مذکور به نیروهای شهرداری پیوستند. گزارش حضور سه زن در طبقه ای که قرار بود تخریب شود، بانوی ارشد پلیس را به طبقه مذکور کشاند. سه زن روی فرش کهنه و رنگ و رو رفته ای به همراه یک کودک خردسال نشسته بودند و ملتمسانه اشک می ریختند. لوازم منزل آن ها بسیار فرسوده و برخی غیرقابل مصرف بود. یکی از آن ها در حالی که اشک ریزان کودکش را در آغوش می فشرد، فریاد می زد: خدا خانه هایتان را بر سر خانواده خودتان خراب کند! الهی بی خانمان شوید که این گونه زندگی مرا نابود می کنید! 40 سال سختی کشیدم، رنج دیدم، اجاره نشین بودم تا بالاخره سقف کوچکی برای خودمان ساختیم حالا هم به جای آن که دزدها و کلاهبردارها را  دستگیر کنید، به سراغ خانواده های بی پناه آمده اید. مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه در حالی این نفرین های تلخ را می شنید که در افکار خود عذاب وجدان داشت و با خود می اندیشید چرا باید شاهد تخریب خانه ای باشم که زنی در آن زندگی خود را از دست رفته می بیند.

خلاصه  نفرین ها و اشک های سوزان زن جوان پایانی نداشت و به نصیحت های پلیس نیز توجهی نمی کرد. بالاخره بانوی پلیس دست او را گرفت و به بیرون از خانه هدایتش کرد تا بیش از این دل آزرده نشود. او گریه و زاری می کرد و همه کس و همه چیز را زیر رگبار نفرین گرفته بود. در نهایت با بیرون آمدن زنان خانه نشین تخریب واحد آپارتمانی شروع شد و نیروهای اجراییات شهرداری حکم قانونی را اجرا کردند اما هنوز کار تخریب ادامه داشت که ناگهان زن جوان کودک را از آغوشش به زمین گذاشت و به طرف مردی رفت که در آن نزدیکی ایستاده بود. او خطاب به آن مرد گفت: کار ما تمام شد، دستمزدم را بدهید که بروم! اما تاخیر مرد مذکور در پرداخت پول، توجه افسر ارشد پلیس را به خود جلب کرد. او از زن جوان پرسید مگر ا ین مرد شوهر تو نیست؟! زن پاسخ داد: «نه»! من از یک ماه قبل قراردادی بستم که هر روز از 5 صبح تا 5 عصر در این خانه ساکن شوم تا ماموران شهرداری نتوانند این جا را تخریب کنند.

مالک آپارتمان برای جوسازی، مقداری لوازم کهنه و مستعمل منزل را نیز به این جا آورد تا من با گریه و زاری نگذارم واحد آپارتمانی او را تخریب کنند. حالا که ماموران اجراییات شهرداری قانع نشدند و ساختمان را تخریب کردند، من باید دستمزدم را دریافت می کردم چرا که الان یک ماه است در آن جا سکونت دارم و ...

بانوی پلیس که تا لحظاتی قبل عذاب وجدان گرفته بود، با چهره ای متعجب و ناباورانه، نفرین های زن جوان را از نظر می گذراند که چگونه نقش «نفرین کن اجاره ای» را به خوبی ایفا می کرد و ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : شماره : 20993 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۳ مرداد

 

وقتی پسر 16 ساله ام خودکشی کرد!

اختصاصی خراسان

از روزی که پسر 16 ساله ام به دلیل اختلافات بین من و پدرش خودکشی کرده است، دیگر تحمل این زندگی را ندارم و قصد دارم از همسر دومم نیز طلاق بگیرم چرا که ...

به گزارش روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 48 ساله ای است که مدعی بود همسرش هیچ گونه احساس مسئولیتی در برابر او ندارد و به همین دلیل قصد دارد از او طلاق بگیرد. این زن درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: در حالی که سه فرزند داشتم از همسرم طلاق گرفتم چرا که هیچ گونه تفاهم اخلاقی با هم نداشتیم و نتوانستیم به زندگی مشترکمان ادامه بدهیم. دو فرزند بزرگ ترم ازدواج کرده بودند و تنها پسر 16 ساله ام نزد من زندگی می کرد. در همین روزها برای رهایی از تنهایی با مرد دیگری ازدواج کردم اما مازیار به هیچ وجه اهل کار و زندگی نبود و هیچ مسئولیتی را بر دوش خود  احساس نمی کرد. او فقط از خانه، خودرو و امکانات رفاهی من بهره می برد و هیچ گونه نفقه ای برای مخارج زندگی به من نمی داد. از سوی دیگر نیز اجازه نداد پسر 16 ساله ام با ما زندگی کند. به ناچار فرزندم را به بهزیستی سپردم تا حداقل مسیر خلاف را در پیش نگیرد ولی او در بهزیستی دوام نیاورد و به همین دلیل پدرش او را از بهزیستی تحویل گرفت و به زادگاهش در یکی از شهرهای خراسان شمالی برد اما فیروز که در یک شهر بزرگ زندگی کرده بود، آزادی های بیشتری می خواست. به همین دلیل در شهر زادگاه پدرش طاقت نیاورد و دوباره به مشهد فرار کرد چرا که آن جا هیچ دوست و آشنایی نداشت و احساس تنهایی می کرد. از طرف دیگر نیز وقتی به مشهد می آمد مدام با دوستان نابابی معاشرت داشت و من می ترسیدم او پای بساط مشروبات الکلی و مواد مخدر بنشیند. این بود که با همسر سابقم تماس گرفتم و رفتارهای فیروز را به او گوشزد کردم. من به او گفتم شوهرم اجازه نمی دهد فیروز در کنار من زندگی کند، به همین دلیل او به خانه مجردی دوستانش می رود به طوری که احساس می کنم مسیر خلاف را در پیش گرفته باشد. بعد از این ماجرا همسر سابقم به مشهد آمد و پسرم را دوباره با خودش برد اما متاسفانه چند روز بعد خبر خودکشی او را به من دادند. درحالی که بسیار ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم فرزندان دیگرم مرا عامل خودکشی برادرشان می دانستند و معتقدبودند رفتارها و ناسازگاری های من با پدرشان موجب شد تا خانواده ما متلاشی شود و آن ها به سوگ برادر کوچکشان بنشینند و از طرف دیگر چند ماه بعد نیز خواهرم به دلیل اختلافاتی که با شوهر معتادش داشت، دست به خودکشی زد و از دنیا رفت. دیگر تحمل این همه رنج و عذاب را نداشتم و بسیار افسرده بودم اما در همین حال مازیار نیز فقط از امکانات مالی من سوء استفاده می کرد و هیچ مسئولیتی را در زندگی نمی پذیرفت. وقتی به او اعتراض می کردم مرا زیر مشت و لگد می گرفت و کتک می زد، این بود که کارد به استخوانم رسید و تصمیم گرفتم از همسر دومم نیز طلاق بگیرم و ... گزارش روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرهنگ سیدرضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) پرونده این زن میان سال توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی  های کارشناسی و روان شناختی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20992 - ۱۴۰۱ يکشنبه ۲ مرداد

 

ماجرای زنی در چنگ شیاطین کوه!

اختصاصی خراسان

دو سال قبل زمانی که از محل کارم به منزل می رفتم، دو جوان نقابدار به زور مرا درون خودرو انداختند و به کوه های خلج مشهد بردند. آن جا بود که طلاهایم را از سروگردنم بیرون آوردند و سپس...

به گزارش خراسان، زن 20 ساله که به خاطر دستگیری یکی از متهمان فراری پرونده اش زبان به قدردانی از پلیس گشوده بود، درباره این ماجرای وحشتناک به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: چهار سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم را در یک سانحه دلخراش رانندگی از دست دادم و بدین ترتیب عمه ام سرپرستی مرا به عهده گرفت. آن زمان در استان سیستان و بلوچستان زندگی می کردیم و من عمه ام را همانند مادرم دوست داشتم تا این که وقتی به 18 سالگی رسیدم مرا برای یکی از فرزندانش خواستگاری کرد. «آبتین» جوانی خوشرو و با اخلاق بود اما من او را مانند برادرم دوست داشتم چرا که از همان دوران کودکی در کنار آن ها زندگی می کردم. با وجود این نمی توانستم خواسته عمه ام را رد کنم به همین دلیل بدون آن که کلامی بگویم پای سفره عقد نشستم و به عقد آبتین درآمدم.

بعد از این ماجرا به مشهد مهاجرت کردیم تا زندگی بهتری داشته باشیم. منزلی در حاشیه شهر اجاره کردیم و من با اجازه نامزدم برای آموختن هنر آرایشگری نزد زن جوان مطلقه ای رفتم که متصدی یک سالن بزرگ آرایشگری بود اما احساس می کردم محبوبه به ارتباط و علاقه صمیمانه بین من و آبتین حسادت می کند چرا که او به هر مناسبتی برای من طلا می خرید و من هم هدایایم را به او نشان می دادم. طایفه ما علاقه زیادی به طلا و زیورآلات دارند، به همین دلیل مردها بیشتر از هر چیزی برای نشان دادن علاقه خودشان به طرف مقابل برای او طلا می خرند. خلاصه محبوبه وقتی این رفتارها را می دید، مرا نصیحت می کرد که با فروش طلاهایم برای خودم سرمایه ای جداگانه پس انداز کنم چرا که نمی شود به ابراز علاقه های دوران نامزدی اعتماد کرد، اما من هیچ گاه نمی توانستم این حرف ها را قبول کنم به این دلیل که در زندگی مشترک مادیات جایگاهی ندارد و تنها همین هدایا و ابراز علاقه ها پایه های آن را مستحکم می کند. این تضاد فکری بین من و محبوبه ادامه داشت تا این که یک روز وقتی از آرایشگاه به طرف منزلم در حرکت بودم ناگهان دو سرنشین نقابدار یک دستگاه پژو 405 مقابلم توقف کردند و مرا به زور داخل خودرو انداختند. در حالی که جرئت فریاد زدن هم نداشتم و از ترس بر خودم می لرزیدم، آن ها به طرف کوه های خلج حرکت کردند. وقتی فهمیدم آن دو جوان قصد سرقت طلاهایم را دارند، خیلی مقاومت کردم ولی یکی از آن ها مرا تهدید کرد که اگر طلاها را ندهی تو را بی آبرو می کنیم. با شنیدن این جمله وحشت زده طلاهایم را بیرون آوردم تا هدف آزار و اذیت آن ها قرار نگیرم. من دوران نامزدی را سپری می کردم و اگر چنین حادثه ای برایم رخ می داد، آینده ام تباه می شد ولی متاسفانه دو جوان شیطان صفت بعد از این که طلاها را از سروگردنم بیرون کشیدند به التماس های من توجهی نکردند و مرا هدف آزار قرار دادند. آن ها سپس گوشی تلفنم را نیز گرفتند و مرا در تاریکی شب در حالی رها کردند که فقط توانستم 4 رقم پلاک خودروی آن ها را حفظ کنم و... .

خلاصه به هر بدبختی بود خودم را به منزل رساندم و ماجرا را برای نامزد و عمه ام بازگو کردم. آن ها ابتدا این ماجرا را باور نمی کردند اما بعد که به حقیقت موضوع پی بردند همراه من به کلانتری آمدند و از آن دو جوان زورگیر شکایت کردند. بعد از گذشت حدود دو سال از این ماجرا بالاخره مخفیگاه یکی از آن دو جوان توسط پلیس شناسایی شد و نیروهای زبده کلانتری سپاد با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) موفق شدند او را که طراح و عامل این زورگیری بود دستگیر کنند.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است، متهم این پرونده که در طول دو سال گذشته بارها مخفیگاهش را تغییر داده بود، در بازجویی ها همدست دیگرش را لو داد و گفت: «محبوبه» (زن آرایشگر) مدتی به عقد موقت من درآمده بود که این زن جوان را به ما معرفی کرد و مدعی شد که کس و کاری در مشهد ندارد و اگر طلاهایش سرقت شود به خاطر آبروی خودش سکوت می کند و... .

شایان ذکر است، تحقیقات بیشتر زیر نظر سرگرد عامری و با دستورات ویژه قضایی برای دستگیری متهم فراری دیگر ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20990 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۳۰ تير

 

قاتل: به من زن نمی‌دادند!

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور- جوانی که حدود شش سال قبل مادر و برادرش را به بهانه خواستگاری‌های نافرجام به قتل رسانده بود، با گذشت اولیای دم از قصاص نفس نجات یافت.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، عصر بیست و هشتم دی سال 1394 خبر جنایتی هولناک در میان اهالی بولوار طبرسی شمالی مشهد پیچید و نیروهای انتظامی را به خیابان طبرسی 38 کشاند زنی سپیدموی به همراه پسر جوانش و با وارد آمدن ضربات متعدد چاقو در یک منزل مسکونی به قتل رسیده بودند.

با گزارش این حادثه هولناک به قاضی ویژه قتل عمد، بلافاصله قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی وقت شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) عازم محل وقوع جنایت شد و بدین ترتیب بررسی‌های قضایی درباره چگونگی قتل مادر و فرزند ادامه یافت. تحقیقات مقدماتی و میدانی که تا نیمه شب به طول انجامید حکایت از آن داشت که دو عضو این خانواده توسط «بشیر احمد» (فرزند دیگر مقتول) به قتل رسیده‌اند و قاتل نیز از صحنه جنایت گریخته است. ادامه بررسی‌ها بیانگر آن بود که آثار 16 ضربه چاقو بر پیکر پسر جوان و حدود چهار ضربه بر قفسه سینه مادر وی وجود دارد و مقتولان به طور ناگهانی غافلگیر شده‌اند! با انتقال اجساد به پزشکی قانونی، دستورات ویژه‌ای برای دستگیری «بشیر احمد» صادر شد و تحقیقات کارآگاهان اداره جنایی آگاهی خراسان رضوی زیر نظر سرهنگ غلامی ثانی (رئیس وقت اداره جنایی آگاهی) ادامه یافت. پس از گذشت حدود 40 روز از این جنایت وحشتناک، بالاخره متهم به قتل در چنگ قانون گرفتار شد و بازجویی‌های تخصصی از وی با نظارت مستقیم قاضی احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد در زمان وقوع حادثه) به انگیزه‌ای باورناپذیر رسید.

متهم این پرونده جنایی در اعترافات خود گفت: ماجرا به 14 سال قبل بازمی گردد که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. آن زمان پدرم تهمت‌هایی به مادرم می‌زد و من از شنیدن این حرف‌ها از زبان اطرافیانم بسیار آزرده خاطر می‌شدم و زجر می‌کشیدم. به طوری که همین تهمت‌ها درباره برادرم نیز زده شده و من به طور مستقیم یا غیرمستقیم حرف‌های ناشایستی را درباره برادرم می‌شنیدم در این شرایط چهار بار قصد ازدواج داشتم و به خواستگاری می‌رفتم اما هیچ کدام از این خواستگاری‌ها به سرانجام نرسید و طرف‌های مقابل به من زن نمی‌دادند! دلیل آن نیز همین حرف‌ها و تهمت‌هایی بود که پشت سر خانواده‌ام زده می‌شد! و رفتارهایی که پدر و مادرم داشتند! این تهمت‌ها درباره برادرم نیز از سه سال قبل شدت گرفته بود و آرام آرام مرا   به همین تهمت‌ها متهم می‌کردند تا جایی که آخرین خواستگاری من باز هم به خاطر این حرف‌ها و یک فیلم مبتذل به هم خورد که بعد از آن تصمیم به قتل اعضای خانواده‌ام گرفتم! و. ..

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: در پی اعترافات صریح متهم به قتل، وی با صدور دستور بازداشت موقت روانه زندان شد تا این پرونده جنایی دیگر مراحل دادرسی را طی کند. این درحالی بود که اولیای دم تقاضای قصاص داشتند و از او درباره سرقت گوشی تلفن نیز شاکی بودند. از سوی دیگر پزشکی قانونی علت تامه مرگ مادر و فرزند را اصابت جسم تیز و برنده به نقاط حساس بدن مانند قفسه سینه و عروق حیاتی گردن ذکر کرد و سلامت روانی او نیز هنگام ارتکاب جرم تایید شد. سپس «بشیراحمد» در حضور مقام قضایی صحنه جنایت را بازسازی ‌کرد و جزئیات قتل مادر و برادرش را شرح داد.

بنابراین گزارش، با گذشت بیش از شش سال از این حادثه تلخ و تکان دهنده، و در حالی که قاضی «دکتر صادق صفری» ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی را به عنوان قاضی ویژه قتل عمد برعهده داشت، اولیای دم مقتولان با طی مراحل قانونی، از خون خواهی قاتل گذشتند و رضایت خود را به قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد اعلام کردند. از سوی دیگر توجیه قاتل درباره انگیزه خود از ارتکاب این جنایت وحشتناک برای مقام قضایی باورپذیر نبود و اظهارات او فقط در حد «ادعا» باقی ماند و هیچ گاه به اثبات نرسید. در همین حال بشیر احمد بعد از گذشت چند سال از این جنایت هولناک، انگیزه دیگری درباره ارتکاب قتل مادر و برادرش بیان کرد و گفت: به خاطر اعتیاد و خلافکاری‌های خودم، خواستگاری‌ها نافرجام می‌ماند اما تهمت‌هایی را که به مادرم زدم نیز رد می‌کنم چرا که آن زمان از شرایطی که داشتم و در آن دست و پا می‌زدم به شدت خسته و ناامید بودم تا این که ناگهان به خاطر اعتیادم به مواد مخدر دست به قتل اعضای خانواده‌ام زدم! به گزارش روزنامه خراسان، در پی اعلام گذشت اولیای دم، قاضی صفری با استناد به مواد قانونی، قرار جلب به دادرسی را صادر کرد از سوی دیگر نیز مقام قضایی درباره اتهام سرقت و نگهداری آلات و ادوات استعمال مواد مخدر، او را تبرئه کرد چرا که سوء نیت وی برای ارتکاب جرم سرقت به اثبات نرسید و در این بخش از پرونده با استناد به ماده 265 قانون آیین دادرسی کیفری «قرار منع تعقیب» صادر شد. بنابراین گزارش، رسیدگی به این پرونده جنایی از جنبه عمومی جرم ادامه دارد. خراسان : شماره : 20987 - ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۶ تير

 

مردی که «عشق» را کشت!

اگر می‌دانستم این زندگی تا این‌اندازه کوتاه و بی ارزش است نه تنها همسرم را اذیت نمی‌کردم بلکه به او عشق می‌ورزیدم اما اکنون برای عذاب وجدانی که دارم چند بار دست به خودکشی زدم و. ..

به گزارش خراسان جوان 35 ساله در حالی که به شدت اشک می‌ریخت با بیان این که به خاطر عذاب وجدانی که دارم زندگی برایم سیاه و تلخ شده است به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 26 ساله بودم که با «صغری» ازدواج کردم. او نوه عمویم بود و آن زمان تنها 15 سال داشت اما من عاشق یکی از همکارانم در شرکت بودم و قصد داشتم با او ازدواج کنم. با وجود این خانواده‌ام به شدت مخالف ازدواج من و «نسترن» بودند. مادرم معتقد بود صغری از بستگان خودمان است و اصل و نسب او را می‌شناسیم اگر خدای ناکرده مشکلی در زندگی شما به وجود بیاید به دلیل همین ارتباط‌های فامیلی خیلی زود حل می‌شود.

خلاصه اصرارهای من برای ازدواج با نسترن بی فایده بود تا این که روزی وقتی از شرکت به خانه بازگشتم صغری و خانواده‌اش مهمان خانه ما بودند آن شب برای اولین بار بود که صغری را از نزدیک می‌دیدم ولی دیگر نمی‌توانستم در برابر خواسته  مادرم مقاومت کنم. با خودم فکر کردم حالا که ناچار به ازدواج با او هستم آن قدر او را در زندگی مشترک اذیت می‌کنم تا خودش مرا ترک کند و من بتوانم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم مدتی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، متوجه شدم که نسترن هم ازدواج کرده اما با همسرش اختلاف دارد این بود که آزار و اذیت هایم را شروع کردم برای هر چیز بی ارزشی بهانه می‌گرفتم و اشک همسرم را در می‌آوردم اما صغری با آن که دختری نوجوان بود بیشتر از سنش می‌فهمید و مدام به من محبت می‌کرد او چنان به زندگی مشترکمان می‌رسید و خانه داری می‌کرد که من به سختی می‌توانستم بهانه‌ای برای مشاجره و سرزنش او پیدا کنم در حالی که دخترم «هدی» به دنیا آمده بود نسترن هم از شوهرش جدا شد به همین دلیل درگیری‌ها و ناسازگاری‌های من با صغری شدت گرفت. چند بار به چهره‌اش نگاه کردم و فریاد زدم «من تو را  دوست ندارم!» ولی او فقط مرا می‌بوسید و اشک می‌ریخت. خلاصه بهانه گیری‌های من پایانی نداشت و من همچنان همسرم را با گفتار و رفتارم زجر می‌دادم تا این که در نزدیکی تحویل سال نو یک شب وقتی از سرکار به خانه بازگشتم با صحنه عجیبی روبه رو شدم صغری طوری خانه تکانی کرده بود که گویی وارد بهشت شده ام. او همه لوازم منزل را برق‌انداخته و گل آذین کرده بود با آن که از شدت خستگی نای حرکت نداشت باز هم به سرعت غذایی حاضر کرد تا من بعد از صرف چای منتظر تهیه غذا نمانم ولی همین موضوع بهانه خوبی بود تا من دوباره اشک او را در بیاورم. بالاخره بهانه گیری را شروع کردم و از این که غذایی ساده آماده کرده است ایراد گرفتم و سرزنش هایم را شروع کردم او نیز طبق معمول فقط اشک ریخت و عذرخواهی کرد. آن شب زمانی که صغری از شدت خستگی نمی‌توانست بیدار بماند با همان چشمان اشک آلود رو به من کرد و گفت: «تخت پشتم تیر می‌کشد» و سپس از من خواست تا کمی ستون فقراتش را ماساژ بدهم ولی من با بی‌اعتنایی و بیان جمله‌ای توهین آمیز به او گفتم «هنوز دستت معلول نیست خودت ماساژ بده!» بعد هم پتویم را برداشتم و در اتاق دیگر منزل خوابیدم صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم صغری را مانند همیشه در حال آماده کردن صبحانه ندیدم. او هر روز قبل از آن که من از خواب بیدار شوم صبحانه را آماده می‌کرد لباس هایم را اتو و کفش هایم را واکس می‌زد و سپس با لحنی مهربان مرا صدا می‌کرد، تا چشمانم را باز کنم ولی وقتی دیدم صغری هنوز از اتاقش بیرون نیامده است او را صدا زدم، وقتی پاسخم را نداد با خودم فکر کردم قصد دارد   برایم ناز کند برای همین دیگر اعتنایی نکردم و کتری را روی گاز گذاشتم تا چای آماده کنم یک ساعت بعد متوجه شدم که همسرم حتی به دخترم نیز اعتنایی نمی‌کند که او را مدام صدا می‌زد دیگر نگران شدم و در حالی که هنوز غرورم اجازه نمی‌داد بالای سر همسرم رفتم و صدایش زدم اما او هیچ عکس العملی نشان نداد وقتی دستش را گرفتم تازه فهمیدم که دستانش به شدت یخ کرده و اتفاقی افتاده است هراسان و سراسیمه گوشی را برداشتم و با اورژانس تماس گرفتم سپس وحشت زده همسایگان را خبر کردم دقایقی بعد امدادگران اورژانس از راه رسیدند ولی دیگر دیر شده بود همسرم یک ساعت بعد از آخرین مشاجره ما و در همان نیمه شب از دنیا رفته بود. پزشکی قانونی علت مرگ همسرم را «سکته» تشخیص داد ولی من به دلیل رفتارهایم از همان روز دچار عذاب وجدان شده‌ام از نگاه کردن به چهره فرزندم شرم دارم هیچ کس جز من نمی‌داند صغری تا چه‌اندازه زنی نجیب و با گذشت بود اما من قدر محبت‌های او را ندانستم و برای یک عشق پوچ خیابانی زندگی‌ام را به تباهی کشاندم. اگر فقط ذره‌ای از دریای محبت او را درک می‌کردم امروز خوشبخت‌ترین مرد روی زمین بودم حالا به خاطر عذاب وجدانی که دارم چند بار دست به خودکشی زدم اما هر بار یکی از نزدیکانم متوجه شده و مرا از مرگ نجات داده‌اند نمی‌دانستم زندگی تا این‌اندازه کوتاه و بی ارزش است و. ..

گزارش خراسان حاکی است با توجه به وضعیت وخیم روحی و روانی این مرد جوان اقدامات مشاوره‌ای و روان شناختی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20987 - ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۶ تير


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱ | 12:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |