درامتداد تاریکی-دستبرد به اموال فروشگاه زیر دوربین های خاموش!

سجادپور- جوانی که با خاموش کردن دوربین های مدار بسته فروشگاه به اموال صاحبکارش دستبرد می زد پس از حدود دو سال سرقت لو رفت.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل فردی با مراجعه به ماموران کلانتری آبکوه مشهد، مدعی شد جوانی که به عنوان فروشنده در مغازه اش کار می کند، مقدار زیادی از اموال فروشگاه را ربوده است. به دنبال شکایت مال باخته و با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) گروهی از نیروهای تجسس ماموریت یافتند تا ماجرای سرقت های مورد ادعای شاکی را زیر ذره بین تحقیقات نامحسوس ببرند. بنابراین ماموران انتظامی با هماهنگی‌های قضایی عازم بولوار جانباز شدند و فروشنده خونسرد را در حالی دستگیر کردند که مشغول تنظیف فروشگاه بود.با انتقال فروشنده به مقر انتظامی، بازجویی های تخصصی از وی زیر نظر سروان آغاز و مشخص شد که او اموال سرقتی را با یک دستگاه پراید حمل می کند. این جوان متهم که تلاش می کرد خود را بی گناه جلوه دهد وقتی در برابر اسناد و مدارک موجود قرار گرفت به ناچار لب به اعتراف گشود و راز سرقت هایش را برملا کرد. او گفت: به خاطر وضعیت فروشگاه، و نیاز مالی که داشتم از حدود دو سال قبل به آرامی سرقت ها را شروع کردم و هر بار مقداری لباس را در حالی درون خودرو می گذاشتم که دوربین های مدار بسته را خاموش می کردم و سپس آن ها را به دختر خاله ام تحویل می دادم که به صورت خانگی به آشنایان و همسایگانش می فروخت. گزارش خراسان حاکی است: در پی اعتراف متهم، بلافاصله نیروهای تجسس با صدور دستوری از سوی قاضی فرهمندنیا (جانشین معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) وارد عمل شدند و دختر خاله متهم را نیز در منطقه جلال آل احمد به دام انداختند. این زن جوان در حالی که بیان می کرد از سرقتی بودن لباس ها اطلاعی نداشت به نیروهای تجسس کلانتری آبکوه گفت: از حدود دو سال قبل مسعود برایم لباس می آورد و من تاکنون بیش از 100 میلیون تومان به وی پول داده ام. بررسی های بیشتر در این باره ادامه دارد. خراسان : شماره : 21005 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۰ مرداد

کلکسیون جرم در یک ساندویچی!

سجادپور- نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد در یک عملیات ضربتی، جوانی را دستگیر کردند که ساندویچ فروشی را به مرکز انواع جرایم تبدیل کرده بود.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، اخبار موثق از منابع و مخبران محلی مبنی بر خرید و فروش اموال سرقتی در یک فروشگاه فست فود، نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد را به تکاپو انداخت و بلافاصله عملیات رصدهای اطلاعاتی نامحسوس در این باره آغاز شد.

وقتی تحقیقات پلیس بر این اخبار مهر تایید زد، بی درنگ گروه ورزیده ای از عوامل تجسس با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری) به طرف ساندویچی مذکور حرکت کردند. آن ها با هماهنگی های قضایی و در یک عملیات ضربتی جوان 28 ساله سابقه داری را به دام انداختند که مشخص شد او قبلا نیز به جرم مواد مخدر تحمل کیفر کرده است.

در بازرسی از اتاقک درون ساندویچ فروشی، 15 عدد جک خودرو، تعدادی رینگ ، لاستیک، تخته های نصب باند، مقادیر زیادی مشروبات الکلی، مواد مخدر بسته بندی شده آماده فروش از قبیل هروئین، تریاک و غیره کشف و ضبط شد. بررسی های پلیس نشان داد که متهم دستگیر شده، اموال سرقتی را از معتادان خریداری می کند و در قبال آن مواد مخدر می فروشد! گزارش خراسان حاکی است: تحقیقات بیشتر در این باره زیر نظر ستوان شیرزاد (رئیس تجسس کلانتری سپاد) ادامه دارد. خراسان : شماره : 21005 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۰ مرداد

اشک های یک زائر، دزد را لو داد!

وقتی آن گوشی مشکوک را روشن کردم خانمی میان سال از آن سوی خط خود را زائر امام رضا (ع) خواند و گفت: من در مشهد مهمان آقا علی بن موسی الرضا(ع) بودم که جوانی کیف مرا سرقت کرد و حالا بدون پول و مدارک شناسایی آواره شده ام و.... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 24 ساله در حالی که با چشمانی مضطرب به همسرش نگاه می کرد و به آرامی اشک می ریخت درباره ماجرایی که او را به کلانتری کشانده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت: در یک خانواده پنج نفره به دنیا آمدم و پدرم با نقاشی ساختمان مخارج زندگی ما را تامین می کرد اما سرنوشت من از روزی تغییر کرد که در 13 سالگی مادرم را به دلیل بیماری سرطان از دست دادم، از آن روز به بعد زندگی من و خواهر و برادرم در مسیر نابسامانی قرار گرفت به گونه ای که نمی توانستم به عنوان خواهر بزرگ تر از آن ها نگهداری کنم . یک سال بعد از فوت مادرم بود که عمو و عمه هایم دور هم جمع شدند و از پدرم خواستند تا دوباره ازدواج کند این گونه بود که «سپیده» وارد زندگی ما شد. اما من نمی توانستم او را به عنوان مادر در کنار پدرم ببینم البته سپیده هم احساس خوبی به من نداشت و با هر بهانه ای درگیری ایجاد می کرد اما هر دو نفر ما چاره ای جز تحمل یکدیگر نداشتیم تا این که وقتی به 16 سالگی رسیدم امیر به خواستگاری ام آمد. نامادری ام که منتظر چنین فرصتی بود خیلی اصرار کرد تا با امیر ازدواج کنم. او از اقوام خودش بود و ما هیچ شناختی از امیر نداشتیم. خلاصه بدون هیچ گونه تحقیقاتی سر سفره عقد نشستم و در حالی زندگی مشترکم را آغاز کردم که امیر 15 سال از من بزرگ تر بود. فقط یک ماه از آغاز زندگی مشترکمان گذشته بود که فهمیدم همسرم نه تنها مردی پرخاشگر و عصبی است بلکه اعتیاد نیز دارد از آن روز به بعد زندگی من رنگ سیاهی و بدبختی گرفت، با به دنیا آمدن فرزندانم هم هیچ تغییری در رفتارهای همسرم ایجاد نشد او روز به روز بیشتر در مرداب مواد مخدر فرو می رفت به طوری که خیلی زود از محل کارش اخراج شد حالا دیگر بیکاری همسرم هم بر مشکلات زندگی ام اضافه شده بود. امیر که نمی توانست مخارج اعتیادش را تامین کند به سرقت رو آورد و به هر نوع سرقتی دست می زد. زمانی من متوجه سرقت های همسرم شدم که او را برای اولین بار با دستانی بسته در کلانتری دیدم. نشانی شاکی او را گرفتم و به سراغش رفتم چند روز به همراه فرزندان کوچکم به در خانه شاکی می رفتم و با خواهش و التماس از او می خواستم تا رضایت بدهد. بالاخره شاکی گذشت کرد و همسرم از زندان آزاد شد اما آزادی او هیچ نفعی برای من و فرزندانم نداشت. این در حالی بود که من با شرمساری و خجالت زدگی مخارج زندگی ام را از پدر و برادرم می گرفتم و بعد از آن، آن قدر اشک می ریختم تا خوابم می برد. روزگار تلخ من به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند روز قبل تعدادی کارت بانکی و مدارک شناسایی دیگران را در جیب شوهرم پیدا کردم احساس عجیبی داشتم و تصور می کردم که امیر دوباره دست به سرقت زده است ولی او قسم خورد که دیگر به اموال مردم دستبرد نمی زند اما دو روز قبل کیف دستی زنانه ای را به خانه آورد و آن را در انباری منزل پنهان کرد من که به موضوع مشکوک شده بودم در فرصتی مناسب به سراغ آن کیف زنانه رفتم و آن را گشودم داخل آن یک دستگاه تلفن همراه و مدارک شناسایی دیگر بود. حالا مطمئن شده بودم که امیر کیف را سرقت کرده است ،گوشی درون آن را برداشتم و با انگشتانی لرزان آن را روشن کردم در همین لحظه صدای زنگ تلفن بلند شد برای آن که امیر متوجه موضوع نشود کلید پاسخ را فشار دادم و خودم سکوت کردم. زنی از آن سوی خط و در حالی که اشک می ریخت ملتمسانه گفت: من از تهران برای زیارت امام رضا (ع) آمده ام و مهمان آقا بودم وقتی آن جوان کیف دستی مرا سرقت کرد بغضم ترکید و او را به امام رئوف سپردم چرا که من اکنون در این شهر غریب افتاده ام و حتی پولی برای بازگشت به تهران هم ندارم.

آن زن میان سال با بغضی ترکیده ادامه داد این رفتار شایسته مهمان آقا نیست! و ...

در این لحظه بود که خودم را جای آن زن زائر گذاشتم و رفتار پلید همسرم را نکوهش کردم بدون آن که امیر متوجه شود نشانی محل سکونت مان را در اختیار آن زن میان سال گذاشتم و از او خواستم تا حتما به اتفاق ماموران انتظامی به منزلمان بیاید تا همسرم درس عبرت بگیرد و دیگر از زائران آقا سرقت نکند. خلاصه طولی نکشید که ماموران تجسس کلانتری امام رضا (ع) وارد منزلمان شدند و همسرم را در حالی دستگیر کردند که مدارک سرقتی دیگری نیز در بازرسی از خانه کشف شد . بررسی های پلیس نشان داد که او هفته قبل هم اموال یک زائر دیگر را از داخل خودرو سرقت کرده است. حالا هم امیدوارم بعد از آزادی از زندان اعتیادش را ترک کند و مسیر درست زندگی را در پیش بگیرد و ...گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، سخنان زن جوان به پایان رسیده بود اما امیر از شدت خماری نه چیزی می دید و نه صدای بغض آلود همسرش را می شنید در این هنگام بود که با صدور دستوری از سوی سرهنگ سید عباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع) مشهد) این جوان سارق به دایره تجسس هدایت شد تا بررسی های پلیسی درباره سرقت های دیگر وی آغاز شود.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21006 - ۱۴۰۱ شنبه ۲۲ مرداد

قاچاق گوشی های سرقتی به آن سوی مرز!

اختصاصی خراسان

سید خلیل سجادپور- با دستگیری 5 عضو باند بزرگ مالخران در مشهد، راز قاچاق گوشی های سرقتی به آن سوی مرز درحالی فاش شد که 145 دستگاه گوشی تلفن سرقتی نیز آماده انتقال به شهرهای مرزی کشور بود.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل نیروهای تجسس کلانتری سناباد مشهد به اخباری دست یافتند که نشان می داد یک دستگاه خودروی تیبا 2 مدل بالا در پارکینگ یکی از مجتمع های مسکونی وجود دارد که از مدتی قبل و به طرز مشکوکی در آن محل رها شده است.

در پی دریافت این خبر، بلافاصله رصدهای اطلاعاتی آغاز و مشخص شد خودروی مذکور از کوی سیدی مشهد سرقت شده است بنابراین با صدور دستوری از سوی سرگرد محمد باقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) گروه ویژه ای از نیروهای تجسس وارد عمل شدند و به تحقیق در این باره پرداختند. بررسی های نامحسوس پلیس در مجتمع مسکونی مذکور واقع در خیابان دانشسرای مشهد به سرنخ هایی از یک مالخر حرفه ای رسید چرا که وقتی اهالی محل اظهار کردند خودروی تیبا 2 را فردی به نام «کاظم – ع» در پارکینگ مجتمع مسکونی رها کرده است، بی درنگ تصویر این مرد 45 ساله در ذهن نیروهای کلانتری سناباد نقش بست. او در سال 99 توسط عوامل تجسس و به اتهام خرید گوشی های سرقتی دستگیر شده و با سپردن وثیقه به دادسرا آزاد شده بود!

نیروهای انتظامی که حالا یقین داشتند با یک باند حرفه ای و سابقه دار مالخری روبه رو شده اند، شگرد عملیاتی را تغییر دادند و از بعد از ظهر تا نیمه شب در اطراف مجتمع مسکونی به کمین کاظم نشستند. آن ها اطراف خیابان را نیز با پوشش های مبدل به محاصره درآوردند و به ردیابی اطلاعاتی ادامه دادند. حدود ساعت 12 شب بود که متهم وارد کمین پلیس شد و در حالی که سوار بر یک دستگاه پراید بود زیر چتر اطلاعاتی قرار گرفت. زمانی که او با خیال راحت خودروی پراید را در کنار تیبا2 سرقتی پارک کرد ناگهان ماموران انتظامی در اطراف خودرو حلقه زدند و قبل از آن که کاظم از درون پراید خارج شود با دستبندهای آهنین قانون روبه رو شد.

در بازرسی از داخل پراید 40 دستگاه گوشی سرقتی که به طرز ماهرانه ای جاسازی شده بود به دست آمد و سپس نیروهای انتظامی با دستور قاضی بهشتی (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) به بازرسی منزل متهم پرداختند که بیش از 40 دستگاه گوشی سرقتی دیگر به همراه تعدادی لاستیک و باتری خودرو نیز کشف و ضبط شد.

گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، با انتقال متهم و خودروی تیبا به مقر انتظامی، بازجویی های تخصصی در این باره زیرنظر ستوان یکم فولادی (رئیس دایره تجسس کلانتری سناباد) آغاز شد. «کاظم» که علاوه بر پرونده سال 99 یک پرونده مفتوح دیگر نیز در دادسرای مشهد دارد، تلاش کرد تا با قصه پردازی های ساختگی از چنگ قانون رها شود اما این بار داستان سرایی های او برای پلیس رنگی نداشت به همین دلیل در ادامه بازجویی ها ضمن اعتراف به خرید گوشی های سرقتی از باندهای سرقت در مشهد به نیروهای انتظامی گفت: خودروی تیبا 2 را نیز یکی از دوستانش به نام «مجید» در اختیار او قرار داده که از سارقان حرفه ای و معتاد است.

به دنبال اعترافات متهم، بلافاصله گروه دیگری از نیروهای تجسس و با همکاری کاظم برای خرید لوازم سرقتی، با او قرار گذاشتند. حدود ساعت 17 عصر بود که «مجید» سوار بر یک دستگاه پراید مشکی رنگ در گوشه میدان پنجراه (محل قرار) پارک کرد و از خودرو پیاده شد اما وقتی فهمید که در محاصره پلیس قرار دارد کاردی را از داخل خودرو بیرون کشید و به سوی ماموران حمله ور شد اما نیروهای ورزیده تجسس با چند ضربه دفاع شخصی او را زمین گیر کردند و به کلانتری انتقال دادند. بررسی های بیشتر بیانگر آن بود که پراید مشکی رنگ نیز از منطقه سیدی مشهد سرقت شده است. به گزارش روزنامه خراسان ، این گونه بود که بازجویی ها وارد مرحله جدیدی شد و این جوان 40 ساله نیز به سرقت خودروهای تیبا و پراید اقرار کرد. او گفت: تیبا را به مبلغ 700 هزار تومان به همراه تعداد زیادی گوشی سرقتی به کاظم فروخته است. در همین حال عوامل تجسس کلانتری با توسل به شیوه های فنی و پلیسی به ردیابی ضبط و پخش و باندهای تیبا 2 پرداختند که از روی خودرو باز شده بود. مجید (متهم 40 ساله ) اعتراف کرد باندها و ضبط آن را قبل از فروش خودرو به فردی به نام رضا (35 ساله) فروخته است که در خیابان پاستور سکونت دارد. طولی نکشید که نیروهای انتظامی به بازرسی منزل رضا پرداختند و بیش از 20 گوشی تلفن و دوچرخه های سرقتی را در حالی کشف کردند که متهم هنگام دستگیری پلاستیک مشکی حاوی 7 گوشی تلفن گران قیمت را به پشت بام یکی از همسایگان پرت کرد.

وقتی 3 عضو این باند با یکدیگر روبه رو شدند به ناچار سرکردگان باند بین المللی مالخری را به پلیس لو دادند و مدعی شدند که همه آن ها برای دو فرد افغانستانی غیرمجاز کار می کنند و گوشی های سرقتی را به آن ها می فروشند. بنابر گزارش خراسان، با این ادعاها، بی درنگ عملیات پلیس برای دستگیری دو سرکرده این باند مالخری شروع شد. بررسی ها نشان داد که «رحمان» (سرکرده اصلی باند) از سال گذشته تحت تعقیب پلیس قرار داشت اما هر بار با شگردی خاص مخفیگاه خود را تغییر می داد.

در ادامه این عملیات نیروهای تجسس با هدایت سرگرد «بهرازفر» به این نتیجه رسیدند که ابتدا «وحید» (یکی دیگر از سرکردگان باند) را دستگیر کنند و بعد با طعمه قرار دادن وی، هموطنش را به دام بیندازند.

به همین دلیل گروه عملیاتی در پوشش خریدار گوشی آیفون، با «وحید» در خیابان پنجراه قرار گذاشتند و او را با 3 گوشی گران قیمت سرقتی دستگیر کردند . این متهم که ابتدا وانمود می کرد فردی به نام «رحمان» را نمی شناسد در نهایت پس از چند ساعت بازجویی های تخصصی مخفیگاه او را در شهرک شهید رجایی لو داد و بدین ترتیب، نیروهای انتظامی عازم لانه مجردی «رحمان» شدند و تعداد زیادی گوشی های سرقتی را کشف کردند. تحقیقات گسترده پلیس حاکی از آن بود که «رحمان» پس از خرید گوشی های سرقتی از مالخران، بلافاصله آن ها را بسته بندی و به افغانستان قاچاق می کند، سرکرده باند مالخران در بازجویی ها تاکنون به انتقال 200 دستگاه گوشی تلفن گران قیمت به آن سوی مرزهای کشور اعتراف کرده است که بسیاری از گوشی های سرقتی مربوط به مسافران و زائران است که از داخل خودروها سرقت شده است. این گزارش حاکی است، تعداد زیادی از مال باختگان از طریق سیستم همیاب 24 شناسایی شده اند و تلاش نیروهای تجسس برای شناسایی دیگر مال باختگان در حالی ادامه دارد که برخی از شاکیان مدعی هستند گوشی آن ها در اتوبوس های شهری یا با تخریب شیشه خودروهای سواری سرقت شده است. خراسان : شماره : 21006 - ۱۴۰۱ شنبه ۲۲ مرداد

بازگشت از مسیر مرگ!

اختصاصی خراسان

وقتی متوجه شدم آن دختر دیگر به تماس های تلفنی من پاسخ نمی دهد دلشوره عجیبی وجودم را فرا گرفت از یگان محل خدمت سربازی ام مرخصی گرفتم و به شهرستان رفتم تا دلیل این ماجرا را جویا شوم اما ناگهان با در و دیواری روبه رو شدم که پرده های سیاه آن ها را پوشانده بود و تصویر آن دختر در پرده های سیاه خودنمایی می کرد به گونه ای که گویی قلبم از حرکت ایستاد و ...

به گزارش اختصاصی خراسان، این ها بخشی از اظهارات جوان 24 ساله ای است که قبل از اقدام به خودکشی مسیرش را به سمت دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد تغییر داده بود. این جوان که گویی چشمانش به خون نشسته و ساعت ها بی خوابی کشیده است اشک ریزان به مشاور کلانتری گفت: در یکی از شهرهای بزرگ خراسان رضوی به دنیا آمدم و زندگی خوبی را در کنار خانواده ام تجربه می کردم. پدرم کارمند بود و زندگی متوسطی از نظر مالی داشتیم اما من علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم و به همین دلیل در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم تا وارد بازار کار شوم. با وجود این روزها را به بطالت می گذراندم تا این که به 18 سالگی رسیدم و قرار بود لباس سربازی بر تن کنم اما نمی دانستم چرا از دوری خانواده ام می ترسیدم و دوست نداشتم به خدمت سربازی بروم، نصیحت ها و توصیه های پدر و مادرم نیز هیچ فایده ای نداشت و بالاخره من «سرباز فراری» لقب گرفتم. خلاصه روزها را بیهوده می گذراندم و هیچ تصمیمی برای آینده و سرنوشتم نداشتم. چهار سال به همین ترتیب سپری شد تا این که حدود دو سال قبل وقتی به مراسم عروسی دعوت شده بودم برق چشمان دختری زیبا قلبم را فرو ریخت. چنان در یک لحظه مجذوب او شده بودم که خودم را فراموش کردم بلافاصله سراغ دوستانم رفتم تا نشانی از آن دختر پیدا کنم ،همه افکارم درگیر او شده بود بالاخره پس از مدتی پرس وجو شماره تلفن رزیتا را پیدا کردم اما او که دختری بسیار نجیب بود به تماس هایم پاسخ نمی داد به گونه ای که همین موضوع مرا برای ازدواج با او مصمم تر می کرد وقتی فهمیدم این شیوه ارتباط و خواستگاری از یک دختر نجیب نیست و او هم هیچ گاه به این پیام ها و تماس ها توجهی نمی کند ماجرای عاشقی ام را با خانواده ام در میان گذاشتم و بالاخره از طریق یکی از بستگانم با آن دختر به صورت تلفنی صحبت کردم و به او گفتم خانواده ام با ازدواج ما موافق هستند و قرار است برای خواستگاری به منزل شما بیایند اما رزیتا به شدت مخالفت کرد و گفت: اولین شرط من این است که به خدمت سربازی بروی چرا که به هیچ وجه من با یک سرباز فراری ازدواج نمی کنم و از سوی دیگر نیز باید شغل مناسبی داشته باشی حتی اگر درآمد آن بسیار اندک باشد و ...با این خواسته رزیتا تصمیم خودم را گرفتم و پس از چهار سال فرار لباس سربازی به تن کردم تا هر چه زودتر به خواستگاری رزیتا بروم و زندگی شیرینی را در کنار او آغاز کنم به همین دلیل روزها را با آرزوها و امید به آینده می گذراندم. هر بار که با رزیتا تماس می گرفتم او مرا دلداری می داد و به آینده امیدوار می کرد او هم منتظر بود تا خدمت سربازی من به پایان برسد و به خواستگاری اش بروم اما در حالی که بیشتر از یک سال از دوران سربازی ام سپری شده بود دیگر رزیتا به تماس هایم پاسخ نداد. حدود دو هفته گذشت ولی نتوانستم با او ارتباطی برقرار کنم دلشوره عجیبی داشتم چرا که او هیچ وقت تماس های مرا بی پاسخ نمی گذاشت نگرانی و اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفته بود، شاید چند هزار بار با او تماس گرفتم وقتی ناامید شدم از یگان محل خدمتم مرخصی گرفتم و به شهرستان رفتم زمانی که به کوچه محل زندگی رزیتا رسیدم همه جا سیاه پوش بود و تصویر رزیتا به عنوان جوان ناکام روی پرده های سیاه خودنمایی می کرد. قلبم از حرکت ایستاد و نفسم بند آمد توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم بلافاصله از یکی از بستگان موضوع را جویا شدم که او گفت: رزیتا برای خرید به بازار رفته بود که با یک خودرو هنگام عبور از عرض خیابان تصادف کرد و ... از آن روز به بعد دیگر خواب و خوراک ندارم و تنها اشک می ریزم. بی هدف در کوچه و خیابان ها می گردم و به خدمت سربازی هم نرفته ام زمانی که دچار افسردگی شدید شدم به مشهد بازگشتم و با تهیه مقداری قرص از یک داروخانه قصد داشتم خودم را از این شرایط روحی خلاص کنم ولی چون تصمیم اشتباهی گرفته بودم و می دانستم خودکشی گناهی کبیره است که در آن دنیا نیز باید تاوان سختی را بدهم به طرف حرم مطهر امام رضا (ع) حرکت کردم تا از خدا بخواهم مرا ببخشد و از این شرایط نجاتم دهد. پس از آن که از حرم بیرون آمدم تابلوی مشاوره رایگان در کلانتری توجهم را جلب کرد ناخودآگاه میدان را دور زدم و به سمت کلانتری آمدم تا عقده هایم را در این جا تخلیه کنم.

گزارش خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرهنگ سید عباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) اقدامات مشاوره ای و بررسی های روان شناختی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز و سپس این جوان 24 ساله برای درمان روان پزشکی به مراکز تخصصی نظامی معرفی شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : شماره : 20994 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۴ مرداد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : شنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ | 11:57 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |