درامتداد تاریکی-جنجال پلاتین های مشکوک!

سیدخلیل سجادپور- کنکاش و پیگیری های خبرنگار روزنامه خراسان درباره ماجرای بیمارانی که بعد از عمل جراحی با پلاتین های کج شده در پا، به مرکز درمانی بازمی گشتند به نتایج تلخی رسید که حکایت از پشت پرده های مشکوکی دارد.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این حکایت های تاسف بار از مدتی قبل در حالی شروع شد که اخباری از عوارض شدید بعد از عمل های جراحی در یکی از بیمارستان های نیشابور خبرنگار خراسان را به تکاپو واداشت و پیگیری های نامحسوس برای یافتن این بیماران ادامه یافت.

این اخبار حاکی از آن بود که تعدادی از بیمارانی که مورد عمل جراحی ارتوپدی (استخوان) قرار گرفته و با تحمل هزینه های زیاد «پلاتین گذاری» کرده اند، دوباره با عوارضی شدید به بیمارستان بازمی گردند!

پیگیری این موضوع در حالی بسیار دشوار بود که بیماران مدعی بودند تحمل دردهای وحشتناک را ندارند و به قول معروف زجرکش می شوند اما دو روز گذشته حکایت عجیبی در همین بیمارستان رخ داد که پشت پرده پلا تین های جنجالی را مشکوک تر کرد.

همراه یکی از بیماران (خ- الف) که حدود 40 روز قبل در اتاق عمل بیمارستان جراحی و پلاتین گذاری شده بود با ابراز ناراحتی از وضعیت موجود به تشریح ماجرایی پرداخت که چگونه بعد از انجام عمل جراحی و پلاتین گذاری در پای مادرش، او بدون این که حادثه ای برایش رخ دهد دچار عوارض شدیدی شده و با درد و تورم پا دست به گریبان است.

در همین حال دو بیمار دیگر که سخنان او را می شنیدند از شدت تعجب و با چشمانی حیرت زده، به او می نگریستند چرا که آن ها نیز به همین شیوه زیر تیغ جراحی رفته بودند با همین عوارض وحشتناک دست و پنجه نرم می کردند. بیان این حکایت ها درحالی خبرنگار خراسان را وارد ماجرای پلاتین های مشکوک کرد که تصویربرداری و اظهارنظرهای پزشکی نشان می داد: پلاتین های کار گذاشته شده در پای بیماران، به شدت کج شده یا به اصطلاح عامیانه شکسته است! بنابراین سرنخ این ماجرا به شرکت هایی می رسید که مسئولان خرید بیمارستان پلاتین های مذکور را از آن جا خریده اند یا به صورت دولتی در اختیار بیمارستان ها قرار گرفته است که خود نیاز به توضیح مسئولان و مدیران وزارتخانه دارد.

درهمین حال همراه یکی از بیمارانی که روز گذشته قرار بود تا ساعتی دیگر دوباره زیر تیغ جراحی برود درباره این ماجرای تلخ به خبرنگار خراسان گفت: حدود 45 روز قبل مادرم را به یکی از بیمارستان های نیشابور رساندیم. او به دلیل کهولت سن حادثه ای برایش اتفاق افتاد و استخوان پایش آسیب دید که پزشک معالج ما را به بیمارستان معرفی کرد و تشخیص دادند که پای مادرم باید مورد عمل جراحی قرار گیرد. ولی به دلیل این که مادرم بیماری دیابت هم دارد و باید غلظت خون او تنظیم می شد چند روز در بیمارستان بستری بود و وقتی تشخیص پزشکان متخصص این شد که باید پای مادرم «پلاتین گذاری» شود به آن ها گفتیم اگر اجازه بدهید ما از بیرون پلاتین تهیه کنیم ولی متصدیان مربوط اصرار داشتند که بیمارستان خودش پلاتین دارد و ما فقط از همین پلاتین ها استفاده می کنیم. ما هم که تخصص یا اطلاعاتی در این باره نداشتیم موافقت کردیم و بعد از انجام عمل «پلاتین گذاری» مادرمان را به منزل بردیم ولی بعد از گذشت مدتی ناگهان درد پای مادرم به حالت زجرآوری رسید و پایش به شدت ورم کرد. دوباره او را نزد یکی از پزشکان متخصص بردیم و بازهم مانند مرحله قبل تصویربرداری انجام شد. وقتی پزشک معالج تصویر پای مادرم را دید با تعجب گفت که پلاتین به شدت خمیده است و حتما باید به بیمارستان بروید! به ناچار روانه بیمارستان شدیم و عکس ها را به پزشکان نشان دادیم! می گفتند شما می توانید بیمارتان را به بیمارستان خصوصی ببرید، ما هم با آن بیمارستان تماس گرفتیم که ابتدا موافقت کردند اما نمی دانم چرا از روز گذشته (دیروز) ادعا کردند که ما این گونه بیماران را نمی پذیریم! این جا بود که دو نفر دیگر که مشکلی شبیه ما داشتند نیز به بیمارستان مراجعه کردند و ما تازه فهمیدیم که احتمالا «پلاتین ها» استاندارد نیستند. با این حال مسئولان بیمارستان و پزشکان متعهد شدند که دوباره مادرم را عمل کنند و این بار «پلاتین» بهتری بگذارند! ما هم منتظر هستیم چرا که قرار است تا یک ساعت دیگر (روز گذشته) او را به اتاق عمل ببرند و پلاتین پایش را جایگزین کنند. این همراه بیمار که بسیار از این وضعیت ناراحت بود با طرح این سوال که چه کسی خسارت های مادی و معنوی ما را می پردازد، اضافه کرد: وقتی موضوعی به عموم مردم ارتباط پیدا می کند و از یک معضل شخصی می گذرد باید مدعی العموم پیگیر ماجرا باشد و پشت پرده این حقیقت های تلخ را فاش کند چه بسا که افراد دیگری قربانی این حادثه شده اند اما به دلیل آگاهی نداشتن از امور پزشکی نمی توانند حق خود را مطالبه کنند.

در همین حال همراه یکی دیگر از این بیماران (ع- گ) به خبرنگار خراسان گفت: حدود 40 روز قبل بود که مادرم را به دلیل «زمین خوردگی» به بیمارستان نیشابور انتقال دادیم و بنا به نظر پزشکان به دلیل شکستگی استخوان پا بستری شد تا عمل «پلاتین گذاری» انجام شود. این درحالی بود که هزینه زیادی را متحمل شدیم و «پلاتین ها» را نیز در بیمارستان تهیه کردند. اما از چند روز قبل تورم وحشتناکی در پای مادرم پدیدار شد و درد جانکاهی وجودش را فرا گرفت. وقتی با همه سختی ها دوباره او را نزد متخصصان ارتوپدی بردیم و تصویر برداری ها انجام شد به حقیقت تلخی رسیدیم که بیانگر کج شدگی یا شکستگی «پلاتین» در پای مادرم بود. بی درنگ به همان بیمارستان رفتیم و من ماجرا را با پزشکان و مسئولان بیمارستان در میان گذاشتم. آن ها که گویی از قبل در جریان این موارد بودند از من خواستند پیگیر نام شرکتی نباشم که پلاتین ها را به بیمارستان واگذار کرده است اما قول دادند که مادرم را بلافاصله دوباره عمل و این بار پلاتین های خوبی را جایگزین کنند. همراه بیمار «ع- گ» با آن که از برخورد مدیر بیمارستان و پزشک معالج رضایت داشت اما تاکید کرد که فکر نمی کنم تنها مشکل همین چند نفری باشند که فقط در یک روز به بیمارستان مراجعه کرده اند و احتمالا افراد دیگری هم با این وضعیت روبه رو هستند که باید مسئولان و سازمان های نظارتی پشت پرده این پلاتین های جنجالی را برای مردم بازگو کنند و با خاطیان نیز برخوردی قاطع صورت گیرد. وی گفت: در عین حال مادر من هم مانند بیماران دیگر امروز (روز گذشته) دوباره به اتاق عمل رفت و پلاتین های پایش را تعویض کردند. این درحالی است که در جلسه مسئولان مرکز درمانی بنا به گفته خودشان قرارداد خرید با شرکتی که پلاتین های مذکور از آن جا تهیه می شد نیز لغو شده است اما با این حال باید موضوع با جدیت از سوی نهادهای نظارتی و دستگاه قضایی پیگیری شود تا خدای ناکرده جان انسان های دیگری در معرض خطر نباشد!

وی تاکید کرد: وقتی در یک ساعت سه تن از بیماران با مشکلی مشابه وارد بیمارستان شده اند، این احتمال وجود دارد که حکایت تلخی در پس این ماجرای تاسف بار نهفته باشد بنابراین باید مدیران به افکار عمومی پاسخ دهند.

شایان ذکر است: سومین بیمار که با وضعیت مشابه مورد عمل جراحی قرار گرفت و روز گذشته بیمارستان را ترک کرد «پ» نام دارد که امکان گفت وگو با وی فراهم نشد اما امیدواریم نهادهای نظارتی با قدرت و قاطعیت ماجرای پلاتین های مشکوک را پیگیری کنند و مدیران بهداشتی و درمانی هم پاسخ گو باشند. خراسان : شماره : 21016 - ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲ شهريور

نگهبان مجتمع مسکونی، آموزش سرقت می داد!

به دلیل علاقه ای که به نشان خودروهای مدل بالا داشتم، در پارکینگ مجتمع مسکونی گشت می زدم و نشان خودروها را سرقت می کردم تا آن ها را روی دوچرخه ام نصب کنم اما وقتی دستگیر شدم همه سرقت های پدرم را نیز لو دادم...

به گزارش روزنامه خراسان، نوجوان 17 ساله ای که به اتهام سرقت از انبار و پارکینگ یک مجتمع مسکونی دستگیر شده است، درباره ماجرای سرقت ها به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: دانش آموز رشته مکانیک در دبیرستان هستم و یک برادر بزرگ تر از خودم دارم که او نیز شاگرد کارگاه مکانیکی است. پدرم بنا بود و روزگارمان به خوبی می گذشت اما چند سال قبل او از روی داربست سقوط کرد و مهره کمرش آسیب دید به همین دلیل شغل بنایی را رها کرد و بیکار شد. از آن روز به بعد زندگی ما به سختی می گذشت و من هم در کنار درس و مدرسه به تعمیرگاه مکانیکی رفتم و نزد برادرم مشغول کار شدم ولی ترک تحصیل نکردم. با آن که حقوق بسیار کمی می گرفتیم ولی باز هم راضی بودیم تا این که یک سال قبل پدرم به عنوان نگهبان در یک مجتمع مسکونی استخدام شد. مدتی بعد نیز مرا هم به مدیر مجتمع معرفی کرد تا در یک شیفت کاری که به مدرسه نمی رفتم در آن مجتمع نگهبانی بدهم. چند ماه بعد زمانی که به اطراف و اکناف مجتمع مشرف شدیم و اطلاع کاملی از همه قسمت های ساختمان پیدا کردیم تازه متوجه شدیم که فقط پارکینگ های ساختمان دوربین مدار بسته ندارد. به همین دلیل یک روز که در کنار پدرم نگهبانی می دادم او در نیمه های شب یک دستگاه جوش را از داخل انباری پارکینگ بیرون آورد و از من خواست آن را زودتر به منزلمان ببرم. من هم بلافاصله دستگاه جوش را با دوچرخه به خانه بردم اما کسی متوجه سرقت نشد چرا که در سه شیفت نگهبان بودیم و پارکینگ هم دوربین نداشت. این گونه بود که من هم در سرقت های دیگر به پدرم کمک می کردم و لوازم دیگری مانند دوچرخه، سنگ فرز، دریل و... را به سرقت بردیم. در این میان من که از لو نرفتن سرقت های درون پارکینگ مطمئن بودم، شروع به درآوردن نشان (آرم) خودروهای مدل بالایی مانند بی ام و، مزدا 3، جک، سانتافه و... کردم چون علاقه زیادی به جمع آوری نشان خودروها داشتم و برخی از آن ها را روی دوچرخه ام نصب می کردم. آن قدر این سرقت ها برایم عادی شده بود که نفهمیدم مدیر مجتمع به رفتارهای من مشکوک شده است. در همین حال وقتی در شیفت نگهبانی دوباره به داخل پارکینگ رفتم، ناگهان مدیر ساختمان به همراه ماموران انتظامی رسیدند و مرا در حال باز کردن نشان یکی از خودروها دستگیر کردند. بعد هم وقتی کیفم را در اتاق نگهبانی بازرسی کردند، تعداد دیگری از نشان خودروها پیدا شد. هنگامی که در دایره تجسس مورد بازجویی قرار گرفتم، از رفتارهای خودم پشیمان شدم و

سرقت های پدرم را نیز لو دادم. گزارش روزنامه خراسان حاکی است، به دنبال اعترافات نوجوان مذکور و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) ماموران انتظامی بلافاصله با کسب مجوز قضایی به سراغ مرد 50 ساله رفتند و او را نیز به همراه مقادیر زیادی اموال سرقتی به کلانتری انتقال دادند. این مرد میان سال اگر چه در ابتدا سرقت ها را انکار کرد اما خیلی زود وادار به اعتراف شد و با مشاهده اسناد و مدارک موجود دستبرد به اموال پارکینگ ها را پذیرفت. بررسی های بیشتر در این باره ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21017 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۳ شهريور

خنجرکشی در عالم مستی!

سیدخلیل سجادپور – عامل جنایت خیابان «مهر مادر» مشهد که تاکنون مدعی بود هنگام درگیری مرگبار، هیچ گونه مشروبات الکلی یا مواد مخدری مصرف نکرده است در آخرین جلسه بازپرسی گفت: در حالی که تحت تاثیر مشروبات الکلی و قرص های کلونازپام بودم، با چاقو از خودم دفاع کردم!

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، نهم فروردین گذشته بود که چشم جوان موتورسوار در خیابان مهر مادر مشهد به فردی افتاد که مقابل میوه فروشی ایستاده بود. او که از قبل به دلیل غرور جوانی و کل کل های خیابانی اختلافاتی با آن جوان داشت، دقایقی بعد به همراه یکی از دوستاش دوباره به میوه فروشی بازگشت و درگیری خونینی به راه انداخت. در این میان ناگهان جوان 30 ساله که سر وی هدف ضربه خنجر قرار گرفته بود، افتان و خیزان خود را به در حیاط منزل مسکونی رساند و تلاش کرد خود را سر پا نگه دارد اما فقط دستان خون آلودش، آثاری از خون را روی در حیاط به جا گذاشت. دقایقی بعد با کمک اهالی و رهگذران جوان مجروح به بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد انتقال یافت و تلاش پزشکان برای درمان جراحت شدید سر وی آغاز شد اما این جوان که «محمد تاجیک» نام داشت به کما رفت و مشخص شد که او دچار مرگ مغزی شده است و دیگر بازگشت او به دنیا امکان پذیر نیست! طولی نکشید که خانواده این جوان در اقدامی خداپسندانه، اعضای بدن وی را به بیماران نیازمند اهدا کردند. این گونه بود که تحقیقات قضایی از دوازدهم فروردین وارد مرحله جدیدی شد و با حضور قاضی ویژه قتل عمد در محل وقوع جنایت، بررسی های تخصصی ادامه یافت. اظهارات شهود و بازبینی دوربین های مدار بسته حاکی از آن بود که جوان 20 ساله موتورسواری به نام «مهدی-غ» عامل این نزاع مرگبار است بنابراین تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی با صدور دستورات محرمانه قاضی دکتر صادق صفری برای ردیابی متهم فراری آغاز و او مدتی بعد بازداشت شد. این متهم در همان مراحل اولیه تحقیقات به صراحت ارتکاب قتل را پذیرفت و انگیزه خود را نیز کل کل جوانی و اختلاف غرورآمیز بیان کرد. او به سرهنگ نوریان (افسر پرونده) گفت: همه چیز از یک مکالمه تلفنی و شاخ و شانه کشی شروع شد. البته قبلا نیز اختلافاتی با هم داشتیم و آن ها (مقتول و دوستانش) قصد داشتند مرا کتک بزنند!

گزارش روزنامه خراسان حاکی است، در پی اعترافات صریح متهم، وی در جلسات بازپرسی نیز ادعاهای خود را تکرار کرد و گفت: در روز حادثه هیچ گونه مواد مخدر یا مشروبات الکلی مصرف نکرده بودم!...

به دنبال اقاریر متهم، مقدمات بازسازی صحنه جنایت نیز فراهم شد و عامل قتل خیابانی در حضور مقام قضایی و کارآگاهان اداره جنایی آگاهی در حالی به تشریح صحنه جنایت پرداخت که هنوز آثار خون روی در حیاط و روی میله تابلوی خیابان مهر مادر 20 وجود داشت.بنابر گزارش روزنامه خراسان، با تکمیل تحقیقات و جمع آوری اسناد و مدارک محکمه پسند درباره این نزاع مرگبار خیابانی، بیست و نهم مرداد، آخرین جلسه بازپرسی در شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد توسط قاضی دکتر صفری و با حضور وکیل مدافع متهم برگزار شد و ماجرای این جنایت هولناک زیر ذره بین آخرین پرسش و پاسخ های قاضی قرار گرفت.

«علی-غ» (متهم 20 ساله) اما این بار تلاش کرد تا اعترافات قبلی خود را تغییر دهد. او در آخرین دفاعیات خود به قاضی ویژه قتل عمد مشهد گفت: من از خیابان مهر مادر عبور می کردم که مرحوم (محمد تاجیک) را دیدم. او به همراه چند تن از دوستانش به من ناسزا گفت، من هم رفتم بعد از 10 دقیقه دوستم ابوالفضل را دیدم و بعد از خرید سیگار و نان به طرف خیابان مهر مادر رفتیم. مرحوم و دوستانش داخل میوه فروشی بودند که به من فحش دادند. من هم از موتور سیکلت پیاده شدم و آن ها به طرف من حمله کردند. من هم که حالت طبیعی نداشتم و تحت تاثیر مشروبات الکلی و قرص های کلونازپام بودم چاقو را کشیدم و از خودم دفاع کردم. به خاطر «مستی» هیچ چیز دست خودم نبود، فقط با چاقو از خودم دفاع کردم بعد هم مرحوم خیلی سرحال با دوستانش رفتند و من هم که سرم ضربه خورده بود و خون می آمد بعد از چند دقیقه از آن جا رفتم!

ادامه گزارش خراسان حاکی است، در حالی که متهم به قتل سعی داشت وقوع جنایت را به دفاع در عالم مستی ارتباط دهد، با سوالات تخصصی قاضی دکتر صفری به چالش کشیده شد و در نهایت به خنجر نوک کجی اشاره کرد که با آن ضربات را به مقتول وارد آورده بود و مدعی شد با همین چاقو او را زدم اما برای حفظ جان خودم دفاع کردم. پس از پایان آخرین جلسه بازپرسی، متهم با صدور قرار بازداشت موقت راهی زندان شد اما دوست وی که در صحنه قتل حضور داشت و در همین رابطه دستگیر شده بود پس از پایان تحقیقات در حالی آزاد شد که بررسی ها نشان داد او نقشی در ماجرای قتل نداشته است و باید به اتهامات دیگر محاکمه شود. به گزارش روزنامه خراسان، کیفرخواست این پرونده جنایی نیز از سوی دادسرای عمومی و انقلاب مشهد صادر شده است و متهم به قتل به زودی در دادگاه کیفری یک خراسان رضوی محاکمه می شود. شایان ذکر است گفت وگو با مهدی غ (متهم به قتل) ۱۸ خرداد گذشته در صفحه حوادث روزنامه خراسان درج شده است. خراسان : شماره : 21017 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۳ شهريور

ماجرای دست بندهای خیانت!

این بار وقتی شوهرم مرا از خانه بیرون کرد به منزل خالی از سکنه ای رفتم که پدرم در مشهد خریداری کرده بود اما مدتی بعد ناگهان همسرم به همراه چند مرد غریبه از بالای دیوار به درون حیاط پریدند و ...

به گزارش روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 37 ساله ای است که قرار بود تا ساعتی دیگر به مراجع قضایی معرفی شود. او که دست بندهای قانون بر دستانش خودنمایی می کرد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: 14 سال قبل پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «ارژنگ» آغاز کردم. او جوانی تحصیل کرده بود و اوضاع مالی خوبی داشت اما از غرور خاصی برخوردار بود و هر ماجرای کم اهمیتی را طوری تفسیر می کرد که انگار به او توهین شده است. خلاصه تنها مشکل زندگی من و ارژنگ نیز به همین غرورهایش گره خورد و مسیر ما را از یکدیگر جدا کرد چرا که چند سال قبل با پول هایی که پس انداز کرده بودم و با کمک مالی پدرم یک دستگاه خودروی ماتیز خریدم و سند آن را به نام خودم ثبت کردم. این رفتار من حساسیت همسرم را برانگیخت و در حالی که از همان ابتدا مخالف خرید خودرو بود دیگر در باره این خودرو هیچ کاری به من نداشت و حتی سوار آن هم نمی شد، اگر تصادف می کردم یا خودرو نقص فنی داشت او باز هم دخالتی نمی کرد و من باید به هر طریق ممکن خودم به تنهایی مشکلاتم را برطرف می کردم. من هم گاهی نمی توانستم هزینه بیمه خودرو را پرداخت کنم و برای مخارج بنزین دچار مشکل می شدم، با این حال خیلی شوق داشتم رانندگی کنم و از این کار لذت می بردم، در این شرایط حدود یک سال قبل بود که در بزرگراه فجر نتوانستم خودرو را کنترل کنم و به عقب یک دستگاه پراید کوبیدم. راننده آن خودرو جوانی حدود 30 ساله بود و قصد داشت با پلیس تماس بگیرد اما من که می دانستم مقصر صد در صد هستم به او گفتم خسارت خودرواش را می پردازم، «سلمان» هم پذیرفت و من با همسرم تماس گرفتم تا به کمکم بیاید. با آن که از قبل پاسخ او را می دانستم ولی در شرایط بدی گرفتار شده بودم و چاره ای جز التماس به همسرم نداشتم اما ارژنگ از آن سوی خط گفت: «خودت هر غلطی می خواهی بکن!» و بلافاصله گوشی را قطع کرد. من که دیگر امیدی به هیچ کسی نداشتم مدارک خودرو را به سلمان دادم و شماره تلفنش را گرفتم تا سر فرصت خسارت خودرواش را بپردازم. بعد از چند ماه دو میلیون تومان به حسابش واریز کردم ولی او مدام تماس می گرفت و بقیه خسارتش را طلب می کرد. این تماس ها و پیامک ها به جایی رسید که تقریبا هر روز با یکدیگر ارتباط داشتیم و همین موضوع در حالی منجر به آشنایی بیشتر ما شد که او در جریان زندگی خانوادگی من قرار گرفته بود و می دانست پولی برای پرداخت خسارت خودرواش ندارم. من هم برای آن که او را راضی کنم تا از خیر دریافت بقیه خسارت هایش بگذرد به ناچار حقیقت هایی از رابطه سرد عاطفی خودم با ارژنگ را برایش بازگو می کردم. در همین روزها بود که سلمان از من خواست برای رهایی از این شرایط بیشتر با یکدیگر ارتباط داشته باشیم و این گونه بود که آرام آرام ارتباط ها و دیدارهای پنهانی ما شکل صمیمانه تری به خود گرفت. سلمان جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود به طوری که هنگام گفت وگو با او همه تلخکامی هایم را فراموش می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند ماه قبل همسرم به ارتباط من با یک جوان غریبه مشکوک شد و با عصبانیت مرا از خانه بیرون انداخت. من هم به منزل پدرم رفتم و با بیان این که ارژنگ به من تهمت ناروا می زند همه چیز را انکار کردم، بالاخره با میانجی گری پدرم دوباره به زندگی مشترک با ارژنگ برگشتم اما روابط ما همچنان سرد و بی عاطفه بود. حالا دیگر بی مهری ها نیز برآن افزوده شده بود و تقریبا همه اطرافیانم ماجرای سلمان را فهمیده بودند و حتی فرزندانم با تردید به من می نگریستند ولی من باز هم به انکارهایم ادامه می دادم تا این که دوباره با همسرم بر سر همین موضوع مشاجره کردم و او شب هنگام مرا از خانه بیرون کرد. این بار به منزل خالی از سکنه ای رفتم که پدرم در مشهد خریده بود تا هنگام مسافرت به مشهد سربار بستگان مان نشود. در آن خانه همه امکانات اولیه زندگی وجود داشت و سلمان نیز اوقات بیکاری اش را نزد من می آمد و تنهایی ام را پر می کرد. من هم دیگر شوهر و فرزندانم را فراموش کرده بودم و سرگرم خوش گذرانی های خودم بودم که ناگهان یک روز شوهرم به همراه چند مرد غریبه از بالای دیوار به داخل حیاط پریدند و من و سلمان را که کنار یکدیگر نشسته بودیم تحویل ماموران پلیس 110 دادند. اکنون نیز در حالی منتظر تعیین تکلیف پرونده ام هستم که خوب می دانم نه تنها در حق خودم بلکه به همه خانواده و فرزندانم نیز جفا کرده و آبروی آن ها را به بازی گرفته ام اما ای کاش همسرم مرا با مهر و محبت و مسئولیت پذیری اش ادب می کرد نه با غرور و تعقیب و مراقبت هایش ...گزارش خراسان حاکی است هنوز سخنان بهناز به پایان نرسیده بود که او و سلمان با صدور دستوری از سوی سرهنگ انوریان (رئیس کلانتری سجاد) راهی دادگاه شدند تا قانون درباره اتهام آن ها حکم کند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21016 - ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲ شهريور

وحشت در پشت بام!

بعد از 20 سال زندگی مشترک دیگر حاضر نیستم به خانه همسرم بازگردم چرا که پسرش بعد از این همه محبت و مراقبت اکنون که به سن جوانی رسیده است مرا تا مرز قتل برد و سپس ...

به گزارش روزنامه خراسان، زن 40 ساله با بیان این که در خانواده ای بسیار ضعیف بزرگ شدم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم کشاورز بود و مادرم نیز با قالی بافی به مخارج خانواده هشت نفره ما کمک می کرد. همه خواهران و برادرانم ازدواج کرده بودند که امید علی به خواستگاری من آمد. او از یک سال قبل همسرش را طلاق داده بودو با سه فرزند خردسالش زندگی می کرد. آن زمان من 20 سال بیشتر نداشتم و عاشق پسر خاله ام بودم اما هیچ وقت نتوانستم در این باره چیزی بگویم، اگرچه بعدها فهمیدم که پسرخاله ام نیز مرا دوست داشته اما دیگر کار از کار گذشته بود و من با رضایت خانواده ام به خواستگاری امید علی پاسخ مثبت داده بودم. خلاصه در حالی که دختری مجرد بودم مادر سه فرزند شدم و نمی دانستم چگونه با آن ها رفتار کنم. هنوز سه روز از ازدواج ما نگذشته بود که برای ناهار قیمه بادمجان پختم اما دختر امیدعلی (سمانه) که از بادمجان متنفر بود با من درگیر شد که عمدا قصد آزار و اذیت او را داشته ام.آن روز امیدعلی هم مرا به خاطر دخترش کتک زد و من تا شب اشک ریختم ولی بعد از آن همسرم از من عذرخواهی کرد و دلم را به دست آورد، به همین دلیل دیگر سعی می کردم ابتدا به روحیات سه کودکی توجه کنم که اکنون مادر آن ها نام گرفته بودم. چند سال بعد زندگی من در مسیر تباهی قرار گرفت به گونه ای که همسرم معتاد و از شرکت اخراج شد. در این شرایط همه تلاشم را به کار گرفتم تا امیدعلی را از این منجلاب نجات دهم، با آن که خودم صاحب دو دختر شده بودم و بیکاری همسرم نیز مشکلات حادی به وجود آورده بود اما بالاخره زحماتم به بار نشست و امیدعلی اعتیادش را ترک کرد. بعد از این ماجرا او گواهی نامه پایه یک گرفت و راننده کامیون شد. چند سال بود که زندگی ما با آرامش سپری می شد تا این که روزی همسرم با کامیون تصادف کرد به طوری که همه اندامش در گچ بود، دست و پاها و حتی کمرش دچار شکستگی شدیدی شده بود و من چندین ماه از او در بیمارستان امدادی مشهد مراقبت می کردم. از سوی دیگر مواظب پنج فرزندم نیز بودم تا این که دو تن از فرزندان امیدعلی ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما در این میان انوشیروان کوچک ترین فرزند امیدعلی مرا نگران کرده بود. روزی که با همسرم ازدواج کردم او پسری یک ساله بود که من به سختی از او مراقبت می کردم اما حالا که 21 سال دارد مسیر خلافکاری را در پیش گرفته است به طوری که به من توهین می کند و کتکم می زند. او نه درس می خواند و نه سرکار می رود بلکه تا سپیده دم با دوستانش به مشروب خوری و ولگردی مشغول است و گاهی که نزد مادرش می رود او را هم اذیت می کند. مدام انوشیروان را نصیحت می کنم که روش زندگی اش را تغییر دهد ولی او با این جمله که «به تو ربطی ندارد» با من جر و بحث می کند و کتکم می زند به گونه ای که همواره دست ها و صورتم کبود است. با آن که سعی می کردم شرایط روحی و روانی و هیجانات جوانی او را درک کنم اما معاشرت او با دوستان ناباب مسیر زندگی اش را در ورطه سقوط قرار داده است. در این شرایط یک شب مانند همیشه انوشیروان در حالی که مست بود دیر به خانه آمد و با پدرش درگیر شد. آن شب من در پشت بام منزل مشغول شست و شوی فرش بودم چرا که در روز فشار آب کم بود و امکان شست و شو وجود نداشت. در همین حال انوشیروان که فکر می کرد من درباره رفتارهای او چیزی به پدرش گفته ام توهین کنان به پشت بام آمد و با برداشتن پارو مرا به شدت کتک زد. او حتی با دسته همان پارو به سمت پدرش حمله ور شد و چند ضربه هم به پدرش زد،سپس مرا تا لبه پشت بام کشید و قصد داشت به داخل حیاط پرت کند. من به شدت ترسیده بودم که با جیغ و فریادهایم امیدعلی و همسایگان رسیدند و مرا از چنگ او نجات دادند. بعد از این ماجرا به خانه پدرم رفتم و دیگر قصد ندارم به زندگی مشترک با او بازگردم چرا که احساس می کنم بعد از 20 سال مهر و محبت در حق کودکی که او را از یک سالگی بزرگ کرده ام نباید با من این گونه رفتار شود.من در طول این سال ها هیچ گاه فرقی بین فرزندان خودم و دختر و پسرهای امیدعلی قایل نبودم چون آن ها از نعمت مادر محروم بودند و ...

گزارش خراسان حاکی است رسیدگی کارشناسی به این پرونده با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21015 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۱ شهريور


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ | 11:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |