درامتداد تاریکی-زورگیر بزرگراه نیایش به اعدام محکوم شد

رئیس کل دادگستری استان تهران از صدور حکم اعدام برای زورگیر بزرگراه نیایش خبر داد.به گزارش ایسنا، القاصی‌مهر رئیس کل دادگستری استان تهران در جلسه شورای عالی قضایی، به ارائه گزارشی درباره روند رسیدگی‌های قضایی انجام‌شده در خصوص برخی پرونده‌های سارقان به عنف و متجاوزان به حقوق عمومی پرداخت و گفت: پس از برگزاری جلسه دادگاه سارق بزرگراه نیایش، حکم اعدام این فرد صادر شد.وی با بیان این که رسیدگی‌های قضایی درباره این قبیل مجرمان، «خارج از نوبت، قاطعانه و بدون اغماض» است، افزود: پرونده سه نفر دیگر از سارقان به عنف که دارای سرقت‌های متعددی بودند با عنوان اتهامی «محاربه» در دادسرای شهریار در حال رسیدگی است و مقرر شده که پرونده این سارقان نیز بعد از ارجاع به دادگاه انقلاب به صورت خارج از نوبت رسیدگی شود.رئیس کل دادگستری استان تهران با اشاره به صدور حکم دادگاه در پرونده آتش‌سوزی کلینیک سینا اطهر تهران گفت: با هدف اجرای دستور برخورد با ترک فعل مقامات و مسئولان، حکم بدوی دادگاه درباره ۳۱ شخصیت حقیقی و حقوقی صادر شده و این حکم در حال ابلاغ است. خراسان : شماره : 21033 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۲ شهريور

خرید آپارتمان با دلارهای سرقتی!

سجادپور- دختر 19 ساله ای که در یک فروشگاه لباس مشغول کار بود، گرای گاو صندوق حاوی ارزهای خارجی را به ناپدری اش داد و بدین ترتیب مرد نقابدار در روز روشن با سرقت دلار و یورو، یک واحد آپارتمانی خرید.

به گزارش روزنامه خراسان، چند روز قبل یک تاجر پوشاک با مراجعه به پلیس آگاهی مشهد، از دستبرد افراد ناشناس به گاو صندوق فروشگاه خبر داد و مدعی شد که سارق یا سارقان 46 هزار دلار و یورو را ربوده اند. در پی دریافت این خبر، بلافاصله گروهی از کارآگاهان با راهنمایی های سرهنگ احمد نگهبان ( رئیس پلیس مشهد) وارد عمل شدند و با انجام یک سری تحقیقات میدانی دریافتند که سرقت مذکور توسط فردی آشنا صورت گرفته است چرا که دستبرد به دلارها بدون تخریب قفل فروشگاه یا گاو صندوق انجام شده بود. بنابراین افسران آگاهی به تحقیقات از اطرافیان و شاگردان مرد تاجر پرداختند که به عمده فروشی لباس اشتغال داشت. آن ها پس از بررسی صحنه جرم به دختر 19 ساله ای مظنون شدند که از حدود یک سال قبل در فروشگاه مذکور استخدام شده بود. این دختر که ابتدا سعی می کرد خود را بی گناه جلوه دهد وقتی در بازجویی ها به تناقض گویی افتاد به ناچار راز سرقت از گاوصندوق را فاش کرد. او گفت: چند روز قبل متوجه شدم که صاحبکارم مقادیر زیادی دلار را درون گاو صندوق گذاشت من هم با دیدن این صحنه، وسوسه شدم و ماجرا را برای ناپدری ام بازگو کردم سپس با نقشه و پیشنهاد ناپدری ام، به محل کار آمدم و از کلیدهای مغازه و گاو صندوق کپی برداری کردم و کلیدها را به ناپدری ام دادم. او نیز حدود ساعت 3 بعد از ظهر که همه کارکنان، فروشگاه را برای استراحت ترک کرده بودند، به آرامی و خونسردی کامل به فروشگاه آمد و در حالی که نقاب به چهره داشت با کلیدهای یدکی به گاو صندوق دستبرد زد.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است: به دنبال اعترافات این دختر جوان بلافاصله کارآگاهان پلیس آگاهی ناپدری 47 ساله معتاد را دستگیر کردند و در حالی به مقر انتظامی انتقال دادند که در بازرسی از مخفیگاه وی 10 هزار دلار سرقتی نیز کشف شد.

تحقیقات بیشتر نشان داد که سارق 47 ساله در کمتر از 5 روز با همان دلارهای سرقتی یک واحد آپارتمان در محدوده شهرک ابوذر مشهد خریده است.

در همین حال رئیس پلیس مشهد به شهروندان توصیه کردکه در به کارگیری افراد برای خدمات فروشگاهی دقت کافی داشته باشند و افراد مطمئن را به کار بگیرند. وی تاکید کرد که صاحبان مشاغل نباید کلید مراکز تجاری و به ویژه گاو صندوق را در محل فروشگاه یا اطراف گاو صندوق بگذارند و حتی الامکان از نگهداری اشیای قیمتی یا وجوه نقدی زیاد در محل کار خودداری کنند. سرهنگ احمد نگهبان همچنین توصیه کرد: فروشندگان کالا حتما محل کار خود را به دوربین های مدار بسته و دیگر لوازم ایمنی و امنیتی مجهز کنند تا در صورت وقوع جرم مورد استفاده قرار بگیرد.

وی گفت: مسدود کردن راه های ورودی به اماکن باید غیرقابل نفوذ باشد و متصدیان فروشگاه ها از نرده های آهنی، قفل کتابی یا تجهیزات دیگر استفاده کنند. فرمانده انتظامی مشهد هشدار داد :کارفرمایان دوربین های مدار بسته را طوری نصب کنند که زاویه دید آن، چهره کامل افراد را نشان دهد و از سوی دیگر نیز در معرض نور لامپ یا روشنایی دیگر نباشد. خراسان : شماره : 21033 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۲ شهريور

ارتباط خیابانی زیر تیغ جنایت

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور- مرد 35 ساله ای که موتورسوار جوان را با ضربات مهلک کارد به قتل رسانده بود در آخرین جلسه بازپرسی ادعا کرد آن جوان (مقتول) قصد داشت دخترش را به زور سوار موتورسیکلت کند!

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، عصر شانزدهم فروردین گذشته، ماموران کلانتری پنجتن مشهد در تماس با قاضی ویژه قتل عمد از وقوع جنایتی هولناک خبر دادند که در پی نزاعی خیابانی رخ داده بود.

در پی این تماس تلفنی بلافاصله قاضی دکتر صادق صفری عازم بیمارستان شهید هاشمی نژاد شد جایی که پسر 21 ساله ای بر اثر اصابت ضربات چاقو جان خود را از دست داده بود. بررسی های مقام قضایی نشان داد: جوان 21 ساله (مقتول) امیر نام داشت که در منطقه پنجتن مشهد با ضربات کارد مجروح شده و به بیمارستان انتقال یافته بود. در همین حال دامنه تحقیقات میدانی مقام قضایی به محل وقوع نزاع رسید و مشخص شد که جوان موتورسوار با مرد 35 ساله تبعه خارجی درگیر شده است. طولی نکشید که با دستورات ویژه قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد متهم به قتل شناسایی و ردیابی کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی برای دستگیری وی آغاز شد. کارآگاهان پس از آن که «بشیر احمد» را زیر چتر اطلاعاتی قرار دادند، در یک عملیات هماهنگ و ضربتی او را در منزل مسکونی‌اش دستگیر و به پلیس آگاهی انتقال دادند. این مرد جوان که ابتدا منکر استفاده از چاقو بود و ادعا می کرد نزاع بر سر مزاحمت برای دخترش بوده است، در نهایت لب به اعتراف گشود و گفت: آن پسر (امیر) را چند بار در خیابان با دخترم دیده بودم که برایش ایجاد مزاحمت می کرد. ابتدا فکر کردم خواستگار دخترم است و قصد ازدواج با او دارد اما شب حادثه ناگهان همان جوان موتورسوار را دیدم که قصد دارد به زور دخترم را سوار موتورسیکلت کند! دیگرنتوانستم این صحنه را تحمل کنم به همین خاطر نزد او رفتم تا به او تذکر بدهم که برای دخترم ایجاد مزاحمت نکند ولی مشاجره ای بین ما شروع شد و او که اندامی درشت تر از من داشت تلاش می کرد تا با من درگیر شود اما من سوئیچ را از روی موتورسیکلت او برداشتم. در این هنگام بود که پسر 10 ساله ام از خانه چاقویی برای من آورد و به دستم داد که من هم با آن چاقو ابتدا ضرباتی را به موتورسیکلت او زدم اما وقتی درگیری بالا گرفت و او به من ناسزا گفت ناگهان تیغه چاقو را بالا بردم و ضرباتی بر کتف و گردنش زدم ولی او با سوئیچ یدکی که داشت، موتورسیکلت را روشن کرد و به راه افتاد ولی بعد از چند متر تعادلش را از دست داد و پس از برخورد با دیوار در کف پیاده رو روی زمین افتاد. چند نفر از اهالی و رهگذران آن جا ایستاده بودند و این صحنه را می دیدند اما هیچ کدام جلو نیامدند و من به تنهایی با او درگیر شدم.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است: در پی اعترافات صریح متهم این پرونده جنایی، دختر 15 ساله وی نیز به پرسش مقام قضایی پاسخ داد و چگونگی ارتباط خود با پسر جوان را توضیح داد. این دختر با بیان این که برای کسب درآمد در یک فروشگاه به عنوان فروشنده فعالیت دارد به قاضی دکتر صادق صفری گفت: مدتی قبل و از طریق فضاهای مجازی با «امیر» آشنا شدم و ارتباط ما شروع شد. به طوری که گاهی با یکدیگر به کافی شاپ می رفتیم یا با موتورسیکلت او در شهر دور می زدیم. آن شب نیز «امیر» در نزدیکی محل کارم مرا سوار موتورسیکلت کرد و به منزل رساند ولی هنگام خداحافظی با یکدیگر دست دادیم که ناگهان پدرم این صحنه را دید و به طرف «امیر» آمد که من از ترس به خانه رفتم بنابر گزارش روزنامه خراسان، با تکمیل تحقیقات مقدماتی صحنه جنایت نیز توسط متهم بازسازی شد و او چگونگی وارد آوردن ضربات کارد بر جوان 21 ساله را در حضور مقام قضایی تشریح کرد. عامل این جنایت سپس برای تایید سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شد که متخصصان پزشکی قانونی نیز پس از معاینه، او را مسئول اعمال خود دانستند که دارای قوه تمیز و اراده است. بنابراین با درخواست «قصاص» از سوی اولیای دم، متهم در آخرین جلسه بازپرسی به دفاع از خود پرداخت و با بیان این که به هیچ وجه قصد قتل نداشته است مدعی شد: او قصد تجاوز به دخترم را داشت و من آن ها را با رفتاری بسیار زننده و نامتعارف دیدم به همین دلیل هم نتوانستم خودم را کنترل کنم!

وی درحالی که چاقوی جنایت را نشان می داد که با آن مرتکب قتل شده بود ادامه داد: شب وقوع جنایت نه مشروبات الکلی مصرف کرده بودم و نه مواد مخدر! بلکه حال طبیعی داشتم که این حادثه رخ داد ولی باز هم تاکید می کنم من قصد کشتن او را نداشتم!

گزارش خراسان حاکی است: پس از تکمیل تحقیقات قضایی، کیفرخواست این پرونده جنایی در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد صادر و به دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و متهم به قتل به زودی پای میز محاکمه قرار می گیرد. خراسان : شماره : 21033 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۲ شهريور

رسوایی عجیب!

با همسرم در کشاکش طلاق بودیم به طوری که دیگر زندگی مشترکمان از هم پاشیده بود اما در حالی که بیشتر از 3 سال از این ماجرا می گذشت یک شب به طور ناگهانی همسرم به در منزل آمد و ادعا کرد قصد تمکین از مرا دارد ولی ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان جوان 36 ساله ای که به خاطر توهین و فحاشی از همسرش شکایت کرده بود درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: حدود 10 سال قبل عاشق دختری شدم که در همسایگی ما زندگی می کرد. آن زمان به شدت مشغول کار بودم و درآمد خوبی داشتم. خلاصه با موافقت خانواده ام پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «آتوسا» آغاز کردم. من شغل آزاد داشتم و از صبح تا شب سرکار بودم با به دنیا آمدن پسرم زندگی ما نیز شیرین تر از گذشته شد و روزهای خوبی را سپری می کردم تا این که 4 سال قبل یک پیامک ناشناس زندگی ام را به هم ریخت و خانواده ام را از هم پاشید. آن روز پیامکی عاشقانه از یک شماره تلفن ناشناس به گوشی همسرم ارسال شد که بعد از مدتی فهمیدم آتوسا قبل از آن که با من ازدواج کند عاشق پسری به نام جمشید بود و با یکدیگر ارتباط داشتند اما به هر دلیلی نتوانسته بودند با هم ازدواج کنند که در این میان آتوسا به خواستگاری من پاسخ مثبت داده بود. حالا بعد از گذشت چند سال از این ماجرا ،جمشید شماره تلفن آتوسا را پیدا کرده بود و برایش مانند گذشته پیامک های عاشقانه می فرستاد. وقتی به حقیقت این ارتباط غیراخلاقی پی بردم دیگر عشق به همسرم را از دست دادم ولی چیزی به او نگفتم تا این که یک روز متوجه شدم آتوسا نیز به طور پنهانی با جمشید تماس می گیرد و با او ارتباط دارد.یک بار وقتی از همان شماره تلفن، پیامکی در واتس اپ برای آتوسا ارسال شد من بلافاصله گوشی او را برداشتم و به بیرون از منزل رفتم تا پیامک ها و تماس های او را بررسی کنم در این هنگام همسرم که قصدم را فهمیده بود از گوشی من که در خانه بود با جمشید تماس گرفته و هراسان به او گفته بود که همسرم در جریان ارتباط ما قرار گرفته است و اگر با تو تماس گرفت پاسخ تلفن را ندهی!

دقایقی بعد وقتی من به خانه بازگشتم آتوسا سعی می کرد خودش را طوری خونسرد نشان دهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است چرا که بعد از این تماس تلفنی شماره جمشید را از صفحه نمایشگر گوشی من حذف کرده بود غافل از این که من نرم افزار ضبط صدا را روی گوشی ام نصب کرده بودم.

حالا دیگر چاره ای نداشتم جز آن که خیانت او را فاش کنم به همین دلیل صدای گفت وگوی تلفنی اش را پخش کردم.

آتوسا که دیگر نمی توانست حقیقت را کتمان کند با التماس وگریه و زاری از من عذرخواهی کرد و مدعی شد این موضوع فقط یک ارتباط تلفنی بوده و سال هاست که از جمشید خبری ندارم از سوی دیگر من هم که نمی خواستم آینده پسرم نابود شود فرصت دیگری به او دادم تا سایه اش از این زندگی محو نشود و خودم نیز تلاش کردم تا این ماجرا را به فراموشی بسپارم و گناه همسرم را نادیده بگیرم ولی مدتی بعد زمزمه هایی از طریق همسایگان به گوشم می رسید که حکایت از ادامه ارتباط آتوسا با جمشید را داشت او در غیاب من گوشی همسایگان را می گرفت و با سیم کارت پنهانی که داشت با جمشید تماس می گرفت به طوری که حتی برخی از همسایگان از حضور مرد غریبه (جمشید) در پارک داخل مجتمع مسکونی خبر می دادند این بار دیگر نتوانستم رفتارهای زشت و زننده آتوسا را تحمل کنم و تصمیم به طلاق گرفتم البته او برای طلاق مشتاق تر از من بود چرا که احتمال می داد بعد از طلاق بتواند با جمشید ازدواج کند از آن روز به بعد رابطه عاطفی بین ما قطع شد و همسرم نیز به خانه پدرش رفت. ماه ها از این ماجرا گذشت و هرکدام از ما به طور جداگانه برای رسیدن به حق و حقوقمان دست به دامان قانون شده بودیم. تا این که یک شب وقتی در منزل مادرم مشغول صرف شام بودیم آتوسا به طور ناگهانی زنگ منزل را به صدا درآورد و ادعا کرد قصد دارد با تمکین از من به این زندگی مشترک ادامه بدهد من که از این رفتار او متعجب بودم احتمال می دادم نقشه ای فریبکارانه در سر داشته باشد ادعاهایش را باور نکردم که همین موضوع به مشاجره لفظی کشید و همسرم با توهین و فحاشی و ایجاد سروصدا، آبروریزی به راه انداخت به طوری که همه همسایگان مادرم از منازلشان بیرون آمدند و ...

گزارش خراسان حاکی است با توجه به اهمیت موضوع و احتمال بروز آسیب های اجتماعی دیگر، رسیدگی کارشناسی و ریشه یابی این ماجرای تاسف بار با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ سیدرضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21033 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۲ شهريور

سرگذشت عقاب قداره کش!

وقتی بعد از هفت سال از زندان آزاد شدم، مانند دیوار ترک خورده ای بودم که باید کاملا مراقبت می شدم اما هیچ کس به من اعتماد نکرد، حتی مادرم فرصت جبران اشتباهات گذشته را به من نداد تا جایی که بالاخره...

به گزارش روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات دزد 29 ساله ای است که در یک باند، به کامپیوتر خودروهای پارک شده در حاشیه خیابان ها دستبرد می زد. او که به همراه اعضای دیگر باند و با تلاش شبانه روزی نیروهای تجسس کلانتری سناباد مشهد دستگیر شده بود، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: نوزادی شیرخواره بودم که سرطان جان پدرم را گرفت و مادرم با چند فرزند قد و نیم قد تنها ماند اما او نمی توانست با مشکلات حاد زندگی دست و پنجه نرم کند، به همین دلیل مدتی بعد با مرد میان سالی که همسرش فوت شده بود، ازدواج کرد. اگرچه «آقا تقی» سعی می کرد جای خالی پدرم را پر کند اما من ذهنیتی از یک پدر واقعی نداشتم. با وجود این، تکیه کلام ناپدری ام این بود که باقر روزی مردی قوی خواهد شد به همین دلیل مرا به باشگاه ورزشی کشتی برد و برای آموزش، به یکی از دوستانش سفارش کرد. خلاصه در همان دوران نوجوانی به کشتی گیری قابل تبدیل شدم، به طوری که مقابل همکلاسی ها و اهالی محل احساس غرور و افتخار می کردم. سرم را بالا می گرفتم و از این که دیگران به من احترام می گذارند خیلی لذت می بردم. در همین روزها با پسر جوانی آشنا شدم که همواره لب به تعریف و تمجید از من می گشود. خیلی زود رفاقت من و «بردیا» صمیمانه شد اما او در واقع همان روباه فریبکاری بود که مرا به یاد درس روباه و کلاغ می انداخت. بردیا چند سال از من بزرگ تر بود اما هیچ کدام از اطرافیانم به رفاقت من و او راضی نبودند چرا که او را جوانی نااهل می دانستند. مادرم همیشه با نیش و کنایه سخن می گفت و دیگران نیز فقط ایراد کارم را می گرفتند ولی هیچ گاه مرا راهنمایی نمی کردند که مسیر درست کدام است و شیوه زندگی و رفتارم چگونه باید باشد. به همین دلیل من هم در 15 سالگی و در اوج غرور و خودخواهی سرلجبازی با آن ها را می گذاشتم، به طوری که فاصله بین من و خانواده ام هر روز بیشتر می شد و از سوی دیگر به بردیا نزدیک تر می شدم. هنوز چند ماه بیشتر از رفاقت من و بردیا نمی گذشت که روزی به خاطر او با چند نفر درگیر شدم و کتک خوردم. این ماجرا برای من که کشتی‌گیری سرشناس بودم، بسیار سنگین بود. در این شرایط بردیا چند قرص اعصاب به من داد تا از فشارهای عصبی ام کاسته شود اما خیلی زود به آن قرص ها اعتیاد پیدا کردم. در همین روزها بود که در یک دورهمی شبانه برادر بزرگ تر بردیا پیمانه شراب را به من تعارف کرد اما وقتی کلمه «نه» را از من شنید، صدای تمسخر و خنده آن ها در حالی غرورم را شکست که بردیا نیز مرا بچه سوسول خواند، به همین دلیل پیمانه شراب را سرکشیدم تا به آن ها بفهمانم که «سوسول» نیستم. زمانی که برادرانم موضوع را فهمیدند، مرا به شدت کتک زدند ولی من باز هم با آن ها لجبازی کردم، به طوری که دیگر کسی به من احترام نمی گذاشت و مرا جوانی خلافکار می دانستند. همان همسایگانی که روزی مرا با نگاه های افتخارآمیز به فرزندانشان نشان می دادند تا الگوی خود قرار بدهند، دیگر حتی اجازه نمی دادند با من همکلام شوند و دیگر اهل دعوا و قداره کشی شده بودم. عقاب بزرگی را در حال پرواز روی سینه ام خالکوبی کردم تا قدرتم را به رخ دیگران بکشم. بالاخره در یکی از همین درگیری ها جوانی را با چاقو زدم و به مدت هفت سال روانه زندان شدم. سال ها بعد وقتی در 27 سالگی طعم آزادی را چشیدم، تصمیم گرفتم دیگر سراغ بردیا نروم و مانند یک جوان سر به راه زندگی کنم. قصد ازدواج داشتم اما خانواده ام با توجه به شرارت های گذشته، به من اعتماد نمی کردند و از این که دختری را نیز بدبخت کنم، بسیار واهمه داشتند. از سوی دیگر بیکار بودم و هیچ کارفرمایی به من کار نمی داد چرا که سابقه زندان و شرارت چون هیولایی وحشتناک بر پیشانی ام خودنمایی می کرد و هرکسی را از اعتماد به من می ترساند. در همین روزها عاشق زن مطلقه ای شدم که چند سال از من بزرگ تر بود و یک پسر 5 ساله داشت ولی مادرم با این ازدواج مخالفت کرد. از او خواستم زیر بال و پرم را بگیرد تا گذشته را جبران کنم اما مادرم تاکید می کرد که توبه گرگ، مرگ است و تو با این رفتارهایت باز هم قابل اعتماد نیستی! او هیچ گاه راه و روش «اعتماد» را به من نیاموخت و فرصتی دوباره نداد من هم به ناچار اتاقی اجاره کردم و آن زن را به عقد موقت خودم درآوردم. سپس با موتورسیکلت امانتی یکی از نزدیکانم، به مسافرکشی پرداختم اما خیلی زود تصادف کردم و به خاطر شکستگی پا دوباره بیکار شدم.

صاحبخانه لوازم منزل را بیرون ریخت و یکی از اهالی خلافکار محله اجازه داد آن ها را در گوشه حیاطش بگذارم و سپس پیشنهاد موبایل قاپی داد. با آن که از کلمه سرقت متنفر بودم اما پذیرفتم و بعد هم به همراه یکی دیگر از دوستان «یاسین» که تازه از زندان آزاد شده بود، باند سرقت کامپیوتر خودرو را تشکیل دادیم ولی زمانی به خود آمدم که دستبندهای قانون بر دستانم حلقه زده شد.

گزارش خراسان حاکی است، به دستور سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) تحقیقات درباره دیگر جرایم این باند ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21032 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۱ شهريور

سرگذشت تلخ دختر 13 ساله!

هنوز در کوچه لی لی بازی می کردم که مادرم دستم را گرفت، چادر سفید بر سرم انداخت و پای سفره عقد نشاند و با انگشتری «نشانم» کردند و من از دیدن برق طلای انگشتر فقط ذوق می کردم تا این که ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر 13 ساله ای است که به دلیل فرار از منزل در پارک ملت شناسایی شده و در پناه ماموران انتظامی قرار گرفته بود. این دختر نوجوان که سنگ صبوری را برای درد دل هایش پیدا کرده بود، سفره عقده کودکی هایش را گشود و به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: در یکی از روستاهای تربت جام زندگی می کردم، پدرم کارگری ساده بود و به سختی می توانست مخارج زندگی ما را تامین کند چرا که بیشتر اوقات را بیکار بود و نمی توانست کارگری کند. من هم در همان دوران کودکی ترک تحصیل کردم و به دنبال گوسفندان می دویدم یا در کوچه محل سکونتمان لی لی بازی می کردم. وقتی به 12 سالگی رسیدم، روزی مادرم دستم را گرفت و مرا از همبازی هایم جدا کرد. او چادر سفید زیبایی را بر سرم انداخت و مرا به میان مهمانانی برد که در خانه نشسته بودند.او می گفت: «رمضان» قصد ازدواج با تو را دارد. چند بار او را در کوچه های روستا دیده بودم اما مدتی بود که می گفتند از روستا به شهر رفته و در مشهد کارگری می کند. خلاصه آن شب انگشتری را به عنوان «نشان» به من دادند و من در همان عالم کودکی از دیدن زرق و برق انگشتر طلا ذوق زده شده بودم. آن ها عاقدی آوردند تا خطبه عقد بین من و رمضان جاری شود چرا که هنوز به سن قانونی نرسیده بودم و بنا به گفته مادرم ازدواجمان ثبت محضری نمی شد. رمضان جوانی 24 ساله بود و در منطقه کوهسنگی مشهد به طور مجردی زندگی می کرد. او برای یافتن کار از روستا به مشهد آمده بود و با اجاره یک منزل کارگری می کرد. در این شرایط من با استفاده از هر فرصتی برای بازی کردن با دوستانم به داخل کوچه می دویدم و از خریدهایی که خانواده داماد برای من انجام می دادند، خوشحال می شدم اما چیزی از ازدواج و زندگی زناشویی نمی دانستم. در همین حال روزی بزرگ ترها تصمیم گرفتند برای آن که رمضان از تنهایی بیرون بیاید، مرا نیز راهی مشهد کنند تا در کنار او باشم. این گونه بود که از همه دلبستگی های کودکانه ام جدا شدم و به مشهد آمدم. هنوز در افکارم صحنه های خاله بازی را مرور می کردم که در برابر مسئولیت شوهرداری قرار گرفتم اما باور کنید پذیرش و تحمل زندگی زناشویی را نداشتم و روزهای تلخی را می گذراندم. بارها از دست رمضان فرار می کردم و به منزل پدرم می رفتم. خیلی دوست داشتم هنوز هم به گوشه اتاق پناه ببرم و با عروسک های پارچه ای ام بازی کنم اما آن ها باز هم مرا کتک می زدند و نصیحتم می کردند که باید به خانه شوهرم بازگردم و به خواسته های او عمل کنم ولی من راه و روش شوهرداری را نمی دانستم یعنی اصلا معنای زندگی زناشویی را نمی فهمیدم. از سوی دیگر هم نامزدم از این رفتارهای من نگران بود اما همه تلاشش را می کرد تا من ناراحت نشوم. او می خواست من مطابق میل او رفتار کنم ولی افکار من آماده پذیرش این مسئولیت بزرگ نبود. به همین دلیل عذاب وجدان داشتم چرا که می دانستم همسرم جوان خوبی است و مرا دوست دارد. از طرف دیگر نیز می ترسیدم به خانه پدرم بازگردم چون آن ها مرا به خانه راه نمی دادند. این بود که تصمیم به فرار از خانه رمضان گرفتم و به پارک ملت رفتم. آن جا سرگردان بودم و برخی برایم ایجاد مزاحمت می کردند. در همین حال بود که نیروهای انتظامی از راه رسیدند و زمانی که متوجه شدند از خانه فرار کرده ام مرا به کلانتری آوردند.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ انوریان (رئیس کلانتری سجاد) و با راهنمایی های مشاور کلانتری، بررسی های روان شناختی و حقوقی این ماجرا با دعوت از همسر و نزدیکان این دختر 13 ساله آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21023 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۰ شهريور


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ | 10:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |