درامتداد تاریکی-نقشه اخاذی دختر طمعکار از صاحبکار ثروتمند

عشق پسر بی‌پول به دختر دایی‌اش باعث شد که برای ازدواج با او نقشه اخاذی از صاحبکار ثروتمند را طراحی کند اما در این بازی خطرناک هر دو گرفتار شدند.به گزارش عرشه آنلاین، چندی قبل مهندس جوانی نزد پلیس رفت و از اخاذی ۱۰ هزار دلاری دختر جوانی شکایت کرد.

او گفت: من مدیر یک شرکت طراحی داخلی ساختمان هستم و اوضاع مالی خوبی دارم. چند روز قبل شماره ناشناسی روی تلفن همراهم افتاد و زمانی که آن را پاسخ دادم، دختر جوانی به نام مهیا پشت خط بود. او خودش را یکی از مهندسان حرفه ای در زمینه طراحی معرفی کرد و بعد کلی عکس از طراحی های داخلی به عنوان نمونه کار خودش در کشورهای خارجی برایم فرستاد.

مهندس جوان ادامه داد: دختر جوان می گفت که بیشتر در خارج از کشور کار می کرده و حتی دوره های دکوراسیون و معماری را هم در خارج از کشور گذرانده است اما به دلیل شیوع کرونا دیگر نتوانسته به کارش ادامه دهد. او از من خواست که در شرکتم مشغول کار شود. بعد هم با چرب زبانی اعتماد مرا جلب کرد و چندین بار باهم قرار گذاشتیم تا نمونه کارهایش را ببینم و اگر خوشم آمد او را استخدام کنم.

بعد پیشنهاد داد که به خانه ام بیاید و طراحی داخلی خانه ام را ببیند که من هم قبول کردم. یک روز که برای همسرم کاری پیش آمده بود و او به همراه فرزندم در خانه نبود، مهیا به خانه ام آمد. او بعد از چند دقیقه اجازه خواست تا برایم چای بیاورد که من هم قبول کردم اما وقتی چای را نوشیدم، بی‌هوش شدم. ساعتی بعد که به هوش آمدم، متوجه شدم تمام پول، اسناد و مدارک، دلارها و طلاهایم به سرقت رفته است.مرد جوان ادامه داد: ساعتی بعد هم مهیا با من تماس گرفت و عکسی برایم فرستاد که شوکه شدم چرا که وقتی من بی هوش بودم او در شرایط نامناسبی از من عکس و فیلم تهیه کرده بود و با آن ها تهدیدم کرد که اگر با او همکاری نکنم، آبرویم را می برد و عکس و فیلم های سیاه را در فضای مجازی منتشر می کند.

او از من ۱۰ هزار دلار خواست و من نیز به ناچار این مبلغ را به او دادم اما طمع مهیا بیشتر از این ها بود و دختر جوان چند روز بعد درخواست ۲۰ هزار دلار کرد. من که دیدم او می خواهد به اخاذی هایش ادامه دهد، تصمیم گرفتم که شکایت کنم.

به دنبال شکایت مهندس جوان، مأموران پلیس وارد عمل شدند و دختر جوان را در عملیاتی غافلگیرانه بازداشت کردند. مهیا که خود را در دام می دید، اعتراف کرد که با همدستی پسر عمه اش دست به این اخاذی زده است. بدین ترتیب پسر عمه او نیز بازداشت شد و به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت. خراسان : شماره : 21074 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۶ آبان

آشیانه لرزان

از روزی که همسرم با سماجت و اصرار زیاد از من اجازه گرفت تا در یکی از مراکز اقامتی مشهد کار کند، زندگی ام دچار فراز و نشیب های وحشتناکی شده است به گونه ای که دیگر نمی توانم رفتارها و نوع پوشش او را تحمل کنم، به همین دلیل پایه های این زندگی به لرزه درآمده است چرا که ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، مرد 45 ساله که در جست وجوی یافتن راه چاره ای برای جلوگیری از «طلاق» قدم در کلانتری طبرسی شمالی مشهد گذاشته بود، درباره این ماجرا به کارشناس دایره اجتماعی کلانتری گفت: تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم و از همان دوران نوجوانی وارد بازار کار شدم. آن زمان در یکی از روستاهای شهرستان کلات زندگی می کردیم اما بعد از رها کردن درس و مدرسه به مشهد آمدم و در منزل عمه ام زندگی می کردم. در همان روزها بود که شاگرد نانوایی شدم و تا قبل از سربازی در کنار خانواده عمه ام روزگار می گذراندم به همین دلیل عاشق دختر عمه ام بودم و اجازه نمی دادم کسی به او چپ نگاه کند چرا که احساس می کردم او هم مرا دوست دارد. در 18 سالگی به خدمت سربازی رفتم اما هربار که می شنیدم برای «عاطفه» خواستگار آمده است، به هر طریق ممکن آن خواستگار را پیدا می کردم و به او می گفتم که «عاطفه» نامزد دارد و بدین ترتیب خواستگارانش را از ازدواج با او منصرف می کردم و حتی چند بار با برخی از خواستگاران سمج او درگیر شدم. بالاخره دوران سربازی به پایان رسید و من باز هم به خانه عمه ام بازگشتم و خیلی تلاش می کردم تا پول هایم را برای ازدواج پس انداز کنم.

خلاصه یک روز ماجرای عشق و عاشقی ام را برای مادرم بازگو کردم و از او خواستم تا «عاطفه» را برایم خواستگاری کند. طولی نکشید که با رضایت خانواده عمه ام، پای سفره عقد نشستیم و با یکدیگر نامزد شدیم اما در حالی که حدود دو سال از مراسم عقدکنان ما می گذشت، خانواده های فامیل بر سر ارثیه پدری با یکدیگر درگیر شدند و اختلافات آن ها طوری شدت گرفت که هرکدام برای آزار و اذیت دیگری تلاش می کرد تا من و عاطفه از یکدیگر جدا شویم و این گونه برای هم خط و نشان می کشیدند که دیگر مراسم عروسی برگزار نخواهد شد. وساطت بزرگ‌ترهای فامیل هم هیچ فایده ای نداشت تا این که بالاخره با اصرار من و بدون حضور خانواده ها من و عاطفه با یکدیگر ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان آغاز شد. البته خانواده «عاطفه» به نوعی به ما کمک کردند و حتی برخی از هزینه های اولیه زندگی ما را نیز پرداختند. این عشق تا جایی بود که عاطفه هم پا به پای من برای استحکام پایه های این آشیانه تلاش می کرد و زحمت می کشید. در مدت کوتاهی من شاطر نانوایی شدم و با افزایش درآمد، خانه، خودرو و یک مغازه خریدم تا بتوانم برای خودم یک نانوایی راه بیندازم. اگرچه قسط و قرض زیادی داشتیم و صاحب دو فرزند هم بودیم اما زندگی ما رنگ و بوی عاشقانه ای داشت و همه این سختی ها را برای آسایش فرزندانمان تحمل می کردیم ولی یک روز «عاطفه» با زن جوانی آشنا شد که به طور مجردی زندگی می کرد. بعد از مدتی معاشرت با آن زن، رفتار و گفتار همسرم نیز تغییر کرد تا جایی که از من خواست برای کمک به مخارج خانواده و پرداخت اقساط اجازه بدهم در یکی از مراکز اقامتی کار کند. ابتدا خیلی مقاومت کردم و یادآور شدم که درآمد من برای مخارج زندگی کافی است اما بالاخره در برابر اصرار و سماجت های او کوتاه آمدم و بدین ترتیب عاطفه در آن مرکز اقامتی مشغول کار شد. از آن روز به بعد زندگی من در مسیر سراشیبی قرار گرفت به گونه ای که همسرم خسته و کوفته از راه می رسید و من به ناچار برخی از امور منزل را هم انجام می دادم و حتی غذا می پختم. او دیگر نه تنها دست به سیاه و سفید نمی زد بلکه شیوه پوشش و رفتار ش نیز به کلی تغییر کرد.

او در حالی با آرایش های غلیظ و با اندک حجاب از منزل خارج می شد که می دانست من از این نوع رفتارها بیزارم. هر بار اعتراض می کردم، با من قهر می کرد و مدعی می شد که چرا از تمیز و مرتب بودن او ناراحت می شوم! دیگر «عاطفه» به من توجهی نداشت و زمانی که به خانه می رسید ساعت ها در لاک گوشی تلفن همراهش فرو می رفت و با همکارانش در گروه های اجتماعی به پیامک بازی می پرداخت. اگرچه من به همسرم اعتماد کامل دارم اما دیگر نمی توانم این شیوه زندگی را تحمل کنم تا حدی که پایه های این آشیانه زیبا به لرزه درآمده است و اکنون به طلاق فکر می کنم اما ...

گزارش خراسان حاکی است، رسیدگی کارشناسی و اقدامات مشاوره ای در این پرونده با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد تا دوباره پایه های این زندگی استحکام یابد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

. خراسان : شماره : 21074 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۶ آبان

25 سال زندان برای بادیگاردهای اسیدپاش!

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور- زن و مرد جوانی که مدعی هستند بادیگارد یکی از کمدین های معروف کشور هستند، به اتهام اسیدپاشی دلخراش بر سر و صورت مردی که او را به واحد آپارتمانی کشانده بودند، به تحمل 25 سال زندان و پرداخت دیه سنگین محکوم شدند.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماجرای این حادثه هولناک بیست و چهارم تیر سال گذشته، هنگامی اتفاق افتاد که مرد 30 ساله ای با جیغ های دلخراش، ساکنان یک مجتمع مسکونی در شهرستان طرقبه شاندیز را از منازلشان بیرون کشید. این مرد جوان که از شدت درد و سوزش ناشی از اسیدپاشی به خود می پیچید، بلافاصله با کمک اهالی به مرکز درمانی منتقل شد و درحالی تحت درمان قرار گرفت که برخی از اندام های وی مانند گوش و چشمش دچار نقص عضو شده بود. از سوی دیگر نیروهای انتظامی که برای پیگیری این حادثه ترسناک وارد عمل شده بودند، کسی را در واحد آپارتمانی پیدا نکردند. شواهد نشان می داد که عاملان اسیدپاشی دو نفر بوده و لحظاتی بعد از ارتکاب جرم از محل گریخته اند. گزارش روزنامه خراسان حاکی است، با صدور دستورات ویژه ای از سوی مقامات قضایی، تلاش کارآگاهان پلیس آگاهی برای دستگیری عاملان این حادثه وحشتناک درحالی آغاز شد که رد پای زنی به نام «آذر» (همسر مالک واحد آپارتمانی) در این پرونده دیده می شد. رصدهای اطلاعاتی پلیس بیانگر آن بود که زن 40 ساله به جزیره ای در جنوب کشور گریخته است، به همین دلیل تحقیقات وارد مرحله جدیدی شد تا این که مدتی بعد «آذر» تصمیم به بازگشت گرفت و در فرودگاه بین المللی شهید هاشمی نژاد مشهد پس از ورود به کمین نیروهای انتظامی بازداشت شد.

او در بازجویی های تخصصی، عامل اصلی اسیدپاشی را لو داد و گفت: چند سال قبل با «امیر» (شاکی) آشنا شدم که مدتی بعد این آشنایی به ارتباط کاری و عاطفی انجامید تا جایی که او به باشگاه ورزشی من رفت و آمد می کرد اما آرام آرام به سوء استفاده از احساسات و عواطف من پرداخت و شروع به اخاذی کرد.

متهم این پرونده همچنین در ادامه ادعاهایش افزود: کار به جایی رسید که دیگر از مزاحمت های او در امان نبودم به همین دلیل خانه و کاشانه ام را رها کردم و به جزیره کیش رفتم. در آن جا با «یاسین» آشنا شدم و با او درددل کردم. بالاخره یک روز تصمیم گرفتم از «امیر» انتقام بگیرم که «یاسین» هم در اجرای نقشه اسیدپاشی با من همراه شد. صبح بیست و چهارم تیر بود که به اتفاق یاسین در واحد آپارتمانی بودیم و من با پیامک از «امیر» خواستم که به منزلم بیاید. از قبل ظرف حاوی اسید را در خانه گذاشته بودم. زمانی که «امیر» با یک بطری مشروبات الکلی و تنقلات از راه رسید، یاسین هم در یک فرصت مناسب ظرف حاوی اسید را روی سروصورت او پاشید ولی مقداری از اسیدها هم روی پای خودش ریخت. بنابر گزارش روزنامه خراسان، طولی نکشید که «یاسین» نیز بازداشت شد و در جلسات دادگاه به جرم خود اقرار کرد. او در اعترافات خود با این ادعا که به همراه آذر جزو بادیگاردهای یکی از کمدین های معروف کشور در کیش بودند، به قضات با تجربه شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی گفت: وقتی ایجاد مزاحمت ها و تهدیدهای «امیر» برای «آذر» را شنیدم، خیلی عصبانی شدم و برای انتقام از وی با آذر به مشهد آمدم و سپس به طرقبه رفتیم. آن روز وقتی «امیر» وارد خانه شد من هم بطری حاوی اسید را برداشتم و به سرو صورت او پاشیدم به گونه ای که مقداری از آن روی پای خودم ریخت و به شدت سوخت اما نمی دانستم این مایع تا آن اندازه قوی و سوزاننده است. در واقع من قصد داشتم فقط یک شوک به او وارد کنم!

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، پس از پایان جلسات محاکمه که به ریاست قاضی هادی دنیا دیده و مستشاری قاضی غلامرضا مصطفوی برگزار شد، اتهام متهمان برای دادگاه به اثبات رسید و قضات پس از مشورت های تخصصی، با استناد به مواد قانونی رأی به محکومیت دو متهم این پرونده خاص دادند. براساس رأی دادگاه، «یاسین» به دلیل مباشرت در اسیدپاشی به تحمل 15 سال زندان و پرداخت دیه بسیار سنگین به خاطر نقص عضو برخی از اعضای بدن شاکی محکوم شد. همچنین قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی «آذر» را نیز به اتهام معاونت در اسیدپاشی به 10 سال زندان محکوم کردند. بنابراین گزارش در رأی دادگاه آمده است، اگرچه متهمان مدعی هستند که از شدت تخریب مایع اسیدی اطلاعی نداشتند و تنها از شیمیایی بودن آن آگاهی داشتند اما این موضوع با توجه به متن ماده یک قانون تشدید مجازات اسیدپاشی رد می شود چرا که میزان غلظت آن تاثیری در ارتکاب بزه ندارد. شایان ذکر است، رأی صادر شده از سوی قضات دادگاه، قابل فرجام خواهی در دادگاه های تجدیدنظر است. خراسان : شماره : 21074 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۶ آبان

سرنوشت تاریک!

هیچ گاه فکر نمی کردم یک اشتباه دوران جوانی که به دوستی خیابانی گره خورد سرنوشتم را این گونه تیره و تار کند به طوری که ...

به گزارش روزنامه خراسان زن 48 ساله با بیان این که یک اشتباه من در دوران نوجوانی چندین زندگی را متلاشی کرد درباره سرگذشت خود گفت: در کلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که روزی درون مینی بوس روستا با نگاه های عاشقانه «عرشیا» روبه رو شدم هرچه تلاش می کردم تا از این تلاقی نگاه فرار کنم فایده ای نداشت چرا که او چشمانش را به صندلی دوخته بود که من روی آن نشسته بودم. آن زمان برای آن که مقطع دبیرستان در روستا نبود با تعدادی از دختر و پسرهای روستا برای ادامه تحصیل به شهر می رفتیم. خلاصه در پایان هفته که با مینی بوس به روستا بازمی گشتیم نگاه های عرشیا به چهره من دوخته می شد تا این که او یک روز هنگام غروب آفتاب زمانی که برای آوردن آب سر چشمه می رفتم از کنارم عبور کرد و نامه ای را درون سطل پلاستیکی انداخت که در دستم بود وقتی آن نامه عاشقانه را خواندم که برای ازدواج با من ابراز علاقه کرده بود تا صبح خوابم نبرد. صبح روز بعد زمانی که برای رفتن به شهر منتظر مینی بوس بودیم روی تکه کاغذ کوچکی نوشتم «من هم دوستت دارم!» این گونه بود که ارتباط من و عرشیا شروع شد و از آن روز به بعد نه تنها در مسیر مدرسه با یکدیگر نامه های عاشقانه رد و بدل می کردیم بلکه اواخر هفته در باغ ها و گندم زارهای روستا به ملاقات یکدیگر می رفتیم. چند سال بعد «عرشیا» در رشته جغرافیا وارد دانشگاه شد و من هم بعد از گرفتن دیپلم به انتظار او نشستم تا به خواستگاری ام بیاید اما یک روز از زبان دوستانم شنیدم که امشب مراسم عقدکنان «عرشیا» با دختر خاله اش است. باورم نمی شد فکر می کردم فقط یک شایعه است اما روز بعد فهمیدم همه چیز حقیقت دارد او به اصرار خانواده اش پای سفره عقد نشسته بود چرا که دختر خاله او بعد از پایان تحصیلات در یکی از ادارات دولتی استخدام شده بود. مدتی ارتباطم را با عرشیا قطع کردم اما روزی مرا در یکی از باغ های روستا دید و با بیان این که دختر خاله اش از او بزرگ تر است و علاقه ای به او ندارد از من خواست مدتی تحمل کنم تا او بتواند دختر خاله اش را طلاق بدهد من هم چاره ای نداشتم چرا که ماجرای ارتباط من و عرشیا در روستا پیچیده بود و کسی حاضر نمی شد با من ازدواج کند از سوی دیگر عرشیا نه تنها او را طلاق نداد بلکه صاحب دو فرزند کوچک نیز شد با وجود آن که دیگر از او تنفر داشتم اما درباره آینده خودم حیران بودم و نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم. در همین روزها بود که عرشیا به سراغم آمد و ادعا کرد به خاطر من همسر و فرزندانش را رها کرده و قصد دارد با من ازدواج کند! من هم که منتظر چنین فرصتی بودم با وجود همه مخالفت ها پذیرفتم و با او به یکی از شهرهای جنوب کشور رفتیم عرشیا نیز در یکی از ادارات دولتی استخدام شد و ما سال ها به طور پنهانی با یکدیگر زندگی می کردیم در این شرایط باز هم اختلافاتی بین ما به وجود آمد چرا که او مرا پیردختری می دانست که باعث شده ام تا با سرنوشت دختر خاله اش بازی کند. او با همین بهانه سعی می کرد با زنان غریبه دیگری نیز آشنا شود این موضوع افکار مرا به هم ریخته بود و مدام با هم درگیر بودیم حتی تولد دخترم نتوانست روابط سرد ما را بهبود ببخشد. حالا گاهی از جنوب کشور به مشهد می آمدیم و با آن که فرزندان عرشیا به سن نوجوانی رسیده بودند اما دختر خاله اش هیچ وقت از او طلاق نگرفت و فرزندانش را بزرگ کرد اما همسرم می ترسید با آن ها روبه رو شود! در این اوضاع اختلافات ما نیز هر روز بیشتر می شد به طوری که او برای لجبازی با من طوری به تلفن هایش پاسخ می داد که انگار با زن جوانی سخن می گوید که به او علاقه مند است بالاخره دامنه اختلافات ما به جایی رسید که تقریبا طلاق عاطفی گرفته بودیم و خانواده او نیز به هیچ وجه مرا به عنوان عروس خودشان قبول نداشتند. خلاصه سال گذشته پس از یک مشاجره لفظی شدید او فقط گوشی‌اش را برداشت و با خودروی پژوی خودش به سمت مشهد حرکت کرد. من هم با آن که به او سوء ظن داشتم اما هیچ تماسی نگرفتم چند روز بعد مشغول خرید در خیابان بودم که ناگهان یکی از دوستان قدیمی ام از روستای محل تولدم با من تماس گرفت و مرگ همسرم را تسلیت گفت متعجب و هاج و واج مانده بودم که فهمیدم همسرم پس از بازگشت به روستا دچار ایست قلبی شده و جان خودش را از دست داده است.

اکنون که اشتباه بزرگ من در دوران نوجوانی چنین سرنوشت تلخی را برایم رقم زد به دختران نوجوان توصیه می کنم از سرگذشت من درس بگیرند و بدانند که ابراز علاقه های خیابانی که نام عشق بر آن می گذارند چیزی جز هوس های زودگذر نیست و ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21064 - ۱۴۰۱ چهارشنبه ۴ آبان

تبهکاران نامرئی سرکرده نوجوانان دوچرخه دزد!

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور- تبهکاران نامرئی که شبکه دزدان نوجوان را در پوشش جمع آوری ضایعات به سرقت دوچرخه و موتورسیکلت از پارکینگ ها ترغیب می کردند با تلاش کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد دستگیر شدند.

فرمانده انتظامی مشهد روز گذشته با تشریح جزئیاتی از پرونده شبکه دزدان نوجوان به «خراسان» گفت: در پی تشکیل پرونده سرقت دوچرخه و موتورسیکلت از پارکینگ مجتمع های مسکونی در جنوب شهر که روندی صعودی به خود گرفته بود، گروهی از کارآگاهان پایگاه شمال پلیس آگاهی ماموریت یافتند تا ماجرای سرقت های مذکور را به طور جدی پیگیری کنند چرا که ردزنی های مقدماتی نشان می داد سرنخ های جرم به مناطق حاشیه ای در شمال شهر گره خورده است. سرهنگ احمد نگهبان افزود: با توجه به اهمیت موضوع، سرهنگ کدخدا (رئیس پلیس پایگاه شمال آگاهی مشهد) هدایت مستقیم گروه تخصصی کارآگاهان را به عهده گرفت و این گونه رصدهای اطلاعاتی با فعال سازی منابع و مخبران محلی ادامه یافت.

وی تصریح کرد: پس از چند شبانه روز فعالیت های پلیسی و برگزاری جلسات تحلیلی، مشخص شد که همه دوچرخه ها و موتورسیکلت ها، در ساعات نیمه شب به سرقت رفته اند و احتمال حمل آن ها با خودروی باری وجود دارد.

مقام ارشد انتظامی مشهد در ادامه این گفت وگوی اختصاصی با روزنامه خراسان خاطرنشان کرد: واکاوی ماجرا و کنکاش های میدانی بیانگر آن بود که احتمالا سرقت های مذکور توسط زباله گردهای شبانه یا جمع آوری کنندگان ضایعات انجام می شود به همین دلیل ضایعات فروشی های غیرمجاز در حاشیه شهر زیر ذره بین تحقیقات پلیس قرار گرفت تا این که یکی از منابع و مخبران پلیس پرده از ماجرای فروش دوچرخه به مالخران در یکی از ضایعات فروشی های شمال مشهد خبر داد.

سرهنگ نگهبان افزود: با دریافت این خبر، بی درنگ گروه عملیاتی کارآگاهان، در پوشش های مبدل و با کسب مجوزهای قضایی، وارد عمل شدند و بررسی های نامحسوس را درباره چگونگی فعالیت ضایعات فروشی های غیرمجاز ادامه دادند. این تحقیقات به سرنخ های مهمی از یک باند سرقت نوجوان رسید که دوچرخه های سرقتی را به مرکز ضایعات فروشی انتقال می دادند.

وی با اشاره به هدایت یک شبکه سرقت توسط تبهکارانی که در پشت ماجرای سرقت ها قرار داشتند، افزود: ریشه یابی این پرونده و تمرکز پلیس بر نوجوانان تبعه خارجی نشان داد که گروه 10 نفره‌ای از نوجوانان اتباع خارجی از اوایل شب توسط یک دستگاه پیکان وانت به مناطق بالای شهر (محل های سرقت) منتقل می شوند تا با استفاده از گاری های دستی به جمع آوری ضایعات از درون سطل های زباله یا خرید آن ها از شهروندان بپردازند. به همین دلیل گروهی از کارآگاهان به سرپرستی ستوان یکم شفیعی (افسر پرونده) به طور نامحسوس به تعقیب و مراقبت از نوجوانان مذکور پرداختند تا این که مشخص شد آن ها هر شب تعدادی دوچرخه را نیز به مرکز ضایعاتی انتقال می دهند و در همان مرکز به مالخران فروخته می شود.

«کلیددار امنیت مشهد» تصریح کرد: طولی نکشید که با هماهنگی های قضایی و در یک عملیات ضربتی چند ضایعات فروشی در جاده سیمان مشهد زیر ضربه پلیس رفت و با دستگیری حدود 10 نوجوان تبعه خارجی بیش از 10 دستگاه دوچرخه و موتورسیکلت سرقتی کشف و ضبط شد. این درحالی بود که بررسی های نامحسوس از گردانندگان پشت پرده سرقت های مذکور حکایت داشت.

فرمانده انتظامی مشهد ادامه داد: با انتقال نوجوانان سارق به مقر انتظامی، ردپای تبهکاران نامرئی نیز در این ماجرا به میان آمد و مشخص شد افرادی نوجوانان اتباع خارجی را به منظور جمع آوری ضایعات به کار می گیرند و سپس گاری های دستی را در اختیارشان می گذارند اما آن ها در تاریکی شب وارد پارکینگ های منازل می شوند و پس از سرقت دوچرخه و موتورسیکلت آن ها را در مخروبه ها و زمین های محصور یا ساختمان های در حال احداث مخفی می کنند و سپس آن ها را در اوایل بامداد با همان پیکان وانت به ضایعات فروشی انتقال می دهند!

سرهنگ نگهبان با اشاره به دستگیری برخی از مالخران و راننده پیکان وانت خاطرنشان کرد: نوجوانان مذکور که بین 13 تا 17 سال دارند در حالی با دستور قضایی روانه کانون اصلاح و تربیت شدند که تحقیقات کارآگاهان پایگاه شمال آگاهی مشهد، برای دستگیری مردان نامرئی این سرقت ها آغاز شده است چرا که آن ها در پشت پرده شبکه دزدان نوجوان را هدایت می کنند .

وی با قدردانی از تلاش های کارآگاهان و دستورات ویژه قاضی شعبه 252 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد تاکید کرد: بررسی های تخصصی در حالی وارد مرحله جدیدی شده است که پیش بینی می شود راز بسیاری از سرقت های دوچرخه و موتورسیکلت در این شبکه فاش شود . شایان ذکر است تاکنون تعداد زیادی دوچرخه و موتورسیکلت سرقتی تحویل مال باختگان شده است. خراسان : شماره : 21064 - ۱۴۰۱ چهارشنبه ۴ آبان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ | 13:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |