درامتداد تاریکی-مردی زنش را فلج کرد!
او بارها دخترم را کتک زده بود اما وقتی به حالت قهر به منزل ما می آمد به دلیل مظلومیتی که داشت چیزی درباره شکنجه های شوهرش نمی گفت و همواره تلخکامی های زندگی وحشتناک خود را پنهان می کرد تا این که بالاخره این فاجعه هولناک رخ داد و پزشکان از دخترم قطع امید کردند...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات مرد 58 ساله ای است که با چشمانی به اشک نشسته از یک حادثه وحشتناک در مشهد پرده برداشت. او که از بیست و سوم شهریور گذشته زندگی آرام خود را از دست داده است در شرح ماجرا به افسر دایره قضایی کلانتری طرق مشهد گفت: آن روز شوم وقتی فهمیدم که دخترم را به یکی از بیمارستان های امدادی منتقل کرده اند، هراسان و وحشت زده به بیمارستان رفتم اما متوجه شدم که او وضعیت وخیمی دارد و پزشکان تشخیص داده اند که باید در بخش مراقبت های ویژه بستری شود. خیلی نگران بودم و نمی دانستم چه بلایی بر سر دخترم آمده است! وقتی از گوشه و کنار ماجرا را فهمیدم تازه دریافتم که چرا دخترم چند بار با حالت قهر از شوهرش به منزل ما آمد اما او آن قدر حجب و حیا داشت که به من در این باره چیزی نمی گفت ولی دیگر اعضای خانواده آزار و اذیت های شوهر او را بازگو می کردند با آن که دخترم سختی های زیادی را در طول 16 سال زندگی مشترک خود با شوهرش کشیده بود اما برای حفظ زندگی خودش سکوت می کرد تا این که آن حادثه شوم رخ داد.دخترم با آن که به زحمت می توانست روی تخت بیمارستان سخن بگوید بلاهایی را که شوهرش در طول زندگی مشترک بر سرش آورده بود بازگو کرد و با بیان این که چند بار به علت کتک کاری های همسرش مرگ را به چشم دیده است درباره این ماجرا هم گفت: آن روز صبح مشغول صرف چای بودم که ناگهان شوهرم بی دلیل عصبانی شد و درحالی که من روی زمین نشسته بودم از پشت سر دستانش را دور پیکرم حلقه زد و آن قدر به چپ و راست چرخاند که صدای شکستن استخوان هایم را شنیدم و بی حال شدم. او مواد مخدر از نوع «بنگ» مصرف می کرد و قبل از این رفتار وحشیانه هم بارها مرا مورد ضرب و جرح قرار داده بود. حدود یک ساعت بعد از این حادثه، خودش با اورژانس 115 تماس گرفت و امدادگران وقتی اوضاع وخیم مرا دیدند که استخوان و مهره هایم آسیب دیده است بلافاصله مرا به بیمارستان امدادی انتقال دادند و ...
بعد از اظهارات دردناک دخترم تازه فهمیدم که او چه رنج ها و سختی هایی را تحمل کرده است برای همین از طرف دخترم شکایت کردم و او هم از شوهرش شاکی شد اما یک ماه بعد از این ماجرا، کادر درمانی تصمیم به عمل جراحی گرفتند تا شاید مهره های آسیب دیده گردن او را درمان کنند اما فایده ای نداشت و پزشکان از بهبودی او در حالی قطع امید کردند که تشخیص دادند دختر 38 ساله ام به دلیل جابه جایی مهره پنجم و ششم ستون فقرات گردنی دچار آسیب شدید نخاعی و فلجی کامل 4 اندام اصلی بدن شده است و اکنون نیز از طریق دستگاه های پزشکی تنفس می کند و فشار خون او هم از طریق دارو کنترل می شود و ...
وقتی فهمیدم که دیگر امیدی به بهبودی دخترم ندارم با جدیت شکایت قانونی خودم را پیگیری کردم.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: به دنبال شکایت زن جوان و پدر 58 ساله اش، پرونده ای در دایره قضایی کلانتری طرق مشهد تشکیل شد و با توجه به ماجرای همسر آزاری تکان دهنده، تلاش گسترده نیروهای انتظامی با هدایت و نظارت مستقیم سرگرد سید امیر موسوی (رئیس کلانتری طرق) برای دستگیری همسر آزار 43 ساله در حالی آغاز شد که قاضی حسن علیزاده (بازپرس شعبه 411 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) دستورات قاطعی را برای جلب این متهم سنگدل صادر کرده بود. این مرد بی رحم پس از انجام بازجویی های تخصصی و با دستور قضایی روانه زندان شد تا این تحقیقات پلیس و اقدامات درمانی درباره این حادثه وحشتناک تکمیل شود.
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی . خراسان : شماره : 21134 - ۱۴۰۱ شنبه ۱ بهمن
آدمکشی برای تمسخر!
اختصاصی خراسان
سیدخلیل سجادپور- جوان 42 ساله ای که در پاتوق معتادان متجاهر جنایت هولناکی را مرتکب شده بود، روز گذشته در بیمارستان طالقانی مشهد درحالی دستگیر شد که مدعی است به خاطر تلفن همراه، مورد تمسخر معتادان قرار گرفته بود.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماجرای این جنایت وحشتناک عصر بیست و ششم آبان لابه لای شمشادهای ابتدای منطقه قاسم آباد مشهد هنگامی لو رفت که شهروندان در تماس با پلیس 110، از وجود جسدی در فضای سبز وسط بزرگراه خبر دادند. خیلی زود خودروهای پلیس آژیرکشان به سمت پلیس راه امام هادی (ع) حرکت کردند و با تایید درستی خبر، مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند. طولی نکشید که قاضی محمود عارفی راد به همراه گروهی از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی عازم منطقه مذکور شد و به تحقیق در این باره پرداخت. جسد مربوط به جوانی حدود 30 ساله بود که آثار ضربه چاقو در قفسه سینه اش خودنمایی می کرد. در همین حال دختر 22 ساله ای که در کنار جسد مشغول استعمال مواد مخدر بود با دستور مقام قضایی بازداشت شد و به مرکز ترک اعتیاد انتقال یافت چرا که با طرح چند سوال تخصصی از وی، مشخص شد که او از راز این جنایت خبر دارد.
گزارش روزنامه حاکی است: با انتقال جسد جوان 30 ساله به پزشکی قانونی و اثربرداری در صحنه جنایت، هویت مقتول برای کارآگاهان آشکار و مشخص شد که وی «محمد جواد – ش» نام داشته و از مکان دیگری به پاتوق معتادان شمشادنشین آمده است.
بدین ترتیب گروهی از کارآگاهان با نظارت مستقیم سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی) تحقیقات گسترده ای را برای شناسایی و دستگیری قاتل فراری آغاز کردند اما همه سرنخ ها به بن بست رسید تا این که کارآگاهان با راهنمایی های قاضی ویژه قتل عمد به سراغ دختری رفتند که در مرکز ترک اعتیاد، دوران بهبودی را سپری می کرد. این دختر جوان کارتن خواب که در روز دستگیری هویت واقعی خود را پنهان کرده بود، بعد از افشای نام واقعی اش، به کارآگاهان گفت: روز حادثه فردی به نام «اسماعیل – خ» که به اسماعیل غربت معروف است با آن جوان (محمدجواد) درگیر شد و او را با ضربه کارد به قتل رساند اما من چون خمار بودم در همان مکان ایستادم تا مواد مخدر را در کنار دیگر معتادان شمشاد نشین مصرف کنم!
با شناسایی هویت متهم به قتل، سوابق وی زیر ذره بین تحقیقات قرار گرفت و مشخص شد که او قبلا به اتهام مواد مخدر سال ها در زندان بوده و اکنون نیز به کارتن خوابی روی آورده است بنابراین شیوه ردزنی های پلیسی تغییر کرد و کارآگاهان به پاتوق های زیادی در مناطق مختلف شهری سر زدند ولی خبری از اسماعیل غربت نبود! تا این که منابع و مخبران به کارآگاهان اطلاع دادند که وی به جنوب کشور گریخته است. در حالی که بررسی های تخصصی با هدایت سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) برای شناسایی مخفیگاه وی با همکاری دیگر مراکز انتظامی ادامه داشت، ناگهان اسنادی به دست آمد که نشان می داد متهم تحت تعقیب دوباره به مشهد بازگشته است اما باز هم او به مکان هایی که تحت نظر نامحسوس پلیس بود مراجعه نکرد. در حالی که رصدهای اطلاعاتی کارآگاهان در مکان های تردد معتادان متجاهر ادامه داشت، اخباری به پلیس رسید که بیانگر حضور متهم به قتل در یکی از محله های اطراف چناران بود. به همین دلیل بلافاصله کارآگاهان به تکاپو افتادند و دامنه عملیات پلیسی خود را با دستورات قاضی عارفی راد به محل اختفای متهم فراری کشاندند اما دقایقی بعد مشخص شد که او شبانه به منزل خواهرش رفته و با خواهرزاده اش نیز درگیر شده است. با توجه به این که احتمال حضور متهم در مراکز درمانی وجود داشت، مشخصات قاتل فراری به همه یگان های انتظامی ونیروهای مستقر در مراکز درمانی اعلام شد. هنوز چندین ساعت از این ماجرا نگذشته بود که کارکنان بیمارستان طالقانی مشهد از انجام اقدامات درمانی برای مردی خبر دادند که با ضربات چاقو مجروح شده بود! دقایقی بعد گروه تخصصی کارآگاهان با دریافت این خبر، عازم بیمارستان شدند و حلقه های قانون را درحالی بر دستان مرد مجروح گره زدند که بررسی ها نشان داد او همان «اسماعیل غربت» (متهم تحت تعقیب) است.
به گزارش روزنامه خراسان، با انتقال متهم به پلیس آگاهی، بازجویی های تخصصی از وی در حضور قاضی ویژه قتل عمد آغاز شد و متهم که با مشاهده اسناد و مدارک موجود چاره ای جز بیان حقیقت نداشت، به قتل جوان 30 ساله اعتراف کرد. او گفت: من حدود 15 سال از عمرم را به خاطر مواد مخدر پشت میله های زندان گذراندم و زمانی که آزاد شدم ،از سوی خانواده ام طرد شده بودم به همین دلیل در پاتوق های معتادان روزگار می گذراندم و جا و مکانی نداشتم. ولی چند روز قبل از قتل، آن جوان (محمد جواد) گوشی معمولی مرا برداشت و با برخی از معتادان داخل شمشادها مرا مسخره می کردند. آن ها با گوشی آهنگ می گذاشتند و می خندیدند! من هم نمی توانستم گوشی را از آن ها بگیرم،یک روز او را با دختری دیدم که کنار هم نشسته و در حال مصرف مواد مخدر بودند و در یک لحظه کارد را از کمرم بیرون کشیدم و با آن به طور ناگهانی ضربه ای به شانه اش زدم. او قوی هیکل تر از من بود به همین دلیل مرا گرفت و روی زمین انداخت، سپس فریاد زد به پلیس 110 زنگ بزنید! من هم که اوضاع را این گونه دیدم ضربه دیگری با همان کارد به قفسه سینه اش زدم که خون فواره زد و هر دو نفرمان خون آلود شدیم. هنگامی که خودم را از زیر پیکر او بیرون کشیدم، در حال خرناس کشیدن بود. خیلی ترسیدم و از محل فرار کردم. گوشی تلفن و کارد را در بیابان انداختم و خودم به بندرعباس رفتم. وقتی فکر کردم آب ها از آسیاب افتاده است به منزل خواهرم در چناران رفتم ولی خواهرزاده ام با بیان این که تو آدمکش هستی، با من درگیر شد تا مرا از خانه بیرون کند. او به شدت کتکم زد و با چاقو مرا مجروح کرد.روز بعد به اصرار خواهرم به مرکز درمانی رفتم تا زخم هایم را پانسمان کنند که ناگهان کارآگاهان پلیس آگاهی رسیدند و مرا دستگیر کردند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است: در پی اعترافات صریح متهم، وی با صدور قرار قانونی از سوی قاضی محمود عارفی راد در اختیار کارآگاهان اداره جنایی قرار گرفت و بدین ترتیب بررسی های پلیس برای کشف زوایا وابعاد دیگر این جنایت و همچنین ادعاهای متهم به قتل توسط سرهنگ مرادی (افسر پرونده) ادامه یافت. خراسان : شماره : شماره : 21139 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۶ بهمن
رقص مرگ با آهنگ شیطانی!
در حالی که مهمانان تلاش می کردند دختر جوان را از چنگال او برهانند ناگهان دشنه ای در هوا چرخید و ...
سیدخلیل سجادپور- درگیری خونبار بین مهمانان جشن تولد مختلط در حالی با یک کشته و 4 مجروح به پایان رسید که پسری پس از مصرف مشروبات الکلی قصد تعرض شیطانی به دختر جوانی را داشت!
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، جوان 26 ساله ای که پنجم بهمن 1375 بر تارک شناسنامه اش نقش بسته بود تا روز تولد او را در گذر زمان یادآوری کند، شب جمعه گذشته دوستانش را به مهمانی جشنی فراخواند تا در غیاب اعضای خانواده اش به رقص و شادمانی بپردازند. او مقدمات جشن تولد را با سفارش کیکی سیاه رنگ آغاز کرد و با نصب بادکنک های مشکی، منزل را آراست و میز پذیرایی رابا میوه و شیرینی تزیین کرد اما طولی نکشید که بطری های مشروبات الکلی هم در کنار تنقلات و بطری های دلستر و نوشابه خودنمایی کرد. حالا دیگر بلندگوهای رقص نوردار هم آهنگ های شیطانی و مستی می نواختند تا این که مهمانان یکی پس از دیگری قدم در خانه ای گذاشتند که بوی خون گرفته بود. عقربه های ساعت نیمه شب گذشته را به بامداد گره می زدند که فضای مختلط جشن تولد با صدای موسیقی و عربده کشی های برخی مهمانانی در هم آمیخت که هنوز مشغول پایکوبی بودند و استکان های شراب را سر می کشیدند. در این میان اما «محسن –گ» حالت مستی به خود گرفت و چنین وانمود کرد که دیگر حال طبیعی ندارد و از خود بی خود شده است!
او در همین شرایط ناگهان دست دختر جوانی را گرفت تا او را به درون اتاق بکشاند اما برادر او به همراه حسن (میزبان) و برخی دیگر از مهمانان تلاش می کردند تا دختر جوان را از چنگال «محسن» برهانند! ولی او کنار در اتاق ایستاد و در حالی که دشنه ای را از غلاف کمر بیرون کشیده بود، در هوا چرخاند تا با ترساندن مهمانان، دختر را به درون اتاق ببرد. لحظاتی بعد همه چیز به هم ریخت و رقص مرگ با آهنگ شیطانی همراه شد به گونه ای که درگیری وحشتناکی میان مهمانان رخ داد و تیغه های تبر و خنجر و دشنه خودنمایی کرد. «محسن» هم که با رفتارهای دلهره آورش دسته دشنه را محکم می فشرد ناگهان ضرباتی را بر پیکر افرادی فرود می آورد که مقابلش قرار می گرفتند به طوری که برخی از شاهدان عینی مدعی هستند که او برادرش «کاظم» را نیز با همین دشنه زخمی کرد اما در حالی که بسیاری از مهمانان جشن تولد خونین به همراه دو تن دیگر از مجروحان متواری شده بودند، در و دیوار و فرش های پذیرایی رنگ خون گرفت. در این میان جوان 30 ساله ای که دشنه ای شبیه دشنه «محسن» لابه لای استخوان های قفسه سینه اش باقی مانده بود، از شدت درد به خود می پیچید، خون زیادی نیز از شانه زخمی اش بیرون می زد که میزبان و تعداد دیگری از مهمانان تصمیم گرفتند او و دو مجروح را به مرکز درمانی برسانند. دقایقی بعد در حالی که هنوز کیک سیاه جشن تولد در یخچال منزل مانده و بوی مشروبات الکلی در فضای اتاق پراید پیچیده بود، راننده پراید از بولوار شهید فلاحی 7 به سمت بیمارستان طالقانی به راه افتاد. آن ها مجروحان را به اورژانس بیمارستان رساندند و خودشان در حالی از مرکز درمانی فرار کردند که کف پوش های صندلی عقب پراید پر از خون شده بود.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است کادر درمانی بیمارستان بلافاصله به سراغ مجروحان رفتند اما «علی – س» (مجروحی که دشنه در سینه اش باقی مانده بود) بر اثر شدت خون ریزی و عوارض ناشی از اصابت ضربات دشنه به ناحیه کتف و سینه جان سپرد. دقایقی بعد ماجرای قتل جوان 30 ساله به پلیس گزارش شد و بدین ترتیب سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسم آباد) در همان ساعات اولیه بامداد به همراه گروهی از عوامل انتظامی به طرف بیمارستان حرکت کرد. آن ها با تایید ماجرای جنایت، بلافاصله موضوع را به قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) اطلاع دادند. طولی نکشید که مقام قضایی نیز عازم بیمارستان طالقانی شد و بدین ترتیب تحقیقات پلیسی در حالی با دستورات محرمانه قاضی ویژه قتل عمد دامنه گستردهتری یافت که گروهی تخصصی از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی هم در مرکز درمانی حضور داشتند. مجروح این حادثه خونین که رقص مرگ با آهنگ شیطانی را رقم زده بود ابتدا سعی کرد با داستان سرایی های ساختگی حقیقت ماجرا را پنهان کند. او مدعی شد که اصلا هنگام درگیری مرگبار در میان مهمانان حضور نداشته است و با ناله های دردناک خود را یکی از قربانیان این ماجرای وحشتناک نشان می داد.
در همین حال قاضی دکتر صفری به همراه کارآگاهان اداره جنایی عازم بولوار شهید فلاحی در منطقه قاسم آباد شد و صحنه وقوع این درگیری مرگبار را از زیر دوربین نگاهش گذراند.
با آن که مجروحان حادثه در بیمارستان تعداد مهمانان را کمتر از 10 نفر ذکر می کردند اما تعداد ظرف و ظروف و حتی مقدار شیرینی و میوه های باقی مانده در منزل حکایت از آن داشت که مهمانان این جشن تولد مختلط بیشتر از 20 نفر بوده اند.
بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، هنگامی که بررسی های ریزبینانه قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد در محل وقوع جنایت به سرنخ هایی از چگونگی وقوع این جنایت هولناک رسید، دستور بازداشت «محسن» (متهم به قتل) به همراه حسن (میزبان مجروح) و کاظم (برادر محسن) صادر شد و آن ها در حالی به اداره جنایی پلیس آگاهی منتقل شدند که پزشکان بیمارستان مهر ترخیص را بر پرونده درمانی آن ها نقش زدند.
با آن که تحقیقات شبانه عوامل انتظامی کلانتری قاسم آباد مشهد برای دستگیری برخی دیگر از مهمانان این جشن مرگبار آغاز شده بود، متهم اصلی پرونده مقابل سروان اسماعیل عظیمی مقدم نشست تا به سوالات افسر پرونده درباره این جنایت تکان دهنده پاسخ دهد. از سوی دیگر با راهنمایی و هدایت های قاضی ویژه قتل عمد مشهد، دو تن از مهمانان فراری که خود را در آستانه دستگیری می دیدند، تسلیم قانون شدند و راز این درگیری وحشتناک را فاش کردند. در همین حال «محسن» نیز لب به اعتراف گشود و به مجروح کردن برادر خودش هم اقرار کرد. تحقیقات بیشتر درباره ادعاهای متهمان همچنان ادامه دارد.
اختصاصی خراسان . خراسان : شماره : شماره : 21140 - ۱۴۰۱ شنبه ۸ بهمن
عاشق زخمی!
هنوز هم باورم نمی شود همسرم آن جوان غریبه را تشویق می کرد تا بیشتر مرا کتک بزند! با آن که حدود 2 سال با یکدیگر و به صورت پنهانی ازدواج کرده بودیم ولی او مرا جوانی معرفی کرد که ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که به همراه یک زن و مرد جوان دیگر به اتهام نزاعی خونبار توسط افسران گشت پلیس به مقر انتظامی هدایت شده بود. او که با پیراهنی پاره و سرووضعی خون آلود مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد نشسته بود، درباره ماجرای عجیب این نزاع خونبار گفت: بعد از آن که دیپلم گرفتم و خدمت سربازی را به پایان رساندم، شغل مناسبی پیدا نمی کردم به همین دلیل هم وقتی شاگردی در یک فروشگاه پوشاک به من پیشنهاد شد با خوشحالی آن را پذیرفتم به طوری که حتی به دستمزد آن هم فکر نکردم. خلاصه به عنوان فروشنده در قسمت مردانه فروشگاه درحالی مشغول کار شدم که چند دختر و پسر دیگر هم در آن جا استخدام بودند و به کار فروشندگی می پرداختند. چند ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که حرکات و رفتارهای محبت آمیز «عاطفه» توجهم را به خود جلب کرد. او هم از فروشندگانی بود که قبل از من در آن جا کار می کرد و مورد احترام همه کارکنان فروشگاه بود چرا که قلبی مهربان داشت و با خوشرویی و گشاده رویی با دیگران برخورد می کرد. با آن که دختران دیگری هم در فروشگاه حضور داشتند اما من جذب شخصیت و ادب «عاطفه» شدم. طولی نکشید که به او دل باختم و به قول معروف چنان عاشق شدم که چشمانم جز او کسی را نمی دید! ابتدا فکر می کردم «عاطفه» دختری مجرد است اما خیلی زود فهمیدم که او چند سال قبل از شوهرش طلاق گرفته و با تنها دختر نوجوانش زندگی می کند! «عاطفه» 14 سال از من بزرگ تر بود و دخترش هم 13 سال داشت ولی من چنان شیفته ظاهر زیبا و مهربانی هایش شده بودم که هیچ گاه به این موضوعات نمی اندیشیدم و در افکار خودم فقط به ازدواج با او فکر می کردم. حالا دیگر فقط به عشق «عاطفه» سرکار می رفتم و به عشق او زندگی می کردم. «عاطفه» هم که متوجه علاقه من به خودش شده بود بیشتر از گذشته به من محبت می کرد و با نگاه هایش قلبم را آتش می زد. بالاخره روزی دل به دریا زدم و به او پیشنهاد دادم که به طور موقت با هم ازدواج کنیم تا بعد این رابطه را به طور رسمی و دایمی به ثبت برسانیم. «عاطفه» هم که گویی منتظر چنین پیشنهادی بود، بلافاصله پذیرفت و بدین ترتیب با جاری شدن خطبه عقد موقت، من برای او و «فرزانه» یک واحد آپارتمانی اجاره کردم. وقتی او و دخترش در آن منزل ساکن شدند من هم به طور پنهانی به آن جا رفت و آمد داشتم چرا که خانواده ام از این ازدواج مطلع نبودند. از سوی دیگر هم نمی توانستم ماجرای ازدواج با زنی مطلقه را که دختری 13 ساله دارد، با خانواده ام در میان بگذارم ولی سعی می کردم با «فرزانه» هم رابطه خوبی داشته باشم و با او خوش رفتاری کنم که از من نفرت نداشته باشد. حدود 2 سال از ازدواج پنهانی ما می گذشت تا این که چند روز قبل ناگهان «عاطفه» به در منزل ما آمد و خودش را به عنوان همسر صیغه ای من به مادرم معرفی کرد. بیچاره مادرم با شنیدن این موضوع به شدت ناراحت شد و اشک چهره اش را پوشاند. خواهرانم نیز از تعجب هاج و واج مانده بودند و خیره به من می نگریستند. حالا من نه می توانستم ماجرای ازدواجم را انکار کنم ونه حرف های عاطفه را بپذیرم! ولی سکوت من گویای همه چیز بود. همه اعضای خانواده ام اشک ریزان مرا سرزنش می کردند که آرزوهایشان را به باد داده ام. در این شرایط با عصبانیت نزد عاطفه بازگشتم و به او اعتراض کردم که چرا چنین کاری کرده است. او هم با خونسردی گفت: بالاخره باید روزی این موضوع را می فهمیدند! حالا هم به همراه مادر و خانواده ات به خواستگاری بیا تا به صورت دایمی با هم ازدواج کنیم! خلاصه «عاطفه» در حالی به ازدواج رسمی اصرار می کرد که من شرایط را مناسب نمی دیدم! از سوی دیگر هم اشک ها و غصه های مادر و خواهرانم به شدت آزارم می داد. در همین حال او به من پیام داد که این رابطه پایان یافته و صیغه هم فسخ شده است. با دیدن این پیامک، بی درنگ به در منزل او رفتم تا با هم صحبت کنیم ولی در کمال تعجب «عاطفه» را دیدم که سوار خودروی یک پسر جوان غریبه شد و به راه افتادند. من هم که خشمگین شده بودم، او را تعقیب کردم. هنوز مسافت زیادی از محل سکونت «عاطفه» دور نشده بودند که آن پسر غریبه خودرو را متوقف کرد و «عاطفه» از صندلی عقب پیاده شد و در صندلی جلو نشست. دیگر نتوانستم تحمل کنم، از پشت فرمان بیرون آمدم و با آن راننده غریبه درگیر شدم. ولی آن چه بیشتر از همه چیز قلبم را شکست این بود که عاطفه فریاد می زد او مزاحم من می شود! طوری کتک بزن که دیگر مزاحمت برای دیگران را فراموش کند! من و او هم به کتک کاری پرداختیم اما ای کاش ... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در پی اظهارات این جوان 25 ساله، پرونده ای در این باره تشکیل شد و با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) مورد رسیدگی قانونی و قضایی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : شماره : 21140 - ۱۴۰۱ شنبه ۸ بهمن
ازدواج یک ماهه!
نامادری ام مرا برای ازدواج فریب داد او می دانست که شوهرم بعد از ازدواج اجازه تحصیل به من نمی دهد اما او مرا با محبت های دروغین ترغیب کرد که اگر دوست دارم ادامه تحصیل بدهم باید به جوانی که به خواستگاری ام آمده است پاسخ مثبت بدهم اما ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر 14 ساله با بیان این که یک ماه بعد از ازدواج از نامزدم جدا شدم درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: اگرچه فقط 4 سال با پدر و مادرم زندگی کردم اما در همین مدت نیز همواره شاهد درگیری و کتک کاری آن ها بودم پدرم کارگری ساده بود ولی به مواد مخدر اعتیاد داشت و همین موضوع مادرم را ناراحت می کرد. اختلافات آن ها به جایی رسید که دیگر نتوانستند در کنار هم زندگی کنند و زمانی که من 4 سال بیشتر نداشتم از هم جدا شدند. یک سال بعد پدرم با زن دیگری ازدواج کرد و من هم در کنار نامادری زندگی جدیدی را شروع کردم. وقتی در کلاس اول دبستان مشغول تحصیل بودم روزی مادرم برای دیدن من به مدرسه آمد و برایم چند لباس زیبا و یک عینک دودی آورد چرا که من از همان دوران کودکی به عینک علاقه زیادی داشتم. آن روز با خوشحالی لباس هایم را به خانه بردم و به نامادری ام نشان دادم ولی او وقتی فهمید که لباس ها را مادرم برایم خریده است همه آن ها را با قیچی تکه تکه کرد و عینکم را نیز شکست.
این ماجرا خیلی در روحیه ام تاثیر گذاشت و آن روز چند ساعت اشک ریختم.
ولی نامادری ام با آن که زن بدی نبود اجازه نمی داد که مادرم را ملاقات کنم او حتی گاهی مرا کتک می زد تا هوس دیدار مادرم را نداشته باشم. با این حال گاهی مادرم پنهانی به مدرسه می آمد و مرا در آغوش می گرفت و برایم تنقلات می خرید. پدرم نیز که ماجرا را فهمیده بود دیگر اجازه نداد به مدرسه بروم و من به ناچار در همان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم و در کنار نامادری ام به امور خانه داری مشغول شدم و از خواهر و برادرم مراقبت می کردم.
تا این که حدود 6 ماه قبل یکی از همسایگان خواستگاری را به نامادری ام معرفی کرد و به او پیشنهاد داد برای رهایی از این وضعیت بهتر است مرا شوهر بدهد! اما وقتی نامادری ام ماجرای خواستگاری را مطرح کرد به اوگفتم من دوست ندارم ازدواج کنم و می خواهم درس بخوانم! او هم که نقطه ضعف مرا پیدا کرده بود با مهربانی و محبت ترغیبم کرد که بعد از ازدواج می توانم با شوهرم صحبت کنم و به تحصیلاتم ادامه بدهم! من هم با این شرایط پذیرفتم و به خواستگاری «رضا» پاسخ مثبت دادم چرا که امیدوار بودم بعد از ازدواج به آرزوهایم برسم. پدرم نیز از حدود 2 سال قبل مواد مخدر را ترک کرد و در یکی از مراکز تجاری مشهد باربری می کرد. «رضا» 26 سال داشت و شاگرد کارگاه صافکاری خودرو بود ولی برای این که من به سن قانونی ازدواج نرسیده بودم فقط صیغه محرمیت بین ما جاری شد تا بعد در محضر به صورت قانونی ازدواجمان را ثبت کنیم. هنوز یک ماه بیشتر از دوران نامزدی ما نگذشته بود که فهمیدم نامزدم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و مدام پای بساط مواد مخدر می نشیند.
این بود که بلافاصله از او جدا شدم و به خانه پدرم بازگشتم ولی نمی دانم چگونه این صیغه محرمیت را فسخ کنم چون نمی خواهم آینده ام تباه شود و دوست دارم به هر طریق ممکن به تحصیلاتم ادامه بدهم و ...
گزارش روزنامه خراسان حاکی است: با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیررضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) اقدامات مشاوره ای و بررسی های قانونی در این باره توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری
خراسان رضوی . خراسان : شماره : شماره : 21141 - ۱۴۰۱ يکشنبه ۹ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی