درامتداد تاریکی-ملاقات با شیطان!
اکنون به خودم آمده ام و تازه فهمیدم که به خاطر وسوسههای شیطانی با آن زن غریبه ارتباط برقرار نکردم، بلکه من با خود شیطان روبه رو شدم و با او ملاقات کردم اگرچه مقصر اصلی این ماجرای تاسف بار خودم هستم که برای مدتی همه محبتها و عواطف همسرم را از یاد بردم و به دنبال هوسرانی خیابانی رفتم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، مرد 40 ساله در حالی که ملتمسانه از همسرش تقاضا میکرد، خطای بزرگ او را ببخشد و از ارائه دادخواست طلاق صرف نظر کند، درباره حادثهای که زندگی مشترکش را در آستانه فروپاشی قرار داده است ،به خبرنگار خراسان گفت: 16 سال قبل با «فائزه» ازدواج کردم. او دختری باوقار و مهربان بود که خیلی از پسرهای فامیل دوست داشتند به خواستگاری اش بروند اما همه میدانستند که «فائزه» به آنها پاسخ مثبت نمیدهد. در این شرایط من دل به دریا زدم و از خانواده ام خواستم تا او را برایم خواستگاری کنند. زمانی که فهمیدم «فائزه» نظر مثبتی به من دارد انگار در این عالم زندگی نمیکردم. خلاصه خیلی زود مراسم سنتی برگزار شد و من و او زندگی عاشقانهای را زیر یک سقف آغاز کردیم و صاحب دو فرزند دختر و پسر زیبا شدیم. من در یک شرکت صنعتی کار میکردم و مستاجر بودیم ولی همسرم هیچ گاه مرا سرزنش نمیکرد و با همه سختیها در کنارم بود تا این که به فاصله یک سال پدر من و پدر «فائزه» فوت کردند و بدین ترتیب ارثیه قابل توجهی به ما رسید. من هم با تقسیم ارثیه بین وراث، یک واحد مسکونی خریدم تا از مستاجری نجات پیدا کنم و مبلغی را هم برای خرید یک دستگاه خودروی شاسی بلند هزینه کردم چرا که از همان دوران نوجوانی همواره آرزو داشتم روزی خودروهای گران قیمت سوار شوم، اما حدود 6 ماه قبل زمانی که در بولوار خیام رانندگی میکردم ناگهان راننده یک دستگاه خودروی پی کی بدون توجه به اطراف از خیابان فرعی وارد بولوار شد و خسارت جزئی به خودروی من وارد کرد. آن راننده جوان که آرایش غلیظی داشت و لباسهای نامتعارفی نیز پوشیده بود با طنازی و التماس مدعی شد که بخشی از خسارت خودروام را بگیرم تا او مجبور نشود که از بیمه استفاده کند چون تخفیف بیمهاش از بین میرود.
من هم که دیگر با دیدن وضعیت ظاهری آن زن جوان، دچار وسوسههای شیطانی شده بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و او شماره تلفن خودش را برای هماهنگیهای بعدی در اختیارم گذاشت. با اولین تماس تلفنی، چنان مرا با جملات وسوسه انگیز و عاشقانه فریب داد که دیگر فقط به ارتباط با او میاندیشیدم و از خیر خسارت مالی گذشتم. به همین دلیل هم به صورت پنهانی یک سیم کارت جدید خریدم که بتوانم با او در ارتباط باشم. خلاصه طولی نکشید که به بهانههای مختلف با او قرار میگذاشتم و با هم به رستورانهای اطراف شهر میرفتیم در حالی که من تاکنون حتی یک بار هم همسر و فرزندانم را به رستوران نبرده بودم! آن زن که فقط با آرایشهای عجیب وغریب خودش را زیبا جلوه میداد به گونهای مرا خام طنازیها و عشوه گری هایش کرده بود که دیگر همسرم را نیز از یاد بردم و مدام برایش هزینه میکردم چون نزد او مردی پولدار جلوه کرده بودم که خانه و ماشین آن چنانی دارم! ولی یک روز وقتی همسرم داخل پارکینگ در حال شست وشو و تمیزکاری خودروام بود، گوشی تلفن مخفی مرا از زیر کف پوش صندلی پیدا کرده بود که این گونه همه چیز لو رفت و من نتوانستم رابطه ام را با آن زن جوان انکار کنم چرا که او همه پیامها و تصاویر را دیده بود. بعد از این ماجرا اگر چه حقیقت را به همسرم گفتم که فریب عشوهگریهای آن زن را خورده ام ،اما او همه این ماجراها را به پای «خیانت و هوسرانی» نوشت و تصمیم به طلاق گرفت.
من هم زمانی به خودم آمدم که دیگر خیلی دیر شده بود و آن شیطان خیابانی آشیانه ام را ویران کرده بود. در واقع در طول این مدت من با خود شیطان ملاقات میکردم و خودم را زرنگ میدانستم. حالا هم که به اشتباه و خطای بزرگم در زندگی پی برده ام، همسرم حاضر نیست مرا ببخشد و به خاطر دو فرزندم به زندگی با من ادامه بدهد.ای کاش ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21150 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۰ بهمن
سلاخی گوشیهای سرقتی در خانه مالخر!
اختصاصی خراسان
سجادپور- با دستگیری اعضای یک باند سرقت، مخفیگاه مالخری در مشهد لو رفت که گوشیهای سرقتی را سلاخی میکردند و سپس قطعات اوراقی آنها را به فروش میرساندند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماموران گشت کلانتری میرزا کوچک خان مشهد چند روز قبل هنگام انجام وظیفه در حوزه استحفاظی، جوانی را هنگام ارتکاب جرم دستگیر کردند که گوشی یکی از شهروندان را قاپیده بود.
این سارق سابقه دار 22 ساله به مقر انتظامی هدایت شد و در دایره تجسس کلانتری مورد بازجوییهای تخصصی قرار گرفت. با اعترافات وی مشخص شد که او عضو یک باند حرفهای گوشی قاپی است که گوشیهای سرقتی را به بهای ناچیزی به مالخر باند میفروشند. این گونه بود که گروهی از افسران دایره تجسس با کسب دستورهایی از قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) به ردیابی مالخر مذکور پرداختند ومخفیگاه وی را در منطقه گلشهر مشهد شناسایی کردند. در بازرسی از منزل این مالخر بیش از 90 دستگاه گوشی تلفن همراه مستعمل به همراه 300 قطعه اوراق شده انواع گوشیها و تعدادی قطعات و لوازم خودرو کشف و ضبط شد.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است، هنوز تحقیقات ماموران انتظامی در مراحل مقدماتی ادامه داشت که 3 تن از مال باختگان با مراجعه به کلانتری گوشیهای سرقت شده خود را در میان کشفیات پلیس شناسایی کردند. بررسیهای بیشتر در حالی زیر نظر سرهنگ علی برزنونی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) وارد مرحله جدیدی شد که 5 فقره سابقه کیفری این مالخر حرفهای لو رفت و همدست وی نیز به دام افتاد.
از سوی دیگر کنکاشهای پلیسی درباره جرایم احتمالی دیگر اعضای باند نشان داد که برخی از سارقان قطعات خودرو و اموال عمومی نیز در این باند فعالیت دارند چرا که کشف چراغ فضاهای سبز، کابل برق، رینگ و لاستیک و چندین دستگاه پنل و ضبط و پخش بر این فرضیه پلیس مهر تایید میزد.
بنابراین گزارش، تحقیقات افسران زبده دایره تجسس، برای دستگیری عوامل دیگر مرتبط با این باند سرقت و با دستورهای ویژه قضایی در دادسرای عمومی و انقلاب شهید بهشتی مشهد همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 21150 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۰ بهمن
زن ایدزی در پاتوق معتادان!
وقتی متوجه شدم در پاتوق معتادان به بیماری «ایدز» مبتلا شده ام، از ترس این موضوع را پنهان کردم و به کسی چیزی نگفتم، اما اکنون آزمایش های پزشکی مشخص کرد که نه تنها جنین 5 ماهه ام به مواد مخدر اعتیاد دارد بلکه او نیز به «ایدز» مبتلا شده است و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 24 ساله ای است که به همراه چند زن و مرد دیگر و در عملیات ارتقای امنیت اجتماعی و پاک سازی مناطق آلوده توسط نیروهای کلانتری طبرسی شمالی مشهد دستگیر شده است.
این زن جوان که مدعی بود به عقد موقت یکی از مردان پاتوق نشین درآمده است و به دلیل اعتیاد به شیشه در پاتوق های خلافکاران روزگار می گذراند درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در شهر بجنورد (مرکز استان خراسان شمالی) به دنیا آمدم و تا مقطع دیپلم درس خواندم. پدرم اگرچه به جوشکاری مشغول بود، اما خیلی از کارهای ساختمانی و حتی فنی، مانند لوله کشی را هم انجام می داد به همین دلیل از همان دوران مجردی در منزل پدربزرگم جایگاهی داشت؛ چرا که او نزد پدربزرگم زندگی می کرد و کس و کاری نداشت. وقتی بزرگ تر شد پدربزرگم که او را به فرزند خواندگی پذیرفته بود، دختری را برایش انتخاب کرد تا ازدواج کند. پدرم نیز آن طور که اطرافیانم بیان می کردند به مادرم علاقه ای نداشت و تنها به خاطر پدربزرگم که مردی بازاری و پولدار بود تن به ازدواج داد. خلاصه من اولین فرزند خانواده بودم و دو برادر کوچک تر از خودم داشتم، ولی اختلاف بین پدر و مادرم زیاد بود تا جایی که آن ها بالاخره از هم طلاق گرفتند. پدرم خیلی زود با زن دیگری ازدواج کرد و مادرم نیز سرپرستی فرزندانش را پذیرفت. آن زمان من 10 سال بیشتر نداشتم و در مقطع ابتدایی تحصیل می کردم. چند سال بعد به دلیل آن که از مهر پدر بی بهره بودم، عاشق لبخندهای محبت آمیز پسر همسایه شدم و پای سفره عقد نشستم. البته ابتدا فقط صیغه محرمیت بین ما جاری شد تا با یکدیگر بیشتر آشنا شویم، ولی من در همان روزهای آغاز زندگی مشترک فهمیدم که «فرشید» به مواد مخدر و مشروبات الکلی اعتیاد دارد. او مدام در پاتوق های خلافکاران بود و با دوستانش مواد مصرف می کرد و با زنان غریبه هم ارتباط داشت. وقتی به او اعتراض می کردم مرا سرزنش می کرد که آن زنان کنار من می نشینند و عاشقانه با هم مواد مصرف می کنیم، ولی در خانه فقط سرزنش می شنوم! این گونه بود که من هم برای اثبات عشقم کنار او نشستم و مواد مخدر صنعتی مصرف کردم. طولی نکشید که من هم به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم و «فرشید» هم که نمی توانست هزینه های اعتیادمان را بپردازد، کارتن خواب شد و من هم به ناچار طلاق گرفتم و از پاتوق های خلافکاران سردرآوردم. از آن روز به بعد برای تامین مخارج اعتیاد، به هر کار شرم آوری تن می دادم؛ چرا که از چهار سال قبل به مصرف شیشه روی آوردم و درآمدی هم نداشتم. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که بالاخره در یکی از همین پاتوق ها به عقد موقت «فرداد» درآمدم تا از این بی کسی و تنهایی رها شوم، اما زمانی که فهمیدم باردار هستم با کمک یکی از خیران به پزشک مراجعه کردم و آن جا بود که با انجام آزمایش های پزشکی دریافتم که به «ایدز» مبتلا شده ام، ولی این موضوع را از دیگران پنهان کردم؛ چرا که ممکن بود دیگر مرا به آن پاتوق راه ندهند! الان هم که توسط پلیس و در پاتوق خلافکاران دستگیر شدم، مشخص شد که نه تنها جنین 5 ماهه ام اعتیاد دارد بلکه او هم به این بیماری خطرناک مبتلا شده است و ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) و هماهنگی های قضایی، این زن جوان برای ترک اعتیاد و درمان های تخصصی به مراکز قانونی ترک اعتیاد معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : شماره : 21149 - ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۹ بهمن
ماجرای 2 جنایت هولناک
وقتی مادر و برادر کوچک ترم را برای چند تکه طلا کشتم تا با فروش آن ها برای خودم مواد مخدر تهیه کنم هیچ گاه به عاقبت چنین رفتار وحشیانه ای نمی اندیشیدم در واقع مواد مخدر صنعتی انسان را به موجودی ترسناک تبدیل می کند که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، جوانی که حدود 9 سال قبل مادر 50 ساله و برادر 20 ساله اش را به طرز دلخراشی در مشهد به قتل رسانده بود، درباره آن ماجرای وحشتناک گفت: از روزی که به دلیل رفیق بازی و دور هم نشینی به مواد مخدر آلوده شدم دیگر رنگ خوشبختی را ندیدم کار به جایی رسید که از همان روزهای جوانی بارها پشت میله های زندان قرار گرفتم اما بعد از آزادی باز هم به خلافکاری هایم ادامه دادم و برای تامین هزینه های اعتیاد به سرقت روی آوردم دیگر آبروی خودم و خانواده ام برایم مهم نبود فقط به این می اندیشیدم که چگونه پولی برای خرید مواد پیدا کنم.
در افکارم فقط «مواد مخدر» حک شده بود و من به چیز دیگری فکر نمی کردم. هر چیزی که دم دستم قرار می گرفت سرقت می کردم تا برای یک وعده هم که شده مواد بخرم و از خماری نجات یابم.
دیگر خانواده ام نیز از رفتارهای من خسته شدند. برادر بزرگ ترم هرچه تلاش کرد مرا از این راه بازدارد فایده ای نداشت. آرام آرام آن ها هم مرا طرد کردند و من در سن جوانی کارتن خواب شدم. در این مدت 6 بار با اتهاماتی مانند حمل مواد مخدر و سرقت به زندان افتادم اما این ها هم مرا از مسیر سقوط نجات نداد. پدرم قبلا مادرم را دوبار طلاق داده بود و در یک استان دیگر کشور زندگی می کرد. به همین علت من و برادر کوچک ترم در کنار مادرمان بودیم. برادر بزرگ ترم نیز ازدواج کرده بود و زندگی خوبی داشت اما من کمتر به خانه مادرم سر می زدم آن هم برای آن که بتوانم پولی برای تهیه مواد مخدر از او بگیرم یا لوازمی برای فروش پیدا کنم.
یک شب وقتی در خانه مادرم بودم نتوانستم پولی از او بگیرم از سوی دیگر هم از خماری می ترسیدم تا این که صبح زمانی که از خواب بیدار شدم هنوز مادر و برادرم در خواب بودند. چشمم به چند تکه کوچک طلاهای مادرم افتاد و وسوسه های شیطانی به سراغم آمد تا آن ها را سرقت کنم. این بود که چاقویی برداشتم و به آرامی بالای سر مادرم رفتم، آن لحظه حتی ذره ای به مهر مادرم نیز فکر نمی کردم که چگونه مرا در شرایط سخت زندگی بزرگ کرد و مرا در آغوش پر مهر ومحبت خود گرفت. فقط به مواد مخدر می اندیشیدم که از خماری نجات یابم. به همین دلیل مانند موجودی وحشتناک چاقو را چندین بار بر پیکر مادر 50 ساله ام زدم و او را در خواب کشتم اما وقتی به سراغ برادر کوچک ترم رفتم تا او را هم برای پنهان ماندن این جنایت به قتل برسانم، ناگهان از درون رختخواب بلند شد و مقابلم قرار گرفت ولی او هنوز خواب آلود بود و فقط از سروصدای ایجاد شده، هراسان و حیرت زده به اطراف نگاه می کرد که من فرصت هر عکس العملی را از او گرفتم و او را نیز با چند ضربه چاقو نقش بر زمین کردم. بعد از این ماجرا بود که گوشی تلفن همراه برادرم و طلاهای خون آلود مادرم را نیز برداشتم و برای آن که شناسایی نشوم به مسافرخانه ای شخصی در اطراف خیابان طبرسی رفتم. طلا و گوشی تلفن را با بهایی بسیار ناچیز به رهگذران فروختم که پول آن هم بعد از دو روز به پایان رسید و من دیگر نتوانستم اجاره منزل را بپردازم. به همین دلیل دوباره مجبور شدم به پارک ها و بیابان های اطراف و پاتوق معتادان بروم.
خلاصه طولی نکشید که کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سراغم آمدند و مرا دستگیر کردند. تازه فهمیدم که آن ها خریدار گوشی تلفن را نیز دستگیر کرده اند و با اطلاعاتی که او از من در اختیار پلیس گذاشته بود، کارآگاهان پاتوق های خلافکاران را برای یافتن من جست وجو کرده بودند تا این که مرا در بولوار رسالت مشهد پیدا کردند اما ای کاش ...
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی . خراسان : شماره : شماره : 21148 - ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۸ بهمن
شوهرم آلمانی شد!
از روزی که شوهرم مرا با دو فرزند خردسال رها کرد و با ترفند خاصی به کشور آلمان رفت، من هم در خانه پدر شوهرم سرگردان شده ام و آینده ام در هالهای از ابهام قرار گرفته است به طوری که نمی دانم ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 21 ساله تبعه افغانستان که مدعی بود شوهرش به صورت پنهانی با یک دختر ایرانی ازدواج کرده و با کمک قاچاقچیان انسان به کشور آلمان رفته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 14 ساله بودم که پدرم مرا پای سفره عقد نشاند. نامزدم خواهرزاده شوهرخاله ام بود که از دوران نوجوانی در مشهد زندگی می کرد اما از یک ماه قبل به افغانستان آمده بود تا در کنار خانواده اش بماند.
«احسان» 20 سال بیشتر نداشت و بیکار بود ولی در افغانستان ازدواج فامیلی رونق دارد و به شغل افراد اهمیتی نمی دهند. من هم که تا مقطع ابتدایی تحصیل کرده بودم در خانه منتظر خواستگاری نشستم که زنگ منزلمان را به صدا درآورد. خلاصه چند ماه بعد زندگی مشترک من و «احسان» در افغانستان شروع شد ولی همسرم به خاطر بیکاری و مشکلاتی که در کشورمان وجود داشت، طاقت نیاورد و تصمیم گرفت دوباره به ایران بازگردد. این درحالی بود که دخترم تازه به دنیا آمده بود و نزد خانواده شوهرم زندگی می کردم. بالاخره «احسان» راهی مشهد شد تا با یافتن شغلی مناسب در ایران، مخارج زندگی من و فرزندم و پدر و مادرش را بفرستد.دو سال از حضور «احسان» در مشهد می گذشت و من روزهای سختی را می گذراندم به همین دلیل هربار که او تلفنی با من تماس می گرفت ملتمسانه اصرار می کردم تا من و دخترم را هم به ایران ببرد که در کنار هم زندگی کنیم اما او به هیچ وجه موافقت نمی کرد و مدعی بود که ما باید در کشور خودمان بمانیم! ولی از سوی دیگر من نمیتوانستم با این شرایط زندگی کنم به همین دلیل بدون اجازه شوهرم و با کمک خانواده «احسان» یک روز راهی ایران شدم و با نشانی که داشتم به مشهد آمدم و او را پیدا کردم. طولی نکشید که خانواده «احسان» هم به مشهد آمدند و منزلی را در حاشیه شهر خریدند. این گونه بود که اتاقی را نیز به ما دادند و من و «احسان» زندگی مشترکمان را درمنزل پدر شوهرم ادامه دادیم. در این شرایط من مجبور بودم همه امور منزل پدر شوهرم را انجام بدهم تازه وارد هفدهمین سال زندگی ام شده بودم که پسرم را نیز باردار شدم. در این وضعیت احسان و خانوادهاش تصمیم گرفتند به کشور آلمان مهاجرت کنند. به همین منظور همه اموال خودشان را فروختند و با هم راهی ترکیه شدیم تا از طریق یونان به کشور آلمان برویم اما آن کشتی که قرار بود ما را به آن سوی آب ها برساند به گل نشسته بود و ما بعد از مدتی سرگردانی دوباره به ایران بازگشتیم و خانه ای در حاشیه مشهد اجاره کردیم تا به زندگی ادامه بدهیم چرا که جای بهتری از مشهد را نمی شناختیم که بتوانیم به راحتی و بدون دغدغه در آن جا امورمان را بگذرانیم. اما بعد از گذشت مدتی از این ماجرا متوجه تغییر رفتارهای ناگهانی همسرم شدم. «احسان» دیگر به من خیلی بی توجهی می کرد و رابطه عاطفی سردی با من داشت. هرچه به او اصرار می کردم که اگر ناراحتی دارد با من در میان بگذارد، با عصبانیت پاسخم را می داد و مرا از خودش می راند تا این که روزی به من گفت: لوازم سفرش را آماده کنم که قصد دارد برای مدتی به مسافرت برود، تصور می کردم شاید قصد دارد به افغانستان یا سوریه برود ولی به من پاسخی نمی داد. به ناچار همه مقدمات سفر را برایش فراهم کردم و او یک روز چمدان مسافرتی را برداشت و منزل را ترک کرد. مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که در جست وجوی او برآمدم چرا که «احسان» در این مدت حتی یک تماس تلفنی هم با من نگرفت ولی آن چه را می شنیدم نمی توانستم باور کنم. او من و دو فرزند خردسالم را رها کرده و با کمک قاچاقچیان انسان به کشور آلمان رفته بود تا به قول خودش آلمانی شود ولی بدتر از همه این بود که فهمیدم «احسان» قبل از خروج از کشور با یک دختر ایرانی ازدواج کرده و او را هم با خودش برده است. وقتی موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم آن ها مرا تشویق کردند تا هر دو فرزندم را در مشهد رها کنم و به افغانستان بازگردم چرا که آن ها مدعی هستند هیچ وقت نمی توانند از فرزندان مردی مراقبت کنند که به من خیانت کرده است اما من یک مادرم و نمی توانم به همین راحتی از دو فرزندم جدا شوم خلاصه در این شرایط سخت مجبور شدم در منزل پدر شوهرم زندگی کنم ولی برای آن که شب سر سفره آن ها بنشینم باید مانند یک خدمتکار در منزل آن ها کار کنم و از این موضوع بسیار رنج می برم به همین دلیل هم به کلانتری آمدم تا از طریق قانونی موضوع را پیگیری کنم چرا که آینده من و فرزندانم در هاله ای از ابهام قرار دارد...
گزارش روزنامه خراسان حاکی است: پرونده این زن جوان تبعه خارجی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد مشهد) و برای انجام اقدامات قانونی در اختیار کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی کلانتری قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : شماره : 21145 - ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۳ بهمن
ماجرای دود سیاه در عملیات کوهستان!
دزدها خودروهای سرقتی را در کجا اوراق می کردند؟
سید خلیل سجادپور- عملیات کوهستان برای کشف خودروهای سرقتی در حالی توسط نیروهای پاسگاه انتظامی سد کارده مشهد آغاز شد که انتشار دود سیاه از دره باریک، مخفیگاه تبهکاران را لو داد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، به دنبال کشف سرنخ هایی از فروش قطعات یدکی خودروهای سرقتی در نقاط مختلف شهری، عملیات کوهستان با صدور دستورهای ویژه ای از سوی فرمانده انتظامی مشهد برای ردیابی مخفیگاه دزدان و خودروها، آغاز شد چرا که بررسی های مقدماتی نشان می داد سارقان، خودروهای سرقتی را در مناطق حاشیه ای کم تردد شهر اوراق می کنند و سپس قطعات آن ها را به مالخران حرفه ای یا برخی تعمیرکاران خودرو می فروشند. به همین دلیل پاسگاه ها و کلانتری های حاشیه شهر ماموریت یافتند تا به ردیابی دزدان خودرو بپردازند و محل اوراق خودروها را شناسایی کنند.
بنابر گزارش روزنامه خراسان، با صدور این دستور از سوی سرهنگ احمد نگهبان، فعالیت های اطلاعاتی نیروهای انتظامی وارد مرحله جدیدی شد به طوری که گروه مشترکی از عوامل تجسس، اطلاعات و دایره مبارزه با مواد مخدر پاسگاه انتظامی سد کارده با هدایت سروان اسماعیل پورقلی (رئیس پاسگاه) رصدهای اطلاعاتی را به مناطق صعب العبور در دامنه کوه های «کلاته عرب ها» کشاندند. تحقیقات ماموران انتظامی بیانگر آن بود که برخی از دزدان در دره های کوهستانی لانه کرده اند و خودروهای سرقتی را درون کوهستان اوراق می کنند. این گونه بود که «عملیات کوهستان» با حرکت خودروهای گشت نامحسوس پلیس در جاده های روستایی اطراف کوهپایه های سد کارده و معین آباد ادامه یافت تا این که چند روز قبل نیروهای انتظامی در مسیر جاده روستایی به یک دستگاه پراید برخورد کردند که از طرف کوهستان به مشهد در حال تردد بود.
پلاک مخدوش پراید اولین سرنخ مهمی شد که افسران گشت را به تکاپو انداخت و آن ها بی درنگ شماره پلاک را از مرکز فرماندهی پلیس استعلام کردند. طولی نکشید که 3 سرنشین خودروی مذکور زیر چتر اطلاعاتی قرار گرفتند و خودروهای سبزپوشان انتظامی آژیرکشان در اطراف پراید توقف کردند و پراید را به شیوه گاز انبری به محاصره درآوردند چرا که جمله «پلاک مذکور سابقه سرقت دارد!» در بیسیم های پلیس پیچید و حکایت از آن داشت که نیروهای انتظامی با یک باند تبهکاری روبه رو شده اند.
همزمان با دستگیری 3 سرنشین پراید، بازرسی از آن نیز در حالی ادامه یافت که قطعات اوراق شده یک دستگاه پراید دیگر در داخل و صندوق عقب آن روی هم انباشته شده بود. با انتقال متهمان و قطعات مذکور به پاسگاه انتظامی، بلافاصله بازجویی های فنی از آنان آغاز و مشخص شد که قطعات اوراقی موتور، سیلندر، باتری و ... متعلق به یک دستگاه پراید است که آذرماه گذشته از محله آبکوه مشهد به سرقت رفته است و اکنون دزدان حرفه ای آن را اوراق کرده اند!
به گزارش روزنامه خراسان، این درحالی بود که 3 تبهکار دستگیر شده تا سپیده دم روز بعد همچنان به تناقض گویی پرداختند و سعی داشتند تا مسیر تحقیقات پلیس را منحرف کنند اما نیروهای پاسگاه انتظامی سدکارده که بی تردید خود را در نزدیکی محل اوراق خودروهای سرقتی می دیدند، دامنه بررسی های خود را به انتهای مسیر حرکت دزدان پراید سوار کشاندند و پس از حدود 4 ساعت پیاده روی در مناطق صعب العبور کوهپایه ای، ناگهان دود سیاهی را مشاهده کردند که از درون دره ای در کوهستان به هوا برخاسته بود. ساعتی بعد عوامل انتظامی به دره مذکور رسیدند و لاشه پرایدی را در میان دودهای سیاه دیدند که هنوز در شعله های آتش می سوخت.
آن ها در ادامه «عملیات کوهستان» و با استفاده از تجهیزات کوهستانی به درون دره رفتند و زبانه های آتش را در حالی خاموش کردند که دیگر فقط اتاق پراید سرقتی باقی مانده و بسیاری از لوازم و قطعات آن سوخته بود.
بنابراین گزارش، نیروهای انتظامی اتاق پراید را با کمک بالابر به کوهپایه انتقال دادند و سپس آن را به پاسگاه انتظامی حمل کردند. در همین حال پدر و پسر و خواهر زاده (3 سارق دستگیر شده) دوباره تحت بازجویی های تخصصی قرار گرفتند و این بار با مشاهده لاشه خودرویی که قطعات آن را اوراق کرده بودند، دیگر نتوانستند ماجرای تبهکاری های خود را انکار کنند و به سرقت خودروی مذکور از بولوار بهمن مشهد اعتراف کردند.
سه عضو 67، 28 و 21 ساله این باند سرقت که به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارند در ادامه تحقیقات معترف شدند که خودروهای مدل پایین را از مشهد به سرقت می بردند و قطعات اوراقی آن ها را به فروش می رساندند. بررسی های پلیس همچنین نشان داد که مرد 67 ساله از حدود یک سال قبل چهاردیواری محصوری را در نزدیکی کوهپایه کوهستان به بهانه احداث باغ خریداری کرده است و اعمال مجرمانه خود را درون این چهاردیواری انجام می دهند.
تحقیقات بیشتر عوامل انتظامی با هماهنگی های قضایی و نظارت مستقیم سرهنگ نگهبان (رئیس پلیس مشهد) برای کشف سرقت های دیگر و دستگیری عاملان مرتبط با تبهکاران مذکور در «عملیات کوهستان» همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 21147 - ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۷ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی