درامتداد تاریکی-جزئیات اعدام سرکردگان بزرگ‌ترین کارتل کوکائین در ایران

حکم اعدام ۳ نفر از اعضای بزرگ‌ترین کارتل توزیع کوکائین در کشور، پس از طی مراحل قانونی، صبح روز گذشته اجرا شد.

به گزارش عرشه آنلاین اردیبهشت سال ۹۳ بود که سردار علی مویدی رئیس وقت پلیس مبارزه با مواد مخدر فراجا از دستگیری ۶ نفر از اعضای باند توزیع مواد مخدر پنجک خبر داد. سرکرده این باند حسین پنجک از سلاطین مواد مخدر کوکائین ایران طی ۱۰ سال فعالیت، ۱۷ بار دستگیر شده بود و در زمان دستگیری ۳۲ سال داشت.

وی پس از برگزاری جشنی که به بهانه رسیدن اموالش به ۴۰ میلیارد تومان برگزار کرده بود، دستگیر شد. این جشن در حوالی کرج برگزار و حدود یک میلیارد تومان هزینه برگزاری آن شده بود. به گفته پلیس، علاوه بر شناسایی چندین دستگاه خودروی لکسوس، جنسیس و...، یک قایق تفریحی لوکس هم بخشی از اموال این قاچاقچی بزرگ بود که در زمان دستگیری‌اش در یکی از بنادر شمالی کشور پهلو گرفته بود.

اموال این باند در شمال تهران، کرج و شمال کشور شناسایی و توقیف شد.

در زمان دستگیری از اعضای این باند یک کیلو کوکائین، تریاک و شیشه کشف شد. در نهایت حکم اعدام ۳ نفر از اعضای این باند پس از تأیید در دیوان عالی کشور صبح دیروز ۲۰ اردیبهشت ماه اجرا شد. خراسان : شماره : 21209 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۱ ارديبهشت

موادفروش هوسران!

از روزی که معتاد شده بودم، به دور از چشمان شوهرم به خانه خرده فروش موادمخدر می رفتم تا از او «شیشه» بخرم ولی او که می دانست همسرم از اعتیاد من خبر ندارد، آرام آرام نگاه های هوس آلودش را به چشمانم دوخت و... .

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن جوان با بیان این که دیگر نمی توانم تهدیدهای فروشنده موادمخدر را تحمل کنم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: با آن که پدرم یک کارگر ساده ساختمانی بود، اما هیچ گاه در زندگی مشکلی را احساس نکردم. او شبانه روز تلاش می کرد تا من و 5 خواهر و برادر دیگرم سختی های زندگی را تجربه نکنیم ولی متاسفانه او به بیماری سرطان دچار شد و در سال 1380 جان باخت. از آن روز به بعد مادرم سرپرستی ما را به عهده گرفت و با کارگری در خانه های مردم مخارج ما را تامین می کرد. با وجود این، من که در آن زمان 15 سال بیشتر نداشتم در کنار دیگر خواهرانم به خیاطی روی آوردم تا کمک خرج خانواده ام باشم، چرا که پدرم بیمه نبود و درآمدی هم نداشت. از سوی دیگر، منزلمان را در حاشیه شهر برای هزینه های درمان پدرم فروخته بودیم و حتی به بستگان و آشنایان هم مبالغی مقروض بودیم. با همه این مشکلات، من به تحصیل ادامه دادم و تا مقطع دیپلم درس خواندم. بعد از آن بود که با «فریدون» ازدواج کردم. او در شرکت گاز کار می کرد و یکی از بستگان دور مادرم بود. اگر چه مانند خیلی از زوج های جوان گاهی بر سر مسائل بی اهمیت با یکدیگر مشاجره می کردیم ولی «فریدون» قلب مهربانی داشت و همواره زمانی که عصبانی می‌شدم، خودش را کنترل می کرد و نمی گذاشت مشاجره های لفظی شدت بگیرد. خلاصه روزگار خوبی را می گذراندم و صاحب یک دختر و پسر زیبا شده بودم ولی اعتماد به نفس پایینی داشتم و در برابر تقاضا و خواسته های دیگران هیچ گاه نمی توانستم کلمه «نه» را به کار ببرم. این بود که به پیشنهاد دوستانم که از دوران نوجوانی با یکدیگر صمیمی بودیم، مصرف تفننی تریاک را آغاز کردم و به طور پنهانی گاهی در کنار یکدیگر موادمخدر سنتی استعمال می کردیم تا این که 10 سال قبل تنها برادرم در یک سانحه رانندگی جان سپرد و غم بزرگی بر دلم نشست. از آن روز به بعد دوستانم اطرافم را گرفتند و با بهانه های واهی مانند رهایی از غم و غصه، مرا تشویق به مصرف انواع دیگری از موادمخدر کردند. طولی نکشید که به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم و آرام آرام مصرفم را افزایش دادم. در این میان گاهی مجبور می شدم برای خرید موادمخدر به منزل ساقی (توزیع کننده موادمخدر) بروم که دو بار نیروهای انتظامی در آن ساعات شب به من مشکوک شدند، اما چون موادمخدر همراهم نبود، مرا آزاد کردند. از طرف دیگر، فرزندانم را با خودم می بردم تا کمتر مورد توجه قرار بگیرم. این در حالی بود که «فریدون» از اعتیاد من خبر نداشت، به همین دلیل از خرده فروش موادمخدر خواستم تا خودش مواد را به در منزلمان بیاورد. در همین روزها وقتی «فریدون» مرا در حال گفت و گو با فروشنده موادمخدر دید خیلی به من مشکوک شد، اما همه چیز را انکار می کردم. در این شرایط مجبور بودم دوباره خودم برای خرید موادمخدر بروم، اما آن جوان که از سرگذشت من آگاه بود و حتی می دانست به طور پنهانی از همسرم مواد مصرف می کنم، آرام آرام رفتارهایش تغییر کرد و با چشمانی هوس آلود نگاهم می کرد تا این که بالاخره درخواست غیراخلاقی اش را مطرح کرد. من که از پیشنهاد شرم آور او به شدت عصبانی شده بودم، با تندی و خشم پاسخش را دادم ولی او مرا تهدید کرد که ماجرا را برای همسرم بازگو می کند. از سوی دیگر مجبور بودم تا از او مواد بخرم چرا که فرد دیگری را نمی شناختم و از خماری هم می ترسیدم! دیگر چاره ای جز بیان حقیقت برایم باقی نمانده بود، به همین دلیل راز اعتیادم را برای فریدون بازگو کردم و از او خواستم به من کمک کند. فریدون هم اگر چه با شنیدن این ماجرا چهره اش به سرخی گرایید و از این که به او دروغ می گفتم به شدت آشفته شد، اما در نهایت مرا به یک مرکز ترک اعتیاد برد و با کمک همسرم بالاخره از مرداب مواد افیونی نجات یافتم و اکنون بیشتر از 3 ماه است که هیچ نوع مخدری را استفاده نکرده ام ولی باز هم ساقی موادمخدر رهایم نمی کند و به تهدیدهایش ادامه می دهد که بلایی به سر فرزندانم می آورد که تا آخر عمر پشیمان شوم! و...

گزارش روزنامه خراسان حاکی است، در پی اظهارات این زن جوان و با دستور ویژه سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) گروهی از افسران دایره مبارزه با موادمخدر عازم پاتوق فروشنده موادمخدر شدند و او را دستگیر کردند. این متهم در حالی با دستور مراجع قضایی روانه زندان شد که واکاوی های روان شناختی برای کمک به ترک اعتیاد زن جوان نیز در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری ادامه یافت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21207 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۹ ارديبهشت

ماجرای درگیری پلیس با آدم ربای مسلح!

2 تن از افسران پلیس آگاهی با تیراندازی گروگان گیر مجروح شدند

سیدخلیل سجادپور- یک باند مخوف گروگان گیری مسلحانه در مشهد، با تلاش شبانه روزی کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی متلاشی شد و آخرین گروگان آن ها بعد از 24 روز زندگی در قفس سگ و حمام یک باغ ویلا در حالی به آغوش خانواده اش بازگشت که فقط دقایقی تا مرگ فاصله داشت.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، حدود ساعت 18:30 بیست و هفتم فروردین، مرد 65 ساله تبعه خارجی که در زمینه طلاسازی و صرافی فعالیت داشت، هنگام بازگشت به منزلش در بولوار طبرسی مشهد، در برابر 3 مرد نقابدار تیباسوار قرار گرفت و قبل از آن که عکس العملی از خود نشان دهد توسط مردان نقابدار ربوده شد. تیباسواران که مسلح به سلاح سرد بودند، با استفاده از افشانه فلفل و شوکر او را کف اتاق تیبا در صندلی عقب انداختند و به مکان نامعلومی گریختند.

طولی نکشید که با شکایت خانواده مرد طلاساز و گزارش آدم ربایی اتباع خارجی به پلیس 110، فرمانده انتظامی خراسان رضوی با توجه به اهمیت جرایم خشن، وارد عمل شد و ضمن صدور دستورات قاطعی برای پیگیری سریع ماجرا، عملیات رهایی گروگان و دستگیری آدم ربایان را به پلیس آگاهی خراسان رضوی سپرد. در پی این فرمان انتظامی، گروه ورزیده ای از کارآگاهان اداره جنایی با هدایت و نظارت مستقیم سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) رصدهای اطلاعاتی را به عهده گرفتند و بدین ترتیب شبانه جلسه تحلیلی این حادثه در اتاق فرماندهی آگاهی آغاز شد. کارآگاهان پس از اظهارنظرهای تخصصی و تجربی، به چند گروه اطلاعاتی و عملیاتی تقسیم شدند و عملیات رهایی را زیر نظر سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی آگاهی) ادامه دادند. بررسی دوربین های ترافیکی اولین مرحله از اقدامات پلیسی بود که گروهی از کارآگاهان را به خیابان فتاح 60 (محل گروگان گیری) کشاند اما تحقیقات از سرقتی بودن پلاک تیبا حکایت داشت. بنابراین کارآگاهان با بررسی پرونده سرقت های پلاک عازم بولوار مصلا شدند چرا که پلاک خودروی تیبای سفیدرنگ در آن منطقه سرقت شده بود. بررسی های بیشتر نشان داد که دو جوان موتورسوار پلاک خودروی تیبا را سرقت کرده و از مسیرهای فرعی وارد شهرک شهید رجایی شده اند ولی سرنخ دیگری از مخفیگاه موتورسواران به دست نیامد.به همین دلیل کارآگاهان با استفاده از تجربیات ارزنده سردار محمد کاظم تقوی ( رئیس پلیس خراسان رضوی) وارد عملیات اطلاعاتی شدند و به بررسی دوربین های ترافیکی در چند روز قبل از گروگان گیری پرداختند تا این که سرنخ هایی از مردی حدود 40 ساله به دست آمد که به طور مشکوکی در آن منطقه تردد داشت. ساعتی بعد ردیابی های اطلاعاتی به بولوار شاهنامه مشهد کشید و مشخص شد که گروگان گیران تیباسوار در آن محل، گروگان را به یک دستگاه پژو پارس انتقال داده اند اما باز هم گره کوری در عملیات اطلاعاتی پدیدار شد چرا که مشخص نبود پژو پارس به کدام سو حرکت کرده است. به همین دلیل دوباره مرد 40 ساله که حالا هویت او برای پلیس فاش شده بود، زیر ذره بین تحقیقات قرار گرفت. او مردی از اتباع خارجی به نام عبدالرحمان بود که در یکی از روستاهای اطراف جاده آسیایی مشهد – چناران سکونت داشت اما وقتی کارآگاهان با دستورات ویژه قاضی امام وردی ( بازپرس شعبه 405 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) وارد منزل روستایی او شدند، هیچ کس در آن مکان حضور نداشت.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است: از سوی دیگر بازنگری در اطلاعات جمع آوری شده توسط گروه های دیگر کارآگاهان اداره جنایی، به شناسایی دیگر عوامل مرتبط با این باند مخوف گروگان گیری انجامید و مشخص شد که آنان چندین جرم مشابه دیگر نیز مرتکب شده اند. این گونه بود که روند تحقیقات شکل جدیدی به خود گرفت زیرا اکنون پلیس با یک باند مسلحانه طرف بود که در تماس با خانواده گروگان تقاضای 2 میلیون دلار ارز خارجی کرده بودند. آنان با ارسال صداهای وحشت زده و دردناک گروگان برای خانواده وی ، آن ها را درحالی به دلهره و اضطراب وامی داشتند که همزمان تهدید به قتل گروگان می کردند. طولی نکشید که با دستگیری برخی از عوامل مرتبط با این باند خطرناک، عملیات کارآگاهان وارد مرحله تازه ای شد و سرنخ هایی از حضور عبدالرحمان در جاده چناران به دست آمد. با این اطلاعات بی درنگ چندین گروه عملیاتی از کارآگاهان اداره جنایی، با نظارت رئیس پلیس آگاهی و به فرماندهی سرهنگ سلطانیان، عازم بزرگراه آسیایی شدند. آنان هنگام ردزنی خودروی پرایدی که عبدالرحمان با آن در جاده چناران در حرکت بود، به فروشگاهی رسیدند که وی از آن جا لوازمی مانند کیسه بزرگ پلاستیکی، چسب پهن و... خریده بود. دیگر کارآگاهان یقین داشتند که این مرد خطرناک قصد دارد تهدید قتل را عملی کند! چرا که او با ارسال آخرین فیلم و صوت از گروگان، مدعی شده بود «امشب فیلمی برایتان می فرستم که تا عمر دارید یادتان نرود!» به همین دلیل کارآگاهان پدال گاز را در بزرگراه آسیایی فشردند تا این که پراید سفید رنگ عبدالرحمان در جاده نمایان شد. هنگامی که کارآگاهان قصد داشتند برای حفظ جان رانندگان عبوری او را با فرمان «ایست» متوقف کنند ناگهان صدای شلیک گلوله در فضا پیچید و مرد مسلح با سلاح کلاشینکف خودروی کارآگاهان را به رگبار بست. در این میان دو تن از کارآگاهان با تیراندازی آدم ربای مسلح مجروح شدند اما بی درنگ گروه عملیاتی دیگر وارد عمل شدند و این گونه درگیری مسلحانه پلیس و آدم ربای خطرناک ادامه یافت تا این که گروگان گیر مسلح هدف اصابت 7 گلوله قرار گرفت و سلاح کلاشینکف وی کف اتاق پراید افتاد. بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دقایقی بعد با حضور امدادگران اورژانس دو کارآگاه مجروح به همراه گروگان گیر مسلح، به مرکز درمانی منتقل شدند و تحت درمان قرار گرفتند اما مرد 40 ساله مسلح که وضعیت وخیمی داشت، به اتاق عمل هدایت شد و قادر به بازجویی نبود. با این حال به دستور سردار تقوی، کارآگاهان به عملیات خود برای شناسایی محل اختفای گروگان ادامه دادند و در چندین عملیات ضربتی دیگر، برخی از اعضای این باند مخوف را در مناطق مختلف شهری دستگیر کردند. تا این که بالاخره سرنخ هایی از یک باغ ویلا در بولوار توس به دست آمد و کارآگاهان عملیات رهایی گروگان را با رعایت تدابیر امنیتی و با هماهنگی قاضی پرونده ادامه دادند و موفق شدند باغ ویلای مذکور را در توس 169 شناسایی کنند.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، وقتی کارآگاهان وارد عملیات شدند، گروگان 65 ساله را درون حمام باریکی یافتند که با قفل و زنجیر به شیر حمام بسته شده بود. این مرد که با مشاهده کارآگاهان اشک ریزان از آن ها قدردانی می کرد و به دلیل سوء تغذیه توان حرکت نداشت به کارآگاهان گفت که گروگان گیران او را چندین روز در یک قفس سگ واقع در بولوار شاهنامه نگه داشته بودند وبعد از مدتی او را به باغی در بولوار توس انتقال داده اند.

بنابراین گزارش، تحقیقات کارآگاهان درحالی برای ریشه یابی جرایم دیگر این باند خطرناک ادامه دارد که بررسی ها نشان داد از سلاح کلاشینکف کشف شده از عبدالرحمان، در یکی از استان های کشور به سوی مردم تیراندازی شده است.

سردار تقوی در حاشیه این عملیات ضربتی پلیس درحالی از رشادت ها و جان فشانی های کارآگاهان تقدیر کرد که خود نیز مورد قدردانی جمعی از مردم و اهالی محل گروگان گیری قرار گرفته بود.

در خور یادآوری است: بررسی های بیشتر درباره این پرونده همچنان ادامه دارد.

اختصاصی خراسان . خراسان : شماره : 21209 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۱ ارديبهشت

سرنوشت تاریک

به خاطر یک اشتباه در دوران جوانی، همه عمرم را در سیاهی و تباهی گذراندم و اکنون دخترم نیز تجربه تلخ مرا تکرار می کند به طوری که پس از آشنایی با یک پسر جوان در فضای مجازی، از خانه و کاشانه خودش فرار کرد و سرنوشت تاریکی را مشابه سرنوشت من رقم می زند چرا که ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 43 ساله که نگرانی و اضطراب همه وجودش را فرا گرفته بود، با بیان این که «در بن بست عجیبی قرار دارم» درباره ماجرای تلخی که او و دخترش را به کلانتری کشانده است به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد و در خانواده ای به دنیا آمدم که از نظر اقتصادی در سطح بسیار پایینی قرار داشتیم ولی پدرم با هر رنج و سختی بود مخارج زندگی ما را تامین می کرد تا این که وقتی به 19 سالگی رسیدم تصمیم گرفتم برای خودم شغلی دست و پا کنم تا از این شرایط رهایی یابم. به این دلیل در یک کارگاه بسته بندی مواد غذایی در اطراف شهر مشغول کار شدم. هنوز دو ماه بیشتر از حضورم در آن کارگاه نگذشته بود که تحت تاثیر ابراز احساسات وعواطف کارفرما قرار گرفتم چرا که او بسیار به من ابراز علاقه می کرد و حقوقم را نیز بیشتر از دیگر کارگران می پرداخت. من هم که نمی دانستم «کریم» چه نقشه ای در سر دارد، روز به روز به او نزدیک تر می شدم تا این که سرانجام با چرب زبانی و خرید هدایای گران قیمت مرا درگیر عواطف عاشقانه ای کرد که با او ازدواج کنم. با آن که «کریم» 25 سال از من بزرگ تر بود و همسر و فرزند نیز داشت ولی من آن قدر تشنه محبت بودم که نفهمیدم با این هیجانات احساسی دوران جوانی سرنوشتم را به تباهی و تاریکی گره می زنم. خلاصه خیلی زود و به طور پنهانی تن به ازدواجی عاطفی دادم و یک سال بعد نیز دخترم «گلاره» به دنیا آمد اما هنوز به 7 ماهگی نرسیده بود که پزشکان تشخیص دادند او بیماری صرع دارد و به طور مداوم تشنج می کند. این درحالی بود که «کریم» هم بعد از این ماجرا تقریبا مرا رها کرده بود و با زن غریبه دیگری ارتباط داشت. من هم که اوضاع را این گونه دیدم به این عشق و علاقه پوشالی تاسف خوردم و از او طلاق گرفتم. حالا فهمیده بودم که یک اشتباه احمقانه در هیجانی ترین دوران زندگی، آینده ام را نیز به نابودی کشاند ولی چاره ای جز ورود به دنیای تاریک، نداشتم. از آن روز به بعد به سختی در خانه های مردم کارگری می کردم تا هزینه ها و مخارج زندگی خودم و دخترم را تامین کنم چرا که تهیه داروهای اعصاب و روان برایم بسیار مشکل بود ولی نمی توانستم از درمان جگرگوشه ام چشم پوشی کنم. سرانجام او را با همین شرایط به مدرسه فرستادم تا شاید با ادامه تحصیل به جایی برسد اما او نیز مانند من در دوران نوجوانی درس و مدرسه را رها کرد و من هم که دیگر چاره ای نداشتم او را به عقد خواهرزاده ام درآوردم. «عماد» پسری پاک و مهربان بود و از ریز و درشت زندگی ما خبر داشت و سعی می کرد به هر طریقی «گلاره» را خوشحال کند، هنوز یک سال بیشتر از ازدواج آن ها نگذشته بود که «عماد» برای دخترم تلفن هوشمند خرید و به مناسبت روز تولدش به او هدیه داد تا لبخند را بر لبان همسرش بنشاند اما متاسفانه این هدیه زیبا زندگی او را از هم پاشید چرا که «گلاره» با ورود به فضاهای مجازی با پسر جوانی آشنا شده بود که خود را فردی ثروتمند و ساکن یکی از مناطق مرفه نشین تهران معرفی می کرد. وقتی در جریان این موضوع قرار گرفتم او را خیلی نصیحت کردم که دست از این رفتارهای احمقانه بردارد و به شوهرش عشق بورزد ولی ترفندها و حیله گری های درون فضاهای مجازی از او نیز دختری احساسی و عاطفی ساخته بود و نمی دانست که مانند من در دنیای تاریک و وحشتناکی قدم می گذارد که عاقبتی جز تباهی ندارد! آن پسر طوری خودش را در قلب دخترم جا کرده بود که دیگر «گلاره» به همسرش بی اعتنایی می کرد و او را دوست نداشت. نصیحت های من هم بی فایده بود تا جایی که سرانجام «گلاره» فریب چرب زبانی های یک مهندس قلابی را خورد و به ارتباط تلفنی و پیامکی با او ادامه داد. در همین روزها بود که «عماد» هم متوجه ماجرا شد و گوشی تلفن را از دخترم گرفت. روابط بین آن ها روز به روز سردتر شد و به مشاجره و درگیری پرداختند تا این که حدود یک هفته قبل «گلاره» با یکی از دوستانش که او نیز در فضاهای مجازی با پسر جوانی ارتباط داشت، قرار ملاقات گذاشت و به همراه دو پسر دیگر به یکی از باغ ویلاهای اطراف چناران رفتند اما او بعد از گذشت این مدت تازه فهمید که دیگران فقط قصد خوش گذرانی داشته اند و برای احساسات و عواطف او ارزشی قائل نیستند. این بود که دوباره به منزل بازگشت ولی «عماد» قصد دارد به هر طریق ممکن از «گلاره» جدا شود. اکنون درحالی برای چاره جویی به کلانتری آمده ام که می دانم سرنوشت او نیز همانند من به تاریکی و تباهی گره خورده است و ... گزارش روزنامه خراسان حاکی است: همزمان با گریه ها و التماس های این زن 43 ساله، در حالی بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای برای مادر و دختر مذکور با دستورات ویژه سرگرد امیر رضا فعال (رئیس کلانتری معراج) آغاز شد که آثار ندامت در چهره دختر جوان موج می زد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21209 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۱ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 9:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |