درامتداد تاریکی-آخرین بازیچه!

چنان عاشق پسر همسایه شده بودم که انگار کس دیگری جز او در این دنیا وجود ندارد. فکر می کردم او نیز مرا همان گونه دوست دارد و برای خوشبختی و سعادت من با همه وجودش تلاش می کند اما نمی‌دانستم اغفال شده‌ام و تنها بازیچه‌ای برای هوسرانی او هستم تا این که ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر 15 ساله‌ای است که مدعی بود تحت تاثیر هیجانات دوران نوجوانی، عشقی خیابانی را باور کرده که زندگی و آینده اش را در شعله های آن سوزانده است. این دختر نوجوان که به همراه مادرش وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان این که اشتباه جبران ناپذیری را مرتکب شده است، درباره این ماجرای تاسفبار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری خلق آباد مشهد گفت: اواخر سال گذشته متوجه شدم که پسر همسایه صفحه اینستاگرامی مرا دنبال می‌کند. «کاوه» دوست قدیمی برادرم بود و گاهی به منزل ما رفت و آمد می کرد. در این میان گاهی پست های زیبایی از تعریف و تمجید برایم می گذاشت و تلاش می کرد به نوعی با من ارتباط برقرار کند. با وجود آن که ابتدا به پیامک های او توجهی نداشتم و حتی یک بار شماره تلفن او را حذف کردم ولی «کاوه» دست بردار نبود به گونه ای که در اثنای همین تعریف و تمجیدهای شیطانی برایم پیامک های عاشقانه فرستاد و به من ابراز علاقه کرد. من هم فقط پیامک هایش را که گاهی چندین صفحه بود با دقت مطالعه می کردم و به دوستانم نشان می دادم اما هیچ گاه پاسخش را نداده بودم تا این که بالاخره با وسوسه های دوستانم که آن ها نیز غرق در عشق های خیالی فضای مجازی بودند، پاسخ کوتاهی به او دادم و از ابراز علاقه اش تشکر کردم! همین یک جمله سرنوشتم را تغییر داد و مرا در لجنزار تباهی فرو برد. از آن روز به بعد، کاوه مطالب عاشقانه و ادبی زیبایی می نوشت و من از تعابیر و کلمات محبت آمیزش لذت می بردم. مدتی بعد ارتباط پیامکی ما به تماس های تلفنی و دیدارهای پنهانی کشید. حالا دیگر به دور از چشمان اعضای خانواده‌ام در کوچه و خیابان های نزدیک مدرسه با «کاوه» قرار می‌گذاشتم و دقایقی را با هم صحبت می کردیم. این روابط مخفیانه به جایی رسید که «کاوه» پیشنهاد کرد طوری برنامه ریزی کنم که حداقل بتوانیم ساعتی را در کنار هم باشیم و برای آینده خودمان تصمیم بگیریم. من هم که تحت تاثیر هیجانات دوران نوجوانی خیلی راحت نقشه های شیطانی او را باور کرده بودم، در آتش این عشق خیابانی می سوختم و حرف هایش را بدون تامل می پذیرفتم. از سوی دیگر برای آن که خانواده ام از این ماجرا مطلع نشوند، ساعتی را از کلاس درس فرار می کردم و نزد کاوه می رفتم چرا که او اتاقی در گوشه حیاط منزلشان داشت که از ساختمان محل سکونتشان دیده نمی شد. آن جا به بهانه های مختلف او از من عکس و فیلم می گرفت و چنان از زیبایی‌های ظاهری‌ام تعریف می‌کرد که خودم را زیباترین دختر جهان می‌پنداشتم ولی نمی‌دانستم بازیچه هوسرانی‌های پسری شده‌ام که همه حرف‌هایش فریبی بیش نیست!

خلاصه در یکی از همین روزها که دو ساعت آخر کلاس را رها کردم و نزد او رفتم، ناگهان پیشنهاد بی‌شرمانه‌ای را مطرح کرد که در یک لحظه ترسیدم و دچار شوک روحی شدم اما او باز هم به چاپلوسی و چرب زبانی پرداخت تا اعتماد مرا جلب کند ولی وقتی با مخالفت من روبه رو شد، تهدیدم کرد که ماجرای دوستی خیابانی مرا برای برادرم بازگو خواهد کرد و عکس و فیلم ها را نیز برای پدرو مادرم ارسال می کند. از شنیدن این حرف ها به خود می لرزیدم و از یک آبروریزی بزرگ می‌ترسیدم. نمی‌دانستم اگر خانواده ام از فرارهای من از مدرسه مطلع شوند، چه برخوردی با من خواهند داشت و سوالات دیگری که وحشت عجیبی بر وجودم انداخته بود. بالاخره از ترس رسوایی، تسلیم خواسته های کثیف و شیطانی پسر همسایه شدم اما دیگر حتی از خودم نفرت پیدا کردم که چرا این گونه فریب نقشه های شیطانی جوانی هوسران را خورده ام. بعد از آن روز تصمیم گرفتم رابطه ام را با کاوه قطع کنم ولی او از تنها نقطه ضعف من به خوبی استفاده می کرد و مرا بازیچه هوسرانی هایش قرار داده بود، اما من دیگر نمی خواستم به این عشق پوشالی ادامه بدهم. در این میان کاوه هم تهدید خودش را عملی کرد و تصاویر زشت و زننده‌ای را که از من داشت برای اعضای خانواده ام فرستاد. دیگر چاره ای جز بیان حقیقت نداشتم و نمی‌توانستم این ماجرا را پنهان کنم. به همین دلیل کنار مادرم نشستم و آن چه را بر سرم آمده بود، بدون کم و کاست برایش بازگو کردم سپس با پیشنهاد مادرم به کلانتری آمدیم تا من آخرین بازیچه هوسرانی های او باشم و دختران دیگری مانند من فریب عشق های مجازی و دروغین در شبکه های اجتماعی را نخورند و بدانند که سرنوشت سیاهی با همین پیامک های عاشقانه انتظارشان را می کشد و مانند من در مرداب کثیف عشق های خیابانی، آینده خود را به تباهی می کشانند...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، اهمیت و حساسیت این ماجرای تاسفبار موجب شد تا سرگرد علی محمدزاده (رئیس کلانتری خلق آباد مشهد) دستورهای ویژه ای را برای ریشه یابی این حادثه تلخ صادر کند. از سوی دیگر اقدامات مشاوره ای و کنکاش های علمی به‌منظور مهارت آموزی و پیشگیری از آسیب های اجتماعی دیگر برای دختر نوجوان در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21235 - ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۴ خرداد

واکاوی جنایت در پارک شهرستانی

متهم 17 ساله: 30 قرص اعصاب را یک‌جا خوردم!

سیدخلیل سجادپور- نوجوان 17 ساله‌ای که طی یک درگیری خونبار با جوانان پارک نشین و به منظور حمایت از پدر 70 ساله اش، جوان تبعه خارجی را با ضربه کارد به قتل رسانده بود، در حاشیه بازسازی صحنه جنایت گفت: از روزی که به مصرف قرص های اعصاب و روان اعتیاد پیدا کردم گاهی 30 قرص را یک جا می‌خوردم!

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این حادثه وحشتناک ساعت 22 بیست و هفتم فروردین هنگامی رخ داد که چند جوان تبعه خارجی وارد پارک بولوار شهرستانی مشهد شدند و با رفتارهای غیرطبیعی موجب واکنش پاکبان فضای سبز شدند. آنان با تخریب گل و گیاه و ریختن زباله در پارک به لجبازی خود ادامه دادند تا جایی که پیرمرد پاکبان به سمت جوانان پارک نشین رفت و به نصیحت آن ها پرداخت اما این موضوع به مذاق جوانان مغرور خوش نیامد و یکی از آن ها لگدی را به سمت پیرمرد پرت کرد. این رفتار نامتعارف به درگیری بین پاکبان و جوانان تبعه خارجی انجامید و نزاع سختی شروع شد. در این هنگام پسر 17 ساله پیرمرد در حالی که به دلیل مصرف قرص های اعصاب وروان چشمانش حالت خواب آلودگی سختی داشت، از پنجره منزل مسکونی مشرف به پارک، صحنه درگیری را مشاهده کرد. او که خشم و عصبانیت سراسر وجودش را فرا گرفته بود بی درنگ کفش هایش را پوشید و با سرعت خود را به پارک رساند. «امیرعلی- ک» بی محابا به طرف جوانان مذکور هجوم برد و در تاریکی شب تیغه کارد را بر پیکر «محمدرضا- ع» (یکی از جوانان تبعه خارجی) فرود آورد و او را نقش بر زمین کرد. پدر ضارب نیز در این درگیری به حمایت از فرزندش پرداخت و بدین ترتیب جوانان پارک نشین با دیدن این صحنه وحشتناک، بلافاصله از محل گریختند. و پدر و پسر هم که با این ماجرای باورنکردنی روبه رو شده بودند، از ترس پا به فرار گذاشتند.گزارش روزنامه خراسان حاکی است، طولی نکشید که صدای آژیر آمبولانس اورژانس در خیابان شهرستانی پیچید و امدادگران اورژانس پیکر نیمه جان جوان 18 ساله را به بیمارستان دکتر شریعتی مشهد انتقال دادند اما تلاش های کادر درمانی برای نجات وی به نتیجه نرسید و «محمد رضا- ع» جان خود را از دست داد.

دقایقی بعد با گزارش جنایت تکان دهنده در پارک شهرستانی به قاضی ویژه قتل عمد، گروهی از کارآگاهان و کارشناسان بررسی صحنه جرم آگاهی نیز در کنار مقام قضایی عازم بیمارستان شدند و بدین ترتیب تحقیقات میدانی قاضی «محمود عارفی راد» برای واکاوی این جنایت هولناک آغاز شد.

در همین حال فردی که با پلیس 110 تماس گرفته بود به عنوان یکی از شاهدان عینی ماجرا به قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گفت: گمان می‌کنم چند جوان مذکور برای شرب خمر وارد پارک شده بودند که به دلیل ریختن زباله ها با پاکبان پیر به مشاجره پرداختند و سپس با او درگیر شدند.

با این سرنخ مهم، گروهی از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در حالی رصدهای اطلاعاتی را برای دستگیری پاکبان آغاز کردند که بررسی های پلیسی در اطراف بیمارستان نیز با دستور قاضی عارفی راد مورد تاکید قرار گرفت چرا که احتمال حضور عاملان نزاع در همان اطراف وجود داشت.

این موضوع دقایقی بعد هنگامی رنگ واقعیت به خود گرفت که 3 جوان برای جویاشدن از وضعیت جوان مجروح و به طور ناشناس وارد بیمارستان شدند. آن ها که زیر چتر اطلاعاتی کارآگاهان قرار گرفته بودند، در یک اقدام هماهنگ و ضربتی، دستگیر و به مقر انتظامی منتقل شدند. جوانان مظنون که باور نمی کردند به همین راحتی در چنگ قانون افتاده باشند در بازجویی ها مدعی شدند افراد دیگری هم در وقوع نزاع نقش داشتند، بنابر گزارش روزنامه خراسان، هنوز ساعاتی از شروع تحقیقات گسترده کارآگاهان برای دستگیری عامل یا عاملان این جنایت نگذشته بود که پیرمرد پاکبان با تنگ شدن حلقه محاصره، خود را به پلیس معرفی کرد و به تشریح چگونگی وقوع جنایت پرداخت و گفت: پسر 17 ساله ام مرتکب قتل شده است.

این گونه بود که دامنه تحقیقات به منزل یکی از بستگان پیرمرد در منطقه سیدی کشید که «امیرعلی» طبق ردزنی های کارآگاهان در منزل آن ها مخفی شده بود اما وقتی کارآگاهان به کوی سیدی رفتند ، مشخص شد که نوجوان 17 ساله به دلیل مصرف تعداد زیادی قرص های اعصاب و روان، به بیمارستان روان پزشکی ابن سینا منتقل شده است، با وجود این او ساعاتی بعد و در حالی که به بهبودی نسبی رسیده بود با نظر پزشکان از مرکز درمانی ترخیص شد و به اتاق بازجویی پلیس آگاهی انتقال یافت. این نوجوان 17 ساله که خود را دانش آموز پایه یازدهم دبیرستان معرفی می‌کرد به صراحت قتل جوان 18 ساله تبعه خارجی را پذیرفت و مدعی شد به حمایت از پدرش با مهاجمانی درگیر شده است که به دلیل مصرف مشروبات الکلی حال طبیعی نداشتند!

گزارش روزنامه خراسان حاکی است در پی اعترافات دو متهم این پرونده جنایی، مقدمات بازسازی صحنه جرم با دستور قاضی «محمود عارفی راد» فراهم شد و پدر و پسر مذکور برای تشریح جزئیات وقوع این درگیری مرگبار به پارک شهرستانی هدایت شدند. بعد از بیان خلاصه‌ای از محتویات این پرونده جنایی توسط سرهنگ «محمد مرادی» (افسر پرونده) ، پاکبان 70 ساله با اشاره قاضی ویژه قتل عمد، مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و در شرح این ماجرای تاسف بار گفت: من هیچ گاه با کسی درگیر نمی شدم و کاری به افرادی نداشتم که از فضای پارک استفاده می‌کردند اما از چند سال قبل که به عنوان کارگر فضای سبز مشغول کار شدم همواره با خودم داس یا تبر حمل می‌کردم تا از درختان و گیاهان مراقبت کنم ولی آن شب تعدادی جوان که حال طبیعی نداشتند به لجبازی با من پرداختند و به دلیل غرور جوانی ، زباله ها را در پارک می‌ریختند. من هم هرچه تذکر دادم و نصیحت کردم نه تنها فایده‌ای نداشت بلکه آن ها بیشتر به رفتار ناشایست خود ادامه دادند تا جایی که به سوی من حمله ور شدند و من هم از خودم دفاع کردم ولی پسرم که این صحنه را دیده بود، ناگهان وارد درگیری شد و یکی از آن ها را با چاقویی زد که در دست داشت!

براساس گزارش روزنامه خراسان، در همین حال ، امیر علی (متهم به قتل 17 ساله) نیز مقابل دوربین ایستاد و پس از تفهیم اتهام توسط مقام قضایی و این که مواظب اظهارات خود باشد و حقیقت ماجرا را بیان کند، درباره آن شب خونبار توضیح داد: با آن که همواره به دلیل مصرف قرص های اعصاب در حالت خواب آلودگی به سر می‌برم اما آن شب وقتی دیدم چند جوان به سمت پدرم حمله ور شده اند، دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و من هم هراسان از پله های منزل مسکونی پایین آمدم و در پارک با آن چند جوان درگیر شدم ولی چاقو را از خود آن ها گرفتم چرا که من با خودم چاقویی بر نداشته بودم!

این نوجوان دانش آموز همچنین در حاشیه بازسازی صحنه جنایت به خبرنگار روزنامه خراسان گفت: من از حدود 4 سال قبل به ورزش کشتی روی آوردم و در مسابقات قهرمانی شرکت می‌کردم که تاکنون مقام هایی را نیز در مسابقات دانش آموزی به دست آوردم ولی متاسفانه از مدتی قبل و با تحریک و ترغیب دوستانم به مصرف قرص هایی روی آوردم که در میان برخی از دانش آموزان رواج یافته است. من هم با تبلیغات سوء متاسفانه با انگیزه هیجانی کاذب از آن ها مصرف کردم ولی زمانی فهمیدم در دام وحشتناکی افتاده ام که دیگر به این قرص ها اعتیاد پیدا کرده بودم به گونه‌ای که 30 قرص را یک جا خوردم که همان شب هم مرا به بیمارستان بردند! حالا هم اگرچه با این ندانم کاری زندگی و آینده ام نابود شد اما به دیگر نوجوانان توصیه می‌کنم از سرگذشت من عبرت بگیرند و به دلیل خودنمایی و غرور کاذب به دنبال رفتارهای نامتعارف و خلاف نروند! چرا که فرجامی مانند من در انتظارشان است! خراسان : شماره : 21236 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۵ خرداد

آمدی ! ولی حالا چرا؟

با آن که تاکنون دو بار در جشن عروسی پدرم شرکت کرده ایم اما هیچ خبری از مادرم نبود و در طول 5 سال گذشته او سراغی از من و برادرم نگرفته بود. حالا نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است که مادرم تلاش می‌کند تا از طریق قانونی سرپرستی من و برادرم را بگیرد و ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر 14 ساله در حالی که اشک ریزان بیان می‌کرد روزهای آوارگی را نمی توانم از یاد ببرم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم در دوران جوانی عاشق دختر عمه اش بود و قصد داشت با او ازدواج کند ولی آن ها به عراق بازگشتند و پدرم دیگر نتوانست به خواسته اش برسد، چرا که شوهر عمه پدرم تبعه کشور عراق بود و دختر عمه اش نیز در آن جا ازدواج کرد. آن زمان پدرم در اطراف آرامگاه خواجه ربیع، بساطی داشت و با دست فروشی هزینه های زندگی خودش را تامین می‌کرد. بعد از این ماجرا پدرم به خدمت سربازی رفت و سپس با دختر خاله اش که بیشتر از 15 سال نداشت، ازدواج کرد به طوری که به گفته اطرافیانم آن ها خیلی یکدیگر را دوست داشتند. به همین دلیل هم وقتی من در روز اول فروردین به دنیا آمدم آن ها جشن باشکوهی گرفتند و به این مناسبت همه بستگان و اقوام را به جشن تولد دعوت کردند. زندگی آن ها به خوبی سپری می‌شد تا این که برادر کوچک ترم به دنیا آمد. آن زمان من 7 ساله بودم و در کلاس اول ابتدایی ثبت نام کردم اما هیچ کس نمی داند که بعد از تولد برادرم چه اتفاقی در خانواده ما افتاد که رفتار پدر و مادرم با یکدیگر به کلی تغییر کرد. اگرچه من چیزی از دعوا و درگیری آن ها را به خاطر ندارم ولی انگار اختلافات شدیدی با هم داشتند که هیچ کس درباره ریشه این اختلافات چیزی نمی دانست.

خلاصه هنوز برادرم دومین بهار زندگی خود را به پایان نرسانده بود که ناگهان قیچی طلاق بر سند ازدواج آن ها خودنمایی کرد و پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. با آن که طلاق آن ها توافقی بود ولی هنوز هم علت آن برای ما مشخص نیست. بعد از این ماجرا، من و «رحیم» نزد مادربزرگم رفتیم و به این ترتیب روزهای آوارگی ما آغاز شد. پدرم نیز که بعد از ازدواج در امور سیم کشی برق ساختمان فعالیت داشت ، کارش را رها کرد و یک مغازه خواربارفروشی به راه انداخت ولی طولی نکشید که به دلیل آشنایی نداشتن با این شغل، ورشکسته شد و برای مدتی زندگی مخفیانه را شروع کرد چرا که طلبکارانش با حکم جلب به دنبالش بودند.

در این مدت من و رحیم نیز در منزل بستگانمان آواره بودیم و هرکس از سر دلسوزی جا و مکانی برای خواب به ما می‌داد ولی از مادرم هیچ خبری نداشتیم و سراغی هم از ما نمی گرفت. بالاخره پدرم بعد از گذشت دو سال موفق شد بخش زیادی از بدهکاری هایش را با کارگری در شهرستان بپردازد و به مشهد بازگردد او در این زمان با زن جوانی که اهل خراسان شمالی بود، نیز ازدواج کرد ولی شرط گذاشت که من و برادرم باید در کنار آن ها زندگی کنیم. «مهرانه» هم خواسته پدرم را پذیرفت ولی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان همه قول و قرارهایش را زیر پا گذاشت و به آزار و اذیت من وبرادرم پرداخت. او نه تنها به امور خانه کاری نداشت و همه کارها را به من می‌سپرد بلکه تا بعدازظهر می‌خوابید و من باید به جای او خانه داری می‌کردم.

پدرم وقتی ماجرا را فهمید به «مهرانه» تذکر داد که شرط ازدواج یادش نرود ولی او نمی توانست با ما زندگی کند به همین دلیل هم روزی مهریه اش را به اجرا گذاشت و پدرم که از این رفتار او به شدت خشمگین شده بود، با فروش منزلی که در آن زندگی می‌کردیم، مهریه همسرش را داد و دوباره من و برادرم آواره خانه مادربزرگ شدیم. در این شرایط پدرم به سختی کار می‌کرد تا دوباره سرپناهی برای ما فراهم کند. بالاخره بعد از یک سال او خانه‌ای اجاره کرد و دوباره ما دور هم جمع شدیم و زندگی جدیدی را شروع کردیم تا این که پدرم برای سومین بار پای سفره عقد نشست و با زن دیگری ازدواج کرد.

«راضیه» زن مهربانی است و برای آرامش و آسایش «من و رحیم» هرکاری می‌کند به همین دلیل هم او را دوست داریم به طوری که بعد از سال ها رنگ آرامش را دیدیم اما نمی دانم در این میان چه اتفاقی رخ داد که بعد از گذشت 5 سال مادرم به سراغ ما آمد و با شکایت از پدرم قصد دارد سرپرستی من و برادرم را برای خودش بگیرد. این درحالی است که مادرم بعد از جدایی از پدرم، بلافاصله با مرد دیگری ازدواج کرد و اکنون پسری چند ساله هم دارد. او هنگامی من و برادرم را رها کرد و به دنبال زندگی خودش رفت که «رحیم» دو ساله بود و چیزی نمی فهمید. او اشک های شبانه ما و سختی ها و آوارگی های ما را ندید که چگونه با ترحم دیگران تحقیر می‌شدیم یا از ترس کتک های نامادری در سرویس بهداشتی گریه می‌کردیم. آن زمان که به پناهگاهی عاطفی نیاز داشتیم از مادرمان خبری نبود ولی حالا که حداقل گلیم خود را از آب می‌کشیم چرا به سراغمان آمده است. می‌خواهم از او بپرسم، آمدی! جانم به قربانت ولی حالا چرا؟...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، در پی اظهارات این دختر نوجوان، بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره‌ای برای رویارویی فرزندان با مادر خودشان با راهنمایی های سرگرد جعفر یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21236 - ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۵ خرداد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ | 18:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |