درامتداد تاریکی-راز سیم کارت های مخفی!

وقتی چشمم به آن پیامک سیاه خیره شد هیچ گاه فکر نمی کردم که در پشت پرده این پیام ماجرای تلخی نهفته است که زندگی و سرنوشتم را تغییر می دهد چرا که وقتی با فرد ناشناسی تماس گرفتم که پیامک مذکور را برایم ارسال کرده بود، دنیا دور سرم چرخید و ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 38 ساله ای است که با افشای راز چند سیم کارت مخفی که به نام او در مراکز فروش تلفن همراه ثبت شده بود، راهی جز پناه بردن به قانون پیدا نکرد و به همین دلیل وارد مرکز انتظامی شد. او در حالی که بیان می کرد «دیگر شوهرم را نمی شناسم!» درباره قصه تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت: وارد بیستمین بهار زندگی ام شده بودم که با «ساسان» سر سفره عقد نشستم ولی من حتی نام اورا نمی دانستم اما از آن جایی که پدرم با پدربزرگ ساسان آشنایی داشت، بدون تحقیق درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی وی، مرا پای سفره عقد نشاند و معتقد بود که او اصل و نسب دارد. حتی پدرم به میمنت این ازدواج، سند ملکی باغی را نیز به نام همسرم ثبت کرد تا هدیه ازدواج مان باشد. با این حال هنوز مدت زیادی از آغاز زندگی مشترک مان نگذشته بود که فهمیدم «ساسان» علاقه ای به من ندارد و فقط به پیشنهاد پدربزرگش و به خاطر ثروت پدرم با من ازدواج کرده و به اجبار با من زندگی می کند تا در رفاه و آسایش باشد. خلاصه او در کنارم ماند اما هر روز از زیبایی و قد و قامت دیگر زنان سخن می گفت و با این گونه گفتار مرا آزار می داد. او همه عشق و محبتش را به طور آشکار نثار زنان غریبه می کرد و من فقط نظاره گر این صحنه های تلخ بودم. بالاخره دخترم به دنیا آمد و من اوضاع روحی بهتری پیدا کردم، حتی وقتی فهمیدم «سوسن» معلول ذهنی است، باز هم از علاقه ام به او کاسته نشد. دخترم مونس و همدم تنهایی های من بود و من فقط وقتی او را در آغوش می گرفتم آرامش عجیبی داشتم ولی متاسفانه عمر دخترم کوتاه بود و او فقط 4 سال در این دنیای پر از حیله و نیرنگ زندگی کرد. بعد از مرگ ناگهانی «سوسن» ضربه روحی سختی خوردم و در حالی به سوگ نشستم که زندگی ام دیگر سرد و یخ زده بود. روزها به همین گونه می گذشت تا این که به طور اتفاقی و با ارسال پیامک از سوی یکی از اپراتورهای تلفن همراه متوجه شدم که چند سیم کارت به نام من ثبت شده است. خیلی تعجب کردم و با آن شماره ها تماس گرفتم ولی هر بار خانمی از آن سوی خط پاسخم را می داد و من بی درنگ تماس را قطع می کردم و نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. از سوی دیگر هم به دلیل سردی روابطم با «ساسان» چیزی در این باره نمی گفتم. در همین روزها بود که پیامی از یک زن ناشناس در فضای مجازی برایم ارسال شد که روزگارم را سیاه کرد.

آن زن نوشته بود: «هر جور شده پولی را که از من خواستید تهیه می کنم ولی ملتمسانه می خواهم با آبرویم بازی نکنید!» با دیدن این پیام، حیرت زده با او تماس گرفتم و پرسیدم با چه کسی کار دارد! احتمال می دادم پیام را به اشتباه برای من ارسال کرده است اما او راز عجیبی را برایم فاش کرد. «فهیمه» اشک ریزان گفت: من فریب همسرت را خوردم، او ابتدا خودش راجوانی مجرد معرفی کرد که قصد ازدواج با مرا دارد وگرنه من هیچ گاه با او ارتباط برقرار نمی کردم، حالا هم التماس می کنم تصاویر و عکس هایم را به من برگردان، من نزد خانواده و اطرافیانم آبرو دارم. اگر این عکس ها را منتشر کنید زندگی من بر باد می رود و احتمال دارد خدای ناکرده حادثه جبران ناپذیری رخ دهد! و ...

حالا دیگر همه چیز برایم روشن شده بود. ساسان با سیم کارت های مخفی که به نام من خریده بود در فضای مجازی و با سوء استفاده از فریب ها و حیله گری های مرسوم با زنان غریبه ارتباط برقرار می کرد و سپس آنان را هدف اخاذی قرار می داد. گیج و منگ بودم، دنیا دور سرم می چرخید و نفسم بالا نمی آمد! دیگر شوهرم را نمی شناختم! داشتم دیوانه می شدم که تصمیم گرفتم به کلانتری بیایم تا چاره ای برای فرار از این وضعیت روحی تاسف بار پیدا کنم ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با توجه به اهمیت موضوع و احتمال وقوع اخاذی های اینترنتی در فضای مجازی، واکاوی دقیق این پرونده با صدور دستوری خاص از سوی سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری مصلای مشهد) به گروهی از افسران کارآزموده دایره تجسس سپرده شد و از سوی دیگر نیز اقدامات مشاوره ای و روان شناختی برای زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21244 - ۱۴۰۲ يکشنبه ۴ تير

عشق هیجانی!

زمانی که عاشق پسر همسایه شدم حتی معنی «عشق» را هم نمی دانستم. هیجانات روحی و روانی دوران نوجوانی را به رویاها و آرزوهای خیالی خودم گره زده بودم و آن ها را «عشق» می نامیدم به گونه ای که برای رسیدن به خواسته ام، همه چیز را زیر پا گذاشتم و باوجود همه مخالفت های پدرم، به تنهایی پای سفره عقد نشستم اما این رفتارهای جنون آمیز به جایی رسید که اکنون از سایه شوهرم نیز می ترسم و...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 21 ساله ای که مدعی بود از ترس «مرگ» با کابوس های وحشتناکی درگیر شده است، درباره سرگذشت عبرت آموز خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: پدرم به شغل شریف پاکبانی در شهرداری مشغول است و مادرم نیز به دلیل سکته مغزی چند سالی گوشه اتاق افتاده بود و به سختی روزگار می گذراند و به دلیل همین بیماری در همان سنین جوانی من و دو خواهر و برادرم را تنها گذاشت و از دنیا رفت. آن زمان در یکی از روستاهای اطراف شهرستان چناران زندگی می کردیم اما به دلیل بروز خشکسالی و کمبود آب کشاورزی، بیشتر اهالی به شهر مهاجرت می کردند و به مشاغل کاذب رو می آوردند. در این میان برادر و خواهر من نیز مانند خیلی از جوانان روستا عازم مشهد شدند ودر آن جا هم ازدواج کردند. از سوی دیگر هنوز مدت زیادی از مرگ مادرم نگذشته بود که پدرم با یکی از دختران روستای محل زندگی مان ازدواج کرد. با آن که پدرم خیلی زیاد با آن دختر تفاوت سنی داشت اما «ترلان» دختری بسیار مهربان و با وقار بود و مرا مانند دختر واقعی خودش دوست داشت. این درحالی بود که پدرم در روستا درآمدی نداشت و «ترلان» روزهای سختی را می گذراند ولی خودش کار می کرد تا خانواده همسرش را سروسامان بدهد. وقتی دختر «ترلان» به دنیا آمد من هم او را مانند خواهر واقعی تصور می کردم و هیچ گاه احساس دیگری به او نداشتم با وجود این دلم به حال «ترلان» می سوخت چرا که فکر می کردم قصه ای پرغصه دارد چون به خاطر وضعیت خانواده اش خواستگاری نداشت و بالاخره مجبور شد با پدر میان سال من ازدواج کند!

خلاصه سال ها به همین ترتیب گذشت و من هم به سرنوشت زن پدرم دچار شدم چرا که آرام آرام به چهارمین دهه زندگی ام نزدیک می شدم در حالی که خواستگار مناسبی نداشتم. در همین روزها بود که خواهرم از من خواست به مشهد بیایم و در یک کارگاه تولیدی کار کنم. من هم که دیگر از نگاه های طعنه آمیز دیگران خسته شده بودم، بلافاصله بار و بندیلم را بستم و راهی مشهد شدم.مدتی در کنار خواهرم زندگی کردم که یک روز زن برادرم مرا با مردی به نام «جعفر» آشنا کرد که همسرش را طلاق داده بود. اوشغل آزاد داشت و بعد از جدایی از همسرش مجبور بود از 3 فرزند قد و نیم قد خود مراقبت کند. طولی نکشید که با اصرار زن برادرم پای سفره عقد نشستم چرا که خانواده ام معتقد بودند دیگر سن ازدواجم گذشته است و بهتر از «جعفر» کسی به خواستگاری ام نمی آید!

به همین دلیل من هم دو راهی تردید را پشت سر گذاشتم و تصمیم خودم را گرفتم. بعد از مراسم عقدکنان که فقط با حضور چند نفر از اعضای خانواده من و جعفر برگزار شد، از او خواستم تا فرزندانش را برای آشنایی نزد من بیاورد ولی او ادعا کرد در اوایل زندگی مشترک دوست دارم تنها باشیم! او مردی زیرک و چرب زبان بود به گونه ای که مرا با همین حیله گری ها فریب داد و حتی یک حلقه ساده طلا یا حتی یک قواره پارچه چادری برایم نخرید. او به بهانه این که هرچه درآمد دارد برای مهریه به همسر سابقش می پردازد، مرا خام کرد و مانند یک بیوه زن به خانه بخت رفتم. با همه این کم لطفی ها باز هم من سکوت کردم و بدین ترتیب زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که او یک ماه بعد دو پسر و یک دخترش را به خانه آورد اما در میان حیرت و ناباوری دیدم که پسر 5 ساله او دچار بیماری جسمی و روانی است! نمی دانستم با این حیله گری و پنهان کاری همسرم چه کنم! دلم شکسته بود و از سوی دیگر هم آن کودک را نیازمند ترحم و محبت می دیدم ولی بیماری او به حدی بود که رفتارهایش کنترل نمی شد. او را در آغوش می گرفتم و برای درمان به کلینیک های روان پزشکی می بردم با وجود این اگر مصرف داروهایش به تاخیر می افتاد، دیگر نمی توانستم رفتارهای خطرناک «داریوش» را کنترل کنم. وقتی مشکلاتم را با همسرم در میان گذاشتم ناگهان او به شدت عصبانی شد و فریاد زد که باید این شرایط را تحمل کنی! خلاصه کار به جایی رسید که یک بار در تصمیمی احمقانه دست به خودکشی زدم ولی اطرافیان به دادم رسیدند و با انتقال به موقع به مرکز درمانی، از مرگ حتمی نجات یافتم ولی رفتارهای پرخاشگرانه «جعفر» نه تنها تغییری نکرد بلکه دیگر مخارج زندگی را هم نمی پرداخت و مرا مجبور می کرد تا از بستگان و نزدیکانم پول بگیرم و حتی تهدیدم می کرد که باید ارثیه پدری ام را بگیرم تا او مدتی با آن روزگارش را بگذراند و ...

این بود که بالاخره تصمیم گرفتم اسرار زندگی غمبارم را برای خانواده ام بازگو کنم و سپس دادخواست طلاق بدهم تا ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است به دنبال اظهارات این زن جوان، تلاش های کارشناسان و مشاوران دایره مددکاری اجتماعی با راهنمایی ها و دستورهای ویژه سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد) برای کمک های قانونی و کنکاش های روان شناختی در این پرونده آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21245 - ۱۴۰۲ دوشنبه ۵ تير

حکایت بغض فروخورده!

با آن که می دانستم خواستگارم 3 فرزند دارد و من باید سرپرستی آن ها را نیز بعد از ازدواج به عهده بگیرم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که این گونه قربانی چرب زبانی و حیله گری های مردی شوم که با پنهان کاری درباره بیماری یکی از فرزندانش، مرا در مخمصه ای وحشتناک گرفتار کند که ...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 40 ساله ای است که قصد داشت قدم در کویر طلاق بگذارد و اسرار غم انگیزش را برای خانواده اش بازگو کند. این زن جوان که اشک هایش بغض فروخورده ای را حکایت می کرد درباره سرگذشت غمبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تازه وارد چهاردهمین بهار زیبای زندگی شده بودم که در عزای مادرم سوگوار شدم. زندگی آرامی را می گذراندیم تا این که حدود 3 سال قبل حادثه غم انگیزی این آرامش را به هم ریخت و خانواده ما را به روز سیاه نشاند. چرا که خبر رسید خواهر بزرگ ترم به قتل رسیده است. او که 18 سال بیشتر نداشت به اصرار خانواده ام با یکی از آشنایان خانوادگی ما در چناران ازدواج کرد اما در حالی که صاحب پسری یک ساله بود با چاقوی خشم شوهرش کشته شد و ما را عزادار کرد.

شوهر خواهرم جوانی عصبانی بود که خواهرم را قربانی خشم خود کرد. بعد از این ماجرا او دستگیر و روانه زندان شد و به همین دلیل مادر شوهر خواهرم مراقبت و نگهداری از پسر یک ساله آن ها را به عهده گرفت و دیگر نگذاشتند ما پسر خواهرمان را ببینیم و او را به آغوش بکشیم!

با آن که طبق قانون حکم قصاص نفس برای قاتل خواهرم صادر شده است ولی باید مبلغ زیادی را برای اجرای حکم قانونی، بپردازیم تا او قصاص شود به همین دلیل تاکنون این حکم اجرا نشده است.

اما سرنوشت من در خانواده نیز به گونه دیگری رنگ سیاهی به خود گرفت. درست 5 سال قبل بود که عاشق پسر همسایه شدم او جوانی 17 ساله بود و من هم 16 سال بیشتر نداشتم. به همین علت پدرم به شدت با این ازدواج مخالفت کرد چرا که مدعی بود این عشق و عاشقی ها مربوط به هیجانات دوران نوجوانی است و از سوی دیگر هم پسر مذکور در این سن و سال نمی تواند یک زندگی را اداره کند ولی من آن زمان کور و کر بودم و هیچ چیزی را خلاف میل و خواسته هایم نمی شنیدم! من عاشق شده بودم و برای رسیدن به «سیروس» هرکاری می کردم نصیحت ها و راهنمایی های دلسوزانه پدرم و اشک و ناله های مادرم نیز تاثیری نداشت تا جایی که تصمیم گرفتم خودم به تنهایی پای سفره عقد بنشینم!

در نهایت پدرم به این ازدواج راضی نشد و در حالی که می گفت: «دخترم روزی پشیمان می شوی که دیگر آینده خودت را تباه کرده ای!» ولی باز هم حرف های او را نشنیدم و با سیروس ازدواج کردم. «سیروس» هم در خانواده ای آشفته زندگی می کرد پدر او مادرش را رها کرده بود و به طور جداگانه به زندگی خود ادامه می داد. سیروس و دو خواهرش نیز در کنار مادرش مانده بودند تا این که مادر سیروس به خاطر بیماری قلبی جان سپرد و پدرش نیز با زن جوان دیگری ازدواج کرد. سیروس هم که جا و مکانی نداشت به ناچار نزد پدرش رفت و من هم در منزل پدرم ماندم ولی گاهی به منزل پدر سیروس می روم و چند شب را در آن جا سپری می کنم. با این حال سیروس همچنان بیکار است و اعتراض های مرا با مشت و لگد پاسخ می دهد. دیگر از آن روزهای عشق و عاشقی خبری نیست و جملات شیرین عاشقانه جای خود را به توهین و فحاشی داده است.

البته اکنون که به درک بالایی از زندگی زناشویی رسیده ام تازه می فهمم که پدرم درست می گفت ولی من درگیر عشقی هیجانی بودم و چیزی نمی فهمیدم!

حالا هم فقط خودم را مقصر این روزهای سیاه می دانم که اشتباه بزرگی را در انتخاب همسر مرتکب شدم. در عین حال هر بار که او با خشم و عصبانیت مرا کتک می زند وحشت و کابوس مرگ سراسر وجودم را فرا می گیرد و می ترسم که من هم به سرنوشت خواهرم دچار شوم! به همین دلیل راهی کلانتری شدم تا شاید چاره ای بیابم چرا که نمی توانم در این شرایط به چهره پدرم نگاه کنم و ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیررضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) بررسی های روان شناختی و کنکاش های کارشناسی این پرونده، به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21246 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۶ تير

شبکه ضرب سکه های تقلبی و جعل ارز و اسناد دولتی متلاشی شد

اختصاصی خراسان

سیدخلیل سجادپور- با تلاش 5 ماهه کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی شبکه ضرب سکه های طلا و جعل انواع ارزهای خارجی و اسناد دولتی در تهران هنگامی متلاشی شد که یکی از سکه های پوشش دار پرسی در مشهد به فروش رسید.

فرمانده انتظامی خراسان رضوی روز گذشته در گفت وگوی اختصاصی با خبرنگار روزنامه خراسان به تشریح ماجرای دستگیری اعضای این شبکه گسترده پرداخت و اظهار کرد چند ماه قبل یکی از طلافروشان مشهدی که سکه تقلبی پوشش دار را خریده بود، از طریق اتحادیه طلافروشان مراتب را به پلیس گزارش داد و بدین ترتیب پرونده ای در اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی تشکیل شد. سردار سرتیپ محمد کاظم تقوی افزود: با توجه به اهمیت موضوع، بی درنگ گروهی کارآزموده از افسران پلیس آگاهی تحقیقات گسترده ای را با کسب مجوزهای قضایی از قاضی شعبه 210 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد آغاز کردند.

وی تصریح کرد: پس از مدتی رصدهای اطلاعاتی و بازبینی دوربین های مدار بسته سرنخ هایی از یک جوان 45 ساله به دست آمد که سکه مذکور را به طلافروشی فروخته بود. بنابراین عملیات دستگیری وی به بولوار شهید صیاد شیرازی کشید و کارآگاهان موفق شدند این مرد را در یک عملیات غافلگیرانه دستگیر کنند.

این متهم در بازجویی های تخصصی مدعی شد که سکه طلا را فردی در اختیار وی گذاشته است که در منطقه خزانه تهران اقامت دارد.

سکاندار امنیت سرزمین خورشید خاطرنشان کرد: طولی نکشید که دامنه ردزنی های اطلاعاتی با نیابت های قضایی در تهران ادامه یافت و کارآگاهان به یک کارگاه زیرزمینی رسیدند که سکه های تقلبی به طرز بسیار ماهرانه ای در قالب های استاندارد ضرب می شد.

سردار تقوی ادامه داد: در این عملیات هماهنگ مرکز زیرزمینی ضرب سکه ها مورد بازرسی قرار گرفت و تعدادی از انواع سکه های تقلبی بهار آزادی، به همراه آلات و ادوات ضرب آن ها در حالی کشف شد که بررسی ها نشان داد مجرمان حرفه ای از ورق های مسی با پوشش طلا برای ضرب سکه استفاده می کنند و گاهی نیز سکه های طلا را با وزن کمتر تولید می کنند و در نقاط مختلف کشور به فروش می رسانند.

مقام ارشد انتظامی خراسان رضوی گفت: وقتی کارآگاهان چگونگی تولید سکه های تقلبی را زیر ذره بین واکاوی های تخصصی بردند، مشخص شد که آنان پوشش (وکیوم) سکه ها را نیز به صورت کاملا ماهرانه تولید و سکه ها را درون آن ها پرس می کنند بنابراین بررسی ها در این زمینه متمرکز شد و سرنخ هایی از یک باند دیگر به دست آمد که پوشش های پلاستیکی را در اختیار اعضای باند ضرب سکه قرار می دادند. با لو رفتن فردی به نام صادق که مغز متفکر این باند تبهکاری بود، کارآگاهان وی را نیز در اطراف بزرگراه شهید همت شناسایی کردند و او را در حالی به دام انداختند که ناگهان یک مرکز جعل دلار و اسناد دولتی مقابل دیدگان آن ها قرار گرفت. کارآگاهان که با این صحنه عجیب روبه رو شده بودند، بلافاصله با هماهنگی های قضایی وارد عمل شدند و مقادیر زیادی بسته های ارز خارجی را به همراه برگه های تقلبی گذر مرزی، اسناد ملکی، اسناد وزارت کشور و بسیاری دیگر از سندهای دولتی و غیردولتی شامل دانشنامه های دانشگاهی و غیره کشف و ضبط کردند.

سرتیپ محمد کاظم تقوی اضافه کرد: کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی در ادامه این عملیات گسترده در تهران موفق شدند 6 تن از عوامل و متهمان این شبکه را دستگیر کنند که در قالب دو باند فعالیت می کردند.

وی به کشف سلاح جنگی و دستبندهای پلیسی از سرکرده این باند نیز اشاره کرد و افزود: با دستورات ویژه قاضی بابایی (قاضی شعبه 210 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) متهمان به خراسان رضوی انتقال یافتند و بررسی های تخصصی در این باره ادامه یافت.

سردار تقوی همچنین با اشاره به وجود یک زن در میان متهمان دستگیر شده، تصریح کرد: این زن در فروش سکه ها فعالیت داشت که بررسی های پلیس درباره زوایای پیدا و پنهان این ماجرا همچنان ادامه دارد.

رئیس پلیس خراسان رضوی با قدردانی از حمایت های گسترده قاضی محمد حسین درودی (دادستان مرکز خراسان رضوی) و دستورات به موقع قاضی پرونده افزود: واکاوی و ریشه یابی دیگر جرایم احتمالی اعضای این شبکه گسترده با نظارت و هدایت مستقیم سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) وارد مرحله جدیدی شده است و احتمال می رود ابعاد مجرمانه دیگری از فعالیت های زیرزمینی آنان افشا شود. خراسان : شماره : 21246 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۶ تير


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ | 21:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |