روضه روز دوازدهم محرم اهل بیت(ع) در کوفه
اقامت اهلبیت امام حسین کربلا در کوفه
بازماندگان واقعه کربلا که به اسارت لشکر عمر سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، ابتدا به کوفه نزد ابن زیاد برده شدند و سپس عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را همراه اسیران به شام و دربار یزید فرستاد. پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشتههای خود را روز یازدهم محرم دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند.[۱] مأموران عمر سعد زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان خانواده امام حسین(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورتهایشان میزدند. چنانکه از قرة بن قیس نقل شده، حضرت زینب (س)، وقتی از کنار بدن برادرش امام حسین (ع) میگذشت، از شدت غم سخنانی گفت که دوست و دشمن گریه کردند.[۲] گزارشهای مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کردهاند.[۴] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شدهاند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[۵] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[۶] چهار دختر از امام حسین (ع) به نامهای سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[۷] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[۸] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشتهاند.[۹] بنابر آنچه ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکبهایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه میکردهاند.[۱۰] درباره زمان ورود اسرا به کوفه، گزارش صریحی در منابع تاریخی نیامده است. با این حال بنابر عبارتی از شیخ مفید، میتوان ورود اسرای کربلا به کوفه را ۱۲ محرم دانست.[۱۱] ماموران عمر سعد، پس از گذر دادن اسیران از کوچههای کوفه، آنان را وارد قصر عبیدالله بن زیاد کردند. گفتگوهای تندی بین حضرت زینب و عبیدالله گزارش شده است.[۱۲] همچنین عبیدالله دستور کشتن امام سجاد(ع) را صادر کرد، اما پس از اعتراض حضرت زینب (س) و نیز سخنان تند امام سجاد(ع)، ابن زیاد از کشتن وی صرفنظر کرد.[۱۳] پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کردهاند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبههایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبههایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی نسبت داده شده است.[۵۳]
چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت به کوفه نزدیک شده اند امر کرد سرهاى شهدا را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود خارج کرده و پیش روى اهل بیت ببرند و با هم به شهر درآورند و در کوچه و بازار بگردانند تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود مردم کوفه چون از ورود اهل بیت خبردار شدند از کوفه بیرون آمدند و اهل بیت را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند و زنان کوفه براى تماشا بالاى بام ها رفته بودند زنى از بام صدا زد من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید گفتند نحن اسارى آل محمدصلىاللهعلیهوآلهوسلم چون آن زن این را شنید هر چه چادر و مقنعه داشت آورد و برایشان پخش نمود مخدرات گرفتند و خود را با آنها پوشانیدند. به روایت مسلم گجکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر در روى آنها زنان و اطفال بودند و سید سجادعلیهالسلام مریض بر شتر برهنه نشسته و خون از رگهاى گردنش جارى بود اهل کوفه گریه مى کردند ضرت با صداى ضعیف مى فرمود شما بر ما گریه مى کنید پس ما را چه کسى کشت. سهل گوید چون وارد کوفه شدم دیدم بوقها زده مى شد و پرچم ها افراشته ناگاه لشکر وارد شد صداى ضجه و ناله برخاست و سرهاى شهدا را که بر فراز نیزه نصب کرده بودند آوردند در پیش سرها سر مبارک امام حسین مثل ماه مى درخشید. امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نموده ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا، سهل گوید گریه کنان گفتم یابن رسول الله رأسک اعجب یعنى تکلم رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است پس جناب زینب مردم را امر به سکوت نمود و خطبه اى شروع کرد در حالی که همه خاموش بودند . زینب دختر امام علی(ع) به سوی مردم اشاره کرد و خطبه ای ایراد کرد که مشروح آن را اینجا خواهید خواند . و فریاد زد که خاموش باشید! دمها فرو بسته شد و زنگ شتران از نوا باز ایستاد. روایتگر ماجرا گفته است: هرگز زنی پرده نشین را خوش سخنتر از وی ندیدم؛ گویی بر زبان علی سخن میراند. او خدا را ستایش کرد و بر رسول او درود فرستاد و مردم کوفه را به خاطر رفتار دوگانهشان و کوتاهی در یاری امام حسین(ع) نکوهش کرد و آنان را به کیفری بزرگ برای کشتن سید جوانان اهل بهشت وعده داد. پس از سخنان زینب، مردم حیران شده بودند و دستها به دندان میگزیدند.[۱] امام سجاد(ع) خطاب به زینب(س) فرمود: «عمه جان آرام بگير، سرگذشت گذشتگان براى آنان كه ماندهاند مايه عبرت است. تو به حمدالله ناخوانده دانایی و نیاموخته خردمندی. گريه و زارى، آنان را كه رفتهاند به ما باز نمى گرداند». با اين سخنِ امام چهارم(ع)، زينب(س) آرام گرفت و سکوت کرد.[۲] سپس خطبه ای فاطمه صغری در کوفه ایراد کرد . و خطبه ای هم امام سجاد (ع) در کوفه ایراد کرد . هنگامی که اسیران کربلا وارد کوفه شدند، پس از خطبه حضرت زینب(س)، فاطمه صغری و امکلثوم[یادداشت ۱]، امام سجاد(ع) نیز خطبهای در سرزنش مردم این شهر ایراد کرد.[۱]
راوی می گوید امام را بر شتری لاغر و برهنه (بی حجاز) سوار كرده بود و دیده بانان در پشت سر او و اطراف اسرا حلقه وار با نیزه های كشیده محافظت می كردند و اگر از هر كدام از اسرا اشكی سرازیر می شد سرش را با نیزه می كوفتند و خون از پاهای امام سجاد جاری بود. همینطور روایت شد سواری كه سر حضرت عباس (ع) را به گردن اسبش آویخته بود زیباترین مردم بوده است كه رویش مثل قیری سیاه شد و خودش می گوید هر شب دو مامور مرا در آتش می اندازند و به بدترین حالت مرد. ابن سعد اسیران را آورد و چون نزدیك كوفه رسیدند مردم كوفه به تماشای آنها جمع شدند. اهل كوفه از وضع آنها شیون سر دادند امام سجاد (ع) فرمود برای ما شیون می كنید؟ پس چه كسی ما را كشت؟ امام حالش خیلی بد بود .
مسلم جصاص گچکار روایت گفت: عبیدالله بن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم.
از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم.
گفت:« هم اکنون سر یک خارجی را که بر یزید شوریده، میآورند.» پرسیدم:« نامش چیست.» گفت: حسین بن علی. منتظر ماندم تا کارگر برای انجام کاری رفت. من از شدت ناراحتی، چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشتهشدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل میشد. در آن محملها اهل بیت رسول خدا و دختران فاطمه زهرا قرار داشتند. ناگهان امام سجاد را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار بود و از رگهای گردنش به دلیل زنجیری که بر گردنش بود، خون جاری بود. او می گریست و این اشعار را میخواند: ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟! ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم! آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟! ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد. مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محملها نشسته بودند، نان و خرما و گردو دادند. اما ام کلثوم از مشاهده این منظره، فریاد بر آورد که: ای مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است. و نان و خرما را از دست و دهان کودکان گرفت. مردم اشک می ریختند. ام کلثوم باز سر از محمل بیرون کرد و بر آنان نهیب زد که:ای مردم کوفه! مردانتان ما را می کشند و زنانتان به حال ما میگریند؟! خدا، در میان ما و شما، داور است و روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. در این میان صدای شیونی بلند شد. دیدم سرهای مقدس شهدای کربلا را که سر امام حسین علیه السلام در پیشاپیش آنها بود، به سوی ما میآورند. سر امام همانند ماه بود و به روشنایی ستاره زهره میدرخشید و شبیهترین مردم به رسول خدا بود. محاسن مبارکش با خون خضاب شده بود، سیمای نورانیاش بهسان قرص ماه که از افق دمیده شده باشد، جلوهگری میکرد و باد موهای محاسن او را به جانب راست یا چپ میبرد.
در این هنگام چشم زینب کبری بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چوب محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت : ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمیکردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. برادرم! دلت با ما مهربان بود، چه شد آن مهربانی که با ما داشتی؟! برادرم! کاش پسر خود، علی، را به هنگام اسارت میدیدی که با یتیمان تو یارای سخن گفتن نداشت. هر گاه او را می زدند، صدایت میزد و سیل اشک از چشمانش سرازیر میشد. ای برادرم! او را در آغوش خود بفشار و به نزد خود فرا خوان. دلش را که سخت رنجیده است بهدست آر. چه اندازه خوار و ذلیل است آن یتیمی که پدر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود. عبیدالله بن زیاد پس از گذشت یک روز از حضور کاروان اسرا در کوفه فرمان داد سر حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه و در میان قبایل مختلف شهر بگردانند. زید بن ارقم روایت میکند که: من در بالاخانه خود نشسته بودم که دیدم آن سر مقدس را بر نیزهای زدهاند و از کوچه عبور میدهند. وقتی سر در برابر من رسید، شنیدم که آیه 9 سوره کهف را میخواند:« اَم حسبت انّ اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا »؛ ( آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیههای شگفت ما بودند.) به خدا سوگند از ترس موهای تنم راست شد. فریاد زدم:« به خدا ای پسر رسول خدا، داستان سر تو شگفت تر و حیرتانگیزتر است.» (یعنی اصحاب کهف و رقیم اگر چه داستان شگفت انگیزی داشتند، لکن پس از مرگ سخن نگفتند، و داستان سر تو شگفت انگیزتر است که پس از بریده شدن از بدن، قرآن تلاوت میکند.) پس از ورود کاروان اسرا به کوفه و خطبهی امام سجاد علیه السلام، سر مقدس حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد در کاخ دارالاماره بردند و پیش روی او گذاشتند. آن گاه اهل بیت امام حسین علیه السلام وارد شدند. زینب کبری نیز بیآنکه چیزی بگوید، همراه اسرا وارد شد و در گوشه ای نشست. ابن زیاد پرسید:« این زن که بود؟» گفتند:« او زینب، دختر علی علیه السلام، است.» عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت:« خدا را سپاس که شما را رسوا و دروغهای شما را آشکار کرد.» زینب فرمود:« مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و ما فاسق نیستیم.» ابن زیاد گفت:« دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» زینب گفت:« جز نیکویی چیزی ندیدم؛ زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت را برای آنان نوشته است. آنان به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند؛ ولی به همین زودی خداوند تو و ایشان را با هم برای حسابرسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج می کنند. آن گاه خواهی دید که رستگاری برای کیست، مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه!» ابن زیاد سخت برآشفت و بنا به روایتی تصمیم به کشتن زینب گرفت،ولی « عمرو بن حریث » که در مجلس حاضر بود، او را از این تصمیم بر حذر داشت . ابن زیاد گفت:« خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و بقیهی سرپیچان شفا بخشید.» زینب فرمود:« به جان خودم قسم، بزرگان ما را کشتی و نسب ما را بریدی. اگر شفای تو این است، پس قطعا شفا یافته ای.» ابن زیاد گفت:« زینب زنی است که شاعرانه سخن می گوید. به جانم سوگند که پدرش، علی، نیز شاعر و قافیهپرداز بود.» زینب گفت:« ای ابن زیاد، مرا را با شعر و قافیه چه کار؟»
پس از آن ابن زیاد متوجه علی بن الحسین علیه السلام شد. و پرسيد اين جوان كيست؟ گفتند: علي فرزند حسين است، ابن زياد (لعين) گفت مگر علي بن الحسين نبود كه خداوند او را كشت، حضرت فرمود كه مرا برادري بود كه او نيز علي بن الحسين نام داشت لشكريان او را كشتند، ابن زياد (لعين) گفت بلكه خدا او را كشت، حضرت فرمود اَللهُ يَتَوفيّ الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها خدا مي ميراند نفوس را گاهي كه مرگ ايشان فرا رسيده، ابن زياد (ملعون) در غضب شد و گفت ترا آن جرأتست كه جواب به من دهي و حرف مرا رد كني بيائيد او را ببريد و گردن زنيد. جناب زينب سلام الله عليها كه فرمان قتل آن حضرت را شنيد سراسيمه و آشفته به آن جناب چسبيد و فرمود اي پسر زياد كافي است ترا اين همه خون از ما ريختي دست به گردن حضرت سجاد عليه السلام در آورد و فرمود به خدا قسم كه از وي جدا نشوم اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز با او بكش.
ابن زياد (ملعون) ساعتي به حضرت زينب و امام زين العابدين عليهماالسلام نظر كرد و گفت: عجبست از علاقة رحم و پيوندي خويشاوندي به خدا سوگند كه من چنان يافتم كه زينب از روي واقع مي گويد و دوست دارد كه با او كشته شود، دست از علي بازداريد كه او را همان مرضش كافي است. و به روايت سيد بن طاوس حضرت سجاد عليه السلام فرمود كه اي عمه خاموش باش تا من او را جواب گويم. و به ابن زياد فرمود كه مرا بكشتن مي ترساني مگر نمي داني كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواري ما است. نقش شده كه رباب دختر امرء القيس كه زوجه امام حسين عليه السلام بود در مجلس ابن زياد سر مطهر را بگرفت و در برگرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه كرد و گفت: اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِياءِ - لاسَقَي الله جانِبَيْ كَرْبَلاء - و احُسَيْنا فَلا نَسيتُ حُسَيْناً - غادَرُوهُ بِكَرْبَلاءِ صَريعا . حاصل مضمون آنكه واحسيناه من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموشي نحواهم نمود كه دشمنان نيزه ها بر بدن او زدند كه خطا نكرد، و فراموش نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روي زمين گذاشتند و دفن نكردند، و در كلمه لاشقي الله جانبي كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش نكرد چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد. راوي گفت پس ابن زياد (ملعون) امر كرد كه حضرت علي بن الحسين (ع) را با اهلبيت بيرون بردند و در خانه اي كه در پهلوي مسجد جامع بود جاي دادند. جناب زينب (س) فرمود كه به ديدن ما نيايد زني مگر كنيزان و مماليك چه ايشان اسيرانند و ما نيز اسيرانيم. قُلْتُ وَ يُنناسِبُ في هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَاَبي قَيْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسي: وَ تَعْتَلُّ عَنْ اِتْيا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ - وَلِكنَّها مِنْهُنَّ تَحْيي وَ تَخفْرُ - وَ يُكرِمُها جاراتُها فَيَزُرْتَها - وَ لَيْس لَها اَنْ تَسْتَهينَ بِجبارَهٍ . پس امر كرد ابن زياد (ملعون) كه سر مطهر را در كوچه هاي كوفه بگردانند.
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه او را از کوفه به شام بردند. فرمود:« مرا بر شتری عریان و بیجهاز سوار کردند. سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزهای زده بودند. زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطرها کردند و سربازانی نیزه به دست، ما را احاطه کردند. هرگاه یکی از ما میگریست، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند. و بدین گونه وارد دمشق شدیم.» .
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد2]
روضه های یازدهم محرم تا آخرماه صفر
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm
http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.pdf
برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید
http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری
تاريخ : یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ | 20:37 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |