نويسنده: جواد نوائيان رودسري calture@khorasannews.com

<< | >> |
تاريخ ايران مشحون از صلابت و پايداري مردان و زناني است که به پاسداري از اين مرز پرگهر برخاسته اند؛ دلاوراني که جان بر سر دفاع از سرزمين خويش نهادند و در برابر دشمنان متجاوز سر خم نکردند. بي ترديد، ياد و خاطره آن سلحشوري ها، تداعي کننده روح آزادگي و ميهن دوستي ايراني است؛ صفتي که ملت ما، در تمام دوره هاي تاريخي و در هر شرايطي، آن را پاس داشته است.
نبرد با سپاه «اسکندر مقدوني» در «گوگمل»، پاياني تلخ براي ايرانيان داشت. با فرار «داريوش سوم»، آخرين پادشاه هخامنشي از ميدان، شيرازه امور از هم گسست و لشکر اسکندر توانست صفوف منظم سپاه ايران را در هم بشکند. اين شکست مقدمه اي براي اشغال ايران بود. «اسکندر» گمان مي کرد با غلبه بر «داريوش سوم» مي تواند بدون مانعي جدي تا پارس پيشروي و «تخت جمشيد» را اشغال کند؛ اما وقتي به «دربند پارس» رسيد، به اشتباه خود پي برد. 25 هزار سرباز ايراني سدي محکم ميان «اسکندر» و سرزمين پارس ايجاد کرده بودند. فرماندهي اين سربازان را افسري جوان به نام «آريوبرزن» برعهده داشت. «اسکندر» سرمست از پيروزي در «گوگمل»، بي محابا پيش مي راند، اما سربازان پرتعداد سپاه او، ناگهان با باراني از سنگ و تير روبه رو شدند. مدافعان «دربند پارس» با بي باکي، سربازان مقدوني را آماج حملات خود قرار داده بودند. «اسکندر» فرمان پيشروي داد، اما مقاومت و دفاع ايرانيان آن قدر شديد بود که سربازان او، راهي براي پيشروي نداشتند. «کاليستنس» مورخ يوناني دربار «اسکندر» مي نويسد:«اگر چنين مقاومتي در نبرد گوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکستمان قطعي بود.» سربازان متجاوز تلاش مي کردند خود را به سربازان ايراني برسانند و جنگ تن به تن را آغاز کنند. يکي از واحدهاي مقدوني موفق به اين کار شد، اما مدافعان ايراني سرسختانه مقاومت کردند و هيچ کدام از سربازان مقدوني، زنده نماندند. «اسکندر» چاره اي جز عقب نشيني نداشت. او در پي يافتن راهي براي دور زدن مدافعان ايراني بود که اسيري اهل «ليکيه» را نزد او آوردند که کوهستان هاي پارس را مي شناخت. «اسکندر» با راهنمايي او نيروهاي خود را از راه هاي مخفي، به پشت مدافعان ايراني رساند. ايرانيان که خود را در محاصره دشمن مي ديدند، حاضر به تسليم نشدند. «آريوبرزن» که پيشاپيش مدافعان ايراني قرارداشت، با 40 سوار و هزار سرباز پياده به قلب لشکر «اسکندر» تاخت. سردار ايراني و سربازانش تلاش مي کردند راهي از ميان لشکر انبوه «اسکندر» باز کنند و خود را به «تخت جمشيد» برسانند، اما راه از هر طرف بسته بود. «آريوبرزن» و يارانش تا آخرين قطره خون مقاومت کردند. با وجود اين که سپاهيان «اسکندر» سرانجام از سد مدافعان ايراني عبور کردند، اما دفاع جانانه ايرانيان در برابر متجاوزان مقدوني، برگ زريني در تاريخ اين سرزمين رقم زد.
لشکريان مغول، خوارزم را اشغال و به سمت مرو حرکت کرده بودند. وقتي خبر هجوم وحشيانه مغولان به ماوراءالنهر، در نيشابور به «سلطان محمد خوارزمشاه» رسيد، وحشت وجود او را فرا گرفت و به جاي مقاومت، ترجيح داد از مهلکه بگريزد. «سلطان محمد» مردم نيشابور را نيز به فرار دعوت کرد، اما ايرانيان حاضر نبودند چنين ذلتي را بپذيرند. مردم شهر، پس از گريختن «سلطان محمد»، آماده مقابله با مغولان شدند. اواخر آبان ماه سال 599 بود که ديده بانان شهر، سياهي سپاه مغولان را از دور مشاهده کردند. 10 هزار جنگجوي مغول به فرماندهي «طغاجار»، داماد «چنگيز»، به نيشابور نزديک مي شدند. مدافعان شهر در برابر غارتگران صف آرايي کردند. نبردي سخت و جانانه درگرفت. مغولان که تا آن زمان با چنين مقاومتي روبه رو نشده بودند، منهزم شدند. يکي از تيراندازان چيره دست ايراني در هنگامه نبرد، «طغاجار» را هدف قرار داد و او را از اسب به زير کشيد. مدافعان نيشابور، درفش فتح را برافراشتند. مغولان، مستأصل و درمانده عقب نشستند و خبر اين شکست و مرگ «طغاجار» را در ماوراءالنهر به «چنگيز» رساندند. سايه ترس بر سپاهيان مغول مستولي شده بود. «چنگيز» فرمان داد پسرش «تولي» کار مدافعان نيشابور را يکسره کند و او براي انجام اين مأموريت، لشکري انبوه را به کار گرفت. «تولي» با سپاهي مرکب از سه هزار تيرانداز مخصوص، دويست منجنيق، صد عراده دژکوب، چهار هزار نردبان، 1700 نفت انداز و 100 هزار نفر سرباز سواره و پياده جنگ آزموده به سمت نيشابور حرکت کرد. اين در حالي بود که مدافعان شهر، کمتر از 10 هزار نفر بودند و تجهيزات دفاعي چنداني در اختيار نداشتند. باروهاي شهر، پيشتر، توسط «سلطان محمد خوارزمشاه» ويران شده بود. او پيش از نشستن بر تخت خوارزم، مدتي به عنوان وليعهد، حاکم نيشابور بود و براي درهم شکستن مقاومت مردم اين شهر و مطيع کردن آن ها، دستور تخريب باروهاي شهر را داده بود. به اين ترتيب مدافعان نيشابور، بدون تجهيزات و استحکامات، بايد به مصاف سپاه خونريز و تا بن دندان مسلح مغول مي رفتند. با رسيدن مغولان به نيشابور، جنگي سخت درگرفت. باراني از آتش، سنگ و تير بر سر مدافعان غيرتمند شهر مي باريد. جوانان سلحشور ايراني يک به يک در خون خود مي غلتيدند، اما تسليم متجاوز نمي شدند. روز سوم دفاع بود که مغولان توانستند صفوف مدافعان شهر را بشکنند. اين بار مردم شهر، از زن و مرد، در کوچه پس کوچه هاي نيشابور به دفاع برخاستند. صداي چکاچاک شمشيرها و فريادهاي خشمگين جنگاوران، فضاي شهر را پر کرده بود. «تولي» در اقدامي جنون آميز فرمان قتل عام داد؛ اين سفارش پدرش «چنگيز» بود. مغولان به هر که مي رسيدند، او را از دم تيغ مي گذراندند. روز پنجم حمله مغولان به شهر بود که جنگ خاتمه يافت. دفاع جانانه مردم نيشابور چنان خشم مغولان را برانگيخته بود که حتي سگ ها و گربه هاي شهر را نيز کشتند. با اين حال، پايمردي مردم نيشابور در دفاع از سرزمينشان در تاريخ ايران جاودانه شد.
دشمن به نزديکي خرمشهر رسيده بود. براي بعثي ها، که از شرايط و امکانات مدافعان ايراني آگاه بودند، اشغال شهر ساده به نظر مي رسيد، اما در شهر غوغايي برپا بود. جوانان غيرتمند ايراني خود را براي دفاع جانانه ديگري آماده مي کردند. «محمد جهان آرا» و سرهنگ «شريف النسب» مدافعان اندک شهر را سازماندهي کردند. شهر زير آتش توپخانه و موشک هاي کوتاه بُرد دشمن قرار داشت. با اين حال مقاومت مدافعان حيرت انگيز بود. سه روز از هجوم دشمن مي گذشت و بعثي ها هنوز نتوانسته بودند به ديوارهاي شهر نزديک شوند. ماشين جنگي صدام، پشت دروازه هاي خرمشهر متوقف شده بود. با اين حال حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر مي شد. نيروهاي مدافع تقاضاي پشتيباني هوايي و آتش توپخانه داشتند، اما خبري از کمک نبود. «جهان آرا» يارانش را جمع کرد و به آن ها گفت:«اينجا مسئله ماندن و شهادت است. خارج از شهادت چيز ديگري اينجا نيست. هر کس مي خواهد برود، برود. من به عنوان مسئول سپاه اين را مي گويم.» در چهره هيچ کدام از ياران او ترديد ديده نمي شد. به اين ترتيب، مقاومت در برابر هجوم دشمن، ادامه يافت. دشمن سعي داشت به هر شکل ممکن، خود را به پادگان «دژ» برساند، اما با دفاع جانانه افسران و سربازان اين پادگان روبه رو شد. آن ها با نيروهاي اندکشان، راه را بر چند تيپ زرهي و مجهز دشمن بسته بودند. در جاده منتهي به پليس راه خرمشهر، مقاومت استوار قاسم خسروي و همرزمان معدودش، سدي محکم در برابر عبور نيروهاي بعثي ايجاد کرده بود. آن ها، در حالي که تنها به اسلحه سبک مجهز بودند، هفت روز مقاومت کردند و در نهايت همگي به شهادت رسيدند. نيروهاي مردمي و سپاه، براي حمايت از رزمندگان ارتشي، خود را به پادگان رساندند، اما ديگر دير شده بود. آتش سنگين دشمن بر سر مدافعان خرمشهر مي باريد. چاره اي جز تخليه نيروها از پادگان نبود. يکي از مدافعان به ستوان يکم اميري نزديک شد و از او خواست تا همراه با آن ها، براي دفاع بهتر به سمت شهر برود، اما او پاسخ داد: شما برويد و راه دشمن را ببنديد؛ ايران کشور بزرگي است، اما براي اميري جايي براي عقب نشيني وجود ندارد. خون سرخ مدافعان، همه جا را رنگين کرده بود. نيروهاي بعثي که درصدد اشغال يک روزه خرمشهر بودند، يازده روز پس از آغاز درگيري، توانستند خود را به پشت ديوارهاي شهر برسانند. دشمن شهر را دور زده بود. با اين حال ورود به خرمشهر غيرممکن به نظر مي رسيد. مدافعان شهر به کابوس دشمن متجاوز تبديل شده بودند. اين، جاودانه ترين دفاع تاريخ ايران زمين بود. هرچند مقاومت مدافعان سلحشور خرمشهر، 34 روز دوام آورد، اما دفاع جانانه آن ها از سرزمينشان، برگي زرين را در تاريخ ملت ايران رقم زد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: تـاریـخ جـنـگـهـا در دنـیـا