درامتداد تاریکی-حیله عجیب برای طلاق!

همسرم چنان با زیرکی مرا به طمع انداخت که هیچ گاه فکر نکردم در پس این مهربانی برای طلاق توافقی، چنین نقشه عجیبی نهفته باشد، به همین دلیل هم با خیال راحت به دادگاه رفتم و...

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، مرد ۲۸ ساله در حالی که از شدت عصبانیت، مشت هایش را بر زانو می کوبید و باور نداشت به دام حیله گرانه همسرش افتاده است، درباره این ماجرای عجیب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:به خاطر آن که علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم درهمان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم و وارد بازار کار شدم. در دوران نوجوانی دست فروشی می کردم تا این که وقتی بزرگ تر شدم به کارگری در امور ساختمانی پرداختم و از این طریق مخارج خودم را تامین می کردم تا این که در ۱۸ سالگی عاشق نوه خاله ام شدم.«فریبا»14 سال بیشتر نداشت وخیلی زود به من علاقه پیدا کرد. از آن روز به بعد تماس های تلفنی ما شروع شد و مدام با یکدیگر در ارتباط بودیم. اگر چه وقتی خانواده هایمان از این عشق و علاقه هیجانی و شورانگیز ما باخبر شدند، به شدت با ادامه این ارتباط عاشقانه مخالفت کردند ولی من و «فریبا» آن قدر برای ازدواج اصرار کردیم و به ترفندهای مختلف متوسل شدیم که بالاخره خانواده هایمان پذیرفتند و این گونه من و او زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. در طول 10 سالی که از ازدواجمان می گذرد، صاحب 2فرزند شدیم و من با همان شغل کارگری ساختمان،زمینی را درحاشیه شهر خریدم وآرام آرام مشغول ساختن خانه ای نقلی شدم ولی چون درآمدم کفاف نمی داد و از طرفی هزینه های ساخت و ساز هم به یکباره افزایش زیادی پیدا کرد،فقط توانستم اسکلت ساختمان را برپا کنم و بقیه ساخت و ساز را رها کردم تا بتوانم تسهیلاتی بگیرم یا مبالغی را قرض کنم. در همین روزها بود که «فریبا» پیشنهاد عجیبی را برای ساخت سریع منزلمان مطرح کرد. او گفت: اگر به صورت توافقی طلاق بگیریم من تحت پوشش نهادهای امدادی و خیریه ای قرار می گیرم و به عنوان زن سرپرست خانواده می توانم تسهیلات خوبی از بانک برای ادامه ساخت منزل بگیرم. بعد وقتی خانه را ساختیم دوباره عقد دایمی خودمان را ثبت می کنیم! من هم که به فرجام چنین کاری نمی اندیشیدم و به همسرم کاملا اعتماد و اطمینان داشتم پیشنهاد او را پذیرفتم و برای طلاق توافقی به دادگاه رفتم اما هنگامی که مهر طلاق بر شناسنامه ام جا خوش کرد دیگر«فریبا» حتی پاسخ تماس های تلفنی مرا هم نداد. خیلی از این موضوع نگران شده بودم که از پسرم درباره رفت و آمد«فریبا» با جوانی غریبه شنیدم و به شدت آشفته شدم. سوءظن مانند خوره به جانم افتاده بود و لحظه ای رهایم نمی کرد.وقتی درباره آن مرد غریبه تحقیق کردم تازه فهمیدم که «فریبا»از چندماه قبل با او آشنا شده وقصد ازدواج با یکدیگر را داشتند به همین دلیل آن جوان چنین نقشه شوم و حیله گرانه ای را به همسرم آموخته بود که من هم بی خبر از همه چیز و به طمع تسهیلات هنگفت بانکی به«طلاق توافقی»رضایت دادم اما هیچ گاه تصور نمی کردم در چنین دام مزورانه ای بیفتم. حالا هم به کلانتری آمده ام تا شاید راهی برای رهایی از این وضعیت تأسف بار بیابم.

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت موضوع و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیررضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد)، بررسی های تخصصی درباره این ماجرا و ادعاهای مرد جوان، به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21324 - ۱۴۰۲ شنبه ۱۵ مهر

عروس خیابانی نمی خواهیم!

وقتی به سن نوجوانی رسیدم و شور و هیجان غرورانگیزی وجودم را فراگرفت، احساس می کردم پدر و مادرم بین من و برادرم تبعیض قائل می شوند چراکه من هم دوست داشتم آزاد باشم و هر زمان که دلم می خواهد به خانه بازگردم و با هرکس که علاقه داشتم ارتباط برقرار کنم اما... .

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر20 ساله ای است که با تفکراتی اشتباه زندگی و آینده خود را به تباهی کشانده و مادرش را تا مرز سکته قلبی رسانده بود. او که اکنون به دختری خیابانی معروف شده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مشهد گفت: سومین فرزند خانواده و تک دختری بودم که خیلی مورد توجه پدر ومادرم قرار داشتم؛ اما از همان دوران کودکی با لجبازی به خواسته هایم می رسیدم به گونه ای که اگر پدر و مادرم برای نوع پوششم اصرار می کردند، من برخلاف میل آن ها رفتار می کردم و حتی در زمینه رعایت حجاب نیز با آن ها به لجبازی می پرداختم تا این که وقتی به سن نوجوانی رسیدم مشاجره های زیادی به خاطر رفتارهای اشتباه من در خانواده آغاز شد. من در اوج هیجانات غرورآمیز قرار داشتم و می خواستم آزادانه با پسرها ارتباط برقرار کنم ؛ به طوری که این تفکرات اشتباه موجب شده بود تا پدرم از شدت نگرانی مدام به دنبال من در کوچه و خیابان بگردد. وقتی در مسیر مدرسه مرا در حال گفت وگو با پسری می دید، زیر مشت و لگد می گرفت و به خانه می برد؛ ولی من که دختری لجباز بودم هیچ گاه به عاقبت چنین رفتارهای خطرناکی نمی اندیشیدم و تنها دوست داشتم با خانواده ام لجبازی کنم چرا که احساس می کردم آن ها بین من و برادرم تبعیض قائل می شوند و او را برای رفت وآمدهایش آزاد می گذارند و نسبت به من سخت گیری می کنند. به همین خاطر دچار نوعی حسادت خانوادگی شده بودم و درپی آزادی مطلق بودم! در این شرایط تنها سرگرمی ام گوشی هوشمندم بود که ساعت ها در شبکه های مختلف اجتماعی پرسه می زدم! تا این که بالاخره در تلگرام با پسری به نام«زکریا» آشنا شدم. حالا او همه دنیای من شده بود و هر روز با خیال او از خواب بیدار می شدم و حتی در خواب هم او تنها رویای من بود. هنوز یک هفته بیشتر از این آشنایی مجازی نگذشته بود که زکریا عازم خدمت سربازی شد و دیگر کمتر به مشهد می آمد ولی ارتباط تلفنی ما همچنان ادامه داشت تا این که بالاخره مدت زمان سربازی او به پایان رسید و او به مشهد بازگشت. آن روز در خانه ما نیز کسی نبود و پدر و مادرم به شهرستان رفته بودند؛ به همین خاطر پیشنهاد زکریا را برای دیدار حضوری پذیرفتم اما آن گفتوگوهای عادی برای ازدواج، به وسوسه های شیطانی کشید و اتفاقی رخ داد که آینده و زندگی مرا به نابودی کشاند. وقتی مادرم در جریان این ماجرای تلخ قرار گرفت، از شدت ناراحتی سکته قلبی کرد و کارش به عمل جراحی رسید. اگرچه او از مرگ نجات یافت اما از آن روز به بعد همواره از مشکلات قلبی رنج می برد. در همان روزها پدرم با خانواده زکریا صحبت کرد، اما مادر او گفت: ما عروس خیابانی نمی خواهیم! این جمله غرور پدرم را درهم شکست و او با چهره ای شرمگین و چشمانی اشک آلود به خانه بازگشت. من هم که سرلج افتاده بودم، تصمیم گرفتم با پسران دیگر هم ارتباط برقرار کنم چرا که دیگر چیزی برایم مهم نبود ولی مدتی بعد به شدت دچار عذاب وجدان شدم چرا که به خاطر هیچ، زندگی خود و خانواده ام را نابود کرده بودم. حالا هم زکریا به خواستگاری دختر دیگری رفته است و من به دختری خیابانی معروف شده ام....

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با دستور رئیس کلانتری، بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای برای این دختر جوان آغاز شد و پرونده قضایی با شکایت وی از زکریا مورد رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21326 - ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۷ مهر

قتل آقای مدیرعامل برای ۴۱۰ هزار دلار!

اختصاصی خراسان

سید خلیل سجادپور- کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی در حالی از معمای پیچیده مسافر خوزستانی در مشهد رمزگشایی کردند که مشخص شد آقای مدیرعامل در دام زنی شیاد افتاده و برای ۴۱۰ هزار دلار به قتل رسیده است. به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل زنی از خوزستان به مشهد آمد و با مراجعه به پلیس آگاهی خراسان رضوی گفت شوهرم به نام «سهراب- ج» که مدیرعامل اتحادیه تعاونی‌های روستایی استان خوزستان است، برای خرید ۲۹ دستگاه تراکتور به مشهد آمده بود اما دیگر به تماس‌های ما پاسخی نمی‌دهد و در حالی از او خبری نداریم که میلیاردها تومان پول به همراه داشت. در پی دریافت این گزارش بلافاصله گروهی ورزیده از کارآگاهان با دستورات ویژه سرهنگ کارآگاه جواد شفیع‌زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) مامور رمزگشایی از معمای مسافر خوزستانی شدند و به تجزیه و تحلیل کارشناسی ماجرا پرداختند. در جلسات تحلیلی جرم دو فرضیه آدم ربایی و جنایت به طور جدی زیر ذره بین تحقیقات قرار گرفت. بدین ترتیب بررسی‌های تخصصی زیر نظر مستقیم سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی) آغاز شد. همسر سهراب مرد گمشده در اظهارات خود گفت: او آخرین بار از داخل یکی از مراکز اقامتی در هسته مرکزی شهر مشهد با من تماس گرفت و گفت با فردی به نام «ر» که راننده است، قصد دارد برای تبدیل مبالغ ریالی به دلار بیرون برود اما بعد از آن دیگر تماس‌هایش قطع شد اما او در مشهد با زنی قرار داشت که فقط یک شماره تلفن از او داریم. گزارش روزنامه خراسان حاکی است با این سرنخ بلافاصله گروهی از کارآگاهان دایره مبارزه با آدم‌ربایی به سرپرستی سرگرد پهلوان عازم مرکز اقامتی شدند و پس از جمع آوری یک سری اطلاعات نامحسوس به طرف بلوار هدایت مشهد به راه افتادند که بررسی‌های تخصصی نشان می‌داد نشانی و شماره تلفن زن مذکور که« راضیه» نام دارد در یکی از خیابان‌های بلوار هدایت به ثبت رسیده است. بعد از مدتی جست و جو بالاخره محل سکونت زن ۳۸ ساله پیدا شد اما او در منزل نبود ولی در تحقیقات میدانی مشخص شد که «ر» (راننده مسافرکش) نیز در همان محل اقامت دارد بنابراین ابتدا کارآگاهان به سراغ «ر» رفتند . پدر وی در حالی که مشغول تعمیر خودرواش بود، گفت:پسرم مسافرکشی می‌کند و حدود ۲۰ دقیقه دیگر به منزل باز می‌گردد. در این هنگام بود که کارآگاهان با هماهنگی مقام قضایی به اطراف منزل راضیه بازگشتند و خودروی همسرش را دیدند که در آن سوی خیابان پارک شده بود. وقتی همسر راضیه در منزل را گشود در پاسخ به سوال کارآگاهان گفت: همسرم دخترم را به درمانگاه برده است و تا نیم ساعت دیگر برمی‌گردد. به همین دلیل کارآگاهان منتظر ایستادند تا این که راضیه از راه رسید و کیف دستی‌اش را درون اتاق دیگر انداخت. همین موضوع ظن کارآگاهان ریزبین را برانگیخت و از او خواستند تا کیفش را بیاورد ولی راضیه زیرکانه چیزی را از درون کیفش برداشت که آن را پنهان کند ولی این حرکت از چشم کارآگاهان دور نماند و زمانی که زن ۳۸ ساله مشتش را گشود، کارآگاهان سیم کارتی را دیدند که شماره آن متعلق به سهراب مرد گمشده خوزستانی بود. زن جوان درباره این ماجرا داستان ساختگی بیان کرد و گفت: من در مقطع دکترای مشاوره تحصیل می‌کردم که انصراف دادم ولی قبلاً معاون بازرگانی خارجی و مشاور مدیرعامل اتحادیه تعاونی‌های روستایی خراسان رضوی بودم. به همین دلیل با زنی به نام مریم آشنا شدم که مشکل روحی و روانی داشت و من به او کمک می‌کردم .

آن زن با مردی ارتباط غیر اخلاقی داشت که مرا طعمه قرار داد و این سیم کارت را با پیک موتوری برای من فرستاد اما کارآگاهان چنین زنی را با مشخصاتی که راضیه ادعا می‌کرد در تحقیقات تخصصی پیدا نکردند. بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان در همین حال کارآگاهان به سراغ «ر» مرد مسافرکش رفتند و راضیه را نیز به مقر انتظامی انتقال دادند. «ر» در بازجویی‌ها گفت من همسایه راضیه هستم و او از من خواست تا برای یکی از آشنایانش مبالغ زیادی را به دلار تبدیل کنم من هم به خاطر این که مسافران گردشگر را بیشتر در شهر جابه جا می کنم و برای تبدیل پول‌ها وارد بودم آن مرد مسافر را از مرکز اقامتی سوار کردم و بعد از تبدیل پول‌ها او را در همان مرکز اقامتی پیاده کردم اما راضیه که همچنان سعی در پنهان کردن حقیقت ماجرا داشت و قصه‌های ساختگی زیادی را سرهم می‌کرد گفت: فردی به نام «محمد- ب» که او را برادر گفته خودم می‌دانم و با هم رفت و آمد داریم، در کوی سیدی اقامت دارد. آن روز من سوار خودروی سمند او بودم چرا که همان مریم قصد داشت باغی را اجاره کند که من هم باغ خواهر محمد در ملک آباد را به او معرفی کردم چون قرار بود پولی هم به ما بدهند. در همین حال کارآگاهان که یقین داشتند زنی به نام مریم وجود خارجی ندارد، به سراغ محمد رفتند و با مشاهده خودروی سمند پارک شده او را از منزل بیرون کشیدند و از وی خواستند تا داشبورد خودرو را باز کند اما او به بهانه این که قفل داشبورد خراب است و به راحتی باز نمی‌شود حدود ۲۰ دقیقه کارآگاهان را معطل کرد که در این هنگام یکی از کارآگاهان با ترفند پلیسی داشبورد را گشود و گوشی تلفنی را پیدا کرد که متعلق به سهراب مرد گمشده بود. حالا دیگر فرضیه جنایت قوت گرفت و کارآگاهان این مرد میانسال را نیز به پلیس آگاهی هدایت کردند. او درباره ماجرای گوشی تلفن گفت: راضیه آن را درون داشبورد گذاشت و من هم از او سوالی نکردم. پس از تناقض گویی‌های متهمان کارآگاهان به نتیجه‌ای رسیدند که احتمالاً رمز این جنایت در باغ ملک آباد است بنابراین گروهی از آنان با دستورات ویژه قضایی عازم باغ مذکور شدند که به صورت یک خانه باغ ویلایی بود. وقتی کارآگاهان وارد باغ شدند شیلنگی را دیدند که درون باغچه افتاده و هنوز آب از آن سرازیر بود. طولی نکشید که کارگران مشغول حفر گودال در مناطق مشکوک باغچه شدند چرا که احتمال دفن جسد تقریباً برای کارآگاهان به یقین تبدیل شده بود. بعد از چند ساعت جست و جو بالاخره پاهای جسدی نمایان شد و بدین ترتیب گروه تخصصی کارآگاهان جنایی به سرپرستی سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) عازم ملک آباد شدند و مراتب را به قاضی دکتر صادق صفری اطلاع دادند. ساعتی بعد با حضور مقام قضایی و امدادگران آتش نشانی مشهد جسد از زیر خاک‌ها بیرون کشیده شد و پرونده جنایی دیگری مقابل قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد قرار گرفت. بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، راضیه که دیگر چاره‌ای جز اعتراف نداشت درباره این ماجرا گفت: او را به بهانه خرید تراکتورهای حواله‌ای جهاد کشاورزی به مشهد کشاندم و از او خواستم از کشاورزان پول برای خرید تراکتورها جمع کند.او هم با پول‌ها به مشهد آمد و به درخواست من آن ها را تبدیل به دلار کرد سپس من مقداری قرص را درون نسکافه حل و درون خودروی محمد به او تعارف کردم که او نوشید و بعد هم محمد او را به باغ خواهرش برد و.... این گزارش حاکی است اما محمد در بازجویی‌ها گفت وقتی آن مرد (سهراب )را به باغ بردم هنوز داخل خودرو نفس می‌کشید ولی بعد دیدم دیگر نفس نمی‌کشد. پیکر او را در باغ رها کردم و روز بعد به همراه راضیه رفتیم و دست و پاهای او را با چسب پهن نواری بستیم و جسدش را با ریختن مقداری آهک درون چاله دفن کردیم سپس شیلنگ را باز گذاشتیم تا خاک آن ته نشین شود، بعد هم دلارهای درون پلاستیک را به راضیه دادم. در ادامه این ماجرا و با دستورات خاص قاضی دکتر صادق صفری کارآگاهان حدود ۴۱۰ هزار دلار را از انباری منزل راضیه کشف کردند ولی این پرونده جنایی هنوز زوایای پنهان دیگری دارد که تحقیقات بیشتر توسط سروان آرمین منفرد افسر پرونده آغاز شده است. خراسان : شماره : 21327 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۸ مهر

نوزاد بی شناسنامه!

حالا یک بار دیگر زندگی ام را با ندانم کاری‌هایم تباه کردم. فقط می‌خواهم این نوزاد بیچاره‌ام شناسنامه داشته باشد و از طرف دیگر هم دخترانی مانند من از سرگذشتم عبرت بگیرند.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این‌ها بخشی از اظهارات زن25 ساله‌ای است که مدعی بود فریب مردی شیاد را خورده و حالا همسرش پاسخ تلفن‌هایش را نمی‌دهد. این زن جوان در حالی که بیان می‌کرد فقط می خواهم برای نوزادم شناسنامه بگیرم؛ اشک‌ریزان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت:21 ساله بودم که «مسعود» به خواستگاری ام آمد. او از بستگان دور مادرم بود و زبان چرب و نرمی داشت به همین خاطر هم خیلی از اطرافیانم از رفتارهای محبت‌آمیز او تعریف می‌کردند. من هم که آن زمان وارد آخرین سال تحصیلم در دانشگاه شده بودم، به خواستگاری‌اش پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم، اما طولی نکشید که متوجه شدم «مسعود» اعتیاد دارد و زندگی مشترک با او فرجامی نخواهد داشت به همین دلیل در دوران نامزدی از او طلاق گرفتم و منتظر مردی ماندم که با اسب سفید بیاید و مرا به آرزوهایم برساند. بالاخره حدود یک سال قبل بود که اشتباه وحشتناک دیگری را مرتکب شدم و در فضای مجازی به عشق جوانی دل بستم که خود را کارمند یکی از ادارات دولتی معرفی می‌کرد. «شادمهر» که خودش را دلباخته من نشان می داد بعد از چند روز ادعا کرد پدر و مادرش در آلمان زندگی می‌کنند و او به‌تنهایی در مشهد مانده است؛ اما قول می‌دهد که مرا خوشبخت کند. من هم که دوست داشتم تکیه‌گاهی در زندگی داشته باشم با وجود مخالفت‌های خانواده‌ام به او اصرار کردم تا به خواستگاری‌ام بیاید اما خانواده‌ام آب پاکی را روی دستم ریختند و معتقد بودند که به درد زندگی مشترک با من نمی‌خورد! من هم که فقط به ازدواج با «شادمهر» می‌اندیشیدم، شبانه وسایل شخصی‌ام را برداشتم و نزد او رفتم. صبح روز بعد با هم به محضر ثبت ازدواج رفتیم و به پیشنهاد او به عقد موقت یک ساله رضایت دادم تا بیشتر همدیگر را بشناسیم. بعد هم وقتی پدر و مادرش از آلمان بازگشتند مجلس عروسی برگزار کنیم و به طور دایمی مرا به عقد خودش درآورد. ابتدا همه چیز خوب بود ولی هنگامی که باردار شدم دیگر رفتارهای «شادمهر» هم تغییر کرد. او خانه اجاره‌ای را رها کرد و ما در مسافرخانه ساکن شدیم ولی بدبینی‌هایش مرا رها نمی‌کرد. او مدعی بود شاید این نوزاد فرزند او نباشد! در همین روزها یکی از دوستانش به سراغ او آمد و همسرم حدود دو ماه گم شد. گوشی تلفنش هم خاموش بود و من به‌سختی روزگار می‌گذراندم. بعد از این مدت یک شب به مسافرخانه آمد و من فهمیدم که در این مدت به همراه دوستش به حمل مواد مخدر مشغول بوده‌اند ولی بعد از آن شب دوباره غیبش زد و من در وضعیت اسفباری قرار گرفتم تا این که یک روز دختری با شماره ناشناس با من تماس گرفت و گفت: همسرم شماره شما را به من داده ومدعی است پولی را که به‌عنوان هزینه‌های ازدواج از من گرفته، نزد شما به امانت گذاشته است و من می توانم این پول ها را از شما پس بگیرم. دیگر نمی فهمیدم چه می گوید اتاق دور سرم می‌چرخید. تازه فهمیدم که «شادمهر» جوانی شیاد است که از زنان و دختران کلاهبرداری می‌کند و پدر و مادرش نیز سال ها قبل از یکدیگر جدا شده‌اند و همه حرف‌های او فریبی بیش نبود. آن روز چشمانم را که باز کردم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم و مادرم که بالای سرم اشک می‌ریخت و نوزاد تازه متولد شده را درآغوش داشت.

حالا هم به کلانتری آمده‌ام تا حداقل برای این نوزاد بیچاره شناسنامه بگیرم و شاید سرگذشتم نیز برای دیگر دختران جوان عبرت‌آموز باشد اما ای کاش ...

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جعفرخانی(رئیس کلانتری پنجتن) رسیدگی قانونی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 21327 - ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۸ مهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ | 19:47 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |