مرضیه از داداش حسین می‌گوید

در سالروز شهادت «محمدحسین فهمیده» که به‌عنوان روز نوجوان و بسیج دانش‌آموزی نام گذاری شده با «مرضیه فهمیده» خواهر شهید درباره خاطراتش از برادرش گفت‌و‌گو کردیم

نویسنده : مجید حسین زاده | روزنامه‌نگار

«محمدحسین» و دوستانش در محاصره نیروهای بعث عراقی‌ قرار می‌گیرند که درصدد قتل عام آن‌ها بودند. بعد از چند لحظه، او یک تصمیم شجاعانه، سلحشورانه و فراموش‌نشدنی می‌گیرد تا جان همرزم‌هایش را نجات دهد. این قهرمان 13 ساله که بعدها امام خمینی(ره) درباره‌اش فرمود: «رهبر ما آن طفل سیزده‌ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود هم شربت شهادت نوشید»، تعدادی نارنجک به کمر خود بسته و به طرف یکی از تانک‌های دشمن می‌رود. ناگهان تانک دشمن منفجر می شود و شروع به سوختن می‌کند. نیروهای دشمن هم که گمان می‌کنند حمله‌ای صورت گرفته یا منطقه مین گذاری شده با سرعت تانک‌ها را رها و فرار می‌کنند؛ در نتیجه، حلقه محاصره شکسته می‌شود و پس از مدتی نیروهای کمکی می‌رسند. بعد از چند دقیقه، دوستان محمدحسین به کنار تانک می‌روند تا پیکرش را پیدا کنند. شهید بختیاری که آن زمان فرمانده گردان‌شان بوده، کنار چرخ‌های تانک زانو می زند و با دیدن پیکر سوخته «محمدحسین»، گریه امانش را می‌برد. امروز یعنی 8 آبان، سالروز شهادت این بزرگمرد دانش‌آموز است. به همین بهانه، با «مرضیه فهمیده» خواهر کوچک‌ترش که 3 سال با او فاصله سنی داشته، گفت‌و‌گو کردیم تا برای‌مان از خاطرات دوران کودکی‌اش با شهید فهمیده بگوید.

زرنگی و شجاعتش زبانزد بود

«در زمان شهادت محمدحسین، او کلاس سوم راهنمایی و من پنجم ابتدایی بودم». خواهر شهید فهمیده با این مقدمه درباره برادرش می‌گوید: «از بچگی در خانه و زندگی ما، بچه زرنگ و شجاعی بود. یعنی هر کاری که پدر و مادرم می‌خواستند سریع‌تر و درست‌تر انجام شود که خیال‌شان راحت باشد به محمدحسین می‌سپردند. در موضوعات مختلف دیگر و در برنامه‌های خانوادگی، پیش قدم بود و سریع می‌گفت که فلان بخش‌های کار را من می‌توانم انجام بدهم و بر عهده من بگذارید. به شدت مسئولیت‌پذیر بود».

مدام من‌وخواهرم را برای کمک به‌مادرم سفارش می‌کرد

از خانم «مرضیه فهمیده» می‌پرسم که محمدحسین آن زمان با خواهرهایش درباره چه چیزهایی صحبت می‌کرده که می‌گوید: «آن زمان ما دو تا خواهر بودیم و یک برادرمان هم داود بود که او هم شهید شد. محمدحسین بیشتر به پدرمان کمک می‌کرد و کارهای خانه را بر عهده ما می‌گذاشت. بارها به من و خواهرم می‌گفت که تا می‌توانید به مادر در کارهای خانه کمک کنید، من هم به پدرمان کمک می‌کنم. با این حال، هیچ وقت یادم نیست که مادرم از او چیزی خواسته باشد و بگوید نه. به محضی که مادرم می‌گفت حسین آن کار را انجام بده، می‌گفت چشم. اگر مادرمان به ما هم کاری می‌گفت، جدی می شد و می‌گفت که سریع بلند شوید و نگذارید که مادر یک چیز را دو بار به شما بگوید.»

حواسش به درس‌ و مشق‌های ما هم بود

خانم فهمیده درباره توجه شهید به درس خواندن هم می‌گوید: «خودش درس‌خوان بود و حواسش به درس‌ها و مشق‌های ما هم بود. یادم هست که به من و خواهرم می‌گفت حالا که بابا تا دیروقت سر کار است و از شما درباره درس و مدرسه نمی‌پرسد، من حواسم هست. گاهی می‌آمد و دفتر مشق‌های‌مان را می‌دید. می‌گفت همه ما باید کاری کنیم که مایه افتخار و سربلندی پدرمان باشیم. کلا رفتارهایش جوری بود که ما اصلا احساس نمی‌کردیم که او بچه یا نوجوان است. رفتارها و تصمیم‌هایش به قدری پخته بود که انگار به جای 3 سال، 10 سال از من بزرگ‌تر بود. کارهایش همیشه با فکر و برنامه‌ریزی بود».

عاشق سفر به مشهد و زیارت امام‌رضا(ع) بود

از او درباره بازی‌های دوران کودکی‌شان می‌پرسم و این که محمدحسین چقدر با آن‌ها همراهی می‌کرده است. خانم فهمیده می‌گوید: «بازی‌های بچگانه خودمان را داشتیم. زمستان‌ها که برف می‌آمد، علاقه زیادی به برف بازی داشت و ما را هم می‌برد بیرون و خاطرات شیرین زیادی از برف‌بازی داریم. تابستان‌ها هم معمولا هر سال یک بار سفر می‌رفتیم. اولین و آخرین مقصد پیشنهادی او برای سفرهای تابستانی، مشهد و زیارت امام‌رضا(ع) بود. در این سفرها، خیلی خوشحال بود و به همه ما، خیلی خوش می‌گذشت. با او می‌رفتیم زیارت و بعدش برای ما، حتما یک چیزی می‌خرید. بگو و بخند زیادی داشتیم و سفرهای‌مان به مشهد جزو خاطرات بسیار شیرین ماست چون عاشق امام‌رضا(ع) بود.»

بیش از هر چیزی من را به حجاب سفارش می‌کرد

خانم فهمیده درباره یکی از درخواست‌های شهید از او می‌گوید: «درصورتی که من و خواهرم هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم، بیشتر از هر چیزی، ما را به رعایت حجاب سفارش می‌کرد. به مادرم می‌گفت وقتی شما بیرون می‌روید، خواهرهایم باید چادر بپوشند چون باوقارتر می‌شوند. بنابراین مادرم یک چادر کوچک برای ما دوخته بود و من یک عکس از آن زمان دارم که خیلی دوستش دارم. البته پدر و مادرم هم مذهبی بودند اما محمدحسین هم دغدغه‌های زیادی داشت. خرید منزل را هم همیشه می‌گفت تا من هستم، خودم انجام می‌دهم. خیلی به ما علاقه داشت و برایش مهم بودیم. هر وقت هم مشکلی پیش می‌آمد، در بیرون یا داخل خانه، پشت‌مان بود و از ما حمایت می‌کرد.»

در خفا به سخنرانی‌های امام(ره) گوش می‌داد

یک نوجوان 12 یا 13 ساله، سرگرمی‌هایش در آن دوران چه بوده است؟ خواهر شهید می‌گوید: «وقتی تعطیل می شد از مدرسه، اوقات فراغتش را برای کمک به پدر اختصاص می‌داد. یا می‌رفت در یک مغازه کار می‌کرد یا چیزی را می‌فروخت تا از لحاظ مالی به خانواده کمک کند. یک زمانی پدرم میوه فروشی داشت و با آن سن او می‌رفت کنار خیابان، هندوانه می‌فروخت. یک عکس هم در شبکه‌های اجتماعی از او پربازدید شده که مشغول همین کار است. بنابراین سرگرمی‌هایش در آن زمان، بیشتر کاری بود یا امور فرهنگی و انقلابی. از زمانی هم که بحث انقلاب شد، عاشق امام‌خمینی(ره) شد. من گاهی می‌دیدم که یک رادیوی کوچک داشت و در خفا می‌رفت و به سخنرانی‌های ایشان گوش می‌داد. خیلی ایشان را دوست داشت. عکس‌های امام(ره) را که محمدحسین لابه‌لای دفتر و کتاب‌هایش پنهان می‌کرد، می‌دیدم. نمی‌دانستم که او چطور دل و جرئت نگه داشتن این عکس‌ها را در خانه دارد. آن زمان داشتن آن تصاویر و اعلامیه‌ها جرم محسوب می‌شد».

فکرش درگیر آینده انقلاب بود

از خواهر شهید محمدحسین فهمیده درباره حس و حال برادرش بعد از پیروزی انقلاب می‌پرسم که می‌گوید: «فعالیت‌های انقلابی او ادامه داشت مثل توزیع بیانیه و ... تا این که شاه رفت. آن روز خیلی خوشحال بود. یک تاج برای خودش درست کرد که روی آن نوشته بود، شاه رفت. از سر کوچه می‌آمد و داد می‌زد که شاه رفت و با دیگران شوخی می‌کرد. از آن روز به بعد، برای ما عادی شده بود که مدام حرف امام خمینی(ره) و انقلاب در خانه ما باشد. مدام درباره این صحبت می‌کرد که انقلاب به کجا می‌رسد، نقش ما در انقلاب اسلامی و پیشرفت آن چیست، چطور باید به امام(ره) کمک کنیم و ... . کلا فکرش درگیر انقلاب و آینده آن شده بود.»

از دوستش شنیدیم که رفته جبهه!

از او می‌خواهم درباره آن روزی بگوید که برادر 13 ساله‌اش تصمیم به حضور در جبهه گرفته است که این‌طور روایت می‌کند: «آن روزها اعلام شد که خرمشهر شلوغ شده است و روزهای اول جنگ تحمیلی بود. او اصلا به ما نگفته بود که قصد رفتن به جبهه را دارد. البته چندباری یادم هست که همه نشسته بودیم و می‌گفت که اگر امام(ره) بگوید که لازم است در جبهه حاضر شویم، من به هیچ چیز و کسی کار ندارم و باید بروم. در همین حد، گفته بود. چند روز قبل از این که به جبهه برود، امام خمینی(ره) اعلام کرد که هر فردی می‌تواند برای دفاع از مرزهای کشور، اقدام کند. بعد از آن، چند روزی بود که در خانه، آرام و قرار نداشت. مادرم هم به او می‌گفت که پسرم، چرا این‌طوری شدی؟ مشکلی داری؟ می‌گفت مگر نشنیدید که امام خمینی(ره) گفته که هرکسی هر کاری از دستش برمی‌آید باید برای حفظ انقلاب انجام دهد؟ مادرم به او گفت که امام(ره) به تو نگفته که برای بزرگ‌ترها گفته و تو لازم نیست بروی. می‌گفت الان هرکسی می‌تواند کاری انجام بدهد، باید برود و ماندن من هم جایز نیست. زمان گذشت تا روز اول مهر. همه‌مان یعنی محمدحسین و من و خواهرم، آماده شده بودیم که به مدرسه برویم. ما را برد و مدرسه گذاشت و بعد از آن روز دیگر به خانه نیامد. دیگر ما حسین را ندیدیم و اول مهر، مصادف شد با رفتن او به جبهه که ما خبر نداشتیم. حتی به دوستش گفته بود که یک روز بعد از این که من رفتم به خانه‌مان برو و به پدر و مادرم بگو که من را حلال کنند و بگو که من رفتم جبهه. ما این طوری شنیدیم که او راهی جبهه شده است. البته محمدحسین در آن سال‌ها در چندین تظاهرات برای انقلاب بدون اطلاع ما شرکت کرده بود. از آن طرف، پدر و مادرم می‌گفتند که او نمی‌تواند به جبهه برود، چون سنش کم است، او را راه نمی‌دهند و برمی‌گردد. ما امید این را داشتیم که محمدحسین برمی‌گردد و او را می‌بینیم که تقریبا یک ماه گذشت و خبر شهادتش را به ما دادند.»

خبر شهادتش را از رادیو شنیدیم ولی باور نکردیم

می‌گویند برای اولین بار خبر شهادتش را از رادیو شنیدید، درست است؟ خانم فهمیده پاسخ می‌دهد: «آن روز مادرم مشغول جاروزدن خانه بود و ما بچه‌ها داشتیم بازی می‌کردیم. رادیو هم روشن بود. رادیو داشت می‌گفت که توجه، توجه، پسربچه 13 ساله در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل خودش را زیر تانک انداخته و آن را منهدم کرده و خودش به شهادت رسیده است. یکهو جارو از دست مادرم افتاد و گفت این محمدحسین من بوده است. همه ما شوکه شدیم ولی باورمان نشد. شب مجدد تلویزیون همان خبر را اعلام کرد. مادرم به پدر و برادر بزرگ‌ترم داوود گفت به‌خدا این حسین است. چه کسی جز حسین جرئت این کار را دارد؟ پدرم گفت که من فردا خودم می‌روم خرمشهر و محمدحسین را سالم و صحیح می‌آورم تا در زمان شنیدن خبر شهادت هر نوجوانی، نگویید که این محمدحسین بود. مادرم گفت که ما دیگر محمدحسین را نمی‌بینیم و سه روز بعد، خبر شهادتش را برای ما آوردند.»

دهه هشتادی‌ها سر مزارش مباحثه انقلابی می‌کنند

او درباره روزهایی که به مزار برادر شهیدش سر می‌زند، می‌گوید: «آن قدر که مزار محمدحسین شلوغ است، ما گاهی که به آن جا می‌رویم، جلو نمی‌رویم. بچه‌هایی که آن جا هستند، عطش و تمایل زیادی دارند تا درباره او بشنوند و ما توان پاسخگویی به همه آن‌ها را نداریم و شرمنده‌شان می‌شویم. هر وقت به آن‌جا می‌رویم، دهه هشتادی و حتی نودی‌هایی را می‌بینم که کنار مزارش نشسته اند. بعضی وقت‌ها من کنار مزارش به عنوان یک خانواده غریبه می‌نشینم و می‌شنوم که بچه‌ها درباره او، نحوه شهادتش، شجاعت او و ... حرف می‌زنند و مباحثه می‌کنند. خیلی جالب است که گاهی بچه‌ها از هم سوال می کنند که او هم سن ما بود، چطور به این جایگاه رفیع رسیده و شهید شده و ... تا الگوبرداری کنند. من تا حالا ندیدم که مزار محمدحسین در این سال‌ها خالی باشد و بیشتر از همه، شاهد حضور نوجوانان و جوانان در آن جا بودم». او در پایان می‌گوید: «ان شاءا... همه ما با رفتارها و تصمیم‌های‌مان در زندگی کاری کنیم که شرمنده آن‌ها نشویم.»

فرازی از وصیت‌نامه شهید فهمیده

بخشی از متن وصیت‌نامه شهید محمدحسین فهمیده به این شرح است: «... آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت‌های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی‌تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می‌روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده‌ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا این که به معشوق خود یعنی «ا...» برسم. و بحق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت‌شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند پاداش عظیم می‌بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی ا...».


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات

تاريخ : دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲ | 19:38 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |