سرقت در پوشش پرستاری از زن سالخورده !

سجادپور – زن جوانی که برای دستبرد به اموال زن کهنسال،با شوهر سابق خود همدست شده بود ،درحالی لو رفت که شگرد خاصی را برای سرقت طلای پیرزن به کار گرفته بود.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل زنی با مرکز فوریت های پلیسی 110 تماس گرفت و از سرقت لوازم منزل مادرش خبر داد. در پی دریافت این خبر بلافاصله گروهی از افسران زبده دایره تجسس با دستور سرگرد صفایی(رئیس کلانتری سناباد)عازم منزل مذکور شدند و به تحقیق در این باره پرداختند. زن جوان درباره ماجرای سرقت به عوامل انتظامی گفت:مدتی قبل به همراه اعضای خانواده به مسافرت رفتیم و در این مدت مراقبت و پرستاری از مادر پیرمان را به زن پرستاری سپردیم که از حدود 3 ماه قبل،وی را از طریق آگهی در سایت دیوار استخدام کرده بودیم. اما وقتی از سفر به خانه بازگشتیم متوجه شدیم که بسیاری از لوازم منزل به سرقت رفته است. بنا برگزارش روزنامه خراسان ،در پی ادعاهای این زن،بلافاصله افسران تجسس به سراغ زن 44 ساله ای رفتند که وظیفه مراقبت از پیرزن را به عهده داشت چراکه بررسی های نامحسوس نیروهای انتظامی نشان داد که همسر سابق پرستار مذکور نیز چند بار به منزل پیرزن آمده و با وی دیدار کرده است. این زن که ابتدا سعی می کرد خود را بی خبر از سرقت اموال نشان دهد وقتی در برابر شواهد مستند قرار گرفت به ناچار لب به اعتراف گشود و شگرد عجیب خود را نیز در حالی لو داد که مال باخته تا زمان اعتراف وی در جریان سرقت طلا نبود. این زن به افسران دایره تجسس گفت:به مواد مخدر از نوع هروئین اعتیاد دارم و به همین دلیل هم آگهی در سایت دیوار برای مراقبت از سالمندان گذاشتم وسپس به عنوان نیروی خدماتی و پرستاری به خانه خانم«ص»آمدم . وقتی اعتماد آن ها را جلب کردم ،خانم«ص»منزل طبقه پایین را نیز در اختیارم قرارداد تا در آن جا ساکن شوم و از مادر پیرش نیز مراقبت کنم. این بود که وقتی آن ها به مسافرت رفتند من با همدستی همسر سابقم و با کلیدی که در اختیار داشتم شبانه به خانه او می رفتم و لوازم قابل فروش را با همدستی همسر سابقم سرقت می کردیم و به یک مالخر می فروختیم. اما یک روز دستبند طلای پیرزن توجهم را به خودش جلب کرد و به همین دلیل وسوسه شدم و از بازار دستبند شبیه آن را از بدلیجات فروشی ها خریدم . سپس زمانی که پیرزن در خواب بود به آرامی دستبند طلا را از دستش باز کردم و دستبند بدل را به جای آن بستم.گزارش روزنامه خراسان حاکی است در بازرسی از منزل سارق که با هماهنگی قضایی صورت گرفت یک تخته قالیچه پشمی دست باف و پلوپز متعلق به مال باخته در حالی کشف شد که وی اعتراف کرد لوازمی مانند دیگ و سماور مسی ،سینی،سرویس چینی،غذاساز،توستر،باند و ... را به مالخران فروخته است.با این اعترافات ،شوهر سابق وی نیز دستگیر شد و هر دو نفر با دستور قضایی روانه زندان شدند. در خور یادآوری است تلاش نیروهای کلانتری سناباد برای دستگیری مالخر اموال سرقتی نیز ادامه دارد.

تلاقی خشم و غرور در کوچه مرگ!

متهم: برای اسم و رسم آدم نکشتم

سید خلیل سجادپور- محاکمه علنی متهم یک پرونده جنایی در حالی با استقبال گسترده دانشجویان رشته های حقوق و قضا در مشهد برگزار شد که تلاقی خشم و غرور دو فرزند طلاق جنایتی هولناک را در کوچه مرگ رقم زده بود.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،نقاب سیاه شب آسمان یازدهم مهر401 را به آغوش کشیده بودکه نوجوان 17 ساله‌ای سوار بر موتورسیکلت وارد کوچه ای در بولوار ابوطالب شد. او با غروری سرکش،چشم به آن سوی کوچه دوخت و نور چراغ موتورسیکلت را روی جوان موتورسوار دیگری انداخت که او را به خوبی می شناخت. در یک لحظه خشم و غرور به تلاقی نشست و کوچه مرگ رنگ وحشت به خود گرفت. «یونس» موتورسوار 17 ساله که چندروز قبل«معین» را هنگام مشاجره لفظی با یکی از دوستانش دیده بود، حالا کینه ای سرکش از وجودش زبانه می کشید. او نگاهی به انتهای نور کله چراغ موتورسیکلتش انداخت و ناگهان گاز آن را فشرد و درکنار موتورسیکلت جوان 21 ساله قرارگرفت. رنگ چهره از خشمی غرورآلود خبر می داد که دو موتورسوار پیاده شدند و در حالی مقابل یکدیگر ایستادند که در یک لحظه تیغه سرد قمه در تاریکی شب درخشید و بر قفسه سینه جوان 21 ساله فرود آمد.
وقتی «یونس» تیغه کارد را از پیکر «معین»بیرون کشید، خون از درون لباس هایش بیرون زد و او هم از دیدن این صحنه هولناک در کوچه مرگ ترسیده بود،سوار بر موتورسیکلت در خلاف جهت حرکت خودروها وارد بولوار ابوطالب شد و از محل گریخت. از سوی دیگر موتورسوار 21 ساله که به خاطر خونریزی شدید، هر لحظه بیشتر رمق خود را از دست می داد به سختی سوار بر موتورسیکلت شد و تلاش کرد تا کنترل آن را به دست گیرد ولی هر لحظه ای که می گذشت رنگ از چهره اش بیشتر می پرید و توان خود را از دست می داد تا این که در مسافتی کوتاه به کنار خودروی پرایدی افتاد که در حاشیه خیابان پارک بود.
دقایقی بعد اهالی محل و رهگذران با دیدن پیکر خون آلود جوان مذکور ،بلافاصله با نیروهای امدادی و پلیس تماس گرفتند و بدین ترتیب جوان 21 ساله در حالی روی تخت اورژانس بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد قرارگرفت که دیگر کاری از دست کادر درمان ساخته نبود و او بر اثر عوارض ناشی از اصابت تیغه کارد جان خود را ازدست داد. طولی نکشید که با گزارش این ماجرای تکان دهنده به قاضی ویژه قتل عمد مشهد،بررسی های قضایی آغاز شد و گروهی تخصصی از کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی به سرپرستی سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) با دستورات محرمانه و راهنمایی های قاضی دکتر صادق صفری موفق شدند سرنخ هایی از عامل این جنایت وحشتناک به دست آورند.
درهمین حال با حضور پدر «معین» در مرکز درمانی، سخن از نوجوان 17 ساله ای به نام «یونس» به میان آمد که مرد سپید مو مدعی بود دوستان فرزندش به او گفته اند نوجوانی به نام «یونس»،«معین» را به قتل رسانده است. هنوز تحقیقات مقام قضایی ادامه داشت که پدر «یونس» هم خود را به مرکز درمانی رساند و در حالی که هنوز از رفتار مرگبار فرزندش در شوک بود، به قاضی صفری گفت: پسرم تلفنی با من تماس گرفت و گفت:«دنبال من نگردید! کسی را با چاقو زدم که قصد زورگیری از مرا داشت!» این مرد میان‌سال ادامه داد: آن لحظه من در منزل همسر جدیدم بودم چرا که مادر یونس از من طلاق گرفته است. اما فقط می دانم که پسرم قصد داشت به همراه یکی از دوستانش به ساندویچ فروشی برود! البته من دوست صمیمی پسرم را نمی شناسم!
گزارش روزنامه خراسان حاکی است:در حالی که بررسی های قضایی و پلیسی تا سپیده دم روز بعد به طول انجامید،کارآگاهان نیز، چند پاتوق احتمالی حضور «یونس» را به محاصره درآوردند اما او در آن مکان ها حضور نداشت تا این که بالاخره با تنگ تر شدن حلقه محاصره ،او تصمیم گرفت خود را تسلیم قانون کند. این نوجوان متهم به قتل در جلسات بازپرسی و بازسازی صحنه قتل، به صراحت ارتکاب جنایت را پذیرفت و گفت:معین هم مانند من فرزند طلاق بود؛ آن شب وقتی او را در تاریکی شب شناختم بی مقدمه به من ناسزا گفت و چاقو کشید . من هم زودتر از او کارد را بر قفسه سینه اش زدم و از محل گریختم.
بنابر این گزارش ،پس از تکمیل تحقیقات در شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد،کیفرخواست این پرونده جنایی صادر شد و باتوجه به اهمیت و حساسیت آن در شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی مورد رسیدگی دقیق قرارگرفت.
مدتی بعد و با فراهم آمدن مقدمات محاکمه متهم، قضات دادگاه تصمیم گرفتند تا جلسات محاکمه وی به صورت علنی و با حضور کارآموزان و دانشجویان رشته های حقوق و قضایی برگزارشود. به همین خاطر چند روز قبل جلسه علنی دادگاه به ریاست قاضی هادی دنیادیده و مستشاری قاضی مهدی عرب در دادگستری خراسان رضوی آغاز شد. در این جلسه محاکمه که وکلای مدافع ،اولیای دم و بسیاری از کار‌شناسان امور قضایی نیز حضور داشتند، پس از اخطار رئیس دادگاه مبنی بر رعایت نظم دادگاه و درخواست صدور حکم قصاص نفس از سوی اولیای دم،متهم پرونده در جایگاه قرارگرفت و پس از معرفی کامل خود ،این گونه به سوالات تخصصی قضات باتجربه شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی پاسخ داد.
*ماجرای قتل چگونه رخ داد؟آن شب حدود ساعت ۱۹ بود که به همراه دوستانم در پارک ،مقداری مشروب نوشیدم در همین حال مادرم تماس گرفت که به منزل بازگردم. من هم سوار بر موتورسیکلت حرکت کردم اما نام دوستانم را به خاطر ندارم. من راکب موتور سیکلت بودم و از قبل مرحوم را می شناختم. وقتی وارد ابوطالب ۶۲ شدم او را دیدم که حالت طبیعی نداشت. هنگامی که نگاهمان به هم افتاد، نمی دانم چرا فحش داد و گفت بایست،من گوش نکردم. ولی با موتور جلوی من پیچید. من هم توقف کردم و از موتور پیاده شدم. دور موتور عقب عقب رفتم و او همچنان فحش می دادکه ناگهان چاقو را از کمرش بیرون کشید؛ من هم چاقویی داشتم که آن روز از مغازه برداشته بودم. در میان همین ناسزاگویی ها یک لحظه ترسیدم و چاقو را بالا بردم می خواستم به بازویش بزنم ولی سر شانه اش خورد از شدت ترس ،سوار موتور شدم اما او برگشت پلاک موتور را نگاه کرد و سپس سوار موتور شد و رفت و من برای این که به سمت او نروم خلاف جهت او حرکت کردم.
* چه زمانی با پدرت تماس گرفتی؟بعد از این ماجرا به پارک بازگشتم خیلی ترسیده بودم تنهایی نشستم و برای یکی از دوستانم به نام حسن موضوع را تعریف کردم. کمتر از یک ساعت در پارک نشستم یادم نیست چه زمانی تماس گرفتم ولی فکر کنم قبل از رفتن به منزل با پدرم تماس گرفتم . اصلاح می کنم رفتم خانه داخل خانه بودم که یکی از دوستان مرحوم بامن تماس گرفت و گفت معین فوت کرده است.من هم ترسیدم و ماجرا را به پدرم گفتم.
*آیا شما سوار شدن و راه افتادن مرحوم را دیدید؟ بلی وقتی در ابوطالب 62 پیچید را دیدم اما بعد دوستش گفت با پراید برخورد کرده و افتاده است.
*در پرونده گفتید من به خاطر ترس از اعدام به پدرم دروغ گفتم؟ بلی
*پس شما آن لحظه می دانستید اعدام مجازات قتل عمد است؟ بیرون که رفتم دوستانم به من گفتند اگر می دانستم با دست خودم این کار را نمی کردم.
*در تلویزیون صحنه اعدام را دیده بودید؟ بلی ولی نمی دانستم برای چه اعدام می شود! و یا چاقویی که در دست داشتم چه عواقبی دارد.
*ادامه دهید؟ من آمدم بیرون به پدرم زنگ زدم . ترسیده بودم چاقو را زیر پله ها کنار پمپ آب گذاشتم.
*از چه ترسیدی؟ حرف هایی که دور و بری ها می زدند که خدا کند کاریش نشود و الا پلیس می آید و می گیرد و تو به زندان می افتی و امثال آن ها .من هم زنگ زدم به پدرم و به همراه پدرم رفتم و خودم را به پلیس معرفی کردم.
*مرحوم را از کی می شناختی؟ توی محله دیده بودم همکلاسی یکی از دوستانم بود . اسمش پیچیده بود به دعوا کردن و زورگیری.
* دو نفر همراه شما هم جثه شما بودند؟ نه خیر کوچک‌تر بودند!
*پس با توجه به این که 3نفر بودید در خیابان اصلی موضوع سرقت و زورگیری منتفی بوده است؟بله منتفی بوده ولی ترسیدم و به پدرم دروغ گفتم.
*چرا مشروب را تنها خوردی؟ بیکار بودم تنها خوردم.
*چرا ابتدا گفته بودی چاقوی او را گرفته بودم؟می دانستم چاقو یک شیء ممنوعه است و ترسیده بودم.
*می دانستی چاقو ممنوع است ولی نمی دانستی کسی را بکشی اعدام می شوی؟بعدش فهمیدم.
* آزمایش الکل شما منفی بود آیا واقعا مشروب خوردی آن هم تنهایی؟ بلی
*چرا گفتی من فکر نمی کردم فوت کند؟ ترسیده بودم فقط می خواستم زود درگیری تمام شود.
*دنبال اسم و رسم نبودی مرحوم را باچاقو زدی؟ خیر
*بدون علت فحش داد؟ حالت طبیعی نداشت بی عقلی کردم چاقو داشتم یعنی نفهمیدم قرار است چه اتفاقی بیفتد.
*درمورد صدمات دیگر که بر پیکر مرحوم وارد آمده ، چه می گویید؟ من نزدم ظاهرا به پراید می خورد و به زمین می افتد که آن جا آسیب دیده است.
* براساس پرونده شخصیت هوش نرمال دارید در این‌باره آیا نظری دارید؟ خیر نظری ندارم.
*ساعت تماس با پدرت پس از رفتن کمتر از نیم ساعت بوده است اما شما گفتی یک ساعت در پارک بودم؟ساعت دقیق را نمی دانم و یادم نمی آید ساعت چند بود.
*از زمان جرح عمدی تا وقتی به کلانتری رفتی، چند ساعت گذشت؟ نزدیک صبح بود.
*پس چرا پاسخ ماموران را نمی دادید؟جای دوستانم رفتم گفتند جواب نده. یک بار هم جواب دادم و ترسیدم و گوشی را خاموش کردم.
* چاقو را از کجا آوردی؟ خیلی وقت پیش گرفته بودم. گم کرده بودم فقط اتفاقی همان شب همراهم بود. غلاف داشت اندازه آن حدود 18 سانتی متر می شد.
* اتهام شما یک فقره قتل عمدی مرحوم «معین ز» است ،آخرین دفاع شما چیست؟ هر چه که وکیلم گفت.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با پایان دفاعیات متهم و وکلای مدافع که دفاعیات خود را به صورت لایحه به دادگاه تقدیم کرده اند ،قضات دادگاه به شور نشستند تا رای خود را درباره پرونده ای صادر کنند که تلاقی خشم وغرور در کوچه مرگ ،جنایتی هولناک را رقم زده است.

عاشقی در شرکت های هرمی !

با آن که در رشته داروسازی تحصیل می کردم اما نمی دانم چگونه فریب خوردم و در دام شرکت های هرمی افتادم. وقتی با آرزوی پولدار شدن در این شرکت های دروغین خودمان را فریب می دادیم که فلانی قبلا حتی یک دوچرخه هم نداشت و حالا با خودروی شاسی بلند به جلسات توجیهی شرکت می آید،خودمان هم می دانستیم که دروغ می گوییم اما نمی خواستیم باور کنیم تا این که در همین جلسات مختلط با «سیروس»آشنا شدم و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،این ها بخشی از اظهارات دختر 27 ساله ای است که مدعی بود در تله عشق جوانی افتاده که افکار وسواسی دارد و با بدبینی های بیمارگونه اش اکنون او را رها کرده است. این دختر جوان درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:در خانواده ای آرام رشد کردم که پدر و مادر دلسوزی داشتم ولی پدرم در امور تربیتی ما دخالتی نداشت و تنها مادرم در دوران کودکی برای معاشرت با دیگران سخت گیری می کرد اما وقتی به سن نوجوانی رسیدم دیگر ازآن سخت گیری ها خبری نبود و من مانند فنری که رها شده باشد کاملا در معاشرت ها و رفتارها و حتی نوع پوششم آزاد بودم. در این شرایط پدر ومادرم به یکی از شهرهای شمالی خراسان رضوی رفتند اما من و خواهر کوچک ترم در مشهد ماندیم و به طور مستقل به زندگی و تحصیل ادامه دادیم چراکه پدرم به دلیل شغل اداری خودش مجبور بود در شهرستان اقامت داشته باشد. خلاصه من در رشته داروسازی مشهد پذیرفته شدم و شاگرد زرنگ دانشگاه بودم اما در همین روزها به توصیه یکی از دوستانم وارد شرکت های هرمی شدم تا به قول آن ها یک شبه پولدار شوم. از سوی دیگر هیچ شناختی درباره این فریب کاری ها نداشتم و همه حرف های دروغین افرادی را باور می کردم که مانند من فریب خورده و همه اموال و سرمایه خود را در این شرکت ها از دست داده بودند. مدام از اوضاع اقتصادی افرادی سخن می گفتند که هیچ چیز نداشته اند و یک شبه در این شرکت های دروغین به همه چیز رسیده اند. خلاصه در این جلسات مختلط روابط دختر وپسرها هم به گونه ای عادی بود که بسیاری از آن ها به دلیل همین روابط کثیف فریب می خوردند و به تله عشق در شرکت های هرمی می افتادند. من هم از جمله همین افراد بودم چراکه در میان پیشنهادهای دوستی زیادی که به من می شد بالاخره عاشق«سیروس» شدم و با خوشحالی به پیشنهاد عاشقانه او پاسخ مثبت دادم. «سیروس» مهندس رشته راه و شهرسازی بود و درآمد خوبی داشت. خلاصه این روابط عاطفی و عاشقی به جایی رسید که «سیروس»با همه بدبینی هایش به خواستگاری ام آمد و ما با یکدیگر نامزد شدیم اما من همه بدبینی ها و سوءظن ها را به حساب غیرت مردانه او می گذاشتم واعتراضی نمی کردم. در این شرایط او از شرکت های هرمی خارج شد و مدیریت یکی از شرکت های ساختمان سازی شوهر خواهرش را به عهده گرفت اما مدتی بعد شوهر خواهر سیروس وشریکش به اختلاف مالی خوردند وشرکت را جمع کردند. حالا دیگر سیروس هم بیکار بود و در خانه پدرش زندگی می کرد من هم در داروخانه وبیمارستان مشغول کار بودم اما بدبینی های او در این هنگام به گونه ای شدت گرفت که همواره مرا در فضای مجازی تعقیب می کرد و در محل کارم نیز اجازه نمی داد با همکارانم ارتباط داشته باشم چراکه من در محیط کار با همه دوستانم و دیگر همکاران ارتباط صمیمانه ای داشتم و این موضوع بسیار عادی بود ولی سیروس تهمت «خیانت» به من می زد و به شدت آزارم می داد چراکه معتقد بود وقتی با او در شرکت هرمی ارتباط داشتم پس به راحتی می توانم با همکارانم نیز ارتباط برقرارکنم! خلاصه او همه پیام ها و مکالمه های تلفنی مرا کنترل می کرد و مدام تهمت روابط نامشروع می زد به گونه ای که دیگر در میان دوست و آشنا و حتی بستگانم نمی توانستم سرم را بالا بگیرم . این در حالی بود که من در همان دو ماهی که با او آشنا شده بودم چندین بار داروهای روان پزشکی را در منزلشان دیدم و می دانستم او به بیماری بدبینی مبتلاست و افکار وسواسی دارد اما عشق او چنان کورم کرده بود که به چشم خودم نیز اعتماد نداشتم . سیروس دوران کودکی را با نزاع های شدید پدر ومادرش سپری کرده بود و هیچ گاه عاطفه و مهر خانوادگی را احساس نمی کرد .با همه این حرف ها،او اکنون مرا رها کرده و در حالی به دنبال سرنوشت خودش رفته است که فقط نام هردوی ما در شناسنامه هایمان ثبت شده و دیگر هیچ ارتباطی با هم نداریم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد)بررسی های روان شناختی و اقدامات قانونی در این باره به گروه مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

التماس های اشک بار !

وقتی شوهر معتادم به کارتن خوابی رسید که دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم، از او طلاق گرفتم اما آزارهای برادرشوهرم برای گرفتن سرپرستی فرزندانم آغاز شد تا حدی که با گریه و التماس از او می خواستم فرزندانم را از من جدا نکند، این بود که به ناچار با برادر شوهرم ازدواج کردم اما ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن 38 ساله با بیان این که فقط 4 ماه از ازدواج دومم می گذرد اما آن قدر سختی کشیده ام که این روزها برایم 40 سال گذشته است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:17سال بیشتر نداشتم که با پسر یکی از دوستان خانوادگی پدرم ازدواج کردم. آن زمان پدرم تراشکاری داشت و افراد زیادی به منزل ما رفت و آمد می کردند به همین خاطر هم پدرم به همه دوستانش اعتماد می کرد. خلاصه زندگی مشترک من و «پویا»درحالی آغاز شد که خیلی زود فهمیدم او به مواد مخدر اعتیاد دارد و سرکار هم نمی رود. در اوایل زندگی پدر «پویا»مخارج ما را می پرداخت اما چند ماه بعد او هم کمک های مالی اش را قطع کرد. در این شرایط همسرم دوستان معتادش را به منزل دعوت می کرد تا این گونه از مواد مخدر آن ها استفاده کند ولی مقدار مصرف او به حدی بود که حتی پولی برای خرید مایحتاج روزانه هم نداشتیم. به همین خاطر من سرکار می رفتم ولی او همه درآمدم را صرف خرید مواد مخدر می کرد و اگر پولی به او نمی دادم به شدت کتکم می زد! کار به جایی رسید که او برای تامین هزینه های اعتیادش لوازم منزل را می فروخت و مرا نیز به خاطر باردارنشدنم سرزنش می کرد. آن قدر تحقیر شدم تا این که خانواده اش از طریق اهدای اسپرم ،مرا وادار کردند تا باردار شوم. بالاخره در یکی از همین روزها دوقلو باردار شدم. آن ها تصور می کردند در صورتی که من فرزندی به دنیا بیاورم،«پویا»هم اعتیادش را ترک می کند و پای‎بند زندگی اش می شود اما بعد از تولد فرزندانم او نه تنها مواد مخدر را ترک نکرد بلکه به کارتن خوابی تبدیل شد که وضعیت اسفباری داشت. در این شرایط به ناچار از او طلاق گرفتم تا فرزندانم روزهای تلخ را تجربه نکنند ولی برادرشوهرم اجازه نمی داد فرزندانم را با خودم بیرون ببرم! خانواده اش هم از ترس این که نوه هایشان زیر دست ناپدری بزرگ نشوند مرا در خانه حبس می کردند و آزارم می دادند تا حدی که «پیمان»(برادرشوهرم) دوقلوها را با خودش می برد و چند روز مرا از دیدار آن ها منع می کرد؛ به گونه ای که به گریه و التماس می افتادم و بالاخره او با شرط و شروطی فرزندانم را به خانه باز می گرداند. در این وضعیت تاسف بار،خانواده«پویا» مرا مجبور کردند تا با «پیمان» ازدواج کنم. من هم برای فرار از آزار و اذیت های آنان،چاره ای جز ازدواج پیدا نکردم و بدین ترتیب به عقد«پیمان»درآمدم ولی این آزار و اذیت ها پایانی نداشت. او تصاویر زشت و زننده ای از زنان غریبه ای را که با آنان رابطه داشت به من نشان می داد و وادارم می کرد تا مانند آن ها رفتار کنم و یا مانند آن ها لباس بپوشم! به همین خاطر به انواع بیماری های مختلف مبتلا شدم ولی باز هم پیمان همچنان به رفتارهای زشت خود ادامه می دهد. اکنون که فقط 4 ماه از ازدواجم با او گذشته است گویی 40 سال رنج و سختی را تحمل کرده ام؛ اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با توجه به اهمیت این ماجرا،بررسی های قانونی و اقدامات مشاوره ای با دستورات ویژه سرگرد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ | 13:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |