از مدینه تا کربلا همراه با سیدالشهداء
◼️امام حسین علیه السلام:
❇️ أنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِیعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهالسلام.
✳️ همانا من از روى سبکسرى و گردنکشى، و نیز براى ایجاد فساد و ستمگرى دست به این قیام نزدم، بلکه براى اصلاح اوضاع امّت جدّم قیام کردم، و مىخواهم «امر به معروف» و «نهى از منکر» کنم، و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب علیه السلام عمل کنم.
📚(بحارالانوار جلد۴۴ صفحه ۳۲۹)
امام حسین (ع) در پاسخ عبدالله بن زبیر
عبدالله بن زبیر چون از تصميم امام نسبت به سفر عراق مطلع گرديد به خدمت آن حضرت آمده «به صورت ظا هر» انصراف از اين سفر را به وى پيشنها د نمود. «و بنابه نقل بلاذرى و طبرى سخن ابن زبير دو پهلو بود؛ زيرا او چنين گفت : يابن رسول اللّه ! اگر من هم در عراق شيعيانى مانند شيعيان شما داشتم آنجارابه هر نقطه ديگر ترجيح مى دادم .
ابن زبير براى اين كه متهم نباشد، گفتا رش را اين چنين ادامه داد: ولى در عين حال اگر در مكه اقامت كنيد و بخواهيد امامت و پيشوايى مسلمانان را در اين شهر ادامه بدهيد ما نيز با تو بيعت مى كنيم و تا جايى كه امكان دارد از پشتيبا نى و همفكرى با شما خوددارى نخواهيم نمود.
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:
اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِمَكَّةَ كَبْشاً بِهِ تُسْتَحَلُّ حُرْمَتُها فَما اُحِبُّ اَنْ اَكُونَ ذلِكَ الْكَبْشَ وَلِئنْ اُقْتَلْ خارِجاً مِنْها بِشِبْرٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ فيها وَلَئنْ اُقتَلْ خارِجاً مِنْها بِشِبْرَ يْنِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ خارِجاً مِنْها بِشِبْرٍ، وَ اَيْمُ اللّه لَوْ كُنْتُ فى جُحْرِ هامَّة مِنْ هذِهِ الْهَوامِّ يَسْتَخْرِجُونى حَتّى يَقْضُوا بى حاجَتَهُمْ، وَاللّه لَيَعْتَدُنَّ عَلَىَّ كَما اعْتَدتِ الْيَهُودُ فِى السَّبْتِ. ...
يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَئِنْ اُدْفَنْ بِشاطِئِ الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الْكَعْبَةِ. ...
إ نَّ هذا يَقُولُ لى كُنْ حَماماً مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ وَلئنْ اُقْتَلْ وَبَيْنِى وَبَيْنَ الحَرَمِ باعٌ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ وَبَيْنِى وَبَيْنَهُ شِبْرٌ وَلَئِنْ اُقْتَلْ بِالطَّفِّ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ بِالْحَرِم . ...
اِنَّ هذا لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنْ اَنْ اَخْرُجَ مِنَ الْحِجازِ وَقَدْ عَلِمَ اَنَّ النّاسَ لا يَعْدِلُونَهُ بى فَوَدَّ اَنِّى خَرَجْتُ حَتّى يَخْلُو لَهُ.
امام علیه السلام در پاسخ ابن زبیر فرمود:
((اِنَّ اَبى حَدَّثَنى اَنَّ بِمَكَّة كَبْشاً ...؛))
پدرم به من خبر داد كه به سبب وجود قوچى در مكه احترام آن شهر درهم شكسته خواهد شد، و من نمى خواهم آن كبش و قوچ من باشم (و موجب آن گردم كه كوچكترين اهانتى به خانه خدا متوجه شود). و به خدا سوگند! اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دو رتر از مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در يك وجبى آن به قتل برسم.
امام عليه السلام سخنانش را چنين ادامه داد:
((وَاَيْمُ اللّه لَوْ كُنْتُ فى جُحْرِ هامَّة ...؛))
و به خدا سوگند! اگر در لانه مرغى باشم مرا در خواهند آورد تا با كشتن من به هدف خويش برسند، و به خدا سوگند! همان گونه كه قوم يهود احترام روز شنبه (سمبل وحدت و روز تقرب به خداى خويش ) را درهم شكستند اينها نيز احترام مرا درهم خواهند شكست .
سپس فرمود: پسر زبير! اگر من در كنار فرات دفن بشوم ، براى من محبوبتر است از اينكه درآستانه كعبه دفن شوم .
و بنابه نقل ابن قولويه ، پس از آنكه ابن زبير ازمجلس امام خارج گرديد، آنحضرت چنين فرمود:
((إ نَّ هذا يَقُولُ لى كُنْ حَماماً ...؛))
او به من مى گويد كبوتر حرم باش ! و به خدا سوگند! اگر من يك ذرع دورتر از حرم كشته شوم براى من محبوبتر از اين است كه يك وجب دورتر از حرم كشته شوم و اگر در طف (سرزمين كربلا) كشته شوم براى من محبوبترازاين است كه در
حرم به قتل برسم.
و بنابه نقل طبرى و ابن اثير،امام عليه السلام پس از خارج شدن ابن زبير، به اطرافيانش فرمود:
((اِنَّ هذا لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا ...؛))
او (گرچه به ظاهر به بودن من در مكه علاقه نشان مى دهد ولى در واقع ) بيش از هر چيز به بيرون رفتن من از مكه علاقه مند است ؛ زيرا مى داند با وجود من كسى به او توجهى نخواهد كرد)
امام حسین (ع) در پاسخ ابن عباس
که خدمت آن حضرت رسيد و پيشنهاد خوددارى از اين سفر را بر وى نمود فرمود :
يَا ابْن العَمِّ اَِنَّى وَاللّه لاَعْلَمُ اَنَكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَقَدْ اَزْمَعْتُ عَلَى الْمَسير ... وَاللّه لايَدَعُونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوفى فَاِذا فَعَلُوا سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلّهمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِن فِرامِ الْمَرْاءَة .
پسر عمو! به خدا سوگند مى دانم كه اين پيشنهاد تو از راه خيرخواهى و شفقت و مهربانى است ولى من تصميم گرفته ام كه به سوى عراق حركت كنم )).
ابن عباس با شنيدن اين پاسخ دريافت كه امام تصميم قطعى گرفته و درباره خود آن حضرت هر پيشنهادى بى اثر است و لذا در اين باره مساءله را تعقيب ننمود و چنين گفت : حالا كه تصميم به اين سفر گرفته اى زنان و اطفال را به همراه خود نبر؛ زيرا مى ترسم تو را در برابر چشم آنان به قتل برسانند.
امام در پاسخ اين پيشنهاد ابن عباس هم ، چنين فرمود:
((وَاللّه لايَدَعُونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ سَلّطَاللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْاءَة )) ((به خدا سوگند! اينها دست از من برنمى دارند مگر اينكه خون مرا بريزند و چون به اين جنايت بزرگ دست يازيدند خداوند كسى را بر آنان مسلط مى كند كه آنهارا آنچنان به ذلت و زبونى بكشاند كه پست تر و ذليل تر از كهنه پاره زنان گردند)).
امام حسین (ع) در پاسخ نامه های مردم کوفه
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم
مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي اِلَى الْمَلاء مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلِمِينَ، اَمّا بَعْدُ؛ فَاِنَّ هانياً وَسَعيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ وَكانا آخِر مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِى قَصَصْتُمْ وَذَكَرْتُمْ وَمَقالَةُ جُلِّكُمْ اَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا اِمامٌ فَاقْبِلْ لَعَلَّ اللّهَ يَجْمَعُنا بِكَ عَلَى الْهُدى وَالْحَقِّ. وَقَدْ بَعَثْتُ اِلَيْكُمْ اَخِى وَابْنَ عَمىّ وَثِقَتى مِنْ اَهْلِ بَيْتِى وَاَمْرتُهُ اَنْ يَكْتُبَ اِلَىَّ بِحالِكُمْ وَاَمْرِكُمْ وَرَاءْيِكُمْ فَاِنْ كَتَبَ اَنَّهُ قَدْ اِجْتَمَعَ رَاءيُ مَلاِكُمْ وَذَوِى الْفَضْلِ وَالْحِجى مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ ما قَدِمَ عَلَىَّ بِهِ رُسُلكُمْ وَقَرَاءْتُ فِى كُتُبِكُمْ اَقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً اِنْ شاءَا للّه ، فَلَعَمرى مَاالا مامُ اِلاّ الْعامِلُ بِالْكتابِ وَالا خِذُ بِالْقِسْطِ وَالدّائنُ بِالْحَقِّ للّه وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّه وَالسَّلامُ .
چون مردم كوفه از مخالفت حسين بن على عليهما السلام با مساءله بيعت و از آمادگى آن حضرت براى مبارزه با فساد و از ورود آن حضرت به شهر مكه مطلع گرديدند پيكها و نامه هاى انفرادى و طومارهاى فراوانى به آن حضرت فرستا دند كه مضمون همه آن نامه ها و سفارشات اين بود:
اينك كه معاويه به هلاكت رسيده و مسلمانان از شرّ وى آسوده شده اند ما خود را نيازمند امام و رهبرى مى دانيم كه ما را از حيرت و سرگردانى برهاند و كشتى شكسته ما را به سوى ساحل نجات هدايت و رهبرى نمايد و اينك ما مردم كوفه با نعمان بن بشير فرماندار يزيد در اين شهر در مقام مخالفت برآمده و هر نوع همكارى را با او قطع نموده ايم و حتى در نماز وى شركت نمى كنيم و منتظر تشريف فرمايى شما هستيم كه آنچه در توان داريم در پيشبرد اهداف شما به كار خواهيم بست و از بذل مال و نثار جان در راه تو كوتاهى نخواهيم نمود.
حسين بن على عليهما السلام در پاسخ اين نامه ها كه بنا به نقل بعضى از مورخان تعداد آنها به دوازده هزار بالغ مى گرديد چنين مرقوم داشت :
((بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم ؛)) از سوى حسين بن على به بزرگان و سران اهل ايمان شهر كوفه . اما بعد: آخرين نامه شما به وسيله هانى و سعيد به دست من رسيد و من به آنچه شما در نامه هاى خود تذكر و توضيح داده ايد پى برده ام و درخواست شما در بيشتر اين نامه ها اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو، ما را به سوى حق هدايت كند.
و اينك ، من برادر و پسر عموى خويش (مسلم بن عقيل ) و كسى را كه در ميان خانواده ام مورد اعتماد من است به سوى شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزديك آشنا شده و نتيجه را به اطلاع من برساند كه اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان بود كه در نامه هاى شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند، من نيز ان شاءاللّه سريعا به سوى شما حركت خواهم نمود.
به جان خودم سوگند ! پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده و راه قسط و عدل را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده و وجود خويش را وقف و فداى فرمان خدا كند، والسلام
امام حسین (ع) نامه به مردم بصره
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ اللّه اصْطَفى مُحَمَّداً صلّى اللّه عليه و آله مِنْ خَلْقِهِ وَاَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ ثُمَّ قَبَضَهُ اِلَيْهِ وَقَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَ بَلغ ما ارْسلَ بِهِ و كُنّا اَهْلَهُ وَاءوْلياءَه وَاوْصِياءهُ وَوَرَثَتَهُ وَاَحَقَّ الناسِ بِمَقامِهِ فى النّاسِ، فَاسْتَاءْثرَ عَلَيْنا قَوْمُنا بِذلِكَ، فَرَضينا وكَرِهْنَا الْفُرْقَةَ وَاَحْبَبْنَا العافِيَةَ، وَنَحْنُ نَعْلَمُ انّا اَحَقُّ بِذلِكَ الحقِّ الْمُسْتَحقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ، وَقَدْ بَعَثْتُ رَسُولى اِلَيْكُمْ بِهذاالْكِتابِ، وَاَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللّه وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَتْ وَالْبِدْعَةَ قَد اُحْيِيَتْ، فَاِنْ تَسْمَعوا قَوْلى اَهْدِكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُاللّه وَبَركاتُهُ .
بنابه نقل طبرى ، امام عليه السلام پس از ورود به مكه نامه اى كه متن آن از نظر خوانندگان ارجمند گذشت ، به سران قبايل شهر بصره مانند مالك بن مسمع بكرى ، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و... مرقوم داشت :
اما بعد: خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش بر وى كرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود سپس در حالى كه او وظيفه پيا مبرى را به خوبى انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايى نمود به سوى خو يش فرا خواند (و قبض روحش نمود) و ما خاندان ، اوليا، اوصيا و وارثان وى و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم ، ولى گروهى اين حق را از ما گرفتند، و ما نيز با علم و آگاهى بر تفوق و شايستگى خويش نسبت به اين افراد، براى جلوگيرى از هر فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيرى از چيره شدن دشمنان بر آنچه پيش آمده بود، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم .
و اما اينك پيك خود را به سوى شما مى فرستم ،
شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى كنم ؛ زيرا در شرايطى قرار گرفته ايم كه ديگر سنت پيامبر (يكسره ) از ميان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است ، اگر سخن (دعوت ) مرا بشنويد به راه سعادت و خوشبختى هدايتتان خواهم كرد، درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد!
امام عليه السلام اين نامه را به وسيله يكى از دوستانش به نام ((سليمان)) به بصره فرستاد و سليمان در بصره پس از انجام ماءموريت خويش و رسانيدن نامه آن حضرت ، دستگير گرديد و ابن زياد يك شب پيش از حركت به سوى كوفه دستور داد او را به دار آويختند.
امام حسین (ع) نامه ای به بنی هاشم
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىّ اِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي وَمَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِى هاشِمٍ،اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بِى اِسْتَشْهَدَ وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يُدْرِك الْفَتْحَ، وَالسَّلامُ
ابن قولويه در كامل الزيارات نقل مى كند كه : حسين بن على عليهما السلام از مكه به سوى برادرش محمد بن حنفيه و سايرافرادازبنى هاشم اين نامه را نوشت :
((بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم :)) از حسين بن على به محمد بن على و افراد ديگر خاندان هاشم كه در نزد وى هستند. اما بعد: هريك از شما كه در اين سفر به من ملحق شود به شهادت نايل خواهد گرديد و هريك از شما كه از همراهى با من خوددارى ورزد به فتح و پيروزى دست نخواهد يافت والسلام
ابن عساكر و ذهبى نظريه ابن قولويه را تاءييد نموده و اضافه مى كنند كه پس از رسيدن اين نامه به مدينه عده اى از فرزندان عبدالمطلب به سوى آن حضرت حركت نمودند و محمد بن حنفيه نيز در مكه به آنان ملحق گرديد.
امام حسین (ع) در پاسخ عبدالله بن عمر
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا اَباعَبْدِالرَّحْمنِ، اَما عَلِمْتَ اَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ اَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اُهْدِىَ اِلى بَغِي مِنْ بَغايا بَنِى اِسْرائيل ؟ اَما تَعْلَمُ اَنْ بَنِى اِسْرائيل كانُوا يَقْتُلُونَ مابَيْنَ طُلُوع الْفَجْرِ اِلى طُلُوع الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فى اءسْواقِهِمْ يَبِيعُونَ وَيَشْتَرُونَ كَاَنْ لَمْ يَصْنعُوا شَيْئاً، فَلَمْ يُعْجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ بَلْ اَمْهَلَهُمْ وَاَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اَخْذَ عَزِيْزٍ ذى انْتِقامٍ اتَّقِ اللّه يا اَباعَبْدالرَّحْمنِ وَلا تَدَعَنَّ نُصْرَتى.
پيش از آنكه امام عليه السلام به مكه وارد شود، عبداللّه بن عمر براى عمره مستحب و انجام كارهاى شخصى در مكه به سر مى برد و در همان روزهاى اول ورود حسين بن على عليهما السلام كه تصميم گرفت به مدينه مراجعت كند، به حضور امام عليه السلام رسيد و به آن حضرت پيشنهاد صلح و سازش و بيعت با يزيد نموده وامام عليه السلام را ازعواقب
خطرناك مخالفت با طاغوت و اقدام به جنگ برحذر داشت و - بنابه نقل خوارزمى - چنين گفت : يا اباعبداللّه ! چون مردم با اين مرد بيعت كرده اند و درهم و دينار هم در دست اوست قهرا به او روى خوا هند آورد و با سابقه دشمنى كه اين خاند ان با شما دارد، مى ترسم در صورت مخا لفت باوى كشته شوى و گروهى ازمسلما
نان نيز قربانى اين راه شوندومن ازرسول
خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
((حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى و نصرت وى بردارند، به ذلت و خوارى مبتلا خواهند گرديد))
و پيشنهاد من بر شما اين است كه مانند همه مردم راه بيعت و صلح را در پيش بگيرى و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسى.
امام عليه السلام در مقابل پيشنهاد عبداللّه بن عمر اين چنين پاسخ داد:
اى ابوعبدالرحمان ! مگر نمى دانى كه دنيا آنچنان حقير و پست است كه سر بريده (انسانى برگزيده و پيامبرى عظيم الشاءن مانند) يحيى بن زكريا به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاك و زناكارى از بنى اسرائيل فرستاده مى شود. مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل (با خداى بزرگ آن چنان به مقام مخالفت برآمدند كه ) در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل مى رسا ندند سپس به خريد و فروش و كارهاى روزانه خويش مشغول مى شدند كه گويا كوچكترين جنايتى مرتكب نگرديده اند و خداوندبه آنان مدتى مهلت دادولى بالا
خره به سزاى اعمالشان رسانيد و انتقام خداى قادر منتقم آنها را به شديدترين وجهى فرا گرفت ،
امام عليه السلام سپس چنين فرمود: يا ابوعبدالرحمان ! از خدا بترس ودست از نصرت و يارى ما برمدار!
بنابه نقل صدوق (ره ) چون عبداللّه بن عمر از پيشنهاد خود نتيجه اى نگرفت ، عرضه داشت : يا اباعبداللّه ! دوست دارم در اين هنگام مفارقت اجازه بدهيد آن قسمت از بدن شما را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مكرر مى بوسيد من هم ببوسم . امام عليه السلام پيراهن خود را بالا زد و عبداللّه زير سينه آن حضرت را سه بار بوسه زد و در حالى كه گريه مى كرد چنين گفت :
((اَسْتَوْدِعُكَ يا اَباعَبْدِاللّه ...؛)) يا اباعبداللّه ! تو را به خدا مى سپارم و با تو خداحافظى مى كنم ؛ زيرا تو در اين سفر كشته خواهى شد.
و عبدالله عمر نه تنها به نصرت و يارى امام عليه السلام نمى شتابد بلكه مستقيم راه مدينه را پيش گرفته از آنجا با يزيد اعلان وفادارى و بیعت مى كند و به جاى حزب اللّه ، به حزب شيطان مى پيوندد.
و در اين بيعت آنچنان قرص و محكم مى ايستدكه چون مردم مدينه پس ازشهادت
حسين بن على عليهما السلام بر ضديزيد
شوريدند واستانداروى(عثمان بن محمد)
را بيرون راندند، عبداللّه ، اقوام و عشيره و غلام و فرزند خويش را جمع كرد و طى سخنانى كه به پشتيبانى از حكومت يزيد ايراد كرد چنين گفت :
من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
((در روز قيامت براى هر فرد پيمان شكن ، پرچمى برافراشته خواهد شد كه معرف پيمان شكنى او گردد)).
عبداللّه به سخنانش چنين ادامه داد: و من بالاتر از اين غدر و پيمان شكنى نمى دانم كه با كسى بيعت كنند و سپس به جنگ او برخيزند و لذا اگر بدانم هريك از شما دست از بيعت يزيد برداشته و از مخالفين او حمايت كرده ايد رابطه من با او قطع خواهد گرديد.
پس از يزيد بن معاويه آنگاه كه عبد الملك مروان به خلافت رسيد و براى سركوبى ابن زبير، حجاج بن يوسف را به مكه گسيل داشت ، حجاج وارد مدينه گرديد، عبداللّه بن عمر شبانه براى بيعت به سوى حجاج شتافت و گفت : امير! دستت را بده تا براى خليفه بيعت كنم .
امام حسین (ع) وصيتنامه به محمد حنفیه
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
هذا ما اَوْصى بِهِ الْحُسَينُ بْنُ عَلِي اِلى اَخيِهِ مُحَمّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ، اَنَّ الْحُسَيْنَ
يَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّه وَحَدهُ لا شَرِيْكَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقٌ وَالسَّاعَةَ آتِيَةٌ لارَيْبَ فيها وَاَنَّ اللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ، وَاَنَّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَانَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلا صْلاحِ فِى اُمَّةِ جَدِّى صلى اللّه عليه و آله، ارِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَسيرَ بِسِيرَةِ جَدِّى وَاَبى على بْنِ اَبِى طالِبٍ، فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّه اَوْلى بِالْحقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَىّ هذا اَصْبِرُ حَتّى يَقْضِيَ اللّهُ بَيْنِى وَبَيْنَ الْقَومِ وَهُوَ خَيْرُالْحاكِمِينَ، وَهذِهِ وَصِيَّتِى اِلَيْكَ يااَخِى وَما تَوْفِيقى اِلاّ بِاللّه عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاَليْهِ اُنِيبُ.
امام عليه السلام هنگام حركت از مدينه به سوى مكه اين وصيتنامه را نوشت و با مهر خويش ممهور ساخته به برادرش محمد حنفيه تحويل داد:
((بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،)) اين وصيت حسين بن على است به برادرش محمد حنفيه ؛ حسين گواهى مى دهد به توحيد و يگانگى خداوند و گواهى مى دهد كه براى خدا شريكى نيست و شهادت مى دهد كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست و آيين حق (اسلام ) را از سوى خدا (براى جهانيان) آورده است و شهادت مى دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسانها را در چنين روزى زنده خواهد نمود)).
امام در وصيتنامه اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:
و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر و خواسته ام از اين حركت ، اصلاح مفاسد امت و احيا و زنده كردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب عليه السلام است . پس هركس اين حقيقت را از من بپذيرد (و از من پيروى كند) راه خدا را پذيرفته است و هركس رد كند (و از من پيروى نكند) من با صبر و استقامت (راه خود را) در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين افراد حكم كند كه او بهترين حاكم است . و برادر! اين است وصيت من بر تو و توفيق از طرف خداست ، بر او توكل مى كنم و برگشتم به سوى اوست.
سخنان امام حسین (ع) در پاسخ محمد حنفيه
يا اَخِى لَوْلَمْ يَكُنْ فِى الدُّنْيا مَلْجَاء وَلا مَاءْوىً لَما بايَعْتُ يَزيدَبْنَ مُعاوِيَةَ ... يا اَخِى جَزاكَ اللّه خَيْراً لَقَدْ نَصَحْتَ وَاَشَرْتَ بِالصَّوابِ وَ اَنَا عازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ اِلى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّاءْتُ لِذلِكَ اَنَا وَاِخْوَتى وَ بَنُو اَخى وَ شِيْعَتِى وَ اَمْرُهُمْ اَمْرى وَ رَاءيُهُمْ رَاءْيى وَ اَمَّا اَنْتَ فَلا عَلَيْكَ اَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَة فَتَكُونُ لى عَيْناً عَلَيْهِمْ لا تُخْفى عَنِّى شَيْئاً مِنْ اُمُورِهِمْ.
لا ذَعَرْتُ السَّوامَ فى فَلَقِ الصُّبح
مُغيراً وَلا دُعِيتُ يَزيدا
يَوْمَ اُعْطى مَخافَةَ اَلمُوتِ كَفاً
وَالْمَنايا يَرْصُدْنَنى اَنْ اَحيدا
محمد حنفيّه يكى ديگر از فرزندان امير مؤ منان عليه السلام بنابه نقل طبرى و مورخان ديگر به خدمت حسين بن على عليهما السلام رسيد و چنين گفت :
برادر! تو محبوبترين و عزيزترين مردم هستى و من آنچه را كه خير و صلاح تشخيص مى دهم موظفم كه براى تو بگويم و من فكر مى كنم شما فعلاً تا آنجا كه امكان پذير است در شهر معينى اقامت نكنيد و خود و فرزندانت در نقطه اى دوردست از يزيد و دورتر از اين شهرها قرار بگيريد و از آنجا نمايندگانى به سوى مردم گسيل دارى و حمايت آنان را به سوى خود جلب كنى كه اگر با تو بيعت كردند خدا را سپاس مى گزارى و اگر دست بيعت به ديگران دادند باز هم لطمه اى به تو وارد نگرديده است ولى اگر به يكى از اين شهرها وارد گردى مى ترسم در ميان مردم اختلاف به وجود بيايد، گروهى از تو پشتيبانى كرده ، گروه ديگر بر عليه تو قيام كنند و كار به قتل و خونريزى منجر گردد و در اين ميان ، تو هدف تير بلا گردى آن وقت است كه خون بهترين افراد اين امت ضايع و خانواده ات به ذلت نشانده شود.
امام فرمود:
مثلاً به عقيده تو به كدام ناحيه بروم ؟
محمد حنفيه گفت :
فكر مى كنم وارد شهر مكه شوى و اگر در آن شهر اطمينان نبود از راه دشت و بيابان از اين شهر به آن شهر حركت كنى تا وضع مردم و آينده آنها را در نظر بگيرى . اميدوارم با درك عميق و نظر صائبى كه در تو سراغ دارم هميشه راه صحيح در پيش پايت قرار بگيرد و مشكلات را با جزم و احتياط يكى پس از ديگرى برطرف سازى،
امام عليه السلام در پاسخ محمد حنفيه چنين فرمود:
((اَخِى لَوْلَمْ يَكُنْ فِى الدُّنْيا مَلْجَاء وَلا مَاءوى ...؛ برادر (تو كه براى امتناع از بيعت يزيد حركت از شهرى به شهر ديگر را پيشنهاد مى كنى اين را بدان كه ) اگر در تمام اين دنياى وسيع هيچ پناهگاه و ملجاء و ماءوايى نباشد باز هم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد)).
در اين هنگام كه اشك محمد حنفيه به صورتش روان بود، امام عليه السلام به گفتار خويش چنين ادامه داد:
((برادر! خدا به تو جزاى خير دهد كه وظيفه خيرخواهى و صلاحديد خود را انجام دادى و اما من (وظيفه خود را بهتر از تو مى دانم ) و تصميم گرفته ام كه به مكه حركت كنم و من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهى از شيعيانم مهيا و آماده اين سفر هستيم ؛ زيرا اين عده با من همعقيده بوده و هدف و خواسته آنان همان هدف و خواسته من است . و اما وظيفه اى كه بر تو محول است اين است كه در مدينه بمانى و در غياب من آمد و رفت و حركت مرموز دستياران بنى اميه را در نظر بگيرى و در اين زمينه اطلاعات لازم را در اخيتار من قرار بدهى ))
امام پس از گفتگو با محمد حنفيه و براى چندمين بار به طرف مسجد و حرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حركت نمود و در طول راه اين دو بيت يزيد بن مفرغ را - كه در مقام حفظ شخصيت خويش سروده ولو باهر خطر جدى مواجه باشد - مى خواند:
((لا ذَعَرْتُ السَّوامَ فى فَلَقِ الصُّبْح ...)) ((من از چوپانان به هنگام صبح و با شبيخون زدن خويش ترسى ندارم و نبايد مرا يزيد بن مفرغ بخوانند. آنگاه كه از ترس مرگ دست ذلت بدهم و خود را از خطراتى كه مرا هدف قرار داده اند كنار بكشم )).
ابوسعيد مقبرى گويد كه من چون اين دوبيت را از امام عليه السلام در مسير خويش به مسجدپيامبرشنيدم ازمضمون
آن پى بردم كه آن حضرت يك هدف عالى و يك برنامه مهم و عظيمى را تعقيب مى نمايد.
امام حسین (ع) در پاسخ ام سلمه
يا اُمّاه وَاَنَا اَعْلَمُ اَنِّى مَقْتُولٌ مَذْبُوحٌ ظُلْماً وَعُدْواناً وَقَدْ شاءَ عَزَّوَجَلَّ اَنْ يَرى حَرَمِى وَ رَهْطِى مُشَرَّدينَ وَاَطْفالى مَذْبُوحينَ مَاءْ سُورِينَ مُقَيَّدينَ وَهُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلا يَجِدُونَ ناصِراً ...
بنابه نقل مرحوم راوندى و بحرانى و محد ثان ديگر هنگامى كه ام سلمه همسر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از حركت حسين بن على عليهما السلام مطلع گر ديد به حضورش آمده و عرضه داشت :
(لا تحزنى بِخُروجِكَ اِلَى الْعِراقِ ...؛)) با حركت خود به سوى عراق مرا غمناك و محزون نگردان ؛ زيرا من از جدت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده ام كه مى فرمود فرزندم حسين در خاك عراق و در محلى به نام كربلا كشته خواهد شد.
امام در پاسخ وى فرمود:
يا اُمّاه وَاَنَا اَعْلَمُ اَنَّى مَقْتُولٌ مَذْبُوحٌ ظُلْماً ...؛)) مادر! (فكر نكن كه از اين جريان تنها تو مطلع هستى ) خود من نيز بهتر از تو مى دانم كه از راه ظلم و ستم و از راه عداوت و دشمنى كشته خواهم شد و سرم از تنم جدا خواهد گرديد و خداوند بزرگ چنين خواسته است كه حرم و اهل بيت من آواره و فرزندانم شهيد و به زنجير اسارت كشيده شوند و صداى استغاثه آنان طنين انداز گردد ولى كمك و فريادرسى پيدا نكنند.
امام حسین (ع) در پاسخ عمر اَطرف
حَدَّثَنى اَبى اَنَّ رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله اخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَقَتْلِى وَاَنَّ تُرْبَتَهُ تَكُونُ بِالْقُرْبِ مِنْ تُرْبَتِى، اَتَظُنُّ اَنَّكَ عَلِمْتَ مالَمْ اَعْلَمْهُ؟ وَاللّه لا اُعْطى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى اَبَداً وَلَتَلْقَيَنَّ فاطِمَةُ اَباها شاكِيَةً مالَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ اُمَّتِهِ وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اَحَدٌ اَذا ها فى ذُرِّيَّتها.
پس از آنكه جريان مخالفت امام در مو ضوع بيعت و تصميم وى به مبارزه و حر كت از مدينه منوره در ميان افراد معروف و مخصوصا در ميان خاندان و قوم و خو يش آن حضرت معلوم گرديد، چند تن از آنانكه از وظيفه مقام امامت و رهبرى بى اطلاع بودند ودراثرعلاقه اى كه به حفظ
وجود امام عليه السلام داشتند به حضور آن حضرت رسيدند و سازش با يزيد را به امام پيشنهاد نمودند!
يكى از اين افراد ((عمر اَطرف)) فرزند امير مؤ منان عليه السلام مى باشد كه بنابه نقل ((لهوف))، موضوع را در حضور برا د ر ش حسين بن على عليهما السلام اين چنين مطرح نمود:
برادر! برادرم حسن مجتبى از پدرم اميرمؤ منان عليه السلام بر من چنين نقل نموده است كه تو را به قتل خواهند رسانيد و من فكر مى كنم مخالفت تو با يزيد بن معاويه منجر به كشته شدن تو گردد و آن خبر تحقق پذيرد ولى اگر با يزيد بيعت كنى اين خطر برطرف خواهد گرديد و شما از كشته شدن مصون خواهيد ماند!
امام در پاسخ وى فرمود:
((حَدَّثَنى اَبى ...؛)) پدرم«علی» از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر كشته شدن خويش و همچنين خبر كشته شدن مرا براى من هم نقل نمود، وپدرم در نقل خويش اين جمله را نيز اضافه نمود: كه قبر من در نزديكى قبر او قرار خواهد گرفت، آيا گمان مى كنى چيزى را كه تو مى دانى من از آن بى اطلاع هستم؟ ولى به خدا قسم كه من هيچگاه به زير بار ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت مادرم فاطمه زهرا از ايذا و اذيتى كه فرزندانش از امت جدّش ديده اند به جدّ خويش شكايت خواهد برد و كسى كه با اذيت فرزندان فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - موجب رنجش و اذيت وى گردد داخل بهشت نخواهد گرديد.
امام عليه السلام در اين گفتگو و در پاسخ برادرش نه تنها از كشته شدن خويش - كه برادرش نيز از آن مطلع بود - سخن مى گويد بلكه از قسمتى از جزئيات اين موضوع نيز كه مستقيما از پدرش على عليه السلام و او از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده بود، خبر مى دهد و آن در نزديك هم قرار گرفتن قبر او و قبر پدرش امير مؤ منان عليه السلام است ، كه قبر على عليه السلام در كوفه و قبر حسين عليه السلام در كربلاست .
امام حسین (ع) خطاب به استاندار مدینه
اَيُّهَا اْلاَ ميرُ اِنّا اَهْلُبَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّ سالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلائكَةِ وَمَهْبَطُ الرَّحْمَةِ بِنافَتَحَ اللّه وبِنا يَخْتِمُ. وَيَزيدُ رَجُلٌ شارِِبُ الْخَمْرِ وَقاتِلُ النَّفْسِ الْمُحْتَرَمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَمِثْلى لايُبايِعُ مِثْلَهُ وَلكِنْ نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ وَنَنْظُرُ وَتَنْظُرُونَ اَيُّنا اَحَقُّ بِالْخِلا فَةِ وَالْبَيْعَةِ.
پس از مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى، يزيد پسر وى به خلافت رسيد و بلافاصله طى نامه هايى كه به استانداران و فرمانداران در نقاط مختلف نوشت مرگ معاويه و جانشينى خويش را كه از دوران پدرش پيش بينى و از مردم براى او بيعت گرفته شده بود، به اطلاع آنان رسانيد و در ضمن ابقاى هريك از آنان در پست خويش ، دستور گرفتن بيعت مجدد از مردم را به آنها صادر نمود، و نامه اى نيز به وليد بن عتبه كه از طرف معاويه مقام استاندارى مدينه رادر اختيار داشت به همان مضمون نوشت ، ولى درنامه كوچك ديگرى نيز كه به همراه همان نامه به وى ارسال داشت در بيعت گرفتن از سه شخصيت معروف كه در دوران معاويه حاضر به بيعت با يزيد نشده بودند،تاكيد نمود كه:
((خُذِالْحُسَيْنَ وَعَبْدَاللّهِ بْنَ عُمَر وَعَبْدَاللّه بْنَ زُبَيْر اَخْذاً شَدِيداً لَيْسَتْ فيهِ رُخْصَةٌ حَتّى يُبايِعُوا وَالسَّلامُ))
((در بيعت گرفتن از حسين و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتى به آنان مده)).
وليد بن عتبه با رسيدن نامه در اول شب ، مروان بن حكم استاندار سابق معاويه را خواست و با وى درباره نامه و فرمان يزيد مشاوره نمود و او پيشنهاد كرد كه هرچه زودتر اين چند نفر را به مجلس خود دعوت كن و تا خبر مرگ معاويه در شهر منتشر نشده است از آنان براى يزيد بيعت بگير.
وليد در همين ساعت ماءمور فرستاد تا اين عده را براى طرح يك موضوع مهم و حساس به پيش خود دعوت نمايد.
هنگامى كه پيك وليد، پيغام او را به امام عليه السلام و ابن زبير ابلاغ نمود آن دو با هم در مسجد پيامبر نشسته و به گفتگو مشغول بودند. ((ابن زبير)) از اين دعوت بى موقع و شبانه به هراس افتاد ولى امام قبل از ملاقات با وليد، موضوع را به ابن زبير توضيح داد و چنين فرمود:
((اَرى اَنَّ طاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ؛))
من فكر مى كنم ، طاغوت بنى اميّه (معاوية بن ابى سفيان) به هلاكت رسيده و منظور از اين دعوت ، بيعت گرفتن براى پسر اوست)).
و بنابر نقل كتاب ((مثيرالاحزان ))، امام عليه السلام در تاءييد نظريه خويش اضافه نمود: زيرا من در خواب ديدم كه شعله هاى آتش از خانه معاويه بلند است و منبرش سرنگون گرديده است .
آنگاه امام عليه السلام به سى تن ازياران و نزديكترين افرادخاندانش دستور دادكه
خود رامسلح كرده و به همراه آن حضرت حركت نمايند و در بيرون مجلس آماده باشند كه در صورت لزوم از آن حضرت دفاع كنند.
و همان طور كه امام عليه السلام پيش بينى مى فرمود، وليد در ضمن اين كه مرگ معاويه را به اطلاع آن حضرت
رسانيد، موضوع بيعت يزيد را مطرح نمود.
امام در پاسخ وى فرمود:
شخصيتى مانند من نبايد مخفيانه بيعت كند و تو نيز نبايد به چنين بيعتى راضى باشى و چون همه مردم مدينه را براى تجديد بيعت دعوت مى كنى ما نيز در صورت تصميم در آن مجلس و به همراه و هماهنگ با ساير مسلمانان بيعت مى كنيم ؛ يعنى اين بيعت نه براى رضاى خدا بلكه براى جلب توجه مردم است كه در صورت وقوع بايد علنى باشد نه مخفيانه .
وليد گفتار امام را پذيرفت و در بيعت گرفتن در آن موقع شب اصرارى از خود نشان نداد.
امام عليه السلام چون خواست ازمجلس
خارج گردد، مروان بن حكم نيز كه در آن مجلس حضور داشت ، با ايماء و اشاره اين نكته را به وليدتفهيم نمود كه اگرنتوا
نى در اين موقع شب و مجلس خلوت از حسين بيعت بگيرى ديگر نخواهى توا نست او را وادار به بيعت كنى مگر خون هاى زيادى بر زمين بريزد، پس چه بهتر كه او را در اين مجلس نگهدارى تا بيعت كند و يا طبق دستوريزيدگردنش رابزنى .
امام عليه السلام با مشاهده اين عكس العمل از مروان ، او را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود:
((يَابْنَ الزَّرْقاءِ اَنْتَ تَقْتُلُنى اَمْ هُوَ؟ كَذِبْتَ وَاَثِمْتَ؟؛
پسر زرقا! تو مرا مى كشى يا وليد؟ دروغ مى گويى و گناه مى كنى)).
آنگاه خود وليد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود:
((اَيُّهَاالا مِيرُ اِنّا اَهْلُبَيْتِ النُبُوَّةِ ...؛
اى امير! ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت ، خاندان ما است كه محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خدا ست ، خداونداسلام را ازخاندان ماشروع
و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد. اما يزيد، اين مردى كه تو ازمن توقع بيعت با او رادارى
مردى است شرابخوار كه دستش به خون افراد بى گناه آلوده گرديده ، اوشخصى است كه حريم دستورات الهى را درهم شكسته و علنا و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مىگردد. آيارواست
شخصيتى همچون من باآن سوابق در خشان و اصالت خانوادگى ، با چنين مرد فاسد بيعت كند،؟! و بايد در اين زمينه شما و ما آينده را در نظر بگيريم و خوا هيد ديد كه كداميك از ما سزاوار و لايق خلافت و رهبرى امت اسلامى و شايسته بيعت مردم است .
با سروصدايى كه در مجلس وليد پديد آمد و با سخن درشتى كه امام عليه السلام مروان را مورد خطاب قرار داد، همراهان امام احساس خطر نموده و گروهى از آنان وارد مجلس گرديدند و پس ازاين گفتگو كه اميد وليد را نسبت به بيعت كردن امام و هرگونه سازش در مورد پيشنهاد و ى به ياءس و نا اميدى مبدل مى كرد، امام عليه السلام مجلس را ترك نمود.
و این آغاز قیام امام حسین علیه السلام علیه یزید و یزیدیان و آل ابی سفیان و ... گردید
وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنی اُمَیَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ
و خدا لعنت کند خاندان زیاد و خاندان مروان را و خدا لعنت کند بنی امیه را همگی و خدا لعنت کند فرزند مرجانه (ابن زیاد) را
وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ
خدا لعنت کند عمر بن سعد را و خدا لعنت کند شمر را و خدا لعنت کند مردمی را که اسبها را زین کردند و دهنه زدند و به راه افتادند برای پیکار با تو
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعاوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ
خدایا لعنت کن ابوسفیان و معاویه و یزید بن معاویه را که لعنت بر ایشان باد از جانب تو برای همیشه
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ
خدایا لعنت کن نخستین ستمگری را که بزور گرفت حق محمد و آل محمد را و آخرین کسی که او را در این زور و ستم پیروی کرد
اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً
خدایا لعنت کن بر گروهی که پیکار کردند با حسین علیه السلام و همراهی کردند و پیمان بستند و از هم پیروی کردند برای کشتن آن حضرت خدایا لعنت کن همه آنها را
اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِیَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ
خدایا مخصوص گردان نخستین ستمگر را به لعنت من و آغاز کن بدان لعن اولی را و سپس دومی و سومی و چهارمی را
اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ
خدایا لعنت کن یزید را در مرتبه پنجم و لعنت کن عبیداللّه پسر زیاد و پسر مرجانه را و عمر بن سعد و شمر و دودمان ابوسفیان و دودمان زیاد و دودمان مروان را تا روز قیامت
اذن انصراف به کرایه کشها در خارج شهر مکه
مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ اَنْ يَنْصَرِفَ مَعَنا اِلى الْعِراقِ اَوْفينا كِراءَه وَاَحْسَنّا صُحْبَتَهُ وَمَنْ اَحَبَّ الْمُفارَقَةَ اَعْطيْناهُ مِنَ الْكِراءِ عَلى ماقَطَعَ مِنَ الاَْرْضِ.
حسين بن على عليهما السلام در خارج از مكه در محلى به نام ((تنعيم)) «تنعیم الآن جزء شهر مکه هست و مسجدی دارد که عمره گزاران داخل شهر مکه میر وند آنجا محرم میشوندوبرای اعمال عمره
راهی مسجد الحرام میشوند» حضرت به قا فله اى برخورد نمودكه درميان آن،عده
اى شتردار از سوى بحير بن يسار حميرى استا ند ا ر يمن بارهايى ا ز حله يمنى و اجناس قيمتى به سوى شام و يزيد بن معاويه حمل مى كردند، آن حضرت اين اجناس را از شترداران گرفته و به تصرف خويش در آورد و خطاب به آنان فرمود :
((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ ...؛)) هريك از شما كه مايل باشد به همراه ما به عراق بيايد كرايه تا عراق را بدو مى پردازيم و او در طول اين سفر از مصاحبت نيك ما نيز برخوردار خواهد گرديد و هركس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد كرايه يمن تا اين نقطه را بدو مى دهيم )).
پس از پيشنهاد آن حضرت چند نفر كرايه خود را گرفته و به سوى يمن مراجعت و چند نفر ديگر اعلان آمادگى كردند كه تا عراق به همراه آن حضرت حركت نمايند.
راز اين سخن و عملكرد انقلابى امام كه الگو و سرمشق براى تمام رهبران اصيل قيامهاونهضتهاست، پشتيبانى محرومان
و دشمنى با طاغوتيان و تضعيف آنها ست و از اين عمل چنين استفاده مى شود كه بايد از هر فرصت مناسب در تضعيف طاغوت و در تقويت ضعفا و محرومان بهره بردارى نمود.
و اينك امام ا ين ثروت را كه ا ز مردم بيچاره يمن به وسيله استاندار و دست نشانده معاويه جمع آورى گرديده و در بست در اختيار يزيد قرار خواهد گرفت از چنگ اين طاغوت مى رهاند و در مواردى كه به صلاح امت است صرف مى كند و در اختيار فقرا و ضعفا كه در طول اين راه دور و دراز از حجاز تا عراق با آنان مواجه خواهد گرديد قرار مى دهد و يا د ر ر ا ه شكستن سدى كه در مقابل قر آ ن قر ا ر گرفته است به كار مى اندازد.
ولى از طرف ديگر شترداران و كرايه كشها را گرچه در خدمت طاغوت قرار گرفته اند چون از طبقه محروم و ضعيف جامعه هستند و بايد به مزد خويش و كرايه اين سفر پر رنج نايل گردند نه تنها با كمال خوشرويى در اختيار سفر و برگشت آزاد مى گذارد و در هر دو صورت كرايه آنها را مى پردازد بلكه در صورت اختيار سفر و همراهى تا عراق به آنان مصاحبت نيك و برخوردارى از لطف و محبت خويش را وعده مى دهد.
آرى وعده مصاحبت نيك از سوى فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سفرى به سوى عراق و در ركاب او كه ثمره و نتيجه اين مصاحبت نيك ، عظمت ، سعادت و بهشت جا و د ا ن و نيل به مقا مى بس
ارجمند است مورد غبطه و آرزوى هر بنده صالح و با ايمان است.
خبر شهادت مسلم بن عقیل و... و اذن انصراف به همراهان و آشکار شدن غریبی امام مظلوم
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم
اَمّا بَعْدُ فَانَّهُ قَدْ اَتانا خَبَرٌ فَظيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ وَهانِى بن عُرْوَةٍ وَعَبدِ
اللّه بْنِ يَقْطُرٍ، وَقَدْ خَذَلتْنا شيعَتُنا، فَمَنْ اَحَبَّ مِنْكُمُ الا نْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ لَيْسَ عَلَيْهِ مِنّا ذِمام.
قافله امام عليه السلام پس ازمنزل
((شقوق)) وارد منزل ((زباله)) گرديد و در اين منزل بود كه از جريان قتل مسلم و هانى و عبد اللّه بن يقطر رسما و به وسيله نامه اى كه يكى از طرفداران آن حضرت در كوفه براى امام ارسال نموده بود اطلاع يافت و امام در ميان يارانش در حالى كه نامه را به دست گرفته بود چنين فرمود : ((اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ اَتانا خَبَرٌ فَظيعٌ ...؛)) خبر بس تاءثر انگيزى به ما رسيده است و آن كشته شدن مسلم بن عقيل وهانى بن عروه وعبداللّه بن يقطر
است وشيعيان مادست ازيارى مابرداشته
اند و اينك هريك از شما كه بخواهد، در برگشتن آزاد است و از سوى ما حقى بر گردنش نيست.
انگيزه و نتيجه اين پيشنهاد
طبرى مورخ شهيرومرحوم مفيدبزرگترين
دانشمند جهان تشيع پس از نقل اين سخن امام عليه السلام درباره انگيزه و نتيجه اين پيشنهاد توضيح مشابهى دارند كه ترجمه گفتار طبرى در انگيزه پيشنهاد امام چنين است :
امام عليه السلام مى دانست كسانى كه در طو ل راه به و ى ملحق گرديده ا ند به اين ا ميد بوده ا ست كه آن حضرت به شهرى وارد مى گردد كه مردم آن مطيع و پذيراى فرمان او هستند ولى چون او امتناع و كراهت داشت از اينكه اين عده بدون اطلاع از واقعيت جريان ، به همراه اوحركت كنند ومى دانست كه اگرحقيقت
امربرآنها روشن گردد از اين سفرمنصرف
خواهند گرديد مگر آن عده معدودى كه واقعا تصميم به يارى او تا پاى مرگ دارند، لذا اين پيشنهاد رابه آنها نمود و مضمون آن نامه را با آنان در ميان گذاشت . «و سیاسی کاری ماکیاولی انجام نداد»
طبرى نتيجه اين پيشنهاد را هم ، چنين نقل مى كند كه پس از سخنان امام عليه السلام جمعيتى كه با آن حضرت بودند گروه گروه به اين طرف و آن طرف متفرق و پراكنده شدند و تنها او ماند و تعدادى از ياران خاصش كه از مدينه به همراه او آمده بودند،
و باز همين جمله در طبقات ابن سعد آمده است .
ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد اين طرح و پيشنهاد نه يك بار و در يك منزل بلكه در موارد مختلف و به مناسبتهاى گوناگون مطرح گرديده است كه پس از اين پيشنهاد و اجازه انصراف به يارانش در منزل زباله و پس از آنكه تنها عده معدود و با صداقت و استقامت و فداكار از يارانش با او ماندند چون به منزل بعد ى و ((بطن عقبه)) وارد گرديد باز هم مو ضو ع را با بيان ديگر و با صراحت هرچه بيشتر مطرح فرمود...
برخورد امام ع درمنزل شراف با حربن یزید ریاحی که سر راه امام ع را گرفته بود
اَمّا بَعْدُ ايُّهَا الناسُ فَاِنَّكُمْ اِ نْ تَتَّقُوا اللّه وَ تَعْرفُوا الْحَقَّ لاَهْلِهِ يَكُنْ اَرْضى للّهِِ وَ نَحْنُ
اَهْلُبَيْتِ مُحَمَّدٍصلّى اللّه عليه و آله وسلّم
اَوْلى بِوَلايَةِ هذا الامْرِ مِنْ هؤُلاءِالْمُدَّعينَ
ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائِرينَ بِالْجَورِ وَالْعُدْوانِ
وَ اِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ الْكَراهَةَ لَنا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا وَ كانَ رَاءيُكُمْ الا نَ غَيْر ما اَتَتَنْى بِهِ كُتُبُكُمْ اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ.
امام عليه السلام در منزل ((شراف)) با حربن يزيدوسپاه وى كه اولين سپاه اعزا
مى از طرف ابن زياد بود به هم رسيدند. بعد از اتمام نماز ظهر و سخنرانى امام عليه السلام نماز عصر را نيز هر دو سپاه به امامت حسين بن على انجام دادند ، آنگاه امام سخنرانى دوم خود را بعد از نماز عصر خطاب به سپاهيان ((حر))
چنين ايراد فرمود:
مردم ! اگر ازخدا بترسيد وبپذيريد كه حق
در دست اهل حق باشد موجب خشنودى خداوند خواهد گرديد وما اهل بيت پيامبر
به ولايت ورهبرى مردم شايسته تر وسزا
وارتر از اينها (بنى اميه) مى باشيم كه به ناحق مدعى اين مقام بوده و هميشه راه ظلم و فساد و دشمنى با خدا را در پيش گرفته اند و اگر در اين راهى كه در پيش گرفته ايد پافشارى كنيد و از ما روى بگر دانيد و حق ما رانشناسيد و فعلاً خواسته
شما غير از آن باشد كه دردعوتنامه هاى
شمامنعكس بود،من ازهمين جامراجعت
مى كنم.
چون سخن امام عليه السلام به پايان رسيد، ((حر)) اظهار داشت كه ما از اين دعوتنامه ها خبرى نداريم .
امام به ((عقبة بن سمعان)) دستور داد دو خُرْجين كه مملو از نامه هاى مردم كوفه بود حاضر نمود ولى ((حر)) باز هم از اين نامه ها اظهار بى اطلاعى كرد و گفتگويى در ميان وى و امام واقع گرديد كه در فراز آينده ملاحظه خواهيد نمود...
سخنرانی امام ع برای حرریاحی و همراهانش
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ مَنْ رَاى سُلْطانا جائراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّه ناكِثاًعَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ
اللّه يَعْمَلُ فى عِبادِاللّه بالا ثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلهُ مَدْخَلَهُ، اَلاوَ انَّ هؤُ
لاءِ «قوم» قَدْ لَزَمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَ كُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ
عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتاءْثرُوابِالْفَىْءِوَاَحَلُّوا حَرامَ اللّه وَحَرَّمُوا حَلالَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مِمَّنْ غَيَّرَ، وَ قَدْاَتَتْنِى كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ اِنَّكُمْ لا تُسَلِّمُونى وَ لا تَخْذِلُونى، فَاِنْ اَتْمَمْتُمْ عَلَىَّ بَيْعَتَكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ، فَاَنَاالحسَينُ بْنُ عَلِىِّ وَ ابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّه، نَفْسِى مَعَ
اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ ، وَ لَكُمْ فِى اُسْوَةٌ ، وَ انْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ
وَ خَلَّفْتُمْ بَيْعَتى مِنْ اَعْناقِكُمْ ماهِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاءَبِى وَ اءَخِى وَ ابْنِ عَمِّى مُسْلِم ، فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ ، فَحَظَّكُمْ اَخْطاءْتمْ وَنَصيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ ، وَ مَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ ، وَ سَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحَمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ،
پس از حركت از منزل ((شراف)) هر د و قافله «امام حسین علیه السلام و حر» به موازات و در نزديكى همديگر درحركت
بودند در منازل و در محلهايى كه امكان آب و استراحت بيشتر بود هردو قافله با هم فرود مى آمدند و يكى از اين منازل منزل بيضه بود كه در آنجا فرصتى به امام دست داد تا باز هم با سپاهيان
((حر)) سخن بگويد و حقايقى را با آنان در ميان بگذارد و علت قيام و حركت و انگيزه مبا رزه خويش را تشريح كند :
((مردم ! پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود : هر مسلمانى با سلطان زورگويى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده وپيمان الهى را درهم مى شكند و باسنت
و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده و در ميا ن بندگان خد ا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى گيرد ولى او در مقابل چنين سلطانى با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت ننمايد بر خد ا و ند است كه اين فرد(ساكت)رابه محل همان
طغيانگر در آتش جهنم داخل كند.
مردم! آگاه باشید،اينان(بنى اميه)اطاعت
خدا را ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده، فىء را(كه مختص
به خاندان پيامبر است)به خوداختصاص
داده اند. حلال و حرام و اوامر و نواهى خداوند را تغيير داده اند و من به رهبرى جامعه مسلمانان ازاين مفسدين كه دين
جدم راتغيير داده اندشايسته ترم .
گذشته از اين حقايق، مضمون دعوتنامه
هايى كه ازشمابه دست من رسيده و
پيكهايى كه ازسوى شمابه نزد من آمده
اند اين بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته ايد كه مرا در مقابل دشمن تنها نگذاريد و دست از يارى من برنداريد اينك اگر بر اين پيمان خود باقى و وفادار باشيد به سعادت و ارزش انسانى خود دست يافته ايد؛ زيرا من حسين فرزند دختر پيامبر وفرزندعلى هستم كه وجود
من با شما مسلمانان درهم آميخته و فر زندان و خانواده شما به حكم فرزندان و خانواده خود من هستند (در ميان من و مسلمانان جدايى نيست)، شما بايد از من پيروى كنيد و مرا الگوى خود قرار دهيد و اگر با من پيمان شكنى نموديد و بر بيعت خود باقى نمانديد به خداسوگند
اين عمل شما نيز بى سابقه نيست و تاز گى ندارد كه با پدرم و برادرم وپسرعمويم
مسلم نيز اين چينن رفتار نموديد وباآنان
از در غدر و پيمان شكنى درآمديد پس آن كس گول خورده است كه به حرف شما اعتماد كند و به پيمان شما مطمئن شود. شمامردمانى هستيد كه در بدست
آوردن نصيب اسلامى خودراه خطاپيموده
و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد وهركس پيمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد گرديد و اميد است خداوند مرا از شما بى نياز سازد، والسلام .
حسين بن على عليهماالسلام در اين
سخنرانى خود،مفاسدوجنايات دشمن نيرومند و ستمگر اسلام همچون بنى اميه را با تمام قدرت و كمال و شهامت مورد بررسى قرار داده و وضع آنان را با موقعيت مذهبى و مسؤ وليت رهبرى خويش مقايسه و تطبيق مى كند و بدين گونه علت و انگيزه حركت و قيامش را با استنادبه گفتاررسول خدا صلّى اللّه عليه
و آله براى چندمين بار توضيح مى دهد و مبارزه با حكومت اموى را كه به صورت يك فريضه و يك مسؤ وليت و وظيفه بر آن حضرت متوجه گرديده است را اعلام مى نمايد.
حكومتى كه اسلام را ملعبه خويش قرار داده و دست به تغيير و تحريف احكام قرآن و قوانين پيامبر زده است، همان انگيزه اى كه به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه اش تذكر داد و همان هدفى كه آن روز برادرش محمد حنفيه را در جريان آن قرار داد:
انگيزه قيام و مبارزه من پيدايش ظلم و فساد و تغيير قوانين اسلام است . و هدف از اين حركت انقلابى ، جز امر به معروف و نهى از منكر و از بين بردن مفاسد و پياده كردن احكام فراموش شده و تغيير يافته اسلام چيز ديگر نيست :((اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عنِ الْمُنْكَرِ واَسِيرُ بِسِيْرَةِ جدّى...))
و در اين سخنانش هم مى گويد: ((مَنْ رَاى سُلْطاناًجائراً...فَلَمْ يُغَيِّرْعَلَيْهِ بِفعْلٍ ... كان حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ ...))
و اين است انگيزه قيام حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت .
قرآن مجيد هم علت انقراض و از هم پاشيده شدن ملتها و شكست قوانين انبياراعملى نبودن مساءله امر به معروف
و نهى از منكر معرفى نموده و چنين مى گويد:(((فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اءُولوُا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَن الْفَسادِ ).))
((چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب فكر و داراى عقل و هوش نبودند كه با فسادها مبازره كنند تا در اثرمفاسد،
منقرض و فانى نگردند؟))
در زيارت حسين بن على عليهما السلام مى گوييم :((اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَاَتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرت بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَر)) در اينجا شهادت مسلما به مفهوم متعارف آن يعنى گواهى كردن و اثبات يك موضوع مادى و حقوقى نيست بلكه بيان يك حقيقت معنوى واعتراف به
يك واقعيت ، روى يك هدف مقدس و انگيزه معنوى است . يعنى من اين موضوع را مى فهمم و اين واقعيت را درك و لمس مى كنم كه نهضت و قيام تو به منظور امر به معروف و نهى از منكر بود نه براى دعوت اهل كوفه و يا به علل ديگر و اگر علل ديگرى نيز در اين رابطه بوده و تلاشهايى صورت گرفته همه آنها مقدمه اى براى تحقق بخشيدن بر اين هدف و براى نيل بر اين آرمان بود كه ((وَجَاهَدْتَ فِى اللّه حَقَّ جِهاده))
گفتگوی اباهرم با امام ع در منزل رهیمه
((يا اَباهِرَمٍ! اِنَّ بَنِى اُمَيَّةَ شَتَمُوا عِرْضِى فَصَبَرْتُ وَ اَخَذُو امالى فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِى فَهَربْتُ وَاَيْمُ اللّه لِيَقْتُلُونى فَيَلْبَسهُمُ اللّهُ ذُلاّ شاملاً وَ سيْفاً قاطِعاً وَ يُسلِّطُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا اَذَلَ مِنْ قَوْمِ سَبَاءٍ اِذْ مَلِكَتْهُمُ امْرَاةٌ فَحَكَمَتْ فى اَمْوالِهِمْ وَدِمائهِمْ)) در منزل ((رهيمه)) مردى از مردم كوفه به نام ((ابوهرم)) به خدمت حسين بن على عليهما السلام رسيد و عرضه داشت ((يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ما الّذى اَخْرَجَكَ عَنْ حَرَمِ جَدِّكَ؛)) چه انگيزه اى تو را واداشت كه از حرم جدت بيرون بيايى ؟)).
امام عليه السلام در پاسخ و ى چنين فرمود: ((اى اباهرم ! بنى اميه با فحاشى و ناسزا گويى احترام مرا درهم شكستند من راه صبروشكيبايى رادرپيش گرفتم .
وثروتم را ازدستم ربودند،بازهم شكيبايى
كردم ولى چون خواستند خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم و به خدا سوگند اينان (بنى اميه) مرا خواهند كشت و خدا وند آنها را به ذلت فراگير و شمشير برنده مبتلا كرده وكسى را برآنان مسلط خواهد
نمود كه به ذلت و زبونيشان بكشاند و به قتلشان برساند و ذليل تر از قوم سباء گرداند كه يك نفر زن به دلخواه خود بر مال و جانشان حكومت و فرمانروايى نمود)).
گفتگوهاى امام عليه السلام با افراد مختلف برخلاف سخنرانيهاى عمومى آن حضرت خيلى فشرده و كوتاه است ، و پاسخى را كه به ((ابوهرم)) داده است يكى از آن موارد است ولى در عين كوتا هى ضمن معرفى بنى اميه دو موضوع را تذكر داده يا دو مساءله را پيش بينى نموده است : «شهادت خويش و سقوط حكومت بنى اميه و ذلت آنان» .
و اين سخن امام عليه السلام نيز تاءكيدى است بر تاءكيدات ديگر كه آن حضرت با علم و آگاهى ، شهادت را برگزيده و آنچه در آينده به وقوع پيوست او همان را به صورت قطع و به طور حتم و يقين پيش بينى مى نمود.
سخنان امام ع با عبیدالله حر جعفی کوفی
((يَابْنَ الحُرِّ اِنَّ اَهل مِصْرِكُمْ كَتَبُوا اِلَىَّ اءنّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلى نُصْرتى وَسَاءلُونى
الْقُدُومَ عَلْيهِمْ وَلَيْسَ الاَمْرُ عَلى مازَعَمُوا
، وَ انَّ عَلَيْكَ ذنوباً كَثِيرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ تَوبَةٍ تَمْحُو بِها ذنوبَكَ؟ ... تَنْصُرُوا ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَتُقاتِلُ مَعَهُ... اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا فَلا حاجَةَ لَنا فِى فَرَسِكَ وَ
لا فِيكَ وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً،
وَانِّى اَنْصَحُكَ كَما نَصَحتَنِى اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لا تَسْمَعَ صُراخَنا وَ لا تَشْهَدَ وَقْعَتَنا فَافعَلْ ، فَوَاللّه لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا اَحَدٌ وَ
لا يَنْصُرُنا اِلاّ اَكَبّهُ اللّه فى نارِ جَهَنَّمَ)). در منزل بنى مقاتل به امام اطلاع دادند كه ((عبيداللّه بن حرّ جعفى)) نيز در اين منزل اقامت گزيده است«البته تصادفی، چون سعی میکرد در منزلی که امام ع اقامت میکند نباشد ، ولی در این منزل بناچار با افکند چون منزل بعدی خیلی دور بود...» ، امام عليه السلام نخست حجاج بن مسروق را به نزد وى فرستاد، حجاج گفت : اى فرزند حر! هديه گرانبها و ارمغان پرارجى براى تو آورده ام اگر بپذ يرى، اينك حسين بن على عليهماالسلام
به اينجا آمده است وتورابه يارى مىطلبد،
به او بپيوند، تا به ثواب و سعادت بزرگى نايل گردى كه اگر در ركاب او بجنگى به ثواب بى حدى رسيده اى و اگر كشته شوى به شهادت نايل شده اى .
عبيداللّه بن حر گفت : به خدا سوگند! من از شهر كوفه بيرون نيامدم مگراينكه
اكثر مردم اين شهر، خود را به جنگ او و سركوبى شيعيانش آماده مى كردند و براى من مسلم است كه او در اين جنگ كشته خواهد شد و من توانايى يارى و كمك او را ندارم و اصلاً دوست ندارم كه او مرا ببيند و من او را.
حجاج به نزد امام عليه السلام بازگشت و پاسخ((ابن حر)) را به عرض وى رسانيد
خود امام با چند تن از اصحابش به نزد عبيداللّه آمد و او از امام استقبال نمود و خوشامد گفت .
خود عبيداللّه جريان اين ملاقات را چنين توصيف مى كند كه : چون چشمم به آن حضرت افتاد، ديدم من در دوران عمرم زيباتر و چشم پر كن تر از او نديده ام ولى در عين حال به هيچكس مانند او دلم نسوخته است و هيچگاه نمى توانم آن منظره را فراموش كنم كه وقتى آن حضرت حركت مى كرد چند كودك نيز دور او را گرفته بودند.
((ابن حر)) مى گويد: چون به قيافه امام تماشاكردم، ديدم رنگ محاسنش شديدا
مشكى است پرسيدم كه رنگ طبيعى است يا از خضاب استفاده كرده ايد؟ امام پاسخ داد اى ابن حر! پيرى من زود رس بود. و از اين گفتار امام فهميدم كه رنگ خضاب است .
به هرحال ، پس از تعارفات و سخنان معمولى كه درميان عبيداللّه وآن حضرت
رد و بدل شد امام خطاب به وى چنين فرمود: ((يَا ابْنَ الْحُرِّ اِنَّ اَهْلَ مِصْرِكُمْ؛)) پسر حر! مردم شهر شما (كوفه) به من نامه نوشته اند كه همه آنان بر نصرت و يارى من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست كرده اندكه به شهرشان
بيايم ، ولى حقيقت امر برخلاف آن است كه آنان به من نگاشته اند، و تو در دوران عمرت گناهان زيادى رامرتكب شده وخطا
هاى فراوانى از تو سرزده است، آيا مى خواهى توبه كنى و از آن خطاها و گناهها پاك گردى ؟)).
عبيداللّه گفت : مثلاً چگونه توبه كنم ؟ امام ع فرمود : ((تَنْصُرُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وتُقاتِلُ مَعَهُ؛)) فرزند دختر پيامبرت را يارى كرده و در ركاب وى با دشمنان او بجنگى)).
عبيداللّه گفت : به خدا سوگند! من مى دانم كه هركس از فرمان تو پيروى كند، به سعادت و خوشبختى ابدى نايل شده است ولى من احتمال نمى دهم كه يارى من به حال تو سودى داشته باشد؛ زيرا دركوفه كسى را نديدم كه مصمم به يارى
و پشتيبانى شما باشد و به خداسوگندت
مى دهم كه از اين امر معافم بدارى؛زيرا
من ا ز مرگ سخت گريزانم و لى ا ينك اسب معروف خو د ((ملحقه)) رابه حضو
رت تقديم مى كنم اسبى كه تا حال به وسيله آن دشمنى را تعقيب نكرده ام جز اينكه به او رسيده ام و هيچ دشمنى با داشتن اين اسب مرا تعقيب ننموده است مگر اينكه از چنگال او نجات يافته ام .
امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود: ((اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا ...؛)) حال كه در راه ما از نثار جان امتناع مى ورزى ما نيز نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو زيرا من از افراد گمراه براى خود نيرو نمى گيرم)). آنگاه امام اين جمله را نيز اضافه نمود: ((همان گونه كه تو بر من نصيحت نمودى من نيز نصيحتى به تو مى كنم كه تا مى توانى خود را به جاى دوردستى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى و جنگ ما را نبينى ؛ زيرا به خدا سوگند! اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد)).
عبيداللّه از اين سخنان پندآميز امام پند نگرفت و به سپاه وى نپيوست ولى تا آخر عمر از اين جريان اظهار ندامت و پشيمانى مى نمود و براى از دست دادن چنين سعادتى ابراز تاءسف و تاءثر مى كرد.
عبیدالله پس از واقعه کربلا، به شدت از کوتاهی و قصور خویش پشیمان شد و دائما خود را ملامت میکرد. او در اشعاری این اندوه و حسرت را بیان میکند:
فیالک حسرة ما دمت حیا - تردد بین صدری و التراقی
آه از حسرتی که تا زندهام در میان سینه و گلویم در جریان است. عُبَیْدُالله بْن حُرّ جُعْفی، از کسانی است که در جریان واقعه کربلا دعوت امام حسین(ع) برای همراهی را نپذیرفت. عبیدالله ابتدا در کوفه ساکن بود؛ اما پس از قتل عثمان به شام نزد معاویه رفت و پس از چندی دوباره به کوفه بازگشت. او پس از شهادت امام حسین(ع)، از عدم پذیرش دعوت امام پشیمان شد. در قیام مختار ابتدا به قیامکنندگان پیوست؛ اما پس از مدتی از صف یاران مختار جدا شد و جزء سپاهیان مصعب بن زبیر در مقابل مختار قرار گرفت.
سخن امام ع با فرزندش علی اکبر
((اِنّا للّه وَانَّا اِليهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّ العالمين ... اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى فَعَنَّ بى فارِسٌ وَهُو يَقُولُ: اَلْقَوْمُ يَسْرُونَ وَالْمَنايا تَسْرِى اِلَيْهِم فَعَلِمْتُ اَنَّها اَنْفُسُنا نُعِيَتْ اِلَيْنا ... جَزاكَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ ما جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ))
در منزل ((قصر بن مقاتل)) و در اواخر شب ، امام دستور داد جوانان مشكها را پر از آب كردند و به سوى منزل بعدى حركت نمودند، به هنگامى كه قافله در حركت بود صداى امام به گوش رسيد كه كلمه استرجاع را مكرر بر زبان مى راند ((اِنّا للّه وَانَّا اِليهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّ العالمين)) ، حضرت على اكبر فرزند دلير و شجاع آن حضرت «که نزدیک امام در حرکت بود» از انگيزه اين استرجاع سؤ ال نمود؟! امام اين چنين پاسخ داد:((اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى ...؛)) من سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه خواب خفيفى بر چشمم مسلط شد، در اين موقع صداى هاتفى به گوشم رسيد كه مى گفت : اين جمعيت در اين هنگام شب در حركتند مرگ نيز در تعقيب آنهاست، و براى من معلوم گرديد كه اين، خبر مرگ ماست )). حضرت على اكبر عرضه داشت :((لا اَراكَ اللّهُ بِسُوءٍ اءلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟؛)) خدا حادثه بدى پيش نياورد مگر ما برحق نيستيم ؟)).
امام فرمود:((بلى به خدا سوگند كه ما بجز در راه حق قدم برنمى داريم)). على اكبر عرضه داشت :((اِذاً لانُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقّينَ؛)) اگر بناست در راه حق بميريم ترسى ازمرگ نداريم)). امام دراين هنگام
او را دعا نمود و چنين فرمود: ((خداوند براى تو بهترين پاداش فرزندى را عنايت كند)).
آرى اگر كشتن و كشته شدن و قيام و انقلاب در راه حق باشد، از چنين مرگى ترسى نيست واين درسى است كه مكتب
حسين بن على عليهما السلام نه تنها براى فرزندش بلكه براى تمام پيروانش آموخته است كه : مرگ اگر مرد است گو پيش من آى - تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ .
سخن امام ع هنگام ورود به کربلا
((ما كُنْتُ لاَِبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ ... اَللّهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ هاهُنا مَحَطُّ رحالِنا وهاهُنا وَاللّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَهاهُنا وَ اللّهِ مَحْشَرُنا وَمَنْشَرُنا وَبِهذا وَعَدَنِى جَدّى رَسُول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلاخِلافَ
لِوَعْدِهِ))
قافله امام عليه السلام و به موازات آن سپاهيان حر، به حركت خود ادامه دادند تا به ((نَيْنوا)) رسيدند و در اينجا با مردى مسلح كه سوار بر اسب تندرو بود مواجه گرديدند و او پيك ابن زياد و حامل نامه اى از سوى وى به ((حر)) بود. متن نامه چنين است : ((جَعْجِعْ بِالْحسَيْنِ حينَ تَقْرَاءُ كِتابى وَلا تُنْزِلهُ اِلاّ بِالْعَراءِ عَلى غَيْرِ ماءٍ وَغَيْرِ حِصْنٍ؛)) با رسيدن اين نامه بر حسين بن على فشار وارد بياور و در بيا بانى بى آب و علف و بى دژ و قلعه اى فرودش آر)).
((حر)) نيز متن نامه را براى امام عليه السلام خواند و آن حضرت را در جريان ماءموريت خويش قرار داد.
امام علیه السلام فرمود: پس بگذار ما در بيابان نينوا و يا غاضريات يا شفيه فرود آييم .
حر گفت : من نمى توانم با اين پيشنهاد شماموافقت كنم؛ زيرامن ديگر درتصميم
گيرى خود آزاد نيستم ، چون همين نامه رسان ، جاسوس ابن زياد نيز مى باشد و جزئيات اقدامات مرا زير نظر دارد.
در اين هنگام ((زهير بن قين )) به امام عليه السلام چنين پيشنهادنمودكه براى
ما جنگ كردن با اين گروه كم ، آسانتر است از جنگ كردن با افراد زيادى كه در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند!طولى
نخواهد كشيد كه لشكريان زيادى به پشتيبانى اينها برسد و آن وقت ديگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهيم داشت . امام در پاسخ پيشنهاد زهير چنين فرمود : ((ما كُنْتُ لاَبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ؛)) من هرگز شروع كننده جنگ نخواهم بود)). آنگاه امام عليه السلام خطاب به حرّ فرمود: بهتر است يك قدر ديگر حركت كنيم و محل مناسبترى براى اقامت خود برگزينيم . حرّ موافقت نمود و به حركت خود ادامه دادند تا به سر ز مين كربلا رسيدند دراينجا حرّ و يارانش به عنوان اينكه اين محل به فرات نزديك و محل مناسبى است از پيشروى امام جلوگيرى نمودند.
وقتى حسين بن على عليهما السلام تصميم گرفت در آن سرزمين فرود آيد، از نام آنجا سؤ ال كرد، پاسخ دادند كه : اينجا را ((طف )) مى گويند. امام پرسيد نام ديگرى نيزدارد؟عرضه داشتند((كربلا))
هم ناميده مى شود.امام با شنيدن اسم ((كربلا)) گفت : ((اَللهُمَّ اَ عُو ذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاء؛)) خدايا! از اندوه و بلا به تو پناه مىآورم)).سپس فرمود((اينجاست
محل فرودآمدن ماوبه خدا سوگندهمين
جاست محل قبرهاى ما و به خدا سوگند
ازاينجاست كه درقيامت محشور ومنشور
خواهيم گرديد، و اين وعده اى است از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در وعده او خلافى نيست)).
دراين گفتارحسين بن على عليهماالسلام
سه نكته جالب و مهم وجود دارد:
1 - در گفتار امام در موارد مختلف مكرر وباصراحت وگاهى با تلويح و اشاره آمده
است، آن حضرت ازجريان حادثه خونين
كربلا مطلع و باخبر بودواين مورد نيزيكى
ا ز آ نها ست كه به جزئيات ا ين حادثه و محل وقوع آن كه همان سرزمين كربلا ست با اتكا به اخبار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شاره مى كند.
2 - و اما نكته دوم ، مساءله راه و روش و برنامه اى است كه حسين بن على عليهماالسلام درمقام جنگ از آن پيروى
مى كند كه به قول زهير بن قين اقدام به جنگ در آن شرايط به نفع آنان و در صورت تاءخير جريان دقيقا معكوس و هزيمتشان مسلم و حتمى است .ولى امام در اين شرايط خاص برنامه جنگى خويش را چنين اعلام مى كند كه :((من شروع به جنگ نخواهم كرد)). و اين همان برنامه اى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ جمل براى يارانش اعلان نمود ، آنگاه كه در مقابل دشمن خون آشام قرار گرفت ، دشمنى كه دوبار دست به حمله زده و بهترين مسلمانان و زبده ترين شيعيان على عليه السلام را در شهر بصره به قتل رسانيده است :((لا تَبْدَاءُوا الْقَوْمَ بِالْقَتالِ ...؛)) شما شروع به جنگ نكنيد با شمشيرونيزه به آنان حمله
ننماييدودرخونريزى برآنان سبقت نجوييد، با ملاطفت و مهربانى و با زبان نرم و ملايم با آنان سخن بگوييد (تا به جنگ و ستيز وادارشان نكنيد)).
3 - هدف پيشوايان و ائمه هدى اصلاح افرادوجلوگيرى ازانحراف وبه قول حسين
بن على عليهما السلام ((امر به معروف و نهى از منكر)) است و اين هدف هم با توسل به زور و از راه جنگ و خونريزى امكان پذير نيست بلكه جنگ ، آخرين حربه اى است كه در صورت مسدود شدن تمام راهها بايد به آن متوسل گرديد.
خلاصه ، پاسخ امام در آن شرايط خاص به زهير بن قين دليل ديگرى است بر اين كه منظور آن حضرت از اين حركت رسيدن به يك پيروزى ظاهرى جنگى نبود بلكه امام در تعقيب هدفى بود مافوق آن و در ابعاد وسيعتر.
سخنان امام ع هنگام ورود به کربلا و بعد از اینکه در دو منزل بین راه عده ای راه شهر و دیار خویش را در پیش گرفتند
((... اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ... وَ انَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ اَدْبَرَ مَعْرُوفهاوَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَةٌكَصُبا
بَةِ الاناءِ وَخَسيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعى الْوَبيلِ، اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ ، وَ الَى الْباطِلِ لايُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغبَ الْمُؤْمِن
فِى لِقاءِا للّه،فَاِنِّى لااَرَى الْمَوْتَ اِلاسَعادَةً
وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ اِلا بَرَماً ،
النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُمْ ، فَاِ
ذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))
حسين بن على عليهما السلام در دوّم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد كربلا گرديد و پس از توقف كوتاه در ميان يا را ن و فرزندان و افراد خاندان خويش قرار گرفت و اين خطبه را ايراد نمود:
((اما بعد، پيشامد ما همين است كه مى بينيد؛ جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده ، زشتيها آشكار و نيكيها وفضيلتها ازمحيط
ما رخت بربسته است ، از فضائل انسانى باقى نمانده است مگراندكى مانندقطرات
ته مانده ظرف آب. مردم در زندگى ننگين وذلت بارى به سر مىبرند كه نه به حق ،
عمل و نه از باطل روگردانى مى شود، شا يسته است كه درچنين محيط ننگين ،
شخص با ايمان و بافضيلت ، فداكارى و جانبازى كند و به سوى فيض ديدار پرورد گارش بشتابد، من در چنين محيط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با اين ستمگران را چيزى جز رنج و نكبت نمى دانم)).
امام به سخنانش چنين ادامه داد:
((اين مردم برده هاى دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان مىباشد، حمايت وپشتيبا
نيشان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه است و آنگاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دينداران ، كم خواهند بود)). در اين خطبه حسين بن على عليهما السلام كه اولين خطابه و سخنرانى آن حضرت در سرزمين كربلاست ، به دو نكته حساس زير اشاره شده است :
1 - انگيزه قيام : آن حضرت براى قيام خود چندين علت و انگيزه مختلف بيان نموده است كه مخالفت با حكومت يزيد، تغيير وتحريف دراحكام وبالاخره موضوع امربه معروف ونهى از منكر،مجموع اين
علل و انگيزه ها را تشكيل مى دهد كه همه اين انگيزه ها نيز در اين گفتار آن حضرت ، خلاصه گرديده است .
آنجا كه اوضاع متغير، زشتيها ظاهر و فضايل سركوب و فراموش شده است ، ذلت و خوارى بر زندگى مردم سايه شوم خود را گسترده است ، نه به حق عمل مى شود و نه ازباطل جلوگيرى ، بجاست كه شخص مؤ من و متعهد در راه تغيير چنين وضعى به شهادت ولقاى حق راغب و شائق باشد و شخص امام عالي ترين و بارزترين مصداق چنين مؤ من با فضيلت است كه در اين شرايط، مرگ را بجز سعادت و براى زندگى مفهومى جز زجر و شكنجه و مرگ تدريجى نمى داند.
2 - مساءله آزمايش : و اما نكته دوم ، موضوع آزمايش و امتحان است كه بهترين راه شناخت حقايق و افكار شخصيتها و اصالت انسانهاست ؛ چه افرادى كه خود را مؤ من نشان مى دهند و چه گروهايى كه براى خود شعارهاى داغ و كوبنده انتخاب مى كنند و چه اشخاصى كه از قيافه حق پرستى و وجهه مذهبى برخوردارند، ولى حقيقت اين گروه ها و اين چهره ها و اصالت اين افراد به دست نمى آيد مگر از راه امتحان و آزمايش در شدايد و گرفتاريها، در جزر و مدها و در ميدان جنگ و مبارزات، آنجا
كه منافع مادى و بلكه جانشان در خطر است .
اينك كه فرزند فاطمه به سوى ((اللّه)) مى شتابد و قدم به سرزمين عشق و شهادت مى گذارد از افراد زيادى كه تا آن روز دم از اسلام مى زدند ودرميان مسلما
نان ازوجهه خاص مذهبى برخورداربو د ند ، خبرى نيست .
فرزند رسول اللّه در راه اسلام و قرآن به خاطر امر به معروف در برابر دشمن ديرينه اسلام قرار گرفته و آماده كشته شدن و به قربانى دادن خاندانش و به اسارت رفتن اهل و عيالش مى باشد ولى اين گونه افراد قدم از قدم برنمى دارند و لب از لب نمى گشايند، نه از عبد اللّه بن عباس خبرى هست و نه از عبد اللّه بن زبير و نه از عبداللّه بن عمر كه هر سه خود را شخصيت برجسته مذ هبى مى دانستند و به خاطر مذهبى بودن ، در ميان مردم از وجهه و محبو بيت ويژه اى برخوردار بودند كه موضوع شهادت و اسارت در راه احياى اسلام و آزادى مسلمين مطرح است، مثل اينكه چنين افرادى در ميان مسلمانان وجود ندارند.
و اين شدايد و حوادث است كه مردان بزرگ واقعى را از مسلمانان مصنوعى و كاذب كه در مواقع عادى مسلمان تر و مذهبى تر از همه هستند مى شناساند
و نقاب از چهره هايشان برمى دارد كه :((َاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))
امام حسين(عليه السلام) در شب 28 رجب سال 60 هجري همراه با بيشتر خاندان خويش و بعضي ياران، پس از وداع با جدش پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از مدينه به طرف مکه حرکت کرد.
و تا شب جمعه سوم شعبان سال 60 ق وارد مكّه شد و تا هشتم ذيحجه همان سال، در اين شهر به فعاليت مشغول بود.
هشتم ذیحجه سال ۶۰ هجری از مکه به سمت عراق و کوفه حرکت کرد.
دوم محرم سال ۶۱ هجری وارد سر زمین کربلا شد.
سخنان امام حسین و مختصری از وقایع مدینه تا مکه ، از مکه تا کربلا ، و دوم محرم ورود به کربلا به نظر عالی خوانند گان عزیز رسید
به يوم الترويه محمل ببستند
خواتين اندر آن محمل نشستند
حرم را از حرم كردند بيرون
همه سرگشته اندر دشت و هامون
کسانی را که بر عالم پناهند
برون کردند از بیت خداوند
همه قربانیان کعبه ی دل
برون خرگه زدند از کعبه ی گل
حضور سه ماه و چهار روزه امام حسین ع در مکه
کاروان امام حسین (علیهالسّلام) که از مدینه خارج شده بود ، پنج روز پس از خروج از مدینه در سوم شعبان سال شصت هجری، وارد شهر مکه شد.
و شعبان، رمضان، شوال، ذیقعده و هفت روز از ذیحجه را در مکه بود.
عبدالله عمر و عبدالله زبیر هم که قبل از امام حسین ع از مدینه به مکه رفته بودند.
محمد حنفیه هم ظاهراً برای انجام حج بعد از امام حسین ع به مکه رفته بود.
و افراد زیادی از حجاز و شامات و یمن و عراق و ... در مکه حضور پیدا کرده بودند
بسیاری از آنها با امام حسین علیه السلام دیدار داشته و حرف و حدیثهایی از درگذشت معاویه و جانشینی یزید و دستور یزید از بیعت گرفتن عبدالله عمر و عبدالله زبیر و امام حسین ع و ... بر سر زبانها بود و بسیاری از آنها با امام حسین ع دیدار داشته و نظر ایشان را جویا میشدند و امام حسین ع به صراحت از بیعت نکردن با یزید و ایستادگی در مقابل او سخن میگفت و ...
و از آن طرف عمر سعد و ... هم در مکه حضور پیدا کردند و اوضاع سیاسی پیچیده ای در مکه بوجود آمده بود.
و همه فهمیده بودند که امام حسین ع با یزید کنار نمیآید، تا روز هفتم ذیحجه رسید، روز هفتم ذیحجه امام حسین ع خطبه ای خواند و صراحتا مخالفت خود با یزید و قیام در مقابل او را گوش زد کرد، و به حجاج هم اعلام کرد فردا صبح آماده حرکت به طرف عراق است هر کس او را همراهی میکند حجش را تبدیل به عمره کند و شب هشتم ذیحجه عمره را انجام و فردا آماده حرکت باشد، و عده زیادی هم همراه حضرتش شدند و ...
معمر بن مثنی در «مقتل الحسین» می گوید:
«درروز ترویه، «هشتم ذیحجه» عمربن سعد بن ابی وقاص با لشگر انبوهی به مکه آمد و
یزیدبه وی دستور داده بود که اگرحسین(ع)
قصد جنگ داشت، با او بجنگد. و الّا تنها در صورت اطمینان به پیروزی با حسین (ع) وارد جنگ شود...
امّا حسین (ع) در همان روز از مکه خارج شد.
در شبی که فردای آن حسین (ع) قصد
خروج از مکه را داشت محمّد ابن حنفیّه آمد و گفت: «برادرم! تو از ناجوانمردی اهل
کوفه نسبت به پدر و برادرت بخوبی آگاهی و من می ترسم بر سرتو نیزهمان بیاورند که
بر سر آنها آوردند. بنابراین اگر تصمیم بگیری دراینجابمانی، موقعیت خو بی پیدا می کنی و به گرامی ترین و عزیز ترین ساکنان مکه، تبدیل خواهی شد.!»
حسین (ع) گفت: «می ترسم یزیدبن معاو
یه مرا در حرم، ترور کند و حرمت این خانه
بوسیله ی من شکسته شود!»
حسین (ع) چون از مکه آهنگ کوفه کرد، به خطبه ایستاد و فرمود:
الحَمدُ للّه ِِ وما شاءَ اللّه ُ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ، صَلَّى اللّه ُ عَلى رَسولِهِ و سَلَّمَ ، خُطَّ المَوتُ عَلى وُلدِآدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِعَلى جيدِ
الفَتاةِ، و ما أولَهَني إ لى أسلا فِي اشتِياقَ يَعقوبَ إلى يوسُفَ،وخِيرَ لي مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ، كَأَنّي بِأَوصالٍ يَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الفَلَواتِ بَينَ
النَّواويسِ و كَربَلاءَ ، فَيَملَأُنَّ مِنّي أكراشًا جَو فى و أجرِبَةً سَغبى، لا مَحيصَ عَن يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ ، رِضَا اللّه ِ رِضانا أهلَ البَيتِ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ ويُوَفّينا اُجورَ الصّابِرينَ ، لَن تَشِذَّ عَن رَسولِ اللّه صلي الله عليه وآله لُحمَتُهُ،
وهِيَ مَجموعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ القُدسِ تَقَرُّ بِهِم عَينُهُ، و يَتَنَجَّزُ لَهُم وَعدُهُ. مَن كانَ فينا
باذِلاً مُهجَتَهُ ومُوَطِّنًا عَلى لِقائِنا (لقاءِ اللّه ـخ ل)نَفسَهُ فَليَرحَل، فَإِنّي راحِلٌ مُصبِحًا إن شاءَ اللّه ُ...
«آن سان که گردنبند بر گردن دختران جوان خط می اندازد، مرگ نیز جزو سر نوشت آد میان است و اشتیاق من برای ملاقات پدرا نم، همچون اشتیاق یعقوب برای دیدن یو سف است. من یقینا به همان نقطه ای که باید بمیرم، می رسم. گویی از هم اکنون می بینم که چگونه گرگ های بیابان های بین نواویس و کربلا، بندبند پیکرم را از یکدیگر جدا می کنند و نمی توان سرنوشت را از سر نو شت. رضایت ما آن است که خدا راضی باشد. بر مصائبی که او مقدر فرموده، صبر می کنیم؛ تا به ما پاداش صابران بدهد. به یقین خویشاوند رسول خدا از او جدا نمی افتد. بلکه برای روشنی چشم پیامبر و تحقق وعده ی الهی، همگی در بهشت گرد هم می آیند. بنابراین کسانی که آماده اند خون قلبشان را در راه ما نثار کنند و جهت دیدار خداوند مهیا هستند، با ما حرکت کنند. چون من ان شاءاللّه صبحگاهان، عازم خواهم شد.»
و صبح روز هشتم ذیحجه «یوم الترویه» سال ۶۰ هجری امام حسین علیه السلام و اهلبیتش و تعداد زیادی همراهان دیگر از مکه به قصد عراق براه افتادند و ...
آه! از آن ساعت که سبط مصطفی
گشت وارد بر زمین کربلا
پس به یاران کرد رو، سلطان دین
گفت کای یاران! مقام ماست این
بار بگشایید، خوشمنزلگهی است
تا به جنّت زین مکان، اندک رهی است
بار بگشایید کاینجا از عتاب
میشود لبها کبود از قحط آب
بار بگشایید کاینجا از جفا
امّ لیلا گردد از اکبر، جدا
بار بگشایید کاینجا بیدرنگ
بر گلوی اصغرم آید خدنگ
الغرض؛ در آن دیار پُرمحن
کرد چون سلطان مظلومان، وطن
گفت: در این سرزمین، جای من است
این زمین تا حشر، مأوای من است
چون در اینجا من به جسم چاکچاک
از سر زین، سرنگون گردم به خاک
من، تن تنها و دشمن، صد هزار
پیکرم، مجروح و زخمم، بیشمار
«جودیا»! دم درکش از این داستان
خون مکن زین بیش، قلب دوستان
امام حسین علیه السلام و یاران با و فا یش هشتم ذیحجه سال ۶۰هجری ازمکه
بسوی عراق براه افتادندودوم محرم سال ۶۱ هجری امام حسین ع وارد سر زمین کربلا شدند .
حر و سپاهیانش که قبلا راه امام حسین ع را بسته بود و به امام حسین ع اجازه بازگشت به مدینه و یا رفتن به جای دیگری غیر از مدینه را نمیداد همچنان با امام حسین ع به راه ادامه دادند تا آنکه به کربلا رسیدند. در آنجا حر و یارانش در برابر امام ایستادند و آنها را از رفتن باز داشتند. حر گفت: همین جا «جای خوبی است» فرود آیید، فرات به شما نزدیک است«دسترسی به آب دارید».
و از طرفی چون به سر زمین کربلا رسیدند اسب امام حسین ع از رفتار باز ماند «گوئیا یکی جلو اسب را گرفته»، امام حسین (علیه السّلام) پرسید: اسم اینجا چیست؟ گفتند: «غاضریه، نینوا، شاطئ الفرات، و ...» امام ع هی می فرمود نام دیگری هم دارد؟! تا اینکه گفتند: کربلا. امام ع فرمود: محلی که با رنج و بلا همراه است. پدرم هنگام رفتن به صفین، از اینجا گذشت، من
با او بودم، ایستاد و از نام این سرزمین پرسید. نامش را گفتند. فرمود: اینجا محل فرود آمدنشان، و مکان ریخته شدن خو نشا ن است. پرسیدند:چه کسانی؟فرمود:کاروانی از خاندان محمد
(ص) اینجا فرود می آیند. آن گاه امام حسین(علیهالسّلام)
دستور داد بارها را همان جا فرود آورند...
امام وقتی نام کربلا را شنید فرمود:
«هَذا مَوْضِعُ کَرْبٍ، هاهُنا مُناخُ رِکابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ مَقْتَلُ رِجالِنا وَ مَسْفَکُ دِمائِنا، بِهذا حَدَّ ثَنی جَدّی رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله»؛
«اینجا محل غم و بلا است، اینجا خوا بگاه مرکبهای ماست، محل فرود آوردن بارها و توشههای ماست، اینجا قتلگاه مردان ماومحل ریختن خونهای ماست،
جدم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله و سلّم) اینگونه به من خبر داده است.
پس ازسخنان امام حسین(علیهالسّلام)
همگی از مرکبها فرود آمدند و خیمهها را برافراشتند و از آن طرف، لشکر دشمن باهزار نفر در نقطه مقابل چادر زد.
امام حسین (علیهالسّلام) بعد از استقرار در کربلا، در گوشه ا ی نشسته و د ر حا لی که شمشیر خود را«صیقل میداد» آما ده میکرد،اشعاری را دربی وفایی دنیا
زمزمه میکرد:
یا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلیلٍ، کَمْ لَکَ بِالْاِشْراقِ وَ الْاَصیلِ، مِنْ صاحِبٍ وَ طالِبٍ قَتیلِ، وَالدَّهْرُ لا یَقْنَعُ بِالبَدیلِ .
«ای روزگار! افّ برتوباد.چه بد رفیقی هستی، چه بسیار دوستانت را در شا مگاهان وصبحگا هان به قتل رسانیده ای. و روزگار در نزول بلا بر افراد هرگز به بدل قانع نمیشود.»
نقل شده که پس از منزل گرفتن در کربلا، امام حسین(ع) فرزندان و برادران و اهل بیتش را جمع کرد و به آنان نگاهی کرد و گریست سپس فرمود:
أللّهُمَّ إنّا عِترَهٌ نَبِيِّكَ مُحَمّدٍ(ص) و قَد اُخرِجنا و اُزعِجنا عَن حَرَمِ جَدِّنا و تَعَدَّت بَنُو اُمَيَّهَ عَلَينا، أللّهُمَّ فَخُذ لَنا بِحَقِّنا و انصُرنا عَلَي القَومِ الظّالِمينَ.
خداوندا بدرستی که ما عترت و خاندان پیامبرت محمد(ص) هستیم که [از شهر و دیارمان] اخراجمان کردند و پریشان و سرگردان ازحرم جدمان [رسول خدا(ص)]
بیرون شدیم و بنی امیه به ما تعرض کردند؛ خدایا پس حقمان را از آنان بگیر و ما را برابر ظالمان یاری ده.»
بعد رو به اصحاب کرده فرمودند:
النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ.
مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان؛ حمایت و پشتیبانی از دین تا آنجاست که زندگی شان در رفاه است پس هرگاه بلاء و سختی حادث شود دینداران کم می شوند.»
در تاریخ آمده که امام حسین (ع) قبل از شهادتش، همه زمین کربلا را از ساکنین غاضریه و نینوی به مبلغ شصت هزار درهم خریداری کرد و به خود آنان صدقه داد و با آنها شرط کرد که مردم را به محل قبر آن حضرت راهنمایی کنند و از آن زائران به مدت سه روز پذیرایی نمایند؛ لذا حرم و مزار امام حسین (ع) و یارانش «در ملک خود امام حسین ع» در این شهر می باشد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا