ماجرای باند مخوف«عقاب های خون آلود »!

اختصاصی خراسان
سید خلیل سجادپور
info@khorasannews.com
اعضای یک باند خطرناک که با خودزنی های وحشتناک پیکر خود را خون آلود می کردند و سپس دست به زورگیری های ترسناک از مسافران شهری می زدند، با تلاش شبانه روزی نیروهای انتظامی در حالی به چنگ قانون افتادند که تصاویری از «عقاب» را روی گردن یا لباس های سیاه خود داشتند. جانشین فرمانده انتظامی خراسان، روزگذشته بعد از دستگیری سومین عضو باند معروف به «عقاب های خون آلود»درباره ماجرای زورگیری های این باند مخوف به خبرنگار روزنامه خراسان گفت:از مدتی قبل گزارش هایی از زورگیری در پوشش مسافرکشی در برخی مراکز انتظامی ثبت شد که بررسی آن ها نشان داد اعضای یک باند پرایدسوار،مسافران شهری را به مناطق خلوت می کشانند و در تاریکی شب با تهدیدبه قتل و کتک کاری،نه تنها اموال طعمه های خود رابه سرقت می برند بلکه لباس های آنان را نیز از تنشان بیرون می آورند و سپس آن ها را با یک لباس زیر در بیابان رها می کنند. سرتیپ دوم ستاد احمد نگهبان اضافه کرد:با توجه به حساسیت ماجرا، بلافاصله دستورهای محرمانه ای دراین باره صادر شد و عوامل انتظامی با تاکید ویژه سردار سرتیپ محمدکاظم ​​​​​​​تقوی(فرمانده انتظامی خراسان رضوی)با بهره‌گیری از امکانات تخصصی پلیس و تقویت گشت های انتظامی رصدهای اطلاعاتی گسترده ای را آغازکردند.
وی افزود:واکاوی در سطر به سطر اظهارات مالباختگان و پرونده های متشکله در مراکز انتظامی بیانگر آن بود که اعضای این باند خطرناک که آثاری از خودزنی های وحشتناک روی دستان خود دارند و بدن برخی از آنان با تصاویر گوناگون خالکوبی(تتو) پوشانده شده است، در نیمه های شب از لانه های خود بیرون می آیند و سوار بر یک دستگاه پراید نقره‌ای رنگ بدون پلاک،جرایم هولناکی را در اطراف بزرگراه صدمتری و جاده محمدآباد مرتکب می شوند. این مقام ارشد انتظامی با اشاره به برداشت پول از حساب های طعمه های این باند مخوف نیز گفت:آن ها بعد از تهدید طعمه خود به مرگ،او را به مقابل دستگاه های عابربانک می کشاندند و با گرفتن رمز بانکی ، موجودی حساب های مالباختگان را به کارت بانکی دیگری انتقال می دادند. سردار نگهبان در ادامه این گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار روزنامه خراسان ،تصریح کرد:با توجه به تاکید ویژه سردار تقوی برای مقابله قاطع با جرایم خشن در استان خراسان رضوی، گروهی تخصصی در کلانتری میرزا کوچک خان مشهد زیرنظر سرهنگ علی برزنونی(رئیس کلانتری) تشکیل شد و بدین ترتیب عملیات‎های چندگانه برای شناسایی اعضای این باند زورگیری وارد مرحله جدیدی شد تا این که با تشکیل گروه های گشت شبانه ،سرنخ هایی از یک پراید نقره ای به دست آمد که پلاک آن را روی شیشه قرار می دادند تا در تاریکی شب،طعمه های آنان نتوانند شماره پلاک خود را به خاطر بسپارند! این فرمانده حافظان امنیت خاطرنشان کرد:درحالی که ردزنی های اطلاعاتی ادامه داشت، ساعت 2بامداد یک شنبه گذشته یکی از گشت های انتظامی در بولوار ابوریحان مشهد به پرایدی با مشخصات مذکور مشکوک شد و این گونه ماجرای تعقیب پرایدسواران شکل گرفت. وی تاکید کرد: عملیات به گونه ای با حضور گشت های نامحسوس ادامه یافت که عوامل انتظامی منطقه را به محاصره درآوردند و پرایدسواران را با شگردی خاص به داخل یکی از کوچه های فرعی هدایت کردند که در همین زمان عملیات دستگیری آغاز شد و 2 سرنشین پراید در حالی به دام افتادند که در بازرسی از آنان تعداد زیادی کارت بانکی و مدارک شناسایی شهروندان، به همراه 2قبضه کارد کشف شد و متهمان به مقر انتظامی انتقال یافتند. جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی با بیان این که بازجویی های تخصصی توسط سروان امیررضا شفیعی(افسر پرونده) ادامه یافت، به اعترافات متهمان اشاره کرد و افزود:2عضو دستگیرشده این باند بلافاصله دیگر همدستان خود را به پلیس لو دادند و بدین ترتیب عملیات دستگیری سومین عضو باند نیز در دستورکار قرارگرفت که وی هم امروز(روزگذشته)در یک قرار صوری درون پارک امید در منطقه شهرک شهید رجایی به دام افتاد. سرتیپ دوم احمد نگهبان با بیان این که اعضای این باند خطرناک زورگیری در مناطق بزرگراه فجر،گاراژدارها،بولوار توس و جاده بهشت رضا(ع) اقدام به ارتکاب جرم می کردند،گفت: تاکنون 6تن از مالباختگان با مراجعه به کلانتری میرزا کوچک خان مشهد ،آنان را در حالی شناسایی کرده اند که با دستور قاطع قاضی مهدی جعفری (قاضی شعبه 410دادسرای عمومی وانقلاب مشهد)تحقیقات بیشتر برای کشف ابعاد دیگری از زورگیری های اعضای این باند ادامه داردکه بنا به اظهارات برخی شهروندان به «عقاب های خون آلود» معروف شده اند.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:یکی از مالباختگان که در اطراف میدان حافظ، طعمه این باند مخوف قمه کش شده بود،کاپشن و کفش های خود را برتن یکی از متهمان شناسایی کرد.

دزدکیسه به دوش به مخفیگاه نرسید

​​​​​​​سید خلیل سجادپور
info@khorasannews.com
دزد سابقه داری که بعد از دستبرد به یک منزل مسکونی، کیسه و لوازم سرقتی را به دوش می‌کشید، قبل از رسیدن به مخفیگاه دستگیر شد و به 6فقره سرقت دیگر اعتراف کرد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، ماموران گشت کلانتری رسالت مشهد، به جوانی درخیابان بر خورد کردند که کیسه بزرگی را به دوش می‌کشید و در حالی سراسیمه قدم برمی داشت که نگرانی در چهره اش موج می‌زد. رفتار نامتعارف این جوان توجه نیروی انتظامی را به خود جلب کرد و این گونه کیسه وی مورد بازرسی قرارگرفت. باکشف مایکروفر، مخلوط کن و باتری خودرو، درون کیسه فرضیه سرقت قوت گرفت و متهم جوان به کلانتری هدایت شد. این متهم که با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت) مورد بازجویی‌های تخصصی قرارگرفته بود، ابتدا چند داستان ساختگی درباره لوازم درون کیسه بیان کرد اما وقتی ماموران دایره تجسس سوابق سرقت وی را مقابل دیدگانش گذاشتد دیگر چاره‌ای جز بیان حقیقت نیافت. این سارق جوان که مدعی بود حدود 4 ماه قبل از زندان آزاد شده است با مشاهده سوابق گوشی قاپی و دیگر سرقت‌ها گفت: لوازم درون کیسه را دقایقی قبل از یک منزل مسکونی در بولوار رسالت سرقت کردم و به سوی مخفیگاهم می‌رفتم که به دام نیروهای انتظامی افتادم. وی ادامه داد: برای تامین هزینه هایم سرقت می‌کنم و در طول 4ماه گذشته حدود 5 بار دیگر سرقت انجام داده ام.بنا برگزارش روزنامه خراسان، با توجه به سطح بندی جرایم در خراسان رضوی، این دزد حرفه‌ای و سابقه دار برای تکمیل تحقیقات در اختیار نیروهای تخصصی پلیس قرار گرفت.

برق ثروت، زندگی ام را سوزاند !

وقتی فهمیدم همه سفرهای کاری شوهرم دروغی برای فریب من بوده است، گوشی تلفن او را برداشتم و با صحنه‌های تلخی روبه‌رو شدم که ...
زن 35ساله درحالی که بیان می‌کرد برق ثروت خانواده خواستگارم، چشمانم را کور کرد و زندگی ام را سوزاند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:آن روز که خانواده «مجید» به خواستگاری ام آمدند، ذوق عجیبی داشتم. درون آشپزخانه مشغول چیدن استکان‎های چای بودم اما همه هوش و حواسم به حرف‌های خواستگارانم بود؛ به طوری که در یک لحظه گوش هایم تیز شد. آن‌ها از کارخانجات تولیدی و ثروت انبوه خودشان سخن می‌گفتند و چشمان من به برق طلاها و لباس‌های گران‎قیمت خواهر و مادر«مجید» دوخته شده بود. دیگر در افکار خودم غرق شدم و همه رویاها و آرزوهایم را به تصویر کشیدم که با صدای مادرم به خود آمدم و سینی چای را مقابل پدر مجید گرفتم! از سوی دیگر پدرم که خانواده آن‌ها را از طریق یکی از بستگان نزدیکمان می‌شناخت، نیازی به تحقیق اجتماعی ندید و این گونه من با لبخندی عاشقانه پای سفره عقد نشستم. چند ماه بعد هم زندگی مشترکم را غرق در پول و ثروت همسرم در حالی آغاز کردم که هرچه می‌خواستم برایم فراهم بود. خانه‌ای شیک و مبله و خودروی خارجی شاسی بلند در اختیارم قرار گرفت و من با احساس خوشبختی، سر غرور بر آسمان می‌ساییدم. لباس‌های گران‎قیمت می‌پوشیدم و انواع زیورآلات و طلاهای زیبا را بر سر و گردن می‌آویختم و دوستانم را برای فخرفروشی به خانه ام دعوت می‌کردم. روزگار عجیبی را می‌گذراندم و همه خوشبختی را یک‎جا به آغوش می‌کشیدم! از سوی دیگر مجبور بودم به همه خواسته‌های شوهرم تن بدهم چرا که او از نظر مالی مرا سیراب می‌کرد. حالا به درخواست «مجید» در پارتی‌های مختلط شبانه شرکت می‌کردم و با بی‎بندوباری تمام در کنار هر کدام از دوستان شوهرم می‌نشستم و جام الکل را می‌نوشیدم. مادرم وقتی این ماجرا را شنید، به شدت مرا سرزنش کرد که مبادا به این دورهمی‌ها بروم که آینده ام نابود می‌شود! ولی من نمی‌خواستم دل«مجید» را بشکنم! اگرچه این مهمانی‌ها برای شوهرم یک عادت همیشگی بود اما جرقه زندگی فلاکت بار من از همین مهمانی‌های کثیف و مختلط زده شد. همسرم که حسابدار کارخانجات تولیدی پدرش بود، گاهی برای حسابرسی و امور مالی به مسافرت‌های داخلی و خارجی می‌رفت که برخی اوقات تا یک ماه هم طول می‌کشید. من هم که سرشار از پول و ثروت بودم با کودکانم سرگرم می‌شدم و اوقات فراغتم را به منزل مادرم می‌رفتم و با خرید از مراکز تجاری سرگرم بودم. او وقتی به سفرکاری می‌رفت، حساب بانکی مرا لبریز از پول می‌کرد تا نیازمندی‌های زندگی را تهیه کنم! مادرم همواره اعتراض می‌کرد که بیش از اندازه ولخرجی می‌کنم و حواسم به زندگی عاشقانه نیست! و من پاسخ می‌دادم با این همه ثروت چه کنم؟! خوشبختی ام را چگونه فریاد بزنم؟! البته گاهی که زوج جوانی را در کنار یکدیگر می‌دیدم که با عشق دست در دست هم دارند، ناخودآگاه حسرت می‌خوردم که چرا من «مجید»را در کنار خودم نمی‌بینم! ولی با مبالغ هنگفتی که او در اختیارم می‌گذاشت،متوجه نبودنش نمی‌شدم! تا این که مدتی بعد سردی روابط عاطفی را با همه وجودم احساس کردم. «مجید» برخی از شب‌ها را به خانه نمی‌آمد و مدعی بود به خاطر مشغله کاری زیاد مجبور است در کارخانه بخوابد و به سفرهای شهری برود! زمانی هم که برای چند ساعت به خانه می‌آمد، همواره در حال پیامک بازی با گوشی تلفن بود! من که تا آن روز همه خوشبختی را در پول و ثروت می‌دیدم ناگهان به خودم آمدم که فرزندانم به محبت و مهر پدری بیشتر نیاز دارند تا اسباب بازی و لباس‌های گران‎قیمت! با آن که حتی مگس‎کش منزلم نیز از ترکیه خریداری شده بود و دوستانم لوازم منزل مرا بازدید از موزه‌ای خارجی می‌دانستند اما حالا فهمیدم که از نیازهای عاطفی خبری در زندگی ام نیست! هنگامی که ماجرای مشغله کاری شوهرم را برای پدرش بازگو کردم، او با تعجب گفت: من بیش از یک سال است که امور حسابرسی کارخانه را به فرد دیگری سپرده ام تا پسرم بیشتر در کنار خانواده و فرزندانش باشد! با این جملات نگرانی ام بیشتر شد تا این که یک روز وقتی «مجید» در حمام بود، رمز گوشی تلفنش را باز کردم و با صحنه‌های تلخی روبه‎رو شدم که اتاق دور سرم چرخید. پیامک‌های عاشقانه و تصاویر زنی غریبه را در کنار دریا و کوه و جنگل دیدم که به طرز شرم آوری به همسرم تکیه داده بود. حالا معنی سفرهای کاری را می‌فهمیدم در حالی که من غرق در خریدهای گران‎قیمت و آن‎چنانی بودم!دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و با همسرم درگیر شدم؛ او هم با تهدید چاقو کتک زد و ... در این وضعیت با شماره تلفن آن زن غریبه تماس گرفتم که از زندگی من بیرون برود ولی او با بی شرمی تمام گفت:خودت عرضه نداشتی تا زندگی ات را جمع کنی !حالا هم من صیغه مجید هستم و گوشی را قطع کرد! پدرشوهرم نیز وقتی متوجه ماجرا شد، او را نصیحت کرد و مجید هم با برگزاری یک مهمانی بزرگ با انواع غذاهای خاص و خرید هدایای گران‎قیمت از من و خانواده ام عذرخواهی کرد و بدین ترتیب من دوباره به زندگی مشترکم بازگشتم ولی دیگر علاقه‌ای به او نداشتم. رفتارم مانند گذشته عاشقانه نبود. «مجید» هنوز تصور می‌کرد دهانم با پول بسته می‌شود ولی من می‌دانستم که او همچنان با دختران و زنان غریبه ارتباط دارد. او حتی بعد از مصرف مشروبات الکلی تعادل خود را از دست می‌دهد و مرا مقابل چشم فرزندانم به گونه‌ای کتک می‌زند که رفتارهای وحشتناک او در روح و روان کودکانم تاثیر هولناکی گذاشته است! و من مجبور شدم آن‌ها را برای کابوس‌های شبانه و شب ادراری نزد پزشک ببرم. اکنون که تصمیم به طلاق گرفته ام به خوبی می‌دانم که روز‌های سختی انتظارم را می‌کشد ولی دیگر نمی‌توانم با رفتارهای کثیف شوهرم کنار بیایم. زندگی در فقر را به تحمل هوسرانی‌های او ترجیح می‌دهم اما‌ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با توجه به اهمیت این ماجرا، بررسی‌های تخصصی روان‎شناختی و مشاوره‌ای مددکاران زبده دایره اجتماعی با بهره گیری از تجربیات و راهنمایی‌های سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) در این باره آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

کودک وحشت زده سرگردان !

چند روز پیش کودک سرگردان در کوچه با تماس تلفنی اهالی محل به کلانتری شهید نواب صفوی مشهد انتقال یافت اما هنوز دقایقی ازاین ماجرا نگذشته بود که مردی با ورود به کلانتری ادعا کرد پسر بچه 6ساله برادرزاده اوست که ساعتی قبل گم شد. او درباره چگونگی این ماجرا به افسر دایره تجسس گفت:برادرم که «حیدر»نام دارد، فرزند اول خانواده است. در حالی که همه خواهران و برادرانم تحصیلات عالیه دارند و مادرم نیز معلم است ،متاسفانه برادرم مسیر خلاف را در پیش گرفت . او در نوجوانی بسیار شجاع و نترس بود . حتی در ورزش کشتی مقام های زیادی کسب کرد ولی به دام دوستان ناباب افتاد به طوری که برای شرط بندی در کشتی و یا دعواهای گروهی او را با خودشان همراه می کردند. برادرم هر روز با پیکری زخمی و خون آلود به خانه می آمد و بعد هم متوجه اعتیادش شدیم. خانواده ام خیلی تلاش کردند تا او را از چنگ مواد افیونی برهانند اما فایده ای نداشت و چند روز بعد دوباره شروع به مصرف می کرد. با وجود این، برادرم سر و وضع مناسبی داشت و لباس های شیک می پوشید چون خانواده ام برای حفظ آبرو،پول در اختیارش می گذاشتند تا این که روزی عاشق یک دختر شد و تصمیم به ترک اعتیاد گرفت اما زمانی که پاک شد و به سراغ دختر مورد علاقه اش رفت او ازدواج کرده بود. به همین خاطر برادرم با این شکست عشقی خانه و زندگی را رها کرد و به مکان نامعلومی رفت به طوری که چند سال از او خبری نداشتیم ولی حدود6ماه قبل در حالی که دست پسر بچه6ساله ای را گرفته بود به طور ناگهانی به خانه بازگشت وگفت:دراین مدت در افغانستان بودم و با زنی درآن جا ازدواج کردم که صاحب همین پسر شدم اما اکنون عده ای به دنبال من و پسرم هستند و باید مخفی شوم . او با تاکید براین که پسرم را نباید به هیچ کس بدهید تا خودم برگردم دوباره به مکان نامعلومی رفت. از آن روز به بعد هر بار فردی به در خانه ما می آید و مدعی می شود که با مادر کودک نسبت دارد حتی یک بار به خانه ما هجوم آوردند و شیشه ها را شکستند .یک بار هم شیشه خودروی مرا تخریب کردند که من به پلیس 110 گزارش داده ام اما این کودک از همه آن ها می ترسد. امروز هم برای خرید به فروشگاه محلی رفتم که دیدم پسر برادرم پشت سرم نیست. همه جا را گشتم تا این که یکی از همسایگان گفت:خانمی دست بچه را گرفته بود که ما با پلیس تماس گرفتیم!
گزارش روزنامه خراسان حاکی است:در همین حال زن تبعه افغانستان نیز به کلانتری آمد و ادعا کرد مادر پسر6ساله است ولی کودک از او وحشت داشت. او گفت:پدر ومادرم قصد داشتند از فرزندم برای گدایی در شهر استفاده کنند چون آن ها وضعیت اجتماعی خوبی ندارند به همین خاطر هم مرا کتک زدند. من نمی خواستم پسرم را با خودم ببرم فقط می خواستم او را ببینم و به آغوش بکشم!حالا هم او را تحویل عمویش بدهید...
بنابراین گزارش ،تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این زن و مرد با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد)ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

رخ نمایی «حلقه دار»از درون شعله های جنایت!

اختصاصی خراسان
سید خلیل سجادپور
info@khorasannews.com
آتش هوس آلود «خیانت»درحالی با «جنایتی هولناک» فروکش کرد که اکنون با صدور رای دادگاه،«حلقه دار»نیز از درون شعله های جنایت رخ نمایی می کند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،ماجرای این جنایت وحشتناک عصر دوازدهم تیر سال1400 هنگامی فاش شد که رهگذران و عابران دود غلیظی را در منطقه کوه پارک پردیس شاندیز مشاهده کردند که از لاشه سوخته خودروی ال90 سفید رنگ به سوی آسمان کشیده می شد اما ماجرای سقوط خودرو از بلندای کوه پارک زمانی رنگ وحشت به خود گرفت که جسد سوخته راننده نیز در پشت فرمان نمایان شد.

طولی نکشید که خودروهای پلیس آژیرکشان وارد منطقه شدند و امدادگران آتش نشانی را هم به یاری طلبیدند ولی حادثه سقوط خودرو با لو رفتن کانون آتش سوزی بسیار مشکوک شد و فرضیه جنایی قوت گرفت چراکه بررسی های تخصصی نشان داد خودروی مذکور به صورت عمدی شعله ور شده است و آثاری از بروز حادثه بر اثر اتصالی سیم های برق خودرو وجود ندارد، بنابراین اقدامات پلیسی با ورود گروهی از کارآگاهان زبده پلیس آگاهی خراسان رضوی به سرپرستی سرهنگ ولی نجفی(رئیس دایره قتل عمدآگاهی)به محل سقوط خودرو،رنگ و بوی جنایی گرفت و دامنه تحقیقات با دستور قاضی گلمکانی(بازپرس وقت شعبه اول دادسرای عمومی وانقلاب طرقبه وشاندیز)درحالی به شهرک مهرگان رسید که یک دستگاه گوشی تلفن نیمه سوخته درون خودرو کشف شد. با آن که کمربند راننده جوان ال90بسته بود اما گوشی تلفن در کف خودرو قرار داشت. بازبینی تخصصی از محتویات گوشی رازی پنهان را نمایان کرد و مشخص شد راننده خودرو که «وحید»نام داشت اختلافات خانوادگی شدیدی با همسرش داشته است. مدتی بعد و با انتقال جسد به پزشکی قانونی،سرنخ های پلیس نیز بر اساس تجربیات ارزنده کارآگاه«نجفی»به زنی به نام «اعظم»رسید که همسر مقتول بود. تحقیقات نامحسوس و میدانی درباره اختلافات خانوادگی این زوج،ردپای پسرخاله اعظم را هم به میان کشید که پیامک های ​​​​​​​رمزآلودی بین آن ها رد و بدل شده بود.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است به همین دلیل کارآگاهان ابتدا عازم روستای کورده در اطراف بزرگراه آسیایی مشهد-چناران شدند و در یک عملیات غافلگیرانه دانیال (پسرخاله24ساله اعظم)را دستگیر کردند وسپس دستبندهای قانون را هم بر دستان اعظم(همسرمقتول)حلقه زدند. دو متهم که با شگردهای فنی کارآگاهان و به طور ناگهانی با یکدیگر روبه رو شده بودند،دیگر چاره ای جز بیان حقیقت ندیدند و پرده از جنایت هولناک در پی عشقی خیانت آلود برداشتند. آنان همچنین محمد(جوان تبعه خارجی) را هم لو دادند که در این قتل وحشتناک نقش مهمی داشت.
درپی اعترافات آنان بی درنگ کارآگاهان به سراغ «محمد»رفتند و او را نیز بازداشت کردند. «دانیال»متهم24ساله زوایای دیگری از این جنایت خیانت بار را فاش کرد و به سروان اسماعیل عظیمی مقدم(افسر پرونده)گفت:وقتی به دخترخاله ام دل باختم ،شوهرش تنها مانع ازدواج ما با یکدیگر بود به همین دلیل و با پیشنهاد «اعظم»او را به قتل رساندیم و جسدش را با صحنه سازی واژگونی خودرو به آتش کشیدیم.
بنابرگزارش اختصاصی روزنامه خراسان،با تکمیل تحقیقات و بازسازی صحنه جنایت،این پرونده جنایی با توجه به اهمیت و حساسیت آن به شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و زیر نظر قضات باتجربه این شعبه به ریاست قاضی«محمد شجاع پورفدکی» مورد رسیدگی قرارگرفت.
در جلسات دادگاه که با حضور وکلای مدافع متهمان برگزار شد،«اعظم»در جایگاه متهمان ایستاد و به سوالات تخصصی رئیس و مستشار دادگاه پاسخ داد. او گفت: حدود15سال از زندگی مشترک من و پسرعمه ام (وحید)می گذشت اما من به او علاقه ای نداشتم و به ناچار به این زندگی مشترک ادامه می دادم. اختلافات ما به جایی کشید که هر بار مشاجره های لفظی و درگیری ها با کتک کاری به پایان می رسید. با وجود این وحید حاضر نبود مرا طلاق بدهد. دخترم به سن 7 سالگی رسیده بود و تلاش هایم برای جدایی از او نتیجه ای نداشت تا این که در میان همین اختلافات و کینه ها به پسرخاله ام دل باختم و با این بهانه او را برای قتل همسرم ترغیب کردم...
در این هنگام حجت الاسلام محمد شجاع پورفدکی(رئیس دادگاه)به پیامک های ارسالی او اشاره کرد که بارها تاکید کرده بود «مگر او (وحید)بمیرد که از دستش خلاص شوم!» و سپس نقشه های شوم دیگر متهمان برای قتل را یادآور شد که مورد تایید متهمان قرارگرفت.
به گزارش روزنامه خراسان ،متهم این پرونده جنایی در ادامه ماجرای این جنایت هولناک گفت:مدتی بعد نقشه قتل را در حالی کشیدیم که ارتباط عاطفی خاصی بین ما شکل گرفته بود. شب قتل (یازدهم تیر سال1400)دانیال مقداری قرص خواب آور به من داد تا آن ها را به همسرم بخورانم. من هم که می دانستم وحید وقتی از کوهنوردی بازگردد پاهایش درد می کند،قرص ها را درون آب میوه حل کردم و منتظر ماندم. زمانی که شوهرم وارد خانه شد و از ناحیه پا ابراز درد کرد من از دختر 7 ساله ام خواستم تا پاهای پدرش را ماساژ بدهد.خودم نیز لیوان آب میوه را به او تعارف کردم که با همان حالت خستگی آن را نوشید و خیلی زود دچار خواب آلودگی شد. بی درنگ برای دانیال پیامکی فرستادم که بیاید. مدتی بعد او به همراه دوستش (محمد)وارد اتاق شدند و همسرم را خفه کردند.سپس جسد را ساعت 4 بامداد به کوه پارک شاندیز بردیم و به همراه خودرو به آتش کشیدیم.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در ادامه جلسات دادگاه،دانیال نیز به دفاع از خود پرداخت و در تشریح این جنایت تکان دهنده که به ماجرای خیانت باری گره خورده بود،گفت:در روزهای عید نوروز بود که «اعظم» مشکلات و اختلافات خانوادگی اش را با من در میان گذاشت و رازهای زندگی خود را بازگو کرد. من هم که به او علاقه مند شده بودم، پیشنهادش برای قتل را پذیرفتم و چندبار نقشه کشیدیم.
در اولین نقشه شوم تصمیم گرفتم تا «وحید»را هدف ضربات چاقو قرار بدهم ،این بود که ابتدا ماجرا را برای«محمد»بیان کردم و از او خواستم مرا همراهی کند چراکه او افغانستانی بود و هیچ کس او را نمی شناخت. نهم خرداد یعنی حدود یک ماه قبل از قتل،شبانه و در حالی که ماسک به چهره داشتیم با هم به در منزل وحید در شهرک مهرگان رفتیم. زمانی که «وحید»با صدای زنگ در منزل را گشود،هدف ضربه چاقوی ما قرارگرفت ولی بعد «اعظم»با من تماس گرفت و گفت:می خواستم طوری او را بزنید که در بیمارستان بستری شود ولی حالا باید در منزل از او پذیرایی کنم!
خلاصه «وحید»بعد از این ماجرا از یک فرد ناشناس شکایت کرد و متوجه موضوع نشد. در همین حال مدتی بعد از این حادثه دوباره تصمیم به قتل گرفتیم. شب یازدهم تیر بود که با پیام «اعظم»به همراه «محمد»به منزل آن ها رفتیم.
اعظم قرص هایی را که من به او داده بودم به شوهرش خورانده بود و او سعی می کرد با همان حال خواب آلودگی به صورت چهاردست وپا به سرویس بهداشتی برود. من و محمد به آرامی داخل اتاق رفتیم که در این هنگام اعظم دست شوهرش را گرفت و به طرف اتاق کشاند. او سپس تی شرت وحید را از تنش بیرون آورد و به داخل اتاق پرت کرد. من هم در حالی که محمد دست وپای او را گرفته بود با همان تی شرت او را خفه کردم. سپس جسد را در صندلی جلوی خودروی ال90 وحید(مقتول)گذاشتیم و 3 نفری به طرف شاندیز به راه افتادیم . در میان راه ظرف 4 لیتری بنزین هم خریدیم تا جسد را آتش بزنیم. حدود ساعت 5 بامداد به کوه پارک شاندیز رسیدیم و چون من به منطقه آشنایی کامل داشتم خودرو را بالای کوه بردم و با کمک «محمد» جسد را پشت فرمان گذاشتیم .کمربند ایمنی را هم بستم تا نقشه واژگونی نقصی نداشته باشد. هنگامی که خودرو را هل دادم چند بار معلق زد تا به پایین کوه رسید اما آتش نگرفت به همین دلیل خودمان پایین رفتیم و با ریختن ظرف بنزین روی خودرو،آن را با فندک به آتش کشیدم و ...
بر اساس گزارش روزنامه خراسان،«محمد»متهم تبعه افغانستانی این پرونده جنایی نیز اظهارات و اعترافات همدستانش را تایید کرد وبدین ترتیب با پایان یافتن مراحل تحقیق و محاکمه،قضات شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به شور نشستند و در نهایت رای خود را درباره این جنایت تکان دهنده صادر کردند.
بنا بر رای دادگاه که به امضای قاضی شجاع پورفدکی(رئیس)و قاضی آسیان یزد(مستشار)رسیده ،دانیال متهم ردیف اول این پرونده به دلیل ارتکاب قتل مرد مسلمان به قصاص نفس از طریق حلقه آویزی با طناب دار،تحمل3سال ونیم زندان برای آتش زدن عمدی خودرو،پرداخت دیه و تحمل74 ضربه شلاق به اتهام جنایت بر مرده و همچنین تحمل 80 ضربه شلاق به دلیل نوشیدن شراب و یک سال ویک روز زندان برای به کارگیری چاقو محکوم شده است.
از سوی دیگر قضات شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ،«اعظم»(متهم دیگر پرونده)را نیز به اتهام معاونت در قتل به تحمل25سال زندان و همچنین 21 ماه زندان برای معاونت در ایراد جرح با چاقو،معاونت در جنایت بر مرده و معاونت در آتش زدن عمدی خودرو محکوم کرده اند. براساس این رای قاطع،«محمد» متهم ردیف سوم این پرونده نیز به دلیل معاونت در قتل عمدی مرد مسلمان به تحمل25سال زندان و 80 ضربه شلاق به خاطر نوشیدن شراب و همچنین تحمل14ماه حبس برای جنایت بر مرده و آتش زدن عمدی خودرو محکوم شده است.
به گزارش روزنامه خراسان،طبق قانون رای صادره در مهلت 20روزه قانونی قابل فرجام خواهی در دیوان عالی کشور است که با اعتراض وکلای مدافع متهمان در مرحله دیگری از دادرسی‌قرار می گیرد.

وقتی مادرم بیهوش شد !

تصور می کردم که وقتی به مشهد مهاجرت کنیم در رفاه و آسایش زندگی خواهیم کرد چراکه در کلان شهرها امکانات بیشتری وجود دارد اما اکنون در حالی به خاطر هزینه های بالای زندگی در هم شکسته ایم که بازهم در یک ماجرای کتک کاری،مادرم بیهوش شد و پزشکان تشخیص دادند که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،این ها بخشی از اظهارات دختر 19ساله ای است که مدعی بود در خانواده ای نابسامان و آشفته زندگی می کند به طوری که دیگر تحمل این وضعیت اسفبار را ندارد.این دختر جوان درباره سرگذشت غمبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:مادرم معلم ابتدایی بود که نه تنها به دانش آموزان خردسالش عشق می ورزید، بلکه دلسوزی و آبروداری هایش در زندگی نیز بر سر زبان ها بود .او به معنای واقعی کلمه برای من و خواهرم مادری می کرد اما درگیری و مشاجره های او با پدرم زندگی را بر ما تلخ می کرد. پدرم مردی پرخاشگر،عصبانی و بیکار بود که همواره چشم به حقوق مادرم داشت. اگر چه گاهی کیف وکفش همسایگان و اهالی محل را تعمیر می کرد ودرآمد اندکی به دست می آورد ولی این مبلغ به هیچ وجه کفاف مخارج خودش را هم نمی داد به همین دلیل مدام با مادرم درگیر بود و زمانی که پولی از مادرم می گرفت تا مدتی ساکت می شد. خلاصه این رفتارهای ناشایست او به جایی رسید که از 5سال قبل مادرم 3بار به خاطر کتک کاری از پدرم شکایت کرد ولی بازهم به خاطر من وخواهرم او را بخشید و به زندگی مشترک ادامه داد. خواهر بزرگم بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی استخدام شد و ازدواج کرد. در این شرایط مادرم با همان حقوق معلمی جهیزیه اش را فراهم کرد و او را به خانه بخت فرستاد. من که دیگر تنها شده بودم حتی از نگاه های پدرم می ترسیدم. این در حالی بود که مادرم بازنشسته شد و روزگارمان بیشتر به نابسامانی گرایید. حدود2سال با پدرم قهر بودم و کلامی با او سخن نمی گفتم!فضای خانه بسیار غم آلود بود و من فقط چشم به مادرم می دوختم تا هزینه های تحصیل و نیازهای مادی ام را برطرف کند اما پدرم که قصد داشت سرمایه ای برای راه اندازی فروشگاه کیف و کفش فراهم کند به شدت عصبانی می شد چراکه انتظار داشت مادرم به جای خرید جهیزیه برای من ،همان مبلغ را برای خرید لوازم به او بدهد!پدر57 ساله ام تازه در این سن وسال به فکر شغلی افتاده بود تا درآمدی داشته باشد!در این وضعیت منزل خودمان را در کاشمر اجاره دادیم و برای آن که پدرم شغلی دست وپا کند به مشهد مهاجرت کردیم. من هم خیلی خوشحال بودم، چون تصور می کردم در کلان شهر مشهد به رفاه وآسایش بیشتری می رسیم و با امکانات شهری،زندگی مرفهی را تجربه خواهیم کرد.ولی بعد از گذشت یک ماه پدرم کاری پیدا نکرد و به خاطر سرزنش های اطرافیان و فشار هزینه های زندگی دوباره به کاشمر بازگشت و ما را تنها گذاشت. بعد از 6ماه وقتی دوباره به مشهد آمد، من از او تقاضای پول کردم تا برای خودم لباس بخرم!با این درخواست پدرم کنترل خودش را از دست داد و با عصبانیت وحشتناکی به سوی من حمله ور شد و مادرم سراسیمه و نگران خودش را روی من انداخت اما پدرم ضربات مشت و لگد را چنان بر پیکر او کوبید که همه بدنش سیاه وکبود شد وناگهان از هوش رفت. من که وحشت زده به این صحنه ترسناک می نگریستم با فرار پدرم از خانه،بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم و مادرم را به مرکز درمانی رساندم اما پزشکان تشخیص دادند که او به بیماری «ام-اس» مبتلا شده است. اکنون در حالی که مادرم تحت درمان قرار دارد من هم از این آشفته بازار زندگی خسته شده ام و گاهی افکار احمقانه ای بر ذهنم خطور می کند،حالا هم مستاصل به کلانتری آمده ام تا شاید راه چاره ای بیابم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره ای برای رهایی دختر جوان از این شرایط تاسف بار،با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم خواجه پور(رئیس کلانتری نجفی مشهد)به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | 18:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |