زورگیری تا جنایت!
دزد ۴۷ سالهای که چندین سال از عمر خود را پشت میلههای زندان گذرانده بود، این بار برای سرقت مقداری طلا، زن ۶۸ سالهای را در مشهد خفه کرد اما خیلی زود ردزنیهای اطلاعاتی کارآگاهان با هدایت مستقیم سرهنگ محمدرضا فدائیان (رئیس پلیس آگاهی مشهد) و با صدور دستورهای ویژه قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد) آغاز شد و عامل جنایت به چنگ قانون افتاد. به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این مرد که به شدت ابراز پشیمانی میکرد و مدعی بود هیچ گاه در زندگی پشتیبان و راهنمایی نداشته است به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان درباره سرگذشت خود و ماجرای زورگیری تا جنایت را پاسخ داد. آنچه میخوانید نتیجه گفت و گوی یک ساعته با این دزد خطرناک است که به خاطر پنهان کردن برخی حقایق زندگی مدام دچار تناقض گویی میشد و با جمله «به خاطرم نمیآید!» راه گریز از پاسخ را باز میگذاشت.
چند سال داری؟ متولد ۱۳۵۶ هستم.
درس هم خوانده ای؟ تا چند کلاس ابتدایی تحصیل کردم.
چرا؟ علاقهای به درس و مدرسه نداشتم.
شغل پدرت چیست؟ او کارمند ...(یکی از ادارات دولتی) بود و مادرم نیز خانه داری میکرد.
چند خواهر و برادر داری؟ ۲خواهر و۳ برادر دارم.
آنها هم مانند تو زندگی آشفتهای دارند؟ نه! پدرم از نظر مالی به آنها میرسید. زندگی همه آنها خوب است و اوضاع مالی مناسبی دارند.
متاهلی؟بله! یک پسر نوجوان دارم که در دبیرستان ترک تحصیل کرد و دیگر به مدرسه نرفت چون به فوتبال علاقه زیادی داشت. یک دختر جوان هم دارم که چندماه قبل ازدواج کرد.
معتادی؟ بودم اما از یک سال قبل دیگر مصرف نمیکنم!
چه شد که معتاد شد؟ پدرم به شیره و تریاک اعتیاد داشت یعنی در خانواده با مواد مخدر بیگانه نبودم از سوی دیگر هم فشارهای زندگی مرا به سوی اعتیاد کشاند.
اولین بار با چه کسی و در کجا مواد مصرف کردی؟ با یکی از نزدیکان همسرم شیره مصرف کردم. آن روز سرما خوردگی داشتم که به من پیشنهاد مصرف شیره را داد تا زودتر به بهبودی برسم!
چرا بعد از آن ادامه دادی؟چون احساس لذت کردم و بعد به صورت تفریحی مواد مخدر میکشیدم. فکر میکردم من مانند دیگر ان نیستم و اراده قوی دارم. از طرف دیگر هم هیچ گاه تصور نمیکردم که با همین مصرف تفریحی معتاد میشوم ولی به قول معروف خیلی زود دیر شد!
گفتی به خاطر فشارهای زندگی معتاد شدی؟ نمیدانم! بالاخره فشارهای زندگی و تفاوتهایی که پدرم بین فرزندانش قائل بود هم بسیار تاثیر داشت.
از چه زمانی به مصرف مواد مخدر صنعتی (شیشه)آلوده شدی؟ نمیدانم! به خاطر ندارم!
چند سال قبل ازدواج کردی؟ حدود۳۰سال قبل!
با همسرت چگونه آشنا شدی؟ با جوانی به نام «مجتبی» دوست بودم که یک روز او دختر خاله اش را به من معرفی کرد که دختر خوبی است. من هم به خواستگاریاش رفتم.
چند وقت نامزد بودید؟ حدود۲ سال در عقد بودیم که بعد ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان آغاز شد.
آن زمان چه شغلی داشتی؟من بعد ازترک تحصیل شاگرد آرایشگری شدم و در واقع آرایشگر بودم.
الان هم همین شغل را داری؟نه! بعد از ازدواج به قهوه فروشی روی آوردم و به مدت ۵سال قهوه میفروختم ولی چون اجاره مغازه نمیدادم، پدر زنم مرا از مغازهاش بیرون انداخت ولی بیشتر سالهای عمرم را بیکار بودم.
پس چگونه مخارج زندگی را تامین میکردی؟ همسرم در خانههای مردم کار میکرد. او کارهای نظافتی منازل را انجام میداد و مخارج زندگی را هم میپرداخت.
ماجرای زورگیری چه بود؟حدود۲۰سال قبل زمانی که دخترم ۳ماهه بود، یک شب بعد از مصرف شیشه به سوی منطقه گلشهر مشهد حرکت کردم. چون واقعا برای تامین هزینههای اعتیادم دچار مشکل بودم. آن جا درکنار خیابان پسرجوانی را دیدم و گوشی را از او زور گیری کردم.
چاقو هم داشتی؟ به خاطر ندارم!
چندسال زندان بودی؟ به خاطر همین زورگیری به تحمل۱۰سال زندان محکوم شدم ولی بعد از ۵سال به طور موقت آزاد شدم که ۳ سال نیز شامل عفو شد.
این هم سال که زندان بودی عبرت نگرفتی؟ بعد از آزادی دوباره به دنبال شیشه رفتم و تا ۲سال قبل شیشه مصرف میکردم! ازسوی دیگر هم بیکاری و فشار زندگی دوباره مرا به سوی خلاف سوق داد.
همسرت در این مدت تقاضای طلاق نکرد؟ نه! اوپای من ایستاد و خیلی سختی کشید.
ماجرای قتل چگونه رخ داد؟ بیکار بودم !پولی نداشتم! وقتی برق تک پوش طلای پیرزن چشمانم را گرفت دیگر وسوسه شیطانی به سراغم آمد. نمیتوانستم ازاین طلاها چشم پوشی کنم! به همین دلیل نقشه سرقت طلای پیرزن را کشیدم. در منزل او خیلی اوقات باز بود. زمانی که وارد خانه شدم او نترسید شاید تصور نمیکرد من چه نقشهای در سر دارم ولی در یک لحظه او را روی زمین انداختم و گلویش را فشار دادم. هنگامی که بی حرکت شد ابتدا قیچی خیاطی را برداشتم تا النگوی تک پوش را قیچی کنم اما وقتی دیدم به راحتی از دستش بیرون آمد قیچی را در کنار جسد انداختم و از خانه بیرون آمدم!
طلاها را چه کردی؟ به پسر خواهرزنم دادم که آنها را فروخت و من با پول طلاهای سرقتی یک دستگاه پراید خریدم.
همسرت مشکوک نشد که از کجا این همه پول آوردی؟چرا خیلی سمج بود و مدام سوال میکرد ولی من جواب سر بالا میدادم.
پراید را از کجا خریدی؟ از یک بنگاه فروش خودرو در خیابان گاز خریدم و چند روز با آن مسافرکشی کردم.
پشیمانی؟ خیلی پشیمانم! نفهمیدم چگونه مرتکب قتل شدم. من قصد کشتن پیرزن را نداشتم فقط میخواستم طلاها را سرقت کنم!
ریشه خلافکاری و تباهی عمرت را در چه میدانی؟ اولین مقصر پدرم است، چون دستم را نگرفت و پولی به من نداد تا از فشار زندگی ام کاسته شود! از سوی دیگر هم اعتیاد موجب این زندگی فلاکت بار شد.
ولی اگر پدرت پولی به تو میداد خرج اعتیاد میکردی؟بله!به همین خاطر پدرم به من اعتماد نداشت. بالاخره خیلی از عوامل در این ماجرای تلخ موثر هستند.
چه توصیهای برای افرادی داری که در شرایط تو قرارمی گیرند؟مصرف تفریحی مواد فقط یک جمله مزخرف است ،منم منم نکنید! مسیر درست زندگی را در پیش بگیرید و حتی از یک کیلومتری مواد هم عبور نکنید. فرجامی جز زندگی فلاکت بار ندارد.
بقیه اموال سرقتی را چه کردی؟من اموال دیگری را از منزل پیرزن نبردم!
اما حتی دستگاه فشار خون او هم در منزل شما کشف شده است؟بله!آن را سرقت کرده بودم!
یعنی سکههای طلا و بقیه اموال مورد ادعای اولیای دم را سرقت نکردی؟نه!
در این سالها به ترک اعتیاد هم فکر کردی؟بله!یک بار همسرم مرا به مرکز ترک اعتیاد برد ولی ۲۸روز بعد دوباره مصرف کردم چون مادرم از دنیا رفته بود!
یعنی هرکس مادرش از دنیا برود باید «شیشه»مصرف کند؟ نمیدانم! وسوسه شدم.
با اولیای دم حرفی نداری؟ فقط میخواهم مرا ببخشند!از نظر مالی تحت فشار بودم،پشیمانم!
آخرین کلام؟کاش روزی که مواد مخدر را به من تعارف کردند، توان «نه» گفتن را داشتم.حالا هم میترسم همسرم از من طلاق بگیرد! اگرچه میدانم فرزندانم تا چه حد خجالت زده و شرمگین میشوند. به خاطر سرقت طلا زندگیام را نابود کردم.
ازدواج احساسی !
خیلی اشتباه کردم! آن قدر تحت تاثیر عواطف و احساسات درونی قرار داشتم که نصیحتهای دلسوزانه اطرافیانم را «حسادت» مینامیدم اما امروز که فقط بعد از۴ ماه نامزدی، از خانه فرار کردم تا به خواسته هایم برسم. تازه فهمیدم که اشتباه بزرگ تری را مرتکب شده ام چراکه ... به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر۱۷سالهای که با شکایت پدر و مادرش و در ردیابیهای پلیس آگاهی مشهد، شناسایی و به مرکز انتظامی هدایت شده بود، با بیان این مطلب درباره ماجرای فرارش از خانه، به کارشناس اجتماعی دایره گم شدگان پلیس آگاهی مشهد گفت: حدود۲ سال قبل، زمانی که ۱۵سال بیشتر نداشتم برای تفریح به یکی از مراکز تفریحی و گردشگری سرخس رفته بودیم که درآن جا خوش بگذرانیم. با دوستانم در حال بذله گویی و خندههای بلند بودیم که یکی از دوستان همکلاسی ام به سوی پسر جوانی رفت که آنها هم با دوستانشان به آن مرکز تفریحی آمده بودند. «رزیتا» از یک ماه قبل با آن پسر جوان آشنا شده بود و مدام از عشق و علاقه اش به او برای من سخن میگفت. آن روز هم گویی با هم هماهنگ کرده بودند که برای دیدار با یکدیگر به این مرکز تفریحی بیایند. دقایقی بعد وقتی «رزیتا» به کنار ما بازگشت. دوباره به تعریف و تمجید از آن پسر جوان پرداخت و سپس به آرامی از من خواست که من هم با یکی از دوستان آن پسر جوان آشنا شوم. من هم که تحت تاثیر ابراز علاقههای او قرار داشتم در یک لحظه تصمیم گرفتم این نوع دوستیهای خیابانی را فقط بر اثر کنجکاوی تجربه کنم که با همین اشتباه آینده ام را به نابودی کشیدم. خلاصه آن روز با پیشنهاد «رزیتا» به سوی «کمال» رفتم اما او خیلی سرد با من برخورد کرد به گونهای که انگار مرا لایق دوستی خودش نمیداند! من که غرورم لگد مال شده بود به ترفندهای گوناگونی متوسل شدم تا بالاخره با «کمال» ارتباط برقرار کردم و این گونه گفت وگوهای تلفنی و دیدارهای پنهانی ما شکل گرفت. این ارتباط پنهانی تا ۲ سال ادامه داشت و من همواره به خواستههای شرم آور او تن میدادم تا با هم ازدواج کنیم. اطرافیانم وقتی متوجه ماجرا شدند، مرا نصیحت کردند که این عشقهای پوشالی و هوس آلود فرجامی جز تباهی و بدبختی ندارد؛ اما من فقط تحت تاثیر احساسات و عواطف درونی بودم و نصیحتهای آنها را به «حسادت» تعبیر میکردم و به آنها توجهی نداشتم تا این که بالاخره بعد از ۲ سال و با وجود مخالفتهای خانواده ام با «کمال» ازدواج کردم اما از همان روزهای آغازین دوران نامزدی، بدبینی و سوءظنها شروع شد.«کمال» اجازه نمیداد از منزل بیرون بروم یا با جنس مخالف صحبت کنم! او معتقد بود همان گونه که با من ارتباط داشتی، احتمال دارد با پسر دیگری هم به همین گونه آشنا شوی! خلاصه روزگارم را به جهنمی وحشتناک تبدیل کرد تا جایی که دیگر نتوانستم این رفتارهایش را تحمل کنم و از سوی دیگر هم سرزنشهای خانواده ام مرا به شدت آزار میداد به همین خاطر پنهانی از خانه فرار کردم و به شهر دیگری رفتم تا این که با شکایت خانواده ام، پلیس به سراغم آمد و ... اما اکنون به شدت پشیمانم و دوست دارم از نامزدم طلاق بگیرم و به تحصیلاتم ادامه بدهمای کاش ... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با ابراز ندامت دختر نوجوان، بررسیهای روان شناختی و مشاورهای در حالی با راهنماییهای سرهنگ رمضانپور (رئیس دایره گم شدگان پلیس آگاهی) ادامه یافت که اقدامات قانونی نیز درباره این ماجرای تاسف برانگیز آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی مشهد
کلاهبرداری های گسترده با چک های صیادی!
ماموران کلانتری خواجه ربیع مشهد،یک باند مرموز کلاهبرداری را متلاشی کردند که با شگردهای عجیبی در زیر پوست شهر،سودجویی می کردند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،یکی از فروشندگان لوازم یدکی خودرو،درحالی که چک های صدها میلیونی صیادی در دست داشت، وارد مرکز انتظامی شد و ماجرایی را بیان کرد که ریشه یابی آن راز کلاهبرداری های گسترده در بازار مالی وبانکی را فاش کرد.
این مرد شاکی به افسران دایره تجسس گفت:زنی به همراه کودک خردسالش به فروشگاهم مراجعه کرد و چند صد میلیون تومان لوازم یدکی خرید و در قبال آن چک صیادی مدت دار با مبلغی بیشتر از خرید در اختیارم گذاشت ولی من خودروی حمل کالا را به طور نامحسوس تعقیب کردم تا محل تخلیه بار را پیدا کنم چراکه اندکی به رفتارهای خریدار زن مشکوک شده بودم!شاکی پرونده ادامه داد:وقتی موعد چک ها فرارسید، متوجه شدم که پولی در حساب بانکی صاحب چک وجود ندارد و به قول معروف چک بلامحل است. گزارش روزنامه خراسان حاکی است با اعلام این شکایت و دستور قضایی برای بررسی موضوع،ماجرای چک های صیادی زیر ذره بین تحقیقات قرارگرفت ،اما استعلام های قانونی نشان داد چک های مذکور مربوط به افراد کارتن خواب و بدون جا ومکان است. این گونه بود که ماجرای کلاهبرداری های گسترده با چک های صیادی آغاز شد و گروهی از افسران کارآزموده با دستور و نظارت مستقیم سرهنگ روح ا... شجاعی(رئیس کلانتری خواجه ربیع)به کنکاش های تخصصی پرداختند اما هیچ سرنخی از صاحبان چک به دست نیامد. از سوی دیگر گروهی از نیروهای تجسس به سرپرستی سرگرد سید قطبی(رئیس تجسس کلانتری خواجه ربیع)سرنخ دیگری از این کلاف پیچیده را پیگیری کردند که شاکی پرونده در اختیار آنان گذاشته بود. دقایقی بعد گروه نامحسوس تجسس عازم خیابان کوهسنگی شدند تا محل تخلیه بار لوازم یدکی را بررسی کنند که شاکی نشانی آن را پس از تعقیب خریدار در اختیار پلیس گذاشته بود. تحقیقات میدانی نیروهای انتظامی بیانگر آن بود که رفت وآمدها به طبقه چهارم این ساختمان بسیار مشکوک است اما هیچ کس در این واحد تجاری-مسکونی را باز نمی کرد. از سوی دیگر افسران تحقیق یقین داشتند که فردی درون واحد ساختمانی پنهان شده است.به همین دلیل وبا هماهنگی های قضایی،کلیدساز محلی به محل مذکور هدایت شد و خیلی سریع قفل این واحد ساختمانی را گشود اما آن چه مقابل دیدگان نیروهای انتظامی قرارگرفت، بسیار حیرت آور بود.
صدها پرونده تسهیلات بانکی،چک،سفته،مدارک شناسایی،برگه های سفید قولنامه،مهرهای جعلی،هولوگرام های مختلف،طلاجات و ... در اتاق خودنمایی می کردند. مرد جوان هم که درون ساختمان پنهان شده بود،دربرابر عوامل انتظامی قرارگرفت و حلقه های قانون بردستانش گره خورد.طولی نکشید که با انتقال متهم و مدارک کشف شده به کلانتری،بررسی های تخصصی در این باره آغاز و مشخص شد که پلیس با یک باند مرموز کلاهبرداری روبه رو شده است که با اسناد واهی در زیر پوست شهر سودجویی می کند.متهم دستگیر شده که از مجرمان سابقه دار است و خود را «امین»معرفی می کرد،به افشای زوایایی از ماجرای کلاهبرداری های گسترده پرداخت و گفت:زمانی که مدتی از دوران محکومیتم را در بند باز زندان وکیل آباد می گذراندم با یک زندانی دیگر به نام«ت» آشنا شدم که مدعی بود از طریق چک های صیادی می توان خرید انجام داد و به همین خاطر مرا به زنی به نام «ف»معرفی کرد که قبلا با او همکاری داشت. این گونه بود که دفتری را در خیابان کوهسنگی راه اندازی کردیم اما چک های صیادی را از افراد دیگری خریداری می کردیم. وقتی «ف»لوازم یدکی را برای فروش آورد، آن ها را به فردی دادم که بعد مدعی شد ماموران کلانتری شفا لوازم یدکی را توقیف کرده اند.براساس گزارش روزنامه خراسان ،افسران دایره تجسس که حالا درگیر یک پرونده ویژه شده بودند، به تحقیق درباره «ف»پرداختند اما بررسی ها نشان داد که زن مذکور در همین مدت دستگیر و روانه زندان شده است. آرام آرام پای افراد دیگری نیز به باند خلافکاران سابقه دار باز شد واین پرونده کلاهبرداری شکل گسترده تری به خود گرفت.تحقیقات مقدماتی پلیس بیانگر آن است که اعضای این باند،در بازارهای بانکی و مالی جرایم خاصی را مرتکب شده اند که با تاکید سرتیپ دوم احمد نگهبان(جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی)بررسی های ویژه ای برای ریشه یابی این ماجرا و شناسایی مال باختگان احتمالی دیگر در مشهد آغاز شده است.
ماجرای زورگیری وحشتناک پرایدسواران نقابدار!
سید خلیل سجادپور-با دستگیری یکی از عاملان زورگیری شبانه در مشهد،تلاش پلیس برای شناسایی ۲عضو دیگر باند نقابداران پرایدسوار آغاز شد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،مرد۴۰ ساله ای هراسان و سراسیمه خود را به کلانتری میرزاکوچک خان مشهد رساند و از یک زورگیری وحشتناک پرده برداشت.او به افسر تجسس گفت:ساعت ۲۱ شب به همراه پسر۱۴ساله ام در حال بازگشت به منزل بودیم که ناگهان مورد هجوم ترسناک ۳جوان پرایدسوار قرارگرفتم. آن ها صورت های خود را پوشانده بودند و در حالی مرا زیر مشت ولگد گرفتند که با تیغه قمه نیز تهدید به مرگ می کردند اما در همین حال به طرز عجیبی موفق شدم از چنگ آن ها بگریزم. با وجود این،زورگیرهای نقابدار گوشی تلفنم را سرقت کردند و متواری شدند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است با توجه به اهمیت موضوع و مقابله قاطع نیروهای انتظامی با جرایم خشن ،بی درنگ گروه زبده ای از افسران دایره تجسس با دستور ویژه سرهنگ علی برزنونی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان مشهد)وارد عمل شدند و تحقیقات گسترده ای را در این باره آغاز کردند. طولی نکشید که دامنه رصدهای اطلاعاتی با مشخصاتی که مال باخته ۴۰ ساله در اختیار عوامل انتظامی قرار داد،به سوی جوانی در بولوار وحدت کشیده شد.بنابراین متهم۲۶ساله در یک عملیات ضربتی و هماهنگ در محاصره پلیس قرارگرفت و در حالی به دام افتاد که آثار وحشتناک خودزنی بر سر وصورتش نمایان بود و هنوز تی شرت سفیدرنگ با تصاویر«گاو خشمگین» را برتن داشت. در بازرسی از عضو باند پرایدسواران نقابدار،گوشی تلفن مال باخته و یک قبضه قمه کشف شد و او برای ادامه تحقیقات به مقر انتظامی انتقال یافت.
بنا بر این گزارش،بررسی های تخصصی برای شناسایی و دستگیری دیگر اعضای این باند مخوف زورگیری در دایره تجسس کلانتری میرزا کوچک خان مشهد با دستورات قضایی آغاز شد.
تهمتی با رنگ حقیقت !
باورم نمی شد دختری را که مانند خواهرم دوست داشتم و حتی برای ازدواجم از او مشاوره می گرفتم این گونه مانند ماری وحشتناک درون زندگی ام لانه کند و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،زن جوان که اشک ریزان سفره عقده هایش را در اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفا گشوده بود، درباره ماجرای تهمتی به رنگ حقیقت گفت:۱۹ساله بودم که با پنجمین خواستگارم به گفت وگو نشستم. آن روز مانند همیشه دخترخاله ام نیز به خانه ما آمده بود تا از نظراتش درباره خواستگارم استفاده کنم چراکه مریم دختری باهوش و چرب زبان بود که همواره از مشورت های او بهره می بردیم. با آن که مریم فقط یک سال از من بزرگ تر بود اما گویی کوله باری از تجربه داشت. خلاصه آن روز من در همان نگاه اول عاشق شهباز شدم و با خواسته هایش موافقت کردم. مریم نیز او را تایید کرد و مدعی بود، شهباز جوانی خوش قد و بالا و مهربان است. در همین حال خانواده شهباز هم مرا پسندیدند و بدین ترتیب من و او دوران شیرین نامزدی را آغاز کردیم.یک ماه بعد من در دانشگاه پذیرفته شدم و روزهای زیادی را با نامزدم به تفریح و خوشگذرانی می رفتیم و مدام در انتظار زنگ پایان درس بودم تا به دیدار شهباز بروم که در بیرون از دانشگاه منتظر بود، در حالی که من روزهای زیبایی را می گذراندم ،دخترخاله ام نیز با اولین خواستگارش ازدواج کرد.
۳سال بعد من زندگی مشترکم را آغاز کردم و صاحب پسری زیبا شدم حالا آن قدر سرگرم خانه داری بودم که دیگر خبری از دخترخاله ام نداشتم اما از زمزمه های اطرافیانم احساس می کردم به زندگی من حسادت می کند و از شوهرش راضی نیست . خواهرم می گفت:مریم فقط به خاطر چشم و هم چشمی و حسادت زنانه به تو،ازدواج کرده اما به شوهرش علاقه ای ندارد. از سوی دیگر نیز درگیری به خاطر ارثیه بین مادر وخاله ام موجب دلخوری مریم شده بود و دیگر خیلی به ندرت با خانواده ما رفت وآمد داشت. خلاصه من همچنان درگیر زندگی خودم بودم که با به دنیا آمدن دخترم متوجه شدم رفتارهای شهباز به کلی تغییر کرده است و دیگر مانند گذشته به من ابراز علاقه نمی کند و با هر بهانه ای دعوا به راه می اندازد. رابطه عاطفی بین من و همسرم خیلی سرد شده بود که یک روز پیامک های عاشقانه زیادی را در گوشی همسرم دیدم و متوجه شدم که آن پیام ها از سوی مریم ارسال شده است، در حالی که دستانم از شدت نگرانی و استرس می لرزید با دخترخاله ام تماس گرفتم اما او همه چیز را انکار کرد و ادعا داشت که به او تهمت ناروا می زنم. با وجود این شوهرم که نمی توانست ماجرا را پنهان کند،حقیقت این پیام ها را فاش کرد و به این تهمت ها رنگ حقیقت داد. او گفت تحت تاثیر چرب زبانی وعشوه های مریم قرارگرفته اما با او ارتباط عاطفی ندارد، در عین حال من خودم را نیز مقصر این ماجرا می دانم چراکه آن قدر درگیر خودم و فرزندانم شدم که تقریبا از همسرم غفلت کردم .حالا هم با مشورت های مشاور کلانتری از تصمیم طلاق منصرف شده ام و قصد دارم شوهرم را به روزهای شیرین گذشته بازگردانم اما ای کاش...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با راهنمایی های تجربی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد)شوهر این زن جوان نیز به دایره مددکاری اجتماعی دعوت شد و اقدامات مشاوره ای برای استحکام زندگی این زوج جوان ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی