اعترافات تکان دهنده «نقابدار یک چشم»!

دزدی که با ورود به منزل زوج میان‎سال جاغرقی،آنان را به طرز دردناکی به قتل رسانده بود،در حالی راز این جنایت وحشتناک را فاش کرد که مدعی شد مقتولان مرا شناخته بودند و چاره ای جز کشتن آن ها نداشتم!
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، اوایل شب هفدهم فروردین گذشته، نیروهای گشت انتظامی جاغرق از توابع طرقبه شاندیز خبری را از طریق مرکز فوریت های پلیسی ۱۱۰ دریافت کردند که بیانگر قتل دلخراش یک زوج میان‎سال در خیابان انقلاب بود. با دریافت این خبر، بی درنگ خودروی گشت پلیس آژیرکشان به طرف نشانی مذکور حرکت کرد و بدین ترتیب عوامل انتظامی بر وقوع جنایتی دلخراش در یک ساختمان مسکونی مهر تایید زدند .
طولی نکشید که با دستور مستقیم سرتیپ محمدکاظم تقوی (فرمانده ارشد انتظامی خراسان رضوی) تحقیقات گسترده ای در این باره آغاز و مشخص شد که زوج میان‎سال هدف سرقت قرارگرفته اند و جان خود را از دست داده اند. از سوی دیگر با حضور مقام قضایی در صحنه جنایت،کنکاش های تخصصی برای ریشه یابی این ماجرای تکان دهنده ادامه یافت و زوایای بیشتری از قتل مرد ۵۴ ساله و همسر ۴۸ساله‎اش فاش شد. بررسی های تخصصی نشان داد: جسد «اکرم-ش» در حالی روی تختخواب قرار دارد که عامل یا عاملان جنایت دست وپاهای او را با چسب پهن نواری بسته اند و پیکر خون آلود «علی محمد-الف» نیز پشت در ورودی به حالت نشسته افتاده بود. به هم ریختگی منزل هم حکایت از آن داشت که سارق یا سارقان اموالی را به سرقت برده اند. دقایقی بعد سرنخ هایی به دست آمد که بیانگر سرقت ۲۰ میلیون تومان وجه نقد (چک پول) و چندکیلو آجیل بود.
بنابراین گروهی از کارآگاهان پلیس آگاهی طرقبه شاندیز با دستورهای ویژه دادستان عمومی و انقلاب رصدهای اطلاعاتی را برای شناسایی عامل یا عاملان این جنایت وحشتناک آغاز کردند و در ادامه تحقیقات با بازبینی دوربین های مداربسته و همچنین انجام یک‎سری فعالیت های نامحسوس جنایی به مرد۴۵ ساله‎ای به نام «محمد رضا-ن» رسیدند که از هم‎روستاییان و آشنایان قدیمی مقتولان بود که هنگام وقوع جنایت در آن محل حضور داشت.​​​​​​​
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با توجه به مدارک و اسناد موجود، بلافاصله دستور دستگیری این متهم از سوی قاضی ویژه قتل عمد طرقبه شاندیز صادر شد و کارآگاهان وی را در یک عملیات ضربتی به دام انداختند؛ اما او در همه مراحل بازجویی ها، ارتکاب قتل زوج میان‎سال را انکار کرد. این مرد معروف به «تهرانی»که یک چشم خود را در حادثه ای از دست داده است و با دستبرد به اموال مردم مخارج اعتیاد خود را تامین می کند، فقط مدعی بود که پلیس او را به اشتباه دستگیر کرده است و از چگونگی قتل آشنایانش هیچ اطلاعی ندارد! در این شرایط بود که با دستور دادستان طرقبه شاندیز، تنها متهم این پرونده جنایی به پلیس آگاهی مرکز خراسان رضوی منتقل شد و در اداره جنایی آگاهی مورد بازجویی فنی قرارگرفت اما همچنان بر بی گناهی خود اصرار می ورزید. این گونه بود که گروهی از افسران کارآزموده آگاهی با هدایت و نظارت سرهنگ«محمدهمتی» (رئیس اداره جنایی آگاهی) ماموریت یافتند تا با ورود به دهلیزهای تاریک این ماجرای وحشتناک، زوایای پنهان آن را با نورافکن های علم و تجربه آشکار کنند. بنابراین گزارش، طولی نکشید که مدارک انکارناپذیری روی میز بازجویی قرارگرفت . «مرد یک چشم» در حالی که نیم نگاهی به اسناد پلیس انداخته بود، در یک لحظه سرش را پایین انداخت اما هنوز تردید در وجودش موج می زد و سعی داشت به طریقی داستان سرایی های گذشته خود را تکرار کند. در همین حال سرهنگ نبی ا... مرادی (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) که به تازگی سکان هدایت پلیس آگاهی را به دست گرفته است و تجربیات ارزنده ای در کشف جرم دارد، قدم به اتاق بازجویی گذاشت و رودرروی «مردیک چشم» نشست. متهم این پرونده جنایی که دیگر در پاسخگویی به چند سوال فنی و انحرافی رئیس پلیس آگاهی عاجز مانده بود، ناگهان درهم شکست و با بیان این که به قصد سرقت طلا آن ها را کشتم، به تشریح جنایت هولناک خود پرداخت و در اعترافاتی تکان دهنده گفت: حدود ساعت یک بعداز ظهر (هفدهم فروردین) بود که از روی دیوار وارد منزل علی اکبر شدم . آن ها را از قدیم می شناختم و نسبت فامیلی دوری با یکدیگر داشتیم . همسر او طلاهای زیادی به سر وگردن خودش می آویخت و من هر بار با دیدن این طلاها وسوسه می شدم تا آن ها را روزی سرقت کنم؛ چرا که خودم معتاد بودم و برای تامین هزینه های اعتیادم همواره دچار مشکل می شدم . تا یک سال قبل در حاشیه جاده طرقبه بلال فروشی می کردم اما وقتی قرارشد بساطمان را جمع کنیم و به مکان دیگری برویم، من هم بلال فروشی را رها کردم و به سرقت روی آوردم . به همین خاطر آن روز تصمیم به سرقت طلاها گرفتم و به آرامی از روی دیوار به داخل منزل آن ها رفتم .اکرم (زن ۴۸ ساله) خواب بود که در یک لحظه با ورود من به خانه، چشمانش را باز کرد . من برای آن که اثری از خودم برجای نگذارم نقاب به چهره زده بودم و دستکش داشتم. در این وضعیت بلافاصله با دست دهان او را گرفتم و دست وپاهایش را با چسب پهن بستم ولی او در همان حال مرا شناخت و نامم را بر زبان آورد . دیگر چاره ای جز قتل او نداشتم . او مرا شناخته بود و باید مدت دیگری به زندان می افتادم .از او پرسیدم طلاها را کجا گذاشته است؟ اما او مدعی شد طلاها را برای خرید منزل پسرش فروخته است و دیگر طلایی ندارد! در عین حال به پول های نقدی که روی دراور بود، اشاره کرد و گفت: آن جا ۲۰میلیون تومان پول نقد (چک پول) وجود دارد ! وقتی چشمم به پول ها افتاد ،رشته نخ شبیه بند کفش را برداشتم و او را روی همان تختخواب خفه کردم ولی در همین هنگام ناگهان زنگ منزل به صدا درآمد. خیلی ترسیدم و از آیفون تصویری به بیرون نگاه کردم. علی اکبر(شوهر اکرم)بود، تردید داشتم که در را باز کنم یا نه؟! او می دانست همسرش در خانه است و من نمی توانستم در را باز نکنم! بالاخره تصمیم گرفتم او را هم بکشم! به همین خاطر کلید دربازکن را فشار دادم و به انتظار او نشستم. علی اکبر درحالی که با کلمات عاشقانه همسرش را صدا می زد، وارد اتاق شد تا دستانش را بشوید. در این هنگام مقابل او قرارگرفتم و با چاقو و قیچی که در دست داشتم، او را تهدید به مرگ کردم و به او گفتم تو انسان خوبی هستی ولی چاره ای جز کشتن تو را ندارم! چون مرا شناخته اید و من هم دیگر نمی توانم به زندان بروم! ...
لحظاتی بعد هم با گفتن این جملات ضربات را بر سر و گردنش فرود آوردم که او روی گلدان افتاد و من هم محتویات داخل یکی از پشتی های منزل را خالی کردم و حدود ۵ کیلو آجیل و تراول ها (چک پول)را داخل آن ریختم و از آن جا فرارکردم.
ابتدا با یک تاکسی به سمت اسماعیل آباد و الماس شرق رفتم و مقداری کراک و شیشه و قرص های مخدردار خریدم که بتوانم قرص ها را برای برادرم به داخل زندان منتقل کنم ولی موفق نشدم اما از سوی دیگر چون می ترسیدم پلیس مرا شناسایی کند، مدام نذر می کردم !آجیل ها را به معتادان کارتن خواب دادم و حتی به راننده تاکسی و مغازه داران از همان پول های سرقتی انعام می دادم تا عذاب وجدان کمتری داشته باشم و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، درپی اعترافات صریح «نقابدار یک چشم» کالبدشکافی ماجرای این جنایت هولناک ،برای کشف زوایای پنهان دیگر آن با دستور رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی همچنان ادامه دارد.

ماجرای قرار عاشقانه با روباه مکار!

روزی که با اولین دسترنج خودم گوشی هوشمند خریدم، انگار دنیا را در میان دستانم گرفته بودم .از شدت خوشحالی و ذوق زدگی، برای دقایقی انگار روحم پرواز کرد و چشمانم به صفحه نمایشگر آن خیره ماند تا این که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دختر ۲۲ ساله ای که برای شکایت از مردی مسن وارد مرکز انتظامی شده بود تا حیله گری های روباه مکاری را در فضای مجازی فاش کند، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت:آخرین فرزندی بودم که در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم. پدرم که مردی زحمتکش و کشاورز بود، در ۱۰ سالگی من دچار بیماری شدید قلبی شد و ۶ ماه بعد از انجام عمل جراحی قلب از دنیا رفت. این گونه بود که من به آغوش مادرم پناه بردم تا کمبود محبت های پدری را با بوسه های دلنشین او جبران کنم. اما هنوز یک سال از سوگواری های خانواده ام نگذشته بود که دوباره عزیزترین موجود زندگی را هم به خاطر بیماری ریوی از دست دادم و درحالی «تنهایی» را به آغوش کشیدم که برادر بزرگ‎ترم مرا به دست خاله ام سپرد. «خاله سوگند» هم زنی تنها بود و به من انس گرفت البته همه ۵ برادرم که سرگرم زندگی مشترک خودشان بودند، ماهیانه مبلغی را به خاله ام می دادند.
خلاصه روزها سپری شد تا این که وقتی به ۱۸سالگی رسیدم، یکی از برادرانم مرا به صاحب یک رستوران معرفی کرد تا خودم هزینه های زندگی را تامین کنم! خیلی از این شرایط راضی بودم چون احساس استقلال می کردم و دستم در جیب خودم بود .با اولین حقوق یک دستگاه گوشی هوشمند خریدم به طوری که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم . بلافاصله چند پیام رسان داخلی و خارجی را نصب کردم و وارد فضاهای مجازی شدم . حالا همه اوقات بیکاری را در شبکه های مختلف اجتماعی پرسه می زدم تا این که روزی در تلگرام با پیامی عاشقانه روبه رو شدم .تصویر رخ نمای (پروفایل) او پسری جوان و خوش تیپ بود که در اولین نگاه نظرم را به خود جلب کرد . با وجود این، بی اعتنایی کردم و پاسخش را ندادم اما او باز هم پیامی زیبا و هیجان انگیز فرستاد. به همین خاطر وسوسه شدم و با نوشته ای محبت آمیز او را مهمان قلبم کردم. حالا با رد وبدل شدن این پیام ها، من عاشق دیدار او بودم ولی «سیاوش» به هر بهانه ای از قرار عاشقانه می گریخت. این در حالی بود که من بنا به خواست او، هر بار تصاویری زیبا و شخصی از خودم می گرفتم و برایش ارسال می کردم چرا که او مدعی بود عکسم با چهره زیبا را باید به مادرش نشان دهد تا عروس آینده بر دلش بنشیند. از سوی دیگر «سیاوش» که می دانست من در رستوران کار می کنم و درآمد دارم طی ۴ ماه به بهانه های واهی از من پول تقاضا می کرد و من هم به خاطر همین علاقه عاشقانه ،همه درآمدم را به صورت قرضی به حساب بانکی او واریز می کردم؛ اما وقتی متوجه شدم که «سیاوش» قصد ندارد پول های مرا بازگرداند، خیلی ناراحت شدم و کارمان به مشاجره لفظی کشید. در این شرایط بود که او برای دیدار با یکدیگر قرار ملاقات عاشقانه را در یک قهوه خانه (کافی شاپ)پذیرفت و من از خوشحالی همه چیز را فراموش کردم و با تاکسی اینترنتی به محل قرار رفتم ولی چون دیر رسیده بودم از کنار در ورودی قهوه خانه به داخل آن نگاهی انداختم؛ اما در یک لحظه شوک زده شدم و دست وپاهایم لرزید چرا که در محل قرارمان مردی مسن با موهای جوگندمی نشسته بود که با عکس رخ نمایش تفاوت فاحشی داشت.
هراسان و نگران با تلفن همراهش تماس گرفتم و درکمال تعجب او را دیدم که گوشی را برداشت و پاسخم را داد. زبانم بند آمده بود . تازه فهمیدم در دام یک روباه مکار افتاده ام . به او گفتم کاری ضروری پیش آمده و نمی توانم به سر قرار بیایم! این گونه بود که با همان تاکسی اینترنتی به تعقیب سیاوش پرداختم و منزل او را در حالی پیدا کردم که همسر و چند فرزند داشت و در حاشیه شهر زندگی می کرد. اگر چه در این وضعیت یکی از دوستانم مدعی بود از خیر پول هایم بگذرم چرا که احتمال دارد آن روباه فضای مجازی عکس های شخصی مرا منتشر کند ولی پس از مشورت با کارشناس زبده آشنا به آسیب های اجتماعی در کلانتری،تصمیم به شکایت گرفتم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: به دستور سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) تلاش های قانونی و اقدامات مشاوره ای برای دستگیری و مجازات این مرد حیله گر در مرکز انتظامی آغاز شد.
براساس ماجراهای واقعی در زیرپوست شهر

آدمکشی خیابانی مقابل دوربین مداربسته !

مهاجمان چاقوکش که در نزاع دلهره آور شبانه جوانی را مقابل دوربین های مداربسته به قتل رساندند، درحالی تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند که قاضی ویژه قتل عمد مشهد دستورهای محرمانه ای را برای دستگیری آدمکش های خیابانی صادر کرد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، عقربه های ساعت ۲ بامداد هشتم اردیبهشت را نشانه رفته بودکه «زنگ قتل» بر صفحه نمایشگر تلفن همراه قاضی شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی و انقلاب نقش بست و خواب بامدادی را از چشمان وی ربود.در همین حال یکی از افسران کلانتری شهید باهنر مشهد از مرگ وحشت انگیز جوانی ۲۲ ساله خبرداد که به دلیل اصابت تیغه چاقو به ناحیه قلب، در مرکز درمانی جان خود را از دست داده بود. اهمیت ماجرا موجب شد تا قاضی دکتر صادق صفری، دستورهای قضایی را برای حفظ صحنه حادثه و مراقبت های ویژه در اطراف بیمارستان صادر کند و خود نیز بی درنگ عازم بیمارستان شهید هاشمی نژاد شد. دقایقی بعد با تاکید مقام قضایی، گروهی از افسران اداره جنایی آگاهی مشهد به سرپرستی سرگرد شکیبا هم برای انجام اقدامات و عملیات های پلیسی در مرکز درمانی حضور یافتند و بدین ترتیب بررسی های تخصصی در دهلیزهای تاریک این جنایت آغاز شد.گزارش روزنامه خراسان حاکی است: تحقیقات اولیه بیانگرآن بود که جوانی به نام«محمد-ب» هدف ضربه مرگبار چاقو قرار گرفته است و مهاجمان آشنا، تیغه وحشتناک چاقو را برقلب وی فرود آورده اند اما این جوان درهمان مراحل ابتدایی عملیات احیا و بر اثر خونریزی شدید جان باخته است. دقایقی بعد دامنه تحقیقات به روستای شهرآباد (محل وقوع نزاع)کشید و قاضی صفری در هوای گرگ و میش سحرگاهی وارد خیابانی شد که لکه های بزرگ خون برکف آن خودنمایی می کرد. درهمین حال با راهنمایی های مقام قضایی، گروه کارآگاهان به بازبینی دوربین های مداربسته ای پرداختند که صحنه به صحنه این جنایت هولناک را به تصویر کشیده بودند. صحنه دلخراشی که از آدمکشی چاقو به دستان مهاجم حکایت داشت.طولی نکشید که هویت ۳تن از مهاجمان خشن روی صفحه نمایش رایانه پلیس نقش بست و بدین ترتیب گروه عملیاتی کارآگاهان با پشتیبانی کارشناسان اداره اطلاعات جنایی به طرف روستای فیض آباد (محل سکونت ضاربان مهاجم) حرکت کردند اما هیچ کدام از متهمان تحت تعقیب در آن مکان حضور نداشتند و مسیر فرار از چنگ قانون را در پیش گرفته بودند.بنا بر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، قاضی صفری در حالی که دستورهای ویژه ای را برای دستگیری ۳ متهم مذکور صادر کرده بود به افرادی هشدار داد که احتمالا به فرار یا اختفای متهمان به قتل کمک کنند. وی گفت: متهمان این پرونده جنایی به زودی با سرنخ های موجود درچنگ قانون گرفتار می شوند اما درصورتی که فرد یا افرادی مکانی یا امکاناتی را در اختیار آنان قرار دهند به اشد مجازات های قانونی محکوم خواهند شد. وی به متهمان فراری نیز توصیه کرد: قبل از آن که پلیس را به طور ناگهانی بالای سرخود ببینید از مسیر اشتباه بازگردید و تسلیم قانون شوید تا مورد حمایت های قانونی قرار بگیرید.

راز چشم های یک زن!

بعد از ۵ سال انتظار و درمان های پی درپی نازایی بالاخره من در یک خانواده تحصیل کرده به دنیا آمدم. پدرم نیز در همین روزها ارتقای شغلی یافت و به سمت رئیس بانک منصوب شد. حالا او فردی سرشناس بود و در جامعه مورد احترام بیشتری قرار می گرفت. به همین دلیل خواستگارانی از جنس موقعیت شغلی پدرم مدام زنگ خانه ما را به صدا در می آوردند.
مادرم نیز زنی هنرمند بود که آثار زیبایی خلق می کرد و تابلوهای نقاشی اش، جلوه ای از روح نوازی طبیعت را بر دیوارهای منزل به نمایش می گذاشت. در این میان من به طور افراطی مورد توجه پدر و مادرم بودم تا حدی که اگر به لباسی در پشت ویترین فروشگاهی لبخند می زدم، انواع رنگ و مدل آن لباس در کمدهایم جا خوش می کردند. همه امکانات تفریحی و رفاهی برایم فراهم بود اما پدرم به خاطر جلسات کاری و مشغله زیاد کمتر به منزل می آمد. با وجود این، روزگار آرامی را می گذراندیم تا این که من وارد مدرسه شدم و برادر کوچکم به دنیا آمد ولی بیماری مادرزادی برادرم،آرامش خانه را به هم ریخت و این گونه شادی و خوشحالی از منزل ما رخت کشید.
مادرم که درتنهایی خود فقط اشک می ریخت به زنی پرخاشگر و عصبی تبدیل شد تا حدی که همواره مرا سرزنش می کرد و مدعی بود در مراقبت از برادرم سهل انگاری می کنم. زمانی که به ۱۵ سالگی رسیدم اصرارهای اطرافیانم نیز برای ازدواج من شدت گرفت تا این که بالاخره به پسر۲۷ ساله یکی از همکاران پدرم پاسخ مثبت دادم و با «فردین» ازدواج کردم. او اهل غرب کشور بود و در یکی از رشته های مهندسی فوق لیسانس گرفته بود. خلاصه من و فردین پای سفره عقد نشستیم و او هم مدتی بعد به واسطه راهنمایی های پدرش در یکی از بانک های کشور استخدام شد اما آن ها خانواده ای پرجمعیت بودند که طبق آداب و رسوم خودشان به طور مداوم با یکدیگر رفت وآمد داشتند و زنان نیز بی چون و چرا از شوهران خودشان اطاعت می کردند. این اختلاف فرهنگی موجب شد تا فردین مرا سیبل تذکر و سرزنش کند! دیگر تحمل این رفتارها را نداشتم و بند بند وجودم از یکدیگر می گسست. بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک در حالی که شوهرم نیز از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار شده بود، اختلافات ما نیز به خاطر رفتارهای خواهران شوهرم شدت گرفت. در این شرایط فردین نیز مدام بهانه گیری می کرد و جدال و مشاجره به پدیده ای روزمره در زندگی ما تبدیل شده بود. دیگر نمی توانستم زخم زبان ها و کنایه های آن ها را تحمل کنم و هر روز بیشتراز گذشته غصه می خوردم اما در همین روزها بود که با بررسی گوشی تلفن شوهرم متوجه شدم او با زن دیگری ارتباط دارد و مرا نزد او زنی روانی معرفی کرده است! سراسیمه و اشک ریزان خودم را به خانه پدرم رساندم ولی از شدت اضطراب و نگرانی روی زمین افتادم. خانواده ام وحشت زده نام مرا صدا می زدند اما نمی توانستم پاسخ آن ها را بدهم. مادرم خیلی زود با اورژانس تماس گرفت و مرا به مرکز درمانی انتقال دادند. ۶ ماه از این ماجرا گذشت ولی فردین هیچ سراغی از من و فرزندانم نگرفت و ماجرای ازدواجش نیز لو رفت. وساطت و میانجی گری بزرگ ترها هم فایده ای نداشت تا این که حدود یک ماه قبل فردین با تقاضای بخشش، از من خواست تا به زندگی مشترکم بازگردم. اگرچه من هم انتظار پشیمانی و بازگشت او را می کشیدم اما این ماجرا ضربه روحی شدیدی به من زد تا حدی که دچار افسردگی شدم و مدام چشمانم به نقطه ای دور دست خیره می شوند! حالا هم اگرچه صدای شکستن مادرم را از میان گریه های شبانه اش می شنوم و تحت مداوای پزشکی قرار دارم اما برای بازگشت به زندگی مشترک دچار تردید هستم ای کاش ...گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با توجه به اهمیت این ماجرای تاسف بار، بررسی های روان شناختی و مشاوره ای با راهنمایی های تجربی و دستورهای انتظامی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری سجاد مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
بر اساس ماجراهای واقعی
در زیرپوست شهر

فرجام دوستی های خیابانی !

بیشتر از یک هفته است که خواهر۱۹ ساله ام خانه را ترک کرده و هیچ اطلاعی از او نداریم اما ...
جوان ۲۵ ساله ای که برای گزارش ماجرای فرار خواهرش از منزل، وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان این که رفتارهای غرب گرایانه و بی بند و باری هایی به نام آزادی خانه ما را به کانون درگیری و مشاجره تبدیل کرده است، درباره سرگذشت خواهرش گفت:«طناز»آخرین فرزند خانواده و تک دختر است که بسیار مورد توجه مادرم قرار داشت به گونه ای که هیچ کس حق نداشت او را ناراحت کند یا اخمی بر چهره اش بنشاند.
هرچه اراده می کرد من و برادرانم با اصرار و تاکید مادرم مجبور بودیم تا خواسته اش را برآورده کنیم.اگر چه از نظر اقتصادی، وضعیت متوسطی داشتیم اما این موضوع اهمیتی در فراهم آوردن امکانات رفاهی و تفریحی خواهرم نداشت.از سوی دیگر خواهرم هیچ حدو مرزی را در روابط اجتماعی خود رعایت نمی کرد و حتی مورد حمایت مادرم نیز قرارمی گرفت. اعتراض های من و برادرانم هیچ فایده ای نداشت چرا که مادرم تاکید می کرد نباید برای خواهرتان سخت گیری کنید! دختر باید آزادی عمل داشته باشد!
این حمایت های بدون تفکر مادرم،موجب شد تا خواهرم از همان آغاز سن نوجوانی، ارتباطات نامتعارف با جنس مخالف را موضوعی طبیعی و عادی تلقی کند! حتی زمانی که ترک تحصیل کرد و به دوستی های خیابانی رو آورد، برای لحظه ای هم مورد سرزنش پدر و مادرم قرارنگرفت. او با تماشای تصاویر ماهواره ای، خود را با افکار غربی تطبیق می داد و در مسیر تباهی و اشتباه قدم بر می داشت. با وجود این، مادرم او را کنترل نمی کرد و «طناز»ساعت های زیادی را در خارج از خانه با افراد مختلف به سر می برد تا این که در ۱۸سالگی با جوانی ازدواج کرد که از مدتی قبل با او در خیابان آشنا شده بود. ما هم دیگر نمی توانستیم او را به مسیر صحیح زندگی بازگردانیم.
خلاصه هنوز چند ماه از این ازدواج ناشیانه نگذشته بود که خواهرم از زندگی با «قدیر»خسته شد و از او طلاق گرفت چرا که اختلافات آن ها به خاطر همین رفتارهای نسنجیده خواهرم در ارتباط با دوستی های خیابانی آغاز شده بود. خواهرم دوست داشت آزادانه زندگی کند وکسی معترض رفت و آمدهایش نشود اما شوهرش در حالی نمی توانست با این شرایط کنار بیاید که خودش در یک آشنایی خیابانی با خواهرم ازدواج کرده بود. از طرف دیگر وقتی «طناز»به خانه پدرم بازگشت، بازهم همان رفتارهای گذشته اش را ادامه داد. این بود که این بار من و برادرم مقابل او ایستادیم تا مسیر درست زندگی را پیدا کند ولی این ماجرا به درگیری و اختلافات خانوادگی کشید تا جایی که «طناز»حدود یک هفته قبل از خانه فرارکرد و به مکان نامعلومی رفت.
دراین شرایط زندگی ما به هم ریخت و سرزنش ها و گریه های مادرم روزگارمان را سیاه کرد. حالا به کلانتری آمده ام تا مرا برای یافتن خواهرم کمک کنید ای کاش ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،درپی گزارش این ماجرا و با صدور دستوری ویژه ازسوی سرهنگ علی اصغرزرین کاسه(رئیس کلانتری امام رضا(ع))اقدامات قانونی و پلیسی برای یافتن این دختر جوان درحالی آغاز شد که بررسی های روان شناختی درباره مهارت آموزی های خانوادگی نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
براساس ماجراهای واقعی در زیرپوست شهر

«ستاره طلایی»راز ۳۰ فقره سرقت را فاش کرد

موتورسوارانی که به اموال مردم مشهد دستبرد می زدند در حالی با هوشیاری نیروهای کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتادند که دکوری«ستاره طلایی»موجب افشای راز۳۰ فقره سرقت شد.به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد که از مدت ها قبل طرح های ویژه مقابله با سرقت را درکوچه پس کوچه های حوزه استحفاظی خود به مرحله اجرا درآورده اند،باردیگریکی از باندهای حرفه ای سرقت را متلاشی کردند. ماجرای دستگیری اعضای این باند تبهکار،از زمانی شروع شد که عوامل گشت انتظامی به یک دستگاه موتور سیکلت با پلاک بریده، مشکوک شدند و راکب و سرنشین آن را زیرنظر گرفتند
دو مرد ۴۲و۴۵ساله که یک چمدان مسافرتی به همراه داشتند مدام اطراف را می پاییدند که ناگهان خود را در محاصره پلیس دیدند اما راکب ۴۲ ساله به محض مشاهده تجهیزات پلیس،گاز موتورسیکلت را فشرد و از لابه لای خودروها به طرف بولوار هدایت گریخت. طولی نکشید که با گزارش این ماجرا به سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا)عملیات تعقیب و گریز با هدایت مستقیم وی آغاز شد تا این که موتورسواران پس از حدود یک کیلومتر فرار،بالاخره چمدان مسافرتی را پایین انداختند اما لحظاتی بعد نیز موتورسیکلت واژگون شد و دو متهم با پای پیاده به فرار خود ادامه دادند در این شرایط نیروهای ورزیده گشت انتظامی در عملیاتی هماهنگ موفق شدند دو جوان موتورسوار را دستگیر کنند و به همراه چمدان به مقر انتظامی انتقال دهند.در بررسی های مقدماتی مشخص شد که موتورسیکلت پلاک بریده، سرقتی است و موتورسواران علاوه بر این که دارای سوابق کیفری هستند هیچ گونه مدارکی نیز به همراه ندارند. ازسوی دیگر محتویات درون چمدان در حالی بر ظن ماموران انتظامی مهر تایید زد که دکوری«ستاره طلایی»در میان لوازم دیگری مانند نورافکن،لوله های مسی،پتو،قفل شیشه سکوریت،شیرآلات و غیره خودنمایی می کرد اما دو متهم درباره «ستاره طلایی»و دکوری های دیگر به تناقض گویی پرداختند و هرکدام قصه ای را بازگو کردند. گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است این گونه بود که نیروهای انتظامی به سراغ کیسه آویزان از دسته موتور رفتند و اموال دیگری مانند چاقو، شمشیر،اره،چکش،عینک آفتابی و ... را نیز کشف کردند.
​​​​​​​ حالا دو متهم سابقه دار چاره ای جز اعتراف به سرقت اموال مردم مشهد نداشتند به همین خاطر آن ها در دایره تجسس پای میز بازجویی نشستند و راز ۳۰ فقره سرقت را در حالی فاش کردند که ۱۰ تن از مال باختگان با حضور در کلانتری شفا،اموال خود را در میان کشفیات پلیس شناسایی کردند.«ابوذر»متهم ۴۵ ساله که خود را کارگر ساختمانی معرفی می کرد، به افسر پرونده گفت:این اجناس را از فردی که او را نمی شناختم در اطراف میدان فردوسی خریدم . دو فقره سابقه سرقت دارم و به موادمخدر صنعتی هم معتاد هستم اما موتورسیکلت متعلق به همدستم است.در همین حال «احمد»متهم دیگر که خودرا سرامیک کار معرفی می کرد در ادامه بازجویی ها مدعی شد موتورسیکلت را از دوستش به امانت گرفته است و سوابق کیفری نیز دارد.بنابراین گزارش دو متهم در نهایت خیابان های ابوطالب، هدایت و عبدالمطلب را به عنوان مکان هایی معرفی کردند که سرقت ها را انجام داده اند. تحقیقات بیشتر در این باره با دستور مقام قضایی ادامه دارد.

جنایت با ظن ارتباط سیاه!

مردی که راننده خود را به ظن«ارتباط سیاه»با همسرش به قتل رسانده و جسد او را درون چاهی در اطراف قوچان انداخته بود،از سوی قضات شعبه پنج دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به قصاص نفس محکوم شد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، این ماجرای وحشتناک از دی ماه سال۱۴۰۱ هنگامی شروع شد که زنی به کلانتری قاسم آباد مشهد رفت و گم شدن همسرش را به پلیس گزارش داد. با اعلام این شکایت بررسی های تخصصی در پلیس آگاهی خراسان رضوی آغاز و مشخص شد که «رحمان»با خودروی نیسان شخصی به نام «رحمت»کار می کند و آخرین بار نیز در قوچان حضور داشته است.
به دنبال این سرنخ ها، بلافاصله کارآگاهان به سراغ «رحمت»رفتند و او را دستگیر کردند. طولی نکشید که با اعترافات «رحمت»راز یک جنایت هولناک فاش شد. او به افسران پلیس آگاهی گفت:من به اتهام مواد مخدر در زندان بودم و «رحمان»با خودروی نیسان من کار می کرد ولی مدتی بعد متوجه ارتباط شوم او با همسرم شدم و به او اخطار دادم اما «رحمان» ماجرا را انکار کرد و مدعی شد همسرم را مانند خواهر خودش می داند!
به همین دلیل نقشه ای کشیدم و به بهانه رفتن به مشهد منزل را ترک کردم اما شب هنگام به صورت پنهانی وارد دامداری شدم و «رحمان»را در حال مصرف مواد مخدر در کنار همسرم دیدم ولی آن ها در منزل را بسته بودند تا کسی نتواند وارد شود.
بعد از این ماجرا همسرم را مجبور کردم تا با او قرار بگذارد و «رحمان» را به منزل بکشاند ولی زمانی که او به خانه آمد با یکدیگر درگیر شدیم و من برای آن که فرارنکند او را هل دادم که به کنج دیوار برخورد کرد وبا پشت سر روی زمین افتاد. حالش بد بود که برایش قرص متادون و آب میوه آوردم. رختخواب را هم پهن کردم که تا صبح خوابید. روز بعد زمانی که حالش کمی بهتر شد از او پرسیدم چرا با من این کار را کردی؟ تو راننده من بودی!ولی او بازهم بلند شد تا فرارکند که با چوب به دست او کوبیدم و چند مشت هم به صورتش زدم که دوباره حالش رو به وخامت گذاشت. طولی نکشید که فهمیدم او دیگر نفس نمی‌کشد به همین دلیل پیکرش را درون کیسه گذاشتم و با موتورسیکلت به درون کالی در اطراف قوچان بردم و رهایش کردم. بعد از چندروز دوباره به سراغ جسد رفتم و آن را به داخل یک چاه (قنات)انداختم.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در پی اعترافات صریح متهم،وی به بازسازی صحنه قتل پرداخت و سپس این پرونده جنایی با صدور کیفرخواست به شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و این گونه بود که جلسات محاکمه به ریاست قاضی محمد شجاع پور فدکی در مشهد برگزار شد. در حالی که وکیل متهم در دفاعیات خود تلاش کرد تا این ماجرا را به مهدور الدم بودن مقتول گره بزند وکیل اولیای دم نیز ماجرای موادمخدر را پیش کشید و مدعی شد رحمان(مقتول)و رحمت(متهم)به واسطه حمل مواد مخدر دستگیر شده بودند و متهم ادعا می کرد که مرحوم او را اعتراف کرده است! به همین خاطر هم «رحمان»را به خانه کشانده وپس از کتک کاری و خوراندن قرص متادون، اورابه قتل می رساند!...
بنابر گزارش روزنامه خراسان،در همین حال قضات با تجربه شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی،با استدلال های دقیق حقوقی و شرعی ،دفاع «مهدورالدم بودن»را رد کردند و در نهایت پس از مشورت های قضایی رای به قصاص نفس «رحمت»دادند. همچنین قضات دادگاه ،وی را به پرداخت دیه به خاطر جنایت برمیت محکوم و تاکید کردند که دیه مذکور به ارث نمی رسد ودر صورت مدیون بودن مقتول باید صرف بدهکاری وی شود و در غیر این صورت برای او در امور خیریه ای صرف شود. براساس گزارش روزنامه خراسان، این رای که به امضای قضات محمدشجاع پور فدکی(رئیس )وقاضی جوادآسیان یزد(مستشار دادگاه)رسیده، قابل فرجام خواهی در دیوان عالی کشور است.

تبهکاری در مرداب سرقت !

اگر پدر و مادرم طلاق نمی گرفتند اکنون من تبهکاری نبودم که در مرداب سرقت گرفتار شده باشم. در واقع جدایی پدر و مادرم ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد که به سوی خلافکاری کشیده شدم و ...
جوان ۳۲ ساله ای که با هوشیاری نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد هنگام دستبرد به محتویات داخل خودرو دستگیر شده است، در حالی که به حلقه دستبندهای فولادین می نگریست، درباره سرگذشت تاسف بار خود گفت:در شرایطی تحصیلاتم در مقطع دبیرستان را به پایان رساندم که درگیری و دعوا بین پدر و مادرم به اوج خود رسیده بود.
پدرم با آن که بیماری قلبی داشت اما بسیار بداخلاق و عصبی بود و به همین خاطر هم من و خواهر کوچک ترم هیچ گاه رنگ شادی و لذت را درخانه خودمان ندیدم. زمانی که نتوانستم وارد دانشگاه شوم به خدمت سربازی رفتم و سپس در یک کارگاه تولیدی و تعمیر مبل مشغول کار شدم اما اختلافات پدر و مادرم پایانی نداشت تا حدی که بالاخره ۸سال قبل از یکدیگر جدا شدند و هر کدام به دنبال سرنوشت خود رفتند.
پدرم ما را فراموش کرد و خواهرم نیز در کنار مادرم ماند اما من که در اوج جوانی بودم از این وضعیت به شدت زجر می کشیدم چرا که علاقه عجیبی به خانواده ام داشتم. در همین حال مادرم برای تامین مخارج زندگی در منازل مردم خدمتکار شد و من هم به شاگردی در کارگاه تولیدی ادامه دادم ولی ضربه روحی طلاق پدرو مادرم روانم را خراشیده بود که با پیشنهاد احمقانه یکی از همکارانم پای بساط موادمخدر نشستم تا به قول معروف خودم را آرام کنم و این ماجرای تلخ را به فراموشی بسپارم! آن روز نمی دانستم که واقعا با این بهانه خودم را فریب می دهم و برای احساس لذت آنی به دنبال موادمخدر می روم!بالاخره با اولین استعمال «شیشه»به دام موادافیونی افتادم به گونه ای که دیگر آن «فرید»سابق نبودم. حالا حتی از مادرم نیز خبر نداشتم و همه اوقاتم را با دورهمی و مصرف شیشه می گذراندم.
طولی نکشید که صاحبکارم متوجه اعتیادم شد و مرا از کار اخراج کرد. از سوی دیگر مادرم خلافکاری های مرا فهمیده بود، اشک ریزان مرا به آغوش کشید و اصرار کرد تا مرا در مرکز ترک اعتیاد بستری کند و من دوباره به خانه بازگردم! ولی حالا مواد مخدر برایم تصمیم می گرفت و من نمی توانستم پیشنهاد مادرم را بپذیرم. خیلی زود سر از پاتوق های معتادان درآوردم و پولی برای تهیه موادمخدر نداشتم. در این شرایط یکی از دوستان هم بساطی ام پیشنهاد سرقت از داخل خودروها را با من در میان گذاشت.
ابتدا ناراحت شدم و با او ترشرویی کردم ولی چند روز بعد زمانی که خماری و بی پولی مرا در تنگنا قرار داد، به ناچار خودم به سراغ او رفتم و خواهش کردم تا شیوه های سرقت را به من هم بیاموزد! آخر شب بود که وارد خیابانی خلوت شدیم .خیلی می ترسیدم به طوری که پاهایم می لرزید ولی دوست معتادم به راحتی در یک پراید را باز کرد و اموال داخل آن را به دستم داد. چندبار دیگر هم با هم به خودروها دستبرد زدیم اما زمانی که دیگر ترسم فرو ریخت و شگرد کار را یاد گرفتم، خودم به تنهایی سرقت می کردم و اموال را هم به مالخران حرفه ای فروختم. دریکی از همین روزها بود که با دختری در خیابان آشنا شدم و قرار ازدواج گذاشتیم ولی هنوز یک ماه بیشتر از روابط خیابانی ما نگذشته بود که او متوجه اعتیاد و تبهکاری های من شد. با آن که «ستاره»خودش در خانواده ای آشفته زندگی می کرد و او نیز از طلاق پدر و مادرش رنج می کشید اما با دیدن اوضاع اسفبار زندگی من، به راحتی ترکم کرد و به دنبال تقدیر دیگری رفت ولی من در میان حسرت و اندوه همچنان به تبهکاری در مرداب سرقت ادامه دادم تا این که بالاخره نیروهای گشت کلانتری مرا شبانه هنگام دستبرد به یک پراید دستگیر کردند و کارم به اینجا رسید ولی ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در حالی که بازجویی های تخصصی افسران زبده دایره تجسس با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) برای کشف سرقت های خیابانی این جوان ۳۲ ساله ادامه داشت، بررسی های روان شناختی نیز برای رهایی وی از چنگ اعتیاد آغاز شد.
براساس ماجراهای واقعی در زیرپوست شهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |