قصه دزد۱۸ساله !
دریکی از شهرک های حاشیه شهر مشهد به دنیا آمدم و با برادرم که ۲ سال از من بزرگ تر بود، همبازی شدم. البته دو خواهر کوچک تر از خودم نیز دارم ولی بیشتر به «فرید»علاقه داشتم و هرکاری که او می خواست انجام می دادم. در واقع مطیع برادر بزرگ ترم بودم ورفتارهای او را تقلید می کردم تا این که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،پسر۱۸ساله که به اتهام گوشی قاپی توسط نیروهای کلانتری شفای مشهد دستگیر شده بود، با بیان این که «مرگ پدرم مسیر زندگی ما را تغییر داد»، درباره قصه زندگی و سرگذشت خود گفت:مادرم به امور خانه می رسید و پدرم نیز کارگر ساختمانی بود. با آن که پدرم درآمد زیادی نداشت و مخارج خانواده را به سختی تامین می کرد اما همه ما احساس خوشبختی داشتیم. مادرم ما را در اطراف خود جمع می کرد و از قصه ها و افسانه های قدیمی برایمان می گفت. پدرم وقتی خاک آلود و خسته از راه می رسید ابتدا لباس های کارگری را درون حیاط از تنش بیرون می آورد تا بوی عرق جوراب هایش اذیتمان نکند و خاک و سیمان های نشسته برپیکرش روی فرش ها نریزد!
آن روزها من پسری خردسال بودم که از سختی های زندگی هیچ نمی دانستم و با همان شکلاتی که پدرم از داخل جیب های پرازخاک بیرون می آورد آن قدر خوشحال می شدم که انگار زیبایی دنیا درون آن شکلات نهفته بود. خلاصه زمانی که به ۷ سالگی رسیدم با شادمانی وصف ناپذیری کیف نو را برداشته و لباس های فرم مدرسه را پوشیدم و به همراه مادرم قدم در محل تحصیل گذاشتم اما هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که انتظارم برای شکلات های پدر طولانی شد و من دیگر هیچ گاه طعم شکلات را نچشیدم چرا که پدرم براثر سقوط از داربست هنگام کار ساختمانی، جان سپرد وبدین ترتیب مسیر زندگی ما نیز تغییرکرد. حالا مادرم در خانه های همسایگان کار می کرد. برادر بزرگ ترم «فرید»هم ترک تحصیل کرد و دریک نانوایی مشغول کار شد. من هم که ۱۰ساله شده بودم دیگر به درس و مدرسه هیچ علاقه ای نداشتم و هر روز نمرات پایینی می گرفتم تا جایی که بالاخره درس ومدرسه را رها کردم و به پرسه زنی درکوچه و خیابان پرداختم. در همین روزها بود که وقتی دیدم «فرید»سیگار می کشد، من هم به تقلید از او یک نخ سیگار از دکه مطبوعاتی خریدم و آن را لای انگشتانم گذاشتم به طوری که گویی احساس بزرگ شدن همه وجودم را فرا گرفته بود! «فرید»هم وقتی سیگار را دستم دید فقط گفت:«تو هم مرد شدی؟!»این گونه بود که مصرف سیگار را در کنار برادرم شروع کردم و خیلی زود به جمع دوستان او پیوستم. حالا من هم در بساط مشروب خوری و خلافکاری آن هاشریک بودم و مانند جوانان جمع،استکانهای فلاکت و بدبختی را سر می کشیدم! هنوز نوجوانی بیش نبودم که به مصرف «گل»نیز آلوده شدم و برای تامین هزینه های اعتیادم به مشکل خوردم!چاره ای جز سرقت برایم باقی نمانده بود که برای اولین بار در یکی از اتوبوس های شهری، کنارجوانی شیک پوش ایستادم و به آرامی گوشی تلفن را از جیب او سرقت کردم. اگر چه آن روز از شدت ترس دستانم می لرزید و هر لحظه احساس می کردم «الان متوجه می شود!»ولی بعدها به این کار عادت کردم و آرام آرام به گوشی قاپی رو آوردم. از سوی دیگر آوازه خلافکاری های من و برادرم در محل پیچیده بود و خواهرانم نمی توانستند از شدت شرم و متلک گویی همسایگان از خانه بیرون بروند! نصیحت های مادرم که حالا از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بود،تاثیری در رفتارهای من و برادرم نداشت. به همین خاطر هر دو خواهرم نیز ترک تحصیل کردند و در کنار مادرم به امور خانه داری مشغول شدند. «فرید» هم به دلیل این که تزریقی شده بود و نمی توانست صبح ها به نانوایی برود از کارش اخراج شد و از پاتوق های استعمال موادمخدر سردرآورد. من هم که می دانستم دیگر به آخر خط رسیده ام فقط به گوشی قاپی با یکی از دوستان معتادم ادامه می دادم تا این که ندانسته وارد حوزه استحفاظی کلانتری شفا شدیم وقبل از آن که دومین گوشی را در بولوار ابوطالب سرقت کنیم، ناگهان خودمان را در محاصره پلیس دیدیم و ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است در حالی که تحقیقات و بازجویی های تخصصی از این جوان۱۸ساله گوشی قاپ با دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا)در دایره تجسس آغاز شده بود،پرونده شخصیتی وی نیز در دایره مددکاری اجتماعی مورد واکاوی های روان شناختی قرارگرفت.
براساس ماجراهای واقعی درزیرپوست شهر
رازجسدی که از«خانه وحشت»بیرون آمد!
متهمان یک پرونده جنایی که مردی را با شگردی خاص به«خانه وحشت»کشانده و او را به طرز تکان دهنده ای به قتل رسانده بودند،وقتی در برابر قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی قرارگرفتند، به ناچار دست از داستان سرایی برداشتند و راز جسدی را فاش کردند که از «خانه وحشت»بیرون آمد!
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،ماجرای«خانه وحشت»ازآن جا آغاز شد که فردی ۱۴سال قبل با مراجعه به عوامل انتظامی گفت:برادر۳۳ ساله ام که نعمت نام دارد، سوم اردیبهشت(سال۸۹)درحالی که سوار بر خودروی پژوپارس بود از خانه خارج شد ودیگر به تماس های ما پاسخ نداد و خبری از او نداشتیم تا این که جوانی به نام عبدا... به در منزلمان آمد و ادعا کرد برادر شما را اتباع خارجی ربوده اند و از ما مبلغ صدهزارتومان برای کسب اطلاعات در این باره پول گرفت اما دوباره در حالی که لباس زیر به تن داشت و دمپایی پوشیده بود مدعی شد که باید مبلغ۵میلیون تومان دیگر به او بپردازیم!به همین دلیل به آن جوان مشکوک هستیم!
با این گزارش، بلافاصله پرونده آدم ربایی به جریان افتاد و نیروهای انتظامی با دستور مقام قضایی، عبدا... را شناسایی و دستگیر کردند. این مرد در بازجویی ها گفت:من در حدسلام وعلیک با نعمت(جوان گم شده)دوست بودم! حدود ۳ روز بعد از گم شدن نعمت،خانواده اش با من تماس گرفتند و خواستند تا برای یافتن او کمک کنم ولی از هرکسی سوال کردم، هیچ کدام از نعمت خبر نداشتند به همین خاطر خانواده او مبلغ ۱۰۰ هزار تومان به من دادند تا به مشهد بروم و از دوستانش سراغ بگیرم! من هم با تاکسی دربست به مشهد رفتم ولی نتوانستم سرنخی از «نعمت»پیداکنم! تا این که در شب دوازدهم اردیبهشت فرد ناشناسی که خودش را «رضا»معرفی می کرد، با من تماس گرفت و تقاضا کرد تا شماره تلفن خانواده «نعمت»را به او بدهم! من هم شماره تلفن پدر خانمش را از دوستانم که آن جا بودند، گرفتم و به او دادم و حالا خانواده اش از من ناراحت شده اند ...
گزارش روزنامه خراسان حاکی است با همین سرنخ، دامنه تحقیقات پلیس به ماجرای معاملات موادمخدر گره خورد و مشخص شد «نعمت»زندانی بند باز در تربت جام بود و با برخی از عاملان خرید وفروش محموله های سنگین موادمخدر اختلاف مالی داشت. طولی نکشید که با ردزنی های اطلاعاتی، خودروی پژوپارس وی در منزل فردی به نام «اسماعیل-ب»درحالی کشف شد که صاحبخانه در منزل حضور نداشت. با انتقال خودرو به پارکینگ،تحقیقات تخصصی گسترده تر شد و رد پایی از یک زن به میان آمد که حدود ۱۰ روز قبل از گم شدن «نعمت» در پوشش دانشجو با وی ارتباط برقرارکرده است. بنابراین ماجرای آدم ربایی با فرضیه جنایت قوت گرفت و ادامه بررسی ها در منزل «اسماعیل-ب»به صورت نامحسوس ادامه یافت تا این که مشخص شد خودروی پژوپارس را برادر وی به نام «عیسی»و یک زن جوان به منزل آورده اند و از همان روز «عیسی»دیگر به منزل مراجعه نکرده است. در همین حال سرنخ هایی از فرد دیگری به نام «عیسی-ر»به دست آمد که از دوستان صمیمی «عیسی-ب»بود و از او نیز دیگر خبری نبود.
طولی نکشید که صاحب منزل(اسماعیل)به خانه بازگشت و به عوامل انتظامی گفت:خودرو را برادرم «عیسی» به همراه دختری جوان به منزلم آورد و به همسرم گفته اند که خودرو امانت یکی از دوستانش است و فعلا برای مدتی در این جا بماند! با این اطلاعات، بی درنگ گروه کارآگاهان منزل محل سکونت «عیسی-ب»را شناسایی ویک خشاب سلاح کلاشینکف کشف کردند. در همین حال ادامه بررسی ها نشان داد منزل مذکور در اجاره «عیسی-ر»است و«عیسی-ب»نیز به خاطر رفاقتی که با وی دارد به صورت مجردی در آن جا زندگی می کند واکنون هردو نفر متواری شده اند. از سوی دیگر دو برادر نعمت(جوان گم شده)از تماس تلفنی دیگری از نقطه صفرمرزی افغانستان خبر دادند و جست وجوهای بستگانشان در افغانستان که فردی مدعی شده است«نعمت»را در همان روز اول به قتل رسانده اند وجسد اورا داخل منزلی در شهرک معلم دفن کرده اند.
بنابرگزارش اختصاصی روزنامه خراسان،با این اطلاعات بلافاصله کارآگاهان مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد دادسرای تربت جام اطلاع دادند و زمانی که (سوم اردیبهشت سال۸۹)به نشانی منزل مذکور رفتند دیگر تردیدی نداشتند که جنایت در«خانه وحشت»رخ داده است چرا که منزل مذکور همان منزل اجاره ای دو دوست فراری(عیسی –ب وعیسی-ر)بود. دقایقی بعد نقطه ای از داخل انباری منزل حفر شد و ناگهان جسد جوان گم شده در حالی از زیر خاک ها بیرون آمد که لابه لای پلاستیک و لحاف پیچیده شده بود.
با کشف جسد،تحقیقات جنایی برای دستگیری متهمان فراری وارد مرحله جدیدی شد اما همه سرنخ ها به بن بست می رسید تا این که بعد از گذشت ۱۱سال از این ماجرای تکان دهنده ،بالاخره مخفیگاه متهمان فراری در تهران شناسایی شد و نیروهای انتظامی با نیابت قضایی موفق شدند متهمان این پرونده جنایی را آبان سال ۱۴۰۰ دستگیر کنند و به تربت جام انتقال دهند.
به گزارش روزنامه خراسان، این گونه بود که بررسی زوایای مختلف این ماجرا در شعبه دوم دادسرای عمومی وانقلاب تربت جام آغاز شد و متهمان در حالی صحنه جرم را بازسازی کردند که هر کدام سعی داشتند خودرا بی گناه و فریب خورده جلوه دهند اما در نهایت این جنایت هولناک لورفت و پرونده مذکور با توجه به اهمیت آن در شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی مورد رسیدگی ویژه قرارگرفت. این گونه بود که ۴ متهم پرونده در حالی پای میز عدالت ایستادند که یکی از آنان به بیماری صعب العلاج مبتلا شده بود.
درهمین حال متهمان بابیان این که مدتی را به افغانستان گریخته اند وقتی در برابر قضات باتجربه دادگاه قرار گرفتند دیگر همه راه های گریز را بسته دیدند و دست از داستان سرایی های بیهوده برداشتند و به شکنجه های هولناک جوان۳۳ ساله (مقتول) با بستن دست وپاهای وی در«خانه وحشت»اعتراف کردند.
آنان با بیان این که قصد قتل نداشتند و فقط می خواستند طلب مالی یک مرد افغانستانی را از وی وصول کنند، به دسیسه شوم آدم ربایی اشاره کردند و از نقش زن جوان برای برقراری ارتباط تلفنی و کشاندن «نعمت»به «خانه وحشت»پرده برداشتند. ماجرای تکان دهنده این جنایت و اعترافات متهمان در حضور قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی در شماره های آینده صفحه حوادث روزنامه خراسان منتشر خواهد شد.
جنــایت هـولنـاک درکشاکش طـلاق !
مردی که همسر۲۱ ساله اش را با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده و سپس با دستان خون آلود شاهرگ خود را زده بود، راز جنایت درکشاکش طلاق را به ماجرای سوءظن خیانت آلود گره زد.
به گزارش روزنامه خراسان، عقربه های ساعت از ۲۰ شب سه شنبه گذشته بودند که صدای زنگ تلفن قاضی ویژه قتل عمد مشهد، خبر جنایتی هولناک در خیابان زینبیون را فریاد زد. طولی نکشید که خش خش بی سیم های پلیس نیز در فضای کلانتری مصلی پیچید و انتقال پیکر نیمه جان مرد ۲۸ ساله خون آلود به بیمارستان شهید هاشمی نژاد، ماموران انتظامی را به تکاپو انداخت. دقایقی بعد قاضی دکتر صادق صفری به همراه گروهی کارآزموده از افسران اداره جنایی پلیس آگاهی مشهد، عازم منزل ۵۰متری(محل وقوع جنایت) شدند. دستگیره در ورودی ساختمان شکسته بود و حوضچه های کوچکی از خون برکف سرامیک های سفید، حکایت از جنایتی تکان دهنده داشت. کمی آن سوتر جسد زن جوان روی زمین قرارداشت که آثار متعدد چاقو بر نقاط پیکر وی خودنمایی می کرد. شیرآب پلاستیکی درون حمام شکسته و برکف سرامیکی آن افتاده بود. لکه های خونی که روی در و دیوار و لوازم منزل وجود داشت در حالی از یک درگیری خونبار روایت می کرد که بررسیهای میدانی نشان داد ضربه ای با جسم سخت نیز بر سر زن جوان فرود آمده است و خونهای این زوج درهم آمیختهاند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است: جستوجوها برای یافتن آلت قتاله(چاقو) نیز خیلی زود به نتیجه رسید و کاردی با تیغه شکسته پشت بخاری کشف شد. همچنین چاقوی میوه خوری با دسته سبزرنگ نیز کنار جسد قرار داشت، برای انجام آزمایش های تخصصی جمع آوری شد.
ساعتی بعد با دستور مقام قضایی، جسد زن۲۱ ساله در حالی به پزشکی قانونی انتقال یافت که همه ابعاد و زوایای گوناگون این جنایت تکان دهنده مورد واکاوی قرار گرفت و سپس قاضی ویژه قتل عمد برای بررسی وضعیت متهم به قتل(همسرمقتول) عازم بیمارستان شهید هاشمی نژاد شد. در حالی که قاضی شعبه ۲۵۵دادسرای عمومی و انقلاب مشهد تا پاسی از شب منتظر اقدامات در مانی و نتایج آن بود بالاخره متهم هوشیاری خود را بازیافت و روی تخت بیمارستان به قاضی دکتر صفری گفت: ۴سال قبل ازدواج کردم اما با همسرم اختلاف داشتم و در کشاکش طلاق بودیم. اگرچه من سوءظنی خیانت آمیز به او داشتم ولی هیچ مدرکی برای اثبات ادعایم ندارم. از حدود ظهر با یکدیگر جر و بحث می کردیم تا این که سرش به شیرآب درون حمام خورد. قصد داشتم سرش را زیرآب بگیرم تا بیدار شود! او امروز حرف هایی زد که دیگر نتوانستم تحمل کنم! من اعتیاد ندارم و اهل چیزی نیستم حتی قرص و دارو هم مصرف نکرده بودم. خون هایی که روی زمین ریخته به خاطر آن است که من خودزنی کردم. فرزند خردسالم را منزل مادرم گذاشته بودم و قصد داشتم خودم را هم بکشم! به همین دلیل در اتاق را قفل کردم و به برادرم گفتم با اورژانس تماس بگیرد ! چرا که درون منزل فقط من و همسرم بودیم اما نیروهای اورژانس مرا به بیمارستان رساندند!
«امیرحسین-ل»(متهم به همسرکشی)که با هوشیاری کامل به سوالات قاضی ویژه قتل عمد پاسخ می داد در حالی از انجام آزمایش «الکل» سر باز می زد که بررسی های پزشکی از وجود الکل در خون وی حکایت داشت. در همین حال یکی از نزدیکان جوان مجروح(متهم) به مقام قضایی گفت: «امیر» به رفتارهای همسرش مشکوک شده بود و سوءظن خیانت او را آزار می داد چراکه همسرش مدعی بود خواستگار سابقش را دوست دارد و می خواهد با او ازدواج کند! در این شرایط اوایل شب بود که فریاد می زد به اورژانس زنگ بزنید ولی در ورودی را قفل کرده بود و باز نمی کرد که به همین دلیل قفل در را شکستیم! البته فکر کنم او مشروب هم مصرف کرده بود!
بنا بر گزارش روزنامه خراسان، تحقیقات میدانی مقام قضایی در حالی تا پاسی از شب ادامه یافت که نظر تخصصی پزشکان قانونی، زوایای پنهان دیگری از این جنایت تکان دهنده را فاش خواهد کرد. از سوی دیگر بررسیهای کارآگاهان پلیس آگاهی با دستورهای محرمانه قاضی صفری برای ریشه یابی ادعاهای متهم به قتل همچنان ادامه دارد.
جیغ تباهی در تونل سیاه !
تازه وارد روزهای زیبای نوجوانی شده بودم که مادرم در یک حادثه ناگهانی از دنیا رفت و غم سنگینی بر زندگی شیرین ما سایه افکند.
با مرگ مادرم گویی طوفان سهمگینی وزیدن گرفت و مسیر زندگی مرا تغییر داد. او زن مهربانی بود که حتی به اقتصاد خانواده کمک می کرد و در واقع پناهگاه مستحکمی بود که پدرم نیز به او تکیه داشت. در این شرایط با آن که پدرم بخشی از وجودش را از دست داده و قلبش شکسته بود، اما خودش را وقف فرزندانش کرد و حتی به فکر ازدواج مجدد هم نیفتاد. حالا او برای ما جای مادر را پر کرده بود تا این که من به سن جوانی رسیدم و همه خواهران و برادرانم نیز ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. در همین روزهای اوج هیجانات جوانی قرار داشتم و در جستوجوی محبت های مادرانه بودم که احساس کردم فاصله ای بین من و پدرم وجود دارد. او برای تامین مخارج زندگی تلاش می کرد و با مشکلات گوناگونی درگیر بود ولی من در دنیایی پر از تناقض های فکری و عاطفی زندگی می کردم و تصورم این بود که هیچ کس به من اهمیتی نمی دهد و خیلی تنها هستم!
در همین روزها بود که گروهی از دوستان جدید اطرافم را گرفتند. حالا وارد دنیای دیگری شده بودم. یک دنیای هیجانی که پر از تفریح و بی خیالی بود. کسی سرزنشم نمی کرد و دوست داشتم هر چیزی را بدون مزاحمت دیگران تجربه کنم! محبت پوشالی را در کلمات و جملات زبانی جست وجو می کردم و از این که مرا «داداش فدایی داری» و ... صدا می زدند خیلی خوشحال بودم.
خلاصه در دنیای دیگری سیر می کردم تا این که روزی «حسن» بهترین رفیق زندگی ام شد . او حرف های محبت آمیز زیادی می زد و با تعریف از من هر روز بیشتر در قلبم جا می گرفت. او در حالی که مدعی بود «هرچیزی را باید یک بار امتحان کنی!» مقداری مواد مخدر(شیره تریاک) را روی سنجاق زد و بساط مصرف را در فضای کوچک خانه اجاره اش پهن کرد. مقاومت من فایده ای نداشت چراکه حس کنجکاوی نیز وجودم را فرا گرفته بود. بالاخره تردید را کنار گذاشتم و برای اولین بار به جمله «فقط یک بار !» اعتماد کردم.
ساعتی بعد گویی لذت و سرخوشی خاصی داشتم و به چیزی جز احساس آرامش نمی اندیشیدم اما نمی دانستم که این ماجرا سرآغاز بدبختی و روزهای فلاکتبارم است. در واقع من همان طعمه ای بودم که دوستم بر قلاب زندگی زد و به درون تونل سیاهی فرستاد که لذت روزگار را شکار کند ولی من طعمه درندگان وحشی شدم و تنها صدای جیغ تباهی ام در تونل سیاه تکرار می شد. خیلی زود به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم طوری که دیگر هیچ چیزی برایم اهمیت نداشت. با آن که با دختری مهربان و زیبارو ازدواج کرده بودم ولی انگار او هم در زندگی ام نبود. حالا حتی از مادرم نیز یاد نمی کردم و تنها به فکر تامین مواد مخدر بودم. در همین حال بهای مواد مخدر سنتی هم افزایش پیدا کرد و من باز هم به توصیه دوستانم به مصرف مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه و کراک روی آوردم.
دیگر زندگی من پر از «هیچ» شده بود و در جاده یک طرفه «توهم» حرکت میکردم. طولی نکشید که از کارگاه کوچک محل کارم نیز اخراج شدم و از صبح تا شب فقط در پی تهیه پولی برای خرید مواد بودم. نگرانی پدر و اطرافیانم را نمی دیدم و در دنیای تاریک به دنبال روزنه ای می گشتم تا سرخوشی های زجرآور را تماشا کنم! در این وضعیت یک روز وقتی همسرم گفت که می خواهد از من طلاق بگیرد! حتی معنی جمله اش را نفهمیدم! در کوچه و خیابان ها سرگردان بودم و تنها دغدغه ام جمع کردن ضایعات بیشتری بود تا بتوانم خماری را شکست بدهم! حتی مسیر خانه ام را گم کرده بودم و نمی دانستم زن جوانی هم به انتظارم نشسته است! دو سال بود که هیچ کس از من خبری نداشت و من فقط شب ها در کوجه ها ظاهر می شدم تا از میان زباله های مردم، مقداری پلاستیک و نان خشک برای فروش پپیدا کنم تا این که بالاخره یک شب، دستبند های سرد پلیس را بر دستانم احساس کردم و این تنها واقعیتی بود که افکار مرا از «تونل سیاه» بیرون کشید اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: وقتی قصه زندگی این مرد ۳۸ ساله به پایان رسید ناگهان زنی مهربان در میان چارچوب اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری ایستاد و با جملاتی عاشقانه گفت:این مرد هنوز در قلب من جای دارد به شرط آن که ...
دقایقی بعد با راهنمایی و دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد)اقدامات قانونی و روانشناختی برای رهایی این جوان از تونل سیاه مواد افیونی آغاز شد تا شاید او با تولدی دوباره، زندگی دیگری را تجربه کند.
بر اساس ماجراهای واقعی در زیرپوست شهر
گوشی قاپ جوان به چنگ پلیس افتاد
دزد جوانی که گوشی تلفن عابران و رهگذران را در چشم برهم زدنی می ربود، درحالی به چنگ قانون افتاد که چند شهروند وظیفه شناس او را محاصره کرده بودند.به گزارش روزنامه خراسان، ماموران گشت کلانتری آبکوه که در حال اجرای طرح های ویژه مقابله با سرقت بودند، هنگام انجام وظیفه در بولوار ولیعصر(عج) چند شهروند را مشاهده کردند که با فریادهای دزد! دزد! در تعقیب جوانی بودند که با پای پیاده در حال فرار بود. طولی نکشید که عوامل ورزیده انتظامی در مسیر فرار جوان سارق قرار گرفتند و او را در حالی دستگیر کردند که نتوانست از محاصره شهروندان وظیفه شناس بگریزد. دقایقی بعد متهم ۳۰ساله به همراه دو دستگاه گوشی تلفن همراه کشف شده به مقر انتظامی انتقال یافت و با دستور ویژه سرهنگ روح ا...لطفی (رئیس کلانتری آبکوه)در دایره تجسس مورد بازجویی های فنی قرار گرفت. این سارق جوان که ابتدا مدعی بود شهروندان دچار اشتباه شده اند و او قصد سرقت نداشته است، وقتی با اسناد انکار ناپذیر پلیس روبه رو شد به ناچار لب به اعتراف گشود و گوشی قاپی از عابران را پذیرفت. او گفت: دو گوشی گران قیمت را ساعتی قبل در منطقه بولوار سجاد ربوده و به بولوار ولیعصر(عج)آمده است.بنا بر گزارش روزنامه خراسان، در پی اعترافات این گوشی قاپ حرفه ای، تلاش نیروهای تجسس برای شناسایی مالباختگان و همچنین بازرسی مخفیگاه وی در حالی آغاز شد که پلیس احتمال می دهد این متهم ۳۰ ساله سرقت های بیشتری انجام داده باشد.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی